بدى را از سینه جز خود بر کن با کندن آن از سینه خویشتن . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :229
بازدید دیروز :238
کل بازدید :2046571
تعداد کل یاداشته ها : 1984
103/2/29
4:59 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
خلیل منصوری[174]
http://www.samamos.com/?page_id=2

خبر مایه
پیوند دوستان
 
فصل انتظار اهالی بصیرت هزار دستان سرباز ولایت رایحه ی انتظار اقلیم شناسی دربرنامه ریزی محیطی .:: مرکز بهترین ها ::. نگارستان خیال جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی نگاهی نو به مشاوره پلاک آسمانی،دل نوشته شهدا،اهل بیت ،و ... حمایت مردمی دکتر احمدی نژاد آقاشیر کلّنا عبّاسُکِ یا زَینب صراط مستقیم هم رنگــــ ِ خـــیـــآل جبهه مقاومت وبیداری اسلامی کالبد شکافی جون مرغ تا ذهن آدمیزاد ! تکنولوژی کامپیوتر وبلاگ منتظران سارا احمدی بوی سیب BOUYE SIB رمز موفقیت محقق دانشگاه سرزمین رویا وبلاگ تخصصی فیزیک پاک دیده آدمک ها ✘ Heart Blaugrana به نام وجود باوجودی ... سرباز حریم ولایت دهکده کوچک ما از قرآن بپرس کنیز مادر هرچه می خواهد دل تنگت بگو •.ღ♥ فرشتــ ـــ ـه تنهــ ــ ــایی ♥ღ.• پیامبر اعظم(ص) عطاری عطار آبدارچی ستاد پاسخگویی به مسایل دینی وبلاگ شخصی امین نورا چوبک نقد مَلَس پوست کلف دل نوشت 14 معصوم وقایع ESPERANCE55 قدرت شیطان دنیای امروز ما تا ریشه هست، جوانه باید زد... آواز یزدان خلوت تنهایی کتاب شناسی تخصصی اس ام اس عاشقانه طرحی نو برای اتحاد ایرانیان سراسر گیتی در گوشی با خدا **** نـو ر و ز***** اس ام اس سرکاری و خنده دار و طنز دنیا به روایت یوسف جاده خدا خام بدم ایلیا حرفای خودمونی من بازی بزرگان کویر مسجد و کلیسا - mosque&church دنیای ماشین ها بچه دانشجو ! پژواک سکوت گنجهای معنوی دنیای موبایل منطقه‏ ممنوعه طلبه علوم دینی مسافر رویایی انواع بازی و برنامه ی موبایل دانشجو خبر ورزشی جدید گیاهان دارویی بانوی بهشتی دو عالم سلام

از نظر آموزه های وحیانی اسلام، همان طوری که «نفس» انسان از ویژگی خاصی برخوردار است تا جایی که خدا می فرماید من از «روح خودم» در انسان دمیدم و «نفس» انسان خلق شد؛ زیرا «نفس» همان «روح» دمیده و نفخ شده در «تن و کالبد» است؛ هم چنین صورت انسانی از ویژگی خاصی برخوردار است تا جایی که می توان گفت «صورت انسان»، صورتی برتر است که می بایست از آن به «صورت الهی انسان» یاد کرد؛ زیرا در میان صورتهای مخلوقات و آفریده ها هیچ صورتی به چنین زیبایی نیست.

در روایت است: سألت أبا جعفر (ع) عما یروون أن الله عزوجل خلق آدم على صورته ، فقال : هی صورة محدثة مخلوقة اصطفاها الله واختارها على سائر الصور المختلفة فأضافها إلى نفسه کما أضاف الکعبة إلى نفسه ، والروح إلى نفسه فقال : بیتی وقال : نفخت فیه من روحی؛ از امام باقر(ع) از روایتی پرسیدم که آن را روایت می کنند و می گویند: خدای عز و جل آدم را بر صورت خویش آفرید. پس امام باقر(ع) می فرماید: آن صورت «حادث و مخلوق» است که خدا آن را برگزید و از میان دیگر صورت های گوناگون برتر یافت. پس آن صورت را به «خودش» نسبت داد همان طوی که کعبه یا روح را به خودش نسبت داد و فرمود: »بیتی» و یا فرمود: در آن از «روحی» دمیدم.(بحارالانوار، ج 4، ص 13، حدیث 15؛ توحید، شیخ صدوق، ص 103؛ حدیث 18)

ظاهرا کسانی که این روایت را نقل کرده اند، عامه هستند که آن را از پیامبر(ص) نقل کرده اند.( بحارالانوار، ج 4، ص 11 و 12 ، احادیث 1 و 6 ؛  توحید، شیخ صدوق، ص 152) بر اساس روایت امام باقر(ع)، مراد این نیست که خدا صورتی دارد که همان را به انسان داده تا قایل به «تشبیه» شویم، بلکه مراد آن است که انسان از نظر کمالات همه کمالات الهی را به «تجلی» دارا است چنان که از عبارت «تعلیم الاسماء» به معنای علم دارایی فهمیده می شود(بقره، آیه 31)؛ دیگر این که این «استناد و اضافه» صورت انسان به خدا، همانند استناد و اضافه «بیتی» (بقره، آیه 125) و «روحی»(ص، آیه 72) از باب «اضافه تشریفی» است، نه «اضافه حقیقی»؛ چرا که خدا خانه و روح ندارد تا نسبت حقیقی باشد؛ به دلیل آن که «کعبه» و «روح» هر دو مخلوق و آفریده الهی است؛ دیگر آن که خدا جسم و صورت ندارد تا قایل به اضافه حقیقی شویم.

برای رهایی از گرفتار شدن در «تشبیه اشعری» یا «تعطیل معتزلی» بهتر آن است که همان راه اهل بیت (ع) را برویم که در عین توصیف خدا به صفات، خدا را «تسبیح از عیب» و «تقدیس از نقص» می کنند ؛ چنان که امام صادق(ع) می فرمایند: اِنّ اللّه َ علمٌ لا جهلَ فیه و حیاةٌ لا موت فیه و نور لا ظلمةَ فیه؛ خداوند علمی است که جهل در آن راه ندارد؛ و حیاتی است که مرگی در آن نیست؛ و نوری است که ظلمت را در آن راه نیست.(توحید ، صدوق، ص 138؛ نوادر الاخبار، فیض کاشانی، ص91، حدیث 2)

پس خدا «اکبر» است؛ اما «کبر» او نسبت به چیزی نیست تا افعل تفضیل باشد، بلکه «افعل تعیین» است؛ بنابراین، «اَللَّهُ أَکْبَرُ مِنْ أَنْ یُوصَفَ » و بزرگتر از آن است تا به وصف آید(منبع : الکافی ، الإسلامیة، ج 1، ص 118) و نمی بایست عظمت و کبر یا دیگر صفات الهی را همانند و شبیه صفات انسانی دانست(.بحار الأنوار ، ج 3 ص 194)، بلکه باید تسبیح و تقدیس از هر عیب و نقصی کرد. پس باید در همه صفات خدا این گونه سخن گفت: «نور لا ظلمه فیه، صدق لیس فیه کذب، عدل لیس فیه جور، حق لیس فیه باطل.(نوادر الاخبار، فیض کاشانی، ص91، حدیث 1)  

 


  
  

از نظر قرآن، هر انسانی از کرامتی ذاتی برخوردار است(اسراء، آیه 70) که به سبب «خَلَقْتُ بِیَدَیَّ»(ص، آیه 75) ایجاد شده است؛ زیرا با دو دست دارای «یُمن» و کرامت خویش او را آفریده و خودش روح خویش را در او دمیده: «نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی(ص، آیه 72) است. این کرامت ذاتی دربردارنده «جود، عفو، بزرگی، بزرگواری، گرانمایه ، گذشت و شفاعت و همه مکارم اخلاقی» است. پس انسان از نظر گوهر گرانمایه اش، در سطح پروردگار کریم(مومنون، آیه 116)، قرآن کریم(واقعه، آیه 77) و فرشتگان کریم(انبیاء، آیات 26 و 27؛ عبس، آیات 15 و 16؛ انفطار، آیات 10 و 11) است و می بایست «رزق کریم»(هود، آیه 88) مادی و معنوی بخورد تا این گونه آن کرامت ذاتی را با کرامت اکتسابی «تقوا» پیوند بزند و در سطح عالی تر بالا رود و در مقام «اکرم»(حجرات، آیه 13) بنشیند.

اگر چنین رویه و شیوه ای را در پیش نگیرد و بر اساس «هدایت فطری»(طه، آیه 50) و هدایت وحیانی مطابق فطرت(روم، آیه 30) نرود، از کرامت ذاتی خویش فرو می افتد و نه تنها «هبوط» بلکه «سقوط » می کند و تبدیل به «انسان چارپا» و بلکه پست تر از آن «انسان نبات و جماد» تبدیل می شود.(اعراف، آیه 179)

خدا از انسان ها می خواهد تا چنان زندگی کنند که «کرامت ذاتی» ایشان حفظ شود و با «کرامت اکتسابی تقوایی» به مدارج عالی برسند که کم ترین آن درجات «انسان فرشته» است؛ چنان که شهدا از جمله مومن انطاکیه «حبیب نجار» به چنین مقامی رسیده و می فرماید ای کاش قوم من می دانستند که خدا مرا همانند فرشتگانش ، از اهل کرامت قرار داده است: « وَجَعَلَنِی مِنَ الْمُکْرَمِینَ».(یس، آیه 27)

البته اگر انسانی صاحب «همت عالی» باشد، می تواند «متاله» و خدایی شود و همه صفات کمالی الهی را به «تمامیت» دارا شده و بدون هیچ عیب و نقصی در مظهر خلافت الهی به مظهریت ربوبیت بپردازد.(بقره، آیات 30 و 31 و 138؛ آل عمران، آیه 79)


99/2/27::: 4:26 ع
نظر()
  
  

از نظر قرآن عوالم به هفت آسمان و هفت زمین مقابل هم تقسیم شده است؛ زیرا آموزه های قرآنی از «هفت آسمان و هفت زمین» سخن گفته است: خدا می فرماید:اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَماوَاتٍ وَمِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ ؛ خدا همان کسی است که هفت آسمان را همانند آنها هفت زمین آفرید. (طلاق، آیه 12) و یا می فرماید: الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَماوَاتٍ طِبَاقاً ؛ خدا کسی که هفت آسمان را به صورت طبقات بالای هم خلق کرد(ملک، آیه 3)؛ یا می فرماید: أَلَمْ تَرَوْا کَیْفَ خَلَقَ اللَّهُ سَبْعَ سَمَوَاتٍ طِبَاقاً ؛ مگر  ندیدند چگونه خدا هفت آسمان را به صورت طبقات آفریده است. (نوح، آیه 15) یا می فرماید: وَ بَنینَا فَوْقَکُمْ سَبْعاً شِدَاد، فوق شما هفت چیز محکم و استوار بنا کردیم.(نباء، آیه 13؛ نیز نگاه کنید: مومنون، آیه 86)

در ضمن در آیات قرآنی از «هفت راه آسمانی» سخن به میان آمده است: وَلَقَدْ خَلَقْنَا فَوْقَکُمْ سَبْعَ طَرَائِقَ؛ به تحقیق فوق شما هفت راه قراردادیم.(مومنون، آیه 17) بی گمان این هفت راه در «فوق» همان راه های آسمانی در عوالم هفتگانه است که آسمان دنیوی یکی از آن ها است.

بر این اساس می بایست گفت برای هر آسمان هفتگانه(اسراء، آیه 44؛ مومنون، آیه 86)، یعنی عوالم هفتگانه، راه خاصی است که هر یک از آسمان ها و عوالم خود آن راه را می پیماید، یعنی چیزی شبیه هفت کهکشان که هر کهکشانی خود دارای مدار و طریقه خاص است که در آن حرکت می کند.

یا این که گفته شود: مراد این است که در هر آسمان از هفت آسمان که هفت عالم به صورت طبقه طبقه است(نوح، آیه 15)، راهی است که «فرشتگان» یا «امور هستی» از آن بالا و پایین می روند؛ زیرا در آیات قرآنی آمده است که هماره فرشتگان در حال «عروج» در آسمان ها، هستند که به طور طبیعی هر «عروج» می بایست «نزول» را هم با خود داشته باشد. این مسیری که «فرشتگان» در آن «رفت و آمد و نزول و عروج» دارند، راه های آسمان است؛ یا گفته شد که «امور» در عوالم و آسمان های هفتگانه «عروج و نزول» دارد.

از نظر قرآن، عروج فرشتگان «یک روز» طول می کشد، که بر اساس حساب زمینی انسان «پنجاه هزار سال قمری» خواهد بود؛ چرا سالهای قمر مبنای محاسبات قرآنی است.(نگاه کنید: کهف، آیه 25) بر همین اساس می توان گفت که «نزول» فرشتگان نیز همین اندازه طول می کشد.

البته از نظر قرآن، زمان در عوالم هستی از عرش تا زمین تفاوت های بسیاری دارد؛  چنان که زمان در «عرش» که مرکز تدبیر عالم است، غیر از زمان در آسمان ها و عوالم هفتگانه و هم چنین غیر زمان در زمین است؛ زیرا در آیات قرآنی زمان این گونه مطرح شده است:  

1.       زمان در عرش، که هر روز آن برابر با «هزار سال قمری» است:وَیَسْتَعْجِلُونَکَ بِالْعَذَابِ وَلَنْ یُخْلِفَ اللَّهُ وَعْدَهُ  وَإِنَّ یَوْمًا عِنْدَ رَبِّکَ کَأَلْفِ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ ؛ و از تو شتاب و عجله زیاد در عذاب را تقاضا مى کنند با آنکه هرگز خدا وعده‏ اش را خلاف نمى کند و به آنان می رسد؛ و در حقیقت‏ یک روز نزد پروردگارت مانند هزار سال قمری است از آنچه مى ‏شمرید. (حج، آیه 47)  

2.       زمان «تدبیر الامور» از عرش تا پایین که آن نیز بر اساس آیات قرآنی یک روزش برابر «هزار سال قمری» است؛ بر این اساس «تدبیر امور و بازگشت آن نیز هر یک «هزار سال قمری» خواهد بود؛ یعنی هیچ تفاوتی میان «رفت و آمد از نظر تدبیر امور» نیست. از همین روست که در جایی دیگر به صراحت می فرماید: یُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّمَاءِ إِلَى الْأَرْضِ ثُمَّ یَعْرُجُ إِلَیْهِ فِی یَوْمٍ کَانَ مِقْدَارُهُ أَلْفَ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ ؛ امر و کار را از آسمان گرفته تا زمین اداره مى ‏کند؛ آنگاه نتیجه و گزارش آن در روزى به سوى او بالا مى ‏رود که مقدارش آن چنان که شما برمى ‏شمارید، هزار سال قمری است. (سجده، آیه 5) البته ممکن است گفته شود که «نزول تدبیر» این اندازه طول نمی کشد، بلکه در ساختار «کن فیکون» قرار می گیرد اصولا زمانمند نیست(بقره، آیه 117؛ یس، آیه 82؛ غافر، آیه 68)؛ ولی با همه این ها شکی نیست که «عروج تدبیر» به صراحت قرآنی در یک روز است که برابر هزار سال قمری است؛

3.       زمان برای عروج فرشتگان: ممکن است که زمان برای «عروج تدبیر» یا در عرش الهی، هر روزش به اندازه هزار سال قمری باشد، اما زمان عروج خود فرشتگان و روح بیش از این است؛ چنان که خدا درباره آن می فرماید: تَعْرُجُ الْمَلَائِکَةُ وَالرُّوحُ إِلَیْهِ فِی یَوْمٍ کَانَ مِقْدَارُهُ خَمْسِینَ أَلْفَ سَنَةٍ ؛ فرشتگان و روح به سوى او بالا مى ‏روند در روزى که مقدارش پنجاه هزار سال قمری است. (معارج، آیه 4) پس خود فرشتگان برای نزول نیز می بایست همین زمان را طی کنند، هر چند که در آیه به صراحت نیامده است.


  
  

از نظر آموزه های وحیانی قرآن، هر ستاره ای برای خود «راه» خاص دارد که در آن حرکت می کند. این راه های اختصاصی بسیار منظم و استوار است به طوری که خروج از آن برای ستارگان امکان پذیر نیست.

در آیات قرآنی گاه از آن به «فلک» یاد می شود که ستاره در آن به شکل «شناور و سباحه» هم چون کشتی (یس، آیات 40 و 41) در حرکت است؛ چنان که خدا می فرماید: وَهُوَ الَّذِی خَلَقَ اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ کُلٌّ فِی فَلَکٍ یَسْبَحُونَ ؛ و اوست آن کسى که شب و روز و خورشید و ماه را پدید آورده است؛ هر کدام از این دو در مدارى معین شناورند. (انبیاء، آیه 33)

در جایی دیگر نیز می فرماید: لَا الشَّمْسُ یَنْبَغِی لَهَا أَنْ تُدْرِکَ الْقَمَرَ وَلَا اللَّیْلُ سَابِقُ النَّهَارِ وَکُلٌّ فِی فَلَکٍ یَسْبَحُونَ؛ نه خورشید را سزد که به ماه رسد و نه شب بر روز پیشى جوید و هر کدام در سپهرى شناورند. (یس، آیه 40)

از نظر قرآن، حرکت ماه و خورشید در «فلک» و مدار خودشان موجب می شود تا شب و روز نیز همانند ماه و خورشید از یک نظم ریاضی و منطقی برخوردار باشند.

البته گاه سخن از «حبک» به جای «فلک» است. خدا می فرماید: وَالسَّمَاءِ ذَاتِ الْحُبُکِ ؛ و سوگند به آسمان که دارنده «حبک».(ذاریات، آیه 7)

واژه «حُبک» جمع از «حباک» به معنای خطوط منظم استوار و زیبا  آمده است که از باد در شنزار ایجاد می شود. پس به خطوط منظم در آب ساکن در هنگام پرتاب سنگ که استوار و پایدار نیست، حبک گفته نمی شود، بلکه موج می نامند. البته در فرهنگ عربی، به «شکن شکن» مو، آغل ساخته شده با نی ها به شکل خطوط منظم و  پارچه بافته شده با نظم کامل و خطوط مشخص و روشن نیز «حباک» گفته می شود.

به هر حال از عناصر اصلی که موجب می شود تا به «حباک» گفته شود، نظم خطوط و استوار و استحکام آن است؛ یعنی هر خطوطی که افزون بر نظم و زیبایی دارای استواری باشد، حباک است.

از نظر قرآن، آسمان دارای راه های استوار و منظم و زیبایی است که هر ستاره ای در آن همانند شناگر ماهر حرکت می کند بدون آن که از آن خطوط خارج شود. این همه بیانگر استواری آسمان و نظم دقیق آن است که جلوی برخورد ستارگان را از هم می گیرد.

البته «حبک» آسمان بر اساس این تفسیر، غیر از «طرایق» آسمان است که خدا در قرآن از هفت طریق سخن به میان آورده است و فرموده است: وَلَقَدْ خَلَقْنَا فَوْقَکُمْ سَبْعَ طَرَائِقَ؛ به تحقیق فوق شما هفت راه قراردادیم(مومنون، آیه 17)؛ زیرا حبک راه های مداری ستارگان است، در حالی که طریق غیر از آن است.

پس براساس آموزه های وحیانی قرآن، «حبک» راه های مداری ستارگان است؛ در حالی که «هفت طریقه» در آسمان برای امور دیگر است.


99/2/23::: 4:4 ع
نظر()
  
  

از نظر قرآن، «مخلوقات» همه «آیات» الهی هستند. واژه آیه به معنای نشانه و علامت است؛ حال این پرسش مطرح است که نسبت مخلوق و خالق چیست؟ چرا که خدا «مخلوق» را «آیه» خالق دانسته است؟ این «آیه» بودن تا چه اندازه نسبت حقیقی را بیان می کند؟

در پاسخ به این پرسش می بایست نسبت میان دو چیز گفته شود تا معلوم شود که کدام نسبت می تواند میان خالق و مخلوق باشد و در چه سطحی مخلوق «آیه» از خالق است:

1.       نسبت اعتباری: مانند «آیت» و نشانه بودن پارچه سیاه برای عزا؛

2.       عرضی قریب: مانند گرما و سرما برای آب؛

3.       عرض ذاتی: مانند زوجیت و زوجیت برای عدد چهار؛

4.       ذاتی ماهیت: مانند نطق برای انسان ؛

5.       ذاتی هویت: مانند «وجود» برای انسان.

با نگاهی به آموزه های وحیانی قرآن و ارتباط «معیت قیومی» میان خالق با خلق می توان دریافت که نسبت چهارم میان مخلوق به عنوان آیه با خالق مطرح است؛ به طوری که اگر خدا نباشد، هویت و وجودی برای خلق و مخلوق نخواهد بود. باید توجه داشت که «وجود» همان حقیقت «الله» است؛ بنابراین، هر وقت از وجود چیزی سخن به میان می آید، در حقیقت سخن از «الله» است که همان حقیقت وجود است؛

البته هم چنین باید توجه داشت که «آیه» بودن هر چیزی بستگی به ظرفیت وجودی او دارد که بتواند بازتاب چه میزان و مقدار از اسماء و صفات الهی باشد؛ از نظر قرآن، انسان در میان مخلوقات، در امر آیه بودن قوی تر از همه آفریده ها است.

به هر حال، هر چیزی در هستی «آیت خدا» به معنای پنجم از نسبت ها است. از همین روست که از چنین نسبت به «معیت قیومی» یاد می شود. از نظر قرآن هر کسی اهل «نظر» در علم حصولی، و نظر در علم شهودی در قالب رویت باشد، این حقیقت ملکوتی را می تواند ببیند. هر چند که اکثریت مردم «نظر» می کنند، ولی «بصر» و بینایی ندارند: وَ تَرَاهُمْ یَنظُرُونَ اِلَیْکَ وَ هُمْ لاَ یُبْصِرُونَ ؛ و می بینی آنان را که «نظر» می کنند به سویت در حالی که آنان نمی بینند (اعراف، آیه 198)؛ یا «قدرت تعقل» ندارند: صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَعْقِلُونَ؛ کر و گنگ و کورند. پس آنان تعقل نمی ورزند(بقره، آیه 171)؛ چون «قلب» ایشان قدرت ادارکی و شهودی خود را از دست داده و در علم حصولی و علم شهودی ناتوان شده اند.(حج، آیه 46)


  
  

در آموزه های وحیانی قرآن وقتی از صفات در قالب «افعل» استفاده می شود، مراد هماره «افعل تفضیل» نیست؛ بلکه ممکن است مراد «افعل تعیین» باشد.

به سخن دیگر، بر خلاف باور عمومی «افعل و فُعلی» مانند «اکبر و کُبری» هماره به معنای «تفضیل» نیست تا در ترجمه فارسی از «تر و ترین» یعنی بزرگتر و بزرگترین» استفاده شود، بلکه گاه «افعل و فعلی» در فرهنگ عربی و به ویژه قرآنی برای بیان «تعیین» است؛ زیرا «افعل و فُعلی» زمانی به مفهوم و معنای «افعل تفضیل» است که  برای مقایسه بین دو چیز یا دو کس به کار رود ؛ از همین رو، این نمی توان «افعل و فُعلی» تنها به معنا و مفهوم «تفضیل» گرفت و آن را به همه جمله ها تعمیم داد؛ زیرا گاه اصلا مقایسه ای در کار نیست ، بلکه «افعل و فُعلی» تنها برای بیان حدود چیزی به کار می رود که از آن به اصطلاح «افعل تعیین» نه «افضل تفضیل» یاد می شود.

توضیح این که وقتی از «وَأُولُو الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ فِی کِتَابِ اللَّهِ »(احزاب، آیه 6؛ انفال، آیه 75) در بیان احکام ارث سخن به میان می آید، مراد از این «أَوْلَى» که «افعل» است، «افعل تفضیل» نیست، بلکه «تعیین» است؛ زیرا در طبقات ارث وقتی طبقه اول است، دیگر نوبت به طبقه دوم یا سوم نمی رسد. پس این اولویت تعیینی است.

هم چنین «اعلی» در جمله « سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الاعْلَی» از مصادیق «افعل تعیینی» است و نباید گمان کرد که همه «افعل» در ادبیات و فرهنگ قرآنی «افعل تفضیل» است.

هم چنین «احق» در این آیه « أَحَقُّ أَن یُتَّبَعَ»(یونس، آیه 35) به معنای «افعل تعیین» است، نه «افعل تفضیل».

بر این اساس وقتی در همین 6 سوره احزاب خدا به صراحت می فرماید: «النَّبِیُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ؛ پیامبر اولی از خود مومنان نسبت به خودشان است»، مراد از این اولویت در قالب «افعل»، همان اولویت تعیینی است، نه تفضیلی.

بر همین اساس سخن پیامبر(ص) در غدیر خم درباره امیرمومنان امام علی(ع) برای ولایت بر مومنان، اولویت تعیینی است؛ آن جا که می فرماید: «مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِیٌّ مَوْلَاه‌؛ هر کس من مولای او هستم، پس علی مولای اوست.» (دعائم الاسلام، قاضی نعمان مغربی، ج 1، ص 19)


  
  

از نظر آموزه های وحیانی قرآن، ایمان به تنهایی کفایت نمی کند تا انسان به کمال برسد، بلکه هماره می بایست ایمان با عمل صالح همراه باشد.

از نظر قرآن، کسانی که می خواهند در همین دنیا «ملکوت» را نه تنها رویت کنند، بلکه در آن ولوج کرده و چون ماری در آن بخزند و به درون ملکوت داخل شوند؛ یعنی بخواهند از ملک و ظاهر بگذرند و به ملکوت و باطن هر چیزی از جمله عالم برزخ ولوج نمایند، می بایست از عمل صالح بهره مند شوند. از همین روست که امام باقر(ع) می فرماید:مَنْ قَالَ لَا اِلَهَ اِلَّا اللَّهُ فَلَنْ یَلِجَ مَلَکُوتَ السَّمَاءِ حَتَّی یُتِمَّ قَوْلَهُ بِعَمَلٍ صَالِحٍ وَ لَا؛ کسی که لا اله الا الله گفت نمی تواند وارد ملکوت آسمان شود مگر آن که این ایمان خویش را با عمل صالح به اتمام برساند و هیچ راهی جز این نیست.(امالی مفید، ج 1، ص 184)


  
  

آموزه های قرآنی از «هفت آسمان و هفت زمین» سخن گفته است: خدا می فرماید:اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَماوَاتٍ وَمِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ ؛ خدا همان کسی است که هفت آسمان را همانند آنها هفت زمین آفرید. (طلاق، آیه 12) و یا می فرماید: الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَماوَاتٍ طِبَاقاً ؛ خدا کسی که هفت آسمان را به صورت طبقات بالای هم خلق کرد(ملک، آیه 3)؛ یا می فرماید: أَلَمْ تَرَوْا کَیْفَ خَلَقَ اللَّهُ سَبْعَ سَمَوَاتٍ طِبَاقاً ؛  مگر  ندیدند چگونه خدا هفت آسمان را به صورت طبقات آفریده است. (نوح، آیه 15) یا می فرماید: وَ بَنینَا فَوْقَکُمْ سَبْعاً شِدَاد، فوق شما هفت چیز محکم و استوار بنا کردیم.(نباء، آیه 13؛ نیز نگاه کنید: مومنون، آیه 86)

 این آسمان های هفتگانه که به صورت طبقات روی هم قرار گرفته اند، می تواند: 1. همین نظام مادی و دنیوی باشد که «طبقات هفتگانه» زمین و آسمان باشد که برخی در دسترس چشمان و حواس بشر و برخی دیگر بیرون از حواس و ابزارهای بشری است؛ 2. مراد از آن هفت آسمانی باشد که در عوالم گوناگون از «عالم ماده و ناسوت»، «عالم برزخ و مثال» ، «عالم جبروت»، «عالم عالین»، «عالم کروبین»، «عالم لاهوت»، و «عالم امر» باشد. پس وقتی گفته می شود از «آسمان» رزق شما می آید، یا از خزائن الهی در آسمان است(ذاریات ، آیه 22)، مراد این آسمان مادی و دنیوی نیست.

هم چنین در قرآن، از «هفت راه» آسمانی سخن به میان آمده است: وَلَقَدْ خَلَقْنَا فَوْقَکُمْ سَبْعَ طَرَائِقَ؛ و به تحقیق فوق شما هفت راه آفریدیم.(مومنون، آیه 17) و در جایی دیگر می فرماید: وَالسَّمَاءِ ذَاتِ الْحُبُکِ؛ سوگند به آسمانی که دارای خطوط است(ذاریات، آیه 7)

«حبک» به معنای خطوط متوازی است که در اثر باد بر شنزار یا برخوردی چیزی بر آب به شکل امواج ایجاد می شود. این خطوط از «حسن و زیبایی» و «تعادل» برخوردار است. از همین روست که برخی گفته اند مراد از حبک در این آیه همان راه ها و طریق هایی است که در آیه دیگر بیان شده است.

برخی بر این باورند که شمار راه های آسمان به شمار آسمان ها است؛ یعنی برای هر آسمانی و نشئه ای از نشئات عالم راهی است.

البته این احتمال است که در هر آسمانی و نشئه ای از نشئات عالم، هفت راه باشد که در این صورت می توان تعداد راه ها را در کل 49 راه خواهد بود دانست.


  
  

از نظر قرآن، مرگ، تولدی دوباره است؛ زیرا اگر بخواهیم  رفتن به آخرت را تمثیل کنیم همانند آمدن کودک به دنیا است؛ یعنی همان طوری که کودک در رحم مادر در نشئه ای از نشئات عالم زندگی می کند و پس از «بلوغ» در رحم به عنوان «اجل مسمی» می بایست به دنیا بیاید، هم چنین هر انسانی پس از «بلوغ» در دنیا به «برزخ» می رود تا امکان رفتن به آخرت فراهم شود.

البته همان طوری که برخی از «کودکان» زودتر از «رحم مادر» خارج شده و به دنیا می آیند، برخی از «انسان ها» این گونه از دنیا به آخرت منتقل می شوند. اگر بخواهیم این کودکان «زودرس» را همانند کنیم، مانند کسانی هستند که به «اجل معلق» از دنیا خارج می شوند؛ چنان که کودکان «بالغ» در رحم مادر، جزو کسانی هستند که به «اجل مسمی» از آن جا خارج می شوند.

از نظر قرآن، انسان ها در «نشئات» گوناگون «انشاء» جدیدی دارند و با آن که از جهاتی میان افراد و نیز نشئات «تشابهاتی» است، هم چنین «تمایزاتی» است، از همین روست که خدا در قرآن، از «امثال» برای «تغییرات» در انسان در عوالم و نشئات گوناگون سخن به میان می آورد تا ضمن تبیین تشابه به تمایز نیز توجه داده باشد:عَلَى أَنْ نُبَدِّلَ أَمْثَالَکُمْ وَنُنْشِئَکُمْ فِی مَا لَا تَعْلَمُونَ؛ شما را به امثال خودتان تبدیل می کنیم و  شما را به صورت آنچه نمی دانید، انشاء می کنیم. (واقعه، آیه 61)

ممکن است گفته شود که نشئاتی که ما از آن آگاه نیستیم، شدنی است یا نه؟ آیا برای خدا چنین امکانی است که با توجه به هر «نشئه» از نشئات عالم «مثل» ما را بسازد که هم ما باشیم و هم ما نباشیم؟! خدا می فرماید که پیش از این چنین چیزی را خودتان تجربه کرده اید؛ یعنی قبل از آن که به دنیا بیاید در «نشئه دیگری» این تجربه را داشته اید؛ پس امکان بلکه شرایط برای وقوع آن در آینده نیز فراهم آست.

خدا می فرماید: وَلَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولَى فَلَوْلَا تَذَکَّرُونَ ؛ و قطعا انشاء خودتان را در نخستین نشئه می دانید؛ پس چرا آن را یاد نمی آورید و بر آن استدلال نمی کنید؟ (واقعه، آیه 62)

این نشئه نخستینی که خدا از آن سخن می گوید و هر انسانی پیش از زندگی در دنیا آن را تجربه کرده است، همان «نشئه رحم مادر» است؛ زیرا خدا در جایی دیگر می فرماید: ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَامًا فَکَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْمًا ثُمَّ أَنْشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ ؛ آنگاه نطفه را به صورت علقه و خون لخته شده درآوردیم؛ پس آن علقه را به صورت مضغه و گوشت جویده شده گردانیدیم؛ و آنگاه مضغه را استخوانهایى ساختیم، بعد استخوانها را با گوشتى پوشانیدیم؛ آنگاه آن را انشاء کرده و آفرینشى دیگر دادیم. آفرین باد بر خدا که بهترین آفرینندگان است. (مومنون، آیه 14)

پس آن نشئه نخستین که هر انسانی آن را تجربه کرده است، نشئه رحم پیش از تولد است. شکی نیست که زندگی در «رحم» با زندگی در «دنیا» بسیار متفاوت و در همان حال شبیه آن است؛ یعنی تشابهات و تمایزاتی دارد. پس اگر «کودک» در رحم «مثل» کودک در دنیا است، هم چنین «انسان» در برزخ و آخرت، «مثل» انسان در دنیا است.

هم چنین همان طوری که «زایمان» تولدی برای کودک است، «مرگ» هم زایمانی دیگر و «تولدی» دیگر است که انسان را به «نشئه» دیگر یعنی آخرت می برد. از همین روست که پیامبر(ص) می فرماید: پیامبر گرامی (ص) می فرماید: ما خلقتم للفناء بل خلقتم للبقاء و انما تنتقلون من دار الی دار؛ شما برای فناء و نابودی خلق نشدید، بلکه برای بقا آفریده شدید و فقط از خانه‏ای به خانه‏ای دیگر منتقل می شوید.‏(بحارالانوار، چاپ کمپانی، ج 14، ص 409؛ رساله الانسان بعدالدنیا، علامه طباطبائی ص2؛ معادشناسی، ج 1 ص 79)


99/2/21::: 1:36 ع
نظر()
  
  

ضرب المثل معروفی می گوید: ملا شدن چه آسان، آدم شدن محال است. گوینده در حقیقت بر این باور است که «ملا» یعنی همان «مولی» شدن از نظر علمی تا جایگاهی که در مقام «ولایت علمی» جامعه و مرجعیت علمی قرار بگیرد، کار بسیار سخت و توانفرسایی است، اما توانفرساتر از آن، رسیدن به «مقام آدمیت» است؛ زیرا می توان گفت که حتی چنین چیزی برای بیش تر افراد انسانی جزو «محال و ممتنع» است و «امکان» آن نیست تا «وقوع» پیدا کند.

البته از نظر آموزه های وحیانی قرآن، حضرت آدم(ع) «خلیفه الله» است و حتی همه فرشتگان و مادون بر او سجده اطاعت برده و کرامت او را پذیرفته اند.(بقره، آیات 30 تا 34)

اما حقیقت آن است که حضرت آدم(ع) در لبه «انسانیت» قرار دارد و ایشان تمام «ظرفیت انسانیت» را بیان نمی کند؛ بلکه بالاتر از ایشان، پیامبران اولوا العزم (ع) چون نوح، ابراهیم، موسی، عیسی و پیامبر اکرم(صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین) هستند که البته سرور همه آنان، بلکه کائنات، پیامبر مکرم و معظم اسلام(ص) است.

از نظر قرآن، مردمان می بایست «اسوه حسنه» خویش را پیامبر(ص) قرار دهند و بخواهند در سطح «انسانیت پیامبر(ص)» باشند(احزاب، آیه 21)؛ زیرا اگر در سطح کف آدمیت حرکت کنند، ممکن است «هبوط» کنند و به مقام «کالانعام بل هم اضل»(اعراف، آیه 179) در آیند.

بر این اساس می بایست گفت که اگر بخواهیم برای خود یا دیگران چیزی بخواهیم این گونه بخواهیم: وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِینَ إِمَامًا؛ پروردگار ما !... ما را برای متقین امام قرار بده!(فرقان، آیه 74)

این آیه بیان می کند که هر کسی باید از خدا بخواهد تا نه در سطح «متقین» بلکه در سطح «امام المتقین» قرار گیرد و خدا او را در مقام کسانی قرار دهد که پیشوای متقین و پرهیزگاران باشد.

پس از خدا بخواهیم که در مقام «امامت» قرار گیریم و فراتر از آدمیت در اوج انسانیت باشیم؛ البته ممکن است وقتی شخص می گوید: آخر آدم نشدی! یعنی هنوز در سطح کف انسانیت قرار نگرفتی تا چه رسد که بخواهی در سطح امام المتقین قرار گیری!


99/2/20::: 12:30 ع
نظر()
  
  
<   <<   21   22   23   24   25   >>   >