سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خواهان دنیا مباش ، خدا زشتیهاى آن را به تو خواهد نمود و بى خبر ممان که از تو بى خبر نخواهند بود . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :365
بازدید دیروز :535
کل بازدید :2039806
تعداد کل یاداشته ها : 1984
103/2/9
10:52 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
خلیل منصوری[174]
http://www.samamos.com/?page_id=2

خبر مایه
پیوند دوستان
 
فصل انتظار اهالی بصیرت هزار دستان سرباز ولایت رایحه ی انتظار اقلیم شناسی دربرنامه ریزی محیطی .:: مرکز بهترین ها ::. نگارستان خیال جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی نگاهی نو به مشاوره پلاک آسمانی،دل نوشته شهدا،اهل بیت ،و ... حمایت مردمی دکتر احمدی نژاد آقاشیر کلّنا عبّاسُکِ یا زَینب صراط مستقیم هم رنگــــ ِ خـــیـــآل جبهه مقاومت وبیداری اسلامی کالبد شکافی جون مرغ تا ذهن آدمیزاد ! تکنولوژی کامپیوتر وبلاگ منتظران سارا احمدی بوی سیب BOUYE SIB رمز موفقیت محقق دانشگاه سرزمین رویا وبلاگ تخصصی فیزیک پاک دیده آدمک ها ✘ Heart Blaugrana به نام وجود باوجودی ... سرباز حریم ولایت دهکده کوچک ما از قرآن بپرس کنیز مادر هرچه می خواهد دل تنگت بگو •.ღ♥ فرشتــ ـــ ـه تنهــ ــ ــایی ♥ღ.• پیامبر اعظم(ص) عطاری عطار آبدارچی ستاد پاسخگویی به مسایل دینی وبلاگ شخصی امین نورا چوبک نقد مَلَس پوست کلف دل نوشت 14 معصوم وقایع ESPERANCE55 قدرت شیطان دنیای امروز ما تا ریشه هست، جوانه باید زد... آواز یزدان خلوت تنهایی کتاب شناسی تخصصی اس ام اس عاشقانه طرحی نو برای اتحاد ایرانیان سراسر گیتی در گوشی با خدا **** نـو ر و ز***** اس ام اس سرکاری و خنده دار و طنز دنیا به روایت یوسف جاده خدا خام بدم ایلیا حرفای خودمونی من بازی بزرگان کویر مسجد و کلیسا - mosque&church دنیای ماشین ها بچه دانشجو ! پژواک سکوت گنجهای معنوی دنیای موبایل منطقه‏ ممنوعه طلبه علوم دینی مسافر رویایی انواع بازی و برنامه ی موبایل دانشجو خبر ورزشی جدید گیاهان دارویی بانوی بهشتی دو عالم سلام

انسان در میان موجودات هستی و آفریده های الهی از کرامت و شرافت طبیعی و ذاتی برخوردار می باشد؛ زیرا جان وی از "روح الهی " نشات گرفته است که در " نفخت من روحی" بیان شده است و هم چنین به " تعلیم اسمای الهی " از دانش و علم خاص بهره مند گشته است که هیچ موجودی را به آن دسترسی نیست و حتی ابلیس از جنیان که از نظر کالبد و جسمی در مرتبه برتر است؛ - زیرا از آتش خالص (مارج النار) آفریده شده، در حالی که آدمی از گل (الطین) آفریده است، -  به سبب همین دو مولفه ابلیس و هر آفریده  دیگر ناچار است تا در مرتبه پایین تر از انسان قرار گیرد و به سجده اطاعت در آید و مظهریت انسان را در خلافت ربوبی بپذیرد.

کرامت و شرافت آدمی در نزد خداوند و هم چنین در میان خود ایشان نیز بر پایه همین دو مبناست. به این معنا که هر کسی حافظ کرامت الهی در خود باشد و فطرت خویش را حفظ کند و از پلیدی دور باشد ، شریف تر و کریم تر است. از این روست که خداوند ، معیار کرامت و شرافت انسان را نزد خود تقوا قرار داده و فرموده است: ان اکرمکم عندالله اتقیاکم؛ بزرگوارترین شما در نزد خدا با تقواترین شماست.

بر اساس همین ملاک و معیار می توان هر کسی که از پلیدی و زشتی پرهیز می کند و در رفتارهای فردی و اجتماعی تقوا را مراعات می کند ، عزیز و گرامی داشته شود. بنابراین اصل و نسب هر کسی همان خوی و منش آدمی است که شاکله وجودی او را شکل می بخشد و شخصیت وی را می سازد.

کرامت سلمان

می گویند جماعتی در مسجد گردهم نشسته بودند. سخن از اصل و نسب شد. هر کس درباره تبار و طایفه خود چیزی گفت. نوبت به «روزبه» رسید، برده ای ایرانی با اربابی یهودی به نام عثمان بن اشهل که به واسطه رسول خدا(ص) آزادی اش را بازیافته بود. او برخلاف دیگران، خود را این گونه معرفی کرد؛ «من سلمان پسر عبدالله هستم. گمراه و گمشده بودم، خداوند عزوجل به برکت محمد(ص) هدایتم کرد. فقیر بودم، خداوند غنی و توانگرم ساخت به برکت محمد(ص). و برده بودم، خداوند به برکت محمد(ص) آزادم کرد». پیامبر که از راه رسید و ماجرا را شنید، فرمود: «ای جماعت قریش! اصل و تبار و بزرگی مرد به دین اوست و شخصیت وی اخلاق او، و ریشه و اصالتش، خرد اوست».

اصل این خبر را ثقه الاسلام کلینی و علامه مجلسی این گونه آورده اند: روى المحدّثون أنّه جلس سلمان إلى جنب سائر الصحابة من قریش فانتهى الکلام إلى الأنساب و الأحساب ، فعرّف کل واحد أصله و نسبه ، و لمّا وصل الکلام إلى سلمان فقال : هو أنا سلمان ابن عبد اللّه کنت ضالاًّ فهدانی اللّه بمحمد ، وکنت عائلاً فأغنانی اللّه بمحمد ، و کنت مملوکاً فأعتقنی اللّه بمحمد ، فلمّا وقف النبی على محاضرتهم أقبل إلیهم و قال : « یا معشر قریش إنّ حسب الرجل دینه ، ومروءته خلقه ، و أصله عقله. قال اللّه عز و جلّ : ( إِنَّا خَلَقْنَاکُمْ مِنْ ذَکَر وَ اُنْثى وَجَعَلْنَاکُمْ شُعُوباً وَ قَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا ) قال النبی لسلمان : لیس لأحد من هؤلاء علیک فضل إلاّ بتقوى اللّه عزّ و جلّ ، و إن کانت تقوى لک فأنت أفضل(روضة الکافی ص181 ، بحار الأنوار ج22 ص282)

    این گونه است که سلمان فارسی (روزبه پسر خشبوذان) با این معرفت و فروتنی خود به مقاماتی دست یافت که برای بسیاری از مردم دست نیافتنی است؛ زیرا به مقام " سلمان منا اهل البیت " دست یافت و به عنوان شریف اهل بیت پیامبر(ص) نایل شد و سلمان محمدی(ص) شد. بی دلیل نبود که پیامبر بارها در تفسیر آیه هایی از سوره های مائده، جمعه و محمد(ص) که دلالت بر آمدن قومی مومن و جانشین شدن مسلمانان از دین برگشته می کرد، دست بر شانه جناب سلمان زد و با مضامین نزدیک به هم فرمود: «آن قوم که خدا در قرآن آنان را ستوده، این مرد و هم میهن های  او هستند. به جانم سوگند اگر دین و ایمان و دانش به ستاره ثریا باشد، مردمانی از تبار این مرد و از فرزندان فارس به آن دست خواهند یافت.»

کرامت ابوالفضل عباس(ع)

این که حضرت ابوالفضل عباس بن علی (ع) به این مقام شامخ رسیده برای این است که همانند سلمان شخصیت خویش را به تقوا و ایمان گره زده و جاودانه گشته است. مرحوم محدث قمى ، در کتاب شریف مفاتیح الجنان آورده است : شیخ اجل ، جعفر بن قولویه قمى (متوفى 367 ق ) در کامل چ صفحه 258 به سند معتبر از ابو الحمزه ثمالى روایت کرده که حضرت امام جعفر صادق علیه السلام در زیارت عمویش عباس (ع) فرمود: اءشهد لک بالتسلیم و التصدیق و الوفاء و النصیحة لخلف النبى صلى الله علیه و آله المرسل و البسط المنتخب و الدلیل العالم و الوصى المبلغ و المظلوم المهتضم فجزاک الله عن رسوله و عن اءمیرالمؤ منین و عن الحسن و الحسین صلوات الله علیهم اءفضل الجزاء بما صبرت و احتسبت و اءعنت فیعم عقبى الدار. لعن الله من قتلک و لعن الله من جهل حقک و استخف بحرمتک و لعن الله من حال بیتک و بین ماء الفرات ؛ گواهى مى دهم براى تو که حضرتت مقام تسلیم و تصدیق و وفا دارى و خیر خواهى را در حد کمال داشتى نسبت به حضرت حسین فرزند پیغمبر صلى الله علیه و آله و سبط برگزیده رسول و رهبر داناى خلق و وصى پیغمبر و رساننده حکم خدا (و ارکان و حقایق احکام دین ) به خلق ؛ آن امام مظلوم جور و جفا کشیده (از ظالمان است ). پس خدا تو را از جانب رسولش و از جانب امیر المومنین و از جانب حضرت حسن و حسین صلوات الله علیهم،  بهترین پاداش را عطا کند، به واسطه آن صبر و تحمل مصایبى که در یارى برادرت کردى ، پس دار سعادت عقبى ترا نیکوست . خدا لعنت کند کسى را که تو را به قتل رسانید و خدا لعنت کند کسى را که حق تو را ندانست و حرمتت را شکست و خدا لعنت کند کسى را که بین تو و آب فرات حایل گردید (و تو را از آب رسانیدن به تشنگان حرم حسین منع کرد).

مقام تسلیمی که در این عبارت بر وجود آن در حضرت عباس شهادت می دهیم ، غایت درجات ایمان است؛ زیرا ایمان در حد کمال و غایت خویش به شکل تسلیم ظهور و بروز پیدا می کند. از این روست که اسلام واقعی و ایمان را یکی دانسته اند و حضرت ابراهیم (ع) خود را اول المسلمین می داند که بر اسلام و تسلیم بوده است؛ زیرا وی در میان همه پیامبران به مقامات عالی رسید و اولین امام بوده است که خداوند وی را بدان مقام و منزلت به سبب تسلیم نایل نموده است. انسان اگر بخواهد به قرب الهی دست یابد می بایست در برابر اوامر و نواهی خداوند تسلیم محض باشد. به هر حال مقام تسلیم برترین درجات قرب الهی است که خاص پیامبران و بندگان صالح خداوندی است.

دیگر ویژگی وی تصدیق است. در این سلام بر آن حضرت(ع) گواهی می دهیم که او اهل تصدیق بوده است. خداوند در آیاتی از قرآن پیامبران بزرگ خویش را به عنوان نام مشرف فرموده است و آنان را مصدق و تصدیق کننده معرفی کرده است.

وی در وفا نیز در اوج بوده است و غایت وفاداری را نشان داده است. از این روست که به عنوان یکی از چهار ویژگی آن حضرت مورد توجه و تاکید قرار گرفته است. در زیارت آن حضرت (ع) است که " وأوفى جزاء أحـد ممِّن وفى ببیعَتِهِ واستَجابَ لهُ دَعوَتَهُ وأطاعَ ولاةَ أمِرِه ؛ تو وفادارترین کس در بیعت بودی و دعوت امام حسین (ع) و مولا را اجابت کرده و امرش را اطاعت نمودی.

همان تسلیم موجب شده است تا وی هم چنین اهل نصحیت صادق باشد و ما او را به نصحیت گری بشناسیم. نصحیت وی همانند دیگران نبوده است که از سر عافیت طلبی و یا دلسوزی کلامی می گویند و حرکتی نمی کنند. نصحیت آن حضرت به همه امت بوده است که می بایست در برابر امام خویش چگونه اهل تسلیم و تصدیق و وفا به پیمان باشند. بنابراین او تجلی آیات الهی است و مصداق اتم و اکمل برادری ایمانی و اطاعت از ولایت امر است که خداوند در قرآن به اطاعت مطلق ایشان فرمان داده است و آنان را به همین اطاعت مطلق به عصمت ستوده و یاد کرده است. از این روست که در بیان مفهوم نصحیت در متن زیارت آن حضرت (ع) آمده است: أشهدُ وأشهِدُ الله أَنَّک مَضیتَ على ما مَضى بهِ البدریّونَ والمجاهدونَ فی سَبیل الله ، المناصِحوُن لَهُ فی جِهادِ أعِدائهِ المُبالِغونَ فی نُصرَةِ أولیائهِ الذّابّونَ عن أحبّائهِ؛ تو همانند اصحاب بدر و مجاهدان در راه خدا عمل کردی و چون ایشان در جهاد با دشمنان نصحیت کردی و در نصرت یاران مبالغه کردی و در دفاع از دوستانش تلاش نمودی.

بنابر این باید گفت که امام صادق (ع) در این سلام خاص خود، عمویش عباس (ع) را به صفاتی ستوده است که بیانگر کرامت و شرافتی است که خداوند انسان را بدان کرامت و بزرگواری بخشیده است.


88/11/15::: 3:59 ع
نظر()
  
  

انسان به طور طبیعی و فطری در جست و جوی کمال است و ازهر آن چه نقص است گریزان می باشد. همین گرایش طبیعی به کمال است که حتی مفسدان وا می دارد تا برای بقای خود در جامعه ای که عموم آن به طور فطری و عقل سلیم گرایش به خوبی ها و زیبایی ها و اصلاحات دارند ، خود را مصلح نامند و ظالمان در سایه شعار عدالت خواهی به ظلم و ستم پردازند؛ زیرا در غیر انسان از سوی جامعه طرد می شوند و امکان حضور وعمل از آنان در اجتماع سلب می شود.

به نظر می رسد که حتی برخی از مفسدان و ظالمان گرایش به اصلاحات و عدالت دارند و به سبب اشتباه در تطبیق یا تغییر جزیی در فطرت و بیماردلی، گرایش به فساد و ظلم یافته اند. این بدان معنا خواهد بود که گرایش طبیعی به ظلم و بی عدالتی و فساد، وجود ندارد و به علل درونی و عوامل بیرونی چنین گرایش و تبدیل و تغییری رخ داده است.

اکنون این پرسش پیش می آید که چرا انسان به سوی ظلم و بی عدالتی و فساد می رود و چگونه از مسیر اصلی فطرت و عقل سالم دور و گمراه می شود؟ نویسنده در این مطلب با بررسی آموزه های قرآنی می کوشد تا تحلیل و تبیینی از چرایی و چگونگی گمراهی بشر از فطرت سالم و عقل سلیم به دست دهد. با هم این مطلب را از نظر می گذرانیم.

عوامل سه گانه گمراهی بشر

روان شناسان همواره از سه عامل مهم در زندگی بشر سخن گفته اند. آنان به عواملی چون وراثت و محیط و زمان توجه ویژه ای دارند؛ زیرا نقش آن را در زندگی بشر بیش از هر چیز دیگری ارزیابی می کنند. بسیاری از خصوصیات انسانی از طریق وراثت منتقل می شود. در حوزه علم اخلاق نیز گفته شده که وراثت نیز همانند دیگر حوزه نقش کلیدی دارد. از این روست که در آموزه های وحیانی اسلام، به انتخاب همسر تاکید خاص و ویژه ای شده است و خداوند در قرآن از مومنان خواسته است تا در انتخاب همسر نخست به مساله ایمان وی توجه کنند و در دام زیبایی بی ایمان نیافتند حتی اگر زیبایی چنان باشد که شخص را شگفت زده نماید(بقره آیه 221)؛ زیرا بنیاد رفتارهای آدمی را بینش و نگرش وی می سازد که از آن به عنوان ایمان یاد می شود؛ چون ایمان ، همان بینش و نگرش انسان همراه با احساسات و عواطف است که به شکل عقیده در جان آدمی رسوخ و نفوذ می کند. از این روست که در همین آیه کنیز و برده را برتر از زن آزادی بر می شمارد که مشرک و زیبا و آزاد است.

خداوند در آیه 27 سوره نوح (ع) از زبان آن حضرت می فرماید که علت هلاکت جمعی قوم نوح آن بوده است که ایشان به جایی رسیده بودند که قابلیت بازگشتی برایشان نبوده است ، زیرا از فطرت سالم و عقل سلیم به کلی دور افتاده بودند. آن حضرت (ع) درباره قوم خود می فرماید: لایلدوا إلاّ فاجراً کفّاراً؛ جز فاجر و کافر نزایند.

روایات نیز در کنار آیات قرآنی به انتخاب همسر خوب و مومن توجه می دهد و از انتخاب خضراء الدمن پرهیز کند؛ زیرا زنی که در محیط بدی رشد کرده هر چند زیبا باشد، نمی تواند فرزندان صالح و مومن تربیت کند و به اجتماع تحویل دهد. از پیامبر(ص) روایت شده که فرمود: " أیها الناس إیاکم وخضراء الدمن " قیل: یارسول الله وما خضراء الدمن؟ قال: " المرأة الحسناء فی منبت السوء ". ازاین روست که در روایات از مردان خواسته شده تا زنی عفیف و پاکدامن ، ریشه دار و اصیل و شریف و کریم را برای زندگی برگزینند که به یاری مرد در امور دین و دنیایش بشتابد. از پیامبر(ص) روایت شده که  فرمود: " إختاروا لنطفکم فإن الخال أحد الضجیعین ".

امام صادق (ع) هنگامی که یکی از یارانش می خواست ازدواج کند فرمود: قد هممت ان أتزوج: " انظر این تضع نفسک ومن تشرکه فی مالک وتطلعه على دینک وسرک، فان کنت لابد فاعلا فبکرا تنسب إلى الخیر والى حسن الخلق ".

آن حضرت (ع) هم چنین فرمود: " إنما المرأة قلادة، فانظر ما تتقلد، ولیس للمرأة خطر لا لصالحتهن ولا لطالحتهن، فأما صالحتهن، فلیس خطرها الذهب والفضة، هی خیر من الذهب والفضة، وأما طالحتهن فلیس خطرها التراب، التراب خیر منها ".

بنابراین اصل نخست انتخاب همسری مومن و خوب است و زیبایی یا ثروت در مرحله بعدی قرار می گیرد. پیامبر (ص) می فرماید: " من تزوج امرأة لا یتزوجها إلا لجمالها لم یر فیها ما یجب (یحب)، ومن تزوجها لمالها لا یتزوجها إلا له وکله الله إلیه، فعلیکم بذات الدین ".

در انتخاب شوهر نیز می بایست کسی را انتخاب کرد که افزون بر ایمان ، انسانی  پاک دامن و عفیف و خوش خو باشد و از شرابخواری و بدخویی دور باشد  

از رسول الله صلى الله علیه وآله روایت است که فرمود: " النکاح رق فإذا انکح احدکم ولیدة فقد أرقها، فلینظر احدکم لمن یرق کریمته " از امام صادق(ع) که فرمود: " من زوج کریمته من شارب الخمر فقد قطع رحمها ".

شخصی به امام رضا علیه السلام نامه نوشت که یکی از بستگان و خویشان وی که انسان بد اخلاقی است به خواستگاری اش رفته است. امام در پاسخ نامه وی نوشت:" لا تزوجه إن کان سئ الخلق؛ اگر بد خلق است با او ازدواج نکن .(منهاج الصالحین، آیت الله سید علی سیستانی ، کتاب نکاح)

به هر حال نمی توان از نقش وراثت در زندگی بشر چشم پوشید؛ زیرا یکی از مهم ترین علل و عوامل رشد و بالندگی بشر شرایط خوب وراثتی است و این عامل همان گونه که در رشد و بالندگی طبیعی و جسمی بشر نقش دارد در مسایل اخلاقی و ایمانی نیز تاثیرگذار می باشد.

در همین آیات و روایات به نقش محیط به عنوان عامل تاثیرگذار دیگر نیز اشاره شده که می توان از آن به عنوان دومین عامل تاثیرگذار یاد کرد.

عامل سوم ، زمان است ؛ زیرا زمانی که انسان در آن رشد می کند همانند محیط و مکان در زندگی بشر نقش مهمی ایفا می کند. کسانی که در زمان قوم نوح می زیستند، در زمانی نامناسب در محیط و مکانی نامناسب قرار گرفتند. بنابراین این سه عامل می تواند در هدایت و گمراهی بشر نقش کلیدی را ایفا نماید. از این رو، لازم است تا جایی که در توان و قدرت و اراده بشر است ، از نظر وراثتی و محیطی و زمانی شرایط مناسبی برای خود و فرزندان فراهم آورد تا از گمراهی به دور باشد.

به نظر می رسد که وارثت عامل درونی همانند هواهای نفسانی باشد که موجبات گمراهی بشر را فراهم می آورد. عوامل دیگر یعنی محیط و زمان را می بایست از عوامل بیرونی بر شمرد که همانند ابلیس موجبات گمراهی وی می شود.


  
  

در آیات و روایات بسیار از حیا و عفت سخن گفته اند. حیا که در زبان فارسی از آن به شرم و آزرم تعبیر می شود، حالت نفسانی است که در انسان به طور طبیعی و فطری وجود دارد و نیازمند حفظ و تقویت می باشد؛ زیرا حیا همانند ایمان به خدا در ذات و فطرت هر انسانی سرشته شده است و آدمی به طور طبیعی نسبت به زشتی ها و پلیدی ها واکنش منفی از خود بروز می دهد، چنان که به سوی کمالات و خوبی ها گرایش ذاتی دارد.

امام صادقین (علیهما السلام) حیاء و ایمان را مقرون هم می دانند که به یک ریسمان بسته شده اند به گونه ای که اگر یکی برود دیگری نیز برود.(کافی ، ج 2، ص 106) از این روست که حضرت امام صادق (ع) در تبیین این رابطه استوار می فرماید: حیا از ایمان است (همان ) و کسی که حیا ندارد، ایمان ندارد.(همان)

مراتب شرم و حیا

حیا و شرم مراتبی دارد. به این معنا که گاه انسان نسبت به انجام عملی زشت و پلید در پیشگاه دیگری شرم می ورزد و از انجام آن خودداری می کند و یا خود را از بیگانه می پوشاند و گاه دیگر آن است که انسان از خودش شرم و حیا می کند. این مرتبه که عالی ترین مرتبه شرم و حیاست از آن مومنانی است که همواره خود را در پیشگاه خدا می یابند و چنان خود را تربیت کرده اند که نسبت به هر عملی زشت و پلید واکنش منفی دارند و به خود اجازه نمی دهند تا درباره آن بیاندیشند چه رسد که آن را انجام دهند.

امیرمومنان علی (ع) می فرماید: غایه الحیاء ان یستحیی الرجل من نفسه ؛ آخرین درجه شرم و حیا آن است که از خودش حیا کند.(غرر الحکم ، ص 504)

دست یابی به چنین مقام و منزلتی که منش و خصلت شخص شود، زمانی تحقق می یابد که شخص در ایمان به خدا و حضور در پیشگاه وی به نهایت درجه رسیده باشد، زیرا حیایی از این دست بیانگر ایمان قوی در انسان است؛ چون شرم کردن شخص از خودش ، نمی تواند چیزی جز ثمره ایمان واقعی باشد.(غرر الحکم ، ص 386)

آن حضرت (ع) از نظر زیباشناسی نیز به این مساله توجه می دهد و می فرماید: احسن احیاء استحیاوک من نفسک ؛ بهترین شرم آن است که از خودت شرم کنی.(همان ، ص 191) بنابراین زیباترین نوع و مرتبه حیا آن است که انسان خود را به گونه ای تربیت کند که به طور طبیعی نسبت به انجام زشتی ها و پلیدی ها شرم داشته باشد. این گونه است که چهره ای زیبا از خود و باطن خویش را به نمایش می گذارد و خداوند وی را نیز به پاداش این منش به گونه ای قرار می دهد که زشتی هایش نهان می شود و عیوبش از دیدگان دیگران محو می گردد و مردمان وی را تنها در چهره زیبا و بی عیب و نقص می بینند. آن حضرت می فرماید: من کساه الحیاء ثوبه لم یر الناس عیبه؛ هر که جامه حیا به تن کند مردم عیب او را نخواهند دید. (بحار الانوار ، ج 71 ، ص 337) 

از آن جایی که چنین شخصی در همه حال از خداوند حیا و شرم می کند و آن را در خلوت خویش به نمایش می گذارد خداوند او را چنین پاداش نیک می دهد تا کسی عیوب او را نبیند. بر همین اساس است که علی (ع) می فرماید: الحیاء جمیل؛ شرم و حیا زیباست(غرر الحکم ، ص 9) زیرا موجب می شود تا انسان زیبا جلوه داده شده وعیوب و نواقص وی در پس پرده حیا پوشیده شود.

انسان در مسیر زندگی به هر حال دچار خطا و اشتباه می شود و می بایست به سرعت توبه کند و از کارش شرم نماید. اگر این گونه واکنش به خود نشان ندهد در یک فرآیندی هر زشتی برای او نیک جلوه داده خواهد شد و زیبا می شود. ازاین روست که امیرمومنان علی (ع) می فرماید: کسی که خطایش فراوان باشد حیایش کم است و کسی که حیایش کم باشد کم تر از گناهان خودداری می کند و کسی که کم تر از گناهان خودداری کند دلش می میرد و کسی که دلش بمیرد وارد آتش می شود. ( نهج البلاغه ، فیض ، ص 1239)

چنین شخصی دیگر از کسی شرم و حیا نمی کند و اعمال زشت و پلید را در جلوی دیدگان دیگران انجام می دهد. افراد گستاخ که در برابر دیگران زشتکاری می کنند دیگر هیچ حرمت و حیایی در برابر خداوند نیز نخواهد داشت. از این روست که علی (ع) می فرماید: هرکه از مردم شرم نکند از خداوند سبحان نیز شرم نمی کند.(غرر الحکم ، ص 711) زیرا کسی که در برابر دیدگان ظاهری مردم کارهای زشت می کند از خداوند نهان هیچ باک و حیایی ندارد.

 چون بی حیایی هر جا خواهی کن

انسان اگر شرم و حیا نداشته باشد و هیچ چیزی را عار و ننگ و زشت نداند، می توان گفت که از دایره انسان و انسانیت بیرون رفته است و تفاوتی میان او و پست ترین موجودات نیست. از این روست که پیامبر(ص) می فرماید: اذا لم تسیح فاصنع ما شئت؛ هرگاه شرم و حیا نکردی هر کاری می خواهی بکن.(مستدرک وسایل الشیعه، نوری ، ج 2 ، ص 26)

بنابراین آن چه بازدارنده از سقوط آدمی است همان شرم و حیایی است که در انسان وجود دارد. اگر ایمان به خدا داشته باشد، این شرم و حیا درونی می شود و حتی شخص از خودش شرم می کند و اگر ایمان نداشته یا سست ایمان باشد دست کم در برابر دیگران شرم و حیا می کند ولی اگر هیچ شرم و حیایی نداشته باشد و کارهای زشت را در انظار مردم انجام دهد، دیگر بازدارنده ای نیست و از مقام انسانیت سقوط می کند و از پست ترین موجودات می شود. از این روست که حضرت امیرمومنان علی (ع) می فرماید: من لا حیاء له لا خیر فیه؛ کسی که شرم و حیا ندارد خیری در او نیست(غرر الحکم ، ص 646)؛ زیرا اصولا کلید هر خیری را می بایست در حیا و شرم جست : الحیاء مفتاح الخیر(غرر الحکم ، ص 16) بنابراین کسی که حیا و شرم ندارد هیچ در خیری بر روی او گشاده نیست تا خیری در او باشد و دیگران از آن خیر بهره ای ببرند. پس لازم است که از چنین اشخاصی پرهیز کرد ؛ زیرا شر ایشان دامنگیر آدمی می شود.

عفت میوه شرم

امیرمومنان علی (ع) درباره نتیجه و ثمره حیا و شرم ورزی از سوی انسان ها می فرماید: ثمره الحیاء العفه ؛ نتیجه شرم و حیا، عفت و پاکدامنی است.

عفت که در زبان فارسی از آن به پاکدامنی تعبیر می شود ، مرتبه ای روحی و روانی در آدمی است. انسان پاکدامن و عفیف خود را چنان می پوشاند که هیچ کس عیبی از او نبیند و چنان جامه حیا بر سر می کشد که نه تنها هیچ زشتی و عیبی در او دیده نشود بلکه همه اش زیبایی است که از وی بر می خیزد و به اطرافیان می رسد. البته همان گونه که دامنه حیا و شرم گسترده است و امور بسیاری فراتر از مسایل جنسی را در بر می گیرد ، می توان گفت که عفت که نتیجه و ثمره حیا می باشد دارای دامنه و گستره وسیعی است.

راغب اصفهانى در کتاب‏ ارزشمند «مفردات الفاظ القرآن الکریم ‏»، «عفت‏» را به معناى پدید آمدن حالتى درنفس دانسته است که آدمى را از غلبه شهوت باز مى‏دارد و به نظر وی «عفیف‏» به کسى گفته مى‏شود که‏ داراى این وصف و حالت‏ باشد.

صاحب‏«مقاییس اللغة‏»مى‏نویسد:«عفت در اصل به دو معناى آمده است: نخست، خوددارى از انجام کارهاى زشت و دیگر، کم بودن چیزى. از این روست که عرب به باقى مانده شیردر پستان مادر«عفه‏»(بر وزن مدت)مى‏گوید.»

با این همه از کلام راغب اصفهانى درمفردات استفاده مى‏شود که هر دو معنای پیش گفته به یک چیز و اصل باز مى‏گردد که همان قناعت به چیز کم و اندک است. از این رو افراد عفیف را به کسی می گویند که به‏چیز کم قانع باشد.

حسن مصطفوی مؤلف کتاب التحقیق مى‏نویسد:«این ماده در اصل، به معناى حفظ نفس از تمایلات و شهوات ‏نفسانى است،همان گونه که تقوا به معنى حفظ نفس از انجام گناهان مى‏باشد، بنابراین عفت ‏یک صفت دورنى است، در حالى که تقوا ناظر به اعمال خارجى است‏».

علماى اخلاق نیز در تعریف‏«عفت‏»، آن را صفتى حد وسط در میان شهوت پرستى و خمودى دانسته‏اند.

آنچه تا کنون بیان شده است، تفسیر«عفت‏» به مفهوم عام کلمه بود، زیرا بعضى براى معرفى‏«عفت‏»از نقطه مقابل آن، یعنى، پرده‏درى نیز استفاده کرده‏اند. به همین علت در بسیارى‏از موارد،واژه‏«عفت‏»را در مورد پرهیزگارى در خصوص مسایل جنسى استعمال ‏کرده‏اند.

به هر حال از آیات قرآن مجید و روایات اسلامى استفاده مى‏شود که‏«عفت‏» به هردو معنای آن ، از بزرگترین فضایل انسانى است و هیچ کس در سیر الى الله، بدون داشتن‏«عفت‏»به جایى نمى‏رسد .در زندگى دنیا نیز آبرو و حیثیت و شخصیت انسان در گروعفت است.

به هر حال، عفت دایره دامنه وسیع معنایی است و شامل امور بسیاری می شود که عفت در امور جنسی و مالی بخشی از گستره معنایی و مصداقی آن است. از این روست که در برخی از روایات عفت را افضل العباده (اصول کافى،ج 2، ص‏79) شمرده که بر همین معنای وسیع دلالت می کند. هر چند که بیش تر مردم با دو مصداق اصلی عفت یعنی مالی و جنسی بیش تر درگیر می باشند و روایات زیادی نیز خواستار عفت در این دو حوزه و زمینه شده است.(همان)

با آن چه گفته شد دانسته شده است که ارتباط تنگاتنگی میان ایمان و حیا و عفت وجود دارد و اگر انسان بخواهد به برترین فضلیت های انسانی دست یابد می بایست از شرم و حیا توجه خاص و ویژه ای داشته باشد؛ زیرا بی آن از دایره انسانیت خارج شده و در مقام پست تر از چارپایان سقوط می کند ؛ زیرا چنان که گذشته دیگر هر مسئولیت و تکلیفی از وی برداشته می شود و شخص می تواند هر کاری را انجام دهد بی آن که خود را مسئول بشمارد ، هر چند که تبعات و پیامدهای این واگذاری از سوی خداوند را در دنیا و آخرت به شکل عذاب های مختلف خواهد دید.

به هر حال بی حیا و بی شرم از دایره تکلیف و ایمان و مسئولیت بیرون است و هیچ خیری به خودش و دیگران از جانب وی نمی رسد بلکه چیز جز شر و بدی و عذاب ندارد.


  
  

یکی از نا به هنجاری های اجتماعی، اذیت و آزار دیگران به اشاره، زبان و کردار می باشد. از آن جایی که از نظر اسلام، جامعه از جایگاه بلند و ویژه ای برخوردار می باشد، هر گونه رفتاری که این پایگاه بزرگ انسانیت را در معرض خطر قرار دهد، به عنوان کرداری زشت ، گناه و گاه جرم دانسته و شناخته شده است.

از نظر اسلام هر گاه میان امر شخصی و امر اجتماعی تضاد و تزاحمی پدید آید، همواره امر اجتماعی بر امر شخصی مقدم می شود، زیرا جایگاه جامعه فراتر و برتر از جایگاه شخص است. از این روست که برای حفظ بنیادهای اجتماعی می توان از شخص گذشت و جامعه را حتی با از دست شخص بلکه اشخاص حفظ کرد؛ زیرا حفظ جامعه به معنای حفظ انسانیت وبشریت است و فساد و تباهی و فروپاشی آن نیز به معنای فروپاشی انسانیت تلقی می شود. براین اساس همواره حقوق جامعه بر حقوق فردی مقدم می شود و حتی می توان برای حفظ حقوق جامعه از حقوق فردی گذشت و حتی آن را تباه کرد.

در اسلام هر چند که دین به عنوان مجموعه ای از آموزه های وحیانی برای انسان آمده است ولی هر گاه شرایط به گونه ای رقم بخورد که میان فرد و دین یکی از آن ها می بایست آسیب ببیند، حفظ دین مقدم بر حفظ جان و مال و عرض شخص خواهد بود؛ از این روست که پیامبران و مصلحان و مومنان همواره همه داشته های خویش را در راه حفظ دین فدا می کنند و امام حسین (ع) برای اصلاح امت اسلام جان خویش و عزیزترین انسان ها را در این راه گذاشت.

این همه تاکید و توجه به جایگاه جامعه و پاسداشت اصول و پایه ها و ارزش های آن، به خوبی جایگاه حفظ حریم حرمت های دیگران را روشن می سازد. از این روست که در آموزه های وحیانی، بر حفظ ارزش ها و اصول روابط اجتماعی تاکید بسیار شده است.

یکی از مسایل مهم اجتماعی، حفظ حریم افراد جامعه از سوی کسانی است که جامعه را تشکیل می دهند؛ زیرا این گونه است که جامعه برپا می ماند و همگرایی و همدلی در آن افزایش می یابد و انسجام اجتماعی تقویت می گردد. بخش بزرگی از آموزه های وحیانی اسلام به مسایلی اختصاص یافته است که این پیوندهای اجتماعی را استواری بخشیده و پایه های آن را محکم کند. از جمله این آموزه های می توان به احسان، ایثار، تعاون، عفو و گذشت و مانند آن اشاره کرد.

در برابر هر گونه علل و عواملی که پیوندها و انسجام اجتماعی راکاهش دهد به عنوان عملی زشت و رفتار نابه هنجار شناسایی و گاه به عنوان گناه و گاه دیگر به عنوان جرم تلقی شده و مجازات و مکافات دنیوی و اخروی بر آن بار شده است.

از جمله این عوامل می توان به اذیت و آزار مومنان اشاره کرد که ترکیب آنان امت اسلام و جامعه اسلامی را می سازد. از پیامبر گرامی روایت شده است که آن حضرت (ص) می فرمود: من نظر الی مومن نظره لیخیفه بها ، اخافه الله عزو جل یوم لا ظل الا ظله ؛ هر که مومنی را با نگاه خود بترساند ، خداوند او را در روزی که هیچ سایه ای جز سایه او نیست، بترساند.(وسایل الشیعه ، حر عاملی، ج 8 ، 614)

در این روایت کوچک ترین عملی که موجب ترس و اذیت مومن شود ، به عنوان گناهی معرفی می شود که می بایست شخص آماده مجازات آن در روز رستاخیز باشد. بنابراین حتی نگاه ترسناکی که مومنی را به هراس افکند ، رفتاری زشت و دارای مجازات اخروی دانسته و از آن پرهیز داده شده است.

امام صادق (ع) به اذیت و آزار زبانی به عنوان رفتار نابه هنجار دیگر اجتماعی اشاره کرده و برای آن مجازاتی سخت تر در رستاخیز بیان می کند. به این معنا که هر گونه رفتار از خرد تا کلانی که موجبات اذیت و آزار مومنان را فراهم آورد در دنیا و آخرت تاثیرات خود را به جا خواهد گذاشت و شخص از بازتاب و مکافات عمل خویش نمی بایست غافل شود. اگر کسی با نگاهش کسی را می آزارد از سایه الهی بی بهره خواهد شد ، اگر با زبان و سخنی درشت دیگری را به آزارد می بایست خود را آماده این کند که از رحمت الهی محروم شود. آن حضرت می فرماید: من اعان علی مومن بشرط کلمه لقی الله عز و جل یوم القیامه مکتوب بین عینیه : آیس من رحمتی؛ هر که با جزیی از یک کلمه به زیان مومنی کمک کند ، روز رستاخیز خدا را در حالی دیدار می کند که میان دو چشمانش نوشته شده است: نومید از رحمت من.(کافی ، کلینی ، ج 2 ، ص 368)

از نظر پیامبر(ص) اذیت و آزار مومن برابر با اذیت و آزار رسول خدا(ص) و برابر با اذیت خداوند است که چنین شخصی در تمامی کتب آسمانی از تورات و انجیل و زبور و قرآن، انسانی ملعون می باشد.(بحار الانوار ، مجلسی ، ج 75 ، ص 150)

برخی از افراد با کارهای خویش دل مومنان را به درد می آورند و آنان را غمگین و اندوهگین می سازند. این افراد حتی اگر همه دنیا را برای شاد کردن وی به او بخشند و آن را کفاره آن قرار دهند، این کارش نمی تواند کفاره زشتی عمل دل شکستن و اندوهگین کردن مومن باشد و شخص آزاردهنده گمان نکند که با این کارش پاداشی می برد؛ زیرا اندوهی که در دل مومنی انداخته و حزنی که در یک دم بر جانش نشانده است ، هیچ چیز نمی تواند آن را بزداید. این است که گفته اند انسان نمی بایست کاری کند که دلی اندوهگین گردد که هیچ چیزی نمی تواند کفاره آن باشد. پیامبرگرامی می فرماید: هر که مومنی را غمگین کند، آن گاه دنیا را به او بدهد ، این بخشش کفاره عمل او نخواهد بود و برای او پاداشی به دنبال نخواهد داشت.(همان )

امام رضا (ع) می فرماید که پیامبر(ص) فرمود: من استذل مومنا او حقره لفقره و قله ذات یده شهره الله یوم القیامه ثم یفضحه ؛ هر که مومنی را به خاطر فقر و تهی دستی اش خوار و کوچک شمارد ، روز رستاخیز خداوند او را شهره می کند و رسوایش می نماید.( همان ، ص 142)

بنابراین انسان می بایست همواره این آمادگی را داشته باشد که مجازات الهی دامن گیر وی در دنیا و آخرت خواهد بود و این سنت الهی است که هر کسی را به کارش در دنیا و آخرت پاداش دهد. البته آن چه در این دنیا از مجازات و عذاب های دنیوی می بیند تنها بخشی از آن عذاب الهی است.

بنابراین هرگز به اذیت و آزار مومنان امت اسلام نمی بایست اقدام کرد که هر که مومنی راخوار کند خداوند نیز خوار و ذلیلش می کند.(همان ) و این خواری و ذلت را در دنیا نیز خواهد چشید.

هدف از این همه سخت گیری نسبت به مومنان که شهروندان امت اسلام و جامعه ایمانی می باشند از آن روست که اگر این گونه واکنش شدید و سخت نسبت به شهروندانی که هنجارشکنی می کنند ، وجود نداشته باشد، امت اسلامی نمی تواند انسجام و همدلی را حفظ کند و در مسیر کمالی گام بردارد. هر مومنی در دستگاه الهی از چنان قرب و منزلتی برخوردار می باشد که ارزش و احترام کعبه در برابر آن هیچ است؛ زیرا تنها مومن است که ظرفیت تحمل اسمای الهی را دارد و همه هستی در برابر انسان مومن ، می توان گفت هیچ و کم وزن است. وزن و اعتبار مومن است که به جهان بها و ارزش می دهد و این مطلب شامل خانه خدا و مانند آن نیز می شود. بنابراین حفظ حرمت حریم مومنان و شهروندان امت اسلام ، یکی از مهم ترین اصول ارزشی اسلام است که می بایست از سوی همگان پاس داشته شود.


88/10/20::: 3:55 ع
نظر()
  
  

اجتهاد توانایی انسان برای درک رخدادها و استنباط حکم خاص از عمومات و کلیات کتاب و سنت معتبر است. چنین توانایی هر چند که یک ارزش و اعتبار علمی برای شخص می باشد، ولی به معنای سلامت روحی و ایمانی نیست، زیرا دانش اکتسابی است که حتی یک فرد بی دین نیز می تواند آن را به دست آورد؛ زیرا هر انسان سالم و تیزهوشی می تواند در یک فرآیند آموزشی خود را چنان پرورش دهد تا به این ملکه دست یافته و توانایی اجتهاد را به دست آورد.

اما مرجعیت همانند قضاوت و حکومت ، منصبی رسمی است که افزون بر اجتهاد به عنوان یک شرط لازم نیازمند ویژگی ها و خصوصیات دیگری است. بر این اساس می توان گفت که اجتهاد شرط لازم مرجعیت است ولی شرط کافی نیست؛ زیرا آن چه شخصی را به عنوان مرجع قرار می دهد، شروط لازم دیگری است که می توان گفت که از نظر تفکر شیعی و اسلامی یک اصل می باشد.

در فرمان امام صادق(ع) که به عنوان فرمان کلی برای شیعیان در عصر غیبت و عدم دسترسی به امام (ع) می باشد، چنین آمده است که در انتخاب شخصی برای مرجعیت از سوی مقلدان شیعه کسی انتخاب شود که دارای ویژگی های خاص باشد؛ زیرا مرجعیت یک منصب و مقام رسمی مهم و اصلی در اسلام است و نمی تواند هر کسی عهده دار آن باشد، چون مرجعیت به عللی در مقام حاکم شرع و به یک معنا دارای ولایت است و می تواند در جان و مال مردم تصرف کند و افزون بر فتوا در مقام قضا نیز بنشیند. از این رو می بایست اشخاصی انتخاب شوند که دارای شرایط زیر باشند: من کان من الفقهاء حافظا لدینه صائنا لنفسه مخالفا لهواه مطیعا لامر مولاه فللعوام ان یقلدوه، هر کدام از فقها که نفس خویشتن را نگاه دارد، و حافظ دینش باشد، و با هوا و هوس خود مخالفت کند و از فرمان مولایش اطاعت کند، بر عموم مردم واجب است که از او تقلید کنند.( حر عاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعه، ج 27، ص 131. و نیز ر.ک: بحارالانوار، ج2، ص88، روایت 12.)

در توضیح فرمان شریف آمده است: (صائنا لنفسه ) یعنى از لحاظ عمل و فروع ، و (حافظا لدینه ) یعنى از جهت عقیده و اصول ، و (مخالفا لهواه ، مطیعاالامر مولاه ) یعنى مخالف هوا و هوس خود، و مطیع فرمان مولایش یعنی خداوند و رسول(ص) و اولوالامر پس از ایشان که همان امامان معصوم (ع) باشد. نه آن که فرمان غیر خدا را بر فرمان خدا و دیگر خلفای او مقدم دارد که در این صورت می شود عامل به امر غیره، زیرا به حسب اصطلاح قرآن به هر مطاعى ، معبود گفته مى شود، چنان که کسی که از هواهای نفسانی خویش اطاعت کند کسی است که هوایش را الهه و معبود خود ساخته است.

البته در شرایط مرجعیت به ویژه اگر در مقام و منصب قضا افزون بر افتا قرار گیرد می بایست شرایط دیگری را نیز به دست آورد که از همه مهم تر آگاهی به زمان و مکان و شرایط و مقتضیات روز می باشد. از این روست که در فرمان دیگری درباره مرجعیت شیعی در عصر غیبت توضیح تکمیلی دیگری آمده است که می توان آن را یکی از شروط اصلی و لازم برای مرجعیت بر شمرد. در روایت وسائل الشیعه در جواب اسحاق بن یعقوب به دست مرحوم محمد بن عثمان که از ناحیه مقدسه وارد شده، امام زمان - سلام الله علیه - مى‏فرماید: «اما الحوادث الواقعه فارجعوا فیها الى رواة حدیثنا فانهم حجتى علیکم و انا حجة الله علیهم» اما جریان‏ها و رخدادهایی که مرتب در روزگار پیش مى‏آید به راویان اخبار و احادیث ما رجوع کنید که ایشان حجت من بر شما و من حجت خداوند بر ایشان می باشم.(شیخ محمد صدوق، کمال الدین و تمام النعمة، قم، مؤسسه النشر الاسلامی الجماعة المدرسین، ج 2، ص 493.)

در این حدیث نیز مرجعیت زمانی برای شخص اثبات می شود که توانایی درک رخدادها و تحلیل آن را داشته باشد و بتواند با مراجعه به منابع اصلی کتاب و سنت معتبر حکم را به دست آورده و در اختیار مردم قرار دهد. در گفت و گویی که با دوست و استادم حضرت آیت الله حسینی بوشهری داشتم به این نکته توجه داده شد که یکی از منابع معتبر بر وجوب رجوع به مرجع زنده در تقلید همین روایت معتبر است ، زیرا انسان در مسایل و رخدادهای روزگار است که می خواهد حکم مساله را بداند و این مرجع زنده است که می تواند به این مهم پاسخ دهد و راهنمای مردم به سوی حکم دین باشد. این خبر بر این نکته نیز تاکید دارد که مرجعیت برای مدیریت اجتماعی و سیاسی مردم است و در حقیقت مراجع جانشینان امام و خلفای آنان در مساله حکومت شرعی می باشند که در عصر غیبت به عهده آنان گذاشته شده است.

 

در روایت دیگری به این که مراجع تقلید ، امنای الهی هستند توجه داده شده است و می فرماید: : «مجارى الامور بید العلماء بالله الامناء على حلاله و حرامه...» ناگفته پیداست که امور دراین عبارت همانند واژه اولوالامر به معنای مدیریت اجتماعی و سیاسی است که از آن به سلطنت و حکومت یاد می شود. بنابراین علمای الهی که بر حلال و حرام الهی آگاه هستند مجاری حکومت هستند و احکام قضایی و نظامی و سیاسی و اجتماعی می بایست از مسیر آنان جریان یابد و اجرایی گردد.

این مطالب به خوبی روشن می سازد که بر خلاف مساله اجتهاد که توانایی و ملکه شخصی و علمی است ، مرجعیت به عنوان محل رجوع مقلدان و مردم به ایشان ، همانند منصب قضا و حکومت، منصب و ولایت بر مردم است. از آن جایی که کسی را بر کسی ولایت نیست مگر آن که دلیل خاص آن مورد را خارج و استثنا کرده باشد، هر کسی نمی تواند منصب ولایتی را به عهده گیرد مگر آن که منصوب عام و یا خاص از سوی خدا و پیامبر(ص) و امام معصوم (ع) باشد. بنابراین مرجعیت همانند حکومت و قضا نیازمند فرمان و نصب از سوی صاحب اختیار مردم و ولی الله می باشد.

این منصب و مرجعیت به شکل عام به فقهیان و مجتهدانی داده شده است که دارای ویژگی های مشخص پیش گفته و امور دیگری باشد که در این نیاز نیست به آن ها پرداخته شود.

 

سازوکار کهن و جدید

در گذشته از آن جایی که شیعه در اقلیت بوده و مناصب حکومتی و رسمی دولتی را در اختیار نداشتند، مرجعیت از جایگاه مهم اجتماعی و سیاسی برخوردار نبوده است. از این روست که به سبب محدودیت قدرت و دایره مسئولیت، به سادگی می توانستند مراجع خویش را از طریق تایید دو شخص فاضل مورد وثوق مشخص نمایند. به این مساله در بسیاری از کتب فقهی و توضیح المسایل پرداخته شده است که راه های تشخیص عالم و مرجع می باشد.

اما از آن جایی که دامنه قدرت و مسئولیت مرجعیت به سبب گسترش نفوذ و شمار شیعیان و حضور در دولت و سیاست افزایش یافته است، به نظر می رسد که دیگر سازوکارهای گذشته نمی تواند پاسخ گو باشد. براین اساس می بایست سازوکارهایی برای تعیین مرجعیت به دست آورد و تبیین کرد تا دشمنان اسلام و شیعه نتوانند از این نقطه ضعف مدیریت جوامع شیعی را در اختیار گیرند که ولایت عمومی و خصوصی مردم را به دست دارد. به سخن دیگر نمی بایست گذاشت تا مجلس عوام انگلیس با همه زیرکی شیطانی خویش مرجع سازی کند و جوامع شیعی را به سوی اهداف ننگین و استعماری خویش سوق دهد.

در اسلام برخی از امور به صراحت بیان شده است و برخی از امور با توجه به تغییرات فرهنگی و مقتضیات زمکانی به عقول مردم واگذار شده است. به عنوان نمونه آن چه مهم است دست یابی به عدالت و اجرای آن است که در گذشته از طریق ساده حضور یک قاضی و چند عسس و پاسبان امکان پذیر بود ولی در حال حاضر نیازمند دستگاه عریض دادگستری و آیین دادرسی و دادگاه های تجدید نظر و مانند آن می باشد. هدف دست یابی به عدالت بوده است و سازوکارهای آن در هر دوره ای فرق می کند.

در مرجعیت نیز همین گونه بوده است ولی از آن جایی که در گذشته دامنه قدرت و مسئولیت محدود و کم بوده است با نامه ای از مرجع قبلی که از آن به اجازه اجتهاد یاد می شد ،مساله تمام بود. البته کسانی که اجازه اجتهاد می گرفتند از سوی شخص گواهی دهنده از هر نظر مورد تایید بودند ؛ زیرا سالیان سال در نزد ایشان زندگی می کردند و درس می خواندند و استاد به همه زندگی شاگرد اگاهی و احاطه داشته است. بنابراین اجازه اجتهاد در حقیقت اجازه تایید سلامت کامل عقلی و اخلاقی و عملی او بوده است.

در حال حاضر به اسباب گوناگون و تغییر شرایط نمی تواند بر اساس سازوکار گذشته عمل کرد و لازم است که تغییراتی با توجه به دامنه قدرت و مسئولیت پدید آید. البته این سازوکار می بایست به گونه ای باشد که دشمنان درونی و بیرونی نتوانند در انتخاب مرجعیت اعمال نفوذ کنند. همان گونه که دولتی کردن مرجعیت خلاف است عوام و توده ای کردن این مسئولیت نیز نادرست است. به نظر می رسد که سازوکاری که جامعه مدرسین در پیش گرفته است هر چند دارای نواقصی است هشدار عملی به نادرستی سازوکارهای پیشین معرفی و انتخاب مرجعیت بوده است. در این سازوکار جدید می بایست مرجعیت همانند رهبریت از سوی مراکز ذی صلاح انتخاب و معرفی شده و سپس نظارت و کنترل شوند تا خدای ناکرده از مسیر اسلام و فلسفه مرجعیت بیرون نروند؛ چنان که لازم شد به سبب بیماری فراموشی و یا هر دلیل دیگری شخص از مرجعیت ناتوان شد وی را عزل کرده و دیگری را به جای آن در منصب مرجعیت بگذارند. چنین شیوه ای که در انتخاب رهبر برای کشور مرسوم شده است می بایست در انتخاب و نصب مرجعیت نیز اعمال شود. آیا زمان آن نرسیده است که خبرگانی از بزرگان علم و ادب حوزه های علمیه پدید آید که به دور از مساله سیاست بازی و خط و جناح بازی به انتخاب و نظارت بر اعمال مراجع بنشیند؟


  
  

انس با ماهیات و شدن های مکرر

انسان موجودی انس پذیر است. به سادگی و آسانی تحت تاثیر قرار می گیرد و با تغییرات گوناگون خود را سازگار می کند. این قابلیت بسیار بالای انسان است که ظرفیت بی مانندی را در میان موجودات و آفریده های هستی برای او فراهم آورده است. این گونه است که به عنوان جنس برتر و عالی از سوی اندیشمندان برجسته حوزه فرهنگ اسلام و قرآن چون استاد حسن زاده آملی معرفی شده است.

به نظر این استاد کامل و فرزانه زمانه ، انسان بر خلاف همه آفریده های هستی در نظام منطق صوری ارسطویی تنها یک نوع نیست بلکه جنسی است که زیر آن انواع گوناگونی قرار می گیرد. این بدان معنا خواهد بود هر فرد انسانی از ظرفیت و قابلیت بسیاری در شدن های پیاپی و بی پایان خود تا روز قیامت و رستاخیز برخوردار خواهد بود. بر پایه این نظریه هر شخص انسانی در یک فرآیند شدن، ماهیت خویش را می سازد. بنابراین تا زمانی که شخص در دنیا زندگی می کند و حتی پس از آن تا روز رستاخیز در حال شدن و شکل گیری است که در نهایت در رستاخیز آن را به شکل کامل و جامع می بیند.

این نظریه برگرفته از آموزه های قرآنی است. بر پایه این نظریه قرآنی، انسان که دارای همه اسمای کمالی و اسمای الهی به شکل توان و قوه می باشد، در یک فرآیند زندگی که از آن به عمر یاد می شود، خود را می سازد و جهان به عنوان کارخانه انسان سازی و هر فردی انسانی به عنوان صنعت الهی از چنان قابلیتی برخوردار می باشد که در نهایت خود، تصمیم می گیرد که چگونه باشد و به چه چیزی ماهیت خود را به تصویر نهایی بکشد.

این نظریه تبیین می کند که آدمی ، در یک فرآیند می تواند به شکل چند نوع از آفریده های انسانی در آید. گاه هم چون سنگ یا سخت تر از آن شود که از آن به کالحجاره او اشد قسوه در قرآن تعبیر شده است؛ و گاه دیگر هم چون موجودی با خصوصیات و ویژگی ها و ماهیات انواعی از آفریده ها یعنی " شتر، گاو و پلنگ" در آید که در تعبیر قرآنی از آن به کالانعام بل هم اضل تعبیر شده است. انسان می تواند به انواعی دیگرحتی بیرون از نوع موجودات شناخته شده چون جنیان و شیاطین در آید و ماهیت آنان را به خود بگیرد. گاه دیگر می تواند از فرشتگان برتر باشد و ماهیت آنان و یا کروبین و عالیین را به خود بگیرد و به شکل آنان و ماهیت ایشان در آید.

چنین قابلیت و ظرفیت شگفت همان چیزی است که در قرآن به صیروره " شدن " تعبیر شده است؛ زیرا قابلیت جعل کامل اسمایی در سرشت و نهاد بشر که به عنوان " و علم آدم الاسماء کلها" از آن در قرآن تعبیر شده ، به معنای ظرفیت بی نهایتی بشر برای شدن های بی نهایت و بسیار می باشد.

بر این اساس ، انسان تنها موجودی از آفریده های خداوندگاری است که از ظرفیت انس گرفتن بی پایان با شرایط و متغیرات گوناگون برخوردار می باشد. از این روست که انسان را انسان گفته اند، زیرا تا بی نهایت از قابلیت انس گیری و تغییر ماهیت و شدن برخوردار است.

انسان اجتماعی

همین قابلیت انس گیری به بشر این قابلیت را نیز بخشیده است تا با هر کسی انس گیرد و الفت پیدا کند. البته این نیاز بشر است که بخواهد با دیگری انس گیرد به ویژه آن که این دیگری از جنس مقابل خود یعنی مرد یا زن باشد. ارتباط اجتماعی و مودت و دوستی در میان مرد و زن در حقیقت پاسخ گویی به یک نیاز طبیعی و فطری در بشر است. این ارتباط در مرتبه پایین تر خود را در الفت و انس گیری با فرزندان و خویشاوندان و در نهایت با دیگر انسان ها نشان می دهد. از این روست که ارتباط اجتماعی انسان ها حتی اگر به قصد استخدام باشد، یک امر طبیعی و فطری برای اوست.

انسان ها برای ایجاد و تداوم این ارتباط اجتماعی با یک دیگر نیازمند شرایط ، ابزارها و اموری چند می باشند که یکی از مهم ترین آن ها ، تحمل دیگری است. تحمل دیگری به معنای این که بتوان از برخی از خواسته های خود برای حفظ دوستی و بهره مندی از ارتباط اجتماعی گذشت و یا خواسته های دیگری را پذیرفت و به آن بها داد. این جاست که عفو و گذشت و نیز ایثار و احسان به عنوان ابزارهای کارآمد و کلیدی برای ارتباط اجتماعی خود را تحمیل می کند.

خوش خویی به معنای ایجاد بستر لازم و زمینه مناسب برای ارتباطات اجتماعی میان انسان ها جهت انس گیری و بهره مندی از توانایی ها و ظرفیت های یک دیگر در راستای دست یابی به کمال و خواسته های خود است.

این گونه است که در پایه و بنیاد هر ارتباط اجتماعی میان ا نسان ها با مساله ای به نام خوشخویی رو به رو می شویم؛ زیرا این صفت و خصلت در انسان هاست که پیوندهای وی را با دیگری افزایش می دهد و زمینه را برای بهره گیری از توانمندی های دیگری برای وی فراهم می آورد و در مسیر شدن های پیاپی به او یاری می رساند.

خداوند در آیه 4 سوره قلم در تبیین ظرفیت انس پذیری پیامبر اکرم (ص) می فرماید: انک علی خلق عظیم؛ تو خویی بزرگ و عظیم داری. تعبیر از خوی آن حضرت (ص) به عظیم از آن روست که خوی ایشان در همه چیز در حوزه کمالی در نهایت تمام بوده و در نهایت و تمام خوش خویی بوده است به گونه ای که دیگر نمی توان شخص و فردی را یافت که در خلق و خوی از ایشان فراتر و برتر بوده و در نهایت کمالی و تمامی قرار گرفته باشد.

چنین ظرفیت تمام خوی خوش اوست که منافقان را به شگفت وا می دارد و به سبب خوش خویی غیر قابل باورش ، او را در زمره ساده لوحان می شمارند که هر چیزی را از دیگران می پذیرد و نسبت به آنان واکنش منفی نشان نمی دهد و به انکار دیگران نمی پردازد. این گونه است که به نظر منافقان آن حضرت" اذن " معرفی می شود و خداوند در تایید این خصلت و صفتی که منافقان به آن حضرت می دهند با تاکید بر خیر بودن وی را " اذن خیر " می شمارد (توبه آیه 61) تا به مردمان بفهماند که چنین خصلت و خویی از آن حضرت تنها خیر همگانی است؛ زیرا آن حضرت رحمتی برای جهانیان می باشد و الگویی بی مانندی که هستی برای او نمونه دیگر سراغ ندارد.

خداوند خوشخویی آن حضرت را بارها و بارها در آیات دیگر بیان کرده و می فرماید که همین خوشخویی وی موجب شده است تا مردمان چون پروانه در گرد او در آیند و از دورش پراکنده نگردند؛ زیرا تندخویی و بدخویی موجب می شود که روابط میان انسان ها از میان رود و مردمان از دور و بر ایشان پراکنده شوند.(آل عمران آیه 159)

اسوه بودن و الگو بودن آن حضرت (ص) در همه جهات از جمله اخلاقی امری است که بارها مورد توجه و تاکید قرآن است و از مردمان خواسته شده به سبب همین خصلت های برتر و کمالی او را الگوی خویش قرار دهند. آن حضرت (ص) خود نیز تاکید می کند که ماموریت وی تکمیل و اتمام بخشی به مکارم اخلاقی و خصلت های پسندیده برتر می باشد.( نور الثقلین، ج 5 ، ص 392)

آثار خوش خویی

خوش خویی همان گونه که گفته شد آثاری چون جذب و جلب مردمان به سوی خود و بهره مند از همکاری های آنان برای رشد و شدن های کمالی می باشد. افزون بر این خوشخویی می تواند آثار بسیاری دیگر در زندگی مادی و معنوی و نیز دنیوی و اخروی آدمی به جا گذارد. از پیامبر گرامی (ص) روایت شده است که آن حضرت در باره آثار خوشخویی می فرماید: خوشخویی خود عبادت است و خوشخو پاداشی همانند پاداش روزه دار می گیرد.(کافی ، ج 2 ، ص 100)

امام باقر(ع) نیز در همین رابطه می فرماید: تبسم الرجل فی وجه اخیه حسنه؛ لبخند شخص به صورت بردارش برای او حسنه و کار نیک شمرده می شود.(کافی ، ج 2 ، 188)

در خبری دیگر از آن حضرت نقل شده است که " ما من شی فی المیزان اثقل من حسن الخلق؛ هیچ چیز در ترازوی عمل سنگین تر از خوشخویی نیست(بحار الانوار ، ج 71 ، ص 386) زیرا انسان با خوشخویی است که همه کمالات را می تواند در خود تجلی دهد و مظهر کمالات اسمایی الهی شود.

اگر انسانی بخواهد برای خود از نظر اجتماعی اعتباری کسب کند و در میان مردم محبوب گردد و از یاری و همدلی و همکاری آنان بهره برد، بهترین ابزار دست یابی به این اهداف همان خوشخویی است؛ زیرا انسان هر چه سرمایه دار هم باشد ولی نمی تواند دل های همگان را با پول بخرد و آنان را به سوی خود جلب کند. پیامبر گرامی (ص) می فرماید: انکم لن تسعوا الناس باموالکم فسعوهم ببسط الوجوه و حسن الخلق؛ شما هرگز نمی توانید با اموال خود پاسخ گجویی نیازهای مردم باشید؛ پس با گشاده رویی و خوشخویی آنان را از خود خشنود سازید.(همان ، ص 394)

اصولا بدخویی هم کار آدمی را تباه می سازد و هم نامش را بد می کند. بسیاری از مردم کارهای خوب و نیک زیادی را انجام می دهند ولی به سبب آن که بدخو هستند شیرین کار خوب و نیک خودشان را با بدخویی به تلخی تبدیل می کنند. از پیامبر(ص) روایت است که بدخویی کار خوب را تباه می سازد همان گونه که سرکه عسل را فاسد و تباه می کند: الخلق السیء یفسد العمل کما یفسد الخل العسل.(همان ، ج 73 ، ص 297)

بنابراین بکوشیم تا در فرصت کوتاه شدن که از آن به عمر کوتاه و دو روزه دنیا یاد می شود، با خوشخویی چنان خود را بسازیم که در رستاخیز در کمال ترین شکل و شمایل به آن جا در آییم و از خود شرمنده نباشیم. اگر در این دنیا خود را در کارخانه انسان سازی به صنعت خوش نسازیم دیگر هرگز فرصت آن را نخواهیم یافت که خوش باشیم، زیرا در این مدت عمر است که خود را برای ابدیت و جاودانگی می سازیم.


  
  

هنگامی که ابلیس خلافت الهی را از آن خود دانست و به گستاخی اصالت نژادی خود را به رخ خدا کشید، نادانی خویش را آشکار ساخت و سر به سجده آدم و فرمانبرداری وی فرود نیاورد. این گونه شد که خیر و شر در نماد آدم و ابلیس در برابر هم ایستادند و نا اهلان ، مدعی خلافت شدند و فرعونیان در پناه شمشیر بر تخت نشستند و ابلیس کرداریان در جشن خلافت سقیفه با آتش خانه فاطمه (س) و ریسمان بر گردن علی (ع) شادی و پایکوبی کردند.

من از آن همه بخ بخ گویان روز غدیر و همهمه های شب ترور پیامبر(ص) با رماندن ناقه اش دانستم که خانه سوزی و فرزند در زهدان کشی و ریسمان بر گردن کشی، میوه درخت شجره ملعونه ای است که در نفاق ابلیسی خلافت خواهی پنهان بود. ابلیس که تا دیروز به رسوا شدن در ملای اعلی دانسته بود خلافت را نمی تواند به ولایت الهی و رضایت خداوندی، مالک و صاحب شود، سوگند خورد تا شریک فرزندان آدم شود و همزاد خون و جان و مال آنان گردد، تا به فرزندان مشترکش که همان شیاطین انس و جنی اش است، بتواند به مقصد نایل شود. این گونه شد که جگرگوشه هایش در سقیفه رفتند و شجره خبثه را بر منبر نشاندند تا به نام خلافت النبی (ص) خلافت اللهی را تصاحب کنند و شجره طیبه الهی را از حق آسمانی محروم سازند.

من آن روز دانستم که عدالت را می توان در محراب نماز و نیاز، به نام خدا و خشنودی او می توان سر برید و جگر گوشه ای مصطفی (ص) را به زهر جفا کشت و به نام مادر مومنان ، تنش را تیرباران کرد و خانه و کاشانه اش راند و در گوشه ای بقیع به غربتی چون مادرش از یادها برد.

من آن روز دیدم که ابلیس ، چگونه پیروزمندانه بر تخت خلافت پیامبر(ص) و منبر رسالت، چون بوزینگان مسخ شده یهودی ، بالا و پایین می پرد و خود را خلیفه الله می نامد تا آن چه را در عرش اعلی صاحب نشده بود در عرش خلافت سقیفه تصاحب کند و غصب نماید.

اینک روز دیگری است که ابلیس می کوشد تا آخرین تیر خلاص را به بشریت و خلافت انسان بزند و به همگان اثبات کند که آدم و آدمیزادگان را نشاید که مدعی خلافت الهی شوند. از این روست که تمامی شیاطین انس و جن را بسیج کرد تا به کربلا آورد و میخ آخرین را بر تابوت بشریت و عدالت و خلافت الهی انسان بزند.

این جا طف است و امروز نیز ایام الله دیگری است. حسین (ع) می کوشد بر خلاف همه آن چه ابلیس و شیاطین در طول تاریخ از قابیل تا فرعون تا معاویه تا یزید ساخته و پرداخته است ، به آذرخشی از واژگان سرخ گلوی های خونین ، این تیرگی شب اهریمنیان را بشکافد و حقیقت خلافت آدم را بنمایاند.

اینک این حسین است که بر کنار فرات ، آب حیات ایستاده است تا با خون خود ، تصویر شب را به عشق سرخ و خونین ، دگرگونه سازد. هر قطره ای که از ثارالله از جان یاران و خویشان بر زمین می ریزد ، ابلیس را ترس جانکاهی در بر می گیرد. ابلیس اکنون دریافت که مکرش را خداوند به مکری دیگر گرفته است و حسین یوسف وار، همه آن چه از آغاز بافته بود به خونی که به مسلخ عشق آورده ، پنبه کرده است. خلافت ابلیسی دیگر ، رنگ می بازد و امید پیروزی از دست می رود و در پایان شبی بلند سیاه ، سپیدی از درون واژه واژه شعاع خونین خورشید کربلا بیرون می جهد و رنگ های اغیار را به رنگ خدایی محو و نابود می کند.

ابلیس شیون کنان گریزان است و آتش خشم الهی است که او را از درون می سوزاند. درخت نفرین شده ابلیسی با همه بار و بر کفر و شرک و نفاق فرو می افتد و از میان دوزخ ابلیسیان ، بهشت پاکان چون ققنوسی سر برون می آورد.

همه سیاست های سقیفه در مکر الهی گرفتار آمد و چون کاهی بر هوا رفت و ساقط شد آن گاه که حسین خود را قربان خدا کرد و با خون خویش در ذات خدا فانی شد. ابلیس نمی دانست که عشق بر هر چیزی چیره است وگرنه به خود اجازه نمی داد تا با عشق حسینی در کربلا با شمشیر یزیدی بازی کند. اگر ابلیس می دانست که عشق سرخ حسینی، ذبیح الله است که هستی را دگرگون می کند، به ذبح حسین نمی شتافت و تمام لشکر کفر و نفاق و شرک را به میدان عشق بازی نمی فرستاد تا این گونه شکستی را تحمل کند که دیگر هرگز نمی تواند از آن جان به سلامت برد و یا خلافت خویش را بر کائنات به حکومت اهریمنی خویش تثیبت کند.

در عاشورای خونین بود که ابلیس شکست خود را برای خلافت الهی دید و نومید و سرخورده شد و در اندیشه منتقم خواب و آسایش از چشمانش بیرون رفته است.

و اینک این حسین است که در نام مهدی جلوه گر شده تا گردن ابلیس را در بیت المقدس بزند و مهلت الوقت المعلوم را به پایان برد. و اینک این ماییم که به انتظار نشسته ایم و با عشق حسینی چهره هایمان را سرخ می داریم و دل هایمان را سبز تا عصر سبز پیروزی نهایی برسد و خون سرخ حسین ، سرزمین سبز عدالت مهدوی را آبیاری کند و خلافت الهی انسان را به همه هستی بشناساند و کفر ابلیس را رسواتر از پیش کند.


  
  

همه ما دوست داریم تا در کوتاه ترین و آسان ترین راه به موفقیت های بزرگی در زندگی برسیم و هر آن چه دیگران دارند بلکه فزون تر از ایشان را در امور دنیوی و اخروی و نیز مادی و معنوی به دست آوریم و خوشبختی را در دنیا و آخرت به آغوش کشیم. از این روست که نخستین و اصلی ترین پرسش ما از خود و بزرگان بیان این راه کوتاه و آسان است.

انسان ها در هر مقام و منزلتی باشند، گرفتار دنیا و خطرات آن هستند؛ زیرا گذر هر انسانی به دنیاست و می بایست از دروازه چنین دوزخی با هزاران فتنه و آتش کوره ای که سره را از ناسره جدا می سازد، بگذرد و خود را به عافیت آخرت برساند. بسیاری در همین دوزخ دنیا گرفتار می شوند و در آتش فتنه ها می سوزند و آهن و زر ایشان از سنگ سیاه بدبختی جدا نمی شود و قابلیت رشد و بالندگی را نمی یابند. چه بسیارند کسانی که در فتنه های شش گانه دنیا گرفتار محبت دنیا، ریاست، خوراک ، زن ، خواب و آسایش شدند (وسایل الشیعه، حر عاملی ، ج 11، ص 269) و از بندگی خداوند سرباز زده و بنده این شش شدند.

تنها شماری اندک را می توان یافت که از این شیشه فریب شش گانه گذشتند و با هم بهره مندی و بهره گیری از آن ها در دامش گرفتار نشدند و بهره بردند و گریختند. پس در دارایی و نداری از خدا پروا نمودند؛ در خشنودی و خشم ، سخن راست گفتند؛ و در گشایش و تنگدستی میانه رو بودند؛ و با دوست و دشمن ، برابری و عدالت نمودند؛ و در حال شادابی و ناخوشی ، از کار دست نشستند؛ و درحال سختی و آسایش از خدا خشنود بودند (بحار الانوار ، ج 77 ، ص 236)؛ زیرا جز خدا ندیدند و جز خدا نخواستند. از این روست که در برابر خداوند دل هایشان می لرزید و در پی دانش سودمند بوده و تنها برای خدا گریستند و تنها از خدا خواستند و دست هایشان را به نیایش بلند کردند و بر او نماز گذاشتند.(تفسیر ابوالفتوح رازی، ج 1 ، ص 11)

ایشان کسانی بودند که آسایش راستین را در بهشت ، دانش را در گرسنگی ، عزت و سربلندی را در بیداری شبانه و راز با یکتا و یگانه ، بزرگی را در فروتنی ، پذیرش خداوندی را در خوراک پاک و بی نیازی را در قناعت جستند.(الاثناعشریه ، 337)

اما همه این راه ها هر چند که موفقیت آمیز است و ایشان را به بسیاری از چیزها رسانید، ولی راه های کوتاه تر و آسان تری برای موفقیت نیز می باشد که در این جا به برخی از آن ها اشاره می شود که هم محبوبیت در نزد خدا را به همراه دارد و هم محبوبیت در نزد مردم را با خود می آورد. هم دنیا را تامین می کند و هم آخرت را تضمین می نماید.

امیرمومنان علی (ع) روایت می کند: جاء رجل الی النبی صلی الله علیه و آله و سلم فقال: علمنی عملا یحبنی الله تعالی و یحبنی المخلوقون و یثری الله مالی و یصبح بدنی و یطیل عمری و یحشرنی معک.

فقال صلی الله علیه و آله: ست خصال محتاج الی ست خصال. اذا اردت ان یحبک الله فخفه و اتقه ؛ و اذا اردت ان یحبک المخلوقون فاحسن الیهم و ارفض ما فی ایدیهم؛ و اذا اردت ان یثری الله مالک فزکه ؛ و اذا اردت ان یصح الله بدنک فاکثر من الصدقه ؛ و اذا اردت ان یطیل الله عمرک فصل ذوی ارحامک ؛ و اذا اردت ان یحشرک الله معی فاطل السجود بین یدی الله الواحد القهار.

مردی نزد پیامبر(ص) آمد و گفت: کاری به من بیاموز که خدا و مردم مرا دوست داشته باشند و خدا سرمایه ام را افزون و تنم را تندرست و عمرم را دراز و مرا با تو بر انگیزد.

پیامبر(ص) فرمود: این ها شش خصلت است که نیاز به شش خصلت دارد: هر گاه خواستی خدا تو را دوست داشته باشد، از او بترس و پروا کن؛ و هر گاه خواستی مردم تو را دوست داشته باشند، به آنان نیکی کن و از آن چه در دستشان است بگذر؛ و هر گاه خواستی خدا سرمایه دارت کند، زکات آن را بپرداز؛ و هر گاه خواستی خدا تنت را تندرست دارد، بسیار صدقه ده؛ و هر گاه خواستی خدا عمرت را دراز کند با خویشاوندت پیوند کن و صله رحم به جا آر؛ و هر گاه خواستی خدا تو را با من بر انگیزد، در برابر خداوند یگانه و قهار سجده های طولانی به جا آر.(امالی ، شیخ طوسی ، ج 1 ، ص 82)


  
  

شاید همه کسانی که وصف بهشت را شنیده باشند، همواره در آرزوی آن باشند و تمامی زندگی خویش را برای تلاش جهت رسیدن به بهشت صرف کنند؛ زیرا بهشتی که خداوند توصیف می کند،‏ همان جایی که انسان می تواند مفهوم کامل سعادت و خوشبختی را بچشد و به هیچ ترس و هراسی از مرگ ، زندگی جاودانه ای را در آسایش و آرامش کامل به سر برد.

هر چند که برخی از محبان الهی خواستار خود خداوند هستند و بر این باورند که :

گر مخیر بکنندم به قیامت که چه خواهى

دوست ما را و همه جنت و فردوس شما را .

ولی همان بهشت رضوان و بهشت لقای که مراتب عالی بهشت است، بیرون از دایره مفهوم بهشتی نیست و در حقیقت آنان مرتبه فراتری را تمنا و آرزو می کنند که خود بهشت ذات و رضوان و لقای الهی است.

بنابراین همگان چه بازرگانان چه بندگان و چه دوستداران خداوندی خواهان بهشت هستند که خود دارای مراتب و درجاتی است. تمامی تلاش ها و مجاهدت های انسانی و مومنان برای رسیدن به بهشت می باشد. بنابراین اگر کسی به این بهشت در آید هرگز میل و گرایش به بیرون رفتن از آن ندارد و جای دیگر را نمی خواهد.

در این میان تنها شهیدان هستند که آرزوی بیرون آمدن از بهشت را دارند. در روایتی از پیامبر گرامی (ص) که در کتاب مستدرک الوسایل نقل شده است، این معنا مورد توجه و تاکید است که شهیدان آرزو و تمنا خروج از بهشت را دارند: قال رسول الله (ص) : ما من احد یدخل الجنه فیتمنی ان یخرج منها الا الشهداء فانه یتمنی ان یرجع فیقتل عشر مرات مما یری من کرامه الله ؛‏کسی نیست که وارد بهشت شود و آرزو کند از آن بیرون آید مگر شهید که به خاطر کرامتی که از جانب خداوند دیده است آرزو می کند به دنیا برگردد و ده ها بار شهید و کشته شود.( مستدرک وسایل الشیعه ، محدث نوری ، ج 2 ، ص 243)

همین روایت از امام رضا (ع) از پدرانش نیز نقل شده است که در مجلد 71 کتاب بحار الانوار در صفحه 172 آمده است.

علت این اشتیاق را می توان در مقام و ارج و قربی دانست که برای شهید در نزد خداوند است. شهید با در کف گرفتن جان خویش در دست می کوشد تا همه چیزش را در راه خدا و اهداف متعالی آن ببخشد. از این روست که هیچ قطره ای نزد خداوند محبوب تر از از دو قطره نیست ، یکی قطره خونی که در راه خداوند ریخته می شود و دیگر قطره اشکی که در تاریکی شب از چشم بنده ای برای خاطر خداوند روان می گردد.(بحارالانوار ، مجلسی ، ج 100 ص 10)

همین محبوبیت است که خداوند برای شهید هفت خصلت بیان می کند و می فرماید: 1. هنگامی که نخستین قطره خونش بر زمین می ریزد همه گناهانش آمرزیده می شود؛ ‏2 . سرش در دامان دو همسرش از حوریان قرار می گیرد و آن دو گرد و خاک را از صورتش پاک می کنند و به او خوش آمد می گویند و او نیز به خوشامدگویی ایشان پاسخ می دهد؛ 3. از جامه های بهشتی به او می پوشانند؛ 4. خازنان بهشت با هر بوی خوشی به سوی او پیش دستی می کنند که او را با خود ببرند؛ 5. شهید جایگاه خود را می بیند؛ 6. به روح او خطاب می شود که هر کحای بهشت که می خواهی گردش کن؛ 7. شهید به خدا نظر می کند و این نگاه مایه آرامش هر پیامبر و شهیدی خواهد بود.(وسایل الشیعه ،‏حر عاملی ، ج 11 ، ص 10)

در روایتی دیگر در منزلت شهید آمده است: هر که در راه خدا شهید شود خداوند او را از هیچ یک از گناهانش آگاه نمی گرداند(همان ص 11)

این بدان معناست که چیزی از گناهان بر او باقی نمی ماند تا از آن یاد شود؛ زیرا او خود را فدای خدا ساخته است و با این کار با کوتاه ترین راه به کمال مطلق رسیده و به خدا تقرب و تاله جسته و خدایی شده و در لقای الهی در آمده و به فنای او رسیده است.

با توجه به فنای ذاتی شهید در خداوند سخن گفتن از مرگ او امری باطل و نادرست است، زیرا اگر دیگران را مرگی است که به آن به عالم برزخ می روند و در عالم دیگری زندگی می کنند تا این که دوباره مرگ به سراغ ایشان آمده و آنان را به جهان آخرت قیامتی منتقل کند و دوباره در آن جا زنده شوند،‏شهیدان از کسانی هستند که هرگز مرگ به این مفهوم را درک نمی کنند و مرگ ایشان مساوی با حیات جاودانه است. از این روست که خداوند می فرماید: و لاتقولوا لمن یقتل فی سبیل الله اموات بل احیاء‏ و لکن لا تشعرون ؛‏به کسانی که در راه خداوند کشته شده اند مرده مگوئید بلکه زنده اند ولی شما احساس نمی کنید و نمی دانید.(سوره بقره آیه 2)

و هم چنین می فرماید: ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون ؛‏مپندارید آنان که در راه خداوند شهید و کشته می شوند ،‏مرده اند بلکه زنده اند و نزد پروردگارشان روزی می خورند.(سوره آل عمران آیه 169) بنابراین آنان در فنای الهی و بقای الهی می باشند و مستقیم از خداوند رزق و روزی می خورند.


  
  

کفر همانند ایمان دارای مراتبی است که آغاز آن، کفر نسبت به خداوند است که در ادامه به کفر در عبادت ، ربوبیت و مانند آن می کشد؛ چنان که آغاز دینداری همان پذیرش اسلام و پذیرش توحید است که در ادامه به ایمان تا توحید محض در اعتقاد و تفویض در عمل می انجامد. از این روست که پذیرش و شهادت بر " لا اله الا الله" و رسالت به عنوان آغاز اسلام از سوی خداوند پذیرفته می شود ولی ادعای ایمان ایشان از سوی خداوند رد می شود.

از نظر آموزه های قرآنی، بسیاری از مردم به نوعی دچار کفر و شرک خفی و نهان هستند که گاه خود شخص نیز از آن آگاه نیست؛ زیرا شرک گاه همانند مورچه ای سیاه در شبی تاریک بر روی سنگی سیاه در حرکت است که انسان در حالت عادی ناتوان از دیدن آن است. بنابراین، رسیدن به اسلام واقعی و ایمان حقیقی برای بسیاری دشوار است،بلکه می توان گفت که حتی از نظر اعتقادی رسیدن به توحید محض برای بسیاری از مومنان سخت و دشوار است چه رسد که آن را در عمل و زندگی خویش بتوانند به اجرا در آورند و بر اساس توحید محض زندگی کنند.

مسلمانان و حتی مومنان در مراتب عالی با همه اخلاص خویش ممکن است در خطر عظیم شرک و کفر قرار گیرند، از این روست که انسان تا به مقام مخلصین (با فتحه لام) نرسد نمی تواند مدعی رهایی شود، زیرا بسیاری از مخلصین(به کسره لام) با همه تلاش های خالصانه خود حتی اگر در مقامات عالی عرفان و شناخت قرار گیرند و در منزلت اهل بصیرت قرار گیرند، باز ممکن است در دام شیطان شرک و کفر بیافتند و وسوسه های نفسانی آنان را به سمت و سویی سوق دهد که جزیی از کفر و شرک است.

آموزه های قرآنی بر این تاکید دارد که کسانی همانند ابلیس که از جنیان بوده و در مسیر تعالی و کمالی از طریق عبودیت به جاهای بلند و مقامات والا رسیده بود، ممکن است در نهایت نوعی کفر و شرک را از خود بروز دهند. ابلیس که با تلاش ها و عبادت های خویش به مقاماتی رسیده بود که همراه فرشتگان در مقام قدس و عرش الهی به عبادت می پرداخت و در ملای اعلی سیر می کرد، در نهایت با همه اسلام و تسلیم خویش ، کفر خویش را در یک لحظه آشکار کرد و اسلام خویش را بر باد داد و تمام اعمال خویش را تباه و احباط نمود.

خداوند در آیات قرآنی تبیین می کند که چگونه یهودیان نسبت به شریعت عیسوی کفر ورزیدند و با آن که از اهل ایمان و کتاب و اسلام بودند، در نهایت همه اعمال خویش را حبط و باطل نمودند، چنان که اهل شریعت عیسوی و یهودی در مواجه با اسلام پیامبر(ص) و آموزه های قرآنی این گونه عمل کردند. آنان هر چند که از جهاتی از اهل اسلام و ایمان هستند و آنان را به اهل کتاب و کتابی می شناسیم ولی با این همه در یک معنا ایشان کافر هستند؛ زیرا ایمان خویش را به پیامبر(ص) و قرآن ابراز و اعلام نکردند.

از نظر قرآن ، مخالفت با یک حکم خداوند به معنای کفر نسبت به خداوند است، هر چند که نسبت به همه آموزه های وحیانی و آسمانی ایمان داشته باشد و مطابق آن عمل کند. از این روست که تنها یک نافرمانی ابلیس به کفر او انجامید در حالی که ابلیس اهل عبادت ها بود و سالیانی به عبادت مشغول بوده است که وی را به مقام قدس و ملای اعلی رسانیده بود.

کسانی که به اسلام ایمان آورده و رسالت پیامبر اکرم (ص) راپذیرفته اند به درصورتی مومن واقعی خواهند بود که همه احکام وی را پذیرفته و نسبت به خداوند و رسول الله (ص) اطاعت داشته باشند. بنابراین اگر حتی یک حکم را منکر شوند در حقیقت منکر رسالت و در نهایت منکر خداوند خواهند بود که خود مرتبه ای از کفر است.

در این میان برخی از احکام از حساسیت بیشتری برخوردار می باشند که یکی از آن ها حکم ولایت امیرمومنان علی (ع) است که ده ها آیه به صراحت و کنایه بر آن دلالت دارد و روایات بسیار معتبری چون حدیث غدیر که صدها تن از صحابی و تابعین صحابه نقل کرده اند، بر آن تاکید دارد.

خداوند در آیه 67 سوره مائده به صراحت بیان می دارد که کسانی که به ولایت امیرمومنان علی (ع) که در آیاتی چون 55 سوره همین سوره بیان شده است، ایمان نیاورند و منکر ولایت وی شوند، در حقیقت در مرتبه ای از کفر هستند و از اسلام واقعی و ایمان حقیقی بیرون می باشند. از این رو، می توان گفت که همه کسانی که در همه مراتب ایمانی و اسلام با پیامبر(ص) بودند و تنها منکر همین حکم ولایت امیرمومنان علی (ع) شدند در حکم کافر می باشند و چنان که خداوند به صراحت در آیه 67 بیان کرده است این دسته از مومنان و مسلمانان را خداوند به عنوان کافر هرگز هدایت نمی کند و رنگ رستگاری و فلاح را به خود نمی بینند؛ چنان که ابلیس تنها به کفر ولایت و خلافت حضرت آدم (ع) از دایره ایمان خارج و کافر شد.

به سخن دیگر، کفر ابلیسی به سبب مخالفت با ولایت حضرت آدم (ع) بود با آن که به همه فرمان های دیگر الهی پای بند و مسلمان بود ، هم چنین کفر کسانی که مخالف با ولایت امیرمومنان علی (ع) نیز کفر ابلیسی است که ایشان را از رستگاری دور می سازد. ایشان با آن که همانند اهل کتاب از برخی از فواید ایمان و اسلام خویش در دنیا بهره مند می شوند و به عنوان شهروند امت اسلامی تلقی می شوند و در باطن کافرانی هستند که هدایت پذیرنبوده و در نهایت در دوزخ خشم الهی وارد می شوند و خداوند آنان را رجیم و ملعون می شمارد.

بر اساس برخی از روایات، کفر ابلیسی و انکار ولایت آدم(ع) به سبب کفر و انکار ولایت حضرت ختمی مرتبت (ص) و جان و نفس آن حضرت (ص) یعنی حضرت امیرمومنان علی (ع) به حکم آیه مباهله است. در حقیقت می توان گفت که کفر منکر ولایت امیرمومنان علی (ع) همانند کفر و انکار ابلیسی است که نسبت به ولایت آن حضرت (ع) ابراز داشته بود.


  
<   <<   11   12   13   14   15   >>   >