سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هر که ما أهل‏بیت را دوست گیرد ، درویشى را همچون پوشاک بپذیرد [ و گاه این سخن را به معنى دیگر تأویل کنند که اینجا جاى آوردن آن نیست . ] [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :75
بازدید دیروز :495
کل بازدید :2143717
تعداد کل یاداشته ها : 1987
04/1/23
6:46 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
خلیل منصوری[174]
http://www.samamos.com/?page_id=2

خبر مایه
پیوند دوستان
 
فصل انتظار اهالی بصیرت هزار دستان سرباز ولایت رایحه ی انتظار اقلیم شناسی دربرنامه ریزی محیطی .:: مرکز بهترین ها ::. نگارستان خیال جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی نگاهی نو به مشاوره پلاک آسمانی،دل نوشته شهدا،اهل بیت ،و ... حمایت مردمی دکتر احمدی نژاد آقاشیر کلّنا عبّاسُکِ یا زَینب صراط مستقیم هم رنگــــ ِ خـــیـــآل جبهه مقاومت وبیداری اسلامی کالبد شکافی جون مرغ تا ذهن آدمیزاد ! تکنولوژی کامپیوتر وبلاگ منتظران سارا احمدی بوی سیب BOUYE SIB رمز موفقیت محقق دانشگاه سرزمین رویا وبلاگ تخصصی فیزیک پاک دیده آدمک ها ✘ Heart Blaugrana به نام وجود باوجودی ... سرباز حریم ولایت دهکده کوچک ما از قرآن بپرس کنیز مادر هرچه می خواهد دل تنگت بگو •.ღ♥ فرشتــ ـــ ـه تنهــ ــ ــایی ♥ღ.• پیامبر اعظم(ص) عطاری عطار آبدارچی ستاد پاسخگویی به مسایل دینی وبلاگ شخصی امین نورا چوبک نقد مَلَس پوست کلف دل نوشت 14 معصوم وقایع ESPERANCE55 قدرت شیطان دنیای امروز ما تا ریشه هست، جوانه باید زد... آواز یزدان خلوت تنهایی کتاب شناسی تخصصی اس ام اس عاشقانه طرحی نو برای اتحاد ایرانیان سراسر گیتی در گوشی با خدا **** نـو ر و ز***** اس ام اس سرکاری و خنده دار و طنز دنیا به روایت یوسف جاده خدا خام بدم ایلیا حرفای خودمونی من بازی بزرگان کویر مسجد و کلیسا - mosque&church دنیای ماشین ها بچه دانشجو ! پژواک سکوت گنجهای معنوی دنیای موبایل منطقه‏ ممنوعه طلبه علوم دینی مسافر رویایی انواع بازی و برنامه ی موبایل دانشجو خبر ورزشی جدید گیاهان دارویی بانوی بهشتی دو عالم سلام

خداوند در حوزه‌های چندی به پاسخ‌گو است. از مهم ترین این حوزه‌ها می‌‌توان به پاسخ‌گویی خداوند نسبت به درخواست‌های وجودی و بیانی موجودات اشاره کرد. به این معنا که خداوند وقتی موجودی را در هستی می‌‌آفریند به تمام خواسته‌ها  و نیازهای او پاسخ می‌‌دهد و شرایط و امکانات مورد نیازش را برای مقصود موجود فراهم می‌‌آورد. این پرسش‌ها می‌‌تواند به شکل کلامی‌‌ و بیانی و به صورت دعا و طلب به درگاه خداوند مطرح شود و می‌‌تواند این گونه نباشد. یعنی موجود خود نداند که به چه چیزی نیازمند است و خواسته درونی او را تشکیل می‌‌دهد. در این گونه از موارد به پرسش‌های ذاتی و وجودی موجود پاسخ می‌‌دهد و نیازهای او را بر طرف می‌‌سازد.

گونه دیگر پاسخ‌گویی، پاسخ گویی به پرسش‌های معرفتی و شناختی موجودات به ویژه انسان و جن است. خداوند به این پرسش‌ها نیز پاسخ می‌‌دهد و در قرآن و کتب دیگر آسمانی به این گونه پرسش نیز پرداخته است. بنابراین هیچ شک و شبهه ای درباره پاسخ‌گویی خداوند در این دو حوزه وجود ندارد.

نوع سوم پاسخ‌گویی که می‌‌توان درباره خداوند تصور کرد، پاسخ‌گویی خداوند نسبت به پرسش‌هایی دانست که در حقیقت بازخواست است. به این معنا که فرد مسئول پاسخ‌گویی نسبت به اعمال و گفتار و رفتارش باشد. چنان که ما درباره مسئولان حکومتی و دولتی می‌‌گوییم که باید نسبت به مردم و مجلس و سایر نهادهای نظارتی پاسخ‌گو باشند. اکنون این پرسش مهم و اساسی و چالش برانگیز مطرح می‌‌شود که آیا خداوند نیز به عنوان یک موجود پاسخ‌گوی رفتار و اعمال خود است؟

از همان آغازین روزهای پیدایش اسلام تاریخی این پرسش برای مومنان مطرح شد که آیا خداوند نیز همانند موجودات دیگر پاسخ‌گو است؟ دو گروه عمده در پاسخ به این پرسش در میان اهل تسنن وجود دارد که کاملا در مقابل یک دیگر به شکل اثبات و نفی قرار گرفته اند. اشعری‌ها بر این باورند که خداوند در این حوزه پاسخ‌گو نیست و در مقابل معتزلی‌ها بر این نکته پا می‌‌فشارند که او نیز پاسخ‌گو اعمال خود است؟

پرسش دیگری که بر پایه نگرش اعتزالی پیش می‌‌آید که خداوند در برابر چه کسی پاسخ‌گوست؟ آیا بالاتر از خداوند موجودی است تا از او بازخواست کند؟ اگر نیست خداوند به کسی باید پاسخ‌گو باشد؟

ریشه این مباحث در قرآن است. آموزه‌ها و گزاره‌های قرآنی به گونه ای است که در صورت نگرش گزینشی می‌‌توان هر دو قول متناقض را به قرآن نسبت داد. کاری که بسیاری برای اثبات نظرات خود و تحمیل آن به دین و قرآن انجام می‌‌دهند. اما پاسخ درست به این پرسش با نگاه پازلی و کنار هم نهادن همه آیات به خوبی آشکار می‌‌شود.

خداوند در آیه 23 سوره انبیاء می‌‌فرماید: او در آن چه می‌‌کند بازخواست نمی‌‌شود ولی آنان بازخواست می‌‌شوند. این آیه به صراحت پاسخ‌گو بودن خداوند را نفی می‌‌کند و پاسخ‌گو بودن همگان ( چه انسان و چه غیر انسان و چه خدایانی که مشرکان می‌‌پرسند و چه غیر آنان ) را اثبات می‌‌کند.

علامه محمد حسین طباطبایی نویسنده تفسیر المیزان در بیان عدم امکان بازخواست و پاسخ‌گو بودن خدا  می‌‌نویسد که خداوند مالک و رب مطلق است و این معنا در آیه قبل به صورت رب‌العرش و قدرت مطلق بیان شده است. مالک نیز از تصرف در ملک خود بازخواست نمی‌‌شود. بنابراین علامه می‌‌کوشد با اشاره به مساله ملک طلق و محض بودن همه هستی جواز هر گونه تصرف برای خداوند را اثبات کند که نتیجه آن عدم امکان بازخواست از خداوند است.

محمد باقر بهبودی در تفسیر معانی قرآن با اعتراض به تفاسیر موجود بر این باور پا می‌‌فشارد که این آیه به مساله عدم پاسخ‌گویی خداوند و بازخواست از او نمی‌‌پردازد بلکه آیه 23 در حقیقت بیان و تفسیر آیه 22 است. به این معنا که مشرکان برای خداوند صفاتی را اثبات می‌‌کنند که خداوند آن را در قرآن نقد می‌‌کند. مشرکان بر این باورند که برای آسمان‌ها و زمین خدایان و الهه‌های چندی است (شاید به شکل رب الانواع ) این خدایان را خدایی است  که الله است و او خدای خدایان است. مشرکان با اثبات این دو مطلب به این مساله می‌‌پردازند که آنان یعنی خدایان در برابر الله پاسخ‌گو هستند ولی الله بازخواست نمی‌‌شوند. بنابراین آیات این گونه معنا می‌‌شود: پس پروردگار عرش از توصیف مشرکان منزه است. توصیفی که می‌‌گوید که الله در آن چه می‌‌کند بازخواست نمی‌‌شود ولی خدایان بازخواست می‌‌شوند.( نک: معانی القرآن، محمد باقر بهبودی، چاپ اول، تهران، 1369 ص مقدمه ص 7) در این نگرش هیچ تناقضی میان این آیه و آیه دیگری که در آینده آورده می‌‌شود وجود ندارد، چون این آیه کلام خداوند و قرآن نیست، بلکه قول مشرکان است که خداوند این توصیف را نمی‌‌پذیرد و آن را از ذات خود منزه می‌‌داند. بنابراین خداوند هم خدایان دیگر را نفی می‌‌کند و هم عدم بازخواست و پاسخ‌گو بودن خود را که مشرکان آن را از ساحت الهی نفی کرده بودند. پس این آیه اشاره ای ندارد که خداوند بازخواست می‌‌شود و یا نمی‌‌شود.

البته بیشتر مفسران این تفسیر را نمی‌‌پذیرند. ولی اگر این آیه ابهام داشته باشد و نتوان به این پاسخ درست رسید که آیا خداوند پاسخ‌گوست یا نیست ؟ می‌‌بایست به آیه دیگری مراجعه شود تا این پرسش را تبیین کند.

آیه دیگری که به این پرسش پاسخ می‌‌دهد آیه 165 سوره نساء است. خداوند در این آیه می‌‌فرماید: و پیامبرانی را فرستاد که بشارت دهنده و ترساننده اند تا آن که پس از فرستادن این همه پیامبران مردم را بر خدا حجتی نباشد؛ و خداوند عزیز و حکیم است.

در این جا خداوند دلیل فرستادن پیامبران را از میان برداشتن حجت مردم دانسته است. حجت زمانی آورده می‌‌شود که شخص بخواهد از بازخواست رهایی یابد. به این معنا که در قیامت اگر خداوند مردمان را بازخواست کند و بگوید که چرا ایمان نیاورده اید؟ آنان نگویند که ما آگاهی نداشته‌ایم. شما اگر ایمان ما را می‌‌خواستید باید کس و کسانی را می‌‌فرستادید.

این آیه بیان می‌‌دارد که پاسخ‌گویی خداوند امکان ذاتی دارد، هر چند که امکان وقوعی ندارد، زیرا خداوند آن چنان کارها را حکیمانه و درست و به کمال و تمام انجام می‌‌دهد که جای هیچ‌گونه پرسش و بازخواست نمی‌‌گذارد. از این روست که حجت را بر مردمان تمام می‌‌کند.

این روش در حقیقت سالبه به انتفای موضوع است؛ یعنی عدم پاسخ‌گویی خداوند که بنابر تفسیر علامه طباطبایی در آیه 23 انبیاء بیان شده به جهت عدم بقای هر گونه پرسشی است، نه آن که پاسخ‌گویی خداوند امکان ذاتی نداشته باشد.

بنابراین می‌‌توان این نگرش را پذیرفت که همگان و حتی خداوند پاسخ‌گوست و نسبت به اعمال و رفتارش قابلیت و شانیت بازخواست را دارا می‌‌باشد هر چند به جهاتی امکان وقوعی نمی‌‌یابد. برخی برای این نگرش شاهد مثالی از آیه 30 سوره بقره می‌‌آورند که فرشتگان در هنگام آفرینش آدم و خلافت انسان از خداوند می‌‌پرسند: آیا کسی را در آن خواهی گماشت که در زمین فساد کنند و خون‌ها ریزد؟ این پرسش می‌‌تواند پرسش اعتراضی باشد که به زبانی بازخواست نیز می‌‌باشد.

به هرحال به نظر می‌‌رسد که همگان از حوزه پاسخ‌گویی حتی پاسخ‌گویی نسبت به اعمال و رفتار خود بیرون نیستند. و شگفت این که این بازخواست نه از سوی عالی نسبت به دانی و مالک نسبت به مملوک بلکه از سوی دانی و مملوک انجام می‌‌شود. بنابراین حتی اگر پاسخ‌گویی خداوند را نتوانیم در این معنا اثبات کنیم ولی احتمال آن قوی می‌‌نماید. از این جا می‌‌توان به ضرس قاطع بیان کرد که همگان در برابر حتی دانی و مملوک و رعیت و شهروند مسئول می‌‌باشند و هیچ کس از دایره پاسخ‌گویی بیرون نیست. این پاسخ‌گویی نه تنها در برابر خداوند بلکه در برابر همه هستی است. ما در برابر اعمال خود نسبت طبیعت و انسان‌های دیگر مسئول هستیم و باید افزون بر پاسخ‌گو بودن در برابر خداوند به تک تک آنهایی که بدان ظلم و ستمی‌‌روا داشته ایم پاسخ‌گو باشیم. هیچ فردی ولو در نهایت اقتدار و عصمت از دایره پاسخ‌گویی بیرون نیست.   


85/4/1::: 12:53 ع
نظر()
  

انسان به جهت برخی از خصوصیات و ویژگی‌های غریزی و یا فطری اش موجودی مقلد است. یعنی برخی را سرمشق و نمونه قرار می‌دهد و به جهات موفقیت‌های آن سرمشق می‌کوشد چون او باشد هر چند این کوشش و تلاش با تکلف و سختی همراه باشد از آن دست نمی‌کشد. این مساله هم می‌تواند یک امر مثبت و ارزشی باشد و هم منفی و ضد ارزش و یک ناهنجاری. به این معنا که چاقوی دو لبه‌ا‌ی است. در این جا نمی‌خواهم این جهت از مساله را بگشایم بلکه هدفم از بیان این مطلب آن است که بگویم انسان این خصوصیت را دارا می‌باشد. در حقیقت در مقام بیان هست‌ها هستم و نه در مقام داوری و سنجش و ارزش‌گذاری.

جمهوری اسلامی ‌می‌کوشد که رفتار و منش و کنش و نگرش خود را با دولت نبوی و علوی هماهنگ نماید و آن را سر مشق و نمونه عینی قابل تحقق بر می‌شمارد. من در این جا باز هم به داوری و ارزش‌گذاری نمی‌نشینم بلکه آن را به عهده شما می‌گذارم و تنها به بیان چند نمونه از منش و کنش و واکنش رهبران نمونه‌ای می‌پردازم که می‌کوشیم چون ایشان باشیم. هیچ توجیهی را نمی‌پذیرم به ویژه توجیه مصلحت و مقتضیات زمان و مکان؛ چون اصل اولی در این جا همان عمومیت و کلیت و اسویت است مگر آن که دلیلی استوار حکم به خروج آن کند و بگوید که آن عمل از اختصاصات پیامبر (ص) بوده است.

روزی پیامبر(ص) در اوج قدرت و اقتدار و حاکمیت دولت شهر مدینه که اکنون به شهرها و آبادی‌های دیگر گسترش یافته بود، بر بالای منبر رفت و از مردم خواست تا اگر طلبی دارند و ظلم و ستمی ‌از سوی ناحیه ایشان سر زده است بیایند و حق خود را استیفا کنند و بستانند. پیامبر(ص) آن روزها در بستر بیماری بود و این بیماری از چهره و رخسارش نمودار. به سختی خود را به مسجد رسانده بود و اکنون در انتظار پاسخ خود را در آن بالا نگه می‌داشت. کسی سخنی نگفت. ناگهان مردی از میان جمعیت برخاست و گفت: یا رسول الله ! از شما بر من ستمی ‌رفته است. مردم به ویژه یاران آن حضرت به شدت خشمگین شدند و می‌خواستند متعرض وی شوند. پیامبر ایشان  را آرام کرد و گفت: چه ستمی‌ بر تو رفته است؟ مرد گفت: روزی که می‌خواستید سوار شتر شوید چوبدستی شما به پهلوی من خورد و من اذیت شدم و اکنون می‌خواهم قصاص کنم. آن حضرت چوبدستی اش را خواست تا با همان وی را قصاص کند. همه حیران و شگفت زده نشسته بودند. آخر پیامبر بیمار است و این گونه رفتار وی را بیشتر می‌آزارد و دردش را می‌افزاید. مرد نزدیک پیامبر (ص) رفت. چوبدستی را از دست پیامبر گرفت. پیامبر فرمود: قصاص کن! مرد گفت: این گونه نمی‌شود قصاص کرد. چون شما  جامه بر تن دارید در حالی که آن روز که چوبدستی شما به من خورد من برهنه بودم. پیامبر جامه اش را بالا زد. مرد به سرعت لبانش را بر پهلوی پیامبر (ص) نهاد و آن جا را بوسید.

پیامبر نمونه ما چنین انسانی است که در اوج قدرت و بیماری از امت می‌خواهد که حق خود را حتی از شخص وی بازستانند.

این نمونه ای از سلوک ایشان در حوزه عمل سیاسی بود. با آن که حکومت و ثروت در اختیارش بود از آن چه بردگان می‌خوردند می‌خورد و چون بردگان در مجالس می‌نشست.(بحارالانوار، علامه محمد باقر مجلسی، ج 16 ص 261) در جای پایین می‌نشست و در همان جا می‌خوابید. (همان 263) هیچ گاه بستری که برای او در نظر می‌گرفتند بنشیند و یا بخوابد عیب نمی‌گرفت. اگر چیزی پهن می‌کردند روی آن می‌خوابید و گرنه بر روی زمین می‌خوابید. هیچ گاه در حالی که تکیه داده باشد غذا نمی‌خورد. (محجه البیضاء فیض کاشانی ج 4 ص 215 ) جامه اش را خود می‌دوخت و کفشش را خود وصله و پینه می‌زد و در کارهای خانه کمک می‌کرد. (همان ص 230)


85/3/29::: 6:5 ع
نظر()
  

یکی در پیامی‌ نوشته بود: این خدایی که می‌پرستید چه نوع خدایی است. دیدنی است. خوردنی است. پوشیدنی است چشیدنی و بوییدنی است. بالاخره چه جور چیزی است؟ 

به نظرم این دوستم می‌خواست این پرسش را مطرح سازد که کارکرد و نقش خدا در هستی و به ویژه نسبت به من شخصی نه نوعی چیست؟ اگر بخواهیم از نظر جامعه شناسی و روانشناسی این پرسشگر گرامی‌را از حیث روش شناختی دسته بندی کنیم، ایشان در گروه متفکران کارکردگرا قرار می‌گیرد. این دسته برای هر چیز و پدیده ای فرهنگی، اجتماعی نقش و کارکردی را در نظر می‌گیرند. به طوری که اگر پدیده ای دارای کارکردی اجتماعی و فرهنگی نباشد پدیده ای بیهوده تلقی می‌شود. این گروه می‌کوشند تا انتظارات خود را از دین در حوزه کارکردگرایی تبیین کنند. مثلا ترس از حوادث طبیعی غیر قابل توجیه عقلانی موجب شد تا خدا به عنوان عامل توجیهی خود را در انسان جا دهد. همبستگی اجتماعی و یا علل دیگر با توجه به رویکرد جامعه شناسان و فیلسوفان دین تبیین کننده نقش خدا و دین در زندگی انسانی است. پدیده دین این گونه است که معنا می‌یابد. 

من نمی‌خواهم در این جا به این دوست گرامی‌پاسخی دهم تا به چرگه مومنان به خدا بپیوندد. به این معنا که تلاش کنم تا با استدلالات چندی بنمایم که این خدای ما در مقولاتی که این دوست اندیشیده نمی‌گنجد و از دسته مقولات دهگانه ارسطویی بیرون است و نه جسم است و نه... زیرا ایمان از مقولاتی نیست که بتوان تنها با استدلال و برهان و علم ایجاد کرد. ایمان یک فرایند پیچیده ای را می‌طلبد که تا پدیدار گردد. به ویژه که نگاه این دوستمان نگاهی حسی و بر پایه عقلانیت ابزاری است نمی‌توان با براهین فلسفی قدیم مطلوبم را اثبات کنم. استدلال علمی‌که در علم جدید برای اثبات نظریاتی چون کوانتم و نسبیت به کار می‌رود از آن جایی که دوری است و به هرحال با یک و یا چند واسطه به اصل خود باز می‌گردد نیز فایده ای ندارد.  

تامس کوهن فلیسوف علم آمریکایی استدلال را برای اثبات نظریه ای ناکارآمد می‌داند. وی معتقد است که هر نظریه پردازی می‌کوشد تا با به کار گیری استدلال و آوردن شواهد عینی از هستی نظریه ای اثبات کند. در روش اثبات گرایی به خلاف ابطال گرایی نظریه پرداز می‌کوشد تا با آوردن استدلال و شواهد از یک پارادایم نیونتی مثلا به کوانتمی‌و یا پارادایم نسبیت برسد. استدلال و شواهد عینی ای هر یک دوری است و تنها اگر پذیرشی از طرف رقیب صورت می‌گیرد اقناعی است.  

به این معنا که رقیب تنها زمانی به پارادایم و نظریه دیگری ایمان می‌آورد که اقناع شده باشد. استدلال به تنهایی نمی‌تواند این اقناع را پدید آورد و  یا موجب شود تا به نظریه رقیب ایمان آورد.  

به ایمان نیز می‌توان به دو گونه نگریست یکی نگاه به کارکردها و آثار آن است. در روایت است که ایمان عبارت از اقرار زبانی و عمل به ارکان و جوارح است.  آن چه در این عبارت آمده است بیان ماهیت ایمان نیست بلکه نگاه به کارکردهای آن است. به نظر می‌رسد موجود بی ایمانی وجود ندارد. به هرحال هر کس به پارادایمی‌ایمان دارد که در اصطلاح اسلامی‌از آن به کفر یاد می‌کنند. کفر نیز خود ایمانی است رقیب پارادایم ایمات به خدا. در ایجاد و تحول ایمان مجموعه ای از عوامل درونی و بیرونی نقش بازی می‌کنند. استدلال دوری و استدلال برهانی و عواطف و احساسات برای ایجاد آن تاثیر گذار هستند. این گونه نیست که ایمان به یکباره صورت بگیرد. اگر ما سخن از جهش ایمانی همانند جهش گشتالتی می‌کنیم از این رو است که این مجموعه عوامل و علل در یک زمان مانند نطقه جوش آب عمل می‌کند. در آن لحظه علل ناقصه متحول به علت تامه می‌گردد و فرد جهش ایمانی می‌کند و مانند آب به جوش می‌آید. در این جاست که ناگهان نگرش فرد نسبت به کل هستی دگرگون می‌شود و هستی را از این دریچه ایمانی جدید می‌بیند. از یک پارادایم به پارادایم رقیب منتقل می‌شود و آن چه را تا کنون دو گلدان می‌دید دو نیم رخ و یا اردک را خرگوش  و یا بر عکس می‌بیند. این جهش ایمانی همان نطقه جوش آب انسانیت است. این گونه نیست که استدلال دوری و برهانی و احساسات و عواطف تمام نقش را به عهده داشته باشد و یا اصلا نقشی را ایفا نکرده باشند. همه این علل و عوامل برای ایجاد این تحول و جهش ایمانی نقش مثبتی داشته اند ولی نمی‌توان روی یکی به عنوان اصلی و بر دیگری به عنوان فرعی انگشت نهاد. کلیک کردن بر یکی به جهت آن است که به عنوان عامل نطقه جوش و جهش ایمانی در فرد و شخص خاص این گونه بوده است ولی در شخص دیگر شاید عامل دیگری این نقش را به عهده بگیرد. 

به هر حال من نمی‌خواهم به این دوستمان بگویم که می‌توانی به این پارادایم رقیب به این دلایل ایمان بیاوری چون در ایمان به پارادایم رقیب قرار داری و به سادگی به جهش ایمانی نمی‌رسیم. یعنی من و تو در یک فرایند پیچیده و طولانی به این نقطه جوش و جهش ایمانی رسیده ایم که نمی‌توان با یک استدلال به پارادایم رقیب درآیم. در مناظرات‌هایزنبرگ و اینشتین  درباره نظریه کوانتم، اینشتین در نهایت گفت: استدلالات خوب است ولی من نمی‌توانم باور کنم که خدا شیر و خط بازی می‌کند. به این معنا که نظریه کوانتم با این ایمان وی نسبت به هدفمند بودن هستی  و حکمت الهی ناسازگار است.  

از سوی دیگر انسان می‌تواند در حالی که به چیزی یقین داشته باشد به آن چیز ایمان نیاورد. این گونه نیست که هرگاه استدلال و برهان بر چیزی قرار گیرد و فرد نیز درستی آن را قبول داشته باشد به آن ایمان آورد. ایمان چیزی نیست که بتوان به سادگی ماهیت آن را تعریف کرد. پیچیدگی ایمان را کم و بیش بیان کرده ایم ولی این تمام کلام نیست. می‌توان به چیزی یقین داشت و در همان حال به آن ایمان نیاورد. قرآن درباره برخی از کافران می‌گوید : واستیقنتها و جحدوها؛ به آیات الهی یقین دارند ولی انکار می‌کنند. این انکار همان ایمان به نظریه رقیب و عدم پذیرش نظریه مستدل و یقینی است.

 

این سخن بگذار تا وقت دیگر
  

می‌گفت: چرا وقتی همایش می‌گذارند می‌گویند و شعار می‌دهند پرسش کلید پژوهش و یا پرسش دریچه دانایی ولی وقتی در عمل کسی می‌پرسد به جرم پرسیدن دستگیر می‌کنند و دست کم از پرسش و پرسیدن پشمیانش می‌کنند؟ این‌ها که می‌گویند می‌خواهیم فرهنگ پرسش و پرسشگری را گسترش دهیم با این عمل خودشان که ریشه این فرهنگ را می‌زنند؟ این دیگر چه جورش است؟

گفتم: پرسش داریم تا پرسش؟

گفت: این دیگر از آن حرف‌هاست. مگر پرسش هم انواع و اقسام دارد که بیایید و بگویید این حلال و آن حرام. این مباح و آن مکروه ؟

گفتم: آری ! مگر درباره بهانه بنی‌اسراییلی نشنیده‌ای. یهودیان این بهانه‌های که درباره گاو می‌آوردند در شکل پرسش مطرح می‌کردند. خداوند از ایشان خواسته بود گاوی را ذبح کنند ولی این‌ها به خاطر آن که این کار را نکنند درباره رنگ و سن و سال و این جور چیزها می‌پرسند. پس یک نوع پرسش داریم که پرسش بهانه است. پرسش هم داریم که در حقیقت انکار است. پرسشی هم به اراده و قصد اعتراض مطرح می‌شود و پرسش استفهامی‌ و چند نوع دیگر هم داریم. خوب ! هر یک از این اقسام و انواع پرسش خودش حکم خاصی دارد.

گفت:دیگر چه ؟ شما اگر بخواهید چیزی را حلال کنید و مجاز، هزار دلیل و برهان می‌آورید و اثبات می‌کنید که مفید و مصلحت و خوب است، پس باید این باشد و اگر بخواهید هم با هزار دلیل و برهان ریشه اش را می‌زنید.

گفتم: خوب! این هم هنر است. تو هم اگر می‌توانی داشته باش. دارندگی  است و برازندگی. البته جدی نگیر ! این شوخی است. از حق نگذریم نمی‌توان همه پرسش‌ها را یک جور دید. قرآن می‌گوید از بعضی چیزها نپرسید که دانستن آن برایتان مشکل ساز می‌شود. البته این در حالی است که خود قرآن فرهنگ پرسشگری را در میان مردمان تشویق و ترویج کرده است. در قرآن آمده است که بروید از دانایانتان بپرسید تا چیزهایی را که نمی‌دانید یاد بگیرید. هم تشویق کرده که بپرسید و هم گفته از چه کسی بپرسید و هم به چه قصد و نیتی بپرسید. از چیزهایی که نمی‌دانید از اهلش بپرسید و این پرسش هم به قصد دانستن باشد. از این رو گفته اند پرسش دریچه دانایی است. همان جا هم آمده است که می‌توانید در هر زمینه‌ای چون کلامی ‌و اعتقادی و تاریخی و... بپرسید. این‌ها نشان‌دهنده آن است که پرسش و پرسشگری امری خوب و مفید و ضروری است. اصلا رشد علوم و دانش انسانی و آغاز پژوهش، پرسش است.

گفت: پس پرسش به قصد اعتراض درست نیست؟

گفتم: نه چنین چیزی نیست. پرسش اعتراضی و استیضاحی و دیگر چیزها اگر به قصد و غرض فهم و نیت درست و خدایی باشد هیچ اشکالی ندارد.

گفت: پس چرا پرسیدند و به زندان افتادند؟

گفتم: شاید نیت آن‌ها خیر و درست نبوده است؟

گفت: از کجا نیت آن‌ها را دانستند؟

گفتم: چون برنامه داشتند؟

گفت: آدم که بدون برنامه و دلیل کاری نمی‌کند. هر پرسشی یک چهره ظاهری دارد و یکی باطنی. باطنش را چگونه فهمیدند؟

گفتم: نمی‌دانم.

گفت: من می‌دانم. بازجویی فنی شدند.

گفتم: حال چه شده است این قدر جلز و ولز می‌کنی؟

گفت: امیر مومنان(ع) می‌گفت: سلونی قبل ان تفقدونی ؟ پیش از آن که مرا دست دهید هر چه می‌خواهید بپرسید. در همان جلسات خطابه و سخنرانی ایشان برخی بلند می‌شدند و اعتراض می‌کردند و به صورت پرسش، اعتراض هم می‌کردند. اتفاقا از دوستان هم نبودند از خوارج و منافق و قاسطین بودند. ولی نه بازداشتی بود و نه... مگر ان‌ها در حکومت امیر مومنان (ع) نیت بد نداشتند و بدون هیچ بازجویی فنی نیت‌های ناپاکشان مگر مشخص نبود؟ چرا آن وقت پرسش اعتراضی آن هم در وسط سخنرانی مشکل نداشت ولی حالا در حکومت ما مشکل دارد؟

گفتم: والله من این چیز‌های سرم نمی‌شود. سری که درد نمی‌کند دستمال نمی‌بندند. مگر بی‌کار بودند که از این همه آدم از بعضی‌ها ب‌پرسد که دردسر ساز باشد. می‌توانستند از دیگری بپرسند یا آصلا نپرسند. حالا اگر می‌خواستند به فرهنگ قرآنی و اسلامی‌ و به قول خودشان امر به معروف و نهی از منکر و حق نظارت و کنترل مسئولان و ... عمل کند میان این همه خیرات و مبرات و فرهنگ اسلامی ‌تنها چرا به این یکی چسبیده‌اند؟ حتم دارم که طرف نیت خیر نداشت و اهل غرض و مرض بود.

گفت: چرا ؟

گفتم: موری از شاهنشاه جهانیان از بهتر و از ما بهتران یعنی حضرت سلیمان پیامبر می‌پرسد و اعتراض و کنابه بارش می‌کند و آن بزرگوار جوابش را می دهد چون آن مور بود آدمی که نبود، چون که مور بود غرض و مرض نداشت ولی آدمی‌ که بدون غرض(نیت) و مرض یافت نمی‌شود. می شود؟

گفت: نه والله. حالا بگو این طرف از ما بهتران کدام بود؟ پرسشگر یا پرسش شونده؟

گفتم: من که علم غیب نمی‌دانم. کمیته فنی و بازجویی فنی هم که سرم نمی‌شود...


85/3/28::: 12:58 ع
نظر()
  

انسان به جهت برخی از خصوصیات و ویژگی‌های غریزی و یا فطری اش موجودی مقلد است. یعنی برخی را سرمشق و نمونه قرار می‌دهد و به جهات موفقیت‌های آن سرمشق می‌کوشد چون او باشد هر چند این کوشش و تلاش با تکلف و سختی همراه باشد از آن دست نمی‌کشد. این مساله هم می‌تواند یک امر مثبت و ارزشی باشد و هم منفی و ضد ارزش و یک ناهنجاری. به این معنا که چاقوی دو لبه‌ا‌ی است. در این جا نمی‌خواهم این جهت از مساله را بگشایم بلکه هدفم از بیان این مطلب آن است که بگویم انسان این خصوصیت را دارا می‌باشد. در حقیقت در مقام بیان هست‌ها هستم و نه در مقام داوری و سنجش و ارزش‌گذاری. 

جمهوری اسلامی ‌می‌کوشد که رفتار و منش و کنش و نگرش خود را با دولت نبوی و علوی هماهنگ نماید و آن را سر مشق و نمونه عینی قابل تحقق بر می‌شمارد. من در این جا باز هم به داوری و ارزش‌گذاری نمی‌نشینم بلکه آن را به عهده شما می‌گذارم و تنها به بیان چند نمونه از منش و کنش و واکنش رهبران نمونه‌ای می‌پردازم که می‌کوشیم چون ایشان باشیم. هیچ توجیهی را نمی‌پذیرم به ویژه توجیه مصلحت و مقتضیات زمان و مکان؛ چون اصل اولی در این جا همان عمومیت و کلیت و اسویت است مگر آن که دلیلی استوار حکم به خروج آن کند و بگوید که آن عمل از اختصاصات پیامبر (ص) بوده است. 

روزی پیامبر(ص) در اوج قدرت و اقتدار و حاکمیت دولت شهر مدینه که اکنون به شهرها و آبادی‌های دیگر گسترش یافته بود، بر بالای منبر رفت و از مردم خواست تا اگر طلبی دارند و ظلم و ستمی ‌از سوی ناحیه ایشان سر زده است بیایند و حق خود را استیفا کنند و بستانند. پیامبر(ص) آن روزها در بستر بیماری بود و این بیماری از چهره و رخسارش نمودار. به سختی خود را به مسجد رسانده بود و اکنون در انتظار پاسخ خود را در آن بالا نگه می‌داشت. کسی سخنی نگفت. ناگهان مردی از میان جمعیت برخاست و گفت: یا رسول الله ! از شما بر من ستمی ‌رفته است. مردم به ویژه یاران آن حضرت به شدت خشمگین شدند و می‌خواستند متعرض وی شوند. پیامبر ایشان  را آرام کرد و گفت: چه ستمی‌ بر تو رفته است؟ مرد گفت: روزی که می‌خواستید سوار شتر شوید چوبدستی شما به پهلوی من خورد و من اذیت شدم و اکنون می‌خواهم قصاص کنم. آن حضرت چوبدستی اش را خواست تا با همان وی را قصاص کند. همه حیران و شگفت زده نشسته بودند. آخر پیامبر بیمار است و این گونه رفتار وی را بیشتر می‌آزارد و دردش را می‌افزاید. مرد نزدیک پیامبر (ص) رفت. چوبدستی را از دست پیامبر گرفت. پیامبر فرمود: قصاص کن! مرد گفت: این گونه نمی‌شود قصاص کرد. چون شما  جامه بر تن دارید در حالی که آن روز که چوبدستی شما به من خورد من برهنه بودم. پیامبر جامه اش را بالا زد. مرد به سرعت لبانش را بر پهلوی پیامبر (ص) نهاد و آن جا را بوسید.  

پیامبر نمونه ما چنین انسانی است که در اوج قدرت و بیماری از امت می‌خواهد که حق خود را حتی از شخص وی بازستانند.  

این نمونه ای از سلوک ایشان در حوزه عمل سیاسی بود. با آن که حکومت و ثروت در اختیارش بود از آن چه بردگان می‌خوردند می‌خورد و چون بردگان در مجالس می‌نشست.(بحارالانوار، علامه محمد باقر مجلسی، ج 16 ص 261) در جای پایین می‌نشست و در همان جا می‌خوابید. (همان 263) هیچ گاه بستری که برای او در نظر می‌گرفتند بنشیند و یا بخوابد عیب نمی‌گرفت. اگر چیزی پهن می‌کردند روی آن می‌خوابید و گرنه بر روی زمین می‌خوابید. هیچ گاه در حالی که تکیه داده باشد غذا نمی‌خورد. (محجه البیضاء فیض کاشانی ج 4 ص 215 ) جامه اش را خود می‌دوخت و کفشش را خود وصله و پینه می‌زد و در کارهای خانه کمک می‌کرد. (همان ص 230)


  

می‌گفت: چرا وقتی همایش می‌گذارند می‌گویند و شعار می‌دهند پرسش کلید پژوهش و یا پرسش دریچه دانایی ولی وقتی در عمل کسی می‌پرسد به جرم پرسیدن دستگیر می‌کنند و دست کم از پرسش و پرسیدن پشمیانش می‌کنند؟ این‌ها که می‌گویند می‌خواهیم فرهنگ پرسش و پرسشگری را گسترش دهیم با این عمل خودشان که ریشه این فرهنگ را می‌زنند؟ این دیگر چه جورش است؟ 

گفتم: پرسش داریم تا پرسش؟ 

گفت: این دیگر از آن حرف‌هاست. مگر پرسش هم انواع و اقسام دارد که بیایید و بگویید این حلال و آن حرام. این مباح و آن مکروه ؟ 

گفتم: آری ! مگر درباره بهانه بنی‌اسراییلی نشنیده‌ای. یهودیان این بهانه‌های که درباره گاو می‌آوردند در شکل پرسش مطرح می‌کردند. خداوند از ایشان خواسته بود گاوی را ذبح کنند ولی این‌ها به خاطر آن که این کار را نکنند درباره رنگ و سن و سال و این جور چیزها می‌پرسند. پس یک نوع پرسش داریم که پرسش بهانه است. پرسش هم داریم که در حقیقت انکار است. پرسشی هم به اراده و قصد اعتراض مطرح می‌شود و پرسش استفهامی‌ و چند نوع دیگر هم داریم. خوب ! هر یک از این اقسام و انواع پرسش خودش حکم خاصی دارد. 

گفت:دیگر چه ؟ شما اگر بخواهید چیزی را حلال کنید و مجاز، هزار دلیل و برهان می‌آورید و اثبات می‌کنید که مفید و مصلحت و خوب است، پس باید این باشد و اگر بخواهید هم با هزار دلیل و برهان ریشه اش را می‌زنید. 

گفتم: خوب! این هم هنر است. تو هم اگر می‌توانی داشته باش. دارندگی  است و برازندگی. البته جدی نگیر ! این شوخی است. از حق نگذریم نمی‌توان همه پرسش‌ها را یک جور دید. قرآن می‌گوید از بعضی چیزها نپرسید که دانستن آن برایتان مشکل ساز می‌شود. البته این در حالی است که خود قرآن فرهنگ پرسشگری را در میان مردمان تشویق و ترویج کرده است. در قرآن آمده است که بروید از دانایانتان بپرسید تا چیزهایی را که نمی‌دانید یاد بگیرید. هم تشویق کرده که بپرسید و هم گفته از چه کسی بپرسید و هم به چه قصد و نیتی بپرسید. از چیزهایی که نمی‌دانید از اهلش بپرسید و این پرسش هم به قصد دانستن باشد. از این رو گفته اند پرسش دریچه دانایی است. همان جا هم آمده است که می‌توانید در هر زمینه‌ای چون کلامی ‌و اعتقادی و تاریخی و... بپرسید. این‌ها نشان‌دهنده آن است که پرسش و پرسشگری امری خوب و مفید و ضروری است. اصلا رشد علوم و دانش انسانی و آغاز پژوهش، پرسش است. 

گفت: پس پرسش به قصد اعتراض درست نیست؟ 

گفتم: نه چنین چیزی نیست. پرسش اعتراضی و استیضاحی و دیگر چیزها اگر به قصد و غرض فهم و نیت درست و خدایی باشد هیچ اشکالی ندارد. 

گفت: پس چرا پرسیدند و به زندان افتادند؟ 

گفتم: شاید نیت آن‌ها خیر و درست نبوده است؟ 

گفت: از کجا نیت آن‌ها را دانستند؟ 

گفتم: چون برنامه داشتند؟ 

گفت: آدم که بدون برنامه و دلیل کاری نمی‌کند. هر پرسشی یک چهره ظاهری دارد و یکی باطنی. باطنش را چگونه فهمیدند؟ 

گفتم: نمی‌دانم. 

گفت: من می‌دانم. بازجویی فنی شدند. 

گفتم: حال چه شده است این قدر جلز و ولز می‌کنی؟ 

گفت: امیر مومنان(ع) می‌گفت: سلونی قبل ان تفقدونی ؟ پیش از آن که مرا دست دهید هر چه می‌خواهید بپرسید. در همان جلسات خطابه و سخنرانی ایشان برخی بلند می‌شدند و اعتراض می‌کردند و به صورت پرسش، اعتراض هم می‌کردند. اتفاقا از دوستان هم نبودند از خوارج و منافق و قاسطین بودند. ولی نه بازداشتی بود و نه... مگر ان‌ها در حکومت امیر مومنان (ع) نیت بد نداشتند و بدون هیچ بازجویی فنی نیت‌های ناپاکشان مگر مشخص نبود؟ چرا آن وقت پرسش اعتراضی آن هم در وسط سخنرانی مشکل نداشت ولی حالا در حکومت ما مشکل دارد؟ 

گفتم: والله من این چیز‌های سرم نمی‌شود. سری که درد نمی‌کند دستمال نمی‌بندند. مگر بی‌کار بودند که از این همه آدم از بعضی‌ها ب‌پرسد که دردسر ساز باشد. می‌توانستند از دیگری بپرسند یا آصلا نپرسند. حالا اگر می‌خواستند به فرهنگ قرآنی و اسلامی‌ و به قول خودشان امر به معروف و نهی از منکر و حق نظارت و کنترل مسئولان و ... عمل کند میان این همه خیرات و مبرات و فرهنگ اسلامی ‌تنها چرا به این یکی چسبیده‌اند؟ حتم دارم که طرف نیت خیر نداشت و اهل غرض و مرض بود. 

گفت: چرا ؟ 

گفتم: موری از شاهنشاه جهانیان از بهتر و از ما بهتران یعنی حضرت سلیمان پیامبر می‌پرسد و اعتراض و کنابه بارش می‌کند و آن بزرگوار جوابش را می دهد چون آن مور بود آدمی که نبود، چون که مور بود غرض و مرض نداشت ولی آدمی‌ که بدون غرض(نیت) و مرض یافت نمی‌شود. می شود؟ 

گفت: نه والله. حالا بگو این طرف از ما بهتران کدام بود؟ پرسشگر یا پرسش شونده؟ 

گفتم: من که علم غیب نمی‌دانم. کمیته فنی و بازجویی فنی هم که سرم نمی‌شود...
  

جدا از توطئه و توهم توطئه نسبت به حرکت پنج تن از طلاب حوزه علمیه قم در روز پانزدهم خرداد ماه در شبستان امام خمینی حرم حضرت معصومه(س)،باید گفت که حرکت و واکنشی طبیعی بوده است. از این رو باید از هر گونه واکنش تند نسبت به آن خودداری شود. اگر در آموزه‌ها‌ی دینی به انصاف و حسن سیره و رفتار امت و رعایای دولت نسبت به امرا  و صاحبان امور سیاسی و اجتماعی سفارش شده است از سوی دیگر در همان جا در آموزه دیگری که بیش از آن که اخلاقی بنماید یک دستور و آموزه تکلیفی برای امرا و صاحبان امور است، آمده است که بر آنان است که نسبت به مردم و امت عدالت و شفقت را در نظر بگیرند و به عنوان یک اصل اساسی و بنیادین مورد توجه قرار دهند. شفقت چیزی جز محبت و مهر برادرانه و دوستانه نیست. از این رو به روابط و دوستی محکم  همراه با دلسوزی و نگرانی، "دوستی مشفقانه" و برادر دلسوز را "اخ شفیق" می‌گویند. بر همه مسئولان و صاحبان امور اجتماعی و سیاسی است که رفتاری مبتنی بر اصول عدالت و شفقت را نسبت به "نه زیر دستان" بلکه صاحبان اصلی قدرت و حکومت یعنی مردم در پیش بگیرند.

از سوی دیگر در آموزه‌ها‌ی دستوری و گزاره‌ها‌ی فلسفی_ کلامی‌ اسلام به این مهم توجه داده شده است که صاحبان امور به عنوان مسئول، پاسخگوی اعمال و رفتار خود در برابر خدا و مردم هستند. پاسخگویی در برابر خدا در این دنیا به شکل تقوای فردی، اجتماعی و سیاسی بروز و ظهور می‌کند، چنان که پاسخگویی در برابر مردم نیز به پاسخگویی نسبت به همه انتقادات و واکنش‌ها‌ی رفتاری است که مردم به اشکال مختلف از خود بروز می‌دهند. در اسلام کسی جز خداوند تبارک و تعالی از دایره پاسخگویی بیرون نیست. هیچ کس حتی کامل‌ترین انسان و دارنده ولایت کامله و خلافت مطلقه الهی یعنی حضرت ختمی‌مرتبت رسول مکرم و معظم اسلام نیز از شمول این قانون بیرون و مستثنا نیست. جز خداوند هیچ کس نمی‌تواند مدعی آن شود که پاسخگو اندیشه و اعمال و رفتارش نیست. تنها اوست که «یسال و لا یسئل» است. تنها اوست که از کرده اش بازخواست نمی‌شود و هیچ کس دیگری نمی‌تواند خود را در دایره ذات احدیت و خداوند قهار و واحد ببیند.

در مورد خاص نیز شخص "معترض علیه" به عنوان یک مسئول مملکتی می‌بایست پاسخگو رفتار و کردارش باشد و مقام و عظمت شخصی و حقوقی وی مصونیتی برای وی پدید نمی‌آورد. اصولا این قانون مصونیت قانونی نیست که با روح اسلام سازوار باشد. به ویژه اگر کسی بخواهد در پس آن به ارتکاب رفتاری اقدام کند که حتی بخش کوجکی از امت و جامعه اسلامی آن را نمی‌پسندد.

مشکلی که همواره با آن مواجه هستیم امنیتی کردن مسایل است. اگر دایره این مساله مشخص و سازو کارهای آن معلوم نشود، با این چماق می‌توان هر فریاد اعتراض و سخن حقی را در کام خفه کرد و هر حرکت و امید اصلاحی را در نطفه کشت.

بازداشت معترضین و به قول خودشان پرسشگرانی که بی موقع برخاستند و به عنوان یک حق طبیعی انتقاد و اعتراض خود را نسبت به علمکرد یک مسئول حکومتی ابراز کردند بسیار نادرست است. اگر این حق داده شود که هر کسی را به جرم اختلال در سخنرانی و نظم بازداشت کنند به نظر می‌رسد که حکومت معاویه اسلامی‌تر بوده است چون معاویه این اجازه را می‌داد تا در میان انبوه جمعیت از وی انتقاد شود و یا حکومت وی با حکومت علوی مقایسه گردد و به نادرستی رفتاری و عملکرد وی به صراحت و شفافیت اعتراض و انتقاد و تاکید شود. در کشور های غربی افراد معترض را به بیرون از جلسه هدایت می کنند، و در بدترین حالت بازداشت چند ساعته. دادگاه ویژه سیاسی و امنیتی و نظامی‌ و ... اگر بخواهد هر روحانی و نظامی ‌و عادی معترضی را بازداشت کند باید این را بپذیرد که اصول انتقاد و اعتراض که نوعی سازوکار عملی برای نظارت از عملکرد مسئولان است از جامعه اسلامی‌ حذف گردد.

این یک امر طبیعی است که هر گاه مسئولیت افراد در دولت و حکومت افزایش یابد انتقادات جدی‌تر و تند‌تر باشد؛ زیرا حرکت و کردار این دسته از افراد که در بالاترین مقامات تصمیم گیری و تصمیم سازی هستند تاثیرات مثبت‌تر و یا زیانبارتری را از خود به جا خواهد گذاشت.

برخی می‌گویند که این گروهی از فلان موسسه بوده است. سخن این جاست که آیا فلان موسسه به عنوان بخشی از امت می‌تواند و این حق را دارد تا نسبت به عملکرد یکی از مسئولان عالی رتبه کشوری انتقاد و اعتراض کند و نقش نظارتی و امر به معروف  و نهی از منکرش را انجام دهد؟ دوم این که این افراد خود مگر به عنوان بخشی از امت اسلامی (ولو به عنوان یک فرد نه یک گروه) از این حق اسلامی‌ نظارت و انتقاد و در نهایت اعتراض و شورش برخودار هستند یا نیستند؟

به نظر می‌رسد که واکنش تند مسئولان نسبت به این حرکت نشان دهنده چند چیز است: نخست این که مساله تحمل دیگری هنوز در این کشور و نظام جا نیافتاده است. دوم این که برخی خود را به هر عنوان از دایره بازخواست بیرون می‌دانند. سوم این که این حق نظارت و انتقاد را تنها با سازوکاری رسمی‌ و در چارچوب قوانین تعریف شده‌ می‌بینند در حالی که این حق هر چند اگر با سازوکاری خوب و قانونی اجرایی شود مفید و سازنده است ولی هرگز تعبیه سازوکاری قانونی محدودساز نیست به ویژه اگر قانون و سازوکارهای قانونی ناتوان از تحقق این حق اولی نظارت مردمی از عملکرد دولتمردان باشد، زیرا افراد خود می‌توانند از این حق  فردی به عنوان امت استفاده کنند. چهارم این که اعتراض و انتقاد اگر به زبان آورده نشود به اشکال دیگر چون شورش و... خودش را نشان می‌دهد ( و گویا مسئولان این را نپذیرفته اند). پنجم این که حتما نمی‌بایست یک نظارت و انتقاد و اعتراض همگانی و عمومی‌ ‌باشد تا حکم به درستی آن شود. مگر حق با اکثریت اثبات می‌شود تا با اقلیت نفی شود؟ مگر امیرمومنان(ع) تنها فرد معترض در جریان خلافت نبود ؟

می‌گویند انتقاد از اشخاصی چون فلانی و بهمانی در حکم انتقاد از کل نظام و انقلاب اسلامی‌‌ و عملکرد بیست و هفت ساله دولتمردان است؛ پرسش این است که چه کسی گفته است که همه عملکرد همه کسان درست بوده است؟ مگر آیت‌الله فلانی که زندانی سیاسی شاهنشاهی بوده و مدتی هم از جایگاه رفیع برخودار بوده است چنین حکمی‌ ‌نداشت؟! اصولا امت با کسی پیمان برداری امضا نکرده‌است که هر عمل و کار ایشان را تایید کند و تا آخر بر هر کار و ناکار ایشان مهر تایید زند. انقلاب یک حرکت اصلاحی بوده و هست و این اصلاحات ادامه خواهد داشت و به طور طبیعی حتی گاه فرزندان خود را نیز خواهد ‌خورد. فرزندانی که خود را با اصلاحات و حرکت‌ها‌ی آن هماهنگ نسازند. چون هر روز سطح مطالبات اجتماعی و اسلامی مردم و امت ‌بالاتر می‌رود و اگر مسئولان خود را با این سطح هماهنگ نکنند به طور طبیعی با اصلاحات دایمی‌ انقلاب کنار گذاشته می‌شوند. مردم با هیچ کس شوخی ندارند. نمونه‌‌اش دوم خرداد و سوم تیر است. برای مردم  امت، اسلام و خداوند اصل است نه مسئول و آیت الله و ...

برخی می‌گویند: اینان می‌توانستند انتقادات خود را پس از جلسه سخنرانی مطرح کنند. باید گفت: شاید و به یقین چنین فرصتی به آنان داده نمی‌شد به ویژه که دسترسی مسئولان به این افراد شاخص غیر ممکن و گاه محال می‌نماید چه برسد به مردم عادی و چند جوان که هنوز جایگاهی اجتماعی ندارند. از سوی مگر انتقاد در میان سخنرانی گناه است. چه کسی گفته این غلط است. اصول اخلاقی اهم و مهم دارد وقتی انتقاد به مسایل حساس حکومتی و رفتاری اشخاص و مسئولان عالی رتبه مطرح است این اهم آن مهم را بر کناری می‌نهد، چون اصل حاکم در هر حال اصل نظارت، انتقاد و اعتراض است.

در جامعه نخستین اسلامی‌، امت با توجه به تربیت پیامبر (ص) خطاب به اولیای امور و مسئولان کشوری خود می‌گفتند: اگر به راه کج رفتی با همین شمشیر راستت می‌کنیم. چه شد که به اعتراض کلامی ‌و نه شمشیری برخی از امت این گونه واکنش تند نشان می‌دهند. البته من خود ملاحظاتی به این افراد و موسسات وابسته‌ای دارم که نوعی تندروی و اقتدار گرایی در ایشان بروز و ظهور دارد ولی این اقتدار گرایی موجب تمامیت خواهی عده‌ای دیگر نمی‌شود. از نظر اسلام و قرآن هر گونه اقتدار و تمامیت‌خواهی نادرست است. به نظر می‌رسد که هر دو جناح تاب تحمل دیگری را ندارند و در این وسط به گمان خود مردم را بازی گرفته‌اند ولی مردم هر چند گاه به سرعت واکنش احساسی ( به جهت مظلوم نمایی این افراد گریزان از انتقاد) از خود نشان نمی‌دهند و نوعی واکنش غیر عقلانی و نه عقلایی از خود بروز می‌دهند ولی در نهایت پس از تفکر فردی و خردورزی، حکم واقعی را خواهند کرد. آن گاه است که مظوم نمایی و بازی گرفتن احساسات و عواطف مردم ثمری نخواهد داشت و باید گفت: از هر گونه واکنش این ملت فهیم و خردورز بترسید.

دیگر....

اگر بخواهم تنها حرف‌ها‌ی خودم را بزنم مثنوی هفتاد من کاغذ شود چه برسد بخواهم حرف‌ها‌ی مردم و اسلام و قرآن را بزنم. امید است دایره امنیت و شخصیت و مقام و مصونیت را آن اندازه گشاد نگیریم و دایره انتقاد و اعتراض و نظارت را هم این اندازه تنگ که مردم را خفه و یا بترکانیم.


85/3/18::: 12:2 ع
نظر()
  

 برای رسیدن به این که امام خمینی واقعا در حوزه جایگاه و نقش اکثریت مردم سیاسی چه دیدگاهی داشته نیازمند استقرای کامل نوشته‌ها و تبیین آن بر پایه روش‌های معتبر علمی‌به ویژه روش اصولی است. بی گمان تقطیع کلمات و عبارات و برخورد گزینشی نمی‌تواند به تبیین درست اندیشه سیاسی امام در این حوزه کمک کند بلکه بر ابهام و اتهام می‌افزاید و از سوی دیگر ما را در فهم و درک یکی از تفاسیر معتبر علمی‌برای شناخت دیدگاه اسلام شیعی و یا اسلام مطلق باز می‌دارد. برای این که به این پرسش به درستی پاسخ داده شود می‌بایست به مجموعه گفتارها و نوشته‌های پیش و پس از انقلاب ایشان رجوع شود. ابزارهای استقرایی در حال حاضر آن چنان فراوان است که به سادگی می‌توان به این مقصود رسید. سادگی است که گمان شود امام به جهات شرایط زمانی دیدگاه خویش را چنان که بایسته و شایسته است بیان نکرده و به توریه و تقیه گذرانده است. نظری که برخی درباره دیدگاه امام خمینی درباره جمهوریت و اسلامیت و جایگاه و نقش هر یک بیان کرده اند تا بنمایند که امام خمینی در بیان دیدگاهایشان صادق نبوده و به تقیه بیاناتی را برای حفظ وحدت و مصالح عالی دیگر گفته اند که مقصد و مقصود واقعی ایشان نبوده است. چنین نگرشی به مجموعه گفتارها و دیدگاه‌های این فقیه اصولی و شجاع اتهامی‌نارواست که به جهت «قیاس کار پاکان» به خود پدیدار شده است. امامی‌ که خود در اوج خفقان و اختناق شجاعانه مواضع خود را بیان می‌کند، چگونه می‌توان در حقش این را روا دانست که در اوج قدرت ناتوان از بیان دیدگاه خویش باشد؟

در این جا تنها به بخشی از مهم ترین بیانات ایشان اشاره می‌شود تا نظر وی را در باره نقش و جایگاه اکثریت بدانیم.

وی می‌فرماید: دمکراسی این است که آرای اکثریت و آن هم این طور اکثریت معتبر است. اکثریت هر چه گفتند آرای ایشان معتبر است ولو به خلاف، به ضرر خودشان باشد. شما ولی آنها نیستید که بگویید که این به ضرر شما است ما نمی‌خواهیم بکنیم. شما وکیل آن‌ها هستید، ولی آنها نیستید. بر طبق آن طوری که خود ملت مسیرش هست.

... طرح هر مطلبی لازم نیست. لازم نیست هر مطلب صحیحی را این جا گفتن. شما آن مسایلی که مربوط به وکالتتان هست و آن مسیری که ملت ما دارد، روی آن مسیر راه بروید، ولو عقیده‌تان این است که آن مسیری که ملت رفته خلاف صلاحش است. خوب ! باشد. ملت می‌خواهد این طور بکند، به ما و شما چه کار دارد؟ خلاف صلاحش را می‌خواهد. ملت رای داده، رایی که متبع است.(صحیفه نور، ج 9 ص 304 )

و در جایی دیگر می‌فرماید: مخالف با رای اکثریت، آن هم چنین اکثریتی که ملت ما مصیب‌های زیادی را در راه این مقصد کشیده اند، هرگز انصاف نیست، و اگر کسی هم بخواهد بر خلاف مسیر ملت، مطلبی بگوید هرگز پیش نمی‌رود، برای این که اولا مخالف با وضع وکالت شما استو شما وکیل نیستید از طرف ملت برای هر چیزی؛ و ثانیا بر خلاف مصلحت مملکت است. برخلاف مصلحت ملت است. برخلاف مصلحت خود آقایان است.( صحیفه نور، ج 9 ص 304)

وی می‌فرماید: اگر میزان آرای مردم است.( صحیفه نور، ج 14 ص 439)... همه باید مقید به  این باشید که قانون را بپذیرید ولو بر خلاف رای شما باشد. باید بپذیرید. برای این که میزان اکثریت است؛ و با تشخیص شورای نگهبان که این مخالف قانون نیست و مخالف اسلام هم نیست، میزان است که همه باید بپذیریم.( صحیفه نور، ج 9 ص 377)

در تمام این بیانات امام به صراحت دیدگاه خود را در باره جایگاه و کارکرد اکثریت در نظام اسلامی بیان می‌دارد و نشان می‌دهد که در نگرش ایشان اکثریت از جایگاه شرعی معتبری برخوردار بوده و کارکرد موثری در تعیین جهت گری و تصمیمات نظام اسلامی ‌دارد.

 


  

انسان به طور فطری نیاز به پرستش خدا یگانه دارد. این حس نیاز به پرستش  مثل حس زیباشناسی در سرشت انسان نهفته است و نیازی به این ندارد که معقول و یا منطقی باشد. خیلی چیزهاست که عقل خنثی و ابزاری ( نه عقل سرخ و عقل عملی که حکم به پرستش می‌کند) آن را لازم و ضروری نمی‌بیند. این برای این است که عقل خنثی تنها به چیزهای می‌نگرد که زندگی روزمره مادی را سر و سامان می‌بخشد. از زمانی که به عقل ابزاری بها داده شد خیلی از چیزها از دست رفت. در گذشته کنار نهادن عقل ابزاری باعث شد که از مواهب آن بهره مند نشویم و تنها عقل سرخ و عقل عملی حاکمیت پیدا کند و آن بخش هم به صورت کاریکاتوری رشد کرده و بخش دیگر از رشد بازماند و نتیجه آن شود که در زندگی مادی هیچ پیشرفت قابل ملاحظه ای نداشته باشیم. بعدها هم ترازوی عقل ابزاری سنگینی کرد و این بخش به صورت افراطی رشد کرد و آن بخش دیگر از رشد بازماند. این افراط و تفریط‌ها شکل کاریکاتوری به تمدن بشری داد. از این رو کم‌تر زمانی را می‌توانیم بیابیم که همه جنبه‌های بشری به صورت اعتدالی رشد و نمو کرده باشند. در هر دوره ای یک چیز اهمیت بیش از اندازه یافت و بخش دیگر نادیده و یا رها شد. گاهی حس عرفانی و زیباشناسی جامعه رشد می‌کند و گاه دیگر بخش فنی آن و زمانی دیگر بخش علمی‌ و زمانی فلسفی و...

آسیبی که جامعه انسانی از دوره روشنگری خورده، نادیده گرفتن و یا رها شدن بخش زیباشناختی و عاطفه و امور مرتبط به عقل سرخ و عقل عملی بوده است. اصولا به عاطفه و روان انسان به عنوان یک عنصر مادی و قابل تجزیه و تحلیل با ابزار آزمایشگاهی نگاه شده است. جان و روح آدمی‌ همان روانی شناخته شد که قابل اندازه گیری مادی و قابل تحلیل و تجزیه با چاقوی تیز تشریح است. نتیجه همه این بیشن و نگرش آن شد که امور ورای عقل و منطق یا اصلا دیده نشد و یا دیده و از عمد رها گردید. در این دوره توجه به این مهم توجه نشد که چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست و این که چرا گل سرخ ستایش می‌شود و گل گاو زبان نادیده می‌شود؟ این مساله مورد توجه قرار نگرفت که این یک حس انسانی است و این که  زیبایی‌ها با تعقل احساس نمی‌شود و نمی‌توان با استدلال مردم را به دوست داشتن چیزی که زیبا نمی‌دانند تشویق کرد. ممکن است کسی کرکس را بپسندد ولی این دوستی هرگز عمومیت نمی‌یابد. اگر این احساس در جامعه تغییر کرد و کرکس مورد توجه عموم شد باید در این تغییر ذائقه کاوش و تجزیه و تحلیل شود که چه علتی انسان را در بعد زیباشناختی این گونه دچار تحول و دگرگونی ساخته است؟

یکی از علل تغییر ذائقه انسان جامعه‌ای است که عقلانیت ابزاری در آن حاکمیت یافته باشد و این عقلانیت نگذاشته باشد تا به همان مقدار عقلانیت سزخ و عملی رشد کند. این‌ بی‌توجه‌گی‌هاست که موجب می‌شود تا بسیاری از استعداد‌های بشری خشک و نابود شود و در نتیجه رفتاری غیر طبیعی و غیر فطری در پیش گیرد.

قرآن درباره قوم نوح از زبان آن پیامبر (ع) می‌فرماید که مردم جامعه نوح آن چنان تغییر ماهیت داده بودند که مساله پرستش خدا دیگر جایی در بینش و اندیشه ایشان نداشت. تغییر ذائقه آنان موجب شده بود که فرزندان را کافر به دنیا بیاورند. یعنی بچه‌ای که باید بر پایه فطرت پاک و انسانی‌اش می بایست به پرستش خدا روی بیاورد به سمت پرسش بتان می‌رفت. این نقش منفی و خطرناک خانواده و جامعه بود که موجب تغییر ماهیت انسان آن دوره شده بود. پرستش خداوند، جزیی از فطرت انسان پاک است ولی عوامل موثر جامعه‌پذیری مانند خانواده و جامعه باعث می‌شود که این فطرت تغییر ماهیت دهد و به پرستش بتان تبدیل گردد. البته می‌توان این را هم گفت که اصولا آثار مخرب این نحوه زندگی به گونه‌ای بوده است که بچه به طور مادرزاد کافر متولد می‌شد و تغییر ماهیت داده زاده می‌شد. ولی این احتمال خیلی بعید است. به نظر می‌رسد مراد همان نقش خانواده و جامعه در تغییر ماهیت انسانی است. به قول فوکو جامعه در گفتمانی قرار گرفته است که جز این نوع پرستش را بر نمی‌تابد. یعنی تعقل و احساس نوعی دیگر از مساله، در ذهن و وجودشان راه نمی‌یابد تا از خود بپرسند که آیا نوع و نحوه دیگری هم وجود دارد یا نه؟ چنان که در عصر روشنگری گفتمان غالب علم و حس و آزمایشگاه چنین نقشی را داشت و انسان غربی نمی‌توانست غیر از عقل ابزاری و روش حسی چیزی دیگر را تصور کند. بنابراین تنها چیزهایی حقانیت می‌یافت که بر پایه این روش اثبات می‌شد. روش به جای حقیقت نشست و هر چیز دیگری که در بیرون این روش قرار می‌گرفت، حقانیت خود را از دست می‌داد و به جرگه بی‌معنایی و بی‌مفهومی ‌و لغویت  و بطلان و نادرستی می‌پیوست. خانواده و جامعه راه دیگری را پیش رو خلق نمی‌گشود.

جامعه نوح به جهت بسته بودن و عدم ارتباط با دنیای بیرون از جامعه خود، نمی‌توانست با نوعی دیگر از اندیشه، روش، بینش و نگرش مواجه شود و در پی آن دچار تردید و شک گردد. به خلاف جهان امروز که غرب وقتی خود را با اندیشه‌های متضاد و متناقض دیگری مواجه دید دست کم به شک افتاد و در درستی اطلاعات و دستاوردهایش شک و تردید کرد. امروزه ما این تردید را با عنوان بحران مدرنیته و جلوه‌گری پست مدرنیسم می‌شناسیم و از آن یاد می کنیم. اما چنین امکانی برای جامعه بسته نوح وجود نداشت، از این رو آن حضرت به عنوان تنها چاره کار، خواهان نابودی آن جامعه و مردمان تغییر ماهیت یافته‌اش شد.

به هرحال نقش خانواده و جامعه را می‌توان در بسیاری از امور مهم و حیاتی بشر ردگیری کرد. اکنون این پرسش مطرح است که تا چه اندازه این گفتمان حاکم بر جامعه جهانی درست است؟ آیا پرستش خدا دوباره به عنوان یک فطرک پاک انسانی بر می‌گردد و جایگزین پرستش خدایانی چون نفع شخصی، آزادی بی‌بند و بار کنونی و استغنا و خودبزرگ‌بینی و مانند آن می‌شود یا نه؟

قرآن به این نقش خانواده و جامعه در تغییر ذائقه توجه داده و می فرماید که جامعه می بایست به طور جمعی به تغییر در رفتار خود بیاندیشند تا جامعه رنگ صلاح و رفاه و سعادت و خوشبختی را ببیند.


85/3/10::: 4:0 ص
نظر()
  

روزی در مجلسی پیرمردی جلویم را گرفت و پرسید: چند چیز که بی پدر و مادر متولد شدن را بگو. گفتم: آدم و حوا. گفت: آفرین. دیگر؟ گفتم: الانه دیگر چیزی به ذهنم نمی‌آید؟ گفت: این همه سال درس خواندی دو مطلب ساده ای که همه عوام می‌دانند را نمی‌دانی؟ گفتم: خوب! خیلی چیزهایی دیگری که به نظرم مهم‌تر بود را یاد گرفتم. دانستن این جور چیزهایی که تو می پرسی، ممکن است علم مفید نباشد. باید دنبال علم مفید بود. علم مفید آن است که انسان را در دنیا و آخرت کمک کند و مشکلی را حل نماید. خیلی چیزها فضل است و دانستنش مهم نیست. پیامبر(ص) علم را به نافع و مضر تقسیم کرده است و یک اموری را هم دانستنش را فضل دانسته است. فضل همان زیادی است که دانستن آن خوب است ولی ندانستن آن هم ضرری نمی‌زند مثل علم انساب. گفت: اگر این‌ها فضل است، پس چرا در قرآن آمده است؟ گفتم: آمدن آن به خاطر بیان مطلبی دیگر و یا پند و عبرتی بوده است. به این سبکی که تو می‌گویی نیست.

البته خیلی چیزها برای یکی فضل است و برای دیگری علم. باید شرایط و اهداف و مسایلی دیگری را در نظر گرفت تا حکم کرد. مثل علم قنات به درد تویی که توی آب و فراوانی باران زندگی می‌کنی سودی ندارد، اما همین برای یک یزدی و کسانی که در بیابان بی آب و علف هستند مفید است. گفت: خوب چند تا پرسش دارم. گفتم: باشد اگر دانستم جواب می‌دهم و اگر نه... او هم پرسید. بعضی را جواب دادم و بیشترش را جواب ندادم و گفتم نمی‌دانم. یکی هم این دعای پس از اطعامی ‌است که آقایان می‌خوانند. گفتم: مدرکی ندیدم و مستندش را نمی‌دانم. هرکسی با ذوق و سلیقه خودش یک چیزی اضافه می‌کند و یا کم. به هرحال جزو بافتنی‌هاست. بدش آمد و گفت: تو که چیزی نمی‌دانی. گفتم: خوب! این مشکل من است، حالا چه کنم؟ از قدیم گفته‌اند: همه چیز را همگان دانند و همگان هنوز از مادر زاده نشده اند.

خداوند به پیامبرش می‌فرماید: خودت را به تکلف نینداز! این تکلف را علمای تفسیر به دو معنا گرفته اند که هر دوی آن در سیره پیامبر وجود دارد و داستان‌هایی درباره آن نقل شده است. یکی به این معنا که خودت را به مشقت نینداز. اگر به چیزی اعتقاد نداری آن را نمی‌خواهد به دیگری منتقل کنی. پیامبر هرگز به چیزی که اعتقاد نداشت عمل نمی‌کرد و نمی‌کوید به دیگری بگوید و تا مردم را به آن سمت و سو بکشاند. وقتی خودش باور داشت آن گاه به مردم می‌گفت. با شک و تردید و بی‌اعتقادی حرف نمی‌زد. خودش را به مشقت نمی‌انداخت که باوری را که خودش باور نداشت به دیگری بگوید.

معنای دیگری این است که بدون علم حرف نمی‌زد. با آن که همه چیز درباره علم دین را می‌دانست ولی درباره چیزهای دیگری که نمی‌دانست حرفی نمی‌زد و وقتی مردم از او درباره کشاورزی و علوم دیگری می‌پرسیدند اگر می‌دانست که هیچ ولی اگر نمی‌دانست می‌گفت: نمی‌دانم، و خودش را به تلکف نمی‌انداخت.

ما هم باید چنین باشیم. نباید خود را به تکلف بیندازیم و درباره چیزیی که نمی‌دانیم ادعای فضل و علم کنیم و به جای ثواب کباب شویم. به قول ابن جوزی که وقتی در جواب پیرزنی گفته بود، نمی‌دانم و پیرزن گفته بود پس از این پله منبر بیا پایین، گفته بود: من این تعداد پله را برای دانسته‌هایم بالا رفته‌ام وگرنه اگر برای مجهولاتم از پله بالا می‌رفتم تا فلک الافلاک باید از پله بالا می‌رفتم.

 

 

 


85/3/7::: 7:0 ص
نظر()
  
<   <<   21   22   23   24   25   >>   >