دوستی تا مرا دید به تلخندی گفت: عدالتتان را هم دیدیم. فصلی که نیکوست از بهارش پیداست.
گفتم: چه شده که این قدر جلز و ولز میکنی. اسپند روی آتش شدهای و هی بالا و پایین میپری و میترکی؟
گفت: چرا نه؟ این رییس اداره ما آمده به بعضیها مبلغی را همین طوری دلبخواهی داده است و به بعضی دیگر محل سگ هم نکذاشته است.
گفتم: شاید آنها کاری کارستان کرده باشند که نیازی به تشویق داشته است؟
گفت: نه جانم! همه ما در تولید یک محصول کار میکنیم بدون هیچ تفاوتی در این میان. بعدش هم تشویق و تنبیه در ادارات برای بهبود بهروهوری و افزایش راندمان کار است. این روش مدیر ما که همه را بیانگیزه کرده است و بهرهوری را کاهش داده و میدهد. چون همه یک جوری احساس میکنند که در حقشان ظلم شده و حقشان ادا نشده است. همهشان داد از تبعیض دارند. چون این دادههای آقای رییس یک طوری بوده که به یکی سه برابر و یا دو برابر رسیده و به دیگری خیلی کمتر و یا هیچ. آن کسی هم که کمتر گیرش آمده است غرولند میکند که من با فلانی چه فرقی داشتم. در یک رده و در یک مسئولیت و از نظر کاری مثل هم ولی چطوری شد که آن بغل دستیام دو برابر و یا سه برابر من گیرش آمده است؟
گفتم: خوب! همین نشان میدهد که تبعیض نبوده و عین عدالت بوده است. عدالت آن نیست که به همه برابر داده شود. عدالت به این است که حق هرکسی آن چنان که در خور و لایق و شان و حقش است داده شود. این مسئول شما آدم مسئول و منصفی بوده و به عدالت رفتار کرده که یکی دو برابر و یا سه برابر و حتی بیشتر گیرش آمده و به دیگری چیزی نرسیده است.
گفت: نه جانم! این مسئول (که نه بلکه این آقای رییس آن طور که خودش مینویسد و میخواهد) بر پایه قرب و بعد منزلت افراد پرداخت داشته است نه از روی انصاف و عدالت.
گفتم: خوب! اعتراض میکردید؟
گفت: اعتراض هم کردیم ولی نتیجهای نداد.
گفتم: چرا؟
گفت: میگوید از اختیارات مطلقه من است.
گفتم: خوب! اختیارات درست ولی این مطلقهاش یعنی چه؟
گفت: اتفاقا همین را ازش پرسیدیم.
گفتم: خوب! جوابش چه بود؟
گفت: میگوید: من از طرف رییسم و آن هم از طرف رییسش و آن هم از طرف مدیرکل و آن هم از طرف وزیر و وزیر هم از طرف رییس جمهور و آن هم از طرف ولیفقیه این اختیارات مطلقه را دارد. از آن جایی که اختیارات ولیفقیه مطلقه است من هم که نماینده ایشان هستم دارای همان اختیارات مطلقه در حوزه مسئولیتم هستم.
گفتم: به قول خودت به این رییست میگفتی. این حدیث عنعنهاش را سلسله الذهب میکرد.
گفت: یعنی چه؟
گفتم: یعنی همین طوری ادامه میداد و میگفت: ولیفقیه هم از امام معصوم(ع) و امام هم از پیامبر(ص) و او هم از خدا این اختیارات مطلقه را دارد. پس به عنوان خلیفه الله و ولایت الهی این اختیارات را دارد. اگر این طوری بگوید این ولایتش مطلقه و شرعی و به نصب الهی بوده و در همه چیز و همه جا ثابت میشود و دیگر چوب لای درزش نمیرود. اعتراض هم بی اعتراض.
گفت: خوب گفتی و در سفتی.
گفتم: خوب بافتم.
این حکایت اختیارات ولیفقیه چه مقیده و چه مطلقهاش از قدیم بوده است. این ربطی به امروز و دیروز ما ندارد. از زمان خود پیامبر(ص) این دعوا و گفتمان بوده که وضعیت اختیارات ولایت خود را مشخص و معین کن. پیامبر هم که چشم به آسمان بود تا خدا چه حکم کند. خدا هم حکم کرد که پیامبر اولی از خود مردمان است. این اولویت ولوی هم برای حضرت نبوی تثبیت شد و جو آرام گرفت و بگو مگوها خوابید. ولی از فردای رفتن پیامبر آش همان آش و کاسه همان کاسه شد. بعضیها هم پا را از گلیم خودشان درازتر کرده و این بحث را درباره خود پیامبر هم کش دادند که این اختیاراتش تا کجا بوده است؟ آیا در حوزه امور سیاسی و اجتماعی اولویت ولوی دارد یا حتی در حوزه خصوصی افراد این ولایتش ادامه دارد؟ یعنی میتواند مردی و زنی را به ازدواج یا طلاق وادارد و یا حکم به به طلاق و یا ازدواج کند و رضایت مرد و زنا دیگر شرط نباشد یا آن که این ولایت محدود است و حدود و مرزهای مشخصی برای این قدرت و ولایت است؟ این حکایت در گذشته در حوزه اختیارات خلقا و امامان بوده است و میان خود شیعیان و یا حتی سنیها یک توافق و اجماع نبوده است. مثلا همین شیعیان به خاطر اختلاف در ولایت معصوم به غالی و غیر غالی تبدیل شدهاند و یکی آن دیگری را به خاطر همین چیزها از شهر تبعید میکرده و یا خونش را مباح. اینها که گفته شد بحث کلامیاش بود. در کتابهای فقهی هم این بحث ادامه یافت و درباره اختبارات حاکم شرع در عصر غیبت و این اواخر درباره همان حاکم شرع به عنوان ولی فقیه بحث شد. این اختلاف خیلی زیادتر از آن است که فکرش را هم بکنید. حالا اگر فرض را بر این بگذاریم که حاکم شرع همین اختیارات ولیفقیه را دارد و در حوزه سیاست هم میتواند افزون بر امور اجتماعی و قضایی دخالت کند چنان که حق مطلب هم همین است آن طور که از اصول دین و روح حاکم بر آن فهمیده میشود ولی درباره نفوذ این اختیارات در حوزههای خصوصی افراد و حریم خصوصی اختلاف جدی است. در این زمینه دو دست فتوای متخالف و متضاد داریم که به نحوی به اختلاف روش شناختی و معرفت شناختی بر میگردد. آن دسته از فقهیان که روش معرفتی عارفان را پی گرفته اند مثل امام خمینی و ابن عربی، از آن جایی که ولایت را به معنای عرفانی آن میگیرند و آن تفسیر را به حوزه فقهی هم میکشانند، این دسته از فقهیان میگویند که ولایت ایشان در حوزه حریم خصوصی هم ادامه دارد و محدودیتی برای آن تصور نمیشود. بلکه ولایت ایشان از حوزه انسان خارج و به حوزههای بیرونی نیز تعمیم و گسترش مییابد. در این صورت از آن جایی که ولایت ولی فقیه ادامه همان ولایت معصوم است در همه حوزهها جاری و ساری است و تنها محدودیت این ولایت، موارد اختصاصی ولایت پیامبر و معصوم است که یقین به اختصاصی بودن آن داریم وگرنه در موارد مشکوک فقدان دلیل اثبات میکند که در موارد مشکوک همه ولایت دارد.
ولی آن دسته دیگر چون شیخ انصاری و صاحب کفایه و نایینی که در حوزه معرفت شناختی و روشی از روش عرفانی بهره نمیگیرند هیچ گونه ولایتی را برای پیامبرش هم در حوزه و حریم خصوصی قایل نیستند چه برسد به ولی فقیه. در نتیجه اینان در حوزه اختیارات حاکم شرع و ولی فقیه به محدودیتهای زیادی افزون بر محدودیتهای شرعی قایل هستند و نمیپذیرند که حاکم شرع در حوزههای غیر از امور اجتماعی و قضایی و با نوعی کراهت در حوزه سیاسی از اختیاراتی بیشتر و فراقانون شرعی برخوردار باشد.
این اختیارات ولی فقیه است حالا نمیدانم این مسئولان رده صدم چگونه این همه اختیارات مطلقه و تام و تمام دارند که هر روزی بیت المال را این گونه بذل و بخشش میکنند و آن هم به شکلی بسیار....
این اصل که اروپاییها در مساله ایران از همان اول انقلاب پیش گرفته اند یک اصل جا افتاده است. بنابر این سیاست اروپایی نیست. در طول تاریخ نه تنها یکی به خرگوش هویچ نشان میداد و آن دیگر با چماق توی سرش میکوفت، بلکه این جده و جدات ما یعنی همان مامان بزرگهای ما از قدیم و ندیم که میخواستند مرغها و ماکیان اهلی را به دام اندازند از این دام نهادن و دانه ریختن استفاده میکردند چه برس که اگر میخواستند یک جانور رم کرده را بگیرند.
در اصول سیاست پیامبر (ص) و امامان معصوم(ع) هم ما این را میخوانیم و در سیره عملی و منطق کاریشان این را میبینیم که آنان با این امت گناهکار و بزهکار این گونه رفتار میکردند. امیرمومنان (ع) درباره سیره و سبک عملی پیامبر (ص) میفرماید: پیامبر پزشکی بود که در میان مردم میگشت و درمان میکرد. ولی توی یک دستش دارو و مرهم داشت و در دست دیگرش تیغ جراحی که میبرید و آن تکه فاسدش را دور میانداخت.
پس هم اهل مدارا و تساهل و تسامح بود و هم اهل خشونت و اعمال زور و قدرت. هم اهل شفقت و محبت بود و هم اهل ارهاب و ترساندن و زدن.
برای این درمان در همه جا میگشت و کسی را وا نمیگذاشت. نمیگفت : این دیگر کارش ساخته است و از راه به در شده است و نمیتوان به راه آورد. اصولا میگشت تا بیمار پیدا کند و به طور طبیعی این بیمار هم در جای بدی است. وضعش خوب نیست و جایش نامناسب است. میرود سراغ چنین آدمهایی و آنان را درمان میکند هم با خودش تیغ دارد که ببرد و هم دارو که مرهم بگذارد. برای همین میان آدم بدکارها هم میرفت و آنان را به اسلام و ایمان و رفتار پسندیده میخواند.
در روایات ما این مطلب آمده است که روزی مردم حضرت عیسای مسیح را دیدند که از خانه یک زند بدکاره ای بیرون آمد. حواریون و مریدهایش گفتند: یا روح الله ! تو این جا چه کار میکردی؟ گفت: پزشک به خانه بیمار هم میرود.
پس این اندازه مهربان و اهل شفقت و مهروزی است که به در خانه بیمار میرود تا او را هدایت کند. گاه تیغ هم میزند و زخم را جدا میکند. همه جا مرهم و دارو بیماری را درمان نمیکند. گاه ضروری است که جایی را ببرد و و دور بیاندازد.
جامعه اسلامی هم در درون و هم در بیرون باید چنین باشد. نسبت به امت باید هم اصل مدارا و شفقت و هم اصل اعمال زور را نسبت به گناهکار مراعات کند. با این روش گناهکار و بزهکار را به راه میآورد. نسبت به سیاست خارجی هم چنین است. هم آن اندازه قدرت و توان فراهم میآورد تا دشمن بترسد و چماق را بالای سرش نگه میدارد تا حد و حدود خودش را بداند و هم محبت و صلح و صفا و مدارا را پیش میگیرد تا به سمت حق متمایل شود.
بنابراین با آن که اهل صلح و صفاست ولی چماق ارهاب را پایین نمیآورد تا دشمن وسوسه نشود و گمان باطل برد و خیال یورش و حمله در سر بپروراند.
حتی در نظر غیرمتدینان پیامبران روشنفکران و مصلحان زمان خود بودند. این نقشی است که هیچ یک از دوست و دشمن آن را انکار نمیکند. آنان در جامعه خود تحول و دگرگونی پدید آوردند و انقلابیون زمان و زمانه خود بودند. آثار وجودی ایشان از مرزهای جغرافیایی و فیزیک نیز بیرون زد و در فراجغرافیایی مکانی و زمانی قرار گرفتند و در نظر برخی به اسطوره و افسانه پیوستند به طوری که وجود انسانی آنان در هالههایی از تقدس و پاکی فرازمینی نهان شد.
چرا چنین شد؟ برای دستیابی به پاسخی درست و منطقی میتوان به شواهد و گزارشهای مختلف مراجعه کرد. در این گزارش ها نیز میتوان بر یک هنر ایشان تاکید ورزید. پیامبران هنر دلربایی داشتند. آنان در دل ها نفوذ میکردند و بر جانها حکومت. نقش ایشان نیز از همین رو جاویدان و پایدار بود. آنان بر خلاف شاهان و حاکمان دنیا بر دلها و جانها فرمانروایی میکردند و آثار این حکومت در تمام جهات وجودی افراد پیرو به خوبی هویدا شد. آثار این تحول به آن اندازه بود که فرد گرفتار جذبه ایشان چون مسحور شدگان با دل و جان همه فرمانهای ایشان را به دیده منت پذیرا میشدند.
کسانی را به عشق و محبت خود گرفتار میکردند که همه از آنان قطع امید کرده بودند. این هنری بود که ایشان داشتند. از بد و بدترین، بهترین انسانها را ساخته و به جامعه انسانی تحویل دادند. کسانی که خود رهبران گروههای اجتماعی چندی را به عهده گرفتند.
در روایت است که زن فاحشه ای به حضرت عیسی(ع) گفت: آیا من هم میتوانم توبه کنم؟
آن حضرت پاسخ داد: آری.
زن پرسید: اگر توبه کردم به خانه من میآیی؟
فرمود: آری.
همراهان و حواریون ایشان اعتراض کردند که این چه قولی است که دادهای؟
آن حضرت رو به ایشان کرد و فرمود: اگر چوپان باشید و گوسفندتان گم شود به دنبال آن نمیگردید و یا تنها از بقیه مواظبت میکنید که گم نشوند؟
گفتند: گوسفندان را در یک جای امن میگذاریم و به سراغ گمشده میرویم.
آن حضرت فرمود: من برای یافتن گمشدهها آمدهام.
شاگردی از استادش پرسید:" عشق چست؟"
استاد در جواب گفت:"به گندم زار برو و پر خوشه ترین
شاخه را بیاور. اما در هنگام عبور از گندم زار، به یاد داشته
باش که نمی توانی به عقب برگردی تا خوشه ای بچینی!
شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتی طولانی برگشت.
استاد پرسید: "چه آوردی؟"
و شاگرد با حسرت جواب داد:
"هیچ! هر چه جلو میرفتم، خوشه های پر پشت تر میدیدم و به
امید پیدا کردن پرپشت ترین، تا انتهای گندم زار رفتم "
استاد گفت: "عشق یعنی همین!"
شاگرد پرسید: "پس ازدواج چیست؟"
استاد به سخن آمد که:" به جنگل برو و بلندترین درخت را بیاور.
اما به یاد داشته باش که باز هم نمی توانی به عقب برگردی!"
شاگرد رفت و پس از مدت کوتاهی با درختی برگشت. استاد
پرسید که شاگرد را چه شد و او در جواب گفت:
"به جنگل رفتم و اولین درخت بلندی را که دیدم، انتخاب کردم.
ترسیدم که اگر جلو بروم، باز هم دست خالی برگردم."
استاد باز گفت: "ازدواج هم یعنی همین!!"
بوزینهای بر گذری بنشسته و رفتار آدمیان بیاموختی. پس هر چه ایشان بکردی او به مهارت بنمودی . روزی جماعتی از آدمیان با جامههای رنگارنگ از گذرگاه بوزینه گذشتی . ریخت و اندام به هنرمندی بزک کرده و هفت دست خود را آراسته و چهرهگان پیراسته. گاه به طنازی و گاه به طراری از خود کارها بکردی که در چشم بوزینه بس بزرگ و شگفت بنمودی.
گاه آن رسید تا کاروانیان دمی بیاسایند و از لطافت هوا و طراوت جنگل بهرهای برند. بوزینه چون ایشان را بخواب یافت. برجست و بر اسباب و اثاثیه ایشان یورش برده و جامهگان از ایشان بربود. دوباره باز آمدی و ابزار آرایش و پیرایش برگرفتی و به چشم بر هم زدنی به پناهگاه خویش گریختی. پس خود را به هنرمندی چو ایشان بیاراستی و باز به میانه ایشان در آمدی تا همراه و همدل و همپایشان گردی. بوزینه چون به میان ایشان در آمدی، از بس نیکو و پنهان بودی که مردمان وی را نشناختی و با وی معاملت خودی کردی. پس بوزینه هم چنان با ایشان بماندی و از هر چه آموخته بودی بنمودی و کاروانیان را به خوبی بفریفتی.
پس آن هنگامه که کاروان آهنگ کوچ بنواختی و از جنگل برفتی، بوزینه با ایشان همراه بودی . مدتی از این ماجرا بگذشتی تا کاوران به شهری در آمدی تا در آن منزل و ماوی کردی و نمایشگاهی از دانش و فن و هنر بر پا داشتی؛ و رسم چنان بودی که هر آن کس هنرمندتر در نمایشگاه موفقتر، و در جلب و جذب مشتری و درآمد تواناتر؛ چنان که رسم بودی که آدمیان خود را چنان که باید و شاید بیاراستی تا خود و هنر و دانششان در چشم دیگران جلوه نمودی.
چون بوزینه یک عمر رسم و هنر آدمیان به خوبی دانسته بودی و از دانش ایشان هیچ فرو گذار نکردی، پس بر همگان فائق آمدی و کسب و رونق ایشان کساد نمودی و چشمان بازدیدکنندگان به شگفت و گشادی چهار کردی.
آدمیان فرو مانده که سبب این همه اقبال و ادبار چیست و این هنرمند مکاره کیست؟ و در خود چون خر در گل فرومانده که این تازه از راه رسیده کیست تا همگان را سرگرم داشته و نمایشگاه از اهداف بازمانده، چون ایشان نمایشگاه به سببی کردی و نورسیده همگان را به چیز دیگری مشغول داشته. مدتی از این ماجرا بر آمدی و کس رمز موفقیت وی نیافتی تا آن که یکی به حیلت و سیاست بدانستی که همه اقبال و ادبار به سبب بوزینهای بوده و تقلید وی؛ معلوم که وی در امر تقلید از همگان داناتر بودی و تواناتر.
از آن جایی که بازدیدکنندگان را این تقلید خوشایند بودی و تعطیل کار بوزینه برابر با نابودی، پس آدمیان چاره در این دیدند تا جایگاهی در نمایشگاه برای وی فراهم آوردی تا هر که را تقلید وی میل و گرایش بودی بدان سو رفتی و هر که را علم دانش و فن و هنر خواستی به دیگر سوی. پس این چنین سیاست و تدبیر کردی تا همگان را کام برآید و نام و نان. شگفت آن که بوزینه را هم چنان گرایش بیش بودی و از هر صدی هفتاد تن به سوی بوزینه بشتافتی که این همه برای مردمان دوستدارتر و به کام و جانشان مایلتر بودی. پس هر روز جماعتی عظیم به این نمایشگاه در آمدی و به جستجوی بوزینه به آن سوی رفتی و تا شبانگاهان در آن بلولیدی که این لولیدن را از بوزینه بیاموختی و شادیها بکردی بر این تعبیر و تفسیر و توجیه که ما هم بوزینهایم. پس خود خصلت و خوی آدمی کنار نهادی و رسم بوزینه گرفتی و دانش و فن و هنر را همه بر باد دادی که از قدیم دهر گفته اند: خلق را تقلیدشان بر باد داد.
مردان و زنان، سیاه و سپید، عرب و عجم، زاد و برده گرده آمده اند تا از بیتالمال مسلمانان حقشان را بستانند. هر کدام سرانه خود را میخواست. نوبت به زنی از موالی و عجم رسید سرانه خود را از دست امیرمنان (ع) گرفت. سپس نوبت به مردی عرب تبار قریش رسید. وقتی سرانه خود را از بیتالمال گرفت، اعتراض کرد که چرا مرا تحقیر کردی و حقم را ادا نکردی؟
آیا مرا با این زن عجم و ایرانی که از موالی است یکسان قرار میدهی ؟ من از سابقین در اسلام هستم که با شمشیر در دفاع از اسلام جنگیدم و زخمها خوردم و آسیبها دیدم. با چون منی این گونه معامله میکنی؟
حضرت نگاهی به وی انداخت و فرمود:
در سرانه بیت المال همه حق خود را میگیرند و هیچ کس را بر کس دیگری تقدیمینیست و حق بیشتری ندارد. فرقی بین عرب و عجم نیست. مگر برای رضای خدا شمشیر زدی اجر و مزدت در نزد خداوند محفوظ است. از بیتالمال به تو تعلق نمیگیرد.
مرد با عصبانیت و تنفر از آن جا دور شد، در حالی که کینه و بغض عدل علوی را در دل داشت.
در این زمانه ما در سفرهای رییس جمهور از بیتالمال بذل و بخششهایی میشود. به نظر میرسد روش و شیوه این پرداخت نادرست باشد. ما چرا باید چون معاویه و خلفای اموی و عباسی و مانند شیوه و روش ایشان بذل و بخشش کنیم. هر چند که این حق برای سران محفوظ است که بذل و نثار داشته باشند. هر چند که این سران محفوظ است ولی بسیارند که یا یا ناتوان از نامهنگاری و... هستند و یا به خاطر تعفف و عزت نفس و کرامت به چنین روشی دست نمیزنند. در حالی که بانکها و نظام مشخص و معتبری وجود دارد، آیا نمیتوان در توزیع عادلانه بیتالمال و ثروت عمومی شیوه بهتری پیش گرفت تا همگان از این نثار و بذل و بخشش بهره ببرند؟
میتوان برای بهره همگان از سرانه بیتالمال از طریق بانکها اقدام کر، چنان که در مساله سهام عدالت این اقدامات عملیاتی شده و یا میشود. این گونه است که همه ثروت و بیتالمال به دست همگان بدون هیچ خواری و مذلت و تبانی و... میرسد
به نظر میرسد که قافله شب که دزدان بیتالمال بودهاند، رفته باشد و سپیده عدالت علوی از دور دست در حال طلوع باشد. این فجر با شکوه را انتظار میکشیم تا صبح ظفر مومنان و آغاز خفت و نابودی ظالمان قاسطین باشد.
از عوامل بقای مشروعیت سیاسی، پایبندی به ارزشها و اصولی است که نظام بر پایه آن مشروعیت یافته است. در حقیقت عدم پایبندی به عوامل مشروعیت، نظام را با مساله مهم دیگری به نام بحران مشروعیت رو به رو میسازد.
از این رو، نظام سیاسی اگر نتواند بر اصول و ارزشهایی که نظام سیاسی بر پایه آن شکل گرفته و از حمایت و مشارکت مردمی برخودار گشته، خود را در معرض خطر و نابودی قرار داده است. به این معنا که نظام با پشت کردن به اصولی چون پایبندی به ارزشها و اصول، رضایت و مقبولیت، مشروعیت سیاسی خود را از دست میدهد.
فقدان مشروعیت سیاسی به معنای جواز شورش، انقلاب و هر گونه مقاومت و مخالف از نوع مدنی و غیر مدنی آن خواهد بود. در این مرحله اگر دستگاههای نظارتی قانونی نتوانند به مسئولیت خود عمل کنند، مردم خود به طور مستقیم میتوانند بر نظام سیاسی خروج نمایند.
در نهضت حسینی ما با این شیوه و روش اخیر مواجه میشویم. آن حضرت (ع) به دنبال عدم پایبندی نظام سیاسی حاکم کوشید تا از ابزارهای قانونی مستقیم برای بازگشت سیاسی امور به مجاری اصلی آن بهره گیرد، ولی عدم توانایی و کم ظرفیتی نهادهای قانونی، وی را بر آن داشت تا از ابزار قانونی دیگر به نام خروج ضد نظام سیاسی نامشروع سیاسی ( به جهت عدم پایبندی به ارزشها و اصولی که عامل ایجاد مشروعیت سیاسی نظام بود) بهره جوید. آن حضرت خود را خارجی مینامد تا بیان کند که این حرکت نظامی، سیاسی عملی کاملا قانونی برای دگرگونی نظامی است که خود را نامشروع ساخته و در بحران مشروعیت قرار داده است. بنابراین توصیف قیام آن حضرت به خروج و فرد وی به نام خارجی عنوانی درست و به جایی است. ریشه این جواز خروج را باید در اصول مهم دوگانه امر به معروف و نهی از منکر جست. برای این دو اصل ابعاد و جهات متعددی است که یکی از مهمترین آن بعد نظارتی نسبت به نظام سیاسی حاکم بر جامعه است. نظارت به معنای کنترل دقیق حاکم و حکومت در راستای وظایف قانونی است که یکی از مهمترین وظایف آن، تعهد به اصول و ارزشها موجد حاکمیت و نظام است. در صورت عدم پای بندی به این اصول حاکم به خودی خود منعزل و حکومت نیز مشروعیت سیاسی خود را از دست میدهد. در پی فقدان مشروعیت حاکم و حکومت، اگر حاکم به طور مسالمتآمیز کنارگیری کرد، مردم بر پایه اصول پذیرفته شده و قانونی فردی دیگر را به عنوان حاکم قرار میدهند وگرنه با استفاده از روشهای خشونتآمیز ( و قانونی نسبت به ایشان) ضد نظام خروج کرده و آن را ساقط میکنند.
قرآن بقای مشروعیت سیاسی نظام را پای بندی و عمل به اصول و ارزشها میداند و بدون کمترین تساهل و تسامح نظام را نامشروع بر میشمارد. حاکم اسلامیدر صورتی مشروعیت دارد که چارچوب قانون شرعی (اصول ارزشی نظام) حرکت کند. این مشروعیت سیاسی با مشروعیت دینی در هم آمیخته شده است. بنابراین مرزهای مشروعیت سیاسی حکومت اسلامی را باید پایبندی به اصول ارزشی اسلام افزون بر کار آمدی و... دانست. (کارآمدی مساله دیگری است که درباره آن بحث خواهد شد) حکومیاسلامیاز آن جایی که بر پایه قانون شریعت و اصول و ارزشهای اسلام شکل میگیرد با مخالفت و تعطیل هر یک از آن قوانین و اصول دچار بحران مشروعیت سیاسی شده و نامشروع تلقی میگردد. حکومت اسلامیحق تشریع نداشته و تنها در جارچوب قوانین الهی حق تقنین و تیین سیاستها و خط مشی را دارا میباشد. در منطقه الفراغ نیز با توجه به اصول و ارزشها به قانونگذاری اقدام میکند و در صورت تشکیک و تردید میبایست از هر گونه اقدامی خودداری ورزد تا حکم آن از سوی خدا و رسول(ص) و راسخان علم بیان گردد. بنابراین حکومت اسلامیدر صورت عبور از هر یک از خطوط قرمز دچار بحران مشروعیت سیاسی و فقدان مشروعیت میشود و بر امت اسلامیمبارزه قانونی و مخالفت و حتی شورش نسبت به آن به عنوان یک وظیفه افزرون بر حق واجب میشود. بنابراین خارجی بودن بر خلاف بغی (تجاوز از حدود شرعی و قانونی مشروع) عنوان منفی نیست بلکه خروج واجب شرعی است چنان که حضرت امام حسین (ع) خود را بدان میستاید و میگوید: انما خرجت لطلب اصلاح فی امه جدی. بنابراین خروج امام (ع) برای ایجاد اصلاحات در امت و نظام سیاسی حاکم بر امت بوده (نه در اصلاحات در ذات و ماهیت دین، چون این نوع اصلاحات خاص پیامبران است نه صاحبان امر و اولیای امور) و چنین خروج و اصلاحاتی پسندیده و ستوده بوده است.
دمکراسی و مردم سالاری به معنای پذیرش حکومت و حاکمیت مردم بر سرنوشت خود است. مردم سالاری دو جنبه مهم دارد: یکی نگاهی اجتماعی به مسایل انسانی، دوم نگاهی تبعیض آمیز و عناد آمیز نسبت به حکومت و دولت.
این که گفته شد که نگاه اجتماعی دارد به این دلیل است که اصولا مردم سالاری به مساله قدرت ، دولت و حکومت توجه دارد و در حقیقت میکوشد تبیین و توصیه ای دقیق از تعامل دولت و ملت ارایه دهد. از این رو ، نگاه دمکراسی به دو اجتماع انسانی است. اجتماعی که قدرت را در اختیار دارد و اجتماعی که میکوشد تا قدرت را در اختیار گیرد و آن را تحدید کند و محدودیتهای را بر آن تحمیل نماید. به هر حال دو سوی آن را اجتماع تشکیل میدهد.
این نگاه ، در حقیقت نگاهی جامعه شناختی به مساله و ماهیت انسان است و تنها به این بعد از انسان یعنی به عنوان جمع توجه داشته و از جنبه روان شناسی و عاطفی انسان غافل است. یعنی بر خلاف لیبرالیسم که به جنبههای فردی توجه دارد آن را نادیده میگیرد.
جنبه دوم دمکراسی از آن حا ریشه میگیرد که نگاهی آرمانی به مساله انسان و اجتماع دارد. نظریه پردازان دمکراسی گمان میکنند که مردم (ملـت) یک جور میاندیشند، یک جور میخواهند و یک جور عمل میکنند حتی اگر بپذیریم اهداف مشترکی دارند. در حالی که چنین نیست. انسان این گونه که نظریه پردازان دمکراسی تصویر کرده اند نیستند حتی اگر فرض را بر اشتراک اهداف قرار دهیم در اعمال ، روشها و شیوههای رسیدن به اهداف دارای سلایق و علایق مختلف ، پیچیده ، متعدد و متضادی هستند. از این رو تنها به اعتبار پنجاه به اضافه یک نمیتوان گفت که مشترکات مردم (ملت ) را مورد توجه قرار داده ایم. این آغاز یک تبعیض و نادیده گرفتن آن چهل و نه درصدی است که این مجموعه از کارگزاران و یا سیاستها و یا برنامهها را نخواسته و نپذیرفته اند.
این مشکل نخست از جنبه دوم است که همان پدیده تبعیض و نادیده گرفته اقلیتی در حد اکثریت است.
مشکل و معضل دوم در دمکراسی نگاه غلط و عناد آمیزی است که در نظریه دمکراسی پردازان است. خاستگاه این نظریه نگاه نادرست و غلطی است که نظریه پردازان دمکراسی به حکومت و قدرت دارند. البته موجد این نگرش باطل و غلط ، رفتار حاکمان و حکومتها در طول تاریخ بوده است. وقتی نخبگان جامعه با این مساله مواجه شدند که بخشی از جامعه قدرت را در اختیار و از آن برای اهداف جمعی ( حوزه خصوصی) بهره میبرند و در حقیقت حقوق اکثریت مطلق مردم (حوزه عمومی) نادیده گرفته میشود، طرح دمکراسی را پیشنهاد دادند تا هم حوزه خصوصی و دولت را محدود سازند و هم بخشی از قدرت ار تقسیم کنند و هم مردم را در حوزه قدرت مشارکت دهند. از آن جایی که نمیتوان همه را در حوزه قدرت وارد ساخت بخشی از جامعه را به نمایندگی به این محدوده قدرت راه دادند و مشارکت نمایندگی را پدید آوردند تا حوزه قدرت در حد امکان و توان محدود و یا عمومیشود.
اگر ما قدرت را شر محض بدانیم و یا آن را تنها ابزاری برای رسیدن به اهداف گروهی و یا جمعی بشناسیم آن گاه این نظریه توجیه پذیر خواهد بود و بهترین راه حل شناخته میشود. ولی اگر مانند اسلام به دولت بنگریم و دولتمردان را نه حاکمان بلکه والیان (دوست ، یاور ، سرپرست مهربان ) و مسئولان و موظفان بدانیم آن گاه قدرت مفهوم دیگری مییابد. در این صورت والیان و کارگزارن نظام که در حوزه خصوصی و دولت قرار گرفته اند تنها کارگزاران مردم و پاسخگو در برابر خلق و خالق هستند.
دوستی دارم که باید هر روز سری به این شبکه جهانی بزند و از احوالات این جهان آگاه شود. میگوید خیلی عبرت انگیز است. شاید حق با او باشد. این را میگویم تا ببنیم که از این همه گشت و گذار در اینترنت چه نصیبش شده که سخن از پند و عبرت میکند.
دیروز صدایم کرد و گفت و بیا و ببین و عبرت گیر! رفتم ببینم که چه دیده که عبرت انگیز است. بروم یک سری بهش بزنم تا شاید ما هم عبرت گرفتیم. هر چند که به این سادگی میخ آهنین نرود در دل سنگ ما.
یکی از پایگاه های شخصی را آورده بود و به تصاویرش نگاه میکرد. بیش از هزار عکس متنوع بود. البته از آن مستهجنهایش نبود. آقایی بود که از فعالیتهای دینی و فرهنگیا خود به نوشته و تصویر سایت زده بود تا خلق الله را به راه آورد و دست خاکیان را در دست افلاکیان بگذارد و این مردم دور از خدا را به خدا برساند. البته خودش هیچ ادعایی نداشت. اگر هم خیلی از خودش خوشش آمده بود تعبیر استاد میکرد.
گفتم: خیلی خوب! این که کار مثبت و خداپسندانه ای میکند؟ کجای کارش عیب دارد؟ حتم میخواهی بگویی باید از این مردان خدا و بریدگان از دنیا عبرت کرفت و این قدر توی این کتابها دنبال خدا نرویم که خدا در میان خلق است نه کتاب و الفاظ و مفاهیم؟
گفت: نه حانم! پس همین طوری سرسری نگاه میکنی ؟ این عکسها کلی حرف و حدیث دارد؟
گفتم: چه حرف و حدیثی؟
گفت: این که چشم دل نداری، حق داری. باید از چشم مردم این عکسها را دید نه از چشم هم فکریها و هم پیالهها. تو که خود از همان جماعت و قماشی فکری میکنی مردم هم مثل تو میبینند؟ نه جانم.
گفتم: تو که از مخالفان این تفکری و یک جور دیگر میبینی، تفسیر خودت را از این عکسها و در حقیقت فکرها بگو. چون هر کسی از زاویه دیدی میبیند که بینش و نگرش او اقتضا میکند. از زاویه دید تو این زندگی چگونه تفسیر میشود؟
گفت: پس خوب به این عکس ها نگاه کن! این آقا کیست؟ آقایی که ادعا ارتباط با افلاک دارد و از خودش به عنوان کروبیان و عرشیان یاد میکند و میخواهد این گله گوسفندان را به سلامت به سرای جاویدان ببرد. البته گله گفتم به خاطر همین ایمیلهایی است که خودشان مینویسند و تعبیراتی که خودشان دارند.
گفتم: خوب!
گفت: خوب به جمالت! نگاه کن در زیر عکس ها چه نوشته است.
گفتم: خوب! چه نوشته است؟
گفت: نوشته: حضرت استاد در منزل خود در لواسانات.. حضرت استاد در منزل خود در شمال... حضرت استاد در منزلشان در قم... حضرت استاد در منزلشان در مشهد... حضرت استاد....
گفتم: خوب این چه اشکالی دارد. در همه این جا با پول شخصی رفته خانهای برای خودش خریده است؟
گفت: پول شخصی ؟!!... خانه!!... بگو کاخ... خودم برایش ایمیل کردم گفتم: حضرت استاد این پول را از وجوهات دارد و این همه بذل و ببخش برای مقام شامخ خودش و خویشان خویش... گفته است: اینها همه مال خودم است از درآمدهای شخصی است. اخر اولا حضرت استاد تو مگر تاجری ؟(البته هستی ولی از نوع دیگرش همانی که قرآن درباره عالمان یهودی گفته که یشرون ...) دوم حتی اگر مال شخصی باشد این همه خانه در حالی که خیلی بی خانمانند. سوم مگر امیرمومنان(ع) به شریح قاضی نگفت که اگر این خانه را از بیت المال گرفتی که باید پاسخگوی خلق باشی و اگر از مال شخصی باید پاسخگوی خدا.
گفتم: تند نرو! پیاده شو تا با هم برویم. خوب میتازی. مگر نه این است که خیلیها را به بزرگان میبندند. همین امروز توی صف شیر یکی میگفت این کارخانه پگاه مال آقای ن ن است. گفتمش یقین داری ؟ گفت: هان. گفتم: فکر میکنم شرکت دولتی باشد نه خصوصی... حالا تو هم به این آقا میبندی؟
گفت: نه جانم. این را که من به او نبستم. او خودش در سایت شخصیاش اینها را گذاشته تا مردم ببینند و از حال و وضع استاد با خبر شوند. دیدی که چه خانهها و چه درخت و گل و گیاه در حیاط منزل میپروراند. آقا که این جا بهشت دارد چه حاجت به بهشت آن جا دارد؟
یاد آن حدیث افتادم که در داستان راستان در باره تصوف آمده و قبلا برایتان در تصوف و مطهری نوشتم و هم یاد این شعر حافظ که: واعظان کین جلوه در محراب و منبر میکنند. چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند.
خداوند در قرآن درباره این اساتید هدایتگری که تنها در حرف و حدیث خدا خدا میکنند برای تحمیق تودهها زهدنمایی و... نشان میدهند، میگوید:ای کسانی که ایمان آوردهاید. بسیاری از دانشمندان و راهبان، اموال مردم را به باطل میخورند و آنان را از راه خدا باز میدارند( چون برای خودشان دکان باز کردهاند و مردم را به نام خدا به خود میخوانند) و کسانی که زر و سیم و گنجینههای ذخیره میسازند و در راه خدا انفاق نمیکنند، به مجازاتی دردناک بشارت ده.
در آن روز که (همین زر و سیم را)در آتش دوزخ گرم و سوزان کرده و با آن چهرهها و پهلوها و پشتهایشان را داغ میکنند و به آنها میگویند این همان چیزی است که برای خود اندوختید و گنجینه ساختید. پس بچشید چیزی را که برای خود میاندوختید.(توبه، 34 و 35)
اشاره: دیروز یکی از دوستان نقل میکرد که طرف رفته در جامعه الزهرا(س) گفته است باید مساله لعن و زیارت عاشورا و مضامین از این دست جمع شود. لعن و نفرین درست نیست و باعث جدایی میشود. برای این که وحدت حفظ شود لعن و نفرین باید جمع شود. باید تقیه کرد و نفرین را در مجامع شیعی به ویژه در این دانشگاه ها جمع کرد.
مقدمه اول: دکتر علی شریعتی در جلد دوم کتاب تاریخ تمدن نوشته است: تقیه یک عبث فکری است که در جامعه وجود دارد و عامل انحطاط بزرگی است که در سرنوشت جامعه ما اثر گذاشته است، زیرا اقلیت شیعه در گذشته که از لحاظ فکری و سیاسی مخالف رژیم خلافت بوده اند برای ادامه مبارزه شان شرایط مبارزه مخفی را ناچار مراعات میکنند و در شرایط مبارزه ، سازمان مخفی ای که در یک جامعه علیه رژیم حاکم مبارزه میکند ، اساسی ترین آموزشش به افراد این است که بگوید عقاید خود و افکار خود را از کسانی که جزء شما و رابط تشکیلات شما نیستند ، ولو بدانید که شیعه هستند و هم فکر شما، باید پنهان کنید. چزا پنهان کننند؟ برای این بتوانند مبارزه را ادامه بدهند....
(تقیه یعنی) این که عقیده ات را نگو، یک دستور تشکیلاتی بود. به این معنا که عقیده و عمل استراتژیکت را مخفی کن... بعد تقیه که دستور تشکیلاتی و تاکتیکی بودة بر اثر طول مدت و نسل ها تبدیل به عادت و عقیده شد.
مقدمه دوم: در شیعه ما دو نوع دستور العمل داریم یعنی غیر از گزاره هایی که برای ایجاد بینش و نگرش به عنوان اصول دین و مذهب داریم که پنج گانه است یک آموزه های کلی داریم که دستور العمل و خط مشی کلی را تعیین میکند و شاید بتوان از آن ها به سیاست های تشیع نام برد. این اصول و ساست های کلان یکی از آن ها تولی و دیگری تبری است. تولی یعنی دوستی و ولایت پذیری و تبری یعنی برائت داشتن و اعلان رسمیبیزار و نفرت. یعنی تعیین مرزهای خودی از غیر خودی . باید مرزهای میان دوست و دشمن به وضوح و شفافیت روشن شود . ما اهل ریا و نفاق نیستم به صراحت مرزهای میان خود و دشمن را مشخص و اعلان میکنیم و به عنوان آذان من الله و رسوله به گوش همگان میرسانیم تا آنان نیز سیاست های خود را بر پایه این اصول و ارزش های اعلان شده از سوی ما تعیین و مشخص کنند.
پرسش: حالا این در این بین تقیه چه نقشی بازی میکند؟ از سویی اعلان رسمی و تعیین مرزهای میان خودی و غیر خودی بر ما به عنوان یکی از اصول ارزشی و راستین واجب شده است و از سوی دیگر تقیه به عنوان دین امامان و خط مشی ایشان به طور رسمیاعلان شده است. این تقیه همان طور که پیشتر گفته شد یک نوع نفاق است به این معنا که در حوزه حضور قدرت چه مشروع و چه نامشروع دو واکنش از سوی مومنان و کافران رخ میدهد. مومن تحت حاکمیت و قدرت کافران و مخالفان به تقیه پناه میبرد و ایمان خود را مخفی میسازد. از سوی دیگر مخالفان و کافران نیز در حوزه قدرت مومنان کفر خود را مخفی میدارند و به زبان اعلان اسلام میکنند که قرآن از ایشان به منافق یاد میکند. حالا با این وضعیت یک مومن در حوزه نفوذ مخالفان و کافران چه باید بکند ؟ عمل به تولی و تبری و یا تقیه؟
برای رهیدن از مرگ دستور نهانکاری و تقیه است ولی وقتی قدرت و توان در اختیار مومنان است اعلان تولی و تبری واجب عینی است و استفاده از روش و تاکتیک تقیه چیزی جز نفاق نیست. نفاقی که خود عامل ایجاد دشمنی و عدم اعتماد میان دو طرف است. برای اعتماد سازی نمی توان از روش نفاق استفاده کرد. از سوی در این حالت گشایش نمی توان از عنوان تقیه استفاده و رفتار را بدان توجیه کرد. پس باید در شرایط کنونی در جامعه ایران تولی و تبری اصل قرار گیرد و مرزها میان خودی و غیر خودی به طور مشخص معلوم ومعین گردد.
اما مساله وحدت میان مسلمانان چه جایگاهی در این میان پیدا میکند؟
پاسخ این پرسش از این مطلب روشن میشود که وحدت در عمل به مواردی است که کلمه سواء است . به این معنا که در مواردی که اتفاق کلمه وجود دارد میبایست هماهنگ و همراه و همگام با هم عمل کرد ولی این به معنا کنار گذاشتن عقاید نیست. بلکه اتحاد در عمل است نه اتحاد در مذهب و یا دین. بنابراین نباید میان وحدت گرایی و کنار گذاشتن اصول اعتقادی که تمایز میان دو مذهب را پدید میآورد خلط شود.