سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و به پسر خود محمد بن حنفیه فرمود : ] پسرکم از درویشى بر تو ترسانم . پس ، از آن به خدا پناه بر که درویشى دین را زیان دارد و خرد را سرگردان کند و دشمنى پدید آرد . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :322
بازدید دیروز :238
کل بازدید :2046664
تعداد کل یاداشته ها : 1984
103/2/29
8:48 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
خلیل منصوری[174]
http://www.samamos.com/?page_id=2

خبر مایه
پیوند دوستان
 
فصل انتظار اهالی بصیرت هزار دستان سرباز ولایت رایحه ی انتظار اقلیم شناسی دربرنامه ریزی محیطی .:: مرکز بهترین ها ::. نگارستان خیال جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی نگاهی نو به مشاوره پلاک آسمانی،دل نوشته شهدا،اهل بیت ،و ... حمایت مردمی دکتر احمدی نژاد آقاشیر کلّنا عبّاسُکِ یا زَینب صراط مستقیم هم رنگــــ ِ خـــیـــآل جبهه مقاومت وبیداری اسلامی کالبد شکافی جون مرغ تا ذهن آدمیزاد ! تکنولوژی کامپیوتر وبلاگ منتظران سارا احمدی بوی سیب BOUYE SIB رمز موفقیت محقق دانشگاه سرزمین رویا وبلاگ تخصصی فیزیک پاک دیده آدمک ها ✘ Heart Blaugrana به نام وجود باوجودی ... سرباز حریم ولایت دهکده کوچک ما از قرآن بپرس کنیز مادر هرچه می خواهد دل تنگت بگو •.ღ♥ فرشتــ ـــ ـه تنهــ ــ ــایی ♥ღ.• پیامبر اعظم(ص) عطاری عطار آبدارچی ستاد پاسخگویی به مسایل دینی وبلاگ شخصی امین نورا چوبک نقد مَلَس پوست کلف دل نوشت 14 معصوم وقایع ESPERANCE55 قدرت شیطان دنیای امروز ما تا ریشه هست، جوانه باید زد... آواز یزدان خلوت تنهایی کتاب شناسی تخصصی اس ام اس عاشقانه طرحی نو برای اتحاد ایرانیان سراسر گیتی در گوشی با خدا **** نـو ر و ز***** اس ام اس سرکاری و خنده دار و طنز دنیا به روایت یوسف جاده خدا خام بدم ایلیا حرفای خودمونی من بازی بزرگان کویر مسجد و کلیسا - mosque&church دنیای ماشین ها بچه دانشجو ! پژواک سکوت گنجهای معنوی دنیای موبایل منطقه‏ ممنوعه طلبه علوم دینی مسافر رویایی انواع بازی و برنامه ی موبایل دانشجو خبر ورزشی جدید گیاهان دارویی بانوی بهشتی دو عالم سلام

 

از نظر آموزه های وحیانی قرآن، همه احکام شریعت دارای مناطات واقعی و ملاکاتی است که بر مدار مصالح و مفاسد واقعی می چرخد. به این معنا که هیچ حکمی از احکام شریعت نیست که به داعیه امتحان و آزمون باشد و خدا بخواهد با امر و نهی خویش شخصی را بیازماید و اطاعت و عصیان او را بسنجد؛ هر چند که برخی از اوامر الهی به سبب چنین چیزی باشد که خدا تا مطیع و معصی از هم بازشناخته شود؛ اما به نظر می رسد که در همان اوامر امتحانی نیز ملاکات و اقعی مد نظر است.

به هر حال، آن چه شریعت بر مدار و محور آن سامان یافته، همان مصالح و مفاسد واقعی است که در متعلقات احکام وجود دارد؛ به عنوان نمونه، حکم حرمت بر خمر به این سبب تعلق گرفته است که متعلق یعنی خمر موجب زوال عقل می شود و تبعات دیگری دارد که «سکر و مستی» آن را به دنبال می آورد.

البته ممکن است کسی بگوید: یک قطره یا فلان میزان که موجب سکر یا زوال عقل نیست، پس این میزان از خمر حرام نیست؛ در پاسخ باید گفت که آن چه ما می دانیم بخشی از حقیقت مناط و ملاک واقعی حکم است؛ زیرا بخشی از آن حقایق در اختیار ما نیست.

اصولا انسان وقتی به چیزی گرایش می یابد که سود و منفعت و مصلحت آن را بداند و بخواهد؛ چنان که گریزش از چیزی نیز به سبب ضرر و مفسدتی است که در آن متعلق است.

اما مشکل این است که ما انسان ها مصالح واقعی و مفاسد واقعی را چنان که هست نمی شناسیم؛ بنابراین گرایش ها و گریزش های ما به سبب همان «مبلغ علمی» است که به آن دست یافته ایم. این مبلغ از علم در بسیاری از موارد به سبب نقص و ناتمام می تواند توصیه های نادرستی را به دنبال داشته باشد؛ بنابراین لازم است تا از کسی توصیه ها را بگیریم که به مصالح و مفاسد هر چیزی احاطه علمی کامل دارد. چنین کسی جز خدا نیست. از این روست که در قانونگذاری می بایست به عالمی چون خدا مراجعه کرد تا تقنیین و تشریع داشته باشد.

البته خدا در قرآن به این نکته توجه می دهد که گرایش ها و گریزش های انسانی به سبب علم ناقص می تواند زیانبار باشد: وَعَسَى أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئًا وَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَعَسَى أَنْ تُحِبُّوا شَیْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَکُمْ وَاللَّهُ یَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ ؛  و بسا چیزى را خوش نمى دارید و آن براى شما خوب است؛ و بسا چیزى را دوست مى دارید و آن براى شما بد است؛ و خدا مى‏ داند و شما نمی دانید.(بقره، آیه 216)

در حقیقت خدا در این آیه می فرماید: بعضی از چیزهاست که محبوب شماست، ولی مصلحت شما در آن  نیست؛ و بعضی از چیزها مصلحت هست، ولی محبوب شما نیست. این گرایش و گریزش ما به سبب آن چیزی است که شما تشخیص می‌دهید و شما  برابر تشخیص و معرفتان به آنها علاقه‌مند می‌شوید، در حالی که شاید آن چیز که بدان گرایش یافته و محبوب شما شده است، به سود شما نباشد؛ یا بعضی از امور مورد کراهت شماست، ولی شاید همان به سود و مصحلت شما باشد.

پس خدا بر اساس مناط و ملاک حقیقی حکم کرده و برای شما انگیزه ایجاد می کند؛ چنان که حکم جهاد را صادر می کند که شما از آن کراهت دارید.(همان)

این ملاکات و مناطات واقعی را خدا در آیات قرآنی از جمله آیات 11 و 19 سوره نساء و در آیات 65 تا 85 سوره کهف در داستان موسی(ع) و خضر(ع) بیان کرده است.

 


  
  

انسان می بایست آموزش بببیند و در قالب تعلّم و دانش آموزی گام بردارد. البته از آن جایی که علوم گوناگون است، انسان می بایست دنبال علومی باشد که او را «رشید» سازد و از «سفاهت» بیرون آورد.

از نظر قرآن، دانش آموزی می بایست به این هدف انجام شود؛ زیرا حقیقت دانش، دست یابی به رشدی است که انسان را از سفاهت بیرون آورد و به کمالی برساند.

خدا در قرآن بیان می کند، راشد حقیقی که به رشد رسیده و رشیده شده کسی است که ایمان برایش محبوب باشد و قلب خودش را به ایمان تزیین کرده باشد و نسبت به کفر و فسوق و عصیان، کراهت داشته و آن را نامحبوب بداند: وَ لکِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإِیمَانَ وَ زَیَّنَهُ فِی قُلُوبِکُمْ وَ کَرَّهَ إِلَیْکُمُ الْکُفْرَ وَالْفُسُوقَ وَ الْعِصْیَانَ أُولئِکَ هُمُ الرَّاشِدُونَ.(حجرات، آیه 7)

بر همین اساس، خدا حضرت ابراهیم(ع) را انسانی رشید می داند و می فرماید: وَلَقَدْ آتَیْنَا إِبْرَاهِیمَ رُشْدَهُ مِن قَبْلُ؛ و به تحقیق ما از قبل به حضرت ابراهیم رشد داده بودیم.(انبیاء، آیه 51)

از آن جایی که رشد حقیقی در همین ایمان و اسلام است، می بایست گفت که آن چه بهره حضرت ابراهیم(ع) از رشد بود، همان اسلام حقیقی بوده است. از همین روست که خدا کسی که ایمان و اسلام را نمی پذیرد، به عنوان «سفیه» و بی خرد می داند؛ زیرا از نظر قرآن، رشد با عقلانیتی می سازد که با اسلام می سازد. پس هر کسی که دین اسلام را نپذیرد سفیه و بی خرد است و از عقلانیت و رشد بهره ای نبرده است: وَمَنْ یَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْرَاهِیمَ إِلَّا مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ؛ و چه کسى جز آنکه به سبک ‏مغزى گراید از آیین ابراهیم روى برمى‏ تابد.(بقره، آیه 130)

به هر حال، دانش آموزی می بایست در راستای کسب علم رشدی باشد که انسان را به عقلانیتی برساند که اسلام و ایمان زینت بخش آن باشد و نسبت به کفر و فسق و عصیان او را معصوم دارد. حضرت موسی(ع) دنبال چنین علم کاملی به سوی خضر نبی(ع) می رود و می خواهد تا در عمل از ایشان پیرو کرده و در مقام عمل از او چنین علمی را بیاموزد.(کهف، آیات 65 تا 85) البته آن حضرت(ع) تاکید می کند که حضرت خضر(ع) دارای علوم بسیاری است، ولی تنها آن بخشی را طالب است که موجب «رشد» باشد.(کهف، آیه 66)


99/6/19::: 5:33 ع
نظر()
  
  

عجله به معنای انجام عملی پیش از زمان و موعد آن است. عجله همانند کندن میوه نارس از درخت است که نه تنها مفید نیست، بلکه زیانبار از نظر مالی و طبی است.

از نظر قرآن، مردمان گرایش خَلقی به عجله دارند(انبیاء، آیه 37)؛ یعنی مقتضای خلق انسان عجله است؛ یعنی وجود خاکی و زمینی انسان موجب می شود که گرایش به عجله در او باشد. بنابراین، می بایست این عجله را همانند گرایش خلقی انسان به شهوت و غضب مهار کرد و اجازه داد تا عقلانیت همان طوری که شهوت و غضب را مهار می کند، عجول بودن را مدیریت کند و اجازه ندهد تا پیش از موعد و اوان چیزی اقدام به کاری کند.

خدا می فرماید یکی از عوامل اقدامات بد انسان به جای نیکی کردن، همین وجود عجله در ایشان است. از همین روست که قبل از نیکی دنبال بدی می روند.(رعد، آیه 6)

به هر حال، عجله کار خوبی نیست و انسان می بایست این خصلت عجول بودن را مهار و مدیریت کند؛ زیرا تبعات و آثار بدی را به دنبال دارد.

از آیات قرآنی به دست می آید که حضرت موسی(ع) با «عجله» در رفتن به «میقات» بستری برای «فتنه» امت خویش فراهم آورد. خدا می فرماید: وَمَا أَعْجَلَکَ عَنْ قَوْمِکَ یَا مُوسَى! قَالَ هُمْ أُولَاءِ عَلَى أَثَرِی وَعَجِلْتُ إِلَیْکَ رَبِّ لِتَرْضَى قَالَ فَإِنَّا قَدْ فَتَنَّا قَوْمَکَ مِنْ بَعْدِکَ وَأَضَلَّهُمُ السَّامِرِیُّ ؛ و اى موسى چه چیز تو را دور از قوم خودت به عجله واداشته است؟ گفت: اینان در پى من هستند؛ و من اى پروردگارم به سویت‏ عجله کردم تا خشنود شوى. فرمود: در حقیقت ما قوم تو را پس از عزیمت تو به سوی خودمان آزمودیم و سامرى آنها را گمراه ساخت. (طه، آیات 83  تا 85)

حضرت موسی(ع) با همین شیوه در برابر عالم لدنی قرار می گیرد و با آن که وعده می دهد تا پایان سفر سکوت کند، اما به سبب مخالف یابی اعمال سه گانه با شریعت الهی، عجولانه پرسش بلکه حتی اعتراض می کند و به تعهدات خویش ملتزم نمی ماند.(کهف، آیات 65 تا 85)

خدا به پیامبرش بارها خاطر نشان می کند که «عجله» خوب نیست. بنابراین، نمی بایست در ابلاغ و تلاوت آیه پیش از آن که دستور قرائت از سوی خدا صادر شود، عجله کند؛ بلکه بماند تا در زمان مشخص آن را ابلاغ کند؛ زیرا همه قرآن به صورت جمله واحده و انزال دفعی یک بار بر قلب آن حضرت نازل شده بود(شعراء، آیات 192 تا 193)؛ ولی ایشان مامور بود تا آیات قرآنی را در زمانی که جبرئیل (ع) از سوی خدا مشخص می کند، ابلاغ نکند؛ زیرا ابلاغ دانسته ها قبل از زمان و اوانش، عجله است.(طه، آیه 114؛ قیامت، آیات 16 تا 19؛ بقره، آیه 97)

از نظر قرآن، این که انسان بخواهد چیزهایی را که برای آخرت است در دنیا به دست آورد، از مصادیق عجله و خلاف عقلانیت است؛ زیرا این گونه آخرت از دست می رود.(قیامت، آیات 20 و 21)

پیامبر(ص) نیز نمی بایست برای عذاب کافران و دشمنان «عجله» داشته باشد، بلکه زمان عذاب خواهد رسید هر چند که آخرت باشد.(مریم، آیات 84 تا 86) پس پیامبر(ص) همانند پیامبران اولوا العزم صبور باشد و خواستار استعجال نباشد(احقاف، آیه 35)؛ زیرا حکمت و مشیت الهی اقتضا دارد که هر چیزی در زمان خودش اتفاق افتد.

خدا حتی به پیامبر(ص) می فرماید به کسانی که خواهان استعجال عذاب هستند، بگوید که اگر امر در دست من بود، این کار را می کردم، ولی مشیت الهی چنین قرار نگرفته است و کار به دست خودش است.(انعام، آیات 57 و 58) البته خدا به پیامبرش می فرماید که به دشمنان بگوید که برخی از آن چه نسبت بدان عجله دارید، شاید بدان گرفتار شوید.(نمل، آیه 72) هر چند که مقتضای رحمت الهی این است که بر غضبش پیشی می گیرد و انسانها را زود گرفتار عذاب نمی سازد.(نمل، آیه 73)

البته برخی از مردم در کارهای عبادی خواهان عجله هستند، همانند عجله در مناسک حج که خدا مجاز دانسته است که بر خلاف این که اصل انجام عمل مناسک در زمان خودش است، نسبت به یک و دو روز پیش و پس سخت گیری نمی کند.(بقره، آیه 203)


  
  

عالم ربانی از نظر قرآن کسی است که می تواند در مقام ربوبیت الهی قرار گیرد؛ اما لزوما به این معنا نیست که چنین شخصی از علم شهودی نسبت به کائنات برخوردار باشد، بلکه علم حصولی که از عقد القضیه به عقیده تبدیل شده، در تحقق عالم ربوبی کفایت می کند.

به سخن دیگر، عالم می تواند همانند خضری باشد که از علم لدنی و حضوری و شهودی برخوردار باشد و خدا و ملکوت عالم را در چنین سطحی ادراک و فهم کند.(کهف، آیه 65) در این سطح عالم هر چند که به ذات و صفات عین ذات علم حضوری و شهودی ندارد؛ زیرا هویت مطلقه ذات الهی و صفات عین ذاتش، هرگز معبود و مقصود و مشهود احدی حتی پیامبران نیست؛ اما چنین عالمی می تواند صفات الهی را در مرتبه فعل و فیض مشاهده کند و خود مظهر فعل الهی باشد، به طوری که قول و فعل او همان قول و فعل الهی باشد.(نجم، آیات 3 و 4؛ انفال، آیه 17)

گروه دیگر از عالمان الهی، کسانی هستند که در سطح علم لدنی و حضوری بالا نرفته اند. این دسته از عالمان الهی که از آن به عالمان ربانی یاد می شود، در همین سطح علم حصولی برهانی هستند و همین سطح چون عقیده یقینی آنان است، برای آنان کفایت می کند. اینان هر چند که ممکن است اهل شهود و علم حضوری نباشند و از علم لدنی بهره نبرده باشند، اما از علم درسی و کتابی بهره برده اند. خدا در توصیف عالمان ربانی آنان را دارندگان علم حصولی معرفی می کند و می فرماید: مَا کَانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُؤْتِیَهُ اللَّهُ الْکِتَابَ وَالْحُکْمَ وَالنُّبُوَّةَ ثُمَّ یَقُولَ لِلنَّاسِ کُونُوا عِبَادًا لِی مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلَکِنْ کُونُوا رَبَّانِیِّینَ بِمَا کُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْکِتَابَ وَبِمَا کُنْتُمْ تَدْرُسُونَ ؛ هیچ بشرى را نسزد که خدا به او کتاب و حکم و پیامبرى بدهد، سپس او به مردم بگوید: به جاى خدا بندگان من باشید!، بلکه باید بگوید به سبب آنکه کتاب آسمانى را تعلیم مى‏ دادید و از آن رو که درس مى‏ خواندید، علماى ربانی باشید. (آل عمران، آیه 79)

 


  
  

 

جنیان تنها در روان آدمی تاثیر نمی گذارند، بلکه آنان همان طوری که می توانند با وسوسه خویش به روان و اندیشه انسان تاثیر سوء بگذارند، در برخی از مراحل می توانند به جسم و بدن انسان نیز آسیب برسانند.

از نظر قرآن، جنیان در کارهای مادی می توانند ورود پیدا کنند و به بنایی، غواصی و ریخته گری برای انسان بپردازند؛ چنان که شیاطین جنی در خدمت حضرت سلیمان نبی(ع) بودند.(ص، آیات 37 و 38؛ سباء، آیات 12 و 13) خدا می فرماید: وَمِنَ الْجِنِّ مَنْ یَعْمَلُ بَیْنَ یَدَیْهِ بِإِذْنِ رَبِّهِ؛ و برخى از جن به فرمان پروردگارشان پیش او کار می کردند.(سباء، آیه 12)

بر اساس آموزه های وحیانی قرآن، جنیان حتی می توانند به بدن انسان ها آسیب برسانند. در این امر فرقی حتی میان مردم عادی با پیامبران (ع) نیست؛ یعنی تصرفات شیطانی و اذیت و آزار جنیان شیطانی حتی می تواند نسبت به بدن پیامبران (ع) باشد؛ هر چند که آنان تلاش می کنند در «امنیه» و روان پیامبران (ع) نیز تاثیرگذار باشند و القائاتی داشته باشند، ولی در این امر موفق نیستند؛ زیرا پیامبران در این بخش معصوم هستند و عصمت اجازه نمی دهد تا تحت تاثیر قرار گیرند؛ زیرا تاثیر این بخش به معنای نابودی وحی خواهد بود. خدا برای صیانت از وحی اجازه نمی دهد تا جنیان و شیاطین در بخش روان پیامبران تاثیرگذار باشند و القائات آنان را دفع می کند یعنی اجازه ورود نمی دهد. خدا می فرماید: وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ وَلَا نَبِیٍّ إِلَّا إِذَا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّیْطَانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ فَیَنْسَخُ اللَّهُ مَا یُلْقِی الشَّیْطَانُ ثُمَّ یُحْکِمُ اللَّهُ آیَاتِهِ وَاللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ ؛ و پیش از تو نیز هیچ رسول و پیامبرى را نفرستادیم، جز اینکه هر گاه چیزى تلاوت مى ‏نمود شیطان در تلاوتش القاء  می کرد. پس خدا آنچه را شیطان القا می کرد نسخ و محو مى‏ گردانید. سپس خدا آیات خود را استوار مى‏ ساخت و خدا داناى حکیم است. (حج، آیه 52)

اما نسبت به بدن پیامبران می توانند اذیت و آزار داشته باشند؛ چنان که حضرت ایوب نبی(ع) به دست شیاطین گرفتار اذیت و آزار شدند و خدا از زبان او نقل می کند که فرموده است:وَاذْکُرْ عَبْدَنَا أَیُّوبَ إِذْ نَادَى رَبَّهُ أَنِّی مَسَّنِیَ الشَّیْطَانُ بِنُصْبٍ وَعَذَابٍ ؛ و بنده ما ایوب را به یاد آور آنگاه که پروردگارش را ندا داد که شیطان مرا به رنج و عذاب مبتلا کرد.(ص، آیه 41)  

البته خدا برای درمان آن حضرت(ع) از تاثیر سوء بر بدن فرمان می دهد: ارْکُضْ بِرِجْلِکَ هَذَا مُغْتَسَلٌ بَارِدٌ وَشَرَابٌ ؛ به او گفتیم: با پاى خود به زمین بکوب! اینک این چشمه ‏سارى است‏ سرد و آشامیدنى.(ص، آیه 42)

پس راه درمان ایشان این بود که از چشمه آب سرد بهره گیرد و با شست و شو و نوشیدن از این آب خنک چشمه خود را درمان کند.

 


  
  

برای این که از عبادتی لذت ببریم باید دو عامل فراهم باشد: معرفت به عنوان مقتضی و فقدان گناه به عنوان عدم مانع.

انسان وقتی از چیزی یا کاری لذت می برد که نسبت به آن چیز و آثار و پیامدهای خوش آن یقین داشته باشد. وقتی انسان بداند کاری یا چیزی برایش مفید است و با آن به چیزهایی می رسد، شوق به آن پیدا می کند و همین شوق انگیزه ای می شود تا به دنبال تحقق آن گام بردارد. هر چیزی قدر و منزلتش برای شخص اساسی تر باشد، تلاش و کوشش او نسبت به آن چیز نیز قوی تر و اشتیاق به تحقق آن بیش تر خواهد بود.

اما گاه ما نسبت به چیزی از نظر اندیشه ای معرفت داریم و دوست داریم تا به آن چیز برسیم، ولی مانع و موانعی وجود دارد که ما را در عمل و انگیزه و اراده سست می کند. از نظر قرآن، گناه چنین مانعیتی دارد؛ وقتی کسی گناهی مرتکب می شود، نسبت به عمل عبادی چون نماز و سجده سست می شود، با آن که می داند که نماز تا چه اندازه در زندگی دنیوی و اخروی ما تاثیر دارد؛ زیرا اگر بخواهیم دنیا و آخرت ما درست بشود می بایست نماز ما درست شود که نشانه بندگی و جداسازی مومن از کافر است؛ اما به سبب گناه این موتور محرکه عمل و اراده گرفتار زنگار شده و سست می شود و این گونه است که از عبادتی چون نماز لذت نمی بریم.

نوجوانان و جوان با آن که گناهی مرتکب نشده و قریب العهد به فطرت توحیدی است و موتور اراده و عملش قوی و پرزور کار می کند، اما به سبب فقدان معرفت، اشتیاق به انجام عبادت ندارد؛ زیرا هر چند مانع برایش نیست؛ چون گناهی نکرده است، اما مقتضی نیز مفقود است؛ زیرا معرفتی ندارد که موجب اشتیاق او به انجام عمل عبادی شود.

به هر حال، برای این که از عبادت لذت ببریم، می بایست دو عامل وجود داشته باشد؛ یعنی مقتضی موجود و مانع مفقود باشد. برخی مقتضی معرفتی و شوقی دارند، ولی مانع ارادی و عملی چون گناه اجازه نمی دهد تا این مقتضی تاثیرگذار باشد، برخی مانع ندارند، ولی فاقد مقتضی هستند.


  
  

بر اساس فرهنگ قرآنی انسان می بایست روزانه به دو امر توجه داشته باشد: استخاره و استعاذه.

مراد از استخاره این است که وقتی صبح از خواب بر می خیزد از خدا طلب خیر کند و از او بخواهد تا هر چیزی که خیر است به او بدهد؛

مراد از استعاذه این است که از خدا بخواهد او را از هر چیزی که شرور خلق است در امان نگه داشته و در پناهگاه خویش جا دهد. از همین روست که خواندن معوذتین برای در امان ماندن از شرور مخلوقات بسیار مهم است؛ زیرا انسان نمی داند چرا و چگونه از شرور مخلوقات در امان بماند. پس لازم است تا به پناهگاه امن الهی پناه برد و دست کم با «معاذالله» خود را در امان نگه دارد؛ چنان که حضرت یوسف(ع) انجام داد.

دعایی که در هر روز ماه رجب بر خودان آن در تعقیبات نمازهای یومیه تاکید شده و مستحب است تا در هر تعقیبات نمازهای یومیه در غیر ماه رجب نیز خوانده شود، و به دعای «‏یا مَنْ اَرْجُوهُ»‏ معروف است، آمده است:  یا مَنْ اَرْجُوهُ لِکُلِّ خَیْرٍ، وَ آمَنُ سَخَطَهُ عِنْدَ کُلِّ شَرٍّ، یا مَنْ یُعْطِى الْکَثیرَ بِالْقَلیلِ، یا مَنْ یُعْطى‏ مَنْ سَئَلَهُ، یا مَنْ یُعْطى‏ مَنْ لَمْ یَسْئَلْهُ وَ مَنْ لَمْ یَعْرِفْهُ‏ تَحَنُّناً مِنْهُ وَ رَحْمَةً، اَعْطِنى‏ بِمَسْئَلَتى‏ اِیَّاکَ، جَمیعَ خَیْرِ الدُّنْیا وَ جَمیعَ خَیْرِ الْأخِرَةِ، وَ اصْرِفْ عَنّى‏ بِمَسْئَلَتى‏ اِیّاکَ جَمیعَ شَرِّ الدُّنْیا وَ شَرِّ الْأخِرَةِ، فَاِنَّهُ‏ غَیْرُ مَنْقُوصٍ مااَعْطَیْتَ، وَ زِدْنى‏ مِنْ فَضْلِکَ یا کَریمُ؛

راوى می‏ گوید: پس گرفت حضرت امام صادق علیه السلام محاسن شریف‏ خود را با انگشتان دست چپ خود و خواند این‏ دعا را به حال التجا و تضرّع به حرکت دادن انگشت سبابه دست راست. و بعد قرائت می کند:  یاذَاالْجَلالِ ‏وَ الْاِکْرامِ، یا ذَاالنَّعْمآءِ وَ الْجُودِ، یا ذَا الْمَنِّ وَ الطَّوْلِ، حَرِّمْ شَیْبَتى‏ عَلَى النَّارِ؛ اى که براى هر خیرى به او امید دارم و از خشمش در هر شرى ایمنى جویم. اى که (عطاى) بسیار در برابر (طاعت) اندک مى‏دهد! اى که عطا کنى به هرکه از تو خواهد! اى که عطا کنى به کسى که از تو نخواهد و نه تو را بشناسد از روى نعمت بخشى و مهرورزى! به من به خاطر درخواستى که از تو کردم همه خوبى دنیا و همه خوبى و خیر آخرت را عطا کن!  و از من به خاطر همان درخواستى که از تو کردم همه شر دنیا و شر آخرت را بگردان؛  زیرا آنچه تو دهى چیزى کم ندارد (یا کم نیاید) و بر من از فضلت اى بزرگوار بیفزا! ... اى صاحب جلالت و بزرگوارى! اى صاحب نعمت و جود! اى صاحب بخشش و عطا! محاسنم را بر آتش دوزخ حرام کن‏!(مفاتیح الجنان، ادعیه ماه رجب)

در این دعا و امثال آن به ما یاد داده شده تا استخاره و استعاذه حقیقی به خدا داشته باشیم.


  
  

 

بردگی فرهنگی دیرپا در جهان بود به طوری که مبارزه با آن بسیار سخت و دشوار. یکی از تلاش هایی که خدا برای رهایی بشر از رقیّت و بردگی کرد، فراهم کردن شرایط برای «حریت» حقوقی است. البته ایجاد حریت و آزادی اجتماعی مهم تر و اصلی تر است؛ زیرا بسیاری از مردم گرفتار رقیت و بردگی اجتماعی هستند و قید و بندهای اجتماعی آنان را از آزادی حقیقی دور می سازد. امروز نیز گفتمان اجتماعی حاکم بر جوامع بشری همانند مهم ترین قید و بندی عمل می کند که مردم را از حریت حقیقی و اجتماعی واقعی دور کرده است. بسیاری از مردم تحت فشار گفتمان اجتماعی رفتارهایی را انجام می دهند که مخالف صریح آزادی حقیقی آنان است.

به هر حال، اسلام در گام اول تلاش کرد تا رقیت اجتماعی را بردارد و مردم را به آزادی حقیقی نسبت به این بردگی برساند:الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الْأُمِّیَّ ...وَیَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالْأَغْلَالَ الَّتِی کَانَتْ عَلَیْهِمْ؛ کسانی که از این رسول نبی امی پیروی می کنند... از  قید و بندهایى را که بر ایشان بوده است، برمى دارد.(اعراف، آیه 157)

گام دوم این بود تا مردمان را از «رقیت حقوقی» نیز به حریت حقوقی برساند. این گونه است تا برنامه ای را اجرایی کرد تا «کتاب عتق» در فرهنگ اسلامی جایگزین «کتاب رق» شود. در فرهنگ جاهلی پیش از اسلام، عرب به خادم و خادمه، فَتی و فتاة نمی گفتند، ولی اسلام آمد تا این عناوین در فرهنگ جاهلی قرار گیرد و آنان فَتی و فتاة بخوانند.

 ابن‌ابی‌الحدید معتزلی در شرح یکی از خطبه‌های نهج‌البلاغه آورده که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) وقتی که ظهور کرد چندین نوآوری داشته است. این رو برای وقتی  ‌خواست تا بردگی را  برچیند، اوّلین اقدام او اقدام ادبی و فرهنگی بود که اگر شما در خانه خویش عبد و اَمه یعنی نوکر و کنیزی دارید خطاب به آنان نگویید: عبدی و اَمتی؛ بلکه بگویید: فتای و فتاتی. این گونه به اینها حیثیت بدهید تا کم کم، بساط آزادی حقوقی این بردگان فراهم کرد. این گونه شد تا به هر شکلی به عنوان کفاره گناه یا احسان و انفاقی گفته است برده ای را آزاد کنید تا خدا گناه و خطای شما ببخشد.

در فرهنگ قرآنی به بردگان حیثیت داده شد و آنان را به عنوان فتی یاد کرده است. پس قرآن با آزادی اجتماعی سپس حقوقی انسان ها، مردم را از بردگی و عبد بودن یک دیگر به عبد و امه خدا کشانید تا انسان تنها در برابر خدا بنده و بندگی کند، و به جای عبد فلان، عبدالله و به جای امه فلان، امه الله شوند.  

امیرمومنان امام علی(ع) در مناجات خویش می فرماید: إِلَهِی کَفَى لِی عِزّاً أَنْ أَکُونَ لَکَ عَبْداً وَ کَفَى بِی فَخْراً أَنْ تَکُونَ لِی رَبّا؛ خداى من مرا همین عزت بس که بنده تو باشم و همین سربلندى‌ام بس که تو پروردگار من باشى.(خصال شیخ صدوق، ج 2، ص 420)


  
  

 

یکی از پرسش ها درباره خضر علیه السلام این است که آیا او پیامبر(ص) بود یا خیر؟ با نگاهی به آیات قرآنی معلوم می شود که شخصی که دارای علم لدنی بود و حضرت موسی(ع) برای بهره مندی از علم لدنی نزد او رفت، دارای نبوت نیز بوده است؛ زیرا این شخص از سوی خدا به مردم چنین معرفی می شود: فَوَجَدَا عَبْدًا مِنْ عِبَادِنَا آتَیْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْمًا ؛ تا بنده‏ اى از بندگان ما را یافتند که از جانب خود به او رحمتى عطا کرده و از نزد خود بدو دانشى آموخته بودیم. (کهف، آیه 65)

علم لدنی به معنای علمی است که از سرچشمه یعنی مستقیم و بدون واسطه از خدا گرفته می شود. قرآن از علوم لدنی است که خدا به پیامبر(ص) بی واسطه عنایت کرده است؛ زیرا خدا می فرماید: الر کِتَابٌ أُحْکِمَتْ آیَاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَکِیمٍ خَبِیرٍ؛ الف لام راء کتابى است که آیات آن استحکام یافته سپس از لدن حکیمى خبیر بیان شده است. (هود، آیه 1) یا می فرماید: وَإِنَّکَ لَتُلَقَّى الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَکِیمٍ عَلِیمٍ ؛ و حقا تو قرآن را ازلدن حکیمى علیم تلقی و دریافت مى دارى. (نمل، آیه 6)

پس علم لدنی علم خاصی است که شخص مستقیم از خدا تلقی و دریافت می کند و از مصادیق علم حضوری است که غیر از علم حصولی مشوب است.

اما این که آن شخص که در روایات به عنوان به خضر(ع) معرفی شده، نبوت داشته است، از عبارت «آتَیْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنَا » فهمیده می شود؛ زیرا مراد از این رحمت که از عندالله است، همان رحمت نبوت است که در جایی دیگر درباره نبوت پیامبر(ص) مطرح شده است؛ زیرا وقتی مکیان گفتند چرا نبوت به یکی از دو مرد بزرگ مکه یا طائف نرسیده است، خدا در پاسخ می فرماید: أَهُمْ یَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّکَ نَحْنُ قَسَمْنَا بَیْنَهُم؛ آیات آنان رحمت پروردگار را تقسیم می کنند؟ ما هستیم که آن را میان ایشان تقسیم می کنیم.(زخرف، آیات 31 و 32) در این جا معلوم می شود که مراد از تقسیم رحمت همان رحمت نبوت است.

هم چنین خدا در قرآن از نبوت به عنوان رحمت تعبیر کرده و فرموده است: وَمَا کُنْتَ تَرْجُو أَنْ یُلْقَى إِلَیْکَ الْکِتَابُ إِلَّا رَحْمَةً مِنْ رَبِّکَ؛ تو امیدوار نبودى که بر تو کتاب القا شود بلکه این رحمتى از پروردگار تو بود.(قصص، آیه 86)

البته باید توجه داشت که یکی از مصادیق رحمت الهی، نبوت است، و این گونه نیست که رحمت الهی تنها در نبوت خلاصه شود.

به هر حال، با توجه به آیات دیگر قرآن، می توان گفت که شخص معروف به خضر(ع) افزون بر علم لدنی دارای نبوت از سوی خدا نیز بوده است. به نظر می رسد که کسی که دارای علم لدنی در سطح عالی و از مقام قرب مکانت و منزلتی چنین برخوردار است، از نبوت عامه نیز بهره ای برده است. افزون بر این که چنین شخصی در چنان جایگاهی است که حضرت موسی(ع) با آن که از پیامبران اولوا العزم و صاحب شریعت است برای کسب علم لدنی و تعلیمات رشدی ایشان، اذن همراهی می خواهد.(کهف، آیه 66)

 

 


  
  

از نظر آموزه های وحیانی قرآن، کسانی رستگار می شوند، چهار عمل اصلی را داشته باشند: ایمان، عمل صالح، سفارش دیگران به حق و صبر.(عصر، آیات 1 تا 3)

خدا در قرآن تصریح دارد که در صحت عمل صالح ، تقوا و خلوص نیت کفایت می کند، ولی در «قبولی» لازم است تا فاعل و عامل، «متقی» باشد؛ یعنی حسن فاعلی باید «شالکه وجودی و شخصیت» باشد، به طوری که عادت فرد کارهای خیر و نیک باشد و خودش را این گونه «شکال» زده باشد؛ چنان که چهاردست و پای گوسفند را شکال می زنند که «جنب و جوش» نداشته باشد و «انتقال» آن آسان و راحت باشد؛ اگر خواسته های نفسانی «شکال» نخورد، ممکن است گرفتاری ایجاد کند، باید تقوای الهی چنان باشد که «شاکله» او را در دست بگیرد.(مائده، آیه 27؛ اسراء، آیه 84)

از نظر قرآن، کسی که متقیانه عمل صالح را انجام می دهد، در حقیقت آن را با خود به عنوان «شاکله» تا قیامت با خودش می برد. خدا از این شاکله در جایی دیگر این گونه یاد می کند و می فرماید: مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا؛ هر کسی حسنه را با خود به قیامت بیاورد، برایش ده برابر مثل آن است.(انعام، آیه 160) یا می فرماید: مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَیْرٌ مِنْهَا(قصص، آیه 84 و نیز نگاه کنید: نمل، آیه 89)


99/4/22::: 1:2 ع
نظر()
  
  
<   <<   21   22   23   24   25   >>   >