زمین به سبب کروی بودن، در هر شبانه روز یک بار به دور محور خودش و در طول یک سال به دور خورشید می گردد. پس زمین در مدت 24 ساعت یک بار به دور خود میچرخد. جغرافیای دان ها کل زمین را به 360 درجه طول جغرافیایی تقسیم کرده اند. هر درجه جغرافیایی برابر با 4 دقیقه ساعتی است. در نتیجه هر 15 درجه تغییر طول جغرافیایی یک «ساعت» محسوب میشود. این امر مبنای تعیین مناطق زمانی است.
از نظر آموزه های وحیانی اسلام، هنگام فجر که از فجر کاذب تا فجر صادق و طلوع خورشید طلوع می کشد، زمانی بسیار مهم و ارزشمند است. در این زمان فرشتگان شب بالا می روند و فرشتگان روز پایین می آیند و یک انرژی بسیار شدیدی در جریان است.
خدا در قرآن می فرماید: إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ کانَ مَشْهُودا؛ به راستی قرآن فجر مشهود است.(اسراء، آیه 78)
امام معصوم(ع) در تفسیر آیه می فرماید: نماز صبح مشهود ملائکه شب و روز است، زیرا در آغاز صبح فرشتگان شب که مراقب بندگان خدایند جاى خود را به فرشتگان روز مىدهند و چون نماز صبح در همان آغاز طلوع انجام مىگیرد هر دو گروه آن را مشاهده کرده و بر آن گواهى مىدهند.(الکافی ط - الاسلامیة، ج8، ص: 341.)
در روایت دیگر، امام صادق(ع) در پاسخ اسحاقبن عمار میفرمایند: وقتی بندهای نماز صبح را هنگام طلوع فجر بخواند دو بار برای او نوشته میشود، هم ملائکه شب آن را ثبت میکنند و هم ملائکه روز.(الکافی ط - الاسلامیة، ج3، ص: 283.)
فرشتگان از نور هستند چنان که جنیان از آتش و انسان از خاک. امام صادق علیهالسلام فرمود: «ملائکه (که از مجردات هستند) نمیخورند و نمیآشامند و ازدواج نمیکنند و نوع زندگی آنان به نسیم عرش (تجلیات و انوار فیض) بستگی دارد» (تفسیر معین ص 40-تفسیر علی بن ابراهیم، ج 2، ص 206)
فرشتگان با توجه به انواع گوناگون صافات ، مدبرات، نازعات، ناشطات ، سابحات ، سابقات، ذاریات ، حاملات ، جاریات و مانند آن ها برای انجام ماموریت ها و امور بسیاری به زمین می آیند و سپس بالا می روند؛ مثلا پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم فرمودند: «در هر روز یا در هر شب هفتاد هزار فرشته به زمین نازل میشوند و پیرامون کعبه طواف میکنند و آنگاه نزد من، سپس نزد امیرالمؤمنین علیهالسلام رفته سلام میکنند. آنگاه نزد حسین علیهالسلام میروند و شب را نزد او میمانند تا سحر شود. پس معراجی برای آنان نصب میکنند تا به آسمان عروج کنند و دیگر به زمین نمیآیند.» (تفسیر نور الثقلین، ج 4، ص 34)
بر اساس آموزه های اسلامی، هنگام طلوع فجر که بیست و چهار ساعت ادامه می یابد؛ زیرا زمین دور محور خویش می گردد و یک دقیقه و درجه جغرافیایی که برابر با چهار دقیقه ساعت است، این حرکت در طول زمین ادامه می یابد. این گونه است که در این زمان ، یک انرژی قوی نوری و مغناطیسی زمین را چون کمربندی در می گیرد. وقتی از آسمان به زمین در هنگام طلوع فجر هر نقطه نگاه می شود، به شکل طیف این انرژی دیده می شود که نقطه مرکزی آن همان چهار دقیقه ای است زمان اذان همان منطقه جغرافیایی زمین است. در هنگام اذان صبح بیش ترین انرژی و مغناطیس از این نقطه زمین در طول جغرافیایی به آسمان می رود. در حقیقت با گردش زمین به دور محور خودش، این کمربند انرژی هم چنان می گردد و از نقطه جغرافیایی به نقطه ای منتقل می شود. این گونه است که این کمربند انرژی در طول بیست و چهار ساعت در حال گردش دور زمین است. یعنی همان طوری که زمین دارای یک کمربند مغناطیسی از قطب شمال به جنوب است، دارای یک کمربند مغناطیسی و نوری بسیار شدیدی در هنگام فجر است که نقطه اوج آن همان دقیقه اذان همان منطقه جغرافیایی است که دقیقا چهار دقیقه ساعتی طول می کشد. هر کسی این چهار دقیقه را درک کند، بهترین زمان گرفتن انرژی و نور را درک کرده است. از همین روست که نماز در اول وقت حقیقی به این معنا بسیار مستحب دانسته شده است.
در این چهار دقیقه ساعتی در هر درجه جغرافیایی ، در زمین به سمت عرش الهی باز است و در حقیقت این مسیری است که از زمین به عرش می رسد و این انوار از عرش به زمین می تابد و بالا و پایین می رود. این همان اقطار و محل های گذر و رخنه و نفوذی است که خدا در قرآن از آن یاد کرده است.(الرحمن ، آیه 33) و به یک معنا ابواب آسمان و ابواب السماء (نباء، آیه 19؛ قمر، آیه 11) است که البته برای مستکبران که عبادت خدا نمی کنند و به نماز نمی ایستند(غافر، آیه 60)، باز نمی شود؛ چنان که خدا می فرماید: الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا وَاسْتَکْبَرُوا عَنْهَا لَا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ وَلَا یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّى یَلِجَ الْجَمَلُ فِی سَمِّ الْخِیَاطِ وَکَذَلِکَ نَجْزِی الْمُجْرِمِینَ ؛ در حقیقت کسانى که آیات ما را دروغ شمردند و از پذیرفتن آنها تکبر و استکبار ورزیدند، درهاى آسمان را برایشان نمى گشایند و در بهشت درنمى آیند مگر آنکه شتر در سوراخ سوزن داخل شود و بدینسان بزهکاران را کیفر مى دهیم .( اعراف، آیه40)
خدا در قرآن به این زمان ویژه سوگند می خورد و می فرماید: والفجر؛ سوگند به فجر.(فجر، آیه 1) از همین روست که شهود این زمان برای هر انسانی بهترین مشهد است؛ زیرا می تواند بیش ترین بهره را از همه انرژی و قدرتی ببرد که اسباب زمینی برای او توسط فرشتگان الهی فراهم آورده است.
گفتنی این است که وجود این کمربند انرژی از قطب شمال تا قطب جنوب در زمان فجر برای دانشمندان علم نجوم اثبات شده و آنان با وسایل و ابزارهای پیشرفته نجومی این حقیقت را دریافتند. مطالعات علمی آنان نشان می دهد که این کمربند که دور زمین با گردش زمین می گردد حقیقتی انکار ناپذیر است، و حتی آن را به عنوان یک مستند از حقایق زمین و انرژی های آن تحلیل و آن را بیان کرده اند؛ اما هرگز آن را به حقیقتی که در قرآن بیان شده ربط نداده اند. این مستند از سوی صدا و سیمای جمهور اسلامی نیز پخش شده است.
از نظر قرآن، انسان به عنوان خلیفه الله جانشین خدا است. هر چند که انسان کامل به سبب مظهریت در تمامیت اسماء بهره ای بیش تر می برد و از همین روست که کتاب مبین و لوح محفوظ(حدید، آیه 23؛ نباء، آیه 29؛ یس، آیه 12) الهی که نرم افزار تولیدات هستی است، در اختیار انسان کامل و خلیفه الله کامل قرار می گیرد و اوست که احکام تولید فعلی و ظهوری را در شب قدر امضاء می کند (قدر، آیات 1 تا 5؛ دخان، آیات 1 تا 4) و در طول سال از سوی فرشتگان از آن کتاب استنساخ شده(جاثیه، آیه 29) و آن برنامه نرم افزاری به شکل حقایق خلقی و امری در هستی ایجاد و انشاء می شود؛ ولی با این همه هر فرد انسانی به میزان ظهور اسمایی، از خلافت الهی در محدود همان اسمای ظهوری برخوردار است. از این مساله به عنوان خلافت عمومی انسان در تفاسیر یاد شده است.
هم چنین از نظر قرآن، انسان در یک دوره فشرده کوتاه مدت در عصر هستی پدید آمده و در یک مدت کوتاه لازم است تا در دوره فشرده پودمانی از دو جهت نظری و عملی مظهریت خود را بیاموزد و نشان دهد. این دوره کوتاه مدت در زمین است.(عصر، آیات 1 تا 3؛ بقره، آیه 30) البته دراین دوره همه وسایل برای ظهور و مظهریت اسمایی فراهم است و انسان خود به اختیار می تواند مظهریت هر یک از اسمای جلالی و جمالی(اکرامی) را بیاموزد و فعلیت و ظهور بخشد تا این گونه به عنوان مظهر هر اسمی به ربوبیت و پروردگاری بپردازد.(آل عمران، آیه 79؛ بقره، آیه 138)
پس از این دوره کوتاه مدت که سخت ترین و بدترین دوران بشریت است؛ زیرا به اراده و انتخاب در چارچوب مشیت دوگانه الهی می تواند سعادت و شقاوت را انتخاب کند و خود را مظهر جلال یا جمال البته در حد کمال قرار دهد.(انسان، آیه 3؛ بلد، آیه 10) از آن جایی که هر فرد انسانی از نظر قرآن، خود نوع بلکه جنس منحصر بفرد است که مصداق دیگری ندارد، هر انسانی مظهر خدایی می شود که در قیامت ملکوت آن به نمایش گذاشته می شود. بنابراین، هر کسی در قیامت در سرزمینی قرار می گیرد که خود همه چیزش را خلق می کند و می آفریند؛ از این روست هر کسی خدایی تنها در سرزمین خویش است.(مریم، آیه 80 و 95)
بنابراین در این ساهره قیامت که هر کسی وحشت زده و تنها در بیابانی قیعان و سرزمینی عریان قرار دارد که وسیع و هموار بی هیچ پستی و بلندی است(طه، آیات 106 تا 18؛ نازعات، آیه 14)، بر سر سفره اعمال خویش می نشیند. پس به عنوان مظاهر اسمای اکرامی یا همان جمالی، به خلقت و آفرینش بهشت خویش اقدام می کند و همه چیز را می آفریند که بدان نیاز دارد. چیزهایی که می آفریند بر اساس توانمندی هایی است که در عصر زمین به دست آورده است. پس به هر میزانی که اسمای الهی در خود ظهور بخشیده هم از نظر کمی و هم کیفی، توانایی دارد که عوالم هشت گانه، بهشتی را برای خویش می سازد و خدا و مالک آن بهشت می شود. البته خدا سبحان او را یاری می رساند و به فضل خویش زیادتی می بخشد تا از نظر کمیت و کیفیت بهشت بهتری را برای خویش بسازد.(ق، آیه 35)
اما کسی که مظهر اسمای جلالی خدا شده است، در آن سرزمین عریان و بیابان هموار، برای خویش دوزخی می سازد که در قالب و چارچوب یکی از عوالم هفتگانه دوزخی است. از آن جایی که در مجازات تنها «جزاء وفاق»(نباء، آیه 26) است، خدا در حق این بدبخت، چیزی را نمی افزاید همان طوری که تخفیفی را هم نمی دهد.(بقره، آیه 162)
از همین روست که خدا بارها در قرآن به انسان هشدار می دهد که زندگی کوتاه خویش در عصر زمین را کم اهمیت و بی ارزش ندانند؛ زیرا دراین دوره کوتاه ، ابدیت خویش را می سازند و نمادی از بهشت یا دوزخ می شوند.
به سخن دیگر، هر کسی بر اساس توانایی هایی که به عنوان مظاهر اسمای الهی کسب می کند، در قیامت بروز و ظهور می کند. در قرآن در تبیین این که هر کسی سر سفره اعمال دنیوی خویش نشسته است می فرماید:
احضار اعمال: هر کسی اعمال خویش را آن جا احضار می کند و می بیند: عَلِمَتْ نَفْسٌ مَا أَحْضَرَتْ؛ هر نفس بداند چه احضار و فراهم کرده است.(تکویر، آیه 14) این علم همانند علم الهی علم حضوری و شهودی است نه حصولی؛ پس علم به معنای دیدن است نه دانستن. پس انسان هر چیزی را که کاشته این جا می بیند و بر سر سفره عمل خودش است.
حضور اعمال: به این معنا که هر عملی که انسان انجام داده در قیامت آن را حاضر می یابد و ملکوت آن را می بیند. این حضور به معنای داشتن است؛ یعنی همه هستی او را در بر می گیرد و حقیقت شخص و محیط زیست او را شکل می بخشد. خدا می فرماید:وَوُضِعَ الْکِتَابُ فَتَرَى الْمُجْرِمِینَ مُشْفِقِینَ مِمَّا فِیهِ وَیَقُولُونَ یَا وَیْلَتَنَا مَالِ هَذَا الْکِتَابِ لَا یُغَادِرُ صَغِیرَةً وَلَا کَبِیرَةً إِلَّا أَحْصَاهَا وَوَجَدُوا مَا عَمِلُوا حَاضِرًا وَلَا یَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَدًا ؛ و کارنامه [عمل شما در میان] نهاده مى شود آنگاه بزهکاران را از آنچه در آن است بیمناک مى بینى و مى گویند اى واى بر ما این چه نامه اى است که هیچ کار کوچک و بزرگى را فرو نگذاشته جز اینکه همه را به حساب آورده است و آنچه را انجام داده اند حاضر یابند و پروردگار تو به هیچ کس ستم روا نمى دارد.(کهف، آیه 49)
اعمال حاضر شده : از نظر قرآن این گونه نیست که کسی نخواهد اعمالش را نبیند و ملکوت آن را در قیامت مخفی کند، چون قانون قیامت این است که هر چیزی که در دنیا انجام شده با خود صاحب عمل حاضر می شود ؛ چرا که جزو ذات و ذاتیات اوست و بیرون از او نیست که بتوان جدایی و تفکیک انداخت؛ کسی که شاکله وجودی اش را اعمالش شکل داده، نمی تواند هرگز از ذاتی و ذاتیات خویش جدا شود. از همین روست که خدا می فرماید:یَوْمَ تَجِدُ کُلُّ نَفْسٍ مَا عَمِلَتْ مِنْ خَیْرٍ مُحْضَرًا وَمَا عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَیْنَهَا وَبَیْنَهُ أَمَدًا بَعِیدًا وَیُحَذِّرُکُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ ؛ روزى که هر کسى آنچه کار نیک به جاى آورده و آنچه بدى مرتکب شده حاضر شده مى یابد و آرزو مى کند کاش میان او و آن کارهاى بد فاصله اى دور بود و خداوند شما را از کیفر خود مى ترساند و در عین حال خدا به بندگان خود مهربان است. (آل عمران، آیه 30)
احضار آثار عمل: از نظر قرآن، هر عملی در دنیا آثاری دارد که می تواند خوب و بد باشد؛ بنابراین، نه تنها انسان نتیجه مستقیم عمل خویش را حاضر می بیند، بلکه آثار اعمال خویش که به شکل سنت و یا باقیات صالحات یا باقیات طالحات در آمده را نیز می بیند. خدا می فرماید: إِنَّا نَحْنُ نُحْیِی الْمَوْتَى وَ نَکْتُبُ مَا قَدَّمُوا وَآثَارَهُمْ وَکُلَّ شَیْءٍ أَحْصَیْنَاهُ فِی إِمَامٍ مُبِینٍ ؛ آرى ماییم که مردگان را زنده مى سازیم و آنچه را از پیش فرستاده اند با آثار و اعمال شان درج مى کنیم و هر چیزى را در کارنامه اى روشن برشمرده ایم. (یس، آیه 12) و نیز در جایی دیگر می فرماید:عَلِمَتْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ وَأَخَّرَتْ ؛ هر نفسى آنچه را پیش فرستاده و بازپس گذاشته بداند. (انفطار، آیه 5) از نظر قرآن این علم همان علم حضوری و شهودی در ذات و بیرون خودش است که می بیند و از آن جدایی ندارد و همراه و لازم او خواهد بود.
بنابراین، هر کسی خودش است که سرنوشت و «طائره» خویش را می سازد و رقم می زند. بنابراین، باید گفت: قَالُوا طَائِرُکُمْ مَعَکُمْ أَئِنْ ذُکِّرْتُمْ؛ طائره خوب و بد شما با خودتان است اگر تذکر می یافتید.(یس، آیه 19)
خدا در آیات بسیاری به سالکان الی الله امیدواری می دهد تا در مسیر کمالی خویش استقامت ورزند و به مقصد و مقصود برسند. از جمله این آیات امیدبخش می توان به این آیه اشاره کرد: وَالَّذینَ جاهَدوا فینا لَنَهدِیَنَّهُم سُبُلَنا وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ المُحسِنینَ؛ و کسانی که در ما مجاهدت کردند هر آینه ما به تحقیق راه های خودمان را به او نشان می دهیم و به راستی که خدا همراه نیکوکاران است.(عنکبوت، آیه 69)
شکی نیست که انسان در راه رسیدن به مقصودی در مقصد نیازمند شناخت راه از سویی و هم چنین یاری و همراهی در مسیر از سویی دیگر است؛ زیرا ممکن است که انسان مسیر دست یابی به مقصود را نشناسد و بیراهه رود؛ یا آن که در مسیر باشد ولی به سبب علل درونی و بیرونی از ادامه حرکت بماند و این گونه به مقصد نرسد.
خدا در این آیه می فرماید که اولا خدا نه تنها راه رسیدن به هدف و مقصود در مقصد را نشان می دهد و راهنمایی می کند؛ بلکه راه های متعدد برای وی باز می گشاید تا در مرتبه ای راه مناسبی را در پیش گیرد که آسان ترین و سالم ترین راه رسیدن است؛ ثانیا خدا با همراهی با این بنده او را یاری می رساند و به عنوان معیت قیومیت او را استوار و سرپا نگه می دارد و استقامت می بخشد تا به هدف و مقصود برسد. بنابراین، خدا به هر سالک الی الله این امیدواری را می بخشد که راهنما و همراه اوست و این همراهی به گونه ای است که سالک خسته نشود و نترسد و هرگاه لازم بود نیرو و توانی به حکم معیت قیومی می بخشد تا استوار تا مقصود برود و همه کمالات را اظهار نماید و مظهر اسم اعظم الهی شود.
یکی از شبهات معروف که از دیرباز مطرح بوده است، شبهه مشیت الهی درباره ضلالت و فقر برخی از افراد است. بسیاری با توجه به آیاتی که ضلالت و هدایت را به مشیت خدا نسبت می دهد، بر این باورند که اگر خدا می خواست همه هدایت می شدند یا همه برخوردار از نعمت می بودند؛ پس چون خدا نخواست، اینان کافر و مشرک شدند یا فقیر و ندار.
خدا در قرآن به این گونه شبهات پاسخ داده است. از نظر آموزه های قرآنی می بایست میان امور تکوینی و تشریعی فرق گذاشت.
از نظر قرآن، انسان ها از نظر تکوینی دارای اراده و حق انتخاب آزاد هستند که میان کفر و ایمان یا شکر و کفران(انسان، آیه 3) یکی را انتخاب کنند، اما از نظر تشریعی موظف هستند تا شکر و ایمان را برگزینند؛ زیرا در غیر این صورت به دوزخ می روند و مجازات و کیفر می شوند. در حقیقت از وعده الهی به عذاب دوزخ برای کافران این معنا دانسته می شود که حکم تکلیفی آنان ایمان است نه کفر و کفران.
در ضمن باید میان هدایت تکوینی و هدایت پاداشی فرق گذاشت. از نظر قرآن، هر آفریده ای از هدایت تکوینی برخوردار است(طه، آیه 50؛ شمس، آیات 7 تا 10)؛ پس اگر مطابق هدایت تکوینی رفتار کند، برخوردار از هدایت پاداشی تشریعی می شود(بقره، آیات 2 و 3)؛ و گرنه گرفتار ضلالت تشریعی و کیفری می شود.
به سخن دیگر، در قرآن هیچ گاه سخن از ضلالت تکوینی نیست، بلکه در برابر هدایت تکوینی چیزی به نام ضلالت تکوینی قرار نمی گیرد؛ اما در برابر هدایت تشریعی، ضلالت تشریعی قرار می گیرد؛ یعنی وقتی کسی به هدایت های تکوینی و تشریعی توجهی نمی کند، گرفتار ضلالت کیفری تشریعی می شود.
از همین روست که خدا در قرآن، به نقد نگرش کافران و مشرکان می پردازد که می گویند: «لَوْ شاءَ اللَّهُ ما أَشْرَکْنا؛ اگر خدا می خواست ما مشرک نمی شدیم.» (زخرف، آیه 20) یا می گویند: «لَوْ شاءَ الرَّحْمنُ ما عَبَدْناهُمْ ؛ اگر خدای رحمان می خواست ما بتان را عبادت نمی کردیم.» (سباء، آیه 31)؛ زیرا از نظر قرآن، همه موجودات و آفریده ها از هدایت تکوینی برخوردارند، اما دو موجود انسان و جن به اختیار خودشان از هدایت تشریعی می گریزند و شرک و کفر اختیار می کنند؛ و گرفتاری آنان در ضلالت تشریعی چیزی جز عدم برخورداری آنان از هدایت های تکوینی و تشریعی نیست؛ در حقیقت «الاضطرار بالاختیار لاینافی الاختیار؛ کسی که خود را با اختیار به اضطرار انداخته نمی تواند مدعی آن باشد که اختیار نداشته است» بلکه او اختیار داشته ولی به اختیار خود را در ضرورتی انداخته که از آن رهایی ندارد.
از سوی دیگر، مراد از مشیت الهی این است که انسان ها هر کاری بکنند و اراده و مشیت داشته باشند، هرگز بیرون از دایره مشیت الهی نیست؛ زیرا انسان ها تنها دو راه هدایت و ضلالت دارند که هر دو در چارچوب حکومت الهی است که قبلا بیان شده است.
یکی از شبهاتی که با این بیان بدان پاسخ داده شده است، شبهه ای است که کافران مطرح کرده اند؛ خدا می فرماید: وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ قَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِلَّذِینَ آمَنُوا أَنُطْعِمُ مَنْ لَوْ یَشَاءُ اللَّهُ أَطْعَمَهُ إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا فِی ضَلَالٍ مُبِینٍ؛ چون به آنها گویند که از آنچه خدا روزی شما قرار داده چیزی برای خدا به فقیران انفاق کنید، کافران به اهل ایمان جواب دهند: آیا ما به کسی که اگر خدا میخواست به او هم روزی میداد اطعام و دستگیری کنیم؟ شما پیداست که سخت در غلط و گمراهی هستید و راه راست آن است که چنان که خدا به فقیران احسان نکرده ما هم نکنیم.(یس، آیه 47)
معلوم است که اولا مالک همه چیز خدا است، پس چیزی که انفاق می کنید از خدا است؛ از سوی دیگر،خداوند تکوینا اراده نکرده تا خود، فقرا را اطعام کند؛ اما تشریعا اراده نموده تا اغنیاء مسئول اطعام و انفاق بر فقرا باشند؛ از همین رو، هر مالی سهمی برای نیازمندان به عنوان «حق» قرار داده است.(ذاریات، آیه 19؛ معارج، آیات 23 و 24) فلسفه و اساس اراده تشریعی خدا، امتحان وهدایت بندگان است بسوی آن چیزی است که صلاح حال ایشان در دنیا و آخرت وابسته به آن است؛ ومسلما چنین اراده ای ممکن است با عصیان بندگان از مرادش تخلف کند؛ ولی اراده تکوینی خدا هرگز از مراد خود تخلف نمی کند؛ و معلوم است که اراده خدا که به اطعام فقرا تعلق گرفته اراده تشریعی است ، نه تکوینی. پس این که کافران می گویند: اگر لازم بود خدا خودش به فقرا روزى مىداد، سخنی نادرست است؛ زیرا خدا در بر اساس حکم تکلیفی تشریعی،مسئولیّت سیر کردن فقرا را به دوش اغنیا گذاشته و در هر مالی که در دست آنان است، حقی برای فقیران قرار داده است.
یکی از آموزه های معرفتی قرآن، درباره وضعیت انسان در عوالم دیگر است. از نظر قرآن، این نظام دنیوی با آسمان ها و زمین فرو می ریزد و به نظام دیگری بدل می شود که جایگزین این نظام خواهد شد. خدا می فرماید: یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ وَالسَّمَاوَاتُ؛ روزى که زمین به غیر این زمین و آسمانها به غیر این آسمانها مبدل گردد.(ابراهیم، آیه 48)
این تبدل به گونه ای است که زمین و آسمان چیزی مثل این زمین و آسمان خواهد بود، نه عین آن؛ بنابراین شباهت ها و تمایزاتی خواهد داشت. بر همین اساس، انسان ها نیز مانند خود اصل زمین و آسمان تبدلاتی دارند که خدا از آن به صراحت سخن گفته است.
خدا درباره آفرینش مثلی زمین و آسمان ها می فرماید: أَوَلَیْسَ الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ بِقَادِرٍ عَلَى أَنْ یَخْلُقَ مِثْلَهُمْ بَلَى وَهُوَ الْخَلَّاقُ الْعَلِیمُ ؛ آیا کسى که آسمانها و زمین را آفریده توانا نیست که باز مثل و مانند آنها را بیافریند. آرى اوست آفریننده دانا. (یس، آیه 81)
البته از نظر قرآن، انسان ها دارای آفرینش های مثلی بسیاری هستند؛ به این معنا که تنها یک بار آفرینش مثلی نخواهند داشت، بلکه بارها و بارها آفرینش هایی در عوالم دیگر دارند که آن آفرینش متناسب با آن عوالم خواهد بود؛ این در حالی است که اصل آنان هم چنان باقی و برقرار است؛ زیرا آن چه که ماهیت و حقیقت انسانی را تشکیل می دهد، نفس و روان است که باقی و برقرار خواهد بود. خدا در باره آفرینش مثلی انسان در عوالم دیگر می فرماید: عَلَى أَنْ نُبَدِّلَ أَمْثَالَکُمْ وَ نُنْشِئَکُمْ فِی مَا لَا تَعْلَمُونَ وَلَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولَى فَلَوْلَا تَذَکَّرُونَ ؛ و مى توانیم امثال شما را به عنوان بدل بیافرینیم و شما را به صورت آنچه نمی دانید ؛ انشاء و ایجاد کنیم؛ و قطعا انشاء و نشئه نخستین خود را شناختید؛ پس چرا تذکر پیدا نمی کنید؟(واقعه، آیات 61 و 62)
در این آیات سخن از این نیست که موجوداتی دیگر را جایگزین و بدل شما می آفرینیم، بلکه شما در در نشئات و عوالم دیگر به چیزی مثل خودتان می آفرینیم. به این معنا که اگر در دنیا و نشئه آن این گونه صورت و شکل داشتید، در عوالم و نشئات دیگر صورت ها و اشکالی خواهید داشت که مثل این است نه عین این.
بنابراین، انسان ها در هر نشئه و عالمی از عوالم هستی دارای شکل و صورتی است که همانند این جاست نه عین آن چیزی است که در دنیا است. پس انسان ها دارای تبدل امثال هستند و مثل ها و همانند هایی از خود دارا هستند.
مشیت به معنای چیزی شبیه خواسته قلبی بالاتر از اراده به معنای خواسته عملی قرار می گیرد؛ به سخن دیگر، اول مشیت در حالت جزم اندیشه ای تحقق می یابد و سپس اراده در حالت عزم عملی به وجود می آید.
از نظر قرآن، چیزی شبیه همین اراده و مشیت انسانی در خدا مطرح است؛ هر چند که نسبت به نواقصی که در طبیعت هر چیز انسانی است باید نسبت به خدا در مقام تسبیح و تنزیه بر آییم؛ ولی برای جلوگیری از مساله تعطیل شناخت و معرفت، لازم است تا همین حد از شناخت شهودی درباره خود را درباره خدا نیز جاری و ساری کنیم، تا گرفتار تعطیل نشویم؛ البته برای رهایی از تشبیه صرف نیز باید سخن از تنزیه و تسبیح داشته باشیم، تا گمان نشود که صفات الهی همانند صفات انسانی با این همه نواقص و اما و اگر همراه باشد.
به هرحال، تفکر قرآنی بر مدار تنزیه و تسبیح سامان یافته است تا از افراط در قالب تشبیه مانند چیزی که مجسمه اشعری مذهب می گویند ، یا تفریط در قالب تعطیل چنان که معتزله مذهب می گویند در امان ماند.
از نظر قرآن، مشیت انسانی در طول مشیت الهی قرار می گیرد. خدا به صراحت می فرماید: وَ مَا تَشَاءُونَ إِلَّا أَنْ یَشَاءَ اللَّهُ؛ چیزی را شما مشیت نمی کنید و نمی خواهید مگر آن که خدا خواسته باشد.(انسان، آیه 30؛ تکویر، آیه 29)
به نظر می رسد که این آیه نوعی جبر را بیان می کند و هر گونه اراده و اختیار را از انسان سلب می نماید؛ اما با دقت در آیات دیگر می توان دریافت که سخن از جبر نیست؛ بلکه بیان محدودیت ها در اراده و انتخاب انسان ها است؛ به این که انسان در هر کاری وارد می شود، مشیت ذهنی و اراده عملی بر انجام آن دارد؛ ولی این گونه نیست که این حق انتخاب محدود نباشد و بیرون از دایره مشیت الهی قرار گیرد؛ بلکه در همان دایره مشیت الهی عمل خواهد کرد. از نظر قرآن، انسان در هر کاری دو انتخاب اصلی و اساسی دارد که شامل : کفر و ایمان است که البته گاه با عناوین شبیه کفران و شکران، هدایت و ضلالت و مانند آن ها بیان می شود.
از نظر قرآن، هر انتخابی هرگز بیرون از انتخابی نیست که انسان را به بیرون از دایره حدود الهی سوق دهد؛ بلکه در همین دایره حفظ و نگه می دارد؛ زیرا کسی که کفر ، ضلالت و کفران را انتخاب می کند، انتخاب او مظهریت در جلال الهی است که نماد اخروی آن همان دوزخ است؛ و کسی که ایمان و هدایت و شکران را انتخاب می کند، در حقیقت جمال کمالی الهی را انتخاب کرده است که نماد آن نیز در قیامت، بهشت است. از همین روست که در سوره تکویر پیش از بیان این حکم کلی مشیت انسان در طول مشیت خدا قرار دارد، می فرماید: إِنْ هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِلْعَالَمِینَ لِمَنْ شَاءَ مِنْکُمْ أَنْ یَسْتَقِیمَ؛ وحی قرآنی به جز پندى براى عالمیان نیست؛ براى هر یک از شما که خواهد به راه راست رود.(تکویر، آیات 27 و 28) این بدان معنا است که انسان می تواند به مشیت خویش انتخابی داشته باشد که شامل انتخاب خط مستقیم هدایت یا انتخاب خط کژ ضلالت است؛ ولی این انتخاب شما هرگز به معنای بیرون رفتن از دایره مشیت الهی نیست؛ زیرا هر کسی با هر انتخابی که می کند، یا جمال الهی را می طلبد یا جلال الهی را؛ در حقیقت به هیچ وجه شخص با انتخاب های خویش از دایره حکومت مشیت الهی بیرون نیست؛ چنان که امیرمومنان امام علی(ع) می فرماید: و لایمکن الفرار من حکومتک؛ ممکن نیست از حکومت تو فرار کرد (دعای کمیل)؛ زیرا هر جا بروید و هر انتخابی داشته باشید بخشی از حکومت جلالی یا جمالی خدا است.
بنابراین، باید همان طوری که اهل بیت (ع) در تفسیر وضعیت انسان در دنیا گفته اند، این جمله را تکرار کرد که : لا جَبر و لا تَفویض بل امرٌ بین امرین؛ نه جبر مطلق نه تفویض و اختیار مطلق بلکه امری میان این دو است.(بحار الانوار، باب اوّل و دوم از ابواب العدل، ج 5، ص 2 – 84؛ ج5، ص57؛ طبرسی، الاحتجاج، احتجاجات الإمام علی الهادی(ع)، ص 450ـ453) البته در برخی دیگر آمده است: لاجبر و لاتفویض بل منزله بین منزلتین.(بحارالانوار، ج5، ص127) این حدیث نیز بیانگر همان مفهوم پیشین است. بنابراین، با آن که انسان دارای اراده و حق انتخاب آزاد است، ولی این انتخاب آزاد هماره تحت مشیت الهی است که احاطه دارد و هرگز مشیت و اراده الهی نمی تواند بیرون از آن چیزی باشد که خدا تعیین کرده است. بر این اساس، شیطان با همه شیطنت خویش از دایره حکومتی الهی خارج و بیرون نیست و مشیت او نمی تواند مانند اهریمن در فرهنگ ایرانی یک مشیت مستقل در برابر مشیت الهی باشد؛ زیرا در جهان جز یک الهه وجود ندارد(انبیاء، آیه 22) وگرنه همه ساختارها به هم می ریخت و دیگر آن که باید ساختاری باشد که غیر از ساختار کنونی نظام احسن تقویم باشد.
از نظر آموزه های قرآنی، انسان در بهشتی وارد می شود که «حیات محض» است: وَإِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوَانُ لَوْ کَانُوا یَعْلَمُونَ ؛ همانا سراى آخرت حیات و زندگی محض بدون مرگ است؛ اگر می دانستید.(عنکبوت، آیه 64)
هم چنین بهشتی در بهشت از هر آن چه موجب رنج و شقاوت است رهایی می یابد و به سعادت محض می رسد. بنابراین، چنان که حضرت آدم(ع) در بهشت برزخی نزول خویش از شقاوت دور بود ، و هیچ گونه گرسنگی و تشنگی و گرمازدگی و سرمازدگی و عریان و لختی نداشت: فَلَا یُخْرِجَنَّکُمَا مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقَى إِنَّ لَکَ أَلَّا تَجُوعَ فِیهَا وَ لَا تَعْرَى وَ أَنَّکَ لَا تَظْمَأُ فِیهَا وَ لَا تَضْحَى ؛تا شما را از بهشت به در نکند تا تیره بخت گردى؛ در حقیقت براى تو در آنجا این امتیاز است که نه گرسنه مى شوى و نه برهنه مى مانى و هم اینکه در آنجا نه تشنه مى گردى و نه آفتابزده. (طه، آیات 117 تا 119) هم چنین انسان در بهشت اخروی چنین حالتی دارد.
به نظر می رسد برای این حالت انسان در بهشت اخروی دو تفسیر داشته باشیم:
تفسیر اول: انسان دارای جوف نباشد، بلکه مظهر «صمد» باشد. پس از این مظهر بهره برده و در مقام غنایی قرار گیرد که نیازی به چیزی نداشته باشد؛ پس به حکم استغنا به غنایی الهی قرار می گیرد و دیگر نیازی به چیزی ندارد؛ زیرا جسم مادی اخروی از جنسی است که نیازهایی هم چون غذا و مانند آن را ندارد. به نظر می رسد که جسم حضرت آدم(ع) در آغاز نیز این گونه بود؛ زیرا عناصر مادی دارای مراتبی از جرم بودن است که گاه بسیار سخت و گاه بسیار لطیف است. عناصر اصلی چهارگانه ای چون باد، آب ، آتش و خاک بیانگر وضعیت تشکیکی آن است. لطافت نور کجا لطافت خاک کجا؟ در حالی که همه از عناصر خاکی زمین و ماده دنیوی است. به نظر می رسد که حضرت آدم(ع) پیش از خوردن یا چشیدن از درخت ممنوع، دارای جسمی بسیار لطیف از عناصر زمینی بوده است؛ هر چند که از گل باشد؛ زیرا شیشه نیز از گل و خاک است، ولی از چنان لطافت و طراوتی برخوردار است؛ اما با خوردن یا چشیدن از عنصری ممنوع از درخت ممنوع، آن جسم ششیه ای و لطیف به جسدی سخت و کثیف تبدیل می شود که دیگر قابلیت ندارد در بهشت برزخی باشد؛ گویی آدم پیش از خوردن و چشیدن مانند قطرات باران و عناصر هوا و گاز در آسمان بوده، سپس با چشیدن آن عنصر سنگین شده و ناچار به زمین همانند قطرات باران سقوط کرده است. از همین روست که خدا پیش از خوردن سخنی از «سوءه» نمی کند که به معنای جسد زشت است؛ اما بعد از خوردن و چشیدن « سَوْءَةَ » و جسدش آشکار شد: بَدَتْ لَهُمَا سَوْآتُهُمَا(اعراف، آیه 22؛ طه، آیه 121)؛ واژه «سَوْءَةَ » به معنای جسد در آیه 31 سوره مائده برای جسد هابیل به کار رفته است: کَیْفَ یُوَارِی سَوْءَةَ أَخِیهِ. فَأُوَارِیَ سَوْءَةَ أَخِی. از نظر قرآن، همان طوری که همسران بهشتی بهشتیان یعنی حورالعین و بهشته های بهشتی دارای بدنی ششیه ای از یاقوت و مرجان و مروارید هستند(صافات، آیه 49)، بدن های خود اهل بهشت نیز این گونه است. پس عناصری دارد که غیر از این عناصر خاکی و مادی کثیف است. بر اساس این تفسیر، انسان بهشتی چون غنی است و گرسنگی و تشنگی و مانند آن ندارد؛ زیرا این امور نقص و کمبود است و در بهشت هیچ گونه کمبود و نقص و خللی نیست. بر همین اساس ، اگر انسان در بهشت می خورد و می نوشد برای رفع گرسنگی یا تشنگی نیست، بلکه تنها برای لذت است. خدا درباره خوردنی ها و نوشیدنی ها می گوید: لَذَّةٍ لِلشَّارِبِینَ؛ برای لذت نوشیدگان(محمد، آیه 15؛ صافات، آیه 46) از همین روست که خوراکی بهشتی هرگز نابود و هضم نمی شود و پرنده خورده شده نمی میرد ، و اصولا چیزی به نام بول و غائط و دستشویی بزرگ و کوچک معنا ندارد؛ چون خوردن و نوشیدن به معنای دنیوی آن نیست.
تفسیر دوم: انسان دارای جسدی همانند جسد زمینی است و به طور طبیعی گرسنه و تشنه می شود ولی چون امکانات زیاد است دیگر گرسنگی و تشنگی معنا و مفهومی ندارد. این تفسیر هرچند درست می نماید با قوانین و اصول حاکم بر آخرت هماهنگ نیست؛ زیرا خلاف اصل استغنای انسان در قیامت و مظهریت او نسبت به همه اسمای الهی است؛ هر چند که هر کسی در این مظهریت در مرتبه ای است که موجب تفاوت در بهشت های هشتگانه می شود؛ زیرا برخی همه اسمای الهی را در مراتب تمامیت دارند، برخی دیگر در مراتب پایین تر هر چند که دارنده همه صفات هستند که از جمله آنها غنی و صمد است.
به هر حال، مراد از خوردن و نوشیدن و فعالیت های دیگر بهشتی تنها اصالت لذت است نه چیزی دیگر چون رفع گرسنگی و تشنگی و شهوت جنسی؛ به ویژه آن که در بهشت نور و نورانیت در خورشید وجود خود شخص است نه خورشید بیرونی و هم چنین خلقت چیزها با «سُبْحَانَکَ اللَّهُمَّ » است که همان کن فیکون انسانی در بهشت است.(یونس، آیه 10؛ و روایات تفسیری؛ انسان، آیه 6)
دشمنان داخلی و خارجی امت اسلام و نظام سیاسی ولایی، در راستای دو هدف اصلی و مهم اقدام به اجرای بسته های تحریم به ویژه در حوزه اقتصادی می کنند:
تغییر نظام ولایی: مهم ترین هدف از هر گونه اعمال فشار داخلی و خارجی در هر شکلی و حوزه ای تغییر نظام سیاسی ولایی است. بر همین اساس، تحریم اقتصادی در راستای طرح شکست کارآمدی و تحقق ناکارآمدی نظام سیاسی است؛ زیرا با اجرای این طرح، محدودیت های اقتصادی توان کارآمدی نظام ولایی را کاهش داده و فشار به دولت را دو چندان می سازد. این گونه است که طرح راهبردی مشروعیت زدایی نظام سیاسی ولایی به ثمر می نشیند؛ زیرا اقتصاد به عنوان ستون اصلی اجتماع (نساء، آیه 5) یکی از دو مولفه اصلی سعادت و خوشبختی مردم و اجتماعی است؛ اگر اجتماعی گرفتار فقدان امنیت یا اقتصاد مقوم باشد، مشروعیت سیاسی خود را از دست می دهد و به طور طبیعی مردم از چنین نظامی دلسرد شده و از آن بر می تابند و خواهان نظام سیاسی دیگر می شوند که تامین کننده این دو مولفه و عنصر اصلی باشد. خدا در این باره می فرماید: هُمُ الَّذِینَ یَقُولُونَ لَا تُنْفِقُوا عَلَى مَنْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ حَتَّى یَنْفَضُّوا؛ آنان کسانى اند که مى گویند: به کسانى که نزد پیامبر خدایند، انفاق مکنید تا پراکنده شوند.(منافقون، آیه 7) بنابراین، راهبرد نخست در سیاست های تحریم اقتصادی، پراکنده کردن مردم و سلب حمایت مردم از نظام سیاسی ولایی است. در حقیقت تحریم اقتصادی به عنوان یک ابزار نیرومند برای سلب مشروعیت سیاسی و سلب حمایت توده های مردم و امت از نظام سیاسی و رهبری آن به کار گرفته می شود. پس نخستین هدف از تحریم های اقتصادی، سلب مشروعیت سیاسی و تحقق ناکارآمدی در تامین نخستین های اجتماع یعنی آسایش و آرامش است. این گونه که نظام سیاسی ولایی نابود و رژیم تغییر می کند؛ بنابراین، این که گفته می شود هدف از تحریم های اقتصادی مردم و امت نیستند، یا این که هدف تغییر رژیم سیاسی نیست، دروغی بیش نیست؛ زیرا پیامد طبیعی تحریم های اقتصادی و بروز ناکارآمدی اقتصادی چیزی جز فقدان مشروعیت سیاسی و در نهایت فروپاشی نظام سیاسی و اجتماع نیست؛ این گونه هم امت و هم امام ضربه می خورند و اجتماع اسلامی فرو می پاشد.
تغییر رفتار : اگر دشمن نتوانست به هدف نخست از طریق تحریم ها دست یابد، دست کم در اندیشه هدف دومی است که همانا تغییر رفتار است. از آن جایی که موفقیت نظام سیاسی ولایی در عرصه تجربه جدید حکومت می تواند خود الگو و سرمشق امت های دیگر شود، می بایست جلوی رفتار سیاسی نظام ولایی را گرفت و آن را تغییر داد؛ زیرا گفتمان سیاست داخلی و خارجی نظام ولایی، اجرای عدالت قسطی نسبت به همه بشریت است(حدید، آیه 25) و در این میان نظام سیاسی خود را به عنوان ستون اصلی اجرای آن می داند(مائده، آیه 8) و به طور طبیعی برای اجرای عدالت قسطی علیه ظالمان و مستکبران داخلی و خارجی اعلان جنگ می دهد.(نساء، 75) اعمال و اجرای همین سیاست در صورت تمکن و قدرت اجرا از سوی نظام سیاسی ولایی(حج، آیات 40 و 41) موجب می شود تا کسانی که از این سیاست راهبردی رنج می برند، بسیج شده و با انواع و اقسام کارشکنی داخلی و خارجی بخواهند مواضع اصولی را تغییر دهند و رفتار جدیدی را بر نظام سیاسی ولایی بار کنند که چیزی جز عقب نشینی از عدالت قسطی و کوتاه آمدن نسبت به مواضع اصلی و اصولی نیست که مشروعیت قرآنی و اسلامی نظام بر پایه آن سامان یافته است. فشارهای داخلی از سوی منافقان و نفوذی و جاسوسی صنعتی و نظامی و اقتصادی علیه نظام سیاسی ولایی و هم چنین اعمال تحریم های اقتصادی خارجی و مانند آن ها تنها در راستای تغییر رفتار و تبدیل به وابسته ای گردون بر مدار مرکز استکباری و محور آن نیست. این تغییرات تا آن جا ادامه می یابد تا ارزش ها و نیز ارزشمندان جا به جا شده و تغییر کنند و به تعبیر منافقون هدف از این تحریم ها چنان که خودشان اعلام می کنند، این است: یَقُولُونَ لَئِنْ رَجَعْنَا إِلَى الْمَدِینَةِ لَیُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِینَ وَلَکِنَّ الْمُنَافِقِینَ لَا یَعْلَمُونَ ؛ مى گویند اگر به مدینه برگردیم قطعا آنکه عزتمندتر است آن زبونتر را از آنجا بیرون خواهد کرد ولى عزت از آن خدا و از آن پیامبر او و از آن مؤمنان است لیکن این دورویان نمى دانند. (منافقون8) از نظر قرآن هر گونه کوتاهی نسبت به اصول چیزی جز تغییر ملت و آیین نیست که نظام سیاسی ولایی به هدف آن تشکیل شده است.(بقره، آیه 120)
یکی از آیات معروف و مشهور در میان مردم آیه ای است که برای شفای بیماری و رهایی از گرفتاری ها بارها و بارها خوانده می شود. در این آیه آمده است: أَمَّنْ یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَیَکْشِفُ السُّوءَ؛ یا کیست آن کس که درمانده را چون وى را بخواند اجابت مى کند و گرفتارى و زشتی را برطرف مى گرداند.(نمل، آیه 62)
با نگاهی به سیاق آیه می بایست توجه داشت که مصداق اضطرار واقعی و مضطر واقعی امری و کسی دیگر است.
توضیح این که واژه اضطرار از «ضرر» گرفته شده است. ضرر به معنای زیان، خسارت، سختی، تنگنا، کمبود، بد حالی و مانند آن است. واژه «ضرورت» از همین ریشه نیز به معنای ناچاری و گرفتاری و امری که چاره ای از آن نیست و امر لازم مانند نیازمندی های زندگی به کار رفته است.
واژه اضطرار از باب افتعال به معنای بی اختیار ، مجبور، ناگریز و نیاز به کار می رود. حالت اضطراری حالت غیر طبیعی و بحرانی است که شخص بدان گرفتار می شود. به عنوان نمونه کمبودهای غذایی موجب اضطراری است که شخص ممکن است هنگام گرفتار در مخصمه نیاز، اقداماتی را انجام دهد که در حالت عادی مجاز به انجام آن نیست، مانند خوردن مردار در حالت اضطراری که احتمال مرگ است. البته حالت اضطراری به عنوان حالت فوق العاده احکام ثانوی را اقتضا می کند که غیر از احکام اولی است؛ این گونه است که حرام، مباح نه حلال می شود؛ یعنی شخص به میزان نیاز در یک محدود معین و محدودی مجاز به انجام حرامی می شود که مثل مردار خوری است؛ زیرا «الضرورات تبیح بقدرها؛ ضرورت به اندازه ضرورت چیزی را مباح و مجاز می سازد.»
در آیات قرآنی از احکام ثانوی در حالت اضطرار سخن به میان آمده است.(مائده، آیه 3؛ انعام، آیه 145؛ بقره، آیه 173؛ رعد، آیه 115)
اما با نگاهی به آیه مورد بحث معلوم می شود که این حالت اضطراری و گرفتاری درباره قحطی یا بیماری و مانند آنها از اموری شخصی زندگی نیست، بلکه مرتبط با امر خلافت الهی انسان بر اجتماع است. خدا پس از این که داستان پیامبران را نقل می کند و در ادامه می فرماید: قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَسَلَامٌ عَلَى عِبَادِهِ الَّذِینَ اصْطَفَى آللَّهُ خَیْرٌ أَمَّا یُشْرِکُونَ ؛ بگو سپاس براى خداست و درود بر آن بندگانش که آنان را برگزیده است. آیا خدا بهتر است یا آنچه با او شریک مى گردانند(نمل، آیه 59) به این نمونه دیگر اشاره می کند و می فرماید: أَمَّنْ یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَیَکْشِفُ السُّوءَ وَیَجْعَلُکُمْ خُلَفَاءَ الْأَرْضِ أَإِلَهٌ مَعَ اللَّهِ قَلِیلًا مَا تَذَکَّرُونَ؛ یا کیست آن کس که گرفتار و درمانده را چون وى را بخواند اجابت مى کند و گرفتارى را برطرف مى گرداند و شما را جانشینان این زمین قرار مى دهد؟ آیا معبودى با خداست؟ چه کم پند مى پذیرید. (نمل، آیه 62)
بنابراین، اضطراری که از آن سخن به میان آمده است، فقدان خلیفه و خلافت برگزیدگان خدا بر زمین است. این همان اضطرار واقعی است که خواهان برطرف شدن آن هستند؛ زیرا با فقدان خلیفه و خلافت الهی بر زمین، عدالت قسطی که ماموریت همه پیامبران بود(حدید، آیه 25) اجرایی نمی شود؛ چنان که امر به معروف و نهی از منکر، نماز و دیگر حدود الهی اقامه نشده و ظالمان و مستکبران دفع نمی شوند.(حج، آیات 40 و 41) چنان که بدون آن، هم چنین امنیت و آرامش فراهم نمی شود (نور، آیه 55)
پس از منظر قرآن، اضطرار واقعی فقدان خلیفه و خلافت الهی است، و آن چه موجب می شود مردم دست به دعا و نیایش شوند، کشف و برطرف شدن این اضطرار است تا با حضور خلیفه و خلافت الهی سلامت دین و دنیا و سعادت دو سرا تامین و تضمین شود. پس اضطرار واقعی فقدان خلیفه و خلافت الهی و مضطر واقعی خلیفه و مردم خلیفه خواهی هستند که در انتظار آن خلیفه و خلافت هستند. از همین رو، گفته می شود که مضطر واقعی امام زمان(عج) است و اضطرار واقعی نیاز مردم به حکومت و خلافت آن حضرت است که ان شاء الله به زودی خدا تعجیل کرده و این اضطرار برداشته و کشف شود.
از نظر آموزههای قرآنی، اقلیت و اکثریت یا فقر و غنی (فجر، آیات 15 و 16) یا بسیاری از تقسیم بندی های دیگر موجود در اجتماع که گاه مبنای ارزش گذاری قرار میگیرد، اصلا ملاک و معیار نیست، بلکه معیار همان تقوای الهی است (حجرات، آیه 14) که به سبب امر باطنی به سادگی قابل شهود و ارزش گذاری بر اساس روش های معمولی نیست، هرچند که از طریق عمل می توان از شاکله شخصیت افراد تا اندازه ای آگاه شد. (اسراء، آیه 84)
از نظر قرآن، در روابط اجتماعی از دوستی گرفته تا تبلیغ تا مسائل سیاست خارجی، باید از ملاک هایی غیر از ملاک های نادرست غیر عقلانی و غیر عقلایی بهره گرفت.
در حالی که اجتماع خرافی، ثروت را مبنا قرار می دهد و حتی ثروتمندان را شایسته قدرت و حکومت می داند (بقره، آیه 247) یا طرد فقیران به عنوان اراذل را برای پذیرش اسلام خود مطرح می کنند (هود، آیه 27) یا تبلیغ دین در میان ثروتمندان را مهم تر و ایمان آنان را ارزشی تر از ایمان فقیران می دانند (عبس، آیات 1 تا 10)، اما قرآن کریم این نگاه را نادرست می داند و خواهان توجه بر اساس ایمان آوری می داند.
با نگاهی به گرایش مردم در آفریقا و آسیا و حتی آمریکا لاتین به اسلام، به نظر می رسد نگاه به شرق فرهنگی باید جایگزین نگاه به غرب مستکبر غربی شود. اصولأ انسان غربی، به سبب عقب ماندگی مادی شرق و پیشرفت مادی غرب بر این باور است که فلسفه و سبک زندگی آنها برترین و بهترین است؛ چنان که فرعون و قارون چنین معتقد بودند. (طه، آیه 63؛ غافر، آیه 29)
این در حالی است که دیگر مردم جهان به دنبال حقیقت، از اسلام با گفتمان انقلاب اسلامی استقبال می کنند. بنابراین به جا هزینه بسیار در غرب و بهره هیچ یا اندک، باید نگاه به شرق فرهنگی جایگزین در همه حوزه ها و عرصه ها از سیاست خارجی تا تبلیغ اسلام و مانند آن شود، چنان که مقام معظم رهبری بارها در جلسات عمومی و خصوصی بر آن تاکید کرده است.