از نظر قرآن، انسان سالم کسی است که قلب سالم و سلیم داشته باشد(شعراء، آیه 89؛ صافات، آیه 84)؛ چنان که انسان بیمار کسی است که قلب بیماری داشته باشد. (بقره، آیه 10؛ توبه، آیه 125)
بنابراین، از نظر قرآن، سلامت و بیماری که تعیین کننده سرنوشت انسان است، سلامت یا بیماری بدنی نیست، بلکه سلامت و بیماری قلب انسان است.
از نظر قرآن، قلب همان حقیقت نفس و مرتبه ای از آن است که مسئولیت های شناختی و گرایشی انسان را به عهده دارد. به این معنا که تعقل(حج، آیه 46)، تفقه(اعراف، آیه 179)، تدبر(محمد، آیه 24)، بصیرت (حج، آیه 46)و ایمان (حجرات، آیه 7) شخص مرتبط به قلب انسان است.
قلب انسان در یک کلمه ساحت اندیشه و انگیزه انسان یعنی علم و عمل را به دست دارد. این قلب انسان است که در ساحت علم به جزم می رسد و در ساحت عمل به عزم. بنابراین، وقتی قلب به طور کامل سالم و سلیم باشد، کنش ها و واکنش های آن با قلبی که بیمار و مریض است، فرق دارد.
البته ممکن است که این بیماری قلب در ساحت علم باشد یا عمل؛ از این روست که کنش ها و واکنش های انسان ها در امور زندگی به چهار شکل خودنمایی می کند:
1. قلب سالم علمی و عملی: در چنین حالتی شخص به درستی حق و باطل را می شناسد و گرایش و گریزش خود را ساماندهی می کند و با ابزارهای سالم بدنی آن را در خارج بروز و ظهور می دهد. این گونه افراد از عقل علمی و علمی خوبی برخوردارند و ایمان و آخرت را برای خود دارند: چنان که امام صادق(ع) در تفسیر عقل می فرماید: «مَا عُبِدَ بِه الرّحمن واکْتُسِبَ بِه الجِنان؛ آن چه بدان خدا پرستش و بهشت کسب می شود.»(کافی، ج 1، ص 11) از نظر قرآن، چنین افرادی انسان های رشید هستند که نسبت به حق و ایمان گرایش داشته و از کفر و عصیان گریزان هستند.(حجرات، آیه 7)
2. قلب سالم علمی، ولی بیمار عملی: در چنین حالتی شخص حقیقت را می شناسد و بدان جزم دارد، ولی به سبب بیماری در مقام عزم، هیچ گونه تحرکی از خود بروز نمی دهد و کاری را انجام نمی دهد. چنین شخصی مانند کسی است که مار و عقرب را می بیند و می شناسد، ولی همانند دست و پا بسته و اسیر، اجازه می دهد تا آنها نیش بزنند و کاری نمی کند. خدا درباره فرعون می فرماید که به سبب بصائر و معجزات روشنگر علم یقین به حقانیت داشت(اسراء، آیه 102)، اما به سبب «علو و ظلم» عزم بر خلاف داشت و عمل مطابق به علم انجام نمی داد:وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَیْقَنَتْهَا أَنْفُسُهُمْ ظُلْمًا وَعُلُوًّا فَانْظُرْ کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِینَ ؛ و با آنکه دلهایشان بدان یقین کامل و تمام داشت، ولی از روى ظلم و علو آن را انکار کردند. پس ببین فرجام فسادگران چگونه بود؟ (نمل، آیه 14) امیرمومنین امام علی(ع) نیز درباره این افراد می فرماید: کم مِن عقلٍ أسیرٍ تحت هویً أمیر؛ چه بسا عقلی که اسیر تحت امارت هوای نفس است.(نهج البلاغه، حکمت 211) از نظر قرآن، مستکبرانی چون فرعون از این گروه هستند.(نمل، آیه 14؛ اسراء، آیه 102)
3. قلب بیمار علمی، ولی سالم عملی: چنین شخصی چون حقیقت را وارونه می شناسد، هر چند که در مقام عمل می خواهد کار را درست انجام دهد، ولی نمی تواند، از همین روست که افساد خویش را اصلاح می دهند و نسبت به این رفتار خویش بی شعور است. خدا چنین افرادی را سفیه می داند؛ از همین روست که به جای اسلام آوری از اسلام روگردان می شود.(بقره، آیات 10 تا 13 و 130) از نظر قرآن، منافقان از این دسته به شمار می روند.
4. قلب بیمار علمی و عملی: چنین شخصی هم ساحت علم و شناخت، حق و باطل را نمی شناسد و تشخیص نمی دهد، و هم در ساحت عمل، گرایش به حق و گریزش از باطل ندارد. از نظر قرآن، اینان کسانی هستند که ماهیت قلب خویش را با گناه و فجور دسیسه کرده و تغییر داده اند به طوری دیگر نمی تواند کارکردهای فطری خودش را داشته باشد. کافران این گونه هستند؛ چرا که آنان قسی القلب شدند.(مائده، آیه 13؛ حج، آیه 53؛ زمر، آیه 22)
از نظر آموزه های وحیانی قرآن، برخی از اعمال موجب رسوایی و آبروریزی می شود. از جمله اعمالی که موجب آبروریزی و رسوایی می شود و دل و ایمان شخص را می خشکاند، رشوه گرفتن است.
رشوه را کسانی می گیرند که احکام مردم به دست آنان است؛ یعنی حکم و حکومت را در اختیار دارند؛ زیرا این حاکمان با سوء استفاده از قدرت حاکمیتی خویش می کوشند تا برای خویش ثروتی را بیاندوزند؛ یعنی قدرت عاملی برای ثروت اندوزی آنان می شود.
خدا به این رشوه بگیران هشدار می دهد که با این سوء استفاده از قدرت و حکومت خویش، هر چند که ثروتی را می اندوزند؛ ولی این ثروت نیست، بلکه مایه بدنامی و بی آبرویی و رسوایی آنان است. خدا می فرماید: سَمَّاعُونَ لِلْکَذِبِ أَکَّالُونَ لِلسُّحْتِ فَإِنْ جَاءُوکَ فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ أَوْ أَعْرِضْ عَنْهُمْ وَإِنْ تُعْرِضْ عَنْهُمْ فَلَنْ یَضُرُّوکَ شَیْئًا وَإِنْ حَکَمْتَ فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ ؛ پذیرا و شنواى دروغ هستند، و بسیار مال حرام و سحت مى خورند. پس اگر نزد تو آمدند یا میان آنان داورى کن یا از ایشان روى برتاب! و اگر از آنان روى برتابى هرگز زیانى به تو نخواهند رسانید؛ و اگر داورى و حکمیت مى کنى! پس به عدالت در میانشان حکم کن که خداوند دادگرانی که قسط و سهم هر کسی را می دهد، دوست مى دارد. (مائده، آیه 42)
واژه «سحت» به معنای «رشوه»، در اصل به معنای پوست کندن از درخت است که موجب خشکی آن می شود. حیوانات گاه پوست درختان را می کنند و می خورند، این گونه درختی لخت و عور شده و راه تنفس خود را از دست می دهد و خشک می شود.
خدا در قرآن می فرماید که عذاب های الهی این گونه است که پوست گناهکار را می کند: فَیُسْحِتَکُمْ بِعَذَابٍ.(طه، آیه 61)
از نظر قرآن، کسی که رشوه می گیرد، این گونه با رشوه گیری در شرایطی قرار می گیرد که رسوا می شود و خدا پوستش را می کند تا خشک و بی جان شود.
خدا انسان را با سرمایه های آفریده که او را برای انجام ماموریت و مسئولیت آماده می کند. مهم ترین سرمایه های هر انسانی سرمایه های معرفتی و انگیزشی است.
خدا سرمایه های معرفتی و شناختی را به گونه ای قرار داده که قوت تشخیص حق و باطل و خیر و شر و مانند آنها را داشته باشد و به سمت و سویی که حکمت آفرینش اقتضا می کند یعنی خلافت الهی حرکت کند. به این معنا که خدا در نرم افزار وجودی هر موجودی از جمله انسان هدایت باطنی و فطری قرار داده و او را به سمت هدف رهنمون می کند.(طه، آیه 50) قوه الهی در نفس انسان که از آن به قلب یاد می شود، به انسان این امکان را می دهد تا تفقه و تعقل و تذکر و تدبر داشته باشد. این گونه است که فطرت الهی در ذات انسان از نظر شناختی به مدد انسان می آید و او را یاری می رساند؛ چنان که خدا می فرماید: فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا؛ حقیقت وجودی خود را به سمت دین حنیف بگیر و در این سمت قیام کن و بیایست! همان جهتی که فطرت الهی است و خدا مردمان را بر اساس آفریده است.(روم، آیه 30)
سرمایه انگیزشی انسان نیز نیز از سوی خدا به الهام فراهم است؛ چنان که خدا به صراحت می فرماید: وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا؛ سوگند به نفس و هر آن چه آن را در حالت استوا قرار می دهد. پس خدا به آن نفس فجور و تقوایش را الهام کرد.(شمس، آیات 7 و 8)
بنابراین، انسان از نظر علمی و عملی با سرمایه های فطری و ذاتی خلق و آفریده شده است و اگر آن را دفن و دسیسه نکند و تغییر ندهد(شمس، آیه 10)، هم چنان او را هدایت کرده و به سوی هدف رهنمون می سازد. به این معنا که هر انسانی به طور ذاتی و فطری دارای نرم افزار شناختی و انگیزشی است که توانایی شناخت حق را به او می دهد و در مقام عمل نیز او را به سوی آن حق رهنمون می کند.(شمس، آیه 9)
یکی از اسماء حسنی و نام های نیک خدا، «بدیع» است. بدیع از بدع صفت مشبهه است. بدیع به معنای فاعلی؛ یعنی آفریننده نوآور که بی سابقه و نمونه پیشین خلق می کند؛ به معنای مفعولی؛ یعنی آفریده بی سابقه و پیشینه.
خدا در قرآن دو بار خود را به این نام نیک ستوده و گفته است: «بَدیعُ السَّمواتِ وَالأَرض».( بقره، آیه 117؛ سوره انعام، آیه 101)
از آموزه های وحیانی قرآن و روایات معتبر اسلامی دانسته می شود که خدا دنیا را بدون سابقه و نمونه پیشین آفریده است؛ اما آن را از «عدم» نیافریده که محال باشد؛ بلکه چنان که در روایات آمده است: «خَلق الأشیاءَ لَا مِن شَیء»(علل الشرایع، صدوق، ج 2، ص 607)
در این روایت تاکید شده که خدا چیزها را از « لَا مِن شَیء» یعنی نه از چیزی آفریده که به معنای ابتکاری و نوآوری یا همان بدیع است. پس از نظر آموزه های وحیانی اسلام، چیزها از «من لاشیء» یعنی عدم نیست تا محال باشد، بلکه از « لَا مِن شَیء».
این بدان معناست که همه هستی در «علم ذاتی الهی» موجود به وجود علمی است. از همین روست که مخاطب به خطاب «کن» شدند؛ زیرا عدم مورد خطاب قرار نمی گیرد، بلکه موجود به وجود علمی مورد خطاب قرار گرفته و «وجود عینی خارجی» به دو شکل وجودی عینی امری و خلقی یافته است؛ چنان که خدا می فرماید: بَدِیعُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَإِذَا قَضَى أَمْرًا فَإِنَّمَا یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ ؛ او بدیع و آفریننده ابتکاری آسمانها و زمین است؛ و چون امری را حکم قطعی دهد؛ پس به تحقیق فقط می گوید: باش! پس بی درنگ مى شود. (بقره، آیه 117؛ و نیز : غافر، آیه 68؛ یس، آیه 82)
خوف ترسی است که می تواند ریشه عقلانی یا خرافی داشته باشد. از نظر قرآن، پیامبران نیز خوف و ترس عقلانی داشتند. این ترس هم نسبت به عظمت الهی و آخرت است(انسان، آیه 10) که از آن به خشیت نیز تعبیر می شود(فاطر، آیه 28)؛ و هم نسبت به مسائل ناشناخته (طه، آیات 20 و 67؛ ذاریات، آیات 27 و 28) و هم نسبت به رفتار دیگران به ویژه جاهلان(طه، آیه 45؛ هود، آیه 70) که می تواند آثار و پیامدهای دردناکی را به دنبال داشته باشد.
از نظر قرآن، خوف از جاهلان به ویژه جاهلان عقلی، خوفی عاقلانه است و انسان می بایست از این افراد اجتناب کرده و با سلام و صلوات و کرامت از ایشان عبور کرده و کناره گیرد.(اعراف، آیه 179؛ فرقان، آیات 63 و 72)
یکی از نمونه های خوف عقلانی را می توان به خوف حضرت موسی(ع) نسبت به وضعیت مردم در هنگام مقابله با ساحران اشاره کرد؛ خدا در این باره می فرماید: فَأَوْجَسَ فِی نَفْسِهِ خِیفَةً مُوسَى؛ و موسى در خود خوف و بیمى احساس کرد. (طه، آیه 67)
امیرمومنان امام علی(ع) در تبیین و تحلیل این خوف می فرماید: لَمْ یُوجِسْ مُوسَى علیه السلام خِیفَةً عَلَى نَفْسِهِ بَلْ أَشْفَقَ مِنْ غَلَبَةِ الْجُهَّالِ وَ دُوَلِ الضَّلَالِ؛ موسای کلیم (ع) بر جان خویش نترسید، بلکه از چیرگی نادانان و حاکمیّت گمراهان بیم داشت.(نهج البلاغه، خطبه 4)
در حقیقت، به سبب آن که حق و باطل یعنی معجزه و سحر به ظاهر یکی است، احتمال این که مردم جاهل نتوانند میان آن دو فرق بگذارند، وجود داشت، و همین امر موجب می شد تا نتیجه ای از آن احتجاج به دست نیاید؛ اما خدا به ایشان وعده می دهند که به گونه ای معجزه را به نمایش می گذارد که دیگر سحر ساحران نتواند خودنمایی داشته باشد و این گونه حق از باطل روشن می شود و مردم می توانند فرق معجزه الهی پیامبر را از سحر ساحران تشخیص دهند. این گونه است که ساحران خود پیشتاز در پذیرش معجزه شده و پیش از مشورت یا اذن فرعون به موسی(ع) ایمان می آورند و در این راه نیز به شهادت می رسند.(طه، آیات 68 تا 73)
باید یادآور شد که فرق میان معجزه که از بینات و بصائر است، با سحر همانند فرق میان معقول و متخیل است؛ از آن جایی که عموم مردم در مرتبه خیال هستند و تخیلی چون سحر در آنان تاثیر دارد، نمی توانند تشخیص درست بدهند؛ مگر این که این معقول در مقام خارج چنان باشد که اثری از متخیل به جا نگذارد؛ از همین رو، وقتی عصا اژدها می شود و ریسمان و چوب های خیالی مارشده را می بلعد؛ دیگر نه تنها ظاهر باطل از میان می رود، بلکه خیال باطل با آن از میان می رود و حق در محسوس و معقول خود را نشان می دهد؛ زیرا خدا می فرماید: تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا إِنَّ مَا صَنَعُوا کَیْدُ سَاحِرٍ؛ آن چه را ساخته اند را می بلعد؛ زیرا آن چه ساخته اند، کید ساحر است.(طه، آیه 69) پس آن چه با عصای معجزه موسی(ع) بلعیده می شود، تنها آن چوب و ریسمان مار شده نیست، بلکه آن «سحر» را می بلعد و نابود می سازد؛ یعنی هم ظاهر و هم باطن یعنی هم چوب و ریسمان و هم سحر با معجزه از میان می رود.
از آیات قرآنی به دست می آید که ترس حضرت موسی(ع) زمانی پدید می آید که سحر در قالب تخیل، روی قوه خیال مردم اثر می گذارد و به سحر ساحران چنین می آید که آن چوب ها و ریسمانهای ساحران حرکت و سعی می کند.(طه، آیات 66 و 67)
تفکری اشعری جبری بر این باور است که چون خدا به علم ازلی می داند که شخصی، مومن و شخصی دیگر کافر می شود، پس باید گفت که در حقیقت این علم ازلی الهی، علت عصیان بشر است؛ زیرا اگر علم ازلی الهی علت عصیان نباشد، علم خدا جهل می شود؛ از آن جایی که تالی باطل است، پس مقدم حق است؛ یعنی علت عصیان بشر همان علم ازلی الهی است؛ و گرنه کسی عاصی و کافر نمی شد.
می گویند بر اساس همین اعتقاد به جبر است که خیام سروده است:
مِی خوردن من حق ز ازل میدانست/ گر مِی نخورم علمِ خدا جهل بُوَد.
بر اساس آموزه های وحیانی قرآن، چنین تفکری باطل است؛ زیرا با آن که خدا در ازل میداند که فلان شخص فلان کار را میکند، اما میداند که او با اراده اختیاری خودش این کار را میکند؛ زیرا علم الهی، اولا علم حصولی همانند علوم انسان نیست، بلکه از مصادیق علم حضوری است؛ ثانیا علم الهی تنها به فعل نیست، بلکه به مبادی و منابع و مبانی است؛ یعنی خدا می داند که این شخص به چه علل فاعلی، صوری، مادی و غایی کاری را انجام می دهد؛ یعنی خدا می داند چه ، چرا، چگونه کاری را انجام می دهد؛ به این معنا که می داند شخص با اراده اختیاری میان خیر و شر، کدام را بر می گزیند؛ پس باید گفت علمِ ازلی با حفظ مبادی اختیاری به چیزی تعلّق گرفته است. بر این اساس آن فعل مثل کفر و ایمان به اختیار ارادی انسان ضروری الوقوع می شود.
در حقیقت خدا به انسان بر اساس مشیت حکیمانه هویت دارای اراده و حق انتخاب آزاد و اختیاری میان اموری چون کفر و ایمان، حق و باطل، خیر و شر، حسنه و سئیه و مانند آنها داده است که این همان عبارت «لاجبر و لاتفویض بل امر بین الامرین» است.
به سخن دیگر، بر اساس مشیت حکیمانه الهی ما مجبوریم که آزاد باشیم؛ چرا که اصلاً محال است کسی بخواهد بی اراده و بی اختیار کاری را انجام بدهد؛ زیرا چنین چیزی شدنی نیست؛ بلکه هر کاری که انجام می دهد در چارچوب مشیت حکیمانه و مقدر و اندازه ای که برای آن هویت است، مختار و آزا است. بر این اساس، ایمان نیاوردن اکثریت مردم واجبی ارادی و اختیاری است؛ زیرا خدا به صراحت می فرماید: وَهَدَیْنَاهُ النَّجْدَیْنِ؛ و ما او را به سوی دو راه بلند و روشن هدایت کردیم؛(بلد، آیه 10) یا می فرماید: إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاکِراً وَإِمَّا کَفُوراً؛ به راستی که ما او را به سوی راه هدایت کردیم خواه شاکر و خواه کفور باشد.(انسان، آیه 3) پس جبری در انتخاب ندارد، وگرنه عذاب به سبب جبر معنا ندارد و از مصادیق ظلم خواهد بود، در حالی که خدا عدل محض است.
به هر حال، علم ازلی خدا به امری از جمله کفر کافران و ایمان مومنان، هرگز به معنای جبر نیست؛ از همین روست که از محقق خواجه نصیر الدین طوسی نقل شده که در پاسخ خیام نیشابوری فرموده است:
علمِ ازلی علّت عصیان بودن / در نزد حکیم غایت جهل بُوَد.
البته اگر در شرایط جبر عارضی انسان گرفتار شود و اضطراری بروز کند، بر اساس قاعده کلی «رُفع عن امّتی تسع» تکلیفی برایش نیست، هر چند که احکام وضعی هم چنان بر او باور می شود و مثلا اگر حق الناس را تضییع کرده، می بایست به جبران آن پردازد.
یکی از مسائلی که در قرآن مطرح است؛ لزوم اقتداء است؛ اقتداء به این معنا این است که چیزی یا کسی را به عنوان «قدوه» قرار بدهیم.
کلمه «قدو» به معنای اصلی است که فروع از آن متشعب می شود؛ از همین رو، به نمونه بارزی که او را اصل قرار داده و به عنوان مثال از او پیروی می کنند، اقتداء گفته می شود. در برابر «قذی» به چیزی گفته می شود که بی ارزش می نماید و دور انداخته می شود و هیچ توجه و اعتنایی به آن نمی شود.
این که انسان چیزی را «اسوه» و سرمشق حسن و نیک اعمال و رفتارش قرار دهد، امری خوب و مناسب است؛ چرا که اسوه قرار دادن غیر از تقلید کورکورانه است؛ زیرا تقلید به معنای قلاده انداختن و کشیدن است؛ انسانی وقتی اسوه می شود یا اسوه قرار می دهد، رفتاری ارادی بر اساس عقلانیت است که البته از نظر قرآن می تواند «اسوه حسنه» یا «اسوه سئیه» باشد؛ زیرا تاکید بر این که پیامبر(ص) اسوه حسنه است که لازم است از او در همه چیز پیروی کرد(احزاب، آیه 21)، خود گواه بر آن است که در برابر اسوه سئیه ای است که نمی بایست از او پیروی کرد.
از نظر قرآن، مومنان می بایست پیامبر(ص) را اسوه حسنه خویش قرار دهند؛ اما از خود پیامبر(ص) خواسته شده تا اقتداء کند؛ زیرا خدا پس از ذکر پیامبران الهی به صراحت می فرماید: أُولَئِکَ الَّذِینَ هَدَى اللَّهُ فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِهْ؛ نان کسانى هستند که خدا هدایتشان کرده است پس به هدایت آنان اقتدا کن!(انعام، آیه 90)
در این آیه به صراحت بیان شده که ایشان موظف و مکلف هستند که «اقتداء» کنند؛ اما نه به پیامبران گذشته، بلکه اقتداء به مکتب هدایتی آنان اقتداء کند. پس آن حضرت(ص) مامور به اقتداء به پیامبران پیشین نیست، بلکه مامور است تا به اسلام و صراط مستقیم و مکتب الهی که آنان نیز مامور آن بودند، اقتداء کند.
پس از نظر قرآن، مومنان موظف و مامور به اسوه حسنه قرار دادن پیامبر(ص) هستند؛ اما پیامبر(ص) به مامور نیست تا کسی را اسوه حسنه خویش قرار دهد؛ بلکه موظف و مامور است تا بر اساس مکتب الهی که به او وحی می شود، عمل و اقتداء کند.
البته از نظر قرآن، مومنان همان طوری که می بایست پیامبر(ص) را اسوه حسنه خویش قرار دهند(احزاب، آیه 21)، می بایست حضرت ابراهیم(ع) و همراهانش، جز در مساله استغفار برای کافران، اسوه قرار دهند.(ممتحنه، آیات 4 و 6)
از نظر آموزه های وحیانی قرآن، انسان دارای نرم افزاری فطری و هدایت گری است که او را به سوی هدف آفرینش راهنمایی کرده و انگیزه حرکت را موجب می شود. این بدان معناست که فطرت الهی انسان، دارای دو قابلیت ادراکی و تحریکی است که تامین کننده اندیشه و انگیزه است؛ زیرا بر اساس آموزه های وحیانی قرآن، نفس انسانی با نرم افزار فطری خویش قابلیت تشخیص حق و باطل و خیر و شر را دارد، بلکه گرایش به حق و خیر و گریزش از باطل و شر را نیز دارد؛ چرا که خدا در قالب الهام چنین توانمندی را برای نفس انسانی قرار داده است: فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها.(شمس، آیه 8)
البته هر آفریده ای از جمله انسان از این نرم افزار فطری و هدایت تکوینی برخوردار است که او را به سوی حق و نیز تقدیر مقدرش رهنمون می کند که بر اساس مشیت حکیمانه ساماندهی شده است:رَبُّنَا الَّذِی أَعْطَى کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى ؛ پروردگار ما کسی است که هر چیزی را خلقتی بخشیده سپس آن را هدایت کرده است.(طه، آیه 50)
از نظر قرآن، تقدیری که برای انسان رقم خورده همراه با هدایت درونی اوست: وَالَّذِی قَدَّرَ فَهَدَى(اعلی، آیه 3) که با آسانی راه برای او :فَقَدَّرَهُ ثُمَّ السَّبِیلَ یَسَّرَهُ ؛ سپس راه را بر او آسان گردانید. (عبس، آیات 19 و 20) و با هدایت تشریعی بیرونی و ظاهری همراه شده است که مطابق با همان هدایت فطری و تکوینی است: فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لَا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ ؛ پس روى خود را با گرایش تمام به حق به سوى این دین کن با همان فطرت و سرشتى که خدا مردم را بر آن سرشته است. آفرینش خداى تبدیل پذیر نیست. این است همان دین قوام بخش و پایدار ولى بیشتر مردم نمى دانند. (روم، آیه 30)
به هر حال ، از نظر آموزه های وحیانی قرآن، نفس انسانی دارای نرم افزاری باطنی و تکوینی به نام فطرت است که به او توانایی تشخیص حق و باطل را در مقام عقل و حکمت نظری می دهد، چنان که در توانایی تحریکی و حرکتی را در مقام عقل و حکمت عملی می دهد. در حقیقت نرم افزار فطری از این توان برخوردار است تا اندیشه راستین و انگیزه آهنین درستین را برای او ایجاد کند و از نظر اندیشه و انگیزه او را در مسیر حکمت الهی و اهداف آفرینش قرار داده و پیش برد. بنابراین، فطرت انسانی به تنهایی برای هدایت شخص به کمال کفایت می کند؛ ولی از آن جایی که اکثریت مردم با فجور و گناه آن را دفن و دسیسه(شمس، آیه 10) یا دچار زنگار گرفتگی(مطففین، آیه 14) یا مختوم(بقره، آیه 7) می کنند، توانایی ادراکی و گرایشی آن فطرت الهی از دست می رود؛ چرا که از نظر قرآن، وقتی بصیرت از دل برود دیگر ناتوان از شناخت و رویت حق خواهد بود(حج، آیه 46) و انگیزه حرکت به سوی حق را نخواهد داشت؛ زیرا حق را باطل دیده و گرایش به باطل را حق می شمارد.(بقره، آیات 7 تا 15)
البته فضل و رحمت خاص الهی به بشر تعلق گرفته و افزون بر هدایت باطنی فطری تکوینی خدا با ارسال رسولان و کتب آسمانی مردمان را به هدایت بیرونی و تشریعی یاری کرده است که دلهای دارنده فطرت را افزون از تقوای فطری به تقوای خاص و اخص تقویت می کند و راه رشد و فلاح را برایش روشن می سازد.(بقره، آیات 2 تا 5 و 38 ؛ مائده، آیه 93؛ حجرات، آیه 7)
از نظر قرآن، نفس در حالت فطری خویش توانایی هایی دارد که نه تنها ساحت ادراکی اش به اندیشه حق روشن می شود، بلکه ساحت تحریکی اش به انگیزه تقوای الهی به حرکت در می آید تا جایی که اگر بر خلاف حق و خیر عمل کند، او را سرزنش کند؛ زیرا نفس در ساختار ذاتی خویش «لوامه» و سرزنشگر است و اگر خلاف حقی در اندیشه یا انگیزه بیابد شخص را سرزنش می کند؛ از این روست که خدا به نفس لوامه به عنوان ساحتی از ساحت نفس و مرتبه از مراتب آن سوگند می خورد و می فرماید: وَلَا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ؛ و سوگند به نفس لوامه و وجدان بیدار و ملامتگر که رستاخیز حق است. (قیامت، آیه 2)
البته این نفس لوامه تا زمانی فعال است که دفن و دسیسه و مختوم و مطبوع نشده باشد.
خدا در قرآن بر آن است تا مردم را با حکمت علمی و عملی و موعظه حسنه و مجادله احسن به راه در آورد و در صراط مستقیم وارد سازد. از همین رو، به پیامبرش نیز فرمان می دهد این گونه عمل کند: ادْعُ إِلَى سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ.(نحل، آیه 125)
در این آیه بیان شده که دعوت پیامبر(ص) می بایست مبتنی سه گانه قبل باشد. البته حکمت شامل دانش هایی استوار و یقینی است که هیچ شک و شبهه علمی در آن راه نمی یابد، مانند حکمت توحید؛ چنان که شامل حکمت های عملی می شود که هیچ تردیدی از نظر فطرت و قلب سلیم در آن نیست؛ زیرا اصول اخلاقی است که انجام آن مورد تایید هر قلب سلیم و فطرت پاکی است؛ چنان که احسان و تواضع و مانند آنها از مصادیق حکمت عملی است.(اسراء، آیات 17 تا 32؛ لقمان، آیات 13 تا 27)
اما موعظه به معنای پندها و اندرزهای کلی است که در قالب تبشیر و انذار بیان می شود و با داستان و سرگذشت های حقیقی دیگران از جمله نیاکان و شواهدی از این دست مورد تایید و تاکید قرار می گیرد. البته موعظه ممکن است بد و خوب باشد؛ موعظه حسنه و نیک آن است که انسان را به راه آورد و از رفتارها و کردارهای نابهنجار و زشت و ضد ارزشی دور نگه دارد.
البته در گام سوم کسانی هستند که ممکن است که هیچ تاثیری از این دو امر پیشین نبرند و به تعبیر قرآن این گونه با دعوت پیامبران مواجه می شوند: قَالُوا سَوَاءٌ عَلَیْنَا أَوَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَکُنْ مِنَ الْوَاعِظِینَ ؛ گفتند: خواه اندرز دهى و خواه از اندرزدهندگان نباشى براى ما یکسان است. (شعراء، آیه 136)
از نظر قرآن درباره این افراد می بایست اتمام حجت کرد و با مجادله نیکو و آوردن دلایل و شواهدی که مقبول در نزد خود آنان است، آنان را نسبت به علم و عمل بدشان آگاه ساخت. اینان هر چند که حاضر به پذیرش مطلبی که خود آن را قبول دارند، نمی شوند، ولی همین اتمام حجت برای آنان لازم است؛ زیرا خدا هیچ ملت و امتی را بدون اتمام حجت هلاک نمی کند: وَمَا أَهْلَکْنَا مِنْ قَرْیَةٍ إِلَّا لَهَا مُنْذِرُونَ ؛ و هیچ شهرى را هلاک نکردیم، مگر آنکه براى آن انذار کنندگان و هشداردهندگانى بود. (شعراء، آیه 208)
به هر حال از نظر آموزه های وحیانی قرآن، برای هدایت لازم است تا دو گام اساسی برداشته شود؛ زیرا اگر مورد سوم را برای کسانی بدانیم که هدایت را نمی پذیرند و گام سوم تنها برای اتمام حجت است، دو گام اول و دوم برای کسانی است که اهل هدایت هستند.
البته می توان درباره دو گام اول و دوم به این نکته هم توجه داد که گام اول یعنی حکمت را تنها حکمت نظری بدانیم، بگوییم که حکمت برای عقل نظری است که قلب هر انسانی با چراغ برهان، روشن و نورانی می شود؛ و سپس با گام دوم که موعظه است، عقل عملی به حرکت در می آید؛ یعنی گام اول برهانی است که قلب را روشن کرده و آماده می سازد تا با گام دوم موتور حرکتی روشن شده و انسان به عمل اقدام کند.
به سخن دیگر، هر انسانی نیازمند تدریس و تحقیق است تا عقل نظری و اندیشه او با حکمت و برهان روشن شود، سپس عقل عملی او با موعظه تحریک شود که شامل تبشیر و انذار است. این گونه اندیشه با برهان و انگیزه با موعظه حسنه در شخص ایجاد می شود و عقل نظر و عقل عمل او کامل می شود.
البته از آن جایی که از نظر قرآن، حکمت شامل هر دو دسته حکمت های علمی و عملی می شود، می توان گفت که مراد آن است که برخی با حکمت اندیشه و انگیزه آنان روشن شده و به حرکت در می آید، و برخی دیگر چون در سطح پایین تر هستند تنها با موعظه حسنه و ایجاد ایمان و انگیزه قوی می توان به راه آورد؛ و اما گروه سوم به راه نمی آیند و دعوت را نمی پذیرند، ولی می بایست در قالب دعوت آنان را در جایگاهی قرار داد که هلاکت آنان همراه با بینات بوده و اتمام حجت نسبت به آنان انجام شده باشد: لِیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَنْ بَیِّنَة(انفال، آیه 42)؛ و دیگر عذر و بهانه ای نداشته باشند و مومنان مسئولیت اجتماعی خویش را در برابر دیگران در قالب امر به معروف و نهی از منکر یعنی توصیه به حق و توصیه به صبر انجام داده و از خسران ابدی نجات یافته (عصر، آیات 1 تا 3)و از عذاب دنیوی ای در امان باشند که تارکان این توصیه ها و فرضیه بدان گرفتار می شوند: مَعْذِرَةً إِلَی رَبِّکُمْ.(اعراف، آیه 164)
انسان موجودی است که انگیزه اش تحت تاثیر اندیشه او است. به این معنا که عمل او مبتنی بر علم است.
آفریده های دیگر الهی، بر اساس غریزه صرف و محض عمل می کنند؛ زیرا در همه آفریده های الهی نرم افزاری به نام فطرت یا همان هدایت باطنی تکوینی جعل شده که او را در صراط مستقیم قرار می دهد تا این گونه به هدف اصلی آفرینش خویش برسد.(طه، آیه 50)
با آن که در انسان نیز چنین نرم افزاری قرار داده شده(همان) که ما از آن به فطرت یاد می کنیم(روم، آیه 30)؛ اما این هدایت باطنی تحت انتخاب ارادی انسان ممکن است دفن و دسیسه شده و از کار بیافتد و مختوم و مطبوع شود.(شمس، آیات 7 تا 10؛ بقره، آیات 7 تا 15)
هم چنین این نرم افزار تکوینی – فطری – باطنی در انسان که مسئولیت اصلی هدایت انسان به سوی هدف آفرینشی او را به عهده دارد، قابلیت رشد و ارتقا را دارد تا جایی که می تواند با کسب تقوای الهی در سایه هدایت های دوگانه تکوینی و تشریعی به بصیرت دست یافته و به رویت ملکوت و باطن هر چیزی دست یابد و علم الیقین به دست آورد.
انسان ها هر کاری را انجام می دهند می بایست بر اساس علم باشد. این علم باید قطعی و یقینی صددرصدی باشد و لا اقل بر اساس ظن معتبر یا همان علم عرفی؛ نه بر اساس ظنون غیر معتبر و گمانه زنی ها و تخرص ها.(نجم، آیه 28؛ یونس، آیه 66؛ انعام، آیه 116)
انسان ها با تعقل و تدبر می توانند برهانی را به دست آورند که انگیزه های صحیح برای عمل ایشان باشد. البته این برهان تعقلی یا تدبری موجب نمی شود که حتما انگیزه عمل در انسان ایجاد شود؛ زیرا هر چند که علم برای ایجاد انگیزه و عمل در انسان لازم است، ولی به تنهایی کافی نیست؛ زیرا اگر علم، عقد ذهنی است، عمل نیازمند عقد قلبی است که از آن به عقیده یا همان ایمان تعبیر می شود. اگر این عقد ذهنی با عقیده عقلی همراه نشود، عملی صادر نمی شود؛ زیرا بسیاری از اهل یقین و حتی بصیرت بر خلاف علم قطعی عمل کرده و آن علم انگیزه ای برای عمل آنان نشد.(نمل، آیه 14)
از نظر آموزه های وحیانی قرآن، برهان اندیشه ای در کنار ایمان انگیزه ای است که انسان را به کمال می رساند.
خدا در قرآن بیان کرده که برای آن که ایمان و عقیده عمل در فردی رشد و ارتقا یابد، نمی توان تنها به برهان بسنده کرد، بلکه نیازمند قرآن است؛ زیرا برهان تعقلی و تدبری به انسان بصیرت می بخشد و اندیشه او را روشن می سازد، ولی آن چه انگیزه را می سازد یا اتمام می بخشد، همان قرآن است که در قالب تبشیر و انذار انسان را به عمل بر اساس علم وادار می سازد.
در حقیقت از نظر قرآن، هدایت تکوینی و علم قطعی برهانی زمانی می تواند موثر باشد که با هدایت تشریعی همراه شود؛ زیرا برهان، علم می آورد و قرآن انگیزه عمل.
به سخن دیگر، عقل نظری انسان با برهان روشن و عقل عملی با قرآن به حرکت در می آید. از همین روست که مسئولیت پیامبران و قرآن همان تبشیر و انذار است تا عقل عملی وادار به حرکتی شود که عقل نظری با اندیشه برهانی به آن رسیده است.(بقره، آیه 119؛ سباء، آیه 28؛ فاطر، آیه 24)
بنابراین، از نظر قرآن، کسب رشد عقلانی در سایه سار همراهی برهان با قرآن است تا اندیشه با انگیزه ، عقل نظری با عقل عملی، علم با عمل همراه شود؛ چرا که انسان رشید کسی است که بتواند میان آن دو پیوند بزند و این گونه از نورانیت هر دو بهره مند شود.(حجرات، آیه 7)