کسانی که حق والدین را ادا نکنند می بایست در همین دنیا از کیفر و مجازات عمل خود بهراسند. بسیاری از مردم در زندگی با مشکلاتی مواجه می شوند که ارتباط تنگاتنگی با رفتارهای نادرست خودشان دارد. از این روست که خداوند درباره کسانی که یاد خدا را فراموش می کنند، از وضعیت سخت زندگانی آنان به عنوان آثار رفتارشان سخن می گوید. به این معنا رفتار خودمان در همین دنیا به شکل آثار و پیامدها به خودمان باز می گردد.
خداوند در آیاتی چند بر نیکی به پدر و مادر توجه داده است که از آن جمله می توان به آیه 13 سوره اسراء اشاره کرد که در آن فرمان داده که جز خدا را نپرستند و به پدر و مادر نیکی کنند و اگر یکی از آنان یا هر دو به پیری رسیدند به آنان مگو اف و یا ملول شدم و با آنان تندی مکم و با ایشان سخنی ملایم و نرم بگو.
پیامبر(ص) می فرماید: هر که بامدادان ، پدر و مادرش یا یکی از آن دو از او راضی و خشنود باشند، درهای بهشت به رویش گشوده می شود؛ هر که شامگاهان ، پدر و مادرش یا یکی از آن دو از او خشمگین باشند درهای دوزخ به رویش باز می گردد.(انوار الهدایه، ص 107)
آن حضرت می فرماید: نگاه محبت آمیز فرزند به پدر و مادر عبادت خداست.(بحار الانوار ، ج 74 ،ص 84)
درباره بازتاب اعمال انسان در دنیا امام صادق (ع) می فرماید: به پدرانتان نیکی کنید تا فرزندانتان به شما نیکی کنند.(امالی الصدوق ، ص 238 و کافی ،ج 5 ص 554)
پیامبر(ص) نیز خشنودی خدا را در خشنودی پدر و مادر و خشمش را در خشم ایشان می داند (بحار الانوار ،ج 74 ، ص 80) و امام صادق (ع) آسان شدن سختی ها مرگ را در صله رحم و ارتباط با خویشاوندان و نیکی به پدر و مادر دانسته و می فرماید: اگر کسی این گونه باشد سختی های مرگ بر او آسان می شود و در زندگی هرگز دچار تنگدستی نمی شود.(همان ،ص 81)
بنابراین بسیاری از تنگدستی ها و فشارهای مادی زندگی به سبب بی احترامی به پدر و مادر و نادیده گرفتن حقوق ایشان است که بر آدمی تلنبار می شود و شخص می گوید چرا من به این وضعیت فلاکت بار در آمده ام ؛ زیرا اگر به رفتار خود با پدر و مادرش توجه کند در می یابد که همه این مشکلات می تواند به سبب سوءرفتار با ایشان باشد، یا این که یاد خدا را فراموش کرده است.
در ارزش و جایگاه پدر و مادر ،حضرت امیرمنان(ع) از پیامبر نقل می کند که آن حضرت می فرماید: ای علی! هر کس پدر ومادرش را غمگین کند با آنان مخالفت ورزیده است. (همان ، ص 84) به این معنا که غمگین کردن ایشان همانند مخالفت کردن با آنان می باشد که نتیجه آن چیزی جز عقوق والدین نمی باشد؛ زیرا نافرمانی پدر و مادر از گناهان کبیره است ؛ زیرا خداوند فرزند نافرمان را معصیت کار و بدبخت قرار داده ا ست.(همان ، ص 74)
پیامبر(ص) می قرماید: کسی که پدر و مادرش را دشنام دهد ملعون است.(محجه البیضاء ،ج 5 ،ص 218) از کسانی که اعمال و رفتاری بد انجام می دهند که دیگران پدر و مادرش را دشنام دهند نیز می توان به عنوان ملعون یاد کرد، زیرا چه خود دشنام دهد و یا موجب آن شود ،ملعون می باشد هر چند که تفاوتی در دشنام مستقیم با غیر مستقیم نیز هست.
از پیامبر (ص) روایت است که سه گناه است که در کیفر آن ها خداوند شتاب و تسریع می کند و آن را به آخرت موکول و واگذار نمی کند که عبارتند از : نافرمانی پدر و مادر ، ستم بر مردم و ناسپاسی در برابر احسان دیگران.(بحار الانوار ،ج 75 ، ص 275)
بنابراین می بایست توجه داشته باشیم که با رفتار خود کاری نکنیم که عذاب های الهی در دنیا دامنگیر ما نیز شود و به سبب نافرمانی و عاق والدین بدبخت و شقی شویم.
در حقیقت زمان حال، همواره زمان تجزیه و تحلیل است و هر نشانه ای که از گذشته و حال می یابد در کنار هم می نهد تا بتواند عمل بعدی خود را به درستی انجام دهد. این گونه است که می توان گفت انسان صاحب بصیرت در فرهنگ قرآنی همان انسان روشنگری است که در برخی از زمان از آن به روشنفکر نیز یاد شده است.
اگر به آموزه های قرآنی مراجعه ای تند و گذرا شود، در همه جا انسان دارای بصیرت را انسان روشن بینی معرفی می کند که پرده ها از هر جنس و نوعی را کنار زده است و از هر نشانه بزرگ و کوچک بهره برده تا راه اصلی را هرگز گم نکند؛ زیرا در جهانی که همه چیز دست به دست هم داده تا انسان را از خودش نیز غافل کند چه رسد از خدا و فلسفه آفرینش هستی و انسان ، چگونه می توان بی هوشیاری و بیداری خود را یافت و راه و چاه را شناخت و در دام غفلت نیافتاد.
بارها دیده شده است که حتی هوشیاران و بیداران به وسوسه هواها و خواسته های درونی و یا زمزمه ابلیس بیرونی، به خواب رفته و در دام غفلت افتاده اند. این که انسان هر دم از خود بپرسد از کجا آمده ام ، آمدنم بهر چه بود و به کجا می روم؟ تنها عاملی خواهد بود که وی را از فراموشی و نسیان خود و خدا رهایی و نجات می بخشد. اما اگر دمی این پرسش را از خود فراموش کند و غافل شود ، همان فراموشی برابر با غفلتی از خود و خدا و فلسفه زیستن آدمی می شود.
خداوند در قرآن نشانه های هستی را روشنی بخش آدمی می شمارد و معجزه های پیامبران را که گاه از آن به آیات و بینات و گاه دیگر به بصایر تعبیر یاد می کند، دذ حقیقت چیزی جز روشنگری نمی داند.
هر نشانه ای از نشانه ها را باید در کنار هم گذاشت و از تجزیه و تحلیل آن، حقایق را از باطل ها باز شناخت و چاه را از راه دانست. اگر این گونه عمل شود تازه است که انسان صاحب بصیرت می شود و می تواند به خود و دیگران توصیه کند که چگونه می توان به هدف اصلی رسید و از آن غافل نماند.
اگر انسان امروزش دارای چشم تیزبین و نشانه شناس نباشد تا در ورای پرده های زمخت وسوسه ها و حیله ها ، حقیقت را نیابد، زمانی که این پرده ها کنار برود و خود را عامل فتنه ها و تاریکی ها و بازیچه باطل بیابد آن زمان دیگر بسیار دیر است. کشف الغطا برای اهل بصیرت می بایست در همین فتنه ها و زمانه آن انجام پذیرد تا بتواند با در کنار هم گذاشتن نشانه ها تحلیل درستی از رخدادها داشته باشد. این زمان است که می تواند مرگ اختیاری را تجربه کند و یقین عینی را به شهود و یا حضور درک و فهم کند. آن گاه وقتی تصمیمی می گیرد عین حق می باشد و می تواند مدار و محور حق باشد و دیگران را نیز به سوی کمال حق رهنمون شود؛ زیرا دیگر از هیچ چیزی نمی ترسد و مرگ را به اختیار تجربه کرده است و ترسی از مرگ موهوم غیر اختیاری ندارد. اگر کشف غطایی نیز صورت گیرد و پرده ای به کنار رود برای او تفاوتی نمی کند زیرا این را به کشفی پیش از این دریافته بود حتی اگر این کشف به کنار هم گذاشتن نشانه ها و رخدادها و تحلیل حرکت ها بر اساس موافقت با اصول و مبانی فلسفه آفرینش و یا مخالفت با آن برایش صورت گرفته باشد.
به این معنا که انسانی صاحب روشنگری و روشنفکری ، همان اصل بصیرتی است که با نشانه شناسی و بینش و نگرش نوری و خداوندی ، دانسته بود که حرکتی فتنه ساز در چه مسیری پیش می رود و در هیاهوی بحران ها و تاریک نمایی ها می داند که نور در کدامین سمت و سو است و بدان سو می رود. پس هم آینده را می بیند و هم بدان امید دارد و هم دیگران را به آن نور روشن هدایت می کند؛ زیرا همواره حقیقت چون چکادی استوار در برابرش ایستاده است و از آن دمی غافل نیست.
میان بسیاری از چیزهای رابطه معناداری وجود دارد که برخی از آن ها را به خوبی درک می کنیم و می فهمیم و از بسیاری رابطه ها خبر نداریم و گاه ربط میان آن ها را در بی ربطی می دانیم. این گونه است که در هنگام مواجه شدن با برخی از رابطه ها نگاهی شگفت چون نگاه عاقل اندر سفیه می اندازیم و شخص را یا نادان و یا ناتوان در درک و شعور می دانیم.
شاید بارها از رابطه میان پرداخت زکات و نزول باران و فراوانی نعمت و یا رابطه میان صله رحم و افزایش عمر شنیده باشید و این که این رابطه همانند دیگر رابطه ها نه تنها معقول و منطقی است بلکه بر اساس قوانین نظام احسن می باشد. بر این اساس ، همان گونه که قوانین فیزیک و شیمی کاشف از رابطه مادی میان دو چیز به نام علت و معلول می باشد، هم چنین قوانینی دیگر وجود دارد که رابطه میان صله رحم و افزایش عمر و یا ترک آن با کاهش عمر را تبیین و تحلیل می کند و توصیه هایی نیز ارایه می دهد. این قوانین نه تنها نوشته شده و کشف شده هستند بلکه در طول عمر خود بارها و بارها با نمونه هایی از آن برخورد کرده اید.
یکی از رابطه هایی که در هستی میان دو چیز وجود دارد، رابطه میان مهر و عمر است. به این معنا که مهر و محبت به ویژه از سوی برخی می تواند موجبات افزایش عمر و سلامتی و جوانی شخص باشد. اگر کسانی در جست و جوی اکسیر جوانی و آب حیات و زندگانی هستند می توانند از مهر و محبت به عنوان عامل و علت مهمی در این حوزه بهره گیرند.
پیش از آن که به این مساله بیش تر توجه دهیم، داستانی را که از گذشتگان به یادگار مانده می آوریم تا این معنا به شکل ساده تری تبیین گردد.
می گویند شخصی پرسشی داشت و برای پاسخ گویی به نزد خردمندی زال و سپید مو رفت. این خردمند که تمام موهایش سپید شده بود و بسیار پیر و شکسته می نمود، در پاسخ شخص گفت: برادری دارم که از من بزرگ تر است. وی پاسخ این پرسش شما را می داند. به نزد او برو.
شخص نشانی گرفت و به سراغ برادر بزرگ تر رفت. مرد میانسالی را دید که نشسته است. موهایش گل گندمی بود و بخشی از موهایش سپید و بخشی دیگر سیاه چون شب های بی ماه و مهتاب سیاه بود. وقتی به چهره اش نگریست ، شماری چین و چروک در چهره اش دید. پرسش خویش را مطرح کرد. مرد در پاسخ وی را به برادر بزرگتر ارجاع داد و گفت: نزد بزرگ ترین برادر بروید تا شاید به پاسخ خود دست یابید. وی از همه ما کهن سال تر و با تجربه و عالم تر است.
مرد نشانی برادر بزرگ تر و کهن سال تر و عالم تر را گرفت و به سراغش رفت. هنگامی که بر او وارد شد، جوانی دید رعنا و شاداب و با نشاط که موهایش هنوز سیاه بود و به سپیدی نگراییده و جمالش به شادابی گل های بهاری بود. شگفت زده پرسش را مطرح کرده و پاسخی درست و کامل شنید.
پیش از بازگشت وی را گفت: در شگفتم که تو بردار بزرگ تری ولی از همه آن دو بردار جوان تر و شاداب تری ؟
مرد گفت: آن که نخست به نزدش رفته ای برادر کوچک و خردتر ماست که زنی بسیار تند خو و بداخلاق دارد. از این روست که موهایش به سپیدی گراییده است. وی زن بدخوی خود را برای خودسازی و ثواب تحمل می کند و این گونه است که زود رنج و درد پیری به سراغش آمده و او را شکسته است. دومین بردار من نیز که میانسال می نمود ، با آن که تفاوت میان ما سه نفر اندک و به چند سالی نیست ولی با این همه کمی شکسته شده است؛ زیرا وی را زنی متغیر و حالی به حالی است. گاه خوش است و گاه ناخوش ؛ گاهی به میخ می زند و گاه به تخته. از این روست که بردار میانی ما این گونه است. اما مرا زنی خوش است که از مهر و صفا و صمیمیت چیزی فرو نمی گذارد و هرگز رنج و درد مرا نخواهد. از این روست که همیشه شادان و با نشاطم و زندگی ام به مراد است.
این داستان گوشه ایی از حقیقت ژرفی را بیان می کند که در حقیقت همان رابطه معنادار میان خوش خلقی و طول عمر می باشد. انسان با خوش خلقی خود و دیگران است که می تواند همیشه و در همه حال شادان و خرم بزید و از زندگی لذت و بهره برد. بسیاری از مردم بی جهت خلق و خوی خویش را تلخ می کنند و به هر چیز خرد و بی ارزشی دل خویش و دیگران را سیه و چرکین می نمایند.
همسر خوب همسری است که در زندگی به همان چیزی که دارد قناعت کند و برای چیزهایی که ندارد اندوه و غصه نخورد و بر چیزهایی که از دست رفته غمگین نگردد و خود و محیط آسایش و ارامش زندگی را به غرغر کردن و سیاه نمایی آلوده نکند. بسیاری از زنان ومردان که به بیماری های جانکاه دچار می شوند به سبب فشارهای روانی و روحی است که از سوی درون یعنی توقعات و انتظارات بی جا و بی حد و اندازه و یا بیرون به سبب خواسته های بی شمار دیگران بر ایشان وارد می شود. بنابراین اگر خواهان زندگی شاداب و با نشاط و عمر بلند و با عزت و سلامت هستیم ، بینش ها و نگرش های خود را تغییر دهیم و به همان چیزهایی که داریم قناعت کنیم و از خود و دیگران ا نتظار بی جا نداشته باشیم. زن و شوهر از آن جایی که با ازدواج در جست و جو آرامش بودند اگر این را در آسایش خانه خود با همان ا صل اساسی قناعت نجویند نمی توانند هرگز به دور از مهر و صفا و محبت ، آن را کسب کنند و به عمر طولانی و بلند و سلامت جسم و جان دست یابند.
بی گمان رابطه میان مهر و عمر رابطه ای بسیار معنا دار و محکم و استواری است که می توانید به سادگی با نگاهی به پیرامون خود از زنان و مردانی که عمر بلند و زندگی سالم و شاداب دارند به دست آورید. رابطه ای که می توان گفت بر پایه عاطفه هاست و می تواند میان دو چیز به ظاهر بی ربط ، ربط منطقی و استواری ایجاد کند.
خواهر آیتالله میرزا هاشم آملی میگوید «یک روز صادق از کوچه که آمد، رفت پیش مادرش،مادر ایشان فرزند آیت الله آقا سید محسن نبوی از فقهای بزرگ آن دوران بود، صادق مادرش را مادر یا مامان صدا نمیزد، میگفت «اما» آقا صادق به مادرشان چیزی گفتند که ایشان از هوش رفتند، از صادق پرسیدیم چی گفتی، بچهها یک فحش فارسی به ایشان یاد داده بودند که صادق معنی آن را نمیدانست.
برای همین آقا اصلا موافق این نبودند که فرزندانشان با بچههای روستا دمخور شوند و بازی کنند، آنها مربیای به نام سید اسماعیل داشتند که از تهران با آنها به پردمه آمده بود و کارش این بود که هر روز صبح این بچهها را میبرد بالای کوه دور از بچههای روستا نگه میداشت و عصر آنها را بازمی گرداند» حتی به یاد دارد که «باقر آنقدر کوچک بود که توان رفتن به کوه را نداشت، گریه میکرد، به آقا گفتیم اجازه بدهید چادری در حیاط علم کنیم و وسایل بازی کودکانه مثل سماور و استکان و نعلبکی... در اختیارش بگذاریم، آقا مخالف شطرنج و این جور چیزها بودند.»
روستای پردمه در گذشته محل تردد و اقامت آیتاللهها بود. آیتالله مکارم شیرازی، آیتالله حسنزاده آملی، آیتالله معرفت، آیتالله قافی یزدی،آیتالله جوادی آملی... و دامادش آیتالله محقق داماد. اینها میآمدند خدمت آقا و 3 ماه 3 ماه میماندند.»
برگرفته از سایت مازندنومه :
http://www.mazandnume.com/?PNID=V9964
در هر جامعه ای باز با مشارکت حداکثری مردم در صحنه سیاسی ، گروه های انتقادی شکل می گیرد؛ زیرا آراء و انظار در باره اهداف، روش ها و سیاست ها متفاوت است.
برخی از اندیشمندان علوم سیاسی بر این باورند که مشارکت حداکثری و حضور دایمی مردم در همه عرصه ها و سطوح سیاسی ، خود عامل بازدارنده جامعه از رشد و شکوفایی است؛ زیرا هرگز نمی توان میان خواسته ها و تفاوت هایی روشی و اهداف متعدد و متقابل جمع کرد. از این روست که مشارکت حداکثری که به طور طبیعی با انتقادات حداکثری نیز همراه است ، تنها در سطوح های پایین دست می پذیرند؛ زیرا در این سطوح همه به سبب این که با آن درگیری مستقیم دارند، از آگاهی و تخصص خوبی نسبت به آن برخوردار می باشند و مشارکت جویان حاضرند تا هزینه های آن را نیز بپردازند.
از این روست که پذیرش مشارکت مردم در امور شهری امری بسیار مطلوب خواهد بود و موجبات پیشرفت و رشد شهری را در پی خواهد داشت.
اما در سطوح میانی و عالی تر، هر چه از مشارکت توده ای کاسته شود ، و حضور نخبگان تقویت شود ، احتمال موفقیت بیش تر است. از این روست که گاه در سطوح عالی خواهان حضور نخبگانی هستند که حتی از طریق انتصاب به کار گمارده می شوند و از انتخاب در آن اثری نیست.
علت این امر را می بایست در اهداف عالی جامعه جست؛ زیرا هر چه حضور نخبگان در سطوح عالی بیش تر باشد، احتمال موفقیت بیش تر است. حتی در جوامع روستایی ، کسانی مسئولیت های کلیدی و کدخدایی را در اختیار می گیرند که از فکر و اندیشه و تحصیلات عالی تری برخوردار باشند و از همه مهم تر از عقل فعالی بهره مند باشند.
نخبگان هر جامعه که در کاربردهای دینی از آنان به اهل حل و عقد یاد می شوند، کسانی هستند که می توانند اهداف عالی جامعه را شناسایی و راهکارها و سازوکارهای مناسبی برای دست یابی به آن اهداف شناسایی و معرفی کنند.
از آن جایی که هر چه اهداف عالی تر، نیاز به خبره و تجربه و عقل و علم نیز بیش تر می شود، لازم است که در این صحنه مشارکت از سوی نخبگان فراهم آید. البته نخبه گرایی نمی بایست موجب شود تا گروه ها و طبقات اجتماعی در جامعه پدید آید که تنها منافع خویش را مراعات کنند.
این جاست که مساله عدالت گرایی و عدالت محوری به عنوان مهم ترین شاخصه در انتخاب نخبگان مطرح می شود.
در جوامع ای که عدالت مورد غفلت قرار گیرد و نخبگان سیاسی برای خویش دایره نفوذ و حریم قدرتی را ایجاد کنند، نقد و انتقاد دشوارتر شده و نظارت بیرونی گاه غیر ممکن می شود.
اسلام خواهان نظارت همگانی است. هر چند که در این نظارت اصولی چون آگاهی و علم و هم چنین درک و تطبیق موضوع با مفهوم مورد تاکید قرار گرفته است تا هر کسی هر نقدی را وارد نسازد؛ ولی این بدان معنا نیست که مردم از حق نقد برخوردار نمی باشند.
حق نقد و نظارت با شرایط آن برای همگان قابل دسترسی است. بنابراین ، نخبگان جامعه هر چند به سبب همان نخبه گرایی در سطوح عالی قرار می گیرند ولی هرگز از دایره نقد و نظارت همگانی بیرون نخواهند رفت؛زیرا عدم حضور توده مردم در سطوح عالی نظام به معنای عدم امکان نظارت و نقد ایشان نیست، بلکه این حق با توجه به شرایط خود همواره پا برجا می باشد.
بنابراین برای هر جامعه ای، سازوکارهایی برای نقد و نظارت وجود دارد. اگر این سازوکارها در جامعه ای وجود نداشته باشد و یا آن که اجازه بهره گیری از سازوکارهای قانونی داده نشود و اعتراض و نقد و نظارت از مجاری مشروع و قانونی انجام نگیرد ممکن است به شورش و خشونت کشیده شود.
شورش ها از دیر باز به عنوان اقدام غیر عادی و نابخردانه ارذال و اوباش اجتماعی شناسایی و به عنوان یک نابه هنجاری مردود شمرده شده است.
جهت گیری شورش ها غالبا به جای اشخاص ،علیه اموال است و قربانیان احتمالی شورش ها اغلب قربانی نفس شورش نیستند، بلکه قربانی اشتباه و خطا از سوی گروه های مشارکت جو در شورش، یا خطاهایی از سوی نیروهای ناآزموده ضد شروشی هستند که می کوشند تا از نو نظم را برقرار سازند.
به نظر می رسد که شورش از لحاظ انگیزه ، رفتار و پیشینه اجتماعی تفاوت های بسیاری با هم دارند. برخی از شورش ها از سوی نخبگان سیاسی جامعه برنامه ریزی و هدایت می شود که می توان به شورش هایی 18 تیر 78 و یا 23 خرداد 88 اشاره کرد. شورش هایی کارگری که اتحادیه کارگری برای بقا و دوام خود در برخی از کشورها ایجاد می کنند نیز از این دسته است.
در دو شورش 18 تیر و 23 خرداد شورش به وسیله گروه ای از اشرافیت و طبقه نخبگان بهره مند و مرفه ، هدایت، برنامه ریزی و برانگیخته و تحریک شده است که به هدف آزمودن قدرت خویش ،جلب حمایت مرددها ، ترساندن دیگران از پیوستن به نیروهای انقلابی و حزب اللهی و معارضه جویی با مقامات بالاتر نظام و سهم خواهی صورت گرفته است.
هدف اصلی این شورش ها، حفظ خطوطی بود که این طبقات در طول سی سال حاکمیت به دست آورده بودند و عدالت محوری دولت و بخش دیگر نظام موجب شده بود تا آنان خود را در محرومیت ببینند. این گونه است که عدالت محوری ، عامل شورش بخشی از نخبگان حاضر در حوزه سیاسی می شود.
البته از آن جایی که شورش امری اجتماعی است و نخبگان حاضر به حضور در صحنه اجتماعی نیستند ،از کارگزاران مزدور استفاده می کنند تا این گونه بقای خویش و قدرت خود را حفظ و یا ارزیابی کنند. در حقیقت شورش هدایت شده از سوی نخبگان سطوح عالی نظام سیاسی ،شورش هایی برای بقای قدرت و حفظ بی عدالتی است.
نخبگان سیاسی مرفه و اشرافی ، برای حفظ قدرت بخشی از پول و سرمایه خویش را که گاه به میلیاردها دلار می رسد هزینه شورش های خیابانی می کنند تا به نتایج دلخواه خود برسند. در این میان تنها اقشار فقیر و مردم هستند که ضرر می کنند، زیرا نتایج فوری شورش و آشوب وضع بدتر امنیتی و محرومیت بیش تر مردم است به گونه ای که مردم به ضروری ترین چیزهای زندگی خود به سادگی دیگر نمی توانند دسترسی داشته باشند.
البته برخی از شورش ها که از سوی گروه های پایین دست جامعه انجام می گیرد به سبب محرومیت های نسبی و یا بی عدالتی هاست. این افراد بر این باورند که نظام سیاسی و نخبگان بر پایه عدالت مدیریت نمی کنند.
در این شورش ها ممکن است عاملی کوچک تنها به عنوان جرقه مطرح باشد و عوامل بسیار دیگری شورش ها را برانگیزد و یا هدایت کند. به عنوان نمونه شهادت جوانی مسلمان در فرانسه یا آلمان در دادگاهی ، می تواند شورش های بزرگی را در پی داشته باشد که ارتباط مستقیمی با این مساله نداشته باشد، بلکه مردم یا گروه ها می خواهند با این اقدام فریاد غمبار خویش را از تبعیض و بی عدالتی که در جامعه است به گوش مسئولان برسانند. در حقیقت پیامی که این شورش ها در خود دارد این است: بی عدالت ، آرامش هرگز. این یک پیام روشنی است که از درون برخی شورش ها به گوش می رسد.
ریاست طلبی را می بایست بخشی از دنیاطلبی انسان دانست؛ زیرا قدرت و ثروت از زینت های دنیاست وکسانی که به این سمت و سو کشیده می شوند، کسانی هستند که دنیا چشم و دل ایشان را بسته و هواهای نفس راه آخرت را بر آنان سد کرده است.
کسانی که به دنیا علاقه و دوستی شدیدی پیدا کنند، چنان گرفتار دنیا می شوند که به هیچ چیزی نمی توان ایشان را از خواب غفلت بیدار کرد.
هنگامی هواهای نفسانی به وسوسه های شیطانی در اشخاص غلبه و چیره شود ، آنان را نسبت به حقایق هستی و فلسفه وجودی آفرینش کور و کر می کند. این گونه است که جز اندیشه پاسخ گویی به خواسته های نفسانی به چیز دیگری نمی اندیشد.
در این دنیا که از آن به جهان آزمون و گرفتاری های یاد می کنند، هر کسی را به چیزی می آزمایند. بسیاری از مردم به قدرت و ثروت آزموده می شوند و نشان می دهند که معبود و خدای ایشان بر خلاف گفتار و ظاهرشان همان قدرت و ثروت است. از این رو طوق بندگی قدرت وثروت بر گردن می افکند و در معبد قدرت و ثروت بیتوته کرده و به عبادت و پرستش آن می پردازند.
شاید بزرگ ترین ضربه ای که اسلام و امت از جایی خورده باشد، از سوی کسانی است که گرفتار قدرت و ثروت شده اند. البته برخی قدرت و ثروت را می خواهند و به آن گرایش دارند ولی برخی دیگر آن چنان دلبسته و عاشق جنونی قدرت و ثروت می شوند که جز عشق آن دو چیزی ایشان را سیر و اشباع نمی کند.
در میان امت اسلام ، کسانی که عاشق قدرت هستند بدتر از عاشقان ثروت می باشند. از این روست که در روایات بدترین امت را عاشقان قدرت دانسته اند. از امام صادق (ع) روایت است که فرمود: اتری لااعرف خیارکم من شرارکم؟ بلی والله و ان شرارکم من احب ان یوطا عقبه انه لابد من کذاب او عاجز الرای ؛ آیا گمان می کنی من خوبان و بدان شما را نمی شناسم؟ چرا به خدا که آنان را می شناسم. بدترین شما کسی است که ریاست را دوست دارد و دوست می دارد تا مردمان پشت سرش راه بروند. این شخص به ناچار باید دروغ بگوید و یا ناتوان در رای و پاسخ به مردمان باشد.(اصول کافی، کلینی، ج 3 ، ص 407)
در این روایت به خوبی برخی از به ظاهر اهل ایمان را که در پس پرده ای ریا و توجیهات شرعی و دینی قرار می گیرند تا حب ریاست خویش را پوشیده نگه دارند ، معرفی می کند. اینان هر چند که بر خلاف باطن خویش رفتار می کنند و اسم ریاست طلبی و ریاست خواهی را بر زبان نمی آورند ولی در دل هایشان دوست می دارند که از سوی مردمان مدح و ستایش شوند و مردمان برای احترام و تکریم ایشان در پشت سرشان گام بردارند و اینان در جلو حرکت کنند تا به نوعی برتری و قدرت طلبی خود را نشان دهند. این افراد چون خودشان از قدرت و عزت واقعی بهره ای نبرده اند و چیزی در ایشان نیست تا مردمان به سبب آن فضایل به دنبال ایشان بروند، به ناچار به دروغگویی رو می آورند تا مردمان را جذب خود کنند و با آن که از توان نظریه پردازی و رای صائب برخوردار نمی باشند می کوشند خود را صاحب نظریه و رای نشان دهند. این گونه است که در پس چهره های ظاهر الصلاح ، چهره قدرت طلب خویش را می پوشانند و ریا و دورویی باطن خویش را نهان می سازند.
امام رضا (ع) نسبت به افرادی که حب ریاست دارند ، به شدت هشدار می دهد؛ زیرا این افراد تنها موجبات از میان رفتن دنیای مردمان نمی شوند بلکه دین مردمان را نیز از میان می برند و به دین و دنیای مردمان خسارت های جبران ناپذیری وارد می سازند.
معمر بن خلاد نزد امام رضا(ع) نام مردی را می برد و می گوید: انه یحب الریاسه؛ آن شخص دوست دار ریاست است.
امام رضا(ع) فرمود: ما ذئبان ضاربان فی غنم قد تفرق رعاوها باضر فی دین المسلم من الریاسه ؛ اگر دو گرگ درنده به یک گله گوسفند که چوپان آن حاضر نباشد حمله کند خسارتی که می زنند کم تر از خسارتی است که یک انسان ریاست طلب به دین مسلمانان وارد می سازد.(اصول کافی، ج 3 ، ص 405)
اگر نگاهی به وضعیت کنونی کشور بشود به خوبی مصداق این روایات را می توان یافت. گروهی با ریاست طلبی و حب ریاست چنان ضربه ای به بنیادهای دینی مردم زدند که به این سادگی نمی توان آن را جبران کرد. در همین مدت کوتاه این گرگان دین و ایمان مردمان، توانستند با رفتارهای قدرت طلبانه خویش ، جامعه ایمانی و اسلامی را در داخل و کشور به سمت و سوی سستی و ضعف ببرند و عزت و اقتدار امت را خدشه دار سازند.
می گویند روزی مورچه ای به حضرت سلیمان (ع) عرض کرد : می دانی چرا باد تحت فرمان توست؟
حضرت (ع) فرمود: نه .
مورچه گفت: برای این که بدانی ریاست و حکوت تو ثبات و استواری اش بر پایه باد است.
به هر حال ریاست و قدرت طلبی ، نه تنها خود هواهای نفس و بادی است که می بایست از آن پرهیز کرد بلکه از کسانی که ریاست دوست هستند می بایست به شدت هراسید که اینان دین و دنیای امت را بر باد می دهند و نابودی جامعه را رقم می زنند.
مرید بازی
برخی از کسانی که اهل قدرت و ثروت هستند، در پی این هستند که برای خود مرید و هودار و پیرو درست کنند. این بیماری بسیار خطرناک است. اینان برای که در جامعه اسلامی مردم از انسان های قدرت طلب و ریاکار بدشان می آید ، رفتاری را در پیش می گیرند که در ظاهر خوب است ولی باطن آن دوزخی است. حضرت امیرمومنان در وصف ایشان می فرماید: ما اقبح بالانسان باطنا علیلا و ظاهر جمیلا؛ چه قدر زشت است که ظاهر انسان زیبا و باطنش بیمار باشد.(غرر الحکم، آمدی ، ص 749)
خداوند به حضرت موسی (ع) وحی کرد: یا موسی من کان ظاهر ازین من باطنه فهو عدوی حقا و من کان ظاهر و باطنه سواء فهو مومن حقا و من کان باطنه ازین من ظاهره فهو ولیی حقا؛ ای موسی ! هر کسی که ظاهرش از باطنش بهتر باشد او به حقیقت دشمن من است و کسی که ظاهر و باطنش یکسان است او مومن واقعی است و کسی که باطنش از ظاهرش بهتر باشد او به حقیقت ولی و دوست من است.(جامع الاخبار، ص 185)
بنابراین کسانی که به ظاهر دنبال خدمت مردم هستند ولی در باطن در اندیشه ریاست بر ایشان می باشند جز منافق و ریاکار نمی توان نامی بر آنان نهاد که بدترین مردمان و اشرار امت می باشند.
برخی از مومنان نا خواسته در دام افرادی می افتند که مراد پرور هستند. این افراد می کوشند تا در گوش مومنان و اهل ایمان بخوانند تا آنان را مراد خود و دیگران قرار دهند و با جلو انداختن آنان ایشان را به دوزخ بیافکنند. بنابراین اهل ایمان باید مواظب این دسته افراد باشند ؛ زیرا اینان اندک اندک حب ریاست را در دل هایشان می افکنند و گمراهی را برای آنان رقم می زنند.
به هر حال ریاست طلبی و حب ریاست عامل مهمی در دین زدایی از جامعه است. بنابراین می بایست از این گروه پرهیز کرد و اجازه نداد تا ریاست طلبان با ظاهر سازی های دروغین به اهداف خود برسند.
فرهنگ گستره ای گسترده را در بر می گیرد. از آن جایی که فرهنگ ، رفتارهای انسان را در جامعه مهار و مدیریت می کند، نیازمند آنیم تا خود فرهنگ نیز از سوی رهبران و اندیشمندان مدیریت شود تا در مسیر خوشبختی و سعادت جمعی و فردی بشر قرار گیرد و از هر گونه نابه هنجاری های فرهنگی پاک شود.
اصولا انسان ها ، از راه های گوناگون می کوشند تا فرهنگی را از نسلی به نسل دیگر برسانند و آنان در چارچوب های مشخص آموزش و پرورش دهند. این گونه است که شیوه ای در همه فرهنگ ها پدید می آید که به آن جامعه پذیری می گویند.
جامعه پذیری به معنای شیوه آشنا شدن کودکان با ارزش ها و مواضع جامعه خویش نسبت به مسایل و موضوعات گوناگون اجتماعی است که به شکل سنت ها، آیین ها، قوانین شفاهی و مکتوب به نسل های دیگر منتقل می شود.
هر شخصی برای این که انسان اجتماعی شود و شخصیت اجتماعی پیدا کند، نیازمند مجموعه ای بزرگ از ارزش ها و مواضع(ایستارها) است. به عنوان نمونه جامعه پذیری سیاسی به انسان این امکان را می دهد تا مواضع و ایستارهای خویش را نسبت به نهادها و سیاست های جامعه مشخص سازد. در حقیقت جامعه پذیری سیاسی بخشی از فرآیند عام جامعه پذیری است که طی آن مواضع سیاسی فرد شکل می گیرد.
انسان ها در کودکی و نوجوانی مواضع و ایستارهای خویش را نسبت به مسایل و موضوعات اجتماعی از جمله سیاسی و الگوهای رفتاری ابتدایی ولی مشخصی را کسب می کنند و بر اساس آن رفتار می کنند.
البته انسان ها در فرآیند رشد از کودکی تا نوجوانی تا جوانی و حتی میانسالی مواضع و ایستارهای مختلفی را در پیش می گیرند؛ زیرا با رشد کودک ، ایستارهای وی بر اساس متغیراتی چون بینش ها و نگرش ها و نیز شناخت ها و عواطف و احساسات ، تحت تاثیر قرار می گیرد و گاه رشد کرده و گاه دیگر دگرگون می شود و مورد تجدید نظر قرار می گیرد.
به نظر می رسد که برخی از ایستارها و مواضع که در کودکی و نوجوانی شکل می گیرد ، در سراسر زندگی وی به صورت بخشی از شخصیت وی باقی می ماند هر چند که برخی دیگر از آن تغییر می یابد. از این روست که گفته اند آموزش و پرورش در سالیان کودکی همانند نقش بر سنگ است که باقی و برقرار می ماند و به سادگی از میان نمی رود.
شخصیت هر انسانی در هر مقطع زمانی ،ترکیبی از احساسات، عواطف و مواضع متعددی است که به نسبت های مختلف با هم تلفیق یافته اند..
در یک فرآیندی برخی از مسایل و موضوعات در سطوح ژرف تری جا می گیرند و به سادگی امکان تغییر بینش و نگرش شدنی نیست. این همان چیزی است که در ادبیات قرآنی از آن به شاکله و یا صبغه یاد شده و در ادبیات علوم انسانی از آن به شخصیت تعبیر می شود.
به عنوان نمونه، در جامعه پذیری سیاسی، شخصیت سیاسی فرد به این گونه ای است که در ژرف ترین لایه ها و سطح ، هویت ها و باورهای کلی چون ملیت، قومیت، طبقه اجتماعی، ارزش های اخلاقی و دینی و هم چنین حقوق ، نقش و وظایف فردی در جامعه حضور دارد و به سادگی قابل تغییر نیست.
شناخت های فردی می تواند همراه با احساس و عواطف باشد و می تواند به دور از احساسات و عواطف باشد. آن چه به شکل شناخت های احساسی بروز و ظهور می کند می بایست در ژرف ترین سطح قرار داشته باشد و اجازه تغییر و دگرگونی را نمی دهد. هر چند که شناخت های غیر احساسی و یا غیر احساسی تر از این قابلیت بر خوردار هستند که تغییر یابند که از جمله می توان در عرصه جامعه پذیری سیاسی و شخصیت سیاسی فرد، به اموری چون نظام انتخاباتی ، قضایی و اجرایی و قانونگذاری اشاره کرد که قابلیت بیش تری برای تغییر و دگرگونی دارند.
در سطح رویین و آشکارتر ، می توان به دیدگاه های اشاره کرد که از تحول پذیری و دگرگون بسیار آسان تر و ساده تری برخوردار می باشند که از جمله می توان به سیاست های روزانه، رویدادها، موضوعات و شخصیت های روز اشاره کرد که نسبت شخص به این امور هر آن محتمل است که دگرگون شود.
آن چه مدیریت فرهنگی و مهار و کنترل فرهنگی از طریق جامعه پذیری می کوشد تا آن را در دست گیرد، بخش های پایدارتری است که شخصیت فرد را می سازد و مسایل و موضوعات دسته دوم و سوم نیز به سبب عدم پایداری در درجه بعدی قرار می گیرند.
هر چند که برخی بر این باورند که در همه سطوح ، مواضع و ایستارهای شخص دگرگونی می پذیرند ولی می بایست گفت که دسته نخست که بیش تر در کودکی و نوجوانی شکل می گیرد از پایداری بیش تری برخوردار می باشند و به سادگی و آسانی نمی توان آن را تغییر داد و حتی اگر تغییر کند لایه های از نقش بر آن پا برجاست.
بنابراین به جای آن که بعدها هزینه بیش تری کنیم و فرصت کم تری برای تغییر به دست آوریم بهتر است که از همان آغاز بر جامعه پذیری در سالیانی کودکی و نوجوانی تمرکز کرده و از فرصت و موقعیت زمانی بهترین بهره و سود را برداریم.
جامعه پذیری مستقیم و غیر مستقیم
انسان هماره در حال شدن است و از این روست که اگر ماهیت عمومی و کلی دارد که با دیگران به شکلی مشترک می باشد ولی تا زمان مرگ این شدن ها ادامه می یابد و هویت نهایی و ماهیت کامل شخص را شکل می بخشد. هر چند که در زمانی از زمان ها چون سن چهل سالگی را زمان شخصیت گیری کامل دانسته اند که در آن شخص هویت نهایی خود را به دست می آورد ولی این شدن و تغییر تا دم مرگ ادامه خواهد داشت و به یک معنا هرگز پایان نمی پذیرد.
از این روست که گفته اند شخصیت فرد هماره در حال دگرگونی است؛ زیرا تجربیات و شناخت های جدید در کنار عواطف و احساسات انگیخته شده می تواند شخصیت شخص را دگرگونه سازد.
تغییر موقعیت ها و نقش های اجتماعی و طبقاتی ومسایل بسیار متعدد می تواند فرهنگ خاصی را ایجاد کند و شخصیت فرد را دگرگون سازد.
با توجه به این اصول است که مساله آموزش و پرورش دایمی در دستور کار همه رهبران اجتماعی قرار می گیرد و آنان می کوشند تا فرهنگی را از میان بردارند و فرهنگ دیگری را جایگزین سازند. در این میان رهبران و اولیای امور از روش های جامعه پذیری مستقیم و غیر مستقیم بهره می گیرند.
ما هماره در معرض انواع و اقسام اطلاعات و داده هایی هستیم که در شخصیت ما تاثیرات شگرفی ایجاد می کند و ارزش ها و ایستارها و مواضع ما را تحت تاثیر خود قرار می دهد.
این دادها و اطلاعات متنوع که به طور مستقیم و غیر مستقیم به ما می رسد پیوسته به تعدیل و یا تقویت ایستارها و مواضع ما اقدام می کند. این گونه است که برخی از ارزش ها و ایستارها را کنار می گذاریم و برخی دیگر را می پذیریم.
در مساله جامعه پذیری سیاسی محیط خانوادگی ، گروه ها و نفوذ افراد و شخصیت ها موجب می شود تا به حزبی گرایش پیدا کنیم و آرمان و مواضع آن را به عنوان مواضع و ارمان های خود بپذیریم ولی در زمانی دیگر تحت تاثیر اطلاعات مستقیم وآموزش های غیر مستقیم و تحصیلات و شغل و نقش اجتماعی و دیگر تجارب زندگی ، ایستار و موضع دیگری در برابر آن بگیریم.
جامعه پذیری سیاسی که از سوی رهبران اعمال می شود به طور مستقیم و غیر مستقیم بر آن است تا فرهنگ سیاسی خاصی را از نسلی به نسل دیگر منتقل کند. در حقیقت این جامعه پذیری سیاسی همانند هر نوع دیگر است که مجموعه ای از اندیشه ها و باورهای سیاسی را از نسلی به نسلی دیگر منتقل می کند و انتقال فرهنگی را ممکن می سازد.
فرهنگ سازی از راه جامعه پذیری
پیامبر گرامی اسلام برای این که فرهنگ اسلامی را در جامعه خویش ایجاد و گسترش دهد، از راه جامعه پذیری بهره برد. از این روست که آموزش و پرورش به عنوان مهم ترین وظیفه و فلسفه وجودی وی از سوی خداوند در آیه 25 سوره حدید و آیات دیگر مطرح می شود.
گاه به سبب عدم وجود بدیل و رقیب توانست تا به مقصود خود دست یابد و گاه دیگر در یک فرآیند زمانی بیست و چند ساله به دگرگون سازی و یا ایجاد فرهنگ خاص اسلامی اقدام کرد.
پیامبر(ص) هر چند که توانست حتی در پیران قوم خویش دگرگون ایجاد کند و فرهنگ اسلامی را جایگزین نماید ولی تنها زمانی می توانست این موفقیت را جشن بگیرد که نسل اول انقلاب اسلامی جای خود را به نسل دوم بدهد؛ زیرا دگرگونی فرهنگی از راه تغییر نسلی و عوض شدن آنان آسان تر و کارآتر می باشد.
طی دو دهه حضور فرهنگی اسلام در جامعه مکه و مدینه ، این فرصت پدید آمد تا نسل های کهنسال که هنوز تا حدودی بر فرهنگ گذشته جاهلی می زیستند و بدان دلبستگی داشتند بمیرند و جای خود را به گروه ها و نسل های جوان تر بدهند.
از این روست که کودکان و نوجوانان به عنوان مهم ترین هدف تلاش های حساب شده پیامبر(ص)در آمد تا مواضع و ایستارهای جدیدی را به عنوان فرهنگ در آنان جایگزین کند.
پیامبر (ص) از راه خانواده و آموزش های مستقیم در مدارس قرآنی و نهادهای اجتماعی و سیاسی به فرهنگ سازی اسلامی اقدام کرد و فرهنگ جامعه را از راه های مختلف و گوناگونی مدیریت کرد.
پیامبر گرامی (ص) در یک فرآیندی بر آن بود تا فرهنگ جامعه را مدیریت و مهار کرده و در مسیر الهی بکشاند. این فرهنگ به شخص، شخصیت جامعه ای می بخشید و اجازه می داد تا در همه عرصه ها دارای رای و نظر باشد و از تقلید کورکورانه پرهیز کند. نگاهی انتقادی به مسایل و موضوعات داشتن از عناصر اصلی این فرهنگ بود.
در حقیقت این فرهنگ انتقادی است که نظارت را تا سطوح عالی بالا می برد و به هر کسی نسبت به دیگری نوعی ولایت می بخشد. این ولایت مردم حتی نسبت به پیامبر(ص) درحوزه عمل اجتماعی و سیاسی گسترش می یابد ؛ زیرا پیامبر(ص) هر چند که دارای شخصیتی است که به عقل فعال و خداوند متصل است و همه وجودش در خدا فانی می باشد و کارهای و افعال وی همان کارها و افعال الهی است( انفال آیه 17) با این همه مشروعیت افعال وی تا زمانی است که بر پایه شریعت الهی و اطاعت از فرمان ها و قوانین خداوندی باشد. این گونه است که قانون و شریعت در نظام و فرهنگ اسلامی قداست می یابد و شخص به سبب پیروی و اطاعت از قوانین خداوندی مشروعیت و شخصیت و ارزش پیدا می کند. هر چه شخص قانون مدار و مطیع تر نسبت به آن باشد، از جایگاه و ارزش والاتر و برتری برخوردار می باشد. این گونه است که حتی اگر پیامبر (ص) از پیروی و اطاعت قانون الهی به هر علت و دلیلی سرباز زد و اتباع و پیروی ملت و قانون دیگری را آغاز کند از مشروعیت می افتد و عذاب سخت وی را در بر می گیرد.
جامعه مدنی که از آن به مدینه النبی یاد می شود، بر ساختار قداست قانون شریعت می باشد؛ زیرا مدنیت و تمدن تنها بر پایه قانون معنا و مفهوم دارد و تمدن اسلامی پیامبر(ص) به معنای اجرای قوانین الهی در این شهر با مدیریت پیامبر (ص) می باشد. بنابراین مدینه النبی به معنای شهر قانون محور با رهبری پیامبر (ص) می باشد.
پیامبر(ص) تلاش کرد تا این مدیریت فرهنگی را به ایمن دیگری از جنس و نفس خویش (آیه مباهله) بسپارد که جان و نفس وی می باشد. ولی شرایط به گونه ای رقم خورد که مدیریت فرهنگی از آن چه پیامبر(ص) خواسته بود بیرون رفت و مشکلات و مصیبت های بزرگی برای امت اسلام پدید آورد.
اکنون می بایست با توجه به معیارهاو ملاک هایی که فرهنگ اسلامی در اختیار ما گذاشته است فرهنگ جامعه را مدیریت کرده و به مسیر اصلی خود بازگردانیم . این مسئولیت امروز و فردای همگی ماست که از طریق آموزش درست به کودکان و نوجوانان از راه جامعه پذیری شدنی است.
نافرمانی مدنی به معنای نافرمانی و قانون گریزی به دور از خشونت ، رفتاری است که برخی از جوامع مدنی برای ابراز مخالفت با سیاست ها و قوانین بدان توسل جسته و آن را قانونی بر می شمارند.
البته از آن جایی که نافرمانی مدنی هماره با هنجارشکنی و قانون شکنی همراه است به نوعی رفتاری به دور از مدنیت و بنیان های شهروندی تلقی می شود؛ زیرا اصولا مدنیت و تمدن به معنای جامعه مبتنی بر قوانین های نوشته شده و عمل به آن هاست. از این رو، هر جامعه ای که دارای قوانین کامل تر و استوارتر باشد و شهروندان پای بندی بیش تری نسبت به قانون از خود نشان دهند متمدن تر به شمار می آیند.
بنابراین نافرمانی مدنی ، در تقابل کامل با مدنیت و اصول آن قرار می گیرد و نمی توان برای آن مشروعیت عقلانی و عقلایی دست و پا کرد. نافرمانی مدنی می تواند بستر و زمینه مناسبی برای هرج و مرج فراهم آورد و تمامی دستاوردهای مدنی جامعه ای را با خطر مواجه سازد؛ زیرا نافرمانی مدنی به اشخاص می آموزد که می توان در شکل جمعی قانون شکنی کرد و هنجارهای اجتماعی را نادیده گرفت و زیر پا گذاشت. ادامه چنین روندی می تواند به شکل فرهنگی به نسل های آینده منتقل شود و جامعه پذیری آنان را با مشکلات جدی مواجه سازد.
در بسیاری از موارد نافرمانی مدنی به خشونت و اغتشاش و آشوب می انجامد. از این روست که کم تر کسی از خردمندان و روشنفکران آینده نگر این شیوه رفتارهای اعتراض آمیز را می پذیرند.
نافرمانی مدنی می تواند به دو شکل نافرمانی نسبت به قانون ها و نسبت به دولتمردان و رهبران عالی جامعه شکل گیرد.
اگر نافرمانی مدنی نسبت به برخی از قوانین جزیی و سیاست ها باشد بیش تر می توان نسبت به آن اغماض داشت و به شکلی آن را مدیریت کرده و با عفو و گذشت از سوی دولتمردان آن را سامان داده و مهار کرد.
اما نافرمانی هایی که نسبت به نظام کلی از جمله نهادهای رهبری کشوری انجام می شود به هیچ وجه قابل گذشت و اغماض نیست. از این روست که حتی در جوامع غربی و قانون مدار که بر اساس جامعه مدنی شکل گرفته است، نافرمانی نسبت به اصل نظام را بر نمی تابد.
در اسلام نیز نافرمانی مدنی از نوع نخست را به عنوان فسق و فجور شناسایی کرده و با نظام هایی چون امر به معروف و نهی از منکر و حدود و تعزیرات در دنیا و تهدید در آخرت به عنوان گناه به مقابله با این رفتارهای نا به هنجار می رود.
اما نافرمانی مدنی از نوع دوم که با اصل نظام و رهبری آن به مخالفت می پردازد به عنوان اهل بغی و شورش شناسایی کرده و به شدت نسبت به آن واکنش نشان می دهد. این تشدید مجازات و واکنش به گونه ای است که شخص را از حوزه شهروندی بیرون می کند و به عنوان مرتد قوانین و مجازات سختی را برای وی اثبات می کند.
در آیات 172 سوره بقره و 145 سوره انعام و 115 سوره نحل به خوبی نشان می دهد که یک شهروندی عادی از امت با نافرمانی نسبت به امام و رهبر عادل جامعه چگونه از همه حقوق خود محروم می شود.
می دانیم که در شورش ها و اغتشاشات نخستین چیزی که در معرض خطر قرار می گیرد امنیت انسان است. شرایط به گونه ای تغییر می یابد که هیچ کسی از امنیت جانی و مالی و عرضی برخوردار نمی باشد. در این شرایط آسایش نیز از انسان سلب می شود و امنیت غذایی از میان می رود و بحران غذایی بروز می کند. در این حالت است که شهروندان عادی که پیرو رهبر هستند و به اهل بغی نپیوسته اند می توانند از غذایی که در حالت عادی حرام است به اندازه از میان بردن گرسنگی و تشنگی بخورند و گناهی نیز بر آنان نوشته نمی شود.
اما شهروندانی که مرتد شده (مائده آیه 54) نمی توانند از این غذاهای حرام استفاده کنند و برای آنان حلال و مباح نمی شود؛ زیرا بغی و شورش آنان حقوقی را از ایشان سلب می کند که از جمله بهره مندی از امکانات در حالت اضطراری است.
این بدان معناست که شورش و نافرمانی مدنی نسبت به اصل نظام و رهبری می تواند تشدید مجازات را به دنبال داشته باشد و از آن جایی که دولت نماد قدرت الهی و ادامه ولایت اوست می توانند نسبت به این افراد شورشی و آشوب گر ، سخت گیری کرد و از در آمرزش و گذشت وارد نشوند. به این معنا که خداوند نسبت به آنان مغفرت و گذشت نمی کند و بر ایشان رحمت نمی آورد و دولت ولایت مدار اسلامی عادل نیز می بایست این گونه عمل کند و نسبت به آنان هیچ گونه گذشت و عفو و عطوفتی نداشته باشد.
این چنین است که امیرمومنان(ع) که در دوره حکومت عدالت محور خود با نخستین گروه شورشیان و آشوبگران داخلی مواجه شده بود هیچ گونه اغماضی را در پیش نمی گیرد و همگان را از در تیغ شمشیر تیزشان می گذراند.
آن حضرت (ع) چنان که خود به صراحت با قرائت آیه 54 سوره مائده تبیین می کند نخستین کسی است که با اهل بغی و آشوبگران داخلی رو به رو می شود و این مرتدان از قانون را مجازات می کند.
در نظام الهی اسلام، نقش ویژه ای برای رهبری تعیین شده است. رهبر نه تنها نقش مدیریتی جامعه را به عهده دارد بلکه نقش هایی دیگری نیز با توجه به موقعیت ممتاز خویش به عهده دارد که از جمله اسوه و الگوبودن است.
همین اسوه و الگوبرداری مردم از رهبری است که زمینه اعتماد به نفس و سکون و آرامش اجتماعی را فراهم می آورد؛ زیرا مردم هر گاه دیگری مهم خویش یعنی رهبر را در چنان سکون و آرامشی الهی بیابند ، به طور طبیعی آرام می شوند و تشویش ها و اضطراب ها از میان می رود.
خداوند به صراحت درباره این نقش رهبری در جامعه انسانی می فرماید: ان صلاتک سکن لهم، نماز و نیایش تو برای مردمان مایه آرامش است.
از آن جایی که جامعه هماره به علل درونی و عوامل بیرونی گرفتار آزمون ها و فتنه های الهی است تا هر کسی ذات و سرشت خویش نشان دهد، نیازمند معیار حقی است که مردم بر پایه و اساس آن حق را بشناسند و در کوران فتنه ها و آشوب ها راه درست خویش را بیابند. این جاست که در نظام الهی نه تنها مفاهیمی به شکل کلی بیان می شود تا به عنوان معیار و میزان سنجش قرار گیرند بلکه در هر دوره ای و عصری انسان هایی کامل به عنوان معیار و میزان سنجش حق از باطل و راه از چاه معرفی می شود. این جاست که در روایات معتبر از لزوم معرفت و شناخت امام به عینه سخن به میان آمده است تا مردمان با شناخت امام زمان خویش از گمراهی راه و از باطل دور شوند.
ولایت فقیه در جامعه امروز همان معیار واقعی وانسان کاملی است که می تواند به عنوان معیار سنجش قرار گیرد، زیرا به سبب این که دارای شرایط رهبری چون مخالفت با هوای نفس و اطاعت از مولا و مقتدای بشر صاحب زمان (عج) و حافظ دین و ملت اسلام است، بهترین شخص برای مدیریت و الگوبرداری انسان می باشد.
در کوران فتنه ها و آشوب هاست که هر کسی در پی معیاری است که بتواند بر پایه آن حق را از باطل بازشناسد. در این جاست که گاه دیگر ملاک و معیارهای مفهوم و کلی فایده ندارد بلکه کور سویی در تاریکی فتنه هاست که می تواند آدمی را به سمت وسوی حقیقت سوق دهد. در این جاست که نقش مهم و کلیدی رهبری خود را نشان می دهد.
بسیاری از کسانی که تا دیروز به عنوان پیشگامان حق و حقیقت بوده اند شاید در این کوران فتنه ها و آشوب ها خود را ببازند و به سخنی دیگر، مشرب و مسلک واقعی خویش را آشکار کنند و حتی نشان دهند که آیا به حق معتقد هستند و یا آن که کافرانی بیش نبودند که کفر خویش را چون ابلیسی سالیانی دراز مخفی و نهان می داشت و حتی فرشتگان مقرب را می فریفت؟
خداوند در مقام آزمون ها و فتنه هاست که بر دیگران آشکار می سازد که چه کسی دارای چه مشرب و مسلکی است که تاکنون آشکار نساخته بود.
این گونه است که با هر آزمون و فتنه و آشوبی گروهی پرده از رخسار کنار می زنند و چهره واقعی خویش را می نمایانند : قد علم کل اناس مشربهم.
رهبری با سخنان و رفتار خویش سکونت و آرامش الهی خویش را که برگرفته از مقام عبودیت ربوبی است به مردمان و جامعه منتقل می کند و آشوب ها و اضطراب ها و تلاطم های سهمگین را می خواباند.
رهبری هم چنین با پاسخ گویی به همه شبهات و توطئه های کنونی به شکل " اذا قیل لهم " و به مسایل آینده به شکل " سیقولون " پاسخ می دهد تا جامعه در یک آرامشی پس از توفان های سهمگین و یا توطئه های آینده قرار گیرد و راه خویش را از راه دشمنان بازشناسد و جدا سازد.
به درستی که سیره رهبری بر پایه اسلام استوار است . از این روست که سخنان استوار شده بر پایه حق و واقعیت به موقع و در جا و لحظه خودش بیان شد و آبی بر آتش فتنه و شورش و توطئه ها ریخت؛ زیرا این سخنان بر پایه " جئناک بالحق " و" لسان صدق "بیان شده بود.
انتخاب آیات و وقایع تاریخی که در خطبه نخست رهبری ایراد شده به خوبی نشان داد که معیار سنجش و ملاک گفتار چیست؟ ایشان تا چه اندازه مسایل را واکاوی می کندو تا چه اندازه حقیقت را لخت و عور در برابر دیدگان امت قرار می دهد؟ بی گمان هم آن چه ایشان نهان داشته و بر زبان نیاورده بسیار است و هم دشمنان و آشوب سازان آن چه نهان داشته اند بیش از این است که از کینه و حقد نسبت به امت بروز و نشان دادند.
حرکت تهاجمی ایشان برخاسته از روش قرآنی است که گاه لازم است همانند " سنسمه علی الخرطوم " و " سیهزم الجمع" عمل کند و گاه دیگر " اذن خیر لکم " برای امت باشد و از در تسامح و تساهل وارد شود.
البته برخی از افراد و گروه ها ، پیام ها و اهداف این آزمون ها و سخنان الهی رهبری را نمی فهمند و یا خودشان را به نفهمی می زنند و در مسیر اصلاح گام بر نمی دارند؛ زیرا در مسیر فرعونی و دیکتاتوری بر امت حرکت می کنند که در این صورت می بایست : و اخذناه بسنین ، آنان را به سختی گرفت و در سختی قرار داد تا قدر عافیت کسی داند که به مصیبتی گرفتار آید؛ اما مومنان از از این آزمون ها و فتنه ها سر بلند بیرون می آیند و یزداد ایمانا علی ایمانهم می شود؛ زیرا در این شرایط است که قدر امامت و رهبری را می شناسند و در می یابند که چرا خداوند برای هر قومی رهبری قرار داده است: "و جعلناهم ائمه لما صبروا " و " قال انی جاعلک للناس اماما".
در کلمات رهبری اموری بسیاری است که می بایست به شکل کتابی عظیم بر پایه روش شناسی و تبارشناسی قرآنی تجزیه و تحلیل شود و حق مطلب چنان که باید و شاید ادا گردد ولی این مجال بیش از این را نمی طلبد.
سایت الف در یادداشتی به قلم "شهاب اسفندیاری" به نقد نامه اخیر میرحسین موسوی نامزد دوم انتخابات ریاست جمهوری به شورای نگهبان و استدلالهای وی پرداخت. |