خنده واکنشی طبیعی در برابر هیجانات احساسی و عاطفی است. هیجاناتی که بر خاسته از شگفتی انسان است موجب می شود تا به اشکال مختلف سرور و شادمانی در چهره و لبخند و تبسم بر لب و یا خنده با صداها و آوازهای خاص خود را نشان دهد. قرآن عامل و علت اصلی واکنش های هیجانی شادی و سرور و خنده را شگفتی بشر می داند. هر گاه انسان با چیزی که انتظارش را نداشته باشد رو به رو شود ناخودآگاه و ناخواسته واکنشی نشان می دهد که آثار آن در روح و روان و نیز جسم و بدن وی نمودار می شود. این گونه است که شاد می شود و خنده و لبخند بر چهره اش نمایان می شود.
از نظر قران هر چند که خنده و تبسم از پیامدهای غیر اختیاری و طبیعی انسان نسبت به علل و امور شگفت انگیز و غیر منتظره است ولی عوامل خنده وعلل آن اموری اختیاری است که می تواند گاه به شکل اختیاری ایجاد شود و شخص را در موقعیتی شگفت انگیز قرار داد. به این معنا که این امکان به طور اختیاری فراهم است تا با ایجاد عوامل خاص موجبات شگفتی شخص را فراهم آورد و خنده را در وی بر انگیزد.
از نظر قرآن ایجاد بستر و زمینه ها و یا عوامل شگفتی و در نتیجه خنده امری مطلوب و درست است و برای ایجاد شادی در شخص می توان از این ابزار بهره جست. در داستانی که قرآن از چگونگی دیدار فرشتگان با حضرت ابراهیم (ع) به دست می دهد نه تنها به نمونه ای عینی از ایجاد عوامل خنده اشاره می کند بلکه با بیان کاملی از این رخداد گزارشی از ترفندها و بازهای نمایشی فرشتگان اشاره می کند تا موجبات خنده ساره همسر ابراهیم (ع) را فراهم آورند. شاید بازخوانی این حکایت و تبیین و تحلیل گزارش قرآنی از این منظر بر خیلی ها سخت باشد ولی این بدان معنا نیست که کتمان آن یا ارایه آن به شیوه و روشی دیگر می تواند حقیقتی را نهان سازد. آن چه اتفاق افتاد هیچ به معنا تضعیف مقام پیامبری نیست چنان که رفتار فرشتگان نیز هیچ گاه به معنای نادیده گرفتن مقام و جایگاه بلند آنان نمی باشد. در این جا تنها نخست به گزارش قرآن از حرکات نمایشی فرشتگان اشاره می شود که نوعی طنز خاصی را با خود همراه دارد. در این نمایشنامه که قرآن آن را گزارش می کند و فرشتگان آن را به مورد اجرا در می آورند پیرزنی چنان تحت تاثیر قرار می گیرد که از شادی به صدای بلند می خندد و صدای آواز خنده وی همگان را به سوی وی جلب می کند. داستان این نمایش طنز فرشتگان در دو سوره هود و ذاریات آمده است. در آیات 69 تا 76 سوره هود و آیات 24 تا 29 سوره ذاریات به این داستان به طور کامل پرداخته شده است. در این جا تلاش شده تا هر دو گزارش با هم ادغام شود و گزارش یگانه ای از نمایش طنز فرشتگان برای شاد کردن ساره ارایه شود.
فرشتگان خود را به شکل مردان جوانی کامل و زیبا در می آورند و با تجسم یابی به عنوان مسافران وارد بر حضرت ابراهیم (ع) می شوند. حضرت ابراهیم گروهی جوان مسافر را می بیند که به سوی وی می آیند. آن حضرت که همواره مهمان نواز بود به استقبال ایشان می شتابد و آنان را به خانه خویش مهمان می کند.
شمار مهمانان به اندازه ای است که گوسفندی کفاف ایشان را نمی کند از این رو گوساله ای فربه از گله خویش بر می گزیند و می کشد. ساعتی به ذبح و پوست کندن و آماده سازی آن مشغول می شود. آن گاه آتشی می افرزود و به آشپزی می پردازد. در این مدت جوانان در خانه وی در انتظار هستند تا ایشان بیاید. آن حضرت سفره رنگین از کباب و خوراک هایی که از گوساله فراهم آورده است می اندازد و آن گاه مهمانان عزیز و گرامی خویش را به خوردن فرا می خواند.
اما هیچ یک از جوانانان مسافر دست به غذا نمی برند. آن حضرت که با علم و دانش الهی و چشم ملکوتی خویش ایشان را نمی شناسد در حیرت می شود و در درون از ایشان بیمناک و هراسان می گردد؛ زیرا کسی که به غذا دست نمی برد به حتم قصد شومی دارد که حاضر نمی شود از خوراک میزبان بخورد. این گونه است که هراسان و بیمناک به ایشان می نگرد.
همسرش ساره که پیرزنی است، در گوشه ای به این جوانان و رفتارشان می نگرد و رفتار همسرش را زیر نظر دارد. ترس را در چهره وی می خواند و این که این جوانان چه خواهند کرد؟
در این هنگام است که فرشتگان خود را معرفی می کنند و می گویند که اصلا انسان نیستند تا خوراک بخورند و از غذای گوساله تغذیه کنند.
وقتی پرده فرو می افتد . حضرت ابراهیم از این که رو دست خورده و این مدت سرکار رفته است به ایشان هاج و واج می نگرد. ساره در آن گوشه اتاق ایستاده و به گفته ها و حرکات شوهرش و مهمانان خیره شده است. ساره هنگامی که می شنود مهمانا ن وی فرشتگانی هستند که شوهرش را سر کار گذاشته اند و او را مدتی به دنبال کشتن گوساله و آشپزی و سفره و خوان گذاری مشغول داشته اند ، ناگهان به خنده می افتد و از این وضعیت پیش آمده با آواز بلند و صدای رسا شروع به خنده می کند. فرشتگان با این نمایش خویش چنان شرایطی را فراهم می آورند که موجبات شگفتی و خنده ساره را فراهم می آورند.
در این داستان حضرت ابراهیم (ع) به گونه ای در بازی فرشتگان وارد می شود که از جزئیات و کلیات آن هیچ آگاهی ندارد. حضرت خود بازیگری مهمان است که زمینه خنده ساره را فراهم می آورد؛ زیرا عدم آگاهی آن حضرت شرایط و وضعیتی را پدید می آورد که شگفتی ساره و خنده وی را سبب می شود.
ناگفته نماند که پیامبران از علم و دانشی خاص برخوردار می باشند و حضرت ابراهیم (ع) دانشی شهودی داشت و ملکوت و باطن همه چیزهای جهان را به اذن و خواست الهی می دانست. از این رو نمی توان وی را عدم اطلاع دانست ولی در هنگام آزمون مانند داستان قربانی کردن اسماعیل و در این داستان که بیان شد آن حضرت در نوع از عدم آگاهی به سر می برد و نتوانسته بود حقیقت و باطن این جوانان مسافر را ببیند و بشناسد. از این روست که ناخواسته وارد بازی و طنز نمایشی فرشتگان می شود.
انسان نمی بایست به نعمتی شاد گردد و یا از دست رفتن نعمتی اندوهگین شود؛ زیرا نعمت هر چند بزرگ و مهم باشد تا به درستی از آن بهره گرفته نشود نقمت است . اگر به کسی نعمتی داده می شود می بایست با به کارگیری و بهره مند درست از آن در راستای تکامل و کامل خود و جامعه انسانی شکر نعمت گزارد. از این رو از هر نعمتی دو پرسش می کنند که از کجا آورده ای و در کجا هزینه و خرج کرده ای؟ کسی که نعمتی به وی داده می شود همواره تا زمانی که نعمت هست می بایست هوشیار و بیدار باشد تا خدای نکرده در راه بد استفاده نشود و یا نکند. به بنی اسرائیل نعمت های بسیاری داده شده بود ولی آنان با ناسپاسی و عدم استفاده درست و یا نابه جا گرفتار غضب الهی شده اند و قرآن بر ایشان خشم گرفت و خشم بر خشم را خریدند. کسی خشمی را می خرد ولی ایشان خشم بر خشم را خریدند. بنابراین نمی بایست با هر نعمتی بر این باور بود که خداوند به من اکرام کرده است: قد اکرمن ( فجر آیه 15) و یا با هر از دست دادن نعمتی نمی بایست گفت که خداوند به من اهانت و توهین کرده است و مرا خوار داشته است: قد اهانن ( سوره فجر آیه 16) بلکه نه آن نعمت اکرام و بزرگداشت توست و نه آن گرفتن نعمت به مفهوم و معنای خوارکردن است. اگر به او نعمتی می دهد می بایست از همه آن پاسخ دهد. اگر خانه ای هزار متر مربع بسازد و بگوید : هذا من فضل ربی گمان نبرید که این فضل است بلکه این آزمون است که نادانسته خود را گرفتار کرده است(؛ باید گفت که این : هذا بلا عظیم و فتنه کبری؛ زیرا قرآن می فرماید: المال و البنون فتنه ) بنابراین از وی بازخواست خواهد شد که تو به این همه فضای اضافی نیاز داشتی تا هزار متری بسازی و بگویی هذا من فضل ربی و این را فضل پروردگارت برشماری ؟ این ها چه آن نعمت و چه آن به ظاهر نقمت همه آزمون و ابتلای الهی است. فضل وقتی است که به درستی از نعمت بهره برید و به حکم : فی اموالهم حق للسائل و المحروم ( سوره ذاریات آیه 19) حق و حقوق صاحبان حق را بدهد و به دیگران کمک کند.
صاحب عصر و زمان (عج) به حکم ولی الله الاعظم و خلیفه الله در همه جا حاضر است و هرگز به این معنا غایب نیست. او در حال حضور خویش همه را بهره می دهد. از زمانی که ایشان زاد شد و ولایت و امامت را در پنج سالگی به عهده گرفت تا کنون حضور داشته و به حکم ربوبیت و پروردگاری طولی بر همه هستی در راستای تکامل آنان کمک و یاری می رساند. از این رو ایشان هرگز غایب در برابر حاضر نبوده اند. اگر برای ایشان غیبتی است دربرابر ظهور است. به این معنا که همواره حاضر است ولی ظهوری ندارد نه این حضوری نداشته باشد. آن که حاضر است اوست و آن که انتظار ظهور او می رود اوست. غیب ایشان در برابر ظهور ایشان است نه غیب در برابر حضور. از این روست که هم چون خورشیدی در پس ابر به همه روشنایی می دهد و همگان از وجودش بهره می برند. از زمانی که ولایت یافت عصر صاحب الزمان (عج) آغاز شد و از آن زمان مردمان به برکت وجودی ایشان رشد و تعالی خویش را شروع کرده اند. این گونه است که در عصر ایشان این همه پیشرفت و تعالی در جوامع بشری رخ نموده است.
زمان ظهور ایشان که حضور ایشان را ظهوری همراه خواهد بود و از پرده غیب بیرون می آید و چشمان همگان به جمال ایشان می افتد ، زمانی است که ظلم و جور همه جا را فرا می گیرد: مئلت الارض ظلما و جورا؛ در این زمان جور حاکمان و سلطه گران زیاد می شود و ظلم و بی عدالتی و بیداد قدرتمندان فزونی می یابد. این بدان معنا نیست که در عصر پیش از ظهور گناه زیاد می شود. گفته نشده است که در آن زمان گناه زیاد می شود بلکه گفته شده است که ظلم وجور زیاد می شود که ظلم و جور به ویژه دومی ارتباط تنگاتنگی با دولت ها و حکومت ها دارد. بنابراین پیش از ظهور آن چه فراوان است ظلم و جور است نه گناه . در این دوره است که مردم از ظلم و جور خسته می شوند و خواهان عدالت می گردند. تا انسان از ظلم و جور خسته نشود که : لیقوم الناس بالقسط انجام می شود. در این آیات گفته شده است که مردمان به قسط و عدالت قیام می کنند و آن را بر پا می دارند . به این معنا که تا مردم نخواهند در هیچ جامعه ای عدالت نمی تواند تحقق یابد. عدالت امری نیست که بتوان از بالا با دستور و حکم و فرمانی اجرا کرد؛ عدالت امری است که می بایست از میان مردم برخیزد و مردم می بایست آن را بر پا دارند. از این روست که مردم خسته از ظلم و جور دولت ها خود قیام می کنند و خواهان عدالت و ظهور کسی می شوند که این عدالت را به نام مردم تنها مدیریت کند. بنابراین صاحب الزمان (عج) مدیریت کننده عدالت است و آن که عدالت را بر پا می دارد مردمان هستند.
این چهار نکته را دخترم خواست و نوشتم. باشد که بینش و نگرش وی به این مسایل مهم تغییر یابد و حق را چنان که قرآن گفته بشناسد و بیابد و برای آن قیام کند.
قرآن هستی را نشانه می داند. به نظر می رسد که در بینش و نگرش قرآنی نشانه ها از جایگاه خاص و ویژه ای برخوردار می باشند به گونه ای که بی نشانه ها نمی توان مفاهیم قرآنی را فهم کرد و به درک درستی از حقیقت و واقعیت در تحلیل قرآنی دست یافت. تفکر و تدبر در نشانه ها امری است که فرمان اصلی خداوند و پروردگار هستی و انسان است . انسان می بایست در قرآن به عنوان نشانه های خداوند تفکر و تدبر کند چنان که بر اوست تا در هستی بیرون و هستی درون خویش نیز به عنوان نشانه ها بیاندیشد. این گونه است که نشانه های در همه جا نقشی پر رنگ و شگفتی دارند.
نشانه ها و نمادها مجموعه ای از ابزارهای شناختی هستند که بخشی از واقعیت را به شکل دیگری بازگو می نمایند. هر نشانه و نمادی گوشه ای از حقیقت و باطن چیزی را می نمایاند. در این بازگویی از حقیقت باطنی ، نمادها و نشانه ها کم و بیش از ظرفیت های متفاوتی برخوردار می باشند. برخی به گونه ای هستند که انسان را به سوی مقصد و مقصود به آسانی و سادگی منتقل می کنند و برخی از این توان و شانیت و ظرفیت برخوردار نمی باشند. برخی از آن ها در حالتی از حالات از ظرفیت بیش تری برخوردار می باشند و همان نسبت به یک شخص در حالتی دیگری از ظرفیت انتقالی کم تری برخوردار می باشد. چنان که تفاوت میان انسان ها و نوعی تلقی و ارتباط با نشانه ها خود عاملی مهم و موثر در حوزه پیام رسانی و واگویی حقایق می باشند.
از این روست که همه در حوزه نشانه های آفاقی و هم نشانه های انفسی و نیز نشانه های وجودی و کتبی و لفظی مساله تصریف آیات مطرح می شود و برای یک حقیقت ده ها بلکه هزارها بلکه ملیون و یا میلیاردها و چنان که خود قرآن بیان می دارد بی نهایت نشانه است که اگر دریا و اقیانوس ها با هفت برابر وضعیت کنونی آن جوهر و مرکب شوند تا نشانه ها را بنگارد از نگارش نشانه ها ناتوان خواهند ماند و آب ها به پایان می رسد و این نشانه های تصریفی به نهایت نمی رسد. به سخن دیگر همه این نشانه ها و نمادها که حقیقت یگانه ای را باز می نمایاند تنها تصریف آیات و نشانه هایی است تا انسان خود را بیابد و راه گم نکند. با این همه انسان در پس این نشانه ها و پرده ای از آن خود را گم می کند و نشانه ها اصالت می یابند و حقیقت در پس آن گم می شود. این گونه است که با همه ظهور آن حقیقت یگانه ، به کثرت نشانه ها ، حقیقت باطن می شود و آن چه آشکار است در پس پرده پندار مخفی می گردد.
اگر همه چیز نماد و نشانه است که قرآن از آن به آیه و آیات یاد می کند و اگر همه این نشانه ها تصریف یک واژه و حقیقت و کلمه است که خداست، پس چرا برخی از کارها می بایست انجام شود و برخی از نشانه ها نادیده گرفته شود و برخی ازنشانه ها مغضوب گردد و برخی نابود شود؟
اگر ابلیس نشانه ای از نشانه های خداست که هست و اگر او نیز عضوی از لشکر خداست که هست : لله جنود السموات و الارض ؛ پس چرا می بایست برخی از نشانه از قرب و منزلت برخوردار شود و برخی دور گردند و مورد نفرین و دورباد قرارگیرند؟
چنان که گفته شد هر نشانه ای با توجه به ظرفیت وجودی نشانه و نیز وجودی گیرنده پیام و نشانه متفاوت است و این تفاوت گاه تفاوتی ذاتی وماهوی است و گاه دیگر تفاوتی قراردادی و اعتباری است و گاه به حکم محکمات است و گاه به حکم متشابهات می باشد. به هر حال دنیا این گونه است که آب چون از ناودان فرو ریزد رنگ و شکل گیرد و از نشانه بودن به سستی و یا شدت گراید.
این گونه است که کعبه خانه خدا می شود با آن که اینما تولوا فثم وجه الله ؛ به هر سوی رو کنید آن سوی خداست. پس از اگر هر نشانه ای نشان از خداست و هر نمادی نام الله را در پس خویش دارد پس از چرا کعبه نشانه است؟
انسان موجودی نشانه گرا و نمادگراست و چون در عالم ماده و نشانه های می زید به ناچار می بایست نمادی داشته باشد. فرشتگان موجوداتی تنزیهی هستند از این روست که درهنگام آفرینش آدم به این نکته اشاره می کنند که خداوندا ما تو را تقدیس و تسبیح می کنیم بنابر این نیازی به موجودی دیگری نیست. خداوند در آن جا گزارش می کند که هدف موجودی است که افزون بر تسبیح و تنزیه بتواند اهل تشبیه باشد. این گونه است که تنها به نگاه عقل مدار تسبیح گو و تنزیه کننده سلب گرا ، نگاهی تشبیه گر و اثباتگری نیاز بود تا حقیقت خداوندی در جلال و جمال او تجلی کند و کمال الهی رخ بنماید. از این روست که انسان تنزیه گر و تشبیه گو را آفرید تا خود را در آینه کمال آدمی بنگرد.
این انسان تشبیه گر و اثبات گرا نیازمند آن است که نشانه ها و نمادهایی را داشته باشد. این گونه است تا کعبه به عنوان نماد و نشانه توحید جعل می شود تا انسان گم نشود. کعبه نشانه ای است تا انسان راه خویش را گم نکند؛ زیرا در میان این همه نشانه ها و تصریف آیات حقیقت را به طور کامل نمی تواند ببیند و بنگرد از این رو لازم بود تا مرکز تمرکز و محوری توحیدی داشته باشد.
کعبه خود نشانه است و مناسک حج یعنی انبوهی از نشانه ها و نمادها که به شکل آیینی اجرا و انجام می شود . همه این ها برای آن است که انسان خود را بیابد و خدا خود را. اگر از انسان خواسته می شود تا در حج قربانی کند و گوشت و خون بریزد و هدیه کند. هدف آن نیست تا خون و گوشت قربانی به خدا برسد بلکه از برای آن است که تقوا را بیابد. تقوا به معنای خود داری و نگه داری و حفظ از گمراهی است. وقتی انسان به اطاعت الهی در این گوشه دنیا به قربانی می رود و مناسکی را به شکل نمادین به جا می آورد آن چه مطرح می شود اطاعت اوست. هر ناظر بیرونی می فهمد که این شخص موجودی مطیع است و این همه را تنها به تعبد و اطاعت انجام می دهد. در حقیقت آن چه در همه اعمال خود را نشان می دهد اطاعت وفرمانبرداری محض آدمی است. اگر هر کسی برای هر گوشه ای از این مناسک و آیین های حج فلسفه ای را بیان می کند و از پس حضور درعرفات معرفت را می شناساند و یا از پس اشواط توحید محوری را می خواند. این همه هر چند درست و به صواب است ولی این ها خود نام و نشانه ای از اطاعت است. همان پرسشی که برای گذشتگان بوده است که چرا قربانی کنند ؟ و آن گاه به این نتیجه رسیدند که گوشت و خون به دیوار کعبه بمالند و یا بیاویزند تا خدایشان بهره گیرد ، این توجیه های ما این زبان را دارد ولی در پس همه این ها آن چه نباید فراموش شود اطاعت است. مگر تقوای الهی جز به اطاعت محض و تعبد از آموزه های و فرمان های یقیینی و قطعی اوست؟ بی گمان طوعا او کرها به سوی او می رویم و چه خوب است که به اطاعت به سوی او رویم. این گونه است که حقیقت حج جز تقوا نیست و حقیقت تقوا نیز جز اطاعت از فرمان های او نمی باشد. بنابراین: لاینال الله لحومها و لادمائها و لکن یناله التقوی منکم ( حج آیه 37) آن چه به خدا می رسد از این قربانی گوشت و خون آن نیست بلکه آن چه به خدا می رسد تقوای شماست. در حقیقت هدف از این همه همان تقواست که همان اطاعت است. این نشانه ای است که خداوند برای آزمون بشر آن را قرار داده است. پس حقیقت را با تدبر در این آیه و آیات انفسی و آفاقی درک کنیم و بیراهه نرویم. خداوند میزان سنجش را تقوا و اطاعت انسان قرار داده است و از حج اگر کسی چیزی جز اطاعت و تقوا به دست نیاورد همه چیز آن را به دست آورده است و بلکه همه معنای آفرینش و هستی را به دست آورده است.
پس ای قوم به حج رفته کجایید کجایید
معشوق همین جاست بیایید بیایید
اگر این عشق تجلی اطاعت و تقوا نباشد آن عشق و حج هیچ سودی نبخشد و آدمی را به جایی نبرد. پس در حاجیان می بایست در حج خویش تنها در اندیشه اطاعت و تقوا باشند که تنها این ذخیره آخرت ایشان است و در پیشگاه خداوند به امانت می ماند. این نشانه حج را به هدف و مقصد یگانه هستی و اطاعت از وی به جا آوردن هدف حج و وجوب آن است. باشد که در هر کجا نشانه ها را به درستی دریابیم و به حقیقت یگانه بدان نزدیک شویم . مگر نه این است که روزه نیز از برای همین دست یابی به تقوا ست و آن خود نشانه ای دیگری از نشانه های آن یگانه ؟ کتب علیکم الصیام کما کتب علی الذین من قبلکم لعلکم تتقون
شخصیت انسان را مجموعه ای از بینش ها، نگرش ها، منش ها و گرایش ها تشکیل می دهد. گاه به جهاتی شخصیت انسانی تحت تاثیر رفتارها و کنش ها و واکنش های ناپسند و نابهنجار قرار می گیرد و از حالت تعادل بیرون می رود. برای بازسازی و ساخت دوباره، سازه شخصیتی ، روش هایی را روان شناسان پیشنهاد می کنند که برای تصحیح رفتاری و ایجاد تعادل شخصیتی لازم و ضروری می دانند.
در آموزه های وحیانی نیز به مساله از زاویه دیدی دیگر توجه شده است. مساله توبه یکی از راه های بازسازی است که قرآن بیان می کند. توبه به معنای بازگشت اعتقادی و باوری به سوی هنجارهاست. شخص با توبه به این درجه اعتقادی و باوری می رسد آن چه تاکنون بدان عمل می کرد و بینش و نگرش و گرایش وی را شکل می داد، نادرست بوده است و وی را از راه حق و کمال دور می سازد.
در حوزه عمل نیز روشی را پیشنهاد می دهد که از آن به تکفیر یاد می کنند. تکفیر به معنای پوشاندن است به گونه ای که گویی انجام نشده است.( مفردات راغب اصفهانی ص 714) شخص با توبه از اندیشه گناه و عمل به آن باز می گردد و در اندیشه هنجارها و رفتار درست و صالح می شود و با تکفیر تلاش می کند تا با عمل به هنجارهایی خاص، هر گونه نشانه ای نابهنجاری و آثار آن را از خود بزداید. شخصی که گناه و نابهنجاری را انجام می دهد هر چند با توبه از نظر فکری و روحی به آرامش دست می یابد ولی آثار نابهنجاری در وجود و شخصیت او باقی می ماند و لکه هایی سیاه هنوز در ته دل او باقی و برقرار است از این رو نیاز است تا با اعمال زنگارها و لکه های باقی مانده را بزداید.
قرآن اعمال صالح و کارهای نیک و شایسته را عامل اصلی پوشاندن گناهان و زنگارهای آن می داند.(هود آیه 114) البته پیش از آن که شخص به اعمال صالح رو آورد امید به خداوند است که موجب می شود تا گناهان را با اعمال صالح تکفیر کند و بپوشاند. ( تحریم آیه 8)
برای دست یابی به تکفیر و بازسازی شخصیت وجودی می بایست افزون بر اعمال صالح به امور چند به عنوان شروط و عوامل تکفیر توجه داشت. قرآن برپاداشتن نماز (مائده آیه 12) انفاق و کمک به دیگران و پرداخت زکات و صدقات مالی (همان ) یاری به صالحان و رهبران و پیامبران و احترام به آنان (همان ) را از مهم ترین مصادیق عمل صالح و تکفیر بر می شمارد. در حقیقت این ها نمونه ها و مصادیق عینی از اعمال صالح است که قرآن با تاکید بر آن می کوشد تا توجه انسان ها بدان جلب و جذب نماید.
از این رو آوارگی و تحمل هجرت در راه خدا(آل عمران آیه 190 تا 195) احسان و نیکوکاری ( هود آیه 114 و 115 و زمر آیه 34 و 35 و احقاف آیه 15 و 16) و دوری و پرهیز از گناهان (نساء آیه 31) تحمل سختی و اذیت و آزار دیگران در راه خدا(آل عمران آیه 195) جهاد در راه خدا( همان ) و هر آن چه که مصداق عمل صالح می باشد.(فرقان آیه 70 و نیز عنکبوت آیه 7 و محمد آیه 2) عامل مهمی در تکفیر و پوشاندن گناهان می باشد. این گونه است که تکفیر می تواند آدمی را به شخصیت سالم بازگرداند و تکفیر از گناهان از عوامل رستگاری به شمار آید.
زن در هستی شناسی قرآن از ماهیتی وابسته برخوردار است. در تحلیل قرآنی و گزارشی از آفرینش زن به دست می دهد، زن موجودی است که بر خلاف باورهای تحریفی شرایع یهودی و مسیحی از باقیمانده گل آدم و یا عضو بدنی و کالبدی جسمی وی خلق نشده است. تعبیری که قرآن از این مساله به دست می دهد کاملا با تحلیل و گزارش یهودی مخالف است. در گزارش قرآن به جای آن مساله به حوزه جسم ارتباط یابد به حوزه و نشاه دیگری مرتبط می شود. قرآن از نشاه و مرتبه ای سخن می گوید که نه مرتبه جسم صرف است و نه روح محض. از این روست که سخن از نشاه نفس می کند. نفس در یکی از کاربردهای قرآنی به معنای روح تعلق یافته به کالبد جسمانی است. خداوند در بیان آفرینش انسان می فرماید: خلقکم من نفس واحده و خلق منها زوجها ؛ خداوند شما را از نفس یگانه ای آفریده است و از همان نفس یگانه همسرش را آفریده است(نساء آیه 1)
در این آیه به روشنی بیان می شود که آدم (ع) به عنوان نفس واحد و یگانه ای است که خداوند آفریده است و از بخشی از همان نفس جفت و همسرش را آفریده است. کاربرد حرف جاره من از آن روست تا جزئیت و نیز منشای انتزاع به خوبی تبیین گردد. به این معنا که زن بخشی از همان نفس واحد است و برخلاف باورهای یهودی درکتاب تلمود نه از موجودات دیگر و یا انواع دیگری می باشد و نه این که خود موجود و حقیقت مستقلی است تا موجب شود تا با دو نوع مخلوق متفاوت و گوناگون مواجه شویم و زن را از دایره انسانیت بیرون بریم چنان که برخی از ادیان و مذاهب غیر توحیدی با زن این گونه برخورد می کردند و زن را موجودی غیر انسانی قرار می دادند. شگفت این که در آثار تلمودی یهودی بر این نکته تاکید شده است که همه انسان ها از مادری جنی و یا غیر انسانی به دنیا آمده اند و تنها یهودیان از مادری فرشته پدیدار شده اند.
در باورهای یهودی تناقضات و اختلافات بسیاری یافت می شود که برای شناخت جایگاه زن در قرآن بدان نیاز است؛ زیرا بسیاری از آیات قرآنی ناظر به مباحثی است که در فرهنگ عربی و یهودی وجود داشته است و در حقیقت نقد این فرهنگ و باورها و اندیشه هاست. در باورهای یهودی زن هم از گل زاید آدم خلق شده است و هم این پس پدیداری هابیل و قابیل و سپس شیث برخی از آنان با جنیان و یا نسناس ها ازدواج کرده اند که بیش تری مردم را تشکیل می دهند و برخی دیگر از آنان با فرشتگان ازداوج کرده اند که یهودیان ثمره این ازدواج هستند از این رو خود را ابناء الله نیز می شمارند و به این شیوه می کوشند تا برتری خویش را تثبیت کنند. قرآن هر دو دیدگاه را نقد می کند و می فرماید که زن هر چند که به یک معنا جزیی از حضرت آدم (ع) است ولی این جزئیت در گل و یا روح نیست بلکه در نفس آن حضرت است. دیگر آن که همه انسان ها از همان نفس واحد و جزو او پدید آمده اند و هیچ گونه تفاوتی میان انسان نیست. از این رو می فرماید: و بث منها ؛ از همان نفس واحد و یگانه همه انسان را پراکنده کرد. تعبیر به بث به خلقکم که در آغاز آیه آمده اشاره به این نکته است که خلقت آدم و همسرش خلقتی بی واسطه بوده است و در خلقت دیگر انسان ها که از طریق عادی انجام می شود واسطه دخالت دارد. همین معنا در آیات دیگری نیز به عنوان خلقت از گل و خلقت از منی و نطفه بیان شده است تا معنای خلقت بی واسطه و با واسطه دیگر انسان ها از راه آدم و همسرش دانسته شود.
در تحلیل و گزارش قرآنی تنها آدم و همسرش هستند که بی واسطه آفریده می شوند و پس از خلقت روح نیز به صورت مستقیم در آنان دمیده می شود. از این رو درباره خلقت حضرت مسیح نیز به واسطه گیری مریم در خلقت و بی واسطه گی دمیدن روح به واسطه نزدیک روح القدس اشاره می شود تا این معنا بیان گردد که در خلقت مسیح نوعی واسطه و عدم واسطه وجود داشته است ولی در آفرینش آدم این گونه نبوده است. بنابراین خلقت آدم و مسیح از جهاتی همانند و مشابه هم است.
به هر حال در آیات دیگر قرآنی توضیح داده می شود که همه انسان ها از این نفس یگانه آدم و نیمه دیگر وی که همسر و جفت آن باشد آفریده شده اند و هیچ تفاوتی میان انسان ها از نظر کیفیت خلقت و یا ماده خلقت و یا حتی امر الهی نیست.
در سوره اعراف نیز توضیح می دهد که هدف از آفرینش زن به عنوان جفت و همسر چه بوده است. مطلب مهم در گزارش و تحلیل قرآنی آن است که در هیچ جای قرآن سخن از ماهیت جداگانه و مستقل زن در حوزه آفرینش و خلقت نیست؛ بلکه همواره زن به عنوان همسر معرفی می شود. به سخنی دیگر خداوند نخست ماهیتی به عنوان زن را خلق نکرده است تا میان او و حضرت آدم به تکوین و یا تشریع ارتباط همسری ایجاد کند؛ بلکه از همان آغاز از نفس واحد و یگانه همسرش را آفریده است تا مرد(آدم) در کنارش به آرامش رسد و کمال یابد و کامل گردد.
گرایش مرد به همسرش همانند گرایش کل به جزء خود است و گرایش زن به مرد همانند گرایش جزء به کل خود می باشد. از این رو مرد برای دست یابی به آرامش به جزء جدا شده خویش نیاز دارد و بی او به کمال نمی رسد و کامل نمی شود و زن بی مرد قوام و استواری نمی یابد و در نقص و جزئی بودن می ماند.
در تحلیل قرآنی زن به مرد نیاز دارد و مرد به زن محتاج و مشتاق است؛ زیرا ماهیت مرد و زن یکی است و مرد و همسرش یک نفس کامل را تشکیل می دهند.
در گزارش قرآنی زن عامل بدبختی و یا بیرون رانده شدن انسان (آدم) از بهشت نیست و برخلاف باورهای یهودی که زن را عامل بدبختی و گناه نخست آدم بر می شمارند، زن و مرد هر دو به یک درجه در تحقق گناه دست داشته و مرتکب آن شده اند. از این رو می فرماید که ابلیس هر دو ایشان را فریفت و هر دو ایشان مرتکب گناه شده اند. اما از آن جایی که خلافت و ولایت بر هستی از آن مرد است و مرد کل است و زن جزء وی باید که مسئولیت عمل بر گردن کل بوده است و حضرت آدم مقصر در گناه و تحقق و ارتکاب آن بوده است. از این روست که آدم به عنوان مسئول خود را مجبور می بیند تا پاسخ گو باشد و به درگاه خداوند توبه و انابه می کند. قرآن در بحث توبه سخن را به روی آدم می برد و می فرماید: فتلقی آدم من ربه بکلمات فتاب علیه ؛ آم از پروردگارش کلماتی را تلقی کرد و بدان توبه نمود. پس از پذیرش توبه نیز دوباره مساله به هر دو باز می گردد و همسر آدم نیز به حکم جزئیت مجبور می شود تا بهشت را ترک و هبوط کند . از این رو خطاب خداوند این گونه : اهبطا؛ شما دو تن هبوط کنید و یا گاه شیطان را در آن جا وارد ساخته و می فرماید: اهبطوا؛ هر سه تن هبوط کنید.
به هر حال زن در گزارش و تحلیل قرآنی نه تنها عامل اصلی گناه نخست نبوده است بلکه به پیروی از خلیفه و ولی الله که همسرش باشد مرتکب گناه شد و به جرم تبعیت تبعید می شود. در حالی که در گزارش های توراتی و تلمودی گناه نخست به گردن همسر آدم می افتد.
به هر حال در تحلیل قرآنی از نظر آفرینش زن همانند مرد از یک نفس آفریده شده است که همان نفس آدم است و از این رو همان خصوصیات نفس آدم را دارا می باشد و تفاوت هایی که در میان مردان و زنان وجود دارد تفاوت های ماهوی نیست که تاثیر گذار در مسئولیت ها و یا کیفر ها و یا پاداش ها باشد. البته در این آیات به خوبی و روشنی معلوم می شود که مسئولیت ولایت و خلافت الهی به عهده مرد است و زن به هیچ وجه خلافت و ولایت الهی ندارد. این بدان معنا نیست که آنان به مقام عصمت و طهارت دست نمی یابند و یا به مقامات عالی که اقتضای نفس انسانی است نمی رسند ؛ زیرا نفس زن نیز به جهت همان جزئیت می تواند به مراتب عالی برسد ولی با این همه نمی تواند مسئولیت خلافت الهی را به عهده گیرد حتی اگر معصوم باشد.
خلافت الهی مقام آموزش و تربیت و تعلیم موجودات هستی از فرشته و جن و دیگر موجودات است از این رو مسئولیتی است بسیار دشوار که تنها مرد البته به همراه و مساعدت زن آن را به سرانجام می رساند؛ زیرا چنان که گفته شد زن بخشی از نفس مرد است که مرد به آن کامل می شود و آرامش می یابد و زن به شوهر خویش قوام و استواری پیدا می کند. از این رو وابستگی تکوینی در میان آنان وجود دارد. مرد همواره به زن نیاز دارد و بی او ناقص است گویی که جزیی از وی نیست.
با این نگره قرآنی بر خلاف باورهای بسیار می بایست گفت که زن و مرد از نظر ماهیت تفاوتی ندارند و تنها اختلافات یاد شده میان آن دو وجود دارد که در اصل زندگی و یا رشد و تعالی زن تاثیری ندارد. این برخلاف اندیشه ای است که زن را موجودی غیر انسانی و یا ... قرار می دهند و از آن تنها به عنوان ابزار استفاده می کنند. همان اندازه اگر زن ابزاری برای رشد و تعالی مرد است همان اندازه مرد ابزاری برای رشد و تعالی زن می باشد . (البته اگر با دید ابزاری نگاه شود که در غرب و یا حتی در ایران خودمان گاه این گونه نگاه به زن وجود دارد.) باشد تا با تغییر بینش و تبدیل آن به بینش قرآنی جایگاه و مقام همسر را دانسته و در نگرش خویش تغییر سازنده ای نسبت به زن و همسر ایجاد کنیم .
گفتمان اصطلاح به روزی است که معانی چندی را دارد. یکی از معانی که مراد این نوشتار است گفتمان به معنای فرهنگ غالب و چیره ای است که از هر راهی خود را بر افکار و اندیشه ها تحمیل می کند و اجازه نمی دهد تا انسان خود در فضای آزاد اندیشه ورزد و بر پایه های داده های علمی تحلیل و تبیین کند و برای خود و دیگران توصیه ای داشته باشد.
برای این که مطلب روشنی خود را چنان که مراد است به دست آورد، به این نکته اشاره می شود که انسان برای شناخت خود و محیط اطراف و تشخیص موقعیت خود در هستی نیازمند ابزارهای شناختی است. قرآن این ابزارها را ابزارهای حسی دانسته است که مهم ترین آن گوش و چشم است. البته گوش و چشم می توانند به عنوان ابزاری مفید داده های اطلاعاتی را دریافت و به انسان منتقل کنند. اما آن چه از راه چشم و گوش به عنوان شناسه های دیداری و شنیداری دریافت می شود به طور کلی و عمومی امور جزیی و داده های خردی است که نمی توان با آن به داوری و قضاوت پرداخت. از این روست که قلب و عقل به عنوان مهم ترین ابزار داده پردازی انسان عمل می کند و این امکان را به وی می بخشد تا با چیدمان خاصی آن را به معقول اولی و ثانوی تبدیل کند. از این روست که از ویژگی هایی که در چند داده مشترک به دست می آورد، حکم می کند که محمد و علی و تقی و نقی انسان هستند و آن گاه حکم می کند که این ها از یک نوع می باشند که تحت عنوان کلی انسان ( جانوری خردمند و گویا) قرار می گیرند. از این پس است که تبیین و تحلیل های عقلانی انجام می شود و داده پردازی مسیر انسانی را تعریف و تبیین و توصیه می کند.
بنابراین ابزارهای شناختی از احساس تا عقل نقش مهمی در ایجاد شناخت و بینش و نگرش انسانی ایفا می کند که بی هر یک از آن ها نمی توان از انسان به مفهوم شناخته شده گفت.
در این میان قرآن ضمن گزارش های از انسان هایی توضیح می دهد که گاه در ابزارهای شناختی از حس و عقل خللی از سوی خود شخص و یا دیگران پدیدار می گردد و داده ها به درستی به دست نمی آید و یا در بخش داده پردازی خللی پدیدار می گردد و این گونه است که شناخت ناقص و یا نادرستی از خود ، محیط ، موقعیت و وضعیت خویش در جامعه و جهان به دست می آورد و بینش و نگرش و گرایش های وی نیز از آثار و پیامدهای سوء آن در امان نمی ماند.
یکی از علل و عواملی که در روند درست داده گیری و داده پردازی خلل و اخلال ایجاد می کند، مساله گفتمان هاست. بی گمان در هر زمانی گفتمانی خود را بر مردمان و جامعه چیره می سازد. درگذشته این مساله کم تر اتفاق می افتاد؛ زیرا ارتباطات و فن آوری ارتباط به گونه ای نبوده است که بتواند مردمان را تحت سیطره خویش در آورد. اما با افزایش و پیشرفت فن آوری این فرصت از آدمی سلب شده است که خودش باشد و این گونه است که هر شخصی به نظر خودش است ولی در باطن دیگری است. به این معنا که لیبرالیسم فردی هر روز با فن آوری و افزایش و گسترش ارتباط کاهش می یابد و سوسیالیسم جایی خود را بر همه بخش های انسانی تحمیل می کند. هر شخصی پیش از آن خود باشد دیگر و جامعه است و این گونه است که حریم خصوصی به معنای اندیشه و تفکر فردی از هم فرو می پاشد و جایی برای تنفس و زندگی نمی یابد.
قرآن از این مساله به عنوان تاثیر محیط یاد می کند. در جامعه ای که گفتمانی چیره شود کم تر انسانی می تواند از تاثیر و آثار آن در امان ماند. به عنوان نمونه در عصری که همگان خورشید را مرکز هستی تلقی می کردند و یا ایستایی آن سخن می گویند کسی نمی تواند تفکری داشته باشد که خورشید نیز همانند ستارگان دیگر در حرکت است و ایستایی ندارد. این تحمیل گری همواره غیر مستقیم است و فرد بی آن که بفهمد همان گونه می اندیشد که گفتمان غالب و چیره خواسته است. در عصر حس گرایی عقلایی ، گفتمان چیره این است که روش تجربی و حسی مساوی با حقیقت است و هر آن چه به روش تجربی قابل آزمون و آزمایش نباشد خرافات است و این گونه است که متافزیک به عنوان تفکری خرافی به کناری نهاده می شود.
قرآن گفتمان عصر نوح (ع) را مورد تحلیل و تجزیه قرار می دهد و بیان می کند که چرا خداوند و حضرت نوح (ع) به این نتیجه رسیدند که این مردمان قابلیت هدایت را نداشته اند و می بایست نابود گردند. در تعبیر قرآنی که در سوره کوتاه نوح آمده است، خداوند از زبان حضرت نوح (ع) می فرماید: لایلدوا الا فجارا کفارا؛ این مردمان جز فاجر و کافر نمی زایند. به این معنا که زایش ایشان بر خلاف زایش طبیعی است که می بایست بر اساس فجور و تقوا و تسویه میان آن دو باشد؛ زیرا در سوره شمس آیه 7 و 8 می فرماید: و نفس و ما سویها فالهمها فجورها و تقویها؛ سوگند به نفس انسان که خداوند آن را در حالت استوا و اعتدال آفرید و همزمان تقوا و فجور را به او الهام کرد. این الهام چه به معنای الهام غریزه و فطرت باشد و چه معنای آموزش از راه اکتساب، آدمی را در حالتی تصویر و ترسیم می کند که هر دو گونه قابلیت را دارا می باشد و هنگام زایش از آن برخوردار می باشد. اما مردمان نوح(ع) به گونه ای بوده اند که دیگر در این حالت تسویه زاده نمی شدند و آن چه با ایشان همراه بوده است فجور بی تقوا بوده است.
دلیل این مساله را قرآن ، تاثیر محیط زیست بشر بر او می داند. از آن جایی که محیط زمان نوح(ع) در آن حد و اندازه آلوده و به لجن و فجور کشیده شده بود که به فرزندان اجازه داده نمی شد تا از تسویه برخوردارگردند و همزمان با فجور از الهام تقوایی نیز برخوردار گشته و به شکل اختیار و انتخاب یکی از دو گزینه را برگزینند. بلکه آنان تحت تاثیر گفتمان چیره و غالب همواره تنها از فجور بهره مند می شدند و کودکان و فرزندان نمی توانستند از تقوا و ایمان آگاه گردند و شناختی نسبت به آن دست آورده و به اختیار انتخاب و گزینش کنند. این گونه است که محیط و گفتمان غالب فرصت برابر و تسویه را از آدمی می گیرد و آدمی را در جبر تاریخی قرار می دهد.
چنین افرادی دیگر امکان این را به دیگری (فرزندان) نمی دهند تا خود به اختیار گزینش کنند و میان حق و باطل و ایمان و کفر و فجور و تقوا یکی را برگزیند. این همان مساله گفتمان غالب در اصطلاح این نوشتار است.
در زمان ما نیز گفتمان ها آثار مخربی به جا می گذارند. البته می توان تصور کرد که زمانی تنها گفتمان غالب تقوا و ایمان و عدالت باشد ولی این بدان معنا نخواهد بود که گفتمان غیر غالب امکان حضور و بروز نخواهد یافت؛ زیرا این تصویر از وضعیت و موقیعت انسان معنای جز جبر نیست که هر انسانی بی ابتلایی و فتنهای عاقبتش به ایمان و بهشت ختم شود. در تحلیل قرآنی هر چند امکان این وجود دارد که گفتمان غالب حق و ایمان و عدالت باشد ولی این هر گز به معنای جبر ایمانی و فقدان فجور و کفر نیست تا انسان ها را تنها در یک راه اجباری قرار دهد. قرآن می فرماید آیا گمان کرده اند که همین که بگویند ایمان آورده ایم بی فتنه و آزمون و ابتلایی به بهشت می روند؟ هر گز چنین نخواهد بود. از این روست که در عصر حاکمیت اسلام در دوره نبوی و علوی هر چند که گفتمان غالب اسلام و ایمان بوده است ولی کفر و نفاق و فجور نیز امکان حضور را داشته است و بر این پایه و اساس است که در عصر ظهور نیز با وجود گفتمان غالب مهدویت و عدالت ، گفتمان مسیحی و یهودی نیز وجود داشته و کفر حتی این امکان را می یابد که حضرت ولی عصر(عج) را به شهادت رساند.
اما آن چه هدف این نوشتار است آن که گفتمان غالب کفر و نفاق و فجور بر خلاف گفتمان حق و عدالت و ایمان، می کوشد تا به گونه ای عمل کند که گفتمان دیگر هرگز فرصت ظهور و لو به صورت نابرابر را نیابد و اجازه نداشته باشد تا حتی به عنوان گفتمان مغلوب خود را نشان دهد. این گونه است که گفتمان کفر و فجور گفتمانی تک محور و تک نهاد می شود و کسانی که در این گفتمان زندگی می کنند و نفس می کشند امکان آن را نمی یابند تا با گفتمان ها رقیب و یا گفتمان های دیگری آشنا شوند چه برسد که اجازه یابند که بدان بپیوندند. به سخن دیگر گفتمان کفر و فجور شرایط را چنان فراهم می آورد که تنها همان اندیشه و تفکر به گوش برسد و به چشم آید و اندیشه و فکری رقیب و حتی همتراز شنیده نشود و یا حتی اگر شنیده شده با جوسازی امکان گرویدن افراد را به آن سلب کند. این روش در گذشته تجربه شده است و اکنون با فن آوری ارتباطات و ابزارهای موجود و جوسازی به گونه ای عمل می شود که به عنوان مثال چادر امر مذموم تلقی شود و یا نماز خواندن ضد روشنفکری معنا شود و یا تقلید و اطاعت از ولایت معصوم (ع) امر دور از خرد و عقلانیت معنا یابد.
در چنین فضایی و گفتمانی است که هم نوایی و همرایی و همدلی با گفتمان غالب عین خردورزی و تفکر و روشنفکری قلمداد می شود و به دیگران یا فرصت تفکر دیگر نمی دهند و یا اگر صدای مخالفی شنیده شد در فضای و جوی قرار می دهند که شخص به طور طبییعی اختیار انتخاب و گزینش را نداشته باشد. این گونه است که می بایست گفت : لایلدوا الا فجارا کفارا؛ جامعه ای که فرصت برابر اندیشه و تفکر و انتخاب را به نام تفکر و اندیشه و انتخاب از آدمی سلب می کند و نمی گذارد تا انسان به استوا زاده شود ، رشد کند و راه خویش را به اختیار خویش انتخاب کند.
به نظر می رسد که برخی از احزاب و تفکرهای موجود در جامعه ایرانی به پیروی از اقتدار رسانه ای غرب و تفکر لیبرال دمکراسی غربی که گفتمان غالب و چیره غرب است، این گونه رفتار می کنند و فرصت برابر هر گونه تفکر و اندیشه و شناخت و انتخابی را از جوانان ایرانی می گیرند.
ایمان را از نظر سود به چهار دسته بخش کرده اند:
1. ایمانی که سودی برای دنیای شخص ندارد و تنها به درد آخرت می خورد. مصداق این نوع ایمان را می توان در ایمان ساحره های فرعون ردگیری و شناسایی کرد؛ زیرا که ساحران به حضرت موسی (ع) ایمان آوردند و در هم زمان به صلیب کشیده و شهید شدند.
2. ایمانی که تنها به درد دنیا می خورد و هیچ سودی برای آخرت ندارد. این نوع ایمان را می توان همان ایمان منافقان دانست که تنها برای سود و بهره مندی از فواید شهروندی و ترس از مردم و دولت اسلامی ایمان می آورند و هیچ سودی برای آخرتشان ندارد.
3. ایمانی که به درد دنیا و آخرت نمی خورد و آن ایمان در هنگام مرگ و احتضار است و قرآن بیان می دارد که این گونه ایمان هیچ سودی برای دنیا و آخرت شخص ندارد. مصداق این گونه ایمان را قرآن ایمان فرعون دانسته است که در هنگام غرق شدن گفت : انی آمنت برب موسی و هارون ؛ به پروردگار موسی و هارون ایمان آوردم.
4. ایمانی که در دنیا و آخرت سودمند و مفید است و آن ایمان واقعی است که مصداق بارز آن ایمان مخلصان و پیامبران است.
بر این اساس می توان گفت که ستایش نیز می تواند این گونه باشد:
1. ستایشی که سودی برای دنیا ندارد و تنها به درد آخرت می خورد و آن ستایشی است که شخص آن را نمی شنود و تنها دیگران از آن حکایت می کنند و به جهت سنتی که با کارهای شایسته و ستایش آمیز انجام داده پی ریخته ذخیره آخرت وی می شود و هر کسی عملی کرد سودش به او نیز می رسد؛ زیرا که کارهای او موجب شد تا فرهنگی پدید آید و مردمان گرایش به کار شایسته ای پیدا کنند. این شخص چون آن را نمی داند و به گوش نرسیده است سودی در دنیا از آن ستایش مردمان نمی برد و اعتبار و منزلتی کسب نمی کند؛ مانند کسی که پنهانی و ناشناخته به مردمان کمک مالی می کند و مورد ستایش قرار می گیرد ولی خود از ستایش آنان آگاه نیست چون این ستایش کلی است و اعتباری برای او در دنیا ایجاد نمی کند.
2. ستایشی که تنها به درد دنیا می خورد و آن ستایش مداحان و چاپلوسان است؛ زیرا کاری نیکو و شایسته ای انجام نداده است تا شایسته ستایش باشد و تنها مردمان از باب چاپلوسی او را مدح و ستایش می کنند و برای او اعتباری فراهم می شود و در آخرت دست خالی است.
3. ستایشی که به درد دنیا و آخرت نمی خورد و آن ستایشی است که از شخص می کنند و اعتباری هم برای او ایجاد نمی کند و به درد آخرتش هم نمی خورد؛ زیرا کاری شایسته نکرده است که دست کم پاداش آخرتی داشته باشد و در دنیا نیز چون ستایش گرانش چاپلوسانی هستند که در پیش رویش از وی ستایش و در پس سرش از وی بد گویی می کنند او را فریب می دهند و حتی به جای اعتبار موجبات بی اعتباری و بی ارزشی وی را فراهم می آورد. این ستایش بسیار زیانبارتر است و شخص مصداق خسر الدنیا و آلاخره می شود. بلکه در دنیا ستایش واکنش منفی نسبت به وی پدید می آورد که بسیار بدتر است.
4. ستایشی که به درد دنیا و آخرت می خورد و آن ستایش خداوند است که درباره ایشان می فرماید: رضی الله عنهم و رضوا عنه؛ خداوند از ایشان خشنود است و ایشان نیز از خدا خشنود و راضی می باشند؛ و یا می فرماید : یحبهم و یحبونه ؛ خدا ایشان را دوست و محبوب خود می دارد و ایشان هم خدا را محبوب و دوست خویش می شمارند.
به هر حال این تفسیری است که می توان به دست داد. در میان مردمان همه این گروه ها چهار گانه را می توان یافت، ولی بدبخت تر و زیانکارتر آن کسی است که همایش خودستایشی به همراه گروهی از چاپلوسان راه اندازی می کند که نه سودی برای دنیایشان دارد و نه آخرتشان؛ زیرا باعث مضحکه مردمان می شوند.
ایرانیان به ظاهر عادت کرده اند که همواره برای خودستایی خویش برنامه هایی داشته باشند و این بسیار بد است. در دولت های طاغوت این گونه بوده است و شگفت این که این سنت در دولت اسلامی پس از انقلاب به ویژه از دولت سازندگی آغاز شد و سنت قرار گرفت و هنوز در دولت کنونی نیز ادامه یافته است.
روزی نیست که دولت مردان برای ستایش از خود و یاران خویش همایش خودستایشی نداشته باشند و به هم القاب و افتخارات بار نکنند و لوح تقدیر و سکه و مانند آن ندهند.
سنت بدی است که می بایست از میان برود . در دوره امیر مومنان مردمان ایرانی شهر انبار عراق به سنت عصر طاغوت ساسانی به دنبال سواران دولتی و شاهان می دویدند و به این شیوه از آن استقبال می کردند. حضرت امیر(ع) هنگامی که این گونه دید از اسب پیاده شد و به میان ایشان رفت و فرمود: این گونه آداب پذیرایی موجب می شود که شما خوار و پست گردید و سودی نیز برای استقبال شوندگان نداشته باشد. کاری است بیهوده و بلکه زیانبار و اکنون این خود ستایی و همایش های از این دست نیز همانند سنت ناپسند و آیین نادرست استقبال انباری می بایست کنار گذاشته شود؛ زیرا نه به درد دنیای ایشان می خورد و نه آخرت ایشان .
.