قرآن کتاب هدایت است؛ از همین رو، بر خلاف دیگر کتب، شیوه ای را در پیش گرفته که تامین کننده این هدایت است. در کتب به ویژه علمی و استدلالی، روش بر آن است که هرگز انگیزه را داخل در اندیشه نمی کنند. اگر کسی انگیزه را داخل در اندیشه کند، او را متهم به مباحث غیر علمی کرده و مطالب او را رد می کنند؛ حتی در خبر و گزارش و تاریخ شرط است که نویسندگان انگیزه های شخصی یا گروهی را داخل نکنند، تا گزارش و خبر و تاریخ، بی طرفانه باشد. این بدان معنا است که دخول انگیزه در این مباحث علمی به معنای خروج از بی طرفی است که لازمه مباحث علمی است.
البته باید یادآور شد که بسیاری از کتب به ظاهر علمی به ویژه در علوم انسانی، بی طرفانه نیست؛ زیرا هماره انگیزه با اندیشه آمیخته است. برخی مدعی هستند که در کتب پایه همانند ریاضی و فیزیک نیز نوعی انگیزه در اندیشه دخالت یافته است؛ زیرا جهان بینی شخص یا گروه نمی تواند در اندیشه تاثیرگذار نباشد؛ از همین روست که جهان بینی مادی، فیزیک مادی می سازد؛ و جهان بینی غیر مادی، فیزیک مادی می آفریند. کسانی که افزون بر محسوس به عالم غیر محسوس نیز باور دارند در مباحث فیزیک آن را دخالت می دهند ؛ همان طوری که مادیگران نیز این گونه عمل می کنند.
چنان که گفته شد، در علوم انسانی نقش انگیزه در اندیشه پررنگ تر است و نمی توان از بی طرفی علمی سخن گفت؛ هر چند که مدعیان علوم انسانی گوش فلک را از بی طرفی و علمی بودن مباحث و نتایج خویش پر کرده اند؛ اما حقیقت و واقعیت غیر از مدعای آنان است.
اما از نظر قرآن، لازم است تا انگیزه با اندیشه آمیخته شود تا نتایج مطلوب به دست آید، به ویژه که حوزه مباحث و مطالب و مسایل قرآنی، هدایت است. بر همین اساس به جنبه های انگیزه ای بسیار توجه دارد و آن را اصالت می بخشد. البته این بدان معنا نیست که مباحث مطرح در قرآن از عمق علمی برخوردار نیست، چرا که آموزه های معرفتی و دستوری قرآن هماره بر حکمت و برهان قاطع استوار است و هیچ قول غیر سدید و غیر استدلالی در آن راه نیافته است؛ گزارش های تاریخی آن نیز مستند به حقایق و ریشه در تبیین و تحلیل علمی دقیق دارد.
به هر حال، از نظر قرآن، آمیختگی انگیزه و اندیشه در مباحث هدایتی ضروری و اجتناب ناپذیر است. از همین روست که حضرت ابراهیم(ع) به عنوان نمونه با آن که استدلال برهانی و عقلی و منطقی درباره عدم جواز معبود قرار دادن ستارگان زوال پذیر می آورد، با تاکید بر عنصر ارزشی و انگیزه ای «محبت» می فرماید: فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَا أُحِبُّ الْآفِلِینَ.(انعام، آیه 76)
از نظر آموزه های وحیانی اسلام، عقل آن آفریده الهی است که انسان را در مسیر بندگی خدا قرار می دهد و انسان را به سعادت اخروی می رساند: مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَان وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجنان.(تفسیر نور الثقلین، العروسی، الشیخ عبد علی، ج5، ص382)
بنابراین، چنین عقلی می بایست در چارچوب حق سامان یافته و رشد کند و به کمال خویش برسد. به طور طبیعی «حق» غیر از واقعیت است؛ زیرا هر واقعیتی ، حق نیست؛ چنان که ظلم و بی حجابی واقعیت است، ولی حق نیست؛ چنان که هر حقی ممکن است واقعیت نداشته باشد؛ چنان که عدالت مطلق قسطی در میان انسان ها حق است ولی هنوز واقعیت نیافته و تحقق خارجی ندارد. بنابراین ، انسان مومن، انسانی حق گرا و واقع بین است؛ اما هرگز واقعیت گرا نیست و گرایشی به واقعیت به حکم واقعیت ندارد؛ زیرا ممکن است واقعیت خلاف حق باشد.
در همین راستا که انسان باید دنبال حق باشد تا به کمال عقل خویش کمک کند. این گونه است که انگیزه در اندیشه وارد می شود و جهت گیری انسان را نشان می دهد. این همان عقیده گرایی است که عنصر اصلی اجتماع اسلامی را تشکیل می دهد. انسان مسلمان هر حرکت علمی خویش را در چارچوب عنصر عقیده سامان می دهد و بر اساس همین حق رفتار و اتباع و پیروی می کند؛ چرا که می داند، عقل جز به این شیوه به کمال نمی رسد. امام حسین(ع) می فرماید: لَا یَکْمُلُ الْعَقْلُ اِلَّا بِاتِّبَاعِ الْحَقِّ.(نزهة الناظر وتنبیه الخاطر، الحُلوانی، حسین بن نصر، ج1، ص83.)
مهم ترین ویژگی مومنان، انتظار فرج است؛ زیرا برترین عبادتی است که مومن با انتظار به آن دست می یابد؛ چرا که پیامبر(ص) می فرماید: افضل اعمال أمّتی انتظار الفرج مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَل ؛ بهترین اعمال عبادی امت من انتظار فرج از خدای عز و جل است.(کمالالدین، ج2، ص 644)
در آیات قرآنی به پیامبر(ص) امیدواری می بخشد که با انتظار می تواند به آن اهداف خویش برسد؛ در حقیقت انتظار نوعی صبر و استقامتی است که تضمین کننده دست یابی به اهداف است. خدا می فرماید: قُلِ انْتَظِرُوا إِنَّا مُنْتَظِرُونَ؛ بگو منتظر باشید که ما هم منتظریم.(انعام، آیه 158؛ هود، آیه 122) در جایی دیگر نیز می فرماید: فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَانْتَظِرْ إِنَّهُمْ مُنْتَظِرُونَ ؛ پس از ایشان روى برتاب و منتظر باش که آنها نیز در انتظارند.(سجده، آیه 30)
مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَیْلِ امام الرِّضَا ع روایت می کند و می گوید: قَالَ سَأَلْتُهُ عَنْ شَیْءٍ مِنَ الْفَرَجِ فَقَالَ أَ لَیْسَ انْتِظَارُ الْفَرَجِ مِنَ الْفَرَجِ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَقُولُ فَانْتَظِرُوا إِنِّی مَعَکُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِین؛ از حضرت رضا علیه السّلام پرسیدم : فرج ما کى فرا می رسد؟ فرمود: آیا انتظار فرج کشیدن؛ فرج نیست. خداوند می فرماید: «فَانْتَظِرُوا إِنِّی مَعَکُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِینَ؛ انتظار فرج با توجه بامر الهى در این آیه شریفه خود یک نوع فرج است.(به نقل از کتاب کمال الدین)
اما این انتظار باید به گونه ای باشد که حقیقت انتظار را تحقق بخشد؛ زیرا کسی که منتظر است نمی تواند دست روی دست بگذارد و هیچ کاری نکند، بلکه باید اعمالی را انجام دهد که متناسب و مناسب با انتظار آن امر باشد؛ مثلا کسی که منتظر حاکمیت خیر و خوبی های است، نمی تواند خود به کار خیر و خوب توجهی نداشته باشد یا حتی کارهای زشت و بدی را انجام دهد.
از همین روست که امام صادق(ع) انتظاری را افضل عبادت می داند که تامین کننده، اهداف انتظار باشد. پس اگر بر اساس آموزه های وحیانی اسلام هدف بعثت پیامبر(ص) اتمام مکارم و محاسن اخلاقی است، پس کسی که در این مسیر گام بر می دارد و انتظار تحقق آن را دارد و فرج و گشایش خود و جامعه را در تحقق آن می بیند، باید خود به گونه ای عمل کند که محاسن و مکارم اخلاقی بر اجتماع حاکمیت پیدا کند.
امام صادق(ع) می فرماید: مَنْ سَرَّهُ أَنْ یَکُونَ مِنْ أَصْحابِ الْقائِمِ، فَلْیَنْتَظِرْ، وَلْیَعْمَلْ بِالْوَرَعِ وَ مَحاسِنِ الْأَخْلاقِ، وَ هُوَ مُنْتَظِرٌ؛ هر کس سرورش آن است که از یاران حضرت قائم علیه السلام باشد باید که منتظر باشد و در این حال به ورع و اخلاق نیکو رفتار نماید، در حالی که منتظر است.(غبیت نعمانی، ص 200، حدیث 16؛ بحارالأنوار، ج52، ص140، باب 22)
امام عصر علیه السلام خود نیز می فرماید: فَلْیَعْمَلْ کُلُّ امْرِی ءٍ مِنْکُمْ بِما یَقْرَبُ بِهِ مِنْ مَحَبَّتِنا وَ لیَتَجَنَّبْ (لیَجْتَنِبْ) ما یُدْنیهِ مِنْ کَرَاهَتِنا وَ سَخَطِنا، فَإِنَّ أَمْرَنا بَغْتَةٌ فُجْاءَةٌ حینَ لا تَنْفَعُهُ تَوْبَةٌ وَ لا یُنْجیهِ مِنْ عِقابِنا نَدَمٌ عَلی حَوْبَةٍ؛ پس هر یک از شما باید آنچه را که موجب دوستی ما می شود، پیشه خود سازد و از هر آنچه موجب خشم و ناخشنودی ما می گردد، دوری گزیند؛ زیرا فرمان ما به یکباره و ناگهانی فرامی رسد و در آن زمان توبه و بازگشت برای کسی سودی ندارد و پشیمانی از گناه کسی را از کیفر ما نجات نمی بخشد.(احمدبن على بن ابى طالب الطبرسى، الإحتجاج، ج2، ص599؛ محمدباقرالمجلسى، بحارالانوار، ج53 ، 176)
اما کسی که این گونه عمل نمی کند، منتظر واقعی نیست، مثلا کسی که دنبال دنیا است و از ارزش های اخلاقی و محاسن و مکارم آن دور است، نمی تواند مدعی انتظار باشد. اصلا چنین شخصی انتظار چه چیزی را می کشد. شخصی از امام صادق(ع) می پرسد: متی الفرج؟ فرج چه وقتی است؟ امام می پرسد: ما لک و الفرج و انت ممن ترید الدّنیا!؟؛ تو را به فرج چه کار؟ در حالی که از کسانی هستی که دنیا را میخواهند؟!
از نظر آموزه های وحیانی قرآن، اجتماع دارای دو عمود و ستون اصلی است که شامل ستون اقتصادی و نمادهای هویت فرهنگی چون کعبه است که این نماد هویت فرهنگی اسلامی را تشکیل می دهد.
با نگاهی به قرآن، دو امر به عنوان «قیام» اجتماع مطرح شده است:
ستون اقتصادی: از نظر قرآن، از مهم ترین ستون های هر اجتماعی، اقتصاد آن است؛ از همین روست که با تعبیر از آن به عنوان «قیام» بر این نکته تاکید می کند که قوام و ایستادگی اجتماع به ستون اقتصادی آن است. برهمین اساس می بایست حتی در اقتصاد خرد و شخصی به آن توجه و اهتمام ویژه داشت و اجازه نداد مدیریت اقتصاد خرد و شخصی به دست نابخردان و سفیهان بیافتد که با سبک مغزی خویش آن را تباه می کنند. خدا در این باره می فرماید: وَلَا تُؤْتُوا السُّفَهَاءَ أَمْوَالَکُمُ الَّتِی جَعَلَ اللَّهُ لَکُمْ قِیَامًا وَارْزُقُوهُمْ فِیهَا وَاکْسُوهُمْ وَقُولُوا لَهُمْ قَوْلًا مَعْرُوفًا ؛ و اموال خود را که خداوند آن را وسیله قوام زندگى و اجتماع شما قرار داده به سفیهان مدهید؛ ولى از عواید آن به ایشان بخورانید و آنان را پوشاک دهید و با آنان سخنى پسندیده بگویید.(نساء، آیه 5) در حقیقت ملکیت خصوصی تا جایی معتبر است که مالک آن توانایی مدیریت اقتصاد را داشته باشد و بتواند به عنوان یک انسان رشید عقلی آن را به کار گیرد. از این روست که رشد عقلی و بلکه مهارتی برای مدیریت اموال در شرایط اعطای مال به مالک و صاحب آن مطرح شده است(نساء، آیه 6) و کسی که از چنین صلاحیتی برخوردار نیست، تنها از عواید ملک خویش بهره مند می شود و مدیریت اموال هم چنان در دست صاحبان اهلیت باقی خواهند ماند. خدا در تعلیل و چرایی این حکم می فرماید: أَمْوَالَکُمُ الَّتِی جَعَلَ اللَّهُ لَکُمْ قِیَامًا. یعنی این اموال برای شما به عنوان یک اجتماع انسانی، مایه قیام و قوام است و اعطای آن به دست نااهل و بی خرد چیزی جز تباهی اقتصادی نیست که ستون اصلی اجتماع را تشکیل می دهد؛ زیرا اگر سعادت و خوشبختی دو مولفه آرامشی و آسایشی داشته باشد، بی گمان تامین کننده آسایش همان اقتصاد است. بنابراین، هیچ اجتماعی نمی بایست تامین کننده آسایش خویش را به دست افراد بی صلاحیت و نااهل بسپارد هر چند که به ظاهر ملک آنان باشد و آن نابخرد صاحب مال و ملک به ارث باشد.
ستون فرهنگی: از نظر قرآن، همان اندازه که برای شکل گیری اجتماع ، نیاز به اقتصادی است که ستون اصلی آن را تشکیل می دهد و تامین کننده بخش آسایشی سعادت است، هم چنین جامعه به یک ستون فرهنگی نیاز دارد که تامین کننده بخش آرامشی سعادت خواهد بود؛ زیرا این ستون فرهنگی اجتماع است که جهت گیری کلان اقتصادی را تامین می کند و به یک اجتماع هویت فرهنگی می بخشد. اصولا فقدان هویت فرهنگی برای هر اجتماعی جز جمعیت پراکنده ای نیست که از هیچ انسجام اجتماعی برخوردار نیستند. از نظر قرآن، ستون فرهنگی هر اجتماع است که به افراد جهت گیری هویتی می دهد و آنان را در ساختار امت به شکل اجتماع در می آورد و از جمعیت و مجموع بودن به یک اجتماع با تبادلات فرهنگی و اقتصادی و مانند آن تبدیل کرده تا بتوانند نیازهای خویش را برآورده کرده و به یک دیگر در کمال یابی یاری رسانند. به سخن دیگر، اقتصاد جنبه آسایشی و هویت فرهنگی جنبه آرامشی بلکه جهت گیری کلان امت و اجتماع را تامین می کند و به افراد نامتعارف با قومیت ها و تفاوت های جنسیتی و مانند آن ها، یک هویت مشخص فرهنگی منسجم می دهد و به تعبیر قرآنی امت را می آفریند که در یک روش با یک شریعت و سبک زندگی و فلسفه مشخص به یک دیگر کمک می کنند تا به هدف برسند. از نظر قرآن، کعبه به عنوان نماد فرهنگی امت اسلام عمل می کند و به آنان هویتی مشخص می بخشد. خدا می فرماید: جَعَلَ اللَّهُ الْکَعْبَةَ الْبَیْتَ الْحَرَامَ قِیَامًا لِلنَّاسِ؛ خدا کعبه بیت الله الحرام را به عنوان قیام مردمان قرار داده است.(مائده، آیه 97) در حقیقت همان طوری که اقتصاد و اموال به عنوان مایه قوام اجتماع است، کعبه مایه قوام مردم و اجتماع است. به سخن دیگر، کعبه برای مردمان مسلمان همانند یک نماد هویت آفرین و هویت بخشی است که اجتماع مسلمانان را از دیگران جدا می سازد. از همین روست که پیامبر(ص) سالیانی در انتظار چنین نماد فرهنگی بود تا بتواند اسلام را دیگر شرایع موسوی و عیسوی(ع) جدا سازد و به امت اسلام هویتی فرهنگی و انسجام بخشی بدهد.(بقره، آیات 144 تا 150) خدا در آیه دیگر بیان می کند که برای اهل اسلام در شرایع گوناگون عوامل فرهنگی است که موجب انسجام هویتی و اجتماعی آنان بود. هر چند که فلسفه همه پیامبران یکی است که همان اسلام است؛ اما برای هر یک از امت های اسلامی، شریعتی است که سبک زندگی آنان را مشخص می کند؛ چنان که برای هر یک مناهج و روش هایی اجرایی است که بر اساس آن سبک زندگی را به کار می گیرند. خدا می فرماید: وَأَنْزَلْنَا إِلَیْکَ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقًا لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ الْکِتَابِ وَمُهَیْمِنًا عَلَیْهِ فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ وَلَا تَتَّبِعْ أَهْوَاءَهُمْ عَمَّا جَاءَکَ مِنَ الْحَقِّ لِکُلٍّ جَعَلْنَا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجًا وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَجَعَلَکُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَلَکِنْ لِیَبْلُوَکُمْ فِی مَا آتَاکُمْ فَاسْتَبِقُوا الْخَیْرَاتِ إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعًا فَیُنَبِّئُکُمْ بِمَا کُنْتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ؛ و ما این کتاب قرآن را به حق به سوى تو فرو فرستادیم در حالى که تصدیق کننده کتابهاى پیشین و حاکم بر آنهاست پس میان آنان بر وفق آنچه خدا نازل کرده حکم کن و از هواهایشان با دور شدن از حقى که به سوى تو آمده پیروى مکن براى هر یک از شما امتها شریعت و روش و راه روشنى قرار داده ایم و اگر خدا مى خواست شما را یک امت قرار مى داد، ولى خواست تا شما را در آنچه به شما داده است بیازماید. پس در کارهاى نیک بر یکدیگر سبقت گیرید بازگشت همه شما به سوى خداست آنگاه در باره آنچه در آن اختلاف می کردید آگاهتان خواهد کرد. (مائده، آیه 48) بنابراین، هر امتی از امت های اسلام که تحت شرایع گوناگون و پیام های پیامبران اولوا العزم شکل گرفته، یک نماد هویتی فرهنگی است. نماد هویت فرهنگی اسلام کعبه است که موجب انسجام اجتماعی مسلمان می شود و همه برای انجام مناسک به ویژه نماز به آن سو قرار می گیرند. از نظر قرآن، هر امتی باید هویتی فرهنگی خویش را بشناسد و به آن توجه و اهتمام داشته باشد.
برخی از مؤمنان دنبال گرفتن خاص برای سیر و سلوک و دست یابی به مقامات عرفانی هستند. از این رو به در خانه بزرگان عرفان رفته از آنان ذکر می خواهند.
از نظر آموزههای قرآنی تزکیه نفس انسان کار خدا است و انسان تنها بستر و زمینه ساز است و اگر عنایت خدا نباشد هیچ کس تزکیه نمی شود. (نور، آیه 21)
خدا تأکید دارد که معلم اول خودش است و معلم ثانی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم و اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام هستند. (آل عمران، آیه 164)
بنابراین مسوولیت تعلیم و تزکیه انسان با خدا و رسول خدا است و خدا در مقام ربوبیت به این کار اقدام می کند.
در همین چارچوب خدا فرشتگانی را برای القای ذکر انتخاب کرده تا با توجه به نیاز و ظرفیت هر کسی ذکر مناسب را به او القا کند.
خدا می فرماید : فَالْمُلْقِیَاتِ ذِکْرًا عُذْرًا أَوْ نُذْرًا؛
و سوگند به آن فرشتگانی که القاکننده ذکر هستند. ذکر عذر خواهی و ذکر حاجت خواهی. (مرسلات، آیات 5 و 6)
اصولاً انسان یا نیاز به ذکر عذر خواهی مانند استغفرالله و ظلمت نفسی دارد یا ذکر حاجت خواهی.
از نظر آموزههای قرآنی ذکرهای الهی که در قالب کتب آسمانی به پیامبران القا شده نیز از این دو دسته خارج نیست، زیرا یا حجت و عذری یا نذری.
البته نذر به معنای ترساندن و نیز حاجت است. انسان که نذر می کند حاجتی دارد که در شکل خاصی به خدا عرضه می کند.
به هر حال اگر کسی ذکر خاص می خواهد امر خود را به خدا تفویض و واگذار کند تا فرشتگان آن را به قلب وی القا کند.
خدا در قرآن می فرماید: وَ سِیقَ الَّذِینَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ زُمَرًا حَتَّى إِذَا جَاءُوهَا وَ فُتِحَتْ أَبْوَابُهَا وَ قَالَ لَهُمْ خَزَنَتُهَا سَلَامٌ عَلَیْکُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوهَا خَالِدِینَ وَ قَالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی صَدَقَنَا وَعْدَهُ وَ أَوْرَثَنَا الْأَرْضَ نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَیْثُ نَشَاءُ فَنِعْمَ أَجْرُ الْعَامِلِینَ وَ تَرَى الْمَلَائِکَةَ حَافِّینَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَقُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْحَقِّ وَقِیلَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ ؛ و کسانى که از پروردگارشان پروا داشته اند گروه گروه به سوى بهشت سوق داده شوند تا چون بدان رسند و درهاى آن به رویشان گشوده گردد و نگهبانان آن به ایشان گویند سلام بر شما خوش آمدید در آن درآیید و جاودانه بمانید و گویند: سپاس خدایى را که وعده اش را بر ما راست گردانید و سرزمین بهشت را به ما میراث داد از هر جاى آن باغ پهناور که بخواهیم جاى مى گزینیم چه نیک است پاداش عملکنندگان؛ و فرشتگان را مى بینى که پیرامون عرش به ستایش پروردگار خود تسبیح مى گویند و میانشان به حق داورى مى گردد و گفته مى شود: سپاس ویژه پروردگار جهانیان است. (زمر، آیات 73 تا 75)
اصولا از آداب پذیرایی از مهمانان ویژه و شخصیت های بزرگ آن است که گروهی به استقبال و پیشواز می روند و سپس در پشت مهمان حرکت کرده و او را با سلام و صلوات به سمت جایگاه مهمانی می برند. پس گروهی دیگر در همان جایگاه به استقبال می آیند و با خوشامدگویی از وی استقبال و پذیرایی می کنند.
واژه سایق به معنای راندن از پشت سر است؛ چنان که قائد به معنای کشاندن از جلو است چنان که رهبران این گونه عمل می کنند. از این آیات به دست می آید که سوق به معنای راندن از پشت سر در راستای تکریم است؛ مثل کسی که دست بر پشت مهمان می گذارد و او را به سوی جایگاه پذیرایی و ضیافت می برد و قائد کسی است که دست مهمانی را می گیرد و به آن جایگاه می برد.
البته این معنایی است که از سوق در آیه بر اساس رفتار با بزرگان در فرهنگ و آداب اسلامی و مانند آن دیده می شود؛ اما به نظر می رسد که حقایق دیگری نیز در این جا نهان است که می توان از آن را از روایات استنباط کرد.
در برخی از روایات آمده است که علت سوق دادن بهشتیان به سوی بهشت، جدا کردن آنان از مقام محوی است که آنان به آن دچار شده اند. در حقیقت آنان چنان محو دیدار و زیارت امام حسین (ع) می شوند که بهشت از یادشان می رود. این روست که با سلام و صلوات ایشان را از امام حسین(ع) جدا کرده و به سمت بهشت سوق می دهند. در روایت زراره بن اعین از امام صادق(ع) آمده است: یَا زُرَارَةُ إِنَّ السَّمَاءَ بَکَتْ عَلَى الْحُسَیْنِ أَرْبَعِینَ صَبَاحاً بِالدَّمِ...وَ مَا مِنْ عَبْدٍ یُحْشَرُ إِلَّا وَ عَیْنَاهُ بَاکِیَةٌ إِلَّا الْبَاکِینَ عَلَى جَدِّیَ الْحُسَیْنِ ع فَإِنَّهُ یُحْشَرُ وَ عَیْنُهُ قَرِیرَةٌ وَ الْبِشَارَةُ تِلْقَاهُ وَ السُّرُورُ بَیِّنٌ عَلَى وَجْهِهِ وَ الْخَلْقُ فِی الْفَزَعِ وَ هُمْ آمِنُونَ وَ الْخَلْقُ یُعْرَضُونَ وَ هُمْ حُدَّاثُ الْحُسَیْنِ ع تَحْتَ الْعَرْشِ وَ فِی ظِلِّ الْعَرْشِ لَا یَخَافُونَ سُوءَ یَوْمِ الْحِسَابِ یُقَالُ لَهُمُ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ فَیَأْبَوْنَ وَ یَخْتَارُونَ مَجْلِسَهُ وَ حَدِیثَهُ وَ إِنَّ الْحُورَ لَتُرْسِلُ إِلَیْهِمْ أَنَّا قَدِ اشْتَقْنَاکُمْ مَعَ الْوِلْدَانِ الْمُخَلَّدِینَ فَمَا یَرْفَعُونَ رُءُوسَهُمْ إِلَیْهِمْ لِمَا یَرَوْنَ فِی مَجْلِسِهِمْ مِنَ السُّرُورِ وَ الْکَرَامَةِ وَ إِنَّ أَعْدَاءَهُمْ مِنْ بَیْنِ مَسْحُوبٍ بِنَاصِیَتِهِ إِلَى النَّارِ وَ مِنْ قَائِلٍ فَما لَنا مِنْ شافِعِینَ وَ لا صَدِیقٍ حَمِیمٍ وَ إِنَّهُمْ لَیَرَوْنَ مَنْزِلَهُمْ وَ مَا یَقْدِرُونَ أَنْ یَدْنُوا إِلَیْهِمْ وَ لَا یَصِلُونَ إِلَیْهِمْ وَ إِنَّ الْمَلَائِکَةَ لَتَأْتِیهِمْ بِالرِّسَالَةِ مِنْ أَزْوَاجِهِمْ وَ مِنْ خُدَّامِهِمْ عَلَى مَا أُعْطُوا مِنَ الْکَرَامَةِ فَیَقُولُونَ نَأْتِیکُمْ إِنْ شَاءَ اللَّهُ فَیَرْجِعُونَ إِلَى أَزْوَاجِهِمْ بِمَقَالاتِهِمْ فَیَزْدَادُونَ إِلَیْهِمْ شَوْقاً إِذَا هُمْ خَبَّرُوهُمْ بِمَا هُمْ فِیهِ مِنَ الْکَرَامَةِ وَ قُرْبِهِمْ مِنَ الْحُسَیْنِ ع فَیَقُولُونَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی کَفَانَا الْفَزَعَ الْأَکْبَرَ وَ أَهْوَالَ الْقِیَامَةِ وَ نَجَّانَا مِمَّا کُنَّا نَخَافُ وَ یُؤْتَوْنَ بِالْمَرَاکِبِ وَ الرِّحَالِ عَلَى النَّجَائِبِ فَیَسْتَوُونَ عَلَیْهَا وَ هُمْ فِی الثَّنَاءِ عَلَى اللَّهِ وَ الْحَمْدِ لِلَّهِ وَ الصَّلَاةِ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ حَتَّى یَنْتَهُوا إِلَى مَنَازِلِهِم.
یعنی: اى زراره آسمان تا چهل روز بر حسین بن على علیهالسّلام خون بارید و... و هیچ بندهاى نیست که روز قیامت محشور شود مگر آنکه چشمانش گریان است غیر از گریهکنندگان بر جدّم حضرت حسین بن على علیهالسّلام چه آنکه ایشان در حالى که چشمانى روشن و باز دارند محشور مىگردند و آثار سرور و شادى در صورتشان نمایان مىباشد، مردم در فزع و ناراحتى بوده ولى ایشان از هر غم و محنتى در امان هستند، مردم متفرق و پراکنده و مضطرب بوده ولى ایشان در زیر عرش و سایه آن به یاد حسین علیهالسّلام بوده و در باره آن جناب به گفتن حدیث مشغولند، از ناملایمات و ناراحتیهاى روز حساب هیچ خوف و هراسى ندارند.
به ایشان گفته مىشود: داخل بهشت شوید ولى آنها از ورود به بهشت امتناع نموده و مجلس ذکر حسین علیهالسّلام را اختیار مىکنند، فرشتگان و حورالعین به آنها پیغام مىدهند که ما با ولدان مخلّد مشتاق شما هستیم ولى ایشان از فرط سرور و نشاطى که در مجلسشان دارند سرشان را بالا نکرده و به آنها نمىنگرند.دشمنان ایشان در آخرت دو گروه هستند: کسانى که موى جلو سر ایشان را فرشتگان عذاب گرفته و آنها را روى زمین کشان کشان به طرف جهنم مىبرند؛ و آنانی که از روى حسرت مىگویند: فَما لَنا مِنْ شافِعِینَ وَ لا صَدِیقٍ حَمِیمٍ؛ نه شفیعى داریم و نه دوستى که از ما حمایت کند.
فرشتگان از طرف همسرهاى ایشان در بهشت و نگهبانان بر ایشان پیغام آورده که چه کرامت و عطایائى به آنها اعطاء شده است.
ایشان در جواب مىگویند: ان شاء اللَّه نزد شما خواهیم آمد و پس از این گفتار به نزد آنها بازگشته و وقتى همسرانشان به آنها خبر مىدهند که در نزدیکى حضرت حسین علیهالسّلام مىباشند شوقشان زیاد گشته و از شعف دل مىگویند: حمد مىکنیم حق تعالى را که ما را از فزع اکبر و وحشتهاى قیامت در امان داشت و از آنچه هراس داشتیم نجات داد.
خداوند متعال به ایشان مرکبها و اسبهاى نیکوئى که بر پشت آنها زین نهاده شده اعطاء فرمود و ایشان بر آنها سوار شده و در حالى که خداى منّان را ستوده و حمد و ثناء گفته و صلوات بر محمّد و آل محمّد مىفرستند حرکت نموده تا به منازل و جایگاه خویش مىرسند.(کامل الزیارات النص، ص 81؛ بحار الأنوار ، بیروت، ج45 ص206؛ ریاض الأبرار فی مناقب الأئمة الأطهار ، ج1 ، ص266)
یکی از مهم ترین آموزه های سیاسی – اجتماعی اسلام، مشورت است که نوعی مشارکت فعال اجتماعی از سوی امت و رهایی از هر گونه استبداد رای است. این مشورت در همه امور لازم و ضروری است؛ زیرا از بایدها و واجبات اسلام است؛ اما در امور مهم اجتماعی – سیاسی بر رهبران اجتماع لازم است که این مشورت انجام گیرد.
از نظر قرآن، مشورت در میان مومنان یکی از ویژگی های امت اسلام است. هر چند که این مشورت لازم نیست، بلکه مستحب است: وَأَمْرُهُمْ شُورَى بَیْنَهُمْ؛ کارشان در میانشان مشورت است.(شوری، آیه 38)
اما آن چه مهم و اساسی است وجوب مشورت از سوی اولیای امور اجتماعی و سیاسی و صاحبان امر ولایت با امت اسلام در مسایل مهم اجتماعی و سیاسی است. خدا به صراحت فرمان می دهد: وَشَاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ؛ با مومنان حتی خطاکار در امور مشورت بگیر!(آل عمران، آیه 159)
بی گمان یک حکم و وظیفه الهی بر رهبران امت اسلام حتی معصوم(ع) است تا با مسلمانان در امور اجتماعی و سیاسی مشورت کند. بنابراین، اگر رهبری مشورت را کنار گذارد، از ولایت ساقط است؛ زیرا خلاف حکم الهی و حدود خدایی عمل کرده است و مخالفت و عمل خلاف علیه احکام شرعی به معنای خروج از حدود الهی و از مصادیق ظلم است که به طور طبیعی سقوط ولایت را به دنبال خواهد داشت.(بقره، آیه 124)
البته از نظر قرآن، مشورت با مسلمانان حتی آنانی که باید پیامبر (ص) نسبت به آنانی که به سبب گناه و خطا، باید گذشت و غفران داشته باشد، امری لازم و واجب است؛ اما آیا بر رهبران امت از جمله ولی فقیه است که بر اساس مفاد مشورت عمل کند؟ به نظر می رسد که مشورت لازم است، اما عمل بر اساس مفاد مشورت الزام آور در همه شرایط و حالات نیست؛ زیرا موارد مشورت متفاوت است.
توضیح این که مشورت در امور سه گانه ای ممکن است انجام شود:
مسایل عمومی : در این گونه مباحث باید به عرف عموم مراجعه شود و عرف عام که معروف پیش همگان است ملاک و معیار قرار گیرد. از این رو، عمل بر اساس عقل جمعی و اکثریت عقلایی ، امری لازم است و رهبری می بایست بر اساس آن عمل کند، چنان که پیامبر(ص) در مشورت های جنگ احد و جنگ احزاب بر اساس مشورت های عمومی عمل کرده است.
مسایل تخصصی: در مسایل تخصصی باید به عرف خاص و متخصص مراجعه و براساس آن عمل شود. مثلا در کشاورزی یا صنعتی باید به متخصص آن مراجعه کرد.
مسایل تخصصی فقهی: در این گونه مسایل مراجعه به متخصصان دیگر مفید و سازنده است، اما اگر از نظر مبانی یا فتوا فرق داشت، باید به نظر فقهی خود بسنده کند؛ زیرا مخالفت با علم نادرست است. به سخن دیگر، نظر رهبری در این موارد مقدم بر رای و نظر شورا خواهد بود.
از نظر قرآن، مراجعه به شورا برای مشورت گیری لازم است؛ اما لازم نیست که رهبری بر اساس مفاد مشورت عمل کند، بلکه می تواند رای و نظری را انتخاب کند که خود به آن ایمان دارد. از همین روست که خدا می فرماید: وَشَاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلِینَ؛ در کارها با آنان مشورت کن و چون تصمیم گرفتى بر خدا توکل کن زیرا خداوند توکلکنندگان را دوست مى دارد. (آل عمران، آیه 159) پس با آن که ولی امر مشورت می گیرد، ولی اوست که حکم نهایی را صادر می کند و عزم بر انجام می گیرد. توکل بر خدا در این شرایط به ویژه هنگامی که رای و نظر با شورا مخالف است، اعتماد به خدایی است که زمام همه امور به دست اوست؛ زیرا زمام امور ملک و ملکوت به دست اوست: فَسُبْحَانَ الَّذِی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ وَإِلَیْهِ تُرْجَعُونَ ؛ پس شکوهمند و پاک است آن کسى که ملکوت هر چیزى در دست اوست و به سوى اوست که بازگردانیده مى شوید. (یس، آیه 83؛ نگاه کنید: مومنون، آیه 88)
امیرمومنان درباره مشورت گیری و شرایط آن می فرماید: وَقال علیه السلام لِعَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْعَبَّاسِ وَ قَدْ أَشَارَ إِلَیْهِ فِی شَیْءٍ لَمْ یُوَافِقْ رَأْیَهُ: لَکَ أَنْ تُشیرَ عَلَیَّ وَأَرَی، فَإِنْ عَصَیْتُکَ فَأَطِعْنی؛ حضرت (ع) به عبدالله بن عباس! تو حق داری نظر مشورتی خود را به من بگویی و من روی آن بیندیشم و تصمیم بگیرم؛ اما اگر با تو مخالفت کردم (و نظر تو را نپذیرفتم) باید از من اطاعت کنی.(نهج البلاغه، حکمت 321)
بنابراین، لزوم مشورت گیری از سوی رهبری به معنای این نیست که حتما به مفاد مشورت مشاوران باید عمل کند، بلکه باید خود بسنجد و بر اساس مبانی و نظریات خویش به مقام عزم و عمل در آورد.
از نظر آموزههای قرآنی، دنیا دار الاسباب است و برای رسیدن به اهداف باید از وسائل و اسباب مناسب آن بهره برد، چنان که ذوالقرنین این گونه عمل کرد. (کهف، آیات 82 تا 92)
خدا به صراحت در جایی دیگر می فرماید : یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَةَ؛ ای اهل ایمان ! از خدا پروا کنید و دست آویز و وسیله ای از ایمان ، عمل صالح و آبروی مقرّبان درگاهش برای تقرّب به سوی او بجویید. (مائده، آیه 35 و نیز اسراء، آیه 57)
اما باید توجه داشت که اسباب و وسایل هر چند به حکم سنت های الهی تأثیر میگذارد، ولی حاکم بر خدا نخواهد بود، زیرا خدا حاکم مطلق است نه قوانین حتی قوانینی که به عنوان سنت الهی در جهان و جان و جامعه حاکم است. از این رو اگر آتش می سوزاند به مشیت اوست، ولی ممکن است به حکمت الهی نسوزاند چنان که بر ابراهیم علیه السلام گلستان شد: قُلْنَا یَا نَارُ کُونِی بَرْدًا وَسَلَامًا عَلَی? إِبْرَاهِیمَ؛ پس او را در آتش افکندند گفتیم : ای آتش ! برابر ابراهیم سرد و بی آسیب باش !(انبیاء ،آیه 69)
از همین روست که امام سجاد علیه السلام در توصیف خدا می فرماید : یا من لاتبدل حکمته الوسائل؛ ای خدایی که وسایل جایگزین حکمت نمی شود و آن را تغییر نمی دهد.
به عنوان نمونه، از سنت های الهی چشم زخم است که تاثیر سوء به جا می گذارد. از همین رو برای دفع آن لازم است که ما شاء الله گفته شود: وَلَوْلَا إِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَکَ قُلْتَ مَا شَاءَ اللَّهُ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ إِن تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنکَ مَالًا وَوَلَدًا؛
و چرا وقتی به باغ خود ، وارد شدی ، نگفتی : آنچه خدا بخواهد صورت مى پذیرد و هیچ نیرویی جز به وسیله خدا نیست؛ اگر مرا از جهت ثروت و فرزند کمتر از خودت مى بینی .(کهف، آیه 39)
در این آیه بیان شده برای چشم زخم و حفظ برکات، ایمان و گفتن ما شاء الله تأثیر دارد.
حضرت یعقوب (ع) نیز برای دفع چشم زخم از فرزندان می خواهد در موقعیتی قرار نگیرند که چشم شوند. برای همین از آنان می خواهد تا جدا از هم و درهای مختلف وارد شهر شوند. خدا می فرماید: وَقَالَ یَا بَنِیَّ لَا تَدْخُلُوا مِن بَابٍ وَاحِدٍ وَادْخُلُوا مِنْ أَبْوَابٍ مُّتَفَرِّقَةٍ وَمَا أُغْنِی عَنکُم مِّنَ اللَّهِ مِن شَیْءٍ إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلَّهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَعَلَیْهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُتَوَکِّلُونَ؛
و گفت : ای پسرانم ! در این سفر از یک در وارد نشوید بلکه از درهای متعدد وارد شوید ، و البته من با این تدبیر نمى توانم هیچ حادثه ای را که از سوی خدا برای شما رقم خورده از شما برطرف کنم ، حکم فقط ویژه خداست ، تنها بر او توکل کرده ام ، و همه توکل کنندگان باید به خدا توکل کنند .(یوسف، آیه 67)
و می فرماید : وَلَمَّا دَخَلُوا مِنْ حَیْثُ أَمَرَهُمْ أَبُوهُم مَّا کَانَ یُغْنِی عَنْهُم مِّنَ اللَّهِ مِن شَیْءٍ إِلَّا حَاجَةً فِی نَفْسِ یَعْقُوبَ قَضَاهَا وَإِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ لِّمَا عَلَّمْنَاهُ وَلَ?کِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ؛ هنگامى که فرزندان یعقوب از آنجایی که پدرشان دستور داده بود ، وارد شدند ، تدبیر یعقوب نمى توانست هیچ حادثه ای را که از سوی خدا رقم خورده بود ، از آنان برطرف کند جز خواسته ای که در دل یعقوب بود که فرزندانش به سلامت و دور از چشم زخم وارد شوند که خدا آن را به انجام رساند ، یعقوب به سبب آنکه تعلیمش داده بودیم از دانشی ویژه برخوردار بود ولی بیشتر مردم که فقط چشمى ظاهربین دارند ، این حقایق را نمى دانند .(یوسف، آیه 68)
از این آیات دانسته می شود :
1. سنت های الهی حاکم بر هستی است؛
2. سنت های الهی حاکم بر خدا نیست ؛
3. سنت های الهی به مصلحت الهی در جزئیات تغییر میکند؛
4. سنت های الهی علیه حکمت الهی نیست.
هم چنین معلوم میشود که برای دفع چشم زخم می توان افزون بر عمل پنهانکاری و عدم نمایش آشکار نعمت، علیه توکلت را گفت.
هم چنین این قاعده کلی است و دیگران غیر از یعقوب علیه السلام می توانند به آن عمل کنند.
هم چنین آیات نشان میدهد که با آن که حضرت بر اساس دانش و تعلیم الهی عمل کرد تا به حاجت خویش دست یابد و مشکلاتی برای فرزندان پیش نیاید ولی حکمت الهی چیز دیگری بود. از این رو بنیامین نیز گرفتار می شود.
پس با این که وظیفه به کارگیری اسباب است ولی این به معنای این نیست که حتما اسباب تأثیر مطلق داشته باشد. پس اگر توسلی به اسباب شود تا مثلا بیماری شفا یابد ممکن است حکمت الهی عدم درمان یا حتی مرگ بیمار باشد. بنابراین وظیفه ما عمل به اسباب است؛ زیرا نمی دانیم که حکمت الهی چیست.
امام حسین علیه السلام بارها در موارد گوناگون به بیان مواضع خود نسبت به دولت غیر مشروع یزید می پردازد. بنیاد همه این تحلیل به تعلیل قرآنی می رسد. به این معنا که آن حضرت علیه السلام در تحلیل خویش به اسباب و عللی ارجاع می دهد که قرآن آن را مجوز بلکه علت وجوب قیام می داند. بنابراین خروج ایشان علیه دولت یزیدی، با استناد به حکم خدا در قرآن است. البته این خروج مستند به سیره قرآنی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نیز است. بنابراین نه تنها برخوردار از حکم الهی بلکه سیره عملی قابل استناد است. از این روست که امام حسین علیه السلام سیره عملی خویش در قیام را مستند به سیره پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم دانسته و فرموده است که بر سیره جدش علیه یزید خروج کرده است.
آن حضرت علیه السلام با اشاره به سنت و نیز سیره پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم خطاب به مردمان علت قیام را بر اساس تحلیلی از اوضاع اجتماع و دولت غاصب حاکم یزیدی چنین بیان می کند : أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ عَلِمْتُمْ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَدْ قَالَ فِی حَیَاتِهِ مَنْ رَأَی سُلْطَاناً جَائِراً مُسْتَحِلًّا لِحُرُمِ اللَّهِ نَاکِثاً لِعَهْدِ اللَّهِ مُخَالِفاً لِسُنَّةِ رَسُولِ اللَّهِ یَعْمَلُ فِی عِبَادِ اللَّهِ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوَانِ ثُمَّ لَمْ یُغَیِّرْ بِقَوْلٍ وَ لَا فِعْلٍ کَانَ حَقِیقاً عَلَی اللَّهِ أَنْ یُدْخِلَهُ مَدْخَلَهُ وَ قَدْ عَلِمْتُمْ أَنَّ هَؤُلَاءِ الْقَوْمَ قَدْ لَزِمُوا طَاعَةَ الشَّیْطَانِ وَ تَوَلَّوْا عَنْ طَاعَةِ الرَّحْمَنِ وَ أَظْهَرُوا الْفَسَادَ وَ عَطَّلُوا الْحُدُودَ وَ اسْتَأْثَرُوا بِالْفَیْءِ وَ أَحَلُّوا حَرَامَ اللَّهِ وَ حَرَّمُوا حَلَالَهُ؛ اما بعد؛ براستی می دانید که پیامبر اسلام صلّی اللَّه علیه و آله در زمان زندگی خود فرمود: کسی که حاکم ستمکاری را که حرام خدا را حلال بداند، عهد و پیمان خدا را بشکند، مخالف سنت رسول خدا باشد، در میان مردم با گناه و عدوان رفتار نماید، ببیند اما گفتار و رفتار خود را تغییر ندهد خدا حق دارد که وی را هم در جایگاهی نظیر جایگاه او داخل کند. شما می دانید این گروه پیوسته در اطاعت شیطان هستند و از طاعت خدای رحمان روگردان شده اند، فتنه و فساد را ظاهر حدود و احکام خدا را تعطیل نموده اند و بهره جنگی را از برای خود بر می گزینند و حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام کرده اند. (بحارالأنوار ،علامه مجلسی ج 44 ص 381؛ تاریخ طبری ، محمد بن جریر طبری ج 4ص 304؛ الکامل فی التاریخ ،ابن اثیر ج 4 ص 48؛ مقتل ابیمخنف، ص 85؛)
بنابراین از نظر امام حسین علیه السلام دولت یزید بر اساس امور و شرایطی است که خلاف نص صریح قرآن و سنت و سیره معتبر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم عمل می کند و قیام علیه آن واجب و خروج فریضه است.
مهم ترین علل مخالفت و لزوم قیام و خروج عبارتند از :
1. سلطان جائر : مَنْ رَأَی سُلْطَاناً جَائِراً
2. تحلیل و حلال سازی حرمت های الهی : مُسْتَحِلًّا لِحُرُمِ اللَّهِ
3. عهد شکنی نسبت به عهد و پیمان الهی: نَاکِثاً لِعَهْدِ اللَّهِ
4. مخالفت با سنت رسول خدا : مُخَالِفاً لِسُنَّةِ رَسُولِ اللَّهِ
5. عمل گناه آمیز و عدوانی نسبت به مردم و امت : یَعْمَلُ فِی عِبَادِ اللَّهِ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوَانِ ثُمَّ لَمْ یُغَیِّرْ بِقَوْلٍ وَ لَا فِعْلٍ کَانَ حَقِیقاً عَلَی اللَّهِ أَنْ یُدْخِلَهُ مَدْخَلَهُ
6. اطاعت دائمی از شیطان :وَ قَدْ عَلِمْتُمْ أَنَّ هَؤُلَاءِ الْقَوْمَ قَدْ لَزِمُوا طَاعَةَ الشَّیْطَانِ
7. عدم پذیرش اطاعت خدای رحمان : وَ تَوَلَّوْا عَنْ طَاعَةِ الرَّحْمَنِ
8. اظهار فساد و هنجار شکنی : وَ أَظْهَرُوا الْفَسَادَ
9. تعطیل کردن حدود و قوانین به ویژه جزائی و کیفری اسلام : وَ عَطَّلُوا الْحُدُودَ
10. رانت خواری و انحصاری کردن اموال عمومی و بیت المال : وَ اسْتَأْثَرُوا بِالْفَیْءِ
11. حلال سازی حرام الهی : وَ أَحَلُّوا حَرَامَ اللَّهِ
12. حرام سازی حلال الهی : وَ حَرَّمُوا حَلَالَهُ.
از امام حسین علیه السلام هر کسی علیه چنین سلطه و سلطانی قیام و خروج نکند آن شخص و امت نیز به حکم مشابهت گرفتار خشم الهی می شود. پس قیام و خروج علیه چنین دولت مدعی خلافت الهی لازم و واجب شرعی و سکوت گناه بوده و مجازات ساکتین از نهی از منکر بر آنان بار می شود، چنان که در باره ساکتین اصحاب سبت آمده است.(اعراف، آیات 163 تا 166)
امام حسین علیه السلام می فرماید : ثُمَّ لَمْ یُغَیِّرْ بِقَوْلٍ وَ لَا فِعْلٍ کَانَ حَقِیقاً عَلَی اللَّهِ أَنْ یُدْخِلَهُ مَدْخَلَهُ
از نظر آموزههای قرآنی هر کسی با کسی همدلی و همراهی کند از آن گروه است، چنان که پی کننده ناقه صالح یک نفر بود ولی به دلیل همدلی همه قوم عذاب شدند. از نظر آموزههای قرآنی سکوت نیز نوعی همدلی و همکاری است و مجازات عامل و ساکت یکسان است.
بی گمان یکی از مهمترین نهادهای اجتماعی، قوه قضائیه است که جان و مال و ناموس مردم در دست اینان است؛ زیرا می تواند حکم اعدام، ضبط و انتقال اموال و جواز عقد و حکم طلاق حتی غیابی را بدهد.
از نظر آموزههای قرآنی، قضاوت از مصادیق ولایت است و تنها زمانی مشروعیت می یابد که ولایت از خاستگاه و منشأی الهی باشد. از همین رو از شئون ولی اللَّهِ است، چنان که پیامبران از جمله رسول اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم از آن برخوردار بوده است. پس از آن نیز امامان معصوم علیهم السلام و نایبان ایشان در قالب ولایت فقیه از آن برخوردار هستند.
از نظر آموزههای قرآنی، حکومت از جمله حکم قضایی اختصاص به اولیای الهی دارد و این خلیفه اللَّهِ باید بر اساس آموزههای قرآنی و قوانین آن عمل کند که مهم ترین آنها عدالت قسطی است. این بدان معنی است که قاضی باید به حکم نعمت الهی حکومت، مدافع حقوق بشر و اقامه کننده عدالت قسطی باشد. (حدید، آیه 25)
خدا از زبان حضرت موسی علیه السلام می فرماید : قَالَ رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَیَّ فَلَنْ أَکُونَ ظَهِیرًا لِّلْمُجْرِمِینَ؛ گفت : پروردگارا ! به خاطر قدرت و نیرویی که به من عطا کردی ، هرگز پشتیبان مجرمان نخواهم شد .(قصص، آیه 17)
پس قاضی نباید به حمایت از مجرمان اقدام کند، اما از نظر آموزههای قرآنی برخی از قضات نه تنها به حمایت آنان بر می خیزند و ظهیر می شوند، بلکه برای دفاع از مجرمان و خیانت کنندگان به ستیزه با حق بر می خیزند. آنان مانند برخی از وکلای دادگستری تنها در اندیشه درآمد و اثبات حقانیت برای موکلان خودشان بوده و در مقام خصیم به ستیزه جویی بر می خیزند. خدا می فرماید : إِنَّا أَنزَلْنَا إِلَیْکَ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ لِتَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ بِمَا أَرَاکَ اللَّهُ وَلَا تَکُن لِّلْخَائِنِینَ خَصِیمًا؛ یقیناً این کتاب را به درستی و راستی بر تو نازل کردیم؛ تا میان مردم به آنچه خدا به تو آموخته داوری کنی ، و به حمایت از خائنان، ستیزه جو مباش .(نساء، آیه 105)
واژه خصم به معنای ستیزه جو و دشمنی است، چنان که در آیه 4 سوره نحل و آیه 77 سوره یس آمده است. در آیه 105 نیز مراد حمایتهای از خائنان است که به شکل ستیزه جویی علیه حق و قوانین ارائه شده از سوی خدا است.
به هر حال، خدا به قضات هشدار میدهد که به قصد حمایت از خائنان به جنگ و ستیزه با حق و قوانین نروند و آن را دور نزنند.
از نظر آموزههای قرآنی، انسان دارای نقاط ضعف و قوت چندی است که از مهمترین نقاط ضعف او، ضعف شهوت جنسی است. خدا می فرماید : یُرِیدُ اللَّهُ أَن یُخَفِّفَ عَنکُمْ وَخُلِقَ الْإِنسَانُ ضَعِیفًا؛ خدا مى خواهد با تشریع ازدواج با زنان مؤمن ، و ازدواج با کنیزان مؤمن ، و ازدواج موقت ، بار مشکلات زندگی و مشقت های روابط نامشروع جنسی را بر شما سبک کند؛ و انسان در برابر مشکلات و شهوات جنسی ناتوان آفریده شده است .(نساء، آیه 28)
این آیه به دنبال آیات نکاح آمده است ؛ از این رو با آن که آیه به ضعف طبیعی انسان از نظر خلقت اشاره دارد، اما با توجه به سیاق آیات می توان دریافت که مهمترین ضعف در خلقت انسان ضعف شهوت جنسی است؛ چنان که خدا در آیات دیگر از جمله آیه 14 سوره آل عمران نخستین و مهم ترین محبوب شهوانی انسان را حب شهوت جنسی نسبت به زنان مطرح می کند.
در آیات قرآنی سرکوب غرایز طبیعی به عنوان راهکار مطرح نمی شود چنان که راهبان مسیحی این را به کار گرفته و به سرکوب حب الشهوات از جنسی و غیر جنسی پرداخته اند. (حدید، آیه 27) بلکه سنت الهی را نکاح دانسته که در اقوام و مردمان مطرح است. نکاح و ازدواج در چارچوب قوانین و خانواده بهترین راهکار است. (نساء، آیات 24 تا 26 و آیات دیگر)
البته از آن جایی که مردان به تعدد گرایش دارند، اجازه تعدد را به شرط رعایت عدالت داده است، اما معلوم است این شرط نسبت به گرایش قلبی شدنی نیست، زیرا بیرون از اختیار است. از این رو، این شرط عدالت قلبی مطرح نمی شود.
از سویی دیگر برخی از مردان در شرایط ازدواج دائم نیستند، از این رو ازدواج موقت تشریع می شود. البته به این مردان توصیه شده تا در حد امکان صبوری کرده و تن به ازدواج موقت ندهند. (همان) اما اگر توان مقاومت و صبر را نداشته در چارچوب سنت های الهی که در شرایع پیشین نیز مطرح بوده عمل کنند تا گرفتار گناه نشوند. (همان)
از نظر آموزههای قرآنی، اعتدال و میانه روی بهترین است. پس همان طور که سرکوب تجویز نشده است، زیرا از جایی دیگر سر می زند و بحران می آفریند چنان که راهبان مسیحی گرفتار هم جنس گرایی شده اند، هم چنین گرایش شدید جنسی خطرناک است. خدا می فرماید : وَاللَّهُ یُرِیدُ أَن یَتُوبَ عَلَیْکُمْ وَیُرِیدُ الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الشَّهَوَاتِ أَن تَمِیلُوا مَیْلًا عَظِیمًا؛ و خدا مى خواهد با رحمت و لطفش به شما توجه کند؛ و آنان که از شهوات پیروی مى کنند مى خواهند شما در روابط جنسی از حدود و مقرّرات حق به انحراف بزرگی دچار شوید .(نساء، آیه 27)
بنابراین ازدواج دائم یا موقت البته با شرایط بهترین راهکار در برابر ضعف طبیعی انسان در شهوت جنسی است.