سفارش تبلیغ
صبا ویژن
رشک بردن زن کفران است و رشک بردن مرد ایمان . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :331
بازدید دیروز :328
کل بازدید :2106411
تعداد کل یاداشته ها : 1987
103/9/22
6:29 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
خلیل منصوری[174]
http://www.samamos.com/?page_id=2

خبر مایه
پیوند دوستان
 
فصل انتظار اهالی بصیرت هزار دستان سرباز ولایت رایحه ی انتظار اقلیم شناسی دربرنامه ریزی محیطی .:: مرکز بهترین ها ::. نگارستان خیال جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی نگاهی نو به مشاوره پلاک آسمانی،دل نوشته شهدا،اهل بیت ،و ... حمایت مردمی دکتر احمدی نژاد آقاشیر کلّنا عبّاسُکِ یا زَینب صراط مستقیم هم رنگــــ ِ خـــیـــآل جبهه مقاومت وبیداری اسلامی کالبد شکافی جون مرغ تا ذهن آدمیزاد ! تکنولوژی کامپیوتر وبلاگ منتظران سارا احمدی بوی سیب BOUYE SIB رمز موفقیت محقق دانشگاه سرزمین رویا وبلاگ تخصصی فیزیک پاک دیده آدمک ها ✘ Heart Blaugrana به نام وجود باوجودی ... سرباز حریم ولایت دهکده کوچک ما از قرآن بپرس کنیز مادر هرچه می خواهد دل تنگت بگو •.ღ♥ فرشتــ ـــ ـه تنهــ ــ ــایی ♥ღ.• پیامبر اعظم(ص) عطاری عطار آبدارچی ستاد پاسخگویی به مسایل دینی وبلاگ شخصی امین نورا چوبک نقد مَلَس پوست کلف دل نوشت 14 معصوم وقایع ESPERANCE55 قدرت شیطان دنیای امروز ما تا ریشه هست، جوانه باید زد... آواز یزدان خلوت تنهایی کتاب شناسی تخصصی اس ام اس عاشقانه طرحی نو برای اتحاد ایرانیان سراسر گیتی در گوشی با خدا **** نـو ر و ز***** اس ام اس سرکاری و خنده دار و طنز دنیا به روایت یوسف جاده خدا خام بدم ایلیا حرفای خودمونی من بازی بزرگان کویر مسجد و کلیسا - mosque&church دنیای ماشین ها بچه دانشجو ! پژواک سکوت گنجهای معنوی دنیای موبایل منطقه‏ ممنوعه طلبه علوم دینی مسافر رویایی انواع بازی و برنامه ی موبایل دانشجو خبر ورزشی جدید گیاهان دارویی بانوی بهشتی دو عالم سلام

از مرحوم صاحب جواهر نقل شده است که اگر خداوند جان را بگیرد و سپس به تو باز گرداند و یا این که به تو بگویند که تا چند روز دیگر زنده هستی چه می کنی ؟ آیا به عبادت و نماز صرف می گذارنی یا کار دیگر انجام می دهی ؟

آن بزرگوار می فرماید که این مدت را به خدمت خلق خدا مشغول می شوم ولو اگر شده در کنار در منزل می نشینم و برای کسانی که استخاره می خواهند، استخاره می گیرم.

این سیره ای است که عالمانی چون صاحب جواهر و امام خمینی(ره) بر اساس سیره عملی الگوهای زندگی خود یعنی سیره معصومان(ع) آموخته و عمل کرده اند. امام خمینی(ره) اوج عرفان را در عمل اجتماعی و خدمتکاری مردم می دانست و به فرزندش احمد خمینی(ره) عرفان عملی را این گونه معرفی می کند:

پسرم! من چنین حالى را اگر بگویم به همه مقامات دنیوى مى‏دهم، باور کن. ولى هیهات، خصوصاً از مثل من گرفتار به دام‏هاى ابلیس و نفس خبیث.

پسرم! از من گذشته یَشِیبُ ابْنُ آدم وَ یَشُبُّ فِیهِ خَصْلَتان: الحِرْصُ وَ طُولُ الْأَمَلِ. لکن تو نعمت جوانى دارى و قدرت اراده، امید است بتوانى راهىِ طریق صالحان باشى. آنچه گفتم بدان معنى نیست که خود را از خدمت به جامعه کنار کشى و گوشه گیر و کَلِّ بر خلق اللَّه باشى که این از صفات جاهلان مُتنسِّک است یا درویشان دکان‏دار. سیره انبیاى عظام- صلّى اللَّه على نبیّنا و علیهم اجمعین- و ائمه اطهار- علیهم السلام- که سرآمد عارفان باللَّه و رستگان از هر قید و بند، و وابستگان به ساحت الهى در قیام به همه قُوى‏ علیه حکومت‏هاى طاغوتى و فرعون‏هاى زمان بوده و در اجراى عدالت در جهان رنج‏ها برده و کوشش‏ها کرده‏اند، به ما درس‏ها مى‏دهد و اگر چشم بینا و گوش شنوا داشته باشیم راه گشایمان خواهد بود مَنْ أَصْبَحَ وَ لَمْ یَهْتَمَّ بِأُمُورِ الْمُسْلِمِینَ فَلَیْسَ بِمُسْلِمٍ.

پسرم! نه گوشه‏گیرى صوفیانه دلیل پیوستن به حق است، و نه ورود در جامعه و تشکیل حکومت، شاهد گسستن از حق. میزان در اعمال، انگیزه‏هاى آنها است. چه بسا عابد و زاهدى که گرفتار دام ابلیس است و آن دام‏گستر، با آنچه مناسب او است چون خودبینى و خودخواهى و غرور و عُجْب و بزرگ‏بینى و تحقیر خلق اللَّه و شرک خفىّ و امثال آنها، او را از حق دور و به شرک مى‏کشاند. و چه بسا متصدى امور حکومت که با انگیزه الهى به معدن قرب حق نائل مى‏شود، چون داود نبى و سلیمان پیامبر- علیهما السلام- و بالاتر و والاتر چون نبى اکرم- صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم- و خلیفه بر حقّش على بن ابی طالب- علیه السلام- و چون حضرت مهدى- ارواحنا لِمَقْدَمِه الفداء- در عصر حکومت جهانى‏اش. پس میزان عرفان و حرمان، انگیزه است. هر قدر انگیزه‏ها به نور فطرت نزدیکتر باشند و از حُجب حتّى حُجب نور وارسته‏تر، به مبدأ نور وابسته‏ترند تا آنجا که سخن از وابستگى نیز کفر است.

پسرم! از زیر بار مسئولیت انسانى که خدمت به حق در صورت خدمت به خلق است شانه خالى مکن که تاخت و تاز شیطان در این میدان، کمتر از میدان تاخت و تاز در بین مسئولین و دست‏اندرکاران نیست و دست و پا براى به دست آوردن مقام هر چه باشد- چه مقام معنوى و چه مادى- مزن به عذر آنکه مى‏خواهم به معارف الهى نزدیک شوم یا خدمت به عباد اللَّه نمایم؛ که توجه به آن از شیطان است چه رسد که کوشش براى به دست آوردن آن. یکتا موعظه خدا را با دل و جان بشنو، با تمام توان بپذیر و در آن خط سیر نما: قُلْ انَّما أَعِظُکُمْ بِواحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّه مَثْنى‏ وَ فُرادى‏.

میزان در اول سیر، قیام للَّه است هم در کارهاى شخصى و انفرادى و هم در فعالیت‏هاى اجتماعى. سعى کن در این قدم اول موفق شوى که در روزگار جوانى آسانتر و موفقیّت‏آمیزتر است. مگذار مثل پدرت پیر شوى که یا درجا زنى و یا به عقب برگردى.( صحیفه امام، ج‏18، ص، 512 تا 513

پسرم! ما که عاجز از شکر او و نعمت‏هاى بى‏منتهاى اوییم، پس چه بهتر که از خدمت به بندگان او غفلت نکنیم که خدمت به آنان خدمت به حق است؛ چه که همه از اویند.

هیچ گاه در خدمت به خلق اللَّه خود را طلبکار مدان که آنان به حقّ منّت بر ما دارند، که وسیله خدمت به او- جلّ و علا- هستند. و در خدمت به آنان دنبال کسب شهرت و محبوبیت مباش که این خود حیله شیطان است که ما را در کام خود فرو برد. و در خدمت به بندگان خدا آنچه براى آنان پرنفع‏تر است انتخاب کن، نه آنچه براى خود یا دوستان خود؛ که این علامت صدق به پیشگاه مقدس او- جلّ و علا- است.( صحیفه امام، ج‏20، ص: 154 تا 159)

امام موسی بن جعفرالکاظم(ع) می فرماید: قال الامام الکاظم علیه السّلام: اِنَّ خَواتیمَ أعمالِکُم قَضاءُ حَوائجِ إخوانِکُم والإحسانِ إلیهِمْ ما قَدَرْتُم و الاّ لَمْ یُقْبَلْ مِنْکُم عَمَلٌ؛ همانا مُهر قبول اعمال شما، برآوردن نیازهای برادرانتان و نیکی کردن به آنان در حد توانتان است و الا اگر چنین نکنید، هیچ عملی از شما پذیرفته نمی شود.(بحار الانوار، ج 75، ص 379)

بنابراین، پذیرش ایمان به عمل صالحی است که نمی توان آن را جدا از خدمت به خلق معنا کرد. از این روست که امیرمومنان علی (ع) در بیان ایمان و مفهوم آن می فرماید: : راس الایمان الاحسان الى الناس؛ اساس ایمان همان احسان به مردم است.(غرر الحکم، ج 4، ص 52)

امام صادق(ع) نیز در تفسیر ایمان خالص و واقعی می فرماید: من خالص الایمان، البر بالاخوان والسعى فى حوائجهم فى العسر والیسر؛ نیکى به برادران دینى و تلاش و جدیت براى رفع مشکلات آنان در تمام زمینه ها و در هر شرایط، برخاسته از ایمان خالص است.(بحارالانوار، ج 71، ص 317)

این که صاحب جواهر و امام خمینی این گونه بر خدمت به خلق هر چند به استخاره گرفتن اهمیت می دهند و اگر جانی را از خدا ستانیده باشند می خواهند آن را صرف مهم ترین، کلیدی ترین، بهترین، عبادی ترین و نیکوترین کار کنند، خدمت به خلق می دانند، از آن روست که امامان معصوم(ع) بر اساس آموزه های وحیانی این گونه حقیقت زندگی را می دیدند و حقیقت دینداری را تفسیر می کردند و خود بدان عمل نمی نمودند. از امام حسین(ع) روایت است که فرمود: قال الامام الحسین - علیه السلام - : اِنَّ حَوائِجَ النَّاسِ اِلَیکُم مِن نِعَمِ اللهِ عَلَیکُم، فَلا تَمِلُّوا النِّعَم؛ درخواست های مردم از شما، از نعمت های الهی است برای شما، از این نعمت ها ملول و خسته نشوید.(بحار الأنوار، ج 74، ص 318)

البته انسان می بایست مواظبت نماید که این خدمتکار و نوکری به بردگی کشیده نشود. به این معنا که خدمت بی مزد و مواجب به معنای زدودن کرامت انسانی از خود نیست. بنابراین اگر کسی بخواهد شما را به استخدام خود در آورد و بهره کشی و استثمار نماید، می بایست هوشیار بود و خط قرمزی خدمتکاری را از بردگی باز شناخت. از این روست که در روایات و آموزه های اسلامی از واژه خدمت استفاده شده است که بیانگر اقدام شخص به عمل خیرخواهانه و نیک می باشد و هر گونه استخدام یعنی به کار گیری دیگران از شما بی مزد و مواجب دور از کرامت و شان آدمی دانسته و به شدت از آن پرهیز داده شده است. امام صادق(ع) در بیان خط قرمز و مرزهای میان خدمتکاری و بردگی می فرماید: إخْدِم أخاکَ فَإنْ إستَخدَمَکَ فَلا و لا کَرامَةَ؛ برادر خود را خدمت کن، اما اگر تو را به خدمت کشید (سوء استفاده کرد)، خدمتش نکن و وقعی بدو مگذار. (الاختصاص، ص 243)

باشد با شناخت حقیقت ایمان و اسلام، همواره در مقامی قرار گیریم که شایسته خلافت انسانی است؛ چرا که بروز و ظهور خلافت انسانی در مظهریت از ربوبیت و پروردگاری خداوند است که از نشانه های آن خدمت به خلق و آفریده های الهی و فراهم آوری بهترین شرایط برای رسانیدن آنها به کمال است و در این میان خدمت به مردم به ویژه مومنان بسیار ارزشی و گرانمایه تر از هر عملی عبادی دیگری است؛ چرا که نماز و روزه و مانند آن گام هایی برای خودسازی و رسیدن به مقام خدایی شدن و بازگشت در مسیر خدمت به خلق و دستگیری آنان است. از این روست که در سفر چهارم از سفرهای چهارگانه عرفانی، بازگشت به خلق با همراهی خالق جهت پروردگاری در میان خلق و رسانیدن آنان به کمال مطرح می شود و خداوند در آیاتی بسیار از جمله سوره عصر، تنها راه رهایی از خسران و زیان ابدی را خودسازی و دیگری سازی از طریق دستگیری به مردمان می شمارد.


  
  

امام خامنه ای رهبر معظم انقلاب اسلامی، امسال را سال همت مضاعف و کار مضاعف نامیده است. درباره همت و مفهوم آن بارها در مطبوعات و رسانه ها مطالبی گفته و نوشته شده است. اما به نظر می رسد که کم تر به این توجه شده که امام خامنه ای مدظله الوارف چه اراده ای از این واژه و اصطلاح دارند. در حقیقت هر کسی از ظن خود شود یار من؛ وز درون من نجست اسرار من.

وی در دیداری با اعضای سازمان حوزه ها و مدارس علمیه همت را تعریف کرده است. وی می فرماید: خداوند متعال وعده فرموده است که زمینه، زمینه رشد حق است. این زمینه ای است که خداوند متعال در طبیعت عالم نهاده است. پس زمینه فراهم است . معداتی هم که بروز این فکر و پیروزی انقلاب اسلامی و این ها در جهان فرام کرده، در جای خود معلوم است؛ چیزی که لازم است، این است که ما اول همت بگماریم بعد تلاش کنیم.

همت گماشتن؛ یعنی این که انسان یاس را از افق دید خودش دور کند؛ و الا اگر مایوس باشیم، به چه همت بگماریم؟! شما یک وقت همت می گمارید که از روی زمین پرواز کنید و بالای پشت بام بروید؛ چنین کاری عملی نیست، چون مایوس هستید؛ اما وقتی که شما کاری را عملی دانستید، امیدوار بودید، دیدید که شدنی است، آن وقت ممکن است، همت بگمارید.

پس همت گماشتن، لزوما به معنای امید داشتن، آینده بینی، دیدباز، خواستن و اراده کردن هر چیزی که بشایر امید را در دل ها زنده کند، موهبت الهی است؛ و هر چیزی که موجبات یاس بشود و ابر سیاه نا امیدی را بر دل های ما سایه افکن کند، شیطانی است. نباید مایوس شد، هیچ : و لاتیاسوا من روح الله (یوسف، آیه 87) در همه جا این طور است.

دنباله همت گماشتن، عمل است. هر فعلی عمل نیست؛ هر عملی هم عمل صالح نیست. عمل صالح یعنی آن فعل برنامه ریزی شده خوش بینه از لحاظ ترتیبات عملی و دارای جهت صحیح؛ این عمل صالح است. اگر عمل صالح در کنار آن همت و امید و اعتقاد به صحت راه واقع بشود، محال است نتیجه مترتب نشود.(بیانات مقام معظم رهبری در دیدار با اعضای سازمان حوزه ها و مدارس علمیه خارج از کشور، مورخ 13/ 11/ 1376)

تعریف تقیه 

نکته ای که در این دیدار برایم جالب توجه است، تفسیر ایشان از اصطلاح تقیه است که به نظر می رسد آوردن آن در این جا خالی از لطف نباشد. ایشان می فرماید: اصل تقیه یعنی عاقلانه رفتار کردن، برای این که امکان مانع تراشی به دشمن ندهیم. این، آن مستحصل معنای تقیه است.این که می بینید مفهوم و مصادیق تقیه در زندگی ائمه(علیهم السلام ) عرض عریضی پیدا می کند- کسانی که در زندگی ائمه کار کرده اند، می دانند من چه می گویم- به خاطر این است که تقیه، یک چنین مفهوم کشداری دارد؛ یعنی باید کاری کنید که دشمن نتواند جلوی حرکت شما مانع به وجود بیاورد.

انسان یک وقت از روی مانع عبور می کند؛ یک وقت می بیند مانع هست، از کنارش عبور می کند؛ یک وقت مانع را سوراخ می کند و عبور می کند؛ یک وقت دشمن را خواب می کند که مانع را نگذارد؛ یک وقت هم از غفلت دشمن استفاده می کند و بدون این که او بفهمد، مانع را یواشکی کنار می زند. توجه کنید! تقیه این است.(منبع همان پیشین)


  
  

هر کسی می کوشد تا برای خود بهترین الگوها و سرمشق ها را انتخاب کند. برخی بر این باورند که انسان اگر سبک زندگی را به درستی بیاموزد، به درستی خواهد آموخت که چگونه سبک مرگ خویش را بیاموزد. انتخاب درست سبک زندگی به معنای انتخاب درست سبک مردن نیز می باشد؛ چرا که اگر کسی همه عمر در اندیشه دنیا و تکاثر ثروت و قدرت باشد، می کوشد تا به انواع گوناگون از مرگ بگریزد و با دستکاری در ژن و یا یافتن اکسیر جوانی، عمر خویش را طولانی کند. دغدغه بقای در دنیا برای او، دغدغه دایمی است و از زندگی خویش لذتی نمی برد، زیرا همواره مرگ را حاضر می بیند و زندگی اش را در آستانه نابودی می یابد. پس آرزوی می کند از معمرین باشد و عمر بلند داشته باشد که دست کم آن هزار باشد.(بقره، ایه 96)

واقعا بشریت خوشبخت شد که عمرها کوتاه است، وگرنه با نگاهی به همین زندگی کوتاهی که بیش از صد سال نمی کشد، انسان چگونه دغدغه دریدن دیگران را دارد و مستکبران و ستمگران بر گرده مردمان چگونه سوار می شوند و هزاران را برای ارضای خواهش های نفسانی خویش می کشند و ملتی چون مردمان فلسطین، عراق، لبنان، افغانستان و کشمیر را به مسلخ می برند و میلیون ها نفر بی گناه از زن و کودک و پیر و جوان را هم چون ددمنشان می درند و نیست و نابود می کنند. اگر عمر هزار ساله برای این گرگان انسان نما بود، ملت ها هرگز دمی آرامش و آسایش نداشتند. کوتاهی عمر و فرصت اندک موجب می شود تا گرگان مستکبر و ستمگر نتوانند به آرزوی خویش دست یابند و ملت ها را برای همیشه در بند کشند.

هر انسانی می بایست با توجه به عقل الهی خود بهترین ها را برگزیند؛ زیرا در دنیایی که فرصت بقا و زندگی در آن کوتاه است، خوب ها و نیک ها بسیار است. پس می بایست بهترین ها و نیکوترین ها را برگزیند که انتخاب و بهره مندی از همین بهترین ها نیز سخت و دشوار است؛ چرا که عمر بسیار کوتاه است.

قرآن به انسان می آموزد که به حکم عقل بهترین ها و نیکوترین ها را برگزیند. سبکی که اسوه ها و سرمشق های زندگی آن را انتخاب کردند. خداوند بارها در قرآن از مومنان می خواهد تا حتی در میان آموزه های اسلامی و وحیانی بکوشند تا بهترین ها و نیکوترین ها را برگزیند و عمل کنند. بنابراین هم در نیکی کردن می بایست شتاب ورزند و هم در مسابقه شتاب، نفر نخست باشند. این گرایش به برترین ها و نیکوترین ها می بایست در همه ابعاد زندگی صورت گیرد. پس از سلام کردن گرفتن که به احسن آن رو آوردن است(نساء، ایه 86) تا دیگر اعمال و رفتار عبادی و اجتماعی که می بایست نیکوترین و بهترین ها را انتخاب کند.(اعراف، ایه 145)

بهترین سبک زندگی و مردن

امام حسین(ع) به عنوان یکی از اسوه ها و سرمشق های کامل انسانیت و برگزیده و انتخاب شده از سوی خداوند برای این منظور، نشان می دهد که انسان می بایست در زندگی چنان بهترین ها و نیکوترین ها را برگزیند که انتخاب وی در سبک مردن نیز بهترین ها و نیکوترین ها باشد.

آن حضرت (ع) همانند دیگر انوار الهی، در تمام زندگی اش به عدالت و احسان زیست و مردمان جز از وی احسان و نیکی ندیدند. اگر هر عملی خوب و نیک بود، او بهترین و نیکوترین ها را انجام می داد. با همان اندک اخباری که از سیرت و سیره آن حضرت(ع) به دست ما رسیده است می توان این رفتار را در سبک زندگی او شناسایی کرد. با آن که تمام تلاش دشمنان اهل بیت(ع) در طول دوران خلافت سلطنتی این بوده است تا نام و نشان اهل بیت(ع) را محو و نابود کنند، ولی چنان رفتار برتر و سیره نیکوی آنان در جهان تاریک اموی می درخشید که دشمنان نتوانستند با همه دشنام ها و افتراها و بهتان ها و کتمان ها آن را بپوشانند و نور الهی را با فوت خویش خاموش نمایند.

زمانی که دشمنان در دربار خلافت سلطنتی به طور رسمی سلام بر سلطنت می دادند و خطاب به معاویه می گفتند: السلام علیک ایها الملک؛ سلام بر شاه ! امام حسین(ع) در تدارک این بود تا با خون خویش عدالت علوی (ع) و محمدی(ص) زنده کند و مردمان را به حقیقت اسلام و ایمان یعنی قیام علیه بی عدالتی و برپایی عدالت قسطی دعوت کند و ایشان را با خونش از خواب غفلت و جهالت بیدار کند و سحر سامریان اموی را ابطال نماید.

این چنین بود که مردن خویش را به بهترین شکل رقم زد و با شهادت خونین خود، چهره دروغین امویان را آشکار و پرده فریب را از خلافت سلطنتی ایشان بر گرفت و توده ها را با کشف الغطای خونین خویش به حقیقت شهود رسانید. بصیرتی که از درون فتنه سقیفه بنی ساعده با شهادت خونین اهل بیت(ع) پدید آمد مردمان را آگاه کرد که اسلام وارونه را بر تن جامعه پوشانیده اند و به نام عدالت، قاسطین عدالت خوار نشسته و اهل قسط و عدالت را خوار و ذلیل کرده اند.

امام حسین(ع) فرزانه ای بود که به مردمان سبک درست و راستین چگونه زیستن و چگونه مردن را آموخت و به ایشان یاد داد که بهترین نوع زیستن به عدالت خواهی و احسان کردن است و نیکوترین مرگ، شهادت و ایثار در راه خدا و برپایی عدالت قسطی به جان و مال و اسارت است. به نظر ایشان، اسارت برای عدالت عین آزادگی است و آزادی در جامعه قسط خواران عین بردگی است.

حماسه حسینی، حماسه عرفان، شهود، عدالت خواهی، ایثار ، شهادت و در یک کلمه حماسه الهی بود که وجه الله در آن بروز و ظهوری کامل یافت و بهترین نوع زندگی و نیکوترین مردن را به همه مردمان دوران آموخت. کسی که با چنین پشتوانه ای از گذشته برخوردار می باشد، می داند که چگونه زیست کند و چگونه جان در طبق اخلاص نهاد و شهادت را بر زندگی ننگین در زیر پرچم ظالمان و مستکبران برتری دهد.

اکنون این ماییم با فرهنگ عظیم عاشورایی و آینده شکوفای مهدوی. باشد تا گذشته پشتوانه خود قرار دهیم و با نگاه به چراغ روشن و هدایتگر عدالت مهدوی بدان سمت و سو حرکت کنیم و امید به پیروزی را در دل هم چنان روشن نگه داریم.

 


  
  

فتنه بزرگ در امت اسلام که در محافل و انجمن های سری مدینه گذاشته شده بود، در روز رحلت پیامبر(ص) در سقیفه بنی ساعده شکل گرفت. در این روز بود که سامری های امت اسلام، در روز فقدان رهبر اسلام که به میقات خداوند شتافته بود، هارون امت را به استضعاف کشیدند و نزدیک بود او را به جرم مخالفت با گوساله پرستی بکشند؛ زیرا گوساله زرین خلافت چنان صدا می داد که ید بیضای علوی هم نمی توانست سحر ساحرانه شیطان بر منبر رسول الله (ص) را باطل کند.از این روست که امیرمومنان علی(ع) که بمنزله هارون(ع) به موسی (ع) بود، خطاب به پیامبر(ص) فرمود: قَالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ استَضعَفُونى وَ کادُوا یَقْتُلُونَنى؛ ای پسر مادرم! این قوم مرا زبون یافتند و نزدیک بود مرا بکشند»(اعراف، ایه 150)

مشکل فتنه بزرگ ادامه یافت و امت مصیبت ها دیدند؛ چرا که دنباله روی گوساله سامری شدند و ولایت کلیه علوی را فرو گذاشتند. اما حضرت امیرمومنان(ع) و پنج تن آل عبا(ص) ساکت ننشستند و به مبارزه با گوساله پرستان پرداختند.

زمانی بس طولانی به درازا کشید تا اندک اندک مردمانی چند بیدار شدند. گوساله فتنه، افعی وار همه امت اسلام را می بلعید و فرو می داد. اسلام هم چون پوستین وارونه ای بر تن گوساله خوش نشسته بود. مردمان از اسلام جز گوساله نمی شناختند و حقیقت توحید را در آن می جستند. این در حالی بود که خشم و غضب الهی به ایشان رو آورده بود و به جرم کفر پس از اسلام مجازات می شدند.

عصر معاویه شاید اوج رشد و بلوغ این گوساله سامری بود که از اسلام چیزی به جا نمی گذاشت. او خال المومنین، کاتب وحی و صحابی مکرم پیامبر(ص) قلمداد می شد. او توانسته بود در پناه گوساله زرین سامری، خدایی کند و خود را تجلی و مظهر حقیقت اسلام بشناساند. در این زمانه امیرمومنان علی(ع) حتی به عنوان مسلمان شناخته نمی شد تا چه رسد که از وی به عنوان صحابی و یا ولی الله یاد شود. بر منابر او را به کفر و بی نمازی دشنام می دادند و به جرم گناه ناکرده خلیفه کشی مطرود می شمردند.

افعی در منبر پیامبر(ص) بر آمده بود و بوزینگان اموی بر آن می جستند. این جا بود که حضرت امام حسین(ع) پس از سالیان سال تلاش اهل بیت عصمت و طهارت(ع) به این نتیجه رسید تا با خون خویش، سحر و جادوی سامری را باطل کند. هنگامی که خون خدا بر چهره پست خلافت سامریان نشست، افعی به ناله در آمد و سحر و جادوی گوساله سامری باطل شد. آن حضرت(ع) در عاشورا، چنان سر افعی فتنه بزرگ سامری را بر سنگ گوفت که دیگر هرگز نتوانست چنان که باید و شاید به زندگی ادامه دهد.

هر چند که سامری و سامریان هنوز بر دور گوساله زرین گرد می آیند و به امید سحری دوباره فتنه می سازند ولی همواره خون خداست که ایشان را رسوا می سازد. از آن روزگار، اهل بصیرت عاشورایی پرچم خونین کربلا را هر روز بر افراشته می دارند تا مردمان بدانند که " کل یوم عاشوراء و کل ارض کربلا" چرا که هر روز فتنه های سامری های در همه سرزمین ها انجام می شود و اگر قیام پیروان خون خدا نباشد، آنان دوباره بر عرش یکه تازی فراز می آیند و امت را به سوی ناکجادآباد فتنه ها می برند.

امت بیدار همواره در هر روز و در هر سرزمین، به جنگ سامری و گوساله های زرین فریب و فتنه او می روند و اجازه نمی دهند تا چنان کنند که با علی این هارون محمد(ص) کردند.


  
  

عرفه سرزمین است و روز عرفه یکی از روزهای مناسک آیینی حج. اما چنان که از سنت و سیره امامان(ع) به استنباط می شود، عرفه همانند هر شناخت و عرفانی، در بند زمان و مکان نیست. از این روست که از جایگاه بسیار والایی در فرهنگ ناب اسلام برخودار می باشد و گزارش اهل بیت(ع) از مقام و منزلت آن حکایت می کند.

یکی از اعمال این روز، دعای مشهور حضرت سید الشهداء امام حسین(ع) است. آن حضرت(ع) دعای را در روز عرفه در عرفات خواندند که از نظر مضامین چنان بلند و والاست که نمی توان آن را جز قرآن صاعد نامی دیگر نامید. در این دعا و نیایش که همراه با اهل بیت(ع) و فرزندان و شیعیان خود در نهایت تذلل و خشوع در جانب چپ کوه ایستادند و روی مبارک را به سوی کعبه گردانیدند و دست ها را برابر چهره برداشتند، مانند مسکینی که خوراک بخواهد و طعام طلبد، این دعا را خواندند.

این سفره نیایش حسینی(ع) به تقدیر الهی برای آیندگان ثبت وضبط شد. بی گمان تفسیری که در این نیایش به دست داده می شود، عصاره معرفت و توحید است. اگر پیامبر(ص) خود نخستین مفسر و مبین قرآن است تا حقایق آن را از اشارات، لطایف و حقایق افزون بر عبارات الفاظ به گوش مردمان برساند، جان و نفس ایشان از اهل بیت(ع) بر این مقام تکیه زدند و از مقام "دنی فتدلی" فرود آمدند و از مقام " قاب قوسین او ادنی" نزول کردند و از سدره المنتهی پایین آمدند، تا به عنوان اسباب، ذرایع و وسایل الهی عمل کنند و خود در مقام میزان، صراط ، مسیر سلوک و مصیر شدن های کمالی به سوی لقاء الله ، عروه الوثقای هدایت و حتی ایصال الی المطلوب شوند و اهل محبت و مودت را مجذوب جذبه رضوان الهی کنند.

بی گمان، نیایش عرفه، این قرآن صاعد، سرشار از معارف ناب توحید است. حقیقت خداوند را چنان که شایسته است به نمایش می گذارد و به حکم آن تنها " عبادک المخصلون" می تواند توصیف و وصف خدا چنان که شایسته است بکنند، به توصیفی پرداختند که خدای سبحان را سزاوار و شایسته است. توحیدی که در این فقرات فراز و بلند نیایش عرفانی عرفه حسینی بر تارک الفاظ می نشنید، هیچ وهم و عقل و خیالی را توان پرواز حتی به عبارات و ظواهر آن نیست، چرا رسد که به باطن آن راهی یابد مگر این که به تقوا خود را ساخته باشد و تعلیم علم لدنی به حکمت محمدی (ص) بیابد.

چنان که خداوند در قرآن بارها فرموده است، عقل آدمی را نرسد که جز به تنزیه و تسبیح همانند عقول مجرد فرشتگان بپردازند و تنها سبوح و قدوس گوی خداوند سبحان باشند؛ اما این عباد مخلص و خالص شده الهی به تطهیر خداوندی، از کتاب مبین و لوح محفوظ بلکه فراتر از آن خوشه بر می گیرند و در مقام توصیف مجاز می باشند که خداوند را نه تنها تسبیح گویند که تحمید و تهلیل و تکبیر او پردازند و وصف خداوند سبحان گویند.

امام حسین(ع) چنان که خدا را در این دعا و نیایش عرفانی در عرفه عرفات به نظاره مردمان می آورد که نیایشگران همراه آن حضرت(ع) مصداق" الی ربک ناظره" می شود و با آن حضرت(ع) و ایصال ایشان به لقای الهی می رسند و حقیقت الهی را در همان مقام لطیف می شناسند و درک می کنند.

آن حضرت(ع) در مقام عرفان شناسی حقیقی، حقیقت خداوند را به معرفت چشم ناظران لطیف و بصیر می آورد و چشمان حدید را به کرتین وامی دارد تا کشف غطای طبیعت دنیا بلکه آیات هستی نمایند و تا اوج الی ربک الرجعی در یقین علمی بالا می برد تا بتوانند از مقام یقین اختیاری، جسارت یقین عینی کنند و تا سر منزل حق الیقین بالا روند.

در این فقرات نیایش، همان گونه که خداوند چنان شایسته است بر اساس آموزه های وحیانی قرآن به تفسیر عرفانی شناخته می شود، بلکه جایگاه انسان و حرکت رو به سوی صبغه و رنگ خدایی گرفتن تا متاله و ربانی شدن را تبیین و روشن می سازد.

در این نیایش امام حسین(ع) بر این نکته عرفانی تاکید می کند که آن چه ظاهر است خداست؛ و آن چه نهان است غیر اوست. بنابراین، بر خلاف تصور توده های مردم، خدا ظاهر و دیگران غیر ظاهر هستند. از این روست که به هر چیز می نگرد، خداوند را می نگرد: اَیَکُونُ لِغَیْرِکَ مِنَ الظُّهُورِ ما لَیْسَ لَکَ حَتّى یَکُونَ هُوَ الْمُظْهِرَ لَکَ مَتى غِبْتَ حَتّى تَحْتاجَ اِلى دَلیلٍ یَدُلُّ عَلیْکَ وَمَتى بَعُدْتَ حَتّى تَکُونَ الاْ ثارُ هِىَ الَّتى تُوصِلُ اِلَیْکَ عَمِیَتْ عَیْنٌ لا تَراکَ عَلَیْها رَقیباً وَخَسِرَتْ صَفْقَةُ عَبْدٍ لَمْ تَجْعَلْ لَهُ مِنْ حُبِّکَ نَصیباً اِلهى اَمَرْتَ؛ آیـا اسـاساً براى ما غیر تو ظهورى هست که در تو نباشد تا آن چیز وسیله ظهور تو گـردد. تـو کـِى پـنـهان شده اى تا محتاج به دلیلى باشیم که به تو راهنمایى کند و چه وقت دور مانده اى تا آثار تو ما را به تو واصل گرداند کور باد آن چشمى که تو را نبیند.

امیرمومنان علی(ع) درباره ظهور مطلق خداوند در هستی می فرماید: ما رایت شیئا الا رایت الله قبله و معه و بعده؛ چیزى را ندیدم جز اینکه خدا را پیش از آن و با آن و پس از آن مشاهده کردم.

آن حضرت (ع) در جایی دیگر روشن می کند: لم اعبد ربا لم اره؛ عبادت نکردم خدایى که او را ندیدم! پرسیدند: چگونه خدا را دیدى؟ فرمود: با چشم دل و بصیرت، نه با دیده ظاهرى.

به چشم ظاهر اگر رخصت تماشا نیست‏

نه بسته است کسى شاهراه دل‏ها را

به نظر می رسد که نیازمند آن هستیم تا بارها به خوانش نیایش عرفه بنشیم تا خداوند را در قرآن صاعد آن بشناسیم و تفسیری درست از خدا و شناخت راستین از موقعیت و فلسفه وجودی خود و هستی به دست آوریم و در زندگی و سبک آن همه فقرات آن را به کارگیرم. بی گمان کسانی که عرفان را در غیر این دسته از قرآن صاعد در کنار قرآن نازل می جویند ضالین و گمراهان هستند. باشد سیر و سلوک حقیقت را در مسیری بجوییم که واصلان آن خود مظاهر کامل خداوند و کلمات تامات اویند.

 


89/8/19::: 7:17 ع
نظر()
  
  

برخی از رخدادها در دام لحظه و مکان نمی افتند؛ هر چند که در لحظه و مکان رخ می دهند؛ زیرا ماهیت آنان بیرون از دایره زمان و مکان است. از این روست که فراتاریخی بودن از ویژگی های برجسته این امور است، در حالی خود تاریخ ساز می باشند و مبدای تاریخ به شمار می آیند.

از این موارد می توان به رخداد غدیر اشاره کرد که بر تاریخ و لحظه و مکان حکومت می کند و هرگز در دام آن نیافتاده است. استاد حسن زاده آملی (مدظله الوارف) همانند دیگر عارفان واصل بر این باور بود که صورتی در زیر دارد هر چه در بالاستی. وی به عنوان نمونه به غضب اشاره می کرد و می فرمود غضب شعله ای شعله های آتش دوزخ است که چون از هفتاد آسمان تنزیل شد، به شکل غضب در آدمی نمود یافت. از این روست که غضب همانند آتش که رطوبت را می گیرد و می سوزاند، غضب نیز این گونه عمل می کند و خون آدمی را می سوزاند و تباه می گرداند.

صورت غدیریه در آسمان قدس الهی و عرش کبریایی، حقیقت دیگری است؛ زیرا حقیقت پیامبر(ص) و نفس و جانش علی(ع) به حکم آیه 61 سوره آل عمران یعنی آیه مباهله، در مقام قاب قوسین او ادنی که نهایت تدلی است(آیات نخست سوره نجم) همان صادر نخست به معنایی و مخلوق اول به معنایی دیگر است که به واسطه او همه آفریده خلق شدند؛ از این روست که اگر هر یک از آن حقیقت یکتا و یگانه که به صورت چهارده معصوم در زمین تجلی یافت، اگر نبود هرگز آفریده ای نبود؛ زیرا همه به واسطه آن حقیقت وجود، موجود شدند؛ چرا که لولاک لماخلقت الافلاک، به معنای نیاز ما سوی الله از جمله افلاک به وجود محمدی در مقام صادر نخست است.

وجود محمدی به یک معنا واسطه خلقت است و به یک معنا همان آب حیات است که : و جعلنا من الماء کل شی حی؛ هر صاحب حیات و زندگانی از آب حقیقت محمدی بهره برده است؛ چرا که خداوند حیات هر چیزی را به آب کرده است. آب در زمین، صورت همان حقیقت حیات در مقام قدس الهی است. بنابراین، غدیر را نمی بایست به برکه ای در بیابانی تعبیر کرد، چرا که این برکه ی آب، مظهر و صورت حقیقتی بزرگ و والاست. اگر حقیقت محمدی و جانش یعنی نفس علوی نبود، اصولا هیچ شکلی از حیات پدید نمی آمد. آن حقیقت محمدی و جانش، در هر مرتبه از مراتب نزول، صورتی یافت و در هر بیابان لاوجودی، وجودی بخشید و حیاتی آفرید. آب حیات جان آدمی در مرتبه از مراتب، همان علم و دانش است که شکلی از آن به صورت شیر همان حکمت خالص می باشد. بنابراین، همان گونه که در عالم خلقی و در مراتب زمینی، حیات آدمی به آب بسته است، در مرتبه دیگر به علم و در مرتبه دیگر به حکمت بسته است که صورت های همان آب حیات است.

بر این اساس، برکه غدیر در بیابان باطل و کفر، صورتی از حیات است. این آب حیات غدیری چون در جان کسی وارد شود، او را در مسیر کمالی قرار می دهد و در یک فرآیندی با عبور از حقیقت علوی به حقیقت محمدی و از طریق رب محمدی که رب العالمین است به حقیقت الوهیت می رسد و شخص را متاله و ربانی می سازد که در عالم به اذن الله تصرف می کند.

از این روست که خداوند در آیه 67 سوره مائده، عدم ابلاغ امامت علوی(ع) را به معنای عدم تبلیغ رسالت الهی دانسته است؛ زیرا جریان حقیقی حیات از عالم علوی به حکم دایره، از حقیقت محمدی به سوی حقیقت علوی نازل و روان شد و در گردش بازگشت در مسیر صعود نیز می بایست از همین راه بازگردد تا حکم دایره انا لله و انا الیه راجعون تحقق یابد. پیامبر(ص) همان گونه که جانش را حیات بخشید می بایست در مقام نزول همه هستی را به او متصل نماید تا از طریق او هر کسی به درون دایره انا لله و انا الیه راجعون در آید و سیر بازگشت به سوی لقای الهی و متاله و ربانی شدن را تحقق بخشد.

برکه غدیر در بیابان کفر و شرک، تنها یک برکه نیست، بلکه صورت حقیقت توحید، ولایت، حیات و زندگانی است و کسی که از این برکه غدیریه و آب حیات آن ننوشد، جز آتش ننوشیده و هرگز آب حیات حقیقت را درک و فهم ننموده است. از این روست که اکمال دین و کمال حقیقت شناخت راه به شناخت امامت علوی است و اتمام و تمامیت نعمت حیات و وجود به بهره مندی از برکه غدیریه خواهد بود. کسی که از این برکه نخورده و نیاشامیده بود، هرگز از نعمت حیات بهره ای کامل و تمام نبرده است و به ناچار در دوزخ و آتش فراق و بطلان و پوچی خواهد افتاد.

بنابراین، آب برکه غدیر، تنها یک آب معمولی نیست؛ چنان که غدیر در بیابان کفر و شرک تنها یک برکه نیست، و روز هیجده ذی الحجه تنها یک زمان نیست، بلکه این ها همان نشانه ها وصورت هایی از حقیقتی است که در بالاستی. از این روگفته شده است که غدیر و برکه و آبش و روز هیجدهم ذی الحجه تنها یک لحظه یا یک مکان نیست، بلکه نشانه ای بلند از حقیقت هستی و آفرینش و آب حیات و بهشت جاودانه و لقای الهی و ربوبیت خلیفه الهی است.


89/8/17::: 9:42 ع
نظر()
  
  

روح امری مجرد است. این بدان معناست که شکل و قالب خاصی ندارد و به یک معنا بی شکلی اصل در آن است. چنان که روح به سبب همین تجرد خویش، بیرون از دایره ذکرویت و انوثیت یعنی همان مرد و زنی است. بنابراین تفاوت هایی که در ظاهر انسان ها یافت می شود، ارتباطی به روح آدمی ندارد.

روح برای این که در جهان مادی ظهور و بروز یابد، نیازمند چیزی است که ما از آن به تن و اندام یاد می کنیم و در عربی از آن به جسم و جسد تعبیر می شود. البته تفاوت هایی میان جسم و جسد گفته اند. به این معنا که جسم به چیزی گفته می شود که دارای روح می باشد، هر چند که روح انسانی نباشد و جسد به چیزی گفته می شود که دارای روح نیست و جان و روان تهی است. از این روست که به قالب تهی شده آدمی از روح و جان، جسد می گویند. در حالی که پیش از مرگ همین تن و بدن را به عنوان جسم می شناسند.

از نظر آموزه های قرآنی، انسان مرکب از روح و ماده است. به این معنا که آدمی، موجودی است که روح الهی به شکل مجرد در او نیست، بلکه به در جسم آدمی دمیده و نفخ شده است. این بدان معنا خواهد بود که روح آدمی بر خلاف موجودات مجرد، مجرد از جسم و ماده نیست. از آن جایی که روح در جسم وقتی دمیده شود، دیگر روح مجرد نیست، از آن به نفس و در فارسی روان تعبیر می شود، چنان که روح مجرد در فارسی به عنوان جان معرفی می شود. بنابراین، جان آدمی تا زمانی که در کالبد مادی و جسمانی تن و بدن قرار دارد، نفس انسانی گفته می شود و با مرگ و جدایی آن از تن، جان و روح مجرد می شود. با این همه جان آدمی هرگز شکل مجردات محض و صرف چون فرشتگان نخواهد بود، زیرا همواره در عوالم بالادستی نیز دارای جسم می باشد. با این تفاوت که جسم انسانی در هر نشاه و عالمی، تفاوت هایی با جسم مادی دنیوی خواهد داشت. به عنوان نمونه در عالم برزخ از جسم لطیف دیگری بهره مند است که از آن به جسم برزخی یاد می شود. شاید در خواب هایتان این جسم لطیف را تجربه کرده باشید؛ زیرا دارای شکل و مقدار است با تفاوت هایی که با جسم و عنصر مادی محض عالم دنیوی دارد.

بنابراین، انسان در همه عوالم، دارای چیزی است که از آن به شکل، جسم و کالبد و مانند آن یاد می شود. اما فرشتگان و دیگر موجودات مجرد این گونه نیستند. از آن جایی که جنیان نیز همانند انسان ها از عنصر مادی آتش آفریده شده اند دارای شکل و کالبد جسمانی هستند با این تفاوت که جسم آنان همانند انژری و آتش پاک و لطیف تر از عنصر خاک است.

تمثل و تجسم یابی فرشتگان

فرشتگان الهی که موجودات مجرد محض می باشند، از جسم مادی برخوردار نمی باشند. از این روست که در بی شکلی محض هستند. همین مساله موجب می شود تا نیازمند چیزی به نام لباس نباشند. مراد از لباس در این جا همان قالب و اندامی است که روح آدمی به عنوان نفس و روان در آن جایی می گیرد.

خداوند در آیه 9 سوره انعام می فرماید که فرشتگان اگر بخواهند در عالم ماده ظهور و تجلی یابند، نیازمند لباس هستند. این لباس می تواند لباسی از عالم برزخی باشد که از آن به لباس جنی می توان یاد کرد که لطیف تر از لباس انسانی است. در این صورت سخن از تمثل فرشتگان است؛ زیرا در این صورت همانند پوشش جنیان بر آدمی ظاهر می شود. اگر این گونه فرشتگان ظهور یابند و شکل و قالب بپوشند در آن صورت تنها فردی که بر او ظهور و تجلی یافته اند قادر به دیدن آن ها هستند. خداوند در آیه 17 سوره مریم می فرماید: ارسلنا الیها روحنا فتمثّل لها بشرا سویا؛ ما به سوی مریم روح خودمان را فرستادیم و آن روح برای مریم به شکل بشر کامل تمثل یافت. به این معنا که در عالم مثال به شکل انسان کامل برای مریم(س) ظهور یافت. این عالم مثال همان عالم جنیان است. از این روست که تنها حضرت مریم(س) روح را می دید و دیگران از دیدن آن ناتوان بودند. خداوند در باره جنیان می فرماید: انه یریکم هو و قبیله من حیث لا ترونهم"؛ ابلیس و هم نژادهایش شما را می بینند از جایی که شما آن ها را نمی بیند.(اعراف ، ایه27)

بنابراین، هنگامی که فرشته ای به صورت بشری کامل تمثل یابد تنها شخصی که برای او تمثل یافته است، می تواند او را ببیند. چنان که این امر درباره تمثل جبرئیل و روح القدس برای حضرت مریم (س) اتفاق افتاد. البته دیگرانی که دارای چشم برزخی هستند نیز می توانند تمثل یافته گان را ببیند.

اما گاه می شود که لباسی که فرشتگان به تن می کنند از عناصر خاکی است. در این حالت است که فرشتگان تجسم می یابند و این تجسم آنان آن اندازه خاکی و مادی است که دیگران حتی کافران می توانند آنان را ببیند چه برسد انسان های پاک و مومن. در آیات 24 تا 30 سوره ذاریات سخن از تجسم یابی و لباس مادی و انسانی پوشیدن فرشتگان است. اینان به عنوان مهمان بر حضرت ابراهیم(ع) وارد می شوند و از سوی آن حضرت(ع) پذیرایی می شوند؛ زیرا چنان شکل مادی و انسان طبیعی گرفته بودند که برای آن حضرت(ع) نیز غیر قابل شناسایی بودند. در این زمان حضرت ساره(س) زن مومن آن حضرت(ع) نیز ایشان را می بیند و با ایشان سخن می گوید.

خداوند همین داستان را در آیات 69 تا 73 سوره هود آورده است و در ادامه همین سوره در آیات 77 تا 81 این مطلب مورد تاکید است که مردم هم جنس گرا قوم لوط فرشتگان را که به شکل جوانانی زیبا و رعنا در آمده بودند، می دیدند و خواهان بهره مندی جنسی از ایشان می شوند.

از این دسته از آیات می توان دریافت که فرشتگان همان گونه که در عالم برزخ در کالبد مثالی ظاهر می شوند در عالم ماده خاکی نیز در کالبد جسمانی مادی وارد می شوند. البته این بدان معنا نخواهد بود که روح مجرد آنان در این ماده همانند روح انسانی گرفتار شود و تبدیل به نفس و روان گردد، بلکه تنها لباس مادی و جسمانی می پوشد.

خداوند در آیه 9 سوره انعام می فرماید: و لو جعلنـاه ملکا لجعلنـاه رجلا و للبسنا علیهم ما یلبسون؛ و اگر او را فرشته‏اى قرار مى‏دادیم (پیامبر را از فرشتگان مى‏کردیم) حتما او را (به لحاظ تباین جوهره ملکى و بشرى و عدم امکان تفاهم و معاشرت آنها) به صورت مردى درمى‏آوردیم و (قهرا کار را) بر آنها مشتبه مى‏کردیم (و مى‏گفتند این هم بشرى است مثل ما) همانند آنکه آنها (حق را به باطل) مشتبه مى‏کنند.

به این معنا که فرشته اگر بخواهد مردی مانند مردان شود، می بایست لباس و تشبه انسانی یابد و همین تشبه و لباس انسانی موجب می شود که امر بر مردمان مشتبه شود و گمان کنند که این فرشته خود مردی همانند خود ایشان است در حالی که این گونه نیست.

به سخن دیگر، روح مجرد حتی اگر در لباس انسانی تجسم یابد، هرگز به معنای تغییر ماهیت نیست بلکه تنها تشبه و تشابه است که خود عامل سرگردانی بشر می شود.

بنابراین، روح مجردی چون فرشتگان می تواند به اشکال مختلف و در لباس های گوناگون در آید ولی هرگز این امر موجب محدودیت یا تغییر ماهیت وی نمی شود.


89/6/13::: 4:36 ع
نظر()
  
  

مدیریت نفس و روان، یکی از مهم ترین خواسته های انسان های سالم است؛ زیرا انسان سالم بر این باور است که روح انسانی هنگامی که در تن قرار گرفت و با آن آمیخت، به شکلی در آمده که با همه افزایش قابلیت های انفعالی اش، در عرصه مدیریت انسان، تسلط و چیرگی خاصی می یابد. به این معنا که نفس و روان آدمی، به سبب حضور قوی ماده و گرایش های دنیوی، کم تر می تواند می تواند به گرایش های روحی نفس پاسخ مثبت دهد. از این رو، بخش اعظم تلاش های آدمی برای ایجاد اعتدال و تعادل میان دو خواسته متقابل نفس یعنی گرایش به ماده و گرایش به فراماده صرف می شود.

نفس آدمی به سبب حضور در عالم ماده به طور طبیعی گرایش بیش تری به امور مادی داشته و به گونه ای از گرایش به سوی معنویت و فراماده گریزان است. از این رو نمی تواند به بخش وجه اللهی خود یعنی گرایش به معنویات پاسخ های مناسب و درخوری بدهد. این جاست که عقل به عنوان عنصر روحانی نفس، عمل می کند و خواهان تعادل و اعتدال می گردد تا خواسته های نفسانی را در مسیر کمالی شدن مدیریت کرده و سامان دهد.

عقل به آدمی اموری چون عفت (حیا) و دین داری را می آموزد که مجموعه از قوانین مدیریت نفس می باشد. از این جاست که مساله ای به نام مبارزه با نفس به شکل ریاضت در شکل افراطی آن مطرح می شود و برخی از انسان ها به این شکل عمل می کنند که به خواسته های طبیعی نفس در حوزه امور مادی پاسخی ندهند و آن را سرکوب کنند. این پاسخ افراطی همانند پاسخ افراطی که برخی دیگر می دهند، موجبات تباهی نفس انسانی را فراهم می آورد؛ زیرا همان اندازه که پاسخ بیرون از حد و اندازه به خواسته های مادی نفس می تواند زیانبار باشد، پاسخ بیرون از حد و اندازه به خواسته های معنوی در شکل سرکوب خواسته های مادی نفس می تواند زیانبار باشد.

عقل سالم و فطرت سلیم که اسلام بدان دعوت می کند، خواهان اعتدال و تعادل برای دو خواسته متقابل نفس می باشد. این جاست که مسایلی چون روزه به عنوان تمرین مدیریت بر نفس مطرح می شود تا ضمن پاسخ گویی مناسب به خواسته های معنوی نفس به خواسته های مادی آن نیز پاسخی شایسته و در خوری بدهد.

شیوه پاسخ گویی به خواسته های متقابل نفس، موجب می شود تا نفس در بستری مناسب به تعالی و رشد خویش ادامه دهد و از تمام ظرفیت و استعداد خویش برای متاله شدن و خدایی گشتن بهره برد. ازاین روست که روزه بر خلاف ریاضت های غیر شرعی موجب رشد کاریکاتوری نفس نمی شود بلکه موجب می شود تا شخصیت انسانی در یک تمامیتی به کمال مطلوب دست یابد.

تمرین روزه داری تنها بخشی از تمرین دست یابی به اعتدال و تعادل شخصیتی انسان و نفس وی می باشد. از این روست که نمی بایست تنها به ریاضت شکمی بسنده کرد. این جاست که معنا و مفهوم روزه داری فراتر از ریاضت های بدنی می شود و روزه دار تنها به مبارزه با خوردن و نوشیدن و دیگر شهوات نفسانی بسنده نمی کند بلکه لازم است تا در هنگام روزه به همه ابعاد وجودی نفس خویش پاسخی درخور و مناسب بدهد که این پاسخ گویی شامل برنامه های در حوزه مدیریت رفتاری ، شناختی و معرفتی و نیز عاطفی و احساسی می شود. این گونه است که جامعیت روزه داری در مفهوم قرآنی و اسلامی آن مهم ترین ابزار برای مدیریت نفس و تسلط بر آن می شود که از آن به تقوا یاد می گردد.


  
  

روزه از اعمالی است که آدمی را به تقوا می رساند. تقوا نوعی توانایی در آدمی است که زمینه بروز ظرفیت ها و استعدادها را برای وی فراهم می آورد و شخص را در برابر ناملایمات چنان قوی می کند که دیگر چیزی از درون و بیرون بر او چیره نمی شود. این گونه است که تقوا را مدیریت روح الهی بر جسم و نفس انسانی می دانند. هر چه ارتباط میان آدمی با حقیقت خالص هستی یعنی خداوند بیش تر شود، عزت آدمی افزایش می یابد و دیگر چیزی بر او چیره و غالب نمی شود. این گونه است که آدم متقی، انسانی است که اتصال او به شعاع الهی قوی تر است و هر چه می بیند و انجام می دهد، از دریچه بینش و نگرش الهی است.

انسان متقی، انسان صابر نیز است؛ چرا که انسان متقی متصل به خداست و تحت شعاع او می بیند و کار می کند و زندگی و حیات و حرکت خود را سامان می دهد. این گونه است که صبر در وی به اوج می رسد و هر مشکلی برای او مشکل خاص او نیست، بلکه آن را در چارچوب حکمت کلی هستی معنا می کند. تفسیر مصبیت در اندیشه و تفکر او، تفسیر خواست و مشیت الهی است. به این معنا که هر چه به او می رسد نمی تواند بیرون از دایره حکمت الهی و اراده و مشیت او باشد؛ چرا که خودش را همانند همه هستی بخشی از خدا می داند و خود و همه چیزی که در او جاری و ساری می شود را از خدا می یابد. این گونه است که همراه هر چیزی و پیش و پس آن، خدا را می بیند و می یابد. از این روست که خداوند در تفسیر صابرین می فرماید: بشر الصابرین الذین اذا اصابتهم مصبیه قالوا انا لله و انا الیه راجعون؛ بشارت ده صابرین را که هر گاه بدان مصیبتی می رسد می گویند ما از آن خداییم و به سوی او باز می گردیم. این بدان معناست که هر چیزی در چارچوب اراده و مشیت الهی اتفاق می افتاد و حکمت الهی آن را مدیریت می کند و هدف از این مصیبت ها بازگرداند بشر به اصل خویش یعنی خداست.

برای رسیدن به صبر می بایست از سازوکارهایی خاص استفاده کرد. روزه یکی از عوامل و سازوکارهای دست یابی به صبر است. از این روست که در روایت صبر را به روزه تفسیر کرده اند، آن جایی که خداوند می فرماید: واستعینوا بالصبر و الصلاه؛ در مسیر شدن و کمال یابی از صبر یعنی روزه و نماز استعانت و یاری بجویید.

روزه به آدمی این فرصت را می بخشد تا ظرفیت خویش را افزایش دهد و تقوا و مدیریت نفس و تن را به عهده گیرد و نسبت به ناملایمات واکنش مثبت و سازنده ای از خود نشان دهد. این جاست که صبر را می بایست از نتایج روزه داری دانست.


89/5/23::: 6:39 ع
نظر()
  
  

از واژگان پر کاربرد قرآنی، رب است. این واژه " ربب " به معنای پرورش و پروراندن است؛ از این روست که در فارسی رب به پروردگار برگردانده می شود. ربوبیت به معنای پرورش چیزی در فرآیندی است و از این نظر با واژه عربی دیگر یعنی " ربی" از نظر معنا نزدیک است؛ چرا که مربی به معنای تربیت کننده و پرورش دهنده چیزی در یک فرآیند است.

بر اساس آموزه های قرآنی، خداوند همان گونه که خالق و آفریدگار است، هم چنین رب و پروردگار نیز می باشد. به این معنا که تنها به آفریدن آفریده ها بسنده نکرده بلکه بر اساس حکمت و فلسفه آفرینش، برای هر آفریده ای کمال شایسته و بایسته ای را در نظر گرفته است که می بایست تحت ربوبیت و پروردگاری الهی به آن برسد. بر این اساس هر آفریده ای تحت ربوبیت الهی قرار دارد.

در انجیل خداوند بیان داشته است که ای انسان نفس خودت را بشناس تا پروردگارت را بشناسی؛ زیرا هر کسی با شناخت نفس خویش می تواند پروردگارخاص خود را بشناسد؛ چرا که برای هر آفریده ای با توجه به ظرفیت وجودی و شرایط دیگر، خداوند ظهور ربوبی می کند؛ از این روست که پروردگار هر کسی با پروردگار دیگری متفاوت است؛ چرا که می بایست بر اساس ظرفیت وجودی شخص، خداوند ربوبیت خویش را اظهار و پروردگاری اش را آشکار و هویدا سازد. بنابراین، هنگامی که از سوی پیامبر(ص) بیان می شود: اعرفکم بنفسه اعرفکم بربه؛ خودشناس ترین مردم خداشناس ترین مردم به پروردگارش است(جامع الاخبار، ج 4، فصل اول و متشابه القرآن، ج 1، ص 44) به این معناست که برای هر کسی خداوند در مقام ربوبیت، ظهور خاصی دارد و شناخت نفس خود به معنای شناخت ربوبیت الهی است. بنابراین، نفس دریچه ای خاص برای شناخت خدا از طریق ظرفیت وجودی خاص خود شخص است که به صورت ربوبیت خاص تجلی یافته است.

امیرمومنان(ع) نیز بر همین مساله تاکید کرده و می فرماید: من عرف نفسه فقدعرف ربه، هر کسی خودش را شناخت به یقین پروردگارش را شناخت. (غرر الحکم،ص 232 ) این بدان معناست که برای هرکسی خداوند با توجه به ظرفیت نفس وی تجلی و ظهور می یابد که در مقام ربوبیت است و شناخت همین اندازه از خدا برای او کافی است؛ زیرا مسیر ارتباط و هم چنین شناخت هر کسی همان نفس خودش است که دارای پروردگاری خاص می باشد.

به سخن دیگر، آب پروردگاری و ربوبیت در جدول هر انسانی با توجه به ظرفیت او جاری می شود و انسان هم چنین شناخت خودش را از این طریق نسبت به خداوند و الله به دست می آورد که همان طریقت ربوبیت است. به زبان دیگر، نور الوهیت بر ماهیت وجود هر کسی در قالب و جلوه ربوبیت می تابد و هر کسی بر اساس ظرفیت این نور را بر می تابد. تنها در جهان هستی، انوار معصومان(ع) هستند که تحت ربوبیت کامل الله در مقام رب العالمین قرار دارند؛ چرا که ایشان از سرچشمه ذات می نوشند و فاصله ایشان اصولا قابل تبیین و توصیف نیست چه این که گفته و یا دیده شود. از این روست که خداوند در بیان فاصله و جدایی خود و پیامبر(ص) به " او ادنی" (نجم ، آیه 9) بسنده کرده است؛ چرا که بیان فاصله میان الوهیت و محمد(ص) شدنی نیست و برای بیان این کم ترین فاصله واژگانی نیست. از این روست که در تعابیر به وجه الله و وجهه و مانند آن مدد و یاری گرفته شده است. اگر میان خدا و پیامبر(ص) این فاصله ناگفتنی است، ربوبیت خداوندی در حق ایشان نیز این گونه است و نفس ایشان نسبت به خداوند از چنین تجلی ظهوری برخوردار می باشد. بنابراین می توان گفت که ایشان آینه تمام و کمال الوهیت و ربوبیت الهی هستند.

بر این اساس، می توان گفت معرفت انسان زمانی تمام و کمال می یابد که انسان با ایمان و تقوا و محبت اهل بیت(ع) نفس خویش را به نفس ایشان متصل نماید تا بتواند از دریچه ایشان خداوند را بنگرد. از این روست که خداوند تنها توصیف معصومان (ع) را به عنوان عباد مخلص خود پذیرفته و تایید کرده و دیگر توصیفات از خود را ناقص دانسته و از آن تبری جسته است. در مسیر شناخت می بایست به نفس امامان(ع) اتصال یافت، چنان که خود می فرمایند که هر کسی خدا را شناخت به سبب ما شناخت: لولانا ما عرف الله و لولاالله ما عرفنا، اگر ما نبودیم خدا شناخته نمی شد و اگر خدا نبود ما شناخته نمی شدیم؛ چرا که ایشان همان ضوء از شمس هستند و شمس حقیقت جز به ضوء آن شناخته نمی شود. آن چه از این ضوء بر عالم تابیده است همان نور است که حقیقت دیگر آفریده ها را روشن ساخته است. به سخن دیگر، امامان معصوم(ع) نسبت به خدا همانند نسبت ضوء شمس به شمس و نسبت آفریده های دیگر به شمس، همانند نور مهتاب است؛ یعنی ضوء خورشید بر ماه تابیده است. از این روست که ایشان خود را واسطه در آفرینش و ربوبیت همه هستی می دانند و اگر ایشان وجود نمی یافتند، آفریده ای وجود نمی یافت؛ چرا که آن چه مهتاب را مهتاب کرده است نوری است که از ضوء و شعاع خورشید بیرون زده است و همه عالم بازتاب همان تابش آفتاب وجود هستند.

بنابراین همه آفریده ها از الله هیچ شناختی نخواهند داشت مگر از طریق ضوء و آفتاب آن که همان خورشید محمدی(ص) است. پس می بایست گفت که هیچ کسی نمی توان الله را ببیند و بشناسد؛ چرا که ضوء خورشید چنین اجازه ای نمی دهد و آن چه انسان می ببیند و هر موجودی دیگر، یا نور است یا آفتاب و ضوء خورشید هستی. از این روست که وقتی گفته می شود جاء ربک یعنی پیامبر(ص) به عنوان ضوء خورشید وجود می آید که رب العالمین است و این که به ملاقات می رویم همان ولی الله و حضرت محمدی(ص) است. بنابراین، بازگشت انسان ها به سوی رب محمدی(فجر، آیه 28)، ملاقات با رب محمدی(بقره ،آیه 46) ، و نگاه به رب محمدی است؛ از این روست که خداوند نگفته است: جاء الهک و فرموده :جاء ربک ، یا این که : او یاتی ربک و نفرموده : یاتی الهک و یا : ملاقوربهم نه این که ملاقوالههم و مانند آن؛ چرا که رب العالمین همان رب محمدی است و ولی الله است که در عالم پروردگاری می کند.

البته ربوبیت در قرآن مراتب دیگر را نیز بر می تابد، از این روست که به سید، مولی و ولی در قرآن رب گفته می شود؛ زیرا هر یک از این افراد در مقام پروردگاری و تربیت شخص نقش بازی می کنند. البته این مراتب پایین ترین مراتب ربوبیت است. خداوند از زبان حضرت یوسف(ع) نقل می کند که وی به کارگزار شاه می فرماید: اذکرنی عند ربک ؛ مرا نزد مولایت(شاه) یاد کن(یوسف ، آیه 42) و در جایی دیگر می فرماید: ارجع الی ربک؛ به سوی پروردگارت و مولایت بازگرد.(یوسف ، آیه 50)

این کاربردها بدان معناست که برای ربوبیت مراتبی است که کم ترین آن ها همان ربوبیت و پروردگاری افرادی چون مربیان، اولیای تربیتی، سید و مولا و مالک است.


89/5/4::: 4:53 ع
نظر()
  
  
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >