سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خداوند ـ تبارک و تعالی ـ، خُنَک کردن جگر تفته را دوست دارد . هرکه جگری تفته را آب بنوشاند، چه [متعلّقبه] چارپایان باشد یا جز آن، خداوند، در آن روزی که سایه ایجز سایه او نیست، بر او سایه افکند . [.امام باقر علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :226
بازدید دیروز :406
کل بازدید :2042118
تعداد کل یاداشته ها : 1984
103/2/15
10:34 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
خلیل منصوری[174]
http://www.samamos.com/?page_id=2

خبر مایه
پیوند دوستان
 
فصل انتظار اهالی بصیرت هزار دستان سرباز ولایت رایحه ی انتظار اقلیم شناسی دربرنامه ریزی محیطی .:: مرکز بهترین ها ::. نگارستان خیال جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی نگاهی نو به مشاوره پلاک آسمانی،دل نوشته شهدا،اهل بیت ،و ... حمایت مردمی دکتر احمدی نژاد آقاشیر کلّنا عبّاسُکِ یا زَینب صراط مستقیم هم رنگــــ ِ خـــیـــآل جبهه مقاومت وبیداری اسلامی کالبد شکافی جون مرغ تا ذهن آدمیزاد ! تکنولوژی کامپیوتر وبلاگ منتظران سارا احمدی بوی سیب BOUYE SIB رمز موفقیت محقق دانشگاه سرزمین رویا وبلاگ تخصصی فیزیک پاک دیده آدمک ها ✘ Heart Blaugrana به نام وجود باوجودی ... سرباز حریم ولایت دهکده کوچک ما از قرآن بپرس کنیز مادر هرچه می خواهد دل تنگت بگو •.ღ♥ فرشتــ ـــ ـه تنهــ ــ ــایی ♥ღ.• پیامبر اعظم(ص) عطاری عطار آبدارچی ستاد پاسخگویی به مسایل دینی وبلاگ شخصی امین نورا چوبک نقد مَلَس پوست کلف دل نوشت 14 معصوم وقایع ESPERANCE55 قدرت شیطان دنیای امروز ما تا ریشه هست، جوانه باید زد... آواز یزدان خلوت تنهایی کتاب شناسی تخصصی اس ام اس عاشقانه طرحی نو برای اتحاد ایرانیان سراسر گیتی در گوشی با خدا **** نـو ر و ز***** اس ام اس سرکاری و خنده دار و طنز دنیا به روایت یوسف جاده خدا خام بدم ایلیا حرفای خودمونی من بازی بزرگان کویر مسجد و کلیسا - mosque&church دنیای ماشین ها بچه دانشجو ! پژواک سکوت گنجهای معنوی دنیای موبایل منطقه‏ ممنوعه طلبه علوم دینی مسافر رویایی انواع بازی و برنامه ی موبایل دانشجو خبر ورزشی جدید گیاهان دارویی بانوی بهشتی دو عالم سلام

حق به معنای ثابت، امری است که مطلوب بشر است. این مطلوبیت از آن روست که انسان از پدیده هایی چون مرگ می‌هراسد و از آن می‌گریزد. مرگ‌، پدیده ای پیچیده و ناشناخته ای است. با آن که هر روز با افرادی و جانورانی رو به رو می‌شود که جان و زندگی خود را از دست می‌دهند و با مرگ هماره در تماس است ولی یکی از پیچیده ترین و رازمندترین پدیده هاست. برخی بر این باورند و بر آن پا می‌فشرند که زندگی سایه ای از مرگ است و پیش از آن که زندگی دیده شود مرگ دیده می‌شود و در زیر سایه سنگین مرگ است که زندگی مفهوم و معنا می‌یابد و به عنوان پدیده ای عارضی و جنبی خود  را نشان می‌دهد. شاید این گفته دور از واقعیت نباشد ؛ زیرا انسان موجودی است که به روش های مختلف و متعددی خود و پیرامونش را می‌شناسد و با پدیده ها ارتباط برقرار می‌کند. یکی از روش های شناخت خود و پدیده های بیرونی و پیرامونی‌، شناخت از طریق اضداد است. درک و فهم شیرینی به ترشی است و سفیدی در کنار سیاهی معنا می‌یابد و شناخته می‌شود. از این رو از امیرمومنان (ع) نقل شده که فرمود: تعرف الاشیاء باضدادها؛ چیزها به ضد و مخالف آن شناخته می‌شود. مرگ نیزبه عنوان ضد عاملی است تا ما مفهوم زندگی و زنده بودن را دریابیم.

مرگ، پدیده ای است که ثابت و حق را از زندگی انسان و هر جانداری می‌گیرد و آن را به ناپداری تبدیل می‌کند. انسان به طور طبیعی دوست دارد که زندگی به عنوان امری ثابت و دایمی باقی و برقرار باشد، ولی حضور دایم و ثابت و همیشگی مرگ او را به اضطراب می‌افکند و آرامش را از او می‌ستاند. بنابراین حق خواهی به این معنا امری مطلوب برای بشر است.

گاه در برابر حق، باطل قرار می‌گیرد. بنا براین معنا‌، باطل امری غیر ثابت و دایم است. قرآن نیز خداوند را حق و هر چیز دیگری را باطل می‌شمارد. از این رو بر دامن هر چیزی غیر خدا غبار هلاکت و مرگ نشسته است و بطلان در آن راه دارد. با این حساب تنها دامن کبریایی اوست که از هلاکت و مرگ و بطلان پاک است. البته چیزهای دیگر هستی به عنوان چیزبودن از هستی برخوردارند و هستی نیزامری حق و ثابت است. اگر چنین باشد‌، این مطلب خودنمایی می‌کند که دیگر چیزها نیز می‌بایست حق و ثابت و از هلاکت رها باشند، چنان که خدا به عنوان محض هستی و حق چنین است و از هلاکت رها می‌باشد. بنابراین این که گفته می‌شود که حق، ثابت و از هلاکت و بطلان دور است، شامل چیزهای برخوردار از هستی نیز می‌شود و اختصاص به خداوند ندارد.

این مطلبی درست است. چنان که قرآن به آن اشاره دارد و می‌فرماید: کل شی هالک الا وجهه (قصص‌، 88) همه چیز در عالم هلاک می‌شوند و تنها وجه خدا باقی می‌ماند. این وجه یعنی همان جنبه هستی که هر چیز از آن برخوردار می‌باشد. به این معنا که آن چه منسوب به حق‌، خدا و هستی اوست، تنها باقی و برقرار می‌باشد و غبار هلاکت و تباهی بر آن نمی نشیند. از این روست که در قرآن، مرگ تنها به آن بخش از انسان نسبت داده می‌شود که جنبه غیر الهی دارد  و به باطل منتسب است  و به عنوان باطل از جنبه ای بقایی برخوردار نمی‌باشد.

خداوند به عنوان حق محض و بقیه هستی به عنوان حق عارضی و یا نسبی اموری هستند که همواره ثابت و برقرارند.

شناخت خداوند به عنوان حق محض به ما کمک می‌کند تا جایگاه خود را بهتر بشناسیم و مفهوم مرگ را نیز بهتر از پیش درک کنیم.

خداوند حق مطلق و حق محض است. البته این وجود و هستی محض، در بخشی نه قابل شناخت است و نه قابل دسترسی می‌باشد. برخی از اهل عرفان الهی می‌گویند: خداوند در مرتبه ذات، نه معبود پیامبران است و نه معروف عارفان است و نه مطلوب بندگان. این مرتبه همان مرتبه ای است که از آن به مرتبه عنقا تعبیر می‌شود و حافظ می‌سراید:

عنقا شکار کس نمی شود دام باز گیر/ که این جا باد به دست است دام را.

این مرتبه ای از حق است که نه موهوم بشر است و نه معقول او و نه معبود او و نه مطلوب او.

پس از این مرتبه‌، مرتبه ای است که می‌تواند معبود و معروف و مطلوب برخی از انسان های کامل باشد. مرتبه ای که پیامبراکرم (ص) بدان مرتبه و مرحله چشم داشت و در سفر معراج به قاب قوسین او ادنی آن رسید. این مرتبه ای است که فیض منبسط او از دامن شمس وجود بیرون آمد و سایه آن بر عالم کشیده شد و موجودات هستی یافت( کیف مد الظل) این همان مرتبه ای است که قرآن از آن به "الله نور السموات و الارض" تعبیر کرده است. همین الله است که معبود انسان های کامل است و آنان عبدالله می‌شوند.

مرتبه ای دیگر، تجلیات اسمایی و صفاتی و افعالی اوست. هرکسی از مردمان‌، بنده صفت و فعلی و اسمی از اسمای الهی هستند. از این رو برخی عبدالرحمن هستند‌، برخی عبدالرحیم و برخی عبد چند اسم از اسمای اویند و کم کسی است که چون اباعبدالله الحسین و اباعبدالله الصادق و دیگر انسان کامل عبدالله باشند. بیشتری مردم بنده اسمی از اسمای اویند و یا بنده ده‌، بیست و یا نود و یا کم تر و بیشتر از آن و این گونه نیست که بنده الله و خدا باشند.

از این رو تنها بخشی از وجه الله را با خود بر می‌گیرند و این بخش وجه الله آنان است که ثابت و برقرار است. این مرتبه همان است که می‌گویم :

آب دریا را اگر نتوان کشید / هم به قدر تشنگی باید چشید.

مرگ و هلاکت و بطلان به این بخش از وجود انسان و هر چیزی دیگر راه نمی یابد و همواره به عنوان ثابت و ازلی و ابدی باقی و برقرار است. در این مرحله و مرتبه است که ما سخن از ماهیت و جنس و فصل می‌کنیم و به ترکب ماهیات و بساطت آن می‌پردازیم و از مقولات عشر مطلب می‌گوییم . این جاست که حق و باطل در هم آمیخته است و در این مرتبه است که نگرش و زاویه دید ما دو بین است و دوگانه در آن را می‌یابد و گاه حق را از باطل و زبد از آب تشخیص نمی دهیم و باطل را حق و حق را باطل و کف را اب و آب را کف می‌بینیم .

اما در مرتبه دیگر، اگر به آن مرتبه برسیم‌، خود را حرف می‌بینیم . اما حرف ربط و نه ربطی . به این معنا که نه اسم هستیم و نه حرف ربطی که چانشین اسم و رنگ و روی اسمی و نیم چه استقلالی به خود گرفته است. حرف ربط محض می‌شویم. در این مرتبه است که منطق ارسطویی فرو می‌ریزد و همه چیز غیر او به مفهوم تبدیل می‌شود و دیگر سخن از ماهیت و مقولات لغو و بیهوده می‌شود. در این جاست که همه او حق می‌شود و همه غیر باطل محض می‌گردد. در این هنگام دیگر منطق ارسطویی نمی تواند دنیا و هستی را توضیح دهد و قوانین آن را باز شناساند. از این رو به منطق دیگری نیازی است که بر پایه ربط وجودات پی ریزی شود.

حق دراین صورت تنها خدا و وجه او به معنای نمادهایی وجودی اوست که به اشکال مختلف به صورت نوری بروز و ظهور می‌کند. مردم هم هر یک به جهت مرتبه شناختی خود، وجهی را می‌پرستند که می شناسند و معبود آنان همان وجه و ربی است که آنان را می پروراند و کم هستند که الله را بشناسند و الله رب ایشان و معبودشان قرار گیرد.

انسان در سیر رشد و تکامل معرفتی و شناختی خود می‌تواند به ربی ارتباط برقرار کند که به رب العالمین و رب محمدی (ص) نزدیک تر باشد. همان ربی که قرآن درباره آن می‌فرماید: الی ربک المنتهی و الی ربک الرجعی. از این رو ست کسانی که همواره در راستای حق حرکت می‌کنند و می‌کوشند به حق محض شناخت یابند و جایگاه ربط محض بودن خود را در بعد شناختی و ایمانی و عملی بشناساند، معبود خود را به آن حق محض نزدیک تر می سازند و در توصیف وضعیت همیشه متغیر خود چنین می‌سرایند:

بیزارم از آن کهنه خدایی که تو پرستی / هر لحظه مرا تازه خدای دیگرستی.

زیرا اینان با شناخت بیش‌تر و درک درست‌تر از حق و جایگاه خود و خدا، در دم با اسما و صفات خدا و حق بیشتر آشنا و ارتباط برقرار می کنند و آن‌ها را به عنوان رب خود می‌پذیرند و به عبادت آن می پردازند. این گونه است که هر دم خدای ایشان و رب ایشان تغییر می‌یابد و در یک نام و اسم و رب و معبود نمی‌مانند تا به جایی می‌رسند که رب العالمین را بنده می‌شوند. در داستان موسی (ع) و فرعون می‌بینیم که فرعون در نهایت تلاش معرفتی خود به رب موسی (ع) می رسد و به زبان اعلام می دارد که به او ایمان آورده است و این زمانی است که رب موسی (ع) به صورت منتقم در دریا بر او ظاهر می شود و جانش را می‌ستاند. این خود بیانگر این نکته نیز است که ربی که او می‌شناسد و در آن مرتبه بدان شناخت و ایمان می آورد رب منتقم موسی (ع) است و بدان ایمان می‌آورد . در داستان بلقیس و سلیمان (ع) نیز این معنا ظاهر می‌شود؛ زیرا ملکه سبا نخست با رب سلیمان اشنا و بدان ایمان آورده و آن را معبود خود قرار می‌دهد و سپس در ادامه شناختی خود به رب العالمین می‌رسد و آن را معبود خود قرار می‌دهد. پس هر چه ما شناخت درست و بهتری از وضعیت حق و خود داشته باشیم به همان اندازه به عبودیت مطلق و حق نزدیک تر می‌شویم.

این سخن بگذار تا وقت دیگر.


85/11/12::: 10:48 ص
نظر()