سفارش تبلیغ
صبا ویژن
به بازماندگان دیگران نیکى کنید تا بر بازماندگان شما رحمت آرند . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :11
بازدید دیروز :397
کل بازدید :2145983
تعداد کل یاداشته ها : 1987
04/1/30
12:27 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
خلیل منصوری[174]
http://www.samamos.com/?page_id=2

خبر مایه
پیوند دوستان
 
فصل انتظار اهالی بصیرت هزار دستان سرباز ولایت رایحه ی انتظار اقلیم شناسی دربرنامه ریزی محیطی .:: مرکز بهترین ها ::. نگارستان خیال جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی نگاهی نو به مشاوره پلاک آسمانی،دل نوشته شهدا،اهل بیت ،و ... حمایت مردمی دکتر احمدی نژاد آقاشیر کلّنا عبّاسُکِ یا زَینب صراط مستقیم هم رنگــــ ِ خـــیـــآل جبهه مقاومت وبیداری اسلامی کالبد شکافی جون مرغ تا ذهن آدمیزاد ! تکنولوژی کامپیوتر وبلاگ منتظران سارا احمدی بوی سیب BOUYE SIB رمز موفقیت محقق دانشگاه سرزمین رویا وبلاگ تخصصی فیزیک پاک دیده آدمک ها ✘ Heart Blaugrana به نام وجود باوجودی ... سرباز حریم ولایت دهکده کوچک ما از قرآن بپرس کنیز مادر هرچه می خواهد دل تنگت بگو •.ღ♥ فرشتــ ـــ ـه تنهــ ــ ــایی ♥ღ.• پیامبر اعظم(ص) عطاری عطار آبدارچی ستاد پاسخگویی به مسایل دینی وبلاگ شخصی امین نورا چوبک نقد مَلَس پوست کلف دل نوشت 14 معصوم وقایع ESPERANCE55 قدرت شیطان دنیای امروز ما تا ریشه هست، جوانه باید زد... آواز یزدان خلوت تنهایی کتاب شناسی تخصصی اس ام اس عاشقانه طرحی نو برای اتحاد ایرانیان سراسر گیتی در گوشی با خدا **** نـو ر و ز***** اس ام اس سرکاری و خنده دار و طنز دنیا به روایت یوسف جاده خدا خام بدم ایلیا حرفای خودمونی من بازی بزرگان کویر مسجد و کلیسا - mosque&church دنیای ماشین ها بچه دانشجو ! پژواک سکوت گنجهای معنوی دنیای موبایل منطقه‏ ممنوعه طلبه علوم دینی مسافر رویایی انواع بازی و برنامه ی موبایل دانشجو خبر ورزشی جدید گیاهان دارویی بانوی بهشتی دو عالم سلام

این بازی زبانی نیز خود حکایت شیرینی است. تا آن جا اهمیت و ارزش پیدا کرده است که برخی از فلاسفه جدید غرب مثل ویتگنشتاین آن را بنیاد فلسفه می‌دانند. به این معنا که فلسفه بدون زبان یعنی هیچ. اگر این زبان و بازی هایش نبود اصلا فلسفه و اندیشه معنا و مفهومی ‌نداشت. برای همین ویتگنشتاین به اصول بازی های زبانی اشاره کرده و نشان می‌دهد که این گزاره هایی که برای انتقال مفاهیم به دیگری به کار می‌رود چگونه اندیشه و فلسفه را پدید می‌آورد.

قرآن نیز یکی از از مهم ترین نعمتهایی که به بشر بخشیده شده است را همین زبان و بیان می‌داند و به عنوان نعمت بزرگ از آن یاد می‌کند و می‌گوید: خداوند رحمان به انسان بیان را آموخت .

به نظرم بیان اصولا نقش اصلی را در اندیشه و فلسفه و چند علم مهم دیگر بازی می‌کند. البته سر و کله این بیان در همه علوم پیدا می‌شود، چون اصولا بی بیان نمی‌توان نظریه و فرضیه ساخت و پرداخت. به این معنا که آن چه در درون ما خلجان می‌کند تا به صورت بیان ( چه بیان درونی مثل هنگامی‌که با خودمان حرف می‌زنیم و یا هنگام نوشتن به کار می‌بریم و چه بیان کلامی‌) در می‌آید، کامل و متقن می‌شود و به شکل اندیشه خودش را نشان می‌دهد.

ولی مشکل من این بحث پیچیده فلسفی نیست. مشکل من این اشکالی است که برخی از زنان مطرح می‌کنند . هرگاه در جمعی زنانه قرار می‌گیرم یکی از اعتراضات زن گرایانه ایشان این است که چرا در قرآن از حوریان برای مردان سخن رفته است ولی هیچ اشاره ای به چیزی مثل حوری برای زنان نشده است. برخی از این زنان برای خالی نبودن عریضه از کتاب مستطاب کلثوم ننه روایتی نقل کرده و پس از دعای تعقیبات نماز «و زوجنا من الحور العین» و برای خوشایند دلشان «و زوجنا من الغلمان» را اضافه کرده اند تا ایشان هم از جوانان خوشگل بهشتی بهره ببرند و کم نیاورند. به نظرم قرآن در حقیقت از یک تبعیض و بی عدالتی در پردیس و آرمان شهر خبر می‌دهد. در آرمان شهر بهشت اخروی هم اگر از عدالت خبری نباشد پس چه توقع ای از دنیا باید داشته باشیم ؟ شما  وقتی چنین تفکری درباره پردیس و آخرت دارید حتما در جهان نیز همان تفکر را می‌خواهید اجرایی کنید. وقتی من می‌گویم که در آخرت و بهشت مثلا درجات است و هر طبقه ای از آن  و مال گروه ویژه ای است مثلا می‌گویم هشت در بهشت مخصوص هشت دسته و گروه است و دست کم بهشت های هشتگانه ای است و کسی که وارد یک طبقه از سوی این درها می‌شود دیگر نمی‌تواند وارد طبقه دیگر شود مثل همین عالم برزخ که فقط آن هایی که چشم برزخی دارند می‌روند آن جا یک سری می‌زنند و می‌ایند و دیگران روحشان هم خبردار نمی‌شود. در این صورت در همین دنیا هم اگر یک آرمان شهری و یا اتوپیایی بخواهید بسازید از جابلسا و جابلقا، شما می‌آیید آن را درجه ای و کاستی می‌سازید، مثل همین نظام کاستی هندوستان که طبقات دارند و هیچ کس نمی‌تواند از طبقه اش خارج شود. مثلا از طبقه نجس ها به طبقات دیگر برود . پس این اندیشه درباره بهشت در عملکرد دنیایی شما نیز تاثیر گذار است.

گفتم : درست است . من این تاثیر را می‌پذیرم ولی مشکل کجاست؟

گفت: مشکل همین جاست . قرآن نگاه تبعیضی به جنس مرد و زن دارد . برای مردان از سیه چشمان و درشت چشمان آهوسان چندی سخن می‌گوید ولی برای زنان مومن چی ؟ هیچ چی؟

گفتم: اول حوری یعنی درشت چشم و سیه چشم و آن وصف مرد و زن است و اختصاص به مردان ندارد. دوم این که اگر هم این خاص مردان باشد چنان که وصف های دیگرش مثل طمث ندیدن و دست پری و بشری به آنها نرسیدن و یا این که مقصورات فی الخیام و چادر ها هستند این مطلب ظاهر است که ویژه وصف زنان است ولی این  چیزها دلیل نمی‌شود که در بهشت برای زنان این جور چیزها نباشد.

گفت: اگر هست کجاست؟

گفتم: قرآن نسبت به زنان مراعات عفت را کرده است و اگر درباره این مساله صحبت کرده با کنایات و استعارات انجام داده است و مثلا گفته است: ازواج مطهره . یعنی برای کسانی که اهل تقوا و عمل صالح باشند از مرد و زن در قیامت همسران پاک و پاکیزه است . دیگر آن که مردان غیور هستند و گفتن صریح مساله مردها را سر غیرت می‌آورد . این غیرت در نهاد مرد نهادینه و سرشته شده است. از قدیم گفته اند: اسب را میان بار می‌کشد و مرد را غیرت. اصلا در فرهنگ اسلامی‌ و ایرانی غیرت مرد از اصول اساسی است. حال اگر در قرآن گفته می‌شد که برای زنان یک چیزی شبیه حوری است آن گاه چه توقع ای از مردان با غیرت داشتی؟ دیگر زنان را می‌گذاشتند اسلام بیاورند چه برسد که خودشان ایمان بیاورند.

گفت: غیرت مساله اسلامی‌نیست. خدا که خجالت نمی‌کشد. اگر حق است می‌گفت و اگر ناحق است به صراحت بیان می‌کرد. مگر در دین حیا است.

 در همین قرآن لوط خطاب به قومش می‌گوید: بیایید این دختران من که پاک و پاکیزه است با آن ها ازدواج کنید.

 گفتم: درست. ولی این عبارت در باره دختران است نه زنانش. دیگر آن که همه جا در قرآن حیا مراعات شده است و قرآن در بیان مسایل ادب را در نهایت آن مراعات کرده است. در همین قصه حضرت زهرا(س) در سوره «هل اتی» هیچ سخنی از پاداش این چنینی نیست در حالی که هست. در سوره یوسف درباره معاشقه و مسایل جنسی نیاز رعایت ادب و عفت شده است.

به هرحال برای زنان نیز جفت های است. ولی مهم این است که باید بدانید که مردان مومن و زنان مومن در بهشت آن چنان زیبا هستند که پای هیچ موجود دیگری از حور و پری به آن ها نمی‌رسد. این مردان و زنان نیکو و مومن برای هم هستند. حالا به نظرت بازهم تبعیض وجود دارد تا بگویی که از باب حقوق زنان اعتراض دارم.


85/1/29::: 9:25 ص
نظر()
  

روزی روباهی به شتاب و هراسان از شهری بیرون می‌رفت، حکایت پرسیدند. گفت: قانونی گذارده اند که هر جانوری که سه خایگانش است یکی از بیخ  بر کشند . گفتند: تو را چه خوف و هراس است مگر آن که تو نیز از خلقت به کمال و تمام برون باشی و نقصان به زیادی در تو نمودار. گفت : سوگند که نه چنینم و از جمله راست قامتانم و در سوایت و کمال خلقتم هیچ نقصانی نی.

گفتند: پس به چه جرمی این چنین هراسان و شتابان راه گریز پیش گرفته ای و به پشت خویش ننگری مگرت دشمن به تاخت در پی‌ات روان است؟

گفت: مرا جز همین قانون دشمنی نیست.

گفتند: تو که چنین به کمال و تمامی چه هراست از این قانون است. دل آرام دار و دمی بیاسای که قانون را جز با مجرمان کاری نیست. مگر نشنیده ای که فلاسفه یونان باستان قانون را مسطره حق و عدالت دانسته اند تا هر که از جاده صواب برون رود به ریسمان و چوب قانون و عدالت براست آورند.

گفت: مرا هیچ مشکل و خطری از سوی قانون همی نرسد که قانون هماره به کمال است و درستی . خطر خطیر ازسوی مجریان قانون است که از دست ایشان گریزی نیست.

گفتند : حکایت مجریان چیست که تو را چنین به هراس افکنده است تا خانه و آشیانه مالوف خویش این چنین بگریزی و راه دیار غربت گیری که در غربت هزاران بلا و ابتلا است از جسم و جان که کم ترین آن جنون افسردگی است.

گفت: همه این را به جان رضا خرم و از این آشیان مالوف بگریزم.

گفتند: این مجریان قانون مگر با تو چه کرده اند که غربت فراق را به آسایش و آرامش فراش و خانه آشیان بگزیدی ؟

گفت: در این ولایت ما مجریان هر جانوری را به قانون موضوعه نخست برگیرند و تخمش بکشند و سپس بشمارندش. من همی ترسم که از خایگان جز به یک فرو نگذارند و همه عمر در حسرت دوگانه به جنون دچار شوم که این عامل جنون قریب است و آن عامل جنون و فسردگی غریب. پس حکم عقل بدین است که از قریب بگریزم که از قدیم و ندیم بزرگان خوب گفته و در سفته اند که : از این ستون تا آن ستون فرج و گشایش است.

اکنون حکایت روباه و خایگان فرو گذار که حکایت مجریان ما از این نیز بدتر و ناخوشایند تر است. تو گویا مردمان این خاک و برزن موشان آزمایشگاهی اند که هر چیزی را به آزمون و خطا بر پایه دانش تجربی فرنگیان بر آنان بیازمایند تا کدامش راست افتد. روزی نیست که به تجربت آزمونی کند تا خطا و درستی بدانند و از روی مصلحت حکم کنند و فی الفور به اجرا گذارند . نه تدبیر امور کنند و نه عواقب آن اندیشند. این حکایت بگفتم تا خود حق را بجویید که مصادیق آن بس بسیار است که مثنوی ملت ایران  هفتاد من کاغذ شود. 

 


85/1/28::: 4:44 ع
نظر()
  

آخر طاقتش طاق شد و به سویم آمد و جاروی بلند ساخته و پرداخته از شاخه ششماد را از دستم بیرون کشید و گفت: دیگر بس است. این کارها در شان تو نیست . اشاره ای هم به کوچه کرد تا بفهماند ما برای خودمان آبرو و حیثیتی داریم.

نگاهی به کوچه انداختم و نگاهی هم به مادرم که روی سکوی سیمانی پله نشسته بود و به جارو کردن من نگاه می کرد. پیرزن با آن که بیش از شصت سال نداشت ولی تو گویی تنها کمی از مادر بزرگم که صد و بیست سالش بود ، جوان تر نشان می داد . خسته از کار و رنج روزگار نشسته بود تا کمی جان تازه بگیرد و دنبال کاری دیگر برود. از شیر دوشی تا پخت و پز و چایکاری و شالیکاری بر گردنش بود. پدرم کار می کرد اما نه به انداره مادرم . تا مادر پیش نمی افتاد پدر حرکت نمی کرد. کار خانه و بیرون بر دوشش بود و اما پدرم تنها کار بیرون. پس از شش تا گاو ده تا گوسفند هم بود . این ده دوازده گوسفندی هم که توی باغ می پلیکیدند خودشان به تنهایی مصیبتی بودند. یک شبان درست و حسابی می خواست تا مواظب و مراقبشان باشد. فرقی هم ندارد یک گوسفند یا یک رمه گوسفند داشه باشی . همان گونه که فرقی نمی کند دو تا بچه یا ده تا داشته باشی. باید همه کارها را انجام دهی و مراقب باشی. مثل یک شبان همیشه بیدار تا مراقب گله باشی تا گرگ و آدمیزاد به گله ات نزند.

مادرم چیزی نگفت و تنها نگاهمان کرد. آثار ناخرسندی را می توانستی در چهره اش و بیشتر در چشمانش بخوانی.  به تنها چیزی که نیاز بود یک جو غیرت و محبت بود و یک خدا قوت تا این خوانش انجام شود.

دوباره دستم را دراز کردم تا جارو را بگیرم. دستش را پس کشید و نگاه تندی به من انداخت. تهدیدی همیشگی که در بسیاری از موارد هم نتیجه می داد . گفتم: اگر من این برگ ها را جارو نکنم پس چه کسی انجام می دهد؟ می بینی که خسته شده است و زن و دختر دیگری هم نیست تا کمک کارش باشد.

گفت: به تو ربطی ندارد. مرد نباید کار زنانه انجام دهد. این کارها مال زن هاست نه مردها.

گفتم: کار مرد و زن ندارد. البته تقسیم کار گفته اند و این یک امر طبیعی است همان طور که به طور طبیعی مرد نمی تواند آبستن شود  و کار طبیعی مرد هم این نیست. ولی این تقسیم کار یک چیزی است و کمک به پدر و مادر چیز دیگر.

دیگر آن که کار که ننگ و عار نیست. سوم آن که جارو کردن با دیگر کارها چه فرقی دارد که این را زنانه می دانی ؟

گفت: این کار زنانه است و عرف هم این طوری است. مرد که دست به این کارها نمی زند . همسایه ها می بیینند و هزار تا حرف و حدیث در می آورند . خانه که در و دیوار ندارد. سیم خادار است و این همه چشم محرم و نامحرم.

اصلا عادتش بود. مردانگی را در چیزهایی می دید که من اصلا آن ها ملاک و معیار داوری نمی دانستم. اصلا خدمت به پدر و مادر که گناه نیست . اگر عرف هم نمی پسندد  باید خودش را اصلاح کند و تغییر رویه دهد. نباید تنها توی حرف به پدر و مادر کمک کرد. بلکه به عمل کار بر آید به سخندانی نیست. اصلا این پیرزن چرا باید این قدر کار کند و من جوان بیست ساله این چنین بنشینم و مردی کنم؟ این دیگر چه نوع مردی و مردانگی است؟

برای اولین بار نبود که از این روش مبتنی بر عرف و سنت غلط دفاع می کرد. بارها به برادر دیگرم توپیده بود که چرا بچه ات را بغل کردی و چرا ظرف ها را شستی و یا...؟ ولی من این بین پوست کلفت تر از این حرف ها بودم. البته باید بگویم که از آن بیدها بودم که در برابر باد او تا می توانستم مقاومت کنم ولی هر گاه این روش پاسخ مناسب را نمی داد می رفتم از روش چشمگویی مادر استفاده می کردم و یواشکی کار خودم را. نوعی تقیه و مدارا.

هر وقت می دید که با بچه های محله مان  از هر سن و سال گرفته والیبال بازی می کردم برگشت و می گفت: با این ها نگرد و بازی نکن. بچه هستند و آدم را کوچک می کنند و جلوی رشد و ترقی آدم را می گیرند. سنگینی و وقارت را حفظ کن . روز دیگر می گفت: با این جماعت نشین . کمونیست وبی دین هستند . توده ای و از این جور چیزها . بازی با بچه ها و گردش و دوستی با این افراد در شان و مقام تو نیست. ولی من تنها به باور خودم عمل می کردم. شاید هم طبیعی بود. جوانی و هزار نوع تغییر و دگرگونی و سرکشی.

این گذشت تا این که یک روز گفتم: می گویند یک عالم عارفی از جایی با دوستانش می گذشت . به گروهی عیار رسیدند که چنگ و تار و تنبک و دستک برداشته دور آتش نسشته و می نواختند و می خواندند. آن ها عارف را شناختند او را به بزمشان فراخواندند.  این عارف  رو به دوستانش کرد و گفت من می روم با این عیاران کمی اختلاط کنم. گفتند: آقا  این ها را رها کنید . این جماعت نادان و بد زبانند . می آیند و حرکت و حرف ناجوری می زنند و سبک می شوی.

گفت : عیبی ندارد . رفت میانشان نشست . یکی به مزاح و شوخی چنگ را داد دستش گفت کمی بنوازید تا بهره بریم. دیگری گفت: ما را به فیض اکمل برسانید. عارف عالم چنگ را برداشت و قطعه ای خوش بنواخت . همه عیاران را بر سرشوق آورد و صدای آفرین و احسنت از هر گوشه ای برخاست.

مدتی گذشت و این دوستان و همراهان عالم عارف که از دور نظاره گر بودند جلو رفتند و دیدند که عیاران با چه ذوق و شوقی به حرف های او گوش می دهند . مدتی نگذشت که همه عاشق عارف عالم شدند و از همراهان واقعی او.

گفت: یعنی چه؟ تو خودت را در آن حد و اندازه می دانی که دیگران را به راه آوری ؟

گفتم: اگر تلاش نکنم که نمی شود. اگر با آن ها باشم این ها در هنگام بازی یک چیزهایی را از من یاد می گیرند که می تواند برایشان مفید باشد. یک معلمی داشتیم که می گفت با بزرگ تر و زرنگ تر از خود دوست شوید تا از آن ها استفاده کنید . این بچه ها نیز از من چیزهایی یاد خواهند گرفت که برایشان مفید است و من نیز از صداقت و صفایشان بهره می برم. خیلی چیزها سریع بار نمی دهند. گل یک ساله بار می دهد و شکوفه می کند ولی گردکان این طور نیست. این چیزها در آینده خود را نشان می دهد. زود نباید توقع داشه باشیم. ما باید صیاد باشیم و شکار و صید بکنیم و این نیاز به دام و طعمه دارد. محبت و دوستی بهترین دام است. باید مثل حضرت عیسی (ع) صیاد باشیم. ایشان رفت کنار ساحل دریا با چند ماهیگیری صید ماهی کرد. وقتی چند روز با آنان بود به آنها گفت: دوست دارید به جای ماهی آدمیزاد صید و شکار کنیم. آنها از حواریون وی شدند و با او به صید جان ها و دل ها رفتند.

این حضرت لوط که خداوند این قدر در قرآن اسمش را برده است به میان ملتی رفت که هم جنس باز بودند . حتی یکی از زن هایش هم جنس باز شد ولی آن حضرت نه زن هم جنس بازش را طلاق داد و نه از خودش راند. تلاش کرد تا همه را هدایت کند . سال ها سال در میان آنان ماند تا آن که خشم و غضب خداوند آنان را به هلاکت انداخت . او که همه را نتوانسته بود آدم کند دست کم توانسته بود عده ای را هدایت کند و این ها خودشان امتی شدند .

اگر بخواهیم داستان لوط را امروزی کنیم باید بگوییم که آن حضرت رفت در میان انجمن هم جنس بازان و بدون آن که خودش منحرف شود کاری کرد کارستان .

آن عارف عالم می گفت: تبلیغ برای متدینان یعنی آدم خوب را خوب تر و بهتر را برترین نمودن. این کار مهمی نیست. چون اینان در راهند. مهم این است که بروی یکی را که از راه بیرون رفته است به راه آوری . آن گوسفندی که از گله جدا شده است احتجاج به مراقبت و مواظبت دارد . پس باید مثل لوط میان هم جنس بازان رفت و آنان را به راه راست هدایت کرد. این چیزها هم جز به اخلاق خوب درست نمی شود. باید پیامبر بود و آدم هایی بیابانی غیرمتمدن را متمدن ساخت. بچه های را آموزش داد. این هنر است. شما نظرتان چیست؟


85/1/27::: 4:25 ع
نظر()
  

بدون مقدمه گفت: تاکنون پازل چیدی؟ گفتم: پازل دیگر چیست؟ گفت همین بازی جور چین که بچه ها بازی می کنند . گفتم: دیدم ولی بازی نکردم. همین مهدی رضا چند جورش را دارد و بازی می کند. البته اول که می خواهد درستش کند خیلی برایش سخت است.  مدتی طول می کشد تا هم قطعات را کنار هم بچیند و  تصویرش را درست کند. ولی وقتی یکی و دوبار این قطعات  بی ریخت و بی معنا را کنار هم چید ، دیگر آن چنان سریع می چیند که حوصله اش سر می رود و آن را کنار می اندازد و تا مدتها سراغش نمی رود . این بازی مثل این که یک نقشه کامل هم دارد که اگر آن را کنارش بگذارد خیلی سریع تر پازل را تکمیل می کند و تصویر مورد نظرش را به دست می آورد .

گفت : درست است. همان را می گویم . دیدی که این قطعات چه قدر بی ریخت و شمایل هستند و خیلی قاطی و پاتی برش خورده اند . کاملا بی مفهومی  و بی معنایی از سر و صورتشان می بارد . اما وقتی همین قطعات بی معنا درکنار هم قرار گرفتند و به درستی و با نظم و  ترتیب کنار هم چیده شدند چه قدر معنا و مفهوم می یابند.

گفتم: آره بعضی از تصاویرش زیبا و شاهکار هنری است . این بازی ها برای افزایش هوش و دقت بچه ها خیلی مفید و سازنده است . هم آنها را سرگرم می کند و هم یک ورزش فکری است. وقتی بچه ها با هم مسابقه می دهند تا هر که زودتر جور چنیش را تکمیل کند چه قدر بر سر ذوق و شوق می آیند. تمام هوش و حواسشان روی بازی جمع می شود. نه دیگر کسی را اذیت می کنند و نه بیهوده بهانه می گیرند .

گفت: اری . پس این بازی را برای بچه ها مفید و سازنده می بیینی ؟

گفتم : خوب نگفتی هدفت از بیان این مساله چیست؟

گفت: این را گفتم تا برویم سر اصل مطلب. بعضی از وقت ها اشکال هایی که تو درباره اسلام و قرآن می کنی مثل همین بازی می مامند.

گفتم: یعنی چه؟

گفت: گاهی اشکال می کنی که چرا پسرها از دختر ها بیشتر ارث می برند ؟ چرا حقوق زنان نادیده گرفته شد است؟ چرا در اسلام قصاص و حدود است؟ چرا در اسلام برده داری است؟چرا مردها باید اختیار طلاق را در دست داشته باشند؟ و هزاران چرا دیگر...

این چراها از آن جایی پیش می آید که تو می روی یک قطعه از پازل را  بر می داری و وقتی بهش نگاه می کنی می بینی نه تنها بی معناست بلکه خیلی بد شکل و بد قواره هم است. حق هم داری . وقتی می ببنی این گونه است هزار تا اما و اگر دیگر نیز پیش می آید و اصلا در این که این مسایل را خدا در قرآن گفته است شک و تردید می کنی و می گویی نکند که بی خودی به خدا بسته اند و یا خدای ناکرده این ها همه اش دروغ است و افترا. ولی اگر می توانستی یک نقشه دقیق مثل نقشه کامل شده بازی جورچین پیدا کنی بی تردید خیلی از این پرسش ها مطرح نمی شد و این قدر اما و اگر نمی کردی و می دیدی که می توان با آن قطعات ناهنجار و ناجور و بدشکل و بدقواره یک تصویر زیبا درست کنی. این کار را ایزوتسو استاد اسلام شناس ژاپنی در بخشی از کارهایش آغاز کرده بود و می خواست در یک شبکه مسایل اسلام را تحلیل کند ولی عمر ش کفاف نداد.

مشکل خیلی ها این است که نه تنها این مسایل و احکام  آن را در یک شبکه نمی بینند بلکه می خواهند هر یک را جدا جدا ببینند و تفسیر کنند و یک تفسیر کامل و بی عیب و نقص هم ارایه دهند. این تصاویر قطعه قطعه شده  که از تصاویر آن نقاش اروپایی پیکاسو هم نامفهوم تر است.(البته از نظر من غیر نقاش که از این هنر چیزی سر در نمی آورم)

حال اگر بپذیریم که خدا حکیم است و این که این خدای حکیم این احکام را فرستاده است و این که گوینده و آوردنده اش هم معصوم در گرفتن و گفتن بوده است، اولین چیزی که ثابت می شود این است که می تواند کبرای یک قضیه قرار گیرد، مثل احکام یقینی و قطعی فیزیکدان درباره نور که کبرای یک قضیه قرار می گیرد و بر پایه آن مثلا فیزیکدان می گوید با توجه به این که سرعت نور این اندازه در ثانیه است، پس باید آن نوری که از دور دست می آید، در این مقدار از زمان آمده باشد؛ پس فاصله ما از منبع نور این اندازه است. یک محقق اسلام شناس نیز همین گونه عمل می کند و این احکام را کبرای قضایای خودش قرار می دهد.

دیگر این که وقتی در یک شبکه تحلیلی مثلا قطعه «ارث بیشتر پسر از دختر» را می بینیم و در می یابیم که پسرها باید زندگی خود و خانواده شان را اداره کنند و نفقه بر گردن آن هاست و این که این ارث برای خود دخترها به عنوان یک  اندوخته و ثروت باقی می ماند و هیچ چیزی هم  بر گردن و دوششان نیست، و یا این که بر شوهرش است تا جهیزیه تهیه کند و به خانه مشترک آورد( برخلاف سنت ایرانی که جهیزیه بر گردن دختر و والدین وی افتاده است)  و هم چنین چندین و چندین قطعه دیگر این پازل را کنار هم می گذاریم می بینیم که این قطعات تا چه اندازه با هم هماهنگ هستند و چه تصویر زیبایی را می سازند.

اگر نقشه بازی را نداریم باید تلاش کنیم ( همان ورزش فکری و هوش آزمایی ) تا این قطعات را با عقل و درایت و هوش و زکاوتمان در کنار هم چنان بچینیم تا تصویر واقعی خود را آن چنان که هست، نشان دهد . وقتی چنین کردیم و مثل ایزوتسو تلاش کردیم تا در یک شبکه این قطعات را ببنیم آن گاه است که همه چیز معنا و مفهوم درست خودش را می یابد و اسلام و احکامش چنان که هست خود را نشان می دهند .

وقتی این را گفت دیدم بی چاره پر هم بیراه نمی گوید. نظر شما چیست؟

  


85/1/26::: 6:52 ع
نظر()
  

 

از نظر روان شناسی مذهبی یکی از موجبات عقبگرد مذهبی این است که اولیای مذهب میان مذهب و یک نیاز طبیعی تضاد برقرار کنند مخصوصا هنگامی که آن نیاز در سطح افکار عمومی ظاهر شود.

این کلامی از شهید بزرگوار مرحوم استاد مرتضی مطهری است. وی در سیری در نهج البلاغه به این مهم اشاره دارد که هر دین و مذهبی که نتواند میان یک نیاز فطری بشر و احکام خود جمع کند در نهایت این مذهب است که شکست خواهد خورد؛ چون انسان به طور طبیعی می‌کوشد تا آن نیاز فطری خود را بر آورده سازد، بنابراین مذهب مخالف را یا به تمام و کمال کنار می نهد، چون مخالفت فطرت است یا به آن حکم مذهبی مخالف فطرت اعتنایی نخواهد کرد. ما این شیوه دوم برخورد با احکام خلاف فطرت  را در بسیاری از جوامع می یابیم ؛  زیرا یکی از آمارهایی که گاه و بی گاه منتشر می شود آمار اقبال و یا ادبار به مذهب است و یکی از شاخصه‌های مهم در آمار گیری  نیز توجه به عمل کرد جوامع نسبت به آن گزاره‌ها و آموزه های دستوری هر دین و مذهی است. در این تحلیل‌های آماری می خوانیم که به دلیل واگرایی مثلا جوانان از فلان حکم مذهبی باید نتیجه گرفت که جوانان از دین گریزان شده اند و یا به جهت عمل به فلان حکم اقبال و رویکرد گرایش به مذهب در فلان جامعه افزایش یافته است.

یش از بیان مساله به این نکته توجه داده می‌شود که دین اسلام مدعی آن است که بر پایه فطرت است و احکام آن با توجه به فطرت الهی ساخته و پرداخته شده است. دین فطری به معنای دینی است که با توجه به نهاد و سرشت طبیعی و آفرینشی انسان احکام و آموزه‌های دستوری خود را تنظیم و وضع کرده است. بنابراین با توجه به آیات چندی از قران ، دین  اسلام پذیرفته است که دین فطری باشد و به اصول فطری انسان نیز توجه داشته باشد. پس هرگاه میان یک نیاز فطری و یا اصول آن با احکام اسلامی و یا گزاره هی هستی و معرفت شناختی آن تضاد و تناقضی دیده شد، باید آن گزاره و آموزه را کنار نهاد و یقین کرد که حکم دینی نیست. چنان که ما درباره این آیه که خدواند آمد چنین می‌کنیم؛ زیرا آمدن درباره ذات الهی به حکم صریح عقل معنا و مفهوم درستی ندارد. پس یا آن را به کل و تمام کنار می نهیم در صورتی که یقین به کلام الهی بودن نداشته باشیم و یا آن که آن را تاویل می‌بریم و می‌گویم که مراد امر الهی است که می‌آید و یا چیزی مانند آن؛ و این درصورتی است که به کلام الهی بودن آن یقین داشته باشیم مانند ایات قرآن که هیچ گونه تحریف و تصحیف و تصرفی در آن نشده است. پس در تعارض میان حکم عقل و نقل به عقل و در تعارض میان فطرت و حکم شرع به حکم فطرت عمل می‌کنیم .

یکی از مسایل مهم در جامعه امروز ما مساله ارتباط دختر و پسر است. از نظر فروانی پرسش و پاسخ‌هایی که دوستان از مدارس راهنمایی و دبیرستان ارایه می‌دهند به این مهم توجه داده شده است که بیش از هفتاد در صد پرسش‌ها در این مقاطع تحصیلی پرسش‌هایی در این باره است.

فراوانی این دسته از پرسش‌ها نه تنها امری غیر طبیعی نیست بلکه امری بسیار طبیعی است و اگر این پرسش‌ها در این از حد از فراوانی نباشد باید در سلامت جامعه جوان ایران شک کرد.

پیش از طرح راه احتمالی پاسخگویی به این مساله باید به این نکته توجه دهم که این آمارها هیچ نشان دهنده وجود بحران در میان جوانان و یا گریز آنان از مذهب نیست. فراوانی پرسش‌ها آن هم از سوی جوانان و بیان آن به  اولیای امور پاسخگویی و مشاوره نشان می‌دهد که آنان دغدغه دین دارند و نه دین گریزی و برای یافتن راه حل مناسب و مشروع تلاش می‌کنند. از سوی دیگر این یک  امرطبیعی است که از مسایل و دغدغه‌های روز خود بپرسند و از اولیای امور پاسخ‌های درست و متقن بگیرند.

می‌دانیم که دختران در دوره راهنمایی به بلوغ جنسی می‌رسند و تمایل به تشکیل خانه و خانواده و شوهر دارند. چنان که دوره دبیرستان چنین حالتی در پسران پدید می‌اید . اگر در شرایط دوره پیامبر اکرم بودیم به سادگی این دختران و پسران تشکیل خانواده می‌دادند و مساله ارتباط آنان برای آشنایی یک دیگر به جهت کوتاهی زمان ارتباط بسیار مفید و سازنده بود. ولی در شرایط کنونی که به علل نادرست اقتصادی و نیز شرایط نادرست تر اجتماعی دختر ناچار است که تا پایان دست کم دبیرستان شوهر نکند و پسران نیز تا یافتن کار و خانه و .. چنین امکانی را ندارد تا تشکیل خانه و خانواده دهند، از نظر زمانی نیز با مشکل جدی مواجه می‌شویم. یکی آن که زمان ارتباط طولانی می‌شود به جهت این که زمان تشکیل خانواده و ازدواج به تاخیر افتاده است و از سوی دیگر شرایط اجتماعی و فرهنگی و... جامعه با ادامه ارتباط مخالفت می‌ورزد. اکنون این مشکل پدید می‌اید که با ارتباط دختر و پسر چگونه برخورد کنیم؟ اصولا برخورد واژه ای نادرست است. بلکه باید از رو به رو شدن با یک پدیده  طبیعی سوال کنیم. آن چه باید گفت این است که این مشکل نه یک مشکل برخاسته از احکام بلکه مشکل اجتماعی است. دو راه حل طبیعی در این جا وجود دارد یا آن که بپذیریم که زمان ارتباط طبیعی کمی افزایش یابد و یا آن که شرایط اقتصادی و اجتماعی را تغییر دهیم و بگذاریم در همان زمان طبیعی ازدواج انجام گیرد و فکری دیگر برای ادامه تحصیل و .. بیاندیشم.

به هرحال مشکل ارتباط دختر و پسر و یک مشکل اجتماعی است و نه مشکل و معضل مذهبی و دینی . اسلام هیچ گاه با تشکیل خانواده که یکی از مقدمات آن اشنایی و شناخت از یک دیگر است مشکلی ندارد چنان که به نص و صراحت آیات قرآنی و سنت معتبر معصومان(ع) هرگز اسلام با فطرت انسانی درگیر نمی شود.


  

می گفت: دکترای فلسفه دارم. البته کارشناسی ارشد را در رشته ادبیات فارسی از دانشگاه تهران گرفته ام بعد که در اشعار حافظ مباحث وحدت وجود را دیدم برای درک این مطالب بود که رفتم در دوره دکترای فلسفه همان دانشگاه شرکت کردم و با نمره عالی قبولم شدم؛ چون حوصله تدریس نداشتم آمدم کاری دیگری را انجام دهم . دیدم هیچ چیز بهتر از کار آزاد نیست یک مغازه ای گرفتم و کتابفروشی کردم . آن هم به مزاجم خوش نیامد باغی خریدم و الآن باغداری می کنم.

گفتم : پس با ادبیات عرب خوب آشنا هستی . یک مشکلی در شعر امرءالقیس دارم . اگر می شود این را بیان کن.

گفت: شعر عربی را دوست ندارم . اصلا عربی زبان شعر نیست برخلاف فارسی که اصولا زبان شعر و عشق است. از این رو اشعار در زبان فارسی روان و شیرین است و اهنگ و موزون ولی اشعار تازی چون وزن درست حسابی ندارد با روحیه لطیف شعر و شاعری نمی سازد و با روحیه من هم سازگار نیست.

گفتم: فکر می کنم اصول شعر عرب بر وزن و قافیه و آهنگ است و در وزن و این جور چیزها خوب واردند. هر چند که در لطافت به اشعار فارسی نمی رسند ولی در این وزن و قافیه دست بالا را دارند.

گفت: من تخصصم در شعر فارسی به ویژه حافظ است . می توانم ادعا کنم که یک حافظ شناسم.

گفتم: فکر کنم در کارشناسی ارشد حتما چند ترمی ادبیات عرب داشتی؟

گفت: خوب! داشتیم ولی زیر سبیلی ردش کردیم . دم استاد را دیدیم و به هر حال پاس شد و رفت پی کارش.

گفتم: خوب! از آن جایی که فهم ادب فارسی بدون ادبیات عرب ناممکن است باید در حد خوبی مسلط باشی؟

گفت: خیلی از کسانی که دکترا گرفته اند و به قول معروف تافل و این جور چیزها را پاس کرده اند ، به ادبیات انگلسی که لزم و ضروری است تسط ندارند.

سکوت کردم و دیگر حرفی نزدم.

پسرم می گفت: چرا وقتی سوال می کنم نمی گویی: نمی دانم؟

گفتم: فکر می کنم اگر پاسخش را داشته باشم جواب می دهم و اگر نداشتم همان سکوت یعنی نمی دانم.

گفت: خوب کلکی است. چرا از همان اول نمی گویی نمی‌دانم. ندانستن که عیب و عار نیست ، نپرسیدن عیب است . اصلا وقتی بگویی نمی‌دانم می‌روی یاد می‌گیری. همین پرسش است که انگیزه حرکت و پاسخ جویی می‌شود.

گفتم: اول این که خودم را کوچک کردم اگر همان اول بگویم نمی‌دانم . دوم آن که اگر از اول بگویم نمی‌دانم بعد فکر کنم و ببینم که جوابش را دارم فکر می‌کنی که همین طوری برای خالی نبودن عریضه چیزی بافتم و گفتم و برای جوابم ارزشی قایل نمی‌شوی. سوم آن که بدون فکر که نمی‌توانم جواب دهم . نمی‌دانم مقصودم را رساندم یا نه؟ شاید این سخن امام سجاد کمک کند. به امام گفتند : آقا چرا به کوچک‌تر از خود این قدر عزت و احترام می گذارید؟ امام گفتند: چون همان اندازه از من کم‌تر گناه کرده است و پاک‌تر است.  عرض کردند: پس چرا به بزرگ‌تر از خودتان هم این اندازه عزت و احترام می‌گذارید؟ فرموند: چون به همان اندازه از من بیشتر خدا را عبادت کرده است و از سابقان به عبودیت الهی است.

این روش خوبی است. اگر نگرش آدم این طوری باشد منش و کنش اجتماعی‌اش نیز این گونه تغییر می کند و رفتارش نسبت به همگان خوب و پسندیده می شود. ولی وقتی نگرش ما دگرگونه باشد و به نوعی احساس کمبود دچار باشیم و آن هم از نوع کمبود منفی ، رفتارمان نیز طوری می‌شود که خودش را یک طوری بزرگ تر و مهم تر از آن چه هست نشان دهد و این گونه می‌شود که همه گرفتاری‌ها و خالی‌بندی ها شروع می‌شود که پایانی برایش نیست.

فکر می کنم بهتر است یا چنان که هستیم نشان دهیم و یا کم تر از آن تا بتوانیم در پی اصلاح خود برویم و توانمندی های واقعی خودمان را آشکار کنیم.  هر انسانی یک چیزی دراد که دیگری ندارد همه سیاه و یا سفید نیستند بنابراین در خودت نیز چیزی است که در دیگری نیست . باید آن را پرورش داد نه این که با خالی بندی و دروغ در جا بزنیم و روز به روز سقوط کنیم. هر گاه خودمان را کامل دیدیم و یا با خالی بندی چنان نشان دادیم نه به اصلاح خود می اندیشیم و نه خودمان را چنان که باید پرورش می دهیم و یا دروغ بر دروغ می افزاییم که نتیجه آن بسیار خطرناک است.


85/1/24::: 6:59 ص
نظر()
  

گفت: شرقی‌ها راهبردشان نهضت ترجمه است. می‌گویند خیلی از حرف ها را که نمی‌توانیم بزنیم و برایمان درد سرساز است و صورت امنیتی پیدا می‌کند ، از زبان دیگران می‌زنیم. چه نیاز است که نویسندگان داخلی قلم بزنند؟ چون حتی اگر کلی گویی هم کنند متهم می‌شوند که منظور خاصی داشته و به فلان مساله و یا شخصیت اهانت شده است. زیرا هر کلی برای خودش مصادیق دارد و ضمیر مرجع خودش را پیدا می‌کند. می‌رویم از غربی‌ها نقل می‌کنیم و مردم خودشان مصادیق را در جامعه پیدا می‌کنند. اصولا ترجمه کاری درست‌تر و تاثیر گذارتر است. با مبانی خودمان که نمی‌توانیم جامعه را تغییر دهیم ولی با مبانی آن ها می‌توان این کار را کرد و اصول ترجمه هر چند در کوتاه مدت آثاری از خود به جا نمی‌گذارد ولی در بلند مدت تاثیر ژرفی از خود به جا خواهد گذاشت. از این رو شرقی‌ها اصلا مطلب از نویسندگان داخلی به چاپ نمی‌رساند و اگر مطالبی از نویسندگان داخلی چاپ می کنند بسیار محدود و درباره مسایل روزمره است. از این رو تنها بر ترجمه تاکید دارند. مصاحبه شوندگانشان نیز اصولا غربی‌ها هستند که حرف‌های خودشان را از زبان آن‌ها بیامن می‌کنند.

گفتم: حق هم دارند. شما نگاه کنید به تاریخ اسلامی می‌بینید در گذشته آنها نیز چنین کردند تا توانستند به مقاصد خودشان دست یابند. در دوره اموی و عباسی نهضت ترجمه از روم و یونان و ایران رونق گرفت . البته رونق دادند . اخر اگر معاویه می‌خواست پادشاهی کند و کسری و قیصر باشد با اصول و مبانی اسلامی که نمی توانست این کار را انجام دهد. اسلام این ظرفیت را نداشت و نمی‌توانست برایش مفید و کار ساز باشد. وقتی ترجمه آثار صورت گرفت ، معتزله پدید آمد . معتزلی‌ها همه چیز را به عقل تحلیل می کردند و دوره خردورزی در برابر تعبدگرایی پدیدار شد . آنها حتی اصول تعبدی را بر پایه عقل و خرد تحلیل می‌کردند و مبنا را خرد گذاشتند و وحی از اعتبار معرفتی افتاد و در حوزه معرفتی تنها عقل و گاهی حس و تجربه نشست . این جریان معتزلی ریشه در نهضت ترجمه دارد.

گفت: می‌دانم و این را قبول دارم. شرقی‌ها فکر می‌کنم بر این باورند که نهضت ترجمه باعث شد که از دوره امام صادق تا امام رضا(ع) عقلانیت در تشیع ریشه بگیرد و امامان تحت تاثیر گفتمان غالب و فرهنگ مسلطی که توسط جریان نهضت ترجمه و اعتزالی‌ها پدیدار شده بود ناچار شدند واکنش مثبت نشان دهند. پس از نظر آنان امامان هم تحت تاثیر نهضت ترجمه قرار گرفتند و عقلانیت گرایی و خردوری انتقالی از غرب یونانی و شرق ایرانی را پذیرفتند . در یک عصری که گفتمان غالب آن عقلانیت است هیچ کس نمی‌تواند در هیچ یک از حوزه ها و حتی حوزه دین و تعبد از آثار آن در امان باشد. تندباد ی بود که وزید و هر مقاومتی را ریشه کن کرد.

گفتم: پس به نظر آنها امامان از روی اجبار و تحت گفتمان حاکم به عقلانیت روی آورند و چهره نیمه عقلانی به تشیع دادند. این اشتباه است مگر خطبه های امیر مومنان(ع) را در نهج البلاغه نخواند هاند که ترکیبی از عقلانیت و تعبد است. آن زمان که نهضت ترجمه راه نیافتاده بود و جریان سازی های شروع نشده بود. اصولا تشیع راه میانه است راه میانه میان تعبد محض و عقلانیت محض . هم از روی زمین و عقل دستور می‌گیرد و هم از آسمان و وحی. منزلت میانه را تشیع پیش گرفته است و همان را ادامه داداه است.

گفت: شرقی‌ها هم همین اعتقاد را شاید داشته باشند ولی می‌گویند در این دوره که تعبد به وسیله جریان‌هایی شدت گرفته است و عقلانیت کنار نهاده شده است باید ما آن سویی را تقویت کنیم که تضعیف شده است تا عقلانیت تشیع دوباره خودش را نشان دهد و زنده شود.

گفتم: این راهی که می روند ریشه هر دو را می زند . هم عقلانیت از میان می‌رود و هم تعبد. عقلانیت ابزاری غربی نه تنها ارتباطی به عقلانیت تشیع و یا اعتزالی ندارد بلکه یک نوع تفکر و عقلانیت مصلحتی و عمل گراست . این شیوه هم دین را ازمیان می برد و هم وحی را از ساحت اجتماع بیرون می راند و هم عقلانیت اعتزالی و یا علوی را نابود می سازد. هابرماس که سخن از پروژه ناتمام مدرنیته می کند  یا دیگر فلاسفه ای که دعوت می شوند تا افکار و اندیشه های غربی را در ایران مطرح کنند هیچ کدامشان عقلانیت به اصطلاح یونانی را قبول ندارند . آن ها تعریف دیگری از عقلانیت دارند که همان عقلانیت ابزاری است . با این عقلانیت دیگر فاتحه دین را باید خواند . معنویت پروژه دیگری است که برای جبران خلای اایجاد شده به پس از بیرون راندن دین از ساحت اجتماع به آن روی آورده اند. این معنویت هم ابزاری است برای عقلانیت ابزاری و نسخه زمان خاصی است.

گفت: باید در آن تامل کرد . فکر می کنم این طور که می گویی بحث ترجمه و عقلانیت غربی و معنویت و جریان سازی دوباره در باره آن یک امر حساب شده باشد. توطئه که نه ولی آیا چیزی در مایه تهاجم فرهنگی علیه اصول عقلانی و وحیانی تشیع نیست؟ شما چه فکر می کنید؟ بنویسید.


85/1/23::: 7:4 ص
نظر()
  

گرفتاری که یکی دو تا نیست. از این مساله رها شوی گیر آن یکی می افتی. ما که قول به هیچ بنی بشر ندادیم که باید همه مسایلشان را حل کنیم. ما چندتاشان را حل وفصل می کنیم و بقیه را می گذاریم برای دیگران تا خدای ناکرده بدون مساله نباشند و مغزشان به جهت بی کاری مفرط از کار نیافتد. این سلول های خاکستری مغز اگر کار نکند دچار الزایمر می شود که می گویند بد دردی است و هیچ درمانی هم ندارد. فعالیت مغزی و ورزش فکری می تواند جلوی این پیشروی نابهنجار الزایمر را بگیرد تا خدای ناکرده مثل مرحوم شیخ صالح مازندارانی نشویم که رفته بود بالای منبر و همانجا نشسته بود و یادش رفته بود که چه می خواست بگوید. پسرش فریاد زد: حالا حرفت را فراموش کردی! پایین آمدن از منبر را که فراموش نکردی؟ ما هم گویا حرفمان را فراموش کردیم. می خواستم بگویم که این بزرگمهر حکیم چه خوش گفته است: همه چیز را همگان دانند و همگان هنوز از مادر زاده نشده اند.

 

یکی از این همگان زاده شده ماییم و از آن همگان نازاده باید توقع داشت تا همه چیز را حل و فصل کنند. ما همین مساله هسته ای را که مساله صدم ماست را حل و فصل کنیم کلی هنر کردیم. البته برای بعضی ها مساله اول است ولی چون ما ذاتا هسته دان و هسته شناسیم چیزی که داریم نمی رویم دنبالش . آنهایی که ندارند می‌روند سراغش. از سوی دیگر، ما که نه کریم نه کوریم، می بینیم که این هسته از قدیم بومی بوده، دیگر چه نیازی است که طلب از گمشدگان لب دریا داشته باشیم و سراغش را توی روس و بلا روس و یا ترکیه بگیریم؟ توی همین دو قدمی ما از آن لب ساحل نیلگون خلیج همشیه فارس تا دریای قزوین (همان کاسپین کاسی‌ها و کادوسی‌نشین‌ها که مردمان بومی سرزمین ما بودند، یعنی همان دریای مازنداران و البته نه دریای خزرهای آن سوی کوه های قفقاز) می توان سراغش را از هر بچه ایرانی گرفت. آخر بچه ایرانی که برگ چقندر نیست ویا سیب زمینی بی‌رگ و ریشه .

 

وقتی ما هم این چیز را داریم، چرا باید از این و آن گدایی کنیم و برای به دست آوردنش جنگ و جدال؟ ناپلیون می‌گفت :هرکس برای چیزی می‌جنگد که ندارد. آن سرباز روس را که گرفته بودندش، ازش پرسید: چرا این قدر مقاومت می کنی و می جنگی ؟ گفته بود: برای شرف . ناپلئون گفته بود : من برای کشورگشایی حمله می‌کنم و می‌جنگم . هرکس برای چیزی که ندارد می‌جنگد. ما که حالا این هسته را داریم دیگر چه جنگی؟ از این رو، مساله هسته ای برایمان مساله صدم است. آلان چیزی که مساله اول است، همین عدالت است که  هرجا سراغش را می گیریم پیدایش نمی کنیم. از این رو، مساله اول ما همین چیزی است که نداریم و در به در دنبالشیم . اگر بتوانیم این مساله را حل کنیم کلی شاهکار کردیم و حاضران و غایبان در طول و عرض تاریخ از ما خیلی تعریف و تمجید خواهند کرد که این موجود ناشناخته بالاخره کشف شد.

 

ظاهرا این مساله با نوشتن و بخشنامه و این جور چیزها حل و فصل نمی شود. این یونانیان شکم سیر و برده‌کش و استثمارگر در آن فلسفه یونانی خودشان عدالت را توزیع نابرابر ثروت بر پایه نابرابری انسانی می‌دانند. چرایش هم معلوم است. چون حق در نزدشان قانون است و عدالت چیزی است که قانون آن را وضع می کند. حالا اگر این قانون را شهروندان آزاد (نه برده و شهروند درجه دوم و سوم) آن هم اکثریتش بنویسند و وضع کنند . خوب ، طبیعی این است که یک نابرابری میان شهروندان حتی میان همان درجه اولش وجود دارد. حالا اگر بخواهند بگویند: عدالت همان قانون است. نیتجه طبیعی‌اش می‌شود نابرابری. من که بیشتر ازاین نمی‌فهمم . شما هم با من یک ورزش فکری کنید تا خدای ناکرده نه دچار الزایمر شوید و نه این مساله حل نشده باقی بماند. قضیه عدالت و دمکراسی هم از این جاست که بیخ پیدا می‌کند. می گویید: نه . پس برایم بنویسید : بله . نفیش با من، اثباتش با شما.


85/1/22::: 10:25 ص
نظر()
  

اشاره: قرار ما ساعت هفت عصر بود. حالا برای نماز به طور طبیعی کمی تاخیر داشتند. به هرحال یکایک تا ساعت هشت رسیدند. در این میان گفت و گوی های دو نفره بر قرار بود و هر کس تحلیل خودش را از اوضاع جاری کشور و جهان بیان می کرد. بالاخره یک انجمن علمی و سیاسی می بایست حرفهایش دقیقا مبتین بر داده های علم سیاست و جامعه شناسی سیاسی باشد. اگر باورتان نمی شود گوشه ای از آن را بیان می کنم تا ببینیم از باب علم سیاست است یا مسایل امنیتی.

البته هر کسی از ظن خودش می تواند برداشتی از این مسایل مطروح داشته باشد که آن دیگر به من ارتباطی پیدا نمی کند و خودم را از همین آغاز از همه آنها بری دانسته و اعلام برائت می کنم. نام را به خاطر امنیتی بودن نمی آورم ولی حرفها را به خاطر شفافیت و اطلاع رسانی شفاف می آورم چون اقایان معتقدند دانستن حق مردم است. می گویید نه . پس این را حتما بخوانید:

اولی گفت: چپی ها یک اشتباه اساسی و راهبردی داشتند. خواستن آقا را کنار بگذارند و به طور طبیعی خودشان کنار گذاشته شدند. طبق قانون اساسی می بایست با آقا کار می کردند و با او صلاح و مشورت می کردند. مگر این که اپوزیسیون می شدند. وقتی در حاکمیتی و بخشی از آن باید قواعد بازی را بپذیری . نمی توانی در حاکیمت باشی و در همان حال نقش اپوریسیون را بازی  کنی . بودن با اقا چند حسن داشت. یکم آن که متهم به ضد ولایت نمی شدی . دوم آن که می توانیستی با گفتگو و انتقال اطلاعات و تحلیل ها تاثیر گذار باشی. سوم آن که متهم به قانون گریزی نشوی در حالی که شعار اصلیات قانون گرایی است. مگر همین آقای ... این کار را نکرده است و نمی کند . همیشه با آقاست . تحلیل هایش را می کند و اقا هم وقتی در جریان قرار گرفت حتما بعضی ها را می پذیرید. الان هم عقبه تئوریک نظام را  به عهده گرفته است . دیگر آن که توی نهادها بهتر نفوذ می کند و تاثیر گذار تر است. دیگر آن که ی خواهد مجلس خبرگان را تصاحب کند و از آن جا دست کم اعمال نفوذش بر تمام دستگاه های اصلی کشور و حتی عالی ترین مقام بیشتر می شود و حتی در صورت نیاز و ضرورت می تواند به عالی ترین مقام طبق قانون اساسی از طریق خبرگان رهبری اولتیماتوم دهد. پس مشکل چپ در ایران دور زدن و دور شدن از آقاست.اگر اقا را دور نزنیم و یا از او دور نشویم و با او باشیم تاثیر گذار تر خواهیم بود.مگر دوره امام خمینی این طور نبود . تاثیر چپ در آن دوره به خاطر نزدیکی به امام بود. چپ تحلیل هایش را داشت و نفوذش هم در نهاد و تصمیم گیری و تصمیم سازی بد نبود. بلکه حتی آن موقع در سیاست داخلی و خارجی حرف اول را چپ می زد. مثل همان تسخیر لانه جاسوسی و ..مگر همین میر حسین موسوی با آقا درگیر نبود ولی امام میر حسین را تایید و نخست وزیر می کند چون چپ در آن جا حضور داشت و تحلیل هایش را داشت و نفوذش را.

دومی گفت: این درست ولی مشکل ما در جای دیگر است. نگاه کنیدما در دوره هاشمی از سیاست به طور رسمی کنار کشیدیم و تنها با کار فکری و یک مجله کیهان فرهنگی و سپس با کیان و سلام توانسیتم کاری کارستان کنیم.چون کار فکری و فرهنگی کردیم. نتیجه آن شد که در دوم خرداد به آن پیروزی چشمگیر برسیم.هر چند که به جهت فقدان برنامه ریزی نتوانسیتم به اهداف خود برسیم. چون اصلا گمان نمی کردیم این فعالیت های فکری و فرهنگی تاثیر گذار باشد ولی دیدید که چنین بود. همین آقای... در همان زمان چندتا شاگردش را برداشت و یک موسسه ی کوچکی زد و کار فکری و فرهنگی کرد. یعنی همان کاری که ما پیش از آن انجام داده بودیم و دیدید که آن ها هم نتیجه گرفتند. پس باید کار فکری فرهنگی کرد. اصلا در تمام حکومت ها و انقلاب ها مباحث فکری و فرهنگی بعدا خودشان را نشان می دهند. مباحث کلامی در انقلاب پیامبر در دوره ی متاخر پدید آمد و آن همه باعث تغییر حکومت و حاکمیت و حتا در گیری های مذهبی شد. در انقلاب فرانسه و روسیه و حتا چین مسئله همین بود. مباحث فکری و کلامی بعدا مطرح می شود. الآن این اختلافات که از جهاتی شبیه همان درگیری های کلامی اوایل اسلام است پدید آمده است. مسئله ی چپ و راست مثل مسئله ی تشیع و تسنن است. هر کسی داعی این را دارد که خط امامی است. امام یک کلمه گفت و آقایان دست کم دو طرف متضاد از برداشت را ارایه می دهند. مثل همین بحث دولت اسلامی و جمهوری اسلامی. درست است که قانون اساسی تکلیف همه گان را روشن کرده است ولی این مباحث فکری تغییرات پدید می آورند و در فرایند طولانی بحران مشروعیت و دگرگونی بنیادین. چنانچه درباره ی تشیع این گونه شد. روزی در نهایت به خاطر همین اختلاف در برداشت ها کلامی پیامبر، حاکمیت های جهان اسلام زیر سوال رفت و حکومت های شیعی پدیدار شد. پس اصل کار فکری و فرهنگی است.

سومی گفت: در این جلسه ی خانه ی احزاب آقای کارگزارانی می گفت: اصل توسعه ی اقتصادی است. آقای مشارکتی می گفت: اصل توسعه ی سیاسی است. به نظر می رود که این ها یک جانبه نگری است. اصل توسعه ی یک جانبه است. ما دیدیم که توسعه ی سیاسی خاتمی شکست خورد چون برنامه ی اقتصادی نداشت. توسعه ی اقتصادی هاشمی هم چنین بود چون به توسعه ی فکری، فرهنگی و سیاسی توجه نداشت. این دولت جدید هم در نهایت شکست می خورد چون دوباره نگاه اصلی اش شده کار اقتصادی. این ها هر چند که مانند گروه های دوم خرداد بر پایه بنیادهای فکری و کار فرهنگی پدید آمدند ولی وقتی به حوزه ی قدرت وارد شدند مباحث فکری بسته شد و روی تاقچه قرار گرفت، چنان چه دوم خردادی ها این کار را کردند. این ها هم برنامه ندارند چنانچه چپی ها برنامه نداشتند. این ها هم فکر نمی کردند به قدرت برسند. این آقا کی در مخیله اش می رفت که روزی رییس شود. این اختلاف میان راستی ها نیز یک اختلاف واقعی است مثل همان اختلاف دوم خردادی ها. از این ها باید درس گرفت به هر حال نظرم یک توسعه ی همه جانبه است. نظر شما چیست؟...


85/1/21::: 9:48 ع
نظر()
  

وقتی نشست بدون مقدمه در جمع ده نفری ما خطاب به همسرش گفت: فقط یک بار با تو مشورت کردم تا زانو توی گل گیر کردم . ماشین آن چنان توی گل فرو رفت که برای بیرون آوردنش چند نفری را به زحمت انداختم آخرش هم این شد که می بینید. سپس با اشاره به پاچه گل آلود شلوارش نشان داد که به خاطر مشورت با زنش به چه مصیبت عظمای مبتلا شده بود.

حرکت های عصبی و تندی مزاج چهره اش را بر افروخته کرده بود. زن بیچاره که خیس از باران تند بهاری امروز بود، سرخ و سپید شد و گفت:آخر چه بگویم؟!

کمی نشست . وقتی آرام شد به تلویزیون نگاهی کرد و با اشاره به سخنران گفت: به این آقا چقدر میدان می‌دهند؟ آدم باسوادی نیست. ازغدی را می‌گفت. شاید کمی حق داشت . ادامه داد: چرا به دکتر سروش اجازه و میدان نمی‌دهند؟ گفتم: البته دکتر سروش آدم متفکر و روشنفکری است . به نظرم امام مشککین و فخر رازی زمان ماست. کاری که می‌کند علم و سیاست را در هم می‌آمیزد و فیلسوف خیابان است نه دانشگاه. حرف های انتزاعی نمی‌زند . نظریات علمی را در حوزه صرف اندیشه حبس نکرده است و با مسایل عینی جامعه در آمیخته است. همین هم برایش مشکلاتی می‌آفریند که طبیعی است. نمی توان سقراط بود با نهاد دولتی و مدنی به نحوی در افتاد و ریشه بینش و مانفیست حکومت را زد و توقع داشت که کسی کاری به کارش نداشته باشد. هیچ رژیمی حتی دمکراتیک‌ترین و لیبرال‌ترین آنها تریبون رسمی‌اش را به مخالفان نمی‌دهد تا بنیادهای عقیدتی رژیم را در هم ریزد.

پذیرفت و گفت: ولی مشکل کشور از این جا ریشه می‌گیرد که تحمل دیگری در آن معنا و مفهومی ندارد. دولت این ظرفیت را ندارد برای همین زود رنج و عصبی مزاج برخورد می‌کند و همه را طرد .

گفتم: همه چنین هستند . این مساله خاص دولت نیست . اصولا مردم ما ظرفیت تحمل دیگری را ندارند. باید این ظرفیت را ایجاد کرد و این هم نیازمند بستر سازی است. یک شبه نمی‌توان چنین ظرفیتی را پدید آورد. تا در ملت چنین ظرفیتی پدید نیاید در دولت‌ها خودش را نشان نمی‌دهد.این ظرفیت تحمل‌پذیری را باید در خانواده و در نسل آینده پدید آورد.

پذیرفت ولی تنها در حرف اما در عمل هم چنان نسلی را پرورش می‌داد که نه تنها چنین ظرفیتی را نداشت، بلکه عملا ظرفیت پذیرش دیگری را در خود از میان می‌برد. وقتی من نوعی همسرم را به عنوان دیگری شناسایی نکنم و نپذیرم که او دیگری است که حق و حقوق خودش را دارد و به عنوان یک انسان مستقل از همه توانایی‌ها و استعدادها و حقوق برابر برخوردار است‏، نمی‌توانم این تحمل و پذیرش دیگری را در خود و جامعه نهادینه کنم. وقتی بچه را به عنوان دیگری نپذیرم . آیا می‌توانم با او چنان تعامل داشته باشم که با دیگری دارم؟

گویی با زن و همسر خویش چنان برخورد و رفتار می‌کنم که گویی بخشی از من است یعنی مثل دست و پا و دیگر اعضا و جوارح من است و همان طور که دست و پا به طبع ذاتی از من دستور می‌گیرد و هیچ خلافی نمی‌کند و مطیع محض کرها او طوعا است ، این زن نیز باید چنین مطیع باشد. در این صورت نه برای او فکر و اندیشه‌ای قایل می‌شوم  و نه برایش حق و حقوقی را به رسمیت می‌شناسم.

تنها در صورتی که او را به عنوان دیگری شناسایی کردم آن زمان است که هم او را تحمل می کنم و هم به عنوان یک فرد صاحب خرد و اندیشه با او مشورت می‌کنم و احترامش را به عنوان یک شخص و یک شخصیت به جا می‌آورم. هم چنین است حکم فرزند. پس تحمل دیگری تنها با شناسایی دیگری امکان‌پذیر است و ظرفیت آن باید از خانه و خانواده آغاز شود.

 


85/1/21::: 10:57 ص
نظر()
  
<   <<   21   22   23   24   25   >>   >