از نظر آموزههای قرآنی فلسفه بعثت پیامبران، عدالت قسطی و توزیع قدرت و ثروت به گونه ای است که همه مردم از هر دین و مذهب و جنس و رنگ و نژاد از مواهب و نعمت های خدا بهره مند شوند.(حدید، آیه 25)
بنابراین اسلام سیاسی و جنبش اجتماعی باید در راستای این راهبرد اساسی سیاست گذاری و برنامه ریزی داشته باشد. در این میان مومنان باید بسیار قوی تر و قدرتمند تر از انسان دیگری وارد صحنه شده و به عنوان کنشگر فعال مشارکت ایجابی در تحقق عدالت قسطی داشته و به نوعی برابری در قدرت و ثروت و امتیازات اجتماعی را ایجاد کند. (مائده، آیه 8)
این حرکت که در قالب قوامین بالقسط انجام میشود باید به گونه ای باشد که ثروت در میان همه مردم به جریان افتاده و بهره مند شوند و تنها در اختیار عده ای از ثروت مندان دست به دست نشود، بلکه همه از ثروت اجتماع بهره مند شود. پس باید انحصار طلبی و استیثار و خود برتر طلبی از میان برود تا برابری بهره مندی اقتصادی تحقق یابد. (حشر، آیه 7)
در حوزه فعالیت های سیاسی و اجتماعی نیز باید توزیع قدرت و امتیازات به گونه ای باشد که همه بهره مند شوند. بر این اساس نباید قدرت تنها در طبقه ای از طبقات اجتماعی بگردد.
البته از نظر آموزههای قرآنی حضور مردم در صحنه های مختلف سیاسی و اجتماعی و اقتصادی تنها محدود به انتخابات فرمایشی نیست بلکه در تغییر و تحول و جابجایی قدرت و ثروت و انتقال صالحان از پایان به برترین جایگاه های اجتماعی است. (بقره، آیات 246و 247)
اما برخی از جنبش های اجتماعی بازی خورده توسط نهادهای قدرت و ثروت به جای تأکید بر جریان عدالت خواهی قسطی و سهم خواهی از قدرت و ثروت، با ارائه خواسته های حقیر و ظاهری، نه تنها عدالتخواهی قسطی را به حاشیه می رانند، بلکه فرصتی به انحصار طلبان می دهند تا هم چنان قدرت و ثروت را در دست خود و طبقات مرفه و مترف و بی درد حفظ کنند.
این جریان های سیاسی و جنبش های اجتماعی قدرت مردم را تحلیل می برند و به جای آن که علیه شکاف عمیق طبقاتی و رباخواری نظام مند دولتی و بانکی و انحصار قدرت در دست هزار خانواده به خیابان بریزند و اعتراض کنند مردم را سرگرم حضور زنان در ورزشگاه و مساله حجاب و پوشش و آرایش و این امور می کنند و حاشیه امنی برای غارتگران قدرت و ثروت از دولتمردان فاسد و اختلاس گر و نجومی بگیر فراهم می کنند.
پس باید هماره مراقب نفوذی های بود که مردم را به جای انقلاب و اعتراض علیه بی عدالتی قسطی سرگرم مسائل جزئی و حاشیه ای می کنند و متن را به حاشیه و حاشیه را به متن توجهات مردم می برند و این گونه در خدمت دشمن و خیانت به مردم عمل می کنند هر چند که این افراد ظاهری صالح و مصلح دارند ولی باید دانست یا دشمن نفوذی هستند یا دوستی جاهل به همان معنای قرآنی احمق و بی خرد و سفیه.
از نظر قرآن، حقیقت انسان، نفس و روان اوست که همان روح دمیده در کالبد خاکی است؛ از این رو، ارزش انسان به همان حقیقت نفس روحانی اوست، نه کالبد خاکی او. در حالی که ابلیس بر این گمان است که ارزش هر چیزی همان ظاهر اوست که کالبد خاکی یا ناری اوست. به نظر ابلیس چون خود از عصاره و مارج آتش است، از عصاره خاک و گل برتر است.(ص، آیه 76؛ اعراف، آیه 12؛ الرحمن، آیات 14 و 15)
به سخن دیگر، قرآن به ملکوت و باطن انسان و چیزهای دیگر نظر دارد و بر اساس آن ارزش گذاری می کند چنان که در میان انسان ها نیز ملاک و معیار ارزش گذاری و برتری را تقوای الهی می داند(حجرات، آیه 13) اما از نظر ابلیس و شیاطین هم فکر و هم نظرش، این ملک و جنبه های ملکی است که ارزش هر چیزی را مشخص می کند. از این روست که یهودیان ظاهرگرا و ملکی نگر در مقام داوری و سنجش به مال و قدرت و ثروت توجه داشتند و ارزش های ملکوتی طالوت را نمی پذیرفتند.(بقره، آیه 247)
از آن جایی که حقیقت انسان همان نفس روحانی اوست، پس باید به این دید که وطن این نفس روحانی کجاست؟ از نظر قرآن «إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ؛ به راستی که ما از خدا و به سوی او باز می گردیم.»(بقره، آیه 156) پس با این نگرش قرآنی، موطن انسان و وطن او همان «عندالله» «لله» است و انسان به آن موطن علاقه مند است و دوست دارد به سوی آن بازگردد.
به قول مولوی : هر کسی کو دور ماند از اصل خویش/ باز جوید روزگار وصل خویش.
امام حسین(ع) می فرماید: مَنْ کانَ باذِلا فینا مُهْجَتَهُ، وَ مُوَطِّناً عَلى لِقاءِ اللّهِ نَفْسَهُ فَلْیَرْحَلْ مَعَنا فَاِنَّنِی راحِلٌ مُصْبِحاً اِنْ شاءَ اللّهُ تَعالى؛هر کس آماده است خون خود را در راه ما نثار کند و خود را آماده لقاى خداوند سازد، با ما رهسپار شود، چرا که من ـ به خواست خداوند ـ فردا صبح حرکت خواهم کرد.(ملهوف (لهوف)، ص 126 و بحارالانوار، ج 46، ص 366 و 367.)
در این عبارت «توطین» به معنای «مهیا کردن و آماده کردن برای سکونت و وطن سازی است.» از آن جایی که وطن انسان همان عندالله است باید خود را به لقاء الله برساند و آن جا وطن کند. از این رو، باید برای وطن کردن در آن منزل از این جا رحلت و کوچ کرد.
بنابراین، وقتی پیامبر(ص) می فرماید: حُبّ الوطن مِن الإیمان؛ محبت وطن جزیی از ایمان است یا محبت وطن خاستگاه آن ایمان است.(نمازى شاهرودى، على، مستدرک سفینه البحار، ج 10، ص 375؛ امین، سید محسن، أعیان الشیعة، ج 1، ص 301؛ نراقى، ملا احمد، خزائن، محقق و مصحح: حسن زاده آملی، حسن، ص 487 و 528؛ مرزبان نامه، تعریب: عرب شاه، شهاب الدین أحمد بن محمد، ص 178) با این که این سند از نظر اعتبار روایی از سند قطعی برخوردار نیست؛ زیرا قدیمی ترین نقل به قرن چهارم هجری می رسد، با این همه مراد از وطن، این سرزمین خاکی نیست، بلکه همان وطن نفس آدمی است که از خدا با نفخ روح به این کالبد و زمین خاکی آمده است. از همین روست که شیخ بهایی می سراید:
گنج علم «ما ظهر مع ما بطن»/ گفت: از ایمان بود حب الوطن
این وطن، مصر و عراق و شام نیست/ این وطن، شهریست کان را نام نیست
زانکه از دنیاست، این اوطان تمام/ مدح دنیا کی کند «خیر الانام»
حب دنیا هست رأس هر خطا/ از خطا کی میشود ایمان عطا
ای خوش آنکو یابد از توفیق بهر/ کاورد رو سوی آن بینام شهر
تو در این اوطان، غریبی ای پسر!/ خو به غربت کردهای، خاکت به سر!
آنقدر در شهر تن ماندی اسیر/ کان وطن، یکباره رفتت از ضمیر
رو بتاب از جسم و، جان را شاد کن/ موطن اصلی خود را یاد کن
زین جهان تا آن جهان بسیار نیست/ در میان، جز یک نفس در کار نیست
تا به چند ای شاهباز پر فتوح/ باز مانی دور، از اقلیم روح؟
حیف باشد از تو، ای صاحب هنر!/ کاندرین ویرانه ریزی بال و پر
تا به کی ای هدهد شهر سبا/ در غریبی مانده باشی، بسته پا؟
جهد کن! این بند از پا باز کن/ بر فراز لامکان پرواز کن
تا به کی در چاه طبعی سرنگون؟/ یوسفی، یوسف، بیا از چه برون
تا عزیز مصر ربانی شوی/ وا رهی از جسم و روحانی شوی
از نظر قرآن ، امور هستی یا مشهود انسان است یا غیر مشهود. بر این اساس می توان هستی و عالم را به دو بخش مشهود و غیر مشهود تقسیم کرد. غیر مشهود را در اصطلاح غیب می گویند. بنابراین وقتی سخن از عالم غیب و جهان غیب می شود، مراد همان جهان غیر مشهود برای انسان است.
البته آنانی که به قرآن و دیگر کتب آسمانی اعتقادی ندارند، عالم و هستی را تنها محدود به همین عالم مشهود حسی می دانند؛ بنابراین، از نظر آنان عالم غیب یعنی همان عالم مشهود و حسی است که با ابزارهای موجود در شرایط خاص برای انسان مشهود نیست؛ وگرنه چیزی به نام عالم غیب و جهانی دیگر نداریم که بیرون از عالم ماده و حس باشد.
اما از نظر قرآن و دیگر کتب آسمانی، غیر از عالم حسی و مادی دنیوی، عالم دیگری است که از آن به عالم آخرت یاد می شود. البته عالم میانه دیگری است که آن نیز به یک معنا عالم غیب است که در اصطلاح قرآنی عالم برزخ است.(مومنون، آیه 100) هم چنین فرشتگان نیز از عالم غیب هستند؛ البته برای انسان عالم مثالی جنیان نیز عالم غیب است؛ زیرا با چشم عادی و معمولی قابل رویت برای انسان نیست(اعراف، آیه 27) در حالی که آنان نیز از همین ماده دنیوی ولی از عصاره آتش هستند چنان که بشر از عصاره خاک است که با آب و روح آمیخته و انسان شده است.(الرحمن، آیات 14 و 15؛ انعام، آیه 2، ص، آیه 76)
پس از نظر قرآن، انسان در شرایطی در دنیا است که برخی از عوالم برای او مشهود نیست، بلکه غیب است. بر این اساس، عالم آخرت مثلا برای انسان عالم غیب است و هستی به دو جهان شهادت و غیب تقسیم می شود.(توبه، آیات 94 و 105)
اما این برای خدا معنا ندارد؛ زیرا همه چیزی مشهود او است و علم احاطی خدا همان علم بصیرتی و دیدنی است؛ پس معلوم خدا همان مشهود خدا است.(مائده، آیه 113) خدا می فرماید: إِنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ غَیْبَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاللَّهُ بَصِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ ؛ خداست که نهفته آسمانها و زمین را مى داند و خدا است که به آنچه مى کنید بیناست. (حجرات، آیه 18)
سخن این است که اگر خدا همه چیز را می بیند و همه چیز مشهود اوست، دیگر اطلاق عالم الغیب و دانا به غیب یعنی چه؟ در پاسخ باید گفت: وقتی خدا می فرماید: عَالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهَادَةِ(مومنون، آیه 92؛ جن، آیه 26)؛ مراد ارشاد به نفی موضوع است؛ یعنی برای خدا غیبی نیست ؛ زیرا علم آن همه علم شهودی و رویتی با غیب جمع نمیشود؛ زیرا علم خدا چنان که گفته شد به معنای شهود و حضور است، نه همانند علم حصولی انسان. بر این اساس، خدا می خواهد بگوید آن جهانی که برای شما غیب است، برای من مشهود است. همان طوری که اموری که شما علنی می کنید یا مخفی می کنید (ممتحنه، آیه 1) و بلکه اسرار شما است یا حتی برخود شما دل شما به عنوان ضمیر ناخودآگاه نیز مخفی و نهان است(طه، آیه 7) برای من خدا مشهود است و غیبی نیست.
البته گاه گفته می شود فلانی علم غیب دارد؛ مراد از آن این است که ایشان چیزی که برای ما از عوالم برزخ و آخرت، بلکه حتی همین عالم شهود به سبب شرایطی چون دیوار و فقدان ابزار، غیب است برای او مشهود است. در قرآن بیان شده که بر جنیان نیز برخی از امور غیب است و آنان بر آن آگاه نمی شوند؛ زیرا آنان نسبت به عوالم دیگر از جمله عالم برزخ پس از مرگ و نیز عالم آخرت و ملکوت علمی ندارند و برای آنان نیز مشهود نیست؛ زیرا ابزار شهودی ندارند، بلکه از قرآن بر می آید که آنان همانند انسان ها درباره همین عالم شهادت به سبب فقدان ابزار مناسب از علم و آگاهی برخوردار نیستند و گرفتار نوعی غیب نسبی هستند؛ چنان که مرگ سلیمان (ع) برای آنان غیب بود.(سبا، آیه 14)
البته انسان و جن با رضایت و اذن الهی ممکن است نسبت به همین غیب نسبی عالم شهادت آگاه باشند؛ چنان که حضرت عیسی(ع) امور خانه مردم برایش معلوم و مشهود بود(آل عمران، آیه 49) و یا پیامبر(ص) از عوالم غیب برزخی و اخروی آگاه بود و آن عوالم مشهود ایشان بوده است.(جن، آیات 26 و 27؛ نجم، آیات 8 تا 18)
بر اساس آموزه های وحیانی قرآن، انسان باید مراتبی را بگذارند تا چشم قلب او باز شود و رویت و شهود تحقق یابد. از جمله مراتبی که به عنوان درجات صعود باید بگذارند، عبارتند از:
غلبه عقل بر شهوت: در گام اول باید عقل آدمی بر شهوت غلبه کند. بر این اساس، باید افکار و اندیشه ها به جای وهم و خیال در اختیار عقل نظری قرار گیرد و انسان جز به برهان سلطانی سخن نگوید نه این که بر اساس ظنون و خیال و وهم عمل کند(بقره، آیه 111؛ قصص، آیه 75؛ یونس، آیه 36؛ نجم، آیه 28)؛ و باید عقل عملی در اعمال و رفتار انسان نیز به جای غضب و شهوت مدیریت را در دست گیرد که انسان را به عبودیت خدا و جنات الهی برساند. در این راه باید نخست محرمات سپس مکروهات و در نهایت مباحات را کنار بگذارد.
غلبه قلب بر عقل: در گام دوم، آدمی باید کاری کند که قلب بر عقل چیره شود؛ زیرا عقل محاسبه گر است و در حقیقت دنبال بده و بستان است. از این روست که عبادتی که می کند یا از روی طمع به بهشت است یا خوف از دوزخ. اما قلب سرشار از محبت ایمان است و می خواهد عبادتش نه ترس از دوزخ باشد نه طمع بهشت؛ چنان که در دعای کمیل آمده و یا امیرمومنان امام علی(ع) در حدیث معروف انواع سه گانه عبادت بیان کرده است. البته باید توجه داشت که عبادت خوفی و طمعی مشکلی ندارد ولی مرحله اول است(سجده، آیه 16؛ اعراف، آیه 56) اما آن که به مرتبه عبادت محبتی می رسد، از مصادیق احسان اکرامی و در مقام محسنان است.(اعراف، آیه 56) این جا است که از همه چیز حتی بهشت به سوی خدا فرار می کند(ذاریات، آیه 50) و همه انواع تعلقات از مادی و معنوی را از خود خارج می کند(طه، آیه 12) و همان طوری که از حجاب های ظلمانی عبور کرده از حجاب های نوری نیز می گذرد و قلب او به یقین می رسد و حقایق را چنان که هست رویت می کند.(نجم، آیه 11؛ تکاثر، آیات 5 و 7؛ واقعه، آیه 95؛ حاقه ، آیه 1 و 2 و 51)
بنابراین، انسان دارای سه چشم است:
چشم مادی دنیوی که عالم شهادت و محسوس را با آن می بیند؛
چشم عقلی که حقایق برهانی را با آن می بیند و در اصطلاح همان تفکر و تعقل نامیده می شود؛
چشم قلبی که با آن حقایق هستی را رویت می کند.
از نظر قرآن کسانی به این چشم سوم دست می یابند که فراتر از چشم محسوس و چشم عقلی به چشم قلب توجه یابند. برای رسیدن به چشم سوم، باید سجده کرد؛ زیرا در سجدگاه است که انسان در گام اول چشم بر جهان مادی بسته است؛ و با سجده بر خاک در پیشگاه خدا، عقل محاسبه گر را به چالش می کشد و اجازه نمی دهد تا همانند ابلیس به قیاس و محاسبه بپردازد؛ بلکه اجازه می دهد تا چشم قلب باز شود.
جالب این که از نظر شیطان پرست و عرفان های کاذب چشم سوم دقیقا در سجده گاه آدمی در میانه دو چشم است، در حالی که این چشم سوم نیست، بلکه چشم قیاس گر شیطانی است که انسان را به جهان جنیان می برد و سرگرم خود می کند؛ زیرا قیاس حتی از نوعی تمثیلی آن که از سوی شیطان در باره برتری خود نسبت به آدم بیان شده است، خود نوعی عقل گرایی است که در بستر آن زاده می شود.
از آن جایی که ابلیس و شیاطین از سجده اجتناب می کنند و حاضر به آن نیستند تا سجده گاه خویش را بر خاک قرار دهند: قُلْنَا لِلْمَلَائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ لَمْ یَکُنْ مِنَ السَّاجِدِینَ(اعراف، آیه 11) این چشم شیطانی در سجده گاهی قرار دارد که حاضر به سجده نیست؛ اما کسانی که این چشم عقلی را با سجده می بندند، به چشم سوم حقیقی دست می یابند که شخص را قادر می سازد تا نه تنها عالم برزخ جنیان بلکه عالم برزخ برتر را نیز ببیند و بلکه از حقایق فراتر نشئات و عوالم دیگر را ببیند و رویت کنند. این همان چشم سوم حقیقی است که تنها با سجده بر اساس عبادت محبت تحقق می یابد که برترین درجات ایمان و تقوای الهی است که حق الیقین را برای آدمی به دنبال دارد.
در نزد پیامبر(ص) محبوب ترین افراد? همان اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام هستند؛ از این روست که خدا در معراج با زبان امیرمومنان امام علی(ع) با پیامبرش سخن می گوید. از پیامبر اکرم(ص) سؤال شد، در شب معراج، خداوند با چه زبانى با شما سخن گفت؟ حضرت فرمود: با زبان [و صداى] حضرت على(ع) و مى افزایند: به خداوند عرض کردم: یا رَبِّ أَنْتَ خَاطَبْتَنِی أَمْ عَلِی؟ خدایا تو با من صحبت کردى یا حضرت على(ع) ؟ خداوند فرمود: من موجودى هستم نه مانند اشیا و موجودات دیگر، با مردم مقایسه نمى شوم. با صفات و ویژگى هاى اشیا توصیف نمى گردم. تو را از نورم و على(ع)را از نور تو آفریدم. از درون قلبت مطلع شدم، محبوب تر از على(ع)را نزدت نیافتم؛ پس با زبان حضرت على(ع)با تو صحبت کردم، تا قلبت مطمئن شود.(محسن فیض کاشانى، تفسیر صافى، ج 3، ص 177؛ به نقل از موفق بن احمد خوارزمى از عبد الله بن عمر)
در حقیقت امام علی(ع) همانند شجره زیتون(قصص، آیه 30) ، واسطه و حجاب برای وحی قرار گرفته است.(شوری، آیه 51)
البته تنها محبوب ترین شخص در میان زنان، حضرت فاطمه(س) است که آن حضرت(س) همیشه به دیدار می شتافت و او را می بویید و می فرمود: «فاطمة حوراءٌ انسیة فکلّما اشتقتُ الی رائحة الجنّة شممت رائحة ابنتی فاطمة؛ فاطمه، حوریه ای در چهره انسان است. هر گاه مشتاق بوی بهشت می شوم، بوی فاطمه را استشمام می کنم.»(بحارالانوار، ج43، ص 4)
همچنین فرمود: «ابنتی فاطمة حوراءٌ آدمیة؛ دخترم فاطمه، حوریه ای است در سیمای آدمیان.»
همواره دخترش را می بوسید و می بویید. عایشه نقل می کند:«زمانی که فاطمه بر پیامبر وارد می شد، رسول خدا دست او را می گرفت، پس او را می بوسید و در جای خود می نشاند.»
روزی عایشه بر این کار اشکال گرفت که چرا این همه دخترت را می بوسی؟ پیامبر فرمود: هر زمان، فاطمه را می بوسم، بوی بهشت برین را از او استشمام می کنم.
این محبت پیامبر(ص) به حضرت فاطمه(س) استثنایی بود؛ زیرا فاطمه(س) بهشت پیامبر (ص) بود و هر گاه شور و شوق بهشت در دل او پدیدار می شد، گلوی فاطمه را می بوسید: «اذا اشتقتُ الی الجنّة قبّلتُ نحر فاطمة.» و بارها بر دهان دخترش بوسه زد: «کان کثیرا ما یقبّلها فی فمها».
هم چنین رسول خدا صلیاللهعلیهوآله درباره دخترش فاطمه(س) فرمود: فاطمه بضعه منى و هى نور عینى و ثمره فوادى و روحى التى بین جنبى و هى الحوراء الانسیه ؛فاطمه پاره وجود و نور دو چشم و میوه قلب من است؛ او روح و جان من است که در میان دو پهلویم قرار گرفته است؛ او حوریه اى است در سیماى انسان.(بحارالانوار, ج43, ص172.)
پیامبر می فرمود: لو کان الحُسنُ شخصاً لکان فاطمة، بل هی أعظم، إنّ فاطمة ابنتی خیر أهل الأرض عنصراً وشرفاً وکرماً؛ اگر حسن و نیکویی تشخص می یافت همانا آن فاطمه است؛ بلکه فاطمه اعظم و برتر از آن است؛ زیرا فاطمه دخترم برترین اهل زمین از نظر عنصر و شرف و کرامت است.(فرائد السمطین 2: 68.)
از همین روست که وقتی فرمان مباهله با نصارای نجران مطرح می شود و خدا می فرماید: فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَکُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَکُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْکَاذِبِینَ ؛ پس هر که در این باره پس از دانشى که تو را حاصل آمده با تو محاجه کند، بگو : پسرانمان و پسرانتان و زنانمان و زنانتان و انفس خودمان و انفس خودتان را فرا خوانیم ، سپس مباهله کنیم و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم. (آل عمران، آیه61) در تمام روایات تفسیری از اهل عامه و خاصه از شیعه و سنی، آمده است که پیامبر(ص) حسنین(ع) را به عنوان فرزندان خویش، حضرت فاطمه(ص) به عنوان «نساء» و زنان خویش و امیرمومنان امام علی(ع) را به عنوان نفس خویش به مباهله می برد؛ نه مردان و زنان دیگرش را.
از همین روست که وقتی آن حضرت(ص) می فرماید: محبوب ترین چیز در دنیا یا آن دنیایی که برای شما ارزشی است، برایم ارزش های دنیا در محبت به فاطمه(س) و عطر خوش و نماز است نه چیزی دیگر. بنابراین، وقتی رسول اللّه صلی الله علیه و آله می فرماید : حُبّبَ الیَّ مِن دُنیاکُم ثَلاثٌ: النّساءُ و الطِّیبُ و جُعِلَت قرّةُ عَینِی فِی الصَّلاةِ؛ رسول اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند: از دنیای شما سه چیز مورد علاقه من قرار داده شده است: زنان، عطر و نور چشم من در نماز است.(الغزّالی، احیاء علوم الدین،ج 4، ص 255؛ بحارالانوار، ج 76، ص 141، روایت های 8 و 9، باب 19؛ فیض کاشانی، المحجة البیضاء، ج 3، ص 68؛ کنزالعمّال، ج 6، ص 673) مرادش از این محبت به زنان، محبت به حضرت فاطمه(س) است که در آیه قرآن از آن به «نساء» تعبیر شده است؛ زیرا از نظر قرآن، محبت هماره دو طرفه است: یُحِبُّهُمْ وَیُحِبُّونَهُ؛ خدا آنان را محبوب می دارد و آنان نیز خدا را محبوب می دارند.(مائده، آیه 54) از همین روست که محبوب حضرت فاطمه(س) نیز در وهله نخست رسول الله (ص) و ایشان می فرماید: حُبِّبَ إلی مِن دُنیاکُم ثَلاثٌ: تِلاوَةٌ کِتابِاللهِ، وَالنَّظَرُ فی وَجهِ رَسولِاللهِ، وَالإنفاقُ فی سَبیلِاللهِ؛ سه چیز از دنیای شما محبوب من است: اوّل خواندن قرآن، دوم نگاه کردن به چهرهی رسولالله و سوم انفاق در راه خدا.(صحیفةالزهرا، قول 19 ؛ نهجالحیاة، زندگی نامه حضرت فاطمه سلام علیها ص 271؛ حدیث 164؛ وقائع الایّام، حدیث 295)
البته درباره حدیث پیامبر(ص) باید توجه داشت که هیچ یک از دیگر منابع حدیثی شیعه یا سنّی فرمایش حضرت را همراه با واژه «ثلاث» نقل نکرده اند(احمد بن حنبل، مسند، ج 3، ص 128، 199، 285 ؛ النسائی، السنن، ج 7، ص 61 و 62 ؛ شیخ صدوق، الخصال، ج 1، ص 154.) ؛ بلکه در برخی از نقل های دیگر این روایت، تنها «نساء» و «طیب» همراه باهم آمده است: ما احببت من عیش الدنیا الاّ الطیب و النساء(المتقی، کنزالعمال، ج 60، ص 673) در برخی نیز آمده است: ما اطیب من دنیاکم الاّ الطیب و النساء(محمد الحرّ العاملی، وسایل الشیعه، ج 7، ص 10 به نقل از: محمدبن یعقوب کلینی، فروغ الکافی، ج 2، ص 2 ) و «صلاة» در فرازی جداگانه نقل شده است: انّ جبرئیل قال: للنبی صلی الله علیه و آله : انّه قد حبّب الیک الصلوة فخذ منها ما شئت؛ جبرئیل به پیامبر(ص) فرمود: به درستی نماز برایت محبوب قرار داده شده پس هر چه می توانی به آن بچسب و از آن بهره بگیر!(احمد بن حنبل، مسند، ج 1، ص 245، 255 و 296) یا در منابع شیعی آمده است: عن النبی صلی الله علیه و آله قال: یا اباذر، انّ اللّه تعالی جعل قرّة عینی فی الصلاة و حببّها الیّ؛ از پیامبر(ص) ای اباذر! به راستی خدا تعالی در نماز چشم روشنی برایم قرار داده و آن را محبوبم ساخته است.(علامه طباطبایی، سنن النبی صلی الله علیه و آله ، ص 269؛ شیخ الطوسی، کتاب الأمالی، ج 2، ص 141)
انسان ها در مسیر رشد کمالی فرآیندی را پشت سر می گذارند؛ یعنی همان طوری که از هدایت و تقوای تکوینی و فطری(بقره، آیه 2؛ شمس، آیات 7 تا 10)، به تقوایی هدایت پاداشی می رسند(بقره، آیات 2 و 3)، هم چنین از درجه ای به درجه بالاتر می روند و از تقوای عام به خاص و از خاص به اخص بالا می روند و از مقام عدل به احسان و از احسان به مقام اکرام دست می یابند.
از نظر قرآن، مومنان را در مراتب آغازین درجه ای است، اما وقتی اهل علم و عمل بیش تر شد و ایمان و تقواهای برتر را به دست آورد(مائده، آیه 93) به جایی می رسد که خدا نخست علم الیقین سپس عین الیقین (تکاثر، آیات 5 و 7) و در نهایت حق الیقین را به او می دهد تا خودش روح و ریحان و جنت نعیم شود.(واقعه، آیات 89 و 95)
خدا می فرماید: یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَالَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ؛ خدا رتبه کسانى از شما را که گرویده، درجه ای؛ و کسانى را که دانشمند هستند درجاتی رفعت بخشد؛ و خدا به آنچه مى کنید آگاه است. (مجادله ، آیه 11)
البته باید توجه داشت که در برابر درجات، درکات سقوط است. هم چنین باید توجه داشت که از نظر قرآن هر درجه ای به معنای صعود نیست؛ از این روست که سخن از رفعت و صعود و نیل در آیات قرآنی به میان آمده است. رفعت به معنای بالا بردن است؛ کسانی که بالا می روند، برخی صعود می کنند و به سمت قله بالا می روند : إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ ؛ به سوی خدا کلمات طیب صعود می کند.(فاطر، آیه 10) این کلمات که صعود می کنند همان حقیقت انسان ها است؛ زیرا خدا از حضرت عیسی(ع) به کلمه یاد کرده و فرموده است: إِنَّمَا الْمَسِیحُ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ رَسُولُ اللَّهِ وَکَلِمَتُهُ أَلْقَاهَا إِلَى مَرْیَمَ ؛ مسیح عیسى بن مریم فقط پیامبر خدا و کلمه اوست که آن را به سوى مریم افکنده است.(نساء، آیه 171) البته زمینه ساز این صعود انسان، همان ایمان و عمل صالح است؛ چنان که خدا فرموده است: وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرفَعُهُ؛ عمل صالح آن را رفعت می دهد.(فاطر، آیه 10)
پس از نظر قرآن، انسان در گام اول درجه و سپس درجاتی را به دست می آورد تا به مقام صعود برسد. البته عمل صالح نقش رفعت دهنده را بازی می کند؛ زیرا امر ایمانی را با عمل می توان از حال به ملکه و سپس به مقوم ذات تبدیل کرد؛ یعنی حالت «عملوا الصالحات» را به «الصالحین» و سپس «اقامه الصالحین» تبدیل کرد، هم چنان که در اول اقسطوا سپس مقسطین و در نهایت قوامین بالقسط می شوند. پس این امور نقش زیادت ایمان را بازی می کنند: زَادَتْهُمْ إِیمَانًا ( انفال، آیه 8) تا جایی که انسان از «لَهُمْ دَرَجَاتٌ ؛ برای آنان درجاتی است(انفال، آیه 4) به جایی می رسد تا خودش درجات و معیار سنجش می شود:هُمْ دَرَجَاتٌ عِنْدَ اللَّهِ.(آل عمران، آیه 163)
به سخن دیگر، انسانی وقتی با بالابری چون عمل صالح «رفعت« یافت و «صعود» کرد و به قله نزدیک شد، در زمان به مقصد رسیده و مقصود را به دست آورد که از آن به «نیل» تعبیر می شود؛ خدا می فرماید: لَنْ یَنَالَ اللَّهَ لُحُومُهَا وَلَا دِمَاؤُهَا وَلَکِنْ یَنَالُهُ التَّقْوَى مِنْکُمْکَذَلِکَ سَخَّرَهَا لَکُمْ لِتُکَبِّرُوا اللَّهَ عَلَى مَا هَدَاکُمْ وَبَشِّرِ الْمُحْسِنِینَ؛ هرگز نه گوشتهاى آنها و نه خونهایشان به خدا نخواهد رسید؛ ولى این تقواى شماست که به او مى رسد. این گونه خداوند آنها را براى شما رام کرد تا خدا را به پاس آنکه شما را هدایت نموده به بزرگى یاد کنید و نیکوکاران را مژده ده. (حج، آیه 37) پس نیل و رسیدن به خدا تنها برای کسانی است که اهل تکبیر و محسنان باشند.
از نظر قرآن، انسان باید نوری را کسب کند تا از ظلمات بیرون رود. این نور غیر از نوری است که همه هستی به اعتبار تجلیات اسما و صفات الهی از آن برخوردارند.(نور، آیه 35)
نوری که انسان باید کسب کند و به سخن دیگر نور اکتسابی است، نوری است که با اسلام و ایمان به دست می آید؛ زیرا اسلام و ایمان نوری است که درون آدمی را روشن می کند و انسان را به جایگاهی می رساند که می تواند دیگران موجودات را به نورانیت خویش نورانیت بخشد.
تاکید قرآن بر نورانیت اسلام و ایمان یا اموری از این دست از آن جهت است که این ها خود بازتابی از حقیقتی دیگر است؛ زیرا از نظر قرآن، نور چیزی جز بازتاب حقیقت ضیاء و منبع نوری سراج نیست. از این روست که خدا خورشید را ضیاء(یونس، آیه 5) یا سراج(نوح، آیه 16) و قمر را بهره مند از نور دانسته و فرموده است: هُوَ الَّذِی جَعَلَ الشَّمْسَ ضِیَاءً وَالْقَمَرَ نُورًا؛ اوست کسى که خورشید را روشنایى بخشید و ماه را تابان کرد.(یونس، آیه 5)
بر این اساس، منبع ضیاء و روشنایی چیز دیگری است و آن چه ماه دارد، تابش و نور آن ضیاء و روشنایی خورشید است. بنابراین، الله به عنوان تجلیات حقیقت اسمایی است که از هویت الهی ظهور یافته است؛ از این روست که الله را نور دانسته نه ضیاء.(نور، آیه 35) پس خورشید حقیقت الله همان «هو» است: قل هو الله احد، بگو او همان الله یکتا است.(توحید، آیه 1)
البته خدا در قرآن، روشنایی که از حقیقت وجودی حضرت موسی(ع) تجلی می کرد، ضیاء دانسته است تا این گونه نشان دهد که انسان نیز می تواند منبع ضیاء باشد که انوارش به دیگران می رسد.(انبیاء، آیه 48؛ قصص، آیه 32؛ نمل، آیه 12)
از نظر قرآن، تنها خداست که می تواند به عنوان منبع روشنایی و ضیاء ، نوری را بفرستد تا دلهای مردمان نورانی شده و از ظلمات بیرون آید. از همین رو، در قرآن می فرماید: هُوَ الَّذِی یُنَزِّلُ عَلَى عَبْدِهِ آیَاتٍ بَیِّنَاتٍ لِیُخْرِجَکُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَإِنَّ اللَّهَ بِکُمْ لَرَءُوفٌ رَحِیمٌ؛ او همان کسى است که بر بنده خود آیات روشنى فرو مى فرستد تا شما را از تاریکیها به سوى نور بیرون کشاند و در حقیقت خدا نسبت به شما سخت رئوف و مهربان است.(حدید، آیه 9)
در جایی دیگر نیز می فرماید: هُوَ الَّذِی یُصَلِّی عَلَیْکُمْ وَمَلَائِکَتُهُ لِیُخْرِجَکُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَکَانَ بِالْمُؤْمِنِینَ رَحِیمًا ؛ اوست کسى که با فرشتگان خود بر شما درود و صلوات مى فرستد تا شما را از تاریکیها به سوى روشنایى برآورد و به مؤمنان همواره مهربان است. (احزاب، آیه 43)
این نوری که خدا در این آیات از آن سخن به میان آورده، همان نور اسلام و قرآن و ایمان است. از این رو، می فرماید: قَدْ جَاءَکُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَکِتَابٌ مُبِینٌ ؛ هر آینه از سوی خدا برای شما نور و کتابی روشنگر آمده است.(مائده، آیه 15؛ و نیز : توبه، آیه 32؛ صف، آیات 7 و 8) در جایی دیگر نیز می فرماید: أَفَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ فَهُوَ عَلَى نُورٍ مِنْ رَبِّهِ؛ پس آیا کسى که خدا سینه اش را براى پذیرش اسلام گشاده و در نتیجه برخوردار از نورى از جانب پروردگارش است.(زمر، آیه 22)
از نظر قرآن، خدا از طریق کلمات تامات و مظاهر تمامی اسماء و صفات خویش یعنی پیامبر(ص) و اهل بیت علیهم السلام ایشان به اعتبار نفس آن حضرت(آل عمران، آیه 61) همه هستی را روشن کرده است؛ زیرا آن ها صادر نخست الهی هستند. بنابراین، آنان نه تنها خودشان نور بلکه ضیاء و سراج و منبع نورانیت برای دیگران هستند. خدا برای پیامبر(ص) غیر از روحی که به همگان داده، روحی خاص عنایت کرده که آنان را ضیاء و سراج و منبع نور می کند. خدا می فرماید: وَکَذَلِکَ أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ رُوحًا مِنْ أَمْرِنَا مَا کُنْتَ تَدْرِی مَا الْکِتَابُ وَلَا الْإِیمَانُ وَلَکِنْ جَعَلْنَاهُ نُورًا نَهْدِی بِهِ مَنْ نَشَاءُ مِنْ عِبَادِنَا وَإِنَّکَ لَتَهْدِی إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ؛ و همین گونه روحى از امر خودمان به سوى تو وحى کردیم تو نمى دانستى کتاب چیست و نه ایمان کدام است؛ ولى آن را نورى گردانیدیم که هر که از بندگان خود را بخواهیم به وسیله آن راه مى نماییم و به راستى که تو به خوبى به راه راست هدایت مى کنى.(شوری، آیه 52) پس پیامبر(ص) از روحی از مقام امری به شکل خاص برخوردار است که می تواند به دیگران نورانیت ببخشد. این روح در تجلیات خویش به شکل قرآن و ایمان و اسلام خودنمایی می کند؛ زیرا بخشی از وجود پیامبر(ص) است.(همان) از نظر قرآن، انسان های مومن از همین روح خاص الهی از طریق تزکیه پیامبر(ص) بهره مند می شوند.(مجادله، آیه 22)پس این روح غیر از روحی است که در همه انسان ها دمیده می شود.(حجر، آیه 29؛ ص ، آیه 72)
بنابراین، این پیامبر(ص) است که از روح خاصی برخوردار است که می تواند نورانیتی را ایجاد کند تا دیگران از آن بهره گیرند. به سخن دیگر، پیامبر(ص) و اهل بیت(ع) چنان که گفته شد می توانند با بهره گیری از اموری از جمله آیات روشن قرآن، انسان را از ظلمات به نورانیت برسانند. از این روست که خدا می فرماید: قَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَیْکُمْ ذِکْرًا رَسُولًا یَتْلُو عَلَیْکُمْ آیَاتِ اللَّهِ مُبَیِّنَاتٍ لِیُخْرِجَ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ؛ به راستى که خدا سوى شما ذکری پیامبرى فرو فرستاده است که آیات روشنگر خدا را بر شما تلاوت مى کند تا کسانى را که ایمان آورده و کارهاى شایسته کرده اند از تاریکیها به سوى روشنایى بیرون برد.(طلاق، آیات 10 و 11)
در این آیات به صراحت بیان شده که خود پیامبر(ص) ذکر الهی و رسول خدایی است که همین رسول الله - نه آیات قرآنی - است که انسان را از ظلمات به سوی نور بیرون می برد.
به سخن دیگر، خود پیامبر(ص) ذکر است و هم اوست که می تواند نوربخشی کرده و انسان را به نور برساند. بنابراین، قرآنی به تنهایی کاری نمی تواند بکند، و کسانی که تنها به قرآن بسنده می کنند و از الطاف پیامبر(ص) در قالب محبت اطاعت و اتباع(آل عمران، آیات 31 و 32) بهره نمی برند، هرگز با قرآن به نور و نورانیت نمی رسند و دست ایشان از نور و نورانیت کوتاه است؛ زیرا منبع نور و سراج منیر الهی خود پیامبر(ص) است و نورانیت قرآن و اسلام و ایمان از این منبع و سراج و ضیاء تغذیه می کند؛ چنان که خدا می فرماید: یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِنَّا أَرْسَلْنَاکَ شَاهِدًا وَمُبَشِّرًا وَنَذِیرًا وَدَاعِیًا إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَسِرَاجًا مُنِیرًا؛ اى پیامبر ما تو را به عنوان گواه و بشارتگر و هشداردهنده و دعوت کننده به سوى خدا به فرمان او و چراغى تابناک فرستادیم. (احزاب، آیات 45 و 46)
بنابراین، همان طوری که تعلیم و تزکیه الهی از طریق پیامبر(ص) است(بقره، آیات 129 و 151؛ آل عمران، آیه 164؛ جمعه، آیه 2) هم چنین نورانیت یابی انسان تنها با چراغ منیر و ضیاء شمس وجود پیامبر(ص) و اهل بیت عصمت و طهارت (ع) است و هر کسی بخواهد امروز و دیروز از نور بهره مند شود باید به آنان توسل و تمسک جوید و به عروه الوثقای اهل بیت و مودت و محبت ایشان چنگ زند و بیاویزد که حبل الله المتین هستند؛ به طوری که تار و پود اسلام چنان با قرآن و اهل بیت(ع) عجین شده که نمی تواند آنها را از هم جدا کرد؛ از همین روست که پیامبر(ص) می فرماید: انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله وعترتی ما ان تمسکتم بهما لن تضلوا بعدی: کتاب الله فیهالهدی والنور حبل ممدود من السماء الی الارض وعترتی اهل بیتی وان اللطیف الخبیر قد اخبرنیانهما لن یفترقا حتی یردا علی الحوض وانظروا کیف تخلفونی فیهما ؛ من در میان شما دو امانت نفیس و گرانبها میگذارم یکی کتاب خدا قرآن و دیگری عترتم اهل بیت را تا وقتی که از این دو تمسک جویید، هرگز گمراه نخواهید شد و این دو یادگار من هیچگاه از هم جدا نمیشوند تا کنار حوض کوثر بر من وارد شوند.»(مستدرک حاکم، ج 3، ص 124؛ کلینی، کافی، ج 1، ص 294.)
از آن جایی که تنها چهارده معصوم(ع) معلم و مزکی حقیقی انسان هستند و فرشتگان شاگردان آن مکتب، حضرت آدم(ع) نتوانست در مقام تعلیم حقیقی نوری قرار گیرد و تنها به تعلیم انبایی و علم حصولی فرشتگان پرداخت.(بقره، آیات 30 تا 33)
انسان یک هویت خدایی دارد که نمی توان آن را نادیده گرفت. خدا می فرماید: اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ؛ بدانید که الله حایل میان مرد و قلبش است.(انفال، آیه 24)
شکی نیست که حقیقت انسان همان قلب انسانی است. این قلب می تواند سالم و سیلم (صافات، آیه 84؛ شعراء، آیه 89) باشد یا بیمار و مریض(بقره، آیه 10؛ مائده، آیه 52؛ احزاب، آیه 60؛ حج، آیه 53)
این قلب که حقیقت انسانی را تشکیل می دهد، وقتی سالم و سلیم باشد، از ایمان برخوردار شده و در فرآیندی خدا آن را تثبیت می کند. چنان که خدا می فرماید: أُولَئِکَ کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمَانَ وَأَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ؛ در دل اینهاست که خدا ایمان را نوشته و ثابت داشته و آنها را با روحى از جانب خود تایید کرده است.(مجادله، آیه 22)
گام های که انسان برای تثبیث این ایمان بر می دارد، کارهای نیکی چون انفاق است؛ چنان که خدا می فرماید: وَمَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ وَتَثْبِیتًا مِنْ أَنْفُسِهِمْ...؛ و مَثَل صدقات کسانى که اموال خویش را براى طلب خشنودى خدا و استوارى روحشان انفاق مى کنند...(بقره، آیه 265)
اما مساله این است که خدا در میان هستی آدمی چنان است که میان شخص و حقیقت او، این خدا است که حایل است. سخن این است که در این آیه سخن از حیلوله شدن فعل خدا نیست؛ بلکه حیلوله شدن خود الله است. هم چنین در باره اقسام بهشت ها و جنات می فرماید که افزون بر جنت فعل و جنت صفات، جنت ذاتی است که انسان وارد آن می شود: وَ ادْخُلِی جَنَّتِی(فجر، آیه 30)
از این آیه 24 سوره انفال به دست می آید که انسان یک هویت خدایی دارد که اصولا بی آن معنا نمی یابد؛ البته همه آفریده های الهی این گونه هستند؛ ولی انسان به سبب همه کمال تجلیاتی که در قالب «نفخت من روحی»(حجر، آیه 29) بیان شده است، از یک جایگاه برتری برخوردار است. البته معیت خدا(حدید، آیه 4) به معنای معیت آفریده با خدا نیست؛ بلکه در اضافات اشراقی این گونه است که یکی قریب(بقره، آیه 186) بلکه اقرب(واقعه، آیه 85) و آن دیگر بسیار بعید باشد، از همین رو، به جای مناجات، منادات دارد و ندا از دور می دهد؛ چنان که دوزخیان این گونه هستند.(قصص، آیه 74) بنابراین، هر انسانی یک هویت الهی دارد؛ زیرا خدا همه حقیقت او را پر کرده است.
الله به عنوان نور السموات و الارض(نور، آیه 35) همه هستی از جمله همه هستی و وجود انسان را پر کرده است؛ پس هر یک از آفریده ها در حقیقت همانند پنجره ای بازتاب دهنده تجلیات صفاتی و اسمایی همان اسم جامع الله هستند. بنابراین، هر آفریده ای به فراخور استعداد خویش نوری را می تاباند و هویت و ماهیتی را برای خودش می سازد. آن مرد بودن ماهیت محدود انسان و آن قلب آینه اسماء و صفات الهی و هویت انسان را تشکیل می دهد. بنابراین، میان ماهیت و هویت هر انسانی این خدا است که حایل شده و به آن معنا می بخشد. پس اگر الله نباشد چیزی از ماهیات و هویات نمی ماند. از این روست که امیرمومنان امام علی(ع) می فرماید: ما رَأَیْتُ شَیْئاً إلّا وَ رَأَیْتُ اللهَ قَبْلَهُ وَ مَعَهُ و بَعْدَهُ؛ چیزی را ندیدم جز آنکه پیش از آن، و با آن، و پس از آن خدا را دیدم. (علم الیقین، فیض کاشانی، ج 1، ص 49)
انسان موجودی اخلاقی است؛ زیرا همین اخلاق پسندیده و زیبا است که انسان را از دیگر آفریده های الهی جدا می کند. در روایات بسیاری به جلوه های اساسی اخلاق که همان دین داری، حیا و عفت است ، اشاره شده است؛ زیرا دین داری از نظر آموزه های وحیانی قرآن، چیزی جز اخلاق مداری و اخلاق محوری نیست؛ چرا که همه آموزه های آن در قالب بایدها و نبایدها یا نبایدها و شایدها، به چیزهایی اشاره دارد که در یک کلمه بیانگر عدالت در مرتبه مقابله به مثل، احسان در مرتبه عفو و گذشت و اکرام در مرتبه ایثار از حق و حقوق است. از همین روست که پیامبر(ص) می فرماید: إِنَّمَا بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ مَکَارِمَ الْأَخْلَاقِ؛ جز برای اتمام مکارم اخلاقی برانگیخته نشده ام.(بحارالانوار، ج 16، ص 210)
از آن جایی که دین اسلام، دین مطابقت فطرت غیرقابل تبدیل و تحویل است(روم، آیه 30)، به طور طبیعی احکام آن ناظر به فطرت انسانی است؛ زیرا احکام آن چه را که مصحلت تمام دارد در قالب واجب و آن چه مصلحت ناقص دارد، در قالب مستحب قرار داده است؛ چنان که حرام و مکروه چیزی است که مفسدت تمام یا ناقصی دارد.
بنابراین، وقتی خدا حکم حجاب را در راستای تامین حیا و عفت فردی و عمومی، واجب می کند، در آن مصلحت تمامی را دیده که در آیات قرآنی از آن سخن گفته است.(نور، آیه 30؛ احزاب، آیات 23 و 33 و 59 و آیات دیگر)
از مهم ترین، مصالحی که قرآن به عنوان آثار حجاب یاد کرده، اموری چون خیر و صلاح فرد و اجتماع(نور، آیه 60)، مصونیت از تعرض و اذیت و آزار(احزاب، آیه 59)، طهارت درونی و قلبی زنان و مردان(احزاب، آیه 53)، تمایز زنان آزاده از کنیز و بردگان (احزاب، آیه 59)، آمرزش الهی(همان) و مانند آن ها است.
بنابراین، کسانی که به جای حجاب و پاکدامنی و عفت و حیا، به سراغ بی حجابی و بی عفتی و بی حیایی می روند، خود را در شرایطی قرار می دهند که نخستین آسیب را به خودشان وارد می سازند.
از آن جایی که چنین رفتاری ضد قانونی و اخلاقی موجب ناپاکی فرد و خروج از مسیر طهارت قلبی و فطرت سالم است، به طور طبیعی قلب و دل این افراد به زنگار گناه آلوده و سپس طبیعت اصلی خود را از دست می دهد و طبیعت ثانوی را به خود می گیرد. از این روست که از انسانی طیب به انسانی خبیث و پلید تبدیل می شود. به طور طبیعی کسانی که خبیث و پلید هستند به سوی آنان کشیده می شوند. بنابراین، تعرض و اذیت و آزار نسبت به زنان بی حجاب و خبیث از سوی خبیثان انجام می شود. خدا می فرماید: الْخَبِیثَاتُ لِلْخَبِیثِینَ وَالْخَبِیثُونَ لِلْخَبِیثَاتِ وَالطَّیِّبَاتُ لِلطَّیِّبِینَ وَالطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّبَاتِ؛ زنان پلید براى مردان پلیدند و مردان پلید براى زنان پلید و زنان پاک براى مردان پاکند و مردان پاک براى زنان پاک.(نور، آیه 26)
بنابراین، از آن جایی که مترفان و بی دردان جامعه از سرمایه داران و رفاه زدگان بدمست، بزرگ ترین مجرمان اجتماع هستند(انعام، آیه 123)، این افراد برای هوسرانی به سراغ زنان خبیث و پلید می روند و با جرم و جنایت به آنان تجاوز می کنند؛ زیرا این زنان خود خواسته اند که با آنان هم چون عروسک های جنسی رفتار شود. بنابراین نباید از اجتماع و نیروهای انتظامی بخواهند ایشان را از مترفان و اشرار حفظ کنند و وقتی به آنان تجاوز جنسی و تعرضی صورت گرفته اعتراض کنند و شکایتی داشته باشند؛ زیرا خود چنین خواسته اند و به دست خویش امنیت خود را در معرض خطر و نابودی قرار داده اند.(احزاب، آیه 59)
به سخن دیگر، زنان بی حجاب در محیط خود را همانند بردگان و کنیزکان جنسی قرار داده و با رفتارهای نابهنجار خویش فضایی را ایجاد می کنند تا افراد خبیث اجتماع متعرض آنان شوند؛ زیرا زنان آزاده اجازه نمی دهد تا در اجتماع مشهور به رفتاری شود که بیانگر علاقه به فساد جنسی است تا اشرار و خبیثان متعرض آنان شوند. (همان) در حقیقت خود کرده را تدبیر نیست.
به هر حال، زنانی که در انقلاب اسلامی علیه آن انقلاب بی حجابی یا بدحجابی راه می اندازند، در خیابانی دو طرفه به جای صعود و سلامت، دنبال سقوط و بیماری و شقاوت هستند. اینان به طور طبیعی باید خود را برای جرم و جنایت از سوی اشرار و مردان خبیث آماده کنند؛ و هیچ گاه نباید تقاضا و یا انتظار امنیت از سوی دولت و امت داشته باشند؛ زیرا کسی که خود را بی حجاب می کند، مانند مرداری است که لاشخورها را به سوی خود جلب و جذب می کند؛ چرا که «کبوتر با کبوتر ، باز با باز / کند هم جنس با هم جنس پرواز».
از نظر قرآن، کسانی دنبال شبهات علمی در مسایلی چون قیامت و ایجاد شبهه در محکمات و تمسک به متشابهات هستند که می خواهد با این شبهه علمی، شهوت عملی خویش را تحقق بخشند و دری از بی بند و باری به روی خویش بگشایند.(قیامت، آیات 1 تا 5) به عنوان نمونه، برخی حکم نماز را با حکم حجاب یکسان دانسته و گفته اند، در حالی که حکم نماز فردی و ترک آن مجازات اخروی دارد، اما حکم حجاب یک حکم قانونی در راستای تامین امنیت فردی و جمعی افراد اجتماع است و میان این دو حکم تفاوت ماهوی است؛ از این روست که مخالفت با حکم نماز مجازات دنیوی به دنبال ندارد، اما مخالفت با حکم حجاب همانند حکم دزدی، مجازات دنیوی و اخروی به دنبال خواهد داشت.
خدا همه هستی را پر کرده است؛ زیرا صمد است و صمد چیزی است که جوف ندارد و تهی نیست؛ و غنای او در بی نیازی مطلق است. چنین خدایی، همه جا است؛ چه در آسمان چه در زمین یا هر جایی دیگر.(زخرف، آیه 84) از همین روست که خدا با همه چیز و در همه چیز است؛ ولی به تعبیر امیرمومنان امام علی(ع) نه ممزوج و آمیخته(نهج البلاغه، خطبه، آیه 1)، بلکه این همراه و معیت خدا، همراهی قیومی است؛ یعنی به هر چیزی هستی و وجود می بخشد. از همین روست که از حقیقت وجودی خودمان به خودمان نزدیک تر است: وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْکُمْ وَلَکِنْ لَا تُبْصِرُونَ ؛ و ما به آن محتضر از شما نزدیکتریم، ولى نمى بینید. (واقعه، آیه 85) و نیز می فرماید: وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ؛ بدانید که همانا خدا میان مرد و قلبش حایل است.(انفال، آیه 24)
از نظر قرآن، سه نوع معیت و همراهی میان خدا با مخلوق به ویژه انسان وجود دارد:
معیت قیومی: این که خدا به عنوان هستی بخش هر موجودی با او است؛ زیرا خدا «الحی القیوم» است.(بقره، آیه 255؛ آل عمران، آیه 2) قرآن می فرماید: وَهُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنْتُمْ؛ هر کجا باشید او با شماست.(حدید، آیه 4)
معیت رحیمی: نوع دیگر از همراهی خدا ، همراهی تشریفی و از نظر لطف و رحمت خاص رحیمی اوست. این نوع همراهی را خدا با بندگان صالح خویش دارد؛ چنان که می فرماید: إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِینَ اتَّقَوْا وَالَّذِینَ هُمْ مُحْسِنُونَ؛ به راستی خدا با کسانی است که تقوا می ورزند و کسانی که آنان محسن هستند.(نحل، آیه 128) و نیز می فرماید: وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِینَ؛ به راستی خدا با محسنان است.(عنکبوت، آیه 16)
معیت قهری: نوع سوم از همراهی و معیت خدا، همراهی غضبی الهی است. خدا می فرماید: قَالَ کَلَّا فَاذْهَبَا بِآیَاتِنَا إِنَّا مَعَکُمْ مُسْتَمِعُونَ؛ خدا فرمود: نه چنین نیست! نشانه هاى ما را براى آنان ببرید که ما با شما شنونده ایم.(شعراء، آیه 15) این همراهی با موسی و هارون علیهما السلام از نوع رحیمی و برای فرعون و فرعونیان از باب معیت قهری است.