سفارش تبلیغ
صبا ویژن
رهسپار در جستجوی دانش، مانند مجاهد در راه خداست . [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :43
بازدید دیروز :529
کل بازدید :2042464
تعداد کل یاداشته ها : 1984
103/2/16
1:48 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
خلیل منصوری[174]
http://www.samamos.com/?page_id=2

خبر مایه
پیوند دوستان
 
فصل انتظار اهالی بصیرت هزار دستان سرباز ولایت رایحه ی انتظار اقلیم شناسی دربرنامه ریزی محیطی .:: مرکز بهترین ها ::. نگارستان خیال جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی نگاهی نو به مشاوره پلاک آسمانی،دل نوشته شهدا،اهل بیت ،و ... حمایت مردمی دکتر احمدی نژاد آقاشیر کلّنا عبّاسُکِ یا زَینب صراط مستقیم هم رنگــــ ِ خـــیـــآل جبهه مقاومت وبیداری اسلامی کالبد شکافی جون مرغ تا ذهن آدمیزاد ! تکنولوژی کامپیوتر وبلاگ منتظران سارا احمدی بوی سیب BOUYE SIB رمز موفقیت محقق دانشگاه سرزمین رویا وبلاگ تخصصی فیزیک پاک دیده آدمک ها ✘ Heart Blaugrana به نام وجود باوجودی ... سرباز حریم ولایت دهکده کوچک ما از قرآن بپرس کنیز مادر هرچه می خواهد دل تنگت بگو •.ღ♥ فرشتــ ـــ ـه تنهــ ــ ــایی ♥ღ.• پیامبر اعظم(ص) عطاری عطار آبدارچی ستاد پاسخگویی به مسایل دینی وبلاگ شخصی امین نورا چوبک نقد مَلَس پوست کلف دل نوشت 14 معصوم وقایع ESPERANCE55 قدرت شیطان دنیای امروز ما تا ریشه هست، جوانه باید زد... آواز یزدان خلوت تنهایی کتاب شناسی تخصصی اس ام اس عاشقانه طرحی نو برای اتحاد ایرانیان سراسر گیتی در گوشی با خدا **** نـو ر و ز***** اس ام اس سرکاری و خنده دار و طنز دنیا به روایت یوسف جاده خدا خام بدم ایلیا حرفای خودمونی من بازی بزرگان کویر مسجد و کلیسا - mosque&church دنیای ماشین ها بچه دانشجو ! پژواک سکوت گنجهای معنوی دنیای موبایل منطقه‏ ممنوعه طلبه علوم دینی مسافر رویایی انواع بازی و برنامه ی موبایل دانشجو خبر ورزشی جدید گیاهان دارویی بانوی بهشتی دو عالم سلام

از نظر آموزه های وحیانی قرآن، صبر و شکیبایی از صفات برجسته مومنان است؛ زیرا در مصیبت ها، معصیت ها و اطاعت خدا لازم است تا انسان صبور و شکیبا باشد تا بتواند رضایت الهی را کسب کند؛ چرا که با جزع و فزع نمی توان زندگی را به سامان رساند و آسایش و آرامش را کسب کرد. از همین روست که خدا به صابران وعده های بسیاری می دهد که آرامش و آسایش دو جهان از جمله آن هاست.(بقره، آیات 156 و 157)

با نگاهی به آموزه های قرآن و فرمان هایی که به پیامبر(ص) داده شده است، یکی از راه های کسب استقامت و شکیبایی آن است که انسان اقامه نماز را در اوقات پنج گانه پیشه خویش کند؛ زیرا با برنامه ریزی و به اقامه نماز در زمان های خاص خود، انسان نه تنها نظم و انضباط در زندگی را یاد می گیرد و انسانی مسئولیت پذیر می شود؛ بلکه به مقام صابران می رسد و از آثار صبر و مقام صابران در دنیا و آخرت بهره مند می شود. از همین روست که خدا پس از فرمان به «صبر» از پیامبر(ص) می خواهد تا به اقامه نماز بپردازد و با تسبیحات نماز به آن مقام عالی صبر دست یابد(ق، آیه 39؛ طور، آیات 48 و 49)؛ زیرا در تسبیح است که انسان از هر گونه عیبی رها می شود و کمالات صفات حسنای الهی را کسب می کند و از هر گونه نقصی نیز می رهد و هر کمالی را در تمامیت آن نصیب و بهره خویش می سازد.

به هر حال، برای دست یابی به استقامت و بهره مندی از آثار آن چون نزول فرشتگان برای ایجاد آرامش و رهایی از خوف و حزن در دنیا و آخرت(فصلت، آیه 30؛ احقاف، آیات 13 و 14) باید نماز را به عنوان ایجاد کننده و تقویت کننده صبر و استقامت انتخاب کرد و با اقامه آن، ستونی در دین و مقوم در جان و روان ایجاد کرد که هیچ تهدیدی نتواند آن را تغییر دهد یا تخریب نماید.


  
  

یکی از واجبات اسلامی، نماز است که می توان آن را ستون دین دانست که اقامه و برپا داشتن آن موجب می شود که دین در شخص و جامعه به عنوان یک حقیقت و واقعیت اجتماعی شناخته و دانسته شود. از همین روست که گفته شد: «إنّ الصلاة عمود الدین».

به سخن دیگر، نفس انسان و نفس جامعه به چیزهایی نیازمند است؛ همان طوری که قوام یک جامعه به اموری چون فرهنگ دینی و نمادهای آن چون کعبه(مائده، آیه 97) و اقتصاد سالم(نساء، آیه 5) به عنوان مایه قوام بخش و ستون جامعه است، هم چنین دین نیز نیازمند عناصری است که به عنوان قوام دین و ستون آن مطرح است. از نظر قرآن، نماز از ستون های دین است. از همین روست که پیامبر(ص) مرز ایمان و کفر و فرق مومن و کافر را در همین اقامه نماز دانسته و فرموده است: بینَ الإیمانِ و الکُفرِ تَرکُ الصَّلاةِ.(کنز العمّال ، هندی، حدیث شماره 18869 )

از نظر قرآن، نماز می بایست اقامه شود؛ زیرا ستون اقامه می شود. اقامه آن برگزاری نماز به ویژه به جماعت است که آثار آن می بایست در رفتار اجتماعی مومنان خودنمایی کند که از جمله آنها انفاقات به سائلان و نیازمند، صدقات، محافظت از فروج و حفظ عفت و حیا، مراعات عهد و پیمان، قیام به اموری که گواه بر حقانیت و دیگر کارهای درست و راست است، همانند اقامه عدالت قسطی در سطح «قوامین بالقسط شهداء لله» و محافظت بر نماز و مانند آن ها است.(ذاریات، آیات 19 تا 35؛ نساء، 135؛ مائده، آیه 8)

از نظر قرآن، محافظت بر صلات و نماز به این است که در زمان خودش یعنی در زمان های پنج گانه اقامه شود. یکی از زمان های اقامه نمازهای پنج گانه ، دلوک الشمس است: أَقِمِ الصَّلَاةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ إِلَى غَسَقِ اللَّیْلِ وَقُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ کَانَ مَشْهُودًا ؛ نماز را از زوال آفتاب تا نهایت تاریکى شب اقامه و برپادار و نیز نماز صبح را زیرا نماز صبح همواره مقرون با حضور فرشتگان است. (اسراء، آیه 78)

واژه دلوک از دَلْک است به معنای مالیدن است. بر پایه روایات از معصومان(ع) دلوک الشمس همان زوال الشمس یعنی هنگام ظهر است که در آن زمان به سبب شدت نور خورشید، انسان نمی تواند بداند خیره شود و هنگامی که برای فهم زوال خورشید به آن نظر می کند، ناچار است با دست، چشم خویش را بمالد تا از تاثیر نور شدید بکاهد. البته برخی آن را هنگام غروب خورشید و مغرب دانسته اند؛ زیرا شخص هنگام تاریکی باید چشمان خویش را بمالد تا چیزی را درست ببیند.

بر اساس روایات و آیات می توان گفت که نماز ظهر ، از نظر طمانی اولین نماز در میان نمازهای پنج گانه، و از نظر فضلیت نماز وسطی است. از رسول خدا(ص) نقل شده که فرموده است: «إذا زالت الشمس فتحت أبواب السّماءِ وأبواب الجنان واسْتُجیب الدعاء فطوبی لمنْ رفع له عند ذلک عمل صالح؛ هنگام ظهر درهای رحمت باز است، درهای بهشت باز است و دعاها هم مستجاب می‌شود. خوشا به حال کسی که هنگام زوال، عمل صالحی از او به آسمان معنا رفعت یابد.(من لایحضره الفقیه، ج 1، ص 209، ح 633)


  
  

آمریکا هر چند با فراریانی از جهان به ویژه اروپایی غربی ساخته شده که از ظلم و ستم های دینی پاپ ها و شاهان قرون وسطی خسته شده بودند؛ اما آنان در قاره جدید، خود به گونه ای جهانی را برای بومیان رقم زدند که دوزخی برای دیگران و بهشتی برای خودشان باشد.

این گونه است که روح آمریکایی با حقانیت خودی و بطلان غیر خودی شکل گرفت تا جایی که برای ساخت بهشت زمینی از هیچ تضاد و تناقضی فروگذار نکردند. اصول اخلاقی و مبانی ای که بر اساس آن روح آمریکایی و رویایی آمریکایی ساخته شده، سرشار از تضاد و تناقض است؛ زیرا حق و باطل را به شکل سپید و سیاه در واقعیت اجتماعی ترسیم کردند؛ این گونه است که مردمان از نظر آنان یا حق یا باطل هستند؛ در حالی که اگر  در نفس الامر میان حق و ناحق یا همان باطل تناقض سلب و ایجابی است، ولی در واقعیت بیرونی و اجتماعی این گونه نیست؛ زیرا انسان ها تا زمانی که در دنیا هستند، دست کم به 5 طائفه دسته بندی می شوند که شامل مومنان اهل حق، کافران اهل باطل، منافقان، معترفان به اختلاط در قول و فعل و  امیدواران به امر الهی(توبه، آیات 100 تا 108) تقسیم می شوند.

روح آمریکایی گرفتار تضاد و تناقض اخلاقی است و بر اساس همین روح و اخلاق متناقض است که بهشت را برای خودش و دوزخ را برای جهانیان می خواهد؛ زیرا هر کسی که با روح و اخلاق آمریکایی موافق و همراه است، دوست و در غیر این صورت دشمن است و می بایست نابود شود. البته روح و اخلاق آمریکایی افزون بر این در درون خودش با تناقض و تضاد رو به رو است، هم چنین در داخل ایالات آمریکایی نیز گرفتار تضاد و تناقض است. این گونه است که ملتی با گرایش های چند قطبی شکل گرفته و روز به روز ، همان روح آمریکایی که به حقیقت امام خمینی، روح شیطانی نامیده در آن حلول کرده و قوت گرفته تا جایی که نماد شیطان بزرگ در جهان معاصر شده است.

روح آمریکایی به تعبیر پیتر سینگر، استاد دانشگاه پرینستون، «شیطان، پیشاپیش بخش بزرگی از روح آمریکایی را تسخیر کرده است.»

امروز روح آمریکایی بیش از پیش دچار دروغ‌های مرگ‌آور، فریبکاری و بی اخلاق محض است. این گونه رییس جمهوری که بیش ترین دروغ ها را در طول ریاست جمهوری داشته  70 میلیون رای می آورد، برابر دروغگویی دیگر  که 73 میلیون رای آورده قرار می گیرد. این خود بیانگر فروپاشی آمریکایی از درون است که روح و رویه شیطانی برآن حاکم است؛ در حقیقت روح و رویه آمریکایی که رویای آمریکایی را می سازد، چیزی جز روح و رویه شیطانی نیست که امام خمینی به درستی بر اساس شهود الهی دیده و بیان کرده است.

انتخابات 2020 آمریکا نشان داد که اکثریتی خاموش از رویا و روح آمریکایی خسته شده اند؛ زیرا از 144 میلیون آمریکایی، یعنی حدود شش نفر از هر ده نفری که دارای شرایط رأی دادن بوده‌اند، از روح آمریکایی و رویایی آمریکایی خسته شده و آن را باور ندارند. این شرایط چند قطبی آمریکایی خود نشان می دهد که دیگر بازگشتی برای آمریکایی ها به گذشته نیست و آنان در شرایط فروپاشی از درون قرار دارند.


  
  

یکی از مهم ترین و اصلی ترین، بلکه نخستین ابتلائات الهی، ابتلاء به شرور و بدی ها است؛ خدا می فرماید: وَنَبْلُوکُمْ بِالشَّرِّ وَالْخَیْرِ فِتْنَةً؛ شما را با شر و خیر به شکل آمیخته می آزماییم و ابتلاء می سازیم.(انبیاء، آیه 35)

از همین روست که بسیاری از مردم به مصیبت و بیماری و فقر آزموده می شوند؛ چنان که امیرمومنان امام علی(ع) از بیماری خویش به عنوان ابتلاء به شر یاد می کند. امام صادق(ع) روایت می کند: قالَ الصّادِقُ علیه السلام: مَرِضَ اَمیرُالمؤمِنینَ علیه السلامفَعادَهُ قَوْمٌ فَقالُوا لَهُ: کَیْفَ اَصْبَحْتَ یا اَمیرَالمُؤمِنینَ؟ فَقالَ: اَصْبَحْتُ بِشَرٍّ. فَقالُوا لَهُ: سُبْحانَ اللّهِ هذا کَلامُ مِثْلِکَ؟ فَقالَ: یَقُولُ اللّهِ تَعالى «وَ نَبْلُو کُمْ بِالْخَیْرِ وَ الشَّرِّ فِتْنَةً وَ اِلَیْنا تُرْجَعُونَ » فَالْخَیْرُ: اَلصِّحَةُ وُالْغِنا، وَ الشَرُّ: اَلْمَرَضُ وَالْفَقْرُ، اِبْتِلاءً وَ اِخْتِبارا؛ امیرمؤمنان علیه السلام مریض شد، گروهى از او عیادت کردند، به او گفتند: اى امیرمؤمنان چطورى؟ چه طور صبح کردى؟ فرمود: به بـدى صـبح کردم، آنان گفـتند: سبـحان اللّه آیا این سخن امثـال شماست؟ فرمود: خداوند (در قرآن) مى فرماید: «ما شما را با خوبى و بدى به عـنوان آزمـایش گرفـتار مى کنیم و شما بسوى ما بر مى گردید» پس خوبى عبارت است از سلامتى و بى نیازى و بدى عـبارتست از بیمارى و نیازمـندى که هر دو آزمـایش و امتحـان است. (بحارالأنوار، ج 81، ص 209)

خدا در قرآن بیان می کند که از روش های الهی برای ابتلاء این است که شرایط را برای «گناه» کردن آماده می کند تا ببیند شخص مومن و مسلمان تا چه اندازه بهره مند از تقوای الهی است و خویش را از گناه حفظ می کند و حدود الهی را نادیده نمی گیرد. خدا در فرمانی چنین می فرماید: یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَقْتُلُوا الصَّیْدَ وَأَنْتُمْ حُرُمٌ؛ ای کسانی که ایمان آوردید صید را در هنگامی که مُحرم هستید نکشید.(مائده، آیه 95)

اما شرایط را به گونه ای فراهم می آورد تا امکان شکار به سادگی فراهم آید تا معلوم شود چه کسی بر اساس آن عمل می کند و چه کسی خلاف آن: یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَیَبْلُوَنَّکُمُ اللَّهُ بِشَیْءٍ مِنَ الصَّیْدِ تَنَالُهُ أَیْدِیکُمْ وَرِمَاحُکُمْ لِیَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ یَخَافُهُ بِالْغَیْبِ فَمَنِ اعْتَدَى بَعْدَ ذَلِکَ فَلَهُ عَذَابٌ أَلِیمٌ ؛ اى کسانى که ایمان آورده‏ اید خدا شما را به چیزى از شکار که در دسترس شما و نیزه ‏هاى شما باشد خواهد آزمود تا معلوم دارد چه کسى در نهان از او مى‏ ترسد. پس هر کس بعد از آن تجاوز کند براى او عذابى دردناک خواهد بود. (مائده، آیه 94)

این گونه است که همان طوری که شکار را نزدیک حاجیان می کند تا آنان را بیازماید؛ یعنی حیوانات و جانوران را به سوی حاجی می کشاند؛ زیرا زمام امور همه چیز به دست اوست(هود، آیه 56)، هم چنین زنان و مردان را در شرایطی قرار می دهد که به گناه بیافتند؛ یعنی همان طوری که صید و شکار را به نزدیک تیر و کمان و دستهای حاجیان نزدیک می کند تا ببیند آن را شکار می کنند یا نه؟ هم چنین شرایط را برای گناه فراهم می آورد تا معلوم شود شخص مدعی اسلام و ایمان تا چه اندازه ایمان دارد و آیا از حدود الهی می گذرد یا تقوا می ورزد؟


  
  

بسیاری از مردم از تنگنای اقتصادی ناله و فریاد دارند و خواهان دستگشایی در این زمینه هستند. خدا در قرآن راهکارهایی برای گشایش اقتصادی داده است که یکی از آن ها صدقه از داشته ها است؛ یعنی هر کسی هر چه دارد به مقداری آن را انفاق کرده و در راه خدا صدقه دهد. از جمله خدا در قرآن می فرماید: لِیُنْفِقْ ذُو سَعَةٍ مِنْ سَعَتِهِ وَمَنْ قُدِرَ عَلَیْهِ رِزْقُهُ فَلْیُنْفِقْ مِمَّا آتَاهُ اللَّهُ لَا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا مَا آتَاهَا سَیَجْعَلُ اللَّهُ بَعْدَ عُسْرٍ یُسْرًا ؛ بر توانگر است که از دارایى خود انفاق و هزینه کند؛ و هر که روزى او تنگ باشد، باید از آنچه خدا به او داده انفاق و خرج کند. خدا هیچ کس را جز به قدر آنچه به او داده است تکلیف نمى ‏کند. خدا به زودى پس از دشوارى، آسانى فراهم مى ‏کند. (طلاق، آیه 7)

هر چند که این آیه درباره چگونگی انفاقات مالی و هزینه کردن مال نسبت به واجبات نفقه است؛ ولی یک معنا عامی دارد که هر کسی اگر از آن چه دارد انفاق کند، از حالت عسر و تنگنا به حالت یسر و آسانی می رسد.

از همین روست که امیرمومنان امام علی(ع) می فرماید: إذَا أَمْلَقْتُمْ فَتَاجِرُوا اللَّهَ بِالصَّدَقَةِ؛ هر گاه در تنگنا  و کمبود به ویژه تغذیه افتادید به صدقه با خدا تجارت کنید.( نهج‌البلاغه‌، حکمت 258)

املاق از ملق به معنای خورشت غذا است؛ یعنی کسی که خورشت ندارد و از رفاه برخوردار نیست، می بایست از همان داشته هایش با صدقه به تجارت بپردازد تا این گونه به سود و بهره ای برسد که وضعیت اقتصادی او را بهبود بخشد و به رفاه برسد. ملتی که می خواهد به رفاه و آسایش برسد و از تنگناهای اقتصادی برهد می بایست اهل تجارت به صدقه و انفاقات در راه خدا باشد.


  
  

تکوین ناظر به سنت های الهی در خلقت است؛ زیرا خدا انسان یا دیگر آفریده ها را بر اساس مقدراتی خلق کرده که می بایست در آن مسیر به کمال تعیین شده خویش برسند. از نظر قرآن، هر موجودی بر اساس حکمت و مشیت الهی بهره مند از هدایت های فطری و تکوینی و خلقی است.(طه، آیه 50)

اما هدایت تشریعی، هدایتی است که افزون بر هدایت فطری تکوینی برای کسانی خواهد بود که بر اساس هدایت الهی تکوینی رفتار و عمل کرده اند و بر خلاف فطرت نرفته اند. این گونه است که بهره مند از هدایتی می شود که در قالب وحی به انسان می شود.(بقره، آیات 2 و 3 و 38)

از نظر قرآن، انسان هدایت تکوینی را که فطری است، تبدیل نمی کند، بلکه آن را دفن و دسیسه می کند(شمس، آیات 7 تا 10)؛ پس اختیاری نسبت به هدایت تکوینی ندارد تا آن را بپذیرد یا نپذیرد؛ بلکه تنها آن را در خودش دفن و دسیسه می کند؛ اما می تواند هدایت تشریعی را بپذیرد یا نپذیرد که البته با عدم پذیرش آن می بایست از پیامدهای عدم پذیرش یعنی غضب در دنیا و آخرت و آتش دوزخ آن بپذیرد.

هم چنین از نظر قرآن، کسی که هدایت های تکوینی و تشریعی را در خود با ایمان بروز دهد، از یک هدایت تکوینی ثانوی به عنوان هدایت پاداشی بهره مند می شود که همان نور الهی است که در جان آدمی روشن می شود که او را در دو سرا هدایت و راهنمایی می کند.(تغابن، آیه 11؛ انعام، آیه 122؛ حدید، آیه 13)

البته باید توجه داشت که بهره مندی از هدایت تکوینی پاداشی تنها در گرو ایمان نیست، بلکه ایمان همراه با عمل صالح و حسنات است.

هم چنین بهره مندی از آثار اخروی ایمان و عمل صالح به آن است که حسنات را انسان به صحنه آخرت بیاورد و در میان راه نابود و احباط نکند؛ چنان که خدا می فرماید: مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ؛ هر کسی حسنه ای را با خود بیاورد.(انعام، آیه 160)


  
  

انسان وقتی به کاری اقدام می کند، باید از دو منظر دارای «إذن» باشد؛ یعنی هم مأذون تکوینی و هم مأذون تشریعی باشد.

إذن تکوینی به معنای ایجاد قوت و قدرت در چیزی است تا بتواند با آن قوت تصمیم گیری کرده و آن را انجام دهد. به عنوان نمونه دست انسان کاره ای نیست، بلکه آن که همه کاره است، نفس انسانی است. این حرکت دست و انجام کارها به اذن تکوینی نفس انجام می گیرد و دست خود به خود کاره ای نیست و هیچ قوت و قدرتی ندارد.

در عالم هستی نیز هر کاری که انجام می شود می بایست اذن تکوینی الهی باشد؛ یعنی قوت و قدرت را خدا به چیزی می دهد تا آن کاری را انجام دهد. بر همین اساس، وقتی پیامبران از جمله حضرت عیسی(ع) می فرماید: وَأُبْرِئُ الْأَکْمَهَ وَالْأَبْرَصَ وَأُحْیِی الْمَوْتَى بِإِذْنِ اللَّهِ؛ و به اذن خدا نابیناى مادرزاد و پیس را بهبود مى ‏بخشم و مردگان را زنده مى‏ گردانم.(آل عمران، آیه 49) مراد و منظورش همان اذن تکوینی است؛ زیرا اذن تشریعی در این امور نقشی ندارد.

کسی که مأذون به إذن تکوینی است، همه هویت او به دست صاحب إذن است؛ زیرا مثلا دست کاره ای نیست؛ هم چنین پیامبران مأذون در کاری، خودشان کاره ای نیستند؛ زیرا قبض و بسط و فعل و ترک کار همان خدایی است که به پیامبری إذن تکوینی می دهد؛ برای همین هیچ پیامبری نمی تواند خودش معجزه ای بیاورد، بلکه آن را می آورد که ماذون است؛ از همین روست که پیامبر(ص) در پاسخ پیشنهادهای قریش برای آورده معجزه ها می فرماید: قُلْ سُبْحَانَ رَبِّی هَلْ کُنتُ إِلَّا بَشَراً رَسُولاً؛ بگو پاک و منزه است پروردگارم، من جز بشر رسول نیستم(اسراء، آیه 93)؛ یعنی من رسولم و منتظر اذن تکوینی الهی‌ام.

البته درخواست ها و پیشنهادهای کافران و مشرکان در اعجاز یکسان نیست؛ زیرا برخی درخواست غیر معقولی چون آمدن خدا و رویت او را داشتند و خدا پاسخ داد سبحان ربی، برخی دیگر سخن معقولی داشتند، ولی پیامبر(ص) به اذن تکوینی ماذون نبود که مثلا هم چون فرشتگان ترقی کند یا معجزه ای بی اذن الهی بیاورد؛ زیرا در اذن تکوینی، حقیقتا ماذون مانند دست کاره ای نیست، بلکه خدا همه کاره است، چنان که در بدن ، نفس همه کاره است.

اما اذن تشریعی به معنای این است که انسان مأذون به تصرف در مال خویش یا ماذون به تصرف در مال دیگری با اذن دیگری و طیب خاطر اوست.(عوالی اللئالی، ج 1، ص 222)


  
  

حرکت فطری انسان به سوی خدا و لقاء الله است. خدا می فرماید: یَا أیّهَا الإنسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَی رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاَقِیهِ؛ ای انسان به راستی که تو به سوی پروردگارت در حرکت خاص و سنگین هستی تا به ملاقاتش برسی.(انشقاق، آیه 6)

البته همه انسان ها با مرگ به لقاء الله می رسند، ولی لقاء الله برای همه در یک سطح نیست؛ زیرا برخی با جلال الهی مواجه می شود و برخی با جمال الهی. هم چنین این گونه نیست که همگی به لقاء الله در سطح «قَابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنَی» برسند که نزدیک مقام قرب انسان و مصداق اتم و اکمل آن پیامبر(ص) است.(نجم، آیات 8 و 9)

قرآن از افرادی که در حال احتضار و در حال انتقال به عالم برزخ هستند، نقل می کند که خواهان بازگشت به دنیا هستند و می گویند: رَبِّ ارْجِعُونِ؛ پروردگارم مرا برگردان!(مومنون، آیه 99) آنان بارها این خواسته را تکرار می کنند؛ زیرا اینان وقتی به لقاء الله رسیدند، می بینند که از آن حقیقت بسیار دور هستند و می بایست با بازگشت به دنیا آن را اصلاح کنند و خود را به آن حقیقت نزدیک سازند و تقرب جویند.

از نظر قرآن، هر کسی در دنیا بر اساس معرفت و محبت خویش یعنی علم و عمل به خدا تقرب مجوید؛ البته این خدا جلوه های بسیاری دارد. سطوح تجلیات الهی که مقام فعل الله است، بسیار متفاوت است؛ چرا که خدا با آن که با همه هستی از جمله انسان است: هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنتُمْ؛ او با شما هر جا باشید(حدید، آیه 4) ولی برای هر کسی چنان تجلی می کند که او در آن سطح قرار دارد. البته این تجلیات در سطوح گوناگون به سبب همان «صمدیت» الهی است که همه چیز را پر کرده است و جای خالی و «جوف» نگذاشته است. این گونه است که خدا «الدَّانِی فِی عُلُوِّهِ وَ الْعَالِی فِی دُنُوِّهِ؛ پایین در بلندی و بلند در پایین است.»(صحیفه سجادیه، دعای 47)

پس افراد عادی در هنگام مرگ با سطحی از خدا مواجه می شوند و به لقاء او می رسند که سطح معرفتی و قربی آنان است. برخی خدا را در مقام «هو الضارّ و النافع و الشافع و القابض» می یابند و با او ملاقات می کنند؛ برخی دیگر نیز در سطح «الله» یا «هو» به ملاقات پروردگارشان می روند. هر کسی پروردگار خودش را می بیند که با آن انس گرفته است و او را در همان سطح ربوبیت کرده و پرورانده است.

پس کسی که با اوصاف جزیی خدا در جلال یا جمال یعنی با آن اسماء هزارگانه جوشن کبیر ارتباط یافته در همان سطح به ملاقات «ربه» می رود و کسی دیگر چون پیامبر(ص) در مقام «عبده» در ساحت «قَابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنَی» به ملاقات پروردگارش می رود. بنابراین هر کسی همان عندالاحتضار به لقای پروردگارش می رسد.

حال پرسشی که مطرح است این است که آیا در حرکت انسان همان طوری که در دنیا بوده، در عالم برزخ نیز ادامه می یابد و انسان بعد الموت نیز آن حرکت را ادامه می دهد یا نه؟

گفته شد که انسان هنگام احتضار در عالم برزخ به ملاقات پروردگار و رب خویش می رود و با آن ملاقات می کند. کسانی که به ملاقات پروردگار خویش در سطح نازل یا متوسط نایل شده اند، آیا می توانند به مراحل بالاتر بروند و این حرکت را در دو جهت جمال یا جلال ادامه دهند؟

مشکل از آن جا پیش می آید که حرکت نیازمند ماده است و در عالم برزخ ماده نیست؛ پس لزوما دیگر حرکتی نخواهد بود.

در پاسخ باید گفت که در عالم برزخ حرکت ادامه می یابد؛ زیرا آن چه که از امیرمومنان (ع) از رسول الله(ص) نقل کرده که ایشان فرمود: «الْیَوْمَ عَمَلٌ وَ لاَ حِسَابَ وَ غَداً حِسَابٌ وَ لاَ عَمَلَ؛ امروز در دنیا عمل است و حساب نیست و فردا در قیامت حساب است و عمل نیست»(نهج البلاغه، خطبه 42)، درباره قیامت وپس از آن است، نه مربوط به عالم برزخ؛ زیرا آیات و روایات بسیاری است که ثابت می کند که نه تنها رشد علمی در برزخ است بلکه رشد عملی نیز انجام می شود و انسان در عالم برزخ نوعی از رشد علمی و عملی را تجربه می کند؛ زیرا عالم برزخ خصوصیاتی از دنیا و آخرت را با خود دارد. بر اساس خصوصیات دنیوی رشد علمی و عملی وجود دارد؛ و بر اساس خصوصیات اخروی این حرکت نمی تواند همانند دنیا باشد، بلکه بسیار کند و بطیء است.

از نظر آموزه های وحیانی قرآن، انسان دارای دو دسته از اعمال مستقیم و غیر مستقیم است؛ تعبیر قرآنی «ما قدمت و اخرت»(انفطار، آیه 5) یا «مقدم و آثار»(یس، آیه 12) است؛ زیرا هر عملی آثاری دارد که تا آن آثار عمل در دنیا هست، شخص ثواب و عقاب عمل خویش را می برد؛ اگر سنت خوبی گذاشت از آن بهره مند است و اگر بد کرد و سنت بدی به جا گذاشت، گرفتار آثار آن در برزخ می شود. پس با مرگ هر انسانی هر چند که محدودیتی برای عمل اوست، ولی دست عمل او در باقیات صالحات یا باقیات طالحات بسته نیست و شخص ازآن بهره مند شده و رشد علمی و عملی خود را در عالم برزخ ادامه می دهد.

البته باید توجه داشت که در عالم برزخ شخص مرده از نظر علمی به معرفت تمام دست می یابد و حتی به کمالات علمی می رسد؛ چرا که پرده ها کنار می رود و کشف الغطاء رخ می دهد(ق، آیه 22) اما این گونه نیست که هر کسی جهلش به علم تبدیل شد، فسق او به عدل تبدیل شود؛ زیرا دایره عمل نسبت به دنیا بسته تر است؛ پس شخص تنها در جهاتی که از قبل در دنیا سنگ بنای آن را گذاشته به کمال می رسد؛ شری که بنا گذاشته بیش تر می شود یا خیری که گذاشته در وی تقویت می شود. این کم و زیاد شدن صفتی که در دنیا در خود ایجاد کرده در برزخ نیز ادامه می یابد؛ البته چون ماده در آن عالم برزخ نیست، خود شخصی نمی تواند کمالی جدید را ایجاد کند، بلکه تنها صورت کمالی که داشته را می تواند تکمیل کند و به تمامیت برساند و این نیز به سبب باقیات صالحات یا باقیات طالحات خودش است.

در دنیا می توانست به سادگی عقد الذهن را به عقد القلب تبدیل کند و باوری علمی خویش را به باور عملی برساند و گِره قضیه را به گِره قلب تبدیل نماید؛ اما در برزخ و آخرت چنین چیزی ممکن نیست، مگر در دنیا این گره را هر چند ضعیف زده باشد.

پس آن چه که مرده در عالم برزخ دریافت می کند همان محصولات کار خویش در دنیا است. پس آنچه را ما در دنیا از خیرات به اموات نثار می‌کنیم و به آنها می‌رسد ، محصول کار خودش است؛ لذا اگر کسی در دنیا به شکل ضعیف نیز این عقد ایمان را در دلش ایجاد نکرده و گامی آغازین در کمالی را برنداشت و مثلا در صف مؤمنین نبود، هر چه انسان برایش طلب مغفرت بکند به او نمی‌رسد؛ زیرا خدا می فرماید: «آثَارَهُمْ»(یس، آیه 12) و شکی نیست آثار هر کسی کاری است که او زمان حیات خودش انجام داده است.

به هر حال، تکامل در عالم برزخ نیز وجود دارد، هر چند که ماده دنیوی نیست، ولی ماده مثالی و برزخی است. این ماده برزخی همانند ماده ای است که در رویا انسان دارد. با این که بدن جسدانی در رختخواب است، انسان با بدن مثالی و برزخی خویش در رویا در حال سفر به جاهای گوناگون است. پس انسان در عالم برزخ با بدن مثالی خویش در حال حرکت است، هر چند که این از نظر دانایی و معرفتی خیلی راحت رشد می کند، ولی در حوزه عملی سخت و دشوارتر است.


  
  

یکی از مقامات عرفانی پیامبر(ص) و معصومان(ع) این است که آنان عین الله، ید الله ، لسان الله و جنب الله هستند. خدا در قرآن می فرماید: فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلَکِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلَکِنَّ اللَّهَ رَمَى؛ شما دشمنان را نمی کشید، ولی خدا آنان را می کشد و تو هر گاه تیر می اندازی تو تیر نمی اندازی بلکه خدا تیر می اندازد.(انفال، آیه 17)

در روایات نیز امیرمومنان امام علی(ع) خود را «عین الله و ید الله و جنب الله» معرفی می کند.(التوحید، الصدوق، ص165.)

در این مقام که در اصطلاح عرفانی از آن به «قرب الفرائض» یاد می شود، خدا کارهایش را از مجاری بنده انجام می دهد؛ در حقیقت بنده مجاری ادارکی و تحریکی خدا می شود؛ یعنی انسان آن اندازه تقرّب به خدا یابد تا مجاری ادراکی و تحریکی خدا در او ظهور کند و انسان او لسان الله، عین الله و سمع الله بشود. این گونه خشم بنده همان خشم خدا می شود؛ زیرا بنده مظهر خدا است و آن حقیقت الهی در بنده ظهور می یابد؛ چنان که خدا می فرماید: فَلَمَّا آسَفُونَا انْتَقَمْنَا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْنَاهُمْ أَجْمَعِینَ ؛ و چون متاسف شدیم آنان ما را به خشم درآوردند از آنان انتقام گرفتیم و همه آنان را غرق کردیم. (زخرف، آیه 55) در این آیه تاسف حضرت موسی(ع) عین تاسف و خشم خدا دانسته شده است.

البته باید توجه داشت که انسان قبل از این که به این مقام برسد، می بایست به مقام «قرب النوافل» برسد؛ یعنی کاری کند که خدا کارهایش را به عهده گیرد و در حقیقت خدا مجاری ادراکی و تحریکی بنده اش را به عهده می گیرد. در روایات صحیح السند و صحیح الدلاله آمده است: کنت سمعه الذی یسمع به و بصره الذی یبصر به و لسانه الذی ینطق به و یده التی یبطش بها؛ من شنوایی او می شوم که بدان می شنود و بینایی او می شوم که بدان می بیند و زبان او می شوم که بدان سخن می گوید و دستش می شوم که بدان می گیرد.(الکافی، ج2، ص352)

ممکن است گفته شود که قرب نوافل برای عموم بندگان به عقل سلیم و نقل معتبر اثبات شده است؛ اما قرب فرائض برای عموم نیست؛ بلکه تنها برای معصومان (ع) است و دیگران به این مقام به عنوان مقربان راه ندارند؛ زیرا دلیل عقلی و نقلی معتبر نداریم.

اما به نظر می رسد که یک روش برای اثبات قرب الفرائض برای غیر معصومان(ع) وجود دارد که آن بهره گیری از روش جدلی است که می گوید:«تعرف الاشیاء باضدادها؛ شناخت چیزها با اضداد آن است.»(نگاه کنید: نهج البلاغه، حکمت 235  در وصف عاقل با توصیف جاهل و بسنده کردن به آن)

این روش هر چند برهانی نیست و نمی توان حقیقت چیز را به تمام کمال نشان دهد؛ ولی می تواند ابعادی از حقیقت را به نمایش گذارد. از آن جایی که قرب و بعد در تضاد هم هستند، با شناخت بُعد می توان از قرب نیز آگاهی یافت. پس کسی که در مسیر «بُعد» از خدا قرار گرفته و به دامن ولایت ابلیس،سقوط کرده ، نشانه هایی دارد که از آن می توان فهمید کسی که به قرب رسیده چگونه است. در روایت است که انسان در هنگام سقوط و دوری از خدا به جایی می رسد که عین الشیطان و ید الشیطان و لسان الشیطان می شود، پس می توان از این جا نتیجه گرفت که انسان در جهت «قرب» الی الله نیز می تواند به ید الله و عین الله برسد. امیرمومنان (ع) در باره سقوط انسان در نهج البلاغه می فرماید: فَنَظَرَ بِأَعْیُنِهِمْ وَ نَطَقَ بِأَلْسِنَتِهِمْ؛ شیطان به چشم انسانهایی که تحت ولایت گرفته می نگرد و به زبان ایشان سخن می گوید.( نهج‌البلاغه، خطبه 7)

در جایی دیگر نیز می فرماید: «نَفَثَ الشَّیْطَانُ عَلَی لِسَانِکَ؛ شیطان به زبانت سخن گفت و دمید.»(نهج‌البلاغه، خطبه 193.)

البته اگر ما نتوانیم قرب فرائض را با دلیل معتبر عقلی یا نقلی اثبات کنیم، ولی می توانیم امکان آن را بپذیریم و بگویم که چنین قربی نیز ممکن است؛ هر چند که دلیل عقلی برهانی یا دلیل نقلی معتبر نیافتیم؛ ولی دلیل جدلی عقلی داریم؛ زیرا امام علی(ع) می فرماید که انسان در جهت بُعد از خدا تا جایی سقوط می کند که انسان چشم و گوش و زبان شیطان می شود.

به هر حال، می توان گفت: 1. قرب نوافل عقلا و نقلا ثابت شده است؛ 2. قرب فرائض عقلی و نقلی در سطح قرب نوافل ثابت نشده است؛ هر چند که دلایل چندی بر آن است که از جمله روایات صدوق در توحید است. البته ممکن است گفته شود که این امر ممکن است برای آن ذوات و کلمات تامات الهی باشد و دیگران بدان مقام راه نداشته باشند؛ ولی با این همه می توان گفت که دلیل جدلی بر قرب فرائض برای عموم مردم داریم؛ زیرا اگر بنده ممکن است در سقوط و بعد از خدا، چشم و گوش شیطان شود؛ ممکن است در قرب الهی عین الله و سمع الله شود. پس دلیل جدلی «امکان» آن را برای عموم بندگان اثبات می کند؛ هر چند که دلیل و حجت قطعی نیست.


  
  

یکی از اصطلاحات عرفانی، مقام فنا است؛ به این معنا که شخص سالک در سیر و سلوک عرفانی خویش پس از طی منازل و مقامات، به منزلی می رسد که دیگر خودش را نمی بیند، بلکه تنها «باقی» را که خدا باشد، می بیند. بنابراین در مقام فنا، فانی دیگر خودبین نیست، بلکه خدا بین است.

البته در مقام فنا، فانی و باقی وجود دارد؛ زیرا یک طرف که انسان است، فانی و طرف دیگر که خداست، باقی است؛ حتی اگر شخص فانی، آگاه به فنای خود نباشد که هست، ولی این بدان معنا نیست که اتحاد به شکل وحدت مطلق رخ می دهد. حتی اگر چنین چیزی اتفاق بیافتد، این فانی ، باقی به بقای باقی است؛ پس دیگر فانی نیست، بلکه هر چه هست همان باقی است.

برخی در بیان مقامات پیامبر(ص) به این نکته توجه داده اند که ایشان در مقام فنا بودند. پس اگر ایشان در مقام فنا بودند، خدا وقتی وحی می فرستاد، این پیامبر(ص) در مقام فنا بود که کلمات و الفاظ قرآن را مثلا می گوید و خدا تنها محتوا را وحی کرده است.

باید توجه داشت که وقتی شخص در مقام فنا باشد، دیگر فانی معنا ندارد که کاره ای باشد، بلکه همه کاره همان باقی است؛ چرا که وقتی کسی به مقام فنا رسید، همه چیز را فانی در اوصاف و  اسمای حسنای خدا می‌کند. در این مقام فنا، دیگر فانی حرفی ندارد، بلکه او فقط گوشِ محض است؛ زیرا اگر فانی از خود حرف یا اراده‌ یا علمی داشته باشد، دیگر او در مقام فنا نیست؛ زیرا در مقام فنا حرف و اراده و علم و تعلیم و تزکیه همه به دست آن باقی انجام می شود نه فانی. پس اگر وجود مبارک پیامبر به مقام فنا برسد و بخواهد کلامی را بگوید او دیگر با فنا سازگار نیست. نتیجه آن که اگر پیامبر(ص) به مقام فنا نرسید که حرفِ او حرف خدا نیست، و اگر به مقام فنا رسید که دیگر خودش حرفی ندارد. در جریان منصور حلاج هم گفته اند :

کاسه ی منصور خالی بود، پر آوازه گَشت***ورنه در میخانه ی وحدت کسی هوشیار نیست.

علت این است که اگر کسی به مقام فنا رسید، دیگر در آن قدرت حرفی ندارد و احدی به خود اجازه سخن نمی‌دهد؛ چرا که در آن مقام دیگر سخن و اراده و فعل مقدورش نیست. پس قرآن همان طوری که محتوای آن از خداست، لفظش نیز برای خدا است، نه این که پیامبر(ص) محتوا را از خدا گرفته و لفظ ساخته و پرداخته اش باشد. خدا به صراحت در قرآن کریم بیان می کند که قرآن به تمام کمال برای خداست؛ زیرا فرمود: «قَدْ جَاءَکُم مِنَ اللّهِ نُورٌ وَکِتَابٌ مُبِینٌ؛ به تحقیق از سوی خدا برای شما نور و کتاب مبین آمده است.»(مائده، آیه 15)


  
  
<   <<   16   17   18   19   20   >>   >