سفارش تبلیغ
صبا ویژن
رأی [درست] جز هنگام خشم پنهان نمی ماند . [امام حسن علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :25
بازدید دیروز :350
کل بازدید :2097367
تعداد کل یاداشته ها : 1987
103/9/2
3:3 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
خلیل منصوری[174]
http://www.samamos.com/?page_id=2

خبر مایه
پیوند دوستان
 
فصل انتظار اهالی بصیرت هزار دستان سرباز ولایت رایحه ی انتظار اقلیم شناسی دربرنامه ریزی محیطی .:: مرکز بهترین ها ::. نگارستان خیال جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی نگاهی نو به مشاوره پلاک آسمانی،دل نوشته شهدا،اهل بیت ،و ... حمایت مردمی دکتر احمدی نژاد آقاشیر کلّنا عبّاسُکِ یا زَینب صراط مستقیم هم رنگــــ ِ خـــیـــآل جبهه مقاومت وبیداری اسلامی کالبد شکافی جون مرغ تا ذهن آدمیزاد ! تکنولوژی کامپیوتر وبلاگ منتظران سارا احمدی بوی سیب BOUYE SIB رمز موفقیت محقق دانشگاه سرزمین رویا وبلاگ تخصصی فیزیک پاک دیده آدمک ها ✘ Heart Blaugrana به نام وجود باوجودی ... سرباز حریم ولایت دهکده کوچک ما از قرآن بپرس کنیز مادر هرچه می خواهد دل تنگت بگو •.ღ♥ فرشتــ ـــ ـه تنهــ ــ ــایی ♥ღ.• پیامبر اعظم(ص) عطاری عطار آبدارچی ستاد پاسخگویی به مسایل دینی وبلاگ شخصی امین نورا چوبک نقد مَلَس پوست کلف دل نوشت 14 معصوم وقایع ESPERANCE55 قدرت شیطان دنیای امروز ما تا ریشه هست، جوانه باید زد... آواز یزدان خلوت تنهایی کتاب شناسی تخصصی اس ام اس عاشقانه طرحی نو برای اتحاد ایرانیان سراسر گیتی در گوشی با خدا **** نـو ر و ز***** اس ام اس سرکاری و خنده دار و طنز دنیا به روایت یوسف جاده خدا خام بدم ایلیا حرفای خودمونی من بازی بزرگان کویر مسجد و کلیسا - mosque&church دنیای ماشین ها بچه دانشجو ! پژواک سکوت گنجهای معنوی دنیای موبایل منطقه‏ ممنوعه طلبه علوم دینی مسافر رویایی انواع بازی و برنامه ی موبایل دانشجو خبر ورزشی جدید گیاهان دارویی بانوی بهشتی دو عالم سلام

از نظر آموزه های وحیانی قرآن، همان طوری که انسان بر بسیاری از آفریده ها برتری داده شده و دارای فضلیت و کرامتی است(اسراء، آیه 70)، هم چنین میان مردمان نیز فرق هایی است که برخی از آنان بر برخی از دیگر در ظاهر و باطن برتری و فضلیت یافته اند؛ از همین روست که مردان بر زنان به اسباب چون قوامیت و انفاق برتری و فضلیت یافته اند: الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَاءِ بِمَا فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ وَبِمَا أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوَالِهِمْ.(نساء، آیه 34)

در میان پیامبران و انبیاء نیز برخی بر برخی دیگر تفضیل داده شده اند.(اسراء، آیه 55) هم چنین رسولان نیز این گونه است که برخی بر برخی دیگر تفضیل و برتری داده شده اند.(بقره، آیه 253)

این برتری و تفضیل هم از جهات معنوی(بقره، آیه 253) و هم از جهت مادی و رزق و روزی و مانند آنها است.(نساء، آیه 34)

البته باید توجه داشت که هر چه فضلیت کسی بیش تر از دیگری باشد، به همان میزان و درجه، مسئولیت آنان افزایش می یابد، چنان که رسولان اولوا العزم دارای مسئولیت سنگین تری نسبت به دیگر رسولان و انبیاء هستند و یا مردان دارای تکالیف و وظایف سنگینی تری نسبت به زنان هستند.

بر اساس آیات قرآنی، در تقسیم روزی نیز این گونه است که برخی غنی و برخی فقیر هستند: أَهُمْ یَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّکَ نَحْنُ قَسَمْنَا بَیْنَهُمْ مَعِیشَتَهُمْ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَرَفَعْنَا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِیَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضًا سُخْرِیًّا وَرَحْمَتُ رَبِّکَ خَیْرٌ مِمَّا یَجْمَعُونَ؛ آیا آنانند که رحمت پروردگارت را تقسیم مى کنند؟ ما وسایل معاش آنان را در زندگى دنیا میانشان تقسیم کرده‏ ایم؛ و برخى از آنان را از نظر درجات بالاتر از بعضى دیگر قرار داده‏ ایم تا بعضى از آنها بعضى دیگر را در خدمت گیرند  و تسخیر کنند ؛ و رحمت پروردگار تو از آنچه آنان مى‏ اندوزند، بهتر است. ( زخرف، آیه 32)

از نظر قرآن حال، که برخی از نظر قدرت یا ثروت فضلیت یافته اند به همان میزان، مسئولیت اغنیاء نیز بیش تر از فقیران است؛ زیرا می بایست مال خویش را به فقیران بدهند و سهم و قسط آنان را که در مال ایشان به عنوان حق قرار داده شده بپردازند: وَفِی أَمْوَالِهِمْ حَقٌّ لِلسَّائِلِ وَالْمَحْرُومِ؛ در اموالشان حقی برای سائلان و محرومان قرار داده شده است.(ذاریات، آیه 19)

البته خدا می توانست مستقیم به فقیران بدهد تا همگان در یک سطح مساوی باشند، ولی مال را به عنوان فتنه و کوره قرار داده است تا معلوم شود که چه کسی در فتنه الهی و آزمایش و ابتلاء سربلند بیرون می آید؛ زیرا خدا با شرور و خیرات مردمان را می آزماید: کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ وَنَبْلُوکُمْ بِالشَّرِّ وَالْخَیْرِ فِتْنَةً وَإِلَیْنَا تُرْجَعُونَ ؛ هر نفسى چشنده مرگ است؛ و شما را از راه کوره فتنه و آزمایش به بد و نیک خواهیم آزمود و به سوى ما بازگردانیده مى ‏شوید. (انبیاء، آیه 35)

خدا درباره فتنه بودن مال و کوره ذوب کردن و جداسازی سره از ناسره می فرماید: وَاعْلَمُوا أَنَّمَا أَمْوَالُکُمْ وَأَوْلَادُکُمْ فِتْنَةٌ وَأَنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِیمٌ ؛ و بدانید که اموال و فرزندان شما فتنه و کوره ذوب است تا به وسیله آزمایش شما باشد؛ و خداست که نزد او پاداشى بزرگ است. (انفال، آیه 28)  

در جایی دیگر نیز می فرماید: إِنَّمَا أَمْوَالُکُمْ وَأَوْلَادُکُمْ فِتْنَةٌ وَاللَّهُ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِیمٌ ؛ اموال شما و فرزندانتان صرفا فتنه و کوره ذوب است تا به وسیله آزمایشى براى شما باشد و خداست که نزد او پاداشى بزرگ است.(تغابن، آیه 15)

بسیاری از مردم در این فتنه شکست می خورند، زیرا برترجویی در ذات انسان است و تنها کسانی که اهل ایمان و نمازگزار واقعی خدا هستند، از این فتنه سر بلند بیرون می آیند؛ زیرا بسیاری مردم هر چندکه در ظاهر از بردگی انزجار دارند و دیگران را برده خویش نمی سازند، ولی در عمل به شکلی دیگر مردم را برده خویش قرار می دهند و اگر از بردگی فردی به ظاهر دست کشیده باشند، حاضر نیستند تا برابر و مساوی با دیگران باشند، و به شکل بردگی اجتماعی مردم را به بردگی می کشند که امروز اشکال پیشرفته آن به خوبی در جوامع بشری نمود دارد. خدا می فرماید که اصل بر این است که انسان برابری را بخواهد و بجوید و دست کم در اموال کاری کند که دیگران با او مساوی باشند، ولی حاضر نیست؛ زیرا برتر جویی در ذات انسان است و اگر تزکیه نفس نشده باشد این برترجویی موجب می شود تا هماره دیگران را برده خویش قرار دهد و تساوی و برابری را کنار بگذارد؛ خدا می فرماید: وَاللَّهُ فَضَّلَ بَعْضَکُمْ عَلَى بَعْضٍ فِی الرِّزْقِ فَمَا الَّذِینَ فُضِّلُوا بِرَادِّی رِزْقِهِمْ عَلَى مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُهُمْ فَهُمْ فِیهِ سَوَاءٌ أَفَبِنِعْمَةِ اللَّهِ یَجْحَدُونَ ؛ و خدا بعضى از شما را در روزى بر بعضى دیگر فضلیت و برترى داده است؛ ولى کسانى که فزونى مالی یافته‏ اند، روزى خود را به بردگان و زیر دستان خود نمى‏ دهند تا در آن با هم مساوى باشند. آیا باز نعمت‏ خدا را انکار مى کنند؟ (نحل، آیه 71)


  
  

یکی از واژگان پر تکرار قرآن، واژه سکر است. در مجمع البیان شیخ طبرسی برای واژه «سکر» معانی بیان شده که شامل موارد زیر از نظر لغت  است. چهار وجه که در مجمع البیان برای این واژه بیان شده عبارتند از:

اول: سکر به معناى هر شرابى که سُکرآور  و مست آور باشد و انسان را از حالت تعادل خارج سازد؛ از همین رو، نسبت به خمر آمده است: یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَقْرَبُوا الصَّلَاةَ وَأَنْتُمْ سُکَارَى حَتَّى تَعْلَمُوا مَا تَقُولُونَ؛ ای کسانی که ایمان آورده اید، نزدیک نماز نشوید در حالی که سکاری و مست هستید تا بدانید چه می گویید.(نساء، آیه 43) در حقیقت کسی که مست است از حالت تعادل عقلی و رفتاری خارج است، و در همان حال به سبب مستی نمی داند چه می گوید و چه می کند. به نظر می رسد که از همین باب باشد، سکرات مرگ، که انسان را از حالت تعادل خارج می سازد: وَجَاءَتْ سَکْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ ذَلِکَ مَا کُنْتَ مِنْهُ تَحِیدُ ؛ و سکرات مرگ به راستى در رسید این همان است که از آن مى‏ گریختى. (ق، آیه 19) هم چنین خمری که از انگور و خرما گرفته می شود، موجب خروج از حالت تعادل به سبب زوال عقل می شود؛ چنان که خدا می فرماید: مِنْ ثَمَرَاتِ النَّخِیلِ وَالْأَعْنَابِ تَتَّخِذُونَ مِنْهُ سَکَرًا وَرِزْقًا حَسَنًا ؛ و از میوه درختان خرما و انگور باده مستی آور و رزق نیک مانند مویز و شیره  بر می گیرید.(نحل، آیه 67) البته آیه در بیان حکم شرعی نیست تا گفته شود که خدا در آیه اتخاذ خمر از این میوه ها را جایز دانسته است تا گفته شود که مسکرات بر اساس این آیه حلال و مباح است. پس چون حکم شرعی در آیه بیان نشده بلکه در مقام بیان منافع میوه ها است، معنا ندارد که منسوخ به آیه ای دیگر باشد.

دوم: سکر به هر طعامى گفته می شود که طعم داشته باشد. از همین باب است قول شاعر که گفته است: جعلت عیب الاکرمین سکرا: تو عیبجویى از بزرگان را غذا و طعام خود کردى. شاید از همین باب باشد: مِنْ ثَمَرَاتِ النَّخِیلِ وَالْأَعْنَابِ تَتَّخِذُونَ مِنْهُ سَکَرًا وَرِزْقًا حَسَنًا ؛ و از میوه درختان خرما و انگور باده طعم‏ بخش و شیرین و رزق نیک بر می گیرید.(نحل، آیه 67) چنان که برخی هم چون ابى عبیده گفته اند: سکر، خوردنى است که به عنوان نقل خورده مى شود، مانند شیرینى، آنگاه این شعر را به عنوان شاهد انشاد کرده است: جعلت اعراض - الکرام سکرا. برخی نیز گفته اند: سکر در آیه به معناى شراب نیست، بلکه به معناى سرکه است، و این لغت اهل حبشه است.

سوم: سکر به معنای سکون و آرامش است، و به همین جهت در عربی مى گویند: لیلة ساکرة؛ یعنی شبى آرام  و ساکن. شاعر نیز در این باره گفته است: و لیست بطلق و لا ساکرة: آن شب نه بى آشوب بود و نه آرام . و همچنین در عربی مى گویند: سکرت الریح: باد ساکن و آرام شد. باز شاعر گفته است: و جعلت عین الحرور تسکر: نسیم داغ شروع به آرامش و سکون نمود.

چهارم: سکر به معنای مصدری حیرت است، وقتى مى گویى : سکر فلان سکرا؛ یعنى فلانى حیران شد حیران شدنى، و از همین باب است: تسکیر که به معناى تحییر ؛ یعنى حیران کردن است. در قرآن کریم هم آمده است: إِنَّمَا سُکِّرَتْ أَبْصَارُنَا؛ یعنى حیران شد دیدگان ما.(حجر، آیه 15) هم چنین خدا می فرماید: لَعَمْرُکَ إِنَّهُمْ لَفِی سَکْرَتِهِمْ یَعْمَهُونَ ؛ به جان تو سوگند که آنان در مستى خود حیران و سرگردان بودند. (حجر، آیه 72)

بر اساس تحقیقات از جمله بیان شیخ طبرسی، ظاهرا اصل در معناى این کلمه سکر، همان زوال عقل به خاطر استعمال چیزى است که عقل را زایل مى کند، و بقیه معانى که برایش ذکر کرده اند به نوعى استعاره یا توسعه همین معنای اصلی است؛ زیرا با زوال عقل در هنگام سکر و مستی، انسان دچار حیرت می شود و از هر گونه تحرک می افتد و به نوعی آرام می گیرد و حالت عادی غذا با طعم ها تغییر می کند.


  
  

از نظر آموزه های وحیانی قرآن، همه موجودات بر اساس عدالت الهی از رزق خویش بهره مند بوده و محروم نیستند؛ زیرا خدا می فرماید: وَمَا مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ إِلَّا عَلَى اللَّهِ رِزْقُهَا وَیَعْلَمُ مُسْتَقَرَّهَا وَمُسْتَوْدَعَهَا کُلٌّ فِی کِتَابٍ مُبِینٍ ؛ و هیچ جنبنده‏ اى در زمین نیست، مگر اینکه روزی و رزقش بر عهده خداست، و او قرارگاه و ودیعه گاهش را مى‏ داند. همه اینها در کتابى روشن ثبت است.(هود، آیه 6)

البته در زمین موجوداتی از گیاهان و مانند آنها، بلکه حتی جبندگان هستند که نمی توانند حرکت کنند و رزق خویش را به دست آورند، و  خدا حتی فکر روزی آنان را نیز کرده و برایشان حمل می کند تا به آنان برسد: وَکَأَیِّنْ مِنْ دَابَّةٍ لَا تَحْمِلُ رِزْقَهَا اللَّهُ یَرْزُقُهَا وَإِیَّاکُمْ وَهُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ ؛ و چه بسیار جنبدگانی که نمى‏ توانند، متحمل روزى خود شوند، خداست که آنها و شما را روزى مى‏ دهد، و اوست‏ شنواى دانا. (عنکبوت، آیه 60)

با این همه برخی از موجودات از جمله انسانها به رزق و روزی خویش نمی رسند. این عدم رسیدن روزی و رزق به آنان به سبب ظلم انسان ها است؛ زیرا اگر انسان ها «قیام بالقسط» می کردند(حدید، آیه 25)، و مومنان «قوامین بالقسط شهداء لله» بودند(نساء، آیه 135؛ مائده، آیه 8) دیگر این وضعیت وجود نداشت؛ زیرا در این صورت هر کسی سهم و قسط خویش از روزی را دریافت می کرد، اما ظالمین و قاسطین به جای آن که عادل و مقسط باشند، قسط این افراد را می خورند و آنان را به فقر اقتصادی مبتلا می کنند؛ از همین روست که احنف بن قیس در برابر مغالطه معاویه که فقر را جبر و اراده و مشیت خدا معرفی کرده می ایستد و می فرماید که برای همه خدا رزقی قرار داده و برابر با نیاز آنان نیازهایشان را برآورده کرده است؛ اما تو ظالمانه آن را از مردمان گرفتی و در خزینه ات قراردادی و مردم را فقیر کردی.(متشابه القرآن، ج 2، ص 123)

امیرالمومنین امام علی(ع) می فرماید: ما رأیت نعمة موفورة الّا و فی جانبها حقّ مضیّع؛ نعمت فراوانی ندیدم، مگر این‌که در کنارش حقی ضایع شده باشد.(شمس الدین، محمد مهدی، دراسات فی نهج البلاغه، ص 40)

آن حضرت(ع) در جایی دیگر می فرماید: إنّ اللّه َسبحانَهُ فَرَضَ فی أموالِ الأغنیاءِ أقواتَ الفُقَراءِ ، فما جاعَ فَقیرٌ إلاّ بما مُتِّعَ بهِ غَنیٌّ ، واللّه ُ تعالى سائلُهُم عن ذلکَ؛ خداوند سبحان خوراک تهیدستان را در اموال توانگران قرار داده است. پس، هیچ تهیدستى گرسنه نماند، مگر به سبب این که ثروتمند از حقّ او بهره‌مند شده است؛ و خداى بزرگ در این باره از آنان بازخواست خواهد کرد.(نهج‌البلاغه، حکمت 328)


  
  

انسان در دنیا کارهایی را انجام می دهد که دوست دارد و از آن لذت می برد؛ اما هدف از آن کارها نمی تواند فقط لذت باشد؛ به عنوان نمونه ازدواج از اموری است که انسان دوست دارد و از آن لذت می برد؛ ولی هدف فقط لذت نیست، بلکه اهداف متعالی و ارزشمندتری چون مودت و رحمت و سکونت و آرامش(روم، آیه 21) یا تناسل و بقای نسل و فرزندآوری است که او را علاقمند به ازدواج می کند.

البته لذت های دنیوی زمانی به چشم می آید که پس از رنج و فراقی باشد؛ از همین روست که بسیاری از مردم زمانی که در سلامتی، رفاه، آسایش، آرامش، خوشی و مانند آنها هستند، لذتی از آنها نمی برند؛ اما وقتی گرفتار رنجی شوند، قدر سلامتی را می دانند و قطره آبی برایشان لذت بخش است؛ از همین رو، گفته اند: قدر عافیت کسی داند که مصیبتی گرفتار شد.

اما لذت در بهشت خود اصالت دارد و هدف توصلی نیست، بلکه یک هدف نفسی و دارای ارزش ذاتی است. از آن جایی که در بهشت رنجی نیست، لذتی که انسان از هر چیزی می برد، نه تنها بدون رنج پیشین است، بلکه لذتی مستمر است و هر وقتی از چیزی بهره می برد، از آن لذت کامل و تمام را می برد. از همین روست که خدا با آوردن فعل مضارع «یحبرون» به این لذت مستمر و دایمی اشاره می کند؛ چنان که فرموده است: فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَهُمْ فِی رَوْضَةٍ یُحْبَرُونَ؛ اما کسانى که ایمان آورده و کارهاى شایسته کرده‏ اند، در گلستانى مسرور و شادمان مى‏ گردند. (روم، آیه 15)

پس لذت های بهشتی، لذت های مستمر و بی رنج است و انسان به آن چیز عادت نمی کند تا لذتی نداشته باشد، بلکه هماره لذت آفرین و لذت بخش است و بسیاری از کارها و افعال را در بهشت برای لذت انجام می دهد؛ زیرا هدفی غیر از لذت در آن کار نیست، حتی اگر آن کار خوردن و نوشیدن و زناشویی باشد، هدف چیزی جز لذت نیست که مستمر است و از آن زده نمی شود.(صافات، آیه 46؛ محمد، آیه 15)


  
  

از نظر آموزه های وحیانی قرآن، دو نوع حکومت و حاکمیت وجود دارد که از آن به عناوین گوناگونی تعبیر می کند، گاه از آن دو به عنوان «حکومت یا ولایت ولایی» و «حکومت یا ولایت طاغوتی»(بقره، آیات 256 و 257) و گاه دیگر از آن ها به عنوان «حکومت الهی» و «حکومت استعلایی» یاد می کند.

حکومت الهی آن است که مبتنی بر ولایت الهی، رستگاری بشر را در مدیریت بر پایه کتاب الله، میزان الهی، حقانیت، عدالت قسطی، کرامت اخلاقی، اقامه نماز، پرداخت زکات، امر به معروف و نهی از منکر  و مانند آنها می داند(حدید، آیه 25؛ حجرات، آیات 9 و 10؛ حج، آیه 41) و حرکت تمدنی در اجتماع انسانی در دنیا را برای آخرت و تقوای الهی قرار می دهد.(مائده، آیه 8؛ نساء، آیه 135)

اما حکومت استعلایی، حکومتی است که شخص فاقد علوّ ذاتی تنها مبتنی بر ظلم و خودبرتربینی فرعونی در سایه ادعای ربوبیت اعلی(نازعات، آیه 24) فقط برای زینت های دنیوی بدون هدف گذاری اخروی با سلطه بر مردم و در راستای استثمار آنان ، با بهره گیری از همه روش ها و ابزارهای، تهدید، تطمیع، قتل، غارت، نیرنگ، مکر، تفرقه افکنی در سایه زر، زور و تزویر به دور از موازین انسانی – اخلاقی اعمال می کند.(قصص، آیه 4؛ عنکبوت، آیه 39) بر اساس این فلسفه و سبک زندگی شیطانی و طاغوتی هر کسی که شمشیر در دست گرفت و بر جان و نفس و مال مردمان مسلط شد، حاکمیت دارد. از همین روست که می گوید: قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَی؛ امروز رستگار کسی است که استعلا یابد و بر دیگر برتری جوید.(طه، آیه 64)


  
  

از نظر آموزه های وحیانی قرآن، انسان مقصد و مقصودی دارد که باید آن را بشناسد و بدان سو با زاد و راحله حرکت کند تا برسد. مقصد انسان، آخرت و مقصود نیز لقاء الله و رجعت به سوی اوست که منتهای سیر و صیرورت انسان است.(انشقاق، آیه 6) برای رسیدن به این مقصد و مقصود نیز می بایست ره توشه تقوایی فراهم آورد که بر اساس عبادت در چارچوب اسلام و شرایع آن به دست می آید(بقره، آیات 21 و 197)؛ در حقیقت فلسفه و سبک زندگی قرآنی و اسلامی است که انسان را به تقوایی می رساند که ره توشه آخرت و قرب الی الله و لقاء الله است.

کسی که در دنیا فلسفه زندگی را بشناسد و برای آخرت و لقاء الله برنامه داشته باشد، سبک زندگی خویش را به گونه ای سامان می دهد که در آخرت به آن مقصد و مقصود برسد. بنابراین، در صحنه آخرت هیچ حیرت و سرگردانی ندارد؛ چون مقصد و مقصود را می داند و به درستی در آن مسیر گام برداشته و به آن صحنه با شناخت وارد شده است.

اما کسی که در دنیا فلسفه زندگی را نشناسد و سبک زندگی خویش را بر اساس فلسفه الهی سامان ندهد، همان طوری که در دنیا در راه های متفرق می رود و گرفتار «لعب و لهو» می شود و کارهایش یا همانند بازیچه کودکانه، هدفمند نیست، یا همانند نوجوانان هدفمند است؛ ولی اهداف مهم را کنار گذاشته و به اهداف کم اهمیت توجه یافته است. بنابراین، در چنین شرایطی در دنیا زندگی کرده و سرگردان میان لعب و لهو بوده است؛ بنابراین وقتی به صحنه قیامت وارد می شود؛ چون بر خلاف قوانین الهی عمل کرده و مجرمانه زندگی داشته است؛ در صحنه قیامت سرگردان است؛ چنان که خدا می فرماید: وَیَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ یُبْلِسُ الْمُجْرِمُونَ ؛ و روزى که قیامت برپا شود مجرمان سرگردان و نومید مى‏ گردند. (روم، آیه 12)

واژه «یُبْلِسُ»از ریشه «بلس» به معنای حیرت و سرگردانی است که با نومیدی و قنوط همراه باشد: یَئِسَ و تحیّر وسَکَتَ لانقطاع حُجَّته ؛ زیرا ابلیس از هر راهی می رود در ضلالت خویش است، راهش به جایی ختم نمی شود ؛ بنابراین از تلاش خویش هیچ نتیجه ای نیز نمی گیرد. از همین روست که چنین فردی را ابلیس می گویند؛ زیرا دچار حیرت و سرگردانی همراه با نومیدی است و حجتی برای کارهایش ندارد تا آن را تعلیل کند.

اصولا از نظر قرآن، این حیرتی که ابلیس و پیروان او در دنیا و آخرت بدان دچار هستند، یک حیرت و جدایی و تفرقه دایمی است؛ از همین روست که هزاران راه بی راهه می روند و به جایی نمی رسند. از همین روست که مجرمان در دنیا به ظاهر همراه و همدل هستند، ولی در باطن متفرق هستند، و همین تفرق و جدایی در قیامت بروز می کند و هر یک از آنها از دیگری تبری و بیزاری جسته و از هم دور می شوند.(همان، آیات 13 و 14)


  
  

زندگی انسان در دنیا نیازمند دو نوع علم ظاهری نسبت به عالم شهادت و محسوس، و علم غیبی نسبت به عالم غیب و آخرت است؛ زیرا اگر انسان تنها علم ظاهری داشته باشد و زندگی دنیوی خود را بدان سامان دهد، نه تنها از آخرت بی بهره می ماند، بلکه حتی از دنیا نیز بی بهره می ماند؛ زیرا حکمت زندگی دنیوی در جهت گیری اخروی آن است؛ اگر زندگی دنیوی همسو با زندگی اخروی سامان یابد، آن زمان است که زندگی دنیوی معنا و مفهوم حقیقی می یابد و کارها و بهره مندی از مواهب دنیوی ارزشی می شود؛ زیرا اگر کسی می خورد یا می نوشد یا می کوشد برای اهداف متعالی است که فراتر از چریدن و نوشیدن و کوشیدن حیوانی است؛ شهوت غذایی و جنسی برای بقایی است که او را به انسانیت می رساند؛ یعنی همان طوری که می خورد تا زنده بماند و خلافت الهی داشته باشد، ازدواج می کند تا مودت و رحمت به دست آورد و سکونت الهی یابد(روم، آیه 21) و آمیزش می کند تا تناسل و فرزندآوری داشته باشد و بقای خلفای الهی را در زمین تضمین کند. غضب می کند تا بقای خویش و هم نوع را حفظ کند و دفع دشمن جاهل نماید که فتنه انگیزی می کند و ریشه خلافت الهی را  انسان می زند.(بقره، آیه 193؛ انفال، آیه 39)

از نظر قرآن، غافلان از آخرت انسان هایی نادان نسبت به عالم غیب هستند، زیرا از علوم غیبی که از طریق وحی می رسد(بقره، آیه 151)، بی بهره اند و تنها از علوم ظاهری که مرتبط با عالم شهادت است، آگاهی و شناخت دارند که به سبب همان بی حکمت غایی بودن، مفید و سازنده برای زندگی دنیوی آنان نیست؛ چنان که خدا می فرماید: وَلکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لاَ یَعْلَمُونَ ؛ یَعْلَمُونَ ظَاهِراً مِنَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَهُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ؛ ولی اکثر مردم سنت و وعده های الهی نمی دانند و تنها ظاهر از زندگی دنیوی را می دانند و آنان از آخرت همانا غافل هستند.(روم، آیات 6 و 7)

این لایعلمون در آیه 6 ناظر به علوم غیر ظاهری است؛ زیرا خدا در آیات 5 و 6 به سنت های الهی در نصرت اشاره می کند که از علوم غیبی است. در برابر تنها شناختی که دارند نسبت به علوم ظاهری از علوم تجربی و حسی عالم شهادت است. از همین روست که این علوم فایده ای نسبت به آخرت ندارد؛ زیرا آنان را از علوم غیبی و عالم غیب آگاه نمی کند تا جهت گیری زندگی دنیوی انسان را به سوی آخرت قرار دهد.

کسی که تنها به علوم ظاهری اکتفا می کند، نفس خویش را زیر آواری از علوم ظاهری دفن می کند و فطرت خویش را سرکوب می کند و با فجور راه تقوای الهی را می بندد و ناتوان از درک و پذیرش و ایمان به علوم وحیانی می شود.(شمس، آیات 7 تا 10) در حالی که گرایش به علوم وحیانی در پس زمینه تقوای فطری و هدایت تکوینی(طه، آیه 50) موجب می شود که انسان در مسیر بهره مندی از هر دو نوع علم ظاهری و باطنی به کمالات برسد و ایمانی به دست آورد که او را از غفلت نسبت به آخرت رها سازد.(بقره، آیات 2 تا 5)


  
  

از نظر قرآن، مجوس یا همان زرتشتی ها اهل توحید هستند و از مشرکان نیستند؛ زیرا خدا به صراحت می فرماید: إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَالَّذِینَ هَادُوا وَالصَّابِئِینَ وَالنَّصَارَى وَالْمَجُوسَ وَالَّذِینَ أَشْرَکُوا إِنَّ اللَّهَ یَفْصِلُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ إِنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ؛ کسانى که ایمان آوردند و کسانى که یهودى شدند و صابئى‏ ها و مسیحیان و زرتشتیان و کسانى که شرک ورزیدند؛ البته خدا روز قیامت میانشان داورى خواهد کرد؛ زیرا خدا بر هر چیزى گواه است. (حج، آیه 17)

در این آیه خدا به صراحت مومنان، یهودیان، صابئین، نصاری و مجوس را از مشرکان جدا کرده است؛ زیرا مشرکان را پس از ذکر مجوس به عنوان « وَالَّذِینَ أَشْرَکُوا» آورده است که این تفصیل خود قاطع اشتراک است؛ یعنی گروه های نخست از جمله مجوس غیر از مشرکان هستند. پس به صراحت قرآنی، مجوس و زرتشتی اهل توحید است و جزو مشرکان نیست.

بر این اساس، نمی توان درباره علت خوشحالی مومنان در آیات نخست سوره روم به توحید رومی و شرک مجوس استناد کرد؛ زیرا به صراحت قرآنی، مجوس مشرک نیست تا شکست آنان موجب خوشحالی مومنان باشد، بلکه امر دیگری است که نیازمند واکاوی تاریخی است.

حقیقت این است که خدا در آیات نخست سوره روم از شکست روم و سپس پیروزی آنان پس از چند سال دیگر سخن به میان آورده است. سپس می فرماید: یَوْمَئِذٍ یَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ نَصْرِ اللَّهِ یَنصُرُ مَن یَشَاءُ وَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ؛ در آن روز مومنان فرحناک می شوند ؛ نصرت و پیروزی الهی! که هر کسی را بخواهد یاری می دهد و پیروز می گرداند؛ و او عزیر و رحیم است.(روم، آیات 4 و 5)

به نظر می رسد که علت خوشحالی مومنان پیروزی روم بر ایران نیست؛ بلکه علت خوشحالی مومنان توجه یابی آنان به این سنت الهی است که شکست و پیروزی هماره رخ می دهد و به زودی پس رنجی که مسلمانان از مشرکان می برند، آنان نیز در جنگ بدر که وعده تخلف ناپذیر الهی است، پیروز می شوند.(روم، آیه 6)

باید توجه داشت که بر اساس قواعد اصولی : 1. استعمال، اعم از حقیقت و مجاز است؛ 2. اصل در استعمال، حقیقت است؛ پس مراد از «یومئذ» روز است، نه عصر و دوره زمانی؛ زیرا خدا بیان می کند همان روز پیروزی مسلمانان خوشحال می شوند؛ نه در دوره زمانی و عصری که سه تا ده سال به درازا بکشد. پس علت خوشحالی مومنان پیروزی روم نیست؛ بلکه پیروزی خود مومنان در جنگ بدر بر اساس یک سنت الهی است که در داستان شکست و پیروزی روم بیان شده است. در آن روز بدر مومنان بر مشرکان به نصرت الهی پیروز می شوند و وعده تخلف ناپذیر خدا دلهای مومنان را شاد می کند.

نکته دیگر آن که اگر همان روز پیروزی مومنان خوشحال می شوند، در حالی که اگر مراد پیروزی روم باشد که با فاصله آن میان روم و مدینه، رسیدن خبر چند روز طول می کشد و همان روز مومنان نمی توانستند خبر را بشنوند و فرحناک شوند. پس این که همان روز مومنان شاد می شوند، خبر پیروزی خود مومنان در جنگ بدر بر اساس یک سنت الهی است که هر که را بخواهد پیروز می کند.


  
  

یکی از مفاهیم مطرح در آموزه های وحیانی قرآن، موضوع «تقرب الی الله» است. چنان که خدا در قرآن به صراحت می فرماید: وَمِنَ الْأَعْرَابِ مَنْ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ وَیَتَّخِذُ مَا یُنْفِقُ قُرُبَاتٍ عِنْدَ اللَّهِ وَصَلَوَاتِ الرَّسُولِ أَلَا إِنَّهَا قُرْبَةٌ لَهُمْ سَیُدْخِلُهُمُ اللَّهُ فِی رَحْمَتِهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ ؛ و برخى دیگر از اعراب و بادیه‏ نشینان کسانى‏ اند که به خدا و روز بازپسین ایمان دارند، و آنچه را انفاق مى کنند مایه تقرب نزد خدا و دعاهاى پیامبر مى‏ دانند. بدانید که اینها مایه تقرب آنان است. به زودى خدا ایشان را در جوار رحمت‏ خویش درآورد که خدا آمرزنده مهربان است. (توبه، آیه 99)

تقرب به کسی یا چیزی می تواند مادی – محسوس یا معنوی و غیر محسوس باشد؛ چنان که می تواند دوگانه: تقرب مادی – معنوی باشد.

1.      تقرب معنوی: از نظر قرآن، تقرب جویی به خدا و قرار گیری در مقام «الْمُقَرَّبِینَ »(واقعه، آیه 88؛ آل عمران، آیه 45) با مادیات نیست؛ هر چند که مادیات به عنوان ابزار توصلی در تقرب به کار می رود؛ از همین روست که خدا در تبیین تقرب معنوی می فرماید: وَمَا أَمْوَالُکُمْ وَلَا أَوْلَادُکُمْ بِالَّتِی تُقَرِّبُکُمْ عِنْدَنَا زُلْفَى إِلَّا مَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحًا ؛ و اموال و فرزندانتان چیزى نیست که شما را به پیشگاه ما نزدیک گرداند مگر کسانى که ایمان آورده و کار شایسته کرده باشند.(سباء، آیه 37) پس آن که موجب تقرب معنوی می شود، همان حالت معنویتی است که در انسان وجود دارد و در صالح خودنمایی می کند؛ بر همین اساس است که خدا در جایی دیگر می فرماید: لَنْ یَنَالَ اللَّهَ لُحُومُهَا وَلَا دِمَاؤُهَا وَلَکِنْ یَنَالُهُ التَّقْوَى مِنْکُمْ ؛ هرگز نه گوشتهاى آنها و نه خونهایشان به خدا نخواهد رسید، ولى این تقواى شماست که به او مى ‏رسد.(حج، آیه 37) از نظر قرآن، تقرب به نماز و مانند آنها نیز از مصادیق تقرب معنوی است پس وقتی گفته می شود به تقرب به نماز پیدا کنید یا نکنید، به معنای آن است که به اقامه نماز بپردازد یا نپردازید؛ زیرا نماز هر چند که مجموعه از اقوال و حالات چون قرائت و تسبیحات و رکوع و سجود است، ولی یک حقیقت مادی نیست؛ پس وقتی خدا می فرماید: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَقْرَبُوا الصَّلَاةَ وَأَنْتُمْ سُکَارَى حَتَّى تَعْلَمُوا مَا تَقُولُونَ؛ ای کسانی که ایمان آوردید به نماز نزدیک نشوید در حالی که شما مستان هستند تا بدانید چه می گویید.» به این معنا است که این نزدیکی و تقرب نادرست است.(نساء، آیه 43) به نظر می رسد که تقرب به زنا: وَلَا تَقْرَبُوا الزِّنَا(اسراء، آیه 32) از دیگر مصادیق تقرب معنوی، تقرب به حدود الهی است: تِلْکَ حُدُودُ اللَّهِ فَلَا تَقْرَبُوهَا (بقره، آیه 187)؛ زیرا قوانین و احکام الهی، مرزهای مادی ندارد، بلکه مرزهای معنوی دارد.  از همین موارد است، تقرب جویی به فواحش و کارهای زشت: وَلَا تَقْرَبُوا الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ(انعام، آیه 151)

2.      تقرب مادی و محسوس : از آن جایی که زن از مصادیق مادی و محسوس است؛ مراد از تقرب به زن، همبستری شدن است؛ پس وقتی می گوید: وَلَا تَقْرَبُوهُنَّ حَتَّى یَطْهُرْنَ؛ به زنان نزدیک نشوید تا پاک شوند(نساء، آیه 222)، مراد تقرب مادی و محسوس است. هم چنین تقرب به مال نیز این گونه است: وَلَا تَقْرَبُوا مَالَ الْیَتِیمِ(اسراء، آیه 34؛ انعام، آیه 152)؛ چنان که تقرب به درخت و تصرف در آن نیز از مصادیق تقرب مادی و محسوس است: وَلَا تَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ(بقره، آیه 35)

3.      تقرب مادی و معنوی: البته گاه مراد از تقرب هر دو معنای آن است؛ یعنی تقرب مادی و معنوی؛ زیرا شخصی که شخصی صاحب مقام نزدیک می شود، مراد ظاهری همان تقرب مادی، ولی مراد حقیقی همان تقرب معنوی است؛ حضرت یوسف(ع) وقتی می فرماید: وَلَا تَقْرَبُونِ؛ به من تقرب نمی یابید(یوسف، آیه 60)، یا ساحران خواهان تقرب می شوند و فرعون پاسخ مثبت می دهد و می گوید: قَالَ نَعَمْ وَإِنَّکُمْ لَمِنَ الْمُقَرَّبِینَ (اعراف، آیه 114)، مراد تقرب دوگانه است.

 اما حقیقت قرب و تقرب معنوی ، آن است که این تقرب هرگز  از مصادیق مفاهیم یا ماهیات نیست؛ زیرا مفهوم واقعیت عینی ندارد، و ماهیت نیز بر فرض اصالت و واقعیت، گرفتار کثرت است؛ زیرا ماهیات حدودی دارند که آنها را از هم جدا می کند و موجب کثرات می شود. شکی نیست که ماهیات و کثرات گرفتار گسست و جدایی است و هیچ ارتباطی میان ماهیتی با ماهیتی دیگر نیست. بنابراین، قرب معنوی نمی تواند از مصادیق مفاهیم یا ماهیات باشد.

بر این اساس تنها راهی که باقی می ماند این است که بگوییم این تقرب معنوی از مصادیق وجود و هستی است؛ البته نه وجود و هستی به معنایی که برخی از حکماء گفته اند؛ زیرا آنان هستی را حقایق متباین و جدا از هم دانسته اند که باز هم همان داستان کثرات در ماهیات خودنمایی می کند و نمی تواند موجب وحدت شود؛ بلکه مراد از تقرب معنوی به عنوان مصداق وجود و هستی، همان  هستی و وجود واحدی که تشکیک در آن اشتدادی است؛ یعنی یک حقیقتی با تجلیات دارای شدت و ازدیاد به طوری که برخی شدید و برخی شدیدتر باشد؛ و این قابلیت نیز وجود داشته باشد که در یک حرکت جوهری ضعیف بتواند به شدت برسد و ازیاد یابد و قوی تر و شدیدتر و زیادتر شود؛ چنان که خدا درباره ایمان و تقوا چنین گفته است:زَادَتْهُ هَذِهِ إِیمَانًا(توبه، آیه 124)، یا می فرماید: فَزَادَهُمْ إِیمَانًا(آل عمران، آیه 173) ، یا می فرماید: لِیَزْدَادُوا إِیمَانًا مَعَ إِیمَانِهِمْ.( فتح، آیه 4؛ مدثر، آیه 31)

به هر حال، حقیقت قربت و تقرب الی الله یک حقیقت معنوی است و راه دست یابی به آن نیز همان  اعتصام به «حبل الله» است که آویخته در میان خالق و خلق است: وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ(آل عمران، آیه 103)، به طوری که یک طرف آن به دست خدا و طرف دیگر در دست خلق است: طرفه بید الله وطرف بأیدیکم(الامالی، شیخ مفید، ص 135) پس راه تقرب به خدا که تقرب معنوی در ساختار وجود واحد و هستی یکتا و یگانه شکل می گیرد و انسان در این راه به کمال می رسد، راهی که دارای شرایط ذیل است: 1. وحدت در حقیقت؛ 2. واقعیت عینی، نه ذهنی؛ 3. متصل و پیوسته ،نه گسسته؛ 4. عمودی، نه افقی؛ 5. دارای درجات قابل صعود و عروج در یک حرکت جوهری و شدت یابی و اشتداد پذیری.

  


  
  

خدا در قرآن از «الْجِبِلَّةَ الْأَوَّلِینَ» سخن گفته و فرموده است: وَاتَّقُوا الَّذِی خَلَقَکُمْ وَالْجِبِلَّةَ الْأَوَّلِینَ؛ از کسی تقوا پیشه گیرید که شما وَالْجِبِلَّةَ الْأَوَّلِینَ را آفرید.(شعراء، آیه 184)

مراد از این «الْجِبِلَّةَ الْأَوَّلِینَ» چه کسانی هستند؟ به نظر می رسد که در این جا «ذوی» محذوف است؛ یعنی جمله این گونه است: ذَوی الْجِبِلَّةَ الْأَوَّلِینَ؛ یعنی صاحبان جبله از اولین ها. پس مراد این است که از خدایی تقوا پیشه گیریم که هم ما را آفریده و هم پیشینان ما را که دارای جبله بودند.

واژه جبله از ریشه جبل به معنای کوه است؛ یعنی گذشتگانی که دارای جبلت بودند و صفاتی هم چون جبل را داشتند که عبارتند از : 1. محکم و استوار؛ 2. بلند و مرتفع؛ 3. نگهبان و نگه دار؛ چنین افرادی هم چون جبل 1. استوار بوده و متاثر از نوسانات و لرزه ها نیست؛ 2. دارای معادن است و خالی نیست؛ 3. در برابر مشکلات سینه ستبر است؛ 4. منبع خیر است و چشمه ها و نهرها از آن جاری و ساری می شود؛ 5. دامنه ای دارد که دیگران در آن پناه می جویند؛ 6. پایدار است و زوگذر نیست؛ 7. عزیز و دست نیافتنی است و سلطه و سطنت ناپذیر ؛ 8. عظیم است و خوف و خشیت برانگیز؛

از همین روست که عالمان الهی را به جبله بودن می ستایند و در وصف آنان با این عبارت در حقیقت می گویند که آنان افرادی ثابت و استوار بی تزلزل در فکر و عقیده و رفتار، سید قوم و ملت خویش ، عالم عامل ، زنده و حیات بخش ، داهی و زیرک، عظیم و رفیع، خود به تنهایی امت واحده، وسیع و دارای ساحت و مانند آنها هستند؛ چنان که در زبان عربی جبلّ را برای بیان این صفات به کار می گیرند تا بگویند که حقیقت انسان در فطرت پاک الهی چنین است و خدا انسان را چنین آفریده و سابقون شما این گونه بودند و شما نیز این گونه صفات جبلی الهی را در خود داشته باشید و بر فطرت الهی خویش باقی بمانید.


  
  
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >