سفارش تبلیغ
صبا ویژن
چون توانایى بیفزاید ، خواهش کم آید . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :206
بازدید دیروز :302
کل بازدید :2147311
تعداد کل یاداشته ها : 1987
04/2/2
7:48 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
خلیل منصوری[174]
http://www.samamos.com/?page_id=2

خبر مایه
پیوند دوستان
 
فصل انتظار اهالی بصیرت هزار دستان سرباز ولایت رایحه ی انتظار اقلیم شناسی دربرنامه ریزی محیطی .:: مرکز بهترین ها ::. نگارستان خیال جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی نگاهی نو به مشاوره پلاک آسمانی،دل نوشته شهدا،اهل بیت ،و ... حمایت مردمی دکتر احمدی نژاد آقاشیر کلّنا عبّاسُکِ یا زَینب صراط مستقیم هم رنگــــ ِ خـــیـــآل جبهه مقاومت وبیداری اسلامی کالبد شکافی جون مرغ تا ذهن آدمیزاد ! تکنولوژی کامپیوتر وبلاگ منتظران سارا احمدی بوی سیب BOUYE SIB رمز موفقیت محقق دانشگاه سرزمین رویا وبلاگ تخصصی فیزیک پاک دیده آدمک ها ✘ Heart Blaugrana به نام وجود باوجودی ... سرباز حریم ولایت دهکده کوچک ما از قرآن بپرس کنیز مادر هرچه می خواهد دل تنگت بگو •.ღ♥ فرشتــ ـــ ـه تنهــ ــ ــایی ♥ღ.• پیامبر اعظم(ص) عطاری عطار آبدارچی ستاد پاسخگویی به مسایل دینی وبلاگ شخصی امین نورا چوبک نقد مَلَس پوست کلف دل نوشت 14 معصوم وقایع ESPERANCE55 قدرت شیطان دنیای امروز ما تا ریشه هست، جوانه باید زد... آواز یزدان خلوت تنهایی کتاب شناسی تخصصی اس ام اس عاشقانه طرحی نو برای اتحاد ایرانیان سراسر گیتی در گوشی با خدا **** نـو ر و ز***** اس ام اس سرکاری و خنده دار و طنز دنیا به روایت یوسف جاده خدا خام بدم ایلیا حرفای خودمونی من بازی بزرگان کویر مسجد و کلیسا - mosque&church دنیای ماشین ها بچه دانشجو ! پژواک سکوت گنجهای معنوی دنیای موبایل منطقه‏ ممنوعه طلبه علوم دینی مسافر رویایی انواع بازی و برنامه ی موبایل دانشجو خبر ورزشی جدید گیاهان دارویی بانوی بهشتی دو عالم سلام

از نظر آموزه های وحیانی قرآن، خدا دارای تجلیاتی است که اگر به صورت تعین باشد، اسم است و اگر به صورت غیر تعین باشد، آیت است. اسم به معنای نشانه و عالی مرتبه است؛ بر این اساس، اسمای حسنای الهی نشانه عالی رتبه ای از حقیقت خدایی است که تنها در مظاهر فعلی قابل رویت است و نفس و ذات او بیرون از دایره معرفتی است؛ بنابراین هرگز ذات الهی معبود واقع نمی شود؛ زیرا بیرون از معرفت و شناخت است؛ چنان که خدا می فرماید: وَیُحَذِّرُکُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ ؛ خدا شما را از ذات خویش بر حذر می دارد.(آل عمران، آیات 28 و 30) و چیزی که بیرون از معرفت است نمی تواند معبود باشد؛ پس آن چه معبود واقع می شود، مظاهر اسمایی است است که اسم اعظم جامع همه اسمای حسنای الهی همان الله است. بنابراین، آن که معبود واقع می شود اسم جامع اعظم است که تجلیات حقیقت وجودی ذات خدا است. همین الله است که به عنوان نور همه هستی را روشن کرده است.(نور، آیه 35)

آیات الهی که همه هستی را پر کرده همان نشانه ها و علامت هایی است که ظاهر آن کثرت مظاهر و باطن آن وحدت الهی است؛ یعنی همه آن ها در باطن و ملکوت خویش اسمی از اسمای الهی را نشان می دهند و در ظاهر غیر از آن را. از این رو، می توان گفت که آیات الهی نشانه های عمومی و غیر متعین الهی و اسم نشانه های متعین و متشخص الهی است.

بر این اساس، وقتی خدا می فرماید: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ، به این معنا است که انسان از نظر شناختی و هر چیز دیگری تنها با اسم آغاز می کند که این اسم همان تجلیات متعین و متشخص الهی است. از آن جایی که الله اسم جامع است، بهتر است که انسان با تجلیات این اسم جامع همه شناخت و اعمال خویش را آغاز و شروع کند.

از آن جایی که همه هستی، مظهر تجلیات این اسم الله است که در برگیرنده همه اسمای دیگر الهی است، به طور طبیعی شناخت همه هستی به معنای شناخت تجلیات فعلی خدا است نه ذاتی خدا.

هم چنین از آن جایی که انسان کامل به ویژه حقیقت محمدی(ص) مظهر نخست و کامل و اتم تجلیات اسم الله است، بنابراین، به یک معنا کسی که با این اسم الله و تجلیات آن آغاز می کند، با حقیقت محمدی آغاز می کند؛ از این رو، می توان گفت که اسم الله و تجلیات الله در یک معنا همان حقیقت محمدی(ص) است و کسی که آن حضرت(ص) را شناخت به همه تجلیات الله معرفت و شناخت پیدا کرده است. از این روست که در آیات قرآنی نهایت معرفت علمی و نهایت رجعت عملی را پروردگاری محمد مصطفی(ص) معرفی می کند و خطاب به آن حضرت می فرماید: إِنَّ إِلَى رَبِّکَ الرُّجْعَى؛ به راستی رجعت در انا لله و انا الیه راجعون به سوی پروردگار تو است.(علق، آیه 8) و نیز می فرماید: وَأَنَّ إِلَى رَبِّکَ الْمُنْتَهَى؛ به سوی پروردگار تو منتهای هر سیری است.(نجم، آیه 42)


97/4/12::: 2:11 ع
نظر()
  
  

از نظر آموزه های وحیانی قرآن، خدا هماره در تجلیاتی نوین و جدیدی بروز و ظهور می کند و از آن جایی که تکرار در تجلی نیست، هر زمانی تجلی دارد که پیش از آن نداشته است. این بدان معنا است که خدایی که از طریق آیات و نشانه ها می شناسیم ، به سبب ظهور در تجلیات نوین هماره برای آدمی تازگی خواهد داشت و معرفت انسان نسبت به خدا در هر تجلی دگرگون یافته و افزایش می یابد حتی اگر آن انسان حضرت محمد(ص) باشد که در مقام «قاب قوسین او ادنی» در اوج مراتب تدنی و قرب نشسته باشد و مظهر همه تجلیات نخستین خدا باشد؛ زیرا خدا در هر اسم جدیدی تجلی کند اولین تجلی آن در حقیقت محمدی (ص) است.

به هر حال، خدا هماره به سبب آن که هماره در شانی دیگر به سبب نیازهای جدید و نوشونده هستی است و بروز و ظهور تازه و نوینی دارد: یَسْأَلُهُ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ؛ هر که در آسمانها و زمین است از او درخواست مى ‏کند هر زمان او در کارى است. (الرحمن ، آیه 29) به طور طبیعی خدای تازه و نوشونده ای از جهت ظهور اسمایی و هم چنین از نظر مظاهر و تجلیات و هم چنین از نظر عارف ناظر است.

با توجه به این که خدا هماره در خلقت و تجلیات ابداعی و نوآوری ابتکاری است: بَدِیعُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَإِذَا قَضَى أَمْرًا فَإِنَّمَا یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ؛ پدید آورنده ابتکاری و بی سابقه آسمانها و زمین است و چون به کارى اراده فرماید فقط مى‏ گوید : موجود باش! پس فورا موجود مى ‏شود.(بقره، آیه 117) هم چنین در خلق چیزهای جدیدی است که ما نمی دانیم: وَیَخْلُقُ مَا لَا تَعْلَمُونَ.(نحل، آیه 8) به طور طبیعی، آیات جدید و مظاهر جدیدی نیز خواهد بود. این بدان معنا است که از نظر عارف ناظر، خدایی که پیش از این می شناخت با سبب مظاهر جدید و تجلیات نوین، خدایی تازه خواهد بود.

البته از نظر آموزه های وحیانی، هر کسی بر اساس معرفت و شناخت خویش حقیقت خدا را در سطح خویش می شناسد و حقیقت وجودی مطلق خدا دور از دسترس است؛ از این رو، از این مرتبه که بیرون از شناخت حتی برترین آفریده های هستی و نزدیک ترین آن ها یعنی محمد مصطفی (ص) است، خود را برحذر می دارد و می فرماید: وَیُحَذِّرُکُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ؛ خدا شما را از ذات خویش برحذر می دارد.(آل عمران، آیات 28 و 30) این تحذیر تنها تشریعی نیست، بلکه تکوینی و بیرون از دسترسی است؛ زیرا چیزی که محاط است، نمی تواند محیط باشد و خدای محیط بیرون از احاطه انسان حتی معرفت نسبت به او است.

بر همین اساس امام باقر(ع) می فرماید: کُلَّ مَا مَیَّزْتُمُوهُ بِأَوْهَامِکُمْ فِی أَدَقِّ الْمَعَانِی فَهُوَ مَخْلُوقٌ مَصْنُوعٌ مِثْلُکُمْ مَرْدُودٌ إِلَیْکُمْ؛ هر چیزی که شما با قوه وهم برتر از خیال خویش در دقیق ترین معنای خدا را بدان توصیف و تمیز دهید، آن خدا مخلوق و مصنوع شما و از جنس خودتان است و به سوی شما رد می شود.(بحارالانوار، ج66 ص293)

به هر حال، خدایی که از طریق آیات و نشانه ها و وهم کم تر از عقل مطلق شناخته می شود، خدایی خالق نیست، بلکه خدای مخلوق است؛ تنها زمانی خدای خالق را می توان شناخت که خود خدا هم چون سوره توحید یا مخلصون توصیف کرده باشند که در مرتبه مظهریت نخست هم چون معصومان (ع) هستند. خدا در این باره می فرماید: سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا یَصِفُونَإِلَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ؛  خدا منزه است از آنچه در وصف مى ‏آورند به استثناى بندگان خالص شده خدا آن را توصیف می کنند.(صافات، آیات 159 و 160)

از نظر جنیان مومن نیز خدایی قابل عبادت و پرستش است که در مقام پروردگاری و ربوبیت با توجه به سوال نوشونده موجودات هستی ، تجلیات غیر تکراری و جدید شونده داشته باشد، بی آن که در این تجدید تجلیات نیاز به همسری از جنس زن یا فرزند داشته باشد؛ زیرا انسان ها به طور طبیعی بقای خویش را در نسلی می دانند که با زن و فرزندی تجدید می شود. از این روست که نیازمند تجدید و نوشوندگی از طریق نسلی با همسر و فرزندان به ویژه ذکور و پسر دارند. جنیان مومن می گویند: وَأَنَّهُ تَعَالَى جَدُّ رَبِّنَا مَا اتَّخَذَ صَاحِبَةً وَلَا وَلَدًا؛ و این که خدای تعالی جد پروردگار ما است بی آن که همسری و فرزندی داشته باشد. (جن، آیه 3)

واژه جدّ از جدد مانند جدید در برابر قدیم به معنای نوشونده؛ و نیز زمین هموار و سفت که حرکت در آن آسان است. جدّ و اجداد کسی است که تجدید بقای خویش را در فرزند و نوه می بیند. البته در مجاز به شخص بلند مرتبه و والا مرتبه است. در آیه «جدّ ربنا» می تواند اضافه صفت به موصوف یا اضافه باشد. از آن جایی که ادامه آیه در نفی همسر و فرزند برای ادامه بقا است؛ جدّ در این آیه به معنای نوشوندگی است که پروردگار با تجلیات اسمایی به عنوان ربوبیت دارد. بنابراین، خدایی که جنیان مومن به آن اعتقاد دارند، در عین بلند مرتبگی و تعالی ، پروردگاری است که در تجلیات خویش با توجه به مقام ربوبیت، دایم در حال نوشدن است بی آن که به شریکی از همسر و فرزند برای بقا و نوشوندگی نیاز داشت باشد؛ پس این پروردگار بیرون از دایره نوشوندگی انسان و جن عمل می کند و از این جهت از صفات انسانی و جنی بیرون است؛ زیرا انسان ها برای تجدید و نوشوندگی به همسر و فرزند نیاز دارند.

از نظر جنیان مومن که مورد تایید قرآن قرار گرفته است، خدای تعالی در مقام پروردگاری دایم در تجلیات تجدید شونده و نوینی است. پس عارف نیز با درک چنین خدایی و دریافت چنین تجلیاتی در خود و آفاق، به تجدید خدایی شناسی می پردازد و خدایی تازه را در هر تجلی می پرستد که در تجلی پیشین بر وی آشکار نبود. از این رو می تواند بگوید:

بیزارم از آن کهنه خدایی که پرستی

هر لحظه مرا تازه خدای دگرستی


  
  


بر اساس آموزه‌های قرآنی، هر چیزی که در این دنیا اتفاق می افتد، پیش از خلقت هستی در کتاب مبین الهی کتابت و نوشته شده است. (حدید، آیات 22 و 23) بنابراین هرچه از خیر و شر به انسان می رسد از قبل بر اساس حکمت و مشیت الهی نوشته شده است. (همان)
به نظر می‌رسد که عالم ماده به معنای انتهای 180 درجه پایانی و اسفل السافلین قرار دارد و آغاز بازگشت به سوی انتهای دایره است که همان انا لله و انا الیه راجعون است.
از نظر آموزه‌های قرآنی، انسان آن چه را در جهان های پیشین انجام داده است در دنیا تکرار می کند. در حقیقت یک برنامه رایانه‌ای از پیش نوشته شده است که برای تولید در عالم ماده به دستگاه تولید سخت افزاری داده می‌شود. از این رو خدا درباره امور دنیای مادی و اتفاقات آن می فرماید: هَ?ذَا کِتَابُنَا یَنطِقُ عَلَیْکُم بِالْحَقِّ إِنَّا کُنَّا نَسْتَنسِخُ مَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ؛ این نوشته ماست که بر پایه حقّ و درستی بر ضد شما سخن مى گوید؛ زیرا ما از اصل نسخه ای از اعمالی که شما انجام می دهید مى نوشتیم .(جاثیه، آیه 29)
امام صادق علیه السلام می فرماید یک کتاب اصلی است که فرشتگان از آن اصل امور دنیای مادی تحقق مادی می دهند.
از نظر قرآن، همه چیز به شکل مقدر است و این مقدرات هر ساله در شب قدر مورد امضای خلیفه الله قرار می‌گیرد و فرشتگان در طول سال آنها را اجرایی می کنند. (سوره قدر و دخان)
البته این مطلب به این معنا نیست که ما در دنیا تنها باز پخش فیلم یک بازی را می بینیم، زیرا این به معنای جبر مطلق است در حالی که بر اساس آموزه‌های قرآنی، انسان در دنیا هنوز توان و اختیار تغییر را دارد و می تواند با اعمال و اسباب، تغییر در تقدیر را موجب شود. از جمله این اسباب می توان به دعا و اعمال نیک چون صدقه و صله رحم و توسل اشاره کرد که تغییر را در ام الکتاب ایجاد می کند و بداء به وجود می آید.
به هر حال بر اساس آموزه‌های قرآنی، جهان در یک دیگر تأثیر دارد و به جای جبر باید از الامر بین الامرین گفت که نافی جبر و تفویض مطلق است.


  
  

از نظر قرآن، برخی از خلقیات انسانی در آستانه در قلب نشسته و اجازه نمی دهند تا دیگر خلقیات انسانی به استقبال امری و کاری بروند. یکی از این خلقیات که در آستانه در قلب نشسته است، بخل از نوع «شحّ» است.

«شحّ» در اصل لغت عربی به آب چاه و رودخانه زمانی گفته می شود که بسیار کم آب شده به طوری غیر قابل دسترسی و استفاده باشد. هم چنین به چشمه بسیار کم آب و نیز انسان بسیار حریص بخیل آزمند «شحیح» می گویند. چنان که به «آتش زنه» که نتوان بدان آتشی افروخت «شحاح» می گویند. از این روست که به آدم بسیار آزمند و حریص که اجازه نمی دهد تا دیگری بهره ای از خیر برد، شحاح و شحیح گفته می شود.

خدا به انسان ها هشدار می دهد که مواظب این خلق و خوی خودشان باشد؛ زیرا این خوی انسانی در آستانه در قلب نشسته تا اجازه ندهد انسان کار خیری بکند، و هر کار خیری به قلب آدمی خطور می کند به سرعت آن را کنار می زند و خود جایگزین آن می شود. خدا می فرماید: وَأُحْضِرَتِ الْأَنْفُسُ الشُّحَّ؛ نفس های آدمی «شحّ» را احضار کرده است.(نساء، آیه 128) به طوری که انسان اگر بخواهد هر کار خیری انجام دهد، این شحّ آن جا حاضر است و نمی گذارد که انسان آن کار خیر را انجام دهد. اگر نفس بخواهد صلح و اصلاحی انجام دهد و گذشت، عفو، احسان و عمل تقوایی از خود بروز دهد، این «شحّ» آن جا حاضر بوده و اجازه نمی دهد. در حقیقت در آستانه قلب آدمی نشسته و از انجام هر کار خیری انسان را باز می دارد. تعبیر به این که نفس انسانی ، شح را احضار کرده است؛ به این معنا است که خود نفس و هواهای آن، مسئولیت دربانی را به شحّ داده است و تا این هواهای نفس تحت امارت عقل تقوایی و حیایی و دینی یعنی همان عقل بنده پرور و بهشت کوش در نیاید، این «شح» هم چنان ریاست و امارت می کند و اجازه ورود انسان به کارهای خیر و احسان را نمی دهد.

اگر انسان بتواند این «شحّ» را از آستانه قلب بردارد و بیرون اندازد ، در آن زمان است که سخاوت می آید. البته این فضل الهی است که انسان سخاوتمند شود و خود را از این «شح» نجات دهد. برای این که از این خلق و خوی زشت رها شویم باید بسیار تلاش کرد تا سخاوت ملکه و مقوم ذات شود؛ و گرنه تا سخاوت ملکه نشود، این «شحّ» در آستانه قلب نشسته و اجازه انجام کار خیر را از انسان می گیرد، به طوری که کم ترین غفلت موجب می شود تا هواهای نفسانی دوباره «شحّ» را به دربانی بگمارد.

اگر چنین اتفاقی بیافتد انسان نمی تواند کار خیری هم چون سلام کردن داشته باشد؛ چون این دربان مکار و موذی نمی گذارد تا انسان از چنین نیکی و خیری برخوردار باشد. از این رو، باید آن را «مناع الخیر» دانست.(قلم، آیه 12؛ ق، آیه 25)


  
  


از نظر آموزه‌های قرآنی، انسان دارای نوعی هدایت فطری و تکوینی است. پس از نوعی علم و معرفت فطری برخودار است که برخاسته از الهام الهی است. (شمس، آیات 7 و 8)
بر این اساس، ذکر به معنای یادآوری از سوی خدا در قالب وحی و الهامات پاداشی انجام می‌شود. از این رو به قرآن کریم، ذکر گفته می شود.
از نظر آموزه‌های قرآنی، خدا بر خود فرض کرده است تا هماره اموری را یادآور شود. از این رو، گروهی از فرشتگان را مأمور کرده تا به القاء ذکر بپردازند.
از آن جایی که نیاز انسانی به دو حوزه علمی و عملی است، ذکر الهی به این دو قسمت تقسیم می شود. خدا می فرماید : فَالْمُلْقِیَاتِ ذِکْرًا عُذْرًا أَوْ نُذْرًا؛ و سوگند به آن فرشتگانی که القاکننده آیات آسمانی به پیامبران اند ، تا حجت عذری باشد برای اهل ایمان و بیم و هشدار باشد برای کافران. (مرسلات، آیات 5 و 6)
از این آیات قرآن به دست می‌آید که ذکر به عنایت الهی است و پیش از این که انسان ذاکر باشد، خدا ذاکر است؛ زیرا انسان به القای الهی اهل ذکر می شود.
دیگر این که ذکر الهی به دو دسته اصلی ذکر عذری و ذکر نذری تقسیم می شود.
ذکر عذری به ذکری گفته می‌شود که انسان نسبت به رفتار و کردارش دارای حجت است. پس اگر شخصی نماز یا حج می‌گذارد برای فعل خویش دلیل دارد؛ زیرا این نوع آموزه‌های دستوری در ذکر الهی یعنی قرآن دلیل و حجت خدا علیه انسان و انسان علیه خدا است. بنابراین عمل انسان مطابق وحی و شریعت با اعتذار همراه خواهد بود.
در داستان موسی (ع) و خضر سلام علیه، سخن از عذر به همین معنا است؛ قَالَ إِن سَأَلْتُکَ عَن شَیْءٍ بَعْدَهَا فَلَا تُصَاحِبْنِی قَدْ بَلَغْتَ مِن لَّدُنِّی عُذْرًا؛ گفت : بعد از این اگر چیزی از تو پرسیدم ، دیگر با من مصاحبت مکن برای آنکه از جانب من به عذر قابل قبولی رسیده ای و برای جدا شدن از من عذر و دلیل قاطعی داری . (کهف، آیه 76)
هم چنین خدا می فرماید: وَإِذْ قَالَتْ أُمَّةٌ مِّنْهُمْ لِمَ تَعِظُونَ قَوْمًا اللَّهُ مُهْلِکُهُمْ أَوْ مُعَذِّبُهُمْ عَذَابًا شَدِیدًا قَالُوا مَعْذِرَةً إِلَی? رَبِّکُمْ وَلَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ؛ و گروهی از بنی اسرائیل که در برابر بد کاری های دیگران ساکت بودند ، به پند دهندگان خیرخواه و دلسوز گفتند : چرا گروهی را که خدا هلاک کننده آنان یا عذاب کننده آنان به عذابی سخت است ، پند مى دهید ؟ پند دادن شما کاری نابجاست . گفتند : برای اینکه در پیشگاه پروردگارمان نسبت به رفع مسؤولیت خود حجت و عذر داشته باشیم و شاید آنان از گناهانشان بپرهیزند .(اعراف، 164)
از این جا این نکته نیز به دست می‌آید که تقلید بر جاهل واجب است؛ زیرا در این صورت می تواند مدعی باشد و عذر و اعتذار داشته باشد
اما نوع دوم ذکر ناظر به انذار است که انسان را نسبت به رفتارهای پرخطر و خلاف شریعت هوشیار می کند.
از نظر آموزه‌های قرآنی اگر کسی بر اساس ذکر و شریعت عمل نکند عذر در قیامت نداشته و معذرت ایشان نفعی برای آنان نخواهد داشت. (روم، آیه 57؛ غافر، آیه 52)


  
  

از آموزه های وحیانی قرآنی بر می آید که تقوای الهی دارای درجاتی است. به این معنا که تقوای امری تشکیکی و دارای مراتبی است که میان پایین تا مرتبه بالای آن چنان فرق است که گویی تنها یک اشتراک لفظی در این جا مطرح است نه اشتراک معنوی؛ در حالی که اشتراک لفظی نیست، بلکه اشتراک معنایی است ولی تنها میان آن ها چنان است که انسان گمان می کند که این تقوای پایین اصلا تقوا نیست؛ چنان که وقتی نور کرمک شبتاب را می بیند و با خورشید می سنجد به این معنا می رسد که اصلا این نور کرمک، نور نیست؛ در حالی این نیز نور است. در اصطلاح علمی به این گونه فاصله های بسیار میان مصادیق یک حقیقت به عنوان مراتب تشکیکی یاد می شود؛ یعنی تفاوت مراتب چنان است که گویی انسان را به شک می اند که این ها مصادیق یک حقیقت نیستند، بلکه حقایق جداگانه هستند، در حالی که وقتی دقت نظر می شود معلوم است که همه از مصادیق یک حقیقت هستند.

میان تقوای عام تا تقوای خاص تا تقوای اخص این گونه تفاوت مرتبه وجود دارد. خدا درباره مراتب تقوا به شکل کلی می فرماید: لَیْسَ عَلَى الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ جُنَاحٌ فِیمَا طَعِمُوا إِذَا مَا اتَّقَوْا وَآمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ ثُمَّ اتَّقَوْا وَآمَنُوا ثُمَّ اتَّقَوْا وَأَحْسَنُوا وَاللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ ؛ بر کسانى که ایمان آورده و کارهاى شایسته کرده‏ اند گناهى در آنچه قبلا خورده‏ اند نیست در صورتى که تقوا پیشه کنند و ایمان بیاورند و کارهاى شایسته کنند سپس تقوا پیشه کنند و ایمان بیاورند آنگاه تقوا پیشه کنند و احسان نمایند و خدا نیکوکاران را دوست مى دارد. (اعراف، آیه 93)

در این آیه خدا از اهل ایمان و تقوا می خواهد تا ایمان و تقوا خویش را افزایش دهند و این را سه بار تکرار می کند که دلالت بر سه مرتبه تقوا دارد.

البته در آیات دیگر به شکل تفصیلی به این سه گانه و آثار آن اشاره می کند. به عنوان نمونه درباره مرتبه متوسط تقوا یا تقوای خاص می فرماید: یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ وَلَا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ ؛ اى کسانى که ایمان آورده‏ اید از خدا آن گونه که حق پرواکردن از اوست پروا کنید و زینهار جز مسلمان نمیرید. (آل عمران، آیه 102)  

در این آیه خدا خطاب به اهل تقوا می فرماید که تقوایی پیشه گیرند که حق تقوا را به جا بیاورد. «حق تقاته» مرتبه برتر از تقوای عام است. این تقوا البته ناظر به کیفیت نیز می تواند که هیچ گونه ریا و اما اگر در تقوای شخص نباشد؛ اما ناظر به مساله تسلیم است که در تقوای خاص، انسان خود را تسلیم می کند و هر کاری را انجام می دهد تنها در راستای رضای الهی است.

مرتبه برتر از تقوای خاص که از آن به «تقوای حق تقاته» یاد شده، همان تقوای اخص است که از آن به تقوای در حد استطاعت یاد می شود. خدا می فرماید: فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ؛ پس تا مى‏ توانید از خدا پروا بدارید.(تغابن، آیه 16)

در این آیه بیان شده که تقوا داشتن باید در حد استطاعت باشد، یعنی هر چه توان دارید تلاش کنید تا به این درجه و سطح از تقوای الهی برسید و این مرتبه را درک کنید؛ یعنی از تمام ظرفیت خویش برای کسب تقوا استفاده کنید که فراتر از تقوای «حق تقاته» است.

البته برخی گفته اند که این تقوای استطاعتی ناظر به کمیت است چنان که حق تقاته ناظر به کیفیت است؛ اما با درنگ و تامل در آیات می توان دریافت که تقوای استطاعتی از مصادیق تقوای اخص و فراتر از تقوای خاص یعنی تقوای حق تقاته است؛ زیرا در این جا از انسان خواسته می شود تا جایی که جا دارد تلاش کند تا هر آن چه از تقوا و مصداق خارجی آن برای انسان شدنی است ، آن را درک کند و در خود تحقق بخشد.

البته برخی بر این باورند که حق تقاته همان تقوای اخص است و تقوای استطاعتی نوعی تخفیف است. بنابراین از مصادیق تقوای خاص خواهد بود  


  
  

از نظر قرآن، هر کسی در هر مشکل و مصیبتی قرار گرفت، باید چاره کار خویش را در ایمان به خدا بداند و به محل امن و امانی برود که همان خدا است. اصولا ایمان به معنای رفتن به مامن و پناهگاه امن است. مومن کسی است که به پناهگاه امن رفته است. البته بسیاری از مردم پناهگاه امن را مال و فرزند و ثروت و قدرت می دانند و به آن پناه می برند؛ اما مومن واقعی کسی است که خدا را تنها پناهگاه خویش دانسته و در مشکلات و مصیبت ها به آن پناهگاه امن پناه می برد و این گونه از هر گونه خطری در امان خواهند ماند.

امام رضا(ع) در حدیث سلسله الذهب می فرماید: قال الله تعالی: کلمه لا اله الا الله حصنی فمن قالها دخل حصنی و من دخل حصنی امن من عذابی؛ کلمه توحید (لا اله الا الله) دژ و حصار محکم من است. هر کس آن را بگوید، داخل حصار من شده و هر کس داخل قلعه و حصار من شود، از عذاب من در امان است.(بحارالانوار، ج 49، ص 126، ح 3، به نقل از کشف الغمه، ج 3، ص 144- 145؛ بحارالانوار، ج 49، ص 123، ح 4. به نقل از عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 135.)

از نظر قرآن، هر کسی هر مشکل و مصیبتی دارد، می تواند با پناهجویی به پناهگاه امن الهی، راه برونرفت از مشکلات را نیز به دست آورد؛ زیرا خدا چنین افرادی را مشمول هدایت خاص خویش می کند و راه برونرفت را به آنان در قلب ایشان می نمایاند: مَا أَصَابَ مِنْ مُصِیبَةٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ وَ مَنْ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ یَهْدِ قَلْبَهُ وَاللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ ؛ هیچ مصیبتى جز به اذن خدا نرسد و کسى که به خدا ایمان آورد دلش را به راه آورد و هدایت می کند ؛ و خدا است که به هر چیزى داناست. (تغابن، آیه 11)

اگر خدا در همه افراد یک هدایت تکوینی و فطری قرار داده (طه، آیه 50؛ شمس، آیات 7 و 8) برای مومنان هدایت ویژه ای قرار می دهد که همراه با وحی خاص است؛ چنان که در جایی دیگر می فرماید: وَ جَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَ أَوْحَیْنَا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْرَاتِ وَ إِقَامَ الصَّلَاةِ وَ إِیتَاءَ الزَّکَاةِ وَ کَانُوا لَنَا عَابِدِینَ؛ و آنان را پیشوایانى قرار دادیم که به فرمان ما هدایت می کردند و به ایشان انجام دادن کارهاى نیک و خیر و برپاداشتن نماز و دادن زکات را وحى کردیم و آنان پرستنده ما بودند. (انبیاء، آیه 73)


  
  

آیات قرآنی بر اصول خاصی از تبلیغ توجه می دهد که بسیار با اهمیت و اساسی است. این اصول باید در شیوه و روش های تبلیغی مبلغان هماره مد نظر قرار گیرد. برخی از این اصول عبارتند از:

  1. همزبانی فرهنگی: مبلغان برای ابلاغ پیام باید با گیرنده پیام از نظر فرهنگی همزبان باشد؛ زیرا تفاوت های فرهنگی می تواند در پیام رسانی و ابلاغ آن اخلال ایجاد کند؛

  2. همنژادی: افزون بر ارتباط فرهنگی میان گوینده پیام و گیرنده آن ، باید نوعی ارتباط نژادی و قومیتی مورد توجه قرار گیرد؛ زیرا انسان به خویش هر چند دور خود اعتماد می کند و از همان آغاز جبهه نمی گیرد و به مخالفت خوانی رو نمی آورد. از این روست که قرآن بارها از برادری قومی میان پیامبران و مخاطبان آنان سخن به میان آورده است؛

  3. تبیین گری: از مهم ترین اصول در پیام رسانی توجه به حوزه تبیین گری است. پیام باید به گونه ای ارایه شود که قابل درک برای مخاطبان باشد. از این رو، توجه ابعادی از ویژگی های مخاطبان از جمله توجه به سطح فهم و درک مخاطبان بسیار با اهمیت است. از همین روست که در آیات قرآنی از «بلاغ مبین» یا «بیان» یا «تبیان» سخن به میان آمده و مورد تاکید و اهتمام قرار گرفته است. بیان از واژه «بین» به معنای جدایی است. به سخنی که واژگان و جملات آن به طور واضح و روشن آورده شود و درهم و مخلوط نباشد، بیان می گویند. از همین روست که اعراب گذاری برای درست خوانی و ترتیل خوانی برای قرائت روشن و واضح در دستور کار قرار می گیرد؛ زیرا جملات با وضوح و روشنی ادا می شود و جمله در پایان با وقف و سکوت همراه است تا مخاطب جمله را هضم کرده و امکان تدبر و درک آن فراهم گردد.(مزمل، آیه 4؛ فرقان، آیه 32) در راستای تبیین گری لازم است تا با توجه به سطح فهم و درک مخاطبان، از برهان عقلی، تمثیل روشن و واضح، قصه و مانند آن ها استفاده شود.(فرقان، آیه 33) این گونه است که حجت بالغه تحقق می یابد و کسی نمی تواند مدعی عدم درک و فهم پیام شود.(انعام، آیه 149)

  4. فهم شهودی: پیام به گونه ای باید ارایه شود که هر کسی با توجه به شخصیت خویش بتواند آن را فهم و درک شهودی کند و پیام به جان و قلب او نفوذ نماید. بلاغت سخن و کلام زمانی خواهد بود که این رسایی تنها در واژگان نباشد، بلکه افزون بر رسایی سخن و واژگان در ارایه مفهوم و معنا که از آن به بلاغت یاد می شود و هم چنین افزون بر فصاحت که دلالت بر شیوایی و جنبه زیباشناختی آن دارد، پیام باید به گونه ای بلیغ باشد که بتواند در جان آدمی نفوذ کند. به سخن دیگر، افزون بر سدید و برهانی بودن محتوا و استواری آن، و نیز رسایی و بلاغت در ارایه محتوا و مفهوم، و هم چنین جنبه زیباشناختی شیوایی و فصاحت ، کلام باید به گونه ای باشد که بتواند در فطرت و جان آدمی نفوذ کند. این زمانی رخ می دهد که پیام بر اساس مبانی فطرت آدمی و مطابق و مناسب و متناسب با آن باشد. این گونه است که پیام به جان می نشیند. از همین روست که خدا درباره پیام های قرآنی می فرماید: وَ عِظْهُمْ وَقُلْ لَهُمْ فِی أَنْفُسِهِمْ قَوْلًا بَلِیغًا؛ و آنان را موعظه کن و برای آنان سخنى بلیغ و رسایی بگو که در جان و دلشان مؤثر افتد و سخن به درون دلهایشان نفوذ کند.(نساء، آیه 63) پس باید رسایی و بلاغت محتوای پیام به گونه ای باشد که به جان و دل مردمان برسد و در آن جا جایی گرد و نفوذ کند. از قدیم گفته اند: هر سخن کز دل برآید لاجرم بر دل نشیند. سخن چون از فطرت پاک برآید بر فطرت پاک می نشیند و تاثیر می گذارد. این همان فهم شهودی است که نیازمند بلاغت و ابلاغ شهودی از سوی پیام رسان است.


97/4/6::: 7:40 ص
نظر()
  
  

از نظر آموزه های وحیانی قرآن، مصیبت ها و شرور به دو دسته اصلی تقسیم می شود:

  1. مصیبت و شرور اکتسابی: این دسته از مصیبت ها و شرورها به سبب اعمال انسانی بوجود می آید؛ زیرا انسان کار بدی می کند که پیامدها و آثار آن گریبانگیر خودش می شود. خدا در این باره می فرماید: وَمَا أَصَابَکُمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِمَا کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ وَیَعْفُو عَنْ کَثِیرٍ ؛ و هر گونه مصیبتى به شما برسد به سبب دستاورد خود شماست؛ و در حالی که خدا از بسیارى از آن ها دستاوردها شما درمى‏ گذرد و عفو می کند و تنها برخی گریبانگیر شما می شود. (شوری، آیه 30) در جایی دیگر نیز می فرماید: ظَهَرَ الْفَسَادُ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِمَا کَسَبَتْ أَیْدِی النَّاسِ لِیُذِیقَهُمْ بَعْضَ الَّذِی عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ ؛ به سبب آنچه دستهاى مردم فراهم آورده فساد در خشکى و دریا نمودار شده است تا سزاى بعضى از آنچه را که کرده‏ اند به آنان بچشاند باشد که بازگردند. (روم، آیه 41)

  2. مصیبت ها و شرور امتحانی: این دسته از مصیبت ها و شرورها به حکم کلی الهی در قالب سنت و قانون امتحان و افتنان است؛ زیرا خدا همان طوری که با خیر ، نعمت ، آسایش و آسانی انسان را می آزماید و دچار فتنه می کند «تا سیه رو شود هر که در او غش باشد»، هم چنین با مصیبت و شرور انسان را می آزماید. خدا می فرماید: کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ وَنَبْلُوکُمْ بِالشَّرِّ وَالْخَیْرِ فِتْنَةً وَإِلَیْنَا تُرْجَعُونَ ؛ هر نفسى چشنده مرگ است و شما را از راه آزمایش به شر و خیر خواهیم آزمود و به سوى ما بازگردانیده مى ‏شوید. (انبیاء، آیه 35)

از آیات و روایات به دست می آید که مصیبت و شرور اکستابی اختصاص به کسانی دارد که گناه کرده و در دنیا تنها پیامد و دنباله های برخی از گناهان خویش را می چشند؛ بنابراین، کسانی چون معصومان(ع) گرفتار چنین مصیبت ها و شروری نخواهند شد؛ زیرا گناهی را مرتکب نشده اند تا کیفر آن را در قالب مصیبت و شرور ببیند؛ اما مصیبت ها و شرور امتحانی و افتنانی اختصاص به غیر معصوم ندارد، بلکه معصومان نیز گرفتار آن خواهند شد؛ زیرا این مصیبت ها و شرور، عام و فراگیر است.(عنکبوت، آیات 2 و 3)

درباره امیرمومنان امام علی(ع) آمده است: روزی امام بیمار شده بود. جمعى از برادران و یاران  به عیادتش آمدند. آنان عرض ‍ کردند: کَیفَ نَجِدک یَا امیر المؤمنین؟ حالتان چطور است اى امیر مؤ منان؟ قَال: بِالشرّ؛ فرمود: شرّ است!!

قَالوا: مَا هَذا کَلامُ مِثلِکَ ؛ گفتند: این سخن شایسته مثل شما نیست.

امام فرمود : انّ الله تَعالَى یَقولُ: وَ نَبْلُوکُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَیْرِ فِتْنَةً ؛ فَالخیرُ الصّحةُ وَ الغنا ؛ وَ الشَّرُّ المَرضُ و الفَقرُ؛ خداوند متعال مى گوید: ما شما را با شرّ و خیر گرفتار فتنه و آزمایش مى کنیم. خیر همان تندرستى است و بى نیازى و شر بیمارى و فقر است. و این تعبیرى است که من از قرآن مجید انتخاب کرده ام.(مجمع البیان، ذیل آیه 53 سوره انبیاء)


  
  

بر اساس آموزه های وحیانی قرآن، خردورزی و تعقل تنها راه رهایی بشر از دوزخ است؛ زیرا این تعقل و خردورزی است که به انسان می آموزاند و یادآور می شود که خدا و غیب هایی چون قیامت و آخرت است و جهان بیهوده خلق نشده و دارای فلسفه و هدفی مشخص است که خدای حکیم آن را آفریده و به عنوان رب العالمین پروردگاری می کند.

به سخن دیگر، خردورزی است که نقل را معتبر می کند و وحی را به عنوان یکی از راه های شناخت حقایق هستی مورد امضا و تایید قرار می دهد؛ زیرا اگر عقل نباشد، نقل بی اعتبار خواهد شد. از این روست که در آموزه های وحیانی قرآن، هماره بر اهمیت تعقل و خردورزی و بهره گیری از عقل تاکید شده است.

خدا در قرآن می فرماید: وَقَالُوا لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا کُنَّا فِی أَصْحَابِ السَّعِیرِ؛ و گفتند: اگر ما می شنیدیم یا تعقل می ورزدیم از اصحاب آتش دوزخ نمی بودیم.(ملک، آیه 10)

هر چند در این آیه سخن از نقل و شنیدن نیز به میان آمده و حتی به عنوان اولین گزینه مطرح است؛ ولی باید توجه داشت که این تقدیم به چند اعتبار می تواند باشد: 1. به دلیل این که بیش تری مردم از راه شنیدن با حقایق آشنا می شوند و کم تر کسی است که به درجه عقلانیت برسد و از تعقل ورزد؛ زیرا بسیاری از مردم خیال بافی را با تفکر و تعقل یکسان دانسته اند و خیال بافی خود را به فکر کردن نسبت می دهند؛ در حالی که تعقل و خردوزی که تفکر و اندیشیدن را به باور می آورد، بهره گیری از معلومات قطعی برای شناخت مجهولات است. بر این اساس، خیال بافی را نمی توان تفکر و تعقل دانست؛ 2. دیگر آن که انسان ها بسیاری از حقایق غیبی را نمی توانند حتی از راه تعقل به دست آورند؛ زیرا عقل به کلیات آگاهی می یابد و در جزئیات نیازمند نقل است. از همین روست که نقل در آیه مقدم داشته شده است.

هر چند در آیه واژه «اَوْ» به معنای «یا» به عنوان دو راه رهایی مطرح شده است؛ ولی باید دانست که از نظر آموزه های قرآنی، سمع و شنیدن یعنی راه نقل باید با راه عقل امضا و تایید شود؛ زیرا اگر به هر نقلی بسنده شود، از مصادیق تقلید کورکورانه است که در قرآن نفی شده است. پس باید نقل را به عقل عرضه داشت تا عقل آن را تایید کند. از این روست که برخی « أَوْ» را به معنای «واو» گرفته و گفته اند آن چه را شنیده به تعقل ارزیابی کند. بنابراین، تنها راه رهایی انسان از دوزخ، بهره گیری از تعقل است و انسان باید نقل را به تعقل دهد تا پس ارزیابی به عنوان نقل معتبر از آن بهره گیرد. اصولا انسان زمانی به وحی قرآنی به عنوان نقل معتبر تکیه و اعتماد می کند که تعقل در این آیات وی را به این نکته رهنمون می کند که وحی قرآن، مطابق حقایق عقلی و مستندات آن است. از همین روست که در آیات قرآنی، تفکر تعقلی در آیات تدوینی و تکوینی بارها مورد تاکید قرار می گیرد؛ زیرا این تعقل و تفکر است که انسان را به نقل معتبر و قابل اعتمادی چون وحی می رساند و بستری برای رهایی از دوزخ فراهم می آورد.


  
  
<   <<   41   42   43   44   45   >>   >