سفارش تبلیغ
صبا ویژن
گناه نتوانستن کردن ، گونه‏اى از ترک گناه است . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :490
بازدید دیروز :328
کل بازدید :2106570
تعداد کل یاداشته ها : 1987
103/9/22
11:41 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
خلیل منصوری[174]
http://www.samamos.com/?page_id=2

خبر مایه
پیوند دوستان
 
فصل انتظار اهالی بصیرت هزار دستان سرباز ولایت رایحه ی انتظار اقلیم شناسی دربرنامه ریزی محیطی .:: مرکز بهترین ها ::. نگارستان خیال جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی نگاهی نو به مشاوره پلاک آسمانی،دل نوشته شهدا،اهل بیت ،و ... حمایت مردمی دکتر احمدی نژاد آقاشیر کلّنا عبّاسُکِ یا زَینب صراط مستقیم هم رنگــــ ِ خـــیـــآل جبهه مقاومت وبیداری اسلامی کالبد شکافی جون مرغ تا ذهن آدمیزاد ! تکنولوژی کامپیوتر وبلاگ منتظران سارا احمدی بوی سیب BOUYE SIB رمز موفقیت محقق دانشگاه سرزمین رویا وبلاگ تخصصی فیزیک پاک دیده آدمک ها ✘ Heart Blaugrana به نام وجود باوجودی ... سرباز حریم ولایت دهکده کوچک ما از قرآن بپرس کنیز مادر هرچه می خواهد دل تنگت بگو •.ღ♥ فرشتــ ـــ ـه تنهــ ــ ــایی ♥ღ.• پیامبر اعظم(ص) عطاری عطار آبدارچی ستاد پاسخگویی به مسایل دینی وبلاگ شخصی امین نورا چوبک نقد مَلَس پوست کلف دل نوشت 14 معصوم وقایع ESPERANCE55 قدرت شیطان دنیای امروز ما تا ریشه هست، جوانه باید زد... آواز یزدان خلوت تنهایی کتاب شناسی تخصصی اس ام اس عاشقانه طرحی نو برای اتحاد ایرانیان سراسر گیتی در گوشی با خدا **** نـو ر و ز***** اس ام اس سرکاری و خنده دار و طنز دنیا به روایت یوسف جاده خدا خام بدم ایلیا حرفای خودمونی من بازی بزرگان کویر مسجد و کلیسا - mosque&church دنیای ماشین ها بچه دانشجو ! پژواک سکوت گنجهای معنوی دنیای موبایل منطقه‏ ممنوعه طلبه علوم دینی مسافر رویایی انواع بازی و برنامه ی موبایل دانشجو خبر ورزشی جدید گیاهان دارویی بانوی بهشتی دو عالم سلام
سخن گفتن از برخی از انسان های کامل بسیار سخت و دشوار است. انسان می بایست در جایگاهی باشد که بتواند از آن منظر دیگری را به درستی ببیند و یا ارزیابی کند و به توصیف وی بپردازد. از این رو سخن گفتن از زبان تحلیل و ارزیابی بس دشوار و یا ناشدنی است. کسی که خود کور و نابیناست چگونه می تواند از رنگ ها سخن بگوید و از چگونگی پردازش و بازتاب در مقام تحلیل و تبیین برآید.
در آیات قرآنی به این مهم اشاره شده است که انسانی می تواند به توصیف و نه تحلیل و تبیین الهی بپردازد که خود در مقام والا نشسته باشد و دست کم مظهر و مجلای اسما و صفات الهی باشد. از این رو توصیف هر کسی را از خدا امری نادرست بر می شمارد و تنها انسان های کامل و مخلصان را به عنوان توصیف کنندگان مورد تایید قرار می دهد. این همانند آن است که ذاتی نایافته از هستی خود بخواهد هستی بخش باشد. کسی که چیزی را ندارد چگونه می تواند از آن سخن گوید. از این رو گفته اند که من فقد حسا فقد فقد علما؛ هر کسی که حسی را از دست داده است به درستی که دانشی را از دست داده است. کسی که خود دارای صفات و ویژگی های برجسته و بلندی نیست نمی تواند از کسی سخن بگوید که در مقام عالی نشسته است.
انسان های ناقصی چون ما چگونه می تواند از انسان های کاملی سخن بگوید که در مقام مظهریت کامل اسما و صفات الهی است . از این روست که سخن گفتن از امام حسین(ع) بسیار سخت و یا به تعبیری دیگر ناشدنی است چه رسد که به تحلیل و تبیین سیره وجودی آن اهتمام شود و بخواهیم آن وجود کامل را مورد ارزیابی قرار دهیم و بگوییم که حرکت وی در فلان جا و یا نسبت به فلانی درست بوده است و یا نه؟ و یا اصولا چرا چنین حرکتی را انجام داده است.
برای دست یابی به حقیقت حسینی (ع) ناچاریم به کس و یا کسانی مراجعه کنیم که در مقامی همسان و یا برتر نشسته اند. از این رو بهتر آن است که برای شناخت آن وجود بزرگ و برتر به سراغ آیات قرآنی و یا احادیث نبوی و یا ولوی ( ولایتی ) برویم و از آنان بخواهیم تا او را معرفی و توصیف و یا رفتار و حرکاتش را تحلیل و تبیین کنند.
بنابراین بازخوانی آیات قرآنی و سیره حسینی و روایات امامان (ع) با این رویکرد امری ضروری است؛ زیرا امام حسین (ع) کسی نیست که در اندیشه ما بنگنجد و اگر بخواهیم سیره وی را سرمشق خویش قرار دهیم می بایست با این زاویه دید به زندگی وی توجه کنیم باشد تا در مسیر کمالی قرار گیریم که آن حضرت قرار گرفته و به هدف والای لقاء الله دست یافته است.
  
شخصیت ها از ابعاد مختلف و متنوع ای برخوردارند. این مساله درباره شخصیت های برتر و تاثیرگذار از تنوع بسیار چشم گیری برخوردار می باشد. از این روست که پرداخت کامل از زوایا و ابعاد مختلفی شخصیتی ایشان ناشدنی و دور از دسترس است.
دشواری زمانی دو چندان می شود که تحلیل گران و توصیف کنندگان و یا کسانی که به شناسایی ایشان می روند خود در حد و اندازه های آنان نباشند. در این زمان یا از درک درست شخصیت و ابعاد وجودی او غافل می شوند و یا آن که به تحلیل نادرست از شخصیت و ایستارها و منش ها و کنش های ایشان اقدام می ورزند. به سخن دیگر کسی که فاقد چیزی است از آن چیز درک درستی نخواهد داشت. بسیار شنیده اید که گفته اند من فقد حسا فقد فقد علما؛ کسی که حسی از حواس را از دست دهد دانشی را از دست داده است. کسی که خود نابینا و کور است نه تنها از بینایی درک درستی نخواهد داشت بلکه درکی از رنگ ها و زیبایی هایی که از چشم حاصل می شود نخواهد داشت و به همین اندازه از دانش و آگاهی نسبت به آن بی بهره خواهد ماند.
برای شناخت بهتر از هر چیزی می تواند از کسانی که در همان سطح و یا بالاتر هستند یاری گرفت. در زمینه شناخت فاطمه ما می توانیم از امامان معصوم (ع) و کسانی که در سطح ایشان می باشند بهره گیریم و یا به شیوه بهتر به سطحی بالاتر رفته و از پیامبر و در نهایت از خداوند یاری جوییم به ویژه که گزارش ها و مستندات کامل و قوی ای در این باره از سوی خدا و پیامبرش در باره شخصیت فاطمی وارد شده است.
قرآن از زوایای مختلفی به فاطمه (س) پرداخته است. هر یک از این زوایا پرده از بخشی از شخصیت آن حضرت بر می دارد. در این نوشتار تنها به یک زاویه دیدی که قرآن به فاطمه و شخصیت آن حضرت پرداخته توجه می شود و آن زاویه نمونه و سرمشق بودن است. این سرمشق و الگوبودن از آن جایی که حضرت در دو نقش زن و انسان بودن ظاهر می شود می تواند هم برای عموم انسان ها وهم خاص زنان مطرح شود؛ چنان که چنین نقش و کارکردی را می توان در باره امیرمومنان (ع) که کفو آن حضرت می باشد ابراز کرد.
بنابراین سخن از مساله تاسی و ویژگی هایی است که موجب شده است تا ایشان به عنوان الگوی انسانی در سطحی و الگو و نمونه زنان در سطحی مطرح شود.
در سطح نخست آن حضرت در نقش انسان کامل ظاهر می شود و رفتاری از خود به نمایش می گذارد که از سوی خداوند به عنوان نمونه و سرمشق عینی و ملموس همه انسان ها مطرح می شود. از جمله خصوصیاتی که خداوند در سوره انسان و نیز احزاب درباره شخصیت آن حضرت بیان می کند می توان به مساله ایثارگری، تقوا، صبر ، انفاق گری ، ایمان قوی، خلوص و مانند آن اشاره کرد.
در سطح دوم آن حضرت نمونه ای راستین و سرمشق از زنانی است که اصالت را به خانه و خانواده می دهد و تلاش در این راه را جهاد در راه خدا بر می شمارد. این گونه است که همواره در کنار خانه و خانواده است و پیامبرش وی را ام ابیها می نامد تا بنمایاند که تا چه اندازه در پرورش خانواده و تاثیر مثبت بر روحیات اهالی آن به جا می گذارد و حتی می تواند پیامبری را دگرگون و تحت تاثیر رفتار خویش قرار دهد.
از این رو درود بر آن حضرت و سلام و صلوات بر ایشان واجب شد تا همواره او را به عنوان نمونه درنظر آوریم و هر گز از رفتار و اعمال و اندیشه هایش غافل نشویم.
قرآن ترسیمی که از فاطمه (س) به دست می دهد بیانگر آن است که همه انسان ها به ویژه زنان به خوبی می توانند وی را الگو و سرمشق خویش قرار دهند. در این تصویر و ترسیم الهی فاطمه در جایی قرار نمی گیرد که دور از دسترس انسان های عادی و معمولی باشد تا به این توجیه از پیروی از وی و تاسی از آن بزرگوار پرهیز کنیم و به دنبال الگوهای عینی و ملموس تری با زندگی خویش باشیم.
برخی آن حضرت را چنان بالا می برند که دور از دسترس و از ما بهتران به شمار می آید به گونه ای که دیگر قابل تاسی و پیروی نخواهد بود. بزرگی و بلندای مقام او به این معنا نیست که این مقام به عنایت خاصی انجام شده و ایشان در راه رسیدن به این مقامات تلاش و کوششی به خرج نداده اند؛ بلکه بر خلاف تصور عموم آن حضرت آن چنان در این راه کوشید و تلاش کرد که مصداق کدحا فملاقیه شد. تلاش و هزینه ای که وی پرداخت تنها در بخشی کوچکی که قرآن بدان اشاره می کند نیست ؛ هر چند که برای عموم مردم سخت و دشوار است که سه شبانه روز از آن چیزی که به تعبیر قرآن محبوبشان بود و خود بدان نیاز شدیدی داشت گذشت.
آن حضرت برای رسیدن به شاکله کامل وجودی خویش به تمام آموزه های قرآن عمل کرد ومصداق قرآن مجسم شد. به این معنا که اگر قرآن سخن از نماز و انفاق می کند وی در این حوزه سرآمد نمازگزاران و منفقان شد و نمونه ای از آن در سوره انسان تصویر شد. اگر نماز شب برای برجستگان و اولیای الهی واجب و شب زنده داری و تهجد شبانه بیش از دو سوم یا نصف و یا یک سوم را وی در طول زندگی عملیاتی کرد. و اگر ده ها دستور و حکم دیگر بوده همه را به دقت مراعات نمود و در این کار هیچ کوتاهی در عمل نداشت چنان که در حوزه اندیشه خود را بالا کشید. به ویژه آن که بر این باور بود که بینش در نگرش و گرایش و منش و کنش نقش دارد ؛ چنان که کنش و عمل در بینش و نگرش تاثیر مثبت و منفی خواهد گذاشت.
همسان سازی فاطمه (س) به عنوان یک انسان و یا زن با دیگر انسان ها و یا زنان معمولی به معنای آن نیست که در نهایت به مقامات ایشان توجه نشود. آن حضرت در فرآیند تکاملی چنان شاکله وجودی خویش را شکل بخشید که به عنوان الگو و اسوه کامل در کنار پیامبر (ص) و امامان معصوم (ص) نشست .
بنابراین در معرفی و وجوب تاسی به آن حضرت می بایست به این نکات توجه داد که آن حضرت انسانی و بشری همانند دیگران است که برای رسیدن به این مقام عالی و والا رنج ها و درد ها کشید و تلاش های بسیار سختی کرد. به گونه ای که در روایات از اعمال عبادی و اطاعت از خدا و پیامبر و همسرش بسیار گفته و نوشته است که این مقام جای بحث و بررسی آن نیست.
این فاطمه ای است که خداوند وجوب پیروی از وی را بر انسان ها و به ویژه زنان فرض کرده است و وی را در زمره انسان های کاملی قرار داده است که می بایست راه و روش ایشان را بهره گرفت .
86/4/5::: 10:31 ص
نظر()
  

به نظر می رسد که پیامبری مساله ای امروز و دیروز بشر است. از زمانی که انسان به عنوان خلافت الهی در قرارگاه زمین انتخاب و برگزیده شده است، ارتباط میان مستخلف عنه و خلیفه مساله انسان شد. اگر انسان هبوط کرد به معنای سقوط نیست؛ زیرا آدم هر چند که در بهشت عدن به دور از هر گونه مشکلات و دردسرهای روز مره کنونی زمینی بود ولی در جهانی مستقر شده بود که تنها برای مدت کوتاهی می بایست در آن جا می ماند. نقش گناه نخست هر چند در هبوط انسان تاثیرگذار بوده است ولی این بدان معنا نیست که انسان می بایست در آن جایگاه و بهشت عدن می ماند. گناه نخست تنها نقشی را که بازی کرد این بوده است که مساله اختیار و آزادی انسان را به خوبی نشان داد و آغاز گر مساله مهم دیگری به نام توبه شد. آدم به عنوان کلی انسان ، با توبه توانست به مقام پیشین در آید ولی دیگر نمی توانست در آن استقرارگاه موقت باقی بماند.

با هبوط انسان شیوه ارتباطی خدا و انسان تغییر یافت و انسان می بایست در انتظار می ماند تا خداوند به روشی دیگر با وی ارتباط بر قرار کرده و راه هدایت و بازگشت به مقام خلافت الهی را بیاموزاند. به این معنا که اسمای تعلیمی که موجب شد تا انسان به صورت قوه و شانیت به مقام خلافت الهی دست یابد در صورتی می توانست مفید و سازنده باشد که به شکل فعلیت در آید. انسان در زمین مجبور شد تا برای دست یابی به خلافت و ولایت الهی تلاش سخت و جانکاهی را انجام دهد. این تلاش در صورتی می توانست در راستای به فعلیت رساندن اسمای الهی و تحقق وجودی آن شود که در راستای دستور و فرمان های الهی باشد؛ زیرا زمین و ساختار آن از سویی و نیز ساختار و طبیعت انسانی از سوی دیگر به گونه ای بوده است که احتمال سوء استفاده و رفتار و منش نادرست در آن به شدت تقویت می شود. از این رو تنها با هدایت و راهنمایی الهی این امکان برای آدم و نوع بشر فراهم می شود تا بتواند اسمای الهی را در خود فعلیت بخشیده و به مقام خلافت و ولایت فعلی و تکوینی دست یابد.

از این روست که خداوند در هنگامه هبوط به انسان پشیمان و نادم وعده می دهد که پس از هبوط از سوی او دستور و راهنمایی خواهد آمد تا انسان بتواند با عمل به آن اسمای الهی نهان را در خود فعلیت بخشد و از قوه خارج سازد.

این گونه است که پیامبری آغاز می شود و آن حضرت خود به عنوان نخستین پیامبر فرمان ها و راهنمایی های الهی را دریافت می کند. این دستورها را ایشان و همسر و فرزندانش عمل می کنند . البته با این همه دیده می شود که از همان آغاز قابیل با عمل خلاف دستور خود را به هلاکت می افکند و نمی تواند اسمای الهی را در خود به فعلیت رساند و خلافت الهی را در اختیار گیرد .

پیامبری از این رو ، همان راهنمایی مردمان به سوی فعلیت بخشی اسمای نهان است که در انسان به ودیعت نهاده شده است.

پیامبر اکرم (ص) یکی از بزرگ ترین و بلکه بزرگ ترین پیامبری است که خداوند بر زمین مستقر کرده است . وی به عنوان مظهر کامل اسمای الهی توانسته است با راهنمایی و توفیق الهی همه اسما را در خود فعلیت بخشد. او که مظهر کامل اسم الله است بهترین راهنما برای انسان بوده و هست؛ زیرا همه راه ها را رفته و همه مشکلات و چالش های پیش روی بشر را می شناسد. او از این رو بهترین و کامل ترین پیامبری است که برای بشر فرستاده شده است و نماینده تام الاختیار خداوند است. این گونه می شود که پیامبر به عنوان اسوه و الگو عینی و عملی بشر مطرح می شود. بنابراین نمی توان پیامبر را برای گذشتگان الگو و اسوه دانست ؛ شناخت پیامبر از هر جهت برای کسانی که می خواهند او را سرمشق و نمونه قرار دهند و راه عالی و کمالی او را بپیمایند ضروری و لازم است. برای این که به شناخت دقیق از آن حضرت دست یابیم می توانیم به دو چیز تمسک جوییم یکی قرآن و دیگر سنت معتبر و عترت معصوم او . بنابراین ضروری است که با بهره گیری از آن دو خود را به کمال لایق برسانیم و اسمای الهی را در حد توان و ظرفیت خود ظهور و بروز دهیم و به فعلیت رسانیم. 


  

عید به معنای عود و بازگشت است. به این معنا که امری در طول زمان هر از گاهی تجدید می شود و دوباره به صورت پیشین خود باز می گردد. این بازشوندگی در باره طبیعت به خوبی روشن است و انسان به آسانی با پدیده نوشوندگی طبیعت ارتباط برقرار می کند. بهار همانند دیگر فصول سال است . همان گونه که بهار هر ساله در دوره تجدید شوندگی قرار می گیرد دیگر فصول چون تابستان و پاییز و زمستان از چنین ویژگی نوشوندگی برخوردار می باشند. در گذشته در ایران باستان برای هر چهار فصل عید گرفته و شماری از روزها به پاداشت نوشوندگی آن تعطیل می شد و جشن های مفصل و آب و تابی برگزار می شد. می توان از جشن مهرگان و جشن یلدا یاد کرد که یکی در پاییز و دیگری در زمستان برگزار می شود.

از جشن تابستانی در حال حاضر چیزی در اندیشه ندارم ، به نظر می رسد که بر پایه خصلت ایرانیان که ارتباط تنگاتنگی با طبیعت داشته و دارند ، روزهایی نیز در تابستان جشن طبیعت برقرار بوده و در آن مردم به عناوین مختلف شادی و سرور خود را بیان می داشتند.

اما این که در همه این جشن ها آن چه با ابهت تمام خود را در طول تاریخ حفظ کرد و در گذر زمانه فرو نپاشید و حتی در مناطق بیرون جغرافیای فرهنگ ایرانی رخنه کرد، خصوصیات و  ویژگی ها ی منحصر به فرد عید نوروز است.

این عید به جهت فطری بودن و خاستگاه معقول و مقبول مورد اهتمام همه حکومت ها قرار گرفته است و حتی فرهنگ ها و سنت های بیرونی نه تنها آن را طرد نکرد بلکه با آن همراه و همگام شد. این گونه است که عید در جایگاه بلند و رفیع خود ماند و با پذیرش سنت ها و آیین ها تازه خود را هماهنگ و سازوار گردانید. عامل نوشوندگی ذات این عید و انعطاف و نیز همانند شوندگی با سنت های نو باعث شد که عید نوروز با همه تحولات فرهنگی و نظامی و سنت ها ، پا برجا بماند.

شاخصه هایی چون صله رحم و اهتمام به خانه و خانواده ، پاک شوندگی تن و روح و خانه با خانه تکانی و تجدید عهد و پیمان با خانواده عامل مهمی در بقای عید نوروز است که باید آن را حفظ و از آن پاسداری کرد. عنصر تجدید شوندگی و نوشوندگی طبیعت بهار و زیبایی های منحصر به فرد آن که نشان از زندگی و نشاط و طراوت می کند و خاک مرده بدان جان می گیرد، همانند عید بهار است؛ زیرا عناصر آن نیز با توجه به مقتضیات زمان و عصری و حتی مکانی تغییر می کند.

این عنصر است که موجبات بقایی عید نوروز را فراهم آورده است با آن که در همه روزهای سال شاید با چنین نوشوندگی رو به رو باشیم ولی برای ما آن اندازه چشم گیر و مهم جلوه نمی کند. در مساله عید مسیحیان و مساله مائده هم این چنین چیزی را می توان یافت. با آن که از سوی خداوند برای حضرت مریم (س) مائده و سفره های رنگارنگی می آمد ولی تنها یک مائده به عنوان عید مورد تجلیل و تکریم قرار گرفت. عنصری که می توان در آن یافت مساله ارزشی و ارزش هایی است که در این عید به نمایش گذاشته شده است و یاد آور مساله تاریخی و عنایت الهی است. این ها همان چیزی است که از آن به ایام الله یاد می شود. ایام الله روزهای خاص با ویژگی های برتری است که انسان را به یاد امور بزرگی می اندازد.

بهار یاد آور امری بزرگی چون تجدید حیات و رستاخیز است . بنابراین باید با این نگرش و بینش به استقبال عید رفت و عناصر و مولفه های نوشوندگی و ارزشی آن را حفظ کرد تا عید همانند سده های پیشین باقی بماند.


  

 

ابزارهای فن آوری نوین چنان امکاناتی را در اختیار همگان نهاده است که بیرون از تصور است. هر کس اگر مطلبی را بجویید به سادگی می تواند با ابزارهای مختلف روز آن را به دست آورد. تنوع دیدگاه های از آن جا پیش می آید که هر کس هر چه را بخواهد به آسانی بیان می کند. از آن جایی که همه چیز را همگان می دانند و همگان هنوز نزاده اند این امکان است که آن چه از دیگری هر کس که باشد می شنوی و یا می خوانی بیانگر مطلب درست و حقی باشد. اشخاص به آسانی ابراز عقیده می کنند بدون آن که پیامدهای منفی آن دامن گیر آنان شود. این امکان در برخی کشورها بیشتر و در برخی دیگر محدود تر است ولی همین ابزار وبلاگ به عنوان نمونه به ما امکان می دهد تا دیدگاه ها و نظرات خود را بیان کنیم.

اما مشکل از آن جا شروع می شود که هر چه جایگاه و ارزش اعتباری مرکز و یا فردی که مطلبی را بیان می کند و یا می نویسد قوی تر و محکم تر باشد ، ابراز عقیده و دیدگاه ویا استناد سخت تر و دشوار تر می شود. این مشکل در موضوعات تخصصی از این هم سخت تر است چون هر کسی نمی تواند وارد این عرصه شود و بهتر است که نشود مگر آن اهل فن و تخصص باشد. از این رو هر چند برای همگان ابراز عقیده و بیان دیدگاه ها آزاد است ولی باید در مورد  خاص مانند موارد تخصصی نوعی کنترل و خودسانسوری وجود داشته باشد تا ارزش و اعتبار مطلب برای خواننده نه تنها کاهش نیابد بلکه افزایش یابد و فرد به عنوان رجوع به شخص آگاه و عالم به مطلب رجوع کند.

از برخی افراد و مراکز این توقع و انتظار به حق وجود دارد که هرچه را نگویند و یا ننویسند. اما می بیینم به جهت افزایش امکانات هر کس هر چیزی را بدون بررسی و تحلیل و یا تدبیر می نویسد و یا می گوید . جالب آن که آن را مراکزی منتشر می کنند که در آن مساله از جایگاه خاصی برخوردارند و مردم به نوشته و گفته های آنان اعتماد می کنند . نمونه ای را از روزنامه کیهان مورخه 21 /12 /85 نقل می کنم :

 «حجت الاسلام والمسلمین محمد رضا کافی» معاونت فرهنگی شهرک شهید محلاتی تهران درباره حرمت سه شنبه شب آخر امسال به نکته ای تامل برانگیز اشاره می کند:«بر طبق روایات، حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف، سه شنبه شب ها به مسجد مقدس جمکران تشریف فرما می شوند »

پرسش این است که این روایات را چه کسی از چه کسی نقل کرده است؟

در تمام منابع مسجد جمکران که در چهارم هجری ساخته شده است سخن از عنایت آن حضرت (عج) است نه حضور آن حضرت و در شب های چهارشنبه .

بنابراین بر همه است که پرسش را اهل آن بپرسیم و هر کسی اگر در مورد علم ندارد سخنی نگوید و استدلال نکند؛ زیرا آثار زیانبار آن بیش از سود آن است و دیگر آن که موجب گمراهی خلق و انتساب دروغ به معصوم (ع) و جعل و وضع روایت می شود. حتی اگر روحانی و طلبه ایم باید در موارد مشکوک این گونه به صراحت اظهار نظر نکنیم .


  

 

در سفر آفریقا به بیشتر کشورها که وارد می شدیم نکته ای برایم جالب بود. در برخی از نقاط با مردمی مواجه می شویم که زندگی ایشان هفتگی است. به این معنا که تمام برنامه ریزی ایشان برای یک هفته است. با برخی از ایشان وقتی به گفت و گو می نشینی بیان می دارند که هدف ایشان از زندگی گذراندن روزها به یک شنبه است. تمام تلاش و کوشش خود را بر این متمرکز می کنند تا پایان هفته ای خوب و خوشی داشته باشند. یک هفته تمام کار و کوشش می کنند تا مبلغی فراهم آورند و در یک شنبه ای آن را هزینه کنند. خوشی آن ها چیزی جز یک شب در دانسینگ گزارنی نبود. در آن پایان هفته از غروب تا بامدادن می خورند و با رقص و جشن همه توان و انرژی خود را به پایان می رسانند. از روز دوشنبه به امید روز یک شنبه همان کار تکرار می شود. این داستان مردمی است که چنین عمر خود را می گزارنند.

در برخی دیگر از نقاط با مردمی مواجه شدم که برای شب برنامه داشتند و زندگی ایشان روزانه بود. به این معنا که تلاش ایشان به این بود که روز خود را بگذرانند و شبی را خوش باشند. بیش از همان روز برنامه ای نداشته و تلاشی بیش از آن نمی کردند و ثروتی نمی اند وختند. اینان مردم بومی این قاره بودند و این گونه می زیستند . تلاش برای گذران روز خود و رسیدن به خوشی شب و جشن و سرور شبانه اش. اینان همواره تکرار می کردند مورا مورا( یعنی آهسته آهسته) در هیچ کاری شتابی نداشتند و هیچ تلاشی برای فردا به عمل نمی آوردند. البته وضع در همه آفریقا سیاه این گونه نبود بلکه در نهایت می توان به این نتیجه رسید امید زندگی در ایشان به روز و هفته و ماه در نهایت ختم می شود. البته شاید این نگاه ما به مساله باشد و از نظر ایشان این گونه تحلیل و تبیین نشود. شاید به نظر ایشان زندگی آن گونه نیست که برنامه ای برای ماه و یا سال و یا سالها و یا نسل ها داشته باشیم.

در همان آفریقا با مردمی مهاجر رو به رو می شویم که از اروپا و آسیا آمده اند. ایشان هم مدیران جوامع آفریقایی را تشکیل می دهند و هم سرمایه داران آن جا را. از این رو ایشان بر خلاف تفکر حاکم آفریقا با فرهنگی دیگر همه تلاش ها را برای سال ها و بلکه نسل ها تنظیم و تدوین کرده اند. این گونه است که هر چه آفریقا کم تر در اندیشه جمع کردن و انباشت است ایشان در فکر انباشت ثروت هستند. خانه ها آنان از کاه و گل و برگ های درخت نارگیل و موز است و خانه ایشان از سنگ خارا و سیمان و بتون مقاوم. این گونه است که دو فرهنگ متضاد در افریقا در کنار هم قرار می گیرد. آن یکی کم کاری می کند و آن دیگری می چاپد و بی گاری می کشد.

اکنون پرسش من این است. ما ایرانیان که برای نسل ها برنامه ریزی داریم چگونه کار خویش را توجیه می کنیم؟ آیا اهل توکل هستیم و یا اهل تکاثریم ؟

واقعا کدام بینش درست است و کدام مفید است؟

در بینشی می توان به فرهنگ ایرانی و اسلامی خود این گونه پرداخت که از امیرمومنان (ع) روایت شده است: اعمل لدنیاک کانک تعیش ابد الدهر و اعمل لاخرتک کانک تموت غدا؛ آن چنان برای دنیا خود کار کن که گویی همیشه روزگار زنده ای و چنان برای آخرت خود تلاش کن که گویی فردا می میری .

در این جا روشی را بیان می کند که جمع میان دو نظر است. برای آخرت چنان باید حرکت و عمل کرد که گویی فردا روز بازرسی و حساب و کتاب است و برای دنیا و آبادانی آن چنان تلاش کن که گویی که همواره زنده ای.

بنابراین نه روش آفریقایی درست است و نه روش آسیایی و اروپایی ، بلکه باید روش اسلامی را اختیارکرد که هم برای دنیا با نگاه آخرتی و هم برای آخرت با نگاه دنیای عمل کرد. یعنی همان زمان که برای ابدالدهر برنامه ریزی می کنی باید با این اموال و ثروت توشه آخرت خود را فراهم سازی و از انفاق و کمک باز نیایستی .


  

 

در بینش شیعی ، انسان نه مختار محض است و نه مجبور صرف؛ بلکه با وجود مختار بودن گرفتار محدودیت هایی است که در اصطلاح جبر نامیده می شود. اختیار به انسان این امکان را می دهد که بتواند در میان چیزها دست به انتخاب بزند و از آزادی عمل برخوردار گردد. بنابراین ریشه آزادی و انتخاب را باید در مساله مختار بودن انسان جست. چنان که از این مطلب دانسته شد که انتخاب و آزادی دو مساله دیگری غیر از اختیار می باشند و نمی توان آن دو را با اختیار یکی دانست؛ زیرا گاه انسان مختار است ولی دارای حق انتخاب نیست مانند مواردی که دو چیز وجود ندارد تا بتواند دست به انتخاب و گزینش بزند؛ از این رو تا شرایط و مقتضیات انتخاب فراهم نباشد امکان انتخاب نیز فراهم نخواهد بود. بسیار دیده شده است که انسان با وجود اختیار و مختار بودن به جهت فقدان شرایط و مقتضیات انتخاب نتوانسته از حق انتخاب بهره مند شود با آن که این محدودیت های پدید آمده برای انتخاب موجب نمی شود تا انسان از مختار بودن بیرون رود. مساله آزادی نیز این گونه است ؛ زیرا با آن که انسان مختار است و حق انتخاب دارد ولی شرایط برای آزادی انتخاب وجود ندارد؛ به این معنا که دو چیز و یا دو راه در برابر انسان است و انسان از امکان انتخاب برخوردار می باشد ولی اموری موجب می شود تا نتواند آزادانه از حق انتخاب خود بهره مند شود و ناچار می بایست به اکراه و یا اجبار بیرونی و یا دورنی تنها یکی را انتخاب کند با آن که می تواند و مختار است که آن دیگری را برگزیند ولی پیامدهای نابهنجار درونی و یا بیرونی موجب می شود که از دو فرض تنها بتواند یکی را برگزیند. در این جا هم اختیار وجود دارد و هم دو راه پیش روی فرد است ولی شخص تنها می تواند یکی را برگزیند. کاربرد گزینش و انتخاب شاید در این مورد همراه با تسامح باشد ولی این به معنای آن نیست که حق انتخاب از او سلب شده است بلکه تنها حق آزادی از او گرفته شده است و او با تمام اختیار می تواند انتخاب کند ولی آزاد نیست که هر کدام را که بخواهد برگزیند. البته به نظر می رسد که نتوان میان حق آزادی و حق انتخاب تفکیک روشنی را نشان داد و ردگیری کرد.

انسان مختار با این همه از جهاتی بیرونی و درونی با محدودیت های شدیدی رو به رو است و نمی توان پذیرفت که انسان فاعل ما یشاء است و هر چه را خواهد بتواند انجام دهد و یا هر اراده ای که کرده است را به فعلیت در آورد.

در نگرش توحیدی ، خداوند هستی هست که همه چیز به او بر می گردد و هیچ چیز از دایره قدرت و شاهی و حکومت او بیرون نیست. اگر بپذیریم که انسان مختار محض است و هر چه را خواست و اراده کرد به دست می آورد و هر چه را خواست ایجاد می کند، موردی یافته شده است که در آن جا اراده و خواست الهی نافذ نیست و بیرون از دایره حکومت و قدرت اوست؛ در حالی که چنین بینشی به معنای شرک و بیرون رفتن از توحید است. توحید در اندیشه و بینش شیعی فراگیر و در برگیرنده همه مراتب از توحید ذات گرفته تا توحید عبادی تا توحید افعالی می باشد. از این رو نمی توان به توحید افعالی اعتقاد و باور داشت و در همان حال نیز به اختیار صرف و محض انسان باور داشت.

از سوی دیگر انسان مجبور محض نیست و نمی تواند باشد ؛ زیرا در این صورت نتیجه جبری بودن ، چیزی جز لغویت تکلیف و مساله پاداش و جزا نخواهد بود. از سوی وجود این کنم و یا آن کنم که مساله انتخاب و امکان آزادی در عمل و رفتار است خود می نمایاند که انسان موجودی مختار است و دست کم میان امور متفاوت دست به انتخاب و گزینش می زند.

بنابراین مساله اختیار و انتخاب و آزادی در انسان از سویی و مساله توحید در ابعاد ذات و عبادت و افعال از سوی دیگر موجب می شود تا به این نتیجه برسیم نظام آفرینش بر "امر بین الامرین و منزلة بین المنرلتین" یعنی امری میان جبر و اختیار قرار گرفته و نهادینه شده است. از این رو تنها می توان به این باور رسید که مشیت و اراده و اختیار انسان در طول اراده و مشیت الهی است. به سخنی دیگر خداوند در انسان قوت و نیروی قرار داده است تا با به کارگیری از آن عمل کند. این قدرت در انسان به جهاتی محدود است و نمی تواند فراتر از ظرفیت های وجودی خود و دنیا باشد. اموری است که دنیا ظرفیت آن را ندارد تا آن را برتابد و امکان وقوعی و یا تحقق آن فراهم نیست مانند بالابردن همزمان دو پا ؛ زیرا این به معنای تاثیر گذاری نیروی جاذبه و افتادن بر زمین است. بنابراین نیروی جاذبه زمین به عنوان یک محدود ساز عمل می کند و اختیار تام و تمام را از انسان می گیرد. قوانین طبیعی دنیا اقتضاءاتی دارد که این اقتضاءات به معنای محدودکننده می باشند. اختیار انسان این گونه محدود می شود و حق انتخاب و آزادی در عمل نیز به تبع آن محودد می شود.

البته از آن جایی که هیچ چیز از دایره مشیت و اراده الهی و قدرت و حکومت او بیرون نیست ، قانون و طبیعت دنیا به عنوان بازدارنده در برابر قدرت الهی عمل نمی کند و این گونه نیست که خداوند گرفتارجبر قوانین شود و نتواند و یا امکان آن وجود نداشته باشد عملی را بیرون از قوانین انجام دهد، زیرا این مطلب به معنای ناتوانی خداوند و محدودیت ساز عمل خواهد کرد. این گونه است که مشیت و اراده الهی می تواند بیرون از دایره قوانین دنیایی و طبیعت عمل کند هر چند که این مساله یا اتفاق نمی افتد و یا اگر صورت واقع به خود گیرد بسیار محدود خواهد بود.

توحید افعالی به انسان این را می فهماند که مشیت و اراده و اختیار او به گونه ای نیست که بیرون از اراده و مشیت الهی باشد. از این رو اگر بخواهد کار و عملی را انجام دهد باید با تکیه و تاکید بر مشیت و اراده الهی و در آن چارچوب باشد.

خداوند در قرآن به پیامبر و مومنان دستور می دهد و می آموزد که چگونه بیاندیشند و چگونه عمل و رفتار کنند؛ زیرا اندیشه ، بینش و نگرش در عمل و رفتار انسان تاثیر مستقیمی دارد. در سوره کهف به این مساله توجه می دهد که انسان نه تنها در مراتب اندیشه ، بینش ، نگرش و عمل می بایست توحیدی افعالی را مراعات کند و به آن باور داشته باشد بلکه می بایست به شکل قولی بر خود و دیگران بباوراند که نظام آفرینش این گونه است و بیرون رفتن از این دایره چه تبعات و پیامدهای سوئی را به دنبال خواهد داشت. در آیه 23 و 24 سوره کهف به پیامبرش (ص) خطاب کرده و می فرماید: و لا تقولن لشی انی فاعل غدا الا ان یشاء الله واذکر ربک اذا نیست و قل عسی ان یهدین ربی لاقرب من هذا رشدا؛ نباید درباره کاری که می خواهی فردا انجام دهی بگویی که من آن را انجام می دهم مگر آن که خدا بخواهد و خدا را هنگامی که فراموش کردی یاد کن و بگو شاید ( و امید است ) که پروردگارم مرا به کوتاه ترین راه رشد هدایت و رهنمون سازد.

در این آیه سخن از این است که هر اراده ای که انسان می کند می بایست متوجه اراده و مشیت الهی باشد ، زیرا اراده و مشیت او فراتر و برتر از اراده و خواسته انسان است . اگر هم بخواهد کاری را انجام دهد به این باور نیز رسیده باشد که راه نزدیک تر و سودمندتری نیز وجود دارد که او بدان آگاه نیست پس از خدا بخواهد تا آن راه نزدیک رشد آور و سود آور و کوتاه را به نشان دهد. اگر امری است که گمان می کند که نمی توان انجام داد به این باور رسیده باشد که آن چیز بیرون از توان و اراده الهی نیست و خداوند می تواند راه و مرفقی را نشان دهد تا به مقصد برسی . این به معنای آن است که مشیت الهی برتر از مشیت انسان و خواسته او فراتر هر خواسته ای است و نادیده گرفتن این قدرت ماورایی و مشیت او می تواند آثار زیانباری به دنبال داشته باشد که کم ترین آن این است که نتواند کاری را انجام دهد و خوار و ذلیل و سر افکنده گردد ؛ زیرا آن کار یا بیرون از چارچوب قوانین طبیعت بوده است و یا با اراده و انتخاب افراد دیگری در تضاد قرار می گیرد و یا به هر علت دیگری امکان تحقق خارجی نمی یابد. از این رو بهتر آن است که در همان زمان یاد خدا باشد تا خدا راهی در پیش پا او قرار دهد و او را به مقصد از راه کوتاه و استوار و مفید برساند.

آیه دیگری که به این مساله در همین سوره می پردازد آیه 39 می فرماید: ولولا اذ دخلت جنتک قلت ما شاءالله لا قوه الا بالله . این آیه بیان می دارد که هرگاه به نعمتی دست یافتید سپاسگزار باشید و به زبان این مطلب را به دل القا کنید که هر چه خدا خواست همان است و همه قوت و نیرو از آن اوست و جز او کسی نیروی ندارد. به این معنا که مشیت الهی است که این نعمت را در اختیار من گذاشته است و این که علم و دانش و توان من نبوده است که به آن رسیده باشم . اگر خدا خواست و اراده کرد این نصیب من می شود و از آن بهره مند می گردم و گرنه همان گونه که آمده است می رود و هیچ سودی نمی برم. در این جا نیز سخن از قدرت الهی است که هیچ چیز حتی قوانین طبیعت بیرون از دایره قدرت او نیست و این گونه نیست که چون باید این عمل فلان نتیجه را باید بدهد ، به حتم چنین خواهد بود، بلکه ممکن است که اراده الهی طور دیگری باشد و به چیز دیگری تعلق گیرد. پس می تواند این نعمت را به نقمت تبدیل سازد و چیز نیز بیرون از دایره قدرت او نیست.

تاکید زبانی به ماشاءالله و یا انشاء الله به معنای پذیرش اندیشه مشیت فراتر و برتر الهی و قدرت او بر همه هستی است و این که نباید خود را مستقل از او ببینم و جهان و قوانین آن را حاکم بر اراده و قدرت او به تصور آوریم.


  

 

برخی از اعمال است که نشانه است و این نشانه ها پیام هایی هستند که اگر به خوبی درک شود و به درستی به واکنش نشان داده شود می تواند زندگی آدمی را از این رو به آن رو بر گرداند. نشانه ها همه جاست و می توان به آسانی با آن ارتباط بر قرار کرد. هر نشانه بیان از راه و چاهی است. در قدیم مردم بر این باور بودند که صدای کلاغ نشانه مرگ است و نیاز صدای جغد خرابه نشین خبر از امر ناخوش و ناپسندی دارد که ارتباط به نابودی هستی و یا عمران و آبادانی دارد. صدای کبوتر صدای صلح و خبر خوش است . این ها نشانه هایی است که مردم بدان باور دارند و با آن تفال و یا تطیر می زنند. در قرآن آمده است که قوم یهودی و نیز قبطیان مصری به حضرت موسی (ع) تطیر می زدند و می گفتند : از زمانی که تو آمده ای زندگی ما به هم ریخته و بدبختی و بی چارگی به ما روی آورده است.

این گونه نشانه ها و یا بهره گیری از نشانه در همه اقوام وجود داشته و دارد. البته این گونه نیست که همه نشانه ها درست باشد و یا تفسیر و تعبیر ما با واقعیت هماهنگ و سازوار گردد ولی از آن جایی که گفته اند تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها ؛ باید پذیرفت که این مساله ریشه از واقعیت و امر درستی دارد هر چند که برخی به جهت جهل و نادانی و عدم اطلاع کافی و وافی نمی توانند به معنای درست نشانه ها برسند. با این همه این مسائل و امور هیچ از ارزش نشانه ها نمی کاهد و آن را بی ارزش و بی اعتبار نمی سازد. از این روست که قرآن از جهان هستی و حتی از آموزه های و گزاره های کتبی خود به نشانه و آیات یاد می کند و آن را نشانه ای به سوی حق و حقیقتی به نام خدا می داند.

یکی از نشانه ها را امروز مطرح می کنم تا بدانیم که چگونه خدا و پیامبرش خواسته اند تا جایگاه امیرمومنان را بازشناسند و خلق گریزان را به راه آورند. در سوره مجادله دستوری است که خداوند به مومنان و مسلمانان می دهد. در آن جا آمده است که اگر می خواهید با پیامبر (ص) در گوشی سخن بگویید و نجوا کنید باید پیش از این کار صدقه ای بدهید.

این حکمی است که موجب شد تا کم تر مردمان وقت و بی وقت مزاحم رسول الله (ص) شوند. زیرا برخی برای نجوا کردن و در دل کردن وقت و بی وقت مزاحم آن حضرت (ص) می شدند و حتی گفته شده که یکی از ایشان ( ظاهرا ابوهریره چنان که خودش گفته است) برای خوردن ناهار و غذای مجانی و بی زحمت به عنوان پرسش و پاسخ پس از نماز همراه آن حضرت می شد تا به درخانه می رسید و مهمان او می شد و تا وقت زیادی هم می نشست و مزاحم آن حضرت می شد به طوری که زندگی آن حضرت به این طریق مختل می شد. خداوند در این آیه و آیات دیگری می کوشد تا کمی از رنج آن حضرت بکاهد. این گونه شد که کم تر کسی به سراغ آن حضرت می آمد. می گویند در مدتی که این آیه و حکم آمده بود هیچ کسی حاضر نشد تا صدقه ای بدهد و به دیدار آن حضرت بشتابد و با آن حضرت در دلی کند. تنها کسی که این کار را کرد حضرت امیرمومنان بود که این کار را کرد و با پرداخت صدقه به دیدار آن حضرت شتافت و با او نجوا کرد. این حکم به زودی به علت کوتاهی مردمان بر داشته شد و خداوند در همان سوره ضمن سرزنش مردمان و مومنان حکم را نسخ و الغا می کند. این گونه می شود که این حکم و دستوری الهی و قرآنی می شود که در ازل و ابد تنها یک نفر (امیرمومنان علیه السلام ) بدان عمل می کند و هیچ کسی دیگری از این نعمت برخوردار نمی گردد. این یکی از نشانه ها برای اهل خرد است. نشانه ای از غیب است که باید از آن بهره جست و دریافت که چه کسی واقعا و برای خدا گام بر می دارد و هیچ تلاش و کوشش او جز رضای خدا نیست . کسی که در عمرش پاک مانند و گرد ظلم بر او ننشست. چه دیگران بت پرستانی بودند که مصداقی از عنوان عام ظلم است و عهد الهی امامت و رهبری امت به کسانی که اهل ستم بوده اند نمی رسد : لاینال عهدی الظالمین.


  

 

 

و اینک! این  انسان است که در خاک تفتیده کربلا به  سم ستوران لگد مال می شود؛ و حق در بیابان به دست بابلیان پایمال می گردد. این ثارالله است که در میان العطش به دم تیغ خورشید می رود. و ابلیس

سرشار از تکبر، بندگان خدا را به سوی دوزخ رهنمون می گردد.  شگفت که امروز دوزخیان ، خاک غریب کربلا را در میان آب فرات به آتش می کشند. و خدا بر این همه غربت و جهالت انسان تاسف می خورد.حوا از برهنگی انسان شرم می کند و برگ انجیر می طلبد تا عورت انسان را بپوشاند و این بشر جاهل شرم را به دست باد می سپارد.

امروز نوردر خانه عقرب گرفتار شده و به اسارت می رود. خورشید بر نیزه به کوفه می رود و مولا در نخلستان های کوفه در به در به دنبال  ییتمان خدا می گردد.

امروز سایه در پی خورشید می دود و قرآن ناطق بر سر نیزه  در میان آسمان حرکت می کند .

امروز بوزینه بر سر منبر می پرد.و  سفیانی دین را به سخریه می گیرد و نینوا بر سوگ سیاووش می گیرید و سیه پوش می شود.

و اینک این انسان، خمیده و سوخته و بریده و شکسته و نالان و پریشان ....

و اینک این شیطان ، شادان ، رقصان ، خندان ...

و اینک عاشورا، کربلا و نینوا

و اینک عزای آدم و خاتم ؛ و اشک و سوز و آه

و اینک این خدا و این انسان

امروز این عالم خاکی گرفتار ، غنماک و اندوهناک، سیه پوش و عزادار به خود می پیچید و گردش ایام را به سخریه می گیرد.

و اینک  این من و گلوی بکشفته از بغض و چشم سرشار از خشمم.  وآسمان خونین و بارانی.

شگفت  روزی است روز عاشورا. آغاز شوم یک وحشت آغاز همه پستی ها و دنائت ها.

و اینک این منم گریان و اندوهبار

در سایه از وحشت و ترس

در میان کرکسان خاک

و اینک این انسان

به دشت کربلا افتاده بر خون

و اینک این مسیح باز هم مصلوب

اما به دست مسلم ناپاک کشته و مغلوب

و اینک این من و اشک و هزاران کاسه آب و هزاران آه ترکیده در گلوگاه آسمان ابری

و اینک این حسین افتاده بر خاک و هزاران سم بر تن او

و اینک این مسلمانی ما و هزاران عیب

و اینک این همه غربت به حق اولی القربی و

هزاران سم به جای بوس


85/11/7::: 4:55 ع
نظر()
  

سهراب سپهری پیشنهاد می کند که برای تغییر در نگرش و رویکردها می بایست ، نخست بینش ها را تغییر داد و برای تغییر دادن بینش ها نیز می بایست نخست ابزارها و منابع شناختی و بینشی را تغییر داد. به یک معنا، از آن جایی که کنش ها و واکنش ها و حتی منش و رفتار ما مبنتی بر نوع نگرش ما به مسایل و جهان است و نگرش ما نیز مبتنی بر بینش ما و بینش نیز مبتنی بر شناخت و شناخت مبتنی بر منابع و ابزارهای شناختی است ، ایشان پیشنهاد می دهند که به سرچشمه برویم و نوع تصرف در ابزارهای شناختی و منابع آن دهیم . به نظر وی ابزارهای حسی به عنوان مهم ترین و نخستین منابع تاثیرات شگرفی در انسان دارد و در یک فرایند پیچیده شخصیت و شاکله ما را می سازد. چشم و گوش به عنوان دو ابزار شناختی مهم بینایی و شنوایی ما را تامین می کنند . در نتیجه در شناخت و بینش و نگرش و رویکردها و کنش ها و واکنش های ما تاثیر می گذارند. بنابراین می توان دو کار را انجام داد : یا ابزارهای شناختی را تغییر داد و به ابزارهای شناختی شهودی و یا فراطبیعی چون وحی روی آورد که به نظر می رسد این کار دست کم برای بیشتری مردم امکان پذیر نباشد چون به طور طبیعی ابزارها و منابع شناختی دیگری به گونه ای مرتبط به ابزارهای حسی است و تا این دو فراهم نباشد انسان به طور طبیعی به ابزارها و منابع شناختی دیگر دسترسی نخواهد داشت. انسان در فرآیند طولانی و در بستری پیچیده رشد می کند و به گفته صدرالمتالهین انسان در حرکت جوهری به بالندگی می رسد و آفرینش دیگری در درون خود می آفریند و موجودی دیگری می شود. این همان تعبیر و انشاه خلقا آخر و لبس بعد لبس است. این آفرینش های درونی و حتی تغییر پیچیده چون چیزی همانند تغییر ماهیت ( زیرا به نظر می رسد که انسان تنها موجودی است که خود به شکلی جنس است و نه نوع ) در حرکت جوهری از شناخت حسی پدیدار می شود.

اما راه دوم آن است که در همین ابزارها و منابع نخستین شناختی گونه ای تغییر ایجاد کرد و یا به سخنی درست کارکرد درست آن را شناخت و به کار گرفت. این راه همه توده ای است و همگان می توانند از آن بهره گیرند و هم آسان تر ، کوتاه تر و بی هزینه تر است.

سهراب پیشنهاد می دهد که "چشم ها را بایست شست ؛ جوری دیگر باید دید. چترها را باید بست ؛ زیر باران باید رفت ." هم تغییر در بینش را با شستن چشم های غبار گرفته پیشنهاد می دهد که یکی مهم ترین ابزارها و منابع شناختی بشر است و هم پیشنهاد می دهد که چترها را بست و با مساله باران به نوعی دیگری برخورد کرد و با آن مواجه شد. البته این تغییر در کنش ها و واکنش های ما یعنی بستن چتر و رفتن به زیر باران و با مساله و یا پدیده باران به گونه ای دیگری رفتار کردن خود بازتاب طبیعی تغییر در بینش ماست. وقتی چشم را شست وشو بدهید کار دیگری که کرده اید این است که از آب استفاده کرده اید و قدر نعمت آب را می شناسید و با باران که همان آب پاک و مقطر آسمانی است و از پاکی خاصی برخوردار است به طور طبیعی رفتار دیگری در پیش می گیرد و دیگر آن را به صورت مشکل و مساله نمی بینید و با چتر در دست گرفتن نمی خواهید آن مشکل را حل کنید. با تغییر در بینش است که مشکل و مساله به یک پدیده طبیعی تبدیل می شود و به جای آن که با چتر به مقابله آن بروید و واکنش منفی نسبت به آن داشته باشید، چتر را می بندید و زیر باران می روید تا از آن برای شست و شوی تن غبار گرفته بهره برید . در این جاست که نه تنها نوع نگاه ما به پدیده تغییر می یابد بلکه نوع کنش و واکنش ما با آن نیز تغییر می یابد. این دعوتی است سهراب می کند و می کوشد تا بسیاری از چیزهایی که ما آن را مشکل و معضل می شماریم در حالی که پدیده های طبیعی و حتی مفید و سازنده هستند ، از مشکل بودن بیرون بیایند و به یک فرصت تبدیل شوند. برخورد ما نسبت به زلزله و سیلاب های بینان کن تغییر می کند و از یک مشکل و معضل به یک پدیده و حتی فرصت تبدیل و تغییر ماهیت می دهند. این تغییر ماهیت را با تغییر در نوع استفاده از ابزارهای شناختی و دگرگون در بنیش و نگرش ما پدید آورده ایم . این گونه می شود که کنش ها و واکنش ها و منش های ما نیز تغییر می کند و به شیوه و گونه دیگر با دنیا و پیرامون خود رفتار می کنیم .

اصولا سه نوع نگاه و زاویه دید دیگر (غیر از زاویه دید معمول میان ما که بر اساس منطق مسایل و مشکلات شکل گرفته است ) می توانیم نسبت به پدیده ها ( به سخن دیگران مسایل و مشکلات ) داشته باشیم .

نخست آن که این پدیده ها را فرصت بشمار آوریم و بر مبنای دم غنمیت شمریم با آن رو به رو شویم کاری که پیشنهاد بسیاری از بزرگان عرفان و تصوف و خیام نیشابوری است.

در داستانی می خوانیم :

بی گنهی نزد شهی محتشم

گشت به قتل چو خودی ، متهم

گفت که تا پرده ز کارش کشند

بر سر بازار به دارش کشند

چون سخن از دار و رسن شاه گفت

مرد توکلت علی الله گفت

با لب خندان چو گل نوبهار

رقص کنان خنده کنان سوی دار

(در اعتراض مردمان که چرا شادی می کنی که هنگامه رفتن به سوی چوبه دار و مرگ است، گفت:)

گر دهد از جام فنا ساقیم

یک نفس از عمر بود باقیم

این نفسی را که نیابم دگر

حیف بود گر به غم آرم به سر

این هم نوع نگاه دم و فرصت غنمیت شمردن است . او با دگرگونی در بینش توانست کنش و واکنش و حتی منش خود را تغییر دهد و با پدیده ای چون مرگ این گونه رو به رو شود. در نظر او مرگ ، مساله و مشکل او نیست بلکه امری طبیعی است که باید از آن بگذرد تا به کمال برسد.

زاویه دید دیگر آن است که با پدیده ها به عنوان فرصت ها رو به رو شویم. به این معنا که هر چیز به ظاهر مشکل ، معضل و مساله را به عنوان فرصتی استثنایی به شمار آوریم و با آن رو به رو گردیم.

حافظ شیرین سخن در باره این نوع نگرش و بر خورد با مسایل و مشکلات می سراید:

باغبان گر پنج روزی صحبت گل بایدش

بر جفای خار هجران صبر بلبل بایدش

ای دل اندر بند زلفش از پریشانی منال

مرغ زیرک چون به دام افتد تحمل بایدش

نازها ز آن نرگس مستانه می باید کشید

این دل شوریده تا آن جعد کاکل بایدش

زاویه دید سوم آن است ما مشکل را به یک پدیده و رویداد طبیعی تبدیل کنیم و با آن به این عنوان رو به رو گردیم .در این نوع نگرش می توان حتی پیش از رویداد ها حرکت کرد و پیش از وقوع نسبت به نوع رفتار از پیش تصمیم گیری نمود. برای احتمالات متعدد هر پدیده ، رفتاری از پیش تعیین شده نیز شناسایی و آماده کرد؛ زیرا بسیاری از این امور و رویدادها در زندگی فردی و جمعی ما اتفاق افتاده است و نوعی تکرار در آن ها یافت می شود. در زندگی خود و یا پیرامونیان دیده و یا شنیده شده است. پس احتمال این که روزی دوباره و یا برای نخستین بار با آن رو به رو شویم دور از انتظار نیست و می توان برای آن شرایط خود را آماده کرد. این ها شترهایی هستند که در هر خانه ای می خوابند و این گونه نیست که دیگری بدان پدیده و رویداد رو به رو ( به سخن و تعبیردیگران ، گرفتار) شوند و ما از آن دور باشیم. این گمانی است که نمی توان بدان باور داشت. پس می توان با آمادگی به سوی رویداد و رخدادهای احتمالی حرکت کرد.

اکنون می توان " چشم ها را شست ، جوری دیگر نگریست ، چترها را بست و زیر باران رفت."


85/11/4::: 8:58 ص
نظر()
  
<   <<   16   17   18   19   20   >>   >