سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خداوند به موسی علیه السلام وحی کرد : «نعمت هایم را به خلقم یادآوری کن، به آنان نیکی نما و مرا محبوبشان گردان که آنان، جز کسی را که به آنان نیکی نموده است، دوست نمی دارند».غایت آرزوی دوستداران [إرشاد القلوب]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :354
بازدید دیروز :442
کل بازدید :2100063
تعداد کل یاداشته ها : 1987
103/9/7
1:17 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
خلیل منصوری[174]
http://www.samamos.com/?page_id=2

خبر مایه
پیوند دوستان
 
فصل انتظار اهالی بصیرت هزار دستان سرباز ولایت رایحه ی انتظار اقلیم شناسی دربرنامه ریزی محیطی .:: مرکز بهترین ها ::. نگارستان خیال جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی نگاهی نو به مشاوره پلاک آسمانی،دل نوشته شهدا،اهل بیت ،و ... حمایت مردمی دکتر احمدی نژاد آقاشیر کلّنا عبّاسُکِ یا زَینب صراط مستقیم هم رنگــــ ِ خـــیـــآل جبهه مقاومت وبیداری اسلامی کالبد شکافی جون مرغ تا ذهن آدمیزاد ! تکنولوژی کامپیوتر وبلاگ منتظران سارا احمدی بوی سیب BOUYE SIB رمز موفقیت محقق دانشگاه سرزمین رویا وبلاگ تخصصی فیزیک پاک دیده آدمک ها ✘ Heart Blaugrana به نام وجود باوجودی ... سرباز حریم ولایت دهکده کوچک ما از قرآن بپرس کنیز مادر هرچه می خواهد دل تنگت بگو •.ღ♥ فرشتــ ـــ ـه تنهــ ــ ــایی ♥ღ.• پیامبر اعظم(ص) عطاری عطار آبدارچی ستاد پاسخگویی به مسایل دینی وبلاگ شخصی امین نورا چوبک نقد مَلَس پوست کلف دل نوشت 14 معصوم وقایع ESPERANCE55 قدرت شیطان دنیای امروز ما تا ریشه هست، جوانه باید زد... آواز یزدان خلوت تنهایی کتاب شناسی تخصصی اس ام اس عاشقانه طرحی نو برای اتحاد ایرانیان سراسر گیتی در گوشی با خدا **** نـو ر و ز***** اس ام اس سرکاری و خنده دار و طنز دنیا به روایت یوسف جاده خدا خام بدم ایلیا حرفای خودمونی من بازی بزرگان کویر مسجد و کلیسا - mosque&church دنیای ماشین ها بچه دانشجو ! پژواک سکوت گنجهای معنوی دنیای موبایل منطقه‏ ممنوعه طلبه علوم دینی مسافر رویایی انواع بازی و برنامه ی موبایل دانشجو خبر ورزشی جدید گیاهان دارویی بانوی بهشتی دو عالم سلام

راه و راهنما شناسی : در جستجوی پیر

دیروز خدمت دوستی شفیق و رفیق بودیم که برای بازدید یعنی همان دید و بازدید آمده بود. پس از گذشت از هفت گام پذیرایی و تعارفات معمول که دوست و دشمن نمی شناسد ، این رفیق شفیق خواست از باب قرین خیر ما را از عذاب تعارفات براهند به طرح مساله ای پرداخت تا از بیهودگی تکرار و نشستن پای تلویزیون خودش و ما را راحت کند. به ویژه که این تلویزیون الان در همه خانه و مهمانی ها حضور فضولی خود را ثابت کرده است و متکلم وحده مجالس شده به طوری که فرصت و مجال به کسی نمی دهد تا حتی با زن و بچه خود اختلاطی کند چه برسد به بیگانه و یا مهمان . این بود که گفت: نظرت درباره بهشت چیست؟ چرا همیشه خدا ، ما از دوزخ سخن می گویم و حوادث و بدبختی ها را یاد می کنیم که کی رفت و کی شکست خورد و کی پرید و کی درید ؟ و در نهایت هم این ها می شود آغاز غیبت و تهمت و این که می دانی فلانی لغزید ؟...

این بود که خوشحال شدیم که طرح مساله ای شده است و تلویزیون را خاموش کردیم که استراحتی کند و خیر و شرش و سود و زیانش را برای روز مبادا و یا ذخیره آخرت کند.

گفتم: حرف درستی است که گفتی. به جای این همه خوبی و خیر دنبال شر می گردیم . بلد طیب باید نبات و گیاهش پاک و طیب داشته باشد. اگر از بوی خوش بهشت و سخن بهشت و وصفش بگریزیم و درباره دوزخ آدمیان و گذرگاه دوزخ دنیا بگوییم تو گویی میل و گرایش باطنی ما به جای بوی خوش و وصف خوش و شادی و شادمانی به سوی آن سوی ناپاکش است ، که هم نه گفتن خوب تر و هم یادنکردش بهتر.

واقعا بهشت کجاست؟ مراتب بهشت چیست ؟ آیا اگر انسان در بهشت وارد شود، به ثبوت و سکون می رسد و دیگر تکامل و کمال نیست و همه نوع حرکت جوهری و غیر جوهری هیچ می شود؟ یعنی چنان که گفته اند که پس از حکم خداوند که صور اسرافیل دمیده می شود و همه نفس کش ها بی نفس می شوند و خداوند ندا در می دهد: لمن الملک الیوم ؟ نفس کشی حتی از جن و انس و ملک و آفریده های دیگرش ( مما لاتعلمون است؛ یعنی آن موجودات و آفریده هایی که ما هیچ اطلاع و آگاهی از آن ها نداریم ) نمی ماند که پاسخ گوی خدا و ندایش باشند و خودش ناچار می شود در آن تنهایی پاسخ دهد: لله الواحد القهار ؛ یعنی زمانی که مرگ که نوعی تحول و دگرگونی و جابه جای و انتقال است هم می میرد؛ چون خدایش به او حکم می کند: یا موت مت ؛ ای مرگ بمیر؛ در آن زمان چه می ماند جز او ؛ زمانی که الیوم است؛ یعنی امروز ؛ یعنی همین حالا و در این حال و کنون ما تنها اوست که هست و نامی از هستی برد و غیر او نیست است مگر وجه الله ؛ چه مگر  خداوند نگفته است: کل  شی هالک الا وجهه؛ یعنی مگر نه این است که جز وجهی الله چیزی باقی و برقرار نیست؟ و مگر  نه این است که همه به مقام فنای اختیاری و اجباری می رسند ، چون  که خداوند فرمود: کل شی فان و یبقی وجه ربک الکریم.

این همه باشد و فنا اختیاری و اجباری ( ندای ائتیا به زمین و زمان داده شود و طوعا او کرها همراه شود و زمین و زمان به اختیار و طاعت بروند و برخی از ما به سائق بدان سو کشیده شوند و این شگفت از جهول ، هلوع ، ظلوم و... انسان امانت دارد عهد شکن) بقای وجه یعنی چه ؟

مگر جنبه یلی الربی و جنبه الهی ما نیست که باقی و برقرار است ؟ اگر این وجه الله باقی است و هلاکت و فنا در آن راه نمی یابد پس آن زمان که مرگ می میرد و ندای می رسد این وجه اللهی کجاست؟ باید و به قطع این وجه اللهی در بهشت رضوان است ؛ چون در مقام وجه اللهی نشسته است مورد خطاب نیست تا پاسخ دهد به ندای قهاریت خداوند دهد. تنها مخاطب این خطاب کسانی بودند که خود را متکبر دانسته و در مقام قهاریت شمرده اند و اکنون نابود و نیست شده اند و بهره ای از وجه اللهی نبرده اند. در این ندا منادا خودش است که در آن زمان و در الیوم در مقام قهاریت نشسته است. به این معنا که مخاطب این ندا لمن الملک الیوم جز سرکشان و جباران نیستند که از وجه اللهی برخوردار نیستند و در مقام هلاکت افتاده اند؛ از این رو قهاران و مدعیان قهر و جبر و عصیان را چون وجودی نیست تا پاسخ گو باشند، خداوند خود به نیابت پاسخ دهد که از آن لله الواحد القهار است.

حال که آدمی سر از مقام وجه الله در آورده است چه می کند؟ از آن زمان مانند فرشتگانی می شود که در مقام معلوم خود قرار گرفته اند و در بهشت ذات و صفات و فعل الهی در مرتبه خود میخکوب شده اند و گرفتار سکون و ثبوت مقامی شده اند ؟ یعنی آن که در مرتبه ذات و رضوان الله اکبر نشسته است و یا آن در مقام صفات بهشتی الهی نشسته و یا آن پایین دستی که در مقام فعل و بهشت بوستان و زن و حور می گردد  از آن جا برتر نمی پرد؟ یعنی آن الیوم هر چه بی نهایت باشد این انسان در آن مقام هر چه بلند ثابت و ساکن است و یفعلون ما یومرون ؟ یا این که این گونه نیست؟ اگر این گونه نیست ؟ چگونه است؟

اگر باور داشته باشیم که این آیه شریفه حکم و قاعده و اصلی کلی را بیان می کند : کل یعمل علی شاکلته ؛ هر کس بر پایه شاکله خود عمل می کند؟ اگر شاکله خداوندی بی نهایت است و اگر اسمای الهی لایحصی است و اگر این امور وجودی و این هستی با همه عظمتش تنها بخش آشکار و ظاهر اسمای حسنای الهی است و اگر اسم مستاثر و اسمای مستاثرش بیش از آن باشد که در وهم گنجد و هزاران و یا بی نهایت اسمی است که هنوز مقام ظهور نیافته است و در کنه ذاتش مخفی و نهان است و اگر پذیرفته ایم که خداوند آفرینش را به جهت اظهار اسمایش آغاز کرده است و این همه میلیارد ها که می گویند از زمان آفرینش این آسمان و زمین می گذرد و پیش از آن نیز ملیارد بگذشته است و خداوند اسمای خود را آشکار می ساخت تا رسیده به اسم آدمی که این همه بخش کوچکی است ؟ پس باید باور کنیم که انسان و آفرینش در بهشت ثبوت به مفهومی که گفته شده است نمی افتد و دیگر تکان نمی خورد.

به نظر می رسد که این همه آغاز راه است و اگر پس از میلیاردها قیامتی شود این قیامت آغاز بر پرده دوم از بی نهایت پرده هاست و آدمی در این دنیا نشان می دهد که می تواند تا پرده های والا بالاتر پرد یا نه ؟ این مانند آزمون است که هر که موفق شد می تواند به کلاس برتر در آید و از اسمای برتر و بهتر و بیشتر بهره برد و رشد کند و بالنده گردد و گرنه در دوزخ می افتد تا در بی نهایت صفر خودش را تکرار کند ( هر دم می میرد و زنده می شود و از آن مقامی که دارد بالاتر وبرتر نرود)  اما آن که راه رفت و صراط مستقیم راطی کرد چی ؟ او می رود و تا بی نهایت از اسمای مستاثری که در هر مرتبه و مقام بر او آشکار می شود برتر می رود. بگو از هیجده هزار عالم و یا بیست و چهار هزار عالم که در روایتی از امام سجاد (ع) آمده است و یا بگو از بی نهایت عوالم الهی ... از همه این ها انسان در آینده می گذرد و هیچ گاه حد یقفی برای او نیست.

این بهشتی است که آغاز راه است و به حق راه فلاح و رستگاری است . از آن مرتبه تکلیف و وظیفه به معنای دنیایی آن نیست ولی این به معنای عدم رشد و گرفتن توانایی و توانمندی ها نیست. چون خداوند هر دم در شانی است و اسمی را تجلی می دهد و می دانیم که لا تکرار فی التجلی . این یعنی بی نهایت اسم و بی نهایت مقام و صفت و حال و مقام برای انسان . از این رو قیامت و بهشت آغاز راه انسان است. نگویید آنان که به دوزخ در آمدند چی ؟ چون آنان اصلا انسان نیستند ، اولئک کالانعام بل هم اضل ، از چارپایان پست تر و دون تر می باشند پس در حکم جامد و نبات و گیاه هستند و سوخت و انرژی حرکت آینده جهان و هستی می باشند و هر روز می سوزند و با زتولید می شوند تا بی نهایت چون گاز و ماده از شکلی به شکلی تبدیل می شوند تا حقیقت انسانی که به انسانیت رسیده به تکامل خود ادامه دهد و تا بی نهایت بالا رود.

گفت: این راه را با کی طی باید کرد؟

گفتم : مشکل این جاست؟ اگر باور داشته باشیم که رب محمدی (ص) رب العالمین است و رب موسی و عیسی(ع) و ... رب العالمین نیست بلکه همان رب موسی و هارون و عیسی(ع)  است و اگر باور داشته باشیم که هر کس حتی عیسی و موسی و ابراهیم(ع)  بخواهند به سوی رب العالمین که منتهای همه سیر و سلوک انسانی است برسند باید از رب محمدی(ص) بگذرند که خداوند می فرماید :" الی ربک المنتهی" ، و اگر باور داشته باشیم که مرجع کل همه موجودات رب العالمین است که تجلی کل اسمای ظاهری است یعنی بپذیریم که الله رب العالمین است و" الی ربک الرجعی" و باید همه به سوی همین الله رب العالمین بروند که الله و رب محمدی (ص) است پس باید بپذیریم که آن چه این مظهر اسم الله آورده است همان کامل و نهایی است و این دستور و برنامه اصالت دارد و تام و تمام است پس باید از این راهنما بهره گیریم.  این راهنمایی است که چیزیی کم و کسر برای این مرحله ما در دنیا ندارد و همه چیز را حل و فصل نموده است و به همه حالات ما پاسخ داده است. مگر نه این است که کل یعمل علی شاکلته ؛ پس این قرآن که عمل خداوند است بر شاکله خداوندی است و بی نهایت است . اگر این بی نهایت است برای هر دم و لحظه من و تو جامعه حرف تازه ای دارد . اگر این گونه است که چون خورشید است که "ان القران یجری کمجری الشمس "، پس در هر طلوعی بر من و تو با آن که یک خورشید است ولی چون تکرار در تجلی نیست هر دم و هر لحظه خورشید نسبت به تو و دنیا یک حالت تازه دارد و گرما و سرما و آثار و ثمراتش فرق می کند . اگر این گونه است پس در هر خواندنی دردی از تو را درمان می کند و پاسخ گوی آن لحظه توست . مانند خورشید برای شرایط و مقتضیات زمانی و مکانی تو نور و بهره می دهد. این گونه است که هر آیه ای اگر امروز معنای برای تو داشت دستور روزانه تو ست همان تفسیر حق است که باید پیروی کنی و باید آن را برگزیینی . هر آیه در همان حال خواندن تو تفسیر تازه ای از زندگی تو و راهنمای عمل توست .

گفت: پس راهنما چطور و الگو چطور؟

گفتم: قرآن مبین و مبین است . یعنی هم آشکار است و هم بیانگر است . روشن است چون مانند اتاقی است که وقتی در آن در آمدی همه چیزش را به وضوح و روشنی می بینی . بیانگر است چون در آن تامل و تدبرکنی همه چیزهایی که می خواهی به کمک آن می بینی و چراغ راه هدایت تو به سوی حل مجهولات است.

گفت : نقش پیامبر ؟

گفتم : او هم مبین است و هم الگو و راهنمای عینی عمل است. در برخی جاها نیازمند کسی هستی که بگوید که این دیوار از چه ساخته شده است و چه مصالح ای در آن به کار رفته است. با تدبر بدان نمی رسی نیازمند نوعی تاویل می باشی . این گونه است پیامبر(ص) و راسخون فی العلم می آیند آن مشابهات را حل و فصل می کنند و راه  روشن را می نمایند و گاه افتادن دستت را می گیرند . این گونه است که آنان عروه الوثقی هستند و سبب و وسیله ای که راه را بدان می جویی هنگامی که در اتاق می گردی و وسیله خود را در میان وسایل نمی یابی تا آن را در آن دم به کار گیری و یا نمی دانی که چگونه به کار گیری.( وابتغوا الیه الوسیله )

گفت:  دیگر پیامبران ؟

گفتم : آنان خود در راه هستند . آنان همه به اسلام ایمان آورند و به رب محمدی باور داشته و از پیامبر به حق رسیدند و گفتند : انی اول المسلمین ؛ یعنی من بر اسلام هستم که دین کامل محمدی است. نور محمدی است که در درون ایشان چون روح راهنمایی کرد و آنان را به سوی رب العالمین که رب محمدی است هدایت نمود. در قرآن هیچ یک از پیامبران اسوه کامل معرفی نشده اند ، تنها اسوه کامل محمد (ص) است که " لکم فی رسول الله اسوه حسنه". البته نامی از پیامبر بزرگ توحیدی حضرت ابراهیم (ع) نیز برده شده است ولی او را الگو کل معرفی نکرده است و استثنا زده است چون آن بزرگوار اواه حلیم بود و برای عموی کافرش استغفار کرد که این بیرون از هدایت است و خداوند ما را از پیروی آن حضرت در این بخش برحذر داشته است. بنابراین هر کس که بخواهد هدایت یابد و به رب العالمین و الله برسد باید مراجعه به پیامبر کند و هدف حرکت و کمال خود را رب محمدی قرار دهد.

گفت: این طور که گفتی وظیفه ما با این پیران سیر و سلوک چیست؟

گفتم: پیامبران حتی حضرت ابراهیم (ع) الگو و سرمشق نیستند. چون رب کامل ندارند و هر یک از آنان در همان بخشی که قرآن حکایت کرده و تایید نموده است الگو می باشند وبنابراین نمی توان در همه امور آنان را سرمشق قرار داد. هر گاه خود را در حالت یوسفی یافتی و یا در مقام موسوی بودی یا گرفتار امت یهودی گشتی و عیسوی بودی باید مانند آنان عمل کنی . اما در غیر این صورت ها نباید به آنان رجوع کنی و اصالت دهی . اصل دین اسلام و سیر و سلوک محمدی است. اهل بیت (ع) چون همانند پیامبر از یک نور است می توانند معیار باشند چون کلکم من نور واحد و چون که آنان علی قلب محمدی (ص) هستند. اما دیگران این گونه نیستند و نمی توانند الگو تام و تمامی برای هر حالت و زمان و مشکل شما باشند. از این رو اگر کسی می خواهد به مقام حبی برسد و محبوب خدا گردد(واتبعونی یحببکم الله)  باید از پیامبر و اهل بیت (ع) پیروی کند که در حکم کل مجموعی هستند که انکار یکی به معنای انکار همه ایشان است.

حال خود بدان که دیگر کسان چه حکمی دارند. زیرا هر یک از پیران راهی که می گویی خود علی قلب موسی ، یا عیسی و یا موسی و یا ابراهیم هستند و حالات و مشکلات ایشان فرق دارد . از این رو تجویز شان عام و کلی نیست. این مانند آن است که به نظر می رسد دو نفری از علایم مشخص سرماخوردگی رنج می برند و دکتر برای یکی تجویزی کرده است آیا می توان از همان نسخه استفاده کرد؟ بی گمان نمی توان چنین کرد ؛ زیرا هر کس مشکل خود را دارد و روحیات و وضعیت خاص خود را . حتی اگرعلایم یکی و یکسان باشد، وضعیت جسم و جانی و بدنی و روحی و نوع غذا و تغذیه فرق می کند. باید برای تو درصد کم تری تجویز شود و یا بیشتر و یا همراه با نوعی غذا و کمک غذایی .

پس از دستورهای کلی پیران و عارفان که برای فرد خاصی صادر شده نمی توان استفاده کرد. دیگر آن که نمی توان آن را پذیرفت چون دستور آن ها از مقام کامل وارد نشده است و دیگر آن که اگر همه شرایط را دارا باشد دستوری بر پایه کسی است که خود ناقص است و به کمال و رب محمدی و رب العالمین نرسیده است.

گفت: پس درباره دستورهایی که برخی پیران و عارفان مانند قاضی دادند و افرادی نیز به کمال رسیدند  چه می گویی ؟

گفتم: آن دستورها خاص بوده است و برای شاگردان خاص و  برای حالات و درجات خاص و و...

گفت: پس ما چه کنیم ؟

گفتم: تقوا ( یعجل لکم فرقانا ... و یعلمکم الله ) توکل و توسل و قرآن و اهل بیت (ع) این راه و این چاه؛   پس و السلام نامه شد تمام .


85/12/5::: 9:13 ص
نظر()
  

منطق قرآن و اهل بیت(ع) در پاسخ گویی به پرسشها و شبهات
قرآن در همه مواردی که از سوی مردم پرسش و شبهه ای مطرح شده ، با دقت و حفظ مبانی اخلاقی و اجتماعی پاسخ داده است و حتی برای ترغیب مردم به پرسشگری و گسترش فرهنگ پرسشگری، به آنان سفارش بلکه دستور می دهد که پرسش های خود را با آگاهان در میان گذارند. تعبیر فاسالوا اهل الذکر ان کنتم لا تعلمون (انبیاء آیه 7)؛ اگر نمی دانید از اهل ذکر و آگاهان بپرسید تا شما را به یاد آورند، به معنای این است که باید پرسش در جامعه و در میان مردمان نهادینه و به صورت فرهنگ در آید و هم معلوم می دارد که از چه کسانی باید پرسیده شود و هم درباره چه چیزی پرسش انجام گیرد؛ در این ایه نخست بیان دستوری وارد شده است که باید به پرسش و هم چنین پاسخگویی اهمیت داده شود. در یک سو پرسش گری است که مطلبی برای پرسش دارد و در سوی دیگر پاسخگویی است که پاسخ را می داند و به آن آگاه است. چنان که لازم و بایسته است که مورد چیزهایی که نمی داند بپرسد بر آگاهان است که پاسخ پرسش های مردم را بدهند؛ این پرسش چه به صورت بیانی باشد و یا غیربیانی بر آگاهان است که بدان پاسخ دهند. این وظیفه و امر دو سویه تعریف شده است، به این معنا که از یک سو بر کسانی که نمی دانند واجب و لازم شرعی است که بپرسند و بر آگاهان است که بدان پاسخ دهند ؛ از این رو ست که امیرمومنان (ع) می فرماید که اگر خداوند از عالمان و آگاهان پیمان نگرفته بود که مردم را هدایت کنند و به نیازهای فردی و جمعی بشر در حد توان و امکان پاسخ دهند ، من اداره امور جامعه را به خود ایشان وامی نهادم. این پیمان همین دستوری است که در این آیه و آیات مشابه آمده است. به این معنا که هدایت جامعه به سوی خیر و صلاح و سعادت ، خواسته و پرسش زبانی و غیرزبانی مردمان است و چون آن حضرت به عنوان عالم و آگاه این خواسته و پرسش را می شناسد و می داند بر اوست که پاسخ این پرسش مردم را با پذیرش ولایت و خلافت بپذیرد.
نکته دیگری که در این آیه نهفته است این که آگاهان از ویژگی خاصی برخوردارند ، به این معنا که آنان اهل الذکر هستند . اهل ذکر بودن به چند معنا می تواند مراد و منظور باشد. به معنای آن که یاد خدا در دل هایشان زنده است و یا به معنای آن که قرآن و ذکر را می دانند و در حقیقت قرآن شناسان و دین شناسان زمانه اند و یا این که مطالب را به یاد مردمان می آورند و پاسخ را از پرسش بر آورده و به یاد ایشان می اندازند. به سخنی دیگر ، در پرسش ، پاسخ آنان نهفته است و پاسخ گویان با توجه به این ویژگی می توانند پاسخ را به مردم بدهند ، پاسخی که جز یاد آوری نیست. دیگر آن که این پرسش ها باید به گونه ای باشد که با کوچک ترین التفات به دست آید و مردمان از چیزهایی بپرسند که در حقیقت پاسخ آن در خود پرسش نهادینه شده باشد و به زبان دیگر شبهه افکنی نکنند و تنها اهل پرسش باشند . مطلب دیگر آن که درباره هر چیزی که نمی دانند بپرسند و این پرسش ها برای آزمون و لهو و لعب انجام نگیرد تا کسی را دست بیاندازند و وقت خود و پاسخگویی را بگیرند که اهل الذکر است.
بنابراین در این آیه کوتاه به مسایلی چون از چه کسی ، درباره چه چیزی و چگونه بپرسیم ؟ و نیز چه کسی ، چگونه و به چه هدفی پاسخ دهد و هم چنین لزوم پرسش گری و پاسخگویی سخن به میان آمده است. در حقیقت این آیه کوتاه بیانگر فرهنگ پرسش و پاسخ در اسلام است.
اهمیت پاسخ گویی را می توان از این آیه و نیز آیات دیگر قرانی به دست آورد . قرآن به پرسشگری و پاسخ گویی اهمیت ویژه ای می دهد و آن را در میان مسلمانان به شیوه های مختلف گسترده است. کاربرد واژگانی چون "یسالونک عن الانفال ، یسالونک عن الاهله ، یسالونک عن الروح" و پاسخ گویی به مردم خود بنیاد پرسش گری و پاسخ طلبی از اهل علم و اهل ذکر را در اسلام و در میان مسلمانان نهادینه کرده است.
در گزارش قرآن از آغاز آفرینش آدم (ع) آمده است که فرشتگان از خدا پرسش و حتی به مجادله می پردازند و خداوند به پرسش ها و شبهات فرشتگان در ملا اعلی پاسخ می دهد.
در قران انواع و اقسام پرسش ها و شبهات بیان شده است و گاه قرآن خود به مهم ترین آن ها پاسخ می دهد و گاه آن را تنها طرح و معلوم می دارد که این دسته از پرسش ها اصولا نباید طرح شوند و خود خواننده با نگاهی گذارا به پرسش در می یابد که پرسش و یا شبهه لغاو و بیهوده ای بوده است . در قرآن درباره شخص و شخصیت پیامبر(ص) شبهاتی طرح شده و به آن ها پاسخ داده شده است. به این معنا که پرسش ها و شبهاتی که در زمان ما درباره شخص و شخصیت آن حضرت می شود ، ریشه تاریخی دارد . در همان زمان نزول قرآن پرسش ها بلکه شبهاتی در باره شخص پیامبر و شخصیت ایشان از سوی مردم و مخالفان و منافقان مطرح می شود که قرآن با بیان آن ها ، پاسخ های کامل و متقنی به آن ها می دهد. مسایلی چون شعر ، سحر، جنون ، اتهام افک و افترا از این دسته امور است . وقتی شبهه "انما یعلمه البشر " را منافقان و مخالفان طرح می کنند ، قرآن پاسخ می دهد : "لسان الذی یلحدونه اعجمی" ؛ زبان کسی که می گویند او به پیامبر آموزش و تعلیم می دهد ، غیر عربی است ؛ چگونه غیر عربی به این خوبی و فصاحت و شیوایی قرآنی را به زبان عربی به آن حضرت آموزش می دهد؟
در قرآن از شیوه های مختلف و متنوع ای برای پاسخ گویی به پرسش و شبهه استفاده شده است که از آن جمله می توان به شیوه های نقضی، حلی ، تمثیلی و استدلال برهانی اشاره کرد. در همه جا نمی توان از برهان بهره گرفت ، گاه لازم است به جای برهان از تمثیل استفاده کرد. مانند استناد به بهار برای بیان زنده کردن مردگان و فرآیند پیچیده آن . از جواب های حلی قرآن می توان به آیه : "قل یحییها الذی انشاها اول مره "؛ بگو او کسی است که شما را برای نخستین بار آفرید دوباره زنده می گرداند.
پرسش و شبهه بیان شده در قرآن را می توان در موضوعاتی چون پرسش و شبهه درباره قرآن، کیفیت و چگونگی آن، اوصاف و اسمای الهی ، شخصیت پیامبر و مباحث معاد و رستاخیز دسته بندی کرد.
درباره تفاوت پرسش و شبهه تفاوت های چندی بیان شده است که می توان به مهم ترین آن در این جا اشاره کرد. پرسش در حقیقت جستجوی بشر برای شناخت است و پرسشگر با بیان پرسش و سوال می کوشد تا موضوع و مطلبی را بشناسد و آن را درک و فهم کند. در حالی که هدف از شبهه ، ایجاد تردید و شک در دل مخاطب است و شبهه گر می کوشد تا در بنیادهای اعتقادی و باوری شخص تردید افکند. در حقیقت تفاوت شبهه و پرسش را باید در کارکرد و اهداف آن دانست. کارکرد پرسش فهم و شناخت است , در حالی که شبهه برای این طرح می شود تا مخاطبان خود را به چالش بکشاند. از سوی دیگر در شبهه ، باطل به طور عمدی و خواسته حضور دارد و شبهه گر با آمیختن حق و باطل می کوشد کلام باطل خود را با رنگ و لعابی از حق به دیگران منتقل کند ؛ از این روست که حضرت امیرمومنان (ع) فرمودند : "انما سمیت الشبهه شبهه لانها شبهت بالحق " ؛ از آن رو شبهه را شبهه نامیده اند که به حق شبیه و همانند است.
برخی پرسش را به دو دسته اساسی ، معرفتی و غیر معرفتی تقسیم بندی کردند و گفته اند: پرسش و شبهه معرفتی، برخاسته از نیاز مخاطب به فهم است و باید با توجه به این انگیزه پاسخ های تبیینی و تحلیلی همراه با برهان و استدلال ، ارایه شود ؛ در حالی که پرسش های غیر معرفتی آن دسته از پرسش هایی هستند که خاستگاه آن امر دیگری می باشد که به طور صریح در پرسش خود را نشان نمی دهد. از این دسته می توان به پرسش هایی اشاره کرد که پس از یک رخداد غمناک مطرح می شود مانند پرسش هایی که پس از زلزله ها بیان می شود و بیشتر به مساله عدالت خداوند و مانند آن باز می گردد. پاسخگو باید در این نوع پرسش ها و حتی شبهات ، به جای پاسخ گویی برهانی به همدلی و همراهی و کاهش آلالام و مصیبت ها توجه داشته باشد. چنان که در شیوه رفتار ائمه این مساله ر ا به خوبی می توان یافت . از آن جمله مساله برخورد تند و زننده شامی با امام حسن مجتبی (ع) است که آن حضرت (ع) می فرماید: اگر بی پولی تو را غنی کنیم و اگر گرسنه ای بپوشانیم و اگر بی سرایی و مسافر به تو جا و سرا دهیم .
منطق اهل بیت (ع) در پاسخگویی به پرسش ها و شبهات این گونه بوده است که در کنار پاسخ گویی به اصل پرسشها و شبهات ، امامان (ع) به ما آموخته اند که باید پاسخ گو به پرسش گر ارج گذارد و هیچ گاه او را از خود نراند و یا حواله به زمان و مکان دیگری نکند. چنان که امیرمومنان (ع) در حال جنگ صفین و بحبوبه درگیری و مدیریت میدان جهاد ، به پرسش پیرمردی درباره توحید پاسخ می دهد و در پاسخ اعتارض برخی می فرماید: اصولا ما در این جا برای همین می جنگیم تا مردمان را به توحید بخوانیم و انان را با آن آشنا سازیم. در روایات بسیاری گزارش شده است که حضرت فاطمه (س) به پرسش های زنان به تفصیل پاسخ می داد . در بحار الانوار یکی از جلسات و نشست های پرسش و پاسخ را نقل می کند که جالب و بسیار آموزنده است. در آن جا می خوانیم که وقتی پرسش های مطر ح شده وقت طولانی را گرفته و به نظر پرسشگر آن حضرت (س) خسته شده است ، حضرت فاطمه (س) وی را ترغیب می کند که پرسش های خود را ادامه دهد؛ زیرا ثوابی که به پاسخ گو داده می شود آن اندازه زیاد است که مروارید و گوهرهای آن میان زمین و آسمان را پر می کند.
در پایان باید درباره اهمیت و جایگاه پرسش و پرسشگری و فرهنگ آن در آموزهای قرآنی و نبوی و اهل بیت (ع) گفت که اگر به روایات شیعی مراجعه کنید در می یابید که بیشتر روایات در همه حوزه های اعتقادی ، فقهی و تاریخی بر پایه پرسش و پرسشگری بوده است. از این رو باید به مساله پرسش و پاسخگویی به عنوان فرهنگ اصیل اسلامی و شیعی توجه و اهتمام جدی شود و در تقویت روحیه در میان دانش آموزان به عنوان نسل حاکم جامعه آینده کوشید.


85/12/2::: 1:41 ع
نظر()
  

شایسته در زبان فارسی دارای بار ارزشی است. اگر در بایسته افزون بر ارزش، حضور نیرومندی برای تکلیف و وظیفه شناسایی می کنیم ، در مساله شایسته این حضور بسیار کم رنگ است. به جای تکلیف و وظیفه، نیروی دیگری خود را تقویت می کند که نیروی وجدان و گرایش به نیکی و پسندیده ها و زیبایی هاست. این بدان معنا نیست که امور بایسته فاقد این ویژگی هاست ؛ زیرا امور بایسته از آن رو در حوزه بایستگی و تکلیف قرار گرفته اند که این ویژگی ها در آن به شدت تقویت شده و مصالح و منافع در آن صد در صد است ، چنان که وجدان نیز در آن حضور قوی تر و موثرتری دارد، ولی آن چه موجب می شود که آدمی نسبت به آن نوعی واکنش عاطفی منفی بروز دهد ، مساله تکلیف و وظیفه است. به نظر می رسد که آدمی از هر آن چه نوعی وجوب و تکلیف غیر قابل گریز همراه با مواخذه و مجازات را با خود همراه دارد کراهت داشته و آن را ناخوش می دارد. اما در امور شایسته که به اراده فرد واگذار شده و گرایش به آن ها به جهت ساختار زیباشناختی و پسندیدگی آن ها است ، چنین کراهت و ناخوش آمدی در انسان ظاهر نمی شود.

امور شایسته را دراسلام به معروف می شناسیم ؛ هر چند که دامنه و گستره معنایی آن چنان فراگیر است که حتی واجبات و بایسته را نیز شامل می شود ، ولی تاکید در عنوان معروف همان واژه شایسته بر روی امور بیرون از دایره تکلیف و واجب است. معروف و شایسته امور عقلایی و عرفی است نه امور عقلانی ، هر چند که گاه عقل برخی از معروف و شایسته ها را تایید و امضا می کند ولی تاکید بر عقلایی بودن آن را از دایره امور محض عقلی بیرون می برد. از آن رو به معروف ، معروف گفته اند که در میان عرف جامعه پسندیده و مورد گرایش و استقبال است.

در هر جامعه ای دسته ای از سنت ها و هنجارهای اخلاقی ، تربیتی و اجتماعی وجود دارد که نمی توان آن ها را نادیده گرفت . اموری که حافظ همبستگی و نظم اجتماعی است. این عناصر و امور بیشتر از آن که مکتوب باشند ، عناصر شفاهی هستند که از نسلی به نسل دیگر منتقل می شوند. برخی از آن ها خطوط قرمزی هستند که می توان به قانون های شفاهی جامعه از آن یاد کرد. تخلف و سرپیچی از آن ها موجب طرد اجتماعی و یا مجازات های دیگراز سوی جامعه است. این امور از آن جایی که عقلایی هستند و ارتباط تنگاتنگی با عاطفه و احساسات دارند در فرایند زمانی تغییر می کند و جا به جا می شوند ، البته این جا به جایی آن چنان آرام و کند است که قابل درک و احساس نیستند و گاه نسل ها این جا به جایی و تغییر را درک نمی کنند مگر آن که اسناد و مدارکی از پیش بر جا مانده باشد که دلالت بر این تغییر کند.

شایسته های هر جامعه ای همانند قانون نانوشته شفاهی و ملاک داوری و ارزش گذاری است؛ اما دربیشتر موارد به جای پشتوانه های تنبیهی برای اجرا از روش های دیگری سود می برد که مهم ترین آن ها عواطف و احساسات ، جامعه پذیری و عنصر زیبایی و پسندیدگی است. به این معنا که بر خلاف قوانین و وظایف و تکالیف که عنصر زیباشناختی و احساس در آن ها یا اصولا نادیده گرفته می شود و کم رنگ است و این به نوع ساختار قوانین که بیشتر عقلانی است بر می گردد ، در معروف و شایسته ها ، عناصر قوی و نیرومندی از احساس و زیبایی به جهت همان عقلایی بودن وجود و حضور دارد که موجب می شود که نیازی به عناصر بازدارنده و تنبیهی چنان که درقوانین است ، نیازی پیدا نشود.

از آن چه گفته شد، این مطالب آشکار شد که شایسته و معروف ، امور عقلایی ، قوانین شفاهی ، ارزشی همراه با عناصری از احساس و عاطفه و مولفه های زیبا شناختی است که به سادگی در جامعه پذیرفته و عمل می شود و عنصر وجدان جمعی حافظ و نگه دار آن می باشد و گاه در فرایند زمانی تغییر کلی و یا جزیی غیر محسوس می کند بدون آن که جامعه آن را احساس کند.

سخن از مجازات در مساله شایسته و معروف همانند مجازات در مساله قوانین و وظایف نیست و می توان آن را مجازات های بازدارنده و پیش گیرانه ای دانست که در حکم تنبیه و بیداری و هوشیار باش از سوی جامعه اجرا می شود. برخلاف مجازات های تعیین شده در بخش قوانین و وظایف که نه تنها از نظر شدت نسبت به این مجازات تفاوت محسوسی دارند بلکه مجازات هایی هستند که بدون توجه به احساس و عاطفه و تنها بر پایه عقل محض اعمال می شود.

پرسش اساسی در این نوشتار این است که معروف و شایسته درنظر اسلام و قرآن از چه جایگاه و اهمیتی برخوردار می باشد؟   

آن چه می توان از آیات به دست آورد و روایات نیز آن را تایید می کند، این است که قرآن برای شایسته و معروف ارزش مهم و جایگاه والایی قایل است. مساله معروف در اسلام به عنوان یکی از اصول ده گانه  در فروع دین مطرح است. اگر از مسلمانی بپرسند که اصول شریعت ( فروع اصلی دین) را نام برد بی گمان از امر به معروف  و نهی از منکر به عنوان یکی از دهگانه ها نام خواهد برد. بدین صورت که پاسخ می دهد: نماز و روزه( صوم و صلاة) ، حج و جهاد ، خمس و زکات، امر به معروف و نهی از منکر ، تولی و تبری.

امر به معروف و نهی از منکر در حقیقت در قالب حکم به شایسته انگیزی و ناشایست ستیزی از مسایلی است که قرآن در آیات بسیاری بدان تاکید ورزیده و ترک کنندگان را به مجازات سخت هشدار داده است.

نکته شگفت در آیات قرآنی آن است که شایسته انگیزی در آن بر ناشایست ستیزی مقدم شده است . تاکید اسلام بر عنصر شایسته انگیزی از آن روست که آدمی به طور طبیعی به شنیدن شایسته ها گرایش دارد و از این که کسی وی را به سوی شایسته ها بخواند خشنود می گردد. همین گرایش طبیعی است که شایسته انگیزی را اصل و اساس قرار می دهد.

از سوی دیگرناشایسته ستیزی خود نیازمند عناصری توبیخی است که طبعیت آدمی از آن گریزان است . در تعبیر و بیان نهی از ناشایست نیازمند آنیم که از خود ناشایست یاد کرده و نام آن را بر زبان آوریم . مثلا بگوییم دروغ نگو، غیبت مکن ! بسیار دیده شده است که وقتی به بچه ای گفته شود که دروغ مگو ، می پرسد دروغ چیست ؟ بیان این مطلب نیازمند توضیح و تشریح امری ناشایست است و نوعی تحریک و کنجکاوی را در بچه بر می انگیزد . در حالی که در شایسته انگیزی مساله بر عکس است و واکنش مثبت کودک را به همراه خواهد داشت. افزون بر آن که این مساله موجب می شود تا با مفاهیم شایسته ارتباط برقرار کند و طبع و طبیعتش از آن همان آغاز با پسندیده ها و زبیایی ها ارتباط برقرار می کند.

به نظر می رسد که به جای آن که بر نهی از منکر و ناشایست ستیزی در جامعه تاکید شود ، بهتر است که بر عنصر امر به معروف و شایسته انگیزی توجه ویژه ای معطوف گردد و مردم را به شایسته بخوانیم و شایسته را به او بنمایانیم.

از این رو پیشنهاد می شود که در همه عرصه های آموزشی و جامعه پذیری بر عناصر شایسته انگیزی به عنوان مهم ترین عناصر پیش گیرانه از هر جرم و جنایت و بزهکاری و هنجار شکنی تاکید شود و مسئولان آموزشی و پرورشی و تربیتی به عنصر شایسته انگیزی توجه بیشتری را مبذول دارند.

در مراکز تخصصی که به عنوان سازمان و تشکیلات شایسته انگیزی و ناشایست ستیزی ( امر به معروف و نهی از منکر ) ایجاد می شود مردم را به شایسته ها دعوت کرده و بدان سو بخوانیم نه آن که ماموران تنها در حوزه ناشایسته ستیزی وارد شوند.

بهره گیری از هنرها و روش های روان شناختی برای این منظور می تواند مفید و سازنده باشد.

به نظر می رسد که آن چه مورد نظر و تاکید اسلام و قرآن است شایسته انگیزی است که به عنوان عامل پیشگیرانه از هر ناهنجاری عمل می کند. بنابراین می بایست این بعد از مساله را مورد تاکید و توجه قرار داد. به ویژه آن که معروف خوانی و شایسته انگیزی به جهت ساختار همساز و همسان با فطرت طبیعی بشر بهتر می تواند خود را نشان دهد و تاثیر گذار باشد.

نگره مثبت و سازنده قرآن و اسلام به مساله گرایش فطری انسان سالم و مومن به شایسته ها و هنجارها ست که بعد شایسته انگیزی در دیگران ( امر به معروف و توصیه به صبر و حق )  را به عنوان نیک اندیشی و بهنگری تقویت کرده است . اصل شایسته گرایی ذاتی انسان و نیز اصل شایسته انگیزی دیگران، اصول دیگری را در اسلام پدیدار ساخته است که می توان به دو اصل اصولی مهم اصالت صحت در حوزه حکمی و عملی و نیز اصالت برائت در این دو حوزه اشاره کرد. به این معنا که اسلام اصالت را به صحت و درستی گفتار و رفتار مومن و مسلمان می دهد و او را از هر عنصر ناشایسته ای بری و پاک می داند؛ از این روست که مسلمان را فردی شایسته و درستکار می داند مگر آن که خلاف آن ثابت شده باشد. این در حقیقت چیزی جز تاکید بر این مساله نیست که در نگره اسلام و قرآن شایسته انگیزی دیگران نیز به عنوان اصل نخستین و اساسی در هر دعوت دیگری است. 

مسلمان در نگره اسلامی و قرآنی انسانی با گرایش ذاتی به شایسته است و اصل در رفتار و گفتارش درستی و صحت و سلامت است و او از هر ناشایست و ناهنجاری بری و پاک است ؛ از این روست که گفته شده است که نگاه قرآن به انسان نگره مثبت و سازنده است و بر همین پایه است که او را اشرف آفریده ها و خلیفه و امام قرارداده است . بنابراین می بایست در دعوت اصل را بر شایسته قرار داد و بر همین اساس حرکت کرد. دعوت دیگری به شایسته نیز بر همین اساس و پایه توجیه می شود و شایسته انگیزی اصالت می یابد و ناشایست ستیزی به عنوان فرع آن قرار می گیرد و در رتبه دوم جا می گیرد.


  

هر سال وقتی به اسفند ماه می رسیم ، مسئولان انتظامی ما مانند اسپند می شوند و حتی نیروهای آتش نشانی دود از سر و کله شان به هوا بر می خیزد. هر ساله درعصر سه شنبه با معضلی به نام چهارشنبه سوری مواجه می شوند که میلیاردها ریال و یا تومان زیان و ضرر مالی بر دوش ملت و مردم و حتی سازمان های دولتی می گذارد. این یک طرف قضیه است. آن سوی دیگرش دردآورتراست. آسیب های جانی که گاه فردی را تا آخر عمر گرفتار می سازد و از یک جشن چنان بیزار می گردد که هر سیاهی جشنی را به مار گزنده زنگی می شناسد و از هر خیر و خوشی می گریزد؛ چون شبی و سوری را دیده بود که چشم هایش را از حدقه پرانده است و دستش را شل کرده و یا جانش را افسرده کرده است. نمی دانم این چه جشنی است که پیامدهای شادی بخش آن ، خیلی کم تر از پیامدهای اندوهناکش است؟

شاید در همه کشورها و در همه سنت ها با چنین جشن های مواجه باشیم . خسارت های شب کریسمس و سال نو میلادی در برخی کشورها چنان زیاد است که گاه مسئولان و مردم به خیابان های می ریزند که اصلا این جشن را نخواستیم و اگر نخواستیم باید به چه کسی رجوع کنیم ؟ همین چند روز پیش در مکزیک ، تظاهراتی برگزار شد و انبوهی از مردمان به خیابان ریختند که این وحشی گری که به نام گاوبازی مشهور است کی باید جمع شود و ما از شرش خلاص و گاوان به آرامش رسند؟

اخر کدام حیوانی با حیوان دیگری این گونه رفتار می کند که تنها برای سرگرمی هزاران نیزه و سرنیزه به تن دیگر فرو برد که بخندد و یا شادی کند؟ این دیگر چه نوع جانوری است که نامش را انسان گذاشته اند؟

جشن و شادی کاری خوب و مثبتی است و در قرآن نیز از آن یاد شده است. این که مردم به دشت و صحرا بروند و در طبعیت شادی کنند و جشن بگیرند و آتش بیافروزند امری مثبت است. در داستان حضرت ابراهیم آمده است که آن حضرت هم به شادی و جشن به دشت و طبیعت می رفت و آن روزی که می خواست بتان را در هم شکند ، خودش را به بیماری زد که نرود. پس آن حضرت هم اهل شادی و جشن بود و به دشت و بیابان می رفت. این را قرآن روز زینت بیان می کند و چنان که از قرآن در آیات متعددی بر می آید زینت شامل خرمی طبیعت و زن و فرزند و مال و اموری از این دست است که خود بیانگر علاقه مندی انسان به مسایلی چون خوش لباسی و تجمل و خرمی و شادابی و نشاط است . به ویژه که مساله خرمی طبیعت و سبزه نیز مطرح است باید جشنی باشد که در آن به ظواهر و زینت توجه بیشتری می شد. این را قرآن به نام  جشن قوم ابراهیم یاد می کند. روزی بود که مردم برای جشن و سرور به دشت و طبیعت می رفتند . یعنی چیزی شبیه همین سیزده نوروز خودمان که مردم همگی به دشت و صحرا می ریزند و شادی و سرور می کنند.

در داستان حواریون نیز این مساله مطرح می شود که می خواهند روزی را به نام عید داشته باشند و به آن مناسب جشن بگیرند و شادی کنند . از این رو از خداوند و پیامبرشان حضرت عیسی (ع) می خواهند که غذا و مائده ای از آسمان برایشان بیاورد تا آن را نشانه ای قرار دهند و هر ساله به آن مناسبت جشن بگیرند. آن روز ها را قرآن ایام الله می داند یعنی روزی که حق بر باطل چیره می شود و نشانه ای حق و حقیقت آشکار می شود. ایامی که خداوند آن را ایام الله یهودی دانسته است نیز همین خصلت را دارا می باشد. بنابراین این که انسان دوست می دارد که روزهای خاصی را جشن بگیرد و به سور و شادمانی بپردازد امری فطری و طبیعی برای بشر است و اسلام وقرآن نیز آن را تایید کرده ولی با این همه آن را به سمت و سوی مثبت هدایت کرده است.

شاید بتوان عید قربان و عید فطر را در همین راستا تجزیه و تحلیل و تبیین کرد. با این همه در نمایش حج این رفتار و سنت را به گونه ای هدایت کرده است که مثبت و برای جامعه سازنده و مفید باشد.

اکنون این پرسش مطرح است که آیا نمی شود کاری کرد که این مصیبت چهار شنبه سوری به شادی و سرور و مفید و سازنده برای جامعه تبدیل شود؟ آیا این حرکات زشت و ناپسند که زنان و مردان پیر و بیمار را به استانه مرگ می فرستد و دچار سکته و هز اران درد بی درمان دیگر می کند را نمی توان به امری پسندیده و سنت نیکو تبدیل کرد؟

 به نظر می رسد که از دست مسئولان و ماموران انتظامی و آتش نشانی چیزی بر نمی آید جز محدود کردن آسیب ها و مهار آتش افروزی ها و یا و... اما آن چه می توان امید وار بدان بود ، همان جوانان عاقل و عاملی هستند که دارای تحصیلات عالی هستند و می توانند جامعه را به سوی سلامت و شادی مثبت هدایت کنند.

ما به ریشه این کار کاری نداریم که اصلا ریشه آن دینی و اسلامی و الهی است. چون برخی گفته اند که ریشه این را باید در داستان رفتن ابراهیم به آتش دانست که بردا و سلاما برای ایشان شد و آتش سرد و گلستان شد و سلامت جانش را به ارمغان آورد.  مگر این داستان سیاووش بازسازی همان داستان جوانی به نام ابراهیم ( وهرام ، یا بهرام ، یا ابراهام ، یا وهران ، یا بهران که همه تصحیف یک واژه و اسم  هستند) ابراهیم نیست با کمی ساختار و چاشنه عشق ساره و یا هر اسم و نام دیگر.  اگر این گونه است و یا شبیه آن و یا حتی این گونه نیست . باید ببنیم از این جشن سلامتی انسان از آتش چه باید یاد بگیریم ؟ آیا در همه این داستان ها و افسانه های تاریخی و یا واقعی عنصر سلامتی از آتش وجود ندارد؟ پس چرا این سلامت را به بلا تبدیل می کنیم و خود و یا دیگری را به آتش و یا انفجار آتشی از سلامت محروم می کنم؟

ایا نمی شود که هم جشن و سور باشد و هم سلامت و شادی و نشاط ؟

بیاییم تا چهارشنبه سوری را به سور و شادی و نشاط برای خود و جامعه تبدیل کنیم نه عذاب و مصبیت .

 

 


  

 

گستره معنایی و مفهومی تفاخر

برخی از خوی و منش آدمی ارتباط تنگاتنگی با امور اجتماعی دارد. به این معنا که می‌توان اجتماعی بودن آدمی را ریشه و خاستگاه وجودی این دسته از منش‌های رفتاری برشمرد. از این دسته می‌توان به تفاخر و مباهات کردن به مال و مقام اشاره کرد. انسان در جامعه هر گاه خود را از دیگری برتر یافت و یا چنین توهم و گمانی را در حق خود روا داشت‌، نوعی از رفتار و منش از خود بروز و ظهور می‌دهد که از آن به تفاخر یاد می‌کنند.

آثار تفاخر

قرآن برای تفاخر دو دسته آثار اجتماعی و فردی را بیان می‌کند. از آثار اجتماعی که قرآن برای تفاخر بیان می‌کند می‌توان به بخل ورزی ( نساء آیه 36 و 37 و حدید آیه 23 و 24) دعوت دیگران به بخل ورزی( همان )، تکبر و رخ برتافتن از مردم ( لقمان آیه 18)، غرور و راه رفتن با تبختر( همان )، گرایش به لهو و لعب و هواپرستی و بازماندن از اهداف اساسی و اصلی زندگی ( سوره تکاثر)، بازداشت مردم از پذیرش حق (سبا آیات 34 و 35)‌، کتمان حق و فضل و بخشش خدا از دیگران ( نساء همان ) و ممانعت از احسان دیگران (نساء همان) اشاره کرد.

اما از جمله آثارفردی و عقیدتی که قرآن برای تفاخر و خود بزرگ‌بینی اجتماعی بیان می‌کند می‌توان به دوری از یاد کرد خداوند و قیامت و رستاخیز اشاره کرد. آدمی که گرفتار تفاخر شد‌، آن چنان از خود بیگانه می‌شود که خدا را فراموش کرده و سرگرم دنیا و لهو و لعب می‌گردد و حسابی برای آخرت باز نمی کند. پذیرش اندیشه بی هدفی آفرینش چیزی جز نادیده گرفتن حساب و کتاب در رستاخیز نیست. از این رو قرآن درباره این دسته از افراد می‌فرماید که ایشان را گردآوری و تکاثر طلبی چنان سرگرم و مشغول داشته است که خدا را فراموش کرده و از رستاخیز بازمانده اند. ( سوره تکاثر)

کفران نعمت ( نساء آیات 36 تا 37)، کفر( کهف آیات 34 تا 37) و حق ناپذیری(مریم آیه 37) بخشی دیگر از آثار فردی تفاخر است که قرآن بدان توجه می‌دهد.

مصادیق تفاخر

قرآن برای تفاخر مصادیق چندی را بیان می‌دارد که می‌توان به تفاخر به قوم و قبیله و شمار جمعیتی ( تکاثر)‌، تفاخر به قدرت( کهف آیات 32 و 34) تفاخر به مال ( همان  و قصص آیات 76 تا 79 و سبا آیه 35) تفاخر به مردگان (تکاثر) تفاخر به موقعیت اجتماعی ( توبه 19 و مریم 73)‌، تفاخر به نعمت ( حدید 23)‌، تفاخر به فرزند( کهف آیه 34 و سبا آیه 35)‌، تفاخر به نیاکان ( مومنون آیه 101 و بقره آیه 200) و مانند آن اشاره کرد.

زمینه‌های تفاخر

برای بروز و ظهور هر خلق و خوی اجتماعی در انسان می‌توان به امور چند اشاره کرد. البته عامل اصلی را باید در اندیشه و بینش افراد نسبت به خود و جهان جست و جو کرد‌، اما این به تنهایی برای بروز و ظهور اجتماعی آن کفایت نمی کند. بسیاری از اندیشه‌ها و بینش‌ها ( هستی شناسی و جهان بینی ) آدمی امکان ظهور و بروز نمی یابند؛ زیرا زمینه های بروز و ظهور آن فراهم نیست و یا نمی شود. امام خمینی با توجه به مساله استخدام‌گری و طبیعت آدمی می‌فرمود که در هر کسی دیکتاتوری است که امکان ظهور نیافته است. به این معنا که اگر شرایط و موانع از پیش رو آن برداشته و زدوده شود انسان به طبیعت خود این اقتضا را دارا می‌باشد که دیکتاتور شود. هم چنین است خلق و خوی تفاخر طلبی در انسان که امری است که در او وجود دارد و گاه به صورت یک بینش و نگرش خود را از لحاظ نظری تقویت و توجیه کرده است با این همه باز هم به جهت موانع امکان ظهور و بروز نیافته است. دنیا در نگره قرآنی این اقتضا را دارا می‌باشد که آدمی به سوی تفاخر کشانده شود ( حدید آیه 20)، بنابراین لازم است تا خود را برای رهایی از این مشکل آماده کند و موانع ای را پیش پا تحقق و ظهور آن ایجاد نماید. چنان که قرآن پیشنهاد می‌دهد که برای رهایی از آن به احسان ( نساء آیه 36) و توجه به آخرت ( تکاثر) و قدرت خدا (قصص آیه 78) و کیفر( تکاثر) و نیز تقدیر و مشیت خدا ( کهف آیات 34 تا 39) رو آورد. بنابراین همان گونه که برای رهایی از تفاخر راه‌هایی است که می‌بایست بدان توجه داشت باید به مساله زمینه های بروز آن نیز آگاه شد تا با علم و دانش زمینه های بروز آن را از خود بزداید و یا دور نماید.

به هر حال برای تفاخر عوامل و موانع‌ای است که ما در این جا به زمینه‌ها و عوامل بروز آن توجه می‌دهیم. از این رو ما در این به سراغ زمینه‌های بروز تفاخر در انسان به سراغ قرآن می‌رویم تا ببینم که در نگره قرآنی چه چیزهایی به عنوان زمینه‌های اجتماعی بروز این مساله مطرح می‌باشند. اگر در جامعه و اجتماع زمینه‌هایی برای بروز فراهم نگردد شاید این مساله از جامعه رخت بر بندد.

اما زمینه هایی که قرآن برای مساله تفاخر بیان می‌کند می‌توان به جهل مردمان اشاره کرد که ریشه برترنمایی و تفاخر و مسابقه رقیبان برای کسب مال و مقام باشد( تکاثر) . از دیگر زمینه‌ها و عوامل بروزی می‌توان به خودپسندی( نساء آیه 36)‌، ثروت زیاد ( کهف آیه 34 و قصص آیه 76 و سبا آیه 35 ) بهره مندی از نعمت های زیاد ( هود آیه 10 و حدید آیه 23) ریا ( نساء آیات 36 تا 38)‌، قدرت زیاد ( کهف همان و فصلت آیه 15 و زخرف آیه 51) و کثرت فرزند ( کهف و سبا همان ) اشاره کرد.  

 

 


85/11/23::: 9:8 ص
نظر()
  

سال ها دل طلب جام جم از ما می کرد

آن چه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد

بی دلی در همه احوال خدا با او بود

او نمی دیدش و از دور خدایا می کرد

می گویند ماهی کوچکی در دریا شنا می کرد و در جستجوی دریا از هر کسی می پرسید: دریا کجاست؟ کسی پاسخش را نمی داد ؛ زیرا گرفتار کار و بار خود بودند. مگر سرشان درد می کرد که به این مباحث فلسفی بپردازند؟ همین که می خوردند و جمع می کردند برایشان بس بود. مگر جز انباشت و اندوختن و خوردن کاری دیگری است که باید انجام دهند؟

به نظرم این ماهی یک صوفی ( سوفی) و جستجوگر دانش و یا فلیسوف و دوستدار فرزانگی بود که هنوز گرفتار منطق توده مردم نشده بود. از این رو دست بردار نبود.
جوان ها این عادتشان است که می خواهند از همه چیز سر در بیاورند. چیزی برای از دست دادن ندارند. اهل خطر هستند و خطر کردن را دوست دارند. به خلاف بزرگتر ها که همه اش دنبال انباشت هستند . این ها از هر چه محافظه کاری نه تنها پرهیز دارند که با آن مبارزه و ستیز می کنند. از این رو می گویند جوانان جاهل به معنای تندرو بی کله هستند که به عاقبت کارها کاری ندارند و اگر سرشان برود می خواهند بفهمند و حرفشان را به کرسی بنشانند.

این بچه ماهی نیز این طوری بود و پرسش های اساسی و به تعبیر بزرگ ترها بیهوده می کرد. نه این بخواهد فرزانگی کند و فرهیخته شود بلکه می خواست بداند کیست و از کجا آمده است و به کجا می رود. اول پرسش او هم نخستین پرسش هر کسی است که الان در کجاست و می خواست زیست شناسی کند نه برای مدرکش بلکه برای حکمتش .

از این رو رفت و رفت و پرسید و پرسید. ولی کو هوشیاری که پاسخش را دهد.
تا به پیری رسید که آثار فرزانگی از سر و رویش پیدا بود و در کنجی خزیده و با مردمان هم دم و هم سخن نبود. این پیر ماهی نگاهی به بچه ماهی کرد و گفت: آن چه می جویی همین جاست . اگر خوب بنگری جز اقیانوس و دریا نمی بینی .
بچه ماهی شگفت زده گفت: پس اگر این دریاست پس آب چیست ؟ و اگر این آب است پس دریا چیست؟

یکی را بردند تا جنگل را ببیند . وقتی به جنگل رسیدند . به جنگل اشاره کردند و گفتند: این هم جنگل . گفت : این درخت ها نمی گذارند که جنگل را ببینم.
مشکل این فرد هم در زاویه نگرش اوست و هم این که نمی تواند از جزیی بگذرد و در ورای جزیی کل و کلی را بنگرد. این مشکل بچه ماهی نیز بود. اصولا بسیاری از کسانی که جزنگر و جزیی نگر هستند و نمی توانند از جزیی و جزئیات بگذرند و به کل و کلیات برسند همین است که عقل ایشان توان این را ندارد . گرفتار محسوس هستند و مفهوم کلی را درک نمی کنند. مشکلی که پیامبر با اعراب داشت از همین سنخ بود. اصولا فکر اعراب بیابانی فلسفی نمی شود؛ زیرا جز نگر و جزیی نگر است و گرفتار محسوس می باشد. از این رو برای یک چیز هفتاد نام می گذارد .
بیشتر ما هم همین طور هستیم و تا آخر هم نمی فهمیم که دریا و جنگل کجاست .


85/11/19::: 12:52 ع
نظر()
  

در‌اندیشه شیعی‌، امامت از جایگاه بس والایی برخوردار است. امام به عنوان انسان کامل‌، در مقام خلافت اللهی قرار می‌گیرد. قرآن برای خلیفه خداوند در زمین به عنوان جانشینی که محل استقرارش زمین است‌، کارویژه  و نقش خاصی را بیان کرده است. از آن جایی که همه موجودات هستی به انسان (آدم علیه السلام) به عنوان موجود کامل و برتری که حامل همه اسمای الهی است‌، سجده کرده و او را به عنوان معلم (بقره آیه 34 تا 30 ) برگزیده‌اند تا در نقش ربوبیت طولی آنان را به کمال لایق ایشان برساند‌، خلیفه خداوند‌، می‌بایست همگان را تعلیم و آموزش و پرورش داده تا هر موجودی به کمال دست یابد. این مساله حتی نسبت به ابلیس نیز صادق است. ابلیس هر چند که از پذیرش استادی و ربوبیت و خلافت انسانی سرباز زد‌،  ولی به طور تکوینی نمی تواند از دایره قدرت خلیفه و انسان کامل بیرون قرار گیرد. اونیز در راستای رسیدن به هر کمالی که لایق اوست می‌بایست از ربوبیت طولی انسان کامل بهره گیرد. سرباز زدن ابلیس و تکبر و خودبزرگ بینی او( بقره آیه 34 ) به بهانه این که خلقت او از ماده برتری به نام آتش است، (اعراف آیه 12 و نیز سوره ص آیه 76 سوره حجر آیه 33) به این معنا نیست که ابلیس از انسان کامل برتر است و در کمالات بر او مقدم می‌باشد.

آن چه برپایه آموزه های قرآنی و روایی معتبر، مسلم است، نیاز همه موجودات جهان به انسان کاملی است که به عنوان جانشین می‌بایست به صورت جعل تکوینی و تعلیم و پرورش ربوبی طولی‌، آنان را به کمال برساند. این کارویژه و نقش انسان کامل در هستی است. البته قرآن تاکید دارد که این نقش را انسان کامل در زمین به عنوان محل استقرار و پایگاه به انجام می‌رساند و زمین قرارگاه و پایگاهی است که این توان را به خلیفه می‌بخشد تا همگان از وی برخوردار گردند.( بقره آیه 30)

در گزارش قرآن آمده است که انسان کامل (آدم ) به طور مستقیم و صورت جعل تکوینی به علوم و دانش هایی دست یافت که از آن به اسما تعبیر شده است. از گفت و گو میان فرشتگان و خداوند در ملا اعلی و مجادله ای که صورت می‌گیرد‌، این معنا به دست می‌آید که این علوم به صورت نعمت و هبه ای الهی بود که در انسان سرشته و نهادینه شده است. تعبیر " انی جاعل " به معنای جعل و قرارداد اعتباری نیست، بلکه امری تکوینی است‌، هم چنان که تعلیم الهی درباره آدم به معنای تعلیم و آموزش مفاهیم نیست‌، بلکه می‌توان از آن به تعلیم ایجادی و یا علم حضوری و شهودی وجودی تعبیر کرد. علم الهی به اسما به معنای تحقق هر یک از آن نام ها در انسان است. اگر فرض را بر این قرار دهیم که هر نامی‌، یک استعداد و توانایی ذاتی در انسان است و برای خداوند صد نام و یا هزار نام دانسته باشیم‌، به غیر از اسما و نام های مستاثر او که خاص وی می‌باشد و کسی را نرسد تا به آن نام ها و توانایی ها دست یازد‌، در این صورت انسان برخوردار از صد نام و یا هزارنام الهی است که به صورت تحقق عینی در وجود او نهادینه و سرشته شده است. از این رو‌، فرشتگان مقام علین و دیگر فرشتگان ملک و ملکوت و ناسوت و دیگر موجوداتی که تالی تلو انسان هستند و ما آنان را به نام دیو و یا جن می‌شناسیم‌، در مقامی دون تر و پست تر قرار گرفته‌اند و به جهت فقدان اسم و یا اسمایی نمی توانند نقش خلیفه و جانشینی را ایفا کنند؛ زیرا خلیفه می‌بایست در اموری که برای خلافت و جانشینی برگزیده شده است از همان توانایی برخودار باشد که او جانشین وی شده است. اگر از اسمای الهی خلاقیت و احیا و اماته را بر شماریم‌، خلیفه کسی است که می‌بایست‌، از توان خلاقیت و آفرینش و احیای و اماته (زنده کردن و میراندن) در طول قدرت الهی برخودار باشد. بنابراین انسان کامل از چنین توان و مقامی برخوردار می‌باشد و فرشتگان در ملا اعلی به این اقرار می‌کنند. آنان پس از آن که به خداوند می‌گویند که آنان موجودات تسبیح گو و تقدیس گری هستند، خداوند از ایشان می‌پرسد که آیا از غیر این امور و توانایی به چیزی دیگری قادر و توانا و دانا هستند؟ آنان می‌پذیرند که چون در مقام معلوم (سوره صافات آیه 164) خود قرار دارند، نمی توانند از به امور و دانشی ورای آن چه تعلیم دیده‌اند، برخودار باشند. آنان به جهت وجود عقلانی خود تنها به نام ها و اسمایی دست می‌یابند که جزو تنزیهات است و در مقام تشبیه ذات قرار نمی گیرند و نمی توانند خداوند را به شنوا و بینا و مانند آن تشبیه کنند بلکه تنها می‌توانند بگویند که او ناشنوا و نابینا نیست که مقام تقدیس و تسبیح است . در حقیقت گزاره های ایشان گزاره های سلبی و اسمایی که در حق ذات الهی به کار می‌برند‌، اسمای تنزیهی است که نقصی را ذات بر می‌دارد. این مقام معلوم به گونه ای است که آنان ناتوان از این هستند که حتی به صورت تعلیم مستقیم از خداوند از آن برخوردار گردند. از این رو در مقام انباء و اخبار از آن قرار می‌گیرند و خداوند به آدم به عنوان نمونه انسان کامل درهنگامه آفرینش امر می‌کند که به ایشان تنها برخی از توانایی خود را آشکار سازد و این گونه است که آدم تنها به اخبار و انبای توانایی خود می‌پردازد و آن را به فرشتگان می‌شناساند. فرشتگان پس از دریافت توانایی آدم و شناخت اجمالی از آن به اخبار و گزارش آدم‌، به آن حضرت به عنوان خلیفه اللهی ایمان می‌آورند و ولایت او را باور کرده و به اطاعت از او سجده می‌کنند. اما ابلیس خود را که جنس برتر یافته ابا می‌کند و سرباز می‌زند. ابلیس این مساله را می‌داند، ولی نمی خواهد بپذیرد که آدم که از پست ترین عناصر موجود در هستی ساخته شده، از توانایی خاصی برخودار است. عنصر گل و خاک‌، عنصری است که از نظر انفعال و پذیرش در حد نهایی در میان عناصر هستی قرار دارد. خاک می‌تواند هر چیزی را پذیرا باشد. از این رو‌، توانایی و استعداد ذاتی دارد تا از پست ترین تا عالی ترین را در خود تحقق بخشد. از این رو انسان در زمین مستقر می‌شود تا هم خود کمالات خویش را در این مکان بروز و ظهور دهد و هم پست ترین ها را با خود به کمال برساند. امری که در حال انجام است و حتی ابلیس نیز همانند دیگر جنیان و هر موجود ناشناخته دیگری از انسان بهره می‌گیرند و استعدادهای خود را می‌نمایاند. همه موجودات هستی در مقام تعلیم در برابر انسان زانو زده و به سجده مسخر بودن و اطاعت خود را می‌نمایاند.

اکنون که مقام والایی انسان کامل را دانسته ایم به خوبی می‌توانیم بگوییم که نقش حضرت ولی عصر(ع) به عنوان خلیفه و انسان کامل در مقام مستقر خود در زمین چیست؟ آن حضرت (ع) به عنوان انسان کامل هر موجودی را به کمال خود می‌رساند، هر چند که از نظر ما انسان ها در مقام غیب قرار دارد و حضور مستقیمی در عرصه جامعه انسانی به ظاهر نشان نمی دهد.

حضرت ولی عصر(ع) در ماموریت اخیر خود در عصر غیبت به انسان کمک می‌کند تا استعدادها یی خود را با توجه و با بهره گیری از وحی و آموزه های الهی سامان دهد و آن ها را آشکار نماید. برخی از توانایی ها و استعدادهای موجود در انسان به این شکل بروز و ظهور خواهد یافت که حضور مستقیمی از سوی خلیفه و انسان کامل انجام نگیرد. با این همه از آن جایی که در‌اندیشه های شیعی و بر پایه های آموزه های قرآنی و روایی معتبر، انسان کامل هدایت جامعه انسانی را در هر حال در دست دارد‌، نقش ولایتی او را نباید نادیده گرفت. آن حضرت به عنوان ولایت و سرپرستی جامعه بشری‌، جامعه را چنان هدایت و راهنمایی می‌کند که در نهایت به هدف اصیل خود برسد. این هدایت به گونه ای است که برخی از افراد به طور مستقیم و غیر مستقیم‌، جامعه را بر پایه دستورهای آن حضرت مهار و هدایت می‌کنند و از راهنمایی او برخوردار می‌گردند.

آن حضرت (ع) در عصر غیبت به دیگر اموری خود می‌پردازد و همانند هر انسان کامل و خلیفه و امامی به اداره هستی در طول ربوبیت الهی ادامه می‌دهد. بنابراین دور نیست که در اماته و احیا و شفا و مانند آن در حق و در باره انسان ها نیز اقدام کند و برخی از دشمنان عنود و لدود را بکشد و به اعجازی مرده را زنده و بیماری را شفا دهد. البته این امور در حق آن حضرت از امور مهم و اصلی شمرده نمی شود. هدایت همه موجودات هستی به سوی کمال مطلق ماموریتی است که خداوند به ایشان داده است؛ زیرا ایشان و دیگر انسان های کاملی که در زمان خود خلیفه و حجت الهی بر زمین بوده‌اند‌، نقش اصلی آنان هدایت به سوی کمال بوده است و قرآن بدان تصریح نموده است.( بقره آیه 38)

دیگر سخن آن که آن حضرت، تنها امام و پیشوای انسان ها نیست‌، بلکه جنیان نیز پیشوایی او را پذیرفته‌اند و بدان باور دارند‌، چنان که امامت و پیشوایی و پیامبری حضرت محمد (ص) را پذیرفته‌اند.( سوره جن) از این رو آن حضرت (ع) هر چند از دیدگان ما نهان و از منظر ما غایب است‌، در نزد دیگر مکلفان ( جنیان ) حاضر است و آنان از ایشان به طور مستقیم بهره مند می‌باشند.

اگر بخواهیم برای نقش امام زمان (ع) در عصر غیبت به عنوان انسان کامل‌، خلیفه الهی‌، امام و والی سخن بگوییم‌، مثنوی هفتاد من کاغذ شود؛ زیرا اگر بخواهیم نقش امام زمان را در عصر غیب به طور کامل واکاوی نماییم و بنمایانیم می بایست به همه مواردی که قرآن برای انسان کامل و خلیفه خداوند در زمین اشاره کرده و یا رویات معتبر برای انسان کامل و امام بر شمرده است را بیان کنیم. از این رو در این نوشتار به همین‌اندازه بسنده می‌گردد.

  


85/11/16::: 9:26 ص
نظر()
  

حق به معنای ثابت، امری است که مطلوب بشر است. این مطلوبیت از آن روست که انسان از پدیده هایی چون مرگ می‌هراسد و از آن می‌گریزد. مرگ‌، پدیده ای پیچیده و ناشناخته ای است. با آن که هر روز با افرادی و جانورانی رو به رو می‌شود که جان و زندگی خود را از دست می‌دهند و با مرگ هماره در تماس است ولی یکی از پیچیده ترین و رازمندترین پدیده هاست. برخی بر این باورند و بر آن پا می‌فشرند که زندگی سایه ای از مرگ است و پیش از آن که زندگی دیده شود مرگ دیده می‌شود و در زیر سایه سنگین مرگ است که زندگی مفهوم و معنا می‌یابد و به عنوان پدیده ای عارضی و جنبی خود  را نشان می‌دهد. شاید این گفته دور از واقعیت نباشد ؛ زیرا انسان موجودی است که به روش های مختلف و متعددی خود و پیرامونش را می‌شناسد و با پدیده ها ارتباط برقرار می‌کند. یکی از روش های شناخت خود و پدیده های بیرونی و پیرامونی‌، شناخت از طریق اضداد است. درک و فهم شیرینی به ترشی است و سفیدی در کنار سیاهی معنا می‌یابد و شناخته می‌شود. از این رو از امیرمومنان (ع) نقل شده که فرمود: تعرف الاشیاء باضدادها؛ چیزها به ضد و مخالف آن شناخته می‌شود. مرگ نیزبه عنوان ضد عاملی است تا ما مفهوم زندگی و زنده بودن را دریابیم.

مرگ، پدیده ای است که ثابت و حق را از زندگی انسان و هر جانداری می‌گیرد و آن را به ناپداری تبدیل می‌کند. انسان به طور طبیعی دوست دارد که زندگی به عنوان امری ثابت و دایمی باقی و برقرار باشد، ولی حضور دایم و ثابت و همیشگی مرگ او را به اضطراب می‌افکند و آرامش را از او می‌ستاند. بنابراین حق خواهی به این معنا امری مطلوب برای بشر است.

گاه در برابر حق، باطل قرار می‌گیرد. بنا براین معنا‌، باطل امری غیر ثابت و دایم است. قرآن نیز خداوند را حق و هر چیز دیگری را باطل می‌شمارد. از این رو بر دامن هر چیزی غیر خدا غبار هلاکت و مرگ نشسته است و بطلان در آن راه دارد. با این حساب تنها دامن کبریایی اوست که از هلاکت و مرگ و بطلان پاک است. البته چیزهای دیگر هستی به عنوان چیزبودن از هستی برخوردارند و هستی نیزامری حق و ثابت است. اگر چنین باشد‌، این مطلب خودنمایی می‌کند که دیگر چیزها نیز می‌بایست حق و ثابت و از هلاکت رها باشند، چنان که خدا به عنوان محض هستی و حق چنین است و از هلاکت رها می‌باشد. بنابراین این که گفته می‌شود که حق، ثابت و از هلاکت و بطلان دور است، شامل چیزهای برخوردار از هستی نیز می‌شود و اختصاص به خداوند ندارد.

این مطلبی درست است. چنان که قرآن به آن اشاره دارد و می‌فرماید: کل شی هالک الا وجهه (قصص‌، 88) همه چیز در عالم هلاک می‌شوند و تنها وجه خدا باقی می‌ماند. این وجه یعنی همان جنبه هستی که هر چیز از آن برخوردار می‌باشد. به این معنا که آن چه منسوب به حق‌، خدا و هستی اوست، تنها باقی و برقرار می‌باشد و غبار هلاکت و تباهی بر آن نمی نشیند. از این روست که در قرآن، مرگ تنها به آن بخش از انسان نسبت داده می‌شود که جنبه غیر الهی دارد  و به باطل منتسب است  و به عنوان باطل از جنبه ای بقایی برخوردار نمی‌باشد.

خداوند به عنوان حق محض و بقیه هستی به عنوان حق عارضی و یا نسبی اموری هستند که همواره ثابت و برقرارند.

شناخت خداوند به عنوان حق محض به ما کمک می‌کند تا جایگاه خود را بهتر بشناسیم و مفهوم مرگ را نیز بهتر از پیش درک کنیم.

خداوند حق مطلق و حق محض است. البته این وجود و هستی محض، در بخشی نه قابل شناخت است و نه قابل دسترسی می‌باشد. برخی از اهل عرفان الهی می‌گویند: خداوند در مرتبه ذات، نه معبود پیامبران است و نه معروف عارفان است و نه مطلوب بندگان. این مرتبه همان مرتبه ای است که از آن به مرتبه عنقا تعبیر می‌شود و حافظ می‌سراید:

عنقا شکار کس نمی شود دام باز گیر/ که این جا باد به دست است دام را.

این مرتبه ای از حق است که نه موهوم بشر است و نه معقول او و نه معبود او و نه مطلوب او.

پس از این مرتبه‌، مرتبه ای است که می‌تواند معبود و معروف و مطلوب برخی از انسان های کامل باشد. مرتبه ای که پیامبراکرم (ص) بدان مرتبه و مرحله چشم داشت و در سفر معراج به قاب قوسین او ادنی آن رسید. این مرتبه ای است که فیض منبسط او از دامن شمس وجود بیرون آمد و سایه آن بر عالم کشیده شد و موجودات هستی یافت( کیف مد الظل) این همان مرتبه ای است که قرآن از آن به "الله نور السموات و الارض" تعبیر کرده است. همین الله است که معبود انسان های کامل است و آنان عبدالله می‌شوند.

مرتبه ای دیگر، تجلیات اسمایی و صفاتی و افعالی اوست. هرکسی از مردمان‌، بنده صفت و فعلی و اسمی از اسمای الهی هستند. از این رو برخی عبدالرحمن هستند‌، برخی عبدالرحیم و برخی عبد چند اسم از اسمای اویند و کم کسی است که چون اباعبدالله الحسین و اباعبدالله الصادق و دیگر انسان کامل عبدالله باشند. بیشتری مردم بنده اسمی از اسمای اویند و یا بنده ده‌، بیست و یا نود و یا کم تر و بیشتر از آن و این گونه نیست که بنده الله و خدا باشند.

از این رو تنها بخشی از وجه الله را با خود بر می‌گیرند و این بخش وجه الله آنان است که ثابت و برقرار است. این مرتبه همان است که می‌گویم :

آب دریا را اگر نتوان کشید / هم به قدر تشنگی باید چشید.

مرگ و هلاکت و بطلان به این بخش از وجود انسان و هر چیزی دیگر راه نمی یابد و همواره به عنوان ثابت و ازلی و ابدی باقی و برقرار است. در این مرحله و مرتبه است که ما سخن از ماهیت و جنس و فصل می‌کنیم و به ترکب ماهیات و بساطت آن می‌پردازیم و از مقولات عشر مطلب می‌گوییم . این جاست که حق و باطل در هم آمیخته است و در این مرتبه است که نگرش و زاویه دید ما دو بین است و دوگانه در آن را می‌یابد و گاه حق را از باطل و زبد از آب تشخیص نمی دهیم و باطل را حق و حق را باطل و کف را اب و آب را کف می‌بینیم .

اما در مرتبه دیگر، اگر به آن مرتبه برسیم‌، خود را حرف می‌بینیم . اما حرف ربط و نه ربطی . به این معنا که نه اسم هستیم و نه حرف ربطی که چانشین اسم و رنگ و روی اسمی و نیم چه استقلالی به خود گرفته است. حرف ربط محض می‌شویم. در این مرتبه است که منطق ارسطویی فرو می‌ریزد و همه چیز غیر او به مفهوم تبدیل می‌شود و دیگر سخن از ماهیت و مقولات لغو و بیهوده می‌شود. در این جاست که همه او حق می‌شود و همه غیر باطل محض می‌گردد. در این هنگام دیگر منطق ارسطویی نمی تواند دنیا و هستی را توضیح دهد و قوانین آن را باز شناساند. از این رو به منطق دیگری نیازی است که بر پایه ربط وجودات پی ریزی شود.

حق دراین صورت تنها خدا و وجه او به معنای نمادهایی وجودی اوست که به اشکال مختلف به صورت نوری بروز و ظهور می‌کند. مردم هم هر یک به جهت مرتبه شناختی خود، وجهی را می‌پرستند که می شناسند و معبود آنان همان وجه و ربی است که آنان را می پروراند و کم هستند که الله را بشناسند و الله رب ایشان و معبودشان قرار گیرد.

انسان در سیر رشد و تکامل معرفتی و شناختی خود می‌تواند به ربی ارتباط برقرار کند که به رب العالمین و رب محمدی (ص) نزدیک تر باشد. همان ربی که قرآن درباره آن می‌فرماید: الی ربک المنتهی و الی ربک الرجعی. از این رو ست کسانی که همواره در راستای حق حرکت می‌کنند و می‌کوشند به حق محض شناخت یابند و جایگاه ربط محض بودن خود را در بعد شناختی و ایمانی و عملی بشناساند، معبود خود را به آن حق محض نزدیک تر می سازند و در توصیف وضعیت همیشه متغیر خود چنین می‌سرایند:

بیزارم از آن کهنه خدایی که تو پرستی / هر لحظه مرا تازه خدای دیگرستی.

زیرا اینان با شناخت بیش‌تر و درک درست‌تر از حق و جایگاه خود و خدا، در دم با اسما و صفات خدا و حق بیشتر آشنا و ارتباط برقرار می کنند و آن‌ها را به عنوان رب خود می‌پذیرند و به عبادت آن می پردازند. این گونه است که هر دم خدای ایشان و رب ایشان تغییر می‌یابد و در یک نام و اسم و رب و معبود نمی‌مانند تا به جایی می‌رسند که رب العالمین را بنده می‌شوند. در داستان موسی (ع) و فرعون می‌بینیم که فرعون در نهایت تلاش معرفتی خود به رب موسی (ع) می رسد و به زبان اعلام می دارد که به او ایمان آورده است و این زمانی است که رب موسی (ع) به صورت منتقم در دریا بر او ظاهر می شود و جانش را می‌ستاند. این خود بیانگر این نکته نیز است که ربی که او می‌شناسد و در آن مرتبه بدان شناخت و ایمان می آورد رب منتقم موسی (ع) است و بدان ایمان می‌آورد . در داستان بلقیس و سلیمان (ع) نیز این معنا ظاهر می‌شود؛ زیرا ملکه سبا نخست با رب سلیمان اشنا و بدان ایمان آورده و آن را معبود خود قرار می‌دهد و سپس در ادامه شناختی خود به رب العالمین می‌رسد و آن را معبود خود قرار می‌دهد. پس هر چه ما شناخت درست و بهتری از وضعیت حق و خود داشته باشیم به همان اندازه به عبودیت مطلق و حق نزدیک تر می‌شویم.

این سخن بگذار تا وقت دیگر.


85/11/12::: 10:48 ص
نظر()
  

در سوره حمد که آغازین سوره قرآن است و گاه به سوره فاتحة الکتاب و گاه سبع المثانی از آن یاد می شود  و روزانه هر مسلمان بارها آن را در نماز تکرار می کند و یا برای رهایی از گرفتارهای و دعای خیر بر مردگان آن را می خواند از سوره هایی کلیدی قرآن است. اگر سوره توحید و یا همان اخلاص توصیف کاملی از خداست و سوره قدر تبیین و توصیف جایگاه امام و امامت است ، سوره حمد خلاصه قرآن است . در آن همه اصول و مبانی کلی دین اسلام بیان شده است. بنابراین می توان آن را از زوایه های مختلف بررسید و به تحلیل و تبیین محتوای آن پرداخت. این سوره همانند واژگان رمزی است و تمام آیات و سوره های دیگر قرآن بازگشایی محتوای رمزی آن است. از این رو به تصریف آلایات و یا تفصیل الایات از آن یاد می شود ، چنان که قرآن خود ، از سوره ها و آیات قرآنی تعبیر می کند.

از اصولی که در سوره حمد بیان شده است می توان به توحید، معاد ، نبوت ، جزا و پاداش ، امامت ، هدف از آفرینش، کمال واقعی ، راه رسیدن ، ابزار رسیدن ، توشه راه، راهنما ، راهزنان ، رسیدگان و رستگاران ، گمراهان و خشم گیرشدگان اشاره کرد.

در این سوره ، راه توحیدی رسیدن به کمال و حق و حقیقت ، صراط مستقیم و راه راست دانسته شده است. اما به جهت آن که این راه به صورت عینی و تجسم از مرحله نظری و ذهنی بیرون آید به طور مشخص به ویژگی های آن نیز اشاره می شود. یکی از ویژگی های آن این است که هر کس در این راه در آید از نعمت خاص برخوردار می گردد و افزون بر نعمت های عمومی به طور خاص بهره هایی بر می گیرد که دیگران از آن محروم هستند. در سوره های دیگر که تفصیل این آیات و تصریف آن است این نعمت های خاص برشمرده شده است که از جمله مهم ترین آن نعمت هدایت ویژه ، امامت، لقاء الله، چشم برزخی ، علم الیقین ، عین الیقین ، حق الیقین، تصرف در کائنات، علم به غیب و اسرار، علم الکتاب، مس و رسیدن به ام الکتاب و کتاب مکنون و ده های نعمت ظاهر و باطن دیگری است که در قرآن از آن یاد شده است که برخی از آنان معروف و مشهور نزد همگان است که می توان به نرم شدن آهن در دست داود(ع) سخن گفتن با جانوران و تسخیر ابر و باد و دیوان به دست سلیمان پیامبر(ع) و تصرف در جان و گل و علم به اموال در خانه ها و درمان و شفای بیماری های سخت درمان و یا بی درمان ، زنده کردن مردگان عیسی (ع) و ده ها نمونه دیگر اشاره کرد.

برای این که این راه یافته گان به خوبی شناخته و سرمشق قرار گیرند ، هم به طور کلی و هم به صورت شخصی نام ایشان و خصوصیات و ویژگی های ایشان را بیان می دارد. در سوره نساء بیان می کند که کسانی که از نعمت برخوردار شده اند پیامبران ، صدیقان ، صالحان و شهیدان هستند که نه تنها از این نعمت خاص برخوردار بوده اند بلکه سپاسگزار و شکر گزار این نعمت های خاص بوده و کفران نعمت نکرده  و تا آخر به عهد و پیمان خود وفا دار مانده و در آن هیچ کوتاهی به ننموده اند. چون برخی دیگری را قرآن از آنان یاد می کند که نخست در راه راست قرار گرفته و از نعمت های خاص الهی به صورت فردی و یا جمعی برخوردار گشته اند ولی ناسپاسی و کفران نعمت کرده و دچار خشم و غضب الهی شده اند. از دسته ای که گرفتار این امر شده اند به صورت مصداق کامل و اتم می توان به قوم یهود اشاره کرد که قرآن در سوره بقره و آل عمران از نعمت های گسترده ای که به ایشان داده یاد می کند و می فرماید که ما ایشان را بر همه جهانیان به خاطر حرکت در راه راست و بهره مندی از هدایت برتری داده بودیم ولی اینان ناسپاسی کرده گاه بت پرستی و گوساله پرستی پیشه کردند و گاه طغیان و فسق نموده و ما ایشان را به بلای های مختلف آزمودیم تا به راه آیند گاه آنان را به شکل بوزینه تنبیه و مجازات کردیم و گاه جانشان را به یک باره و گروهی ستاندیم ولی ایشان ایمان نیاورند و توبه نکردند از این رو با رفتار ناسپاس گونه خویش خشم ما را برخشم خریدند. اینان از کسانی هستند که از به خاطر سیر در راه راست و عمل به هدایت منعم به نعمت های الهی شده ولی در میانه راه به فسق و فجور و عصیان و طغیان روی آورند و کفران نعمت کرده و سخت مجازات شدند. اینان همان گروهی هستند که در سوره حمد از ایشان به مغضوب علهیم یاد می شود. بنابراین هر مسلمان مومنی باید بهراسد از این که ناسپاسی کرده و گرفتار خشم و غضب الهی گردد. بلعم باعورا نمونه فردی است که از نعمت ویژه و خاصی برخوردار می شود و لی ناسپاسی می کند و گرفتار غضب الهی و خشم خداوندی می گردد.

گروه دیگری که به جهت ناسپاسی گرفتار شده اند کسانی هستند که از همان آغاز دعوت نه تنها ناسپاسی کرده بلکه راه راست را گم کرده اند و دچار بدعت و کژروی شدند. ایشان پیش از آن که به مرحله و مرتبه فسق و فجور و عصیان برسند ، راه راست را از دست داده و گم راه شدند. مصداق بارزی که قرآن برای این افراد در سوره ها و آیات دیگر قرآن بیان می کند ، مسیحیان هستند که پیش از آن که راه توحید را بشناساند به راه تثلیث رفتند. توحید در ذات و صفات و افعال را به دست فراموشی سپردند و از همان آغاز راه راست را وا نهادند و در راه ضد توحید گام نهادند. اینان نیز نعمت راه را ندانسته به آن کفر ورزیدند و خود را گرفتار کردند.

بنابراین برای این که انسان در راه توحید باشد ضروری است که نخست راه را بشناسد ، دوم راهنما را نیز بشناسد و در پی آن رود و سوم آن که همواره ترس این را داشته باشد که ممکن است که راه را گم کند و دچار بدعت و گمراهی شود و یا در میانه راه ناسپاسی کند و حق راه را ادا نکند. از این رو می بایست که همواره فرد و یا افرادی باشند که راه را می شناسند و خود  آن راه  را به سلامت تا قاب قوسین او ادنی طی کرده و یا بدان منازل عالی رسیده  و اکنون به فرمان خدایی بازگشته اند تا به عنوان راعی و ماموران الهی ما را بدان سو هدایت کنند. اینان همان راهنمایان بلدی هستند که راه را می شناسد و رفته اند و همه پستی و بلندی هایش چون کف دست می شناسند. اینان همان امامان (ع) هستند.

امام حسین(ع) درباره نقش امام و کارویژه اش می فرماید: لعمری ما الامام الا الحاکم بالقرآن ،القائم بالقسط، الدائن ....؛ به جانم سوگند ! تنها کسی امام و پیشوای مردمان است که به قرآن حکم و حکومت کند و به قسط و عدالت قیام کرده و آن را به پا دارد و

امام حسین (ع) در جایی دیگر اطاعت از هر  کسی ولو حاکم و فرمانروایان را در صورتی تجویز می کند که معصیت خالق و پروردگار را در پی نداشته باشد. به این معنا که اگر هر کسی فرمانی به معصیت دهد نه اطاعت او لازم است و نه می توان در برابر او سکوت کرد بلکه می بایست با او به طور علنی به مخالف پرداخت و امر به معروف و نهی از منکر کرد.

اگر چنین افرادی به عنوان راهنمای مردم قرار گیرند این احتمال بیش تر تقویت می شود که گرفتار گمراهی در عقیده (ضلالتی که مسیحیان دچار شده اند ) و یا شقاوت در عمل و ناسپاسی و کفران نعمت به فسق و فجور ( چنان که یهودیان دچار شده اند) دچار نگردند. امام کسی است که هم حافظ عقیده آنان است و هم حافظ عمل به قسط و حدود الهی می باشد. پس از این روست که در سوره حمد پس از درخواست هدایت به راه مستقیم ، راهنمایان را می خواهد تا آنان را از گمراهی در عقیده و شقاوت و فسق و فجور در عمل باز دارد.

 

 


  

 

 

و اینک! این  انسان است که در خاک تفتیده کربلا به  سم ستوران لگد مال می شود؛ و حق در بیابان به دست بابلیان پایمال می گردد. این ثارالله است که در میان العطش به دم تیغ خورشید می رود. و ابلیس

سرشار از تکبر، بندگان خدا را به سوی دوزخ رهنمون می گردد.  شگفت که امروز دوزخیان ، خاک غریب کربلا را در میان آب فرات به آتش می کشند. و خدا بر این همه غربت و جهالت انسان تاسف می خورد.حوا از برهنگی انسان شرم می کند و برگ انجیر می طلبد تا عورت انسان را بپوشاند و این بشر جاهل شرم را به دست باد می سپارد.

امروز نوردر خانه عقرب گرفتار شده و به اسارت می رود. خورشید بر نیزه به کوفه می رود و مولا در نخلستان های کوفه در به در به دنبال  ییتمان خدا می گردد.

امروز سایه در پی خورشید می دود و قرآن ناطق بر سر نیزه  در میان آسمان حرکت می کند .

امروز بوزینه بر سر منبر می پرد.و  سفیانی دین را به سخریه می گیرد و نینوا بر سوگ سیاووش می گیرید و سیه پوش می شود.

و اینک این انسان، خمیده و سوخته و بریده و شکسته و نالان و پریشان ....

و اینک این شیطان ، شادان ، رقصان ، خندان ...

و اینک عاشورا، کربلا و نینوا

و اینک عزای آدم و خاتم ؛ و اشک و سوز و آه

و اینک این خدا و این انسان

امروز این عالم خاکی گرفتار ، غنماک و اندوهناک، سیه پوش و عزادار به خود می پیچید و گردش ایام را به سخریه می گیرد.

و اینک  این من و گلوی بکشفته از بغض و چشم سرشار از خشمم.  وآسمان خونین و بارانی.

شگفت  روزی است روز عاشورا. آغاز شوم یک وحشت آغاز همه پستی ها و دنائت ها.

و اینک این منم گریان و اندوهبار

در سایه از وحشت و ترس

در میان کرکسان خاک

و اینک این انسان

به دشت کربلا افتاده بر خون

و اینک این مسیح باز هم مصلوب

اما به دست مسلم ناپاک کشته و مغلوب

و اینک این من و اشک و هزاران کاسه آب و هزاران آه ترکیده در گلوگاه آسمان ابری

و اینک این حسین افتاده بر خاک و هزاران سم بر تن او

و اینک این مسلمانی ما و هزاران عیب

و اینک این همه غربت به حق اولی القربی و

هزاران سم به جای بوس


85/11/7::: 4:55 ع
نظر()
  
<   <<   11   12   13   14   15   >>   >