سفارش تبلیغ
صبا ویژن
قناعت مالى است که پایان نیابد . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :56
بازدید دیروز :142
کل بازدید :2029632
تعداد کل یاداشته ها : 1984
102/12/29
1:6 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
خلیل منصوری[174]
http://www.samamos.com/?page_id=2

خبر مایه
پیوند دوستان
 
فصل انتظار اهالی بصیرت هزار دستان سرباز ولایت رایحه ی انتظار اقلیم شناسی دربرنامه ریزی محیطی .:: مرکز بهترین ها ::. نگارستان خیال جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی نگاهی نو به مشاوره پلاک آسمانی،دل نوشته شهدا،اهل بیت ،و ... حمایت مردمی دکتر احمدی نژاد آقاشیر کلّنا عبّاسُکِ یا زَینب صراط مستقیم هم رنگــــ ِ خـــیـــآل جبهه مقاومت وبیداری اسلامی کالبد شکافی جون مرغ تا ذهن آدمیزاد ! تکنولوژی کامپیوتر وبلاگ منتظران سارا احمدی بوی سیب BOUYE SIB رمز موفقیت محقق دانشگاه سرزمین رویا وبلاگ تخصصی فیزیک پاک دیده آدمک ها ✘ Heart Blaugrana به نام وجود باوجودی ... سرباز حریم ولایت دهکده کوچک ما از قرآن بپرس کنیز مادر هرچه می خواهد دل تنگت بگو •.ღ♥ فرشتــ ـــ ـه تنهــ ــ ــایی ♥ღ.• پیامبر اعظم(ص) عطاری عطار آبدارچی ستاد پاسخگویی به مسایل دینی وبلاگ شخصی امین نورا چوبک نقد مَلَس پوست کلف دل نوشت 14 معصوم وقایع ESPERANCE55 قدرت شیطان دنیای امروز ما تا ریشه هست، جوانه باید زد... آواز یزدان خلوت تنهایی کتاب شناسی تخصصی اس ام اس عاشقانه طرحی نو برای اتحاد ایرانیان سراسر گیتی در گوشی با خدا **** نـو ر و ز***** اس ام اس سرکاری و خنده دار و طنز دنیا به روایت یوسف جاده خدا خام بدم ایلیا حرفای خودمونی من بازی بزرگان کویر مسجد و کلیسا - mosque&church دنیای ماشین ها بچه دانشجو ! پژواک سکوت گنجهای معنوی دنیای موبایل منطقه‏ ممنوعه طلبه علوم دینی مسافر رویایی انواع بازی و برنامه ی موبایل دانشجو خبر ورزشی جدید گیاهان دارویی بانوی بهشتی دو عالم سلام

در فرهنگ دینی از دو دسته احکام ارشادی و مولوی سخن به میان می آید؛ چنان که گاه از احکام عقلی و نقلی سخن به میان می آید؛ یا چنان که گاه از احکام تاسیسی و امضایی سخن به میان می آید.

پرسش این است که آیا واقعا احکام دارای دو منبع مجزا صادر می شود که مثلا یکی عقلی است که عقل بشر می فهمد و آن دیگری نقلی است که از طریق وحی به ما رسیده است؛ اگر این چنین است، پس چرا در قرآن آمده است: إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلَّهِ؛ حکم جز برای خدا نیست.(یوسف، آیات 40 و 67؛ انعام، آیه 57)

باید گفت که حکم تنها از سوی خدا است و ما دو دسته احکام تاسیسی یا امضایی نداریم که اول احکامی باشد که خدا فرستاده و دومی احکامی باشد که عقل گفته و خدا آن را از طریق نقل امضا کرده باشد؛ زیرا عقل و نقل تنها کاشف احکام الهی هستند که خدا صادر کرده است.

به سخن دیگر، همان طوری که نقل چراغی است که ما به دست گرفته ایم و احکام الهی را با آن می شناسیم، هم چنین ما عقل فطری را به عنوان چراغ به دست می گیریم و احکام الهی را بدان می شناسیم.

بنابراین، همه احکام در حقیقت تاسیس الهی است و دارای یک منبع الهی است هر چند که کشف آن از بر اساس دو روش عقل فطری و نقلی یا همان وحی الهی از طریق پیامبران است.

از نظر آموزه های وحیانی قرآن، انسان در زمانی که به دنیا می آید، فاقد علم است؛ چنان که برخی هنگام پیری نیز علم خویش را از دست می دهند و فاقد علم می شوند.(حج، آیه 5)

بنابراین، اگر گفته می شود که عقل حکمی می کند، به این معنا است که عقل به تعلیم الهی نسبت به امور علم پیدا می کند: عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ.(عقل، آیه 5)

پس گاه تعلیم الهی از طریق درون است که از آن به حجت باطنی یاد می شود، و گاه از طریق بیرون و پیامبران است که از آن به حجت ظاهری یاد می شود: إنَّ لِلّهِ عَلَی النّاسِ حُجَّتَینِ: حُجَّهً ظاهِرَهًَ وَ حُجَّهً باطِنَهً، فَاَمَّا الظّاهِرَهُ فَالرُّسُلُ وَ الاَنبیاءُ وَ الاَئِمَّهُ، وَ اَمَّا الباطِنَهُ فَالعُقُولُ؛ خداوند را بر مردم دو حجّت است: حجّتی آشکار و حجّتی پنهانی و درونی. «حجّت آشکار»، رسولان و پیامبران و امامانند، و «حجّت باطنی» عقول است.(اصول کافی، ج1، ص16)

بر این اساس، احکام عقلی و احکام نقلی  و نیز احکام تاسیسی و امضایی همگی از یک منشاء صادر می شوند؛ زیرا همه از سوی خدا صادر می شوند و تنها فرق طریقت کشف آن احکام است که گاه از درون و عقل و گاه از بیرون و وحی است. پس همه احکام که از طریق عقل فطری و نقل معتبر کشف می شود، همه احکام الهی و شرعی هستند.

به سخن دیگر، عقل فطری و نقل معتبر وحیانی کاشف احکام شرعی هستند. بر این اساس غلط است که در تقابل بگوییم: احکام عقلی و احکام شرعی؛ بلکه باید بگویم احکام شرعی که به کشف عقلی یا نقلی به دست می آوریم. عقل و شرع در برابر هم قرار ندارند و تقابلی میان آنها نیست، بلکه اگر تقابلی باشد باید بگویم: مکشوفات عقلی و نقلی که با عقل و نقل کشف شده است.


  
  

از نظر آموزه های وحیانی قرآن، حضرت هارون (ع) شریک در امر رسالت موسی(ع) بود: وَأَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی؛ برادرم هارون را در این امر رسالت شریکم کن!(طه، آیه 32)

این شراکت هارونی موجب شد تا با وزارت آن حضرت وزر و سنگینی کارها برای حضرت موسی(ع) درامر رسالت سبک شود و با تصدیق و معاضدت ایشان قوی و محکم گردد.(طه، آیات 30 تا 32؛ قصص، آیات 34 و 35)

از آن جایی که حضرت امیرمومنان امام علی(ع) نسبت به پیامبر(ص) بر اساس حدیث منزلت در جایگاه هارونی قرار گیرد: «أنت منّی بمنزلة هارون مِن موسی إلاّ أنّه لا نبیّ بعدی»(کافی، ج 8، ص 107) همان مقام شراکت را برای آن حضرت(ع) به عنوان نفس پیامبر(ص) اثبات می شود.(آل عمران، آیه 61)

پس امیرمومنان(ع) به عنوان نخستین فرد از اولیای معصوم(ع) از عترت طاهره همان جایگاه شراکت را برخوردار است. ازهمین روست که به ایشان و همه اهل بیت(ع) به عنوان«شریک القرآن» سلام می دهیم، چنان که در زیارت امام حسین(ع) می گوییم: السلامُ علیک یا شریک القرآن.(اقبال الأعمال، ص712)

البته چنان در حدیث منزلت آمده است، این شراکت در ساحت وحی تشریعی نیست؛ زیرا پیامبر(ص) «خَاتَمَ النَّبِیِّینَ»(احزاب، آیه 40) است، و کسی پس از ایشان از نبوت تشریعی برخوردار نخواهد بود؛ اما نبوت غیر تشریعی برای اهل بیت(ع) به عنوان شریک قرآن هم چنان باقی است.


  
  

 

از نظر آموزه های وحیانی قرآن، ایمان دارای مراتب و درجاتی است(مائده، آیه 93) که در مراتب عالی ایمان شخص از توانایی شناختی و ادراکی شگفتی برخوردار می شود که بصیرت و رؤیت ملکوت چیزها از جمله مصادیق این توانمندی است.

بر همین اساس است که پیامبر(ص) می فرماید: اِتَّقوا فِراسَةَ المؤمنِ ، فإنّهُ یَنظُرُ بنُورِ اللّه ِ ، ثُمّ قَرَأ : «إنَّ فِی ذلکَ لآیاتٍ لِلمُتَوَسِّمِینَ» قالَ : المُتَفَرِّسِینَ؛ پیامبر خدا صلى الله علیه و آله فرمود : بترسید از درون بینى مؤمن! زیرا که او با نور خدا مى بیند. حضرت سپس آیه «به یقین در این براى نشانه شناسان نشانه هاست» را تلاوت کرد و فرمود: یعنى افراد با فراست.(المیزان، ج 12، ص 186؛ نگاه کنید:تفسیر القرطبی ” ج10 ص42)

امام باقر(ع) نیز می فرماید: ما مِن مَخلوقٍ إلاّ و بینَ عَینَیهِ مَکتوبٌ مؤمنٌ أو کافِرٌ، و ذلکَ مَحجوبٌ عَنکُم و لیسَ بمَحجوبٍ عنِ الأئمّةِ مِن آلِ محمّدٍ ، ثُمّ لیسَ یَدخُلُ علَیهِم أحَدٌ إلاّ عَرَفُوهُ مؤمنا أو کافرا ، ثُمَّ تلا هذهِ الآیةَ : «إنّ فی ذلکَ لاَیاتٍ لِلمُتَوسِّمِینَ» فَهُمُ المُتَوسِّمونَ ؛ هیچ آفریده اى نیست مگر این که بر پیشانى او مؤمن یا کافر نوشته شده است . و این از شما پوشیده است اما از امامان آل محمّد پوشیده نیست. از همین رو هر کس بر ایشان وارد شود بدانند که او مؤمن است یا کافر. حضرت سپس این آیه را خواند: «به یقین در این براى نشانه شناسان نشانه هاست». این نشانه شناسان، همین امامان آل محمّدند.(المیزان، ج 12، ص 187)

این نشانه شناسی که با «سیما»ی افراد کار دارد می تواند بر اساس دو امر تحقق یابد:

1.      توجه به حوزه رفتار شناسی و قیافه شناسی ظاهری، مانند آثار و نشانه هایی که از مومنان از اثر سجده در پیشانی آنان پدید می آید: سِیمَاهُمْ فِی وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ(فتح، آیه 29) یا در کافران که در قول و رفتارشان نمایان می شود: وَلَوْ نَشَاءُ لَأَرَیْنَاکَهُمْ فَلَعَرَفْتَهُمْ بِسِیمَاهُمْ وَلَتَعْرِفَنَّهُمْ فِی لَحْنِ الْقَوْلِ؛ و اگر بخواهیم قطعا آنان را به تو مى ‏نمایانیم در نتیجه ایشان را به سیماى [حقیقى]شان مى ‏شناسى؛ و از آهنگ سخن به [حال] آنان پى خواهى برد.(محمد، آیه 30) امیرمومنان امام علی(ع) می فرماید:ما أضمَرَ أحَدٌ شیئا إلاّ ظَهَرَ فی فَلَتاتِ لِسانِهِ ، و صَفَحاتِ وَجهِهِ؛ هیچ کس چیزى را در دل پنهان نکرد، مگر این که آن چیز، خود را در لغزشهاى زبان و حرکات چهره اش نمودار ساخت .(نهج البلاغه، حکمت 26)

2.      ارایه الهی و دیدن ملکوت افراد ؛ چنان که خدا می فرماید: وَلَوْ نَشَاءُ لَأَرَیْنَاکَهُمْ فَلَعَرَفْتَهُمْ بِسِیمَاهُمْ؛ و اگر بخواهیم قطعا آنان را به تو مى ‏نمایانیم در نتیجه ایشان را به سیماى [حقیقى]شان مى ‏شناسى.(همان) به سخن دیگر ، خدا در آیه 30 سوره محمد (ص) دو روش برای شناخت افراد بیان کرده است که نخستین همان ارایه الهی است که شخص سیمای حقیقی و باطنی و ملکوتی دیگری را می بیند؛ دیگر شناخت از طریق نشانه های ظاهری چون آهنگ سخن و کلام.

به نظر می رسد که همه انسان ها از این ظرفیت برخوردار هستند که با نظر در چیزها به ملکوت آنها دست یابند؛ از همین روست که خدا می فرماید: أَوَلَمْ یَنْظُرُوا فِی مَلَکُوتِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَیْءٍ ؛ آیا در ملکوت آسمانها و زمین و هر چیزى که خدا آفریده است ننگریسته‏ اند.(اعراف، آیه 185)

اما این که چرا ما ملکوت چیزها را نمی بینیم به این باز می گردد که قلب ما سلامت خود را از دست داده و دیگر نمی تواند آینه حقیقت نما باشد؛ از این روست که پیامبر (ص) می فرماید: لولا أنَّ الشَّیاطینَ یَحُومونَ على قُلوبِ بَنی آدمَ لَنَظَروا إلى مَلَکوتِ السَّماءِ؛ اگر نبود که شیطان ها بر گرد دل هاى آدمیان مى چرخند، هر آینه آنان ملکوت آسمان ها را مى دیدند.(المحجّة البیضاء ، فیض کاشانی،ج 2، ص125؛ احیاء علوم الدین ، الغزالی،  ج2 ، ص59 )

بنابراین، از آیات قرآنی به دست می آید که مومنان می توانند سیمای افراد را چنان ببیند که هستند و ملکوت آنان برای این مومنان واضح و روشن است. پس فراست مومن می تواند به معنای دیدن حقیقت به کرامت الهی و ارایه خداوندی باشد و می تواند با قیافه شناسی و حرکات شناسی و رفتار شناسی همراه باشد. در حقیقت مومن هم چون شیر و «فریسه» است که شکار خویش را در دام می اندازد و کسی نمی تواند از چنین فارس و سوارکاری توانمند چون اسب سواران ایرانی سرزمین فارس و پارتی های پارتیزن که اسب انسان در نگاه دشمن بودند، فرار کند و بگریزد، بلکه در دام او گرفتار و از چنگال دیدگان بصیرش رها نخواهد شد.

البته این شگفت انگیز نیست؛ زیرا کسانی را می شناسم که  بنور الله می نگرند و از مقام فراست مومن بهره مند هستند.

 


  
  

از نظر آموزه های وحیانی قرآن، موجر در اجاره می بایست به گونه ای عمل کند که مصلحت اجیر نیز برآورده شود و در حقیقت ظلم به اجیر نشود؛ از همین روست که حضرت شعیب(ع) در زمان عقد قرارداد به عنوان اجیر می فرماید: وَمَا أُرِیدُ أَنْ أَشُقَّ عَلَیْکَ سَتَجِدُنِی إِنْ شَاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّالِحِینَ؛ و نمى‏ خواهم بر تو سخت گیرم و مرا ان شاء الله از صالحین و درستکاران خواهى یافت.(قصص، آیه 27)

پس برخورد صاحب کار با اجیر می بایست به دور از هر گونه سخت گیری باشد که اجیر در شقاوت و رنج افتد، بلکه به گونه ای اجیر را به کار گیرد که مصحلت او نیز تحقق یابد.

البته اجیر در اجاره نیز می بایست به گونه ای عمل کند که افزون بر عمل مبتنی بر اصولی چون علم در آن عمل اجیر شده و امانت در کار (یوسف، آیه 55؛ قصص، آیه 26) در کار اجیر شده کم نگذارد و تعبیر قرآنی «عدم بخس» داشته باشد.(اعراف، آیه 85؛ شعراء، آیه 183)

در حقیقت از نظر قرآن، صاحب کار و موجر وقتی کسی را اجیر کرده، نمی بایست به گونه ای عمل کند که گویی برده اوست، بلکه باید کرامت اجیر حفظ و صیانت شود؛ زیرا خدا انسان را کرامت بخشیده (اسراء، آیه 70) و اگر کسی لازم است تا برای دیگری اجیر شود، صاحب کار نمی بایست این کرامت او را نادیده بگیرد و او را به شقاوت اندازد و مصحلت اجیر را نادیده بگیرد.

البته از نظر قرآن، انسان ها در دنیا می بایست اجتماعی زندگی کنند، و لازمه آن این است که برخی بر برخی دیگر فضلیت داشته باشند و دیگری را به تسخیر در آورند تا با بده و بستان همه نیازهای اجتماعی انسان برآورده شود(زخرف، آیه 32) ؛ اما تسخیر کردن به معنای بی احترامی و سلب کرامت انسان و انداختن شخص در شقاوت و رنج و سختی نیست؛ بلکه می بایست با حفظ و صیانت از کرامت انسانی اجیر، مصالح او را مد نظر قرار دهد؛ زیرا امت ایمانی، امت صالحان و مصلح است که هماره مصلحت خویش و دیگران را مد نظر قرار می دهند.


  
  

از نظر آموزه های وحیانی قرآن، فقر اقتصادی کمر فقیر و ملت فقیر را می شکند؛ زیرا فقر به ستون فقراتی آسیب می رساند که موجب ایستادن شخص و انسان است؛ یعنی همان طوری که ستون فقرات موجب می شود تا انسان بیایستد، فقدان آن موجب می شود تا ناتوان از ایستادن باشد و به دیگری تکیه کند.

البته از نظر قرآن، اصولا خلقت انسان بر این ساختار است که فقر هویتی و ماهیتی داشته باشد؛ زیرا انسان بلکه همه هستی در ایجاد و بقای خویش دایم نیازمند تفضلات الهی در وجود و بقا است و دم بدم می بایست خدا عنایت کند تا حیات و بقای انسان و هر مخلوقی ادامه یابد. البته از آن جایی که خدای غنی حمید است، بی پرسشی می بخشد و حیات و عامل بقای حیات را می دهد.(فاطر، آیه 15)

به نظر می رسد که از نظر قرآن، فقر اقتصادی آن چیزی است که کمر شخص یا ملتی را می شکند؛ یعنی همانند «فارقه» عمل می کند؛ یعنی همان طوری که عذاب های اخروی کمر شکن و فارقه است(قیامت، آیه 25)، هم چنین فقر اقتصادی این گونه عمل می کند؛ از همین روست که از به این نیازمندی انسان اصطلاح «فقر و فقیر» داده شده است؛ زیرا از نظر قرآن، اقتصاد و مال و ثروت، برای شخص و اجتماع عامل «قیام» است که بدان انسان و اجتماع می تواند بیایستد.(نساء، آیه 5)

از نظر آموزه های وحیانی قرآن، دست یابی به مال و ثروت یا همان غنایی که موجب قیام شخص یا امت شود ، نیازمند اموری است که در این جا به برخی از مهم ترین آنها اشاره می شود:

1.      دعا و خواستن از خدای غنی حمید: باید توجه داشت که از نظر اقتصادی انسان نیز هرگز غنی مطلق نخواهد رسید؛ زیرا غنای انسان در ساحت اقتصادی نیز به بذل و تفضلات الهی است. بنابراین، انسان می بایست تلاش کند تا به خدای غنی حمید وصل شده و از تفضلات او بهره مند شده و این گونه خیری از از سوی خدا به او رسیده تا از فقر رها شود. البته از نظر قرآن برای رهایی از فقر اقتصادی در گام نخست انسان می بایست در مقام خواستن و دعا کردن برآید و از خدا آن را بخواهد؛ چنان که حضرت موسی(ع) می فرماید: فَقَالَ رَبِّ إِنِّی لِمَا أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ؛ و گفت پروردگارا من به هر خیرى که سویم بفرستى سخت فقیر و نیازمندم.(قصص، آیه 24)

2.      فراهم آوری اسباب: از نظر قرآن، همراه با دعا و خواستن انسان می بایست تلاش کند و اسباب مناسب را فراهم آورد. از جمله اسباب می توان به اسباب مادی و غیر مادی هم چون صدقه دادن، استغفار کردن، امانت داری، توسل به نماز و دعای معصومان(ع) و صله رحم و مانند آنها و نیز کار و تلاش و حتی مهاجرت به مناطق دیگر اشاره کرد که در آیات و روایات بسیاری به آنها اشاره شده است.(مریم، آیه 25؛ مائده، آیه 64؛ منافقون، آیه 10؛ مدثر، آیات 43 تا 47) امیرمومنان امام علی علیه السلام می فرماید: اذا أملقتم فتاجروا الله بالصدقه؛ هر گاه تنگدست شدید با دادن صدقه با خدای تعالی سودا کنید(نهج البلاغه، کلمات قصار 250) بنابراین، صدقه ای که فقیر می پردازد از دردهایش می کاهد؛ زیرا این کار به او می فهماند که کسانی فقیرتر و ضعیف تر از او نیز هستند. فرمایش امام است که فرمود: استنزلوا الرزق بالصدقه؛ روزی را به صدقه دادن فرود آورید(همان، کلمات قصار 132)؛ زیرا هر کس مالی را در راه خدا می بخشد هرچند اندک باشد خدای تعالی پاداش او را فراوان خواهد داد. امام علی(ع) درباره نقش امانت نیز می فرماید: اداء الامانه مفتاح الرزق؛ امانتداری کلید روزی است(شرح نهج البلاغه، ج 20، ص 318، حدیث 650) ایشان هم چنین در جایی دیگر می فرماید: و الامانه تجرّ الرزق و الخیانه تجرّ الفقر؛ امانتداری روزی به دنبال دارد و خیانت مایه فقر و تنگدستی است.(تحف العقول، ص 255) هم چنین امام علی علیه السلام می فرماید: و خداوند استغفار(آمرزش خواستن) را سبب فراوانی روزی قرار داده است(نهج البلاغه، خطبه 143) هم چنین خدا درباره نقش مهاجرت در کسب روزی و رهایی از فقر می فرماید: «و من یهاجر فی سبیل الله یجد فی الارض مراغما کثیرا وسعه» هرکس که در راه خدا مهاجرت کند در روی زمین برخورداری های بسیار و گشایش خواهد یافت.(نساء، آیه 100)


  
  

 

از نظر آموزه های وحیانی قرآن، انسان در قبال هر نعمتی که به او داده می شود، مسئولیت دارد و از آن مسئولیت پرسش و سوال می شود که آیا به درستی انجام داده یا نداده است؛ خواه این نعمت شخصی و اختصاصی باشد، خواه نعمت های عمومی؛ خواه مادی و خواه معنوی.

خدا به صراحت می فرماید: ثُمَّ لَتُسْأَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ؛ سپس در همان روز قیامت است که از نعمت در دنیا پرسیده خواهید شد.(تکاثر، آیه 8)

بر اساس روایات تفسیری این نعمت مهم که از آن پرسش می شود، نعمت ولایت است که مردمان چگونه با آن مواجه شده و آیا مسئولیت خویش را در قبال آن به درستی انجام داده اند یا نه؟

البته انسان می بایست بداند که فرقی میان نعمت های بزرگ و کوچک نیست؛ زیرا هر نعمتی برای آن است تا انسان بتواند از آن برای رسیدن کمالات بایسته و شایسته اش از آن بهره گیرد و استعانت جوید. براین اساس، وقتی کسی نعمتی دارد، نسبت به آن مسئول است تا به درستی از آن بهره گیرد؛ زیرا در قیامت باید پاسخگوی نعمت هایی باشد که به او داده شده است.

از نظر قرآن کسی که به درستی نعمتی را می شناسد و به درستی از آن برای کمالات فردی یا اجتماعی، شخصی یا عمومی بهره می گیرد، همان انسان شاکر نعمت است؛ زیرا شکر حقیقی استفاده درست از نعمت است که از آن به شکر عملی نیز یاد می شود. خدا نعمت به ما می دهد تا ببیند در برابر نعمت مسئولیت خویش را به درستی انجام می دهیم تا جزو شاکرین باشیم یا کفران نعمت می کنیم و مسئولیت خویش را نسبت به آن انجام نمی دهیم و به درستی از آن بهره نمی گیریم.

از نظر قرآن، عاقل در سن چهل سالگی چنین در قالب دعا از خدا می خواهد: قَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِی أَنْ أَشْکُرَ نِعْمَتَکَ الَّتِی أَنْعَمْتَ عَلَیَّ وَعَلَى وَالِدَیَّ وَأَنْ أَعْمَلَ صَالِحًا تَرْضَاهُ؛ مى‏ گوید: پروردگارا بر دلم بیفکن تا نعمتى را که به من و به پدر و مادرم ارزانى داشته اى سپاس گویم و کار شایسته‏ اى انجام دهم که آن را خوش دارى و رضای تو در آن است.(احقاف، آیه 15)

در همین راستا حضرت سلیمان نبی(ع) به خدا عرضه می دارد: وَقَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِی أَنْ أَشْکُرَ نِعْمَتَکَ الَّتِی أَنْعَمْتَ عَلَیَّ وَعَلَى وَالِدَیَّ وَأَنْ أَعْمَلَ صَالِحًا تَرْضَاهُ وَأَدْخِلْنِی بِرَحْمَتِکَ فِی عِبَادِکَ الصَّالِحِینَ ؛ گفت: پروردگارا در دلم افکن تا نعمتى را که به من و پدر و مادرم ارزانى داشته اى سپاس بگزارم و به کار شایسته‏ اى که آن را مى ‏پسندى بپردازم و مرا به رحمت‏ خویش در میان بندگان شایسته‏ ات داخل کن.(نمل، آیه 19)

آن حضرت(ع) پس از استفاده درست از نعمت قدرت عاصف بن برخیا در انتقال تخت ملکه سبا می گوید:  قَالَ هَذَا مِنْ فَضْلِ رَبِّی لِیَبْلُوَنِی أَأَشْکُرُ أَمْ أَکْفُرُ وَمَنْ شَکَرَ فَإِنَّمَا یَشْکُرُ لِنَفْسِهِ وَمَنْ کَفَرَ فَإِنَّ رَبِّی غَنِیٌّ کَرِیمٌ ؛ گفت: این از فضل پروردگار من است تا مرا بیازماید که آیا سپاسگزارم یا ناسپاسى مى ‏کنم و هر کس سپاس گزارد تنها به سود خویش سپاس مى‏ گزارد و هر کس ناسپاسى کند بى‏ گمان پروردگارم بى ‏نیاز و کریم است.(نمل، آیه 40)

از نظر قرآن پذیرش مسئولیت در قبال نعمت و استفاده درست و شاکرانه از آن، نه تنها موجب افزایش برکت در زندگی است، بلکه موجب سعه وجودی شخص می شود؛ زیرا این تاثیر شکرگزاری عملی نسبت به نعمت و مسئولیت پذیری در قبال آن شکری است که آثارش در نفس انسانی بروز و ظهور می کند؛ چنان که خدا در آیه با عنوان « یَشْکُرُ لِنَفْسِهِ» برآن تاکید کرده است؛ خدا در جایی دیگر در باره افزایش سعه وجودی به دنبال شکر گزاری عملی و بهره درست ومسئولانه از نعمت می فرماید: لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ؛ اگر شکر کنید شما را زیادت می کنم و بر شما می افزایم.(ابراهیم، آیه 7)

پس انسان در قبال هر نعمتی از نعمت های خرد و بزرگ مسئول است و می بایست پاسخگو باشد. این پاسخگویی حقیقی زمانی تحقق می یابد که به درستی نعمتی را بشناسیم و آن را به درستی در راستای کمال خود یا دیگران به کار گیریم.

 


  
  

از نظر آموزه های وحیانی قرآن، دو نوع فقر است که یکی مثبت و آن دیگری منفی است. فقر مثبت، فقر هویتی انسان به خدا است؛ زیرا این فقر موجب می شود تا فقیر رابطه خودش را با خدا به درستی ساماندهی کند. این فقر فخر است و انسان باید بدان افتخار کند که تمام هستی اش با خدای غنی حمید نیاز دارد.(فاطر، آیه 15)

اما فقر منفی آن است که انسان از نظر اقتصادی تلاش نکند و فقیر بماند؛ زیرا این گونه فقر بر خلاف فقر مثبت موجب می شود تا شرایط چنان بر شخص فقیر سخت شود که گرایش به کفر یابد؛ چنان که پیامبر(ص) می فرماید: «کَادَ الْفَقْرُ أَنْ یَکُونَ کُفْراً؛ فقر، انسان را در آستانه کفر قرار مى‌دهد.»(الکافی، ثقة الإسلام کلینى‏، ج ‏2، ص 307 ؛ خصال، شیخ صدوق، ج‏ 1، ص 12؛ بحار الأنوار، علامه مجلسی، ج‏ 70، ص 246)

از نظر اسلام و قرآن، ملتی که آب و خاک دارد و گرفتار فقر اقتصادی است از رحمت الهی دور است؛ چنان که امیرمومنان امام علی(ع) می فرماید: «مَنْ وَجَدَ مَاءً وَ تُرَاباً ثُمَّ افْتَقَرَ فَأَبْعَدَهُ اللَّه؛ هر کسی آب و خاک یافت سپس گرفتار فقر بود، پس خدا او را دور می کند.‌» (قرب‌الإسناد، ص55؛  وسائل الشیعة، ج‌17، ص 41)

بنابراین، اگر شخص یا ملتی با داشتن آب و خاک، گرد فقر بر چهره اش نشسته باشد، نشان می دهد که حرکتی برای رزق و روزی نداشته است و اگر گرفتار فقر است، به دست خویش به خویش ظلم کرده است. چنین شخصی اگر دعا کند، خدا به او چیزی نمی دهد و او را از فقر و فلاکت رها نمی سازد.

از قدیم گفته اند: از تو حرکت از خدا برکت. خدا در قرآن به حضرت مریم(ص) فرمان می دهد که اگر می خواهد از برکات الهی بهره مند باشد، باید حرکتی از خود نشان دهد: وَهُزِّی إِلَیْکِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُسَاقِطْ عَلَیْکِ رُطَبًا جَنِیًّا ؛ و تنه یا ساقه درخت‏ خرما را به طرف خود بگیر و بتکان! بر تو خرماى تازه مى ‏ریزد.(مریم، آیه 25)


  
  

خوف به معنای ترس یک واکنش فطری انسان نسبت به عامل خطر است؛ وقتی انسان خطری را می بیند به طور فطری بر آن است تا آن را دفع کرده یا رفع نماید. خوف انسان از نیش مار و عقرب یا شمشیر دشمن فطری است و هدایت فطری و الهامی انسان را به این سمت سوق می دهد تا از آن فاصله بگیرد یا آن را دفع و رفع کند. این ترس و خوف برای همگان است، خواه پیامبری باشد و خواه یک انسان معمولی.

اما خشیت آن ترسی است که منشاء و خاستگاه اعتقادی دارد؛ از این روست که ترسی عالمانه است. از نظر قرآن، مومنان تنها از خدا خشیت دارند؛ زیرا می دانند که می بایست در برابر عظمت الهی کنارگیری کنند و از خشم و غضب او بهراسند:وَ یَخْشَوْنَهُ وَلاَ یَخْشَوْنَ أَحَداً إِلَّا اللَّهَ.(احزاب، آیه 39)

از نظر قرآن، بسیاری از مردم این گونه نیستند، بلکه همان طور که خوف نسبت به خطر دارند، در ساحت اعتقادی نیز از اموری چون «املاق» و کاهش رفاه در زندگی خشیت دارند(اسراء، آیه 31)؛ زیرا در محاسبات خویش تنها امور مادی را مبنا قرار می دهند که از نظر آنان عالمانه است؛ در حالی که عاقلانه نیست؛ زیرا اگر عاقل بودند می دانستند فراتر از علل و عوامل و اسباب مادی، خدایی است که مسبب الاسباب است و تاثیر علل و عوامل مادی به مشیت و اذن اوست. بنابراین، وقتی خدا را داخل در محاسبات می کردند، دیگر هیچ خشیتی نسبت به امری یا کسی نداشتند و تنها از خدا خشیت داشتند. پس خشیتی که انسان ها نسبت به غیر خدا دارند، ممکن است، عالمانه باشد، ولی عاقلانه نیست؛ زیرا این علم آنان عالم کاملی نیست و بر مدار و محور عقل حقیقی سامان نیافته است؛ زیرا علمی است بر مدار احساسات و حواس مادی بدون به کارگیری عقل حقیقی که بدان خدا شناخته و عبادت می شود و بهشت و آخرت کسب می شود.

پس فرق خوف با خشیت را می بایست در این امر دانست که خوف همانند وجل یک واکنش فطری انسانی و ناظر به خطر حقیقی یا احتمالی است؛ اما خشیت واکنشی نسبت به امر اعتقادی است که تنها می تواند نسبت به خدا واکنش صحیح و نسبت به دیگران واکنش غیر صحیح و باطل باشد.

در ضمن نقش علم و عقل در تحقق خشیت بسیار اساسی و مهم است؛ در حالی که در خوف نیازی نیست که انسان نسبت به امری علم و تعقل ورزد، بلکه یک واکنش نسبت به خطری احتمالی یا واقعی است که جان و مال یا مانند آنها در تهدید می کند.


  
  

از نظر آموزه های وحیانی قرآن، برای خلقت انسان اهداف چندی تعریف شده که عبارتند از:

1.       رحمت : براساس برخی از آیات قرآنی ، یکی از اهداف مهم خلقت هرچیزی از جمله انسان، رحمت است؛ زیرا این رحمت الهی است که مقتضی خلقت از جمله خلقت انسان است؛ خدا می فرماید: إِلَّا مَنْ رَحِمَ رَبُّکَ وَلِذَلِکَ خَلَقَهُمْ؛ مگر کسانى که پروردگار تو به آنان رحم کرده و براى همین رحمت کردن آنان را آفریده است.(هود، آیه 119)

2.      عبادت خدا: از نظر قرآن، یکی از مهم ترین اهداف خلقت انسان این است که خدا را عبادت و بندگی کنند: وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ؛ و جن و انس را نیافریدم جز براى آنکه مرا بپرستند.(ذاریات، آیه 56)

3.      علم به قدرت و علم الهی: از دیگر اهداف عالی خلقت انسان این است که انسان به این حقیقت علم یابد که خدا قدیر و علیم است و به همه چیز احاطه علمی دارد: اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَمِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ یَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَیْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ وَأَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحَاطَ بِکُلِّ شَیْءٍ عِلْمًا ؛ خدا همان کسى است که هفت آسمان و همانند آنها هفت زمین آفرید. فرمان خدا در میان آنها تنزل و فرود مى ‏آید تا بدانید که خدا بر هر چیزى تواناست و به راستى دانش وى هر چیزى را در بر گرفته است.(طلاق، آیه 12) البته آیه بیان می کند خلقت هفت آسمان ها و هفت زمین همانند آنه، برای این است انسان بداند که خدا بر هر چیزی قدیر و توانا و بر هر چیزی احاطه کامل علمی دارد؛ اما شکی نیست که یکی از چیزهایی که در این هفت آسمان و هفت زمین خلق شده همین انسان است. پس انسان خلق شد تا به این حقیقت ها علم یابد. شاید براساس همین هدف است که برخی « لِیَعْبُدُونِ» درآیه 56 سوره ذاریات را به «لیعرفون» تفسیر کرده اند؛ زیرا عبادت بدون معرفت اصالت ندارد؛ پس باید انسان عابد عالم و عالم عابد باشد. به سخن دیگر، برای خلقت انسان که بر اساس رحمت است دو هدف اصلی تعریف شده است: الف: هدف نظری؛ یعنی کسب معرفت و علم به قدرت و علم الهی؛ ب:  هدف عملی؛ یعنی عبادت و عبودیت خدا.

4.       دوزخ: قرآن یکی از اهداف خلقت انسان و جن را بردن آنان به دوزخ دانسته است؛ خدا می فرماید: وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ کَثِیرًا مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لَا یَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لَا یُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لَا یَسْمَعُونَ بِهَا أُولَئِکَ کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولَئِکَ هُمُ الْغَافِلُونَ ؛ و در حقیقت بسیارى از جنیان و آدمیان را براى دوزخ آفریده‏ ایم؛ چرا که دلهایى دارند که با آن حقایق را تفقه و دریافت ژرف نمى کنند، و چشمانى دارند که با آنها نمى ‏بینند، و گوشهایى دارند که با آنها نمى ‏شنوند. آنان همانند چهارپایان، بلکه گمراه‏ ترند. آرى! آنها همان غافلان هستند.(اعراف، آیه 179) واژه «ذرانا» به معنای پخش کردن مانند تخم پاشی در زمین و نیز به معنای «خلقنا» آمده است. البته آیه نمی گوید که همه جن و انس برای این هدف آفریده شده اند، بلکه می گوید که کثیر آنان برای این هدف هستند. از سوی دیگر «لام» که در کلمه « لِجَهَنَّمَ» غایت فاعل نیست؛ یعنی خدا به این هدف خلق نکرده است؛ بلکه غایت فعل است؛ زیرا خدا به عنوان فاعل غایتی که برای خلق انسان تعریف کرده همان عبادت عالمانه در ساختار رحمت است؛ اما وقتی انسان و جن را به گونه ای آفریده که دارای اراده هستند، این می تواند به اراده خویش انسان خلیفه الله باشد(بقره، آیات 30 و 31) که با عبادت عاملانه برخوردار از رحمت تحقق می یابد؛ یا می تواند از آن انسانیت خویش با عدم به کارگیری از هدایت فطری(طه، آیه 50؛ شمس، آیات 7 تا 10) و توانایی های الهی و خداداد خویش سقوط کند و به غفلت دچار گردد که سرانجام آن دوزخ است. پس اگر انسان و جن بر خلاف هدف غایی فاعل عمل و رفتار کنند، به دوزخ می روند. پس باید گفت که خدا انسان و جن را برای دوزخ نیافریده است؛ زیرا اولا «کثیر» گفته است؛ و ثانیا این غایت فعل است نه غایت فاعل.پس از نظر قرآن، خدا بر اساس رحمت خویش انسان و جن را برای عبادت عالمانه خویش خلق کرده است؛ اما بسیاری از آنان بر خلاف این دو هدف عمل کرده و به جای عبادت خدا عبادت غیر خدا را می پذیرند و به جای عالمانه عبادت کردن، بر اساس هواهای نفسانی جاهلانه به عبادت هواهای نفسانی و غیر الله می پردازند. این گونه است که هدف دیگری را برای خود مقصود قرار می دهند که اولا و بالذات برای آن خلق نشده اند.


  
  

اصولا هیچ فعلی بدون غایت نیست؛ زیرا فعل انسانی با اراده ایجاد می شود و اراده زمانی شکل می گیرد که انسان چیزی را تصور و تصدیق کرده و بدان جزم یافته باشد؛ این جزم اندیشه موجب می شود تا انسان کاری را انجام دهد یا ترک کند؛ این همان قدرت انسان به ترک فعل یا انجام فعلی با اراده است؛ زیرا وقتی جزم یابد که نفع و سودی در آن کار نیست، آن کار را ترک می کند و هر گاه جزم یافت که در آن کار سودی است، آن را انجام می دهد.

پس اراده به انجام هر کاری دارای غایتی است. البته ممکن است که این غایتی که تصور کرده، حقیقی یا وهمی و تخیلی باشد؛ پس اگر حقیقی باشد، آن کار و فعل هدفمند به هدفی معقول و حقیقی است؛ اما اگر غایت توهمی و تخیلی باشد، کاری با هدفی غیر معقول خواهد بود که شخص انجام می دهد.

به هر حال، فعل هماره دارای غایتی است که فاعل آن را به حقیقت یافته و معقول است یا غیر معقول و توهمی و تخیلی.

البته باید توجه داشت که هماره این طور نیست که فاعل قصد غایتی داشته باشد، حتما به آن غایت می رسد؛ زیرا با آن که فاعل حتی اگر قصد غایت معقول داشته باشد، ممکن است به آن غایت خویش نرسد؛ زیرا برای تحقق غایت تنها اراده و فعل فاعل کفایت نمی کند، بلکه مشیت و اراده الهی نیز دخیل است؛ از نظر قرآن، زمانی مشیت و اراده انسانی تاثیر گذار خواهد بود که پیش از آن مشیت و اراده الهی به آن تعلق گرفته باشد: وَمَا تَشَاءُونَ إِلَّا أَنْ یَشَاءَ اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ؛ و تا خدا پروردگار جهانها نخواهد شما نیز نخواهید خواست.(تکویر، آیه 29 ؛ انسان، آیه 30)

بر همین اساس، اگر مشیت و اراده الهی در فعلی به این تعلق گرفته باشد که آن تحقق نیابد یا به آن غایت نرسد، چنین اتفاقی نخواهد یافت؛ از همین رو، حتی اگر پیامبرش جزم اندیشه را با عزم انگیزه و عمل همراه سازد و بخواهد فعلی را انجام دهد یا به غایتی برسد، این جز به مشیت الهی شدنی نیست(کهف، آیه 23)؛ چنان که تحقق غایت نیز بدون توکل بر خدا دست یافتنی نیست.(آل عمران، آیه 159)

بنابراین، فاعل ممکن است به قصد غایت معقول به کار اقدام کند، ولی این گونه نیست که همان غایت به فعلش تحقق یابد، بلکه ممکن است که غایتی دیگر تحقق یابد که مشیت فاعل نیست، ولی مشیت خدا بدان تعلق گرفته است. از باب مثال می توان به فعل فرعون اشاره کرد که موسی(ع) را از آب برای آن که «قره عین» او باشد گرفت؛ اما غایت فعلش آن نشد که او مشیت و خواست؛ بلکه آن چه شد که خدا برای آن مشیت کرده است؛ از همین روست که دشمن جان فرعون شد؛ خدا در قرآن می فرماید: فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِیَکُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَحَزَنًا إِنَّ فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا کَانُوا خَاطِئِینَ وَقَالَتِ امْرَأَتُ فِرْعَوْنَ قُرَّتُ عَیْنٍ لِی وَلَکَ لَا تَقْتُلُوهُ عَسَى أَنْ یَنْفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَدًا وَهُمْ لَا یَشْعُرُونَ؛ پس خاندان فرعون او را [از آب] برگرفتند تا سرانجام دشمن [جان] آنان و مایه اندوهشان باشد. آرى فرعون و هامان و لشکریان آنها خطاکار بودند؛  و همسر فرعون گفت: [این کودک] نور چشم من و تو خواهد بود؛ او را مکشید شاید براى ما سودمند باشد، یا او را به فرزندى بگیریم، ولى آنها خبر نداشتند و نسبت به حقیقت بی شعور بودند.(قصص، آیات 8 و 9)

پس از نظر قرآن، فرعونیان از گرفتن موسی(ع) غایتی را در نظر داشتند که به آن نرسیدند؛ زیرا مشیت الهی بر این قرار گرفت که غایتی دیگر برای آن فعل رقم بخورد؛ زیرا از نظر قرآن، غایتی تحقق می گیرد که با مشیت الهی نیز مطابق باشد؛ پس اگر غایت فعل انسانی با مشیت مطابق بود، همان می شود؛ و گرنه آن می شود که خدا مشیت کرده است. در این جا خدا غیر آن چیزی را غایت برای فعل فرعون مشیت کرده که برخلاف غایت فرعون بوده است.  


  
  
   1   2   3   4   5   >>   >