اخلاص در قرآن کاربردهای گوناگونی دارد . می توان آن را از نظر فقهی ، اخلاقی و عرفانی مورد بررسی قرار داد. در فقه اسلامی شرط صحت اعمال و افعال و عبادات دانسته شده است . به این معنا که هر عمل تقربی که امور تعبدی دانسته می شود در صورتی مفید و مقبول و موثر است که همراه با اخلاص باشد. در معنای اخلاص گفته اند که پاک کردن نیت از غیر خدا و انجام دادن عمل برای او. این معنا از واژه خلوص و خلاص گرفته شده که به معنای پاک شدن و سالم گشتن از آمیختگی است. وقتی چیزی با چیز دیگر مخلوط و آمیخته نباشد آن را خالص گویند و در حقیقت معنایی نزدیک و متقارب به معنای صافی دارد . با این تفاوت که صافی به جنسی نیز که از همان آغاز با چیزی آمیخته نباشد اطلاق می شود ، در حالی که خالص ، جنسی است که پس از امتزاج با چیز دیگر ، خواه پست تر از خود و یا نه ، پاک شده و ناخالصی از آن زدوده شده باشد.
در فرهنگ اسلامی و قرآنی مقصود از اخلاص ، پاک کردن نیت از غیر خدا و انجام دادن عمل برای خداست. با توجه به واژه شناسی و معناشناسی باید گفت که در این تعبیر از همان آغاز وجود آمیختگی با چیز همسان و یا ناهمسان پذیرفته شده و برلزوم اخلاص و پاک سازی تاکید شده است.
در اخلاق اسلامی ، اخلاص از جایگاه و اهمیت ویژه ای برخوردار است. ملاک پذیرش و درستی هر رفتاری و نیز رهایی از چنگال ابلیس اخلاص دانسته شده است. عمل و رفتار بدون اخلاص و نیت خالص ، کالبد بی جان دانسته شده و به عنوان پیوند رفتار بیرونی با جان از ارزش خاصی برخوردار می شود.
در عرفان اسلامی ، اخلاص به پیراستگی عمل از هر گونه آمیختگی تعریف شده و یکی از منازل سلوک ( منزل بیست و چهارم) اخلاص شمرده شده است.
برخی گفته اند که اگر بخواهیم دین را مجموعه ای معارف الهی و مسایل اخلاقی و احکام عملی ، تحلیل کنیم تنها به اخلاص ختم می شود؛ یعنی انسان ، ذات و صفات و افعالش را بر این اساس قرار دهد که همگی آن ها برای خدا باشد.
در بینش و نگرش قرآنی اخلاص ( هر چند که واژه اخلاص در قرآن به این معنا به کار نرفته است ولی بسیاری از آیات همین مفهوم را تبیین می کند) همانند ایمان و تقوا از مراتب تشکیکی برخوردار می باشد. به این معنا که همه مراتب بیانگر وجود و ماهیتی واحد و یگانه است ولی از شدت و ضعف برخوردار می باشند. هر مرتبه ای از آن مانند نور قابل آن است که به اخلاص تعبیر شود ولی برخی از مراتب از نظر شدت به مرتبه پایین تر قوی تر است.
یکی از مراتب عالی اخلاص ، مرتبه مخلصین ( به کسر لام ) است. آنان کسانی هستند که دین خود را برای خدا خالص گردانده اند.( آیات 139 سوره بقره و 29 سوره اعراف و 14 سوره غافر) اما مرتبه عالی و برتر اخلاص مرتبه ای است که قرآن از آن به مقام مخلصین ( به فتح لام ) تعبیر کرده است. آنان کسانی هستند که از سوی خداوند خالص شده اند . ( مریم آیه 51 و نیز یوسف آیه 24 و حجر آیه 40)
گویا مقصود از مخلصین ( به فتح لام) در اصطلاح و عرف قرآن ، کسانی هستند که از آغاز آفرینش بر استقامت در فطرت و اعتدال آفرینش و خلقت آفریده شده اند و ادراکات درست ، نفس های طاهر و قلب های سلیم دارند و به سبب پاکی و صفای فطرت و سلامت روان از همان آغاز دارای ویژگی اخلاص هستند و هر چند که وجود ایشان همانند دیگر وجودات و طبایع آمیخته از فجور و تقواست و هر دو به غریزه و فطرت به ایشان الهام شده ولی آنان به عنایت و فضل الهی ساخته و پرداخته می شودند و به عنوان صنعت الهی خالص می شوند.( در قرآن درباره موسی آمده است : واصطنعتک لنفسی) آنان آن چه را دیگران به جهاد و مبارزه با نفس و الهامات فجوری آن و تزکیه به دست می آورند به عنایت و توفیق الهی به دست آورده و خالص شده اند. آنان خالص شده خداوندی و دیگران خالص شده به تلاش و جهاد اکبر هستند.
در تعبیر قرآنی مخلصین ( به فتح لام ) پیامبران و امامانی هستند که مورد عنایت الهی بوده اند و برای رهبری و راهنمایی بشر ساخته و پرداخته شده اند.
آنان هر چند که از سوی خداوند خالص و مطهر شده اند ( انعام آیه 87 و حج آیه 18) ولی این موجب نمی شود که دست از تلاش و مجاهدت بر دارند. از آن جایی که معرفت ایشان به خدا بیش از همگان است و خدا را به صورتی می شناسند و توصیف می کنند که مورد پذیرش و تایید خداوندی است( سبحانک عما یصوفون الا عبادک المخلصین ) با این همه آنان به همین علت بیشتر از دیگران از خداوند خشیت داشته و به عبادت و پرستش وی بیشتر از دیگران اهتمام می ورزند و خود را به رنج می افکنند. به گونه ای که پیامبر اکرم (ص) دو سوم و یا نصف و یا یک سوم از شب را به عبادت مشغول می شود. وقتی انسان حق را به خوبی شناخت عظمت وی در چشم او نمودار می گردد و به همان اندازه خود را فقیر و حقیر می یابد و به بندگی خدا اهتمام می ورزد. این گونه است که مخلصان در عبادات بر همه خلق پیشی می گیرند و پیامبران و امامان در این راه از جان مایه می گذارند.
ویژگی مخلصان در قرآن
مخلصان کسانی هستند که خداوند تعالی آنان را برای خود خالص کرده است.( صافات آیه 40 و 74 و 128 و 160 و نیز مریم آیه 51 و یوسف آیه 24 و حجر آیه 40 و ص آیه 83)
در شماری از آیات ، انسان هایی با عنوان مخلصین به صیغه مفعول ( فتح لام) یاد شده ، یعنی انسان هایی که خداوند آنان را پاک و خالص کرده است: انا اخلصناهم بخالصة ذکری الدار( ص آیه 46)
درباره هدف از برگزیدن مخلصان باید گفت: لازم است خداوند همواره در میان انسان ها ، افرادی را بر انگیزاند که اخلاص کامل داشته باشند و دارای نفوس پاک ، قلوب طاهر و فطرت مستقیم توحیدی باشند تا توحید را در جامعه بشری حفظ کرده و حجت الهی بر زمین و نمونه ها و سرمشق های جوامع بشری باشند.( المیزان ج 11ص 173)
در قرآن برای مخلصین 5 ویژگی مهم بر شمرده اند که عبارتند از نجات از نابودی دنیایی و عذاب آخرتی ( صافات آیات 73 و 74 و نیز آیات 127 و 128) ، عصمت که علم و دانشی خاص است که آنان را از هر گونه بدی و زشتی باز داشته و از خطا و اشتباه در تلقی وحی و حفظ و بیان آن محفوظ می دارد. ( یوسف آیه 24) ایمنی و رهایی از اغوای ابلیس ( حجر آیه 39 و 40 و نیز ص آیات 82 و 83) مقام و ستایش شایسته خداوند، به این معنا که تنها آنان می توانند خداوند را توصیف کنند و ستایش نمایند.( صافات آیات 159 و 160) و نیز برخورداری از رزق معلوم که رزقی خاص و برتر و بالاتر است.( صافات آیه 39 و 41) برای توضیح بیشتر می توانید به کتاب نفیس و ارزشمند المیزان ج 11ص 173 و نیز ج 17 ص 158 و ص 135 و 136 و ج 12 ص 162 تا 165 مراجعه فرمایید.
بصیرت در اصطلاح قرآنی به معنا و مفهوم ادارک حقایق و رؤیت چیزها چنان که هست ، می باشد. بصیرت در نگرش قرآنی جز به عمل به آموزه های وحیانی و تزکیه نفس پدید نمی آید. با این همه اهل بصیرت در مسیر رشد و کمال است نه آن که به کمال رسیده و به از دام خطر رسته باشد ، بلکه هر آن ممکن است که سقوط کرده و در دام شیطان افتد.
انسان تا زمانی که در دنیا است و اجل واقعی او فرا نرسیده است در مسیر است . این مسیر می تواند حق و یا ضلالت باشد. آن کس که در مسیر کمالی است تا زمانی که اجل او فرانرسیده است هر دم ممکن است بازگردد و در مسیر ضلالت قرار گیرد چنان که این مساله در باره اهل ضلالت نیز صادق است و امکان توبه و بازگشت تا دم مرگ برای او فراهم است.
البته هستند کسانی که از به کمال رسیده و هنوز اجل ایشان به پایان نرسیده است. آنانی که به کمال رسیده اند کسانی هستند که در قرآن از آنان به مخلصان ( به فتح لام ) یاد شده است . مقام مخلص مقام کسانی است که حتی ابلیس از گمراه کردن ایشان نومید شده است. اینان به حکم وظیفه رهبری و پیامبر انسان ، از شر گمراهی در امان هستند و با آن که به کمال رسیده اند اجل ایشان فرا نمی رسد؛ اجل به معنای مرگ طبیعی انسانی است که به کمال لایق خود در مسیر تکاملی رسیده است و در صعود و سقوط به جایی رسیده است که دیگر بود وی در زمین تاثیری در شاکله وجودی و هویت او نخواهد داشت.
بنابراین هر انسانی در مسیر زندگی خود تا اجل و مرگ طبیعی از این که مورد آزمایش ، ابتلا و فتنه قرار گیرد بر کنار نمی باشد. این حکم شامل همه کسانی است که از مقام مخلصین بیرون هستند. اهل بصیرت چون در راهند نیز از کسانی هستند که احتمال سقوط در ایشان قوی است؛ زیرا ابلیس در مسیر ایشان بیشتر می نشیند و می کوشد تا ایشان را که در راهند و به کمال نزدیک به سقوط بکشاند. دامی که ابلیس برای ایشان پهن می کند دام غرور و تکبر است.
در سوره طه درباره سامری آمده است که وی اهل بصیرتی بوده که در دام شیطان افتاده و خود را به دام هلاکت و سقوط افکنده است. سامری از کسانی است که قرآن اهل بصیرت بودن را تایید می کند. قصه او همانند قصه بلعم باعوراست که به مقامات عالی رسیده بود و اهل بصیرت بود ولی به جهت گرایش شدید تکبری و غرور آمیز خود به جنگ خدا و پیامبرش می رود و به تعبیر قرآنی اخلد فی الارض می شود و در زمین خالد و جاویدان می گردد.
سامری اهل بصیرتی است که به حقایق و معارفی دست می یابد و در یک حرکت جوهری کمالی به حدی از کمال می رسد که می تواند از زر و زیور گوساله ای بسازد که صدایی از آن بیرون آید و قوم موسی را در چله موسوی که برای دیدار خدا به کوه طور شتافته بود، گمراه نماید.
خداوند در آیات 85 تا 97 سوره طه به مساله سامری اشاره می کند و بیان می دارد که سامری در پاسخ موسی (ع) می فرماید که من اهل بصیرتی شدم که دیگران به آن نرسیده و از آن توانایی برخوردار نمی باشند: قال بصرت بما لم یبصروا به فقبضت قبضة من اثر الرسول فنبذتها و کذلک سولت لی نفسی ؛ من به چیزی بصیرت یافتم که دیگران بدان بصیرت نیافته اند . مشتی از خاکی که نقش پای آن فرستاده و رسول خدا را داشت بر گرفتم و در پیکرافکندم و نفس من این کار را د رچشمم بیاراست.
در زمانه ما نیز سامری های اهل بصیرت بسیاری هستند که از توانایی هایی برخوردار می شوند. این برخورداری و توانایی از آن رو به ایشان داده می شود که در راه تزکیه قرار گرفته اند. در حدیثی از امام صادق (ع) آمده است که هر کس تزکیه کند ، نتیجه عملش را در دنیا و آخرت می یابد. آن که اهل دنیاست در دنیا وآن که اهل آخرت است در آخرت به آن دست می یابد و از آثار و نتایج آن بهره مند می شود. در داستان امام صادق (ع) با فردی دهری آمده است که وی از علوم و دانشی خاص برخوردار بوده و می توانست از غیب خبر دهد. آن گاه پس از احتجاجات و مباحثه طولانی و بلند مدتی این فرد ایمان می آورد و توانایی خود را از دست می دهد که آن حضرت می فرماید : خداوند بهره و سود هر کار خوبی را پرداخت کرده و پاداش می دهد ، از آن جایی که پیش از این اهل دنیا بودی آن را در دنیا به تو داده بود ولی اکنون که ایمان آورده ای آن را ذخیره آخرتت کرده است.
هوشیار که در دام اهل بصیرتی بیافتیم که به جهت برخی از توانایی ها می کوشد تا سوداگری کند و دین مردمان را بخرد و آنان را از خدا دور سازد.
بنابراین هوشیار باش که اهل بصیرت همواره در خطر هستند و می بایست از این که در دام شیطان بیافتند برحذر باشند و به خدا پناه برند.
به نظر می رسد که پیامبری مساله ای امروز و دیروز بشر است. از زمانی که انسان به عنوان خلافت الهی در قرارگاه زمین انتخاب و برگزیده شده است، ارتباط میان مستخلف عنه و خلیفه مساله انسان شد. اگر انسان هبوط کرد به معنای سقوط نیست؛ زیرا آدم هر چند که در بهشت عدن به دور از هر گونه مشکلات و دردسرهای روز مره کنونی زمینی بود ولی در جهانی مستقر شده بود که تنها برای مدت کوتاهی می بایست در آن جا می ماند. نقش گناه نخست هر چند در هبوط انسان تاثیرگذار بوده است ولی این بدان معنا نیست که انسان می بایست در آن جایگاه و بهشت عدن می ماند. گناه نخست تنها نقشی را که بازی کرد این بوده است که مساله اختیار و آزادی انسان را به خوبی نشان داد و آغاز گر مساله مهم دیگری به نام توبه شد. آدم به عنوان کلی انسان ، با توبه توانست به مقام پیشین در آید ولی دیگر نمی توانست در آن استقرارگاه موقت باقی بماند.
با هبوط انسان شیوه ارتباطی خدا و انسان تغییر یافت و انسان می بایست در انتظار می ماند تا خداوند به روشی دیگر با وی ارتباط بر قرار کرده و راه هدایت و بازگشت به مقام خلافت الهی را بیاموزاند. به این معنا که اسمای تعلیمی که موجب شد تا انسان به صورت قوه و شانیت به مقام خلافت الهی دست یابد در صورتی می توانست مفید و سازنده باشد که به شکل فعلیت در آید. انسان در زمین مجبور شد تا برای دست یابی به خلافت و ولایت الهی تلاش سخت و جانکاهی را انجام دهد. این تلاش در صورتی می توانست در راستای به فعلیت رساندن اسمای الهی و تحقق وجودی آن شود که در راستای دستور و فرمان های الهی باشد؛ زیرا زمین و ساختار آن از سویی و نیز ساختار و طبیعت انسانی از سوی دیگر به گونه ای بوده است که احتمال سوء استفاده و رفتار و منش نادرست در آن به شدت تقویت می شود. از این رو تنها با هدایت و راهنمایی الهی این امکان برای آدم و نوع بشر فراهم می شود تا بتواند اسمای الهی را در خود فعلیت بخشیده و به مقام خلافت و ولایت فعلی و تکوینی دست یابد.
از این روست که خداوند در هنگامه هبوط به انسان پشیمان و نادم وعده می دهد که پس از هبوط از سوی او دستور و راهنمایی خواهد آمد تا انسان بتواند با عمل به آن اسمای الهی نهان را در خود فعلیت بخشد و از قوه خارج سازد.
این گونه است که پیامبری آغاز می شود و آن حضرت خود به عنوان نخستین پیامبر فرمان ها و راهنمایی های الهی را دریافت می کند. این دستورها را ایشان و همسر و فرزندانش عمل می کنند . البته با این همه دیده می شود که از همان آغاز قابیل با عمل خلاف دستور خود را به هلاکت می افکند و نمی تواند اسمای الهی را در خود به فعلیت رساند و خلافت الهی را در اختیار گیرد .
پیامبری از این رو ، همان راهنمایی مردمان به سوی فعلیت بخشی اسمای نهان است که در انسان به ودیعت نهاده شده است.
پیامبر اکرم (ص) یکی از بزرگ ترین و بلکه بزرگ ترین پیامبری است که خداوند بر زمین مستقر کرده است . وی به عنوان مظهر کامل اسمای الهی توانسته است با راهنمایی و توفیق الهی همه اسما را در خود فعلیت بخشد. او که مظهر کامل اسم الله است بهترین راهنما برای انسان بوده و هست؛ زیرا همه راه ها را رفته و همه مشکلات و چالش های پیش روی بشر را می شناسد. او از این رو بهترین و کامل ترین پیامبری است که برای بشر فرستاده شده است و نماینده تام الاختیار خداوند است. این گونه می شود که پیامبر به عنوان اسوه و الگو عینی و عملی بشر مطرح می شود. بنابراین نمی توان پیامبر را برای گذشتگان الگو و اسوه دانست ؛ شناخت پیامبر از هر جهت برای کسانی که می خواهند او را سرمشق و نمونه قرار دهند و راه عالی و کمالی او را بپیمایند ضروری و لازم است. برای این که به شناخت دقیق از آن حضرت دست یابیم می توانیم به دو چیز تمسک جوییم یکی قرآن و دیگر سنت معتبر و عترت معصوم او . بنابراین ضروری است که با بهره گیری از آن دو خود را به کمال لایق برسانیم و اسمای الهی را در حد توان و ظرفیت خود ظهور و بروز دهیم و به فعلیت رسانیم.
ملت در اندیشه سیاسی جدید و در علوم سیاسی به معنای مردمان با مشترکات فرهنگی و قومی است. عناصر و مولفه هایی که ملت را می سازد در تبیین اندیشمندان و دانشمندان متفاوت است ولی می توان عناصر و مولفه های را ردگیری کرد که به شکلی موثر در تشکیل ملت فعال هستند. از عناصری که در تشکیل ملت بر شمرده اند عناصری چون قومیت ، زبان ، سرزمین واحد، دین و مذهب و فرهنگ است. در گذشته عنصر همگرایی در میان مردمان عنصر قومیت و مشترکات نژادی بوده است. نخستین حکومت ها و دولت ها را می توان در میان قبایل جستجو کرد که در حقیقت خانواده بزرگی از فرزندان و نوادگان است. پس از قدرت گیری و افزایش مادی و معنوی و امکانات برخی از قبایل تلاش کردند تا دیگران را زیر حکومت و دولت خود وارد کنند و این گونه شد که از قبایل با برخی از مشترکات ملت های بزرگ و دولت های مهم و قدرتمند پدید آمد. اگر دولت هخامنشی و یا مادی را در نظر گیریم عنصر اساسی در این حکومت ها مشترکات نژادی و زبانی و سپس دینی بود. هر چند که برخی از مردمان ساکن در این دولت و ملت ممکن است در این عناصر با دولت مشترک نبوده باشند ولی در اصل امنیت و آرامش با آنان همراه و همدل بوده اند . به این معنا که این دسته از مردمان که با ملت اصلی و محوری مشترک نبوده اند و در عقیده و یا فرهنگ و یا زبان و یا نژاد مختلف بوده اند ولی به جهت آن که از منافع دولت قدرتمند بهره می برده اند خود را با آن هماهنگ می ساختند، چون این دولت های قدرتمند و ملت های قوی و یگانه امنیت و آرامشی را برایشان فراهم می آورد که در بیرون از ملت و دولت برای ایشان فراهم نمی شد.
در دوره اخیر دولت ملت ها بیشتر با توجه به این هدف اصلی شکل می گیرد و عناصر دیگر خود را به صورت امری عارضی نشان می دهد و شکل می گیرد. در آمریکا اقوام با نژاد ها و فرهنگ ها و زبان های مختلف شکل می گیرد. هر چند هسته اولیه این دولت را عناصر انگلوساکسون تشکیل می دادند و از زبان انگلیسی استفاده می کردند ولی این موجب نشد تا عناصر فرهنگی اسپانیایی با جمعیت چهل درصدی آن نتواند در ساختار تاثیر بگذارد. وقتی ملت با هدف ایجاد آرامش و امنیت و با به هدف آرامش و آسایش ایجاد شد در فرایندی طولانی عناصر دیگر به صورت عارضی وارد می شود و مشترکات فرهنگی و دینی و زبانی را ایجاد می کند. این گونه است که در دولت ملت های جدید عناصر فرهنگی و قومی و یا زبانی عناصر اصلی و محوری را تشکیل نمی دهند زیرا این امکان برای مردمان است تا خود این عناصر را ایجاد و یا هدایت و تغییر دهند.
در کشور گل ها پس از استقرار فرانک ها این گونه شد که مردمان با ایجاد دولت، فرهنگ مستقلی را همراه با زبان مشترک پدید آورده اند. دولت فرانک ها با تلاش پی گیر خود فرهنگ و زبان فرانسوی را گستره فرانسه کنونی ایجاد کرد و مردمان برای رسیدن به آسایش و آرامش با آن هماهنگ شدند.
بنابراین، هدف از ایجاد ملت و دولت رسیدن به اهداف مشخص و کلانی است که عناصر و مولفه های پیش گفته و یا بیان شده در علوم سیاسی نمی تواند آن چنان به عنوان عناصر مقوم حضور جدیدی و موثری داشته باشند. عناصر زبانی یا فرهنگی و یا دینی و قومی در دولت های امروزی کم تر تاثیر گذار هستند هر چند که همان چنان گذشته تاثیر و نقش مثبت و یا منفی را در سیر تحولات تاریخی یک ملت و یا دولت ها بازی می کنند.
به نظر می رسد که ملت ایران به چند جهت می تواند در گستره جغرافیایی کنونی ایران امروز هم از عناصر مهم و مولفه های پیش گفته بهره جوید و هم می تواند بر عناصر محوری امروزین همانند گذشته تاکید کند. ملت ایران هر چند در یک نظر از قومیت مشترکی برخوردار است ولی تنوع نژادی با ورود اقوام در طول تاریخ از اهمیت این عنصر کاسته است . اکنون در ایران اقوام با نژادهای مختلفی زندگی می کنند. عنصر زبانی نیز از تنوع و تعددهای بسیاری برخوردار است که نمی تواند به عنوان عنصر اصلی و اساسی وحدت مورد توجه قرار گیرد. با این همه عناصر مهم را می توان یافت که می توان بر حول و محور آن ملت ایرانی را شکل و تعریف و تبیین کرد. عنصر وحدت مذهبی از عناصر مهم در این مرز و بوم است. بنابراین می توان بر این عنصر تاکید ورزید ولی هم چنان که گفته شد. ما در عرصه ملت سخن می گوییم و نمی توان به این عنصر آن چنان نگریست که عامل اصلی قرار گیرد. عنصر اساسی پس از آسایش و آرامشی که ملت ایران را دور هم گرد آورده است عنصر فرهنگی است. مشترکات فرهنگی در ایران آن چنان زیاد است که نمی توان آن را نادیده گرفت . فرهنگ ایرانی با ویژگی های خاص خود همه اقوام ایرانی با هر مذهب و دینی را به دور هم گرد آورده است. بنابراین لازم است که با توجه به مشترکات فرهنگ پایه های فرهنگ ملی را آن چنان تقویت و تحکیم کرد که از آسیب های درونی و بیرونی در امان باشد. این همان اتحاد ملی و هم گرایی است که مورد توحه قرار گرفته است. عناصر دیگر هر کدام نه تنها به نسبت به اقلیتی بزرگ نا کارآمد بلکه موجب می شود تا واگرایی ملی ایجاد شود. عنصر زبانی و یا مذهبی و حتی دینی می تواند این مشکل را بیافریند. ایران هر چند از نظر مذهبی شیعی است ولی اقلیت های بزرگی از اهل تسنن و حتی شرایع دیگر وجود دارد که تاکید بر مذهب شیعی موجب واگرایی این اقلیت بزرگ می شود. قومیت نیز وضعیت بدتری دارد زیرا در ایران اقوام بزرگ نژادی زندگی می کنند که مذهب و زبان آنان گاه با اکثریت هماهنگ و گاه ناهماهنگ است. بنابراین می بایست برای رسیدن با اتحاد ملی بر عنصر فرهنگی ملت بزرگ ایران تاکید ورزید تا همه اقوام و زبان ها و نژادها و ادیان و مذاهب را دربر گیرد.
از آن جایی که در منطقه اسلامی زندگی می کنیم و اکثریت ملت ایران مسلمان هستند و علاقه فرهنگی آنان با اسلام گره خورده است نمی توان از انسجام و همگرایی با امت بزرگ اسلام سخن نگفت. اگر هر ملتی بخواهد تا به اهداف محوری دولت و ملت یعنی آسایش و آرامش دست یابد نیازمند آن است تا امکانات و فرصت های منطقه ای استفاده کند. از این روست که ملت ایران اسلامی ( به حکم اکثریت) می بایست خود را با ملت های منطقه و امت بزرگ اسلام همراه و همگام سازد . برای رسیدن به انسجام ، لازم و ضروری است تا بر مشترکات تاکید شود و از عناصر اختلافی و واگرایی دور شود. انسجام به معنای پیوند و پیوستگی جز از طریق تاکید بر عناصر و مولفه های مشترک امکان پذیر نیست. از این ملت بزرگ ایران اسلامی می بایست با امت خود را پیوند زند و از فواید اتحاد و انسجام بهره مند گردد.
عید به معنای عود و بازگشت است. به این معنا که امری در طول زمان هر از گاهی تجدید می شود و دوباره به صورت پیشین خود باز می گردد. این بازشوندگی در باره طبیعت به خوبی روشن است و انسان به آسانی با پدیده نوشوندگی طبیعت ارتباط برقرار می کند. بهار همانند دیگر فصول سال است . همان گونه که بهار هر ساله در دوره تجدید شوندگی قرار می گیرد دیگر فصول چون تابستان و پاییز و زمستان از چنین ویژگی نوشوندگی برخوردار می باشند. در گذشته در ایران باستان برای هر چهار فصل عید گرفته و شماری از روزها به پاداشت نوشوندگی آن تعطیل می شد و جشن های مفصل و آب و تابی برگزار می شد. می توان از جشن مهرگان و جشن یلدا یاد کرد که یکی در پاییز و دیگری در زمستان برگزار می شود.
از جشن تابستانی در حال حاضر چیزی در اندیشه ندارم ، به نظر می رسد که بر پایه خصلت ایرانیان که ارتباط تنگاتنگی با طبیعت داشته و دارند ، روزهایی نیز در تابستان جشن طبیعت برقرار بوده و در آن مردم به عناوین مختلف شادی و سرور خود را بیان می داشتند.
اما این که در همه این جشن ها آن چه با ابهت تمام خود را در طول تاریخ حفظ کرد و در گذر زمانه فرو نپاشید و حتی در مناطق بیرون جغرافیای فرهنگ ایرانی رخنه کرد، خصوصیات و ویژگی ها ی منحصر به فرد عید نوروز است.
این عید به جهت فطری بودن و خاستگاه معقول و مقبول مورد اهتمام همه حکومت ها قرار گرفته است و حتی فرهنگ ها و سنت های بیرونی نه تنها آن را طرد نکرد بلکه با آن همراه و همگام شد. این گونه است که عید در جایگاه بلند و رفیع خود ماند و با پذیرش سنت ها و آیین ها تازه خود را هماهنگ و سازوار گردانید. عامل نوشوندگی ذات این عید و انعطاف و نیز همانند شوندگی با سنت های نو باعث شد که عید نوروز با همه تحولات فرهنگی و نظامی و سنت ها ، پا برجا بماند.
شاخصه هایی چون صله رحم و اهتمام به خانه و خانواده ، پاک شوندگی تن و روح و خانه با خانه تکانی و تجدید عهد و پیمان با خانواده عامل مهمی در بقای عید نوروز است که باید آن را حفظ و از آن پاسداری کرد. عنصر تجدید شوندگی و نوشوندگی طبیعت بهار و زیبایی های منحصر به فرد آن که نشان از زندگی و نشاط و طراوت می کند و خاک مرده بدان جان می گیرد، همانند عید بهار است؛ زیرا عناصر آن نیز با توجه به مقتضیات زمان و عصری و حتی مکانی تغییر می کند.
این عنصر است که موجبات بقایی عید نوروز را فراهم آورده است با آن که در همه روزهای سال شاید با چنین نوشوندگی رو به رو باشیم ولی برای ما آن اندازه چشم گیر و مهم جلوه نمی کند. در مساله عید مسیحیان و مساله مائده هم این چنین چیزی را می توان یافت. با آن که از سوی خداوند برای حضرت مریم (س) مائده و سفره های رنگارنگی می آمد ولی تنها یک مائده به عنوان عید مورد تجلیل و تکریم قرار گرفت. عنصری که می توان در آن یافت مساله ارزشی و ارزش هایی است که در این عید به نمایش گذاشته شده است و یاد آور مساله تاریخی و عنایت الهی است. این ها همان چیزی است که از آن به ایام الله یاد می شود. ایام الله روزهای خاص با ویژگی های برتری است که انسان را به یاد امور بزرگی می اندازد.
بهار یاد آور امری بزرگی چون تجدید حیات و رستاخیز است . بنابراین باید با این نگرش و بینش به استقبال عید رفت و عناصر و مولفه های نوشوندگی و ارزشی آن را حفظ کرد تا عید همانند سده های پیشین باقی بماند.
ابزارهای فن آوری نوین چنان امکاناتی را در اختیار همگان نهاده است که بیرون از تصور است. هر کس اگر مطلبی را بجویید به سادگی می تواند با ابزارهای مختلف روز آن را به دست آورد. تنوع دیدگاه های از آن جا پیش می آید که هر کس هر چه را بخواهد به آسانی بیان می کند. از آن جایی که همه چیز را همگان می دانند و همگان هنوز نزاده اند این امکان است که آن چه از دیگری هر کس که باشد می شنوی و یا می خوانی بیانگر مطلب درست و حقی باشد. اشخاص به آسانی ابراز عقیده می کنند بدون آن که پیامدهای منفی آن دامن گیر آنان شود. این امکان در برخی کشورها بیشتر و در برخی دیگر محدود تر است ولی همین ابزار وبلاگ به عنوان نمونه به ما امکان می دهد تا دیدگاه ها و نظرات خود را بیان کنیم.
اما مشکل از آن جا شروع می شود که هر چه جایگاه و ارزش اعتباری مرکز و یا فردی که مطلبی را بیان می کند و یا می نویسد قوی تر و محکم تر باشد ، ابراز عقیده و دیدگاه ویا استناد سخت تر و دشوار تر می شود. این مشکل در موضوعات تخصصی از این هم سخت تر است چون هر کسی نمی تواند وارد این عرصه شود و بهتر است که نشود مگر آن اهل فن و تخصص باشد. از این رو هر چند برای همگان ابراز عقیده و بیان دیدگاه ها آزاد است ولی باید در مورد خاص مانند موارد تخصصی نوعی کنترل و خودسانسوری وجود داشته باشد تا ارزش و اعتبار مطلب برای خواننده نه تنها کاهش نیابد بلکه افزایش یابد و فرد به عنوان رجوع به شخص آگاه و عالم به مطلب رجوع کند.
از برخی افراد و مراکز این توقع و انتظار به حق وجود دارد که هرچه را نگویند و یا ننویسند. اما می بیینم به جهت افزایش امکانات هر کس هر چیزی را بدون بررسی و تحلیل و یا تدبیر می نویسد و یا می گوید . جالب آن که آن را مراکزی منتشر می کنند که در آن مساله از جایگاه خاصی برخوردارند و مردم به نوشته و گفته های آنان اعتماد می کنند . نمونه ای را از روزنامه کیهان مورخه 21 /12 /85 نقل می کنم :
«حجت الاسلام والمسلمین محمد رضا کافی» معاونت فرهنگی شهرک شهید محلاتی تهران درباره حرمت سه شنبه شب آخر امسال به نکته ای تامل برانگیز اشاره می کند:«بر طبق روایات، حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف، سه شنبه شب ها به مسجد مقدس جمکران تشریف فرما می شوند »
پرسش این است که این روایات را چه کسی از چه کسی نقل کرده است؟
در تمام منابع مسجد جمکران که در چهارم هجری ساخته شده است سخن از عنایت آن حضرت (عج) است نه حضور آن حضرت و در شب های چهارشنبه .
بنابراین بر همه است که پرسش را اهل آن بپرسیم و هر کسی اگر در مورد علم ندارد سخنی نگوید و استدلال نکند؛ زیرا آثار زیانبار آن بیش از سود آن است و دیگر آن که موجب گمراهی خلق و انتساب دروغ به معصوم (ع) و جعل و وضع روایت می شود. حتی اگر روحانی و طلبه ایم باید در موارد مشکوک این گونه به صراحت اظهار نظر نکنیم .
در سفر آفریقا به بیشتر کشورها که وارد می شدیم نکته ای برایم جالب بود. در برخی از نقاط با مردمی مواجه می شویم که زندگی ایشان هفتگی است. به این معنا که تمام برنامه ریزی ایشان برای یک هفته است. با برخی از ایشان وقتی به گفت و گو می نشینی بیان می دارند که هدف ایشان از زندگی گذراندن روزها به یک شنبه است. تمام تلاش و کوشش خود را بر این متمرکز می کنند تا پایان هفته ای خوب و خوشی داشته باشند. یک هفته تمام کار و کوشش می کنند تا مبلغی فراهم آورند و در یک شنبه ای آن را هزینه کنند. خوشی آن ها چیزی جز یک شب در دانسینگ گزارنی نبود. در آن پایان هفته از غروب تا بامدادن می خورند و با رقص و جشن همه توان و انرژی خود را به پایان می رسانند. از روز دوشنبه به امید روز یک شنبه همان کار تکرار می شود. این داستان مردمی است که چنین عمر خود را می گزارنند.
در برخی دیگر از نقاط با مردمی مواجه شدم که برای شب برنامه داشتند و زندگی ایشان روزانه بود. به این معنا که تلاش ایشان به این بود که روز خود را بگذرانند و شبی را خوش باشند. بیش از همان روز برنامه ای نداشته و تلاشی بیش از آن نمی کردند و ثروتی نمی اند وختند. اینان مردم بومی این قاره بودند و این گونه می زیستند . تلاش برای گذران روز خود و رسیدن به خوشی شب و جشن و سرور شبانه اش. اینان همواره تکرار می کردند مورا مورا( یعنی آهسته آهسته) در هیچ کاری شتابی نداشتند و هیچ تلاشی برای فردا به عمل نمی آوردند. البته وضع در همه آفریقا سیاه این گونه نبود بلکه در نهایت می توان به این نتیجه رسید امید زندگی در ایشان به روز و هفته و ماه در نهایت ختم می شود. البته شاید این نگاه ما به مساله باشد و از نظر ایشان این گونه تحلیل و تبیین نشود. شاید به نظر ایشان زندگی آن گونه نیست که برنامه ای برای ماه و یا سال و یا سالها و یا نسل ها داشته باشیم.
در همان آفریقا با مردمی مهاجر رو به رو می شویم که از اروپا و آسیا آمده اند. ایشان هم مدیران جوامع آفریقایی را تشکیل می دهند و هم سرمایه داران آن جا را. از این رو ایشان بر خلاف تفکر حاکم آفریقا با فرهنگی دیگر همه تلاش ها را برای سال ها و بلکه نسل ها تنظیم و تدوین کرده اند. این گونه است که هر چه آفریقا کم تر در اندیشه جمع کردن و انباشت است ایشان در فکر انباشت ثروت هستند. خانه ها آنان از کاه و گل و برگ های درخت نارگیل و موز است و خانه ایشان از سنگ خارا و سیمان و بتون مقاوم. این گونه است که دو فرهنگ متضاد در افریقا در کنار هم قرار می گیرد. آن یکی کم کاری می کند و آن دیگری می چاپد و بی گاری می کشد.
اکنون پرسش من این است. ما ایرانیان که برای نسل ها برنامه ریزی داریم چگونه کار خویش را توجیه می کنیم؟ آیا اهل توکل هستیم و یا اهل تکاثریم ؟
واقعا کدام بینش درست است و کدام مفید است؟
در بینشی می توان به فرهنگ ایرانی و اسلامی خود این گونه پرداخت که از امیرمومنان (ع) روایت شده است: اعمل لدنیاک کانک تعیش ابد الدهر و اعمل لاخرتک کانک تموت غدا؛ آن چنان برای دنیا خود کار کن که گویی همیشه روزگار زنده ای و چنان برای آخرت خود تلاش کن که گویی فردا می میری .
در این جا روشی را بیان می کند که جمع میان دو نظر است. برای آخرت چنان باید حرکت و عمل کرد که گویی فردا روز بازرسی و حساب و کتاب است و برای دنیا و آبادانی آن چنان تلاش کن که گویی که همواره زنده ای.
بنابراین نه روش آفریقایی درست است و نه روش آسیایی و اروپایی ، بلکه باید روش اسلامی را اختیارکرد که هم برای دنیا با نگاه آخرتی و هم برای آخرت با نگاه دنیای عمل کرد. یعنی همان زمان که برای ابدالدهر برنامه ریزی می کنی باید با این اموال و ثروت توشه آخرت خود را فراهم سازی و از انفاق و کمک باز نیایستی .
در بینش شیعی ، انسان نه مختار محض است و نه مجبور صرف؛ بلکه با وجود مختار بودن گرفتار محدودیت هایی است که در اصطلاح جبر نامیده می شود. اختیار به انسان این امکان را می دهد که بتواند در میان چیزها دست به انتخاب بزند و از آزادی عمل برخوردار گردد. بنابراین ریشه آزادی و انتخاب را باید در مساله مختار بودن انسان جست. چنان که از این مطلب دانسته شد که انتخاب و آزادی دو مساله دیگری غیر از اختیار می باشند و نمی توان آن دو را با اختیار یکی دانست؛ زیرا گاه انسان مختار است ولی دارای حق انتخاب نیست مانند مواردی که دو چیز وجود ندارد تا بتواند دست به انتخاب و گزینش بزند؛ از این رو تا شرایط و مقتضیات انتخاب فراهم نباشد امکان انتخاب نیز فراهم نخواهد بود. بسیار دیده شده است که انسان با وجود اختیار و مختار بودن به جهت فقدان شرایط و مقتضیات انتخاب نتوانسته از حق انتخاب بهره مند شود با آن که این محدودیت های پدید آمده برای انتخاب موجب نمی شود تا انسان از مختار بودن بیرون رود. مساله آزادی نیز این گونه است ؛ زیرا با آن که انسان مختار است و حق انتخاب دارد ولی شرایط برای آزادی انتخاب وجود ندارد؛ به این معنا که دو چیز و یا دو راه در برابر انسان است و انسان از امکان انتخاب برخوردار می باشد ولی اموری موجب می شود تا نتواند آزادانه از حق انتخاب خود بهره مند شود و ناچار می بایست به اکراه و یا اجبار بیرونی و یا دورنی تنها یکی را انتخاب کند با آن که می تواند و مختار است که آن دیگری را برگزیند ولی پیامدهای نابهنجار درونی و یا بیرونی موجب می شود که از دو فرض تنها بتواند یکی را برگزیند. در این جا هم اختیار وجود دارد و هم دو راه پیش روی فرد است ولی شخص تنها می تواند یکی را برگزیند. کاربرد گزینش و انتخاب شاید در این مورد همراه با تسامح باشد ولی این به معنای آن نیست که حق انتخاب از او سلب شده است بلکه تنها حق آزادی از او گرفته شده است و او با تمام اختیار می تواند انتخاب کند ولی آزاد نیست که هر کدام را که بخواهد برگزیند. البته به نظر می رسد که نتوان میان حق آزادی و حق انتخاب تفکیک روشنی را نشان داد و ردگیری کرد.
انسان مختار با این همه از جهاتی بیرونی و درونی با محدودیت های شدیدی رو به رو است و نمی توان پذیرفت که انسان فاعل ما یشاء است و هر چه را خواهد بتواند انجام دهد و یا هر اراده ای که کرده است را به فعلیت در آورد.
در نگرش توحیدی ، خداوند هستی هست که همه چیز به او بر می گردد و هیچ چیز از دایره قدرت و شاهی و حکومت او بیرون نیست. اگر بپذیریم که انسان مختار محض است و هر چه را خواست و اراده کرد به دست می آورد و هر چه را خواست ایجاد می کند، موردی یافته شده است که در آن جا اراده و خواست الهی نافذ نیست و بیرون از دایره حکومت و قدرت اوست؛ در حالی که چنین بینشی به معنای شرک و بیرون رفتن از توحید است. توحید در اندیشه و بینش شیعی فراگیر و در برگیرنده همه مراتب از توحید ذات گرفته تا توحید عبادی تا توحید افعالی می باشد. از این رو نمی توان به توحید افعالی اعتقاد و باور داشت و در همان حال نیز به اختیار صرف و محض انسان باور داشت.
از سوی دیگر انسان مجبور محض نیست و نمی تواند باشد ؛ زیرا در این صورت نتیجه جبری بودن ، چیزی جز لغویت تکلیف و مساله پاداش و جزا نخواهد بود. از سوی وجود این کنم و یا آن کنم که مساله انتخاب و امکان آزادی در عمل و رفتار است خود می نمایاند که انسان موجودی مختار است و دست کم میان امور متفاوت دست به انتخاب و گزینش می زند.
بنابراین مساله اختیار و انتخاب و آزادی در انسان از سویی و مساله توحید در ابعاد ذات و عبادت و افعال از سوی دیگر موجب می شود تا به این نتیجه برسیم نظام آفرینش بر "امر بین الامرین و منزلة بین المنرلتین" یعنی امری میان جبر و اختیار قرار گرفته و نهادینه شده است. از این رو تنها می توان به این باور رسید که مشیت و اراده و اختیار انسان در طول اراده و مشیت الهی است. به سخنی دیگر خداوند در انسان قوت و نیروی قرار داده است تا با به کارگیری از آن عمل کند. این قدرت در انسان به جهاتی محدود است و نمی تواند فراتر از ظرفیت های وجودی خود و دنیا باشد. اموری است که دنیا ظرفیت آن را ندارد تا آن را برتابد و امکان وقوعی و یا تحقق آن فراهم نیست مانند بالابردن همزمان دو پا ؛ زیرا این به معنای تاثیر گذاری نیروی جاذبه و افتادن بر زمین است. بنابراین نیروی جاذبه زمین به عنوان یک محدود ساز عمل می کند و اختیار تام و تمام را از انسان می گیرد. قوانین طبیعی دنیا اقتضاءاتی دارد که این اقتضاءات به معنای محدودکننده می باشند. اختیار انسان این گونه محدود می شود و حق انتخاب و آزادی در عمل نیز به تبع آن محودد می شود.
البته از آن جایی که هیچ چیز از دایره مشیت و اراده الهی و قدرت و حکومت او بیرون نیست ، قانون و طبیعت دنیا به عنوان بازدارنده در برابر قدرت الهی عمل نمی کند و این گونه نیست که خداوند گرفتارجبر قوانین شود و نتواند و یا امکان آن وجود نداشته باشد عملی را بیرون از قوانین انجام دهد، زیرا این مطلب به معنای ناتوانی خداوند و محدودیت ساز عمل خواهد کرد. این گونه است که مشیت و اراده الهی می تواند بیرون از دایره قوانین دنیایی و طبیعت عمل کند هر چند که این مساله یا اتفاق نمی افتد و یا اگر صورت واقع به خود گیرد بسیار محدود خواهد بود.
توحید افعالی به انسان این را می فهماند که مشیت و اراده و اختیار او به گونه ای نیست که بیرون از اراده و مشیت الهی باشد. از این رو اگر بخواهد کار و عملی را انجام دهد باید با تکیه و تاکید بر مشیت و اراده الهی و در آن چارچوب باشد.
خداوند در قرآن به پیامبر و مومنان دستور می دهد و می آموزد که چگونه بیاندیشند و چگونه عمل و رفتار کنند؛ زیرا اندیشه ، بینش و نگرش در عمل و رفتار انسان تاثیر مستقیمی دارد. در سوره کهف به این مساله توجه می دهد که انسان نه تنها در مراتب اندیشه ، بینش ، نگرش و عمل می بایست توحیدی افعالی را مراعات کند و به آن باور داشته باشد بلکه می بایست به شکل قولی بر خود و دیگران بباوراند که نظام آفرینش این گونه است و بیرون رفتن از این دایره چه تبعات و پیامدهای سوئی را به دنبال خواهد داشت. در آیه 23 و 24 سوره کهف به پیامبرش (ص) خطاب کرده و می فرماید: و لا تقولن لشی انی فاعل غدا الا ان یشاء الله واذکر ربک اذا نیست و قل عسی ان یهدین ربی لاقرب من هذا رشدا؛ نباید درباره کاری که می خواهی فردا انجام دهی بگویی که من آن را انجام می دهم مگر آن که خدا بخواهد و خدا را هنگامی که فراموش کردی یاد کن و بگو شاید ( و امید است ) که پروردگارم مرا به کوتاه ترین راه رشد هدایت و رهنمون سازد.
در این آیه سخن از این است که هر اراده ای که انسان می کند می بایست متوجه اراده و مشیت الهی باشد ، زیرا اراده و مشیت او فراتر و برتر از اراده و خواسته انسان است . اگر هم بخواهد کاری را انجام دهد به این باور نیز رسیده باشد که راه نزدیک تر و سودمندتری نیز وجود دارد که او بدان آگاه نیست پس از خدا بخواهد تا آن راه نزدیک رشد آور و سود آور و کوتاه را به نشان دهد. اگر امری است که گمان می کند که نمی توان انجام داد به این باور رسیده باشد که آن چیز بیرون از توان و اراده الهی نیست و خداوند می تواند راه و مرفقی را نشان دهد تا به مقصد برسی . این به معنای آن است که مشیت الهی برتر از مشیت انسان و خواسته او فراتر هر خواسته ای است و نادیده گرفتن این قدرت ماورایی و مشیت او می تواند آثار زیانباری به دنبال داشته باشد که کم ترین آن این است که نتواند کاری را انجام دهد و خوار و ذلیل و سر افکنده گردد ؛ زیرا آن کار یا بیرون از چارچوب قوانین طبیعت بوده است و یا با اراده و انتخاب افراد دیگری در تضاد قرار می گیرد و یا به هر علت دیگری امکان تحقق خارجی نمی یابد. از این رو بهتر آن است که در همان زمان یاد خدا باشد تا خدا راهی در پیش پا او قرار دهد و او را به مقصد از راه کوتاه و استوار و مفید برساند.
آیه دیگری که به این مساله در همین سوره می پردازد آیه 39 می فرماید: ولولا اذ دخلت جنتک قلت ما شاءالله لا قوه الا بالله . این آیه بیان می دارد که هرگاه به نعمتی دست یافتید سپاسگزار باشید و به زبان این مطلب را به دل القا کنید که هر چه خدا خواست همان است و همه قوت و نیرو از آن اوست و جز او کسی نیروی ندارد. به این معنا که مشیت الهی است که این نعمت را در اختیار من گذاشته است و این که علم و دانش و توان من نبوده است که به آن رسیده باشم . اگر خدا خواست و اراده کرد این نصیب من می شود و از آن بهره مند می گردم و گرنه همان گونه که آمده است می رود و هیچ سودی نمی برم. در این جا نیز سخن از قدرت الهی است که هیچ چیز حتی قوانین طبیعت بیرون از دایره قدرت او نیست و این گونه نیست که چون باید این عمل فلان نتیجه را باید بدهد ، به حتم چنین خواهد بود، بلکه ممکن است که اراده الهی طور دیگری باشد و به چیز دیگری تعلق گیرد. پس می تواند این نعمت را به نقمت تبدیل سازد و چیز نیز بیرون از دایره قدرت او نیست.
تاکید زبانی به ماشاءالله و یا انشاء الله به معنای پذیرش اندیشه مشیت فراتر و برتر الهی و قدرت او بر همه هستی است و این که نباید خود را مستقل از او ببینم و جهان و قوانین آن را حاکم بر اراده و قدرت او به تصور آوریم.
برخی از اعمال است که نشانه است و این نشانه ها پیام هایی هستند که اگر به خوبی درک شود و به درستی به واکنش نشان داده شود می تواند زندگی آدمی را از این رو به آن رو بر گرداند. نشانه ها همه جاست و می توان به آسانی با آن ارتباط بر قرار کرد. هر نشانه بیان از راه و چاهی است. در قدیم مردم بر این باور بودند که صدای کلاغ نشانه مرگ است و نیاز صدای جغد خرابه نشین خبر از امر ناخوش و ناپسندی دارد که ارتباط به نابودی هستی و یا عمران و آبادانی دارد. صدای کبوتر صدای صلح و خبر خوش است . این ها نشانه هایی است که مردم بدان باور دارند و با آن تفال و یا تطیر می زنند. در قرآن آمده است که قوم یهودی و نیز قبطیان مصری به حضرت موسی (ع) تطیر می زدند و می گفتند : از زمانی که تو آمده ای زندگی ما به هم ریخته و بدبختی و بی چارگی به ما روی آورده است.
این گونه نشانه ها و یا بهره گیری از نشانه در همه اقوام وجود داشته و دارد. البته این گونه نیست که همه نشانه ها درست باشد و یا تفسیر و تعبیر ما با واقعیت هماهنگ و سازوار گردد ولی از آن جایی که گفته اند تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها ؛ باید پذیرفت که این مساله ریشه از واقعیت و امر درستی دارد هر چند که برخی به جهت جهل و نادانی و عدم اطلاع کافی و وافی نمی توانند به معنای درست نشانه ها برسند. با این همه این مسائل و امور هیچ از ارزش نشانه ها نمی کاهد و آن را بی ارزش و بی اعتبار نمی سازد. از این روست که قرآن از جهان هستی و حتی از آموزه های و گزاره های کتبی خود به نشانه و آیات یاد می کند و آن را نشانه ای به سوی حق و حقیقتی به نام خدا می داند.
یکی از نشانه ها را امروز مطرح می کنم تا بدانیم که چگونه خدا و پیامبرش خواسته اند تا جایگاه امیرمومنان را بازشناسند و خلق گریزان را به راه آورند. در سوره مجادله دستوری است که خداوند به مومنان و مسلمانان می دهد. در آن جا آمده است که اگر می خواهید با پیامبر (ص) در گوشی سخن بگویید و نجوا کنید باید پیش از این کار صدقه ای بدهید.
این حکمی است که موجب شد تا کم تر مردمان وقت و بی وقت مزاحم رسول الله (ص) شوند. زیرا برخی برای نجوا کردن و در دل کردن وقت و بی وقت مزاحم آن حضرت (ص) می شدند و حتی گفته شده که یکی از ایشان ( ظاهرا ابوهریره چنان که خودش گفته است) برای خوردن ناهار و غذای مجانی و بی زحمت به عنوان پرسش و پاسخ پس از نماز همراه آن حضرت می شد تا به درخانه می رسید و مهمان او می شد و تا وقت زیادی هم می نشست و مزاحم آن حضرت می شد به طوری که زندگی آن حضرت به این طریق مختل می شد. خداوند در این آیه و آیات دیگری می کوشد تا کمی از رنج آن حضرت بکاهد. این گونه شد که کم تر کسی به سراغ آن حضرت می آمد. می گویند در مدتی که این آیه و حکم آمده بود هیچ کسی حاضر نشد تا صدقه ای بدهد و به دیدار آن حضرت بشتابد و با آن حضرت در دلی کند. تنها کسی که این کار را کرد حضرت امیرمومنان بود که این کار را کرد و با پرداخت صدقه به دیدار آن حضرت شتافت و با او نجوا کرد. این حکم به زودی به علت کوتاهی مردمان بر داشته شد و خداوند در همان سوره ضمن سرزنش مردمان و مومنان حکم را نسخ و الغا می کند. این گونه می شود که این حکم و دستوری الهی و قرآنی می شود که در ازل و ابد تنها یک نفر (امیرمومنان علیه السلام ) بدان عمل می کند و هیچ کسی دیگری از این نعمت برخوردار نمی گردد. این یکی از نشانه ها برای اهل خرد است. نشانه ای از غیب است که باید از آن بهره جست و دریافت که چه کسی واقعا و برای خدا گام بر می دارد و هیچ تلاش و کوشش او جز رضای خدا نیست . کسی که در عمرش پاک مانند و گرد ظلم بر او ننشست. چه دیگران بت پرستانی بودند که مصداقی از عنوان عام ظلم است و عهد الهی امامت و رهبری امت به کسانی که اهل ستم بوده اند نمی رسد : لاینال عهدی الظالمین.
برخی عادت کرده اند که در همه چیز دست به انتخاب بزنند و برایشان فرق نمی کند که این چیز اصلا قابلیت گزینش دارد یا ندارد. برخورد انتخابی و گزینشی اگر در بسیاری از چیزها امری عادی و معمولی و حتی مورد پسند عقلا و خردمندان است ، اما در برخی از چیزها و امور یا امکان ندارد و یا اگر داشته باشد امری دور از انصاف است و خردمندان را ناخوش و اهل عرف را ناپسند آید. یکی از چیزهایی که نباید( ارزشی اخلاقی و حکم هنجاری و حتی حکمی دینی ) و نشاید( حکمی عرفی و ناپسند عقلایی ) است که آن را به طور گزینشی اختیار کنیم مساله دین است. دین مجموعه ای از گزاره های شناختی و آموزه های دستوری است که از طرف خداوند فرستاده شده و پیامبری آن را به مردم ابلاغ نموده تا به عنوان راهنمای عمل و دستور هدایتی بشر به سوی کمال به کار گرفته شود.
در قرآن آمده است که برخی از مرد مان با دین برخورد گزینشی دارند از این رو به برخی از احکام دینی باور داشته و برخی دیگر را نپذیرفته و از در انکار با آن وارد می شوند و می گویند : نومن ببعض و نکفرببعض. این عمل درباره اموری که یا باید همه را پذیرفت و یا همه را انکار کرد نمی تواند کنش و یا واکنش درستی باشد.
بارها دیده شده است که برخی رفتار تحریف گزینشی را در پیش می گیرند و می گویند که به طور مثال من اعتقادی به احکام اسلام درباره برتری مرد بر زن در مساله ارث ندارم و یا به قیومیت مرد و این که طلاق در دست مرد باشد اعتقادی ندارم و آن را نمی پذیرم هر چند که به دیگر احکام آن اعتقاد کامل دارم.
به نظر می رسد که ریشه تحریف را می بایست در امور چندی جست که قرآن به چند مورد آن اشاره می کند که از آن جمله سنگدلی ، بولهوسی ، دنیا طلبی ، فریب شیطان و مانند آن می باشد. یکی از علل و انگیزه های تحریف گزینیشی به غیر از هوا و هوس و امور یاد شده ، فقدان نگرش کلی به دین است. دین و مجموعه احکام آن شبکه ای از احکام و آموزه های می باشد که در کنار هم معنا و مفهوم می یابد. من در نوشتاری آن را به پازل همانند کرده ام که در صورت درست کنار هم چیدن معنا و مفهوم درست می یابد. بنابراین برای رهایی از افتادن در دام تحریف گزینشی می بایست احکام و آموزه های اسلام و قرآن را در یک مجموعه و شبکه درست و قاعده مند دید و با آن این گونه رفتار کرد.