سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بسا سخن که از حمله کارگرتر بود . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :262
بازدید دیروز :238
کل بازدید :2046604
تعداد کل یاداشته ها : 1984
103/2/29
6:27 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
خلیل منصوری[174]
http://www.samamos.com/?page_id=2

خبر مایه
پیوند دوستان
 
فصل انتظار اهالی بصیرت هزار دستان سرباز ولایت رایحه ی انتظار اقلیم شناسی دربرنامه ریزی محیطی .:: مرکز بهترین ها ::. نگارستان خیال جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی نگاهی نو به مشاوره پلاک آسمانی،دل نوشته شهدا،اهل بیت ،و ... حمایت مردمی دکتر احمدی نژاد آقاشیر کلّنا عبّاسُکِ یا زَینب صراط مستقیم هم رنگــــ ِ خـــیـــآل جبهه مقاومت وبیداری اسلامی کالبد شکافی جون مرغ تا ذهن آدمیزاد ! تکنولوژی کامپیوتر وبلاگ منتظران سارا احمدی بوی سیب BOUYE SIB رمز موفقیت محقق دانشگاه سرزمین رویا وبلاگ تخصصی فیزیک پاک دیده آدمک ها ✘ Heart Blaugrana به نام وجود باوجودی ... سرباز حریم ولایت دهکده کوچک ما از قرآن بپرس کنیز مادر هرچه می خواهد دل تنگت بگو •.ღ♥ فرشتــ ـــ ـه تنهــ ــ ــایی ♥ღ.• پیامبر اعظم(ص) عطاری عطار آبدارچی ستاد پاسخگویی به مسایل دینی وبلاگ شخصی امین نورا چوبک نقد مَلَس پوست کلف دل نوشت 14 معصوم وقایع ESPERANCE55 قدرت شیطان دنیای امروز ما تا ریشه هست، جوانه باید زد... آواز یزدان خلوت تنهایی کتاب شناسی تخصصی اس ام اس عاشقانه طرحی نو برای اتحاد ایرانیان سراسر گیتی در گوشی با خدا **** نـو ر و ز***** اس ام اس سرکاری و خنده دار و طنز دنیا به روایت یوسف جاده خدا خام بدم ایلیا حرفای خودمونی من بازی بزرگان کویر مسجد و کلیسا - mosque&church دنیای ماشین ها بچه دانشجو ! پژواک سکوت گنجهای معنوی دنیای موبایل منطقه‏ ممنوعه طلبه علوم دینی مسافر رویایی انواع بازی و برنامه ی موبایل دانشجو خبر ورزشی جدید گیاهان دارویی بانوی بهشتی دو عالم سلام

از نظر قرآن، همه هستی بازتاب تابش «ضوء» هویت احدیت است؛ زیرا «هو» به عنوان «شمس» می تابد و از «تابش شمس» «نور» پدید می آید که همان «الله» است. از این «الله» هستی ظهور می یابد.(نور، آیه 35)

انسان مومن به عنوان «متاله» بلکه فراتر از آن در مقام «مظهر هویت احدیت» برخاسته از «روحه»(سجده، آیه 9) می بایست «شمس» یا دست کم «قمر» باشد؛ یعنی اگر نتوانست «تابش» داشته باشد، دست کم «بازتاب» داشته باشد.

این نور الهی که در انسان پدید می آید، همان چیزی است که در آخرت چیزها از جمله «بهشت» را می سازد. پس کسی که «نور» ندارد، هیچ چیز ندارد. از همین روست که دوزخیان هیچی ندار هستند؛ اما بهشتی ها با نور خودشان همه چیز را ظهور می دهند و همه چیز دار می شوند؛ البته این ظهور در سطوح بهشت هشت گانه بر اساس سطح نورانیت هر کسی است.

از آن جایی که منافقان هم چون کافران با خود از نورانیت به آخرت نبرده اند، نمی توانند در سطح مظاهر «الله» نور بتابانند و اشیاء را ایجاد کنند؛ از همین روست که خواهان «نور» مومنان می شوند و گمان می کنند که «نظر» آنان چنین اتفاقی می افتد؛ اما حقیقت آن است که نور از دنیا به آخرت برده می شود و کسی که مظهریتی از اسمای الهی ندارد، نوری ندارد که بهشت آفرین باشد؛ از همین روست که خدا می فرماید: یَوْمَ یَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَالْمُنَافِقَاتُ لِلَّذِینَ آمَنُوا انْظُرُونَا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِکُمْ قِیلَ ارْجِعُوا وَرَاءَکُمْ فَالْتَمِسُوا نُورًا فَضُرِبَ بَیْنَهُمْ بِسُورٍ لَهُ بَابٌ بَاطِنُهُ فِیهِ الرَّحْمَةُ وَظَاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذَابُ ؛ آن روز مردان و زنان منافق به کسانى که ایمان آورده‏ اند مى‏ گویند : به ما بنگرید و نظر کنید تا از نورتان قبس و اندکی برگیریم. گفته مى ‏شود: بازپس برگردید و نورى درخواست کنید! آنگاه میان آنها دیوارى زده مى ‏شود که آن را دروازه‏ اى است باطنش رحمت است و ظاهرش روى به عذاب دارد. (حدید، آیه 13)

از نظر قرآن، اگر نور نباشد، چیزی «قدر» ندارد و نمی توان میان «اشیاء» جدایی و فرقی یافت. با نور است که «ظهور» تحقق می یابد و چیزها، چیز می شوند؛ زیرا قدر و اندازه هر چیزی معلوم می شود.

پس کسی که «متاله» شد، در آخرت می تواند از «نور الله که با خود دارد»، بهشتی بیافریند که در «سطح» آسمان و زمین باشد؛ زیرا خدا می فرماید: جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ؛ بهشتی که عرض آن آسمان و زمین است.(آل عمران، آیه 133)

پس هر کسی «عبدالله» و «متاله» شد، از نور «الله» برخوردار است و می تواند با همان نور بهشت آفرین باشد و با «سُبْحَانَکَ اللَّهُمَّ» مظهریت ربوبیت الهی در بهشتی باشد که خود آفریده است.(یونس، آیه 10)

البته آنان که بالاتر در مقام «مظهر احدیت» و در مقام «عبده» هستند، بهشتی برتر از  آن بهشت متالهان می آفرید؛ زیرا در مقام «عبده» است و از اسمای مستاثر برخوردار است که برتر از «الله» و بازتاب «هستی کنونی موجود» است. این گونه است که خدا آنان را در مرتبه «فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ» می داند (قمر، آیه 55) که فراتر از حتی رضوان الله است. آنان خود «شمس» احدیت و مظهر ربوبیت شمس احدیت هستند، که نور از آن تابش می یابد. مقربان از معصومان(ع) این گونه در مقام عبده قرار می گیرند.


  
  

از نظر آموزه های وحیانی قرآن، ماهیت همانند سراب است که به سبب درخشش شدید نور در بیابان انسان شکست نور را «آب» می بیند در حالی که توهمی بیش نیست. از همین روست که درباره حقیقت «کوه» می فرماید: وَسُیِّرَتِ الْجِبَالُ فَکَانَتْ سَرَابًا؛ کوه ها به سیر در می آید. پس سراب بود.(نباء، آیه 20)

این آیه هر چند که درباره قیامت است، ولی باید توجه داشت که در آن جا برای مردم روشن می شود که کوهی که می دیدند، سراب بود نه سراب می شود؛ زیرا «کان و کانت» اشاره به حقیقتی دارد که بود، نه این که می شود.

همین مطلب درباره «هالک»(قصص، آیه 88) و «فان» است؛ زیرا مشتق و اسم فاعل نسبت به آینده به یقین مجاز است و اگر اختلافی است درباره گذشته است که باید گفت که آن نیز مجاز است، و تنها نسبت به زمان حال، حقیقت است. به این معنا که هر چیزی همین حالا «هالک و فانی» است نه این که در آینده هلاکت بر آن بار می شود.

پس آن چه هست، همان «وجه الله» است که ناظر «مظهریت تجلیات اسمای الهی» است. خدا می فرماید: کُلُّ شَیْءٍ هَالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ؛ هر چیزی هالک است مگر وجه او.(قصص، آیه 88)  این بدان معناست که تنها «وجه الله» وجود و هستی دارد و «ماهیت» ها همان «سراب» و به تعبیر قرآن نام های بی تسمیه هستند: فِی أَسْمَاءٍ سَمَّیْتُمُوهَا.(اعراف، آیه 71؛ یوسف، آیه 40؛ نجم، آیه 23)

پس از نظر قرآن، هم اینک هر چیزی که در دنیا است، به عنوان ماهیت ها، «هالک» است و حقیقت چیزی که ما می بینیم تنها مظهریت اسماء و صفات الهی است؛ هم چنین از نظر قرآن، هم اینک: کُلُّ مَنْ عَلَیْها فانٍ وَ یَبْقى‌ وَجْهُ رَبِّکَ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِکْرامِ؛ هر کسی بر روی زمین است «فانی» است و آن چه باقی است وجه پروردگار است که آن وجه دارای جلال و کرامت جمالی است.(الرحمن، آیات 25 و 26)

البته این ماهیت سرابی دنیا برای انسان در آخرت مشهود می شود، اما در زندگی دنیا چنان «ماهیت» قوی است که «سراب» را «آب» می داند و می یابد و بدان سرگرم می شود؛ ولی به آخرت می رود معلوم می شود که دست خالی است؛ چنان که خدا می فرماید: وَالَّذِینَ کَفَرُوا أَعْمَالُهُمْ کَسَرَابٍ بِقِیعَةٍ یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاءً حَتَّى إِذَا جَاءَهُ لَمْ یَجِدْهُ شَیْئًا وَوَجَدَ اللَّهَ عِنْدَهُ فَوَفَّاهُ حِسَابَهُ وَاللَّهُ سَرِیعُ الْحِسَابِ ؛ و کسانى که کفر ورزیدند کارهایشان چون سرابى در زمینى دشت و هموار است که تشنه آن را آبى مى ‏پندارد تا چون بدان رسد آن را چیزى نیابد و خدا را نزد خویش یابد و حسابش را تمام به او دهد و خدا زودشمار است. (نور، آیه 39)

اصولا این حقیقت دنیا و ماهیات آن است؛ زیرا وقتی دقت شود، چیزی جز «مظاهر اسماء و صفات» در هستی نیست که به تعبیر قرآن «وجه الله» است که بازتاب «نور الله» است.(نور، آیه 35) اما مومن این حقیقت را در همین دنیا می فهمد و خود را سرگرم «سراب» ماهیات نمی کند، و خود را «ملکوت» می رساند و با دیدن ملکوت حقیقت به آن ایمان می آورد. برای همین است که مومن  در «ماهیتی» خدا را می بیند که تجلی کرده است و ماهیت را اصالت نمی بخشد؛ چنان که امیرمومنان می فرماید: ما رَأَیْتُ شَیْئاً إلّا وَ رَأَیْتُ اللهَ قَبْلَهُ وَ مَعَهُ و بَعْدَهُ.؛ چیزی را ندیدم جز آنکه پیش از آن، و با آن، و پس از آن خدا را دیدم.(علم الیقین، ج 1، ص 49؛ لقاء الله، ملکی تبریزی)

وی هم چنین در کتاب أسرار الصّلاة ظاهراً از أمیرالمؤمنین علیه السّلام نقل می‌کند که فرمود: «أنّه ما نَظَرتُ إلَی شَیءٍ إلّا و رَأیتُ اللَهَ قَبلَهُ و بَعدَهُ و مَعَهُ!؛ من نگاه نکردم به چیزی مگر اینکه قبل از او خدا را دیدم، بعد از او خدا را دیدم، با او خدا را دیدم!»

درحقیقت هر چیزی جز «وجود وجه الله» چیزی از خود ندارد و همه چیز مظهر تجلیات اسما و صفاتی الهی است و جز آن حقیقت چیزی در هستی نیست که به تعبیر قرآنی «وجه الله» همان حقیقت هستی است و ماهیتی جز این نیست.

البته می توان «ماهیات» را همان «قدر» هر چیزی دانست که «اسم و صفت الهی» به میزانی در آن تجلی کرده است؛ به این معنا که «ماهیت» چیزی جدا از «وجه الله» نیست، بلکه همان «وجه الله مقدّر» است؛ چنان که خدا می فرماید: وَخَلَقَ کُلَّ شَیْءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِیرًا؛ و خدا هر چیزی را خلق کرد، پس برای آن قدر و اندازه ای مشخص کرد.(فرقان، آیه 2)


  
  

خدا در قرآن از هر گونه «سرف» و «اسراف» بر حذر می دارد و می فرماید: وَلَا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لَا یُحِبُّ الْمُسْرِفِینَ؛ و اسراف نکنید! زیرا خدا مسرفان را دوست ندارد.(اعراف، آیه 31؛ انعام، آیه 141)

این «عدم محبت» نسبت به «مسرفان» تا جایی است که خدا بر آنان خشم می گیرد و در همین دنیا آنان را به هلاکت می افکند: وَأَهْلَکْنَا الْمُسْرِفِینَ (انبیاء، آیه 9) و در نهایت مسرفان را به دوزخ می برد:وَأَنَّ الْمُسْرِفِینَ هُمْ أَصْحَابُ النَّارِ؛ به راستی که مسرفان همانا از یاران و اصحاب آتش دوزخ هستند.(غافر، آیه 43)

پس وقتی از محبت خدا سخن به میان می آید، به معنای بهره مندی از فضل و رحمت الهی در دنیا و به ویژه بهشت است؛ چنان که معنا و مفهوم حقیقی و باطنی «عدم محبت» خدا نسبت به کسی یا عنوانی به معنای «خشم» الهی در دنیا و هلاکت آنان و عدم بهره مندی از رحمت الهی و در نهایت ورود به دوزخ و جهنم است.

انسان می بایست در زندگی خویش نه تنها اهل اسراف نباشد، هم چنین باید از مسرفان دوری کند و از تبعیت و پیروی از آنان پرهیز کند. پس اگر مسرفان دستوری را صادر کردند که شخص می داند از مصادیق اسراف است، حق ندارد که از آن شخص در امر اسرافی پیروی و اطاعت کند. خدا می فرماید: وَلَا تُطِیعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفِینَ؛ و از امر مسرفان و کار و فرمان ایشان اطاعت نکنید.(شعراء، آیه 151) از نظر قرآن، فرعون از در اسراف جزو «عالین» بود.(دخان، آیه 31)

در روایات مصادیق بسیاری برای اسراف بیان شده است که یکی از مهم ترین آنها که امروز مردم بدان گرفتار هستند، اسراف آب و هدر دادن آن است.

برخی از مومنان در وضو گرفتن اسراف در آب می کنند، که می بایست بدانند که این عبادت را با مشکل مواجه می کند و مومن را به عنوان «مسرف» در محل «لایحب» قرار می دهد که مجازات و کیفر آن بیان شده است. بر اساس روایات و مضامین آن می توان گفت که «آب را هدر نده حتی اگر بر سر نهری باشی.»

در روایت است: النّبی - صلی الله علیه و آله - انَّه مَرَّ بِسَعد و هو یتوَضّأ، فقال: ما هذا السَّرَفُ یا سعد؟ قال: أفی الوضوء سَرَف؟ قال - صلی الله علیه و آله - نَعَم و أن کنتَ عَلی عینٍ جارٍ؛ رسول اکرم - صلی الله علیه و آله - از کنار سعد در حالی که وضو می‌گرفت، گذشت و فرمود: ای سعد! این چه اسرافی است؟ عرض کرد: آیا در وضو گرفتن هم اسراف وجود دارد؟ حضرت فرمود: آری، هرچند کنار چشمه‌ای جاری باشی.(تفسیر الصافی، فیض کاشانی ج، 3، ص 187؛ تهذیب الاحکام، ج 1 ص136)

امام صادق (ع) نیز می فرماید: إِنَّ لِلَّهِ مَلَکاً یَکْتُبُ سَرَفَ‏ الْوَضُوءِ کَمَا یَکْتُبُ عُدْوَانَهُ‏؛ خداوند را فرشته ای است که اسراف در وضو را می نویسد، همان گونه که ستمکاری نسبت به آن را می نویسند. (مرآة العقول فی شرح أخبار آل الرسول، مجلسی، ج13، ص69؛ الکافی، الکلینی، ج 3، ص  22)


  
  

در آیات قرآنی از واژه «القاء» برای بیان اموری بیان شده است که تامل و تدبر در آن می تواند برای فهم القائات الهی و القائات شیطانی مفید باشد:

1. القای کلمات کتبی: اذْهَب بِّکِتَابِی هَذَا فَأَلْقِهْ إِلَیْهِمْ ثُمَّ تَوَلَّ عَنْهُمْ فَانظُرْ مَاذَا یَرْجِعُونَ ؛ این کتاب و نامه مرا برسان ! پس آن را به سوی آنان بیانداز و القا کن! پس پشت کن و بنگر با آن چه می کنند و باز می گردند!(نمل، آیه 28)

2. القای لفظی: فَتَلَقَّى آدَمُ مِن رَّبِّهِ کَلِمَاتٍ فَتَابَ عَلَیْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ ؛ پس آدم از پروردگارش کلماتی را تلقی کرد. پس بر پروردگارش بازگشت؛ زیرا او همان تواب رحیم است.(بقره آیه 37 )

3. القای ذکر : خدا در قرآن از فرشتگان یا افرادی به عنوان «ملقیات ذکر» سخن به میان می آورد که این ذکر در دو شکل « عذر و نذر» را القاء می کنند.(مرسلات، آیات 5 و 6)

4. القاء امر وجودی: خدا در قرآن درباره امر وجودی وحی می‌گوید: رَفِیعُ الدَّرَجَاتِ ذُو الْعَرْشِ یُلْقِی الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلَى مَن یَشَاء مِنْ عِبَادِهِ لِیُنذِرَ یَوْمَ التَّلَاقِ ؛ رفیع درجات صاحب عرش روح از امرش را بر هر کسی از بندگانش بخواهد القاء می کند تا از روز تلاقی و ملاقات انداز کند.(غافر، آیه 15)

به نظر می‌رسد که مراد از روح در این آیه، همان جبرئیل و فرشته وحی باشد، هر چند که احتمال آن نیز می‌رود که مراد از آن نور و یا روحی دیگر باشد که در باطن پیامبران تحقق می‌یابد.

خدا درباره القاء شیطانی نیز می فرماید: خداوند در قرآن درباره این ویژگی و توانایی شیطان می‌گوید: ؛« وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِکَ مِن رَّسُولٍ وَلَا نَبِیٍّ إِلَّا إِذَا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّیْطَانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ فَیَنسَخُ اللَّهُ مَا یُلْقِی الشَّیْطَانُ ثُمَّ یُحْکِمُ اللَّهُ آیَاتِهِ وَاللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ ،لِیَجْعَلَ مَا یُلْقِی الشَّیْطَانُ فِتْنَةً لِّلَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ وَالْقَاسِیَةِ قُلُوبُهُمْ وَإِنَّ الظَّالِمِینَ لَفِی شِقَاقٍ بَعِیدٍ ؛ ما پیش از تو هیچ رسول و نبی‌ای را نفرستادیم مگر آن که چون به خواندن آیات مشغول شد ( یا آروزی کرد) شیطان در سخن او ( آرزوی او) چیزی افکند، و خدا آن چه را شیطان افکنده بود نسخ کرد . سپس آیات خویش را استواری بخشید و خدا دانا و حکیم است. چنین شود تا آن چه شیطان در سخن او افکنده برای کسانی که در دل‌هایشان بیماری است و نیز سخت دلان ، آزمایشی باشد و ستمکاران در اختلافی بزرگ گرفتارند.(حج آیات، 52 و 53)

از این القائات شیطانی به عنوان وحی شیطانی یاد شده است: وَإِنَّ الشَّیَاطِینَ لَیُوحُونَ إِلَى أَوْلِیَائِهِمْ لِیُجَادِلُوکُمْ ؛ شیطان‌ها به دوستان و اولیای خود وحی می‌کنند تا با شما مجادله کنند.(انعام ، آیه 121)

ریشه اصلی این واژه «أُمْنِیَّتِهِ» ماده «مَنی» است. در اصل به معنای تقدیر و فرض است و اگر به نطفه انسان و جانور منی می‌گویند به خاطر این است که صورت بندی از طریق آن انجام می‌گیرد. و اگر به مرگ "مُنیّه" می‌گویند به خاطر آن است که اجل مقدّر انسان در آن فرا می‌رسد. آرزوها را از این رو «تمنّی» می‌گویند که انسان تقدیر و تصویر آن را در ذهن خود می‌گیرد .

نتیجه آن که ریشه اصلی این کلمه در همه جا به معنای تقدیر و فرض و تصویر باز می‌گردد. (تفسیر نمونه، ذیل آیات 52 و 53 سوره حج)

از نظر آموزه های اسلامی، برخی از فرشتگان برای القای خیر و عمل صالح هستند و به انسان «ذکر و عذر» را القاء می کند. پس همان طوری که متاثر از القائات شیطانی گمان می کند، خودش فکر کرده و به این نتیجه رسیده است، هم چنین متاثر از القائات الهی نیز این گونه است. باید توجه داشت که معصومان(ع) القائاتی دارد که در قالب الهام و وحی در نفس انسان جا می گیرد. انسان گمان می کند که خودش به نتیجه و فکری رسیده و عمل خیری را انجام داده است، در حالی که چیزی جز القائات الهی و وحیانی الهامی نیست.(طه، آیه 39؛ انبیاء، آیه 73)


  
  

خدا در قرآن می فرماید: قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلَى شَاکِلَتِهِ؛ بگو هر کسی بر «شاکله» خودش عمل می کند.(اسراء، آیه 84)

شاکله از واژه «شکل» به معنای «التباس» و «کمال یابی» و «تصویرسازی» ، «مخلوط سازی» و «تالیف» است. «شکال» چیزی است که با آن پای جانوری را می بندند تا حرکت نکند. هم چنین شکل دهی به نوشته به معنای نقطه گذاری و حرکت نگاری است که به نوعی کمال بخشی به آن نوشته است. کلمه « اشکال و أَشکَلَه» به سؤال ها، نیازها و کلیه مسایلى گفته مى شود که، به نوعى انسان را مقیّد و مهار مى سازد.

مراد از «شاکله» در این آیه به معنای معناى ساختار و بافت روحى انسان است که در اثر وراثت و تربیت و فرهنگ‌ اجتماعى براى انسان پیدا مى‌شود؛ زیرا از آنجا که روحیات، سجایا و عادات هر انسانى او را مقید به رویه اى مى کند، به آن «شاکِلَه» مى گویند. بر همین اساس، چیزی که «مَلکه و مُقوّم» ذاتی انسان شده باشد، همان «شاکله» انسان است. به این معنا که اگر مومنان «قوامین بالقسط» باشند، هر گاه در کاری وارد شود، بر آن است تا «قسط» را به تمام معنا حتی نسبت به دشمنان خویش اقامه کند.(نساء، آیه 135؛ حدید، آیه 8)

البته بعضى «شاکله» را به معناى فطرت گرفته‌اند، در حالى که فطرت‌ها یکدست و ثابت است و تبدیل و تحویلی در آن راه نمی یابد(روم، آیه 30؛ اسراء، آیه 77)، بلکه تنها «تغییر» می یابد که آن نیز مربوط به «دسیسه نفس و ختم قلب و طبع آن» است.(شمس، آیات 7 تا 10؛ بقره، آیات 7 تا 15؛ رعد، آیه 11؛ انفال، آیه 53)؛ اما آنچه در انسان‌ها موجب تفاوت رفتارها می شود ، و  خدا از آن به «عمل بر اساس شاکله» تعبیر کرده است، همان «شاکله»، یعنی انگیزه‌ها، خلق و خوى، عادات و بافت فکرى و خانوادگى افراد است که «ملکه و مقوّم ذاتی و وجودی شخص» شده است و از نظر قرآن، عمل هر کس هم در گرو آن شاکله است.

از آن جایی که حقیقت هر چیزی «محتوای باطنی و ملکوتی» آن است، امام صادق(ع) حقیقت «شاکله» را «نیت» دانسته است.(تفسیر نورالثقلین، ج 3 ، ص 214؛ تفسیر نمونه، ج 12، ص 273)

به هر حال، شاکله همان «شخصیتی» است که انسان با افکار و رفتارش برای خودش می سازد و انسان بر اساس همین «شخصیت و شاکله» که «ملکه و مقوم ذاتی » او شده است، هر عملی را انجام می دهد.


  
  

به نظر می رسد که مشیت قبل از اراده قرار دارد، چنان که در برخی از روایات نیز بدان تاکید شده است. خدا بر اساس «حکمت»، مشیت دارد. «مشیت» از ریشه «مشی» به معنای نوعی راه رفتن و گام و قدم زدن است.

به نظر می رسد که «مشیت الهی» اقداماتی است که خدا برای تحقق «امری» در هستی انجام می دهد و خط مشی آن بر اساس حکمت باشد. پس وقتی خدا برای انجام کاری و امری، مقدمه چینی علمی می کند، مشیت است.

مشیت از سوی خدا، «تعیّن علمی» و «تشخص» آن با «قدر» و اندازه ای است که چیزی را از چیزی دیگر «جدا» می کند و برای آن چیز با «بینونت» علمی و تعیین «اسمی» حقیقت می بخشد که «مذکور علمی» باشد.

اما اراده به معنای اقدام عملی برای تحقق آن چیز است؛ این زمانی خواهد بود که «قدر علمی» در منزل «مشیت» انجام شده باشد. خدا درباره مقام اراده خویش می فرماید: إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئًا أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ؛ چون به چیزى اراده فرماید، امرش این بس که مى‏ گوید: باش! پس بى ‏درنگ موجود مى ‏شود. (یس، آیه 82)

از این آیه به دست می آید که «مقام امری» که قبل از «مقام خلقی» قرار دارد، عالم و مقامی است که در آن مقام و عالم امر، هر «چیزی» را اراده کند، فرمان می دهد تا باشد.

از آیه بعدی می توان استنباط کرد که «عالم امر» ناظر به «عالم ملکوت» است نه «عالم مُلک»؛ چنان که می فرماید: فَسُبْحَانَ الَّذِی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ وَإِلَیْهِ تُرْجَعُونَ ؛ پس پاک و منزه از عیب در کمال و نقص در تمامیت است آن کسى که ملکوت هر چیزى در دست اوست و به سوى اوست که بازگردانیده مى ‏شوید. (یس، آیه 83)

از آیات دیگر قرآنی بر می آید که «مقام اراده» و «عالم امر و عالم ملکوت» با «مقام قضا» ارتباط دارد که مقام «خلق و مُلک» است؛ زیرا از همین مقام اراده به «مقام قضا» تعبیر کرده است: هُوَ الَّذِی یُحْیِی وَیُمِیتُ فَإِذَا قَضَى أَمْرًا فَإِنَّمَا یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ ؛ او همان کسى است که زنده مى ‏کند و مى‏ میراند و چون به امری قضا و حکم کند، همین قدر به آن مى‏ گوید: باش! بى ‏درنگ موجود مى ‏شود. (غافر، آیه 68)

شکی نیست که «احیاء و اماته » مقام فعل الهی است. از همین روست که به «قضای الهی» نیست می دهد که مقام «ملک» است. پس ملک و ملکوت در مقام «قضاء و اراده» است. در جایی دیگر نیز می فرماید: بَدِیعُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَإِذَا قَضَى أَمْرًا فَإِنَّمَا یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ ؛ او نوآور  آسمانها و زمین است و چون به امری حکم و قضا فرماید، فقط مى‏ گوید: موجود باش پس فورا و بی درنگ موجود مى ‏شود. (بقره، آیه 117)

در این آیه سخن از «بدیع» در «ملک آسمان و زمین» است که البته بدون نقشه از جایی دیگر است، بلکه از «علم» الهی است؛ یعنی خلقت در ملک با «علم» خود خدا است نه از جایی دیگر.

به هر حال، «ملک و ملکوت» در اختیار خدا است؛ اما ملکوت یعنی «امر» هر چیزی در اختیار خداست. این «امر» موجودی است که در «علم الهی» است؛ زیرا خطاب به «معدوم» نیست؛ بلکه خطاب به «موجود» به «وجود علمی» است.

پس هر چیزی در آغاز «مشیت» دارد که «قدر» او در آن مقام مشیت، معلوم می شود و از «اجمال علمی» به «تفصیل علمی» در می آید؛ زیرا «مُقدّر هر چیزی» همان «تعیّن علمی» است که چیزی را از چیزی دیگر جدا می سازد؛ خدا می فرماید: وَخَلَقَ کُلَّ شَیْءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِیرًا؛ و خدا هر چیزی را خلق می کند. پس «تقدیر» می کند تقدیری خاص.(فرقان، آیه 2) یعنی همان طوری که «نطفه» «مقدّر» و اندازه های وجودی اش مشخص می شود(عبس، آیه 19)، هر چیزی این گونه «قدر» دارد که «تعین و تشخص» چیزی از دیگر چیزی دیگر است.

از همین روست که هماره گفته می شود، «قدر» قبل از «قضا» است؛ زیرا «مشیت علمی» مقدم بر «اراده عملی» است.

از نظر قرآن، هر گاه «مشیت» الهی به چیزی تعلق گیرد، آن چیز تحقق می یابد؛ ولی مشیت خدا به اموری است و به اموری نیست؛ اما وقتی «مشیت» کرد، «اراده» می کند و تحقق می یابد: وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا اقْتَتَلُوا وَلَکِنَّ اللَّهَ یَفْعَلُ مَا یُرِیدُ ؛ اگر خدا می خواست یک دیگر را نمی کشتند؛ ولی خدا انجام می دهد هر چه را اراده می کند.(بقره، آیه 253)

در جایی دیگر می فرماید: خَالِدِینَ فِیهَا مَا دَامَتِ السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ إِلَّا مَا شَاءَ رَبُّکَ إِنَّ رَبَّکَ فَعَّالٌ لِمَا یُرِیدُ ؛ تا آسمانها و زمین برجاست در آن ماندگار خواهند بود، مگر آنچه پروردگارت مشیت کند و بخواهد؛ زیرا پروردگار تو همان کند که اراده کند و بخواهد. (هود، آیه 107)

پس وقتی از مشیت خدا بر ایمان و کفر  یا شاهی و عزت و ذلت افراد سخن به میان می آید، به معنای «علم الهی» نسبت به این امور است(کهف، آیه 19؛ آل عمران، آیه 26)، نه این که خدا اراده این امور کرده باشد؛ زیرا از نظر قرآن، مشیت خدا مقدم بر مشیت انسان است: وَمَا تَشَاءُونَ إِلَّا أَنْ یَشَاءَ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ کَانَ عَلِیمًا حَکِیمًا؛ و تا خدا مشیت نکند، شما مشیت نکنید؛ قطعا خدا علیم حکیم است. (انسان، آیه 30)

اما این بدان معنا نیست که «اراده الهی» مقدم بر «اراده مردم» باشد؛ زیرا هر چند که خدا «علم» را به بشر می دهد، و علم انسان تابع علم خدا است؛ اما خدا به انسان «اراده» ای در محدوده «مشیت» خویش داده است تا بتواند به «اراده» خود «کفر یا ایمان و شکر یا کفران» را انتخاب کند.(نمل، آیه 40؛ انسان، آیه 3) از همین روست که انسان به سبب داشتن اراده در محدوده مشیت الهی بازخواست می شود و مسئول است و بهشت و دوزخ برای انتخاب ارادی انسان است.

 اما این که در روایات آمده که «معصومان» هر گاه مشیت کنند، می دانند: اذا شاؤوا علموا، به معنای آن است که «مشیت» آنان مساوی با «علم» آنان است؛ زیرا به آن چیز «تشخص» می دهند و آن چیز، معلوم آنان می شود. بنابراین ممکن است چیزی تا پیش از مشیت از سوی آنان «معلوم» نباشد؛ زیرا پیش از مشیت از سوی آنان هر چیزی همانند کلی در «اجمال علمی» است، ولی با مشیت آنان آن چیز «تفصیل علمی» می یابد و «قدر» و اندازه اش مشخص و معین می شود و قابل اشاره و خطاب از سوی آنان قرار می گیرد.


  
  

خدا در قرآن به صراحت می فرماید با فتح مبین مکه خدا شرایطی را فراهم آورده است که ذنب متقدم و متاخر پیامبر(ص) مغفور شد.(فتح، آیات 1 و 2)

مراد از این «ذنب» همان دنباله ها و تبعات و پیامدهای عمل است. خدا با فتح شرایطی را پیش آورد که هر دو دسته متقدم و متاخر از تبعات برداشته شد.

مراد از «متقدم» اعمال یا تبعاتی است که انسان پیش می فرستد؛ چنان که مراد از «متاخر» همان اعمال یا تبعاتی است که «پس» می فرستد. چنان که خدا به صراحت می فرماید: عَلِمَتْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ وَأَخَّرَتْ ؛ هر نفسى آنچه را پیش فرستاده و بازپس گذاشته، بداند. (انفطار، آیه 5)

مراد از «متاخر» را خدا در جایی دیگر این گونه بیان می کند: نَّا نَحْنُ نُحْیِی الْمَوْتَى وَنَکْتُبُ مَا قَدَّمُوا وَآثَارَهُمْ وَکُلَّ شَیْءٍ أَحْصَیْنَاهُ فِی إِمَامٍ مُبِینٍ ؛ آرى ماییم که مردگان را زنده مى‏ سازیم و آنچه را از پیش فرستاده‏ اند و با آثارشان می نویسم و هر چیزى را در امام روشن برشمرده‏ ایم. (یس، آیه 12)

پس «متقدم» خود عمل است که انسان پیش فرستاده و «متاخر» همان «آثار» است که پس می فرستد؛ یعنی تبعات و پیامدهایی که برای یک عمل است؛ زیرا عمل و آثارش دایمی است و «مغادرت» ندارد، بلکه تا ابد به شکل دایره ای می ماند و به خود شخص بر می گردد.

پس خدا با فتح مکه برای پیامبر(ص) شرایطی را فراهم آورده است که هیچ گونه تبعاتی برای عملش که همان جنگ ها و جهادهای پیشین و کشتن مشرکان بود، باقی نماند و پیامبر(ص) بتواند مردم مکه را به «تالیف قلوب» به سوی اسلام بکشاند. این همان فتح روشن است که گشایش همه درهای تبلیغ رسالت را فراهم می آورد.


  
  

از نظر آموزه های قرآنی و صراحت نص آیه قرآنی، امیرمومنان امام علی(ع) «نفس» پیامبر(ص) است.(آل عمران، آیه 61)

اما باید توجه داشت که این «نفس» بودن اختصاص به امیرمومنان امام علی(ع) ندارد؛ زیرا همین نسبت میان پیامبر(ص) با دیگری از اهل البیت(ع) نیز وجود دارد. از همین روست که پیامبر(ص) درباره امام حسین(ع) می فرماید: حسین منی و انا من حسین.

البته به صراحت نقل حضرت فاطمه(س) در حدیث الکساء، این نسبت برای همگان است؛ چنان که پیامبر(ص) خطاب به خدا در این حدیث می فرماید: اِنَّهُمْ مِنّی وَ اَنَا مِنْهُمْ؛ به راستی که آنان از من و من از ایشان هستم.(مفاتیح الجنان، شیخ عباس قمی، حدیث کساء)


  
  

یکی از واژگان پر تکرار در ادبیات و فرهنگ ایرانی، واژه «طبیعت» است. به نظر می رسد که آن چه ما از «طبیعت» می فهمیم، غیر از آن چیزی است که در قرآن مطرح است. در کاربردهای فارسی، طبیعت، به همین مخلوقات جهان آفرینش نسبت داده می شود که انسان در پدیدآوری آن نقش ندارد؛ و در حقیقت برابر نهاد واژه «خلقت» است؛ اما در فرهنگ قرآنی چنین نیست.

البته در فرهنگنامه کهن، طبیعت به معنای سرشت و خوی آمده است که انسان یا آفریده های دیگر بر آن آفریده شده اند. این معنا شاید نزدیک به معنای عربی واژه طبیعت باشد.

در فرهنگ قرآنی، طبیعت هماره به عنوان یک ضد ارزش و امری منفی مطرح است؛ زیرا در آیات قرآنی، به تغییرات منفی نسبت داده می شود که انسان در «نفس» خویش با اموری چون گناه و فجور ایجاد می کند. البته عمل «طبع» همانند «ختم» را خدا انجام می دهد؛ زیرا چنین اموری بیرون از دایره «تصرفات» انسان است؛ بلکه آن چه انسان انجام می دهد، ایجاد شرایطی است که منجر به «ختم و طبع» در نفس و قلب انسان می شود؛ چنان که اعمال انسانی موجب می شود تا خدا «تزکیه» نفس را انجام دهد.(نور، آیه 21) پس همان طوری که تزکیه نفس به دست خدا و با بسترسازی انسان انجام می شود؛ هم چنین «ختم و طبع» نفس نیز به دست خدا و با بسترسازی انسان است.

از نظر قرآن، کسانی که از هواهای نفسانی پیروی می کنند و گرفتار کفر و غفلت و مانند آن ها می شوند، بستری را ایجاد می کنند که خدا «قلوب» آنان را «طبع» می کند: طَبَعَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ.(محمد، آیه 16؛ توبه، آیات 87 و 93؛ نحل، آیه 108؛ نساء، آیه 155؛ یونس، آیه 74 و آیات دیگر)

باید توجه داشت که در فرهنگ های عربی، «طبع» به معنای فرورفتن آب، کثیف شدن، سیاه شدن، زنگ و چرکى، ننگ و عار، خوی و خلق بد به کار رفته است که همگی دلالت بر «نگره منفی» به چیزی است. البته در کاربردهای جدید، کمی از این «نگره منفی» کاسته شده است و به اعم از خلق و خوی و سرشت  بد و نیک اطلاق می شود؛ اما در کاربردهای اولیه همان طوری که در قرآن دیده می شود، معنا و مفهوم «مثبت» نداشته و به شکلی امری «ضد ارزشی» بوده است.


99/2/29::: 4:59 ع
نظر()
  
  

از نظر آموزه های وحیانی قرآن، «نفس» انسانی همه حقیقت اوست(شمس، آیه 7) که در دنیا مسئول کارها است و پس از «توفی» و گرفتن کامل آن از سوی خدا (زمر، آیه 42) و بازگشت به جهان آخرت در آن جا نیز پاسخگو بوده و اعمال و نیاتش حسابرسی می شود(انبیاء، آیه 1)؛ زیرا «تن» آدمی تنها ابزاری برای «نفس» است و همانند یک ابزار مطیع هیچ اراده و اختیاری ندارد؛ بلکه هر چه «نفس» بگویید و فرمان دهد، «بدن» آن را بی کم و کاست انجام می دهد.

از نظر قرآن، نفس انسانی برای کارهایش ابزارهای گوناگونی دارد، به عنوان نمونه نفس، «قلب» را به عنوان ابزاری برای «تفقه و تعقل» به کار می گیرد.(حج، آیه 46؛ اعراف، آیه 179) به سخن دیگر «نفس» مسایل مربوط به حوزه شناختی و تحریکی یا همان «اندیشه و انگیزه» را که در اصطلاح قرآنی «فواد» نامیده می شود، با ابزار «قلب» انجام می دهد؛ چنان که «نفس» مسایل مربوط به شنیدن را با «گوش» و دیدن را با «چشم» و بوییدن را با بینی انجام می دهد. بر این اساس، این «نفس» است که دارایی «قوای شنوایی و بینایی و بویایی» است، نه «بدن و اعضا».

بر همین اساس، در دنیا و آخرت «نفس» پاسخگوی اعمال خود، هم چون اندیشه و انگیزه و دیدن و شنیدن است؛ چنان که خدا می فرماید: وَلَا تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ کُلُّ أُولَئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْئُولًا؛ و چیزى را که بدان علم ندارى، دنبال مکن!؛ زیرا شنوایی و بینایی و اندیشه و انگیزه، همه مورد پرسش واقع خواهند شد. (اسراء، آیه 36)

در این آیه سخن از «پاسخگویی و مسئولیت» قوای نفسانی است؛ نه ابزارهای او که «اعضای بدن» هم چون «اذن و عین و قلب» باشد؛ پس آن که پاسخگو است، نفس و قوای آن است، نه نفس و ابزارهایش که همان اعضای بدن باشد. پس از نظر قرآن، هرگز «بدن» انسان پاسخگوی چیزی نخواهد بود؛ زیرا هیچ کاره است و تنها دستورهای بی چون و چرای «نفس» و «قوای نفس» یعنی «شنوایی و بینایی و اندیشه ای و انگیزه ای» را بی کم و کاست اجرایی می کند، بی آن که اراده و اختیار و حق انتخابی داشته باشد.

البته از نظر قرآن، «اعضای بدن» انسان در مقام «شهادت» بر می آیند و همانند شخص بی طرف در قیامت «علیه» نفس و قوای نفس شهادت و گواهی می دهند که «نفس و قوای آن» مثلا گوش را برای غیب یا چشم را برای خیانت و قلب را برای نیت های بد و کارهای زشت به کار گرفته است؛ چنان که در قرآن آمده است: لْیَوْمَ نَخْتِمُ عَلَى أَفْوَاهِهِمْ وَتُکَلِّمُنَا أَیْدِیهِمْ وَتَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِمَا کَانُوا یَکْسِبُونَ؛ امروز بر دهانهاى آنان مهر مى ‏نهیم و دستهایشان با ما سخن مى‏ گویند و پاهایشان بدانچه فراهم مى‏ ساختند، شهادت و گواهى مى‏ دهند. (یس، آیه 65)


  
  
<   <<   21   22   23   24   25   >>   >