سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سخت‏ترین گناهان آن بود که گنهکار آن را خوار بشمرد . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :327
بازدید دیروز :366
کل بازدید :2031808
تعداد کل یاداشته ها : 1984
103/1/10
6:18 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
خلیل منصوری[174]
http://www.samamos.com/?page_id=2

خبر مایه
پیوند دوستان
 
فصل انتظار اهالی بصیرت هزار دستان سرباز ولایت رایحه ی انتظار اقلیم شناسی دربرنامه ریزی محیطی .:: مرکز بهترین ها ::. نگارستان خیال جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی نگاهی نو به مشاوره پلاک آسمانی،دل نوشته شهدا،اهل بیت ،و ... حمایت مردمی دکتر احمدی نژاد آقاشیر کلّنا عبّاسُکِ یا زَینب صراط مستقیم هم رنگــــ ِ خـــیـــآل جبهه مقاومت وبیداری اسلامی کالبد شکافی جون مرغ تا ذهن آدمیزاد ! تکنولوژی کامپیوتر وبلاگ منتظران سارا احمدی بوی سیب BOUYE SIB رمز موفقیت محقق دانشگاه سرزمین رویا وبلاگ تخصصی فیزیک پاک دیده آدمک ها ✘ Heart Blaugrana به نام وجود باوجودی ... سرباز حریم ولایت دهکده کوچک ما از قرآن بپرس کنیز مادر هرچه می خواهد دل تنگت بگو •.ღ♥ فرشتــ ـــ ـه تنهــ ــ ــایی ♥ღ.• پیامبر اعظم(ص) عطاری عطار آبدارچی ستاد پاسخگویی به مسایل دینی وبلاگ شخصی امین نورا چوبک نقد مَلَس پوست کلف دل نوشت 14 معصوم وقایع ESPERANCE55 قدرت شیطان دنیای امروز ما تا ریشه هست، جوانه باید زد... آواز یزدان خلوت تنهایی کتاب شناسی تخصصی اس ام اس عاشقانه طرحی نو برای اتحاد ایرانیان سراسر گیتی در گوشی با خدا **** نـو ر و ز***** اس ام اس سرکاری و خنده دار و طنز دنیا به روایت یوسف جاده خدا خام بدم ایلیا حرفای خودمونی من بازی بزرگان کویر مسجد و کلیسا - mosque&church دنیای ماشین ها بچه دانشجو ! پژواک سکوت گنجهای معنوی دنیای موبایل منطقه‏ ممنوعه طلبه علوم دینی مسافر رویایی انواع بازی و برنامه ی موبایل دانشجو خبر ورزشی جدید گیاهان دارویی بانوی بهشتی دو عالم سلام

شاید یکی از زیباترین اصطلاحات در ادبیات امروز جهان نوع دوستی باشد. همین نوع دوستی است که انگیزه همدردی با دیگران را در انسان بر می انگیزد و همراهی و همدلی ایشان را سبب می شود. تاثیر این واژگان در ادبیات و گفتمان جهانی تا آن اندازه است که بسیاری از سیاستمداران جهان برای دست یابی به اهداف خود و تسلط بر افکار و قلوب جهانیان در یک جنگ نرم از آن به عنوان سلاحی کارآمد و بی هزینه بهره می گیرند؛ چرا که مسایلی چون حقوق بشر، آزادی و برابری و برادری و مانند آن که در جنگ نرم مهم ترین و کارآمد ترین سلاح می باشد، تحت مقوله نوع دوستی معنا می یابد.

به سخن دیگر، نوع دوستی و مردم دوستی در ذات انسان نهفته است و آدمی به هر دلیلی به طور طبیعی گرایش به هم نوع دارد و در جنگ هم نوع و طبیعت همواره بی توجه به نژاد، زبان، فرهنگ، دین و مذهب به یاری و یاوری هم نوع می شتابد.

البته شاید نزاعات و درگیری های در گوشه گوشه جهان شما را به این اندیشه فروبرد که اگر خصلت و طبیعت آدمی این گونه است، چرا این همه جنگ و نزاع و کشتار در جهان به وقوع می پیوندد؟ در پاسخ می بایست به این مطلب توجه داشت که تضاد منافع عامل بسیاری از جنگ ها و کشتارهاست. انسان در برابر طبیعت با هم متحد هستند؛ چون منافع ایشان این گونه اقتضا می کند که پشتیبان یک دیگر باشند، اما هر گاه دشمن غیر هم نوع شکست خورد، آن گاه در هنگام تقسیم منافع است که تضادهایی برخاسته از حق و باطل، هواهای نفسانی و با خاستگاه های دیگری از این قبیل، به جنگ هم می روند. این گونه است که هم نوع دوستی به کنار می رود و جای آن جنگ و کشتار می گیرد.

عقل و فطرت، خاستگاه نوع دوستی

با این همه، اگر انسان ها هواهای نفسانی را به کنار نهند و به جای وسوسه های شیطانی و هواهای نفسانی، فطرت و عقل خود را معیار داوری و سنجش قرار دهند، این دو حکم به نوع دوستی می کند و اختلافات از هر نوعی را امری ناپسند می شمارد؛ چرا که آن را سد راه پیشرفت فردی و جمعی بر می شمارد. به این معنا که حتی اگر شخص بخواهد به منافع بیش تری دست یابد، تحصیل آن از طریق تعاون شدنی تر و امکان پذیرتر است؛ زیرا رقابتی که بوی خون و خشونت بدهد، هرگز به پایان نمی رسد و بار کژی است که به منزل و مقصد نرسد؛ چرا که خشونت زاده خشونت است و هزینه های گزافی بر شخص و جامعه تحمیل می کند و در یک حساب انگشتی همواره اختلاف و خشونت، موجب زیان و ضرر حتی طرف برنده نزاع و درگیری است. از این روست که خداوند بر تعاون بر نیکی و تقوا تاکید می کند؛ چرا که این دو را عامل اساسی در رشد و پیشرفت همگانی بشر بر می شمارد و آسایش و آرامش عمومی را موجب می شود.

پیامبر گرامی (ص) درباره نقش عقل در ایجاد نوع دوستی و محبت با مردم می فرماید: راس العقل بعد الایمان، التودد الی الناس؛ ریشه و راس عقل پس از ایمان، دوستی با مردم است.(بحار الانوار،علامه مجلسی، ج 1، ص 131) به این معنا که اگر بخواهیم عقل را هم چون انسانی فرض کنیم، ایمان و دوستی با مردم در مقام سر آن می باشد. بنابراین، عقل هر کسی را می بایست با توجه به میزان ایمان و نوع دوستی وی سنجید و ارزیابی کرد. پس اگر کسی اهل ایمان نیست و یا سست ایمان می باشد و یا کسی که نوع دوستی در وجود او ریشه ندارد و یا نوع دوستی در او سست و ضعیف می باشد، می بایست در عقل او شک کرد.

این بدان معناست که عقل انسانی به طور طبیعی و فطری به دو امر مهم که نشانه عقل است، فرمان می دهد و گرایش می یابد که ایمان و نوع دوستی است.

امام صادق(ع) هم چنین از پیامبرگرامی (ص) نقل می کند که فرمود: التودد الی الناس، نصف العقل؛ دوستی با مردم نیمی از عقل است.(وسایل الشیعه، حر عاملی ، ج 8 ، ص 434) در این روایت نیز برای عقل و خرد دو مقوم بر می شمارد که یکی از آن نوع دوستی است. با توجه به روایت پیشین می توان گفت که نیم دیگر عقل همان ایمان می باشد. بنابراین، نشانه عقل و خرد در کسی را می بایست در همان ایمان و نوع دوستی وی جست و کسی که ایمان و نوع دوستی بی بهره است، در حقیقت از عقل و خرد بی بهره است و انسان سفیه می باشد.

راه های تقویت نوع دوستی

اکنون این پرسش مطرح می شود که چگونه می توان عقل و خرد را در خود با نوع دوستی تقویت کرد و از تاثیر وسوسه های شیطانی و هواهای نفسانی رهایی یافت و از جنگ و نزاع در امان ماند؟

از سنت و سیره معصومان(ع) که الگوهای زندگی بهتر و برتر هستند، چنین بر می آید که باید به اموری توجه یافت که موجبات انس و تالیف قلوب می شود؛ چرا که انس هر انسانی با انسان دیگر، محبت را در دل ها زنده می کند و همین آشنایی موجبات تالیف قلوب و همدلی و در نهایت همراهی و همکاری ها را تحقق می بخشد. امیرمومنان علی(ع) برای تقویت نوع دوستی در میان مردمان به ایشان سفارش می کند که به ایجاد رابطه و بخشش به عنوان دو عامل مهم در تقویت نوع دوستی توجه ویژه ای مبذول شود. آن حضرت(ع) در هنگام شهادت خویش در بستر به فرزندان خویش چنین سفارش می فرماید: علکیم بالتواصل و التباذل و ایاکم و التدابر و التقاطع؛ می بایست همواره ملازم رابطه با یک دیگر و بذل و بخشش دو سویه باشید و از قطع رابطه ها و پشت کردن به یک دیگر پرهیز کنید.(بحار الانوار، ج 74، ص 400)

امام صادق(ع) نیز در این باره سفارش می کند که با یک دیگر رابطه داشته باشید و به یک دیگر نیکی و محبت و مهربانی کنید.(همان، ص 401) آن حضرت بر چهار چیز یعنی حفظ روابط (تواصلوا)، نیکی به یک دیگر(تباروا)، مرحمت و معاطفت به عنوان عوامل تاثیرگذار در تقویت بنیادهای نوع دوستی تاکید می کند.

از دیگر عوامل تاثیرگذار، ایجاد آشنایی و حمایت حقوقی و مالی از افراد جامعه است. اگر کسی این گونه با دیگران برخورد کند، محبت و مهر خود را دل های ایشان و محبت و مهر ایشان را در دل خود می افروزد. امام موسی بن جعفر(ع) از پدرانش نقل می کند که پیامبرخدا(ص) فرمود: هرگاه یکی از شما برادر نوعی خود را دوست داشته باشد، باید از نام پدر و قبیله و عشیره او بپرسد؛ زیرا این از حقوق واجب به شمار می رود. اخوت و برادری حقیقی آن است که از برادرش در این باره بپرسد و آشنایی به دست آورد و گرنه اگر ازاین امور نپرسد معرفت و شناختی احمقانه است.(همان، ص 179)

از این روایت این معنا به دست می آید که ایجاد رابطه با شناخت اسمی عامل مهمی در ایجاد مهر و محبت برادری و هم نوع دوستی در میان مردمان است و اصولا عقل این روش را می پسندد و اگر کسی از این روش بهره نگیرد در حقیقت انسان بی خرد و احمقی است.

از دیگر عوامل تاثیرگذار، اعلان عشق و محبت به دیگری است. اگر انسان کسی را دوست دارد این مطلب را به او اعلام کند تا این گونه محبت در میان ایشان افزایش یابد. پیامبر گرامی (ص) می فرماید: هر گاه یکی از شما برادر و هم نوع خود را دوست می دارد، باید به او اعلام کند؛ زیرا این بیان و اعلام، بیش تر مایه بقای الفت و استواری محبت می شود.(نهج الفصاحه ، ج 2 ، ص 26)

امام صادق (ع) نیز بر این معنا تاکید می کند و می فرماید: هر گاه مردی را دوست داشته باشی او را از دوستی خود آگاه کن؛ زیرا این بیش تر مایه استواری و استحکام محبت در میان شما می شود.(وسایل الشیعه، ج 8، ص 435)

اصولا توجه و اهتمام به دیگری موجب می شود، تا دوستی و محبت در میان آدمی پدید آید. این که شخص از نامش و نام پدرش و مانند آن می پرسد و یا به کارهایش توجه نشان می دهد و از همراهی با او اعلام خشنودی می کند، موجب می شود تا این عطف توجه ، محبت را در دل او و طرف دیگر ایجاد کرده و یا بیافزاید. از این روست که امیرمومنان(ع) سفارش می کند که برای جلب محبت، به دیگران توجه و تعاطف داشته باشیم: من تالف الناس، احبوه؛ اگر با مردم الفت و مهربانی کنیم محبت ایشان را سبب می شویم و مردم او شخص را دوست می دارند.(غرر الحکم، ص 622)

چنان که گذشت، تواصل و پایداری در رابطه ها و تکرار آن از عوامل تقویت نوع دوستی و محبت میان مردم است. حضرت امیرمومنان(ع) بر همین اساس است که دیدار دوست را مایه روشنی چشم بر می شمارد(الاثناعشریه، ص 20) تا این گونه بیان کند که آدمی با حبیب خود می بایست دید و بازدیدهایش را تجدید کند تا دل ها و چشم ها روشن شود و مهر و محبت استوار و پایدار گردد. در این دید و بازدیدها لازم است که شخص سخنان نیک بر زبان آورد و برای دیگری دعای خیر کند(بحارالانوار، ج 74، ص 355)

امیرمومنان(ع) به این نکته توجه دارد که مردان اصولا موجوداتی شگفت هستند و از دیگران گریزان می باشند، از این روست که چاره را در تالیف می داند و راه روآوری به یک دیگر را انس و تالیف بر می شمارد و می فرماید: قلوب الرجال وحشیه فمن تالفها اقلبت علیه؛ دل های مردان ، وحشی و گریزان است. هر که با آن ها انس گیرد به او رو می آورند.(وسایل الشیعه، ج 8، ص 510)

برای این کار می بایست انسان تواضع و فروتنی را رفیق رفق خود قرار دهد و همواره با فروتنی به استقبال ایجاد محبت و مهر رود. در سیره پیامبر(ص) است که آن حضرت(ص) همواره بر دیگران در سلام پیشدستی می کردند و سبقت می جستند و هم چنین هنگامی که با کسی مصافحه می کردند دستش را دست خویش نگه می داشتند تا آن که آن مرد دستش را از دست رسول خدا(ص) بر می داشت.(همان، ص 500)

از این روست که امام صادق(ع) از امیرمومنان علی (,ع) نقل می کند که فرموده است: مومن مردی است که انس می گیرد و اگر کسی نه انس بگیرد و نه دیگران با او انس بگیرند، در چنین شخصی خیری نیست.(بحارالانوار، ج 71، ص 381)

این بدان معناست که اصولا انسان مومن و سالم و عاقل کسی است که با دیگران انس می گیرد و به دیگران محبت و مهر می ورزد و به هم نوع دوستی و علاقه دارد؛ چرا که می بایست همانند پیامبرش(ص) رحمت برای جهانیان باشد و برای رسیدن مردمان به کمال و رهایی از خسران، خودش را حتی در رنج افکند، چنان که پیامبر(ص) این گونه بود و در این راه چنان رفت که خداوند وی را توصیه می کند که کم تر خود را بیازارد.

باشد با پیروی از سنت و سیره معصومان(ع) در مسیر نوع دوستی واقعی گام برداریم و نه برای پیروزی در جنگ نرم، از عدالت ، مهر ورزی ، نوع دوستی ، حقوق بشر و آزادی سخن بگوییم بلکه به حقیقت خواهان آن باشیم ، چنان که پیامبررحمت للعالمین این گونه بود.


  
  

خداوند در آیات بسیاری به مساله ولایت علی(ع) به عنوان ولایت کامل فرمان داده است. اهمیت ولایت به آن است که اثبات و تثبیت آن ضمانت بر حفاظت دین اسلام تا قیامت است. همان گونه که هر پیامبری ماموریت داشت تا پیامبران بعدی به ویژه پیامبری خاتم النبیین (ص) را بشارت دهد، هم چنین ماموریت داشتند تا بر ولایت کبرای علوی تاکید کنند؛ چرا که هدایت الهی از آغاز تا پایان امر یکتا و یگانه ای است که در جدول زمان ها و مکان ها به منهاج شریعت شکل یافته است تا هر امتی بر منسکی خاص بر رود عظیم اسلام در آید.
از آن جایی که بر فرمان الهی دین اسلام، همان تنها حقیقت هدایت و صراط مستقیم از آغاز تا قیامت است که " ان الدین عندالله الاسلام"،( ال عمران، آیه 19) و هم چنین از آن جایی که اتمام و اکمال دین به ابلاغ ولایت علوی و ایمان و اعتقاد و التزام عملی بدان است(مائده، آیه 3) به گونه ای که اگر این حکم ابلاغ نشده باشد، چیزی از رسالت انجام نگرفته است،(مائده، آیه 67) می توان دریافت که ولایت کبرای علوی، باطن و حقیقت همه اسلام و ماموریت همه پیامبران (ع) از آدم (ع) تا خاتم (ص) بوده است.
از این روست که در روایات معتبر بسیار این معنا مورد تاکید قرار گرفته است که اصولا " الصراط المستقیم" همان ولایت علوی است.(تفسیر عیاشی، ج 1 ، ص 25 و شواهد التنزیل، ج 1 ، ص 75) چرا که حقیقت صراط و باطن اسلام همان ولایت و اطاعت از ولی الله اعظم الهی است. از این روست که در روایات معتبر علی(ع) همان میزان و نیز قاسم الجنه و النار معرفی شده است؛ زیرا همان که میزان است همان حق را از باطل و محب را از مبغض جدا می کند؛ چرا که باطن سجده بر آدم(ع) ولایت پذیری و اطاعت پذیری از خداوند است و هر گونه تمرد از این سجده و استکبار به معنای طغیان علیه خداوند می باشد. هم چنین، باطن ایمان و حقیقت اسلام، ولایت علوی است و این که مدعی ایمان است می بایست این ایمان را در سجده اطاعت و ولایت علوی نشان دهد؛ از این روست که سجده بر آدم را به سبب حقیقت چیزی که در آدم از روح و نور علوی و محمدی(ص) دمیده شده بود، نسبت می دهد.
خداوند در آیاتی چند درباره علت فرمان سجده بر آدم(ع) بیان می کند که به سبب " نفخت من روحی " و " تعلیم و جعل اسمای الهی" می بایست این سجده صورت گیرد. می دانیم که این روح که منصوب به ذات الهی است همان حقیقت نور محمدی و علوی است که در آدم (ع) دمیده و به کلمات اسمای الهی در ذات آدم(ع) سرشته شده است. از پیامبر گرامی(ص) روایت است که فرمود: کنت انا و علی بن ابی طالب نورا بین یدی الله قبل ان یخلق آدم باربعه عشر الف عام. فلما خلق الله آدم قسم ذلک النور جزئین فجزء انا و جزء علی.(المناقب للخوارزمی، ص 145 ، حدیث 169 و منابع دیگر روایی)
بنابراین علت سجده بر آدم (ع) حقیقت نوری علوی و محمدی است که در آدم دمیده و قرار داده شده بود و لزوم اطاعت همگان از جن و انس و دیگر موجودات به سجده اطاعت، پذیرش ولایت محمدی و علوی می باشد.
با توجه به آیات و روایات بسیار معتبر این معنا اثبات می شود که حقیقت توحید و نبوت چیزی جز ولایت علوی نیست که آیاتی از جمله آیه 67 سوره مائده بر آن دلالت دارد؛ چرا که اگر ولایت علوی به مردمان تبلیغ نشود و رسانده نگردد هیچ ابلاغی انجام نشده است و اسلام ناقص و ناتمام خواهد بود. از این روست که در روایات تمام الحج و الصلاه و مانند آن را به لقاء الامام گفته اند. این بدان معنا خواهد بود که اسلام رسالت همه انبیاء به حب علی (ع) و ولایت ایشان است.
خداوند در آیه 63 سوره زخرف به پیامبر(ص) فرمان می دهد که به آن چه نسبت به ولایت علوی به عنوان صراط مستقیم وحی شده تمسک بجو و دیگران را بدان بخوان(کافی ، ج 1 ، ص 416 و شواهد التنزیل، ج 1 ، ص 87 و تفسیر العیاشی، ج 1 ، ص 24)
سپس در آیه 112 سوره هود به ایشان فرمان می دهد تا بر این تمسک و ابلاغ تمام رسالت به اعلان ولایت علوی، استقامت ورزد و دیگران را نیز بدان دعوت کند: فاستقم کما امرت و من تاب معک و لاتطغوا انّه بما تعملون بصیر؛ چرا که ایمان و فرائض همان حقیقت ولایت علوی است.(مناقب ، خوارزمی، ج 3 ، ص 219)
بنابراین خداوند همه فرستادگان را برای بشارت به ولایت علوی فرستاده و این که ایمان جز به حب علی که صراط مستقیم و میزان سنجش اعمال انسان است ، معنا و مفهومی ندارد.
لزوم استقامت بر آن چه ماموریت داشته از این که ولایت علوی را ابلاغ کند، از آن رو بوده است که بسیاری از حقیقت ایمان بر می تافتند و حاضر به پذیرش ولایت علوی و سجده اطاعت بر آن حضرت نمی شدند، چنان که این معنا در زندگی امت اسلام ظاهر شد و کم تر کسی به این ولایت تن داد و بر پذیرش آن اطاعت نمود.
و در مجمع البیان در ذیل آیه (فاستقم کما امرت...) از ابن عباس نقل کرده که گفت: هیچ آیه اى بر رسول اکرم نازل نشد که به قدر این آیه ناراحتش کند، و لذا وقتى اصحابش عرض کردند یا رسول اللّه پیرى به سرعت بر شما حمله آورد و موهاى شما را سفید کرد، در جوابشان فرمود: سوره هود و سوره واقعه مرا پیر کرد.
این از آن رو بوده است که آن حضرت (ص) خود ولایت علوی را باور و ایمان داشته و بر آن استقامت می ورزید ولی کم تر کسی از اهل اسلام حاضر بود تا با پیامبر(ص) در این راه استقامت ورزد چنان که دیدیم تنها چهار تن از ایشان سلمان و مقداد و ابوذر و عمار بر آن استقامت ورزیدند.

 


  
  

یکی از پرسش هایی که برای بسیاری مطرح است این که چه دانش و علمی را بخوانیم که برای ما سودمند باشد؟ چه کتابی را هنگام خرید کتاب از نمایشگاه ها و کتابفروشی ها خریداری کنیم؟

مشکل از آن جا آغاز می شود که عمر کوتاه و دانش بسیار است و در این مدت کوتاه عمر نمی توان از همه دانش های موجود بهره برد هر چند که به تعبیر قرآن همین به نظر دانش بسیار و بی نهایت نسبت به کلیت دانش الهی، دانشی بسیار اندک و قلیل است.

پیامبر گرامی اسلام (ص) در پاسخ به این پرسش می فرماید: «العلم اکثر من أن یُحصی فَخُذْ من کلّ شیءٍ أحسنه؛ علوم بیشتر و گستردهتر از این است که احصا و گردآوری و تحصیل شود، پس وظیفه شما این است که از هر چیز به دنبال بهترین و نیکوترین آن باشید.» بحار، ج 1، ص 219، ح 50، مجلسی، (بیروت - 1403 هجری. ق)

در ادعیه روایی این معنا بارها مورد تاکید قرار گرفته است که خدا آدمی را از دانش غیر سودمند حفظ کند و علم نافع و سودمند را رفیق راه زندگی اش قرار دهد: «اعوذ بک من علم لا ینفع».

دانش های انسانی

دانش انسانی به سبب تفاوت روشی دست کم سه گونه است: 1. دانشی که از راه حس به دست می آید و از آن به دانش حسی و تجربی یاد می شود؛ 2. دانش عقلانی که از راه تفکر در جزئیات حسی و با بهره گیری از قوه عاقله و قلب به دست می آید که دانش هایی ریاضی، فلسفی و علم منطق در همه حوزه های ریاضی و غیر ریاضی از آن جمله است. این دانش ها در حوزه کلیات است و به امور جزیی تنها به عنوان ابزار تحلیل و تبیین و توصیف می نگرد و امور جزیی در نزدش اصالتی ندارد؛ 3. دانش شهودی که از راه قلب و اتصال به عقل فعال یا همان جبرئیل و روح القدس با تزکیه نفس وخودسازی و ریاضت به دست می آید که این دانش در بردارنده دانش های حسی و عقلانی از سویی و نیز جزیی و کلی از سوی دیگر است و به سبب آن که شهودی وحضوری و بیرون از دایره مفاهیم است، بیانگر متن حقیقت و واقعیت است و حکایت از آن می کند. از این روست که خطا بردار نیست هر چند که در هنگام تبدیل به مفاهیم و توصیف و تبیین و تغییر از علم حضوری به حصولی ممکن است تصرفاتی در آن صورت گیرد که البته تاثیر در اصل دانش حضوری و شهودی برای کاشف آن ندارد.

خداوند در آیه 78 سوره نحل به دو دسته از دانش های حسی و عقلی اشاره کرد و بیان نموده است که این دانش ها در شخص وجود ندارد بلکه پس از ایجاد شخص و تولدش پدید می آید: «وَ اللَّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ لا تَعْلَمُونَ شَیْئاً وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَهَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ ؛ ما شما را خلق کردیم در حالی که هیج نمیدانستید و برای شما چشم و گوش (ابزار شناخت حسی) و قلب (ابزار درک و شناخت عقلی) را قرار دادیم تا بوسیله آن حقائق را درک کنید تا شاید سپاسگزار خداوند باشید.»

البته در دانش های حسی خطا و اشتباه راه می یابد ولی در دانش عقلانی و شهودی این خطا راه نمی یابد. از این روست که حضرت علی (ع) در مقایسه بین دانش حسی و دانش عقلی و تفاوت نتایج دو روش در تولید دانش میفرمایند: «لیست الرؤیه مع الابصار فقد تکذب العیون أهلها و لایغش العقل من استنصحه؛ دیدن با چشم ها نیست چه اینکه چشم ها گاه به دارندگان خود دروغ میگویند ولی عقل به هر کس که خواستار اندرز او گردد دروغ نمیگوید» (نهج البلاغه، ص 1223، کلمه‌ قصار 273، ترجمه و شرح فیض الاسلام).

علم شهودی

خداوند درباره علم شهودی آفاقی و انفسی به آن چه به حضرت ابراهیم (ع) عنایت داشته اشاره می کند و می فرماید: و کذلک نری ابراهیم ملکوت السموات و الارض و لیکون من الموقنین؛ و این چنین حقایق نظام آسمانها و زمین را به ابراهیم نشان دادیم تا از اهل یقین شود(انعام ، آیه 75) این ملکوت همان اصل اصیل در هر چیزی است که گاه از آن به وجه الهی نیز تعبیر می شود. این دانش که به تعبیر قرآن را دیدن و رویت تحقق می یابد، دانشی است که از آن به دانش یقینی نیز یاد می شود. هر یک از مراتب سه گانه علم الیقین ، عین الیقین و حق الیقین، در این دانش قرار می گیرد، هر چند که کامل ترین دانش همان دانش حق الیقین است. هر انسانی از این دانش به طور محدود برخودار است و حتی مرتبه حق الیقین را می شناسد، چرا که شناخت هر کسی به خود که از آن به بصیرت انسان به خود و نفس (الانسان علی نفسه بصیره) یاد می شود، همان دانش حق الیقین است.

البته انسان هایی تنها از مراتب سه گانه یقین بهره مند خواهد شد که روح خود را به مبدای حقیقی هستی یعنی خدا پیوند مستقیم بدهند. یعنی زمانی که اتصالی چون اتصال پرتو خورشید به خورشید پدید آید و انسان متاله و ربانی شود ، چنین شهودی نسبت به هستی برای شخص پدید می آید: ان روح المؤمن لأشد اتصالا بروح الله من اتصال شعاع الشمس بها ( اصول کافی، ج 2، ص103)

این همان چیزی است که از آن نورانیت چشم دل به ضیاء الهی تعبیر می شود و مولى امیرالمومنین (ع) می فرماید: الهى هب لى کمال الانقطاع الیک و انر ابصار قلوبنا بضیاء نظرها الیک حتى تخرق ابصار القلوب حجب النور فتصل الى معدن العظمة و و تصیر اروحنا معلقة بعز قدسک؛ بارالها! مرتبه و موهبتی از کمال را بر من ببخشای که ( به مقام شامخ ) انقطاع دست یابم ، و دیدگان دل های ما را به نور دیدارت روشن گردان تا آنجا که دیدگان و بصیرت دل ، حجاب ها و موانع نورانی را پاره کنند ، و به معدن عظمت واصل گردند ، و روح و جان ما به پیشگاه مقدس تو تعلق و وابستگی بیابند ، و به مقام قدس تو بیاویزند(مناجات شعبانیه )

علم سودمند و دانش نافع

در همه انسان ها زمینه ابزارها و منابع سه دانش وجود دارد و همه انسان ها نمونه هایی از هر سه علم را در جان خویش دارند. تنها چیزی که انسان نیاز دارد راه اندازی و تقویت ابزارهای آن است.

اما مشکل انسان این است که بیش از آن که به علم و دانش هایی که در وجود اوست و برخاسته از منابع حسی و عقلانی و شهودی می باشد. به علم حصولی محض که تنها از شنیدن مفاهیم به دست می آید تکیه می کند و حتی از علم حسی و تجربی خود کم تر بهره می گیرد. این گونه است که میان حقیقت و دروغ چهار انگشت باقی می ماند که همان گوش و چشم است. به این معنا که بیش تر از همه به شنوایی و مفاهیمی که از دیگران می شنود توجه می کند و از علوم حسی و عقلانی و شهودی دیگر که به تعبیر امیرمومنان (ع) علم مطبوع و فطری بشر است بهره ای نمی گیرند.

امیرمومنان علی(ع) در یک تعبیری علم را دو علم مطبوع و مسموع می داند و می فرماید:«العلم علمان: 1. مطبوعٌ و 2. مسموعٌ، لا ینفع المسموع اذالم یکن المطبوع؛ دانش به دو دسته مطبوع و مسموع تقسیم می شود. دانش مسموع اگر مطبوع نباشد سودی نمی بخشد».( بحارالانوار، ج 1، ص 218، ح 42.)

شهید مطهری در توضیح این دو قسم میفرمایند: مراد از علم مسموع، علم شنیده شده و فرا گرفته شده از خارج است اما علم مطبوع علمی است که از طبیعت و سرشت انسان سرچشمه میگیرد، علمی که انسان از دیگری یاد نگرفته و معلوم است که همان قوه ابتکار شخص است.( تعلیم و تربیت در اسلام، شهید مطهری، ص 19، انتشارات صدرا، مجلد سی و دوم)

علم های تجربی شخص و عقلانی و شهودی برای انسان سودمند است. ولی پرسش این است که چه دانسته ها و معلوماتی را با این سه روش به دست آوریم که برای ما سودمندتر و نیکوتر باشد.

این جاست که معصومان (ع) به معلوماتی که می بایست به آن رو آورد و توجه کرد اشاره می کنند و علم را از جهت تأثیر مستقیم در سود و زیان دنیایی و یا اخروی و رسیدن به کمال واقعی انسانی تقسیم می کنند و می فرمایند که چه علمی و معلوماتی سودمندتر است.

«روزی پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ داخل مسجد شدند در حالی که مردم اطراف شخصی را گرفته بودند. حضرت سؤال کردند او کیست؟ گفته شد، او علامه است و از همه مردم به انساب و اشعار عرب و قواعد زبان و وقائع جاهلیت آگاهتر است.

حضرت در جواب فرمودند: این علمی است که به جاهل آن ضرر نمیرساند و عالمش را سود نمیبخشد. انّما العلم ثلاثه : آیهٌ محکمه أو فریضهٌ عادلهٌ او سنّهٌ قائمه و ما خلاهنّ فهو فضل.( اصول کافی، ج 1، ص 37 ؛انتشارات علمیه اسلامیه - با ترجمه و شرح سید جواد مصطفوی). 

بنابراین علم و معلوماتی که در امر آخرت و کمال انسان سودی نداشته باشد تنها فضل است نه علم و دانش مفید. علم سودمند همان آیه محکم و اصول اعتقادات و فریضه عادله و علم اخلاق و سنت قائمه یعنی احکام شریعت است. (همان ، ص 38)

بنابراین انسان می بایست علم و معلوماتی را با ابزارها و منابع علمی به دست آورد که موجبات کمال قرب و رشد وی شود و او را متاله و ربانی سازد. از این روست که امام صادق (ع) می فرماید: وجدت علم الناس کله فی اربع : اولها ان تعرف ربک؛ والثانی ان تعرف ما صنع بک ؛ و الثالث ان تعرف ما اراد منک ؛ والرابع ان تعرف ما یخرجک من دینک؛ همه علم مردم را در چهار قسم یافتم: 1) اول این که پروردگار خود را بشناسی؛ 2) دوم این که بدانی با تو چه کرده است. 3) سوم این که بدانی از تو چه خواسته است؛ 4) چهارم این که بدانی چه چیز ترا از دینت خارج میکند.»(اصول کافی ، ج 1 ، کتاب فضل العلم ، باب نوادر ، حدیث 11)

بنابراین علم و معلومات نافع و سودمند تنها دانستن این چهار چیز است تا کمال قرب و اتصال را به دست آوری و از عوامل بعد و دوری از خداوند رهایی یابی. این همان علم نظری و علم عملی واقعی است که عارفان و فیلسوفان و خردمندان در پی آن هستند. بقیه علوم تنها ابزارهای مقدماتی هستند که می بایست تنها به عنوان هدف مقدماتی به آن ها نگریست. البته همین اهداف مقدماتی اگر به عنوان مقدمات نگاه شود و به قصد علم حقیقی تحصیل شود و اصالت و هدف غایی نشود خود دارای ارزش و پاداش است که ایجاد علم واقعی یکی از نتایج آن است. بنابراین هیچ علم دیگری را نباید هدف غایی قرار داد مگر علم رشدی.


89/4/16::: 4:49 ع
نظر()
  
  

در آموزه های قرآنی هرگز علم و عمل از هم جدا نیست؛ چرا که علم  در عمل انسان و عمل در علم تاثیر متقابل دارند. البته در مفهوم قرآنی، علم نمی تواند جز نور و شناخت درست از هست ها و تحلیل راستین از حقایق باشد. به این معنا که در ذات آدمی توانایی شناسایی همراه با ابزارهای لازم و مناسب قرار داده شده که قلب و حواس ظاهری و باطنی نامیده می شود. قلب انسانی چون دریچه ای به سوی خدا و متصل به اوست، به فطرت الهی، حقایق را چنان که باید و شاید حتی از پس پرده واقعیت های موجود کشف می کند و توانایی درک ملکوت هر چیزی را دارا می باشد.

البته قلب، این قوه شناختی و ادراکی بشر و محل اتصال انسان با خدا، در آغاز بسیار ناتوان است؛ چرا که در آغاز این نور فطری هم چون مویی بسیار رقیق و لطیف به عالم الهی متصل می باشد، بنابراین نیازمند تقویت است. روغنی که به عنوان مایه افزایش روشنایی و روشنی قلب می شود، عمل صالح است. از این رو، می توان گفت که عمل صالح مایه روشنایی قلب و هم چنین مایه افزایش قدرت و توان آن می باشد. بر این اساس می توان بخشی از ارتباط میان علم و عمل را دریافت و دانست.

بینش ها و نگرش ها

علم و شناخت به جهان هستی که با قلب سلیم و عقل سالم به دست می آید، جهان بینی و هستی شناختی انسان را شکل می بخشد. این هستی شناختی همان مبانی تفکری هر بشری است. آن چه هر فردی از هستی می شناسد و در قابل هست ها با آن رو به رو می شود، هستی شناختی وی است.

هستی شناختی خاص هر کسی، بینش شخص را نیز روشن می سازد؛ چرا که بینش ها، بیانگر چگونگی تصور هر شخص را از هستی به دست می دهد. بنابراین اگر کسی هستی را عین خدا یافت و همه هستی را یکتا و یگانه وجود دید و جهان را مظاهر توحید دید و در پس همه این واقعیت ها و مظاهر متکثر جهان، ملکوت واحدی را یافت، چنین شخصی دارای بینش توحیدی است. چنان که در مقابل کسی که از واقعیت ها و مظاهر متکثر و متعدد جهان نتوانست بگذرد و گرفتار تعدد و تنوع مظاهر و واقعیت ها شد، هرگز به حقیقت واحد نمی رسد و بینش کفر وصف غالب و چیره تفکر و بینش اوست. چنین شخصی در شناخت هست ها هرگز به وحدت حقیقت و تعدد مظاهر نمی رسد. این گونه است که دو بینش متضاد در دو شخص پدیدار می شود که یکی بینش توحیدی و دیگری بینش کفری(پوشاندن حقیقت یگانه و پذیرش حقایق متعدد) است.

مبانی هر کسی که هست ها و بینش ها او را شکل می بخشد، الزاماتی برای او پدید می آورد که از آن به اصول و بایدها یاد می شود. بنابراین بایدها و اصول هر شخصی از مبانی و بینش های آن شخص انتزاع می شود. در حقیقت نوع نگاه آدمی به هستی است که اصول نگرشی او را شکل می دهد و به او می گوید که چگونه با هست ها تعامل داشته باشد. از این رو گفته اند که از درون نوع علم و شناخت آدمی(بینش ها، مبانی ، هست های باورمند) نوع عمل (نگرش ها، اصول و بایدهای عقلانی و اخلاقی) وی معلوم می شود. در حقیقت بینش توحید، نگرش توحیدی را می زاید و از درون هست ها، بایدها بیرون می آید.

عمل توسعه بخش

اگر بپذیریم که حقیقت هستی، توحید محض است و همه هستی مظاهر آن حقیقت یکتا و یگانه است، نوع باید های آدمی و نگرش های وی شکل خاصی می یابد؛ چرا که می بایست عمل و رفتار آدمی به شکلی متوازن و متناسب با محور هستی به گردش در آید و در خلاف آن قرار نگیرد و یا بیرون از دایره گردش به سوی نقطه مرکزی دایره حرکت نکند، بلکه باید عمل به گونه ای سامان یابد که در هر کجای عالم و هستی قرار داریم به سوی نقطه مرکزی حرکت کنیم؛ چرا که لازمه پذیرش از اویی، بازگشت به اویی است. بنابراین با پذیرش حکمت و هدف مندی در آفرینش، باید ها ، اصول و نگرش های خاصی بر ما تحمیل می شود که همان صراط مستقیم بازگشت است.

در این ترسیم کلی از هستی و انسان، و نیز هست ها و بایدهایش (مبانی و اصول و یا بینش ها و نگرش هایش) دین چیزی جز راه کوتاه رسیدن و راهنمای کامل و مکمل عقل و قلب نیست که می کوشد تا آدمی را از طریق شریعت کامل(شامل عقل و شرع) به حقیقت مرکزی برساند و کمال را برای شخص با توسعه بخشی وجودی عنایت کند.

این که شریعت کامل را ترکیبی از عقل و شریعت دانسته ایم، از آن روست که عقل جز همان پیامبر درونی و فطری و شرع جز همان عقل بیرونی و وحیانی نیست. از این روست که گفته اند: " کل ما حکم به العقل حکم به الشرع و کل ما حکم به الشرع حکم به العقل؛ یعنی که هر یک حکم دیگری را تایید و امضا می کند".

عمل صالح بر خلاف عمل طالح در بینش توحیدی، همان بایدهای شایسته ای است که هست های توحیدمحور و بینش ها و مبانی حقیقت شناسانه آن را ایجاد و امضا می کند. از این رو شامل همه بایدهای حقوقی، اخلاقی و شرعی است.

از آن جایی که در جهان متکثر به واقعیت ها یا مظاهر متعدد و متنوع، با دو دسته از امور مواجه می شویم که برخی از آن واقعیت ها و مظاهر، حقیقت توحید را بیش تر و برخی دیگر کم تر به نمایش می گذارند، ما با دو دسته از نگرش ها به عنوان بایدها و نباید ها مواجه هستیم. از این رو اصول زندگی بشر با توجه به این بایدها و نبایدها سامان می یابد؛ چرا که بایدها، عملی است که مظهریت بیش تری را در وجود آدمی پدید می آورد و نبایدها، عملی است که ارتکاب آن مظهریت را می پوشاند و نور وجودی آدمی را خاموش می کند. از این روست که ارتکاب نبایدها راعامل اصلی بیماری قلب، زنگارگرفتگی و مهرشوندگی آن دانسته اند؛ چرا که این امور و مظاهر، دام کثرت را بر جان آدمی می افکند و در یک فرآیند قلب را به تعدد واقعیت ها و متکثرات چون پیله ای در می گیرد و می پوشاند و اجازه نمی دهد تا قلب آینه تمام نمای حقیقت وحدت باشد و نور صافی وجود الهی را بتاباند.

هر انسانی، چنان که گفته شد، قلب الهی را دارا می باشد که از توانایی بالایی برخوردار می باشد تا آینه تمام نمای وحدت وجود باشد، اما در آغاز این قلب بسیار ساده و شکننده است و تنها با عمل به هر آن چه از مظاهر حقیقت شناخته و یافته است می تواند به کمال برسد. از این روست که در اسلام سخن از شدن های پیاپی و صیرورت های دایمی و همشیگی است. به این معنا که هر شناختی، باید و نبایدی را موجب می شود که عمل بر پایه آن می تواند اتصال را تقویت و قلب را توسعه بخشد.

علم واقعی که همان شهود قلب و مشاهدات دل است، هر حقیقتی را یافت به انسان می آموزد که چگونه بر پایه آن عمل کند. چنین علمی، گوهر ذات است، چرا که تنها مفاهیم نیست، بلکه شهود و حضوری چون حضور خود برای خود و یا درد برای دردمند است.

علم شهودی و گوهری و حضوری، به آدمی کمک می کند تا بفهمد چه بکند و چگونه انجام دهد تا گوهر جانش رشد و توسعه یابد و ظرفیت و سعه وجودی اش که همان انشراح صدر و شرح صدر است، تحقق یابد و بتواند مظاهر حقیقت را بهتر بشناسد و حقیقت یکتا و یگانه را در دل بازتاب دهد.

در آموزه های وحیانی و اسلامی این معنا بیان شده که عمل بر پایه معرفت و شناخت صحیح است که می تواند گوهر انسان را بسازد، چرا که شناخت صحیح همان علم شهودی از حقایق هستی یا علم شهودی به مظاهر حقیقت هستی است. چنین علم و شناختی جز عمل صالح را بر نمی تابد و دستور نمی دهد؛ چنان که به یک معنایی جز پرهیز از عمل طالح را فرمان نمی دهد.

بنابراین، پرهیز از برخی از مظاهر دور کننده و تخریب کننده قلب از حق، و عمل به مظاهر نزدیک کننده و توسعه بخش قلب، همان ماموریت انسان است.

اگر انسان بر اساس این باید ها و نبایدها زندگی خویش را سامان دهد، مایه توسعه خمیره مایه جان خویش می شود و وجودش به شکل کیفی گسترش می یابد و جانش استعلا می گیرد. برخی این دگرگونی جان به عمل صالح بر بنیاد شناخت صحیح شهودی را، همانند ورز آمدن خمیرنانی می دانند که با مالش اندک اندک و تخمیر در یک فرآیند، پف می کند و ورز می آید و آمده می شود.

به هر حال، انسان تنها با علم شهودی و عمل صالح که گوهر ذات اوست می تواند به سعه وجودی و انشراح قلب و صدر دست یابد و آیینه تمام نمای حقیقت شود. تقوا به معنای ترک تعدد مظاهر کثرت و دور کننده از حقیقت یکتا و یگانه، مانند کنار زدن پرده هاست که اجازه می دهد تا نور الهی بر جان شخص بتابد و حقیقت یکتا و یگانه را از پس از مظاهر کشف و شهود کند و نه تنها واقعیت های متعدد نبیند بلکه حقایق متعدد نیز نبیند و تنها یک حقیقت با مظاهر متعدد را در پیش بصیرت قلب به مشاهده بنگرد.

در روایت است که انسان به هر آن چه شناخت می بایست بر پایه و اساس آن عمل کند؛ چرا که اگر بر اساس مبانی، بینش ها و شناخت های خویش عمل نکند، اندک اندک قلب کور و نابینا می شود و قدرت و قوت ادارکی و فهم خود را از دست می دهد. امام زین العابدین(ع) هنگامی که با پرسش هایی از طرف شخصی رو به رو شد، به آن ها پاسخ می دهد؛ ولی شخص می رود و بر می گردد تا پرسش هایی تازه ای را مطرح سازد. امام به شخص می فرماید: در انجیل آمده است که تا زمانی که به علمی عمل نکردید، علم دیگری را نخواهید، چرا که اگر به علمی عمل نشود، جز کفر نمی افزاید و جز از خدا دورتر نمی گرداند.(اصول کافی ، ج 1 ، کتاب فضل العلم، باب استعمال العلم ، حدیث 4)

بنابراین از علم آن چه نمی دانید نپرسید مگر آن که به آن دانسته های خود عمل کرده باشید؛ چرا که اگر به دانسته ها عمل نشود، آن دانش جز کفر و دوری از خدا به دنبال نمی آورد.

امام صادق (ع) می فرماید: علم همزاد عمل است. هر که خوب بداند عمل کند و هر که به درستی عمل کند بداند. علم فریاد به عمل کند و اگر پذیرا شود بماند و اگرنه کوچ کند و برود.(همان ، حدیث 27) بنابراین عمل از علم زاده می شود و علم به عمل رشد و افزایش می یابد.

امام باقر(ع) می فرماید: اذا سمعتم العلم فاستعملوه و لتتسع قلوبکم فان العلم اذا کثر فی قلب رجل لایحتمله قدر الشیطان علیه فاذا خاصمکم الشیطان فاقبلوا علیه بما تعرفون فان کید الشیطان کان ضعیفا. فقلت : و ماالذی نعرفه ؟ قال : خاصموه بما ظهر لکم من قدره الله عز و جل ؛ چون علم را شنیدید به کارش بندید و باید دریادل باشید؛ زیرا چون علم فراوان در دل تنگی انباشته شود که تحمل آن نتواند، شیطان بر آن دست یابد؛ چون شیطان با شما طرف شود بدان چه می دانید، به او رو کنید؛ زیرا کید شیطان سست است. گفتم : چیست آن چه می دانیم؟ فرمود: با او مبارزه کنید بدانچه از نیروی خدا عزو جل در وجود شما هویداست.(همان ، حدیث 7)

به هر حال، عمل و عمل در هم تاثیر متقابل دارند و انسان می بایست هوشیار باشد که بر خلاف علم خویش عمل نکند و یا علمش را به کار نگیرد، چرا که تنها با انجام موافق علم شهودی است که انسان می تواند سعه وجودی یابد و دانش نوری کامل تر و بیش تری را به دست آورد.


  
  

برخی همواره از چگونگی ارتباط و حتی از امکان ارتباط با صاحب الزمان(عج) پرسش می کنند. پاسخ به طیف وسیع پرسش کنندگان و سطوح فکری و فرهنگی و اعتقادی آنان در یک مطلب کوتاه شدنی نیست، با این همه آن چه به نظر می رسد که بخش عمده ای از پرسشگران را تا اندازه راضی و خشنود می سازد، در این مطلب کوتاه می آید.

مفهوم توحید

توحید به معنای بازگرداندن متکثرات به یک امر واحد می باشد. به این معنا که انسان هنگامی با امور متعدد و متنوع مواجه می شود، نمی تواند به سادگی آنان را به یک امر بازگرداند. البته در برخی از علوم و دانش ها، با شناسایی وجوه مشترک میان متکثرات و کنار گذاشتن متمایزات، گام هایی برای رسیدن به وحدت بر داشته می شود. به عنوان نمونه با تفکر در حسن و حسین و تقی و نقی، وجوه مشترک میان آنان شناسایی شده و فصول جداگانه کننده به کناری نهاده می شود و از آن عنوان " نوع انسان" ساخته می شود. این حرکت در حقیقت همان توحید است.

از آن جایی که در هستی، امور بسیاری تاثیر مستقیم و غیر مستقیم به جا می گذارند، برخی از انسان دچار این توهم و اشتباه می شوند که همه آن ها را الهه و خدایان قرار دهند و یا در مرتبه پایین تر اگر قایل به یکتایی خدا شوند برای هر یک از این امور تاثیرگذار دست کم عنوان ربوبیت را قایل شوند. از این جاست که برخی قائل به توحید در الوهیت می شوند ولی توحید در ربوبیت را نمی پذیرند.

دسته دیگر، از انسان با تفکر و تعقل و تدبر در می یابند که همه این امور تاثیرگذار نمی توانند، علل مستقل باشند بلکه علل وابسته ای در عرض یا در طول می باشند. این جاست که قایل به توحید در همه مراتب وجودی شده و هیچ ربوبیتی برای دیگران قایل نیستند. این شیوه ای است که در فلسفه تعقلی به کار می رود.

اما در عرفان نظری بر این نکته تاکید می شود که همه این امور تنها مظاهر حقیقت واحدی بیش نیستند و حتی در ذات خویش استقلال ندارند ، چه رسد که در عمل و فعل دارای استقلال باشند. بر این اساس، تنها یک حقیقت واحد در تمامی هستی وجود دارد و همه هستی تنها مظاهر همان حقیقت واحد می باشند. البته آنان تاکید می کنند که هر چیزی با توجه به شدت و ضعف نسبت و قابلیت خود با آن حقیقت واحد و یکتا و یگانه ، تجلیات و مظهریت می یابند. بر این اساس تفاوت هایی در مظهریت چیزها نسبت به آن حقیقت یکتا می توان یافت؛ ولی این تفاوت در مظهریت هرگز به معنای تعدد و تکثر موجودات نیست. بنابراین در هستی تنها یک حقیقت و مظاهر آن با شدت و ضعف وجود دارند.

الله مظهر نخست حقیقت یکتا

در ادبیات قرآنی ، آن ذات هستی بخش یکتا و یگانه برای این که ظهور و تجلی یابد، در شکل کامل و تمام خود با عنوان الله ظهور یافته است. بر این اساس" هو الله احد" در مقام احدیت ذات، آن ذات یکتا، در شکل الله ظهور و تجلی یافته است؛ چرا که اسم الله نامی برای همه اسماء و صفات الهی است.

بنابراین، الله نخستین تجلی و مظهر تمام وکمال ذاتی است که ما آن را به نام خدا می شناسیم. به سخن دیگر، پیش از ظهور آن ذات در شکل الله، ما هیچ شناختی از آن ذات نداشیم ، چرا که در کمون مطلق بوده است. بنابراین ، نخستین ظهوری که برای آن حقیقت نهان، بوده است تجلی و ظهور در الله است.

پیامبر(ص) وجه الله

الله در حقیقت واسطه شناخت آدمی نسبت به حقیقتی است که همواره در کمون و دور از دسترس شناخت است. این ذات ناشناخته که در اصل شناخته ترین چیز هستی است، همان چیزی است که در قرآن از آن به " هو" یاد می شود؛ چرا که " هو" ضمیر است که از یک جنبه شناخته ترین امر و از جنبه دیگر نهانی ترین چیز است.

این "هو" ذات در الله تجلی یافت. اما این الله چیست؟ به نظر می رسد که صادر نخست می بایست از هر جهت با ذات یکتا و یگانه باشد. این جاست که بر اساس قاعده امکان اشرف و قواعد دیگر فلسفی می بایست، نخستین همان انسان کاملی باشد که اشرف همه هستی است. این انسان کامل، کسی جز پیامبر(ص) نیست که اشرف هستی می باشد. بنابراین به یک معنا و جهت، پیامبر(ص) همان الله است.

مفهوم وجه الله

وجه همان مقادیم بدن است که مهم ترین عضو از آن صورت و چهره است. از این رو، وجه الله همان بخش ظاهری از ذات " هو" است که به تمام و کمال به عنوان نخستین صادر ، پدیدار شده است. از آن جایی که کامل ترین موجود و شریف ترین آن ، پیامبر(ص) است ، بنابراین آن حضرت(ص) همان وجه الله می باشد.

از آن جایی که وجه یک چیز جدا از همان چیز نیست. به این معنا که وجه و صورت حسن همان جهت آشکار و ظاهر حسن می باشد و هم چنین صورت حسین همان وجه ظاهر و آشکار آن وجود است؛ بنابراین ، وجه الله هرگز از الله جدا نخواهد بود و یکتایی و یگانگی میان آن دو برقرار است. بر این اساس وقتی از توحید سخن می گوییم به معنای آن است که درک کنیم که پیامبر(ص) با خدا به عنوان وجه خدا یکی است و دوگانگی در آن راه ندارد. این همان معنایی است که در آیه 9 سوره نجم با آن " او ادنی " تبیین شده است؛ چرا که قاب قوسین بیانگر منطقه مماس و تماس است و " او ادنی" همان اتحاد و یکتایی و یگانگی خدا و پیامبر(ص) به عنوان وجه الله می باشد. این که در روایات آمده است : نحن وجه الله" به این دلیل است که از نظر مقام نوری همه چهارده معصوم(ع) نور واحدی می باشند و حکم یکی به دلیل آیه 61 سوره آل عمران و آیه مباهله ، همان حکم دیگری می باشد که نفس و ذات ایشان یکی است.

بنابراین وجه الله، پیامبر(ص) و همه امامان (ع) به حکم نفسیت است. این همان معنای توحیدی است که بدان دعوت و خوانده شده ایم.

وجه الله، خالق هستی

در روایات معتبر آمده است که نحن صنایع الله و الخلق صنایع لنا ؛ ما صنعت و سازه الهی و همه خلق سازه های ما هستند. این بدان معناست که صادر نخست تنها از خداوند بی واسطه خلق شده و مظهریت یافته است و دیگر موجودات همه به واسطه انوار امامان(ع) آفریده شده و مظهر گشته اند.

بر این اساس، همه هستی مظاهر وجه الله هستند و همان گونه که خداوند بر همه هستی احاطه دارد، وجه الله نیز احاطه علمی و مالکیت دارد. هر تصرفی از سوی ایشان در هستی می شود. از این روست که در دایره خلقت همه هستی می بایست متوجه وجه الله و چهارده معصوم (ع) شوند و شناخت به این توحید پیدا کرده و در اندیشه بازگشت به این سیر وجودی خود را سامان دهند. از این روست که خداوند فرمان می دهد که اگر می خواهند به الله برسند و محبوب الله شوند می بایست متوجه وجه الله باشند.

اصولا ربوبیت از طریق وجه الله امکان پذیر و شدنی است و انوار معصومان(ع) است که هستی را ربوبیت می کنند. بر این اساس ، در دایره سیر، نهایت سیر رب ایشان است" الی ربک المنتهی" چنان که در دایره بازگشت از " انا لله و انا الیه راجعون" می بایست " الی ربک الرجعی" به رب ایشان بازگشت.

بنابراین ، همه هستی با سببیت امامان آفریده و ظهور یافته است که وجه الله می باشند و انسان همان گونه که می بایست درک کند که باء سببیت امیرمومنان(ع) به عنوان یک مصداق از وجه الله، خلقت را آفریده است می بایست درک کند که باء سببیت آن حضرت (ع) و دیگر انوار امامان(ع) است که به خداوند برسد.

امام زمان (عج) مالک هستی

در هر زمانی جلوه ای کامل از مظهر نخستین صادر، بر جهان حاکمیت و مالکیت می کند. همه هستی، چون آب برای ماهی در اختیار امام زمان (عج) است. در حقیقت هستی، همان آب است و این آب همان صاحب زمان (عج) است. ما چون ماهی در این آب می باشیم که در جست و جو آب و صاحب زمان (عج ) هستیم. اگر خوب بنگریم می بینیم که در اب در جست و جوی آب هستیم.

البته بسیاری از مردم همانند ماهی متوجه آب نیستند مگر آن که از آب بیرون انداخته شوند. آن چه لازم است این است که دریابیم که در آب وجود صاحب زمانی زندگی می کنیم و به سر می بریم. نماز به معنای متوجه شدن به وجه الله و قرار گرفتن قلب در برابر این حقیقت است. وقتی متوجه وجه الله و صاحب الزمان(عج) در نماز و دیگر عبادات می شویم و نماز به این می بندیم که رضایت و خشنودی وجه الله را به دست آوریم، در حقیقت متوجه حقیقت توحید و مظهریت و وابستگی و فقر خود به وجه می شویم و این همان عنایت الهی است که تنها به برخی می رسد ، چرا که همانند ماهی می شویم که دریابیم که در آب هستیم و قدر آن را بدانیم. در حقیقت عبادت به معنا توجه یابی و قرار دادن وجه خود در برابر وجه الله است. از این روست که گفته اند، حقیقت عبادت چیزی جز تذکر و رهایی از غفلت نیست.

نماد سازی

از آن جایی که بسیاری از مردم اهل عقل و تعقل نیستند و اهل دیده بصر هستند و نهایت مرحله ای که می رسند همان شهود طلبی ابراهیمی برای اطمینان قلبی است، از خداوند نماد می خواهند. از این رو، مسجد و کعبه و دیگر امور، نمادهایی می شوند تا ره گم نشود و انسان بتواند وجهی را بیابد که کمی او را با حقیقت وجه الله مرتبط سازد.

کعبه و دیگر نشانه ها، نشانه ای برای کسانی است که احتمال گم شدن ایشان می رود. اما اهل عقل و دل خود را همواره در برابر وجه الله زمان خویش می یابند. پس همواره همانند ماهی عاقلی هستند که خود را محاط تمام و کمال از هر جهت و حیث با اب می یابد. بنابراین بی ارتباطی معنا ندارد تنها مشکل این است که متوجه به وجه الله نیست.


  
  

متن و ترجمه حدیث شریف صفات اولوالالباب

وی‌ در تفسیر آیه مبارکه: یَـا إِبْلِیسُ مَا مَنَعَکَ أَن‌ تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِیَدَیَّ أَسْتَکْبَرْتَ أَمْ کُنتَ مِنَ الْعَالِینَ.

روایاتی‌ را نقل‌ می‌کند، از آن‌ جمله‌ این‌ روایت‌ است‌:

از ابن‌ بابویه‌، از علیّ بن‌ الحسین‌، از أبو محمّد هرون‌ بن‌ موسی‌، از محمّد بن‌ هَمّام‌، از عبدالله‌ بن‌ جعفر حِمْیَریّ، از عمر بن‌ علیّ عبدی‌، از داود ابن‌ کُثَیر رَقّی‌ ، از یونس‌ بن‌ ظبیان‌ ؛ که‌ او گفت‌: من‌ وارد شدم‌ بر امام‌ جعفر بن‌ محمّدٌ الصّادق‌ علیهما السّلام‌ و گفتم‌: یابن‌ رسول‌ الله‌! من‌ داخل‌ شدم‌ بر مالک‌ و اصحابش‌ و شنیدم‌ بعضی‌ از آنها می‌گفتند: خداوند دارای‌ صورت‌ است‌ ، و بعضی‌ می‌گفتند: خداوند دارای‌ دو دست‌ است‌؛ و در این‌ مطلب‌ استشهاد می‌نمودند بقَولِه‌ تعالی‌: بِیَدَیَّ أَسْتَکْبَرْتَ . و بعضی‌ می‌گفتند: خداوند جوان‌ است‌ در حدود جوانان‌ سی‌ ساله‌. در نزد تو چیست‌ درباره این‌ مسائل‌ یابن‌رسول‌ الله‌؟!

یونس‌ گفت‌: حضرت‌ در حال‌ تکیه‌ بودند، نشستند و شانه‌ و پشت‌ برگرفتند و عرض‌ کردند:

اللَهُمَّ عَفْوَکَ ! عَفْوَکَ! «بار خداوندا تو عفوت‌ را برسان‌! تو عفوت‌ را برسان‌! از این‌ سخن‌ ناهنجار!»

منهاج‌ و روش‌ موحّدین‌ در توحید و معرفت‌ الهی‌، در حدیث‌ امام‌ صادق‌علیه‌ السّلام‌ ‌ سپس‌ فرمودند: یَا یُونُسُ! مَنْ زَعَمَ أَنَّ لِلَّهِ وَجْهًا کَالْوُجُوهِ فَقَدْ أَشْرَکَ. وَ مَنْ زَعَمَ أَنَّ لِلَّهِ جَوَارِحَ کَجَوَارِحِ الْمَخْلُوقِینَ فَهُوَ کَافِرٌ بِاللَهِ ، فَلَا تَقْبَلُوا شَهَادَتَهُ! وَ لَا تَأْکُلُوا ذَبِیحَتَهُ! تَعَالَی‌ اللَهُ عَمَّا یَصِفُهُ الْمُشَبِّهُونَ بِصِفَةِ الْمَخْلُوقِینَ. فَوَجْهُ اللَهِ أَنْبِیَآؤُهُ وَ أَوْلِیَآؤُهُ.

وَ قَوْلُهُ: خَلَقْتُ بِیَدَیَّ أَسْتَکْبَرْتَ ، فَالْیَدُ: الْقُدْرَةُ ] کَقَوْلِهِ: [ وَ أَیَّدَکُم‌ بِنَصْرِهِ. فَمَنْ زَعَمَ أَنَّ اللَهَ فِی‌ شَیْءٍ، أَوْ عَلَی‌ شَیْءٍ، أَوْ تَحَوَّلَ مِنْ شَیْءٍ إلَی‌ شَیْءٍ، أَوْ یَخْلُو مِنْهُ شَیْءٌ، وَ لَا یَخْتَلِی‌ مِنْهُ مَکَانٌ، أَوْ یَشْغَلُ بِهِ شَیْءٌ؛ فَقَدْ وَصَفَهُ بِصِفَةِ الْمَخْلُوقِینَ.

وَ اللَهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ. لَا یُقَاسُ بِالْمِقْیَاسِ، وَ لَا یُشْبِهُ بِالنَّاسِ. وَ لَایَخْلُو مِنْهُ مَکَانٌ، وَ لَا یَشْتَغِلُ بِهِ مَکَانٌ. قَرِیبٌ فِی‌ بُعْدِهِ، بَعِیدٌ فِی‌ قُرْبِهِ. ذَلِکَ اللَهُ رَبُّنَا لَا إلَهَ غَیْرُهُ.

فَمَنْ أَرَادَ اللَهَ وَ أَحَبَّهُ بِهَذِهِ الصِّفَهِ فَهُوَ مِنَ الْمُوَحِّدِینَ. وَ مَنْ أَحَبَّهُ بِغَیْرِ هَذِهِ الصِّفَةِ فَاللَهُ مِنْهُ بَرِی‌?ءٌ وَ نَحْنُ مِنْهُ بُرَءَآءُ.

«ای‌ یونس‌! کسیکه‌ گمان‌ کند خداوند دارای‌ صورتی‌ می‌باشد مانند صورتها ، تحقیقاً شرک‌ آورده‌ است‌. و کسیکه‌ گمان‌ کند خداوند دارای‌ اعضاء و جوارحی‌ می‌باشد مانند جوارح‌ مخلوقات‌ تحقیقاً کفر ورزیده‌ است‌ به‌ خداوند. بنابراین‌ نبایستی‌ شهادتش‌ را قبول‌ کنید! و نبایستی‌ ذبیحه‌ و کشتارش‌ را بخورید! بلند مرتبه‌ است‌ خداوند از آنچه‌ را که‌ تشبیه‌ کنندگان‌ او را به‌ صفات‌ خلائق‌ توصیف‌ می‌نمایند. بنابراین‌ «وجهُ الله‌» عبارت‌ هستند از انبیای‌ وی‌ و اولیای‌ وی‌.

و امّا در کلام‌ او که‌ وارد است‌: خَلَقْتُ بِیَدَیَّ أَسْتَکْبَرْتَ «من‌ آدم‌ را با دودست‌ خودم‌ آفریدم‌. تو از سجده‌ بر او استکبار ورزیدی‌؟!» در اینجا ید (دست‌) به‌ معنی‌ قدرت‌ می‌باشد. شاهد در أَیَّدَکُمْ بِنَصْرِهِ است‌ . (که‌ أیَّدَ از همان‌ مادّه یَد است‌ ، یعنی‌ خداوند با نصرت‌ خودش‌ شما را تقویت‌ نمود!)

بناءً علیهذا کسی‌ که‌ معتقد باشد خداوند در چیزی‌ است‌، و یا بر چیزی‌ است‌، یا از چیزی‌ به‌ چیز دگری‌ تحوّل‌ یافته‌ است‌، یا از او چیزی‌ فارغ‌ است‌، یا از او مکانی‌ خالی‌ می‌باشد؛ یا او را چیزی‌ بخود مشغول‌ می‌سازد؛ او را با صفت‌ مخلوقات‌ توصیف‌ نموده‌ است‌. در حالیکه‌ خداوند خالق‌ تمام‌ چیزهاست‌. با مقیاس‌ و میزانی‌ نمی‌توان‌ او را سنجید. و با مردم‌ مشابهتی‌ ندارد، و محلّی‌ وجود ندارد که‌ از او خالی‌ بوده‌ باشد؛ و مکانی‌ به‌ او مشغول‌ نشده‌ . در عین‌ دوری‌اش‌ نزدیک‌ است‌؛ و در عین‌ نزدیکی‌اش‌ دور. آنست‌ خداوند پروردگار ما که‌ معبودی‌ غیر از او نیست‌.

پس‌ کسیکه‌ خدا را بخواهد و اراده‌ کند و دوست‌ داشته‌ باشد بدین‌ صفت‌، او از زمره موحّدین‌ می‌باشد؛ و کسیکه‌ وی‌ را به‌ دون‌ این‌ صفت‌ بخواند و دوست‌ داشته‌ باشد ، خداوند از او بیزار است‌، و ما نیز از او بیزار هستیم‌!»

سپس‌ حضرت‌ علیه‌ السّلام‌ فرمود:

إنَّ أُولِی‌ الالْبَابِ الَّذِینَ عَمِلُوا بِالْفِکْرَةِ حَتَّی‌ وَرِثُوا مِنْهُ حُبَّ اللَهِ. فَإنَّ حُبَّ اللَهِ إذَا وَرِثَتْهُ الْقُلُوبُ اسْتَضَآءَ بِهِ وَ أَسْرَعَ إلَیْهِ اللُطْفُ ، فَإذَا نَزَلَ مَنْزِلَةَ اللُطْفِ صَارَ مِنْ أَهْلِ الْفَوَآئِدِ.

فَإذَا صَارَ مِنْ أَهْلِ الْفَوَآئِدِ تَکَلَّمَ بِالْحِکْمَةِ. وَ إذَا تَکَلَّمَ بِالْحِکْمَةِ صَارَ صَاحِبَ فِطْنَةٍ . فَإذَا نَزَلَ مَنْزِلَةَ الْفِطْنَةِ عَمِلَ بِهَا فِی‌ الْقُدْرَةِ ، فَإذَا عَمِلَ بِهَا فِی‌ الْقُدْرَةِ عَمِلَ فِی‌ الاطْبَاقِ السَّبْعَةِ.

فَإذَا بَلَغَ هَذِهِ الْمَنْزِلَةَ صَارَ یَتَقَلَّبُ فِی‌ لُطْفٍ وَ حِکْمَةٍ وَ بَیَانٍ.

فَإذَا بَلَغَ هَذِهِ الْمَنْزِلَةَ جَعَلَ شَهْوَتَهُ وَ مَحَبَّتَهُ فِی‌ خَالِقِهِ.

فَإذَا فَعَلَ ذَلِکَ نَزَلَ الْمَنْزِلَةَ الْکُبْرَی‌؛ فَعَایَنَ رَبَّهُ فِی‌ قَلْبِهِ، وَ وَرِثَ الْحِکْمَةَ بِغَیْرِ مَا وَرِثَتْهُ الْحُکَمَآءُ، وَ وَرِثَ الْعِلْمَ بِغَیْرِ مَا وَرِثَتْهُ الْعُلَمَآءُ، وَ وَرِثَ الصِّدْقَ بِغَیْرِ مَا وَرِثَهُ الصِّدِّیقُونَ.

إنَّ الْحُکَمَآءَ وَرِثُوا الْحِکْمَةَ بِالصَّمْتِ. وَ إنَّ الْعُلَمَآءَ وَرِثُوا الْعِلْمَ بِالطَّلَبِ. وَ إنَّ الصِّدِّیقِینَ وَرِثُوا الصِّدْقَ بِالْخُشُوعِ وَ طُولِ الْعِبَادَةِ.

فَمَنْ أَخَذَهُ بِهَذِهِ السِّیرَةِ إمَّا أَنْ یَسْفَلَ وَ إمَّا أَنْ یُرْفَعَ. وَ أَکْثَرُهُمُ الَّذِی‌ یَسْفُلُ وَ لَا یَرْفُعُ إذَا لَمْ یَرْعَ حَقَّ اللَهِ وَ لَمْ یَعْمَلْ بِمَا أَمَرَهُ بِهِ.

فَهَذِهِ صِفَةُ مَنْ لَمْ یَعْرِفِ اللَهَ حَقَّ مَعْرِفَتِهِ ، وَ لَمْ یُحِبُّهُ حَقَّ مَحَبَّتِهِ.

فَلَا یَغُرَّنَّکَ صَلَوتُهُمْ وَ صِیَامُهُمْ وَ رِوَایَاتُهُمْ وَ عُلُومُهُمْ ؛ فَإنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَةٌ.

یَا یُونُسُ! إذَا أَرَدْتَ الْعِلْمَ الصَّحِیحَ فَعِنْدَنَا أَهْلَ الْبَیْتِ! فَإنَّا وَرِثْنَاهُ ، وَ أُوتِینَا شَرْحَ الْحِکْمَةِ وَ فَصْلَ الْخِطَابِ.

«اُولو الالباب‌ و خردمندان‌، کسانی‌ هستند که‌ با تفکّر سر و کار دارند تا آنکه‌ نتیجه حاصله از آن‌ محبّت‌ خدا می‌گردد. زیرا چون‌ دلها حبّ خدا را در خود گرفت‌ و پذیرفت‌، دل‌ به‌ حبّ خدا روشن‌ می‌شود، و لطف‌ خدا بدان‌ سرعت‌ می‌گیرد.

و چون‌ در منزل‌ لطف‌ قرار گرفت‌ (و اسم‌ لطیف‌ الهی‌ بر وی‌ فرود آمد) از گروه‌ و اهل‌ فوائد می‌شود.

و چون‌ از گروه‌ و اهل‌ فوائد گشت‌ با حکمت‌ سخن‌ می‌گوید. و چون‌ با حکمت‌ سخن‌ گفت‌ از گروه‌ و اهل‌ فِطنت‌ (حذاقت‌ و جودت‌ فهم‌) می‌گردد. و چون‌ در منزل‌ فطنت‌ وارد شد با فطنت‌ ، در قدرت‌ دست‌ می‌برد. و چون‌ با فطنت‌ در قدرت‌ دست‌ برد در طبقات‌ هفتگانه آسمان‌ اثر و عمل‌ می‌کند.

و چون‌ بدین‌ مرتبه‌ بالغ‌ شد، وجودش‌ در لطف‌ و حکمت‌ و بیان‌ دگرگون‌ می‌شود.

و چون‌ بدین‌ منزلت‌ رسید ، شهوت‌ و میل‌ و محبّتش‌ را در خالق‌ خودش‌ قرار می‌دهد.

و چون‌ این‌ کار را انجام‌ داد در منزلت‌ و مکانت‌ کبرای‌ خداوندی‌ وارد می‌شود و پروردگارش‌ را در دلش‌ بالعیان‌ مشاهده‌ می‌کند. و حکمت‌ را از غیر طریقی‌ که‌ حکماء بدست‌ آورده‌اند بدست‌ می‌آورد. و علم‌ را از غیر راهی‌ که‌ علماء آموخته‌اند می‌آموزد. و صدق‌ را از غیر منهجی‌ که‌ صدّیقون‌ تحصیل‌ کرده‌اند تحصیل‌ می‌نماید.»

«حکماء ، حکمت‌ را از راه‌ سکوت‌ و صمت‌ تحصیل‌ می‌کنند. و علماء ، علم‌ را از راه‌ طلب‌ به‌ دست‌ می‌آورند. و راستگویان‌، صدق‌ را از نهج‌ خشوع‌ و عبادتهای‌ دراز واجد می‌شوند.

و کسیکه‌ بدین‌ سیره‌ و منهاج‌ وارد شود و حکمت‌ و علم‌ و صدق‌ را از آن‌ اخذ کند یا به‌ پستی‌ واژگون‌ می‌گردد و یا به‌ بالائی‌ و برتری‌ ترفیع‌ می‌یابد. و اکثریّت‌ ایشان‌ آنهائی‌ هستند که‌ به‌ پستی‌ در می‌افتند و به‌ برتری‌ و رفعت‌ نمی‌گرایند اگر حقّ خداوند را رعایت‌ ننموده‌ و به‌ اوامر وی‌ عمل‌ ننموده‌ باشند.

پس‌ این‌ اوصاف‌ کسی‌ می‌باشد که‌ خدای‌ را آنطور که‌ باید و شاید نشناخته‌ و بدو معرفت‌ پیدا نکرده‌ است‌ ، و آنطور که‌ باید و شاید پاس‌ محبّت‌ او را نداشته‌ و او را محبوب‌ مطلق‌ خویشتن‌ ندانسته‌ است‌.

(ای‌ یونس‌!) بنابراین‌ نمازشان‌ و روزه‌شان‌ ترا فریب‌ ندهد، و روایات‌ و علومشان‌ ترا گول‌ نزند؛ چرا که‌ آنان‌ خرانی‌ هستند که‌ فراری‌ داده‌ شده‌اند! (که‌ از شیر ژیان‌ پا به‌ فرار گذارده‌اند.)»

«ای‌ یونس‌! اگر علم‌ صحیح‌ را می‌طلبی‌ بدان‌ که‌ نزد ما أهل‌ البیت‌ وجود دارد. زیرا که‌ آن‌ علم‌ به‌ عنوان‌ میراث‌ به‌ ما رسیده‌ است‌ ، و به‌ ما شرح‌ حکمت‌ و فصل‌ خطاب‌ عطا شده‌ است‌.»

یونس‌ می‌گوید: من‌ گفتم‌: یَابْنَ رَسُولِ اللَهِ! وَ کُلُّ مَنْ کَانَ مِنْ أَهْلِ الْبَیْتِ وَرِثَ کَمَا وَرِثْتُمْ مِنْ عَلِیٍّ وَ فَاطِمَةَ؟! ؛ «تمام‌ آنانکه‌ از اهل‌ بیت‌ هستند آن‌ علم‌ را ارث‌ برده‌اند همانطور که‌ شما از علیّ و فاطمه‌ به‌ میراث‌ برده‌اید؟!»

حضرت‌ فرمود: مَا وَرِثَهُ إلَّا الائِمَّةُ الاِثْنَا عَشَرَ! ؛ «آنرا به‌ طریق‌ ارث‌ حائز نشده‌اند مگر امامان‌ دوازده‌گانه‌!»

یونس‌ می‌گوید: عرض‌ کردم‌: یابن‌ رسول‌ الله‌! ایشان‌ را برای‌ من‌ نام‌ ببر!

حضرت‌ فرمود: أَوَّلُهُمْ عَلِیُّ بْنُ أَبِی‌طَالِبٍ، وَ بَعْدَهُ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ، وَ بَعْدَهُ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ، وَ بَعْدَهُ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ، وَ بَعْدَهُ أَنَا، وَ بَعْدِی‌ مُوسَی‌ وَلَدِی‌، وَ بَعْدَ مُوسَی‌ عَلِیٌّ ابْنُهُ ، وَ بَعْدَ عَلِیٍّ مُحَمَّدٌ، وَ بَعْدَ مُحَمَّدٍ عَلِیٌّ، وَ بَعْدَ عَلِیٍّ الْحَسَنُ، وَ بَعْدَ الْحَسَنِ الْحُجَّةُ ؛ اصْطَفَانَا اللَهُ وَ طَهَّرَنَا ، وَ ءَاتَانَا مَا لَمْ یُوْتِ أَحَدًا مِنَ الْعَالَمِینَ.

«اوّل‌ ایشان‌ علیّ بن‌ أبی‌طالب‌ است‌، و پس‌ از او حسن‌ و حسین‌، و پس‌ از او علیّ بن‌ الحسین‌، و پس‌ از او محمّد بن‌ علیّ، و پس‌ از او من‌، و پس‌ از من‌ موسی‌ فرزندم‌، و پس‌ از موسی‌ علیّ پسرش‌، و پس‌ از علیّ محمّد، و پس‌ از محمّد علیّ، و پس‌ از علیّ حسن‌، و پس‌ از حسن‌ حجّت‌؛ خداوند ما را برگزیده‌ است‌ و تطهیر نموده‌ است‌ ، و به‌ ما عنایت‌ فرموده‌ است‌ آنچه‌ را که‌ به‌ احدی‌ از عالمیان‌ نداده‌ است‌.»

یونس‌ گوید: پس‌ از این‌ عرض‌ کردم‌: یابن‌ رسول‌ الله‌! پسر عبدالله‌ بن‌ مسعود دیروز بر شما وارد شد و از شما پرسید همین‌ را که‌ من‌ پرسیدم‌؛ و شما جواب‌ دادید به‌ خلاف‌ آنچه‌ را که‌ به‌ من‌ جواب‌ دادید!

حضرت‌ فرمود: یَا یُونُسُ! کُلُّ امْرِی‌ٍ مَا یَحْتَمِلُهُ! وَ لِکُلِّ وَقْتٍ حَدِیثُهُ! وَ إنَّکَ لَاهْلٌ لِمَا سَأَلْتَهُ! فَاکْتُمْهُ إلَّا عَنْ أَهْلِهِ! ؛ «ای‌ یونس‌! هر کس‌ توانائی‌ مقدار معیّنی‌ از علوم‌ را دارد که‌ آنرا بردارد! و از برای‌ هر وقت‌ گفتاری‌ متناسب‌ آن‌ وقت‌ می‌باشد! و تو اهلیّت‌ داری‌ درباره فهمیدن‌ آنچه‌ را که‌ پرسیدی‌! بنابراین‌، این‌ علم‌ را پنهان‌ بدار مگر برای‌ صاحبان‌ آن‌ که‌ اهلیّت‌ آنرا دارند!» (بحارالانوار، ج70 ، ص25 ، باب43 ، روایة26 و نیز «البرهان‌ فی‌ تفسیر القرءَان‌» طبع‌ سنگی‌ (سنه 2 0 13 هجری‌ قمری‌) ج‌ 2 ، ص‌0 93 ؛ این‌ روایت‌ را با مختصر اختلافی‌ در لفظ‌ و با همین‌ سند بدون‌ واسطه ابن‌ بابویه‌ بلکه‌ مستقیماً از علیّ بن‌ الحسین‌ (پدر او) ، شیخ‌ اقدم‌ ما علیّ بن‌ محمّد خَرّاز قمّی‌ رازی‌ در کتاب‌ «کفایة‌ الاثر فی‌ النّصّ علی‌ الائمّة‌ الإثنی‌ عشر» طبع‌ حروفی‌ انتشارات‌ بیدار (سنه 1 0 14 ) از ص‌ 255 تا ص‌ 259 روایت‌ نموده‌ است‌.)


89/3/29::: 6:4 ع
نظر()
  
  

شاید محوری ترین هدف اسلام، آموزش و پرورش باشد؛ از این روست که در آیات چندی بر تعلیم و تزکیه به عنوان هدف وعلت ارسال پیامبران و نزول کتب آسمانی تاکید شده است.( سوره آل عمران، آیه 164 و سوره بقره ، آیات 129 و 151 و نیز سوره جمعه ، آیه 2 و نیز آیه 151 سوره بقره)

البته در برخی از آیات از جمله آیه 129 سوره بقره آموزش وتعلیم بر تزکیه و پرورش مقدم و در حقیقت تعلیم به عنوان مقدمه دست یابی به تزکیه مطرح شده است: رَبَّنَا وَابْعَثْ فِیهِمْ رَسُولاً مِّنْهُمْ یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِکَ وَیُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَیُزَکِّیهِمْ إِنَّکَ أَنتَ العَزِیزُ الحَکِیمُ؛ پروردگارا، در میان آنان، فرستاده‏اى از خودشان برانگیز، تا آیات تو را بر آنان بخواند، و کتاب و حکمت به آنان بیاموزد و پاکیزه‏شان کند، زیرا که تو خود، شکست‏ناپذیر حکیمى.»

این در حالی است که در آیات دیگر همواره تزکیه در عبارت قرآنی مقدم شده تا معلوم گردد که هدف غایی و نهایی از هر گونه آموزش و تعلیمی ، تنها تزکیه و پرورش انسان است. از این روست که آمده است: لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ إِذْ بَعَثَ فِیهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ؛ به یقین، خدا بر مؤمنان منت نهاد [که‏] پیامبرى از خودشان در میان آنان برانگیخت، تا آیات خود را بر ایشان بخواند و پاکشان گرداند و کتاب و حکمت به آنان بیاموزد(ال عمران ، آیات 48 و 164 و نیز بقره ، ایه 151 و جمعه، آیه 2)

در تمامی این آیات آن چه تعلیم داده می شود کتاب و حکمت است. کتاب به مجموعه قوانین و مقرراتی گفته می شود که زندگی را سامان می دهد و حکمت به معارفی اطلاق می گردد که زندگی را معنا و مفهوم می بخشد. اصولا عموم مردم از طریق کتاب های آسمانی با مجموعه مقررات و قوانین آشنا می شوند که شامل قوانینی است که چگونگی رابطه میان انسان با خدا، انسان با انسان و انسان با طبیعت را تبیین می کند. در کاربردها و فرهنگ قرآنی کتاب همان مقررات و قوانین است. از این روست که گاه با فعل ماضی " کتب" آمده است که به معنای قانون نوشته شده و مقررات مکتوب می باشد. از آن جمله می توان به عبارت" کتب علیکم الصیام " اشاره کرد که در باره وجوب روزه و قانون آن است.

البته قرآن تنها کتاب قانون و مقررات نیست چنان که دیگر کتب آسمانی نیز این گونه بوده است بلکه بخشی از کتب آسمانی به حکمت ها و معارف اشاره داشته و معرفت انسان را به خود، خدا و هستی افزایش می دهد و برای او جهان بینی و بینش و نگرشی خاصی فراهم می آورد.

بنابراین پیامبران به عنوان عالمان الهی ماموریت داشتند تا کتب حاوی قوانین و حکمت های الهی را به مردمان افزون بر قوانین و حکمت های عقلانی آموزش دهند تا انسان با این آموزش ها و عمل به قوانین و مقررات وحیانی و عقلانی خود را تربیت کرده و تزکیه نمایند. البته پیامبران نیز نقش تزکیه کننده را همانند تعلیم دهنده به عهده داشتند. به این معنا که آموزش های آنان و نیز نوع تصرفات و هدایت های ایشان خود عامل تزکیه نفوس بشری بوده است ولی در این میان تلاش های مردمان نیز بی تاثیر نیست هر چند که دراین آیات به این بخش دوم اشاره ای نشده است.

به هر حال، نقش پیامبران به عنوان تعلیم دهندگان و تزکیه کنندگان نقش اساسی در جوامع بشری بر اساس آموزه های قرآنی است و انسان هیچ گاه بی نیاز از تعلیم دهندگان و تزکیه کنندگان آسمانی نیستند؛ چرا که فقدان چنین افرادی به معنای فقدان تعلیم و تزکیه الهی و وحیانی انسان هاست و هرگز جامعه بشری دچار چنین فقدانی نخواهد بود که حجت الهی برای تعلیم و تزکیه بشر است و بشر برای آموزش و پرورش نیازمند آنان است. از این روست که اولیای معصوم الهی (ع) و نیز عالمان اسلامی در حکم معلمان و مزکیان معرفی شده و در برخی روایات نقش عالمان اسلامی را همانند انبیای بنی اسرائیل دانسته اند.

البته در آموزه های قرآنی این معنا مورد تاکید قرار گرفته است که مجموعه کامل قوانین در آموزه های وحیانی قرآن و سنت بیان شده است و اسلام به سبب وجود اولیای الهی با نصب امیرمومنان علی (ع) در غدیر خم، در نقش تعلیم و تزکیه کنندگان از این لحاظ کامل و تمام است. بنابراین همواره کسانی که نقش پیامبران را در جهان بشری ایفا می کنند وجود دارند و زمین هرگز از حجت الهی خالی نیست که به تعلیم و تزکیه الهی بشر مشغول باشد.

بر اساس آموزه های وحیانی قرآن، بشر از این امکان برخوردار می باشد که تحت تعلیم و تزکیه اولیای الهی، در مسیر تقوای الهی گام برداشته و درهای حکمت شگفت انگیزی را برخود بگشاید. به این معنا که بتواند با کشف تام و کامل حضرت محمد(ص) ارتباط کامل برقرار کند و همه معارف قرآنی در سطوح مختلف اشارات، لطائف و حقایق را افزون بر عبارات درک کند و بفهمد، چنان که امیرمومنان علی (ع) می فرماید: ان کتاب الله علی اربعه اشیاء: علی العباره والاشاره و اللطائف والحقایق، فالعباره للعوام، والاشاره للخواص، واللطائف للاولیاء، والحقائق للانبیاء؛ همانا کتاب خدا بر چهار چیز استوار است، بر: عبارت، اشارت، لطایف و حقایق. عبارت، برای عوام است، اشارت برای خواص، لطایف برای اولیا و حقایق برای انبیا. (بحارالانوار، ج75، ص872 البته این حدیث از امام صادق(ع) و امام حسین(ع) نیز نقل شده است)

بنابراین هر چه انسان تحت تعلیم و تزکیه اولیای الهی قرار گیرد و با افزایش معرفت و عمل و تقوای خود در مسیر الهی گام بردارد، درهای معرفت قرآنی بر او بیش تر گشوده می شود و حقایق قرآنی را که مختص پیامبران را نیز درک می کند؛ چرا که اصولا وجوب و لزوم تبعیت از معصومان(ع) برای دست یابی به این حکمت ها و مراتب آن است. از این روست که ایشان را اسوه های کاملی معرفی می کند تا با پیروی از ایشان از همه مراتب و مقامات انسانی بهره مند شود.

خداوند در آیات بسیاری از جمله 282 سوره بقره دست یابی به تعلیم کامل الهی را منوط و متوقف بر تقوا دانسته است که با تعلیم و تزکیه پیامبران و عمل بر اساس آموزه های آنان به دست می آید. بنابراین درهای حکمت نیز با توجه به همین مسیر بر روی هر بشری باز می شود.

از نظر قرآن، حکمت و معرفت خاص فضل و بخشش الهی است که از طریق تعلیم خاص پیروی از عقل و آموزه ها و تعملیات پیامبران و نفس روحانی ایشان به دست می آید. خداوند کسانی که در مسیر طریقت شریعت و تعلیم و تزکیه اولیای الهی قرار می گیرند، به فضلیت حکمت خاص می رساند. از این روست که از نظر قرآن حکمت خیر کثیر است.(بقره ، آیه 269)

به هر حال حکمت، معرفت و خیر و فضل بزرگ الهی به بشر است که روز به روز با پیروی از کتاب و تعلیم و نفوس اولیای الهی در تعلیم دیدگان و تزکیه شدگان افزایش می یابد و در مقام فهم حقایقی بر می آیند که مختص پیامبران است. به این معنا که با تعلیم و تزکیه اولیای الهی و نفوس ایشان و تزکیه آنان در کنار تلاش شخص برای تقوای الهی و انجام کامل شریعت، به مرتبه پیامبران می رسد و از حقایق آسمانی در آن مرتبه آگاه می شود.

با نگاهی به آیاتی چون آیه 2 سوره جمعه ، 20 سوره ص ، 12 سوره لقمان، 110 سوره مائده ، 54 و 113 سوره نساء، 48 و 164 سوره آل عمران و 129 و 151 و 251 و 269 سوره بقره می توان دریافت که حکمت در آموزه های قرآنی از چه جایگاه رفیع و بلندی برخوردار می باشد که از نیازمند دمیدن نفوس اولیای الهی در کنار تلاش های شخصی می باشد.

از این جاست که ضرورت و نیازمندی بشر به صاحب زمان (عج) به عنوان ولی الله اعظم معلوم و روشن می شود ؛ چرا ایشان با دمیدن روح الهی خود از طریق تزکیه و تعلیم خاص، ، حکمت خاص را در نفوس آدمی پدید می آورد. آن حضرت(عج) در مقام تعلیم و تزکیه کتاب و حکمت را به بشر می آموزد بی آن که بشر خود آگاه از این تصرفات الهی باشد؛ چرا که عدم ظهور ایشان به معنای عدم حضور ایشان و تصرفات و تاثیرات وی نیست.

چنان که گفته شد پیامبران در نقش عالمان و تزکیه کنندگان در جوامع خود نقش تعلیم و تزکیه خاص کتاب و حکمت را ایفا می کنند و این گونه نیست که تنها قابلیت تعلیم و تزکیه شدگان کفایت کند، چرا که تعلیمات الهی هر کسی نیازمند تاثیر مستقیم تزکیه کنندگی اولیای الهی است. این جاست که نقش خضر ظاهر می شود که تنها در راهبری و تعلیم صرف نیست، بلکه در ایجاد و تصرف و انشای مستقیم و قابلیت سازی در تعلیم شونده و تزکیه شونده است.

در عصر غیبت عالمان اسلامی هم چون پیامبران بنی اسرائیل از مقام و منزلت روح تصرف کنندگی برخوردارند و می توانند در افراد تعلیم شونده تصرفات خاصی انجام دهند. از این روست که آداب خاصی برای حضور و بهره مندی از ایشان بیان شده است؛ چرا که استفاده از این عالمان تزکیه کننده نیازمند فراهم آوری شرایطی است.

امام صادق از امیرمومنان علی (ع) نقل می کند که ایشان همواره می فرمود: کان أمیر المؤمنین علیه السلام یقول: إن من حق العالم أن لا یکثر علیه السؤال، ولا تأخذ بثوبه وإذا دخلت علیه وعنده قوم فسلم علیهم جمیعاً، وخصه بالتحیة واجلس بین یدیه، ولا تجلس خلفه، ولا تغمز بعینک، ولا تشر بیدک، ولا تکثر من القول قال فلان: وقال فلان خلافاً لقوله: ولا تضجر بطول صحبته، فإنما مثل العالم مثل النخلة تنتظرها متى تسقط علیک منها شیء، وإن العالم أعظم أجراءً من الصائم القائم الغازی فی سبیل الله؛ از حق عالم است که بسیار از وی نپرسی و جامه اش را نگیری و چون نزدش در آیی و کسانی با او باشند، بر همه درود فرستی و او را به تحیت مخصوص گردانی. پیش رویش نشینی و پشت سرش ننشینی و نزد او به گوشه چشم و دست اشارت نکنی و پر نگویی که فلان کس و بهمان کس خلاف نظرت را گفته اند و از طول صحبتش دل تنگ نشوی ، چون عالم همانند نخل خرماست ، باید منتظر باشی تا از آن برایت چیزی فرو افتد. عالم مزدش از روزه گیر شب زنده دار و جنگ جوی در راه خداوند بزرگ تر است.(الوسائل ج/8 ص551. اصول کافی، کتاب فضل العلم، باب حق العالم)

در روایت دیگر آمده است که آن حضرت (ع) فرمود: من حق العالم أن لا تکثر علیه السؤال، ولا تسبقه فی الجواب، ولا تلح إذا أعرض ولا تأخذ بثوبه إذا کسل، ولا تشر إلیک بیدک، ولا تغمز بعینک ولا تساره فی مجلسه ولا تطلب عوراته وأن لا تقول قال فلان خلاف قولک، ولا تفشی له سراً ولا تغتاب عنده أحداً، وأن تحفظ له شاهداً وغائباً، وأن تعم القوم بالسلام وتخصه بالتحیة، وتجلس بین یدیه، وإن کانت له حاجة سبقت القوم إلى خدمته، ولا تمل من طول صحبته، فإنما هو مثل النخلة فانتظر متى تسقط علیک منه منفعته، والعالم بمنزلة الصائم القائم المجاهد فی سبیل الله، وإذا مات العالـــم انثلم فی الإســـلام ثلمة لا تسد إلى یوم القیامة، وإن طالب العلم لیشیّعه سبعون ألف ملک من مقربی السماء؛ از حق عالم است که پر از او نپرسی و در پاسخ بر او پیش دستی نکنی ، و چون اعراض کرد پافشاری نکنی، و به دامن وی نیاویزی چون خسته شد و به دست اشاره به سویش اشاره نکنی و به گوشه چشم اشارت نکنی و در مجلس وی حرکت نکنی و از نهانش جست و جو ننمایی و این که نگویی فلان بر خلاف نظرت گفت و سر و رازش را پخش نکنی و در نزدش غیبت کسی نگویی و بر شاهد و غایب مواظبت کنی و بر کسانی که در نزدش می باشند سلام جمعی بفرستی و او را به تحیت و سلام خاص مختص کنی و پیش رویش بنشینی و اگر نیازی دارد در انجام آن بر دیگران پیش دستی کنی و از طول مصاحبت با او خسته نشوی، چرا که او همانند درخت خرماست . پس منتظر باشد تا بر تو از منفعت خویش فرو افکند و سود دهد. و عالم همانند روزدار شب زنده دار مجاهد در راه خداوند است و زمانی که عالمی بمیرد در اسلام رخنه ای پدید می آید که تا روز قیامت پر نمی شود و این که طالب علم هفتاد هزار فرشته از فرشتگان مقرب آسمان او را تشییع و همراهی کنند.(همان)

این گونه است که روح آسمانی عالم در جان و تن شخص متعلم تاثیر می گذارد و او را به سوی حکمت عالی می برد و جهان دیگر و جانی دیگر به وی می بخشد.

 


89/3/22::: 5:25 ع
نظر()
  
  

انصاف در هر کاری، امری پسندیده است، چرا که انصاف شاخه ای از عدالت است با کمی تسامح و رواداری در آن. به این معنا که اموری را انسان نمی تواند به یقین در دایره عدالت قرار دهد ولی طبیعت و فطرت سالم آدمی و عقل سلیم و خرد جمعی براین باور است که می بایست این گونه عمل شود، چرا که شرط انصاف است.
البته ابو هلال عسکر ی از واژه شناسان قرن سوم و چهارم در کتاب معروف خویش به نام "فروق اللغه " درباره فرق عدل وانصاف این چنین گفته است: ان الانصاف اعطاء النصف و العدل یکون  فی ذالک و فی غیره. الاتری ان السارق اذا قطع قیل انه عدل علیه و لا یقال انه انصف . و اصل الانصاف ان تعطیه نصف الشی و تاخذ نصفه من غیر زیاده و لا نقصان ؛ فرق بین عدل و انصاف آن است که انصاف تقسیم برابر و بیشتر در امور حسی است، ولی عدالت در محسوس و غیر محسوس است. از این روست که وقتی دست دزد را قطع می کنند می گویند عدالت درباره اش مراعات شده و نمی گویند در حق وی انصاف مراعات شد.
چنان که وی درباره فرق بین عدل و قسط می گوید : ان  القسط هو العدل البین الظاهر و منه سمی المکیال قسطا  والمیزان قسطا لانه یصور لک العدل فی الوزن حتی تراه ظاهرا ، و قد یکون من العدل ما  یخفی  و لهذا قلنا ان القسط هو النصیب الذی بینت وجوهه ؛ قسط همان عدالت روشن و آشکار است و از همین روست که پیمانه و ترازو را قسط گفته اند؛ چرا که عدالت در وزن را به طور آشکار و هویدا بر تو نمایان می سازد ؛ در حالی که از عدل اموری است که مخفی و نهان می باشد. از این روست که گفته ایم قسط همان نصیب و بهره ای است که وجوهش بر تو روشن و آشکار است.
به هر حال آدمی می بایست عدالت قسطی و عدالت انصافی را مراعات نماید. به این معنا که هر جای مناسب آن ها به این نوع عدالت توجه و اهتمام ورزد. پس اگر جایی نیاز است که برابری را مراعات نماید و تقسیم برابر داشته باشد همان کار را انجام دهد.
به نظر می رسد که در انصاف نوعی گذشت برای دست یابی به عدالت و رضایت وجود دارد و نوعی احسان خودنمایی می کند؛ چرا که شخص برای این که در حق دیگری ظلم نکرده باشد در مال شراکتی به گونه ای عمل می کند که احسان تحقق یابد.
از جمله مصادیق انصاف می توان به دستمزدها اشاره کرد. انسان ها می بایست در هنگام دادن و گرفتن دستمزد کارگری و یا هر کار دیگر، رعایت انصاف داشته باشند. مثلا کسی که بناست و یا مکانیک است می داند کاری که انجام می دهد تا چه اندازه ارزش و بها دارد. از آن جایی که مستاجر و مستخدم نمی داند ارزش و بهای واقعی کار مکانیک و یا بنا چقدر است، به سخن آن دو بسنده می کند و مبلغ درخواست ایشان را می پردازد. در این جا اگر مکانیک و بنا اهل انصاف باشند قیمت و بهایی را می گویند که به عدالت و قسط نزدیک تر باشد. اگر خلاف این بگویند و قیمت وبهایی را درخواست کنند که از عدالت و قسط دور باشد ، چنین شخصی به یک معنا ظالم است و اهل انصاف نیست.
از آن جایی که ظلم و بیداد خانمانسوز است ، بی انصافی این افراد هر چند درآمد بیش تری را در ظاهر برای ایشان به ارمغان می آورد ولی به سبب ظلمی که روا داشته اند، برکت از مال و درآمد ایشان می رود.
در روایتی به این مساله توجه داده شده است. هر چند که منبع این روایت را نیافتم و استناد به آن به نظر می رسد بر خلاف شریعت و از مصادیق وضع و جعل حدیث باشد ولی از آن جایی که در روایات اخلاقی تسامح روا داشته شده و از سویی دیگر محتوای خبر و روایت به آموزه های اسلامی و قرآنی نزدیک و مطابق فطرت سالم و عقل سلیم است، می توان این روایت را تلقی به قبول کرد.
یکی از خطبا و سخنرانان اهل منبر که اهل علم و دانش است نقل می کرد که: روزی مردی نزد امیرمومنان علی (ع) آمده و از وضعیت خود شکایت کرد و گفت: من بنا هستم و روزی پنج درهم دستمزد می گیرم ولی روز به روز وضعیت زندگی ام بدتر می شود. چه کار کنم تا وضعیت زندگی ام بهبود یابد؟ آن حضرت(ع) به ایشان فرمود: روزی سه درهم بگیر! مرد با شگفتی گفت: روزی پنج درهم می گیرم ولی وضعیت نابسامان است ، حالا چگونه با سه درهم وضع من بهبود می یابد.
حضرت فرمود: از من مشورت و راهنمایی خواستی گفتم. اگر بدان عمل کنی وضعیت تو خوب می شود. مرد از نزد آن حضرت (ع) رفت و به سفارش و توصیه آن حضرت (ع) عمل کرد. مدتی بعد بازگشت و به آن حضرت (ع) فرمود که وضعیت من بهبود یافته است ولی می خواهم بدانم که چگونه چنین چیزی ممکن می شود؟ آن حضرت (ع) فرمود: دستمزد تو سه درهم بیش تر نبود و تو انصاف نمی کردی و مزد بیش تر می گرفتی که ظلم بود. وقتی انصاف روا داشتی خداوند در مالت برکت قرار داد و وضعیت زندگی ات بهبود یافت.
بسیاری از مردم که روزانه آه و ناله می کنند که وضعیت ایشان خوب نیست، به سبب همین بی انصافی است که در حق دیگران روا می دارند و بیش از حق و کار خویش مزد می خواهند و در حق کارفرما و یا مردم بی انصافی روا می دارند و این گونه است که به ظلم و حق خوری و بی انصافی ، برکت از مال و زندگی ایشان می رود. جالب این است که بسیاری از مدیران ارشد دولتی برای خود دستمزدهای بالایی قرار می دهند که گاه از چند میلیون به شکل پاداش و مانند آن نیز بیش تر می شود. این افراد که از بیت المال می دزدند و انصاف را در باره حق عمومی رعایت نمی کنند، چگونه امید دارند که زندگی ایشان بهبود یابد؟
دنیا به گونه ای است که هر عمل ما عکس العملی مناسب آن را در پی دارد. ربوبیت الهی و پروردگاری خداوند اجازه نمی دهد که این ظلم و ستم ها و بی انصافی ها بی جواب و پاسخ بماند. بارها دیده و شنیده شده است که هنوز این پول های حرام و غیر عادلانه و غیر منصفانه وارد خانه نشده است به شکلی دیگر چون سوختن وسایل برقی خانه ، ریختن دیوار و تصادف رانندگی و ده ها رخداد دیگر از خانه بیرون می رود و هرگز شخص از آن پول بهره نمی برد؛ چرا که این پول ها برکت و خوردن ندارد.
خداوند برخی از ظلم ها را در همین جا مجازات می کند. این مجازات به اشکال مختلف می باشد، چنان که کارهای خوب نیز همین جا پاداش داده می شود هر چند که اصل پاداش و مجازات در آخرت است. به عنوان نمونه می توان به این داستان توجه داد که بیانگر چگونگی افزایش یا کاهش عمر آدمی به سبب اعمال و رفتار ماست.
امام صادق (ع) خطاب به میسر (یکی از اصحاب خود) گفت: قد حَضِرَ اَجَلُکَ غَیرَ مَرَّة کُلُّ ذلکَ یؤخّرُ اللهَ بِصِلَتِکَ لِرحمکَ وَ بَرّکَ قَرابتکَ ؛ چند مرتبه اجل تو نزدیک شده بود ولکن بجهت تفقد تو از فامیل و صله رحم و بجهت احسانی که به خویشاوندانت نمودی خداوند او را بتاخیر انداخت (بحار الأنوار، ج71 ،ص102)
و در جای دیگر خطاب به میسر گفت: یا میسِّرُ لقد زِید فی عُمرِکَ فای شَی ءٍ تَعمَلُ قالَ: کُنتُ اَجیراً و انا غُلامٌ بخمسهٍ دراهم فَکنتُ اَجریها علی خالی؛ فرمود: ای میسر چه کرده ای که عمرت زیاد شده است گفت در جوانی کارگر بودم و مزدم پنج درهم بود و اجرت خود را به دائیم می دادم.(بحار الانوار، ج 47، ص 78 و نیز بصائر الدرجات، ج 6 ، باب 1 ، ص 73 )
بنابراین باید توجه داشت که دنیا نیز دارمجازات است و این گونه نیست که همه مجازات ها برای آخرت باشد.
به هر حال انسان می بایست در همه امور ریز و درشت زندگی خویش انصاف را مراعات نماید. از نظر فرهنگ اسلامی و شیعی انصاف برترین فضلت های انسانی است که عقل انسانی آن را به عنوان یک اخلاق پسندیده می پذیرد. در حدیث است که امام علی (ع) فرمود:« الانصاف افضل الفضائل؛ انصاف برترین فضیلتها است.»( غررالحکم 1، ص203و 805) آن حضرت هم چنین می فرمود: الانصافُ یؤلِّفُ القُلوب ؛ انصاف ، دلها را الفت می بخشد و به هم نزدیک می کند. و در جایی دیگر نیز می فرماید: الإنصاف یرفع الخلاف و یوجب الایتلاف؛ انصاف، اختلافات را از بین می برد و موجب الفت و همبستگی می شود. (غررالحکم ، ج 2 ، 30 و 1702) هم چنین از امام علی(ع) است که فرمود:من أنصف انصف؛ هرکس با انصاف باشد، انصاف می بیند. (غررالحکم ، ج  5 ، ص 144و7692) یا این که : زکاه القدره الإنصاف؛ زکات قدرت، انصاف است. (همان، ج 4، ص 105و 544) و یا این که : أعدل الناس من أنصف من ظلمه؛ عادل ترین مردم کسی است که با کسی که به او ظلم کرده با انصاف رفتار کند. همان ، ج 2، 435و 3186)
امام صادق(ع)نیز می فرماید: من أنصف الناس من نفسه رضی به حکماً لغیره؛ هرکس با مردم منصفانه رفتار کند، دیگران داوری او را می پذیرند. (تحف العقول، ص 357)
در حالات بزرگان اسلامی و عارفان به نام نیز انصاف در زندگی بارها بارها دیده و گزارش شده  است. می گویند که شیخ در گرفتن اجرت برای کار خیاطی، بسیار با انصاف بود. به اندازه ای که سوزن می‌زد و به اندازه کاری که می‌کرد مزد می‌گرفت. به هیچ وجه حاضر نبود بیش از کار خود از مشتری چیزی دریافت کند.
یکی از روحانیون نقل می‌کند که : عبا و قبا و لباده‌ای را بردم و به جناب شیخ دادم بدوزد، گفتم چقدر بدهم؟
گفت: « دو روز کار می‌برد، چهل تومان. »
روزی که رفتم لباسها را بگیرم گفت :« اجرتش بیست تومان می‌شود. »
گفتم: فرموده بودید چهل تومان؟
گفت: « فکر کردم دو روز کار می‌برد ولی یک روز کار برد. »!

 


89/3/18::: 5:8 ع
نظر()
  
  

اسلام همان گونه که دین هویت ساز فردی است دین هویت بخش اجتماعی نیز می باشد. این گونه است که از خود امت و ملتی می سازد که از جوامع و ملت های دیگر جدا هستند و مرزهای پیدا و پنهانی ایشان را از دیگران جدا می کند. نماز و آداب آن، مجموعه آیین هایی است که مرز ایمان وکفر را مشخص می سازد و نماز جمعه و جماعت آن ، مرزهای جدایی را میان شهروندان مومن از غیر مومن پدید می آورد و حتی منافقان و دو چهرگان را رسوا می سازد؛ چرا که منافقان با آن که مدعی ایمان هستند و از حقوق شهروندی امت اسلام سود می برند، با این همه از نماز جمعه و جماعت فراری هستند و خود را این گونه رسوا می سازند.

ایمان در اسلام چنان دنیا و آخرت را از سویی و فرد و جامعه را از سویی دیگر پیوند زده است که امکان ندارد که ایمان واقعی جز برای کسانی که آخرت خویش را در همین دنیا آباد سازند و فردیت خویش را در جامعه امت هویت بخشند، امکان پذیر نیست. از این روست که همواره از خودسازی در کنار دیگرسازی و رهایی فرد همراه با رهایی امت و جامعه سخن به میان آورده است. ایمان مومن واقعی عبادت را در سیاست و سیاست را در عبادت می جوید.

در اسلام همان اندازه که استقلال سیاسی و اجتماعی و جغرافیایی مسلمانان ارزش و اعتبار دارد و می بایست از آن دفاع کرد همان اندازه می بایست از استقلال فرهنگی جامعه ایمانی دفاع کرد. این گونه است که پاسداران جنگ های سخت و نرم می بایست حضور جدی در همه صحنه ها داشته باشند.

خداوند در آیه 200 سوره آل عمران که آخرین آیه این سوره نیز می باشد می فرماید: یا أیها الذین آمنوا اصبروا وصابروا ورابطوا واتقوا الله لعلکم تفلحون؛ اى کسانى که ایمان آورده‏اید! شکیبایى پیشه سازید و پایدارى ورزید و مرزها را پاس دارید.

دو «واژه «صابروا» و «رابطوا»، از باب مفاعله‏اند و بکاررفتن آنها در آیه، نشانگر این نکته ظریف است که «شما نیز باید همانند آنان که در باطل خویش پایدارى مى‏ورزند و نیرو و امکانات تجاوز فراهم مى‏آورند، درراهِ حقّ و عدالت، با قدرت و قوّت بیشتر رویاروى آنان بایستید.

صبر خودسازی در برابر مشکلات درونی و خواسته های نفسانی است. از این روست که در برخی از روایات مصداق صبر را روزه دانسته اند که مهم ترین عامل خودسازی و دست یابی به تقوای الهی است. اما این امر خودسازی تنها کفایت نمی کند بلکه می بایست در برابر فشارهای بیرونی همانند فشارهای درونی پایداری و استقامت کرد. هر چه دشمن بیرونی بیش تر فشار می آورد می بایست مقاومت مومنان و جامعه ایمانی نیز بیش تر باشد. از این روست که مومنان به عنوان یک امت مخاطب خداوند در این آیه قرار گرفته اند تا بر اصالت جامعه در این امر تاکید کند. اما از آن جایی که جامعه ایمانی نیازمند تغییرات فردی و خودسازی یکایک افراد آن است، می بایست نخست خودسازی صورت گیرد تا جامعه ای از افراد خودساخته و مومن واقعی ایجاد شود. آن گاه در نقش جامعه ایمانی در برابر جامعه کفر می بایست مسئولیت جهانی خود را انجام داد و با مصابره در برابر فشارهای بیرونی موفقیت های را برای جامعه ایمانی رقم زد.

این جاست که مرابطه دو معنای مختلف پیدا می کند. از آن جایی که مرزهای درونی و فردی با جنگ نرم و جنگ عقاید و فرهنگ مورد تعرض قرار می گیرد می بایست پاسداری از مرزهای عقیده و فرهنگ را مورد توجه قرار داد و سپس با انسان های استوار و پایمرد در میدان جنگ سخت وارد شد و پاسدار مرزهای جغرافیایی و سیاسی امت اسلام شد.

از این روست که امام صادق در تفسیری از آیه به پاسداری از مرزهای عقیده اشاره می کند و عالمان را مصداق مرابطان و مرزداران در جنگ نرم و فرهنگی بر می شمارد و می فرماید: علماء شیعتنا مرابطون فی الثغر الذی یلی ابلیس وعفاریته , یمنعونهم عن الخروج على ضعفاء شیعتنا , وعن أن یتسلط علیهم ابلیس وشیعته والنواصب. ألا فمن انتصب لذلک من شیعتنا , کان أفضل ممن جاهد الروم والترک والخزر ألف ألف مرة , لأنه یدفع عن أدیان محبینا , وذلک یدفع عن أبدانهم؛ عالمان شیعه ما همان مرابطون در مرزها هستند که اجازه نمی دهند تا ابلیس و عفریت های لشکرش وارد شوند. عالمان دینی با مجاهدت های خود نمی گذارند تا ابلیس و لشکرش بر سست ایمان شیعه در آیند و ایشان را از دین و عقیده شان بیرون برند و در برابر تسلط ابلیس و پیروان وی و ناصبی ها می ایستند و مانع می شوند. بدانید و آگاه باشید که عالمانی که به مرزبانی عقاید شیعیان قیام می کنند هزار هزار بار از جهاد گران در مرزهای جغرافیایی که در برابر رومیان و ترک و خزرها می ایستند برتر می باشند؛ چرا که ایشان از دین و عقاید دوستداران ما دفاع می کنند و مرزداران جغرافیایی از بدن ها و امنیت تن هایشان دفاع می کنند.(الاحتجاج، طبرسی، ج 1 ، 8)

بنابراین همان گونه که پاسدارانی در مرزهای جغرافیایی و سیاسی با لباس رزم نیاز است تا با تمام عده و عده (تجهیزات و نفرات) به جنگ دشمن و مقابله با آنان بپردازند هم چنین در میدان جنگ نرم فرهنگی و عقیدتی پاسدارانی آگاه و هوشیار و با بصیرت نیاز است تا به پاسداری و مرزبانی از ارزش های دینی بپردازند و در سنگرهای عقیدتی و فرهنگی حضور یابند. این گونه است که می توان استقلال سیاسی را در کنار استقلال فرهنگی و عقیدتی حفظ کرد. از آن جایی که جان و روح نیازمند توجه بیش تر است و لطافت خاصی دارد ، دفاع از جان ها و عقاید و فرهنگ ها سخت تر است و هم ارزشی تر. بنابراین لازم است تا عالمان دینی ، در جنگ نرم پیش گام و پیشرو باشند و با حفظ عقاید و فرهنگ جامعه آنان را از تعرضات دیگر حفظ کنند؛ چرا که ایمان است که در برابر هر سختی می ایستد و این گونه است که با حضور تقوای دایمی رستگاری رقم می خورد.


89/3/16::: 3:25 ع
نظر()
  
  

در گذشته نه چندان دور یعنی تا همین نیمه دوم سده بیستم هزاره دوم میلادی، در میان مسیحیان، کاتولیک ها دارای مدارس دینی هم چون حوزه های علمیه شیعی بودند. اینان به سبب آن که تا همین چهل سال پیش لازم می دانستند که کشیش ها انجیل را برای مردم در کلیساها بخوانند و تفسیر کنند، به مردم اجازه نمی دادند تا خودشان به انجیل مراجعه کنند. لازمه این نظام این بود که آموزش های طلبه گی خاصی داشته باشند تا معارف و احکام و اخلاق دینی را به مردمان بیاموزند.. در این مدارس دینی، کشیش های تربیت می شدند که همه هم و غم ایشان حفظ دینداری مردم و آموزش دین بود.

اما با نفوذ جریان اصلاحی و اعتراضی پروتستان در جوامع کاتولیک، این روند تغییر محسوس کرد. از آن جایی که جوامع کاتولیکی تغییر کرده بود و اکثریت مردم با سواد شده و در سطوح عالی آموزشی بودند، کلسیای کاتولیک نیز ناچار تن به تغییراتی داد که به روند آموزشی آنان خسارت جبران ناپذیری وارد کرد. آنان نخست تن به آموزش غیر دینی چون علوم انسانی دادند. سپس با مدرک گرایی و دادن عناوینی چون دکترا کوشیدند تا بخش بیش تری از مردم و جوانان را با کلیسا و آموزش های آن همراه کنند. نتیجه این تغییرات آن شد که به جای کشیش های مذهبی، دانشجویان دینی تربیت یافتند که دارای مدرک و تحصیلات دانشگاهی بودند. این دانشجویان دینی در رشته های علوم انسانی چون روان شناسی و جامعه شناسی و مردم شناسی مانند آن تبحر داشتند، ولی نه تعهدات و تعبدات کشیش های پیشین را داشتند و نه تن به کارهای کوچک می سپردند؛ و از آن جایی که در این دوره های کوتاه مدت نمی توانستند تخصص های لازم را کسب کنند، کشیشان متخصص در حوزه معارف دینی نیز نبودند. نتیجه آن شد که در دانشگاه های کاتولیکی دروس جنبی، جای دروس اصلی نشست و دروس اصلی به حاشیه رانده شد و به جای مبلغان دینی و مبشران مذهبی، شماری فارغ التحصیلان بی تعهد و فاقد تخصص مسئولیت های دینی و کشیشی مردم را به عهده گرفتند.

دوستی که این مطالب را بیان می کرد، خود سالیان سال در جوامع آمریکای لاتین زیسته بود و با این مسایل به طور ملموس آشنا بود. وی می گفت در همین سالیان اخیر در یکی از دانشگاه های کاتولیکی نظام و سیستم آموزشی موجب شد تا یک یهودی صهیونیست مسئولیت دانشگاه را به عهده گیرد و دانشجویان کاتولیک مسیحی تحت مدیریت وی آموزش های دینی را دریافت کنند.

به نظر می رسد که این تفکر در حوزه های علمیه ایران نیز به طور خزنده پیش می رود. اکنون به جای فقه و اصول فقه و تفسیر و حدیث یا حتی فلسفه اسلامی که مبتنی بر الهیات و کلام اسلامی است، دروس جنبی اصالت یافته است و طلاب در نقش دانشجویان با تخصصی شدن به سمت و سوی دروس علوم انسانی چون مدیریت، اقتصاد، روان شناسی، جامعه شناسی، فلسفه غرب ، تاریخ عمومی و مانند آن می روند.

جالب این که طلاب دیگر گرایشی ندارند تا حجت الاسلام خوانده شوند و می خواهند به نام دکتر معرفی شوند. این گونه است که نظام حوزه نیز تغییر یافته و مراکز حوزوی روزانه مشغول به دادن دکترای مختلف در علوم انسانی به این طلاب است. هر چند که نسل کنونی به سبب آن که در همان حوزه های علمیه سنتی رشد کرده اند هنوز وجه حجت الاسلامی ایشان غلبه دارد و فقه و اصول و مانند آن هم چنان به نسبت بر دیگر علوم می چربد، ولی با تغییر ذائقه و دانشجویی شدن و تبدیل مدرس ها به کلاس ها و مدرک به جای دانش و فهم و فقه عمیق و ارزش یافتن نمره و مانند آن، اندک اندک دروس جنبی اصالت می یابد و هویت طلبه گی به هویت دانشجویی تغییر خواهد کرد.

چنین دانشجویان دینی که دکتر شده اند دیگر بر نمی تابند تا به میان روستاییان بروند و یا در همین شهرها در مساجد کوچک پیش نمازی کنند و منبری بروند و روضه ای بخوانند، چرا که این کارها با شخصیت دکترا و پرستیژ آن جور در نمی آید. طلبه های کنونی که با دو هویت خود باخته "دانشجونما و طلبه نما" ظهور و بروز کرده اند، از مساله و مساله گویی بی خبرند، چرا که تخصص ایشان در مسایل مدیریت دولتی ، حقوق غرب، فلسفه غرب، علوم سیاسی ، اقتصاد سرمایه داری و مانند آن است و کم تر مسایلی به گوششان خورده است که پیش از این در یک دوره فشرده فقه نیمه استدلالی در لمعه و مکاسب تدریس می شده است. اکنون از همان آغاز با تخصصی شدن به سمت مدرک در یک فرآیند کوتاه زمانی می رود، باشد تا هر چه زودتر دکترای خود را در فلان رشته علوم انسانی به دست آورد.

ببیند چگونه به همان دامی گرفتار شده ایم که پروتستان ها برای کاتولیک پهن کردند و کشیشان آن ها را بی سواد در حوزه تخصص دینی شان و غیر متعهد کرده و تنها برگه ای دکترای تخصصی پوچ به دستشان داده اند، چرا که اگر برای دانشگاهیان این برگه دکترای تخصصی حکایت از علم می کند برای طلبه چیزی جز شرم نیست، چرا که مدرکی است بیرون از ماموریت و وظیفه و مسئولیت اصلی طلبه گی. پس این همان هویت زدایی از طلبه گی است که با دست خودمان در حوزه های عملیه گور حوزه های علمیه و طلبه گی را با دستگاه عریض و طویل شوراهای مدیریت می کنیم.

انقلاب اسلامی موجی عظیم در جهان بر پا کرده و مردمان را به سمت هویت خودشان بازگردانده است. همین دوست ما می گفت که خانواده های لبنانی بسیاری را دیده بودم که پیش از انقلاب اسلامی تنها نام اسلامی داشتند یا قرآنی پاره که نمی دانستند چیست ولی به عشق پدر و پدر بزرگ آن را با خود داشتند. وقتی با من آشنا شدند و دانستند که کتاب پاره همان قرآن و این نام اسلامی دلالت بر چه چیزی دارد، به خود می آمدند و هویت می جستند.

این اختصاص به مسلمانان و شیعیان نداشته و ندارد ، چرا که موج انقلاب امام خمینی (ره) همه انسان ها را به سوی معنویت و هویت خواهی سوق داده است و بودایی و مسیحی و یهودی نیز در جست و جوی هویت به دین خویش مراجعه می کند. در این میان برخی چون بهایی ها و وهابی ها بر امواج سهمگین انقلاب اسلامی سوار شدند و مسئولیت طلبه گی ما را به عهده گرفته و مشغول آموزش به همان سبک حوزوی در همه جا حتی در آمریکاو اروپا هستند. کسانی بسیار به عشق امام خمینی (ره) و ایران به این مراکز می روند و مسلمان می شوند ولی با اسلام بهایی و وهابی. اگر مسئولیت طلبه گی خود را انجام می دادیم اکنون در همه جای دنیا حوزه های علمیه ای داشتیم که همان فقه و اصول و قرآن را تعلیم می داد و صاحبان مدرک دکترا و کارشناسی ارشد و کارشناسی را به سوی خود می کشاند تا در این حوزه ها طلبه گی کنند و متعهدانه حدیث و قرآن و تفسیر و فقه را به گوش دیگر هم وطنان خویش برسانند. اما افسوس حوزه های علمیه راهی دیگر می رود و دروس جواهری و فقه مکاسبی را به آموزش علوم انسانی غربی و مدرک گرایی آن ترجیح داده است. حوزه های علمیه در سال های اخیر به سوی دانشگاهی بی محتوا از اصول فقه و فقه جواهری و تفسیر و حدیت شیعی می رود. کی و کجا می بایست این را فهمید و جلوی آن را گرفت. به نظر می رسد که تغییر و عشق به آن همه را دیوانه کرده است و بر این باور شده اند که هر تغییری پسندیده و مطلوب است حتی اگر با دین شویی همراه باشد.

جنون تغییر حوزه های علمیه را به سمت ناکجاآبادی می برد که امام خمینی با آن به شدت مخالفت می ورزید و اجتهاد پویا را تنها در سایه سار فقه جواهری بر می تابید نه در سایه سار علوم انسانی مبتنی بر اومانیسم غربی.


89/3/12::: 2:41 ع
نظر()
  
  
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >