سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و او را از ایمان پرسیدند ، فرمود : ] ایمان بر چهار پایه استوار است ، بر شکیبایى ، و یقین و داد و جهاد . و شکیبایى را چهار شاخه است : آرزومند بودن ، و ترسیدن ، و پارسایى و چشم امید داشتن . پس آن که مشتاق بهشت بود ، شهوتها را از دل زدود ، و آن که از دوزخ ترسید ، از آنچه حرام است دورى گزید ، و آن که ناخواهان دنیا بود ، مصیبتها بر وى آسان نمود ، و آن که مرگ را چشم داشت ، در کارهاى نیک پاى پیش گذاشت . و یقین بر چهار شعبه است : بر بینایى زیرکانه ، و دریافت عالمانه و پند گرفتن از گذشت زمان و رفتن به روش پیشینیان . پس آن که زیرکانه دید حکمت بر وى آشکار گردید ، و آن را که حکمت آشکار گردید عبرت آموخت ، و آن که عبرت آموخت چنان است که با پیشینیان زندگى را در نوردید . و عدل بر چهار شعبه است : بر فهمى ژرف نگرنده ، و دانشى پى به حقیقت برنده ، و نیکو داورى فرمودن ، و در بردبارى استوار بودن . پس آن که فهمید به ژرفاى دانش رسید و آنکه به ژرفاى دانش رسید از آبشخور شریعت سیراب گردید ، و آن که بردبار بود ، تقصیر نکرد و میان مردم با نیکنامى زندگى نمود . و جهاد بر چهار شعبه است : به کار نیک وادار نمودن ، و از کار زشت منع فرمودن . و پایدارى در پیکار با دشمنان ، و دشمنى با فاسقان . پس آن که به کار نیک واداشت ، پشت مؤمنان را استوار داشت ، و آن که از کار زشت منع فرمود بینى منافقان را به خاک سود ، و آن که در پیکار با دشمنان پایدار بود ، حقى را که بر گردن دارد ادا نمود ، و آن که با فاسقان دشمن بود و براى خدا به خشم آید ، خدا به خاطر او خشم آورد و روز رستاخیز وى را خشنود نماید . و کفر بر چهار ستون پایدار است : پى وهم رفتن و خصومت کردن و از راه حق به دیگر سو گردیدن و دشمنى ورزیدن . پس آن که پى وهم گرفت به حق بازنگشت ، و آن که از نادانى فراوان ، خصومت ورزید ، از دیدن حق کور گشت ، و آن که از راه حق به دیگر سو شد ، نیکویى را زشت و زشتى را نیکویى دید و مست گمراهى گردید ، و آن که دشمنى ورزید راهها برایش دشوار شد و کارش سخت و برون شو کار ناپایدار . و شک بر چهار شعبه است : در گفتار جدال نمودن و ترسیدن و دو دل بودن ، و تسلیم حادثه‏هاى روزگار گردیدن . پس آن که جدال را عادت خود کرد ، خویش را از تاریکى شبهت برون نیاورد ، و آن که از هر چیز که پیش رویش آمد ترسید ، پیوسته واپس خزید ، و آن که دو دل بود پى شیطان او را بسود ، و آن که به تباهى دنیا و آخرت گردن نهاد هر دو جهانش را به باد داد . [ و پس از این سخن گفتارى بود که از بیم درازى و برون شدن از روش کارى که در این کتاب مقصود است نیاوردیم . ] [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :216
بازدید دیروز :529
کل بازدید :2042637
تعداد کل یاداشته ها : 1984
103/2/16
9:47 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
خلیل منصوری[174]
http://www.samamos.com/?page_id=2

خبر مایه
پیوند دوستان
 
فصل انتظار اهالی بصیرت هزار دستان سرباز ولایت رایحه ی انتظار اقلیم شناسی دربرنامه ریزی محیطی .:: مرکز بهترین ها ::. نگارستان خیال جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی نگاهی نو به مشاوره پلاک آسمانی،دل نوشته شهدا،اهل بیت ،و ... حمایت مردمی دکتر احمدی نژاد آقاشیر کلّنا عبّاسُکِ یا زَینب صراط مستقیم هم رنگــــ ِ خـــیـــآل جبهه مقاومت وبیداری اسلامی کالبد شکافی جون مرغ تا ذهن آدمیزاد ! تکنولوژی کامپیوتر وبلاگ منتظران سارا احمدی بوی سیب BOUYE SIB رمز موفقیت محقق دانشگاه سرزمین رویا وبلاگ تخصصی فیزیک پاک دیده آدمک ها ✘ Heart Blaugrana به نام وجود باوجودی ... سرباز حریم ولایت دهکده کوچک ما از قرآن بپرس کنیز مادر هرچه می خواهد دل تنگت بگو •.ღ♥ فرشتــ ـــ ـه تنهــ ــ ــایی ♥ღ.• پیامبر اعظم(ص) عطاری عطار آبدارچی ستاد پاسخگویی به مسایل دینی وبلاگ شخصی امین نورا چوبک نقد مَلَس پوست کلف دل نوشت 14 معصوم وقایع ESPERANCE55 قدرت شیطان دنیای امروز ما تا ریشه هست، جوانه باید زد... آواز یزدان خلوت تنهایی کتاب شناسی تخصصی اس ام اس عاشقانه طرحی نو برای اتحاد ایرانیان سراسر گیتی در گوشی با خدا **** نـو ر و ز***** اس ام اس سرکاری و خنده دار و طنز دنیا به روایت یوسف جاده خدا خام بدم ایلیا حرفای خودمونی من بازی بزرگان کویر مسجد و کلیسا - mosque&church دنیای ماشین ها بچه دانشجو ! پژواک سکوت گنجهای معنوی دنیای موبایل منطقه‏ ممنوعه طلبه علوم دینی مسافر رویایی انواع بازی و برنامه ی موبایل دانشجو خبر ورزشی جدید گیاهان دارویی بانوی بهشتی دو عالم سلام

از نظر آموزه های وحیانی قرآن، این کتاب الله در همه چیزش وابسته به خدا است و پیامبر(ص) در آن نقشی ندارد. این بدان معناست که هم معنا و هم لفظ از خداست و این گونه نیست که خدا معانی را بر قلب پیامبر(ص) القاء کرده باشد و پیامبر(ص) به زبان عربی مبین آن را بیان کرده باشد؛ بلکه خدا هم معنا و هم لفظ عربی را بیان کرده است و تنزل لفظ و معنا از اوست.

البته قرآن در ام الکتاب، لفظ عربی نیست؛ زیرا عربیت، در منازل تنزل برای قرآن لازم می شود. اگر بخواهیم تمثیلی در این باره داشته باشیم، همانند فکری است که در ذهن انسان می گذرد که عربی یا فارسی یا انگلیسی نیست، بلکه معنا است و این نویسنده است که پس از تفکر و دست یابی به مطلب با توجه به توانایی زبانی خود آن را در لباس فارسی یا عربی یا انگلیسی و مانند آن ها بیان می کند.

از نظر قرآن، کتاب الهی از ام الکتاب به پیامبرش القاء شده و ایشان آن علم را به عنوان «علم لدنی» از «علیّ حکیم» دریافت کرده است؛ سپس همان خدا آن را در قالب الفاظ در آورده و تنزل داده تا قابل تعقل برای خوانندگان باشد.(زخرف، آیات 2 تا 4)

برخی مدعی شده اند که الفاظ کتاب قرآن از پیامبر(ص) و خدا تنها مفاهیم را القا کرده است که این برخلاف صراحت قرآنی است.

برخی نیز گفته اند که پیامبر(ص) در مقام فنا به این امر دست یافته است؛ و چون معاذ الله پیامبر(ص) با خدا متّحد شد و حکم احدالمتّحدین هم حکم دیگری است، خداوند کلام پیغمبر را به خود اسناد می‌دهد.

 این سخن بر فرض صحّت این که انسان بتواند به مقام فنا برسد ، نادرست است؛ زیرا آنهایی که مقام فنا را گفتند، می گویند: اگر کسی به مقام فنا رسید همه چیزش فانی در اوصاف و اسمای حسنای الهی است و فانی حرفی برای گفتن ندارد، بلکه فقط گوشِ محض است؛ زیرا اگر از خود حرفی یا اراده‌ای یا علمی داشته باشد که دیگر مقام فنا نیست.

به سخن دیگر، در مقام فنا حرف و اراده و علم و تعلیم و تزکیه را آن باقی انجام می‌دهد نه فانی. پس اگر وجود مبارک پیامبر(ص) به مقام فنا رسیده و بخواهد کلامی بخواهد بگوید، دیگر با فنا سازگار نیست. به عبارتی دیگر: ورنه در میخانه ی وحدت کسی هوشیار نیست.

یعنی کسی که به مقام فنا رسید در آن مقام دیگر قدرتی بر حرف و کاری ندارد و مقدورش نیست؛ زیرا همه همان باقی است نه فانی. از همین روست که درباره نسبت قرآن، به خدا آمده است: قَدْ جَاءَکُم مِنَ اللّهِ نُورٌ وَکِتَابٌ مُبِینٌ؛ همانا نور و کتاب مبین از سوی خدا به سوی شما آمده است.(مائده، آیه 15) پس لفظ و معنای قرآن از خداست، نه از پیامبر(ص).


  
  

واژه روح در قرآن دارای مصادیقی است که شامل موارد زیر است:

  1. روح الهی: خدا در قرآن می فرماید: نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی؛ از روح خویش در او دمیدم.(حجر، آیه 29؛ ص، آیه 72) درد جایی دیگر می فرماید: ثُمَّ سَوَّاهُ وَنَفَخَ فِیهِ مِنْ رُوحِهِ؛ وقتی بدن را تسویه کرد در آن از روحش دمید.(سجده، آیه 9) همین روح دمیده شده در کالبد انسان را «نفس» می گوید.(شمس، آیه 7) در جایی دیگر نیز از روح الله به این گونه سخن به میان آمده است: وَلَا تَیْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ؛ از روح الله مایوس نشوید.(یوسف، آیه 87) البته همین روح الهی در عیسی بن مریم نیز دمیده شده است.(انبیاء، آیه 91؛ تحریم، آیه 12
  2. موجود مجرد : خدا به موجودی مجرد که شاید از جنس فرشتگان باشد، روح می گوید؛ زیرا روح را جدا از فرشتگان مطرح کرده این احتمال داده می شود که غیر از فرشتگان باشد: تَنَزَّلُ الْمَلاَئِکَةُ وَالرُّوحُ؛ فرشتگان و روح تنزل می یابند.(قدر، آیه 4؛ سباء، آیه 38؛ نحل، آیه 2)
  3. وحی: خدا به وحی روح اطلاق کرده و فرموده است: یُلْقِی الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلَی مَن یَشَاءُ؛ روح که از امر الهی است بر هر کسی خواهد القاء می کند.(غافر، آیه 15؛ شوری، آیه 52؛ نحل، آیه 2)
  4. روح ایمان: هم چنین در قرآن از روح ایمان که تایید کننده ایمان است، سخن به میان آمده است: کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمَانَ وَأَیَّدَهُم بِروحٍ مِنْهُ؛ خدا در قلوب آنان ایمان را نگاشت و به روحی از خود تایید کرد.(مجادله، آیه 22)
  5. روح القدس: روح القدس ممکن است همه «الروح» باشد؛ و ممکن است، جبرئیل باشد که به عنوان روح القدس مطرح شده که دراین صورت از فرشتگان است. البته احتمال دوم قوی تر است: قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَبِّکَ بِالْحَقِّ لِیُثَبِّتَ الَّذِینَ آمَنُوا وَهُدًى وَبُشْرَى لِلْمُسْلِمِینَ؛ بگو که روح القدس از سوی پروردگارت قرآن را تنزیل کرده تا به تثبیت کسانی اقدام کند که ایمان آورده اند و هدایت و بشارت برای مسلمانان باشد.(نحل، آیه 102) هم چنین خدا می فرماید: فَأَرْسَلْنَا إِلَیْهَا رُوحَنَا فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَرًا سَوِیًّا ؛ ما روح خودمان را به سوی مریم فرستادیم پس برای او در عالم تمثل به بشر مستوی دیدار کرد.(مریم، آیه 17) همین روح القدس است که به تایید حضرت عیسی بن مریم (ع) پرداخت: وَأَیَّدْنَاهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ.(بقره، آیات 87 و 253؛ مائده، آیه 110) در جایی دیگر از آن به عنوان روح الهی سخن گفته و فرموده است: وَکَلِمَتُهُ أَلْقَاهَا إِلَى مَرْیَمَ وَرُوحٌ مِنْهُ؛ عیسی بن مریم کلمه الهی است که به سوی مریم القا شده و روحی از خدا است.(نساء، آیه 171) از همین روح القدس به عنوان الروح الامین نیز یاد شده است.(شعراء، آیه 193)
  6. روح بهشتی مقربان الهی: از مصادیق روح، برخی از اهل بهشت هستند که خود آنان «روح» بلکه «ریحان» دانسته شده اند: فَرَوْحٌ وَرَیْحَانٌ وَجَنَّتُ نَعِیمٍ؛ یعنی مقربان خودشان روح و ریحان یعنی روح آفرین و بهشت نعیم هستند.(واقعه، آیه 89)

با این همه باید گفت آن چه مشترک در همه این مصادیق است، این که «روح» از مصادیق خلق نیست، بلکه از مصادیق «امر» است؛ یعنی آفریده های الهی به دو بخش اصلی تقسیم می شود که شامل «امر و خلق» است؛ خدا می فرماید: أَلَا لَهُ الْخَلْقُ وَالْأَمْرُ(اعراف، آیه 54) از همین روست که در یک کلمه همه آنها را خدا به عنوان امر یاد کرده و در پاسخ پرسش چیستی روح فرموده است: وَیَسْأَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی؛ از تو درباره روح می پرسند. بگو: روح از امر پروردگارم است.(اسراء، آیه 85)


  
  

در روان شناسی ابزارهایی برای درمان بیماری های روانی بلکه حتی بدنی به کار گرفته می شود که از جمله آنها تلقین و موسیقی درمانی است. روان شناسان بر این باورند که برای درمان بیمارهای روانی لازم نیست تا فقط از داروهای مادی بهره گرفته شود، بلکه از آن جایی که حتی بسیاری از بیمارهای بدنی خود مرتبط با بیماری روانی است، لازم است تا به جای داروهای شیمایی که روان پزشکان تجویز می کنند، از داروهای معنوی و غیر مادی استفاده کرد.

با نگاهی به گزارش های پزشکی معلوم می شود که بیش تر کسانی که از کرونا یا سرطان مرده اند، از خود این بیماری نمرده اند، بلکه به سبب ترسی مرده اند که پس از شنیدن این بیماری های بی درمان یا سخت درمان به جان آنان افتاده است.

هم چنین بسیاری از بیماری های گوارشی و مانند آن ها نیز ریشه در بیماری های روانی چون عصبانیت دارد.

از نظر قرآن، بیماری های روانی و بدنی را می توان با قرآن می توان درمان کرد و به جای موسیقی درمانی می توان بلکه می بایست از قرآن درمانی بهره برد؛ زیرا گوش دادن به قرآن می تواند موجب درمان شخص بیمار شود حتی اگر این فرد هیچ اعتقادی به قرآن نداشته باشد؛ زیرا خطاب آیه «الناس» و مردم است که شامل مومنان و غیر مومنان، می شود؛ چنان که شفایی که قرآن مطرح می کند، شامل بیماری روانی و بدنی است و اختصاص به درمان و شفای بیماری روانی ندارد؛ خدا به صراحت در قرآن می فرماید: یَا أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَتْکُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَشِفَاءٌ لِمَا فِی الصُّدُورِ وَهُدًى وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ قُلْ بِفَضْلِ اللَّهِ وَبِرَحْمَتِهِ فَبِذَلِکَ فَلْیَفْرَحُوا هُوَ خَیْرٌ مِمَّا یَجْمَعُونَ ؛ اى مردم به یقین براى شما از جانب پروردگارتان اندرزى و شفاء و درمانى براى آنچه در سینه‏ هاست و رهنمود و رحمتى براى گروندگان به خدا آمده است ؛ بگو به فضل و رحمت‏ خداست که باید شاد شوند و این از هر چه گرد مى ‏آورند بهتر است. (یونس، آیات 57 و 58)


  
  

ذهن آدمی از این قدرت برخوردار است که نسبت به واجب الوجود، ممکن الوجود و حتی ممتنع الوجود حکم می کند؛ یعنی چیزی که در خارج معدوم بر آن حکم ایجابی می کند؛ مثلا می گوید: شریک الباری نیست. شریک الباری که ممتنع الوجود است و وجودش محال است، در ذهن وجود می یابد و بر آن حکم سلبی می کنیم. این خود دلیل بر این است که ما افزون بر وجود خارجی یک وجود ذهنی داریم که احکام و قوانین خاص خودش را دارد.

پس انسان با ذهن خویش معدومات را درک کرده آن را موضوع و محمول قرار می دهد و بر آن حکم بار می کند؛ در حالی که در خارج این معدومات و ممتنعات نیستند.

خدا نیز به معدوماتی که هنوز نیامده و بعدا پیدا می شود، علم دارد و حکم بر آن صادر می کند مانند این آیات: «وَالْأَرْضُ جَمِیعاً قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ؛ همه زمین روز قیامت در قبضه الهی است»، یا «وَالْسَّمَاوَاتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمِینِهِ؛ و آسمانها به دست راست پیچیده می شود»(زمر، آیه 67)، یا «تُبَدُّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ وَالسَّماوَاتُ؛ زمین تبدیل به زمینی دیگر می شود و نیز آسمان ها.»(ابراهیم، آیه 48)

هم چنین خدا نسبت به امور ممتنع یعنی معدوماتی که اصلا وجود پیدا نمی کند، علم دارد؛ چنان که خدا می فرماید: لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا؛ اگر در آسمان و زمین الهه دیگری غیر از خدا باشد؛ آسمان و زمین فساد می شدند. »(انبیاء، آیه 22) و هم چنین می فرماید: وَلَوْ رُدُّوا لَعَادُوا لِمَا نُهُوا عَنْهُ؛ اگر بازگردانده شوند، هر آینه به همان چیزی باز می گردند که از آن نهی شده اند.(انعام، آیه 28)

پس از نظر قرآن، خدا به معدوم علم دارد، چه آن هایی که ممکن الوجود هستند ولی هنوز تحقق نیافتند و هم نسبت به معدوم هایی که ممتنع الوجود هستند و محال است که وجود یابند.


  
  

نیت حالی همان نیتی است که انسان هنگام کاری آن را در نظر می گیرد و انجام می دهد. نیت این که نماز ظهر یا عصر بخواند متفاوت است؛ چنان که نماز مستحب یا واجب باشد، فرق می کند. این نیت حالی، یک امر حادث است که قبل نبود و بعد نیز از میان می رود و جا به جا می شود و تغییر می یابد؛

اما یک نیت دیگری است که از آن به نیت ملکه ای یاد می شود؛ این که انسان قصد می کند تا آخر عمر در خدمت اسلام و صراط مستقیم باشد، یا در خدمت کفر و کفران قرار گیرد. این نیت چون ملکه و صفت ذاتی او می شود، دیگر احوالات ندارد که در حالات گوناگون تغییر کند. بر اساس این نیت ملکه ای است که انسان ها را پاداش یا مجازات می کنند و کیفر می دهند. بر اساس همین نیت ملکه که فصل مقوم ذات او شده، انسان ها را محاکمه می کنند؛ یعنی با آن که فقط چند سالی در دنیا زندگی کرده و کفر یا ایمان ورزیده ، خدا او را برای ابد به بهشت یا دوزخ می برد؛ زیرا این ملکه و مقوم ذات او شده و اگر شخص تا ابد در دنیا زندگی می کرد، همین روحیه و رویه او بود.

در آیات قرآنی، از این امر به «شاکله» یاد شده است(اسراء، آیه 84)؛ یعنی نیت ملکه و مقومی که هرگز تغییر نمی کند. این انسان از زمانی که «کدح» خویش را شروع کرده خواسته است تا به لقاء الله خویش برسد که تجلی اسمای اکرامی است یا جلالی. بنابراین، یا با خدای رحیم می رسد که بهشت نشان آن است یا به خدای جلالی می رسد که دوزخ نشان آن است.(انشقاق، آیه 6)

خدا به صراحت درباره علت مجازات ابدی کافران گناهکار می فرماید: وَلَوْ رُدُّوا لَعَادُوا لِمَا نُهُوا عَنْهُ؛ اگر بازگردانده شوند، هر آینه به همان چیزی باز می گردند که از آن نهی شده اند.(انعام، آیه 28)


  
  

انسان در هر دم و لحظه ای در حال انتخاب است؛ زیرا صیرورت و شدن های دایمی انسان که با افکار و رفتار رخ می دهد، هماره در چهار راه انتخاب قرار می گیرد که ریشه در دو راه اصلی ایمان و کفر یا شکر و کفران دارد. این حرکت جوهری نفس و شدن ها تا جایی است که یکی از راه های اصلی به شکل ملکه، بلکه مقوم ذات در آید به طوری که دیگر قابل تغییر نباشد.

پس هر انسانی در چهار راهی قرار می گیرد که از نظر فکری و رفتاری می بایست انتخاب درست داشته باشد و تغییراتی را در نفس ایجاد کند که می تواند مثبت یا منفی باشد؛ یعنی میان «شیطنت، بهیمیت، سَبُعیت و مَلَکیت» انتخاب کند که کدام از آنها را در خود ملکه یا مقوم ذات کند؟ پس اگر مطیع شیطان باشد به فریب و مکر و شکاکیت دچار می شود و این گونه تغییرات منفی شیطانی در نفس او ایجاد می شود که ابلیس سوگند خورده مردم را بدان سو بکشاند(نساء، آیه 119)؛ اگر شخص مطیع قوه جاذبه و بهیمیت باشد، مانند چارپایان می چرد؛ و اگر مطیع قوه دافعه باشد، مانند درندگان می درد و این گونه تغییرات منفی در نفس او ایجاد می شود؛ ولی اگر شخص تنها از قوه عاقله الهی و فطرت سلیم خویش اطاعت کند، فرشته وش می شود و تغییرات مثبت در نفس خویش ایجاد می کند.

البته از نظر قرآن، انتخاب درست آن است که انسان قوه عاقله را به کار گیرد و به جاده ایمان و شکر گام بردارد تا جایی که  از یک سو «وهم و خیال» خویش را از سلطه شیطنت ابلیسی بیرون کشد و در خدمت قوه عاقله در آورد، و از یک سوی دیگر، قوای جاذبه و دافعه را نیز در خدمت قوه عاقله قرار دهد؛ تا در اندیشه و انگیزه یا علم و عمل وی انتخابی درست داشته باشد و این گونه شخص متاله و خدایی شود.


  
  

خدا در آیات قرآنی نسبت به برخی از مسلمانان چنان خشمگین است که حتی اجازه نمی دهد که رسول الله (ص) بر جنازه ایشان نماز گذارد؛ خدا در قرآن درباره منافقانی از اهل اسلام می فرماید که اینان در ظاهر اهل اسلام و در باطن اهل کفر هستند. آنان سوگند دروغ می خورند و بر مومنان عیب می گیرند و از جهاد در کنار رسول الله(ص) سرباز می زنند و تخلف می ورزند(توبه، آیات 74 تا 73) سپس خدا می فرماید:  لَا تُصَلِّ عَلَى أَحَدٍ مِنْهُمْ مَاتَ أَبَدًا وَلَا تَقُمْ عَلَى قَبْرِهِ إِنَّهُمْ کَفَرُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَمَاتُوا وَهُمْ فَاسِقُونَ ؛ و هرگز بر هیچ مرده‏ اى از آنان نماز مگزار و بر سر قبرش نایست؛ چرا که آنان به خدا و پیامبر او کافر شدند و در حال فسق مردند. (توبه، آیه 84)

این در حالی است که کسانی که خودکشی کردند یا سنگسار شدند، چنین حکم سختی برای آنان نیست؛ زیرا پیامبر(ص) بر آنان نماز می خواند و برایشان دعا و نیایش می کرد؛ چنان که امام صادق(ع) از پیامبر(ص) نقل می کند که ایشان فرمود: صَلُّوا عَلَى اَلْمَرْجُومِ مِنْ أُمَّتِی وَ عَلَى اَلْقَتَّالِ نَفْسَهُ مِنْ أُمَّتِی لاَ تَدَعُوا أَحَداً مِنْ أُمَّتِی بِلاَ صَلاَةٍ؛ بر سنگسار شده از امت من و بر کسی از امت من که خودکشی کرده نماز بگزارید؛ پس هیچ یک از امت مرا بدون نماز رها مکنید!(وسایل الشیعه، ج 3؛ ص 133، ح 3)

هم چنین درباره کسانی که با اجرای حدود کشته شده اند از شرابخوار و زناکار و دزد یا مرده اند، نماز بر جنازه آنان خوانده می شود(وسائل الشیعة؛ ج‌3، صص: 133 – 132، باب37، أَبْوَابُ صَلَاةِ الْجِنَازَةِ‌، ح1) اما بر منافقانی که در آیات توبه بیان شده، نماز میت خوانده نمی شود؛ زیرا آنان رفتار و گفتار زشت و زننده ای داشته و با رهبری به مخالفت می پردازند تا جایی که استغفار پیامبر(ص) که در حق هر کسی سازنده و پذیرفته شده از سوی خدا است(نساء، آیه 64؛ نور، آیات 62 و 63)، درباره آنان اگر هفتاد بار باشد، باز پذیرفته نمی شود.(توبه، آیه 80)

البته این حکم برای منافقان خاص است، نه هر منافقی؛ زیرا آنان نیز همانند هر مسلمان ظاهری و اهل قبله واجب است که بر ایشان نماز خوانده شود؛ هر چند که حسابشان با خدا است.( وسائل الشیعة؛ ج‌3، ص: 133، باب37، أَبْوَابُ صَلَاةِ الْجِنَازَةِ‌، ح2)


  
  

روان شناسی به بیماری های روانی و چگونگی درمان آن می پردازد. البته شناخت روان تنها به موضوع بیماری و درمان محدود نمی شود، بلکه ناظر به حقیقت روان و صفات و ویژگی های انحصاری یا غیر انحصاری آن می پردازد؛ اما با این همه روان شناسی بر آن است تا با بهره گیری از شناخت روان و ویژگی های آن، در قالب روان کاوی بالینی و میدانی، به حل مسائل مهم و اساسی بپردازد که مهم ترین آن ها بیماری های روانی و درمان آن است؛ یعنی با شناخت روان و کارکرد آن در بدن انسان به مدد روان کاوی می خواهد چرایی و چگونگی ایجاد بیماری را بیان کند و برای بهداشت روانی نسخه هایی را بپیچد و به درمان بیماری روانی کمک کند.

از آن جایی که روان شناسی ناظر به شناخت روان و نفس است؛ فاصله عظیمی میان روان شناسی قرآنی و روان شناسی غیر قرآنی است؛ زیرا در روان شناسی قرآن، نفس و روان به گونه ای تعریف می شود که با روان از نظر غربی فرق دارد؛ زیرا روان شناسی غربی، تنها بر اساس روش های حسی به مطالعه روان و نفس انسانی می پردازد؛ چنان که بر اساس مبانی غربی روان شناسی، «انسان حیوان ناطق» است و بر همین اساس در کلیت با حیوان مشترک بوده و تنها در برخی از جزئیاتی که اصالت ندارد، فرق دارد.

این در حالی است که نفس و روان در روان شناسی قرآنی، «روح الهی» دمیده شده در کالبد انسانی است. پس با آن که نفس با «بدن» ارتباط تنگاتنگی دارد، ولی از «انشاء» خاصی برخوردار است که او را از سایر آفریده ها از جمله حیوانات جدا می سازد.(مومنون، آیه 14؛ حجر، آیه 15؛ ص، آیه 72)

بر این اساس، شناخت نفس و روان آدمی تنها از طریق روش حسی آزمایشگاهی شدنی نیست، بلکه نیازمند بهره مندی از روش های دیگر از جمله عقلی – فلسفی ، بلکه شهودی و بلکه وحیانی است. بنابراین، برای شناخت نفس انسان می بایست دست کم به سراغ آموزه های وحیانی قرآن رفت و نفس و روان انسان را بر اساس آن شناخت.

از نظر قرآن، انسان مخلوقی متالّه است که صفات الهی را در خود دارا است و از همین رو، با همه مخلوقات دیگر فرق دارد؛ چرا که به سبب همین متاله بودن ، در جایگاه خلافت الهی قرار می گیرد.(بقره، آیات 30 و 31)

با توجه به تفاوت و فرق هایی که میان روان شناسی و روان شناسی غربی در مبانی و اصول اساسی است، تحلیل، تبیین و نیز توصیه های آنها فرق دارد. به عنوان نمونه بر اساس، مبانی و اصول غربی روان شناسی، رباخوار انسانی سالم است؛ در حالی که از نظر روان شناسی قرآنی، رباخوار انسانی بیمار و ناسالم از نظر روانی است؛ چنان که خدا به صراحت در این باره می فرماید: الَّذِینَ یَأْکُلُونَ الرِّبَا لَا یَقُومُونَ إِلَّا کَمَا یَقُومُ الَّذِی یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطَانُ مِنَ الْمَسِّ؛ کسانى که ربا مى ‏خورند، برنمى ‏خیزند مگر مانند برخاستن کسى که شیطان بر اثر تماس‏، آشفته ‏سرش کرده است‏.(بقره، آیه 275)

هم چنین از نظر قرآن، کافر، منافق و مشرک، گرفتار بیماری روانی است و قلب و روان ایشان بیمار است(توبه، آیه 125؛ مدثر، آیه 31؛ احزاب، آیه 60)؛ چنان که در باره منافق می فرماید: فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً؛ در قلوب ایشان مرض است پس خدا مرض ایشان را بیافزاید.(بقره، آیات 7 تا 10)

هم چنین از نظر قرآن، کسانی که دنبال زنان می روند و می خواهند از آنان بهره جنسی از راه نامناسب غیر از شریعت ببرند، گرفتار بیماری روانی هستند؛ چنان که خدا می فرماید: یَا نِسَاءَ النَّبِیِّ لَسْتُنَّ کَأَحَدٍ مِنَ النِّسَاءِ إِنِ اتَّقَیْتُنَّ فَلَا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَیَطْمَعَ الَّذِی فِی قَلْبِهِ مَرَضٌ وَقُلْنَ قَوْلًا مَعْرُوفًا ؛ اى همسران پیامبر شما مانند هیچ یک از زنان دیگر نیستید؛ اگر سر پروا و پرهیزگاری دارید، پس به ناز سخن مگویید تا آنکه در دلش بیمارى است طمع ورزد و گفتارى شایسته گویید. (احزاب، آیه 32)

از نظر قرآن، برخی از مردم گرفتار بیماری های فکری و روانی هستند که آنان را در موقعیت بدی قرار می دهد. اینان به ظاهر هیچ مشکلی ندارند، در حالی که در باطن و ملکوت گرفتار بیماری نفسانی هستند و بیماری روانی آنان را دچار اختلال رفتاری کرده است. از جمله این افراد می توان به بیماری روانی سیاسی سست ایمان ها و منافقان و بیماری اخلاقی کافران از جمله عدم وفا به قول و پیمان و مانند آن ها اشاره کرد. از نظر قرآن، کسی که به ظاهر معامله ربوی می کند یا مال یتیم می خورد، هیچ مشکلی از نظر بدنی و روانی نخواهد داشت، ولی در باطن گرفتار بیماری روانی است و در همان حال در حال خوردن آتش است.(بقره، آیه 174؛ نساء، آیه 10)


  
  

انسان موجودی مُتألُه است که همه صفات الهی را به عنوان «مظهر اسماء الله» دارد؛ اما همین موجود در هبوط و سقوط خویش با آن که دارای صفات الهی است، آن صفات الهی را با گناه دفن و دسیسه می کند و اجازه ظهور و بروز نمی دهد تا جایی که «انسان شیطان» می شود؛ یعنی با حفظ انسانیت و دارای انسانی، همه صفات را در جهت منفی آن به کار می گیرد و حتی ابلیس که از جنیان شیطانی را نیز پشت سر می گذارد؛ یعنی می شود استاد ابلیس در شیطنت. اینان همان شیاطین «الانس» هستند.(انعام، آیه 112)

خدا در قرآن می فرماید کسانی که رباخواری می کنند و لقمه حرام را می خورند، وقتی می ایستند، مایه قوام و ایستادگی آنان دیگر انسانی نیست؛ چرا که آنان دیگر خصوصیات و صفات نیک الهی را به نمایش نمی گذارند، بلکه نمایشی از کسی دارند که شیطان او را مس کرده و مجنون و جن زده به شیطان شده باشد؛ دیگر تعادل فکری و رفتاری ندارند.(بقره، آیه 275)

البته شیطان گام به گام وارد می شود؛ او مترصد فرصتی است تا بتواند در یک زمان و موقعیتی بر دل شخص در آید و قلب او را در اختیار گیرد که حقیقت انسان را تشکیل می دهد. از همین روست که شیطان هماره در طواف است و دور انسان می گردد تا این فرصت دست دهد. از نظر قرآن، اگر انسان بر فطرت باشد، هماره با ذکر الله و یادکرد خدا به بصیرتی می رسد که حقیقت بر او آشکار شده و از دست شیطان می رهد و اجازه نمی دهد تا به درون دل در آید(اعراف، آیه 201)، اما کسی که متذکر نمی شود، به شیطان طواف گر اجازه می دهد که وارد کعبه دل شود و در آن جا ساکن گردد.

اتَّخَذُوا الشَّیْطَانَ لِأَمْرِهِمْ مِلَاکاً وَ اتَّخَذوهُمْ لَهُ أَشْرَاکاً، فَبَاضَ وَ فَرَّخَ فِی صُدُورِهِمْ، وَ دَبَّ وَ دَرَجَ فِی حُجُورِهِمْ. فَنَظَرَ بِأَعْیُنِهِمْ وَ نَطَقَ بِأَلْسِنَتِهِمْ، فَرَکِبَ بِهِمُ الزَّلَلَ وَ زَیَّنَ لَهُمُ الْخَطَلَ، فِعْلَ مَنْ قَدْ شَرِکَهُ الشَّیْطَانُ فِی سُلْطَانِهِ وَ نَطَقَ بِالْبَاطِلِ عَلَی لِسَانِهِ؛آنان شیطان را تکیه‌گاه و معیار کار خود گرفتند و شیطان نیز ایشان را شرکای خود قرار داد و در سینه‌هاشان لانه کرد و تخم ‌گذاشت و جوجه‌های خود را در دامانشان پرورش داد و درجه می گذارد و ردّ پایش همه جا پیدا می شود. شیطان با چشم‌های آنان نگریست و با زبان‌های آنان سخن گفت. پس با یاری آنها بر مرکب گمراهی سوار شد و خطاهای زشت را برایشان آراست؛ مانند رفتار کسی که شیطان او را در سلطه خود سهمی داده است و زبان او را ابزار یاوه‌سرایی خود ساخته است. (نهج البلاغه، خطبه 7)

در جایی دیگر می فرماید: مَهْلًا لَا تَعُدْ لِمِثْلِهَا؛ فَإِنَّمَا نَفَثَ الشَّیْطَانُ عَلَى لِسَانِک‏؛ آرام باش! مثل این را دیگر تکرار نکن. همانا شیطان بود که این حرف را بر زبانت جاری کرد.(الکافی، الإسلامیة، ج‏2، ص230؛ الأمالی، ص574؛ نهج البلاغة، خطبه‌193، ص306)

چنین شخصی که انسان شیطان است، چون کافر است، مرده است؛ زیرا این نور ایمان است که انسان را زنده می کند(انفال، آیه 24؛ حج، آیه 31؛ نمل، آیات 80 و 81) خدا در قالب صنعت احتباک به این نکته اشاره می کند و می فرماید: لِیُنْذِرَ مَنْ کَانَ حَیًّا وَیَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْکَافِرِینَ ؛ این قرآن برای آن استتا هر که را زنده است بیم دهد؛ و گفتار خدا درباره کافران محقق گردد. (یس آیه70)

البته صنعت بدیع احتباک این است که گوینده در دو کلام پیاپی، از جمله اول، قسمتی حذف شود که مشابه آن در جمله دوم بیان شده است؛ و از جمله دوم نیز بخشی حذف گردد که در جمله اول بدان اشاره شده است. پس از نظر قرآن مومن زنده دل است و کافر مرده دل.

امام علی(ع) می‌فرماید: «فَالصُّورَةُ صُورَةُ إِنْسَانٍ وَ الْقَلْبُ قَلْبُ حَیَوَانٍ لاَ یَعْرِفُ بَابَ الْهُدَی فَیَتَّبِعَهُ وَ لاَ بَابَ الْعَمَی فَیَصُدَّ عَنْهُ وَ ذلِکَ مَیِّتُ الْأَحْیَاءِ؛ چهره او چهره انسان است، ولى قلبش قلب حیوان. راه هدایت را نمى‌شناسد تا از آن پیروى کند و طریق گمراهى را درک نمى‌کند تا از آن بپرهیزد. (در حقیقت) او مرده‌اى است در میان زندگان! »(نهج‌البلاغه، خطبه 87)


  
  

از نظر آموزه های وحیانی قرآن، نفس انسانی به گونه ای آفریده شده که علومی را در ذات خودش دارا است؛ یعنی نرم افزاری در ذات همه انسان ها قرار داده شده که به عنوان سیستم عامل از علومی خاص و ظرفیت هایی ویژه برخوردار است. این علوم که می توان گفت علوم میزبان هستند، به انسان این توانایی و ظرفیت را می بخشد تا حقایق را بشناسد و بدان گرایش یابد و باطل را نیز بشناسد و بدان گریزش داشته باشد. پس شناخت حق و باطل و گرایش و گریزش در ذات انسان ها است؛ خدا در باره این علوم که از آن به علوم فطری و تکوینی نیز یاد می شود، می فرماید: وَ نَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا  فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا؛ سوگند به نفس و آن چه آن را تسویه کرد؛ پس به نفس فجور و تقوایش را الهام کرد.(شمس، آیات 7 و 8) این علوم که در نرم افزار الهی نفس قرار داده شده، غیر قابل تبدیل است(روم، آیه 30)؛ هر چند که با گناه و فجور قابل تغییر در حدی است که دفن و دسیسه شود.(شمس، آیه 10)

البته برخی از علوم مهمان نفس است؛ یعنی انسان از آغاز آن را ندارد، بلکه با ابزارها و قوای ادراکی و گرایشی چون شنوایی و بینایی و قلب آن را به دست می آورد.(نحل، آیه 78)

از نظر قرآن، علوم مهمان که همان علوم اکتسابی است، برای این که معلوم شود حق یا باطل است، می بایست برعلوم میزبان که الهامی است، عرضه شود. بنابراین، هر چیزی که انسان یاد می گیرد می توان به علوم میزبان به عنوان شاخص ارزیابی حق و باطل ارایه کرد؛ زیرا فطرت به طور تکوینی حق و باطل را می شناسد و به حق گرایش و نسبت به باطل گریزش دارد؛ زیرا این امور الهامی است و هرگز الهام بر خلاف حق نخواهد بود.


  
  
<   <<   16   17   18   19   20   >>   >