سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کسی جز نیک بخت، دانش را دوست ندارد . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :479
بازدید دیروز :328
کل بازدید :2106559
تعداد کل یاداشته ها : 1987
103/9/22
11:31 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
خلیل منصوری[174]
http://www.samamos.com/?page_id=2

خبر مایه
پیوند دوستان
 
فصل انتظار اهالی بصیرت هزار دستان سرباز ولایت رایحه ی انتظار اقلیم شناسی دربرنامه ریزی محیطی .:: مرکز بهترین ها ::. نگارستان خیال جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی نگاهی نو به مشاوره پلاک آسمانی،دل نوشته شهدا،اهل بیت ،و ... حمایت مردمی دکتر احمدی نژاد آقاشیر کلّنا عبّاسُکِ یا زَینب صراط مستقیم هم رنگــــ ِ خـــیـــآل جبهه مقاومت وبیداری اسلامی کالبد شکافی جون مرغ تا ذهن آدمیزاد ! تکنولوژی کامپیوتر وبلاگ منتظران سارا احمدی بوی سیب BOUYE SIB رمز موفقیت محقق دانشگاه سرزمین رویا وبلاگ تخصصی فیزیک پاک دیده آدمک ها ✘ Heart Blaugrana به نام وجود باوجودی ... سرباز حریم ولایت دهکده کوچک ما از قرآن بپرس کنیز مادر هرچه می خواهد دل تنگت بگو •.ღ♥ فرشتــ ـــ ـه تنهــ ــ ــایی ♥ღ.• پیامبر اعظم(ص) عطاری عطار آبدارچی ستاد پاسخگویی به مسایل دینی وبلاگ شخصی امین نورا چوبک نقد مَلَس پوست کلف دل نوشت 14 معصوم وقایع ESPERANCE55 قدرت شیطان دنیای امروز ما تا ریشه هست، جوانه باید زد... آواز یزدان خلوت تنهایی کتاب شناسی تخصصی اس ام اس عاشقانه طرحی نو برای اتحاد ایرانیان سراسر گیتی در گوشی با خدا **** نـو ر و ز***** اس ام اس سرکاری و خنده دار و طنز دنیا به روایت یوسف جاده خدا خام بدم ایلیا حرفای خودمونی من بازی بزرگان کویر مسجد و کلیسا - mosque&church دنیای ماشین ها بچه دانشجو ! پژواک سکوت گنجهای معنوی دنیای موبایل منطقه‏ ممنوعه طلبه علوم دینی مسافر رویایی انواع بازی و برنامه ی موبایل دانشجو خبر ورزشی جدید گیاهان دارویی بانوی بهشتی دو عالم سلام

عقل هر گاه ناظر به اندیشه باشد، عقل نظری است که امری را تصور و تصدیق می کند و اندیشه را ساماندهی می نماید؛ و هر گاه ناظر به انگیزه باشد، عقل عملی است که عزم و اراده و عمل را مدیریت می کند و حرکت به سوی اهداف را ساماندهی می نماید. این دومین همان است که امام صادق(ع) در بیان عقل می فرماید: ما عبد به الرحمن و اکتسب به الجنان؛ با آن خدا بندگی و بهشت به دست می آید.(کافی، 1، ص 11)

1.      اگر کسی عقل نظری را با عقل عملی داشته باشد، او همان  عالم عامل است؛ چنین شخصی در تعابیر قرآنی رشید است.(حجرات، آیه 7)

2.      اگر کسی تنها عقل نظری را داشته و کاری به عقل عملی نداشته باشد، چنین شخصی عالم غیر عامل یا همان عالم فاسق است؛ از مصادیق آن سامری و بلعم باعورا است.(اعراف، آیه 176؛ طه، آیه 96)

3.      اگر کسی از عقل نظری بی بهره باشد و تنها عقل عملی داشته باشد؛ چنین شخصی همان جاهل عامل متعبد مقدس است؛

4.      اگر کسی از عقل نظری بی بهره و از عقل عملی نیز بی بهره باشد، چنین شخصی جاهل غیر عامل است که همان کافر است که خدا در قرآن از او به عنوان سفیه یاد کرده است.(بقره، آیات 13 و 130)


  
  

انسان در دنیا با چشم می بیند و با گوش می شنود و با افئده و قلوب، می فهمد و گرایش و گریزش دارد؛ زیرا نفس انسانی در دنیا برای کارهایش نیازمند ابزارهایی است؛ اما این گونه نیست که در همه عوالم نیازمند به این ابزارها باشد.

از نظر قرآن، حتی محتضر در همین دنیا، در شرایطی قرار می گیرد که نوعی انقطاع از بدن برای نفس ایجاد می شود که برای دیدن دیگر نیازی به این ابزار چشم ندارد. از همین روست که بینایی او نیز متفاوت از بینایی است که از طریق چشم به آن دست می یابد.

البته اوج این بینایی پس از انقطاع کامل نفس از بدن و حالت «وفات» است که با توفی الهی و گرفتن نفس از تن و بدن تحقق می یابد. در این حالت هیچ مانعی در برابر بینایی نفس متوفی نیست؛ چنان که خدا می فرماید: کَشَفْنَا عَنْکَ غِطَاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ؛ پرده تو را از تو بر می داریم، پس بینایی تو در این روز تیز می شود.(ق، آیه 22)

در این حالت دیگر هیچ مانعی در برابر نفس نیست تا نتواند ببیند. در این حالت ممکن است چشم به مفهوم دنیوی نباشد، چرا که نفس در دنیا نیاز به این ابزار دیدن داشت، اما در عوالم دیگر نیازی به ابزاری ندارد.

از سوی دیگر، در عوالم دیگر از جمله عالم برزخ که شباهتی به آخرت دارد؛ زیرا که مقدمه آخرت است؛ فضا و محیط آن جا قیعان و قاعه یعنی دشت و صفصف یعنی صاف و هموار بدون هیچ پستی و بلندی و کژی و ناهمواری است(طه، آیات 106 و 107) و همه افراد بارز و آشکار هستند و چیزی مخفی و نهانی نیست.(غافر، آیه 16) در این زمان همان طوری که انسان به ملاقات و لقاء الله می رسد(انشقاق، آیه 6) اولین و آخرین از انسان ها با هم ملاقات می کنند، بدون این که چیزی مخفی از یک دیگر داشته باشند.(غافر، آیات 15 و 16)

هر کسی در آن جا بر اساس عمل خویش از قرب الهی برخوردار بوده و به درجاتی می رسد که با نردبان ایمان و عمل صالح از آن صعود کرده و به معارج دسته یافته است؛ البته نهایت عروج و صعود زمانی رخ می دهد و این رفعت و بلندی به خدای ذوالعرش برسد و انسان با چنین خدایی در مقام و منزلت تدبیر عالم ملاقات کند: رَفِیعُ الدَّرَجَاتِ ذُو الْعَرْشِ.(غافر،آیه 15) دراین حالت انسان از آن مقام و منزلت عالی به هستی می نگرد و به تدبیر می پردازد، چنان که چهار نفر از اهل عصمت و طهارت(ع) با چهار فرشته عظیم الهی در آخرت حاملان عرش الله می شوند: الْمَلَکُ عَلَى أَرْجَائِهَا وَیَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّکَ فَوْقَهُمْ یَوْمَئِذٍ ثَمَانِیَةٌ یَوْمَئِذٍ تُعْرَضُونَ لَا تَخْفَى مِنْکُمْ خَافِیَةٌ ؛ و فرشتگان در اطراف آسمان هستند و عرش پروردگارت را آن روز هشت نفر بر سر خود بر مى دارند ؛ در آن روز شما به پیشگاه خدا عرضه مى ‏شوید و پوشیده‏ اى از شما پوشیده نمى‏ ماند. (الحاقه، آیات 17 و 18؛ و روایات تفسیری)

به هر حال، انسان در عالم آخرت از جمله عالم برزخ از بینایی خاصی برخوردار است. اگر این امر در دنیا تحقق پیدا کند همان بینایی و بصیرت برزخی است که به غلط از آن به چشم برزخی تعبیر می شود؛ زیرا این شخص با چشم به این بینایی نمی رسد، بلکه با نفس خویش این بینایی را به دست می آورد؛ از همین روست که حتی اگر کور باشد مانند ابوبصیر یا چشم خویش را ببندد باز با نفس خویش همه حقیقت وجودی شخص یا جهان را می ببیند و چیزی بر او پوشیده نیست.


  
  

از نظر آموزه های وحیانی قرآن، هر چند که ایمان و عمل صالح موجب کسب معیاری برای رستگاری به نام تقوای الهی است تا جایی که هر کسی ایمان با ثبات تر و اعمال صالح بیش تری داشته باشد، به تقوای الهی نزدیک بوده چنان که محسنین از اهل احسان به سبب عفو(بقره، آیه 237) و عدالت قسطی (نساء، آیه 135؛ مائده، آیه 8) این گونه به تقوای نزدیک تر هستند که ملاک و معیار ارزش گذاری خدا است؛ چنان که می فرماید: إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ(حجرات، آیه 13)؛ اما باید به این نکته اساسی و کلیدی توجه داشت که تقوای الهی خود عاملی برای کسب چیزی است که از آن به علم یاد می شود؛ چنان که خدا به صراحت در باره این هدف از عبادت بر اساس آموزه های اسلامی و هدایت های الهی کسب تقوا است(بقره، آیه 21) تا با این تقوا انسان به چیزهایی برسد که یکی از اساسی ترین آن ها علم است، به صراحت می فرماید: وَاتَّقُوا اللَّهَ وَیُعَلِّمُکُمُ اللَّهُ؛ تقوای الهی پیشه کنید تا افزون بر چیزهایی دیگر خدا به تعلیم شما بپردازد.(بقره، آیه 282)

باید توجه داشت که وقتی معلم انسان خدا و تعلیم به دست او، این تعلیمات مانند تعلیمات معلمان دیگر نیست که مقداری معلومات را به شکل کلمات و الفاظ یا رفتار به انسان بیاموزد و مفاهیمی را در ذهن انسان شکل دهد که دانایی او را تشکیل می دهد، بلکه تعلیم الهی به شکلی است که وی نسبت به معلومات خویش به دارایی می رسد و افزون بر این که به یقین شهودی و حضوری نسبت به معلوم دست می یابد، بلکه آن را به عنوان دارایی جزو ذات خویش می سازد. از همین روست که وقتی حضرت خضر(ع) به تعلیم الهی از علم لدنی برخوردار می شود، از برتری نسبت به حتی موسی(ع) سود می برد؛ زیرا او از دارایی برخوردار است نه دانایی صرف.(کهف، آیات 65 تا 85)

البته از آن جایی که اموری چون ایمان و تقوا و نیز آثار آنها از جمله علم و یقین دارای مراتب تشکیکی و درجات بسیاری است(مائده، آیه 93؛ فتح، آیه 4)، هم چنین علوم و یقین دارندگان ایمان و تقوا نیز دارای مراتب و درجات بسیاری است که به عنوان نمونه در آیات قرآنی از علم الیقین و عین الیقین(تکاثر، آیات 5 و 7) و حق الیقین(واقعه، آیه 95؛ حاقه، آیه 51) سخن به میان آمده است.

از نظر قرآن، درجات انسانی که مقامات عرفانی شخص را نیز مشخص می کند، بر اساس همین درجات علم افراد مشخص خواهد شد. بنابراین، مومنی که عمل صالحی را بر اساس علم و یقین انجام می دهد با مومنی که از چنین معرفتی برخوردار نیست، در یک سطح نیست. هر عملی مومن بدون علم و یقین، موجب یک درجه برای اوست؛ در حالی که عمل مومن عالم دارای چند درجه است؛ چنان که خدا به صراحت به این نکته توجه می دهد و می فرماید: یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَالَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ؛ خدا کسانی از شما را که ایمان آوردند، درجه ای بالا می برد؛ و کسانی که دارندگان علم هستند درجاتی بالا برده و رفعت می بخشد.(مجادله، آیه 11)

باید توجه داشت که «درجاتٍ» تمییز برای «یرفع» دوم محذوف در عبارت و جمله است؛ چنان که  تمییز جمله اول یعنی «یرفع الله الذین آمنُوا» محذوف است که همان «درجةً» است؛ یعنی یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ «درجةً» وَ «یَرْفَعِ اللَّهُ» الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ . پس از نظر قرآن خدای رفیع الدرجات (غافر، آیه 15) درجات هر کسی را بر اساس درجات علم افزایش می دهد؛ به سخن دیگر، مؤمن عالم چند درجه دارد و مؤمن غیر عالم یک درجه. در این میان مومنان دارای علم در سطح حق الیقین در اوج تمامی همه درجات قرار می گیرند و مراتب دیگر از علم الیقین و عین الیقین هر چند که دارای درجاتی هستند که از درجه مومن غیر عالم بسیار بالاتر است، ولی در سطح حق الیقین نیست.


  
  

انسان های مومن صالح در ملاقات خدا به چند دسته اصلی تقسیم می شود: 1. نخست کسانی که با حسنات به دیدار خدا می روند و با خود کارهای نیک را همراه دارند. خدا می فرماید: مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَیْرٌ مِنْهَا؛ کسی که با خود حسنه آورده است؛ پس برایش بهتر از آن حسنه است.(قصص؛ آیه 84) از نظر قرآن، این فرد پاداشی بیش تر می گیرد که در آیه دیگر به عنوان ده برابر از حسنه؛ یعنی «فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا» یاد شده است.(انعام، آیه 160)

 2. دسته دوم ، کسانی قرار دارند که با خود به جای حسنه، سیئه برده اند؛ چنان که خدا می فرماید: وَمَنْ جَاءَ بِالسَّیِّئَةِ فَلَا یُجْزَى الَّذِینَ عَمِلُوا السَّیِّئَاتِ إِلَّا مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ ؛ کسی که با خود بدی و زشتی آورده ، پس جزاء این کسانی که عملهای بد کردند؛ چیزی جز همان عمل ایشان نیست.(قصص، آیه 84) پس مکافات و کیفر آنان همان مثل عمل ایشان است: وَمَنْ جَاءَ بِالسَّیِّئَةِ فَلَا یُجْزَى إِلَّا مِثْلَهَا وَهُمْ لَا یُظْلَمُونَ؛ و هر کسی بدی و زشتی بیاورد پس جزایی جز مثل آن برایش نیست و آنان مظلوم واقع نمی شوند.(انعام، آیه 160)

3. دسته سوم، گروهی از مومنان هستند که نه تنها با عمل خوب و نیک به ملاقات خدا رفته اند، بلکه با «قلب سلیم» به ملاقات خدا می روند؛ یعنی سخن از عمل نیک و بد نیست، بلکه کسانی هستند که همه حقیقت آنان که همان قلب باشد، نه تنها سالم بلکه در سطح عالی و برتر یعنی سلیم قرار دارد: إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ ؛ مگر کسانی که با قلب سلیم به نزد خدا می آیند.(شعراء، آیه 69) از مصادیق بارز این افراد حضرت ابراهیم(ع) است که خدا می فرماید: إِذْ جَاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ؛ چون قلب سلیم را نزد پروردگارش آورد.(صافات، آیه 84)

4. دسته چهارم ، گروهی دیگر هستند که با قلب منیب به نزد خدا حاضر می شوند؛ خدا می فرماید: مَنْ خَشِیَ الرَّحْمَنَ بِالْغَیْبِ وَجَاءَ بِقَلْبٍ مُنِیبٍ ؛ کسی که در غیب و نهان از خدای رحمان خشیت علمی و قلب منیب خویش را می آورد.(ق، آیه 33) «مُنیب» آن کسی است که از غیر بریده و به خدا پیوسته است؛ یعنی «انقطع الی الله» است. البته به نظر می رسد که این منیب همان دارنده قلب سلیم است، زیرا سلامت را با خود آورده و دل به غیر خدا نبسته است؛ زیرا دلبستگی به غیر خدا است که قلب انسان را از سلامت خارج می کند؛ کسی که از غیر خدا فرار کرده (ذاریات، آیه 50) به خدا پیوسته و دل خود را از اغیار خالی داشته، چنین قلبی نه تنها سالم بلکه سلیم است. پس می توان گفت که قلب منیب همان قلب سلیم است. بنابراین، این دو دسته اخیر یک دسته خواهند بود و افراد به سه دسته (وَکُنْتُمْ أَزْوَاجًا ثَلَاثَةً ) اصلی تقسیم می شوند: السابقون یعنی دارندگان قلب سلیم و منیب، اصحاب یمین، و اصحاب شمال.(واقعه، آیات 7 تا 11)


  
  

از نظر آموزه های وحیانی قرآن، آسمان همانند هر چیزی دیگر دارای دو وجه ظاهر و باطن و مُلک و ملکوت است.

خزائن حقیقی هر چیزی ملکوت آنها و آسمانی معنوی و باطنی است که به آسمان ظاهری و ملکی تنزل می یابد؛ چنان که رزق و روزی از آسمان ملکوت به آسمان ملک می آید و بر انسان نازل می شود. تنزل امری از عالم معنا و ملکوت به عالم و آسمان ملک و دنیا جایی است که امکان دستبرد برای جنیان وجود دارد و آنان می توانند قبل از نزول نسبت به آنها آگاهی یابند که البته در بیش تر موارد با شهاب ثاقب مورد تعقیب و هجوم قرار می گیرند.(صافات، آیات 9 و 10؛ حجر، آیات 17 و 18؛ جن، آیات 8 و 9)

به نظر می رسد که دسترسی به این آسمان دنیا برای همگان وجود دارد، البته نفوذ در آن نیازمند سلطان و سلطنتی است (الرحمن، آیه 33) که می تواند بر اساس قوت فطری مانند نفوذ جنیان در برخی از سطوح آسمان دنیوی یا علمی مانند تسخیر آسمان به دست انسان باشد.(لقمان، آیه 20؛ جاثیه، آیه 13)

اما آسمان معنوی که همان آسمان ملکوت و باطنی است، برای مومنان باز و برای کافران بسته است؛ چنان که خدا درباره بسته شدن آسمان ملکوت و غیب بر روی کافران می فرماید: إِنَّ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا وَاسْتَکْبَرُوا عَنْهَا لَا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ وَلَا یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّى یَلِجَ الْجَمَلُ فِی سَمِّ الْخِیَاطِ وَکَذَلِکَ نَجْزِی الْمُجْرِمِینَ ؛ در حقیقت کسانى که آیات ما را دروغ شمردند و از [پذیرفتن] آنها تکبر ورزیدند،درهاى آسمان را برایشان نمى‏ گشایند؛ و در بهشت درنمى ‏آیند، مگر آنکه شتر در سوراخ سوزن داخل شود، و بدینسان بزهکاران را کیفر مى‏ دهیم. (اعراف، آیه 40)


  
  

از نظر آموزه های وحیانی قرآن، هر موجودی پیش از خلقت، مرده و میت است؛ البته نه عدم؛ زیرا در علم الهی و مقام امر نه خلق، به عنوان معلوم ، وجود دارد، ولی وجودی در نشئه امر الهی.

باید توجه داشت که از نظر قرآن، «موت» همانند «حیات» مخلوقی از مخلوقات خدا است؛ پس این گونه نیست که موت به معنای فوت و نیستی و عدم باشد؛ خدا می فرماید: الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیَاةَ.(ملک، آیه 2) و مراد از خلق در آیه معنای اعم از امر و خلق است؛ زیرا گاه خلق به معنای اعم از امر  و خلق آمده است.

از نظر قرآن، خدا پس از آن، این مرده و میت را «احیاء» کرده و به آن حیات می بخشد که در انسان همان زندگی دنیوی است؛ سپس انسان را «اماته» می کند و دوباره «میت» می شود؛ سپس دوباره آن را «احیاء» کرده و به او حیات می بخشد. خدا می فرماید: کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللَّهِ وَکُنْتُمْ أَمْوَاتًا فَأَحْیَاکُمْ ثُمَّ یُمِیتُکُمْ ثُمَّ یُحْیِیکُمْ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ ؛ چگونه خدا را منکرید با آنکه مردگانى بودید و شما را زنده کرد، باز شما را مى میراند و باز زنده مى ‏کند؛ و آنگاه به سوى او بازگردانده مى ‏شوید. (بقره، آیه 28)

خدا در قرآن از کافران دوزخی نقل می کند که آنان می گویند: قَالُوا رَبَّنَا أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ وَأَحْیَیْتَنَا اثْنَتَیْنِ فَاعْتَرَفْنَا بِذُنُوبِنَا فَهَلْ إِلَى خُرُوجٍ مِنْ سَبِیلٍ ؛ مى‏ گویند: پروردگارا ما! دو بار ما را به مرگ رسانیدى و دو بار ما را زنده گردانیدى. به گناهانمان اعتراف کردیم. پس آیا راه بیرون‏شدنى از آتش هست. (غافر، آیه 11)

این چهار حالتی که کافران می گویند و مطلب حقی است و خدا آن را انکار نمی کند، بلکه با سکوت آن را تصدیق می کند، همان حالت اماته از دنیا، احیاء در برزخ، اماته در برزخ و احیاء در آخرت است. آنان به حالت اولیه انسان هیچ اشاره ای ندارند، زیرا پیش از خلقت ، موت است نه اماته؛ چنان که خدا به صراحت از «اموات» بودن انسان پیش از احیاء در دنیا و اماته و احیاء دوباره سخن به میان آورده است(بقره، آیه 28)؛ در حالی که سخن کافران نسبت به اوضاع خودشان پس از احیاء در دنیا در عوالم برزخ و آخرت است.

البته از نظر قرآن، کافران دو اماته و دو احیاء دارند؛ اما این طور نیست که مومنان حقیقی چون انبیاء و اولیاء و شهیدای کشته در راه خدا(تفسیر صافی، ج 4، ص 329)، نیز این گونه باشند؛ زیرا برای آنان یک اماته است که همان موت از دنیا به عالم برزخ است؛ البته این عالم برزخ به یک معنا همان آخرت برای آنان است؛ زیرا کلا عالم برزخ مقدمه آخرت است؛ خدا درباره یک مرگ مومنان حقیقی این گونه می فرماید: لَا یَذُوقُونَ فِیهَا الْمَوْتَ إِلَّا الْمَوْتَةَ الْأُولَى وَوَقَاهُمْ عَذَابَ الْجَحِیمِ فَضْلًا مِنْ رَبِّکَ ذَلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ؛ در آنجا جز مرگ نخستین مرگ نخواهند چشید؛ و خدا آنها را از عذاب دوزخ نگاه مى دارد؛ این فضل و بخششى از جانب پروردگار تو است. این همان کامیابى بزرگ است. (دخان، آیات 56 و 57) بنابراین، مومنان تنها یک مرگ را تجربه خواهند کرد؛ در حالی که کافران اماته و احیاء دیگری را در عالم برزخ تجربه خواهند کرد که آنان را به آخرت منتقل می کند؛ اما مومنان چنین نیستند؛ زیرا مومنان حتی از «صعق» صور اسرافیل در امان هستند؛ زیرا باید توجه داشت که آن چه به دست اسرافیل با دمیدن در صور اتفاق می افتد، مرگ نیست، بلکه صعق و صاعقه است که نوعی مدهوشی یا بیهوشی و رفتن به کُما و خاموشی است؛ زیرا از آن جایی که ملک الموت حضرت عزرائیل(ع) است، و حضرت اسرافیل(ع) ملک الحیاه است، پس آن چه در صحنه قیامت رخ می دهد صعق و قیام است؛ چنان که خدا می فرماید: وَنُفِخَ فِی الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَمَنْ فِی الْأَرْضِ إِلَّا مَنْ شَاءَ اللَّهُ ثُمَّ نُفِخَ فِیهِ أُخْرَى فَإِذَا هُمْ قِیَامٌ یَنْظُرُونَ؛ و در صور دمیده مى ‏شود، پس هر که در آسمانها و هر که در زمین است بیهوش درمى‏ افتد، مگر کسى که خدا بخواهد؛ سپس بار دیگر در آن دمیده مى ‏شود و بناگاه آنان بر پاى ایستاده مى ‏نگرند. (زمر، آیه 68)

بر این اساس، صور اسرافیل، موجب اماته و احیاء نیست، بلکه صعق و رهایی از آن است که موجب «قیام» آنان است. گویی با صور نخست، قیام از دست می رود و شخص گرفتار بیهوشی و مدهوشی شده به خاموشی می رود و ایستاده نیست؛ زیرا توان ایستادن از وی سلب شده و بر زمین افتاده، اما با صور دوم دوباره قائم می شود و از مدهوشی یا بیهوشی بیرون می آید. باید توجه داشت که صاعقه که همان آذرخش با برخورد ابرها ایجاد می شود، از همین ریشه است؛ گویی صاعقه به شخص برخورد کرده و گرفتار برق گرفتگی و بیهوش شده است.

البته بر اساس همین آیه، مومنان حقیقی که جزو «من شاء الله» هستند ، از این صعق نیز در امان هستند و بیهوش و مدهوش نمی شوند. پس آنان تنها یک مرگ را تجربه می کنند که همان مرگ از دنیا به عالم برزخ است و پس از آن عالم برزخ و قیامت مرگی به سراغ آنان نمی رود، چنان که از صعق و صاعقه قیامت نیز در امان هستند. پس عالم برزخ برای مومنان حقیقی همان عالم آخرت است که حیات محض در آن برای آنان رقم می خورد: وَإِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوَانُ.(عنکبوت، آیه 64)


  
  

هر چیزی جز خدا در هستی سببی دارد؛ یعنی بدون سبب چیزی موجود نمی شود و تحقق نمی یابد. در فرهنگ روایی از علت و معلول و سبب و مسبب بسیار سخن به میان آمده است؛ چنان که در آیات قرآنی نیز از بهره گیری از اسباب سخن به میان آمده و خدا در سوره کهف به این نکته توجه می دهد که برای هر چیزی سبب مناسبی لازم است.(کهف، آیات 84 و 85 و 89؛ بقره، آیه 166؛ ص، آیه 10؛ غافر، آیات 37 و 38)

در روایت نیز به این نکته توجه داده می شود که هر چیزی که هستی عین ذات او نیست، این معلول علتی است و سببی دارد: کُلُّ قائِمٍ فِی سِواهُ معْلُول.(شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 13، ص 69؛ توحید ، صدوق، ص 35؛ بصائر الدرجات، الصفار، ج 1، ص 6)

افعال الهی در هستی بر اساس اسباب جاری و ساری می شود؛ چنان که در حدیث است: أبی اللّهُ أنْ یُجْرِی الْأشْیاء إِلّا بِأسْباب؛ خدا ابا دارد که امور جز از طریق اسباب جاری شود.(کافی، ج ، ص 183)

اما باید توجه داشت که جریان امور به اسباب به معنای این است که خدا کار را واگذار کرده و آن اسباب کار را انجام می دهد؛ بلکه سبب به معنای واسطه نیست؛ بلکه خدا چون مسبب الاسباب است، در برخی از امور خودش سبب مستقیم است و در برخی دیگر از امور از اسباب به شکل اذن بهره می گیرد؛ یعنی اسباب به اذن الهی کاری را انجام می دهند. پس مدبرات امر خودشان از اسباب الهی هستند و خدا مسبب الاسباب است. پس واسطه ای در میان نیست که خود مستقل عمل کند، بلکه مدبرات امر همانند ریسمانی هستند که در دست خدا است و آن خدا است که این اسباب را حرکت می دهد. باید توجه داشت که سبب در لغت همان ریسمان محکم ، بلند و آویخته از بالا به پایین است که به وسیله آن آب از چاه می کشند.( فراهیدی، العین، ج7، ص 203؛مجمع‌البیان فی تفسیرالقرآن، ج1، ص 456 ؛ ج7، ص 116 و ج8، ص 728؛ لسان العرب، ذیل واژه؛ معجم مقاییس‌اللغة، ، ج3؛ ابوالحسین احمدبن فارس‌بن زکریا، ذیل واژه)


  
  

یکی از پرسش ها درباره علم الهی، علم خدا نسبت به معدوم و ممتنع است؛ برخی گفته اند که معدوم چیزی نیست که معلوم کسی حتی خدا باشد؛ و ممتنع نیز امری است که وجود به آن تعلق نمی گیرد؛ پس چیزی که در گذشته و حال معدوم است یا در آینده وجود پیدا نمی کند، نمی تواند معلوم کسی باشد.

از امام رضا(ع) سوال شد که آیا خدا به معدوم علم دارد؟ حضرت امام رضا(ع) می فرمایند که خدا به معدوم و ممتنع علم دارد. در روایت است: الحسین بن بشار ، عن أبی الحسن علی بن موسى الرضا علیهما‌السلام ، قال : سألته أیعلم الله الشیء الذی لم یکن أن لو کان، کیف کان یکون أو لا یعلم إلا ما یکون؟ فقال : إن الله تعالى هو العالم بالأشیاء قبل کون الأشیاء ، قال الله عزوجل :  إنّا کُنَّا نَستَنسِخُ مَا کُنتم تَعمَلُون (جاثیه، آیه 23) وقال لأهل النار : لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْه وَ إنّهُم لَکَاذِبُون (انعام، آیه 28) فقد علم الله عزوجل أنه لو ردهم لعادوا لما نهوا عنه ، وقال للملائکة لما قالوا : أَتَجْعَلُ فِیهَا مَنْ یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِکُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَنُقَدِّسُ لَکَ قَالَ إِنِّی أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ (بقره، آیه 30) فلم یزل الله عزوجل علمه سابقا للأشیاء قدیما قبل أن یخلقها ، فتبارک ربنا تعالى علوا کبیرا خلق الأشیاء وعلمه بها سابق لها کما شاء ، کذلک لم یزل ربنا علیما سمیعا بصیراً؛ از امام رضا (ع) پرسیدم: از او پرسیدم: آیا خدا چیزی را می داند که نبوده است، اگر این بود ، چگونه بود؛ یا او فقط می داند چه خواهد بود؟ حضرت فرمود: خداوند متعال قبل از آفرینش امور دانای امور است. خداوند متعال فرمود: ما از آنچه قبلاً انجام می دادید از روی آن نسخه می نوشتیم (جاثیه ، آیه 23) و او به اهل جهنم گفت: اگر بازگردانده شوند ، به آنچه بازمی گردند که از آن نهی شده بودند ، و آنها دروغگو هستند (انعام ، آیه 28) پس خدای عز و جل می داند که اگر آنها را بازگرداند، آنها به آنچه منع شده بود، باز می گردند؛ و او به فرشتگان گفت: آنها گفتند: آیا در آن، شخصی قرار می دهید که در آن فساد کند و خون بریزد در حالی که ما ستایش شما را تسبیح می گوئیم و شما را تقدیس می کنیم؟ او گفت: "من آنچه را نمی دانید می دانم" (بقره) ، آیه 30). بنابراین هماره علم خدا عزو جل سابق بر چیزها و قدیم و قبل از آن است که آنها را خلق کند. پس مبارک باد پروردگار ما که برتر و بزرگ است . او چیزها را آفرید و عملش به آن چیزها سبایق بر آن است همان گونه که مشیت کند؛ بنابراین پروردگار ما هنوز هم دانا ، شنوا ، بینا است. (توحید، صدوق، ص 137؛ عیون اخبار الرضا، صدوق، ج 2، ص 108)

پس خدا به معدوم و نیز  ممتنع «علی فرض وجود» علم دارد؛ یعنی با این که پس از قیامت، بساط دنیا برچیده شده و دیگر دنیایی نیست(زمر، آیه 67؛ حاقه، آیه 14)، ولی بر فرض محال اگر اینان از دوزخ به دنیا برگردانده شوند، دوباره همین کارهای فاسقانه را انجام می دهند.


  
  

بر اساس آموزه های وحیانی قرآن، انسان و جن بر اساس مشیت حکمیانه الهی دارای اراده هستند که به آنان این امکان و قدرت را می بخشد تا میان دو چیز متضاد یا متناقض انتخاب آزادانه داشته باشند؛ که البته اگر این انتخاب آزادانه، آگاهانه و عالمانه باشد، موجب انتخاب درست می شود و اگر جاهلانه یا براساس ظنون یا هواهای نفسانی باشد، انتخابی نادرست را به دنبال می آورد؛ این گونه است که بسیاری از انتخاب های توده های مردم به سبب آن که بر اساس ظنون یا هواهای نفسانی است، انتخاب های نادرست می شود.

هم چنین از نظر قرآن، پیامبران دارای عصمت تفضلی از سوی خدا هستند. این عصمت به آنان این امکان را می دهد تا مصون از خطا، اشتباه، گناه، نسیان، سهو، غفلت و مانند آنها باشند و هماره از جهت عقل نظری و اندیشه ای، انتخابی درست و جزمی استوار، و از جهت عقل عملی و انگیزه، عملی درست و عزمی استوار داشته باشند.

البته غیر از پیامبران دیگرانی هستند که با عصمت اکتسابی به درجه یا درجاتی بلکه مراتب و درجات عالی آن می رسد؛ چنان که کسانی که در مرتبه تقوای اخص هستند، از جهت عقل نظری، دارای تشخیص و فرقان و از جهت عزم عملی نیز به دور از شیطنت و سلطه شیطانی بوده و جزم و عزم آنان نیز از نظر اندیشه ای و انگیزه ای استوار است.(طلاق، آیات 2 و 3؛ انفال، آیه 29)

از نظر قرآن همان طوری که دارنده عصمت اکتسابی فاقد اختیار و قدرت مخالفت با علم قطعی و عمل صالح نیست، بلکه می تواند بر خلاف علم یقینی به عمل طالح بپردازد، هم چنین دارنده عصمت تفضلی، فاقد اختیار نمی شود؛ زیرا عصمت موجب نمی شود تا گرفتار جبر باشد و نتواند حق انتخاب آزاد داشته باشد؛ چرا که هم چنان اراده انسانی برای هر دو نفر از دارندگان عصمت اکتسابی و تفضلی باقی است. پس عصمت موجب نمی شود تا شخص مجبور در مقام اندیشه یا انگیزه باشد؛ از همین روست که هر دو می توانند به جای ایمان کفر ورزند؛ زیرا ایمان در انسان که بر اساس اندیشه صحیح جزمی و انگیزه قوی عزمی شکل می گیرد، به اراده و اختیار شخص بستگی دارد. پس همان طوری که کسانی که دارای جزم اندیشه ای و یقین هستند، در مقام عزم انگیزه ای به مخالفت با جزم می پردازند و به سبب علوّ یا ظلم، به انکار و جحد می پردازند(نمل، آیه 14)، هم چنین دارندگان عصمت نیز ممکن است چنین انتخابی داشته باشند، ولی این آنان به اختیار و عقل صحیح چنین نمی کنند.

البته فرشتگان نیز دارای ایمان هستند؛ زیرا خدا حتی برای فرشتگان از مصادیق غیب است؛ و این گونه نیست که خدا برای فرشتگان حتی فرشتگان عرش الهی و حول آن، در مرأی و منظر و قابل رؤیت باشد؛ بلکه برای آنان نیز غیب است و آنان به غیب ایمان دارند؛ ولی ایمان آنان به اراده و انتخاب آزاد همانند انسان و جن نیست.

خدا در قرآن درباره ایمان فرشتگان می فرماید: الّذِین یحْمِلُون الْعرْش و منْ حوْلهُ یُسبِّحُون بِحمْدِ ربِّهِمْ و یُؤْمِنُون بِهِ؛ حاملان عرش الهی و پیرامونی ها هماره در تسبیح و تحمید خدا بوده و به خدا ایمان می آورند(غافر، آیه 7) نشان می دهد که خدا حتی مشهود فرشتگان نیست، بلکه برای آنان نیز از مصادیق غیب است؛ زیرا ایمان به چیز مشهود که فخری نیست، بلکه آن که موجب فخر و امتیاز می شود، ایمان به امر غیبی است که لاتدرکه الابصار.(انعام، آیه 103؛ کشاف، زمخشری، ج 4، ص 152)

پس همان طوری ایمان انسان و جن به امر غیبی است، ایمان فرشتگان حتی حاملان عرش و پیرامونی های آن نیز به امر غیبی است؛ اما در مساله عصمت، عصمت آنان ذاتی همراه با جبر است؛ زیرا برای فرشتگان اراده و اختیاری نیست(تحریم، آیه 6؛ نحل، آیه 50)؛ اما عصمت انسان ها به سبب وجود اراده هرگز جبری نیست، بلکه ارادی و اختیاری است.


  
  

یکی از راز آلودترین اسرار عالم، استغفار است که کلید بسیاری از مشکلات انسان نیز است. خدا در قرآن به این مساله از زبان حضرت نوح(ع) پرداخته و می فرماید: ثُمَّ إِنِّی أَعْلَنْتُ لَهُمْ وَأَسْرَرْتُ لَهُمْ إِسْرَارًا ؛ فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ إِنَّهُ کَانَ غَفَّارًا؛ یُرْسِلِ السَّمَاءَ عَلَیْکُمْ مِدْرَارًا وَ یُمْدِدْکُمْ بِأَمْوَالٍ وَ بَنِینَ وَ یَجْعَلْ لَکُمْ جَنَّاتٍ وَ یَجْعَلْ لَکُمْ أَنْهَارًا ؛ باز من به آنان اعلام نمودم و در سرّ و راز پوشیده را نیز به ایشان به راز گفتم. پس گفتم: از پروردگارتان آمرزش بخواهید که او همواره آمرزنده است؛ بر شما از آسمان باران پى در پى فرستدو شما را به اموال و پسران یارى کند و برایتان باغها قرار دهد و نهرها براى شما پدید آورد.( نوح، آیات 9 تا 12)

در این آیات بیان شده که راز بسیار مهم هستی همان استغفاری است که به دنبال آن غفران الهی، ارسال چیزهای بسیار زیاد آسمانی از جمله باران فراوان و امداد رسانی به مال و پسران و بوستان ها و نهرها است.

با نگاهی به آموزه های وحیانی قرآن، این نکته مشخص می شود که خدای غفار و غفور به بندگان خویش تفضل نموده که امر استغفار را برای آنان قرار داده است. از همین روست که همه پیامبران استغفار می کردند و مامور و مکلف به آن بودند.(ابراهیم، آیه 41؛ نوح، آیه 28؛ غافر، آیه 55؛ محمد، آیه 19)

در ارزش و اهمیت استغفار همین بس که حتی فرشتگان اصلی حامل عرش یعنی جبرائیل، مکائیل، اسرافیل و عزرائیل با همه کارگزاران در خدمت ایشان از فرشتگان حول العرش، افزون بر وظیفه ذاتی خویش که تسبیح همراه حمد است؛ به استغفار مومنان مامور هستند.(شوری، آیه 5؛ غافر، آیه 7)

البته فرق فرشتگان با پیامبران و مومنان در استغفار به این است که آنان برای خود استغفار نمی کنند؛ زیرا پاک و معصوم ذاتی هستند(تحریم، آیه 6؛ انبیاء، آیه 27) و نیازی به آن نیست؛ اما پیامبران برای خود و مومنان استغفار می کنند.

پیامبران از آن سبب مامور و مکلف به استغفار برای خود هستند که طلب غفران نسبت به ذنوب است؛ ذنوب از ریشه ذنب به معنای دم و دنباله است. انسان هر کاری را که انجام می دهد ممکن است تبعات و پیامدهای منفی ای را به دنبال داشته باشد؛ زیرا گاه شما عمل خیری را انجام می دهید که ممکن است، دنباله بدی برای دیگران داشته باشد؛ حتی جهاد مقدس نیز ممکن است قتلی را به دنبال داشته و  این گونه ممکن است حس انتقام جویی را بر انگیزد؛ از همین روست که خدا پس از فتح مکه بیان می کند که این فتح عاملی برای رهایی ایشان از  تبعات منفی اعمال پیشین و پسین است که قبل و بعد از فتح مکه برای او ممکن است داشته باشد: إِنَّا فَتَحْنَا لَکَ فَتْحًا مُبِینًا لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَمَا تَأَخَّرَ وَیُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ وَیَهْدِیَکَ صِرَاطًا مُسْتَقِیمًا ما تو را پیروزى بخشیدیم چه پیروزى درخشانى  تا خداوند از دنباله و پیامدهای گذشته و آینده عملت را بپوشاند  و نعمت‏ خود را بر تو تمام گرداند و تو را به راهى راست هدایت کند.(فتح، آیات 1 و 2)

از نظر آموزه های وحیانی قرآن، استغفار موجب رفع و دفع تبعات منفی عمل می شود؛ مثلا انسان در جایی سخنی به زمان می آورد که خیرخواهانه است، ولی از سوی دیگران برداشت منفی می شود؛ از همین رو، هنگام برخاستن یا پس از آن استغفار کردن موجب می شود تا تبعات و ذنوب منفی آن سخن یا حضور در آن مجلس ، دفع و رفع شود؛ یعنی اگر کسی برداشت منفی کرد، برطرف شود که همان رفع است، یا آن که اصلا اجازه داده نشود تا کسی برداشت منفی داشته باشد که همان دفع است.

البته اگر ذنب را به معنای متعارف گناه بدانیم، در این صورت استغفار پیامبران برای خودشان از مصادیق دفع گناه است تا در همان عصمت خویش بمانند و گرفتار گناهی نشود؛ ولی در باره مومنان به معنای هم دفع و هم رفع گناه خواهد بود.

به هر حال، بر اساس آموزه های وحیانی قرآن، استغفار از اسرار الهی است که به انسان داده شد تا این گونه نه تنها از گناه و یا دنباله های منفی عمل حتی مثبت خویش در امان مانند، بلکه برای خود جلب منفعت کنند که در آیات سوره نوح به خوبی بیان شده است. بنابراین، می بایست گفت که استغفار موجب دفع و رفع مفسدت و جلب مصلحت و نعمت های بسیار می شود.


  
  
<   <<   16   17   18   19   20   >>   >