از نظر آموزه های قرآنی، کرامت انسانی به زرق و برق مال و اموال، خانه و ثروت نیست؛ تنها آن را مبنایی برای کشور اسلامی و دولت اسلامی قرار داده و بگوییم دولت جمهوری اسلامی زمانی دولت است که بتواند به زخارف دنیوی مردم بیافزاید؛ زیرا از نظر قرآن، رفاه زدگی جوامع و زرق و برق دنیوی، نشانه ای از کرامت نیست، بلکه نشانه اهانت خدا به این افراد است که به آنان مهلت داده تا حیواناتی خویش را به تمام کمال به نمایش گذارند؛ چنان که خدا در آیات 32 تا 35 سوره زخرف به آن اشاره دارد که اگر نبود مومنان از دین اسلام و حق خارج می شدند، ما می بایست به این حیواناتی که تنها فکر تن و خورد و خوراک و خواب هستند، چنان از دنیا و زخارف و زینت های دنیوی می دادیم که حتی خانه ها و کاخ هایشان زر اندوز می شد.
البته از نظر قرآن، این مال و ثروت و حتی فرزند تنها تا در گور با آدمی است و از این روست که از آن به زینت زندگی دنیوی و آرایه های آن تعبیر می کند: زِینَةُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا .(حدید، آیه 20؛ کهف، آیه 46)
از نظر قرآن کریم، کرامت انسانی این نیست که کشوری به توسعه ای مادی برسد در حالی که از پیشرفت و رشد انسانی و اخلاقی به دور شده و فکری برای آخرت خودش ندارد، البته زینت های دنیوی برای دولت اسلامی و مسلمان است و باید از آن برای آخرت خویش بهره گیرند و خداوند اصولا برای مسلمانی آفریده تا با آن به رشد و بالندگی کمالی در ابعاد دیگر برسند؛ چنان که به صراحت می فرماید: قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللَّهِ الَّتِی أَخْرَجَ لِعِبَادِهِ وَالطَّیِّبَاتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِیَ لِلَّذِینَ آمَنُوا فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا خَالِصَةً یَوْمَ الْقِیَامَةِ کَذَلِکَ نُفَصِّلُ الْآیَاتِ لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ ؛ ای پیامبر بگو: زیورهایی را که خدا برای بندگانش پدید آورده و نیز روزیهای پاکیزه را چه کسی حرام گردانیده ،بگو این نعمتها در زندگی دنیا برای کسانی است که ایمان آورده اند؛ و روز قیامت نیز خاص آنان می باشد. این گونه آیات خود را برای گروهی که می دانند به روشنی بیان می کنیم. (اعراف، آیه 32)
اما اگر این امور موجب شود تا جهت گیری دولت و امت اسلامی تغییر یابد و به جای آخرت تنها در اندیشه ثروت و رفاه و آسایش دنیوی باشند، در حقیقت از کرامت انسانی به رذالت حیوانی سقوط کرده و جز چارپایانی بیش نیستند.(اعراف، آیه 179)
خدا در آیات قرآنی به مومنان هشدار می دهد که تفکر مادیگرانه و رفاه طلبانه که موجب بدمستی می شود و انسان را از خدا و آخرت دور می کند، اجتناب کنند؛ زیرا اقوامی بزرگ را با دارایی بسیار و رفاه زیاد نابود کرده است؛ خدا می فرماید: وَکَمْ أَهْلَکْنَا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هُمْ أَحْسَنُ أَثَاثًا وَ رِئْیًا ؛ و چه بسیار نسلها را پیش از آنان نابود کردیم که اثاث و وسایل بهتر و ظاهری فریباتر داشتند. (مریم، آیه 74)
پس کسی که می خواهد اتریش و کویت و دبی و مانند آن کشور اسلامی درست کند و زرق و برق مادیات و ساختمان ها و عیاشی ها پر کرده باید مواظب باشد هم چون قارون گرفتار بلای آسمانی نشود که زلزله او را در زمین فرو برد و همه دارایی ها و اثاث و اسباب رفاه زندگی اش را با خودش نابود کند.(قصص، آیات 76 تا 79)
از نظر آموزه های وحیانی قرآن، شب برای استراحت و خواب و هم چنین تهجد شبانه و نماز شب و ذکر و قرآن است؛ و روز برای کار و تلاش است. از این روست که می فرماید: وَهُوَ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ اللَّیْلَ لِبَاسًا وَالنَّوْمَ سُبَاتًا وَجَعَلَ النَّهَارَ نُشُورًا ؛ و اوست کسی که شب را برای شما پوششی قرار داد و خواب را مایه تعطیلی بدن و آرامشی و روز را زمان برخاستن شما گردانید. (فرقان، آیه 47)
و نیز می فرماید: وَجَعَلْنَا نَوْمَکُمْ سُبَاتًا وَجَعَلْنَا اللَّیْلَ لِبَاسًا؛ وَجَعَلْنَا النَّهَارَ مَعَاشًا ؛ و خواب شما را تعطیلی بدن و مایه آسایش گردانیدیم و شب را برای شما لباس و پوششی قرار دادیم و روز را برای معاش و کسب و کار معیشت شما نهادیم. (نباء، آیات 9 تا 11)
و هم چنین می فرماید: قُمِ اللَّیْلَ إِلَّا قَلِیلًا نِصْفَهُ أَوِ انْقُصْ مِنْهُ قَلِیلًا أَوْ زِدْ عَلَیْهِ وَرَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِیلًا إِنَّا سَنُلْقِی عَلَیْکَ قَوْلًا ثَقِیلًا إِنَّ نَاشِئَةَ اللَّیْلِ هِیَ أَشَدُّ وَطْئًا وَأَقْوَمُ قِیلًا إِنَّ لَکَ فِی النَّهَارِ سَبْحًا طَوِیلًا وَاذْکُرِ اسْمَ رَبِّکَ وَتَبَتَّلْ إِلَیْهِ تَبْتِیلًا؛ به پا خیز شب را مگر اندکی نیمی از شب یا اندکی از آن را بکاه یا بر آن نصف بیفزای و قرآن را شمرده شمرده بخوان. در حقیقت ما به زودی بر تو گفتاری گرانبار القا می کنیم. قطعا برخاستن شب رنجش بیشتر و گفتار در آن هنگام راستینتر است و تو را در روز سباحت و شنا و آمد و شدی دراز است نام پروردگار خود را یاد کن و تنها به او بپرداز.(مزمل، آیات 2 تا 9 ؛ و نیز نگاه کنید: آیه 20)
آیات بسیاری در قرآن براین تاکید دارند که مردم روز دنبال روزی و فضل الهی بروند و شب را دنبال این معاش نروند، بلکه به استراحت و عبادت بپردازند.
بنابراین ، تغییر این رویه چیزی به معنای تغییر سبک زندگی نیست که به طور طبیعی به سبب تغییر فلسفه زندگی است؛ زیرا کسی که فلسفه زندگی را از دریچه غیر از نقل معتبر و عقل سلیم می بیند و بر خلاف طبیعت انسان حرکت می کند، سبک زندگی اش نیز دچار دگرگونی می شود که جز ضرر و زیان به خود و اجتماع نیست؛ زیرا کسانی که پس از غروب هم چنان تا بعد از نیمه شب به کار مشغول هستند ، از دین و آخرت نه تنها دست شسته اند، بلکه حتی به جسم و جان خویش رحم نمی کنند. از این روست که در برخی از روایات از حرمت کار شبانه به سبب ظلم به بدن و جسم سخن به میان آمده که موجب حرمت آن کار و به طور طبیعی حرمت کسب خواهد بود. دست کم باید گفت که چنین کاری اگر کسب محرم فقهی نباشد، موجب کراهت و در زندگی موجب بی برکتی می شود؛ البته امام صادق(ع) می فرماید: مَنْ بَاتَ سَاهِراً فِی کَسْبٍ وَ لَمْ یُعْطِ الْعَیْنَ حَظَّهَا مِنَ النَّوْمِ فَکَسْبُهُ ذَلِکَ حَرَام؛ هر کسی شب را در کسب باشد و بهره چشم از خواب را ندهد، کسبش حرام است.(کافی، ج 5، ص 127)
دست کم شخصی که به کار شبانه می پردازد باید حق چشم را بپردازد و به استراحت بپردازد و با خوابی موجبات رنجش بدن و به ویژه چشم را فراهم نیاورد که فرسودگی تن و روان را به دنبال دارد.
در آیات قرآن، متشابهاتی است که باید به محکمات که ام الکتاب نسبت به قرآن کریم است ارجاع داده شود.(آل عمران، آیه 7) البته برای هر چیزی ام الکتاب است که از آن به کتاب مبین یا لوح محفوظ یا کتاب مکنون یاد می شود، ولی باید توجه داشت که محکمات در قرآن هر چند رقیقه آن حقیقت لوح محفوظ است ولی مراد آن حقیقت به شکل مستقیم و مباشری نیست، زیرا آن حقیقت را تنها معصومان دسترسی دارند. (واقعه، آیات 78 تا 80)
از نظر آموزههای قرآنی، ارجاع محکمات به متشابهات نیز کار همان معصومان سلام الله علیهم است، ولی از آن جایی که قرآن خود بیان و مبین و تبیان هر چیزی شاگردان معصوم علیهم السلام نیز می توانند بر اساس تقوا و تعلیم و تزکیه الهی و معصومان علیهم السلام و اصول مبانی ایشان به ارجاع متشابهات به محکمات اقدام کنند.
یکی از متشابهات، سبع المثانی است. خدا می فرماید : وَلَقَدْ آتَیْنَاکَ سَبْعًا مِّنَ الْمَثَانِی وَالْقُرْآنَ الْعَظِیمَ لَا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلَی? مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجًا مِّنْهُمْ وَلَا تَحْزَنْ عَلَیْهِمْ وَاخْفِضْ جَنَاحَکَ للمومنین؛ و به راستی که هفت آیه از مثانی و قرآن بزرگ را به تو عطا کردیم . بنابراین به امکانات مادی و ثروت و اولادی که برخی از گروه های آنان را از آن برخوردار کردیم ، چشم مدوز ، و بر آنان به سبب اینکه پذیرای حق نیستند اندوه مخور ، وپر و بال لطف و مهربانیِ خود را برای مؤمنان فرو گیر .(الحجر، آیات 77 و 88)
سبع به معنای هفت، و المثانی جمع مثنی یعنی دوتایی. اصطلاح مثنی در جایی به کار می رود که دو چیز متناظر و مثل هم باشند، در حالی که عین هم نیستند. دو طرف طاقدیس در بنایی که متناظر و مثل هم هستند و یک دیگر تکیه می کنند و یک طاقدیس را پدید می آورد، مثنی می گویند.
از آن جایی که آیات سوره حجر از دو نعمت بزرگ سخن میگوید که ارزش آنها بیشتر از همه دارایی مشرکان و کافران است، می توان گفت که خدا به پیامبر (ص) می فرماید که من به شما چیزهایی دادم که هیچ چیز ارزش برابری با آنها را نداده است.
از آن جایی آنان به ثروت و دارایی مادی و دنیوی خود می بالند، خدا می فرماید در این امر من به همه هستی را دادم که هفت آسمان و هفت زمین است که مثل و متناظر به هستند، زیرا خدا در جایی در توصیف هستی می فرماید : اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَمِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ یَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَیْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَلَی? کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ وَأَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحَاطَ بِکُلِّ شَیْءٍ عِلْمًا؛ خداست که هفت آسمان و نیز مثل آنها هفت زمین را آفرید. همواره فرمان او در میان آنها نازل مى شود تا بدانید که خدا بر هر کاری تواناست و اینکه یقیناً علم خدا به همه چیز احاطه دارد .(الطلاق، آیه 12)
پس احتمال قوی مراد از سبع المثانی اشاره به این حقیقت مالکیت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نسبت به هستی از هفت آسمان و هفت زمین است که مثل و متناظر به هم است.
از نظر معنوی نیز دارنده قرآن عظیم است(قلم، آیه 4) که خلق عظیم پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را موجب می شود و خلق پیامبر اکرم با خلق قرآن یکسان و متناظر هستند؛ زیرا هر دو به عظیم توصیف شده اند.
البته این تمام حقیقت سبع المثانی نیست، زیرا همان طور که آسمان و زمین و هستی، نور الله است و منبع نور یعنی ضوء چیز دیگری است، و این از مثل و تناظر رقیقه و حقیقت است، پس می توان گفت، در مرتبه مراد از این سبع المثانی، سوره حمد است، زیرا قرآن کریم نظیر همه هستی و تکوین و تنزل رقیق آن در ماده تدوین است، و از آن جایی که حمد خلاصه قرآن کریم است، پس سبع المثانی حمد در یک مرتبه از حقیقت است. البته قرآن و حمد هر دو، دو تنزل انزالی بر آسمان قلب و تنزیل بر زمین تدوین داشته است. با این همه تأکید بر سبع می شود؛ زیرا قرآن و حمد، با آن که دو مرتبه داشتند، ولی حمد به سبب خصوصیت جمعی جامع الکلم همه قرآن در هفت حقیقت و هفت یک از اسمای ذات است که در آن بیان شده است.
در مرتبه دیگر مراد از سبع المثانی، چهارده معصوم علیهم السلام هستند که دو هفت مثل و متناظر هستند و در حقیقت همان طور که در سوره کوثر به تعریض کافران ثروتمند و پسر دار پاسخ داده شده است که پیامبر اکرم با فاطمه زهرا سلام الله علیها ابتر نیست، در این جا با اشاره به همان حقیقت بیان کرده است که ایشان دارایی بزرگ چهارده معصوم را دارا هستند. پس قرآن ناطق معصومان و قرآن صامت دو نعمت بزرگ الهی به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم است.
دوزخیان در قیامت درباره علت و چرایی دوزخی شدن خویش می گویند: وَقَالُوا لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا کُنَّا فِی أَصْحَابِ السَّعِیرِ فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ فَسُحْقًا لِأَصْحَابِ السَّعِیرِ ؛ و گویند اگر شنیده و پذیرفته بودیم یا تعقل کرده بودیم در میان دوزخیان نبودیم ؛ پس به گناه خود اقرار و اعتراف مى کنند و مرگ باد بر اهل جهنم. (ملک آیات 10 و 11)
در حقیقت آنان به این نکته توجه می کنند که برای رهایی از خسران و عذاب دوزخ می توانستند از دو راه به حقایق دست یابند و آن را کشف کنند و بر اساس آن فلسفه و سبک زندگی خویش را به گونه ای تنظیم کنند تا بتوانند به جای دوزخ در بهشت باشند؛ اما این کار را نکردند. به اعتراف و اقرار خود دوزخیان دو راه کشف حقیقت و رهایی از دوزخ عبارتند از : نقل و عقل.
مراد از عقل در این جا همان فطرتی است که در همه انسان ها قرار دارد و هرگز از آنان جدا نمی شود؛ گویی هم چون سیستم عامل رایانه است که چون روان در تن جاری است؛ زیرا خدا روان آدمی را دارای یک برنامه کامل قرار داده که همه اسما و صفات الهی را دارا است.(بقره، آیه 31) از همین روست که عقل که مرتبه ای روح و نفس آدمی است، می تواند آدمی را به حقایق هستی آشنا کند که یکی از مهم ترین آن ها حقیقت وجودی خود آدم است؛ زیرا انسان با شناخت خویشتن خویش خدا را در خود می یابد که با همه اسماء و صفات در وی ظهور کرده است.
از نظر قرآن، این حقیقت الهی یعنی نفس در مرتبه عقل می تواند ، مهم ترین و اصلی ترین حجت علیه انسان باشد تا در قیامت نتواند بهانه جویی کند و علت گمراهی خویش را بر گردن دیگران اندازد؛ زیرا در ذات هر کسی این حقیقت وجود دارد و انسان به علم شهودی و حضوری آن را درک می کند همان گونه که خود بدنی خود را درک می کند؛ یعنی روان آدمی بازتابی از روح الهی است که دارنده همه اسماء و صفات الهی است. بنابراین ، با تعقل در خویش می تواند انسان، ربوبیت و پروردگاری خدا را در خود ببیند و شهود کند؛ پس نمی تواند مدعی غفلت از چیزی باشد که در درون و باطنش است یا مدعی تاثیر محیط و والدین یا دیگران در گمراهی خود باشد. خدا می فرماید: وَإِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ قَالُوا بَلَى شَهِدْنَا أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیَامَةِ إِنَّا کُنَّا عَنْ هَذَا غَافِلِینَ ؛ ؛ أَوْ تَقُولُوا إِنَّمَا أَشْرَکَ آبَاؤُنَا مِنْ قَبْلُ وَکُنَّا ذُرِّیَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَفَتُهْلِکُنَا بِمَا فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ ؛ و هنگامى را که پروردگارت از پشت فرزندان آدم ذریه آنان را برگرفت و ایشان را بر خودشان شاهد و گواه ساخت که آیا پروردگار شما نیستم گفتند چرا گواهى دادیم تا مبادا روز قیامت بگویید: ما از این امر غافل بودیم؛ یا بگویید : پدران ما پیش از این مشرک بوده اند و ما فرزندانى پس از ایشان بودیم. آیا ما را به خاطر آنچه باطل اندیشان انجام داده اند هلاک مى کنى؟ (اعراف، آیات 172 و 173)
از این آیات و هم چنین از آیات دیگر به دست می آید که برای خدا علیه انسان یک حجت باطنی است که نمی تواند آن را منکر شود، زیرا وقتی با این نظام فکری به خود می نگرد، پیش از این که تن خویش را ببیند، روانی را می بیند که خدای رب العالمین در آن مشهود است و از همین رو، انسان شاهد چنین امری است. پس وقتی چیز در برابر و مشهود شاهدی باشد، غفلت معنا ندارد. هم چنین نمی تواند مدعی شود که تحت تاثیر دیگران، به این رب العالمین که رب انسان نیز است، شرک ورزیدم و گمان کردم شریکی برای آن است؛ زیرا در ذات خود می یابد که شریکی برای خدا نیست.
بنابراین، نخستین حجت برای خدا علیه انسان همان روان خودش است که روح دمیده الهی است و عقل انسانی به عنوان مرتبه ای از نفس و روان آن را درک می کند.
دومین حجت الهی، نقل وحیانی است که از طریق پیامبران به انسان رسیده و انسان با گوش دادن و استماع آن نقل وحیانی می تواند نسبت به عالم غیب و راه های نجات خویش آگاهی یابد.(حدید، آیه 25؛ بقره، آیات 2 تا 5 و 38 و 129 و 151 و آیات بسیار دیگر)
از نظر قرآن، مطابقتی میان این عقل باطنی و نقل وحیانی است؛ چنان که می فرماید: فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لَا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ ؛ پس روى خود را با گرایش تمام به حق به سوى این دین کن با همان سرشتى که خدا مردم را بر آن سرشته است. آفرینش خداى تغییرپذیر نیست. این است همان دین پایدار ولى بیشتر مردم نمى دانند. (روم، آیه 30)
بر اساس این آیات و آیات دیگر از قرآن، سنت های تدوینی و تکوینی تبدیل و تحویل نمی یابند؛ از این روست که اسلام از آدم تا خاتم یکی است هر چند که در جزئیات به عنوان شریعت و روش (منهاج) تغییراتی داشته است.(آل عمران، آیات 19 و 85؛ شوری، آیه 13) برهمین اساس، فطرت انسان نیز که ملهم به حقایق و توانایی کشف دارد، تحویل و تبدیل نمی یابد، هر چند که با فجور دفن ودسیسه می شود و همانند آتش زیر خاکستراست.(شمس، آیات 7 تا 10)
پس خدا علیه انسان دو حجت باطنی و ظاهری دارد که هر گونه بهانه جویی را از انسان می گیرد؛ بر همین اساس امام کاظم (ع) می فرماید: إنَّ للّهِ عَلَى النّاسِ حُجَّتَینِ : حُجَّةً ظاهِرَةً ، و حُجَّةً باطِنَةً ، فأمّا الظّاهِرَةُ فَالرُّسُلُ و الأنبِیاءُ و الأئمَّةُ علیهم السلام ، و أمّا الباطِنَةُ فَالعُقولُ ؛ خداوند را بر مردمان دو حجت است: حجتى بیرونى و حجتى درونى. حجت بیرونى همان فرستادگان و پیامبران و امامان علیهم السلام هستند و حجت درونى همان خردها.(کافی، ج 1، ص 16)
در آیات قرآنی از نامه اعمال اصحاب یمین و اصحاب شمال سخن به میان آمده است؛ خدا اصحاب یمین را اهل بهشت معرفی می کند که کتاب و نامه اعمال ایشان به دست راست ایشان داده می شود؛ چنان که می فرماید: فَأَمَّا مَنْ أُوتِیَ کِتَابَهُ بِیَمِینِهِ ؛ اما کسى که کارنامه اش به دست راستش داده شود. (انشقاق، آیه 7)
و نیز می فرماید: فَأَمَّا مَنْ أُوتِیَ کِتَابَهُ بِیَمِینِهِ فَیَقُولُ هَاؤُمُ اقْرَءُوا کِتَابِیَهْ ؛ اما کسى که کارنامه اش به دست راستش داده شود گوید بیایید و کتابم را بخوانید. (حاقه، آیه 19)
و نیز می فرماید: یَوْمَ نَدْعُو کُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ فَمَنْ أُوتِیَ کِتَابَهُ بِیَمِینِهِ فَأُولَئِکَ یَقْرَءُونَ کِتَابَهُمْ وَلَا یُظْلَمُونَ فَتِیلًا ؛ یاد کن روزى را که هر گروهى را با پیشوایشان فرا مى خوانیم پس هر کس کارنامه اش را به دست راستش دهند آنان کارنامه خود را مى خوانند و به قدر نخک هسته خرمایى به آنها ستم نمى شود. (انبیاء، آیه 71)
اما درباره اصحاب شمال که اهل دوزخ هستند، می فرماید: وَأَمَّا مَنْ أُوتِیَ کِتَابَهُ بِشِمَالِهِ فَیَقُولُ یَا لَیْتَنِی لَمْ أُوتَ کِتَابِیَهْ ؛ و اما کسى که کارنامه اش به دست چپش داده شود گوید: اى کاش کتابم را دریافت نکرده بودم. (حاقه، آیه 25)
البته گاهی کتاب ایشان برای حقارت بیش تر از پشت به آنان می دهند؛ چنان که می فرماید: وَأَمَّا مَنْ أُوتِیَ کِتَابَهُ وَرَاءَ ظَهْرِهِ ؛ و اما کسى که کارنامه اش از پشت سرش به او داده شود.(انشقاق، آیه 10)
با آن که خدا در آیات قرآنی، گروه های انسانی را به سه دسته اصلی سابقون و اصحاب یمین و اصحاب شمال دسته بندی کرده است(واقعه، آیات 7 تا 11 )؛ اما در هیچ سوره ای درباره چگونگی و کیفیت دسترسی سابقون مقربون به نامه و کارنامه و کتاب اعمال ایشان هیچ اشاره ای نشده است.
به نظر می رسد که مقربان(مطففین، آیات 21 و 28؛ واقعه ، آیه 88) که همان سابقون هستند(واقعه، آیات 10 و 11)، خود میزان الاعمال هستند و نیازی نیست که از چگونگی ارایه نامه اعمال آنان سخن به میان آید؛ چنان که اهل بیت(ع) که برترین این سابقون مقربون هستند، خود میزان الاعمال هستند و اصولا حق دایر مدار ایشان است؛ چنان که درباره امیرمومنان امام علی(ع) آمده است: عَلِیٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَلِیٍّ یَدُورُ حَیْثُمَا دَارَ. علی با حقّ است و حق با علی. هر کجا علی باشد، حق هم آن جاست. حق به دور علی میگردد، نه این که علی به دنبال حق باشد.
خدا می فرماید: وَنَضَعُ الْمَوَازِینَ الْقِسْطَ لِیَوْمِ الْقِیَامَةِ فَلَا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَیْئًا؛ ما ترازوهای عدل را به روز قیامت خواهیم نهاد و هیچ ستمی به هیچ نفسی نخواهد شد.(انبیاء، آیه 47)
امام صادق (علیهالسلام) درباره این آیه که خدا فرموده است: و أنّ هذا صراطی مستقیماً فاتّبعوه؛ فرمود: «هو و الله علىّ، هو و الله الصّراط و المیزان؛ این صراط مستقیم من است پس از آن پیروی کنید، فرموده است: به خدا سوگند آن علی است به خدا قسم او صراط و میزان است». و در حدیث دیگر فرموده است: «نحن الموازین القسط؛ ما همان موازین قسط هستیم». (کافى، ج1، ص 469 ؛ معانى الاخبار، ص 31؛ کتاب معاد در قرآن، جوادی آملی، ج 2) هم چنین در زیارتنامه امیرالمؤمنین علىّ علیه السلام نیز مىخوانیم: «السلام على میزان الاعمال»
البته اگر برای سابقون مقربون که مقام ایشان برتر از همه موجودات هستی است، نامه اعمالی داده شود، با دو دست ادب داده می شود و آنان نیز با دو دست می گیرند؛ زیرا خدا دو دستش یمین است ، چنان که در روایت است: کِلْتَا یَدَیْهِ یَمِین.(التفسیر ، للعیاشی، ج 2 ، ص 240؛ الکافی ، الإسلامیة، ج2، ص126.) هم چنین در ادعیه درباره خدا آمده است: بَاسِطَ الْیَدَیْنِ بِالْعَطِیَّة، ای خدایی که دو دست به عطا مبسوط و گشاده است.(المصباح للکفعمی؛ جنة الأمان الواقیة، ص647.)
خدا در قرآن نیز می فرماید: بَلْ یَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ؛ بلکه دستهای خدا گشاده و مبسوط است و مغلوله و بسته نیست.(مائده، آیه 64)
در روایت درباره معصوم(ع) آمده است: «صَاحِبُ هَذَا الْأَمْرِ کِلْتَا یَدَیْهِ یَمِین؛ صاحب این امر دو دستش دست راست است.»(قرب الإسناد ، چاپ جدید، ص309)
بنابراین، اگر برای مقربان سابقون نامه اعمالی ارایه شود، با دو دست داده می شود؛ هر چند که چنین نیازی نیست و آنان خود میزان و شاهد اعمال بشریت هستند.(توبه، آیه 105)
در اصطلاحات قرآنی گاه سخن از طعام است و گاه دیگر از اطعام. تفاوت معناداری در این امر است که به ویژه در کفارات خودنمایی می کند و موجب بطلان عملی می شود که انسان گمان می کند به درستی انجام داده است.
واژه طعام به معنای خوراکی است. در آیات قرآنی بیان شده است که انسان باید مسکین که ناتوان از حرکت است و توانایی اقتصادی ندارد، مورد حمایت قرار داده و به او طعام بدهد و یا دیگران را بدان تشویق و تحریض کند؛ چنان که خدا می فرماید اگر کسی به این امر اقدام نکند، خودش را گرفتار اهانت و خواری و نیز عذاب دوزخ کرده است: وَلَا تَحَاضُّونَ عَلَى طَعَامِ الْمِسْکِینِ؛ و بر خوراکی بینوا همدیگر را بر نمى انگیزید. (فجر، آیه 18) یا می فرماید: وَلَا یَحُضُّ عَلَى طَعَامِ الْمِسْکِینِ ؛ و به طعام و خوراکی مسکین تشویق نمی کرد. (حاقه، آیه 34؛ ماعون، آیه 3)
از مواردی دیگری که به طعام اشاره می شود، درباره کفاره ناتوان از روزه گرفتن است که خدا درباره اش می فرماید: أَیَّامًا مَعْدُودَاتٍ فَمَنْ کَانَ مِنْکُمْ مَرِیضًا أَوْ عَلَى سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَیَّامٍ أُخَرَ وَعَلَى الَّذِینَ یُطِیقُونَهُ فِدْیَةٌ طَعَامُ مِسْکِینٍ فَمَنْ تَطَوَّعَ خَیْرًا فَهُوَ خَیْرٌ لَهُ وَأَنْ تَصُومُوا خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ؛ روزه در روزهاى معدودى بر شما مقرر شده است؛ ولى هر کس از شما بیمار یا در سفر باشد به همان شماره، تعدادى از روزهاى دیگر را روزه بدارد؛ و بر کسانى که روزه طاقت فرساست، کفاره اى است که خوراکی به مسکین و بینوا است ؛ و هر کس به میل خود بیشتر نیکى کند. پس آن براى او بهتر است؛ و اگر بدانید روزه گرفتن براى شما بهتر است. (بقره، آیه 184)
اما واژه اطعام از باب افعال به معنای خوراکی دادن به دیگران است. خدا در چند آیه به اطعام دادن اشاره می کند.
از جمله می فرماید: لَا یُؤَاخِذُکُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِی أَیْمَانِکُمْ وَلَکِنْ یُؤَاخِذُکُمْ بِمَا عَقَّدْتُمُ الْأَیْمَانَ فَکَفَّارَتُهُ إِطْعَامُ عَشَرَةِ مَسَاکِینَ مِنْ أَوْسَطِ مَا تُطْعِمُونَ أَهْلِیکُمْ أَوْ کِسْوَتُهُمْ أَوْ تَحْرِیرُ رَقَبَةٍ فَمَنْ لَمْ یَجِدْ فَصِیَامُ ثَلَاثَةِ أَیَّامٍ ذَلِکَ کَفَّارَةُ أَیْمَانِکُمْ إِذَا حَلَفْتُمْ وَاحْفَظُوا أَیْمَانَکُمْ کَذَلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ آیَاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ ؛ خدا شما را به سوگندهاى بیهوده تان مؤاخذه نمى کند ولى به سوگندهایى که از روى اراده مى خورید و مى شکنید شما را مؤاخذه مى کند و کفاره اش خوراک دادن به ده بینواست از غذاهاى متوسطى که به کسان خود مى خورانید یا پوشانیدن آنان یا آزاد کردن بنده اى و کسى که هیچ یک از اینها را نیابد باید سه روز روزه بدارد این است کفاره سوگندهاى شما وقتى که سوگند خوردید و سوگندهاى خود را پاس دارید این گونه خداوند آیات خود را براى شما بیان مى کند باشد که سپاسگزارى کنید. (مائده، آیه 89)
و یا می فرماید: فَمَنْ لَمْ یَجِدْ فَصِیَامُ شَهْرَیْنِ مُتَتَابِعَیْنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَتَمَاسَّا فَمَنْ لَمْ یَسْتَطِعْ فَإِطْعَامُ سِتِّینَ مِسْکِینًا ذَلِکَ لِتُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَتِلْکَ حُدُودُ اللَّهِ وَلِلْکَافِرِینَ عَذَابٌ أَلِیمٌ ؛ و آن کس از اهل ظهار که بر آزادکردن بنده دسترسى ندارد، باید پیش از تماس با زن خود، دو ماه پیاپى روزه بدارد ؛ و هر که نتواند باید شصت بینوا را خوراک بدهد. این حکم براى آن است که به خدا و فرستاده او ایمان بیاورید و این است حدود خدا و کافران را عذابى پردرد خواهد بود. (مجادله، آیه 4)
یا می فرماید: أَوْ إِطْعَامٌ فِی یَوْمٍ ذِی مَسْغَبَةٍ ؛ یا در روز گرسنگى طعام دادن. (بلد، آیه 14)
فرق بین دو حکم شرعی طعام و اطعام در این است : اگر حکم به طعام تعلق گرفت، شخص می تواند به جای غذا ، پول غذا را بدهد ؛ اما در مواردی که اطعام واجب شده است، نمی تواند به جای غذا دادن، پول آن را پرداخت کند، مگر آن که یقین کند که مسکین و بینوا ، آن پول را برای خوراکی صرف می کند نه لباس یا کرایه خانه و مانند آن ها.
پس در مواردی که حکم اطعام است نه طعام، اگر پول بدهد یا لباس بدهد یا هزینههای دیگر مسکین و بینوا را بدهد، کافی نیست و مثلا کفاره خود را نپرداخته است، مگر بداند که مسکین آن پول را برای خوراک استفاده می کند.
یکی از مسایل مطرح در علوم و فقه سیاسی، محدوده جغرافیایی نظام سیاسی ولایی است؛ زیرا از نظر آموزه های وحیانی قرآن، هر کسی مسلمان شد تحت ولایت الهی قرار می گیرد که به طور طبیعی تحت ولایت نظام سیاسی نیز خواهد بود؛ بنابراین دایره نظام سیاسی همه جغرافیایی نه تنها انسانی بلکه جنیان را نیز در بر می گیرد که به آسمان نیز راه دارند و در آن جا آمد و شد می کنند(جن، آیات 1 تا 27)؛ زیرا ملاک دراین نوع از ولایت همان اسلام و ایمان است.
اما آیا می توان گفت که محدوده جغرافیایی برای نظام سیاسی در اعمال قدرت و حمایت و اجرای قوانین وجود دارد؟ یعنی چیزی شبیه تابعیت یا محدوده جغرافیایی سیاسی کشورها؟
به نظر می رسد که چنین امری در فقه سیاسی قرآن پذیرفته شده است، با این تفاوت که با نظام های سیاسی کنونی که برگرفته از نظام غربی است ، تفاوت ها و فرق هایی در ماهیت و روش و ارزش دارد که می بایست مورد توجه و اهتمام قرار گیرد.
خدا در آیاتی از قرآن به این مساله پرداخته است. به عنوان نمونه می فرماید: إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَالَّذِینَ آوَوْا وَنَصَرُوا أُولَئِکَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاءُ بَعْضٍ وَالَّذِینَ آمَنُوا وَلَمْ یُهَاجِرُوا مَا لَکُمْ مِنْ وَلَایَتِهِمْ مِنْ شَیْءٍ حَتَّى یُهَاجِرُوا وَإِنِ اسْتَنْصَرُوکُمْ فِی الدِّینِ فَعَلَیْکُمُ النَّصْرُ إِلَّا عَلَى قَوْمٍ بَیْنَکُمْ وَبَیْنَهُمْ مِیثَاقٌ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ ؛ کسانى که ایمان آورده و هجرت کرده اند و در راه خدا با مال و جان خود جهاد نموده اند و کسانى که مهاجران را پناه داده اند و یارى کرده اند، آنان از ولایت متقابل برخوردارند؛ و کسانى که ایمان آورده اند ولى مهاجرت نکرده اند هیچ گونه ولایتی برای آنان نیست، مگر آنکه در راه خدا هجرت کنند؛ و اگر در کار دین از شما یارى جویند، یارى آنان بر شما واجب است، مگر این عملیات علیه گروهى باشد که میان شما و میان آنان پیمانى منعقد شده است و خدا به آنچه انجام مى دهید بیناست. (انفال ، آیه 72)
در این آیه خدا بیان می کند که ولایت سیاسی نظام ولایی در محدوده جغرافیایی است که حاکمیت اسلام در آن محیط جغرافیایی اعمال می شود، بنابراین، همان طوری که ولایت متقابل میان مومنان در این محیط است، هم چنین ولایت امام بر امت در این محیط جغرافیایی خواهد بود؛ و قوانین و مقررات از جمله دفاع و صیانت نیز در این محدوده خواهد بود؛ بنابراین، کسانی که در محیط جغرافیایی سیاسی نظام ولایی هستند از ولایت مطلق و متقابل سود و بهره می برند؛ اما کسانی که به این محیط جغرافیایی سیاسی نظام ولایی مهاجرت نکرده و در ولایت کفر و بیرون از محدوده جغرافیای سیاسی زندگی می کنند از چنین ولایت سود نمی برند.
البته تنها در شرایطی از برخی از حمایت های نظام سیاسی ولایی سود خواهد برد که مربوط به حفظ دین و دیانت آنان است؛ بنابراین قوانین کشورها در بارها آنان اجرایی خواهد شد و آنان نمی توانند در مواردی که مربوط به آن نظام طاغوت است، از نظام سیاسی ولایی یاری بجویند.
اما درباره یاری جویی نسبت به دین، آنان می تواند درخواست هایی را داشته و بر مومنان و نظام سیاسی ولایی است تا آنان را یاری رسانند.
ممکن است گفته شود که از نظر قرآن، دفاع از مظلوم و مستضعف در برابر ظالم و مستکبر لازم است(نساء، آیه 75) که سخنی درست است؛ اما این حمایت و دفاع از کسانی است که مصداق مظلوم و مستضعف باشند، بی آن که فرقی میان مسلمان و کافر باشد؛ پس دراین صورت نظام سیاسی ولایی از مسلمان نه به عنوان مسلمان بلکه به عنوان مظلوم و مستضعف یاری می کند، اما اگر شرایط به گونه ای است که می تواند هجرت کند و از ظلم و استضعفاف بیرون آید، چنین شخصی دارای این عناوین نیست تا حکم حمایت و دفاع برای او نیز باشد؛ زیرا توان هجرت دارد و می تواند به اختیار از آن خارج شود؛ و کسی که به اختیار گرفتار اضطراری چون ظلم و ضعف شده است، خود مقصر است و حمایتی نخواهد شد.
در باره مسلمانی که در جغرافیایی سیاسی طاغوت به سر می برد و توان مهاجرت دارد ولی نمی کند، اگر در دین نسبت به او ظلم شود، در آن مورد ، چتر حمایتی افراخته خواهد شد مگر آن که میان نظام سیاسی ولایی با آن کشور دیگر پیمان نامه ای باشد که باید آن پیمان نامه رعایت شود.
از نظر قرآن، همه هستی ملک خدا است و اگر خدا بخواهد چیزی را به کسی بدهد، همه هستی جمع شوند نمی توانند جلوی آن را بگیرند یا اگر بخواهد چیزی را از کسی بگیرد همه هستی جمع شوند نمی توانند آن را برایش نگه دارند.(فاطر، آیه 2 و آیات دیگر)
بر اساس آموزه های وحیانی قرآن، همه رخدادها و پیشآمدهای جهان، در ام الکتاب و لوح محفوظ نوشته شده(حدید، آیه 22) و پس از امضای خلیفه الله و امام معصوم(دخان، آیات 1 تا 5؛ قدر، آیات 1 تا 5) از سوی فرشتگان بر اساس آن نسخه اصلی، در طول زمان ها نگارش می شود.(جاثیه، آیه 29)
این رخدادها به دو دسته اصلی خیر و شر تقسیم می شود که بر اساس دو علت اصلی ابتلاء یا کیفر نسبت به انسان اجرایی می شود؛ زیرا هر خیر و شری یا هر نعمت و نقمتی که به انسان می رسد یا بر اساس سنت آزمایش است یا بر اساس سنت کیفر. بنابراین، هماره انسان می بایست به سوی خدا بازگردد و با صبر و استقامت به دور از جزع و فزع، استغفار کند تا تحت رحمت الهی قرار گیرد و بتواند سربلند از ابتلاء بیرون آید و زمینه عفو الهی نسبت به کیفر فراهم آید و این گونه دفع و رفع و جلب محبتی انجام شود که البته انفاقات مالی نیز نقش اساسی دارد. از همین روست که حتی پیامبر(ص) برای رهایی از پیامدهای ناخواسته پیامدها و قرار گرفتن تحت مغفرت الهی، استغفار می کرد بی آن که گناهی مرتکب شده باشد؛ زیرا هر چیزی ذنب و دنباله ای دارد که می بایست از شر آن با استغفار در امان شد.
بر این اساس، تنها کسانی به جای خدا دنبال مالک دیگری می روند و کدخدا را می جویند که ایمان واقعی نداشته و جزو فاسقان باشند. از نظر قرآن در میان مسلمانان کسانی هستند که ایمان کامل نداشته و یا در مقام عمل سست ایمان بوده و مسلمانی سست اراده و فاقد عزم هستند. این گونه است که در برابر مبتلا یا کیفر به جای بازگشت به سوی خدا به سوی کدخدا یا کدخدایان می روند که هیچ کاره در عالم هستی هستند. اینان به جایی که اهل ایمان باشند دوست دار کفر هستند. وقتی در مسایل سیاسی و اقتصادی و نظامی گرفتاری پیدا کنند، به دنبال خدا نمی روند و به دنبال کدخدا می روند. این فاسقان مسلمان از نظر قرآن چنین رفتاری دارند: قُلْ إِنْ کَانَ آبَاؤُکُمْ وَأَبْنَاؤُکُمْ وَإِخْوَانُکُمْ وَأَزْوَاجُکُمْ وَعَشِیرَتُکُمْ وَأَمْوَالٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا وَتِجَارَةٌ تَخْشَوْنَ کَسَادَهَا وَمَسَاکِنُ تَرْضَوْنَهَا أَحَبَّ إِلَیْکُمْ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ وَجِهَادٍ فِی سَبِیلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّى یَأْتِیَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ وَاللَّهُ لَا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفَاسِقِینَ ؛ بگو : اگر پدران و پسران و برادران و زنان و خاندان شما و اموالى که گرد آورده اید و تجارتى که از کسادش بیمناک هستید و خانه ها و سراهایى را که خوش مى دارید، نزد شما از خدا و پیامبرش و جهاد در راه وى دوست داشتنى تر است، پس منتظر باشید تا خدا فرمانش را به اجرا درآورد و خداوند گروه فاسقان را راهنمایى نمى کند. (توبه، آیه 24)
منطق صوری ارسطویی و عقل بشری به این جا می رسد که انسان نوع اخیر است. از همین رو، در تعریف انسان می گویند: حیوان ناطق. بر این اساس، انسان نیز حیواناتی از حیوانات است با این تفاوت که حیوانی چون اسب مثلا وجه تمایزش ، شاهق بودن و شیهه زدن است و انسان دارای نطق است و کلامش به وضوح فهمیده و دانسته می شود؛ زیرا قوه ای بیان دارد و می تواند به طوری جداسازی کند که کلمات و الفاظ جداگانه شنیده و قابل ادراک باشد. بنابراین، انسان بر خلاف حیوانات دیگر که عجمه و گنگ هستند، گنگ نیست و نطق او دارای بیان است. چنان که خدا نیز می فرماید: عَلَّمَهُ الْبَیَانَ؛ خدا است که به انسان بیان را آموزش داد.(الرحمن، آیه 4)
به هر حال، نهایت درجه ای که عقل انسان درباره شناخت خودش می رسد، این که انسان نوع اخیر از جنس حیوان است.
اما از نظر قرآن، انسان نوع اخیر نیست، بلکه جنس سافل؛ بلکه حتی جنس عالی است. توضیح این که در تعریف کامل انسان می گویند: الانسان جوهر جسم نامی حساس حیوان ناطق؛ یعنی انسان عرض نیست، بلکه جوهر است، دارای جسم جمادی است که نامی نیز است؛ زیرا قابلیت رشد همانند گیاه را دارد، بلکه حساس نیز است و هم چون حیوان حواس دارد و نسبت به پیرامون حساس است و در میان حیوان ها نیز دارای عقل و قوه ناطقه است که می تواند حقایق را به گونه ای ادراک کند که برای هر یک اسم جداگانه ای بگذارد و بر اساس آن علوم و دانش را ایجاد کند.
از نظر اهل فلسفه و منطق که بر اساس عقل انسانی به شناخت چیزها و از جمله خود انسان می پردازند، انسان حیوان ناطق است که حیوان جنس سافل و ناطق فصل ممیز انسان است؛
اما از نظر قرآن، انسان در درجه ای است که باید او را به یک معنا نه تنها جنس سافل یعنی حیوان بلکه جنس عالی هم چون جوهری بدانیم که می تواند همه ماهیات های دیگر چیزها را به خود بگیرد؛ به سخن دیگر، اگر جماد یا نبات یا حیوان، برخی از اسمای الهی را دارا و برخی از صفات و اسمای الهی را ندارد، انسان به گونه ای است که همه اسمای الهی حتی اسمای جنیان و فرشتگان از زمینی و غیر زمینی را دارا است.(بقره، آیه 31)
بنابراین، انسان در حالی که انسان است، می تواند فرشته صفت، جن صفت، حیوان صفت، نبات صفت و جماد صفت باشد؛ یعنی اگر کریم ترین آفریده الهی فرشته سپس جن سپس حیوان باشد، تا جایی که به اسفل و پست ترین آفریده هستی یعنی جماد برسیم، دارای چنان انعطاف وجودی است که می تواند همه آن ها را در بر گیرد. پس انسان می تواند انسان فرشته یا انسان جن یا انسان حیوان، انسان نبات، انسان جماد بلکه از جهت عالی انسان متاله یعنی انسان خدایی شده باشد؛ یعنی با آن که هویت انسانی دارد، خدایی شده یا حیوان یا نبات یا جماد باشد. از این روست که خدا از انسان متاله (بقره، آیات 131 و 138؛ آل عمران، آیه 79)، انسان حیوان بلکه پست تر و گمراه تر یعنی انسان نبات و انسان جماد سخن گفته است.(اعراف، آیه 179؛ جن، آیه 15؛ انبیاء، آیه 98؛ تحریم، آیه 6)
به سخن دیگر، اگر قرآن نبود ما از چنین ظرفیت و سعه وجودی انسان با خبر نمی شدیم و گمان می کردیم که انسان نوع اخیر است؛ در حالی که چنین نیست؛ پس انسان با آن که انسان است فرشته یا حیوان می شود و می داند که انسان حیوان است مانند انسان چارپا است.
به قول آیت الله جوادی آملی وقتی انسان با هویت و ماهیتی چون بوزینه محشور می شود و می داند که انسان بوزینه است، این برایش خجالت آور است، نه وقتی که بوزینه است و نمی داند انسان است؛ زیرا بوزینه که از بوزینه بودن خود شرم نمی کند و خجالت نمی کشد؛ زیرا بوزینه برای بوزینه کمالی است و افتخاری؛ اما برای انسانی که بوزینه شده و می داند انسان بوزینه است خجالت آور و سخت است؛ زیرا از مقام کرامت انسانی سقوط کرده و به گمراهی و ضلالت رفته است.(اعراف، آیه 179)
هندوها بر این اعتقاد هستند که این تناسخ در دنیا اتفاق می افتد، و همین حیواناتی که در دنیا هستند، همان انسان هایی است که سقوط کرده اند؛ اما در اسلام گفته می شود که هر چند در دنیا برای برخی تناسخ اتفاق افتاده و بوزینه و خوک شدند، ولی آنان نابود شدند و نسلی از آنها نمانده است؛ چنان که برای اصحاب سبت اتفاق افتاده است.(اعراف، آیه 166؛ بقره، آیه 65)
هماره یک جدال و مجادله میان این که بین تعهد و تخصص کدام را باید مقدم داشت و اصالت بخشید، مطرح بوده است؛ البته اگر بتوان کسی را انتخاب کرد که هر دو را داشته باشد، چه خوب و «فبها المطلوب»؛ اما اگر در شرایطی قرار گیریم که بخواهیم میان متعهد و متخصص یکی را برای عملی انتخاب کنیم، برخی بر این باورند که آدم متخصص مقدم است؛ زیرا آن که کار را پیش می برد، متخصص با تخصصش است؛ چرا که تعهد نمی تواند کار تخصص را انجام دهد و کار خراب می شود.
اما باید توجه داشت که اگر شخص متخصص باشد، ولی تعهدی برای استفاده درست از تخصصش نداشته باشد، چه تضمینی است که کار به درستی پیش می رود و بر خلاف تخصص خودش رفتار یا عمل نمی کند؟
به نظر می رسد نمی توان از تقدم مطلق و بی چون و چرای متخصص سخن گفت؛ زیرا هیچ تعهدی به استفاده از تخصص خودش ندارد؛ اما متعهد وقتی عهده دار کاری می شود، چون تعهد دارد که کار را به درستی انجام دهد، وقتی در کاری خود را ناتوان دید، هرگز بر خلاف تعهدش، اقدام به آن نمی کند؛ پس احتمال این که متعهد کار را خراب کند، نیست، بلکه کار در همان حالت خودش می ماند، اما این که متخصص غیر متعهد ممکن است کار را خراب تر کند، قوی تر است.
به سخن دیگر، واسپاری کاری به متخصص غیر متعهد ممکن است موجب شود کاری خراب تر شود، اما به متعهد غیر متخصص به گونه ای است که کار خراب تر نمی شود.
از نظر قرآن، برای انجام کارهای خیر و نیک نمی توان از افرادی استفاده کرد که گمراه هستند هر چند که ممکن است متخصص باشند. این که خدا می فرماید: وَمَا کُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّینَ عَضُدًا؛ من خدا آن کسی نیستم که گمراهگران را همکار خود بگیرم.(کهف، آیه 51)
به سخن دیگر، از نظر قرآن همان طوری که انسان مومن نباید قدرت و توان خود را در خدمت مجرمان و کافران قرار دهد(قصص، آیات 17 و 86) هم چنین نمی بایست از گمراهان برای انجام کارهای حق بهره گیرد.
در نظام اسلامی می بایست کسانی را به کار گرفت که متعهد متخصص باشند، و اگر متخصصی جز فتنه گران غیر متعهد نیست، نمی بایست از آنان بهره گرفت؛ چنان که بهره گیری از آنان موجب شده است که وضعیت اقتصادی کشور این گونه شود و امنیت روانی و غذایی مردم با خطر مواجه شود. متخصصان غیر متعهدی که به قول قرآن، نه تنها دوست دارند به غربیان و مستکبران بپیوندند و تابعیت کشورهای آنان را بگیرند و در آن جا زندگی کنند، بلکه همین الان نیز دل در گرو غربیان و مستکبران دارند. از این روست که خدا درباره آنان می فرماید: فَتَرَى الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ یُسَارِعُونَ فِیهِمْ؛ مى بینى کسانى که در دلهایشان بیمارى است در دشمنان شتاب مى ورزند.(مائده، آیه 52) زیرا خدا نفرموده است: یُسَارِعُونَ الیهِمْ؛ آنان به سوی دشمنان شتاب می ورزند؛ بلکه می فرماید در آنان شتاب می ورزند؛ یعنی دلهایشان به سمت دشمنان است و حالا می خواهند به میان دشمنان درآیند و با تابعیت کشور آنان با همین دشمنان زندگی کنند. نمونه این متخصصان غیر متعهد دو تابعیتی هایی چون خاوری است که اموال ملت را غارت کرد و برد و دیگرانی که خزانه را از ارز خالی کردند.