سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مال مایه شهوتهاست . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :54
بازدید دیروز :142
کل بازدید :2029630
تعداد کل یاداشته ها : 1984
102/12/29
1:1 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
خلیل منصوری[174]
http://www.samamos.com/?page_id=2

خبر مایه
پیوند دوستان
 
فصل انتظار اهالی بصیرت هزار دستان سرباز ولایت رایحه ی انتظار اقلیم شناسی دربرنامه ریزی محیطی .:: مرکز بهترین ها ::. نگارستان خیال جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی نگاهی نو به مشاوره پلاک آسمانی،دل نوشته شهدا،اهل بیت ،و ... حمایت مردمی دکتر احمدی نژاد آقاشیر کلّنا عبّاسُکِ یا زَینب صراط مستقیم هم رنگــــ ِ خـــیـــآل جبهه مقاومت وبیداری اسلامی کالبد شکافی جون مرغ تا ذهن آدمیزاد ! تکنولوژی کامپیوتر وبلاگ منتظران سارا احمدی بوی سیب BOUYE SIB رمز موفقیت محقق دانشگاه سرزمین رویا وبلاگ تخصصی فیزیک پاک دیده آدمک ها ✘ Heart Blaugrana به نام وجود باوجودی ... سرباز حریم ولایت دهکده کوچک ما از قرآن بپرس کنیز مادر هرچه می خواهد دل تنگت بگو •.ღ♥ فرشتــ ـــ ـه تنهــ ــ ــایی ♥ღ.• پیامبر اعظم(ص) عطاری عطار آبدارچی ستاد پاسخگویی به مسایل دینی وبلاگ شخصی امین نورا چوبک نقد مَلَس پوست کلف دل نوشت 14 معصوم وقایع ESPERANCE55 قدرت شیطان دنیای امروز ما تا ریشه هست، جوانه باید زد... آواز یزدان خلوت تنهایی کتاب شناسی تخصصی اس ام اس عاشقانه طرحی نو برای اتحاد ایرانیان سراسر گیتی در گوشی با خدا **** نـو ر و ز***** اس ام اس سرکاری و خنده دار و طنز دنیا به روایت یوسف جاده خدا خام بدم ایلیا حرفای خودمونی من بازی بزرگان کویر مسجد و کلیسا - mosque&church دنیای ماشین ها بچه دانشجو ! پژواک سکوت گنجهای معنوی دنیای موبایل منطقه‏ ممنوعه طلبه علوم دینی مسافر رویایی انواع بازی و برنامه ی موبایل دانشجو خبر ورزشی جدید گیاهان دارویی بانوی بهشتی دو عالم سلام

در دین اسلام، اجرای عدالت در جامعه، به شدت مورد تأکید قرار گرفته است. از این رو، اسلام همه افراد جامعه را در برابر قانون برابر می داند و هیچ گونه تبعیضی را در اجرای قانون بر افراد روا نمی شمارد و هرگونه تبعیض در اجرای قانون را به هر دلیل و عنوانی که باشد، موجب سقوط و هلاکت جامعه می داند.

از این روست که در تفکر اسلامی مساله ای به نام شهروند درجه یک و دو معنا و مفهومی ندارد؛ از این روست که رفتاری که قوه قضایی در دوران اخیر در پیش گرفته است مورد انتقاد شدید مسلمانان و مومنان است؛ زیرا به گونه این رفتار تبعیض آمیز ظهور کرده است و شاید بر همین اساس است که انقلاب اسلامی را از نظر هدایت بودن در ردیف دوم نسبت به انقلاب اسلامی یمن در تعبیر امام صادق(ع) قرار داده است، (( بحار الانوار ، ج 52، ص 210.) چنان که این معنا به صراحت در کتاب عصر ظهور بیان شده است؛ چرا که حدود و دیات نسبت به دولتمردان و طبقه اشرافیت اجتماعی ، سیاسی و اقتصادی اعمال نمی شود و رفتار اشرافیت قوم بنی اسرائیل در آن سرمشق قرار گرفته و سیره آنان به جای سیره معصومان (ع) عمل می شود.

به نظر می رسد که طابق النعل بالنعل ، داستان قوم بنی اسرائیل در امت محمد(ص) تکرار می شود و در دوره ای زندگی می کنیم که اشرافیت اسرائیلی با قدرت های سیاسی و اقتصادی خویش می کوشند تا شهروندان درجه یکی را بیافریند که بیرون از دایره قانون باشند. این درحالی است که سیره معصومان (ع) از جمله پیامبر(ص) و امیرمومنان علی (ع) پرهیز از هرگونه تبعیض در اجرای قانون اسلام بوده است.

در سیره عملی رسول گرامی(ص) نیز عدالت به دور از هر گونه تبعیض و نابرابری در اجرای قانون به بهترین وجه انعکاس یافته است. از نظر آن حضرت(ص) شهروندان امت اسلام در یک درجه و سطح برابر نسبت به قانون قرار می گیرند و هیچ شهروندی نسبت به قانون برتر نمی باشد. ازاین روست که قانون را نسبت به همه یکسان اجرا می کند ، چنان که قانون اساسی دولت جمهوری اسلامی ایران نیز بر این معنا تاکید می کند و تبعیضی میان شهروندان قائل نمی شود.

در روایت است که «در فتح مکّه، زنی از قبیله بنی مخزوم مرتکب سرقت شد و از نظر قضایی جرمش محرز گردید. خویشاوندان آن زن، که هنوز رسوبات نظام طبقاتی دوران جاهلیت در مغزشان مانده بود، اجرای مجازات یعنی حدّ سرقت را نسبت به آن زن ننگ خانواده اشرافی خود می دانستند. به همین دلیل، برای متوقّف ساختن اجرای حدّ سرقت، به تلاش افتادند و به همین منظور، اسامة بن زید را، که مانند پدرش زید نزد پیامبر محبوبیت داشت، وادار به شفاعت نمودند. اما همین که اسامه زبان به شفاعت گشود، پیامبر صلی الله علیه و آله خشمگین شدند و با عتاب فرمودند: «چه جای شفاعت است؟ مگر می توان حدود و قانون خدا را بلا اجرا گذاشت؟» و فورا دستور مجازات صادر نمودند. اسامه متوجه لغزش خود شد و عذرخواهی نمود.( ابن عبدالبر، ابوعمر یوسف بن عبدالله بن محمد ، الاستیعاب فی معرفه الاصحاب، تحقیق علی محمد البجاوی، بی­جا، بی­نا، چاپ اول، 1992م، ج4، ص1892. میرزا حسین نوری، مستدرک الوسائل، چ دوم، بیروت، مؤسسة آل البیت، 1409، ج 18، ص 7.)

به دنبال این قضیه، پیامبر(ص) خطبه ای خواند و فرمود: «فإنما هلک الذین من قبلکم انهم کانوا اذا سرق فیهم الشریف ترکوه و اذا سرف فیهم الضعیف اقاموا علیه الحد و انیّ والذی نفسی بیده، لو اَن فاطمه بنت محمد سَرَقت ، فقطعت یدها.؛ همانا پیشینیان هلاک شدند؛ زیرا اگر فردی بزرگ از ایشان دزدی می کرد، رهایش می کردند و اگر فردی ضعیف دزدی می کرد، بر وی حد جاری می کردند. سوگند به آن که جانم در دست اوست؛ اگر فاطمه دختر محمد نیز دزدی کرده بود، دست او را می بریدم؛ آن گاه قانون را درباره آن زن بنی مخزوم اجرا کرد.»( مقریزی، امتاع الاسماع، تحقیق محمد بن الحمید النمیسی، بیروت، دارالکتب العلمیه، چاپ اول، 1420ق، ج10، ص26 و ابن­سعد، الطبقات الکبری، تحقیق محمدعبدالقادر عطاء، بیروت، دارالکتب العلمیه، چاپ اول، بی­تا، ج4، ص52 و صالحی شامی، یوسف، سبل الهدی، تحقیق عادل احمد عبدالموجود و علی محمد معوض، بیروت، چاپ اول، 1414ق، ج9، ص196 و بیهقی، احمد بن حسین، دلایل النبوه، تحقیق عبدالمعطی قلعجی، بیروت، چاپ اول، 1405ق، ج5، ص88.)

پیامبر صلی الله علیه و آله برای اینکه فکر تبعیض در اجرای قانون را از ذهن مردم بیرون نمایند، عصر همان روز به ایراد خطبه پرداختند و به مسئله عدالت در اجرای قانون اشاره نموده، فرمودند: «اقوام و ملل پیشین دچار سقوط و انقراض شدند؛ بدین سبب که در قانون تبعیض روا می داشتند؛ هرگاه یکی از طبقات بالا مرتکب جرم می شد او را از مجازات معاف می کردند، و اگر کسی از زیردستان به جرم مشابه آن مبادرت می ورزید او را مجازات می کردند. قسم به خدایی که جانم در قبضه اوست! در اجرای عدل درباره هیچ کس فروگذاری و سستی نمی کنم، اگرچه مجرم از نزدیکان من باشد.»( ابن شعبه حرّانی، تحف العقول عن آل الرسول، ج پنجم، بیروت، مؤسسه اعلمی، 1394، ص 29)

چنان که ملاحظه می شود، رسول گرامی در اجرای قوانین کیفری اسلام (حدود الهی)، هیچ گونه تبعیضی روا نمی داشتند، شفاعت احدی را نمی پذیرفتند و تحت تأثیر گروهای فشار قرار نمی گرفتند. آن حضرت به شدت، مسلمانان را از تعطیل شدن حدود الهی نهی می کردند: «اِنّهُ نهی عنِ تعطیلِ الحدودِ و قال: "اِنّما هَلَکَ بنو اسرائیل لانّهم کانوا یُقیمونَ الحدودَ علی الوضیعِ دونَ الشریفه"»؛ بنی اسرائیل نابود شدند از آن رو که حدود الهی را بر زیر دستان اجرا می کردند، نه بر اشراف و بزرگان.(تمیمی مغربی، نعمان بن محمد؛ دعائم الاسلام، مصر، دارالمعارف، 1385ق، ج2، ص442)


89/1/17::: 4:44 ع
نظر()
  

روایات متعددى از اهل بیت علیهم السلام ، درباره انقلاب اسلامى و زمینه ساز ظهور حضرت مـهـدى (ع) در یمن وارد شده است که برخى از آنها صحیح السند(سـنـد صـحـیح ، سندى است که راوى عادل شیعه آن روایت را از مانندخودش در همه سلسله سند از امام معصوم نقل کند.) مى باشد، که حـتـمـى بـودن وقـوع ایـن انقلاب را تصریح مى کند و آن را درفش هدایت و زمینه ساز قیام حـضـرت مـهـدى و یـارى کـنـنده آن حضرت توصیف مى کند..

حتى برخى از روایات انقلاب اسـلامـى یـمن را در زمان ظهور، هدایت بخش ترین درفش ها بطور مطلق بحساب مى آورد و در وجـوب یـارى رسـانـدن بـه آن ، هـمـانـگـونه تاکید مى کند که در یارى درفش مشرق ایـرانـى ، بـلکـه بیش از آن تاکید مى نماید و وقت آن را همزمان با خروج سفیانى در ماه رجب یعنى چند ماه قبل از ظهور حضرت مهدى (ع) و پایتخت آن را صنعا معرفى مى کند.

امـا نام رهبر آن ، در روایات ، معروف به یمنى مى باشد و روایتى نام وى را "حسن " و یا "حسین " و از نسل زیدبن على علیهما السلام یاد مى کند ولى این روایت از نظر متن و سند قابل بحث است .

از امام صادق (ع) روایت شده است که فرمود:"خـروج ایـن سـه تـن ، خـراسـانـى ، سـفـیـانـى و یـمـنـى در یـک سال و یک ماه و یک روز اتفاق مى افتد. و درفش یمنى از همه هدایت کننده تر است؛ زیرا که دعوت به حق مى کند." ( بحار الانوار ، ج 52،  ص 210.)

اما بحث پیرامون اینکه چرا درفش یمنى از درفش خراسانى هدایت بخش تر است ؟ در حالى کـه درفـش خـراسـانى و درفش هاى اهل مشرق بطور کلى به درفش هدایت ، توصیف شده و کـشـتـه شـدگـان آنـها شهید محسوب مى شوند و خداوند دین خود را بوسیله آنان یارى مى نـمـایـد.. بـا آنـکـه تعداد نسبتا زیادى از ایرانیان وزیران و مشاوران حضرت مهدى (ع) و یـاران خـاص او خـواهند بود، که از جمله آنان فرمانده نیروهاى ایرانى ، شعیب بن صالح اسـت کـه امـام مـهـدى (ع) وى را بـسـمـت فـرمـانـدهـى کـل ارتـش خود بر مى گزیند و با آنکه نقش ایرانیان ، در زمینه سازى قیام حضرت مهدى (ع) در تمام سطح ها، نقش وسیع و فعالى است وآنگهى آنان با قیام و فداکاریهاى خود، که آغاز نهضت حضرت مهدى (ع)، بوسیله قیام آنان خواهد بود، برترى خاصى دارند و ما آن را در نـقـش آنـان در دوران ظـهور بیان خواهیم کرد.

 بنابراین چرا انقلاب یمنى و درفش وى هدایت بخش تر از ایرانیان و درفش آنهاست ؟

مـمـکـن اسـت دلیـل آن ، ایـن بـاشـد که سیستم ادارى که یمنى در رهبرى سیاسى و اداره یمن بـکـار مـى برد صحیح تر و از لحاظ سادگى و قاطعیت به روش ادارى اسلام نزدیک تر بـاشـد. در حـالیکه دولت ایرانیان از پیچیدگى و دوباره کارى و شائبه هایى بر کنار نـیـسـت ، بنابراین تفاوت بین این دو تجربه فرمانروائى به طبیعت سادگى و قبیله اى جامعه یمن و طبیعت وراثت تمدن و ترکیب جامعه ایرانى برمى گردد.

و ممکن است انقلاب یمنى از این رو هدایت بخش تر بشمار آید که سیاست و دستگاه اجرائى آن قـاطـع بـاشـد. و نـیـروهـاى مخلص و مطیع در اختیار داشته باشد و پیوسته رسیدگى شـدید نسبت به آنها کند، البته این همان دستورالعملى است که اسلام به اولیای امور مى دهـد کـه بـا کـارمـنـدان و کـارگزاران خود عمل نمایند؛ چنانکه در منشور امیرمؤ منان (ع) به مالک اشتر استاندار و نماینده امام در مصر مى بینیم و همانطور که در صفات حضرت مهدى (ع) آمـده اسـت کـه " نـسـبـت به کارگزاران و کارمندان خود سختگیر و نسبت به بینوایان مـهـربـان مـى بـاشـد" در حـالیـکـه ایـرانـیـان بـر اسـاس چـنـیـن سـیـاسـتـى عمل نمى کنند، مسئول مقصر، یا خیانتکار نسبت به مصالح مسلمانان را در ملا عام ، جهت عبرت سـایـریـن مـجـازات نـمـى کـنـنـد؛ زیـرا مـى تـرسـنـد ایـن عمل باعث تضعیف دولت اسلامى گردد که مظهر موجودیت اسلام است.

و احتمال دارد، درفش یمنى از این جهت هدایت کننده تر باشد که در ارائه طرح جهانى اسلام رعـایـت عـنـاویـن ثـانوى فراوان و ارزیابى ها و مفاهیم کنونى (و مقررات بین المللى ) را نمى کند. در حالیکه انقلاب اسلامى ایران معتقد و ملزم به رعایت آنهاست.

امـا آنـچه بعنوان دلیل اساسى ، پسندیده است این است که انقلاب یمنى اگر هدایت گرى بـیـشـتـرى دارد به این دلیل است که مستقیما از رهنمودهاى حضرت مهدى (ع) برخوردار مى گـردد و جـز لایـنـفـک قلمرو و طرح نهضت آن حضرت شمرده مى شود، همچنین یمنى بدیدار حـضـرتـش نـائل مى شود و کسب شناخت و رهنمود مى کند. مؤ ید این امر روایات مربوط به انـقـلاب یـمـنى هاست که رهبر انقلاب یمن یعنى شخص یمنى را مى ستاید و با این عبارات تـوصیف مى نماید: "بسوى حق هدایت مى کند" و "شما را بسوى صاحبتان مى خواند" و ایـنـکـه "بـراى هـیـچ مـسـلمـانـى سـرپـیـچـى از آن جـایـز نـیـسـت و کـسـى کـه چنین کند اهل آتش خواهد بود"...

اما انقلاب زمینه ساز ایرانیان در روایات آن بیش از ستایش رهبران آن ، سـتـایـش از عـمـوم گـردیـده اسـت ، مـانـنـد یـاوران درفـش هـاى سـیـاه و اهـل مـشـرق و قـومـى از مشرق بجز، شعیب بن صالح که با توجه به روایات ، نسبت به بـقـیـه فـرمـانـدهـان درفـش هـاى سـیـاه ، امـتـیـاز و برترى ویژه اى دارد و پس از آن سید خراسانى و سپس مردى از قم مورد ستایش قرار گرفته است .

اخبار مؤ ید این معناست که انقلاب یمنى به نهضت ظهور امام (ع) نزدیکتر است تا انقلاب زمـیـنـه سـاز ایـرانـیـان ، حـتـى اگـر فـرض کـنـیـم یـمـنـى قبل از سفیانى قیام مى کند یا آنکه یمنى دیگرى زمینه ساز یمنى وعده داده شده مى باشد. در حالیکه انقلاب ایرانیان بدست مردى از قم که سرآغاز نهضت و قیام حضرت مهدى (ع) مى باشد که "آغار آن از مشرق است" و فاصله بین شروع انقلاب آنها و بین خراسانى و شـعـیـب بـیـسـت یـا پـنـجـاه سـال و یـا آنـچـه خـدا اراده کـنـد، بـطـول مـى انـجـامـد... و آغاز چنین انقلابى بر پایه اجتهاد و فقها و نمایندگان سیاسى آنان قرار دارد و از موقعیتى پاک و خالص آنگونه که انقلاب یمنى بطور مستقیم از ناحیه امام مهدى (ع) رهنمود یافته ، بهره مند نیست .

نـکـتـه دیـگر، درباره اینکه ممکن است یمنى متعدد بوده و دومى ، یمنى وعده داده شده و مورد نـظـر بـاشـد. روایـات گـذشـتـه خـروج یـمنى موعود را با صراحت همزمان با ظاهر شدن سـفـیانى ، یعنى سال ظهور حضرت مهدى (ع) بیان کرده است . و روایات دیگرى با سند صحیح از امام صادق (ع) وجود دارد که مى گوید:" مصرى و یمنى قبل از سفیانى قیام مى کنند."( بحار، ج 52، ص 210 بنقل از کتاب غیبت طوسى .)

بـنـا بـه ایـن روایـت ، بـایـسـتـى ایـن شـخـص یـمـنـى اول بـاشـد کـه زمینه ساز یمنى موعود خواهد بود، همچنانکه "مردى از قم" و غیر او از اهل مشرق ، زمینه ساز خراسانى و شعیب که هر دو وعده داده شده اند، خواهند بود.

اما هنگام خروج یمنى اول را تنها این روایت ، پیش از سفیانى تعیین مى کند. البته ممکن است اندکى قبل از او و یا سالهاى طولانى باشد. والله العالم

مـطلب دیگر، خبر "کاسر عینه در صنعاء" است که عبیدبن زرارة آنرا از امام صادق (ع) چنین روایت نموده است ، که گفت:"نـزد ابـو عـبـدالله (امـام صـادق (ع)) در مـورد سـفـیـانى سخن گفته شد. فرمود: او چـگـونـه خروج مى کند در حالی که کاسر عینه (شکننده چشمش ، چشم شکسته) در صنعاء هنوز خروج نکرده است ."( بحار،ج 52 ،ص 245.)

ایـن خـبـر از روایـات قـابـل تـوجـه اسـت کـه در مـنـابـع درجـه اول هـمـچـون کـتـاب غـیـبـت نـعـمـانـى آمـده و شـایـد سـنـد آن صـحـیـح بـاشـد و احـتـمـال دارد مـردى کـه قـبـل از سـفـیـانـى ظـاهـر مـى شـود یـمـنـى اول بـاشـد کـه زمـیـنـه سـاز یـمـنـى وعـده داده شده است چنانکه ذکر کردیم و ممکن است چند احتمال در تفسیر "کاسر عینه " وجود داشته باشد که بهترین آنها مى

تواند یک بیان رمزى از ناحیه امام صادق (ع) باشد که معناى آن جز در وقت خود آشکار نمى گردد.(برگرفته از کتاب عصر ظهور ، نوشته شیخ علی کورانی)


  

همت
امام علی(ع):
الشرف بالهمم العالیه لا بالرمم البالیه؛
شرافت به همت های بلند است نه به استخوان های پوسیده.
امام علی(ع):
الفعل الجمیل ینبی عن علو الهمه؛
کردار زیبا از بلندی همت خبر می دهد.
امام علی(ع):
الطاعه همه الأکیاس، المعصیه همه الأرجاس؛
فرمانبری از خداوند همت زیرکان است. نا فرمانی از خدا همت پلیدان است.
امام علی(ع):
أشرف الهمم رعایه الذمام؛
شریف ترین همت ها نگهداری حق و حرمت ها و رعایت عهد و پیمان هاست.
امام علی(ع):
الکف عما فی أیدی الناس عفه و کبر همه؛
طمع نداشتن به آنچه در نزد مردم است، (نشان) عزت نفس و بلند همتی است.
امام علی(ع):
من شرف الهمه لزوم القناعه؛
پایبندی به قناعت، از والایی همت است.
امام علی(ع):
اقصر همتک علیما یلزمک و لا تخض فیما لا یعنیک؛
همت خود را صرف چیزهایی کن که به آن نیاز داری و آنچه را به کار تو نمی آید پی گیری مکن.
امام علی(ع):
نعوذ بالله من المطامع الدنیه و الهمم الغیر المرضیه؛
به خدا پناه می بریم از مطامع پست و همت ها و خواسته های ناپسند.
امام علی(ع):
إن سمت همتک لإصلاح الناس فابدأ بنفسک، فإن تعاطیک صلاح غیرک و انت فاسد أکبر العیب؛
اگر همت والای اصلاح مردم را در سرداری، از خودت آغاز کن، زیرا پرداختن تو به اصلاح دیگران، در حالی که خود فاسد باشی بزرگترین عیب است.
امام علی(ع):
ما أبعد الخیر ممن همته بطنه و فرجه؛


  

کفر همانند ایمان دارای مراتبی است که آغاز آن، کفر نسبت به خداوند است که در ادامه به کفر در عبادت ، ربوبیت و مانند آن می کشد؛ چنان که آغاز دینداری همان پذیرش اسلام و پذیرش توحید است که در ادامه به ایمان تا توحید محض در اعتقاد و تفویض در عمل می انجامد. از این روست که پذیرش و شهادت بر " لا اله الا الله" و رسالت به عنوان آغاز اسلام از سوی خداوند پذیرفته می شود ولی ادعای ایمان ایشان از سوی خداوند رد می شود.

از نظر آموزه های قرآنی، بسیاری از مردم به نوعی دچار کفر و شرک خفی و نهان هستند که گاه خود شخص نیز از آن آگاه نیست؛ زیرا شرک گاه همانند مورچه ای سیاه در شبی تاریک بر روی سنگی سیاه در حرکت است که انسان در حالت عادی ناتوان از دیدن آن است. بنابراین، رسیدن به اسلام واقعی و ایمان حقیقی برای بسیاری دشوار است،بلکه می توان گفت که حتی از نظر اعتقادی رسیدن به توحید محض برای بسیاری از مومنان سخت و دشوار است چه رسد که آن را در عمل و زندگی خویش بتوانند به اجرا در آورند و بر اساس توحید محض زندگی کنند.

مسلمانان و حتی مومنان در مراتب عالی با همه اخلاص خویش ممکن است در خطر عظیم شرک و کفر قرار گیرند، از این روست که انسان تا به مقام مخلصین (با فتحه لام) نرسد نمی تواند مدعی رهایی شود، زیرا بسیاری از مخلصین(به کسره لام) با همه تلاش های خالصانه خود حتی اگر در مقامات عالی عرفان و شناخت قرار گیرند و در منزلت اهل بصیرت قرار گیرند، باز ممکن است در دام شیطان شرک و کفر بیافتند و وسوسه های نفسانی آنان را به سمت و سویی سوق دهد که جزیی از کفر و شرک است.

آموزه های قرآنی بر این تاکید دارد که کسانی همانند ابلیس که از جنیان بوده و در مسیر تعالی و کمالی از طریق عبودیت به جاهای بلند و مقامات والا رسیده بود، ممکن است در نهایت نوعی کفر و شرک را از خود بروز دهند. ابلیس که با تلاش ها و عبادت های خویش به مقاماتی رسیده بود که همراه فرشتگان در مقام قدس و عرش الهی به عبادت می پرداخت و در ملای اعلی سیر می کرد، در نهایت با همه اسلام و تسلیم خویش ، کفر خویش را در یک لحظه آشکار کرد و اسلام خویش را بر باد داد و تمام اعمال خویش را تباه و احباط نمود.

خداوند در آیات قرآنی تبیین می کند که چگونه یهودیان نسبت به شریعت عیسوی کفر ورزیدند و با آن که از اهل ایمان و کتاب و اسلام بودند، در نهایت همه اعمال خویش را حبط و باطل نمودند، چنان که اهل شریعت عیسوی و یهودی در مواجه با اسلام پیامبر(ص) و آموزه های قرآنی این گونه عمل کردند. آنان هر چند که از جهاتی از اهل اسلام و ایمان هستند و آنان را به اهل کتاب و کتابی می شناسیم ولی با این همه در یک معنا ایشان کافر هستند؛ زیرا ایمان خویش را به پیامبر(ص) و قرآن ابراز و اعلام نکردند.

از نظر قرآن ، مخالفت با یک حکم خداوند به معنای کفر نسبت به خداوند است، هر چند که نسبت به همه آموزه های وحیانی و آسمانی ایمان داشته باشد و مطابق آن عمل کند. از این روست که تنها یک نافرمانی ابلیس به کفر او انجامید در حالی که ابلیس اهل عبادت ها بود و سالیانی به عبادت مشغول بوده است که وی را به مقام قدس و ملای اعلی رسانیده بود.

کسانی که به اسلام ایمان آورده و رسالت پیامبر اکرم (ص) راپذیرفته اند به درصورتی مومن واقعی خواهند بود که همه احکام وی را پذیرفته و نسبت به خداوند و رسول الله (ص) اطاعت داشته باشند. بنابراین اگر حتی یک حکم را منکر شوند در حقیقت منکر رسالت و در نهایت منکر خداوند خواهند بود که خود مرتبه ای از کفر است.

در این میان برخی از احکام از حساسیت بیشتری برخوردار می باشند که یکی از آن ها حکم ولایت امیرمومنان علی (ع) است که ده ها آیه به صراحت و کنایه بر آن دلالت دارد و روایات بسیار معتبری چون حدیث غدیر که صدها تن از صحابی و تابعین صحابه نقل کرده اند، بر آن تاکید دارد.

خداوند در آیه 67 سوره مائده به صراحت بیان می دارد که کسانی که به ولایت امیرمومنان علی (ع) که در آیاتی چون 55 سوره همین سوره بیان شده است، ایمان نیاورند و منکر ولایت وی شوند، در حقیقت در مرتبه ای از کفر هستند و از اسلام واقعی و ایمان حقیقی بیرون می باشند. از این رو، می توان گفت که همه کسانی که در همه مراتب ایمانی و اسلام با پیامبر(ص) بودند و تنها منکر همین حکم ولایت امیرمومنان علی (ع) شدند در حکم کافر می باشند و چنان که خداوند به صراحت در آیه 67 بیان کرده است این دسته از مومنان و مسلمانان را خداوند به عنوان کافر هرگز هدایت نمی کند و رنگ رستگاری و فلاح را به خود نمی بینند؛ چنان که ابلیس تنها به کفر ولایت و خلافت حضرت آدم (ع) از دایره ایمان خارج و کافر شد.

به سخن دیگر، کفر ابلیسی به سبب مخالفت با ولایت حضرت آدم (ع) بود با آن که به همه فرمان های دیگر الهی پای بند و مسلمان بود ، هم چنین کفر کسانی که مخالف با ولایت امیرمومنان علی (ع) نیز کفر ابلیسی است که ایشان را از رستگاری دور می سازد. ایشان با آن که همانند اهل کتاب از برخی از فواید ایمان و اسلام خویش در دنیا بهره مند می شوند و به عنوان شهروند امت اسلامی تلقی می شوند و در باطن کافرانی هستند که هدایت پذیرنبوده و در نهایت در دوزخ خشم الهی وارد می شوند و خداوند آنان را رجیم و ملعون می شمارد.

بر اساس برخی از روایات، کفر ابلیسی و انکار ولایت آدم(ع) به سبب کفر و انکار ولایت حضرت ختمی مرتبت (ص) و جان و نفس آن حضرت (ص) یعنی حضرت امیرمومنان علی (ع) به حکم آیه مباهله است. در حقیقت می توان گفت که کفر منکر ولایت امیرمومنان علی (ع) همانند کفر و انکار ابلیسی است که نسبت به ولایت آن حضرت (ع) ابراز داشته بود.


  

یکی از حقوق و واجبات اسلامی آن است که مالی که دارای ارزش است به عنوان مهریه، صداق ، کابین زن قرار داده شود. مهریه زن می بایست به گونه ای تعیین شود که شان و شئونات دو طرف در نظر گرفته شود. به این معنا که همان گونه کفو و همتراز بودن میان زن و شوهر امری پسندیده است می بایست در اصل مهریه نیز این مساله مورد توجه قرار گیرد که مهریه در اندازه شان و منزلت زن و شوهر باشد.

از آن جایی که شان و منزلت هر کسی متفاوت است و به اعتبار منزلت اجتماعی و فرهنگی و مانند آن تغییر می کند، اسلام مقدار آن را تعیین نکرده است و تنها برای آن که ظلمی به دو طرف نشود، اموری را به عنوان آداب مهریه تبیین کرده است. همان گونه که کف و سطح پایین مهریه می بایست به اندازه ای باشد که دست کم مالیت داشته باشد، سقف آن نمی بایست از اندازه ای فراتر رود که بیرون از توان مرد باشد؛ زیرا مهریه از واجبات دین است که می بایست از سوی شوهر در هنگام استطاعت و یا مطالبه داده شود. به این معنا که هر گاه شوهر استطاعت یافت می بایست این دین را همانند دیگر دیون ادا کند و یا در هنگامی که زن آن را مطالبه کرد پرداخت نماید.

از امام صادق(ع) روایت شده است که فرمود: قال رسول الله (ص) افضل نساء امتی اصبحهن وجها و اقلهن مهرا؛ رسول خدا(ص) فرمود: بهترین زنان امت من زیباترین و کم مهریه ترین آنان است. (التهذیب، شیخ طوسی ، ج 7 ، ص 404)

از آن حضرت هم چنین نقل شده که پیامبر(ص) حضرت فاطمه (س) را در برابر یک زره حطمی که سی درهم ارزش داشت به علی تزویج کرد.(کافی ، کلینی ، ج 5 ، ص 377) باید گفت که هر ده درهم یک سکه دینار بود. پس سی درهم به اندازه سه دینار زر بود که از سوی پیامبر(ص) و امیرمومنان علی (ع) به عنوان مهریه قرار داده شده بود.

خداوند در آیه 27 سوره قصص مهریه دختر شعیب (ع) که به عقد حضرت موسی (ع) در آمده بود ، کارکردن حضرت موسی (ع) به مدت هشت تا ده سال بیان می کند که به نظر می رسد که این مزد این مبلغ در اختیار همسرش قرار گرفته است، زیرا وی سپس با گله ای از گوسفندان که از آن همسرش بود از مدین کوچ می کند.

به هر حال مهریه می بایست به اندازه ای گرفته شود که شوهر امکان ادا و پرداخت آن را داشته باشد. البته برخی از مردم می گویند که مهریه را چه کسی داده و چه کسی گرفته است؟ این سخن افزون بر این که مطلب باطلی است حتی اگر شوهر در هنگام عقد به قصد عدم ادای مهریه آن را معین کند، می تواند گناهی بزرگ به شمار آید؛ زیرا عقد نکاح و ازدواج همانند دیگر عقود است که می بایست به حکم عقل و شرع آن را انجام داد و از مفاد آن تخلف نورزید. از این روست که خداوند مومنان را به کسانی می شمارد که به امانت ها و پیمان هایش خویش پای بند بوده و آن را مراعات می کنند: الذین هم لاماناتهم وعهدهم راعون. این در حالی است که حتی فرمان می دهد: اوفوا بالعقود، به عقود خویش وفادار باشید.

در حدیثی که از پیامبر(ص) نقل شده است عدم پرداخت مهریه را ظلم در حق زن و نوعی زنا بر می شمارد. به این معنا که اگر کسی مهریه همسرش را نپردازد و در حق وی ستم کند در نزد خداوند زنا کار شمرده می شود: من ظلم امراه مهرها فهو عندالله زان(بحار الانوار ، ج 76 ، ص 333)

امام صادق (ع) نیز می فرماید: هر که با زنی ازدواج کند و پرداخت مهریه او را به عهده نگیرد عملش زنا خواهد بود.(کافی ، ج 5 ، ص 383)

همان حضرت (ع) هم چنین می فرماید: من امهر مهرا ثم لاینوی قضائه کان بمنزله السارق؛ هر که مهریه ای مقرر کند و قصد پرداخت آن را نداشته باشد در حکم سارق و دزد است.(همان )

بنابراین کسی که قصد کند که مهریه ای را نپردازد در حکم زناکار و دزد شمرده می شود. از این رو می بایست مهریه ای را در نظر گرفت که توان پرداخت آن را داشته باشید و به گونه ای عمل نکنید که زناکار و دزد باشید و یا دین آن برگردن شما بماند و در قیامت یقه شما را بگیرد؛ زیرا شخص نمی تواند بی حساب و کتاب به ویژه در حقوق مردم از جمله همسرش از مقام رستاخیز بگذرد.

 


  

یکی از روش های بهره وری در باغداری آن است که شاخه های خشکیده را هرس کرده و در برخی از درختان حتی شاخه های بلند را نیز هرس کرده و بزنند. بوته هایی چون انگور، کیوی، تمشک ، چای و مانند آن نیازمند هرس هر ساله و یا چند ساله است. اگر این کار صورت نگیرد نه تنها میوه و محصول کاهش می یابد بلکه می تواند موجبات از دست رفتن محصول شود.

هر باغبانی هم فصل هرس را می داند و هم چگونگی آن را می شناسد و این را نیز به تجربه و آزمون آموخته است که هرس نه تنها موجب از میان رفتن درخت و بوته و یا محصول و میوه نمی شود بلکه رز انگور با هرس است انگورهای بهتر و فزون تری می دهد. تاک داران هر ساله در فصل خاصی این کار را انجام می دهند ، چنان که کیوی داران و چایکاران نیز این گونه عمل می کنند.

باغبان زندگی نیز می بایست به مساله هرس توجه داشته باشد؛ زیرا اگر این کار را نکند ممکن است از رشد و تکامل باز ماند. از آن جایی که بخش اقتصادی زندگی به شدت آسیب پذیر است و انگل های بسیاری روی شاخه های خشک و یا بلندش رشد می کند، لازم است که انسان هر سالی متوجه بخش اقتصادی زندگی اش باشد و آن را هرس کند.

هرس باغ اقتصادی زندگی به دو شکل پرداخت زکات و خمس شدنی است. از آن جایی که اموال حلال و حرامی ممکن است وارد باغ زندگی شود و یا به سبب عدم پرداخت حقوق قانونی و طبیعی ، اموال دچار بیماری شود، این عمل لازم و ضروری است. از نظر قرآن هر چیزی که انسان به عنوان نعمت به دست می آورد و روزی او می شود، بخشی از آن مال گروه ها و طبقات اجتماعی است که از آنان به سائلان و محرومان یاد می شود. عدم پرداخت این حق که در زندگی انسان قرار گرفته است به معنای حفاظت از بیماری و میکروب هایی است که زندگی سالم آدمی را تهدید می کند. از این روست که خداوند خواهان هرس کردن هر ساله بلکه هر روزه زندگی از شاخه های آفت زده و یا بلندی است که محصول را کاهش می دهند.

از نظر قرآن، زکات به معنای نمو و رشد است و کسی که زکات مالش را می پردازد در حقیقت همانند کسی که با هرس کردن آن ، مقدار محصول و کیفیت آن را افزایش و بهبود می بخشد.

از آن جایی که خمس نیز حق معصوم است ، پاک کردن حق معصوم (ع) از زندگی خود به معنای پاک کردن جان از گناه و پلیدی و پلشتی است. از این روست که پرداخت خمس را به معنای پرداخت چرک های کف دست تعبیر کرده اند که جلوی پاکی هر چیزی را می گیرد که به دهن گذاشته می شود؛ زیرا انسان از طریق دست روزی می خورد و اگر این دست چرک آلوده و کثیف باشد هر چیزی که به وسیله دست در دهان گذاشته می شود، چرکین و کثیف می شود.

بنابراین لازم است که انسان در هنگام و فصل هرس کردن، بوته زندگی خویش را نیز هرس کند و به بهبود و افزایش کیفت و کمیت محصول زندگی خویش کمک کند.


88/6/23::: 1:50 ع
نظر()
  

ماه رمضان ، ماه مهمانی خداوند است. انسان در این ماه می تواند با اعمالی که به عنوان ترک انجام می دهد ، به تقوایی دست یابد که شرایط زیست وی را در آینده بهتر می کند و زمینه بهره برداری از همه استعدادها و کمالات را فراهم می آورد.

انسان ها در ماه های دیگر سال، همواره از سوی دو دشمن دورنی و بیرونی مورد حمله و تهدید دایمی قرار دارند. هواهای نفسانی و خواسته های بی پایان آن، در کنار وسوسه های شیطانی آدمی را به سوی افراط و تفریط و خروج از اعتدال و عدالت سوق می دهد. اما در ماه رمضان ، خداوند مردمان را مهمان خود می کند تا بتوانند در یک دوره کوتاه مدت و فشرده ای ، کلاس هایی را بگذرانند تا تقوا در ایشان زنده شود و امکان مهار و محافظت از جان و روح در برابر دشمن های درونی و بیرونی بیش از پیش فراهم آید.

در روایات است که در این ماه ، شیاطین در غل و زنجیر بسر می برند و انسان دچار گناه نمی شود. منظور و مقصود آن است که در این ماه ، شرایط به گونه ای فراهم است که هیچ دشمن بیرونی نمی تواند به مرزهای انسان نفوذ کند. در حقیقت همه مرزهای وجود انسان در ماه رمضان از سوی نیروهای الهی به شدت محافظت و مراقبت می شود و هر گونه تردد دشمن به درون مرزهای وجود بسته می شود. از این رو، در ماه رمضان ابلیس و شیاطین وابسته به او نمی توانند هیچ گونه نفوذی به درون انسان داشته باشند و اسلحه وسوسه ای را وارد مرزهای انسان کنند. این گونه است که از هر لحاظ انسان های نسبت به دشمنان بیرونی در امنیت قرار می گیرند و دشمنان ایشان در غل و زنجیر گرفتار می باشند.

این وضعیت به انسان کمک تا نسبت به تعدیل خود بکوشد و نفس خود را در مسیر عدالت و اعتدال قرار دهد. البته از آن جایی که نفس انسانی در طول سال به کمک و یاری وسوسه های شیطانی و نیروهای دشمن بیرونی، تقویت شده است، از قدرتی بس قوی برخوردار می باشد و می تواند آدمی را به سوی گناه و زشتی ها و پلیدی ها سوق دهد. برای تربیت و تزکیه و خودسازی نفس ، خداوند مجموعه ای از اعمال را به عنوان ترک مطرح می کند تا هواهای نفسانی در انسان ضعیف و سست شود و مدیریت جان و روح آدمی را به عهده نگیرد.

انسان با گرفتن روزه و خودداری از خوردن ، نوشیدن، زناشویی و ترک محرماتی چون دروغ و غیبت و مانند آن ، می تواند مدیریت نفس را به عهده گیرد و اجازه ندهد تا خودسرانه عمل کند. این گونه است که در مدت یک ماه انسان می تواند به شرایط مطلوبی برسد که تقوا در وی زنده شده و نسبت به خواسته های نفسانی واکنش درست و مطلوب داشته باشد.

به سخن دیگر، هر چند که مرزهای وجودی انسان به وسیله نیروهای الهی در حفاظت است و دشمنان بیرونی در زنجیر هستند ولی دشمن درونی انسان که رذیلت ها و پستی ها را جزو منش و کنش خویش قرار داده هنوز سرکش است و می بایست با محدود کردن آن به ترک هایی آن را سست و ناتوان کرد تا تقوا از درون بتابد و نور آن جان را روشن نماید.


88/6/9::: 3:43 ع
نظر()
  

شاید خوش خویی بهترین صفت انسانی باشد که صفتی برتر از آن وجود نداشته باشد. ازاین روست که خوش خویی را بهترین خلق بشر و مهم ترین علت تعالی بشر و عامل جلب و جذب دل ها دانسته اند. از پیامبر(ص) نقل شده که فرمود: العبد لیبلغ بحسن خلقه عظیم درجات الاخرة و اشرف المنازل و انه لضعیف العبادة‌ و ان العبد لیبلغ من سوء خلقه اسفل درک جهنم؛ به درستی که بنده به سبب اخلاق خوب به درجات بزرگ آخرت و بالاترین منزل ها می رسد در حالی که عبادت او ضعیف و اندک است. این در حالی است که بنده به سبب اخلاق بد و زشتی که دارد به پایین ترین درجات دوزخ می رسد.(المحجة‌ البیضاء ،‌ فیض کاشانی، ج 5 ، ص 93)

خداوند در قرآن می فرماید که علت جذب دل های مردمان به سوی پیامبر(ص) خلق خوش وی بوده است که خود از آن به خلق عظیم یاد می کند و می فرماید: وَإِنَّکَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِیمٍ( قلم آیه 4). همین خوی بزرگ و منش خوش وی بوده است که مردمان را گرداگردش پروانه وار جمع کرد ؛ در حالی اگر می خواست با تمام ثروت های زمین دل های مردمان را به سوی خود بکشاند شدنی نبود: فَبِمَا رَحْمَةٍ مِّنَ اللّهِ لِنتَ لَهُمْ وَلَوْ کُنتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لاَنفَضُّواْ مِنْ حَوْلِکَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِی الأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللّهِ إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلِینَ؛ به سبب رحمت خداست که تو با آنها اینچنین خوشخوی و مهربان هستی اگرتند خو و سخت دل می بودی از گرد تو پراکنده می شدند پس بر آنها ببخشای و برایشان آمرزش بخواه و در کارها با ایشان مشورت کن و چون قصد کاری کنی بر خدای توکل کن ، که خدا توکل کنندگان را دوست دارد( آل عمران آیه 159)

پیامبر گرامی(ص) در سفارش های خویش می فرماید: انکم لن تسعوا الناس باموالکم فسعوهم ببسط الوجوه و حسن الخلق ؛‌ هرگز شما نمی توانید با اموال خود پاسخ گوی نیازهای همه مردم باشید و رضایت و خشنودی آنان را جلب کنید پس با گشاده رویی و خوش خویی آنان را خشنود کنید.(بحارالانوار، ج 71 ، ص 349)

همین خوش خویی پیامبر(ص) بود که دشمنان را به سویش می کشاند و اسیر و بندشان می کرد. بسیاری از دشمنان پیامبر(ص) از کسانی بودند که به سبب خوش خوی آن حضرت اسلام را پذیرفتند و دست از کفر و عناد و الحاد کشیدند.

آن حضرت نیز نه تنها بیان می کرد که هدف و فلسفه بعثتش اتمام و اکمال مکارم اخلاقی است (المحجة البیضاء ،‌ج 5 ، 89) بلکه دیگرانی که اهل این کار بودند به عناوین مختلف تشویق و ترغیب می کرد. در کتب تاریخی و روایی آمده است که در سال نهم هجری حضرت پیامبر(ص) به امیرمومنان (ع) دستور می دهد تا به جنگ قبیله حاتم طایی برود. درآن سال ها سرپرستی و ریاست قبیله به عدی بن حاتم رسیده بود. سپاه امیرمومنان(ع) قبیله طی را شکست سختی داد و عدی به شام گریخت و خواهرش و دیگران اعضای باقیمانده قبیله اسیر و در بند شدند. (سیره ابن هشام ، ج 4، ص 225)

هنگامی خواهر عدی به تلاش چند توانست نزد رسول خداوند بار یابد خطاب به آن حضرت (ص) گفت: یا محمد هلک الوالد و غاب الرافد. فان رایت ان تخلی عنی و لاتشمت بی احیاء‌العرب فان ابی کان یفک الغانی و یحفظ الجار و یطعم الطعام و یفشی السلام و یعین علی نوائب الدهر؛ ای محمد! پدرم حاتم طایی از دنیا رفت و و نگهدارنده ام گریخت. اگر مصلحت می دانی مرا ازاد کن و سرزنش قبائل عرب را از من دور ساز؛ چون پدرم بردگان را آزاد می کرد و از همسایگان نگهبانی می نمود و به مردم غذا می داد و آشکارا سلام می کرد و طرفدار صلح بود و در حوادث تلخ روزگار به مردم کمک می رساند.

پیامبر اکرم (ص) فرمود: یا جاریة هذه صفة‌ المومنین حقا لوکان ابوک مسلما لترحمنا علیه ؛ ای کنیز این صفات همان صفات مومنان راستین است. اگر پدرت مسلمان بود بر او رحمت می فرستادم.

آن گاه به مسئولان امر فرمان داد تا وی را آزاد کنند: خلو عنها فان اباها کان یحب مکارم الاخلاق؛ به احترام این که پدرش ارزش های اخلاقی را دوست می داشت او را آزاد و رها کنید.(زهر الربیع ص 89)

امیرمومنان علی (ع) سفارش می کند که با مردم با خوش رویی و خوش خویی رفتار کنید تا اگر مردید بر شما بگریند و اگر زنده ماندید خواهان معاشرت با شما باشند: خالطوا الناس مخالطة ان متم معها بکوا علیکم و این عشتم حنوا الیکم(نهج البلاغه ، ص 1092)

 


  

اگر بخواهیم وحدت حقیقی هستی را در یک کلمه تشریح کنیم می بایست آن را همانند یک شخص انسانی بدانیم. هستی همانند یک شخص است و هر بخشی از آن از کوچک ترین ذره ای که به هر نامی نامیده شود، گرفته شده تا بزرگ ترین بخش آن با یک دیگر ارتباط محکم و استواری دارد.

از این روست که نمی توان ازجدایی ماهیات و موجودات از یک دیگرسخن گفت. این گونه است که هرچیزی در هستی از فروافتادن برگی در چاهی تا زلزله های بزرگ در هستی تاثیر می گذارد.

از این روست که وقتی از عارف سید هاشم حداد شاگرد و خلیفه باطنی قاضی درباره پیشگویی مرتاضان گاو پرست هندی با استفاده از حرکت دم گاو پرسیدند، و این که چه ارتباطی میان حرکت دم گاو و حوداث بزرگی که به دنبال آن وقوع می پیوندد، وی در پاسخ می فرماید: علت این موضوع از جهت ربط و ارتباط قویم همه موجودات به یک دیگر می باشد.

چون آن مرتاض خود را به درجه کشف وحدت نظام رابطی عالم رسانیده است ، از هر حرکت و سکونی هر چند بی اهمیت و جزیی می تواند از همه تغییرات و تبدیلات و نیز سکون و حرکت های عالم خبر دهد.

این هم اختصاصی به دم و گاو ندارد. ازحرکات پا و بدن و چشم و گوش های حیوان نیز می توان عین همان خبرها را داد و موضوع منحصر به گاوپرست هم نیست.

با حرکت بلبل و تکان خوردن یک گل و سرازیر شدن یک آب و باد و باران و طلوع و غروب ها نیز می توان از این خبرها داد، زیرا نظام مدیریت و عالم امر جهان یکی بیش نیست؛ و آن نظام و امر وحدانی در هر لحظه، موجب تغییر و تبدیل تمام ذرات عالم است.

بنابراین ، با کشف و مشاهده آن نظام، تمام وقایع و حوداث مشهود شده و قابل درک و دریافت می باشد. با مشاهده هر تغییری به واسطه ارتباط های مستقیم و غیرقابل تبدلی که با آن نظام وجود دارد، می توان به تغییرات موجود دراین نظام پی برد.

نهایت این که ، گاو پرست به خاطر ریاضت های نفسانیه ای که کشیده است، با روح کلی گاو ارتباط برقرار نموده و نفسش از راه گاو با نظام واحد رابطه برقرار کرده است و او بدین وسیله توانسته است که از دریچه این ارتباط به رموز مخفی و اسرار غیبی پی برد.

اگر کس دیگری ، کلاغ پرست یا ستاره و خورشید پرست باشد، او نیز می تواند از طریق آن ها به نفوس کلیه آن ها بپوندد و سپس به نظام واحد بار یابد و از چیزهایی خبر دهد.

اما ما معتقدیم که چون انسان اشرف مخلوقات است، بنابراین او نبایدنفس خود را در نفوس پایین تر مشابه خود، فانی سازد. به دلیل  این که این فنا مستلزم سقوط و انحطاط درجه بالای انسانیت او بوده و او را از رتبه والای خود پایین می آورد.

بر همین اساس است که در شریعت کامل اسلام گاوپرستی و ستاره پرستی و مانند آن ممنوع است و انسان مجاز نیست که حتی فرشتگان و ملائکه را بپرستد ، چون وجود آنها ضعیف تر از وجود انسان است.

این تفکر توحیدی است که می گوید که اگر یک ذره را از هستی بردارید سراپای عالم فرو می ریزد، زیرا هر ذره ای از هستی در کل هستی دخالت دارد و تاثیرگذار می باشد.

شیخ محمود شبستری در گلش راز می سراید:

جهان چون خط و خال و چشم و ابروست

که هر چیزی به جای خویش نیکوست

اگر یک ذره را برگیری از جای

خلل یابد همه عالم سراپای

 


  

هر بدنی به طور طبیعی در یک فرایند در درون خاک می پوسد، مگر آن که زمین به گونه ای باشد که خود از فساد بدن جلوگیری کند. برخی از فضاها و جاهایی را که انسان ساخته به گونه ای است که چیزی را از پوسیدگی نگه می دارد مانند اهرام مصر که گندم های چند هزارساله را به طور سالم در آن کشف کرده اند. از زمین های طبیعی می توان به محیط های بسیار سرد قطبی اشاره کرد که با انجماد جسد را از متلاشی شدن حفظ می کند.

بنابراین می توان موارد و یا مکان هایی را یافت که موجب می شود که در فرآیند طبیعی اختلال ایجاد شود. در سوره کهف سخن از حفظ جسد به مدت سیصد سال در روی زمین می باشد که به طور طبیعی می بایست متلاشی و نابود می شد چنان که در سوره بقره از متلاشی شدن و نابود شدن یکی از پیامبران خبر می دهد که دوباره آن را به زمین رجعت داده و در جلوی چشمش خرش را زنده کرد در حالی که غذای که وی همراه داشت هم چنان سالم مانده بود.

آثار غسل جمعه

همان گونه که برخی از زمین ها و یا شرایط خاص موجب حفظ بدن از فساد و تباهی پس از مرگ می شود، برخی از روش های غیر متعارف نیز وجود دارد که می تواند چنین شرایطی را فراهم آورد. یکی از روش های حفظ بدن از متلاشی شدن ،انجام غسل جمعه است که در روایتی از پیامبر(ص) نقل شده است. در این روایت آمده است: «من اغتسل غسل الجمعة اربعین جمعة لم یتفسخ بدنه فی القبر»؛ «پیامبر اکرم(ص):هر کس موفق شود چهل جمعه پشت سر هم غسل کند بدنش در قبر متلاشی نشده و نخواهد پوسید.»

مرحوم حجت الاسلام و المسلمین محمد تقی فلسفی رامسری تنکابنی در سخنرانی خویش می فرماید: «من روایات را دیدم. بحث سالم ماندن جسد را فقط در یک روایت دیدم. روایت این است که«هر کس مراقب باشد بر غسل جمعه، بدنش در قبر فاسد نمی شود».» من خودم این روایت را دیده ام، ولی یادم نیست از کدام معصوم است.

سالم ماندن جسد امامان(ع)

هر چند که پوسیده شدن و یا نشدن در اصل پذیرش امامت امامان (ع) و رسالت پیامبران(ع) تاثیری ندارد و حتی اگر از ایشان جز همان کتب آسمانی به ویژه قرآن و سخنانشان باقی نمی ماند همین به تنهایی برای اصل ثبوت رسالت و امامت کفایت می کرد؛ ولی در روایتی از امام صادق (ع) آمده است که بدن های ایشان از چنین خاصیتی برخوردارند که زمین آن را به تباهی نمی کشد.

عن ابی عبد الله علیه السلام قال: «قال رسول الله صلى الله علیه وآله: ... ان الله حرّم لحومنا على الأرض فلا یطعم منها شیئاً » امام صادق (ع) از جدش رسول خداوند(ص) روایت می کند که فرمود: خداوند گوشت هایمان را بر زمین حرام کرده است پس چیزی از آن خوراک و طعام زمین نمی شود. (بحارالانوار ؛ ج27، ص299 )

به سخن دیگر این که بدن انسان پس از مرگش بپوسد یا سالم بماند، شاید فی حد نفسه، فضیلت یا نقصان انسان نباشد. اما ما بر این باوریم که خداوند همان گونه که به اسباب ظاهری و آشنای ما می تواند هستی را مدیریت کند و برخی از چیزها را به انجماد از پوسیدگی حفظ کند می تواند از راه اسباب دیگری که برای ما معلوم نیست همان عمل را انجام دهد، زیرا این امور از دایره قدرت خداوندی بیرون نیست و امری محال و یا ممتنع نمی باشد و قبح عقلی به دنبال ندارد تا خداوند از انجام آن عاجز و ناتوان یا نخواهد بدان اقدام کند.

با این همه تاکید می شود که اعتقاد ما امامت ایشان و یا امور دیگر به دلیل قطعی بودن پوسیده نشدن بدن آنها پس از مرگشان نیست تا اگر موردی بر خلاف آن یافت شد تمامی مدعای ما که حقانیت رسالت و یا امامت آنان باشد از میان برود.

البته برخی از مسلمانان همانند مسیحیان کتبی درباره سلامت برخی از اجساد نگاشته اند که یکی از آن ها کتاب " اجساد جاویدان" است که در آن سالم ماندن بدن تعدادی از علمای بزرگ را نقل کرده است.

 


87/12/14::: 4:23 ع
نظر()
  
   1   2   3   4   5   >>   >