از نظر آموزه های وحیانی قرآن، قوانین الهی ناظر به دو حوزه حقوق فردی و حقوق اجتماعی متفاوت از هم است. به این معنا که قوانین گاه ناظر به ساحت امور اجتماعی است و گاه ناظر به ساحت حقوق فردی و خصوصی است.
به عنوان نمونه از نظر قرآن، قتل شخصی از نظر حقوق اجتماعی، به دلیل این که امنیت اجتماعی را در معرض خطر قرار می دهد، در حکم قتل نسل انسانی و نسل کشی است؛ چنان که خدا می فرماید: مَنْ قَتَلَ نَفْسًا بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِی الْأَرْضِ فَکَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعًا وَمَنْ أَحْیَاهَا فَکَأَنَّمَا أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعًا؛ هر کس کسى را جز به قصاص قتل یا [به کیفر] فسادى در زمین بکشد چنان است که گویى همه مردم را کشته باشد و هر کس کسى را زنده بدارد چنان است که گویى تمام مردم را زنده داشته است .(مائده، آیه 32)
این که نگره قرآن به قتل یک بی گناهی به معنای قتل همه انسان است؛ از این روست که چنین رفتاری از قاتل امنیت اجتماعی را در معرض خطر قرار می دهد؛ زیرا قاتل می تواند دیگران را نیز همانند مقتول به قتل برساند؛ پس در چنین اجتماعی هیچ کس احساس امنیت نمی کند و همه از نظر قاتل می توانند یک هدف بالقوه و احتمالی برای قتل باشند.
البته نگره قوانین الهی در ساحت حقوق شخصی و فردی متفاوت است؛ زیرا در آن ساحت خدا از صاحبان خون می خواهد تا قصاص کنند؛ از همین رو، می فرماید: أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَالْعَیْنَ بِالْعَیْنِ وَالْأَنْفَ بِالْأَنْفِ وَالْأُذُنَ بِالْأُذُنِ وَالسِّنَّ بِالسِّنِّ وَالْجُرُوحَ قِصَاصٌ فَمَنْ تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ کَفَّارَةٌ لَهُ وَمَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولَئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ؛ نفس در مقابل نفس و چشم در برابر چشم و بینى در برابر بینى و گوش در برابر گوش و دندان در برابر دندان مى باشد و زخمها [نیز به همان ترتیب] قصاصى دارند و هر که از آن [قصاص]درگذرد پس آن کفاره [گناهان] او خواهد بود و کسانى که به موجب آنچه خدا نازل کرده داورى نکرده اند آنان خود ستمگرانند.(مائده، آیه 45)
پس در این ساحت شخصی که مساله امنیت اجتماعی نیست و ساحت و حوزه فردی و شخصی است، تنها می بایست قصاص کرد، بلکه حتی می توان عفو و گذشت کرد و از قاتل در گذشت؛ زیرا او در یک درگیری شخصی عمدا یا سهوا کسی را نه به جرم ایمان یا مسئولیت بلکه به اختلاف مالی و غیر مالی شخصی کشته است؛ از همین روست که خدا در این باره حتی می فرماید: ا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِصَاصُ فِی الْقَتْلَى الْحُرُّ بِالْحُرِّ وَالْعَبْدُ بِالْعَبْدِ وَالْأُنْثَى بِالْأُنْثَى فَمَنْ عُفِیَ لَهُ مِنْ أَخِیهِ شَیْءٌ فَاتِّبَاعٌ بِالْمَعْرُوفِ وَأَدَاءٌ إِلَیْهِ بِإِحْسَانٍ ذَلِکَ تَخْفِیفٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَرَحْمَةٌ فَمَنِ اعْتَدَى بَعْدَ ذَلِکَ فَلَهُ عَذَابٌ أَلِیمٌ؛ اى کسانى که ایمان آورده اید در باره کشتگان بر شما [حق] قصاص مقرر شده آزاد عوض آزاد و بنده عوض بنده و زن عوض زن و هر کس که از جانب برادر [دینى]اش [یعنى ولى مقتول] چیزى [از حق قصاص] به او گذشت شود [باید از گذشت ولى مقتول] به طور پسندیده پیروى کند و با [رعایت] احسان [خونبها را] به او بپردازد این [حکم] تخفیف و رحمتى از پروردگار شماست پس هر کس بعد از آن از اندازه درگذرد وى را عذابى دردناک است.(بقره، آیه 178)
خدا از انسان می خواهد که هماره حسنات دنیا و آخرت را بخواهند: رَبَّنَا آتِنَا فِی الدُّنْیَا حَسَنَةً وَفِی الْآخِرَةِ حَسَنَةً؛ پروردگارما! به ما در دنیا حسنه ای و در آخرت حسنه ای بده!(بقره، آیه 201)
از نظر قرآن، مهم ترین و اساسی ترین حسنه ای که انسان می تواند آن را دارا شود، ولایت معصومان(ع) است؛ زیرا کسی بخواهد مصداق «محسن» باشد، باید از حسنه ولایت الهی که در معصومان(ع) تجلی و ظهور یافته پیروی کند. خدا می فرماید: ذَلِکَ الَّذِی یُبَشِّرُ اللَّهُ عِبَادَهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ قُلْ لَا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَى وَمَنْ یَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فِیهَا حُسْنًا إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ شَکُورٌ ؛این همان پاداشى است که خدا بندگان خود را که ایمان آورده و کارهاى شایسته کرده اند، بدان مژده داده است؛ بگو : به ازاى آن رسالت پاداشى از شما خواستار نیستم، مگر مودت در باره خویشاوندان نزدیک؛ و هر کس حسنه ای برگیرد براى او در ثواب آن خواهیم افزود؛ قطعا خدا آمرزنده و قدرشناس است.(شوری، آیه 23)
حسنه در این آیه براساس سیاق، همان مودت نسبت به اهل بیت عصمت و طهارت(ع) است. از نظر قرآن، مصداق کامل و اتم «حسنه » که باید انسان آن را برگیرد و با خود داشته باشد، همان ولایت اهل بیت(ع) است که در قالب مودت در قول و فعل به نمایش گذاشته می شود.
البته برخی حسنه ولایت معصومان(ع) را برمی گزینند، ولی تا قیامت با خود نمی برند؛ زیرا در میانه راه راهزنی چون ابلیس و شیاطین او را از او می گیرند و حسنه ولایت معصومان(ع) را تا قیامت به خود نمی برد. از نظر قرآن شرط رستگاری این است که این ولایت را با خود تا قیامت همراه داشته باشد؛ زیرا خدا می فرماید: مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَیْرٌ مِنْهَا؛ هرکسی حسنه را با خود بیاورد، پس برای او بهتر از آن است.(نمل، آیه 89؛ قصص، آیه 84) و نیز می فرماید: مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا؛ هر کسی حسنه را با خود بیاورد، پس برایش ده برابر مثل آن خواهد بود.(انعام، آیه 160)
پس از نظر قرآن، آن چه مهم است، داشتن حسنات نیست، بلکه حفظ و صیانت آن تا روز قیامت است؛ و از آن جایی که برترین و اصلی ترین حسنه، همان حسنه مودت اهل بیت(ع) و ولایت ایشان است، کسی می تواند رستگار شود و در قیامت از شقاوت و دوزخ در امان بماند که ولایت و مودت اهل بیت (ع) و معصومان را با خود تا قیامت همراه ببرد.
از نظر قرآن، حقیقت در جایی دیگر یعنی نشئات دیگر است و آن چه در این آینه دنیا افتاده، تصویر آن حقیقت است نه عین آن حقیقت.
به سخن دیگر، همه این دنیا همانند سایه هایی است که از یک حقیقت می بینیم. سایه هایی که همان آیه ها هستند؛ زیرا آیه به معنای نشانه و علامت است؛ آیه خودش اصل حقیقت نیست، بلکه نشانه و علامتی برای آن حقیقت که در عالم و نشئه ای دیگر است.
اگر دنیا را آینه عالم بالا بدانیم؛ این چیزهایی که در آینه می بینیم اصالت ندارد و نمی بایست به سوی آن برویم ؛ چنان که نمی بایست به سوی آن دست دراز کنیم تا آن را بگیریم و از آن خود کنیم؛ زیرا این امور دنیوی خودش اصالت ندارد.
شما در نظر بگیرید در آینه یک ظرف پر از میوه های لذید می بینید، آیا برای برداشتن آن دست دراز می کنید؟ یا آن که بر می گردید تا ظرف میوه را در بیرون از آینه ببیند و آن را بردارید.
ما کودکانی هستیم که به جای آن که به سوی ظرف بیرونی برگردیم، به سوی آینه هجوم می آوریم تا از آن میوه برگیریم؛ در حالی که خدا می فرماید که در آینه دنیا چیزی دست شما را نمی گیرد، اگر می خواهید میوه ای به دست آورید، به حقیقت آن نگاه کنید که در نشئه ای دیگر است.
این دنیا چیزی جز سراب نیست؛ به جای آن که برای آن تلاش کنید، برای آخرت تلاش کنید که اصالت دارد؛ و چون کافران نباشید: وَالَّذِینَ کَفَرُوا أَعْمَالُهُمْ کَسَرَابٍ بِقِیعَةٍ یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاءً حَتَّى إِذَا جَاءَهُ لَمْ یَجِدْهُ شَیْئًا وَوَجَدَ اللَّهَ عِنْدَهُ فَوَفَّاهُ حِسَابَهُ وَاللَّهُ سَرِیعُ الْحِسَابِ ؛ و کسانى که کفر ورزیدند کارهایشان چون سرابى در زمینى هموار است که تشنه آن را آبى مى پندارد تا چون بدان رسد آن را چیزى نیابد و خدا را نزد خویش یابد و حسابش را تمام به او دهد و خدا زودشمار است.(نور، آیه 39)
میرفندریسکی می سراید:
چرخ با این اختران ، نغز و خوش و زیباستی
صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی
صورت زیرین اگر با نردبان معرفت
بررود بالا همان بااصل خود یکتاستی
امام صادق(ع) درباره کعبه می فرماید: أَسَاسُ الْبَیْتِ مِنَ الْأَرْضِ السَّابِعَهِ السُّفْلَى إِلَى الْأَرْضِ السَّابِعَهِ الْعُلْیَا؛ اساس کعبه از پست ترین طبقات هفتگانه زمین تا بالاترین طبقات هفتگانه آسمان کشیده شده است.( وسائل الشیعه، شیخ حر عاملی، ج4، ص339، ابواب القبله، باب18، شماره 5337، حدیث 3، ط آل البیت)
در حقیقت برای هر چیزی اصلی در عوالم بالا است که از آن به خزائن آن چیز یاد می کنند.(حجر، آیه 21) هر چیزی در خزائن بالا اصالت دارد و در پایین دست، تنزلات آن است، مانند تنزل حقیقت چیزی به شکل عکس در عکاسی و سپس تنزل در سطح پایین تر به شکل نقاشی و پایین تر در قالب طرح نگاری کلی.
امام صادق(ع) از اجداد طاهرین خویش نقل می کند که جدش حضرت رسول الله(ص) فرمود: فی العرش تمثال جمیع ما خلق الله من البر و البحر؛ در عرش الهی تمثالی از هر چیزی است که خدا در خشکی و دریا آفریده است.(کنزالدقایق، ج 7، ص 113؛ ذیل آیه 21 سوره حجر؛ و نیز فی روضه الواعظین للمفید رحمه الله)
شاید کتابی به اندازه قرآن، به انسان و صلح میان مردمان توجه نداشته باشد. خدا در قرآن، ضمن آن که به اختلاف ریشه ای میان آموزه های توحیدی قرآن با دیگر شرایع و حتی ادیان غیر اسلامی توجه می دهد، با این حال یک قانون جهانی را بیان می کند که شامل « وَالصُّلْحُ خَیْرٌ» است.(نساء، آیه 128)
بنابراین، قرآن، هماره به صلح به عنوان «خیر» اصالت می بخشد و اصل در روابط انسانی را صلح می داند.
بر همین اساس، قرآن تمام اهتمام خویش را مبذول این معنا می داند که با حفظ اختلافات عقیدتی، با مراعات و اهتمام به مشترکات مهم از جمله انسانی، صلح دایم را میان انسان ها به عنوان خیر و بهترین و برترین چیز تثبیت کند.
بنابراین، خدا در قرآن، در سطوح گوناگون بر آن است تا با محوربخشی به اصول مشترک و کنار گذاشتن موارد اختلافی صلح را تضمین کند. این گونه است که در سطوح گوناگون دعوت به اصول مشترک می کند:
1. سطح داخلی بین مذاهب و طوائف اسلامی: خدا در قرآن به صراحت خواهان اعتصام به اصل مشترک «حبل الله» میان مسلمانان معتقد به قرآن می شود و از آنان می خواهد تا به حبل الله که همان قرآن و عترت است، تسمک جسته و با محوریت این اصل مشترک جمعیت مومنان و مسلمانان را به سوی صلح سوق داده شوند و از هر گونه تفرقه خودداری کنند؛ خدا به صراحت می فرماید: وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعًا وَلَا تَفَرَّقُوا وَاذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ کُنْتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانًا وَکُنْتُمْ عَلَى شَفَا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَکُمْ مِنْهَا کَذَلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ آیَاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ ؛ و همگى به ریسمان خدا چنگ زنید و پراکنده نشوید و نعمت خدا را بر خود یاد کنید آنگاه که دشمنان [یکدیگر] بودید پس میان دلهاى شما الفت انداخت تا به لطف او برادران هم شدید و بر کنار پرتگاه آتش بودید که شما را از آن رهانید این گونه خداوند نشانه هاى خود را براى شما روشن مى کند باشد که شما راه یابید.(آل عمران، آیه 103)
2. داخلی بین شرایع اسلامی: خدا هم چنین در سطحی بالاتر از همه شرایع اسلامی می خواهد تا با تمسک به اصول مشترک توحید، با هم متحد شوند و با صلح و صفا با هم زیست داشته باشند که این برای دنیا و آخرت آنان بهتر است. خدا می فرماید: قُلْ یَا أَهْلَ الْکِتَابِ تَعَالَوْا إِلَى کَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَیْنَنَا وَبَیْنَکُمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَلَا نُشْرِکَ بِهِ شَیْئًا وَلَا یَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضًا أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ؛بگو: اى اهل کتاب بیایید بر سر سخنى که میان ما و شما یکسان است بایستیم که جز خدا را نپرستیم و چیزى را شریک او نگردانیم و بعضى از ما بعضى دیگر را به جاى خدا به خدایى نگیرد. پس اگر از این پیشنهاد اعراض کردند، بگویید: شاهد باشید که ما مسلمانیم نه شما.(آل عمران، آیه 64) در حقیقت خدا در قرآن می فرماید که همه پیامبران در طول تاریخ بدون اختلاف در کلیات و اصول به اسلام دعوت می کردند هر چند که دارای شرایع و منهاج گوناگونی با توجه به مقتضیات زمان و مکان بودند.(آل عمران، آیات 19 و 85؛ مائده، آیه 48؛ شوری، آیه 13)
3. خارجی بین انسانی: خدا در این سطح که عالی ترین سطح است با توجه به اصل فطری «قیام بالقسط» از همه انسان ها می خواهد تا در ساختار عدالت قسطی به گونه ای عمل کنند که به دور از هرگونه ظلم و ستم، هر کسی از هر دین و مذهب و زبان و فرهنگ و جنس و قومی بتواند سهم خویش را از مواهب الهی برگیرد و زندگی سالمی داشته باشد. در حقیقت با محوربخشی به عدالت قسطی می توان همه بشریت را در کنار هم قرار داد تا با صلح و صفا در کنار هم زندگی کنند. این همان فلسفه بعثت پیامبران و انزال کتب آسمانی است که خدا در قرآن بیان کرده است. خدا می فرماید:
4. لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَیِّنَاتِ وَأَنْزَلْنَا مَعَهُمُ الْکِتَابَ وَالْمِیزَانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَأَنْزَلْنَا الْحَدِیدَ فِیهِ بَأْسٌ شَدِیدٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَلِیَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ یَنْصُرُهُ وَرُسُلَهُ بِالْغَیْبِ إِنَّ اللَّهَ قَوِیٌّ عَزِیزٌ ؛ به راستى [ما] پیامبران خود را با دلایل آشکار روانه کردیم و با آنها کتاب و ترازو را فرود آوردیم تا مردم به عدالت قسطی قیام کرده و برخیزند؛ و آهن را که در آن براى مردم خطرى سخت و سودهایى است پدید آوردیم تا خدا معلوم بدارد چه کسى در نهان او و پیامبرانش را یارى مى کند آرى خدا نیرومند شکست ناپذیر است.(حدید، آیه 25) خدا در این سطح فرمان هایی می دهد که از جمله آنها می توان به این فرمان جهانی و بین المللی اشاره کرد: فَأَوْفُوا الْکَیْلَ وَالْمِیزَانَ وَلَا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیَاءَهُمْ وَلَا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلَاحِهَا ذَلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ؛ پس پیمانه و ترازو را تمام نهید و اموال مردم را کم مدهید و در زمین پس از اصلاح آن فساد مکنید این [رهنمودها] اگر مؤمنید براى شما بهتر است.(اعراف، آیه 85) و نیز می فرماید: وَلَا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیَاءَهُمْ وَلَا تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدِینَ ؛ و از ارزش چیزهای مردم مکاهید و در زمین سر به فساد بر مدارید.(شعراء، آیه 183) و نیز می فرماید: وَیَا قَوْمِ أَوْفُوا الْمِکْیَالَ وَالْمِیزَانَ بِالْقِسْطِ وَلَا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیَاءَهُمْ وَلَا تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدِینَ ؛ و اى قوم من پیمانه و ترازو را به داد تمام دهید و حقوق و چیزهای مردم را کم مدهید و در زمین به فساد سر برمدارید.(هود، آیه 85)
دین فطری بر پایه «لا اله الا الله» است. بر اساس دین فطری، نه تنها الله تنها معبود در هستی، بلکه تنها در هر چیز کمالی است؛ زیرا خاستگاه هر کمالی است که در هستی وجود دارد؛ چرا که همه هستی، مظاهر صفات و انوار الهی هستند؛ پس در هستی چیزی جز صفات الهی و انوارش نیست.(نور، آیه 35)
بنابراین، از نظر قرآن، همه هستی به عنوان فعل الله بازتابی از صفات و انوار او هستند و هر کسی باید بداند که تنها می بایست خدا را عبادت کند و از خدا استعانت بجوید: إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَإِیَّاکَ نَسْتَعِینُ.(فاتحه، آیه 5)
پذیرش دین فطری بدین معنا است که هیچ واسطه ای در میان نیست؛ زیرا «هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ»(حدید، آیه 25)؛ چرا که خدای آسمان و خدای زمین یکی است:وَهُوَ الَّذِی فِی السَّمَاءِ إِلَهٌ وَفِی الْأَرْضِ إِلَهٌ وَهُوَ الْحَکِیمُ الْعَلِیمُ.(زخرف، آیه 84)
از نظر آموزه های وحیانی قرآن، از آن جایی که همه هستی تجلیات انوار صفات الهی و مظاهر آن است؛ چیزی نیست که واسطه چیزی باشد؛ مگر همان صفات الهی و انوارش. این بدان معناست که چیزهایی که انسان گمان می کند که واسطه است؛ واسطه نیست؛ مثلا پزشک و دارو برای درمان، واسطه نیست، هر چند که انسان گمان می کند که واسطه است. از نظر قرآن کسی که به این واسطه ها توجه می یابد، گرفتار نوعی شرک در فعل شده و از توحید فعل خارج شده است.
از نظرقرآن، اکثریت مومنان با حفظ ایمان به خدا در ذات و صفات عین ذات، گرفتار شرک در صفات فعل هستند: وَمَا یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَهُمْ مُشْرِکُونَ ؛ و بیشترشان به خدا ایمان نمى آورند جز اینکه [با او چیزى را] شریک مى گیرند.(یوسف، آیه 106)
امام صادق(ع) می فرماید: أَبِیعَبْدِاللَّهِ (علیه السلام) فِی قَوْلِهِ وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللهِ إِلَّا وَ هُمْ مُشْرِکُونَ قَالَ هُوَ قَوْلُ الرَّجُلِ لَوْ لَا فُلَانٌ لَهَلَکْتُ وَ لَوْ لَا فُلَانٌ لَأَصَبْتُ کَذَا وَ کَذَا وَ لَوْ لَا فُلَانٌ لَضَاعَ عِیَالِی أَ لَا تَرَی أَنَّهُ قَدْ جَعَلَ شَرِیکاً فِی مُلْکِهِ یَرْزُقُهُ وَ یَدْفَعُ عَنْهُ قَالَ قُلْتُ فَیَقُولُ لَوْ لَا أَنَّ اللَّهَ مَنَّ عَلَیَّ بِفُلَانٍ لَهَلَکْتُ قَالَ نَعَمْ لَا بَأْسَ بِهَذَا؛ دربارهی آیهی وَ مَا یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِالله إِلاَّ وَ هُم مُّشْرِکُونَ فرمود: «مقصود آن است که فردی بگوید: اگر فلانی نبود، به چنینوچنان دچار میشدم و یا اگر فلانی نبود، اهلوعیالم از دست من میرفتند. مگر نمیبینی که وی برای خداوند، شریک و انباز قرار داده که به او روزی میدهد و بلا و مصیبت را از او دور میکند». به امام عرض کردم: «برخی چنین میگویند: اگر لطف و مرحمت الهی بر من نبود و فلانی را به کمکم نمیفرستاد، هلاک میشدم؛ این چنین تعبیری چه حکمی دارد»؟ امام فرمود: «مشکلی در آن نیست».(تفسیر اهل بیت علیهم السلام، ج7، ، ص192 ؛ بحارالأنوار، ج68، ص150؛ وسایل الشیعه، ج15، ص215؛ العیاشی، ج2، ص200؛ عدّهً الداعی، ص99)
دوستی بر اساس دین فطری «لا اله الا الله» گفت: لا موثر فی الوجود الا الله؛ هیچ چیزی در وجود و هستی جز خدا موثر نیست. بنابراین، من هیچ بهره ای از اساتید خود نبردم جز این که دانستم که آنان هیچ کاره بودند.
وقتی دیگری این را شنید، یک پس گردنی به او زد که تو زحمات اساتید خود را نادیده گرفتی. گفتم: خود شد که تو را نکشت؛ چرا که توحید فعل را بسیاری درک نمی کنند، از همین رو، در روایت است: لَوْ عَلِمَ ابوذر مَا فِی قَلْبِ سَلْمَان لَقَتَلَهُ أو کَفّرَهُ؛ اگر ابوذر آن چه در قلب سلمان می گذشت را می دانست او را کشت یا تکفیر می کرد و کافرش می دانست.(بحار الانوار، ج22، ص344؛ صفدی، الوافی بالوفیات، ج1، ص11.
روایت جابر از امام باقر (علیهالسّلام) در باره نسبت سلمان و ابوذر به این معنا توجه داده است. در روایت است: ابوذر نزد سلمان رفت و دید دیگی را بر روی آتش گذاشته و چیزی میپزد. با هم مشغول صحبت شدند که ناگهان دیگ بر روی زمین، واژگون شد؛ امّا چیزی از خورش و چربی آن بر زمین نریخت. ابوذر سخت تعجّب کرد. سلمان دیگ را برداشت و دوباره به حالت اوّل برگرداند و به صحبتهای خود ادامه دادند که بار دیگر، دیگ، برگشت و این بار نیز چیزی از خورش و چربی آن به زمین نریخت. ابوذر، وحشت زده از نزد سلمان، خارج شد و در حال فکر کردن بود که امیر مؤمنان (علیهالسّلام) را دید. امام (علیهالسّلام) فرمود: «ای ابوذر! چه شد که از خانه سلمان بیرون آمدی؟ و چرا هراسانی؟». ابوذر گفت: ای امیر مؤمنان! سلمان را دیدم که چنین و چنان کرد و من از کارهای او شگفت زده شدم. امیر مؤمنان (علیهالسّلام) فرمود: «ای ابوذر! اگر سلمان از چیزهایی که میداند، برایت بگوید، خواهی گفت: خدا رحمت کند قاتل سلمان را...! به راستی که سلمان، از ما اهلبیت است».(رجال الکشّی، ج1، ص75، ح47)
ابوبصیر میگوید: شنیدم امام صادق (علیهالسّلام) میگوید: پیامبر خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: ای سلمان، اگر علم تو بر مقداد عرضه شود، کافر میگردد. ای مقداد، اگر علم تو بر سلمان عرضه شود، کافر میگردد.(رجال الکشّی، ج1، ص47، ح23)
علم به معنای کشف مجهول و رونمایی از آن است؛ از همین رو گفته اند علم نوری است که بر چیزی می تابد و آن را از ظلمت بیرون می آورد و به نمایش می گذارد. بر این اساس، وقتی سخن از علم الغیب می شود، نمی تواند به معنای بقای چیزی در غیب باشد در حالی که علمی به آن تعلق گرفته و نوری بر آن تابیده باشد. پس وقتی چیزی متعلق علم می شود، دیگر در ظلمت و غیب باقی نمی ماند. این بدان معناست که پس از تعلق علم به غیب، دیگر آن چیز غیب نیست، بلکه مشهود است.
اما این که درباره خدا گفته شده که خدا «عالم الغیب و الشهاده» است(توبه، آیات94 و 105؛ زمر، آیه 46؛ تغابن، آیه 18) این اطلاق نمی تواند حقیقی باشد؛ زیرا برای خدا غیب و شهادت فرقی ندارد؛ زیرا اگر علم کشف و ظهور و شهود است، همه چیز برای خدا مشهود و ظاهر است؛ چنان که خدا می فرماید: إِنَّ اللَّهَ کَانَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدًا(نساء، آیه 33؛ فصلت، آیه 53) شهید در این گونه آیات هم به معنای شاهد است و هم به معنای مشهود؛ یعنی خدا شاهد هر چیزی و هم مشهود در هر چیزی است.
بر این اساس، اگر گفته شد خدا عالِم غیب است، این ارشاد به نفی موضوع است؛ یعنی چیزی نزد خدا غیب نیست. پس برای خدا هیچ چیزی غیب نیست؛ بلکه مراد آن است که اگر چیزی برای دیگری غیب است، برای خدا مشهود و معلوم است و غیبت نیست.
البته از آیات قرآنی به دست می آید که اگر همه چیز برای خدا مشهود و معلوم به شهود است؛ برای برخی از انسان ها که در مقام «مرتضی» هستند، به تعلیم الهی، غیب برای آنان نیست، بلکه آن چیزی که برای دیگران است، برای خدا به اصالت مشهود و معلوم به شهود، و برای مرتضی ها به تبع خدا و مقام مظهریت، مشهود و معلوم است.(جن، آیات 26 و 27) از نظر قرآن، پیامبر(ص) و چهارده معصوم(ع) به عنوان مومنان خاص الهی ازاین مقام برخوردار هستند و همه عالم برای آنان مشهود و معلوم به شهود است و چیزی برای آنان غیب نیست؛ از همین روست که پس از توفی نیز آنان نسبت به دنیا آگاه هستند چنان که در دنیا به آخرت آگاه بودند و این آگاهی تا جایی است که ما در سلام نماز با آنان به حضور سلام داده و می گوییم: السلام علیکم و رحمه الله و برکاته. هم چنین این حضور و شهودی آنان نسبت به امر غیب و باطنی چون نیت ها چنان است که در قیامت به عنوان شاهدان اعمال انسان شهادت می دهند که این عمل صالح را باچه نیت انجام داده ایم، آیا به نیت اخلاص و تقرب یا ریا و مانند آنها.(توبه، آیات 94 و 105)
از نظر آموزه های وحیانی قرآن، عالم غیب و علم غیب از اموری است که تنها در دسترس خدا و نیز کسانی است که خدا به دلیل رضایتمندی به آنان تعلیم می دهد: عَالِمُ الْغَیْبِ فَلَا یُظْهِرُ عَلَى غَیْبِهِ أَحَدًا ؛إِلَّا مَنِ ارْتَضَى مِنْ رَسُولٍ فَإِنَّهُ یَسْلُکُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَدًالِیَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسَالَاتِ رَبِّهِمْ وَأَحَاطَ بِمَا لَدَیْهِمْ وَأَحْصَى کُلَّ شَیْءٍ عَدَدًا؛ داناى نهان است و کسى را بر غیب خود آگاه نمى کند، جز پیامبرى را که از او خشنود باشد که در این صورت براى او از پیش رو و از پشت سرش نگاهبانانى بر خواهد گماشت تا معلوم بدارد که پیامهاى پروردگار خود را رسانیده اند، و خدا بدانچه نزد ایشان است احاطه دارد، و هر چیزى را به عدد شماره کرده است.(جن، آیات 26 تا 28(
بنابراین، علم به آخرت به عنوان یکی از امور غیبی جز در دسترس خدا و مرتضی ها نیست؛ هم چنین علم به چگونگی و نیز زمان رستاخیز از اموری است که خارج از علم عادی افراد است؛ از همین روست که اکثریت مردم نسبت به آخرت و علم اخروی «شعور» ندارند؛ زیرا شعور با ابزار عادی تنها نسبت به عالم شهادت است، و با ابزار عادی نمی توان نسبت به آخرت شعور یافت. بر این اساس، اکثریت مردم نسبت به آخرت بی شعور هستند، مگر آن که از طریق علم غیر عادی مانند وحی به آن دست یابند.(نمل، آیه 65)
علم به آخرت اگر متصل به غیب نباشد، علم از دست رفته و بی منبع و مبنا و پایه است؛ از همین روست که این افراد گرفتار شک علمی بلکه کوری و نابینایی عملی هستند؛ چنان که خدا می فرماید: بَلِ ادَّارَکَ عِلْمُهُمْ فِی الْآخِرَةِ بَلْ هُمْ فِی شَکٍّ مِنْهَا بَلْ هُمْ مِنْهَا عَمُونَ ؛ نه بلکه علم آنان در باره آخرت تدارک یافته است؛ نه بلکه ایشان در باره آن شک علمی دارند؛ نه بلکه آنان در مورد آن کوردل هستند.(نمل، آیه 66)
واژه «ادَّارَکَ» در اصل «تدارک» بود که تاء تبدیل به دال شد و در هم ادغام شد. «ادَّارَکَ» از دَرْک و دَرَک به معنای انتهاى گودى چیزى است؛ چنان که گفته می شود: بَلَغَ الغوَّاصُ دَرَکَ البحرِ؛ غواص به تهِ دریا رسید؛ البته انتهایی که پیوست هم باشد؛ از همین روست که چیزی که دارای پیوست رو به صعود باشد، درجات؛ و در مقابل چیزی که پیوست رو به سقوط باشد، درکات گفته می شود؛ مانند درجات بهشت و علم در مقابل درکات دوزخ و جهالت. وقتی غواص برای شکار صدف یا ماهی به قعر دریا می رود، شکارش را «درک» می گویند؛ از همین روست که دست یابی به چیزی سخت را درک می گویند و مانند درک مطالب عمیق.
تدارک به معنای هلاکت گفته شده است؛ زیرا در انسان وقتی در جهت سقوط می رود، به هلاکت می رسد؛ بر این اساس «ادَّارَکَ عِلْمُهُمْ» به معنای به کارگیری و صرف علم تا سطح نابودی آن است؛ یعنی همه منابع شناختی و ابزارهای علمی را در جهتی به کار گرفته اند که آن را به تباهی و هلاکت رسانیده اند.
به سخن دیگر، کسی که منابع و ابزارها شناختی و علمی خویش را صرف دنیا و کسب درکات آن می کند، خود را از کسب آخرت و درجات آن بازداشته است و این گونه علمش را تباه نموده است؛ زیرا چنین شخصی از آخرت غافل است. به ظاهر از همه علوم و فن آوری بهره مند است، ولی گرفتار انواع خرافات در زندگی روزانه خویش است. این افراد در حقیقت « تهماندهای» دارند، هر چند که برخی کم وبیش جلو رفته اند، ولی علم آنان نسبت به آخرت نارسا است و همین نارسایی موجب می شود تا نتوانند برای آخرت کاری کنند؛ زیرا اگر آخرت را به طور کلی می شناسند و باور دارند، ولی گمان می کنند چون در دنیا وضع مالی خوبی دارند، حتما وضع مالی آنان در آخرت بهتر خواهد بود. آنان این گونه می گویند: وَمَا أَظُنُّ السَّاعَةَ قَائِمَةً وَلَئِنْ رُدِدْتُ إِلَى رَبِّی لَأَجِدَنَّ خَیْرًا مِنْهَا مُنْقَلَبًا ؛ و گمان نمى کنم که رستاخیز بر پا شود و اگر هم به سوى پروردگارم بازگردانده شوم قطعا بهتر از این را در بازگشت خواهم یافت.(کهف، آیه 36)
این افراد گرفتار شک هستند و بر اساس شک سبک زندگی خود را در دنیا ساماندهی کرده اند؛ ولی برخی وضعشان از این هم بدتر هستند، زیرا اصولا کور دل هستند و در اوج بی شعور زندگی می کنند. این گونه است که فلسفه زندگی افراد در سبک زندگی آنان تاثیر مستقیم به جا می گذارد. از این آیات به دست می آید که مردمان کافر دست کم به سه دسته تدارک و نابود کننده علم، گرفتاران شک و گرفتاران کوردلی هستند.
خدا در سوره نجم درباره گروه اول می گوید: وَمَا لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِنَّ الظَّنَّ لَا یُغْنِی مِنَ الْحَقِّ شَیْئًا فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّى عَنْ ذِکْرِنَا وَلَمْ یُرِدْ إِلَّا الْحَیَاةَ الدُّنْیَا؛ ذَلِکَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ؛ و ایشان را به این کار علم و دانشی نیست، جز گمان خود را پیروى نمى کنند؛ و به راستی که گمان در وصول به حقیقت هیچ سودى نمى رساند. پس از هر کس که از یاد ما روى برتافته و جز زندگى دنیا را خواستار نبوده است روى برتاب! این منتهاى دانش آنان است.(نجم ، آیات 28 تا 30)
باید توجه داشت که از نظر قرآن، هر انسانی دارای هدایت فطری(طه، آیه 50) و الهامات فطری است که به نفس مستوی داده شده تا حق و باطل و خیر و شر و تقوا و فجور را بشناسد و به حق و خیر و تقوا گرایش و از باطل و شر و فجور گریزش داشته باشد.(شمس، آیات 7 تا 10) اما انسان خود این هدایت و علم فطری و ابزارهای فقاهت و تعقل خویش را دفن می کند.(اعراف، آیه 179)
از نظر آموزه های وحیانی قرآن، حرکت انسان به شکل دوری در ساختار «انا لله و انا الله راجعون» انجام می شود. بنابراین، همان طوری که از پایین به سوی خدا، به عالم برزخ وارد می شویم(مومنون، آیه 100) که عالم صورت ها است که انسان همانند اشباح زیست می کنند؛ زیرا انسان در برزخ صورت و شکل دارد، ولی جسم مادی ندارد؛ هم چنین در هنگام پایین آمده از بالا به این دنیا، از عالم برزخ نزول گذشت کرده ایم.
آن جایی که انسان پس خلقت با صورت های مثالی نزولی وارد شد، همان عالم برزخ نزول است. انسان در آن جا دارای صورت های مثالی بود که از جهت مثل دنیا و از جهت مثل آخرت بود؛ چنان که خدا می فرماید: وَلَقَدْ خَلَقْنَاکُمْ ثُمَّ صَوَّرْنَاکُمْ ثُمَّ قُلْنَا لِلْمَلَائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ لَمْ یَکُنْ مِنَ السَّاجِدِینَ ؛ و در حقیقت شما را خلق کردیم سپس به صورتگرى شما پرداختیم آنگاه به فرشتگان گفتیم براى آدم سجده کنید پس [همه] سجده کردند جز ابلیس که از سجده کنندگان نبود.(اعراف، آیه 11)
این صورت گری که پس از خلقت کلی برای بشریت است در برزخ نزول انجام می شود و اشباح همه انسان ها در آن جا به صورت های مشخص حضور دارند. این صورت ها در تمامیت کمالی و نیکویی هستند و هیچ چیزی کم ندارند: وَصَوَّرَکُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَکُمْ.(تغابن، آیه 3؛ غافر، آیه 64)
از نظر قرآن، نشئات وجودی انسان بسیار است و انسان در هر یک از نشئات تبدیلاتی دارد که با حفظ اصالت نفس هم چنان مثالهای انسان جایگزین مثالی دیگر می شود؛ گویی کرمی به پروانه و پروانه ای به کرمی تبدیل شود تا جایی که در نهایت نشئات آخرت پیش می آید:عَلَى أَنْ نُبَدِّلَ أَمْثَالَکُمْ وَنُنْشِئَکُمْ فِی مَا لَا تَعْلَمُونَ وَلَقَدْ عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الْأُولَى فَلَوْلَا تَذَکَّرُونَ؛ و مى توانیم امثال را جایگزین کنیم و شما را به صورت آنچه نمی دانید، انشاء و پدیدار گردانیم ؛ و قطعا پدیدار شدن نخستین خود را شناختید پس چرا سر عبرت گرفتن ندارید که دوباره در عالم دیگر انشاء می شوید.(واقعه، آیه 61 و 62)
هم چنین از نظر قرآن، انسان در زمینی غیر از این زمین مستقر می شود تا بدون هیچ شقاوتی زندگی کند یعنی بدون گرسنگی، تشنگی، گرما زدگی و عریانی (طه، آیات 117 تا 119)؛ اما با وسوسه ابلیس از آن بهشت ابتدایی و زمین قرار گاه خویش «هبوط» کرد و زمینی وارد شد که فاقد آن چیزها بود.(طه، آیات 120 و 121؛ اعراف، آیه 27)
البته خدا شیطان را از آن مقام به طور کامل اخراج می کند، زیرا در آن بهشت ابتدایی، شخص باید شرایطی داشته باشد که از جمله آنها تسلیم در برابر خدا و فقدان تکبر است؛ خدا می فرماید:قَالَ فَاهْبِطْ مِنْهَا فَمَا یَکُونُ لَکَ أَنْ تَتَکَبَّرَ فِیهَا فَاخْرُجْ إِنَّکَ مِنَ الصَّاغِرِینَ؛ فرمود از آن مقام فرو شو تو را نرسد که در آن جایگاه تکبر نمایى. پس بیرون شو که تو از خوارشدگانى.(اعراف، آیه 13)
دوستی به این بهشت صورت ها اعزام شد و در آن جا دید که افراد همه صورت های انسان از آغاز تا انجام آن جا هستند. جایی که در آن ولوله ای بود و او در همان زمان حضور، می دانست که میلیون ها سال در آن جا زیسته است؛ وقتی از آن جا بیرون شد احساس می کرد که از خانه حقیقی اش دور شده و شگفت زده بودکه این جا چه کار می کند.
از نظر قرآن، توبه سه مرحله دارد که شامل:
1. توبه خدا: به این معنا که وقتی شخصی گناه و خطایی کرد، اول این خدا است که به سوی او باز می گردد و رجوع می کند تا شرایطی را فراهم آورد که شخص متنبه و بیدار شود؛ خدا می فرماید: تَابَ اللّهُ عَلَیْهِمْ؛ خدا به سوی آنان بازگشت و رجوع کرد.(مائده، آیه 71) در حقیقت «تاب» همان رجوع فیض الهی به بنده است تا مشمول فیض شده و توفیق بازگشت به سوی خدا و بهره مندی از توبه را پیداکند؛
2. توبه بنده: پس از این که خدا به سوی بنده خطاکار بازگشت و فیض خویش را به سویش روانه داشت، بنده خطاکار توفیق «توبه» و بازگشت به سوی خدا را پیدا می کند: لِیَتُوبُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ؛ برایآن که خطاکاران توبه کنند؛ زیرا خدا همان توبه کننده رحیم است.(همان)
3. توبه خدا: در حقیقت توبه نخست خدا به سوی بنده خطاکار او را آماده می کند تا توبه کند؛ سپس خدا که «تواب» است، دوباره به بنده توبه کارش توجه می یابد و دوباره از باب رحمت رحیمی خویش به سوی خلق نظر می کند؛ از همین روست که خدا در آیه خود را «تواب رحیم» معرفی می کند؛ البته در جایی دیگر به صراحت و به شکل روشن تری می فرماید: یَقْبَلُ التَّوبَةَ عَنْ عِبَادِهِ؛ خدا از بندگانش توبه را قبول می کند.(توبه، آیه 104؛ شوری، آیه 25) پس مرتبه سوم که همان پذیرش توبه است، باز نوعی توبه و بازگشت خدا به سوی بنده ولی از جایگاه رحمت خاص رحیمی است که توبه ویژه به بنده از سوی خدا است. از همین روست که خدا خود را «تواب» معرفی می کند، زیرا هر توبه خلق محفوف به دو توبه خدا است؛ یعنی قبل از توبه انسان، این خداست که به سوی خلق خطاکارش باز می گردد ، و امکان توبه به خلق می دهد، سپس با توفیق الهی بنده توبه می کند، و پس از آن دوباره این خدا است که توبه کرده و توبه خلق را می پذیرد. بنابراین،قبل و بعد هر توبه انسان، توبه های الهی قراردارد.
از نظر قرآن، مومنان دارای نوری الهی هستند که موجب حیات واقعی آنان است. این نور الهی موجب می شود تا شخص مومن در میان مردمان به گونه ای خودنمایی کند که بیانگر حیات معنوی اوست؛ چنان که این نور موجب می شود تا شخص مومن، بتواند مردم شناس باشد و بدانند با هر کسی چگونه رفتار کند و ضمن در امان ماندن از آسیب و شرور آنان، امکان رفتار مناسب و صحیح و مقبول را نیز برای مومن فراهم می آورد.
بر این اساس مومن با نور الهی که مایه حیات واقعی و حقیقی اوست، هرگز گرفتار ظلمات شبهات و فتنه ها نمی شود و به سادگی توان تشخیص حق و باطل را داشته و به آسانی در مسیر حق می تواند حرکت کند و گرایش خویش را تحقق بخشد. بنابراین، اگر کافران در ظلمات هستند و امور ظاهری و فریبا آنان را می فریبد و در عمل به کارهای نادرست و بی فایده سوق می دهد، نور الهی به مومنان این اجازه را می دهد تا از دام فریب ظواهر زیبای دنیوی در امان مانند و کاری کنند که آخرت آنان تامین باشد در حالی که از حسنات دنیوی نیز بهره مند هستند.
خدا به صراحت در قرآن از این نور حیات بخش و سازنده این گونه سخن به میان می آورد:أَوَمَنْ کَانَ مَیْتًا فَأَحْیَیْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ کَمَنْ مَثَلُهُ فِی الظُّلُمَاتِ لَیْسَ بِخَارِجٍ مِنْهَا کَذَلِکَ زُیِّنَ لِلْکَافِرِینَ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ؛ آیا کسى که مرده دل بود و زنده اش گردانیدیم، و براى او نورى پدید آوردیم تا در پرتو آن در میان مردم راه برود، چون کسى است که گویى گرفتار در تاریکیهاست و از آن بیرون آمدنى نیست. این گونه براى کافران آنچه انجام مى دادند زینت داده شده است.(انعام، آیه 122)
از نظر قرآن، این نور که دردنیا به مومنان داده می شود، در قیامت نیز جلوتر از ایشان تلاش و سعی می کند تا راهنمای آنان باشد؛ چنان که خدا می فرماید: وَالَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ نُورُهُمْ یَسْعَى بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَبِأَیْمَانِهِمْ یَقُولُونَ رَبَّنَا أَتْمِمْ لَنَا نُورَنَا؛ نورشان از پیشاپیش آنان و سمت راستشان روان است مى گویند پروردگارا نور ما را براى ما کامل گردان.(تحریم، آیه 8)
و نیز می فرماید: وْمَ تَرَى الْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ یَسْعَى نُورُهُمْ بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَبِأَیْمَانِهِمْ؛ آن روز که مردان و زنان مؤمن را مى بینى که نورشان پیشاپیششان و به جانب راستشان دوان است.(حدید، آیه 12)