قدرت به معنای زور مشروع و اقتدار قانونی است. این واژه در اصطلاحات سیاسی معاصر به معنای توانایی اعمال زور از سوی دولت و حکومت ها برای دست یابی به اهداف مشخصی است که به عنوان وظایف و مسئولیت های دولت از سوی قانونگذاران تبیین و وضع شده است. بنابراین هر گونه اعمال قدرتی از سوی نهادها و افراد و گروه ها به معنا و مفهوم خشونت تلقی شده و از سوی دولت و مردم و نهادهای انتظامی و نظامی سرکوب می شود و قانونگذاران به دولت این اختیار را داده اند که از هر گونه اعمال قدرتی بیرون از چارچوب نهادهای قانونی جلوگیری کنند. از این روست که جریان های سیاسی و اجتماعی که برای دست یابی به هر هدف صنفی و سیاسی و یا اجتماعی از قدرت و اعمال قدرت استفاده و بهره گیرند به عنوان شورش و خشونت و طغیان از سوی دولت سرکوب می شود و عوامل آن به مجازات می رسند. بنابراین دولت ها تنها نهادهای قانونی و مشروعی هستند که می توانند اعمال قدرت و زور کنند و کارهای خویش را پیش برند. اعدام مجرمان و تباهکاران و قاتلان و امور کیفری که در حوزه قوه قضایی اعمال می شود برخاسته از چنین مشروعیت قانونی دولت برای اعمال قدرت می باشد.
در نگرش قرآن از مسایل قدرت، اقتدار و مشروعیت اعمال زور نسبت به شهروندان و یا انسان های دیگری که در بیرون از حوزه شهروندی دولت قرار دارند، به این نکته به عنوان اصل نخست تاسیسی و یا تاییدی اشاره شده است که هیچ کسی را بر کسی دیگر ولایتی نیست؛ این بدان معناست که هر گونه اعمال زور و قدرتی در اصل نامشروع و غیر قانونی و غیر مجاز است و کسی بر کسی دیگر هیچ گونه ولایتی ندارد تا در زندگی شخصی و یا اجتماعی او دخالت کند.
از این اصل نخست و بنیادین شماری از اشخاص به دلایل خاص و متقن و مستندی استثنا شده و بیرون رفته اند. یکی از این اشخاص خداوند به عنوان آفریدگار و پروردگار و مالک هستی است. از این روست که به عنوان آفریدگاری و پروردگاری مجاز است تا بر هر موجودی که آفریده و آن را ربوبیت می کند اعمال قدرت و نفوذ کند و ولایت خویش را داشته باشد.
بر این اساس است که پدر و مادر نیز از نوعی ولایت طولی به عنوان آفریدگار و پروردگار ثانوی برخوردار می باشند و به همان علت پیشین می تواند اعمال ولایت و قدرت نسبت به فرزندان داشته باشند.
از دیگر کسانی که برای آنان نوعی ولایت است همان کسانی هستند که نقش پروردگاری را در طول ربوبیت خداوندی ایفا می کنند. اینان همان کسانی هستند که به عنوان انسان کامل و خلیفه الهی هم نسبت به مردمان و هم بر سایر خلایق و افریده ها از ولایت برخوردار می باشند. از این روست که پیامبران به عنوان انسان های کامل و معصوم و خلیفه های و جانشین های خداوند در طول ربوبیت الهی از نقش پروردگاری و به همین سبب از ولایت و خلافت برخوردار می باشند.
در نهایت کسانی از این ولایت برخوردار می باشند که به عنوان اولوالامر و صاحبان مشروع قدرت و ولایت از آنان یاد می شود. در این جا در باره مصادیق آن سخنی نخواهیم داشت و مساله را به جایی دیگر وا می گذاریم ولی آن چه مهم است این که اولوالامر همان کسانی هستند که مدیریت جامعه را در اختیار دارند و از قدرت و اقتدار مشروع برخوردار می باشند. آنان به همین سبب می توانند اعمال زور مشروع داشته باشند وبرای تعالی و جلوگیری از اختلال در جامعه و فراهم آوری بستر های مناسب برای تکامل جمعی بشر تلاش کنند. ایجاد فضای مناسب از آرامش و آسایش و امنیت از وظایف نخستین دولت ها و اولوالامر است.
اما مساله ای که در این جا مطرح است مناسبات قدرت با مردم است. به این معنا که قدرت برای اعمال خود می تواند از روش ها و شیوه های مختلف و گوناگونی بهره گیرد. این شیوه می تواند بر پایه قانون های خشک و غیر انعطاف پذیر باشد و یا تکیه گاه خود را بر عدالت صرف و محض قرار دهد و یا می تواند بر اساس و اصولی اخلاقی در مقام نخست و اصول قانونی انعطاف پذیر در مقام دوم و خشونت و اعمال خشک عدالت بی هیچ انعطافی در مقام سوم انجام شود.
به نظر می رسد که قرآن نگرش مرتبه ای را در اعمال قدرت و مناسبات آن در نظر دارد. به این معنا که اصل را بر اساس و اصول اخلاقی نهاده است. این مطلب را می توان از همان آغاز از تسیمه قدرت و دولت به ولایت به دست آورد. ولایت که به معنای دوستی و محبت آمده است و ولی کسی است که در کنار انسان قرار می گیرد و کمک کار و مددگر اوست از روی مهر و محبت می کوشد تا وی را به کمال سوق دهد. از این روست که صاحبان امر قدرت و دولت و مدیریت کسانی هستند که محبت اساس و بنیاد تعاملات و مناسبات اجتماعی آنان را تشکیل می دهد.
نکته دیگر آن که دولت اسلامی و ولی امر مسلمانان کسی است که می بایست سرشار از عشق و دوستی به همه آفریده ها باشد و اصل را تعاملات بر اساس احسان و شفقت و دوستی و مهر قرار دهد. از این روست که حتی در دعای منسوب به صاحب زمان (عج) که در حقیقت دستور عمل زندگی است به این نکته اشاره می کند که مبنای حکومت عدالت و شفقت است. عدل به معنای قرار دادن هر چیزی در جای درست خویش است و این که حقی ضایع نشود و ظلمی به کسی وارد نشود و باطلی جای حق ننشیند. با این همه آن چه می بایست مرکز تعاملات و محور مناسبات باشد شفقت و مهربانی است. انسان شفیق کسی است که همواره نگران دیگری است و از روی دلسوز با او تعامل دارد. برادران شفیق کسانی هستند که نسبت به هم دلسوز هستند و دل ایشان مبنای تعاملات و مناسبات است. از این رو افزون بر عدل بر آن چه تکیه می شود همان عواطف و احساسات انسانی است. این بدان معنا خواهد بود که دولت در اعمال قدرت مشروع خویش اصل را می بایست بر عدالت قرار دهد و اگر در این میان مساله مرتبط با ملت و امت است اساس را بر دلسوزی قرار دهد و اساس مناسبات را بر دلسوزی و عواطف انسانی قرار دهد.
عدالت برای این است که حقی از مردم ضایع و تباه نشود ولی اگر در این میان به جهتی حقی از دولت ضایع می شود دولت می بایست بزرگوارانه عمل کند و بر اساس عواطف انسانی مناسبات خود را با ملت و مردم سامان دهد.
به سخن دیگر برای دولت و ملت حقوق متقابلی است چنان که برای هر دو تکالیفی نسبت به یک دیگر است. اگر دولت حقی دارد که از سوی ملت ضایع و تباه شده است اصل را بر این قرار دهد که از عواطف و احساسات بهره گیرد و در حق ملت گذشت و عفو داشته باشد. در این میان اگر ملت تکلیفی را انجام نداد باز گذشت و عواطف را اصالت بخشد.
البته در همین دعا به مردم توصیه و سفارش شده است که در رفتارهای اجتماعی انصاف و سیره و روش پسندیده را در پیش گیرند تا نیازی به اعمال قدرت از سوی دولت نباشد؛ زیرا دولت در زمانی اعمال قدرت می کند که مردم نسبت به یک دیگر رفتاری ناپسند در پیش گرفته اند.
به سخنی دیگر اصل آن است که مردمان در میان خود بر رفتارها و هنجارهای پسندیده سیر کنند و انصاف را مراعات دارند ولی هرگاه این گونه عمل نکردند و دولت می بایست برای بازسازی مناسبات میان ملت تلاش کند اصل را نیز بر شفقت و مهرورزی گذارد.
در مقاله مسئولیت های حکومت اسلامی به بخشی از وظایف دولت اشاره شده است ولی آن چه در این مقاله مهم و مورد اهتمام است این می باشد که قدرت به طور طبیعی برای نااهل آن فساد آور است و می بایست به گونه ای جلوی آن گرفته شود. از این رو قرآن بنیاد حکومت و قدرت و مناسبات قدرت با مردم را بر اساس محبت و عشق و ولایت نهاده است تا از هرگونه اجحاف در حق ملت جلوگیری کند.
قرآن برای ایجاد تعادل میان قدرت و ضعف و سستی ملت افزون بر شیوه ها و راهکارهایی که برای انتخاب والیان و اولوالامر در نظر گرفته و شرایط سختی چون عدالت در تمام عمر و تزکیه و خودسازی و تقوا در نظر گرفته است راهکارهایی را نیز برای کنترل و مهار قدرت در نظر گرفته است که افزون بر نظارت دایم اجتماعی و امر به معروف و نهی از منکر می توان به روش های اعمال قدرت از سوی دولت و قدرت اشاره کرد. دولت های اگر به شیوه شفقت و ولایت دوستی وارد نشوند و عدالت و شفقت و اصول اخلاقی را مقدم ندارند و تنها بر بنیاد قانون های خشک و غیر منعطف عمل کنند می توان گفت که اعمال قدرت بیرون از معیارها و ملاک های مناسبات قدرت در بینش و نگرش قرآنی است.
به هر حال اصول مناسبات قدرت با ملت در تعاملات و حقوق و تکالیف بر اساس اصول اخلاقی نهاده شده است و اصل نخست مراعات اصول اخلاقی و عدالت و شفقت و مهرورزی است و در صورت عدم امکان اجرای عدالت و لزوم خشونت باز هم عفو و گذشت را اصالت بخشد مگر آن حق گروه بزرگی از جامعه به علت عمل به اصول اخلاقی از میان برود که در این صورت اعمال قدرت و به کارگیری خشونت مشروع در حد ضرورت مجاز است.
یکی از مسایل روان شناسی اجتماعی در حوزه رهبری و مدیریت گروه و جامعه، نفوذ اجتماعی است. مدیر و رهبری نیازمند نفوذ است. نفوذ رهبران است که حرکت های بزرگ تاریخی را رقم می زند. بسیاری از کسانی که تاریخ را متحول و دگرگونه ساختند کسانی اند از نفوذ اجتماعی بالایی برخوردار بوده اند. این نفوذ اجتماعی از راه های گوناگونی به دست می آید. بی گمان نمی توان از خلق و خوی رهبران در حوزه نفوذ اجتماعی سخنی نگفت.
قرآن نیز بر این نکته پافشاری دارد که نفوذ رهبران برخاسته از خلق و خوی ایشان است. قرآن در تحلیل نفوذ شگفت پیامبر در قلوب و دل های مردمان در آیات چندی به شکل کلی و جزیی به خلق و خوی پسندیده ایشان اشاره می کند. در آیه ای از خلق عظیم ایشان سخن می گوید و در آیات دیگری به تفصیل توضیح و تبیین می کند که چگونه گذشت و عفو وی و عمل به رفتارهایی پسندیده ای چون دعوت دیگران بر سر سفره و حیا و عفت بیش اندازه که حتی حاضر نمی شود تا مهمانان سیر شکم را از خانه براند و نیز اذن و گوش شنوا برای سخنان حتی یاوه و بیهوده مردمان و گوش فرادادن به آن ها و همدلی و همراهی کردن با گوینده به طوری که از سوی منافقان به ساده دلی متهم می شود و خداوند وی را از این رو اذن خیر و گوش نیکویی برای مردمان می شمارد و می ستاید و یا این که چگونه خود عفو و گذشت را پیشه می گیرد و بر خطا و فحش ها و ناسزاگویی ها چشم می پوشد و نیز در سخن آرام است و تندی نمی کند و در گام نهادن متانت و وقار دارد و در برابر سختی ها آخ نمی گوید و همواره با تبسم به استقبال و پیشواز مردمان می شتابد و یا این که شادی هایش را مردمان تقسیم می کند و رنج هایش را در دل نگه می دارد به گونه که به عنوان باخع نفسک خداوند وی را مخاطب می سازد و یا در انفاق کردن و تقدیم بخشی از مال خویش به عنوان حق محروم و سائل کوتاهی نمی ورزد و همه چیزش را لوجه الله می دهد . همه این ها و هزاران نکته باریک تر از مو در رفتار و گفتارش موجب می شود تا دل ها به سویش کشیده و جذب شود و نفوذ اجتماعی اش افزایش یابد.
البته غیر از این ها در ورای همه این ها خداست که این جاذبه را می آفریند و چنان که خود در قرآن می فرماید آن چه که باعث شد تا پیامبر این چنین جاذبه ای داشته باشد و از نفوذ اجتماعی بالایی برخوردار گردد عنایت و لطف و فضل الهی بوده است وگرنه مردمان از پیرامونش می گریختند و این خداوند است که با الفت خویش دل ها را مالوف او می گرداند. البته این عنایت و فضل در کنار خلق عظیم آن حضرت است که به جای لانفضوا من حوله همگان را به سوی خویش می کشد.
در تحلیل قرآنی این معنا به صراحت و کنایات بیان می شود که اگر کسی میان خود و خدایش اصلاح کند و صلح میان او و خدایش برقرار گردد خداوند دل های مردمان را به سوی وی جلب می کند . از این روست که عمل به آموزه های قرآنی و اطاعت از خدا و پیامبر به معنای اعلان صلح و دوستی است و در این میان شخص است که سود می برد و هم از نفوذ اجتماعی در میان مردمان سود می برد و همگان بخشی از توان و قدرت و فرصت و ظرفیت او می شوند و هم خدایش را در بهترین حالت ملاقات می کند.
نفوذ اجتماعی که با این راه به دست می آید هر گز از میان نمی رود و تحت تاثیر عوامل بیرونی سست و ضعیف نمی شود. از این روست که رهبرانی می شوند که همگان جان فدا او می کنند و حتی اگر حکمی چون النبی اولی من المومنین من انفسهم هم نبود آنان خود اولویت ولایت وی را به جان دادن و پیشمرگی اعلام و ابلاغ می کنند.
این نفوذ اجتماعی است که قرآن مطلوب بر می شمارد و آثار آن همان تغییر انفس و نیز تغییر جامعه و تاریخ بشری است. رهبرانی از این دست است که تاریخ نگار و تکامل بخش جوامع هستند. بنابراین برای دست یابی به هر مدیریت و رهبری حتی در سطوح خانواده و گروه و اجتماع و جامعه و جهان می بایست از این شیوه بهره برد ؛ زیرا لکم فی رسول الله اسوه حسنه ؛ در پیامبر (ص) برای شما سرمشق و الگوی رفتاری است .
حسادت به معنای آرزوی نیستی نعمتی از دیگری ، یکی از خلق و خوی های زشت بشر است که از سوی همگان مورد نکوهش و سرزنش است. حسادت همواره نسبت به آشنایان است و آدمی به کسانی که نمی شناسند هرگز و یا کم تر احساس حسادت می کند.
قرآنی برای حسادت به عنوان رذیلت و پستی اخلاقی و نابهنجاری اجتماعی دو بازتاب و پیامد خاص را مطرح می سازد. بازتاب اخلاقی به شخص باز می گردد و شخص در درون خویش دچار نوعی بیماری می گردد و آرامش خاطر خود را از دست می دهد و گاه دچار افسردگی و حتی بحران شدید روحی و روانی می شود که برآمد و برآیند آن می تواند خودکشی و مرگ از روی حسادت باشد.
از نظر روان شناسی اجتماعی و بازتاب و واکنش های عمل اجتماعی می توان گفت که حسادت به عنوان نوعی بیماری اجتماعی و شخصیتی می تواند آثار و پیامدهای زیانباری را به دنبال داشته باشد. قرآن در این حوزه با بیان مصادیق عینی درباره حسادت زنان و فرزندان برای آن نابهنجاری های رفتاری مانند افشای راز و افشاگری و تهمت و افک و افترا در میان زنان و قتل و آدم ربایی در میان فرزندان اشاره می کند. این ها به معنا انحصار رفتاری نیست، بلکه به معنای بیان نمونه ها و مصادیق است.
در داستان حسادت زنان پیامبر که در سوره تحریم و ممتحنه و در برخی دیگر از سوره ها مطرح شده می توان به رفتارهای زشت و نابهنجاری اشاره کرد که از سوی زنان نسبت به دیگری تنها به سبب حسادت بروز و ظهور کرده است.
اما آن چه در این نوشتار مورد توجه و تاکید است مساله حسادت در میان فرزندان است. فرزندان در هر سنی که قرار داشته باشند نیازمند محبت از سوی پدر و مادر هستند. از این روست که برای فرزندان همواره جلب محبت ایشان مهم و اساسی است. هر گونه واکنش نادرست و یا کنش ناروا می تواند احساس حسادت را در میان فرزندان بر انگیزد. در داستان برادران یوسف (ع) این مساله مطرح شده است که چگونه محبت یعقوب (ع) به برخی از فرزندان یعنی یوسف و بردار تنی اش، موجب می شود که برادران تصمیم به کشتن برداری بگیرند که از نظر برادران مورد توجه و محبت پدر قرار گرفته اند. آنان هر چند که ممکن است در این داوری اشتباه کرده باشند و بر اساس توهم و تحلیل نادرست به این نتیجه رسیده باشند که یوسف (ع) مورد توجه و محبت بیش از اندازه پدر قرار گرفته است ولی همین داوری و تحلیل که زمینه آن را رفتار و کنش ها و واکنش های پدر پدید آورده است موجب شده تا دست به قتل برادر بزنند هر چند که ایشان به سبب مخالفت برادر بزرگ تر خویش دست از قتل شسته و با آدم ربایی و انداختن وی به چاه و سپس فروش برادر به کاروانیان برای بردگی کنار آمدند. ولی آن چه مهم است این که حسادت می تواند موجب قتل و یا آدم ربایی شود و رفتارهای زشت و نابهنجار دیگری را دامن زند. (یوسف آیه 7 و 8)
به سخن دیگر حسادت همان گونه که می تواند به صورت آرزوی زوال نعمتی از دیگری باشد می تواند عامل اساسی و اصلی بسیاری از نابهنجاری ها از جمله قتل و آدم ربایی و اهانت و تهمت نیز شود. بنابراین خانواده ها و به ویژه پدر و مادر می بایست مواظب باشند که به گونه ای رفتار نکنند که علایم و نشانه های تبعیض و تفاوت در آن نمودار باشد و یا این که چنین توهم و تحلیل نادرستی پدید آید. این مساله اختصاص به فرزندان کوچک ندارد؛ زیرا قرآن مطرح می سازد که برادران یوسف (ع) مردانی بزرگ و کاملی بودند و چنان خود نیز مدعی هستند عصبه و مردان تنومند بوده اند.
امام معصوم(ع) انسان کامل ، خلیفه الهی و حجت خداوندی است. ربوبیت طولی وی همانند ربوبیت طولی پدر و مادر و به مراتب و درجاتی بسیار فراتر از آن است. اگر پدر و مادر به ربوبیت طولی خود مالک و در مقامی بلند پس از مرتبه الهی می نشینند و پس از وجوب عبودیت الهی ، احسان به ایشان فرمان و حکم نخست خداوندی است و بر انسان است به همین ربوبیت طولی از او اطاعت کند و ولایت او را بپذیرد و در حق ایشان دعا کند و اطاعت بی چون و چرای وی را جز در عصیان خداوند و شرک به او بپذیرد و همواره به سپاس و ستایش پدر و مادر خویش اهتمام ورزد؛ زیرا ایشان " کما ربیانی صغیرا" در کودکی او را پرورانده و ربوبیت کرده اند، امام معصوم (ع) نیز ربوبیت طولی و پروردگاری اش بر همه هستی را به حکم خلیفه الهی بودن در همه زمان ها و در همه امور به عهده دارد؛ از این روست که می بایست از ایشان اطاعتی فراتر از اطاعت و ولایت پدر و مادر داشت؛ زیرا به حکم آن که " النبی اولی بالمومنین من انفسهم " ولایت معصوم نیز به حکم وحدانیت نوری ایشان از خود مومن بر جانش نیز اولی تر و افزون تر است. پس فرمان ایشان امری ثابت و پذیرش آن بی چون و چرایی لازم است. پس اگر معصوم به ولایت خویش حکم کند که شخصی در تنور فروزان در آید می بایست اطاعت کند که پذیرش آن همانند در آمدن ابراهیمی در آتش است که از آن جان به سلامت در آید و حکم معصوم (ع) آتش گرم و سوزان را سرد و سلامت کند.
عاشورا را با انسان کامل و خلافت و ولایت و اتمام حجت امام معصومی (ع) ارتباطی تنگاتنگی است. آن گاه که انسان پس از هبوط بر زمین از فرازمین و آسمان بلند و جنت فردوس برتر، هر چند که گرفتار زمین و احکام و قوانین و قواعد آن شد، ولی زمین همان قرارگاه عملیاتی و عرش و تخت گاه حکمرانی و ربوبیت وی بر هستی شد. انسان کامل و معصوم(ع) از این جایگاه و تخت ربوبیت خویش همانند خداوند که بر عرش و کرسی نشسته است و بر هستی از عرش خویش ربوبیت می کند و انسان نیز از عرش خویش از زمین بر همه هستی حتی جبرئیل و دیگران فرشتگان مقرب و کروبین و عالین به حکم خلافت الهی حکم می کند. از این رو بر همگان حتی فرشتگان عرش برین است تا اطاعت کنند، چنان که به سجده آن را به طور رسمی و شفاف اعلام داشته اند. انسان کامل و معصوم(ع) از این تختگاه خویش به حکم ربوبیت طولی حتی فرشتگان را به سوی کمال لایق و شایسته ایشان رهنمون می شود و آنان را پروردگاری و ربوبیت می کند.
اگر خداوند هستی بر زمین و زمان حکومت می کنند و آنان بی چون و چرا آن را می پذیرند و اطاعت می کنند و به حکم" ایتیا طوعا او کرها " به میل و رغبت " طایعین " فرمان برند و به حکم ربوبیت می گویند که به اطاعت آمده ایم ؛ هم چنین همه هستی به حکم خلافت الهی امام معصوم (ع) به اطاعت نزد او می آیند و فرمانبر اویند. این گونه است که همه ذرات وجود شمر و یزید و ابن زیاد چه خواهند و چه نخواهند همانند ابلیس طوعا او کرها به حکم ربوبیت در بند و اسیر فرمان معصوم (ع) هستند و اگر معصوم حکم کند ذرات وجود ایشان خواسته و نخواسته از هم فرو پاشد و یا باقی و برقرار ماند و این همانند حکم و فرمان الهی است که آسمان و زمین به خواسته و اراده الهی گردن می نهند و اگر خواهد باقی ماند و اگر خواهد فرو پاشد.
هر موجودی حتی شمر و یزید و عمر بن سعد نیز به حکم ربوبیت طولی امام معصوم(ع) به کمال لایق و سزاوار خویش می رسند. اگر برای خداوند به حکم کمالیت، جمالی و جلالی است و هر کسی از اطاعت کنندگان وعصیانگران به سوی جمال و جلال وی در حرکت هستند. پس اطاعت کنندگان به بهشت جمال وی در آیند و عصیانگران به دوزخ جلال وی وارد شوند ؛ امام معصومی چون حسین (ع) به جمال خویش در کربلا شهیدان را به بهشت جمال می برد و یزیدیان را به دوزخ جلال می رساند.
این گونه است که در کربلا می توان اوج فضلیت ها و جمالیات را در کنار اوج رذالت ها و جلالیات یافت. آن گاه که امام معصومی چون حسین (ع) به حکم ربوبیت طولی و خلافت الهی و اتمام حجت از کوفیان نومید می شود به شدت از ایشان انتقام می ستاند ؛ زیرا هر گاه خلیفه و حجت خداوندی از قومی نومید شود که طاعت و ولایت را به حکم تکوین و تشریع نپذیرد و از جمال وی بگریزد هر گز از حکومت وی بیرون نمی رود ؛ زیرا همه هستی در مهار و مدیریت معصوم است و اگر از جمال وی بگریزد به جلال وی در آید و در هر حال از محدوده و دایره حکومت وی فراری نیست. این گونه است که به حکم جلالی از ایشان انتقام ستاند. خداوند در بیان این اصل و قانون جهان هستی می فرماید: فلما آسفونا انتقمنا؛ هر گاه ما (خداوند و خلیفه ) از کسی نومید شویم از ایشان انتقام ستانیم.
کربلا مظهریت انتقام الهی از سوی ربوبیت طولی امام معصوم و انسان کاملی به نام حسین (ع) است که اراده او همان اراده الهی است. از این ربوبیت حسینی از آن روست که وی در مای خدایش غرقه است و در آن محو می باشد. بنابراین انتقام خلیفه از کسی همان انتقام خداست؛ زیرا انسان کامل به مقامی می رسد که خدا چشم و دست اوست یعنی که خدا عین و ذات اوست؛ بلکه از این نیز فراتر، انسان کامل کسی است که از مقام خدا عین و ید او بودن فراتر می رود و خود عین الله و یدالله می شود و خداوند در او تجلی و ظهور می کند. این مظهریت اتم و اکمل الهی است که اراده او همان اراده الهی و خواسته او همان خواسته الهی است.
کربلای مظهریت جمال و جلال کمال الهی است. از این روست که امام معصوم (ع) بر این باوراست که یاران وی برتر از همه یاران دیگر انسان های کامل بودند و دشمنان وی در رذالت از همه دشمنان عنودتر و پست تر بودند.
کربلا مظهر تام جلال و جمال الهی است و مجلای جلال و جمال ربوبیت طولی حسینی است. اگر گفته شود که آسمان و زمین در کربلا خون گریست سخنی به بیراهه نیست که "بکت علیه السموات و الارضین السبع " بر امری که در کربلا واقع شد؛ زیرا زمین و آسمان ها رب و پروردگاری بزرگ خویش را از دست داده بودند و این امری نیست که بیرون از حد تصور باشد چنان که قرآن می فرماید که "فما بکت علیهم السماء و الارض" (دخان آیه 29) اگر زمین و آسمان بر دشمنان و قوم ظالمین نگریست بی هیچ شک و تردیدی بر امام و رب خویش گریست.
کربلا مظهر تام انسانیت و عصاره هستی را به نمایش گذاشت. از این روست که از زمان خلقت هستی تا قیامت همه بر حسین (ع) و واقعه طف گریسته اند و تا قیامت زمین و زمان خواهد گریست و در شقاوت انسان ها و سعات انسان ها شگفت انگیزانه می نگرد و هر روز آن را تکرار می کند و هر روز آن را به نمایش می گذارد. از این روست که "کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا "
اگر حقیقت اسلام می بایست تا قیام قیامت ماندگار شود، نیازمند معجزه ای است که فراتر از زمان و مکان قرار گیرد. این معجزه همان معجزه عاشورایی است که اسلام را تضمین و بقای حقیقت ناب آن را تا آخر زمان ضمانت می کند.
آمارها بیانگر آن است که بیش ترین علل و عامل مستقیم و یا غیر مستقیم در افزایش طلاق در میان خانواده ها عدم تعامل سازنده و مفید میان زن و شوهر است.
زنان بر این باورند که با اختیار شوهر توانسته اند به همه چیزهایی که می خواستند دست یابند و ستون استوار بنیاد خانواده را در اختیار گرفته و به سخنی خرشان از پل گذشته است. در حالی که نگه داشت چیزی سخت تر از به دست آوردن آن است. مردان در دست زنان و یا در کنار ایشان همانند ماهی بسیار لغزنده هستند .
از این رو، نمی توان از گریزپایی ایشان سخن نگفت و امید داشت که همواره پای بند خانه و خانواده باشند مگر آن که انگیزه های قوی و شدیدی هم چون گذشته ایشان را در محیط خانواده حفظ کند.
در ریشه یابی طلاق همواره از مسایل جنسی به صراحت و یا کنایه سخن گفته شده است. مردان پیش از آن که به جا و مکان و غذا اهمیت دهند، به مسایل جنسی اهمیت می دهند. از این روست که گفته اند ریشه مشکلات خانوادگی را می بایست در خلوت گاه ایشان جست. بر پایه آموزه های قرآنی و فرمان الهی زنان و مردان می بایست در شبانه روز سه وعده را خلوت کنند و در این سه زمان حتی فرزندان نیز نباید در این خلوت گاه ایشان وارد شوند.
در این سه خلوت زن می بایست خود را به اشکال و اقسام بیاراید و از هر گونه آرایش و زینت بهره برد. جامه های خواب به تن کند و خود را به شکلی عریان کرده و به شوهر خویش نشان دهد. از بهترین و خوش بو ترین عطرها استفاده کند و از عشوه و کرشمه چیزی فرو نگذارد. در این مدت خلوت با یک دیگر در باره مسایل خصوصی سخن بگویند و معاشقه نمایند. در باره مسایلی سخن نگویند که کدورت زا باشد و مشکلات بیرون از خلوتگاه را به درون خلوتگاه بکشاند. در این خلوتگاه است که زن و شوهر در حریم کاملا خصوصی می توانند یک دیگر را از نظر جسنی به طور کامل ارضا و خشنود و راضی نمایند و بر اساس پاره ای روایات نمی بایست زن دیر به خلوتگاه رود و با طولانی کردن نماز وقت شوهر را از میان برد و یا هنگام ورود خود را آرایش نکند و زمینه های تحریک جنسی را از میان بردارد.
به هر حال عرضه کردن زن به مرد در خلوتگاه و حریم کاملا خصوصی اصلی قرآنی و حکمی الهی است که نمی توان از آن چشم پوشید. از این روست که گفته اند بسیاری از مشکلات و درگیری های میان زن و شوهر در طول روز ارتباط تنگاتنگی با خلوت گاه ایشان دارد.
هر گاه مسایل خلوتگاه حل شود، همه مشکلات دیگر و دعواها و نزاع های خانوادگی به خودی خود حل می شود. اگر مردی در باره پوشش زن و یا غذا و نحوه بچه داری و مانند آن اشکالی می گیرد، ریشه آن را می بایست در جایگاه دیگر جست و این گونه چیزها بهانه هایی بیش نیستند. البته این بدان معنا نیست که عوامل دیگر را نادیده گرفت و بر مشکلات اقتصادی و تاثیر آن چشم پوشید. بلکه تاکید بر این جنبه حساس و اساسی در زندگی زناشویی است.
در این حریم خصوصی، بچه ها و دیگر کسان حاضر در محیط خانواده نمی بایست وارد شوند. در دستورهای قرآنی و نبوی این مساله بارها مورد تاکید قرار گرفته است که زن و شوهر می بایست از خوابگاه مستقل و مجزایی برخوردار باشند که زن و شوهر از هر حیث بتوانند آزادانه به معاشقه و رفتارهای جنسی اقدام کنند. در محیط های غربی برای پدر و مادر خوابگاهی مستقل است و دیگران به هیچ وجه در طول شبانه و روز مگر با اجازه آنان نمی توانند وارد این حریم مطلقا خصوصی شوند. آنان در این بخش به طور کامل اسلامی وقرآنی عمل می کنند هر چند در امور دیگر غیر قرآنی و حتی ضد دینی (یهودی و مسیحی ) رفتارمی کنند، ولی این گونه رفتار ایشان همان اسلامی است که در محیط شرقی و اسلامی از آن خبری نیست .
در حقیقت ما در شرق اسلام را داریم ولی در غرب مسلمانی را می توانیم بیابیم . اسلام شناسنامه ای موجب می شود که دین به کناری برود و بسیاری از آسیب های خانوادگی و حتی اجتماعی و نابهنجارهای ایجاد شود. در شرق پدر و مادر در کنار فرزندان می خوابند و از هیچ گونه امکانات جزیی برای معاشقه و رفتارهای جنسی برخوردار نمی باشند. این گونه است که بسیاری از آسیب های خانوادگی و اجتماعی در کشور پدیدار می شود و آمار طلاق فزونی می یابد.
بازخوانی حسن التبعل یعنی نیکوترین شیوه شوهرداری در آموزه های قرآنی مطلبی است که در پست بعدی تقدیم خوانندگان می شود.
بی گمان عاشورا تنها رخداد تاریخی در تاریخ بشریت است که شگفتی ها و عجایب بسیار دارد. در این رخداد تلخ تاریخی نمونه های را می توان یافت که در هیچ رخدادی نمی توان جست. در عاشوراست که مردانی فقیه و دانشمند کهن سال با یک دیگر شوخی می کنند و رفتارهایی از خود به نمایش می گذارند که خاص جوانان است و از مردان کهن سال و پیر انتظار نمی رفت. در عاشوراست که در صحنه های مختلف آن زنان حضور جدی و موثر دارند. در این جاست که کودکان و حتی شیرخوارگان بازیگر اصلی صحنه هستند. خون ایشان به آسمان و صحنه های آن جلا و جلوت خاصی می بخشد. در طف است که نفرین مظلومی به طور مستقیم تاثیر می گذارد و محمد بن اشعث برادر جعده بنت اشعث قاتل امام حسن (ع) و فرزند اشعث ملعون که در صفین و کوفه توطئه ها کرده بود، پا در رکاب از اسب فرو می افتد و به شکل ذلیلانه ای به درک اسفل سقوط می کند.
تنها در عاشوراست که رهبر و فرمانده جنگی خود بر سر یکایک سربازان خویش حاضر می شود و پیش از پرواز آسمانی جانشان بر بالین ایشان می آید و سر ایشان را بر زانوی خویش می گذارد و تن هایشان را خود یا به همراه یاران به خیمه و یا کنار آن می برد. تنها درعاشوراست که یاران نماز عشق را با تیرباران نیزه ها و پیکان ها به جا می آورند. در عاشوراست که هزاران نفر بر هفتاد تن یورش می برند و با سنگ و چوب و خار و خاشاک و اسب و نیزه و شمشیر بر سر کشته گان می تازند. در این جاست گوشواره ها از گوش و جامه ها از تن ربوده می شود و به کودکان و زنان و خردسالان با تازیانه همراهی می کنند تا ناله ها و شیون هایشان در هیاهوی طبل ها و دهل ها و کرناها گم شود.
در عاشوراست که ثارالله را فی سبیل الله بر سر نیز می برند و فرزند و جگرگوشه ای پیامبری را به عشق خشنودی اش می کشند و به از قفا سر می برند. تنها در طف است که سرور جوانان بهشت را به بهای رسیدن به بهشت سر می زنند. در نینواست که سر انسان کاملی را بر سر نی می برند تا خلافت زمینان بر آسمانیان را تثبیت کنند.
در کربلاست که برای دست یابی به سکینه و آرامش، سکینه پیامبر(ص) را به تازیانه می نوازند تا شیون هایش آهنگ ترقی و عروج ایشان شود. در کربلاست که برای ترقی و دست یابی به درجات عالی و مقام مجاهدان رقیه بنت رسول الله را به سخت ترین و شقی ترین وجه با شمشیر می بوسند و تنش را به آن می نوازند تا زخمه های آن زخم دل هایشان را از کین و عدوات تعصبات جاهلی شفا بخشد.
این گونه است که بر خلاف هر رخدادی دیگر هر دو سوی جبهه شگفتی های می آفریند. یکی اوج رذالت ها و پستی ها را می نمایاند و آن دیگر اوج کمالات را تجلی می بخشد. خوانش کربلا را هر بار که مکرر کنی تازه است و درس ها و آموزه های بسیاری دارد.
امروز به یاد سکینه و رقیه ای به آیات فجر می نگرم و این آیات را بر می خوانم : یا ایتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه فادخلی فی عبادی وادخلی جنتی
اصطلاح سیاسی ولایت، هر چند که در اندیشه سیاسی اسلام نوعی محبت و دوستی را در خود نهان دارد و اصولا ریشه آن از ولایت به معنای محبت و دوستی گرفته شده است، با این همه نوعی اعمال دخالت در امور دیگران به شمار می آید. از این روست که به طور طبیعی کسی را بر دیگری ولایت به عنوان اصطلاح سیاسی آن نیست. به این معنا که هر گونه دخالت هر چند در راستا مهر و محبت نیازمند نوعی ولایت خاص است که کسی را این شانیت نیست. اگر کسی می خواهد دیگری را از چاه در آورد و از مشکل و دشواری که در آن قرار دارد برهاند، نوعی تصرف و دخالت در زندگی شخصی او کرده است و این تصرف و دخالت به طور طبیعی و قانونی، غیر مشروع و غیر جایز است، هر چند که همگان و حتی خود شخص کمک شونده به این رسیده باشد که مورد مهر و محبت واقع شده است.
بنابراین تنها خداوند به عنوان آفریدگار و پروردگار از این شانیت برخوردار می باشد که بر دیگری ولایت داشته باشد و در امور او دخالت نموده و در کارهایش تصرف نماید. از این روست که گفته شده که خداوند خاستگاه و منشای هر گونه ولایت تصرفی است و تنها او و یا هر کسی که از سوی وی دارای ولایت است می تواند از آن بهره مند شود. بنابراین نیازمند شناخت و آگاهی از وجود چنین ولایتی در دیگری هستیم. این شناخت و آگاهی از ولایت تصرفی دیگران نیز، نیازمند نوعی ارتباط با خدا به عنوان خاستگاه ولایت است. این ارتباط تنها از طریق آموزه های وحیانی و از راه پیامبران امکان پذیر است. البته نوعی ولایت طبیعی در میان انسان ها وجود دارد که آن نیز با منشائیت خداوند است و در حقیقت چیزی همانند ولایت طولی تکوینی قلمداد می شود. به سخن دیگر برای ولایت تصرفی می توان دو تصور به دست داد: نخست آن که ولایت طولی تکوینی باشد . به این معنا که همان گونه خداوند به سبب آفریدگاری و پروردگاری از ولایت برخوردار می باشد هر موجودی که در طول این جریان قرار می گیرد از همان عنوان به شکل سست و ضعیف آن برخوردار می شود. از این رو پدر و مادر نیز نوعی ولایت تکوینی طولی به عنوان تاثیرگذاران در حوزه آفریدگاری و پروردگاری بهره مند می شوند. تصور دیگری که از ولایت می توان به دست داد ولایت تشریعی و قانونی است که برخاسته از ولایت تکوینی نیست بلکه خداوند به عللی برخی از افراد بشر را بر برخی دیگری برتری و ولایت می بخشد و آنان مجاز می باشند در محدوده قوانین و مقرراتی خاص اعمال ولایت و تصرف نمایند.
به نظر می رسد که ولایت انسان کامل و پیامبران(ص) و اولیای معصوم(ع) از نوعی ولایت تکوینی باشد و تنها به حوزه ولایت تشریعی و قانونی محدود نشود؛ زیرا انسان کامل به عنوان خلیفه الله و ولی الله از مقام و منزلتی تکوینی برخوردار می گردد که به وی شایستگی تصرف در دیگری را می دهد. این مقام و منزلت به سبب مقام وجودی است که کسب می کنند و به دست می آورند و به آنان این قدرت و شانیت را می بخشد که در نقش خلیفه الهی بودن همانند خداوند آفریدگار و پروردگار باشند و تصرفات ایشان از چنین منشا و خاستگاه بر خیزد. در حقیقت انسان کامل و معصوم انسانی است که به سبب آفریدگاری و پروردگاری طولی خویش از ولایت برخوردار شده است. همین ولایت را در حوزه های دیگر و اشخاص دیگر نیز می توان گفت. به این معنا که ریشه ولایت تشریعی را می بایست در ولایت تکوینی جست. از این رو کسانی از ولایت تشریعی برخوردار می باشند که از نظر تکوینی دارای چنین شانیت و قابلیتی باشند.
با این تفسیر از ولایت و تصرف می بایست گفت که ولایت هر کسی می بایست برخاسته از ولایت تکوینی باشد که منشا و خاستگاه آن خداوند است.
از آن جایی که ولایت در امور دیگران حتی به شکل فرمان و گفتار نوعی ولایت است می بایست ریشه و خاستگاه مشروعی داشته باشد و از نظر شرعی و قانونی به خدا و ولایت او باز گردد. امر به معروف و نهی از منکر نیز به دلیل آن که جنبه فردی نداشته و وظیفه اجتماعی است و در روابط انسان با دیگران معنا می یابد به گونه ای ولایت و دخالت در امور دیگران شمرده می شود . از این روست که عمل کردن به این دو فریضه و تکلیف الهی نیازمند سلطه و ولایت تکوینی و تشریعی دارد. این دو وظیفه برای کسانی که خود عامل به اصول اخلاقی و هنجاری هستند به شکل ولایت مطرح می شود. به سخن دیگر کسانی که خود در حوزه ایمان و عمل مردمانی صالح و درست کار هستند( صالحان) و یا می کوشند تا صالح و درستکار باشند( یعملون الصالحات) از این ولایت برخوردار می باشند. ولایت ایشان در طول ولایت خداوندی است و در حقیقت آنان به عنوان خلیفه الهی در این حوزه عمل می کنند. به سخن دیگر چون ایشان خود مردمانی صالح و یا در حال خودسازی و اصلاح گری نفسی هستند از ولایت عمومی خداوند برخوردار می گردند و آن ولایت تکوینی ایشان به ولایت تشریعی تعمیم و گسترش می یابد و آنان می توانند بلکه می بایست دیگران را به صلاح و اصلاح بخوانند و فرمان دهند.
این گونه است که با تعالی و تکاملی که می یابند به مقامی می رسند که از بخشی از ولایت الهی برخوردار می گردند و می تواند بلکه می بایست از ولایت خویش بهره گرفته و مردمان را به حق و صلاح و اصلاح دعوت کنند. خداوندی که بر همگان ولایت دارد برای مومنان صالح و در حال اصلاح این ولایت و حق تکوینی و تشریعی را قرار داده است تا در دیگران به ولایت تصرف کنند. از این روست که می فرماید: المومنون و المومنات بعضهم اولیاء بعض یامرون بالمعروف و ینهون عن المنکر (توبه آیه 71)
این ولایت مومنان از نوعی ولایت مولوی است و تنها ارشادی نیست. ( تحریر الوسیله امام خمینی ج 1 ص 465) از این روست که ولایت مومنان نیازمند جعل و تشریع از سوی خداست؛ زیرا کسی که به چیزی فرمان می دهد و یا از چیزی باز می دارد امر و فرمان همانند راهنمایی و ارشاد نیست بلکه همانند امر و نهی پلیس است که در صورت نادیده گرفتن آن جریمه و مجازات و بازخواست دارد. بنابراین بعید نیست کسی که عمل زشت و ناپسندی را مرتکب می شود و یا از خوب و پسندیده ای سر باز می زند دو معصیت و جرم را مرتکب شده است؛ زیرا هم زشتی کرده و یا ترک خوبی نموده است و هم فرمان و نهی مومنان را نادیده گرفته است.
به هر حال برای مومنان از سوی خداوند ولایت در حوزه اجتماعی قرار داده شده است و این ولایت است که به حکم امر و نهی مولوی موجب می شود تا شخص در صورت تخطی مجازات دوگانه ای شود.
قرآن این ولایت را به دو شکل تجویز نموده است: گاه آن را به صورت امری همگانی تصویر می کند که هر مومنی موظف است تا از این ولایت خویش بهره برد و تفاوتی میان مومنی با مومنی دیگر نیست. دیگر آن که به صورت تشکیلات سازمان یافته در حوزه دولت اسلامی عمل کند. این نهاد قانونی از ولایت عامه و خاصه بهره مند است. یعنی هم از آن جایی که از سوی نظام ولایی سیاسی تشکیل می شود مسئولیت دارد و از ولایت نظام سود می برد و هم از ولایت عمومی که خداوند به مومنان داده است بهره مند می شود. این سازمان موظف است که در جامعه همواره امور را نظارت و بررسی کند و رعایت موازین اسلامی از سوی مردم و دولت مردان را خواستار شود و در صورت تخطی مجازات و تنبیه نماید.
اما از آن جایی که گاه سازمان ها تحت تاثیر مسئولین خود قرار می گیرند خداوند ولایت را به شکل عام نیز به مومنان تفویض می کند تا مومنان در صورت مشاهده هر گونه تخطی از موازین و مقررات اسلامی همگان از دولت مردان و توده را به عمل دعوت کند و در صورت تکرار و تشدید آنان را مجازات نماید.
دعوت به معروف افزون بر بهره گیری از گفتار نرم و نیکو (بقره آیه 83 و طه آیه 44) و شفقت و مهربانی (قصص آیه 20) و شکیبایی (لقمان آیه 17) می بایست همراه با بیان جایگزین و رفتارهای درست و صحیح باشد. به سخن دیگر در مواردی که مسایل طبیعی و غریزی چون شهوت آدمی را به سوی منکر و زشتی می کشاند مناسب است که از سوی دعوت کنندگان و نهی کنندگان جایگزین مناسب و مباحی برای برطرف کردن آن نیاز معرفی شود. از همین روست که حضرت لوط (ع) قوم خود را از کار ناشایست لواط نهی می کند و به آنان پیشنهاد می کند که به جایی آن که رفتاری چنین ناشایست برای ارضای نیاز و شهوات خود در پیش گیرند از راه مباح و ازدواج با دختران خود آن را برآورده سازند.(هود آیه 78) در حقیقت بر همه مسئولان و کسانی که امر به معروف و یا نهی از منکر می کنند واجب و لازم است که در مورد نیازهای طبیعی و فطری و غریزی که از راه ناروا و ناشایست ارضا می شود از طریق معرفی و آماده سازی جایگزین عمل کنند. بارها دیده شده است که در جامعه از امری نهی می شود ولی نه جایگزینی معرفی می شود و نه آن جایگزین را در اختیار همگان و نیازمندان قرار می دهند. اگر شخصی گرسنه است و دزدی بد و زشت و غیر قانونی است می بایست جایگزین نیز نه تنها معرفی بلکه در اختیار نیازمندان قرار گیرد.
از این رو مجازات کسانی که نه جایگزینی را می شناسند و یا بدان دسترسی ندارند نه تنها نادرست است بلکه خود عامل تشدید نابهنجاری هاست و دور شدن مردم از دین و فطرت سالم است. بنابراین در مواردی که نیازی طبیعی وجود دارد برای برآورد آن می بایست هم موارد حلال و مباح نیاز معرفی و هم در اختیار نیازمندان قرار گیرد.
بی گمان یکی از رویدادهای تعیین کننده در تاریخ اسلام، حادثه غدیر است. رخداد غدیر از زاویه دید تاریخی این بستر را برای دسته ای بنی هاشم فراهم آورد تا به عنوان خلافت و امامت و ولایت مدعی شوند و در رخداد سقیفه بنی ساعد در مقابل جریان دیگر قرار گیرند. اگر زمینه فکری و بینشی در غدیر نبود شاید جریانی به نظام خلافت ولایی در تاریخ اسلام شکل نمی گرفت و داستان تاریخی اسلام به گونه ای دیگر رقم می خورد و خلافت انتخابی و انتصابی و سلطنتی و دیگر اشکال آن می توانست به عنوان راهکارهای بشری و عقلی و یا عقلایی همانند راهکارهای دیگری چون دمکراسی و جمهوریت مطرح شود و بسیاری از جدل های کلامی با انگیزه های سیاسی و یا جدل های سیاسی با انگیزه و خاستگاه های کلامی در تاریخ بخش بزرگی از جامعه بشری در خاورمیانه و جهان پهناور اسلام پدیدار نمی شد. اما رخداد غدیر و گزارش های مکرری که از آن شده است به گونه ای تواتر آن خدشه در وقوع آن وارد نمی سازد و تنها راه چاره را تحریف و تصحیف و تاویل واژگانی قرار می دهد، موجب شده است تا تاریخ بشریت به گونه ای دیگر رقم بخورد.
غدیریه تفسیر دیگری از ولایت و سیاست و خلافت به دست می دهد. در غدیریه بر خلاف سقیفه این معنا مورد تاکید قرار می گیرد که ولایت امری فرابشری است و کسی بر کسی دیگر ولایت ندارد مگر آن که منشا و خاستگاه ولایت وی خدا باشد و در حقیقت ولایت طولی به انتصاب خداوند تنها عامل مشروعیت بخشی دینی ولایت شخص است و هر گونه ولایت بیرون از این دایره به معنا جور و ظلم و باطل و طاغوت شمرده و از حوزه مشروعیت دینی بیرون می رود. از این رو از مشروعیت سیاسی به معنا عامل توجیه اعمال قدرت و زور و خشونت نیز بیرون می رود.
غدیریه این بینش و نگرش را تقویت می کند که دین و آموزه های دینی نه تنها دارای اندیشه سیاسی مستقل است بلکه دارای اندیشه ای خاص در حوزه نظام های سیاسی است و شکل خاصی از نظام های سیاسی را به طور مشخص معرفی می کند. اگر اسلام برای قضاوت و عدالت شکل خاصی را معرفی نمی کند و هر سیاست و روشی که عدالت را تضمین کند همان را مطلوب دانسته و تایید می کند و بر شکل خاصی از داوری و قضاوت تکیه و تاکید نمی کند ولی در حوزه نظام های سیاسی نه تنها به بیان کلیات بسنده نکرده است بلکه شکل و شیوه و روش خاصی را به عنوان نظام سیاسی مطلوب انتخاب و برگزیده و بر آن تاکید می کند. این بدان معنا خواهد بود که نظام سیاسی مطلوب نمی تواند در تفسیر و نگرش قرآنی بیرون از مجموعه خاصی از نظام های سیاسی باشد. غدیریه این شکل و نظام مطلوب را که برخاستگاه از دیدگاه محض قرآنی می شمارد، نظام ولایی می نامند.
این در حالی است که در سقیفه منکر وجود اندیشه سیاسی مستقل است و اجتماع سقیفه برای تبیین و تعیین اندیشه سیاسی و نظام سیاسی مستقل برای اسلام حرکت می کند تا در فقدان نظام سیاسی که پیامبر(ص) آن را مشخص نکرده است، مومنان و یاران وفادار به اندیشه پیامبر نظام سیاسی را برگزیند و انتخاب کنند. نتیجه این جلسه مشورتی برای تعیین نظام مطلوب سیاسی برای اسلام، در آغاز نظام شورایی حل و عقد از بزرگان اهل مدینه که حاضر در سقیفه بودند می شود. می توان از نظر شکلی آن را همانند نظام سنایی دانست که در دولت شهرهایی یونانی برگزار می شد و یکی از همان اعضای سنا را برای این امر انتخاب می کرد.
هر چند این نظام سیاسی به جهت آن که از پشتوانه دینی و مشروعیت الهی برخوردار نبود باقی نماند و به زودی دچار انحراف می شود و نظام انتصاب از سوی قدرتمندان جایگزین نظام شورایی اهل حل و عقد می شود و خلیفه خود به تنهایی خلیفه دیگری را تعیین می کند. این داستان هم چنان به جهت همان فقدان عدم مشروعیت دینی و توجیه به سرعت دگرگون می شود و به شکل شورای شش نفره ظهور می کند که یادآور شورایی انتخاب شاهان از سوی سوتراپ های ساسانی و یا شاهزادگان و منتصبان به دربار می باشد.
پس از آن نیز با قتل خلیفه و قیام عمومی، انتخاب خلیفه به شکل حضور همگانی مردمان عادی انجام می شود. این نیز دوامی نمی یابد و خلافت به شکل سطلنتی در تاریخ اسلام ادامه می یابد و نتیجه آن می شود که نظام شورایی و خلافت شورایی به خلافت سلطنتی و پادشاهی می انجامد. علت همه این تغییر شیوه ها و روش ها و نظام های سیاسی را می بایست در اندیشه ای دانست که در شورایی سقیفه بنیاد گذاشته می شود و به مردم مسلمان چنین تلقین و تفهیم می شود که اسلام دارای اندیشه سیاسی مدون نیست و برای مدیریت کشور و دولت نظام سیاسی را تعیین نکرده است.
این گونه است که دو بینش کلامی و سیاسی در برابر هم قرار می گیرند. بینشی غدیری و بینش سقیفی چنان در برابر هم قرار می گیرند که دو جریان بزرگ کلامی و مذهبی را شکل می بخشند که از گروه دوم به عامه و از گروه نخست به خاصه یاد می کنند. گروه دوم که عموم و توده مردم را شامل می شود خود را اهل سنت و جماعت نامیده و بر عدم وجود اندیشه سیاسی و دست کم نظام سیاسی مطلوب و خاصی در اسلام تاکید می ورزند و هر حکومت مسلمانی را حکومت اسلامی و دینی می شمارد. در برابر ایشان اندیشه غدیری است که حکومت مسلمانی را حکومت دینی ندانسته و گاه حتی آن را در حوزه حکومت جور و باطل و طاغوت دسته بندی می کند. هر چند که به نظر ایشان حکومت مسلمانی حکومت اسلامی نیست و یا حکومت کفر نیز نمی باشد ولی حتی اگر عادل باشد به جهت فقدان مشروعیت دینی در حوزه حکومت های باطل و جور و طاغوت قرار می گیرند. حکومت مطلوب و دولت اسلامی دولتی است که منتسب به ولی الامر باشد. این همان نظام ولایی است که مطلوب اسلام و قرآن و پیامبر (ص) است.
عاشورا و طف تنها به مفهوم مقابله با دولت ظالم نیست. به این معنا که دولت ها و خلافت های غیر ولایی از نظر رهبران و پیروان اندیشه نظام ولایی نه تنها طاغوت و جائر و باطل هستند بلکه اگر به ظلم رفتار کنند از حوزه مشروعیت سیاسی نیز بیرون می روند.
از این روست که یزید نماینده خلافت سلطنتی و نظام غیر ولایی افزون بر عدم مشروعیت دینی از مشروعیت سیاسی نیز بهره ای نداشت. این گونه است که نظام غیر ولایی در یک تحول و فرآیند از نظام غیر مشروع دینی به غیر مشروع سیاسی تغییر ماهیت می دهد و از بحران دوگانه رنج می برد. اگر حضرت امام حسین (ع) همانند امیرمومنان (ع) و امام حسن (ع) نسبت به عدم مشروعیت دینی نظام غیر ولایی سکوت می کرد نمی توانست نسبت به عدم مشروعیت سیاسی خاموش بنشیند؛ زیرا دولت ها اگر به کفر و بطلان بتوانند حکومت کنند ولی نمی توانند به ظلم و جور حکومت خویش را تداوم بخشند. از این رو آن حضرت بر خود وظیفه دینی و اسلامی می شمرد که رهبری قیام ضد دولتی را به دست گیرد که از مشروعیت سیاسی رنج می برد و به ظلم و ستم از اعتبار و مشروعیت ساقط شده بود. از این روست که آن حضرت در تمامی سخنرانی های خویش به ظلم و جور اشاره می کند و خود را موظف به امر به معروف و نهی از منکر می شمارد.
این گونه است که در طف نظام خلافت سلطنتی در برابر نظام ولایی قرار می گیرند. در این جاست که به خوبی و روشنی ظاهر می شود که چگونه بینش و اندیشه سیاسی سقیفه بیراهه و کژی در اسلام بود و نهایت آن چیزی جز ظلم و ستم به مردمان و تغییر در ماهیت اسلام ودین نبوده است و حق با نظام ولایی غدیری بوده است.
خدا، یگانه و یکتای هستی است. هر آفریده ای که آفریده است دوگانه است. از این رو جفت برای هر آفریده ای ثابت است. هر جفتی از اصل همان آفریده، آفریده شده است. از این میان انسان هایی گمان برده اند که خدای سه گانه، هستی را مدیریت می کند. این تخیل را از جدل و قانون دیالکتیک ، پدر و مادر و فرزند یافته اند که هر تزی را آنتی تزی است که نتیجه آن سنتز است. اما ندانسته اند که خدا سومین دو تن است و چهارمین سه تن. توهم سه و چهار، بنیاد هفت آسمان و زمین را استواری بخشید و چهار روز آفرینش زمین در شش روز آفرینش آسمان و زمین نادیده گرفته شد. این در حالی بود که پنج کلمه توحیدی در آینه آفرینش هفت آسمان و زمین را محور بود و این گونه است که لولاک لما خلقت الافلاک به معنای یکایک پنج عنصر نوری است که توبه آدم بدان پذیرفته شد. اگر توبه آدم به پنج تن تثبیت می شود آن هشت فرشته عالین را چه می شود که بر ایشان سجده نبرند هر چند که از عالین و یا کروبین باشند که آدم را به وسوسه شدن ایشان ابلیسی گمراه کرد. مگر هفت در دوزخ را به هشت در بهشت نپوشانده اند تا هر جزء وسوسه انگیز از گوش و چشم و بینی و دهان آدمی را قلب هشتمی به راه آورد.
از هفت وادی شهوت می توان تا هفت وادی عشق تاخت و به قلب هشتمین ، رضای رضوان را به جان خرید که این بهشت رضوان اکبر و بزرگ تر و برتر از همه بهشت های هفت نقش و نگار با حوری و فاکهه و لذت تن و جان است.
این گونه است که آن پنجمین تن از پنج کلمه نوری در وادی عرفات اسب عرفان چنان تاخت که هیچ عارف کاملی به گرد پایش نرسید. آن گاه هفت شوط عشق را در کعبه توحید چرخید و تا اوج قربان بالا رفت . بار و میوه عید اضحایش را به ضحیه ای دیگر به برکه ولایت عشق در غدیر شست و در وادی چهل منزل به جای آن که قوچی بهشتی را قربان کند و فدای اسماعیلش گرداند خود را به مسلخ عشق کربلای طف برد و در نینوا فرزندش را از اصغر و اکبرش بر سر نی کشاند تا همه عشق را به تنهایی چون شرابا طهورا سر کشد و شاهد عشق را سر خونین بر سر نیزه نماید و ساقی خویش را خدای : و سقیهم ربهم شرابا طهورا نماید.
آسمان را خورشیدی است که همه ستارگان را به خاموشی می نمایاند؛ در پرتو خورشید نه از روشنایی ستارگان خبری است و نه از حضور ایشان اثری است. هنگامی که خورشید علوی درخشیدن گرفت همه ستارگان بی فروغ شدند و نام همه ستارگان و یاد و حضورشان محو شد. دیگر نه نامی و نه اثری از ایشان نیست. شگفت این که ابن الحدید معتزلی گمان برده است که خداوند مفضول را بر افضل مقدم داشته است؛ که اگر این گونه بود خداوند ابلیس را بر آدم مقدم می داشت. وقتی خورشید آدمیت و علویت درخشیدن گرفت و از پس پرده آفرینش جلوه نمود نه ستاره ای ماند و نه از مفضول اثری.
مگر نه این است که علی و محمد از نور یگانه ای آفریده شده اند و همه دیگران از انوار دیگری؛ مگر نه این است که علی و محمد یگانه اند و دو خورشیدی هستند که با هم طلوع کرده اند ؛ و مگر نه این است که خداوند به نام ایشان توبه آدم پذیرفت و به یادکرد آنان یونس از دل ماهی گریخت و موسی از فرعون رهید و دریا بشکافت و مگر نه این است که همه هستی بر سر خوان ایشان نشسته است و حتی فرشتگان مقرب و کروبین و عالین از ایشان بهره و فیض می برند و از ربوبیت طولی ایشان سود می جویند؟
مگر نه این است که هر پیامبری افزون بر پیامبری محمد بر ولایت علی خواسته و ناخواسته می بایست ایمان آورد ؟
اگر علی عصاره هستی است؛ زیرا محمد عصاره هستی است و لولاک لما خلقت الافلاک؛ و اگر علی خورشید تمام نمای اسم الهی است؛ زیرا که محمد مظهر اسم اعظم الهی است. پس اگر خورشید علوی درخشید دیگر نه ستاره ای می درخشد و نه نامی از آن می ماند. دیگر نه می توان از مفضولی یاد کرد و نه اثر و نشانه ای از آن یافت.
اینک اگر علی افضل عالمین است و افضل را بر مفضول به حکم تکوین و تشریع برتری و ربوبیت و خلافت و ولایت است و هر جن و انس و فرشته ای می بایست بر انسان کامل سجده برد و اطاعت کند پس از این می بایست از پس حضرت ختمی مرتبت ولایت ایشان را باشد. پس اینک این مولاه است: من کنت مولاه فهذا علی مولاه ؛ اگر من هر کسی را ولایت تکوینی و تشریعی دارم از جن و انس و ملک پس علی را از پس من ولایت تکوینی و تشریعی است به همان سان که مرا.