بی گمان برای خداوند مظاهر تمام و کمالی است که از آنان به چهارده معصوم(ع) یاد می شود. این انوار الهی به سبب همین ویژگی بر عرش الهی احاطه دارند، چنان که خداوند این گونه است. از این رو، هر آفریده ای از ایشان صدور می یابد و هر آفریده ای از مجرای ایشان فیض وجود وجود می برد و در بازگشت از سیر من الله الی الله که در آیه انا لله و انا الیه راجعون بر آن تصریح شده است، از دایره ربوبیت و پروردگاری ایشان به سوی خداوند باز می گردد و منتهای سیر عروجی و صعودی همگان نیز این وجودات نوری الهی می باشند؛ چرا که خداوند به صراحت می فرماید که " الی ربک الرجعی " و " الی ربک المنتهی" و از آن جایی که نفس علی (ع) و پیامبر(ص) به حکم آیه مباهله یکتا و یگانه است، بنابراین همه این چهارده معصوم مرجع بازگشت و منتهای رشد و کمالی بشر می باشند.
بنابراین هر کسی کمالی را می طلبد می بایست در ربوبیت ایشان بجوید که ربوبیت آنان ربوبیت تمام و کمال است، چرا که آن کسی خلیفه و انسان کامل و حجت بالغ و تمام و معصوم کامل است که تمامی اسمای الهی را به تمام و کمال در خود تحقق بخشیده و از قوه به فعلیت در آورده است و از صبغه الهی گذشته و در مقام متاله نشسته و از ربانیون گشته است. چنین اشخاص ربانی و متاله ، رب العالمین می باشند، چرا که خداوند به حکم الوهیت خود رب العالمین می باشد و این مظاهر الوهیت نیز به حکم مظهریت این گونه هستند.
فاطمه (س) نیز به حکم این کلیت قرآنی، مظهری از مظاهر همین ربوبیت کلی و مظهریت تمام و کمال الهی است. از این روست که وی را بر همه زنان و مردان بلکه همه جهانیان برتری است. مراد و مقصود از جهانیان تنها جهان دنیا و یا آخرت نیست ، چنان که تنها جهان انس و جن دو موجود شریف خداوندی نمی باشد، بلکه جهانیان مراد همه ما سوی الله است. بر این اساس گفتن این که وی اشرف مخلوقات است به حکم همان اتحاد و یگانگی و یکتایی نفوس آن حضرت (ع) با نفس محمدی(ص) است.
آن حضرت (س) به فرموده اشرف هستی حضرت محمد(ص) بضعه و پاره ای وجود آن حضرت می باشد(اثبات الهداه، ج 2 ، ص 363 و بحارالانوار، ج 76 ، ص 355) از این رو، احساس فاطمی، احساس محمدی (ص) و بلکه احساس معصومان(ع) است و فاطمه (س) شعره رسول الله (ص) می باشد. (بحارلانوار، ج 43، ص 54) بنابراین نهایت اتصال و ارتباط وجودی را با پیامبر(ص) دارد ، چنان که این اتصال با امیرمومنان(ع) با بیان یکتایی نفس تحقق یافته است.
اگر فاطمه (س) این گونه اتصالی با پیامبر(ص) دارد، در مقام مظهریت نیز به تمام و کمال مظهر پیامبر(ص) می باشد و همانند دیگر معصومان(ع) صادر نخست و مرجع همه موجودات و منتهای هر سیر کمالی است.
آن حضرت(س) آینه تمام نمای جمال و جلال الهی است ، چنان که چهارده معصوم از این انوار الهی این گونه می باشند. آن حضرت(س) هم چنین مانند خداوند جمال و رحمت وی بر جلال و غضب وی پیشی می گیرد، ولی این دلیل نمی شود تا آن حضرت(س) در مقام جلال تجلی و ظهور نیابد. از این روست که خشم و غضب فاطمی ، مظهر تمام و کمال غضب الهی است. فاطمه ای که بضعه الرسول (ص) و فرزندانش ثمره فواد و میوه جان پیامبر(ص) و همسرش نور بصر پیامبر(ص) است و فرزندانش امنای رب و حبله الممدود و ریسمان کشیده میان خالق و مخلوق و تنها اعتصام به این حبل و آویختن به این ریسمان نجات بخش است و تخلف از آن سقوط در دوزخ خشم الهی می باشد(بحار الانوار، ج 76، ص 355) خشم فاطمی تجلی همین جلال الهی است. از این روست که پیامبر(ص) بارها و بارها می فرماید: فاطمه(س) پاره تن، جگر گوشه من ، تمام احساس و شعر و شعور من ، شاخه ای از انوار من (بحارالانوار، ج 43، ص 54) هر که او را مسرور دارد مرا شاد کرده و هر که او را بیازارد و اذیت کند مرا آزرده و اسائه ادب نموده است؛(بحارالانوار، ج 43، ص 32 و 54 ) چرا که محبت فاطمی (س) مظهر محبت خداوند است و خشم فاطمی مظهر خشم الهی می باشد.
اگر تاسف موسی(ع) تاسف الهی است و خداوند به صراحت می فرماید: فلما آسفونا انتقمنا؛ زمانی که مایوس و نومید شدیم از ایشان ، انتقام گرفتیم، چگونه سخط و خشم فاطمی که مظهریت تمام و کمال دارد و حتی حضرت موسی(ع) از صادر شده های آن انوار می باشند و ماموران آنان هستند، سخط الهی نیست؟ از این روست که حضرت پیامبر(ص) به صراحت می فرماید: یا فاطمه ان الله یغضب لغضبک و یرضی لرضاک ؛ ای فاطمه! خداوند به خشم تو خشم می کند و به خشنودی تو خشنود می شود.(بحار الانوار، ج 43، ص 19و الغدیر ، ج 3 ، ص 180 و منابع دیگر معتبر روایی)
این که در این روایات و روایات معتبر دیگر، خشم و خشنودی فاطمه (س) با خشم و خشنودی پیامبر(ص) یا خداوند یکی دانسته شده است، از آن روست که آن حضرت در مقام عصمت است و کسی که در مقام عصمت است تنها می تواند این گونه باشد. از این روست که ابن تیمیه از ناصبی های معروف هنگامی که به حدیث غدیر می رسد و با عبارت پیامبر(ص) : من کنت مولاه فهذا علی مولاه ، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه " مواجه می شود، می گوید که من این حدیث را جعلی می دانم ولی اگر بخواهم آن را بپذیرم تنها بخش نخست را می پذیرم که ولایت در آن نیز تنها ولایت محبت است نه اطاعت؛ ولی هرگز بخش دوم حدیث را نمی پذیرم ، چرا که دلالت بر عصمت علی(ع) دارد و این که هر کاری که علی(ع) می کند مطابق رضایت و خشنودی خدا است و این نمی تواند درست باشد.
بنابراین روایاتی از این دست دلالت بر عصمت فاطمه (س) می کند، چرا که رنجش وی رنجش خدا و خشنودی وی خشنودی خداست. این بدان معناست که فاطمه (س) مظهریت جلال و جمال الهی است، چرا که نخست خداوند خشم می گیرد و این خشم در فاطمه (س) ظاهر می شود و یا خداوند از کسی و یا چیزی راضی و خشنود می شود و فاطمه (س) آن خشنودی را نشان می دهد. آن حضرت(س) مظهر تمام " ما تشاوون الا ما یشاء الله" است؛ یعنی تنها چیزی را می خواهد که خدا خواست.
آن حضرت(س) بی گمان از فرشتگان برتر و بالاتر است بنابراین در مرتبه بالاتر از ایشان در مقام اطاعت و مظهریت وارد می شود. پس اگر خداوند در باره فرشته می فرماید: لایسبقونه بالقول و هم بامره یعملون؛ آنان در هیچ کاری بر خداوند سبقت و پیشی نمی گیرند و به همان چیزی که مامورند عمل می کنند(انبیاء ، آیه 27) آن حضرت (س) نیز این گونه است. بنابراین گریه فاطمه (س) بیانگر خشم و جلال الهی و مظهر آن است؛ از این روست که اهل مدینه می ترسند و می خواهند تا گریه را کم کند تا جلال الهی به چشم نیاید و آنان سرگرم دنیا شوند. یعنی زمانی که تمام امت کافر شدند و خشم خداوندی را سبب گشتند(بتضافر امتک علی هضمها ، کافی، ج 1 ، ص 459) گریه فاطمه مظهر همان خشم الهی بود. آن حضرت(س) ولی الله بود و تحت ولایت الله حرکت می کرد و خشم و خشنودی وی آینه جلال و جمال الهی بود. پس گریه فاطمی مظهر جلال الهی و خشم خداوندی بود. این بود که آنانی که کمی می فهمیدند می ترسیدند هر چند که شیاطین انس و جن باز آنان را فریفتند و دنبال حبل باطل خویش کشیدند.
البته از آن جایی که انواری چون انوار فاطمی، مظهر تمام و کمال الهی هستند، خشمایشان همواره مسبوق به خشم الهی است و از خود چیزی ندارند. وقتی آن انوار خشم می گیرند ما در می یابیم که خداوند خشم گرفته و وقتی خشنود می شوند درمی یابیم که این خشنودی مسبوق به خشنودی خداوندی است.
آن حضرت از چنین جایگاهی برخوردار می باشد و از این روست که ارتباط به این ریسمان محکم و مظهر کامل و تمام الهی برای انسان در زندگی دنیوی و اخروی اش فواید بسیاری دارد. چنان که در برخی از روایات به گوشه هایی از این آثار ارتباطی اشاره شده است و در روایت آمده که صلوات فرستادن به آن حضرت(س) موجب آمرزیده شدن گناهان و الحاق به بهشت محمدی (ص) است(همان، ج 43، ص 55) رضایت فاطمه (س) رضایت خداوند، رضایت پیامبر(ص) و رضایت معصومان (ع) است.(بحارالانوار، ج 27، ص 16 و منابع دیگر) چنان که دست یابی به شفاعت پیامبر(ص) تنها به محبت و عشق و اطاعت ایشان و فرزندان(ع) وی امکان پذیر است.(بحارالانوار، ج 76، ص 355)
بر اساس یکتایی و یگانگی نوری و نفسی و وجودی انوار معصومان (ع) است که اولین کسانی که داخل بهشت می شوند این معصومان (ع) می باشند که در روایت به صراحت از ورود فاطمه به عنوان نخستین شخصی که وارد بهشت می شود یاد می گردد.(بحارالانوار، ج 43، ص 44)
از آن جایی که انوار معصومان(ع) در روز قیامت، مظهر خورشید هستی است و در حقیقت " الله نورالسموات و الارض" این گونه در قیامت تجلی و رویت می شود، مردمان را نرسد که چشم در چشم خورشید کنند. از این روست که به فرمان ارشادی به ایشان حکم می شود تا برای در امان ماندن از آسیب انوار وجودی فاطمی(س) چشم هایشان را ببندند تا از شدت نور وجودی ایشان کور نشوند: اذا کان یوم القیامه نادیمناد من بطنان العرش یا اهل الجمع نکسوا رووسکم و غضوا ابصارکم حتی تمر فاطمه بنت محمد صلی الله علیه و آله علی الصراط و معها سبعون الف جاریه من الحور العین کالبرق اللامع؛ روز قیامت که می شود منادی از درون عرش ندا می کند: ای مردم که در قیامت و محشر جمع شده اید! سرهای خود را به زیر افکنید و چشمانتان را فرو بندید تا فاطمه دخترمحمد(ص) از صراط بگذرد. در این حال ، فاطمه با هفتاد هزار حوری همراهش مانند برق درخشان از صراط می گذرد.(ذخائر العقبی، ص 48 و مناقب علی بن ابی طالب(ع) ، ص 355 )
چون در قیامت شریعتی نیست مراد آن نیست تا مساله حجاب مطرح باشد و مردم برای رعایت عفاف و حجاب این گونه رفتار کنند،بلکه از آن روست که درخشش وجودی و نوری آنان مردمان را کور می کند و مردمان تحمل جمال الهی که در فاطمه تجلی و مهظریت یافته را ندارند.
فاطمه (س) آینه جمال و جلال الهی همانند دیگر معصومان (ع) است با این تفاوت که ایشان با همه عظمت وجودی خود، هم چنان سر الله است و در صدف وجود مخفی خواهد ماند و برخلاف دیگر معصومان (ع) که راز و سر آشکار الهی می باشند، او هم چنان حتی در قیامت در پرده انوار تاله قرار دارد و از مقام "هو" برای دیگران بیرون نمی آید و می بایست هم چنان راز سر به مهر آفرینش باشد؛ هر چند که همه هستی از آن راز سر به مهر تجلی یافته اند و انوار معصومان را پدید آورده اند. شاید بتوان گفت که این فرمان تکوینی الهی نسبت به حضرت فاطمه (س) از آن روست که آن حضرت(س) چنان که در دنیا سر الله متکوم و اسم مستاثر الهی بوده است در آخرت هم چنان سر الله خواهد بود و بروز و ظهوری چون انوار دیگر معصومان که اسم الله ظاهر هستند نخواهد یافت.
بعد از نماز واجب سه بار سوره توحید را بخوانید:
بِسمِ اللهِ الرُحمَنِ الرُحِیم . قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ ،اللَّهُ الصَّمَدُ ، یَلِدْ وَلَمْ یُولَدْ ،وَلَمْ یَکُن لَّهُ کُفُوًا أَحَدٌ .
سپس سه بار صلوات بفرستید : اللهم صل علی محمد و آل محمد.
و پس از آن این آیات از سوره طلاق را سه بار بخوانید و آن گاه حاجت خود را از خدا بخواهید: بسم الله الرحمن الرحیم. وَمَن یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا وَیَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لَا یَحْتَسِبُ وَمَن یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شَیْءٍ قَدْرًا
بهتر از کیمیا
تعقیب نماز از حاج حسنعلی نخودکی
از حضرت آیة الله آقا موسی شبیری زنجانی نقل شده است که:
در سفری که حضرت امام و پدرم برای زیارت به مشهد مقدّس رفته بودند امام خمینی(ره) در صحن حرم امام رضا علیه السلام با سالک الی الله حاج حسنعلی نخودکی مواجه میشوند. امام امت(ره) که در آن زمان شاید در حدود سی الی چهل سال بیشتر نداشت وقت را غنیمت میشمارد و به ایشان میگوید با شما سخنی دارم. حاج حسنعلی نخودکی میگوید: من در حال انجام اعمال هستم شما در بقعه حرّ عاملی(ره) بمانید من خودم پیش شما میآیم. بعد از مدتی حاج حسنعلی میآید و میگوید چه کار دارید؟
امام(ره) خطاب به ایشان رو به گنبد و بارگاه امام رضا(علیه السلام) کرد و گفت: تو را به این امام رضا (علیه السلام) اگر (علم) کیمیا داری به ما هم بده؟
حاج حسنعلی نخودکی که رضوان خدا بر او باد انکار به داشتن علم(کیمیا) نکرد بلکه به امام(ره) فرمودند:
اگر ما «کیمیا» به شما بدهیم و شما تمام کوه و در و دشت را طلا کردید آیا قول میدهید که به جا استفاده کنید و آن را حفظ کنید و در هر جائی به کار نبرید؟
امام خمینی(ره) که از همان ایام جوانی صداقت از وجودشان میبارید. سر به زیر انداختند و با تفکری به ایشان گفتند: نه نمیتوانم چنین قولی به شما بدهم.
حاج حسنعلی نخودکی که این را از امام(ره) شنید رو به ایشان کرد و فرمود: حالا که نمیتوانید «کیمیا» را حفظ کنید من بهتر از کیمیا را به شما یاد میدهم و آن این که:
بعد از نمازهای واجب یک بار آیة الکرسی را تا «هو العلی العظیم» میخوانی: اللّهُ لاَ إِلَـهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلاَ نَوْمٌ لَّهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأَرْضِ مَن ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ مِّنْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاء وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ وَلاَ یَؤُودُهُ حِفْظُهُمَا وَهُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ
و بعد تسبیحات فاطمه زهرا(سلام الله علیها) را میگویی .
و بعد سه بار سوره توحید «قل هو الله احد» را میخوانی: بسم الله الرحمن الرحیم. قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ اللَّهُ الصَّمَدُ لَمْ یَلِدْ وَلَمْ یُولَدْ وَلَمْ یَکُن لَّهُ کُفُوًا أَحَدٌ
و بعد سه بار صلوات میگویی :اللهم صل علی محمد و آل محمد
و بعد سه بار آیه مبارکه؛
«وَ مَن یَتَّقِ اللهَ یجْعَل لَّهُ مخْرَجاً . وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یحْتَسِب وَ مَن یَتَوَکلْ عَلى اللهِ فَهُوَ حَسبُهُ إِنَّ اللهَ باَلِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللهُ لِکلِّ شىْءٍ قَدْراً»؛(طلاق/2و 3) (هر کس تقواى الهى پیشه کند خداوند راه نجاتى براى او فراهم میکند. و او را از جائى که گمان ندارد روزى مىدهد، و هر کس بر خداوند توکل کند کفایت امرش را مىکند، خداوند فرمان خود را به انجام مىرساند، و خدا براى هر چیزى اندازهاى قرار داده است.) را میخوانی این از کیمیا برایت بهتر است.
منبع:
مجله بشارت، ش 58، صادق زینی لشکاجانی .
خداوند در آیه 108 سوره یوسف می فرماید: قُلْ هَـذِهِ سَبِیلِی أَدْعُو إِلَى اللّهِ عَلَى بَصِیرَةٍ أَنَاْ وَمَنِ اتَّبَعَنِی وَسُبْحَانَ اللّهِ وَمَا أَنَاْ مِنَ الْمُشْرِکِینَ؛ بگو: این راه من است که من و هر کس که پیرو من است با بصیرت و بینایى به سوى خدا دعوت مىکنیم و خدا منزه است و من از مشرکان نیستم.
بنابراین ، راهی که پیامبر (ص) به عنوان صراط مستقیم معرفی کرده و خود بر آن راه راست گام بر داشته، راهی است که بر اصل اساسی بصیرت استوار است. بصیرت، بینایی خاصی است که تنها مبتنی بر دیده های ظاهری نیست بلکه بر دیده قلب نیز تکیه دارد. ازاین رو، می توان گفت که بصیرت، بینایی و دانش نورانی است که بر علم حصولی و حضوری استوار گشته است. بر همین اساس است که خداوند با اشاره به علم حضوری و شهودی هر کسی به نفس خود و بینش و نگرش وی، او را موجودی می داند که برای شناخت خود نیازی به دیگری ندارد و عذر تراشی های وی درباره جهل و نادانی مورد پذیرش قرار نمی گیرد. خداوند به صراحت در آیات 14 و 15 سوره قیامت می فرماید: بَلِ الْإِنسَانُ عَلَى نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ وَلَوْ أَلْقَى مَعَاذِیرَهُ ؛ (نیاز به اخبار نیست) بلکه انسان بر نفس خویشتن بیناست، هر چند که عذرهاى خود را [بر گناه] در میان آرد.به سخن دیگر، دانش و آگاهی شهودی هر انسانی بر حقیقت وجودی و افکار و اعمال، به تنهایی وضعیت وی را برای خودش مشخص می کند و بهانه تراشی و توجیه کردن و عذرتراشی نمی تواند حقیقت را وارونه سازد.
به هر حال، بر اساس این آیات همه انسان ها نسبت به خود بصیرت و دانش شهودی و حضوری دارند؛ چنان که از طریق منابع شناختی و معرفتی نسبت به بسیاری از امور هستی دانش حصولی دارند؛ اما آن چه انسان به آن نیاز دارد، دانش حضوری و شهودی نسبت به هستی است که تنها برای برخی حاصل می شود. این دانش شهودی که در قرآن از آن به نام های چندی یاد می شود، می تواند آدمی را در مسیر شدن های کمالی در موقعیت برتری قرار دهد که دور از دسترس دیگران است. این موقعیت برتر همان آثاری است که در این جا می خواهیم بدان ها اشاره داشته باشیم.
پیامبر(ص) اهل بصیرت و دانش شهودی را کسی می داند که در هنگام اختلافات میان حق و باطل، حق را می یابد و بدان پای بند است؛ هر چند که به سبب شرایط اجتماعی در عمل کوتاهی می کند و یا حتی اقدام به عملی نمی کند و بر نشمین خویش بخزد و کودکانه رفتار نماید. به سخن دیگر، گاه بصیرت و بینایی مقتضی آن است که احتیاط کند و یا عملی انجام ندهد و یا در انجام کاری با احتیاط عمل کرده و کم ترین حرکت عملی را داشته باشد؛ زیرا اصولا عمل بر دانش متکی است و دانش ریشه در فهم موضوعات و مطالب دارد و فهم نیز مبتنی بر درک درست مسایل و موضوعات است که همان بصیرت می باشد. بنابراین اگر کسی اهل بصیرت بود، در می یابد که در هنگام عمل چه اندازه می بایست عمل کند و رفتاری بیرون از دایره حقیقت بر ندارد.(نگاه کنید: حلیه الاولیاء ، ج 4 ، ص 177 و نیز نهج البلاغه ، حکمت 208 و غرر الحکم، حدیث 10773)
بصیرت خاستگاه ایمان واقعی است که در بسیاری از آیات از جمله آیه 108 سوره یوسف بر آن دلالت دارد، چنان که انسان دارای بصیرت است که از رخدادها درس می گیرد و عبرت می آموزد(بحارالانوار، ج 71 ، ص 326) و از عبرتی که گرفته بصیرت تازه ای در جانش می روید(غرر الحکم، حدیث 4351)
از دیگر آثار بصیرت دور اندیشی و حزم است؛ زیرا کسی که با دل می بیند و با بینش عمل می کند، پیش از آن که عمل کند می اندیشد که آیا عمل او به زیان یا سود اوست؟ اگر به سود بود انجام می دهد و اگر به زیان بود از آن باز می ایستد.(غرر الحکم، حدیث3569)
انسان دارای بصیرت اهل شجاعت است، زیرا با بصیرت درونی و یقین الهی، راه خود را یافته و بر آن استقامت می ورزد(نهج البلاغه، نامه 62) چنان که چنین شخصی تیزهوش و فطن است، چرا که تیزهوشی میوه و ثمره بصیرت است. از امیرمومنان علی (ع) نقل شده که فرمود: دانش به فهم و فهم به تیزهوشی و تیزهوشی به بصیرت است.(غرر الحکم، حدیث 38 و 39) همین بصیرت به شخص این امکان را می دهد تا به دیدن عیب های خود توانا و دانا شود.(غرر الحکم، حدیث 3061)
انجام کارهای نیک (غررالحکم، حدیث 3232) درستی درون ها و باطن ها (همان ، حدیث 5807)، آشکار شدن نهان(همان، 6676) رسیدن به راه سلامت(بحارالانوار، ج 69، ص 311 ، حدیث 32) از دیگر آثاری است که امیرمومنان علی (ع) برای بصیرت بیان می کند.
بر اساس آموزه های قرآنی انسان برترین و شریف ترین آفریده خداوندگار است. از این روست که همه هستی تحت تسخیر انسان است و انسان از قرار گاه زمین بر همه هستی به عنوان خلیفه الهی حکومت می کند تا هر آفریده ای را به کمال شایسته و بایسته ایشان برساند.
کرامت آدمی در این است که با بهره گیری از آموزه های الهی و حرکت در مسیر تقوا و عدالت، عبودیت را در خود تقویت کرده و به خداوند تقرب اسمایی یابد و با فعلیت اسمای الهی سرشته شده در ذات خود، مظهریت الوهیت الهی شده و متاله گردد و آن گاه در مقام مظهریت ربوبی به پروردگاری همه هستی اقدام کند.
اگر آدمی اندازه و ارزش خویش را در هستی بداند، در می یابد که همه هستی در انتظار اویند تا ایشان را به حکم خلافت الهی به کمال برساند. بر اساس آموزه های قرآنی، فرشتگان و جنیان که پس از انسان از شرافت وجودی برخوردارند و از عقل کامل تری سود می برند در انتظارند تا آدمی ایشان را به کمال برساند. از این روست که همه هستی از جمله فرشتگان و جنیان در انتظارند تا آدمی در مقام "تعلیم" و یا دست کم "انباء" بنشیند و ایشان را به سوی کمالات رهنمون کند و در مقام پروردگاری و خلافت ربوبی ، آنان را بپروراند و "تعلیم و انباء" کند؛ چنان که حضرت آدم(ع) در همان آغاز به این مهم قیام کرد و به تعلیم اسمایی و انباء اسمایی اقدام کرد.(بقره ، آیه 33) پس از آن که این تعلیم از سوی حضرت ایشان صورت گرفت، فرشتگان و جنیان به نمایندگی از همه هستی به اطاعت و تسلیم در برابر آدم(ع) سجده بردند.(بقره ، ایه 34) و در مقام تشریع همانند تکوین نیازمندی خویش را به ربوبیت آدمی اعلان داشتند هر چند که در این میان سرکشی چون ابلیس از جنیان فرمان نبرد، ولی در عمل در مقام تکوین از اصل اطاعت و تسلیم بیرون نرفت.
اکنون هر یک از ما می بایست بداند که در برابر همه هستی و آفریده های خداوندی مسئولیت داریم و آنها در انتظارند تا ما ایشان را به کمال برسانیم. موجودات ریز و درشت در زمین از جمادات و گیاهان و جانوران در انتظارند تا ما با استعمار و تغییر درست در ایشان آنها را در مسیر حکمت و هدف آفرینش پرورش دهیم. هر سنگ و خاکی که به دست مومنی کمال می یابد اوج لذت را تجربه می کند که به کمالات مطلق شایسته و بایسته خود رسید؛ البته آن که به دست کافری نیز به کمال می رسد و استعمار می شود در انتظار است که این کمال به دست مومنی تکمیل شود؛ زیرا انسان خلیفه الهی است و همه انسان ها در نقش پروردگاری ظهور می کنند ولی از آن جایی که کافران تنها مظهریت برخی از اسمای جلالی دارند، موجودات پرورش یافته شده ایشان در حالتی از نقص به سر می برند که با پرورش انسان های مومن به کمال مطلق و شایسته خویش می رسند. از این روست که مرغی که در شکم مومنی قرار می گیرد و یا خاکی که سجدگاه مومنی می شود و ذکر الله بر آن جاری می گردد، خود را در کمالی مطلق و تسلیم محضی می یابد که به استعمار مومن تحقق یافته است.
در میان آفریده های هستی جنیان در انتظارند تا انسان به ایشان تعلیم دهد. از این رو در کنار انسان به سر می برند تا از آموزه های ایشان بیاموزند. بنابراین بهتر است که قرآن بلند قرائت شود تا ایشان از آن بهره گیرند. جنیان در کلاس های آموزشی شرکت می کنند ؛ زیرا پیامبران ایشان انسان است و انسان ها هستند که ایشان را به کمال می رسانند.
هم چنین فرشتگان در کنار انسان های مومن حاضر می شوند تا از آنان بیاموزند و خود را به کمال شایسته و بایسته برسانند. بنابراین هر کسی می بایست به این موقعیت خطیر خود آگاه باشد و در هر جایی که هست به گونه ای رفتار کند که انتظارات همگان از خاکیان تا فرشتگان بر آورده شود؛ زیرا مسئولیت انسان، نه تنها جهانی نیست بلکه در ما سوی الله است.
روایات متعددى از اهل بیت علیهم السلام ، درباره انقلاب اسلامى و زمینه ساز ظهور حضرت مـهـدى (ع) در یمن وارد شده است که برخى از آنها صحیح السند(سـنـد صـحـیح ، سندى است که راوى عادل شیعه آن روایت را از مانندخودش در همه سلسله سند از امام معصوم نقل کند.) مى باشد، که حـتـمـى بـودن وقـوع ایـن انقلاب را تصریح مى کند و آن را درفش هدایت و زمینه ساز قیام حـضـرت مـهـدى و یـارى کـنـنده آن حضرت توصیف مى کند..
حتى برخى از روایات انقلاب اسـلامـى یـمن را در زمان ظهور، هدایت بخش ترین درفش ها بطور مطلق بحساب مى آورد و در وجـوب یـارى رسـانـدن بـه آن ، هـمـانـگـونه تاکید مى کند که در یارى درفش مشرق ایـرانـى ، بـلکـه بیش از آن تاکید مى نماید و وقت آن را همزمان با خروج سفیانى در ماه رجب یعنى چند ماه قبل از ظهور حضرت مهدى (ع) و پایتخت آن را صنعا معرفى مى کند.
امـا نام رهبر آن ، در روایات ، معروف به یمنى مى باشد و روایتى نام وى را "حسن " و یا "حسین " و از نسل زیدبن على علیهما السلام یاد مى کند ولى این روایت از نظر متن و سند قابل بحث است .
از امام صادق (ع) روایت شده است که فرمود:"خـروج ایـن سـه تـن ، خـراسـانـى ، سـفـیـانـى و یـمـنـى در یـک سال و یک ماه و یک روز اتفاق مى افتد. و درفش یمنى از همه هدایت کننده تر است؛ زیرا که دعوت به حق مى کند." ( بحار الانوار ، ج 52، ص 210.)
اما بحث پیرامون اینکه چرا درفش یمنى از درفش خراسانى هدایت بخش تر است ؟ در حالى کـه درفـش خـراسـانى و درفش هاى اهل مشرق بطور کلى به درفش هدایت ، توصیف شده و کـشـتـه شـدگـان آنـها شهید محسوب مى شوند و خداوند دین خود را بوسیله آنان یارى مى نـمـایـد.. بـا آنـکـه تعداد نسبتا زیادى از ایرانیان وزیران و مشاوران حضرت مهدى (ع) و یـاران خـاص او خـواهند بود، که از جمله آنان فرمانده نیروهاى ایرانى ، شعیب بن صالح اسـت کـه امـام مـهـدى (ع) وى را بـسـمـت فـرمـانـدهـى کـل ارتـش خود بر مى گزیند و با آنکه نقش ایرانیان ، در زمینه سازى قیام حضرت مهدى (ع) در تمام سطح ها، نقش وسیع و فعالى است وآنگهى آنان با قیام و فداکاریهاى خود، که آغاز نهضت حضرت مهدى (ع)، بوسیله قیام آنان خواهد بود، برترى خاصى دارند و ما آن را در نـقـش آنـان در دوران ظـهور بیان خواهیم کرد.
بنابراین چرا انقلاب یمنى و درفش وى هدایت بخش تر از ایرانیان و درفش آنهاست ؟
مـمـکـن اسـت دلیـل آن ، ایـن بـاشـد که سیستم ادارى که یمنى در رهبرى سیاسى و اداره یمن بـکـار مـى برد صحیح تر و از لحاظ سادگى و قاطعیت به روش ادارى اسلام نزدیک تر بـاشـد. در حـالیکه دولت ایرانیان از پیچیدگى و دوباره کارى و شائبه هایى بر کنار نـیـسـت ، بنابراین تفاوت بین این دو تجربه فرمانروائى به طبیعت سادگى و قبیله اى جامعه یمن و طبیعت وراثت تمدن و ترکیب جامعه ایرانى برمى گردد.
و ممکن است انقلاب یمنى از این رو هدایت بخش تر بشمار آید که سیاست و دستگاه اجرائى آن قـاطـع بـاشـد. و نـیـروهـاى مخلص و مطیع در اختیار داشته باشد و پیوسته رسیدگى شـدید نسبت به آنها کند، البته این همان دستورالعملى است که اسلام به اولیای امور مى دهـد کـه بـا کـارمـنـدان و کـارگزاران خود عمل نمایند؛ چنانکه در منشور امیرمؤ منان (ع) به مالک اشتر استاندار و نماینده امام در مصر مى بینیم و همانطور که در صفات حضرت مهدى (ع) آمـده اسـت کـه " نـسـبـت به کارگزاران و کارمندان خود سختگیر و نسبت به بینوایان مـهـربـان مـى بـاشـد" در حـالیـکـه ایـرانـیـان بـر اسـاس چـنـیـن سـیـاسـتـى عمل نمى کنند، مسئول مقصر، یا خیانتکار نسبت به مصالح مسلمانان را در ملا عام ، جهت عبرت سـایـریـن مـجـازات نـمـى کـنـنـد؛ زیـرا مـى تـرسـنـد ایـن عمل باعث تضعیف دولت اسلامى گردد که مظهر موجودیت اسلام است.
و احتمال دارد، درفش یمنى از این جهت هدایت کننده تر باشد که در ارائه طرح جهانى اسلام رعـایـت عـنـاویـن ثـانوى فراوان و ارزیابى ها و مفاهیم کنونى (و مقررات بین المللى ) را نمى کند. در حالیکه انقلاب اسلامى ایران معتقد و ملزم به رعایت آنهاست.
امـا آنـچه بعنوان دلیل اساسى ، پسندیده است این است که انقلاب یمنى اگر هدایت گرى بـیـشـتـرى دارد به این دلیل است که مستقیما از رهنمودهاى حضرت مهدى (ع) برخوردار مى گـردد و جـز لایـنـفـک قلمرو و طرح نهضت آن حضرت شمرده مى شود، همچنین یمنى بدیدار حـضـرتـش نـائل مى شود و کسب شناخت و رهنمود مى کند. مؤ ید این امر روایات مربوط به انـقـلاب یـمـنى هاست که رهبر انقلاب یمن یعنى شخص یمنى را مى ستاید و با این عبارات تـوصیف مى نماید: "بسوى حق هدایت مى کند" و "شما را بسوى صاحبتان مى خواند" و ایـنـکـه "بـراى هـیـچ مـسـلمـانـى سـرپـیـچـى از آن جـایـز نـیـسـت و کـسـى کـه چنین کند اهل آتش خواهد بود"...
اما انقلاب زمینه ساز ایرانیان در روایات آن بیش از ستایش رهبران آن ، سـتـایـش از عـمـوم گـردیـده اسـت ، مـانـنـد یـاوران درفـش هـاى سـیـاه و اهـل مـشـرق و قـومـى از مشرق بجز، شعیب بن صالح که با توجه به روایات ، نسبت به بـقـیـه فـرمـانـدهـان درفـش هـاى سـیـاه ، امـتـیـاز و برترى ویژه اى دارد و پس از آن سید خراسانى و سپس مردى از قم مورد ستایش قرار گرفته است .
اخبار مؤ ید این معناست که انقلاب یمنى به نهضت ظهور امام (ع) نزدیکتر است تا انقلاب زمـیـنـه سـاز ایـرانـیـان ، حـتـى اگـر فـرض کـنـیـم یـمـنـى قبل از سفیانى قیام مى کند یا آنکه یمنى دیگرى زمینه ساز یمنى وعده داده شده مى باشد. در حالیکه انقلاب ایرانیان بدست مردى از قم که سرآغاز نهضت و قیام حضرت مهدى (ع) مى باشد که "آغار آن از مشرق است" و فاصله بین شروع انقلاب آنها و بین خراسانى و شـعـیـب بـیـسـت یـا پـنـجـاه سـال و یـا آنـچـه خـدا اراده کـنـد، بـطـول مـى انـجـامـد... و آغاز چنین انقلابى بر پایه اجتهاد و فقها و نمایندگان سیاسى آنان قرار دارد و از موقعیتى پاک و خالص آنگونه که انقلاب یمنى بطور مستقیم از ناحیه امام مهدى (ع) رهنمود یافته ، بهره مند نیست .
نـکـتـه دیـگر، درباره اینکه ممکن است یمنى متعدد بوده و دومى ، یمنى وعده داده شده و مورد نـظـر بـاشـد. روایـات گـذشـتـه خـروج یـمنى موعود را با صراحت همزمان با ظاهر شدن سـفـیانى ، یعنى سال ظهور حضرت مهدى (ع) بیان کرده است . و روایات دیگرى با سند صحیح از امام صادق (ع) وجود دارد که مى گوید:" مصرى و یمنى قبل از سفیانى قیام مى کنند."( بحار، ج 52، ص 210 بنقل از کتاب غیبت طوسى .)
بـنـا بـه ایـن روایـت ، بـایـسـتـى ایـن شـخـص یـمـنـى اول بـاشـد کـه زمینه ساز یمنى موعود خواهد بود، همچنانکه "مردى از قم" و غیر او از اهل مشرق ، زمینه ساز خراسانى و شعیب که هر دو وعده داده شده اند، خواهند بود.
اما هنگام خروج یمنى اول را تنها این روایت ، پیش از سفیانى تعیین مى کند. البته ممکن است اندکى قبل از او و یا سالهاى طولانى باشد. والله العالم
مـطلب دیگر، خبر "کاسر عینه در صنعاء" است که عبیدبن زرارة آنرا از امام صادق (ع) چنین روایت نموده است ، که گفت:"نـزد ابـو عـبـدالله (امـام صـادق (ع)) در مـورد سـفـیـانى سخن گفته شد. فرمود: او چـگـونـه خروج مى کند در حالی که کاسر عینه (شکننده چشمش ، چشم شکسته) در صنعاء هنوز خروج نکرده است ."( بحار،ج 52 ،ص 245.)
ایـن خـبـر از روایـات قـابـل تـوجـه اسـت کـه در مـنـابـع درجـه اول هـمـچـون کـتـاب غـیـبـت نـعـمـانـى آمـده و شـایـد سـنـد آن صـحـیـح بـاشـد و احـتـمـال دارد مـردى کـه قـبـل از سـفـیـانـى ظـاهـر مـى شـود یـمـنـى اول بـاشـد کـه زمـیـنـه سـاز یـمـنـى وعـده داده شده است چنانکه ذکر کردیم و ممکن است چند احتمال در تفسیر "کاسر عینه " وجود داشته باشد که بهترین آنها مى
تواند یک بیان رمزى از ناحیه امام صادق (ع) باشد که معناى آن جز در وقت خود آشکار نمى گردد.(برگرفته از کتاب عصر ظهور ، نوشته شیخ علی کورانی)
همت عالی و بلند یکی از نیازهای اساسی شخصی است که می کوشد تا به مقاصد عالی و بلند دست یابد؛ زیرا همواره دست یابی به مقاصد عالی دشوار و سخت و همراه با مشکلات و موانع بسیار است. از این روست که درباره وجود انگیزه قوی و عزم جدی در شخص، از واژه همت بهره گرفته می شود؛ زیرا همت ، حالتی نفسانی و درونی در انسان است که آدمی را به سوی انجام عملی وادار و مجبور می سازد که در آن موانع جدی و مقاومت های اساسی در راستای تحقق آن وجود دارد.
راغب اصفهانی در بیان واژه همت و معنا و مفهوم قرآنی آن می نویسد: الهم ، الحزن الذی یذیب الانسان؛ همت، غم و اندوهی است که آدمی را ذوب می سازد. (مفردات الفاظ القرآن الکریم، راغب اصفهانی، ذیل واژه هم ) بنابراین، می بایست آن را دغدغه ذهنی و فکری دانست که آدمی را چنان به خود مشغول می سازد که ناتوان از گریز از آن می باشد.
البته برخی از مفسران قرآنی با توجه به کاربردهای قرآنی آن، بر این باور است که این واژه تنها در مواردی به کار می رود که انجام کاری همراه و مقرون به مانعی باشد. (نگاه کنید : تفسیر المیزان ذیل آیه 24 سوره یوسف) بنابراین، زمانی که انسان دغدغه امری را دارد که انجام آن همراه با مشکلات و موانع جدی می باشد، نیازمند همت می باشد. بر این اساس، همت را می بایست در جایی به کاربرد که شخص در دست یابی به مقصد و منظور خویش با موانع جدی رو به رو می باشد و به سادگی نمی تواند کاری را انجام داده و به مطلوب برسد. از این روست که در آیات قرآنی این واژه در جاهایی به کار رفته است که دست یابی به مقصد و مقصود دور از دسترس بوده و مقاومت جدی وجود داشته است. از آن جمله در آیه 24 سوره یوسف است که خواسته زلیخا برای زناشویی با مقاومت جدی حضرت یوسف (ع) مواجه بوده و خواسته حضرت یوسف(ع) نیز با مانع جدی برهان و سلطنت خداوندی بر قلب او همراه بوده است.
در آیاتی از جمله 74 سوره توبه و نیز 122 سوره آل عمران نیز همین معنا به چشم می خورد، زیرا همت افراد به امری تعلق گرفته است که دست نیافتنی می باشد و نمی توانند آن را انجام داده و به مقصد و مقصود برسند. از جمله خواسته این افراد دست یابی به حضرت پیامبر(ص) و شکست آن بزرگوار بوده است که خداوند در این آیات، دست یابی به این مقاصد را بیرون از همت و خواسته ایشان بر می شمارد.
از تعاریفی که برای همت بیان شده و می شود این معنا به دست می آید که همت همان باعث و انگیزه قوی بر انجام کار و فعلی است که همواره با مانع مواجه می شود. انسانی که دارای انگیزه قوی برای انجام کاری است، با مقاومت هایی رو به رو می شود و تحقق خواسته جز با برداشتن این موانع و مقاومت ها شدنی نمی باشد.
البته همه همت ها و انگیزه های انسانی در یک حد و اندازه نمی باشد بلکه دارای درجات و سطوح متفاوت و گوناگونی است. از این روست که همت را به همت های بلند و پست یا عالی و دانی توصیف کرده اند.
در اهمیت و ارزش همت گفته اند که همت بلند دار و آن را خوب پاس دار که همت مقدمه هر چیزی است و کسی که همت وی درست و راست آمد به همه چیز دست می یابد و هر مانعی از برابر او برداشته می شود و همه مقاومت ها در هم شکسته می شود.
محل همت
همت چنان که گفته شد ، در حوزه انگیزه ها و بواعث قرار می گیرد ، از این روست که محل آن را قلب و نفس انسانی دانسته اند و گفته اند که همت عمل قلبی می باشد.
اندیشمندان بر این باورند که انسان به دو بال همت و عمل پرواز می کند، چنان که پرندگان این گونه هستند. بنابراین هر مردی با همت خویش پرواز می کند و آسمان عمل و کار موفقیت را برای خود رقم می زند و از بند مشکلات و سختی ها و موانع می رهد. همت همانند شعله ای فروزان در قلب آدمی است که آدمی را در کارخانه سوزان خود می گدازد و می سازد و جز بلندی و نور برای صاحب خویش نمی خواهد.
برخی گفته اند که همت مومن کامل تر از عملش است، چنان که نیت و قصد مومن کامل تر از عملش می باشد، زیرا انسان در دل چیزهای بزرگ را قصد می کند ولی شرایط و مقتضیات بیرونی و درونی اجازه نمی دهد تا به همه خواسته بلند خویش دست یابد. با این همه جز به بزرگی قصد نمی کند و آن چه را انجام می دهد و یا به دست می آورد، دست کم بخشی از خواسته بزرگ اوست. از این روست که برای مومنی که قصد نماز شب دارد ولی به هر علتی خواب بر او چیره شود خداوند برای او پاداش نماز شب را می نویسد ؛ زیرا همتی بلند داشت هر چند که شرایط و موانع به وی اجازه نداد تا آن را تحقق بخشد یا به طور کامل انجام دهد.
نقش کار در تحقق همت ها
انسان به قدر تلاش و سختی هایی که با آن مواجه می شود و مقاومت هایی که می کند به مقصد و آرمان بلند خویش می رسد. بنابراین لازم است که بلند همت بود و برای دست یابی به مقصد عالی و بلند خویش نیز تلاش و کوشش بسیار و مجاهدت زیاد کرد ؛ زیرا هر کسی به مقدار تلاش و کار و کوشش خود بهره می برد. به هر حال مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد.
از آن جایی که بلندی همت متوقف بر علم و دانشی کامل نسبت به اهداف بلند و مقاصد عالی است، هم چنین نیازمند اموری چون آگاهی و علم از راهکارها، شرایط، موانع و بصیرت کامل نسب به آن است؛ زیرا نمی توان بی گدار به آب زد و ناسنجیده به دامن کار و عمل آویخت؛ زیرا هر کرامت و بزرگی منوط به مشکلات و سختی هاست که می بایست از پیش رو برداشت. مقاصد عالی و کمالات جز به سختی و مشقت به دست نمی آید و عبور از این راه جز به تلاش و کار توانفرسا شدنی نیست.
علم و آگاهی نسبت به موقعیت خود و مقصد می تواند اطمینان و قدرتی را برای انجام ایجاد کند که از راه های دیگر شدنی نیست. انسان آگاه و دانا با توکل می تواند در درون فتنه ها و سختی ها در آید و سربلند از آن سو بیرون رود. از این روست که خداوند می فرماید: فإذا عزمت فتوکل على الله؛ هنگامی که بر کاری و مقصدی عزم کردی بر خداوند توکل نما.
هر گونه سستی و وهنی موجب می شود تا شخص نتواند به مقاصد عالی و بلند خویش دست یابد. از این روست که در آیات و روایات بر دوری از سستی، تنبلی ، فتور ، غفلت ، امروز و فردا کن و تاخیر افکندن تاکید شده و آن را مانع جدی در سر راه همت انسانی دانسته است.
صاحب همت کسی است که عشقی قوی در جانش شکل گرفته است و جز به دست یافتن به مقصد و مقصود از پا نمی نشیند و این شغف و شعف درونی است که او را چون شعله ای فروزان نگه داشته و به سوی مقصد پیش می راند و همه موانع و مقاومت ها را در هم می شکند. البته از آن جایی که همت همواره با بصیرت و بینایی و عقل و علم همراه است، موجبات تباهی شخص نمی شود و این گونه نیست که موانع را نبیند و نسنجد.
همت
امام علی(ع):
الشرف بالهمم العالیه لا بالرمم البالیه؛
شرافت به همت های بلند است نه به استخوان های پوسیده.
امام علی(ع):
الفعل الجمیل ینبی عن علو الهمه؛
کردار زیبا از بلندی همت خبر می دهد.
امام علی(ع):
الطاعه همه الأکیاس، المعصیه همه الأرجاس؛
فرمانبری از خداوند همت زیرکان است. نا فرمانی از خدا همت پلیدان است.
امام علی(ع):
أشرف الهمم رعایه الذمام؛
شریف ترین همت ها نگهداری حق و حرمت ها و رعایت عهد و پیمان هاست.
امام علی(ع):
الکف عما فی أیدی الناس عفه و کبر همه؛
طمع نداشتن به آنچه در نزد مردم است، (نشان) عزت نفس و بلند همتی است.
امام علی(ع):
من شرف الهمه لزوم القناعه؛
پایبندی به قناعت، از والایی همت است.
امام علی(ع):
اقصر همتک علیما یلزمک و لا تخض فیما لا یعنیک؛
همت خود را صرف چیزهایی کن که به آن نیاز داری و آنچه را به کار تو نمی آید پی گیری مکن.
امام علی(ع):
نعوذ بالله من المطامع الدنیه و الهمم الغیر المرضیه؛
به خدا پناه می بریم از مطامع پست و همت ها و خواسته های ناپسند.
امام علی(ع):
إن سمت همتک لإصلاح الناس فابدأ بنفسک، فإن تعاطیک صلاح غیرک و انت فاسد أکبر العیب؛
اگر همت والای اصلاح مردم را در سرداری، از خودت آغاز کن، زیرا پرداختن تو به اصلاح دیگران، در حالی که خود فاسد باشی بزرگترین عیب است.
امام علی(ع):
ما أبعد الخیر ممن همته بطنه و فرجه؛
یکی از دوستان ماموریتی به آفریقا داشت و چند سالی در آن جا بود. وی می گفت مدتی در تانزانیا، رواند، سیرالئون ، بروندی، کنگو و کنیا بودم. در میان مردمانی زندگی کردم که خیلی از فرهنگ به دور بودند و فقر فرهنگی بیش از فقر اقتصادی در ایشان نمود داشت.
روزی به یکی از روستاهای دور قبایلی رفتم که هنوز به همان صورت انسان های نخستین زندگی می کردند. جالب بود که در آن جا با یکی از کشیش ها مواجه شدم که سالیانی سال در میان آن ها زیسته بود. با آنان غذا می خورد و نشست و برخاست داشت و به زبان بومی ایشان سواحلی سخن می گفت. او جای می زیست که اصولا هیچ روحانی و عالم اسلامی حاضر نمی شود به آن جا برود و این چنین مردم وار با آنان زندگی کند و بخواهد به آنان آموزش دینی بدهد.
ایشان می گوید: شبی در یکی از شهرهای کوچک و دور افتاده گروهی بچه های خیابانی را دیدم دور کسی جمع شده اند. جلو رفتم تا ببینم که چه کسی است و چه می کند؟ دیدم کشیش مسیحی است که در آن شب های تاریک به بچه ها ریاضیات درس می دهد. این بچه های خیابانی برخی به دیوار تکیه داده ، برخی دراز کشیده و برخی نیز چمباتمه زده و به حرف های معلم گوش می دادند.
البته این دوستم به سبب ماندن در میان همین بومیان به بیماری مالاریا دچار می شود و نزدیک بود جانش را از دست بدهد ولی به کرامت و معجزه ای از مرگ حتمی رهایی یافت. البته ایشان تنها نیستند دوستان دیگری را می شناسم که در این راه بچه خودشان را از دست داده اند و یا کسانی که حتی جانشان را از داده و شهید شده اند ، چنان که همین امروز دوستی می گفت که یکی از این دوستان که در آفریقاست به یک بیماری خاص قدرت ایستادن ندارد و تا می خواهد چند دقیقه ای سر پا بماند به زمین می افتد.
به هر حال دوست گرامی ما می گفت ، برخی گمان کرده اند که مسئولیت عالم تدریس و تحقیق است و تبلیغ را فراموش کرده اند در حالی که همه آموزش ها در راستای تبلیغ و فرهنگ سازی دینی است. اگر کسی اخلاص و ایثار نداشته باشد کارش هیچ ارزشی ندارد و در نهایت هم دنیا و هم آخرت خود را از دست می دهد. این کسی که به عنوان مدیر مدرسه یا مدرس و استاد انتخاب می شود باید به این نکته توجه کند که هدف اصلی تبلیغ است و می بایست به هر ترفند و شیوه ای شده است معارف اسلامی و وحیانی را به گوش دیگران برساند. این همان جهادی است که می بایست در عصر جهاد فرهنگی انجام داد. این همان دیپلماسی عمومی است که دولت اسلامی می بایست در پیش گیرد. اگر کسانی که از حوزه ها و یا هر ارگان فرهنگی ایرانی به خارج می روند، با اخلاص و ایثار در پی تبلیغ دین نباشند از همان اول شکست خورده اند و نتوانسته حتی ماموریت دیپلماتیک خود را انجام بدهند ؛ زیرا هدف آن است که مردم را با اسلام و فرهنگ ایرانی اسلامی اشنا سازیم و این نمی شود مگر با حضور در میان مردم و ارتباط تنگاتنگ با آنان؛ البته شاید بر بسیاری از ایرانی ها سخت باشد که هم چون کشیش مسیحی اروپایی عمل کند ولی می تواند دست کم یک هزارم آن با مردم ارتباط برقرار کرده و با شناخت آداب و رسوم و زبانشان ، بذر فرهنگ اسلامی را در دل و جان این مردمان بکارد.
امیرمومنان علی (ع) می فرماید: العالم من شهدت بصحه اقواله ، افعاله ؛ دانشمند کسی است که کردارش بر درستی گفتارش گواهی دهد.( غرر الحکم ، ص 67)
همان حضرت (ع) هم چنین می فرمود: احسن المقال ما صدقه حسن الفعال ، نیکوترین سخن آن است که ، کار نیک آن را تصدیق کند.(همان ، ص 206)
امام صادق (ع) در تفسیر قول الله تعالی : انمان یخشی الله من عباده العلماء ، قال : یعنی بالعلماء من صدق فعله قوله و من لم یصدق فعله قوله فلیس بعالم؛ از میان بندگان خدا تنها دانشمندان از او بیم دارند، فرمود: مقصود از دانشمندان کسانی هستند که کردارشان گفتارشان را تصدیق کند و هر کسی کردارش گفتارش را تصدیق نکند ، دانشمند و عالم نیست.(کافی ، ج 1 ، ص 36)
از نظر امیرمنان علی (ع) اصولا علمی که با عمل همراه نشد مایه وبال وگرفتاری است.(غرر الحکم ، ص 61) برای آدمی زشت است که عملش از دانش و کردارش از گفتارش درماند(همان ، ص 880) زیرا دانشی که با عمل همراه نیست مانند درختی بی میوه است.(همان ، ص 498)
به هر حال آن که مدعی علم دین و مسئولیت وی تبلیغ آن است بخواهد گوشه ای بنشیند و متکبرانه مردم به دیدارش بیایند تا با کبر و غرور تمام نکته ای بگوید و برخی دیگر حتی خود عمل نکنند می بایست این افراد را کسانی دانست که مسئولیت پذیر نیستند و بر خلاف مسئولیت شرعی خود عمل کرده و گفتار و کردارشان هماهنگ نیست و یک دیگر را تصدیق نمی کند. این عالمان دینی در حقیقت فروشندگان دین خود هستند تا در برابر متاع دینوی را به دست آورند.
امام صادق می فرماید: هر گاه دیدید دانشمند و عالم دینی دنیای خود را دوست دارد ، از وی بر دین خویش بترسید؛ زیرا هر کسی چیزی را دوست داشته باشدآن را در بر می گیرد . سپس افزود: خداوند به داود (ع) وحی فرستاد: دانشمندی را که شیفه دنیاست میان من و خودت قرار مده که ترا از راه محبت من منصرف می کند؛ زیرا این گونه افراد راهزنان بندگان مرید من هستند و کم ترین کاری که من در حق آنان انجام می دهم این است که شیرینی مناجات خود را از دل هایشان بر می دارم.(کافی ، ج 1 ، ص 46)
نسبت به شهید دکتر بهشتی ، اهانت و اتهام زیادی زده می شد و حتی در برابرش این رفتارهای نا به هنجار و زشت و نقدهای تند و تیز صورت می گرفت. با این همه ایشان هرگز وقار و متانت خود را از دست نمی دادند و با خونسردی تمام پاسخ آنان را می داد و حتی در بسیاری از موارد سکوت می کرد و معمولا پاسخی به این یاوه گویی ها نمی داد.
از ایشان پرسیدند: چرا پاسخ این ها را نمی دهید؟ آن شهید بزرگوار همواره در پاسخ این پرسش این آیه را می خواند: إِنَّ اللَّهَ یُدَافِعُ عَنِ الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ اللَّهَ لَا یُحِبُّ کُلَّ خَوَّانٍ کَفُورٍ؛ همانا خداوند از کسانى که ایمان آوردهاند دفاع مىکند، که خدا هیچ خیانتپیشه ناسپاس را دوست ندارد.(سوره حج، آیه 38)
این دفاع خداوندی از مومنان به اشکال گوناگون صورت می گیرد. خداوند کسانی را که محبوب و مرضی او باشند، همان گونه که از جان و مال ایشان محافظت می کند و عنایت خاصی به آنان دارد، هم چنین حریم حرمت ایشان را حفظ می کند و دلها را به سوی آنان می کشاند. این گونه است که دوستداران وی به عنوان مدافعان الهی عمل می کنند، زیرا همه هستی جنود و سربازان الهی هستند و در مسیر اراده و مشیت او حرکت می کنند.
امام خمینی (ره) از مومنان واقعی بود. این گونه است که همه ملت های جهان مدافع حریم حرمت او بودند. شیخ محسن علی نجفی از علمای پاکستان نقل می کند: روزی به منطقه بلتستان رفتم و دیدم مغازه ها تعطیل است. فکر کردم شهادت یکی از ائمه (ع) است. تقویم خود رادیدم ، اما مناسبتی نبود. سوال کردم : چرا مغازه ها تعطیل است؟ گفتند مردم به مسجد رفته اند. گفتم: برای چه به مسجد رفته اند: گفتند: ایران در جبهه های عراق عملیاتی انجام داده است، مردم به مسجد رفته اند تا برای پیروزی رزمندگان اسلام و ارتش ایران دعا کنند.
بنابراین اگر انسان به خداوند متصل شود و محبوب او گردد، همه جهان برای او بسیج می شوند تا از حریم او دفاع کنند.
قرآن ، مهم ترین، کامل ترین و جامع ترین کتاب آسمانی است. راز جاودانگی آن اموری چند از جمله حفاظت و صیانت الهی می تواند باشد؛ ولی یکی از دلایل این جاودانگی را می بایست در غنای محتوایی ، گستره معنایی و مفهومی ، فراگیری موضوعی و جامعیت آن جست.
این که پیامبر گرامی (ص) فرموده است: اوتیت جوامع الکلم ؛ جوامع کلمات به من داده شده است(نهج الفصاحه، ص 195) به معنای این می تواند باشد که به وی قرآن بخشیده است؛ زیرا قرآن کتابی شگفتی است که با کم ترین عبارات بیش ترین و کامل ترین محتوا را با خود همراه دارد. از این روست که آن را جوامع الکلم نیز گفته اند: لقلة الفاظها و کثرة معانیها.
هر چند که هدف اصلی قرآن، هدایت است ولی این بدان معنا نیست که حاوی بسیاری از حقایق هستی نباشد، بلکه حتی می توان ادعا کرد که قرآن " تبیانا لکل شی " و بیانگر هر چیزی است چنان که خود چنین ادعای را مطرح کرده است. از این روست که معصوم می فرماید " ما همه رخدادهای هستی را تا قیام قیامت از خود کتاب الله استخراج می کنیم و بر پایه همین باور و اعتقاد است که معصومان (ع) از بطون هفت یا هفتاد گانه قرآن سخن به میان می آورند؛ زیرا قرآن را کسی فرستاده است که دارای سه ویژگی آگاهی ، توانایی و خواهانی است. به این معنا که خداوند آگاه و عالم به همه چیزی است " لایعزب عنه مثقال ذره فی السموات و لا فی الارض؛ کوچک ترین چیز در آسمان و زمین بیرون از علم و آگاهی خداوند نیست. چنان که از این توانایی نیز برخوردار می باشد که هر آن چه می داند را بیان کند بی آن که در محذوری قرار گیرد و هم چنین خواسته است تا هر آن چه را نیاز بشر است را بیان کند و در مقام بیان آن نیز می باشد.
تنها مشکلی که در این میان وجود دارد، ظرفیت زبانی و تحمل واژگانی است که زبان عربی تا اندازه ای این مشکل را برطرف نموده است. بر این اساس می توان گفت که قرآن ، کتابی جامع و فراگیر است که هر آن چه نیاز بشر است در آن بیان شده است بی آن که کم و کاستی در آن وجود داشته باشد. این گونه است که " الله تجلی فی کلامه ؛ خداوند در کلام خویش قرآن تجلی یافته است ولی قرآن " تجلی اعظم " الهی می باشد.
علم مطلق الهی در کنار قدرت مطلق و خواسته و مشیت او موجب شده است تا قرآن در جایگاهی ویژه قرار گیرد و مهمین و چیره بر همه کتب آسمانی و وحیانی شود. زبان عربی نیز به سبب تاب و توان بالایی که برخوردار می باشد می تواند این جامعیت را فراهم آورد و مشکل چهارم را حل کند. این گونه است که ظرفیت ها و گنجایش زبان عربی با همه محدودیت هایش ، از گنجایش فوق العاده ای برخوردار می باشد و می تواند هر آن چه خدا خواسته را در خود حفظ کند و نگه دارد.
قرآن تنها کتاب وحیانی و الهی است که به سبب ظرفیت بی پایان معنایی و مفهومی اش می تواند پاسخ گویی تمامی نیازهای بشر در زندگی دنیوی و بلکه اخروی او باشد. از این روست که به عنوان کتاب مهیمن الهی مطرح شده است. راز جاودانگی قرآن را می بایست در همین پاسخ گویی و ظرفیت بالایی آن دانست که نوعی سیطره و چیرگی طبیعی نسبت به دیگر کتب آسمانی و دانش های انسانی برای او به همراه می آورد.