در بسیاری از مسایل نیازمند داشتن مدارک و مستندات قطعی هستیم به ویژه اگر بخواهیم بر اساس آن بنیادهای فکری و نگرشی خود را بر پا کنیم. از گذشته درباره حضرت فاطمه (س) به عنوان یک شخص بسیار شنیده بودم و از کودکی در روضه ها و مساجد با مظلومیت آن حضرت (س) آشنا شده ام ولی کم تر با شخصیت آن حضرت به عنوان الگو و سرمشق زندگی آشنا هستم.
شخصیت ها از ابعاد مختلف و متنوعی برخوردارند. این مسئله درباره شخصیت های برتر و تأثیرگذار از تنوع بسیار چشم گیری برخوردار است از این رو پرداختن کامل به زوایا و ابعاد مختلف شخصیتی ایشان ناشدنی و دور از دسترس است.
یکی از آیات مشکل و متشابهات قرآن آیه 34 سوره نساء آست که خداوند در آن می فرماید: وَاللاَّتِی تَخَافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَاهْجُرُوهُنَّ فِی الْمَضَاجِعِ وَاضْرِبُوهُنَّ فَإِنْ أَطَعْنَکُمْ فَلاَ تَبْغُواْ عَلَیْهِنَّ سَبِیلاً إِنَّ اللّهَ کَانَ عَلِیًّا کَبِیرًا؛ مردان سرپرست زنانند به دلیل آنکه خدا برخى از ایشان را بر برخى برترى داده و [نیز] به دلیل آنکه از اموالشان خرج مىکنند پس زنان درستکار فرمانبردارند [و] به پاس آنچه خدا [براى آنان] حفظ کرده اسرار [شوهران خود] را حفظ مىکنند و زنانى را که از نافرمانى آنان بیم دارید [نخست] پندشان دهید و [بعد] در خوابگاهها از ایشان دورى کنید و [اگر تاثیر نکرد] آنان را ترک کنید و آنان بزنید پس اگر شما را اطاعت کردند [دیگر] بر آنها هیچ راهى [براى سرزنش] مجویید که خدا والاى بزرگ است. (سوره نساء، آیه 34)
عاشورا زمانه ای است که در گوشه ای از تاریخ نشست و جاودانه گشت. برخی از امور هر چند که در لحظه تاریخی اتفاق می افتد و در بند تاریخ اسیر است ولی خود فرا لحظه و فرا تاریخی اند. این امور این گونه از لحظه بیرون می روند و به کلیت تاریخ می پیوندند. از آن جمله عاشوراست که به معنای دهم است ولی از چنان کلیتی برخوردار است که همه زمانه را بلکه همه هستی را با خود همرنگ و هماهنگ ساخته است. دیگر عاشورا به معنای روز دهم از هر ماه و یا حتی روز دهم از ماه محرم سال 61 هجری نیست بلکه روزی همانند آن روزهایی است که در قرآن بیان شده و گفته است که ایام الله است. ایام الله تنها به سبب انتساب آن به خداوند معنای خاصی نیافته است بلکه این انتساب نوعی فرالحظه و فرا زمان را برای آن تثبیت می کند.
اگر بخواهیم برای ایام الله معنا و مفهوم واقعی و درستی به دست دهیم می بایست آن را ظهور و تجلی حق و حقیقت بدانیم.
ایام الله روزی است که خداوند به حق ظهور و جلوه می کند. از این روست که هر تجلی او یوم و روز خوانده می شود. بنابراین یوم القیامه و روز رستاخیز به معنای روز تجلی یک حقیقت کامل است. همه قیامت و رستاخیز روزی از روزهای خداست. زمانی که خداوند تجلی به واحد قهار می کند نیز روزی از روزهای خداست. از این رو می فرماید : لمن الملک الیوم ؟ لله الواحد القهار؛ امروز از آن کیست؟
وچون در آن حالت کسی جز خدای یگانه قهار نیست و همه را به حکم الموت مت ؛ ای مرگ تو نیز بمیر، همگان میرا شده اند و تنها خدای قهار مانده است، خود در پاسخ خود می گوید: لله الواحد القهار یعنی از آن خدایی است که یگانه و چیره است.
بنابراین هر روزی که از آن خداست تجلی اوست و حق و حقیقتی کامل است و در بند و گرفتار لحظه و زمان و زمانه نیست. این همان کل یوم هو فی شان ؛ به این معنا که او هر روزی در تجلی خاص است.
عاشورایی که در آن ثار الله به خون در کربلا فتاده است نیز روز خداست که در آن چنین به خلوص و اخلاص و خون تجلی کرده است.
عاشورا حقیقت الحقایق است و در آن حقایق دهگانه ای تجلی کرده است. در آن خلوص ، شهادت ، ایمان ، شجاعت ، فداکاری ، حریت ، صداقت ، نجابت ، مظلومیت و عشق به شکل اتم و اکمل تجلی یافته است.
امام معصوم(ع) انسان کامل ، خلیفه الهی و حجت خداوندی است. ربوبیت طولی وی همانند ربوبیت طولی پدر و مادر و به مراتب و درجاتی بسیار فراتر از آن است. اگر پدر و مادر به ربوبیت طولی خود مالک و در مقامی بلند پس از مرتبه الهی می نشینند و پس از وجوب عبودیت الهی ، احسان به ایشان فرمان و حکم نخست خداوندی است و بر انسان است به همین ربوبیت طولی از او اطاعت کند و ولایت او را بپذیرد و در حق ایشان دعا کند و اطاعت بی چون و چرای وی را جز در عصیان خداوند و شرک به او بپذیرد و همواره به سپاس و ستایش پدر و مادر خویش اهتمام ورزد؛ زیرا ایشان " کما ربیانی صغیرا" در کودکی او را پرورانده و ربوبیت کرده اند، امام معصوم (ع) نیز ربوبیت طولی و پروردگاری اش بر همه هستی را به حکم خلیفه الهی بودن در همه زمان ها و در همه امور به عهده دارد؛ از این روست که می بایست از ایشان اطاعتی فراتر از اطاعت و ولایت پدر و مادر داشت؛ زیرا به حکم آن که " النبی اولی بالمومنین من انفسهم " ولایت معصوم نیز به حکم وحدانیت نوری ایشان از خود مومن بر جانش نیز اولی تر و افزون تر است. پس فرمان ایشان امری ثابت و پذیرش آن بی چون و چرایی لازم است. پس اگر معصوم به ولایت خویش حکم کند که شخصی در تنور فروزان در آید می بایست اطاعت کند که پذیرش آن همانند در آمدن ابراهیمی در آتش است که از آن جان به سلامت در آید و حکم معصوم (ع) آتش گرم و سوزان را سرد و سلامت کند.
عاشورا را با انسان کامل و خلافت و ولایت و اتمام حجت امام معصومی (ع) ارتباطی تنگاتنگی است. آن گاه که انسان پس از هبوط بر زمین از فرازمین و آسمان بلند و جنت فردوس برتر، هر چند که گرفتار زمین و احکام و قوانین و قواعد آن شد، ولی زمین همان قرارگاه عملیاتی و عرش و تخت گاه حکمرانی و ربوبیت وی بر هستی شد. انسان کامل و معصوم(ع) از این جایگاه و تخت ربوبیت خویش همانند خداوند که بر عرش و کرسی نشسته است و بر هستی از عرش خویش ربوبیت می کند و انسان نیز از عرش خویش از زمین بر همه هستی حتی جبرئیل و دیگران فرشتگان مقرب و کروبین و عالین به حکم خلافت الهی حکم می کند. از این رو بر همگان حتی فرشتگان عرش برین است تا اطاعت کنند، چنان که به سجده آن را به طور رسمی و شفاف اعلام داشته اند. انسان کامل و معصوم(ع) از این تختگاه خویش به حکم ربوبیت طولی حتی فرشتگان را به سوی کمال لایق و شایسته ایشان رهنمون می شود و آنان را پروردگاری و ربوبیت می کند.
اگر خداوند هستی بر زمین و زمان حکومت می کنند و آنان بی چون و چرا آن را می پذیرند و اطاعت می کنند و به حکم" ایتیا طوعا او کرها " به میل و رغبت " طایعین " فرمان برند و به حکم ربوبیت می گویند که به اطاعت آمده ایم ؛ هم چنین همه هستی به حکم خلافت الهی امام معصوم (ع) به اطاعت نزد او می آیند و فرمانبر اویند. این گونه است که همه ذرات وجود شمر و یزید و ابن زیاد چه خواهند و چه نخواهند همانند ابلیس طوعا او کرها به حکم ربوبیت در بند و اسیر فرمان معصوم (ع) هستند و اگر معصوم حکم کند ذرات وجود ایشان خواسته و نخواسته از هم فرو پاشد و یا باقی و برقرار ماند و این همانند حکم و فرمان الهی است که آسمان و زمین به خواسته و اراده الهی گردن می نهند و اگر خواهد باقی ماند و اگر خواهد فرو پاشد.
هر موجودی حتی شمر و یزید و عمر بن سعد نیز به حکم ربوبیت طولی امام معصوم(ع) به کمال لایق و سزاوار خویش می رسند. اگر برای خداوند به حکم کمالیت، جمالی و جلالی است و هر کسی از اطاعت کنندگان وعصیانگران به سوی جمال و جلال وی در حرکت هستند. پس اطاعت کنندگان به بهشت جمال وی در آیند و عصیانگران به دوزخ جلال وی وارد شوند ؛ امام معصومی چون حسین (ع) به جمال خویش در کربلا شهیدان را به بهشت جمال می برد و یزیدیان را به دوزخ جلال می رساند.
این گونه است که در کربلا می توان اوج فضلیت ها و جمالیات را در کنار اوج رذالت ها و جلالیات یافت. آن گاه که امام معصومی چون حسین (ع) به حکم ربوبیت طولی و خلافت الهی و اتمام حجت از کوفیان نومید می شود به شدت از ایشان انتقام می ستاند ؛ زیرا هر گاه خلیفه و حجت خداوندی از قومی نومید شود که طاعت و ولایت را به حکم تکوین و تشریع نپذیرد و از جمال وی بگریزد هر گز از حکومت وی بیرون نمی رود ؛ زیرا همه هستی در مهار و مدیریت معصوم است و اگر از جمال وی بگریزد به جلال وی در آید و در هر حال از محدوده و دایره حکومت وی فراری نیست. این گونه است که به حکم جلالی از ایشان انتقام ستاند. خداوند در بیان این اصل و قانون جهان هستی می فرماید: فلما آسفونا انتقمنا؛ هر گاه ما (خداوند و خلیفه ) از کسی نومید شویم از ایشان انتقام ستانیم.
کربلا مظهریت انتقام الهی از سوی ربوبیت طولی امام معصوم و انسان کاملی به نام حسین (ع) است که اراده او همان اراده الهی است. از این ربوبیت حسینی از آن روست که وی در مای خدایش غرقه است و در آن محو می باشد. بنابراین انتقام خلیفه از کسی همان انتقام خداست؛ زیرا انسان کامل به مقامی می رسد که خدا چشم و دست اوست یعنی که خدا عین و ذات اوست؛ بلکه از این نیز فراتر، انسان کامل کسی است که از مقام خدا عین و ید او بودن فراتر می رود و خود عین الله و یدالله می شود و خداوند در او تجلی و ظهور می کند. این مظهریت اتم و اکمل الهی است که اراده او همان اراده الهی و خواسته او همان خواسته الهی است.
کربلای مظهریت جمال و جلال کمال الهی است. از این روست که امام معصوم (ع) بر این باوراست که یاران وی برتر از همه یاران دیگر انسان های کامل بودند و دشمنان وی در رذالت از همه دشمنان عنودتر و پست تر بودند.
کربلا مظهر تام جلال و جمال الهی است و مجلای جلال و جمال ربوبیت طولی حسینی است. اگر گفته شود که آسمان و زمین در کربلا خون گریست سخنی به بیراهه نیست که "بکت علیه السموات و الارضین السبع " بر امری که در کربلا واقع شد؛ زیرا زمین و آسمان ها رب و پروردگاری بزرگ خویش را از دست داده بودند و این امری نیست که بیرون از حد تصور باشد چنان که قرآن می فرماید که "فما بکت علیهم السماء و الارض" (دخان آیه 29) اگر زمین و آسمان بر دشمنان و قوم ظالمین نگریست بی هیچ شک و تردیدی بر امام و رب خویش گریست.
کربلا مظهر تام انسانیت و عصاره هستی را به نمایش گذاشت. از این روست که از زمان خلقت هستی تا قیامت همه بر حسین (ع) و واقعه طف گریسته اند و تا قیامت زمین و زمان خواهد گریست و در شقاوت انسان ها و سعات انسان ها شگفت انگیزانه می نگرد و هر روز آن را تکرار می کند و هر روز آن را به نمایش می گذارد. از این روست که "کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا "
اگر حقیقت اسلام می بایست تا قیام قیامت ماندگار شود، نیازمند معجزه ای است که فراتر از زمان و مکان قرار گیرد. این معجزه همان معجزه عاشورایی است که اسلام را تضمین و بقای حقیقت ناب آن را تا آخر زمان ضمانت می کند.
بی گمان عاشورا تنها رخداد تاریخی در تاریخ بشریت است که شگفتی ها و عجایب بسیار دارد. در این رخداد تلخ تاریخی نمونه های را می توان یافت که در هیچ رخدادی نمی توان جست. در عاشوراست که مردانی فقیه و دانشمند کهن سال با یک دیگر شوخی می کنند و رفتارهایی از خود به نمایش می گذارند که خاص جوانان است و از مردان کهن سال و پیر انتظار نمی رفت. در عاشوراست که در صحنه های مختلف آن زنان حضور جدی و موثر دارند. در این جاست که کودکان و حتی شیرخوارگان بازیگر اصلی صحنه هستند. خون ایشان به آسمان و صحنه های آن جلا و جلوت خاصی می بخشد. در طف است که نفرین مظلومی به طور مستقیم تاثیر می گذارد و محمد بن اشعث برادر جعده بنت اشعث قاتل امام حسن (ع) و فرزند اشعث ملعون که در صفین و کوفه توطئه ها کرده بود، پا در رکاب از اسب فرو می افتد و به شکل ذلیلانه ای به درک اسفل سقوط می کند.
تنها در عاشوراست که رهبر و فرمانده جنگی خود بر سر یکایک سربازان خویش حاضر می شود و پیش از پرواز آسمانی جانشان بر بالین ایشان می آید و سر ایشان را بر زانوی خویش می گذارد و تن هایشان را خود یا به همراه یاران به خیمه و یا کنار آن می برد. تنها درعاشوراست که یاران نماز عشق را با تیرباران نیزه ها و پیکان ها به جا می آورند. در عاشوراست که هزاران نفر بر هفتاد تن یورش می برند و با سنگ و چوب و خار و خاشاک و اسب و نیزه و شمشیر بر سر کشته گان می تازند. در این جاست گوشواره ها از گوش و جامه ها از تن ربوده می شود و به کودکان و زنان و خردسالان با تازیانه همراهی می کنند تا ناله ها و شیون هایشان در هیاهوی طبل ها و دهل ها و کرناها گم شود.
در عاشوراست که ثارالله را فی سبیل الله بر سر نیز می برند و فرزند و جگرگوشه ای پیامبری را به عشق خشنودی اش می کشند و به از قفا سر می برند. تنها در طف است که سرور جوانان بهشت را به بهای رسیدن به بهشت سر می زنند. در نینواست که سر انسان کاملی را بر سر نی می برند تا خلافت زمینان بر آسمانیان را تثبیت کنند.
در کربلاست که برای دست یابی به سکینه و آرامش، سکینه پیامبر(ص) را به تازیانه می نوازند تا شیون هایش آهنگ ترقی و عروج ایشان شود. در کربلاست که برای ترقی و دست یابی به درجات عالی و مقام مجاهدان رقیه بنت رسول الله را به سخت ترین و شقی ترین وجه با شمشیر می بوسند و تنش را به آن می نوازند تا زخمه های آن زخم دل هایشان را از کین و عدوات تعصبات جاهلی شفا بخشد.
این گونه است که بر خلاف هر رخدادی دیگر هر دو سوی جبهه شگفتی های می آفریند. یکی اوج رذالت ها و پستی ها را می نمایاند و آن دیگر اوج کمالات را تجلی می بخشد. خوانش کربلا را هر بار که مکرر کنی تازه است و درس ها و آموزه های بسیاری دارد.
امروز به یاد سکینه و رقیه ای به آیات فجر می نگرم و این آیات را بر می خوانم : یا ایتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه فادخلی فی عبادی وادخلی جنتی
خدا، یگانه و یکتای هستی است. هر آفریده ای که آفریده است دوگانه است. از این رو جفت برای هر آفریده ای ثابت است. هر جفتی از اصل همان آفریده، آفریده شده است. از این میان انسان هایی گمان برده اند که خدای سه گانه، هستی را مدیریت می کند. این تخیل را از جدل و قانون دیالکتیک ، پدر و مادر و فرزند یافته اند که هر تزی را آنتی تزی است که نتیجه آن سنتز است. اما ندانسته اند که خدا سومین دو تن است و چهارمین سه تن. توهم سه و چهار، بنیاد هفت آسمان و زمین را استواری بخشید و چهار روز آفرینش زمین در شش روز آفرینش آسمان و زمین نادیده گرفته شد. این در حالی بود که پنج کلمه توحیدی در آینه آفرینش هفت آسمان و زمین را محور بود و این گونه است که لولاک لما خلقت الافلاک به معنای یکایک پنج عنصر نوری است که توبه آدم بدان پذیرفته شد. اگر توبه آدم به پنج تن تثبیت می شود آن هشت فرشته عالین را چه می شود که بر ایشان سجده نبرند هر چند که از عالین و یا کروبین باشند که آدم را به وسوسه شدن ایشان ابلیسی گمراه کرد. مگر هفت در دوزخ را به هشت در بهشت نپوشانده اند تا هر جزء وسوسه انگیز از گوش و چشم و بینی و دهان آدمی را قلب هشتمی به راه آورد.
از هفت وادی شهوت می توان تا هفت وادی عشق تاخت و به قلب هشتمین ، رضای رضوان را به جان خرید که این بهشت رضوان اکبر و بزرگ تر و برتر از همه بهشت های هفت نقش و نگار با حوری و فاکهه و لذت تن و جان است.
این گونه است که آن پنجمین تن از پنج کلمه نوری در وادی عرفات اسب عرفان چنان تاخت که هیچ عارف کاملی به گرد پایش نرسید. آن گاه هفت شوط عشق را در کعبه توحید چرخید و تا اوج قربان بالا رفت . بار و میوه عید اضحایش را به ضحیه ای دیگر به برکه ولایت عشق در غدیر شست و در وادی چهل منزل به جای آن که قوچی بهشتی را قربان کند و فدای اسماعیلش گرداند خود را به مسلخ عشق کربلای طف برد و در نینوا فرزندش را از اصغر و اکبرش بر سر نی کشاند تا همه عشق را به تنهایی چون شرابا طهورا سر کشد و شاهد عشق را سر خونین بر سر نیزه نماید و ساقی خویش را خدای : و سقیهم ربهم شرابا طهورا نماید.
آسمان را خورشیدی است که همه ستارگان را به خاموشی می نمایاند؛ در پرتو خورشید نه از روشنایی ستارگان خبری است و نه از حضور ایشان اثری است. هنگامی که خورشید علوی درخشیدن گرفت همه ستارگان بی فروغ شدند و نام همه ستارگان و یاد و حضورشان محو شد. دیگر نه نامی و نه اثری از ایشان نیست. شگفت این که ابن الحدید معتزلی گمان برده است که خداوند مفضول را بر افضل مقدم داشته است؛ که اگر این گونه بود خداوند ابلیس را بر آدم مقدم می داشت. وقتی خورشید آدمیت و علویت درخشیدن گرفت و از پس پرده آفرینش جلوه نمود نه ستاره ای ماند و نه از مفضول اثری.
مگر نه این است که علی و محمد از نور یگانه ای آفریده شده اند و همه دیگران از انوار دیگری؛ مگر نه این است که علی و محمد یگانه اند و دو خورشیدی هستند که با هم طلوع کرده اند ؛ و مگر نه این است که خداوند به نام ایشان توبه آدم پذیرفت و به یادکرد آنان یونس از دل ماهی گریخت و موسی از فرعون رهید و دریا بشکافت و مگر نه این است که همه هستی بر سر خوان ایشان نشسته است و حتی فرشتگان مقرب و کروبین و عالین از ایشان بهره و فیض می برند و از ربوبیت طولی ایشان سود می جویند؟
مگر نه این است که هر پیامبری افزون بر پیامبری محمد بر ولایت علی خواسته و ناخواسته می بایست ایمان آورد ؟
اگر علی عصاره هستی است؛ زیرا محمد عصاره هستی است و لولاک لما خلقت الافلاک؛ و اگر علی خورشید تمام نمای اسم الهی است؛ زیرا که محمد مظهر اسم اعظم الهی است. پس اگر خورشید علوی درخشید دیگر نه ستاره ای می درخشد و نه نامی از آن می ماند. دیگر نه می توان از مفضولی یاد کرد و نه اثر و نشانه ای از آن یافت.
اینک اگر علی افضل عالمین است و افضل را بر مفضول به حکم تکوین و تشریع برتری و ربوبیت و خلافت و ولایت است و هر جن و انس و فرشته ای می بایست بر انسان کامل سجده برد و اطاعت کند پس از این می بایست از پس حضرت ختمی مرتبت ولایت ایشان را باشد. پس اینک این مولاه است: من کنت مولاه فهذا علی مولاه ؛ اگر من هر کسی را ولایت تکوینی و تشریعی دارم از جن و انس و ملک پس علی را از پس من ولایت تکوینی و تشریعی است به همان سان که مرا.
هر مسافری دوست دارد که به آشیانه و کاشانه خویش باز گردد. عشق به بازگشت است که انگیزه حرکت و تحرک هر دور از وطنی است تا به میهن خویش باز گردد. برخی از خانه ها و کاشانه ها خاص کس و شخصی است و برخی دیگر از یک وجه عمومی برخوردار می باشند و اختصاص به شخص و یا گروهی نداشته و همگان به گونه ای در آن شریک هستند. همگان احساس می کنند که آن جا از آن آنان است. احساس غربت نمی کنند و گاه حتی از خانه و آشیانه شخصی خویش بیش تر احساس تعلق به آن می کنند.
در روایت است که مکه خانه خداست و مدینه کاشانه پیامبر(ص) و کوفه شهر علی(ع) است. اما در این میان شهری است که کاشانه و آشیانه اهل بیت (ع) است. قم در روایات، عش اهل بیت (ع) و خانه و آشیانه ای آنان شمرده شده است؛ از این رو هر کسی که احساس تعلقی به اهل بیت (ع) می کند، خود را در این شهر غریب احساس نمی کند و بر این باور است که در شهر خویش است. هر غریبی در هر شهری احساس غربت می کند اگر چه سال ها در آن روزگار گذارنده و با همه اشخاص و کوچه ها و پس کوچه هایش انس گرفته باشد با این همه احساس این بیگانگی و دور از وطن بودن در او هست. اما در شهر قم هر مسافر و رهگذری گمان می کند که در وطن مالوف خویش است و با کوی و برزنش انس و خوی دیرینه دارد.
شهر قم با اهل بیت (ع) و عشق و محبت ایشان آغشته و آمیخته شده است. در رگ هایش محبت در جریان است و در رود خشک و بی آبش عشق کوثر روان است. امروز همانند هر روز دیگر به این شهر که آشیانه و کاشانه همه دوست داران اهل بیت عصمت و طهارت است سر زدن به معنای رفتن به آغوش مادری است که دلواپس فرزند است. در این روزها به ویژه که با نام و یاد منجی بشریت آمیخته است رفتن به این خاک و بوم بازگشت به خویشتن خویش است. روزهای سال، گذشته و ما از خانه دور افتاده ایم . اکنون آهنگ رحیل و کوچ به گوش می رسد و کاروان در کاروان به مقصد و مقصود عشق کجاوه بسته اند. از هر کوی و برزن و هر گوشه ایران صدای الرحیل برخاسته است. هر عاشق مهدی و مهدویت آماده شده است تا خود را به خانه و کاشانه اهل بیت(ع) برساند و در آن دمی آرام گیرد و برای سالی و یا سالیانی دیگر توشه راه سیر و سلوک برگیرد.
همه با عشق اهل بیت (ع) این دردانه و یادگار آن خاندان هر وسیله ای را یافته به سوی آشیانه آنان که کاشانه ایشان نیز است پرواز می کنند.
وقتی از کویر می گذری می توان گلدسته های طلایی را بنگری که در آسمان می درخشد. دست هایش در دو سو به آسمان دراز است و برای مردمانی که به نیازی به سویش شتافته اند دست به نیایش بر داشته است. این دست ها همواره بلند است و در آن حضرت(س) چشم به آسمان دارد. این را وقتی از بلندی های مشرف به ورودی قم به نگاه کردم دیدم. آن جا در عوارضی آزاد راه قم تهران می توان دید که چگونه آن کریمه اهل بیت عصمت و طهارت (س) دست هایش را به آسمان بلند کرده است و نیاز نیازمندان را به پیشگاه ایزدی عرضه می دارد. سر طلایی اش مرا به یاد ستاره ای فرو افتاده از آسمان عشق الهی می اندازد. ستاره ای که می بایست در میان کروبیان به تهجد و عبادت می پرداخت اکنون در میان خاکیان آمده است تا دستگیره ایشان باشد. این حبل و ریسمان الهی است که به عشق انسان خاکی را به خدای آسمانی پیوند زده است. گاه گمانم می شود که خسته از این همه دوری است و می کوشد تا عرش الهی پرواز کند ولی با این همه دلواپس و دل تنگ این خاکیان است. این گونه است که این گوهر فریده دهر در میان کویر نشسته است تا هر تشنه خاکی را به آب کوثر هدایت خویش سیراب سازد.
هدف ما جمکران بود. با این همه گفتم دور از انصاف باشد که سری به این بانوی دو عالم نزنیم. هر چه باشد قم به نام او مزین است و این بانو یادگار مظلومیت فاطمه دخت گرامی پیامبر بزرگوار است. در روایت است که هر کس در جست و جوی قبر غریب فاطمه (س) است به قم برود و به یاد او آن قبر را زیارت کند. دیدار با این خانم همانند آن است که چشم در چشم فاطمه (س) دخت پیامبر(ص) کنی.
از همان جا به عشق این بانو حرکت کردم. خورشید بر گنبد زرین می درخشید و بازتاب نور زرین آن گنبد دور آسمان در این گنبد روحانی خدایی است که چشم را خیره می سازد. اکنون خورشید گنبد حضرت فاطمه معصومه(س) را برای وداعی دوباره می بوسد. زمان خداحافظی فرارسیده است و خورشید آهسته دست بوسی می کند و به آرامی دل به دیدار فردا کوچ می کند. شگفت آن که نخستین انوار خویش را هر روزه بر آن گنبد زرین خدایی می افکند و هر شب به عشق دیداری دوباره گونه های سرخش را می بوسد و می رود تا روزی دیگر.
دمی در کنارش می نشینم و عرض ادبی و نماز و نیازی می کنم. جمعیت هجوم آورده اند. فکرکنم امشب برای قمی ها جایی نباشد. دوستداران اهل بیت به خانه خویش آمده اند و چنان خوشحال و خندان هستند و سر از پا نمی نشناسند که نگو و نپرس. هر کس با عمه خویش سخن ها و داستان ها و حکایت ها و خواهش ها دارند. دست در دست و یا سر در آغوش او می افکنند. آن بانو با کرامت به سخن ها و درد دل ها و دلواپس هایی همه گوش دل می سپارد. هر کسی را وعده ای می دهد و یا امیدی در دل می افکند. بی گمان هیچ کس از این در دست خالی بازنگشته است. مگر می شود که کسی در خانه خویش چیزی نیابد و یا از عمه خویش چیزی نگیرد؟ عمه ای که بزرگوارانه آن جا نشسته و دل به همگان سپرده تا با ایشان باشد و نیازشان را روا سازد. امروز بار عام داده است و همگان از دوست و دشمن به این بارگاه شتافته اند و دست پر باز می گردند.
برای نماز مغرب به شبستان بزرگ امام خمینی (ره ) می رویم. دوست می داریم که در پس امام زمان(عج) نماز بخوانیم. می گویند پیش از آن که ستارگان در آیند امام نمازش را خوانده است. با طلوع ستاره ای امام (عج) به نماز می ایستد و با پیش از آن که آن جام زرین آسمان همگی رشته های زرین خویش را بر گیرد و شب را مهمان زمینیان کند غفلیه اش را نیز می خواند.
با انبوه نماز گزاران به یاد مهدی(عج) و به امامت وی به شاگردی از این مکتب اقتدا می کنیم و در ظاهر او را پیش نماز خویش قرار می دهیم و در باطن مهدی(عج) را به پیشوایی فرا می خوانیم. نماز که تمام می شود. با بانو دو عالم خداحافظی می کنیم. آخر مقصد و مقصود دیگری نیز داریم.
شهر قم به دو نام آمیخته است. نام های بلند و جاودانه ای که عشق همه عاشقان و محبوب همه دل هاست. نام بزرگواری دیگری که این شهر به آن سربلند است نام حضرت مهدی (عج ) است. قم را حضرت معصومه ای(ص) است و جمکرانی که به نام مهدی (عج) پا برجاست. این نام ها چون شهر قم ابدی و ازلی است. می گویند در علم جغرافیا که قم نخستین خاکی است که از زیر آب های دوران های گذشته بیرون آمده است. قطعه ای یک دست و تخت که هیچ گسلی ندارد و یک پارچه از آب در آمد. شیطان به این خاک طمعه کرد و خواست در آن جا ساکن شود. اما ندایی آسمانی او را از جایگاه ساختن در آن سرزمین باز داشت و به او ندا داد: یا ابلیس قم ! ای شیطان رانده شده در این خاک مشین و از آن جا برخیز که این نه آشیانه و کاشانه تو بلکه آشیانه و کاشانه اهل بیت (ع) از فرزندان آدم است.
ابلیس از این سرزمین رانده شد و جایی برای او نیست. این گونه است که دربی از درهای بهشتی به قم باز شد و عشق به اهل بیت (ع) دری به سوی بهشت گشت. محبت و عشق به اهل بیت(ع) و مهدی(عج) با این خاک آغشته است. هر گوشه از خاکش را بر گیری از آن سلامت دنیوی و اخروی می یابی . خاکش را می توان توتیای چشم ظاهر و باطن کرد. از این رو خاکش را تبرکی است و برکتی و مردگان در این خاک خفته را عذاب قبری نیست. هر کس به عذاب قبر دچار شود در این خاک عذاب قبر از او برداشته شود؛ زیرا خاکش را با عشق و محبت اهل بیت(ع) آمیخته و عجین کرده اند و این خاک به حرمت اهل بیت(ع) کسی را نمی آزارد؛ زیرا اهل بیت (ع) همه محبت و عشق هستند و بس و خداوند ایشان را به عشق به همگان ستوده است. آنانی که از خود می گذرند و به عشق الهی و وجه اللهی حتی به دشمنی که در جنگ به قصد کشتن و قتل ایشان آمده است و اکنون در بند و اسیر ایشان است رحم می کنند و از غذای خویش به ایشان می دهند و خود گرسنه سر به بالین می گذارند.(سوره انسان)
به سوی جمکران می رویم. جمکران را خاکی است شگفت و بزرگی است که قابل توصیف نیست. تو گویی بخشی از کویر است بی هیچ تمایزی . اما نمی دانم که میان کویر و عشق و محبت چه پیوندی است که در کویر قم و این بیابان های تشنه از آب، عشق و محبت در آن موج می زند. خاکش را بی گمان با عشق آمیخته است. من این را از چشم های دو میلیون زوار از پیر و کهن و برنا و جوان ، زن و مرد می خوانم.
از شهر معصومه تا جمکران مهدی اتوبوس هاست که همگان را به این جمع فرا می خواند. از هفت مسیر تا هشت بهشت راه است. اگر دوزخ را هفت در است بهشت را یک در افزون است. این هشتمین را خدا به عشق و محبت اهل بیت (ع) آفریده است. از این رو درب هشتم از دل باز می شود. ان للحسین فی قلوب المومنین لمحبه لاتبرد ابدا؛ برای حسین عزیز در دل های مومنان محبتی است که هر گز سرد نمی شود. محبت را گرما و سوزی است که در جان است . از این رو محبت را از مقوله گرمایی و کیفی دانسته اند که با آب وصال سرد و خنک می شود ولی عشق حسینی و محبت اهل بیت (ع) گرما و سوزی دارد که حتی با وصال نیز به سردی نگراید و همواره پا برجاست. حتی وصال این عشق و محبت را فروزان تر می سازد و گرمایش را دوچندان می سازد.
همه ما می خواهیم از این در هشتمین بهشت وارد شویم. هنگامی که سواری یکی از این اتوبوس ها می شویم دیگر جایی برای نشستن بلکه حرکت و جنب خوردن نیست. به هر زحمتی است خود را سرپا نگه می داریم. عشق و محبت ایشان همگان را به وجد آورده است و از هر گوشه ای زمزمه های عشق به گوش می رسد. یکی در دل صلوات می فرستد و آن دیگری با صاحبش زمزمه نیاز دارد و آن سومی اسیر دوری اوست. نیایش برای فرج و رهایی انسان به شکل فرج امام (عج) خود نمایی می کند. آن یکی تنها می داند که عزیز فاطمه و یوسف علی در چاه کنعان و یا در مصر غربت است. این می داند که هست و چون خورشیدی در پس ابر به همگان نور می رساند و جان می فشاند و ایشان را از شر و بدی نگه می دارد. آن دیگری می داند که هست و این جا با اوست و در همه عالم مانند نور خورشید می تابد و هر رشته ای از رشته های وجودش به یکی مدد می رساند. آن دیگری در این جا می جوید و آن دیگری در مکه . یکی امید امروز دارد و آن دیگری امید فرداهای دور و هر چند که خودش چهره به چهره او نکند که می داند او چهره در چهره اش دارد وگرنه او کجا و عشق مهدوی و اهل بیت (ع) کجا؟
یکی از آفریقا آمده و آن دیگری از چین و آن سومی از عراق . من حتی مردی را دیدیم که از واشگتن و نیویورک آمده بود. هازن را به عشق حسین گره زده بود و لنگان با عشق مسیح خود را به عشق مهدی(عج ) رسانده بود و شگفت آن که او مهدی (عج) بارها و بارها در همه جا دیده بود. نه تنها در جمکران یا در مکه بلکه در نیویورک و در قلب آن کاخ سیاه که به فریب و رنگ سپیدش کرده بودند.
دختر بچه ای در ته اتوبوس زمزمه فرج داشت و زنان دیگر نیز همراه او شدند. او کاروان زنان را رهبری یم کرد. با عشق و سوز می خواند و زنان را به گریه می انداخت. هر کسی شوری داشت و هر سری نیازی را می جست.
راه یک ربع را بیش از دو ساعت با ماشین پیمودن و آن هم ایستاده تنها به عشق ممکن شود. مردمان در پیاده روها می رفتند با عشق می دویدند و پا برهنه دل می سپردند. راه بس طولانی به زمزمه و زمزم عشق مهدی (عج) کوتاه می شد.
گروهی بزرگ گویی چند ساعت مانده به غروب به عشق مهدی از حریم حرم اهل بیت (ع) پای برهنه و پای پیاده سیر و سلوک می کردند تا خود را به حکم افضل الاعمال احمزها به سختی عشق را دریابند که هر چه سخت تر در مقصد شیرین تر و گواراتر است. بسیار شده است که راهی بس طولانی و سختی را پیموده ام و در هنگام رفتن خستگی مرا می آزرد ولی هنگامی که اکنون آن را به خاطره می آورم یاد شیرین آن جانم را به وجد می آورد. اینان این پابرهنگان خاکی پا در افلاک می نهند با این گام های کوتاه و بس دراز خویش . این زمزمه پسرم را به وجد می آورد و می خواهد از اتوبوس پیدا شود. زنان و کودکان و مردانی که پا برهنه در میان خاک گام به عشق بر می دارند و به محبت مهدوی(عج) راه دل می سپارند. گویی هر گام که بر می دارند در آسمان است هر چند که در میان خاک است که چشم را می آزارد و تن را معذب می دارد و گلو را می خارد.
پیاده می شویم همانند این ایشان در رود عشق به جریان می افتیم. از هر کجا آب و نان و غذا و شیرین است که تعارف می کنند. آن اندازه است که آدمی را به شگفت می دارد. باور کن سیرم . دیگر جایی ندارم. این را من و بردارم می گوییم . اما اصرار و پافشاری کودکان و نوجوانانی که به عشق ایستگاه های صلواتی را بنا نهاده اند را نمی توان نادیده گرفت . می نوشیم و می خوریم به عشق و سلامتی مهدی(ع) باشد که همیشه آن وجود بی مثال شاد و سلامت باشد.
جمکران را دیگر نمی توان شناخت. اگر در عظمت و بزرگی این قطعه از خاک تنها به ساختمان وبناهایش بسنده کنیم جز مسجدی بر آمده در کویر نیست ولی عظمت آن در مردمان بزرگ و عاشقی است که این جا به عشق دیدار و شادباش گرد آمده اند. بیش از دو میلیون نفر که هم چون پروانه ها به خانه و کاشانه خویش کوچ کرده و یا بازگشته اند. بازگشت به خویشتن خویش را می توان در این کویر یافت. ناظر بیرونی جز کویر و مسجدی نمی بیند که میلیون ها دیوانه را پروانه وار دور خویش گرد آورده است ولی عاشقان را حالی دیگر است. آنان را نه انبوه خاک برخاسته از زمین می آزارد و نه نگاه های شگفت دشمنان. پروانه وار به نماز عشق می ایستند. می کوشیم به هر جان کندنی است خود را به مسجد برسانیم . مسجدی که به حکم ولی عصر (عج) به حسن بن مثله فرمان داد تا به عشق مهدی(عج) ساخته شود و یادگاری باشد برای آنانی که می خواهند در عصر غیب کبرا به دیدار او برسند. این مسجد را حسن بن مثله در عصر و دوره غیبت صغرای آن حضرت ساخت. زمانی که هر از گاهی عاشقان او به طور مستقیم با او دیدار داشتند و یا از راه نواب اربعه به خدمت ایشان می رسیدند. آن گاه شیخ صدوق که خود به دعای آن حضرت به دنیا آمد و شیخ علی بن بابویه را به قدوم خود و اهل بیت عصمت را به علم و دانش خویش سربلند کرد بازسازی می شود. این مسجد را اگر نامی جز عشق مهدی نباشد همین بس کفایت کند که مردمان را به وحدت مهدوی می رساند. اگر خانه خدا مرکز توجه عالم به خداست و این مسجد جمکران را تنها همین یاد آور بودن آن امام همام بسنده است.
نمازی چون دیگران خواندیم و پای پیاده مسیری بس طولانی را باز گشتیم و این تنها به عشق بازگشتی دوباره بود که از آن مسجد جدا شدیم.
دلواپسم اما این دلواپسی من از تنهایی امت است و غربت امامی که در غیبت است. میلیون ها عاشق را چه شد که امامی غریب دارند. اگر ما منتظران واقعی اوییم کاری کنیم که آن حضرت از غربت غیبت به در آید و چشمان دل های عاشقان به جمالی بیافتد که همواره دلواپس مومنان و عاشقان خویش است. این دلواپسی من برخاسته از دلواپسی امامی است که در پس پرده غیب است. باز می گردم اما به کجا؟
به خانه و کاشانه ایی که از آن همگان است. قم شهر اهل بیت و کاشانه ای همه عاشقان ایشان. این گونه است که پروازی را امسال آغاز کردم و می کوشم تا سال دیگر دوباره در کنار این کاشانه بچرخم و کبوتر چاهی این حرم باشم تا سالی دیگر دوباره بر آشیانه ایشان فرود آییم.
به امید آن دیدار و آن هم نشینی در آشیانه عش ال الله .