انسان در دنیا نیازهایی دارد که با ابزارهای خاص خود آن را به دست می آورد. وقتی انسان گرسنه است، نیاز به غذا دارد و هنگام تشنگی آب می خواهد. در برابر سرما و تاریکی دنبال آتش و نور می رود و برای تحقق امنیت و آرامش و اسایش و در مقابل توفان و هجوم درندگان خانه می سازد.
اصولا برای هر چیزی سبب مشخصی است که با آن سبب می توان به هدف رسید. از این روست که دنیا را دارالاسباب نامیده اند؛ چرا که برای رسیدن به هر چیزی می بایست سبب مخصوص آن را جست و جو کرد و از آن بهره برد. حضرت ذوالقرنین برای رسیدن به اهداف خویش اسباب مختلفی را به برد که در سوره کهف به آن اشاره شده است. حضرت موسی(ع) نیز برای رسیدن به حکمت و علم لدنی رشدی به سراغ معدن آن رفت و مامور شد تا از طریق آموزش نزد حضرت خضر(ع) این عالم ربانی از علم لدنی استفاده کند و در کلاس درس آن حضرت شرکت نماید و تفاوت علم حصولی و حضوری را دریابد و بفهمد که میان علم الدراسه تا علم الوراثه چه اندازه راه های دشوار سیر و سلوک معنوی و اطاعت و تبعد محض است که از بسیاری بر نمی آید؛ چرا که ما عادت کرده ایم که همواره حتی در امور تعبدی چرا بپرسیم و از حکمت و علت آن جویا شویم که البته کار خوبی است ولی راه رسم مردان شهود و طاعت محض نیست. از این روست که علم شهودی و حق الیقین را در عبودیت محض دانسته اند که چرا بدار نیست و حکمت و علت نمی پرسند بلکه بندگی می کنند.(حجر، آیه 99 و آیات دیگر)
به هر حال، دنیا دار الاسباب است و خداوند فرمان می دهد که برای هر کاری سببی را بجویید که ریسمان اتصال است.(انعام، آیه 35)
در یک حدیث قدسی رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) به نقل از خداوند متعال فرمود: برای هر ترسی لا اله الّا الله ؛ برای هر غم و اندوهی ماشاءالله ؛ برای هر نعمتی الحمدُلله ؛ برای هر آسایشی اَلشّکرُ لِله ؛ برای هر چیز شگفتآوری سبحان الله ؛ برای هر گناهی، استغفرالله ؛ برای هر مصیبتی اِنّا لِله وَ اِنّا اِلَیْهِ راجِعُون؛ برای هر تنگی و دشواری حسبی الله ؛ برای هر قضا و قدری توکّلتُ علی الله؛ برای هر دشمنی اعتصَمْتُ بِالله ؛ و برای هر طاعت و گناهی لاَ حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ اِلّا بِالله العلی العظیم را آماده کردهام(منبع : بحارالانوار، جلد 87، باب 47، صفحه 6، حدیث 8)
بنابراین، اینها اسباب رهایی ما از هر مشکلی است که از آن به روزهای سخت یاد می کنند و حتی چنان خداوند در سوره انسان(سوره دهر و هل اتی) بیان می کند، مخلصان نیز از آن خشیت دارند و به خدای سبحان پناه می برند و آن را دشوار و سخت می شمارند و گردنه ای بسیار هولناک و هلاکت بار می شمارند.
آغاز ورود به دنیای دیگر قبر است. دنیا قبر می تواند روشن و تاریک باشد. این بستگی به ابزارهایی است که ما برای دنیای دیگر فراهم آورده ایم. اگر همه چیز مهیا باشد، آغاز روشنایی ابدی و خوشبختی و عیش ماست وگرنه آغاز بدبختی و شقاوت ابدی ما خواهد بود. باشد با هوشیاری در راهی گام نهیم که توشه و ابزارها و اسباب آن منازل را فراهم کرده باشیم و بی گدار به آب نزنیم.
قال رسول الله (صلی الله علیه و آله) : اَلْقَبْرُ یُنَادِی فِی کُلِّ یَوْمٍ بِخَمْسِ کَلِمَاتٍ، اَنَا بَیْتُ الْوَحْدَه فَاحْمِلُوا اِلَیَّ اَنِیساً، وَ أَنَا بَیْتُ الظَّلَمَه فَاحْمِلُوا اِلَیَّ سِرَاجاً اَنَا بَیْتُ التُّرَابِ فَاحْمِلُوا اِلَیَّ فِرَاشاً، اَنَا بَیْتَ الْفَقْرِ فَاحْمِلُوا اِلَیَّ کَنْزاً، وَ اَنَا بَیْتُ الْحَیَّاتِ فَاحْمِلُوا اِلَیَّ تَرْیَاقاً، وَ اَمَّا الْاَنِیسُ فَتِلَاوَه الْقُرْآنِ، اَمَّا السِّرَاجُ فَصَلَوه اللَّیْلِ وَ اَمَّا الْفِرَاشُ فَعَمَلُ الصَّالِحِ وَ اَمَّا الْکَنْزُ فَلَا اِلَهَ اِلَّا الله وَ اَمَّا التَّرْیَاقُ فَالصَّدَقَه؛ قبر در هر روز پنج کلمه را فریاد می زند: 1. من خانه تنهاییم پس با خود انیس و مونسی به سوی من آورید؛ 2. من خانه تاریکی هستم پس با خودتان چراغی به سوی من آورید؛ 3. من خانه خاکیی هستم پس با خودتان فرشی به سوی من بیاورید؛ 4. من خانه فقر هستم پس با خودتان گنجی به سوی من بیاورید. ؛ 5. من خانه گزندگان هستم پس با خودتان پادزهری به سوی من بیاورید
اما انیس قبر تلاوت قرآن، چراغ آن نماز شب، و فرش آن، عمل صالح و گنج آن لااله الا الله و پادزهر آن صدقه است.(سفینه البحار، ج 2، ص 397؛ مجموعه ورّام، ابی الحسین ورام، صفحه 200 و نیز الدعوات، قطب الدین الراوندی، مدرسة الامام المهدی علیه السلام، قم، 1407 ق، صفحه 258)
ماه رمضان، ماه خداست. در این ماه همسفران بر سر سفره رمضان به مهمانی خدا می روند. فیض الهی بر کائنات جاری می شود و جمال الهی در رحمت واسع اش همگی را در بر می گیرد. اینک شیاطین در زنجیر شده اند و بر هر دانه دل است تا در خاک مناسب بهار قرآن با باران رحمت بیکران جوانه تقوا زند. همه شرایط برای سبزشدن فراهم است، تنها همتی از دانه ایمان لازم است تا روان و جاری در خاک شود و در پوسته های نازک شهوت را بدرد و سر از خاک سیاه نفس بردارد و در زیر خورشید فروزان رمضان خود را بسازد و بیماری های تن و روان را بشویید و از گرد زشتی ها و زنگار خبثت ها را از خود بزداید.
باید در این فرصت رمضان که شیاطین در بند هستند و دیگر ناتوان از وزیدن تندبادهای سوزان و دوزخی وسوسه هستند، به خوبی بهره برد و بر ساق ایستاد تا در قیامتی سخت ، ناتوان از ایستادن نباشیم.
اینک بهار دل ها فرا رسیده است. سفره های الهی کران تا کران را پر کرده است؛ فرشتگان زنجیر در گردن شیاطین افکنده اند و آسمان برکات خویش را برای متقین و پرهیزگارانی که زشتی ها را از خود دور می دارند، فرو می فرستد.
اینک دست های نیایش بر آسمان کشیده است و آسمان تا سجدگاه روزه داران به نماز ایستاده و در برابرشان کرنش می کند. اینک آسمان به زمین چشم دوخته است؛ چرا که دست های نیایش پر از لطف و فیض خداست. سفره های افطار با سلام باز می شود و دل های مومنان به نیایش روشن. اینک خورشید در دل های مومنان و روزه داران جا گرفته است و آب حیات از گلوی خشک روزه داران بر کائنات تراوش می کند. کائنات اینک به گدایی روزه داران آمده تا روشنایی و آب حیات را طلب کند.
سفره های اطعام بینوایان و یتیمان را به لطف می خواند و لطافت جان های روزه داران، آتش خشم الهی را خاموش می کند. آب دهان روزه دار چه باشکوه است که شکوه خشم را فرو می نشاند.
اینک از خاک نور بر آسمان می بارد و فرشتگان نوری به سجده گاه خاک آمده و بر او نماز اطاعت و ربوبیت می خوانند و اینک نار شرمنده از خاک تمرد خویش را معنا نمی کند. بهانه ای برای شیطان نیست که از آتش است؛ زیرا نور خاک روزه داران پرهیزگار سرخی آتش نار را شرمگین کرده است.
ماه رمضان آمد و شعبان شد. شعبه های سبل السلام ماه رسول، به صراط خداوندی پیوست و طریقت الی ربک الرجعی به لقاء الله الی ربک المنتهی کشید. عارفان اینک بر صعق فنا صاعقه بقا می کوبند و صیحه سور اسرافیل شهیق شیطینت ابلیس در دوزخ می شود که ناکام از گمراهی انسان از دلهایش شعله های خشم فروزان است فی عمد ممدده.
اینک حطام دنیا از خوراک و شرابش با همه پاکی و طیبش، نتوانست حطمه و آتش زنه جان انسان شود و او را به دوزخ برد؛ چرا که روزه دار بر سر سفره تقوا نشسته است و آب و نان را بر خود حرام کرده و شهوت را به آتش رمضان خاموش ساخته است.
اینک زمان آرزوهاست. هر کسی هر آن چه از مقامات انسانی می خواهد در طبق اخلاص برای گلوهای خشک و چشمه تقوا آورده اند. فرشتگان آسمان، شراب طهور را بر مائده و سفره روزه داران گذاشته اند. از جام شراب سرخ با کام تشنگی آرزوهای خود را دوباره نجوا کن تا هر آن چه خواهی به دست آوری.
اینک بساط مائده الهی چیده شده است تا بالهای پروازت را به شکوه باز کنی. زمانی نخواهد گذشت که این مائده بر چیده شود و در حسرت آن بمانی، پس بشتاب و پیشتاب که زمان سرعت و سبقت است.
اینک در سی روز بر سفره خداوند، سی عید برای سیمرغ جان فراهم آمده است. هر افطار رمضان، شب عید است و از خدا عیدانه طلب کنید و هر سحرگاه رمضان زمان فیض است و فیض سحر خواهید که دولت جان در این رمضان است. در ربیع قرآن با دولت قرآن ، در مقام قران و جمع در آید و در سحرگاهان با خداوند نجوا کنید و در مقام جمع الجمع در آید. این عید همان معاد شماست و شما را هر شبی معاد و میعادی با خداست. پس با مرگ شهوت و با آب حیات تقوا در قیامت کبرای خود، مقام قران قرآن را طلب کنید و سیمرغ جان خویش را بر قاف قلب قرب فرود آورید.
اینک پنجره ای رو به آسمان گشوده شده است و ضرباهنگ عشق با باران رحمت الهی با بزاق دهان ها و کام های تشنه بر دل ها می چکد و از آسمان نوای یا عبادی شنیده می شود و نجوای یا رب می طلبد. اینک پنجره ملکوتی رمضان شما را از دل تیره خاک بیرون می کشد و تا آسمان پاک و روشنایی بالا می کشد. پرتوهای مهر در خانه سحرگاهان آویخته شده است پس بر تاب نجوای یا رب تا شکوه شیرین مهر خود را بالا برید.
قدر رمضان را بدانیم که اینک شب قدر دوباره آمده است تا مقام و منزلت خویش را در قرب الهی باز نماییم و ره صد ساله را به یک شب بپیماییم. عشاق را در این سحرگاهان نجوای عاشقانه است. فرشتگان را به این محفل راهی نیست و شیاطین در زنجیر به ناله اند. انسان تنها میهمان خداوندی است که بر سر سفره فیض نشسته است و شاهد بازاری خود ساقی است و شراب طهور را در کام تشنگان رمضانی می ریزد. کام شما در هر افطار و سفره سحرگاهان شیرین به شهد شهود باد!
خداوند در آیه 83 سوره بقره مهم ترین آموزه های اسلامی را بیان می کند که در ضمن آن نیک گفتاری است و خداوند می فرماید: وَقُولُواْ لِلنَّاسِ حُسْناً. این بدان معناست که گفتار نیک از نظر اسلام بسیار مهم و اساسی است. نکته مهم در این عبارت این است که نیک گفتاری اختصاص به مقید به قیدی نشده است و از مردمان خواسته شده تا نیکوترین سخن را همواره بر زبان داشته باشند و جالب تر از آن این است که مومن مخاطب در این فرمان الهی، می بایست نسبت به مردم این شیوه و رویه را در پیش گیرد.
واژه ناس به معنای مردم، بیانگر نوعی اطلاق است. به این معنا که مومن موظف است تا نسبت به هر کسی که مصداق ناس و مردم است، نیک گفتار باشد. پس جدا از مذهب، دین، رنگ، نژاد، کشور، ملت، زن، مرد، کودک ، پیر و مانند آن می بایست احترام گذاشت و در قول و گفتار تکریم و احترام نمود. پس برخورد خوب و گفتار نیکو، نه تنها با مسلمانان، بلکه با همهی مردم لازم است. پس می توان گفت که نیک گفتاری از فرمان های جهان شمول قرآن است که مناسبات مسلمانان را با دیگران به بهترین شکل تبیین و روشن می کند و نشان می دهد که مومنان می بایست در همه حال بر پایه ارزش های انسانی سخن بگوید و رفتار نماید و نسبت به هیچ کس حتی دشمن کافر نیز زبانی زشت نداشته باشد و زشت گو نباشد.
حضرت باقر (ع) در بیان این حکم و فرمان الهی میفرماید: «هو عام فیالمؤمن والکافر؛ این یک دستور همگانی و جهانشمول است و گفتار نیک را با تمامی انسانها سفارش میکند. پس چه نیک گفتاری نسبت به همگان از همدین یا همنوع است.
البته این حکم و فرمان الهی هیچ ناسازگاری با حکم دیگر قرآن یعنی جهاد و جنگ علیه کافران ندارد(یا ایُّهَاالنَّبِیُّ جاهِدِالْکُفّارَ وَالْمُنافِقینَ وَاغْلُظْ عَلَیْهِمْ؛ هان ای پیامبر! با کافران و منافقان پیکار کن و برآنان سخت گیر) ؛ چرا که میتوان با کافران حقستیز و شرارتپیشه کارزار کرد و در همان حال سخن خوش و نیکو هم گفت و به بیان قرآن، با حکمت و اندرز نیکو آنان را به راه پروردگار فراخواند:«اُدْعُ اِلی سَبیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِالْحَسَنةِ.
خداوند در آیه 108 سوره انعام می فرماید که نسبت به افکار و عقاید نادرست آنان هرگز راه اعتدال و سلامت را فراموش نکیند و حتّی به خود آنان و یا بتهای رنگارنگشان نیز ناروا و زشت نگویید؛ بلکه با بهترین سبک و شایستهترین سخنان آنان را راه راست دعوت نماید:«وَلاتَسُبُّواالَّذینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِاللَّهِ.
با این توضیح معلوم می شود که میان دو دسته از آیات قرآنی ناسازگاری نیست، و میتوان هم با شرارتپیشگان کارزار کرد و هم در همان حال با دیگران و حتّی خود آنان به نیکوترین لحن و بهترین منطق و شایستهترین سبک سخن گفت و دلسوزی و ارشاد کرد.(مجمع البیان، ذیل آیه 183 سوره بقره)
البته خداوند در آیاتی دیگر از قرآن بیان می کند که این مصادیق گفتار نیک چیست و چگونه انسان می تواند این حکم و فرمان الهی را به جا آورد. به عنوان نمونه از مومنان خواسته شده تا قول سدید (نساء، آیه 9؛ احزاب، آیه 70) داشته باشند. قول سدید به معنای سخن محکم و استوار است که نمونه و مصداق بارز آن ، کلام برهانی و استدلالی و منطقی و عقلی است. آموزه های قرآنی نیز همان قول سدید است؛ زیرا همواره بر منطق و عقلانیت استوار است و فاقد عناصر سست بنیاد و سخنان بیهوده و لغو و لهو است و حتی از هر گونه شک و تردیدی پاک و مبراست.(بقره، آیه 2 و آیات دیگر)
از جمله آموزه های قرآنی برای اجرای فرمان نیک گفتاری آن است که در برابر جاهل غیر عاقلی که به نادانی خویش سخنی بی خردانه و بیهوده می گوید نیک گفتاری را فراموش نکنیم و واکنشی مبتنی بر قول نیک داشته باشیم.(فرقان، آیه 63)
بنابراین، انسان مومن کسی است که نیک گفتاری شیوه و رویه او باشد و در همه حالات آن را مراعات کند و این گونه نباشد که در هنگام خشم، سخنی به ناروا گوید و یا سخنان بیهوده و لغو و بی منطق بر زبان آرد؛ بلکه حتی در خشم و هنگام شنیدن دشنام از سوی دشمنان و بی خردان، همان رویه سلامت را در پیش گیرد و کلامی جز نیک بر زبان نراند و از دایره عقل و منطق خارج نشود.
از پنجمین امام نور(ع) نقل کردهاند که فرمود: قولوا للنّاس احسن ماتحبّون ان یقال لکم، فانّاللَّه ببعضاللّعان، السّباب، الطّعان علیالمؤمنین، الفاحش، السّائلالملحف، و یحبّالحلیمالعفیف؛ منظور این است که بهترین واژهها و سخنانی را که دوست دارید به شما بگویند، به مردم بگویید؛ زیرا خدا بندهای را که ناروا میگوید، نفرین میکند، سخنان ناراحت کننده به مردم میزند، از ناسزاگویی پروا ندارد، و یکدندگی و ستیزه را در پرسش شیوه خود میسازد، دشمن میدارد؛ و بندهای را دوست میدارد که بردبار و پاکدامن و پارسا باشد.( تفسیر البرهان ج 1 ص 121 ح 7؛ مجمع البیان، ذیل آیه 83 سوره بقره)
در کافی از امام ابی جعفر (ع) روایت آورده، که در ذیل جمله: (وَ قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً)، فرمود: به مردم بهترین سخنی که دوست میدارید به شما بگویند، بگوئید.( اصول کافی ج 2 ص 165 ح 10)
و نیز در کافی از امام صادق (ع) روایت کرده که در تفسیر جمله نامبرده فرموده است: با مردم سخن بگوئید، اما بعد از آنکه صلاح و فساد آن را تشخیص داده باشید، و آنچه صلاح است بگوئید.( اصول کافی ج 2 ص 164 ح 9)
از آیه 183سوره بقره به دست می آید که اگر ملتی بخواهد سرافراز باشد می بایست به این اصولی که در این آیه بیان شده است عمل کند. از جمله این اصول می توان به تکیه بر قدرت لایزال خداوندی، همبستگی ملی از طریق توجه به خانواده و والدین، احسان به ایشان و نیک گفتاری نسبت به همگان حتی دشمنان ، تقویت بنیه مالی ملت از طریق پرداخت زکات و حقوق مالی اشاره کرد. این هاست که رمز موفقیت و پیروزی هر انسان و ملتی است. پس نمی بایست هرگز از این شیوه انسانی عدول کرد و کلام و سخنی درشت و زشت بر زبان جاری کرد و هرگز از دایره سلامت و اعتدال و منطق و عقل خارج نشد.
انسان را دو رستاخیز است؛ یکی رستاخیز جان و یکی دیگر رستاخیز جان و تن است. از زمانی که خداوند عشق بر جریده زد و گوهر صفات و اسمای خود را از صدف کمون بیرون آورد، چند تجلی در ایام داشت. هر تجلی اش، در دایره میم احمدی از احد برون آمد و درخشش هستی را معنایی تازه بخشید. گاه در مسیر تجلیات به اعتدال بهاری رسید و همه اعیان ثابت را به روح اعظم وجود بخشید و گاه دیگر در انقلاب تابستانی جهان به تمام کمال رسانید و میوه های هستی را به شراره عشق بسوخت. گاه دیگر در اعتدال پاییزی، میوه های تلخ و سخت را به صرصر باد پاییزی از هستی برکند و گاه دیگر در زمستان فنا دوستان را به آغوش خود بفشرد و در برف سپید، حقایق هستی را روشنی دیگر بخشید به گونه ای که جز سفید رویی برای دوستان چیزی نماند و همه هستی دوباره یکی و یکرنگ شد.
بی گمان بزرگ ترین تجلیات خداوندی را می بایست در نخستین جلوه محبت و عشق او دید که نصیب حقیقت محمدی شد و این گونه بود که حبیب الله جلوه گری کرد و از حب سوزان و درخشان حبیب الله، شراره هایی به هستی پاشیده شد و از آن نور حقیقت محمدی، سایه آفریده ها بر پرده عالم نمایان شد.
هر نقش و نگاری که بر پرده عالم افتاده است، از آفتاب شمس محمدی است که حقیقت الله نورالسموات و الارض است. اگر حقیقت محمدی در تجلی نخست ذات نبود، آفتاب محمدی ظهور نمی یافت و بر پرده عالم، هیچ نقش و نگاری، نقش نمی بست.
در دایره میم احمدی تا رسیدن به حقیقت احدی، تجلیات چندی به وقوع پیوست که بعثت از بزرگ ترین تجلیات آن است؛ چرا که رستاخیز جان آدمی است. از زمانی که نقش انسان بر پرده عالم افتاد، جان آدمی در میان بود و نبود در گردش بود و هرگز به کمال مطلق نزدیک نشد و حقیقت الله نور السموات را به جان درنیافت؛ اما زمانی که حقیقت محمدی در اعتدال بهاری به بار نشست و گل حقیقت آن شکفته شد، انسان جوانه های کمال را در خود احساس کرد و آماده میوه دهی در تابستان عدالت خاتم الاوصیاء و خاتم الاولیاء امام زمان (عج) شد.
اگر برای انسان رستاخیز دیگری به نام قیامت و معاد است در گرو رستاخیز بعثت است؛ زیرا حقیقت انسان در رستاخیز بعثت محمدی(ص) است که به کمال می رسد و جوانه هایش به گل می نشیند تا بتواند جان و تن را برای بعثت دیگر در جهانی دیگر آماده سازد.
امروز زمانی است که هستی تجلی اعظم داشت. زمانی است که جان محمدی در حقیقت قرآنی نور ایمان کامل را در جهان پراکنده کرد و جهان را برای به بار نشستن آماده ساخت. امروز جهان آبستن رخداد عظیم تجلی اعظم شد و حبیب و محبوب بوسه بر عالم زد و شراره آن جهان را به عشق بسوخت. امروز روز آفرینش است؛ چرا که دل های مرده به عشق حبیب زنده شد.
بعثت روز جان است. روز عشق است. روزی است که هستی دوباره به عشق حبیب، قرآن شد و به مقام جمع الجمعی رسید و از فرقان در آمد. امروز حقایق دوباره از ظلمت باطل در آمد و به فرقان قرآن احمدی و محمدی، چشمان آدمی بصیر شد و ذکر عشق در دل ها دوباره به گوش جان شنیده شد.
امروز روزی است که شاهد به جمع عشاق در آمد و بازار مکاران را برچید و تجلی اعظم همه تاریکی را در هم درید و ابلیس را رسوا ساخت و ادعای انا خیر منه شیطان را باطل کرد.
آسمان امروز با زمین آویخت و زمین در اوج آسمان بر کائنات فخر فروشید و فرشتگان آسمان به سجده بر خاک افتادند و سرمه جان خویش ساختند.
امروز بال های فرشتگان فرش زمینیان شد و تاج قاب قوسین او ادنی بر انسان قرار گرفت. امروز مدعیان، لنگ انداختند و به گوشه ای خزیدند. عشاق در گرد شمع فروزان آفتاب محمدی جمع شدند تا انسان خلافت الهی را بر کائنات از قرارگاه زمین جشن بگیرد. امروز زمین در پوست خود نمی گنجد و آب و هوا به ترقص در آمده اند. امروز است که زلزله الساعه حقایق را آشکار و باطل را فانی ساخت.
امروز به تجلی اعظم بعثت، همه آسمان به دور زمین به گردش در آمد و همه هستی به نظاره کعبه و مکه نشست. امروز دلدادگان از آسمان به زمین چشم دوخت بودند تا پر پرواز خویش را دوباره به فضل محمدی(ص) بتکانند و فرشتگان عالین و مقربین چون جبرئیل برای تعلیم بلکه انباء به خدمت انسان رسید تا حقیقت نور قرآن را از محمد(ص) بر گیرد و به آسمانیان هدیه برد. گمان بر آن بود که جبرئیل برای وحی آمده است؛ اما جبرئیل امروز آمده تا نور قرآن را از قلب محمدی به گوش کائنات برساند. این گونه است که خداوند در قرآن جبرئیل را رسول می نامد؛ چرا که رسول قلب حیبب به سوی محبوب است. امروز شیاطین به شهاب ثاقب حقیقت محمدی پرسوختند و از آسمان به زمین فرود افتادند ؛ چون نور حقیقت محمدی در تجلی قرآن کریم جز کریمان را به محضر نپذیرد و آتشی که مهر و محبت برای کریمان است برای شیاطین نابودگر است.
مگر نه آن است که همه فرشتگان بی هیچ استثناء و اما و اگری از علم محدود خود گفتند و دانستند که همه اسماء و صفات را آدمی دارد و ایشان را از علم محدود فراتر چیزی نیست و اگر بخواهند تا بدانند نخواهند دانست؛ چرا که ظرفیت آدمی را ندارند و تنها می بایست به انبایی از انسان بسنده کنند؟ پس چگونه است که جبرئیل به رسالت به سوی محمد (ص) آمده باشد که تجلی اعظم الهی است و صادر نخست و مظهر اول نشسته بر قاب قوسین او ادنی است که هیچ واسطه ای در میان او و حقیقت ذات الهی نیست؟
بی گمان امروز جبرئیل نیامده است تا قرآن را به پیامبر(ص) بیاموزد، بلکه آمده است تا به رسالت قرآن را که حقیقت محمدی (ص) است برای کائنات به تحفه برد. آسمان امروز در انتظار لحظه بعثت هستند. همه فرشتگان می خواهند حقیقت سجده خویش بر آدم(ع) را بدانند؟ زیرا ایشان می دانستند که آدم نمی تواند حقیقت مسجود ایشان باشد؛ بلکه حقیقت مسجود ایشان آن روح اعظمی است که در این کالبد دمیده شده است. فرشتگان امروز پس از ایام انتظار خواهند دانست که آن حقیقت مسجود چیست؟ رسول آسمان امروز به زمین آمده است تا سخن مسجود فرشتگان را برای ایشان به آسمان برد.
آسمان امروز به زمین چشم دوخته است تا حیبب نشسته بر قاب قوسین او ادنی، به سخن دهان بگشاید و انبایی از تجلیات اسمایی بر ایشان عرضه دارد و جبرئیل این تجلیات انبایی اسمای الهی سرشته در ذات احمدی(ص) را زمانی که زبان محمدی(ص) چون گل بشکفت به کائنات و آسمان برد و ایشان را از حقایق برگرفته ای از خلیفه خدا اخبار دهد.
امروز چنان چه در دعای ماثور است، روز تجلی اعظم است؛ زیرا خداوند دوباره تجلی بزرگ نموده و حقیقت احمدی امروز در حقیقت محمدی(ص) و در زمین به کائنات از قرارگاه زمین فرمان عشق صادر می کند. امروز عاشقان هستی در شاهد محمدی(ص) به چشم انتظار زمزمه صفات و اسمایی هستند که از زبان شیرین ایشان بر می آید.
از نظر آموزه های قرآنی، مال می بایست همواره در گردش باشد تا جامعه بشری از آن بهره مند شود؛ زیرا همه مواهب و نعمت های الهی برای استفاده جهت رشد انسان و جامعه بشری به انسان بخشیده شده است. هر گونه رویکرد دیگری به مال از نظر اسلام، رویکردی باطل و نادرست که می تواند به دو شکل تفریطی و زهد گرایی افراطی یا به شکل افراطی و مال اندوزی و اسراف ظهور یابد.
برخی از مردم عادت کرده اند که دست از کار و تولید بشویند و تنبلی را به عنوان زهد ورزی تعریف کنند. زهد ورزی با تنبلی فرق دارد. زاهد کسی است که با آن که داراست ولی از دارایی خویش کم ترین استفاده را می کند و با احسان و ایثار اجازه می دهد تا دیگرانی که نیازمند هستند از آن بهره مند شوند. این نیازمند ناتوان و مساکین و فقیرانی هستند که به هر دلیلی چون ناتوانی جسمی یا فقدان سرمایه نمی توانند سرمایه و ثروتی را داشته باشند و از نفقه سالانه خود و عیال خویش عاجز و ناتوان هستند.
اما کسانی که تنبلی را زهدورزی دانسته اند هم از نظر مفهومی و هم از نظر مصداقی به بیراهه رفته اند. اسلام به شدت با هر گونه تنبلی مبارزه می کند؛ زیرا خلیفه الهی یعنی جانشین او در مسئولیت ها می بایست به وظایف الهی خود قیام کند که سعی و تلاش برای استعمار و آبادانی زمین با کار و کوشش از جمله این ماموریت ها در راستای ادای وظیفه خلافت است.(هود، آیه 61)
اسلام خواهان کار و تلاش است و همه چیز را در دنیا و آخرت در گرو کسب و کار و سعی می داند و از انسان می خواهد که برای دست یابی به کمالات معنوی و مادی و دنیایی و اخروی می بایست کار و تلاش کند.(نجم، آیات 39 و 40؛ مدثر، آیه 36)
اسلام همان گونه که خواهان کار و تولید ثروت و سرمایه و تغییر در خلقت آفریده ها برای دسترسی به حکمت و فلسفه آفرینش است، همان اندازه از مال اندوزی بیزاری می جوید و هر گونه کنزاندوزی را حرام و گناه بر می شمارد؛ زیرا چنین رویکرد و حرکتی موجب می شود تا ثروت در دست یک عده انباشته شود و دیگران از نعمت و مواهب الهی محروم شده و نتوانند از آن برای رشد و تعالی خویش استفاده کنند و به کمالات شایسته و بایسته خویش برسند و از آسایش و آرامش بهره مند شوند.(حشر، آیه 7)
هماز و لماز مال اندوز
خداوند در آیات قرآنی بسیار بر تولید ثروت و سرمایه تاکید می کند و کار و تولید اقتصادی را به عنوان قوام جامعه مورد توجه قرار می دهد و به عنوان یک ارزش مهم تشویق و ترغیب می کند.(نساء، آیه 5) اما از انسان می خواهد که ثروت را به درستی در مورد خود و دیگران به کار برید. شکر نعمت آن است که از آن برای تعالی و خود جامعه استفاده شود. از این روست که انفاق یعنی بخشیدن بخشی از مال و ثروت تولیدشده را در دستور کار قرار می دهد و به عنوان زکات و خمس از مردم می خواهد تا آن را به مجموعه نیازمندان با خصوصیات خاصی ببخشند.(بقره، آیات 2 و 3 و آیات دیگر)
در سوره همزه خداوند به مال اندوزان اشاره می کند و وضعیت ملکوتی آنان را در قیامت تبیین می کند و نشان می دهد که چگونه هماز و لماز با مال اندوزی خود آتش دوزخ را در دل و جان خویش ذخیره می کنند؛ چون اگر چشم برزخی و ملکوتی داشتند می توانستند آتشی را در دل های خود ببیند که چگونه از درون این حطام مادی دنیا شعله می کشد و گر می گیرد و فروزان است.
همز و لمز در لغت به معنای ضرب و زدن است. تفاوت همز و لمز را می توان در نوع و شکل آن دانست؛ زیرا همز زدن آهسته و نهانی همراه با فشار است که هنگام مهمیز به شکم اسب زده می شود تا اسب سرعت گیرد و شتاب ورزد. این واژه درباره کسی که عیب جویی نهانی دارد و غیبت می کند به شکل مجاز به کار رفته است؛ زیرا غیبت کننده با عیب جویی در نهان به شخص ضربه ای به حیثیت او وارد می سازد.
اما لمز به ضربه ای آشکار و ظاهر گفته می شود، مانند ضربه ای که به تازیانه به اسب زده می شود تا سریع تر حرکت کند و شتاب گیرد. این واژه نیز در کسانی که آشکار به عیب جویی از دیگران می پردازند به کار رفته است.
اما پرسش این است که در سوره همزه چه ربطی میان هماز و لماز با مال اندوز است؟ هماز و لماز که به چشم و زبان یا اشاره و بیان غیبت یا عیب جویی می کند با مال اندوزی چه ارتباطی دارد؟
به نظر می رسد که میان این دو اسم و اصطلاح با بقیه سوره هیچ ارتباطی نباشد؛ زیرا خداوند ویل و دوزخ را به هماز و لماز وعده می دهد و ایشان را می ترساند ولی غیبت کننده و عیب جو مگر چه کرده اند که سزاوار دوزخ هستند؟ هیچ شکی نیست که آنان گناهان بزرگی را مرتکب شده اند ولی هرگز منظور سوره بیان این معنا نیست؛ زیرا واژه الذی که صله است برای بیان حقیقت هماز و لماز آمده است.
به نظر می رسد که کاربرد مجازی این دو واژه در غیب کننده و عیب جو در این سوره رهزن شده است و مفسران را از حقیقت اصطلاح و هدف سوره باز داشته است.
با توجه به این دو واژه از سوی خداوند در آیات دیگر سوره تفسیر شده است می توان گفت که مراد هر عیب جویی نیست، بلکه مراد از آن مال اندوزانی است که دارای دو خصوصیت و ویژگی همز و لمز هستند. خداوند می فرماید: هماز و لماز کسی است که مال را می اندوزد و جمع آوری می کند و سپس به شمارش آن می پردازد و گمان می کند که این ثروت و مال موجب جاودانگی اوست. در حالی که چنین تصوری نادرست است و هماز و لماز بینش و نگرشی نادرست دارند؛ چرا که این مال چیزی جز حطمه نیست که آتش فرزوان است که در سینه ها شعله می کشد.
به نظر می رسد که هماز مال اندوزی است که نهان ثروت ها را گردآورده و در جایی کنز می کند و آن را تبدیل به سکه های زر و سیم کرده و با این کارش به دیگران عیب می زند. چنین شخصی هم چون قارون گنج هایش را در بانکی گذاشته و تکاثر و نمایش تفاخری از گنجینه ها مردم را خوار می شمارد و ایشان را به مال اندوزی تشویق می کند.
لماز نیز مال اندوزی است که آشکار مال خود را به شکل کاخ ها ، ماشین های شیک، هواپیماهای شخصی و مانند آن در آورد و با نمایشی از آن به عیب جویی مردم ندار می پردازد و آنان را به پیروی از مسلک خود دعوت می کند و می خواند. در حقیقت هماز و لماز سرمایه داران و ثروتمندانی هستند که با مال اندوزی به دو شکل سکه و اموال منقول یا کاخ و اموال غیر منقول به نمایش تفاخری از ثروت خود می پردازند و مردم ندار را بدان عیب می زنند. از این روست که خداوند به تصویرگری وضعیت آنان می پردازد و نشان می دهد که بر خلاف آن چه که به ظاهر در تفاخر سکه ها و کاخ های آنان به چشم می آید ، آنان سوخت آتش دوزخ جان خویش را فراهم می آورند.
به سخن دیگر، دو اسم و اصطلاح همزه و لمزه را می بایست با توجه به توصیفاتی مورد ملاحظه و تفسیر قرار داد که در ادامه آیه آمده است. این که مال اندوزانی سکه اندوز و کاخ نما که ثروت خویش را به نمایش می گذارند و تنها در فکر گردآوری و شمارش آن بر می آیند و در راه خدا انفاق نمی کنند، جز بدبختی برای خود چیزی نمی اندوزند و این ثروت نه تنها آنان را جاودان نخواهد ساخت و موجب آسایش و آرامش تن و روان ایشان نخواهد بود بلکه روان و تن ایشان را از درون می سوزاند و آسایش و آرامش ابدی را از ایشان سلب می کند.
تاریخ مردانی بزرگی دارد؛ ولی بی گمان در کنار این مردان بزرگ همواره زنانی بزرگ بوده اند که کم تر دیده شده اند؛ زیرا خداوند انسان را زوج و جفت آفریده است. البته همواره این همسران نبوده اند که کفو و هم تراز یک دیگر بوده اند، بلکه گاه مردانی با همسرانی بودند که در سطح ایشان نبوده یا زنانی که شوهرانی در سطح خود نداشته اند.
تاریخ از پیامبرانی یاد می کند که زنانی داشته اند که نه تنها در سطح ایشان نبودند بلکه حتی در سطح زنان عادی نیز کم نبودند و پیامبران(ع) چنان از سعه صدری برخوردار بودند که می بایست با چنین زنانی عمری به سر می بردند و از اذیت و آزار ایشان به تنگ نمی آمدند، بلکه تحمل کرده و می کوشیدند که ایشان را به راه آورند، ولی چنان از نظر فکری و عقلی و عملی پایین بودند که بهترین بیان و سلوک پیامبران نیز تاثیری در این سنگدلان به جا نمی گذاشت. پیامبرانی چون حضرت نوح(ع) با پیرزنی مواجه بود که با کافران به تمسخر حضرت می پرداخت و مسایل خانوادگی را در اختیار دشمنان قرار می داد و خیانت می ورزید. حضرت لوط(ع) نیز زنی داشت که اخبار خانه را به دشمنان می رساند و با مردان و زنان هم جنس باز همکاری داشت و از ورود فرشتگان جوان و زیبا به خانه حضرت(ع) به دشمنان خبر برد.(تحریم، آیه 10)
در مقابل زنانی بودند که گرفتار مردانی پلید و کافر بودند که در سطح و اندازه ایشان نبوده و هر چند که از نظر مقام کفو و هم تراز بودند، ولی از نظر فکر و عقل و عمل بسیار متفاوت بودند. حضرت آسیه (س) گرفتار فرعون مصر بود.(همان، آیه 11) این گونه است که آن حضرت(س) را فرعون به بدترین شکل به شهادت می رساند. فرعون فرمان داد دستها و پاهای آسیه را به چهارمیخی که در زمین نصب کرده بودند بستند او را در برابر تابش سوزان خورشید نهادند، و سنگ بسیار بزرگی را روی سینهاش گذاشتند. او نیمهنیمه نفس میکشید و در زیر شکنجه بسیار سختی قرار داشت. این گونه بود تا به شهادت رسید.( بحارالانوار، ج 13، ص 164)
پیامبر گرامی (ص) نیز همان گونه که زنی چون حضرت خدیجه (س) داشت که اسوه زنان جهان بود، از زنانی برخوردار بود که خداوند در سوره تحریم از آن حضرت (ص)می خواهد که ایشان را طلاق دهد تا خداوند زنانی بهتر در اختیارشان قرار دهد.(تحریم، آیات 1 تا 5) اما آن حضرت(ص) با بزرگواری و سعه صدر خویش اذیت و آزارهای آنان را تحمل کرد. پیامبر(ص) پس از شهادت حضرت خدیجه (س) در دوره محاصره اقتصادی در شعب ابی طالب(ع) هیچ کفو و هم ترازی را در میان زنان نیافت و این جا بود که دخترش فاطمه(س) در نقش ام ابیها به مادری پدرش ظاهر شد تا بتواند آرامش بهشتی را به ایشان هدیه کند. از این روست که همواره برای دیدن دخترش می شتافت و در کنارش با استشمام ایشان بهشت را می بویید.
امامان معصوم(ع) از جمله امام حسن مجتبی(ع) گرفتار زنی بود که با زهر در آب ایشان را به شهادت می رساند و خدمتی بزرگ به معاویه و دولت اموی و سفیانی می کند و هم چنین امام جواد(ع) را زنی به نام ام الفضل عباسی دختر مامون عباسی در 25 یا 27 سالگی به شهادت می رساند.
در برخی از روایات است که در کنار حضرت فاطمه معصومه(س) در قم 6 دختر دوشیزه ای دفن هستند که آنان به سبب این که هم ترازی نیافتند ازدواج نکرده بودند.
بی گمان داستان حضرت فاطمه (س) نیز این گونه است که اگر امیرمومنان علی(ع) نبود، هم سطح و کفویی برای ایشان نبود.
امام حسین(ع) هر چند که از زنانی بزرگوار چون شهربانو مادر امام زین العابدین(ع) برخوردار بود و زنی چون رباب را به همسری داشت، ولی بی گمان هیچ شک و تردیدی نیست که تنها خواهر ایشان بود که در سطح و ترازی بودند که بتوانند در خدمت ایشان باشند.
حضرت زینب(س) نه تنها خواهری عزیز برای آن حضرت(ع) بود بلکه چون مادری برادرش را در دامن خویش داشت. این گونه است که نقشی را که حضرت فاطمه(س) برای پیامبر(ص) ایفا می کرد، حضرت زینب (س) برای بردارش امام حسین(ع) ایفا می کرد.
حضرت زینب (س) در طول زندگی اش به ویژه در کربلا و پس از آن نشان داد که تا چه اندازه به کمال رسیده است که زینت برادر می شود و این گونه زینب زینت زنان جهان می شود، زیرا هر جا خورشید حسینی می درخشد، ماه زینبی است که در پیرامون ایشان می گردد. در شب های تاریک پس از شهادت خورشید است که ماه زینبی زینت بخش نام حسین (ع) می شود و نور و بازتاب آفتاب درخشان و ضیاء خورشید شهید در طف می گردد.
از این روست که گفته اند کربلا در کربلا می ماند اگر زینب نبود؛ زیرا این ماه آسمان ولایت است که خورشید را در شب تاریک اموی بازتاب می دهد و نور ایشان را به تمام جهان می تاباند. بی گمان حضرت زینب(س) زینت زنان جهان است؛ زیرا بازتاب خورشید حسینی است و چه زیبا زیبایی کربلا را در سیمای ما رایت الا جمیلا به نمایش می گذارد.
علم به دو دسته علم حصولی و حضوری دسته بندی می شود. علم حصولی از علوم اکتسابی است که در منطق و فلسفه از آن بحث می کنند و طریق اکتساب آن نیز ابزارهایی چون حواس پنج گانه است که به ذهن و قلب می رساند و تصوری را ذهن و قلب می سازد و آن تصور ذهنی معلوم شخص می شود و آن وجود خارجی که دیده شده معلوم به واسطه است و این گونه است که انسان چیزی را بیرون در ذات خود درک و فهم می کند و می شناسد و از مجموعه آن ها علم انسان به چیزی ایجاد می شود. البته گاه انسان با کنار هم نهادن معلومات جزیی، یک کلی نیز می سازد که از جمله آن ها معقول اولی است. به عنوان نمونه با دیدن محمد و تقی و جرج و مایکل، عنوان و مفهوم کلی درست می کند که با نام انسان آن را از خر و گاو و اسب جدا می کند و این گونه است که نوع منطقی به دست می آید. سپس آن را هم تجرید کرده و جزیی به عنوان کلی و جزیی و جنس و بعد هم معقولات دیگر ثانوی چون ممکن الوجود، واجب الوجود و ممتنع الوجود را می سازد و این مفاهیم را در علوم منطقی و فلسفی که از علوم عقلانی است به خدمت می گیرد.
همه دانش هایی که انسان دارد و در زندگی مادی به کار می گیرد،از همین دانش های تجربی است که عقل انسانی با تجرید مفاهیمی اصول منطقی را می سازد و به عنوان مفاهیم کلی زندگی خودش را بر اساس آن سامان می دهد. اگر تجربه و دانش به دست آمده از طریق حواس نبود ما علمی نسبت به خارج از خود نداشتیم، هم چنین اگر عقل نبود و این کلیات را از این قضایای شخصی و جزیی برای ما نمی ساخت ما هرگز با قوانین کلی چون قوانین جاذبه و مانند آن آشنا نمی شدیم و نمی توانستیم از اصل علت و معلول در زندگی خود بهره گیریم و این گونه به فنون و فن آوری های جدید و نوینی برسیم و از برق و تلفن و ماهواره و اینترنت و شیمی و فیزیک و ریاضیات و مانند آن بهره بریم. پس تجربیاتی که از طریق حواس به دست می آوریم و آن را از طریق عقل به کلیات تبدیل می کنیم زندگی تمدنی بشر را این گونه دگرگون کرده است. این علم که گفته شد در حقیقت علم به چیزهای دیگری است که در بیرون ذات ما وجود دارد.
اما علم حضوری یا علم شهودی، دانش اکتسابی نیست، چنان که ذهنی و تصوری نیست، بلکه معلوم ما همان حقیقت خارجی بی واسطه است؛ مانند علم خودم به وجود خودم که هیچ واسطه ای و نیز هیچ ابزار یا تصور ذهنی نمی خواهد. در علم شهودی،عالم و معلوم و علم یکی است و ما در ذهن این عناوین و مفاهیم را برای تبیین حقیقت علم شهودی می سازیم و به کار می بریم.
علم خداوند نسبت به موجودات از مصادیق علم شهودی است. هم چنین علم چهارده معصوم(ع) نسبت به هستی این گونه است؛ چرا که موجودات در حقیقت شانی از شئونات خداوند و هم چنین معصوم است و چیزی بیرون از آنان نیست.
نکته ای که باید توجه داشت این که انسان ها اگر علم شهودی نداشته باشند، هرگز علم حصولی و اکتسابی تحقق نخواهد یافت؛ زیرا آن برنامه ای که به عنوان سیستم عامل در نرم افزار دانشی انسان عمل می کند و به ما این امکان را می دهد تا بتوانیم از علوم اکتسابی و حصولی بهره مند شویم، همان علم شهودی انسان است که خداوند در ذات انسان ها به ودیعت گذاشته است.(بقره، آیات 30 و 31)
در حقیقت علم شهودی و بدیهی انسان است که موتور و برنامه علم حصولی انسان را روشن و به کار می اندازد و به عنوان سیستم عامل رایانه وجود انسان عمل می کند و نرم افزار انسانی به کار می افتد. پس هر انسانی از یک نظر دارای علم است و از یک نظر فاقد علم است. از یک نظر همه چیز را در کلیت آن می داند و از یک نظر نسبت به چیزی علم و دانشی ندارد. این که خداوند می فرماید: وَاللّهُ أَخْرَجَکُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِکُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَیْئًا وَجَعَلَ لَکُمُ الْسَّمْعَ وَالأَبْصَارَ وَالأَفْئِدَةَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ؛ و خدا شما را از شکم مادرانتان- در حالی که چیزی نمیدانستید- بیرون آورد، و برای شما گوش و چشمها و دلها قرار داد، باشد که سپاسگزاری کنید.(نحل، ایه 78)
در این آیه علم حصولی انسان در آغاز تولد نفی شده است؛ ولی هیچ سخنی از نفی علم شهودی نیست که در آیاتی از جمله آیه 31 سوره بقره و حتی در آیه 172 سوره اعراف مورد تایید قرار گرفته است. در این آیه روشن می شود که حتی در مقام الست نیز پیمانی گرفته شده و انسان نسبت به پروردگاری خداوند شهادت داده است. شهادت خود به معنای معرفت و علم نسبت به دیگری است. البته این علم شهودی است نه حصولی و ذهنی و اکتسابی.
علامه طباطبایی می فرماید: در آیه:" وَ اللَّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ لا تَعْلَمُونَ شَیْئاً" علم حصولی انسان در بدو تولد نفی شده است.
و اینکه فرمود:" وَ اللَّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ" اشاره است به تولد، و جمله" لا تَعْلَمُونَ شَیْئاً" حال از ضمیر خطاب است، یعنی شما را از رحمهای مادرانتان متولد کرد، در حالی که شما از این معلوماتی که بعدا از طریق حس و خیال و عقل درک کردید خالی بودید.
این آیه نظریه علماء نفس را تایید میکند که میگویند: لوح نفس بشر در ابتدای تکونش از هر نقشی خالی است- به طوری که گفته شد- و بعدا به تدریج چیزهایی در آن نقش میبندد.
البته این در باره علم انسان است به غیر خودش، چون عرفا علم به خویشتن را" یعلم شیئا" نمیگویند، دلیل قرآنی بر این مطلب قول خدای تعالی است که در آیات قبلی در باره کسی که به حد ارذل العمر (پیری) برسد میفرمود:" لِکَیْ لا یَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَیْئاً" چون این از ضروریات است که چنین کسی در چنین حالی عالم به نفس خود هست و هر چه پیرتر شود نسبت به خودش جاهل نمیشود.
یکی از مفسرین( روح المعانی، ج 14، ص 200) به عموم آیه استدلال کرده است بر اینکه علم حضوری- یعنی علم انسان به خودش- مانند سایر علوم، یعنی علوم حصولی، در ابتدای پیدایش انسان نبوده و بعدا در نفس پیدا شده است آن گاه در ادله حکماء بر اینکه علم انسان به خودش علم حضوری است (نه حصولی و نقشی) مناقشههای عجیبی کرده است.
ما در پاسخ وی میگوییم: عموم آیه شریفه منصرف به علم های معمولی، یعنی علم حصولی است که شاهدش همان آیهای است که قبلا اشاره کردیم؛ و این که فرمود:" وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ" اشاره است به مبادی این علم که خدای تعالی به انسان بخشیده است؛ چون مبدأ تمامی تصورات، حواس ظاهری است، که عمده آنها حس باصره و حس سامعه است؛ و آن حواس دیگر یعنی لامسه و ذائقه و شامه به اهمیت آن دو نمیرسند، و مبدأ تصدیق و فکر، قلب است.(المیزان، ذیل آیه 78 سوره نحل)
بنابراین، آن چه انسان نمی داند علم حصولی و ذهنی انسان به چیزهای دیگری است که از طریق ابزارهای شناختی و معرفتی چون گوش و چشم به دست آمده و به ذهن و قلب می رود و در آن جا تصدیق و فکر می شود و به شکل علم و معلوم در می اید. همین علم است که در پایان عمر نیز کاهش می یابد و تغییر می کند ولی هرگز علم شهودی از چنین ویژگی برخوردار نیست و هرگز از میان نمی رود.
اما این که برخی از امامان(ع) مثل امام حسین(ع) از مناطق یا سرزمین های پرسش می کنند از باب توجه و آگاهی دادن به دیگران است نه از باب کسب علم شهودی یا حصولی.
در روایت است که امام حسین (ع) به طرف کوفه می آمد، حر جلوی او را گرفت و مانع شد که امام به کوفه برسد، امام ناگزیر راه دیگری را در پیش گرفت و «حر» نیز آنها را دنبال می کرد تا اینکه به جایی رسیدند که اسب امام (ع) قدم از قدم برنداشت و هر چه امام رکاب زد و کوشید و نهیب زد و هی کرد، مرکبش حرکت نکرد، امام ماند متحیر که چرا اسب حرکتی نمی کند، در آنجا عربی را یافت، امام او را صدا زد و از او پرسید: نام این زمین چیست؟ عرب جواب داد: غاضریه (قاذریه)، امام حسین(ع) سؤال کرد: دیگر چه اسمی دارد؟ عرب گفت: شاطیءالفرات، امام پرسید: دیگر چه اسمی دارد؟ گفت: نینوا، امام پرسید: دیگر چه اسمی دارد؟ گفت: کربلا، امام حسین(ع) فرمود: هان، من از جدم شنیده بودم که می فرمود خوابگاه شما کربلاست.
این پرسش ها نه از باب کسب علم و دانشی است بلکه برای توجه بخشی و آگاهی از مساله دیگری است تا مخاطبان و شنوندگان را به اندیشه فرو برد؛ چرا که علوم ایشان اکتسابی نیست بلکه شهودی است و این علم را حتی پیش از خلقت در عوالم لاهوت و ملکوت و در مقام نوری و روحی نیز داشته اند؛ چنان که در روایات است که امام در شکم مادر از طریق ستونهای نور که در مقابل اوست، همه چیز را می بیند! (نه می داند) که این همان معنای داشتن علوم شهودی به چیزهای دیگر است؛چرا که چیزهای دیگر شانی از شئون ایشان و مخلوق و صنعت ایشان است چنان که خود بارها بر آن تاکید کرده و گفته اند: نحن صنایع الله و الخلق صنایع بنا او لنا.
نکته ای که می بایست به آن توجه داشت این که علوم شهودی برای مظاهر الهی، همانند علم خداوند است و از این روست که حضرت عیسی(ع) در گهواره سخن از پیامبری خود و این که انجیل بر او نازل شده می دهد نه این که بعدا انجیل بر او نازل خواهد شد؛ چرا که در علم شهودی و مظاهر الهی زمان حکومت نمی کند بلکه آنان حاکم بر زمان و بیرون از زمان و حکومت آن هستند.(مریم ، آیات 29 و 30) از امامان دیگر نیز همین معنا آمده است و از جمله امام جواد(ع) درباره خودش می فرماید: انا الجواد، انا العالم بانساب الناس فى الاصلاب انا اعلم بسرائرکم و ظواهرکم، و ما انتم صائرون الیه؛ من جوادم، من عالم به نسبهاى مردم در صلبها هستم، من از نهانها و آشکارهاى شما آگاهترم، و بهتر مى دانم که سرانجام شما چه خواهد بود.(بحارالانوار، ج 50، ص 108)
بنابراین علوم امامان معصوم(ع) از علوم حصولی و اکتسابی نیست بلکه از علوم شهودی الهی و علم لدنی است؛ زیرا اینان مظاهر الهی هستند و در مقام مظهریت از علوم الهی برخوردار هستند.
جنگ همواره با خونریزی همراه بوده است. در جنگ ها، سلاح ها به کار گرفته می شود تا جان دشمن گرفته شود و یا اعضای مهم او بریده و از کار بیافتد تا امکان مبارزه و همآوردی نداشته باشد.
هر چند که امروزه در کنار جنگ های مسلحانه، جنگ ها و حملات آفندی غیر مسلحانه نیز شکل گرفته است و به نظر می رسد که خونی ریخته نمی شود ولی اگر به کف خیابان ها و پیاده روها نگاهی بیاندازیم به سادگی در می یابیم که چقدر خون های انسان های بی گناه و مقاصد انسانی به دست یاران و اولیای شیطان تباه می شود.
زمانی آفندها و پدافندهای عامل و مسلحانه، آرامش و آسایش انسان ها را سلب می کرد و به مردمان اجازه نمی داد تا به هدف آفرینش توجه یابند و در مسیر کمالی حرکت کنند. زمانی ابلیس و یاران شیاطینی اش به وسوسه ای حسودان و کافران را به قتل برادر می کشاند(مائده، آیات 29 تا 31) و این گونه گمان خویش را به واقعیت تبدیل می کرد و با تزیین و تبلیس و تحلیف دروغین، انسان را از عبودیت کمالی دور می ساخت و به بردگی و بندگی خود می خواند و هلاکت خلیفه الهی را رقم می زد و خون بی گناهان می ریخت؛ اکنون، با بهره گیری از شیوه های آفندهای غیرعامل، خون های مردمان را به هدر می دهد.
شیاطین از جن و انسان، در خدمت ابلیس در جنگ های نرم بر آن هستند تا بر افکار و اذهان و قلوب مردمان حکومت کنند و اینان را به بردگی بلکه بندگی خویش در آورند. در این جاست که از همه شیوه های کثیف در جنگ نرم بهره می برند و بی بصیرتان را به خیابان می کشانند و به عنوان جامعه مدنی، نافرمانی مدنی، آزادی، صلح و عدالت جنسیتی و مانند آن نوکران بی جیره و مواجب برای خود می سازند.
هوشیاری اهل ایمان و بصیرت و دانش برخاسته از تقوای ایشان(بقره، آیه 282؛ انفال، آیه 29) می طلبد تا در اندیشه آفند و پدافند غیر عامل در کنار آفند و پدافند عامل باشند. به این معنا که سازوکارهای حمله و دفاع غیر مسلحانه در جنگ نرم را در کنار سازوکارهای حمله و دفاع در جنگ های مسلحانه و سخت را در اختیار داشته باشند.
اگر دشمن در جبهه نظامی فعالانه وارد شده و همه نیروهای مادی و انسانی را گرد آورده است؛ ما به حتی به عنوان یک روش دفاعی و بازدارنده و هراس افکنانه می بایست ابزارها و تجهیزات و منابع انسانی کارآزموده و تکاور را در اختیار داشته باشیم تا بتوانیم آفند و پدافند عامل و مسلحانه دشمن شکنی را به کار گیریم.(انفال، آیه 60)
در کنار این در جبهه های جنگ نرم نیز می بایست آفند و پدافند غیر عامل و غیر مسلحانه ما نیز همیشه فعال باشد و اجازه ندهیم تا دشمن از طریق اختفا و استتار و پوشش و فریب در میان امت نفوذ کرده و افکار و اندیشه های باطل خود را القا و اجرا کند و با بهره گیری از منافقان و سست ایمان ها به مقاصد خودش برسد.
اگر دشمن با شعارهای فریبنده آزادی، رشد و بالندگی یا هر عنوان کمالی دیگر وارد می شود تا مردم را به خوردن از درخت ممنوع دعوت کند و با جامه ای به ظاهر سپید روشن و با عنوان دلسوزی و مهربانی هنجارشکنی را به عنوان ابزار رسیدن به هنجار معرفی نماید، می بایست هوشیار بود و در دامی قرار نگرفت که حضرت آدم(ع) قرار گرفت و بدبخت شد و به شقاوت افتاد.(طه، آیات 117 تا 121)
آفند و پدافند غیر عامل به امت اسلام کمک می کند تا اجازه ندهد تا شیطان و اولیای اش در خیابان ها مردم را به بندگی خود دعوت کنند و به شعار آزادی ایشان را به بردگی و بندگی کشاند. ایجاد حساسیت در امت و افزایش سطح هوشیاری ایشان از طریق آموزش های آفندی و پدافندی غیر عامل، به امت این امکان را می دهد تا به سادگی حیله ها و نیرنگ های دشمن را که در پشت شعارهایی چون صلح، آزادی، جامعه مدنی، استتار شده اند، شناسایی کنند و حق را در آمیزه ای از دروغ باطل بشناسد(انفال، آیه 29) و راه خویش را در میان فتنه ها و متشابهات بنیادهای شیطانی بیابند و به جای سراب، در پی باران واقعی بروند و خون های آبی و کبود شیاطین(طه، آیه 102) را در کف خیابان ها بریزند تا خون های سرخ انسان هم چنان در رگهای به جوش و خروش باشد و به سوی کمال واقعی جان در کالبدها جاری و ساری نماید.
آگاهی بخشی در زمانی که دشمنان فریب، جامه دوستان بر تن کرده اند بسیار مهم و اساسی است تا ضمن افزایش آسیب پذیری جامعه، ارتقای درک فلسفه آفرینش و حکمت خلافت انسانی، هر گونه تهدیدات و اقدامات شیاطین را خنثی سازند. در این میان نقش رسانه ها برای مقابله با افکارسازی، نظرسازی به جای نظرسنجی و آگاهی بخشی به جای جهل مرکب سازی خیلی مهم تر است؛ زیرا خون های آبی شیاطین با آن چشمان آبی(طه، آیه 102)، تنها با ایمان و تقوا و علم الهی و نوری شدنی است.
محمود منتظری از دوستانی است که در تصویرگری و تدوین گری هنر می ورزد. ایشان خاطراتی را از شهیدان زنده نقل می کرد که بخشی را در این جا می آوریم.
شهیدان فاطمی و تصویر جعلی کودک
خانواده شهیدان فاطمی قمی حاضر نبودند تا برنامه ای برای صدا و سیما از شهیدان تهیه شود. قرعه به نام ما افتاد. به هر حال با تلاشی که انجام گرفت مادر شهیدان پذیرفت تا درباره شهیدان کار شود. یکی از برادران فاطمی در کمیته ساواک در دوره طاغوت شهید شده و آن دیگری در دفاع مقدس شربت شهادت نوشیده بود.
پس از روزها تلاش فیلم تهیه شد و برای تدوین نهایی در اختیارم قرار گرفت. برنامه این بود که فردا برای پخش به صدا و سیمای ارسال شود. ساعت ده شب بود که کار با مشکل برخورد کرد. هر کاری می کردم با مشکلی شگفتی رو به رو می شدیم و کار تا آخر نمی رفت.
ساعت چهار صبح دیگر خسته و مانده شده بودم. ناگهان به ذهنم خطور کرد تا ببینم در کجا، فیلم با مشکل مواجه می شود. دقت کردم دیدم در یک ثانیه ای از فیلم است که این مشکل ایجاد می شود. وقتی بازبینی کردم، تصویر کودکی را دیدم که ما به سبب آن که تصویر کودکی شهید را در اختیار نداشتیم ، از تصویر کودکی دیگر با کمی مات کردن و تغییر دادن به عنوان تصویر شهید استفاده کرده بودیم. با خود گفتم این را حذف می کنم. وقتی این کار را کردم، بی هیچ مشکلی فیلم تا آخر رفت.
در آغوش پدر شهید
ایشان می گوید: به اصرار برخی از دوستان با گروهی از فرزندان شهید مسافر جنوب شدیم تا دیداری از مناطق آن جا داشته باشیم و فیلم از دیدار این گروه تهیه کنم. در کوپه قطار با برخی از این فرزندان شهیدان مصاحبه هایی انجام دادم. هر کسی از انگیزه اش گفت. یکی از فرزندان شهید گفت: من اعتقادی به این حرف ها ندارم ... حرف هایی زیاد که برای من شگفت آور بود. از او پرسیدم: پس چرا به جنوب می روی؟ گفت: دوستان خواستند و پافشاری کردند و من قبول کردم.
پس از دیدار دوباره در کوپه از این ها خواستم تا حال و احوال خود را برایم بگویند. دیدم آن فرزند شهید گوشه ای نشسته و در خود فرو رفته است. سراغش رفتم و خواستم تا حال خودش را بگوید، ولی او سکوت کرد و حرفی نزد. از من اصرار و از آن سکوت.
از بچه ها خواستم تا کوپه را خالی کنند و بیرون بروند. دانستم که حرفی برای گفتن دارد ولی نمی خواهد در جمع بگوید. او گفت: وقتی به منطقه رفتیم، پدرم را دیدم. یکه خوردم. شک کردم که این روح پدر است یا نه خودش است. دستش را گرفتم و لمس کردم. دیدم که خودش است. پدرم مرا در آغوش کشید و گفت: آن چه حرف هایی بود که زدی؟! و...
او می گفت و می گریست و من هم می گریستم. بچه های گوش و چشم بر در کوپه به ما می نگریستند که می گریستیم.
وقتی بازگشتیم، گفتند تدوین فیلم هم با شما، به اصرار قبول کردم چون وقت نداشتم. بخش هایی از سخنان آوینی را برای صداگذاری روی فیلم انتخاب کرده و برش دادم؛ سه روز وقت مرا گرفت. دیگر خسته شده بودم. نیمه شبی گفتم: من دیگر خسته شدم. مگر نمی گویند شهیدان زنده هستند. این فیلم و این صدا، خودتان صدا را با فیلم تنظیم کنید. اینتر زدم و دستگاه را روشن گذاشتم و رفتم خوابیدم. صبح بی آن که به فیلم نگاهی بیاندازم بردم و به مسئولان دادم. مدتی نگذشت که پشت سر هم تلفن کردند و از تدوین زیبا آن گفتند. جالب این بود که سخنان آوینی و صداها چنان دقیق با صحنه های می خواند که آدمی را به گریه می افکند. مثلا صحنه ای بود که آوینی از اروند و بچه های آسمانی و پاک می گفت: این بچه های آخرالزمان هستند که در کنار اروند برای احقاق حق آمدند و ... این مطلب دقیقا روی صحنه عبور این فرزندان شهیدان از کنار اروند قرار گرفته بود.
دستمو ول کن!
هنگامی با این بچه های شهیدان در مناطق علمیاتی بودیم ، استخوان های شهیدی را آوردند که در یک پارچه سفید به شکل خاصی کفن پیچ کرده بودند. کل این استخوان های کفن پوش نیم متری نمی شد. بچه ها را برای فاتحه خوانی دور این پارچه کفنی جمع شده بودند و من هم داشتم فیلم برداری می کردم.
صورت بچه ها را در حال فاتحه خوانی گرفتم و سپس به طرف کفن رفتم و زوم کردم. دستی سپیدی درون کفنی رفته بود و داشت فاتحه می خواند. مدتی طول کشید و من هم چنان فیلم برداری می کردم. البته برایم تعجب آور بود که چرا این قدر دستش را در درون کفنی نگه داشته بود.
پس از این که همه رفتند به سراغش رفتم و گفتم: چه شده بود که دستت را درون کفن بردی و این قدر نگه داشتی و طول دادی؟!
این فرزند شهید گفت: وقتی دستم را درون کفنی بردم تا فاتحه بر استخوان های پاک آن شهید بخوانم، شهید دستهایم را گرفت و ول نمی کرد. مدتی این طوری گذشت را دستم را آزاد کرد.
سکوت های پر معنا
آقای مصطفی حیدرپور از من خواست تا فیلم ولو ده دقیقه ای از جانبار شهید موسوی درست کنم. من هر چه فکر کردم صحنه ای نیافتم که بتوانم فیلم تاثیرگذاری درست کنم تا این که صحنه ای را یافتم که ایشان از بیمارستان بیرون آمده و سوار ماشین می شود از شیشه ماشین خیره به پیاده رو می نگریست.
در اندیشه شدم تا متنی از شهید مرتضی آوینی برای این صحنه فیلم بیاورم. کتابش را باز کردم و ناگهان جملاتی از ایشان را دیدم که درباره شهیدان زنده جهاد و شهادت و باقیماندگان آنان بود که در میان ما زندگی می کنند و سکوت خویش حرفها دارند. این راه را بر فیلم قرار دادم. هر کس این صحنه و آن سخنان سوزناک آوینی را می شنید گریان می شد.
چند نکته:
1. شهیدان زنده هستند و ارواح ایشان هم تمثل می یابند و هم تجسم پیدا می کنند. در حقیقت نوعی رجعت به دنیا دارند. در روایات است که ارواح به میزان اعمال، منزلت و فضل خویش آزادی عمل دارند و به دنیا می آیند و می روند(فروع کافی، طبع سنگی، ج 1، ص 62) همان گونه که کملین از انسان های پاک در همین زندگی مادی و دنیوی خویش به عوالم دیگر سیر می کنند و باز می گردند.
2. تمثل هنگامی است که شخص متمثل در خیال انسانی حضور می یابد و خود را نشان می دهد. در این صورت تنها همان شخص او را می بیند؛ چنان که جبرئیل برای حضرت مریم(س) تمثل یافت و تنها او می دید و این تثمل در قالب انسان بود.(مریم، آیه 17)
3. هر کسی از جن و انس و فرشته تمثل می یابد، قدرت او در آن زمان بسته به صورتی که در آن متثمل شده است. اگر جنی به موش متمثل شد همان اندازه قدرت دارد و اگر به گاو و سگ و یا انسانی به همان اندازه توان دارد. البته از آن جایی که خالق آن ها در این صورت انسان است هرگز قوی تر از خود انسان نیست مگر این که انسان خود را در اختیار متمثل بگذارد.
4. می گویند ابوعلی سینا وقتی از دست شاهان فرار می کرد به نزدیکی همدان رسید. آن چنان خسته و وامانده بود که نای راه رفتن نداشت؛ چرا که گرسنگی بر او چیره شد بود. شب شده بود و او هنوز به آبادیی نرسیده بود. نوری کم سو از دور می بیند و به زحمت خود را به آن می رساند. در آن زمان درهمدان رسم بر این بود که مرده را در قبر می گذاشتند و هفت روز بر او خاک نمی ریختند و یک نفر را می گذاشتند تا برای او قرآن بخواند. وقتی بوعلی سینا به این قبر رسید دید شخصی بر میتی زیر نور شمع قرآن می خواند. از او غذایی خواست. مرد گفت که غذایی ندارد. بوعلی سینا ناتوان از رفتن بود. از مرد خواست تا برود و از روستا برایش غذایی بیاورد. مرد گفت: تو نمی توانی با این مرده کنار بیایی. بالاخره او را راضی می کند و مرد می رود. بوعلی بر سرقبر می نشیند و شروع به قرائت قرآن می کند. دمی نمی گذرد که یاد حرف مرد می افتد که می گفت: تو نمی توانی با این مرده کنار بیایی! مگر این مرده چه می کند. همین طور در خود فرو رفته بود و می اندیشید که کسی گفت: قرآنت را بخوان! بوعلی دوباره شروع به خواندن می کند. کمی می خواند ولی آن سخن و این ندا او را به شک می اندازد. دوباره سکوت می کند. دوباره ندایی می گوید: گفتم قرآنت را بخوان! بوعلی گمان می کند که همان قاری است که این جا مانده و دنبال غذا نرفته است. بیرون قبر می آید ولی کسی را نمی بیند. دوباره داخل قبر می رود و با خود می گوید: نکند این مرده این حرف را می زند. حالا نمی خوانم ببینم مرده چه می کند. ناگهان دست میت از کفن بیرون می آید و در گوش بوعلی می زند و می گوید: مگر نگفتم قرآنت را بخوان! این زدن و گفتن همان و بیهوش شدن بوعلی سینا همان. پس از مدتی بوعلی خود را در خانه خان روستا می بیند که روزی در بیهوشی بوده است. او می گوید: مدت شش ماه پس از آن واقعه من هنوز حالت طبیعی نداشتم. وی سپس در اشارات خود می نویسد: قوه خیال آدمی چنان است که به شخص متمثل قدرت و توان می دهد و در حقیقت این متمثل است که خالق تمثل یافته و قدرت بخش به اوست.
یکی از کودکان روزی از من خواست تا چیستانی از او بپرسم. من که خالی الذهن بودم و یکباره با درخواست او مواجه شدم، هر چه اندیشیدم هیچ چیستانی به ذهنم نیامد. از روی ناچاری گفتم: آن چیست که همه دوستش دارند ولی هیچ کس دنبالش نمی رود؟ هنوز پرسشم به پایان نرسیده بود، کودک دبستانی بی هیچ اندیشه ای در پاسخ گفت: بهشت؛ چون همه دوست دارند ولی هیچ کسی کاری برای رسیدن به آن نمی کند.
من از این پرسش و پاسخ در اندیشه شدم که این چه ماموریتی بود که به این کودک سپرده شده بود؟ واقعا ما تا چه اندازه برای رسیدن به آن چیزی که محبوب خود می دانیم و دوست داریم تا به این خوشبختی و سعادت ابدی و بی پایان برسیم کار می کنیم و از فرصت استثنایی و تکرار نشدنی عمر استفاده می کنیم؟
خداوند هر بامداد به کسانی که از مرگ موقت رهایی می یابند و درخواست زندگی دارند و می گویند: رب ارجعونی لعلی أعمل صالحاً فیما ترکت؛ پروردگارا! مرا بازگردان تا شاید عمل صالحی را که ترک کردم، انجام دهم؛(مومنون، آیات 99 و 100) به جای پاسخ منفی، به آنان پاسخ مثبت می دهد و جان را به تن ایشان باز می گرداند تا فرصتی دیگر به اینان بدهد تا شاید از مسیری باطل و گمراهی بازگردند و کارهای نیکی را انجام دهند و خدایی شوند و به بهشت رضوان الهی در آیند و خود و خدا خشنود باشند؛ چرا که خداوند خواب را همان مرگ می داند و به یک معنا این برادر مرگ در هر خوابی تکرار می شود.(زمر، آیه 42) پس در هر خوابی جان از تن خارج می شود و خداوند نفس را توفی کرده و به طور کامل می گیرد، ولی به هر انسانی این فرصت را می دهد تا با کارهای نیک، بدی ها را از میان بردارند و مسیر کمالی را طی کنند.(هود، آیه 114)
این درخواست انسان ها تا زمانی که اجل مسمی برسد تکرار می شود و خداوند نیز بارها بارها پاسخ مثبت به این درخواست مردگان در خواب می دهد و جانش را به تن وی باز می گرداند تا شاید کار نیکی انجام دهد و از فرصت عمرش استفاده کند. اما وقتی اجل مسمی برسد، خداوند جانش را می گیرد و دیگر به تن باز نمی گرداند و در این صورت هر چه بگوید و بخواهد تا جان به تن بازگردد و از عالم برزخ و عوالم دیگر به جهان ماده و دنیا بیاید، خداوند می فرماید: کَلَّا إِنَّهَا کَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا وَمِن وَرَائِهِم بَرْزَخٌ إِلَى یَوْمِ یُبْعَثُونَ؛ هرگز، این درخواست و کلامی است که مرده می گوید در حالی که در ورای او برزخی که تا روز قیامت و برانگیخته شدن مردگان ادامه می یابد.(مومنون، آیات 100)
هر روز خداوند در پنج وقت طلایی درهای رحمت آسمانی را باز می کند تا انسان ها از دروازه های آسمان و منافذ آن بالا روند و با نماز به خداوند متصل شوند؛(ق، آیات 39 و 40؛ الرحمن ، آیه 33) اما انسان ها این فرصت هرروزه را با بی خیالی نادیده می گیرند.
شگفت این که برخی با استفاده از روش های باطل و تمسک به اوراد و اذکار غیر شرعی و روش ها و سیر و سلوک به ظاهر عرفانی بیرون از دایره شریعت و رهبانیت و ریاضت غیر شرعی می کوشند تا از اقطار زمین و آسمان بالا روند و متصل به عالم بالا شده و اهل شهود و کشف شوند؛ اما بر این سبب آویزان توسل و تمسک نمی جویند و بر براق نماز نمی نشینند و به معراج نمی روند؛ در حالی که این زمان های خاص پنچ گانه نماز به عنوان ابزار عروج و زمان و مکان معراج برای بشر باز شده است.
از این هم شگفت انگیزتر که خداوند شب و سحرگاهان را چنان قرار داده که دروازه های آسمان چنان گشوده می شود که حتی جنیان سرکش و متمرد وسوسه می شوند تا بالا روند و اخبار حوادث جهان را در روز بعد کسب کنند هر چند که به شهاب ثاقب رانده می شوند، اما انسان ها از این دروازه های گشوده بی خیال می گذرند و بر بال براق شب به معراج نمی روند تا از مقام محمود بهره برند.
آیت الله حسن زاده آملی می فرمود: شما تلاش و کار را از این مغازه دارهای کنار حرم حضرت معصومه(س) بیاموزید که زودتر از همه بر سر کار هستند و دیر از همه مغازه هایشان را می بندند. آنان چه قدر برای طلب رزق و روزی حلال دنیا تلاش می کنند ولی شما با آن همه ادعای بلند خدایی شدن هیچ تلاشی ندارید. واقعا شرم آور است که خود را سیمرغ قاف قله قلب هستی می دانیم و هیچ پروازی به آن سو نداریم و شب و روزهایمان نه تنها به بطالت و بیهودگی می گذرد بلکه مدعیان پرادعای هستیم که کاری نمی کنیم و خواسته های بزرگی داریم و هی از خداوند می خواهیم ما را برای کارهای بزرگی که ترک کردیم بازگرداند ولی باید گفت توبه گرگ مرگ است و ما تا مرگ را در اجل مسمی تجربه نکنیم از خواب غفلت بیدار نمی شویم.
جهان به گونه ای آفریده شده است که بهشت را به بها دهند نه بهانه. از این روست که امیرمومنان علی(ع) می فرماید: حفت الجنه بالمکاره، مسیر بهشت با مشکلات و سختی ها پوشیده شده است. دست یابی به مکارم اخلاقی و تخلق به اخلاق خداوندی و متاله و متخلق شدن به خلق او، با سخت و دشواری های بسیار همواره است که می بایست تحمل کنیم و کار و تلاش نماییم: المکارم بالمکاره؛ مکارم و بزرگواری ها با سختی به دست می آید. باشد که از این خواب غفلت بیدار شویم و هرروز را یک بازگشت از مرگ بدانیم و خود را موفق به این توفیق بدانیم که خداوند به پرسش بازگشت جان به تن ما پاسخ مثبت داده است و گفته بروید و با حسنات بدی ها را جبران کرده و عمل صالح کنید تا به بهشت در آید.