سفارش تبلیغ
صبا ویژن
عمل کننده بی بصیرت، مانند رونده دربیراهه است . هر چه تندتر رود از مقصد دورتر شود [امام صادق علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :217
بازدید دیروز :406
کل بازدید :2098354
تعداد کل یاداشته ها : 1987
103/9/4
10:42 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
خلیل منصوری[174]
http://www.samamos.com/?page_id=2

خبر مایه
پیوند دوستان
 
فصل انتظار اهالی بصیرت هزار دستان سرباز ولایت رایحه ی انتظار اقلیم شناسی دربرنامه ریزی محیطی .:: مرکز بهترین ها ::. نگارستان خیال جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی نگاهی نو به مشاوره پلاک آسمانی،دل نوشته شهدا،اهل بیت ،و ... حمایت مردمی دکتر احمدی نژاد آقاشیر کلّنا عبّاسُکِ یا زَینب صراط مستقیم هم رنگــــ ِ خـــیـــآل جبهه مقاومت وبیداری اسلامی کالبد شکافی جون مرغ تا ذهن آدمیزاد ! تکنولوژی کامپیوتر وبلاگ منتظران سارا احمدی بوی سیب BOUYE SIB رمز موفقیت محقق دانشگاه سرزمین رویا وبلاگ تخصصی فیزیک پاک دیده آدمک ها ✘ Heart Blaugrana به نام وجود باوجودی ... سرباز حریم ولایت دهکده کوچک ما از قرآن بپرس کنیز مادر هرچه می خواهد دل تنگت بگو •.ღ♥ فرشتــ ـــ ـه تنهــ ــ ــایی ♥ღ.• پیامبر اعظم(ص) عطاری عطار آبدارچی ستاد پاسخگویی به مسایل دینی وبلاگ شخصی امین نورا چوبک نقد مَلَس پوست کلف دل نوشت 14 معصوم وقایع ESPERANCE55 قدرت شیطان دنیای امروز ما تا ریشه هست، جوانه باید زد... آواز یزدان خلوت تنهایی کتاب شناسی تخصصی اس ام اس عاشقانه طرحی نو برای اتحاد ایرانیان سراسر گیتی در گوشی با خدا **** نـو ر و ز***** اس ام اس سرکاری و خنده دار و طنز دنیا به روایت یوسف جاده خدا خام بدم ایلیا حرفای خودمونی من بازی بزرگان کویر مسجد و کلیسا - mosque&church دنیای ماشین ها بچه دانشجو ! پژواک سکوت گنجهای معنوی دنیای موبایل منطقه‏ ممنوعه طلبه علوم دینی مسافر رویایی انواع بازی و برنامه ی موبایل دانشجو خبر ورزشی جدید گیاهان دارویی بانوی بهشتی دو عالم سلام

از نظر قرآن، قلب همه حقیقت انسان است و این قلب است که در روز قیامت در ترازو و میزان قرار داده می شود تا سنجیده شود. پس کسی که دارای قلب سالم و سلیم باشد، اهل بهشت خواهد بود و کسی که دارای قلب بیمار و مریض باشد اهل دوزخ می شود.

خدا به صراحت در این باره می فرماید: إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ وَأُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِینَ؛ مگر کسى که دلى سلیم به سوى خدا بیاورد؛ و آن روز بهشت براى پرهیزگاران نزدیک مى‏ گردد.(شعراء، آیات 89 و 90)

از این آیات به دست می آید که انسان اگر بتواند قلب را سالم و سلیم از این دنیا به آخرت ببرد، به عنوان متقین به بهشت وارد می شود؛ زیرا نگذاشته است تا قلبش آلوده به پلیدی های دنیوی شود و گرفتار تغییرات منفی (رعد، آیه 11)، و مرض و بیماری(بقره، آیه 10) چون «رین»(مطففین، آیه 14)، «طبع»(نحل،آیه 108) و ختم(بقره، آیه 7) شود.

از نظر قرآن از ویژگی های حضرت ابراهیم(ع) این است که با قلب سلیم به پیشگاه خدا می رود: إِذْ جَاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ ؛ آنگاه که قلب سلیم به پیشگاه پروردگارش آورد. (84)

باید توجه داشت که جاء به معنای آمدن است که وقتی با «باء» متعدی می شود، به معنای آوردن است. پس شرط آن است که انسان قلب سلیم را به نزد خدا ببرد.

این بدان معنا خواهد بود که اعمال صالح به تنهایی مهم نیست، مگر آن که تاثیر در سلامت قلب داشته باشد؛ زیرا اعمال توزین نمی شوند، بلکه حقیقت آن ها که همان تاثیر بر سلامت قلب و افزایش درجه سلامت تا سطح «سلیم» به عنوان نهایت سلامت است، به اعمال صالح ارزش می دهد؛ چنان که اعمال طالح به سبب از میان بردن سلامت قلب سنجیده می شوند؛ زیرا آن چه در قیامت توزین می شود، قلب انسان است که متاثر از اعمال خوب و بد، درجه سلامت آن افزایش یا کاهش یافته است. بر این اساس، «ثَقُلَتْ مَوَازِینُهُ» سنگنی خود شخص است که به مربوط به سطح سلامت ابتدایی تا میانی تا غایی است؛ چنان که «خَفَّتْ مَوَازِینُهُ» هم همان قلب بیماردلان است که سبک و تهی و خالی از حق شده است.(مومنون، آیات 102 و 103)


  
  

انسان در شرایط بحرانی که جان خود یا عزیزانش در خطر باشد، قدرت تصمیم و عمل را ندارد؛ زیرا در شرایط سخت بحرانی، گاه می شود که تعقل از دست می رود و شخص در بحران نمی تواند درست فکر کند و تصمیم بگیرد و با عزم وارد میدان عمل شود؛ بلکه هماره شک در مقام اندیشه و تردید و ریب در مقام عمل در قلب او خجلان می کند و جولان می دهد.

شاید شما هم وقتی عصبانی و غضبناک هستید، از شدت عصبانیت و غضب ناتوان از اندیشه و عمل صحیح می شوید؛ از همین رو، گفته شده که در مقام عصبانیت و غضب تصمیم نگیرید. امیرمومنان امام علی(ع) می فرماید: «الغَضَبُ یفسِدُ الإِیمَانَ کمَا یفسِدُ الخَلُّ العَسَلَ؛ خشم، ایمان را تباه مى‏کند، همان‏گونه که سرکه عسل را.»( عیون أخبار الرضا علیه السلام، ج 1، ص 40) هم چنین می فرماید: الْغَضَبُ یُفْسِدُ الْأَلْبَابَ وَ یُبَعِّدُ مِنَ الصَّوَاب‏؛ غضب وخشم اندیشه ناب را فاسد و از صواب دور می سازد.( تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص 65، ح862)

به هر حال، انسان در شرایط عادی می تواند تصمیم های مناسبی را براساس تعقل و تفکر بگیرد و آن را در مقام عمل نیز به درستی انجام دهد؛ اما در شرایط سخت بحرانی شاید برای بسیاری سخت و دشوار باشد که فکر و عمل ایشان صحیح باشد.

از نظر قرآن دلهایی که گرفتار هواهای نفسانی است و در این ورطه سقوط کرده، گرفتار شک علمی و تردید عملی هستند و هرگز افکار و رفتاری صحیح بروز نمی دهند. این افراد وقتی بحران های عظیم قیامت و آتش دوزخ را می بینند، رفتاری پرشتاب و چشمانی خیره دارند که توان پلک زدن را از دست می دهند و دلهایشان از وحشت تهی و خالی می شود:وَأَفْئِدَتُهُمْ هَوَاءٌ.(ابراهیم، آیه 43)

اما از نظر قرآن، کسی که دل به عهد و عقد خدا بسته و تنها امیدش به خدا باشد، خدا همان طوری که به پیامبران وحی تشریعی و غیر تشریعی می فرستد، برای این اولیای خویش نیز وحی غیر تشریعی می فرستد که دلهایشان را فارغ البال می سازد به طوری که دیگر هیچ شک علمی و تردید عملی نداشته و هر آنچه وحی شده را با قاطعیت و استقامت انجام می دهند؛ چنان که مادر موسی(ع) به وحی الهی فرزند را به نیل می افکند، درحالی که دل از همه چیز فارغ می دارد؛ خدا می فرماید: وَأَوْحَیْنَا إِلَى أُمِّ مُوسَى أَنْ أَرْضِعِیهِ فَإِذَا خِفْتِ عَلَیْهِ فَأَلْقِیهِ فِی الْیَمِّ وَلَا تَخَافِی وَلَا تَحْزَنِی إِنَّا رَادُّوهُ إِلَیْکِ وَجَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِینَ....وَأَصْبَحَ فُؤَادُ أُمِّ مُوسَى فَارِغًا إِنْ کَادَتْ لَتُبْدِی بِهِ لَوْلَا أَنْ رَبَطْنَا عَلَى قَلْبِهَا لِتَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ؛ و به مادر موسى وحى کردیم که او را شیر ده و چون بر او بیمناک شدى او را در نیل بینداز و مترس و اندوه مدار که ما او را به تو بازمى‏ گردانیم و از [زمره] پیمبرانش قرار مى‏ دهیم ...و دل مادر موسى از هرچیزی فارغ بال شد اگر قلبش را استوار نساخته بودیم تا از ایمان‏ آورندگان باشد چیزى نمانده بود که آن راز را افشا کند.(قصص، آیات 7 و 10)

پس از آثار وحی آن است که انسان را به چنان علمی شهودی می رساند که هیچ شکی درآن نیست، و به چنان عملی می کشاند که هیچ تردیدی در آن را نمی یابد؛ این گونه است که جازم اندیشه و عازم در عمل وارد کار می شود؛ چرا که فارغ البال است و خدا دلش را ازهرگونه اندیشه نادرست رها ساخته است.

همین حالتی که برای مادر موسی(ع) به وحی شد، برای حضرت یوسف(ع) نیز شد تا جایی که به برهان وحی الهی، هیچ همتی در دل برای زنا نداشت: لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلَا أَنْ رَأَى بُرْهَانَ رَبِّهِ کَذَلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِینَ ؛ و در حقیقت آن زن با همت آهنگ وى کرد و یوسف نیز اگر برهان پروردگارش را ندیده بود با همت آهنگ او می کرد؛ چنین کردیم تا بدى و زشتکارى را از او بازگردانیم؛ چرا که او از بندگان مُخلَص ما بود.(یوسف، آیه 24)


  
  

از نظر آموزه های وحیانی قرآن، نبوت به معنای دسترسی به «أنباء» و اخبار مهم است که از طریق عادی تحصیل نمی شود.

هم چنین از نظر آموزه های وحیانی قرآن، نبوت غیر تشریعی اختصاصی به پیامبران ندارد؛ زیرا آن چه پیامبران را از دیگران جدا می سازد، انباء تشریعی است؛ زیرا خدا دو دسته «أنباء» برای انسان ها دارد؛ یکی همان خبرهایی است که ناظر به تشریع احکام است و خدا به عنوان شارع در قالب احکام پنج گانه حلال و حرام و مستحب و مباح حکم می کند؛ دیگری نیز خبرهایی است که اخباری نسبت به امور چون امور غیبی، مَلاحم، وقایع گذشته، آینده، بهشت، جهنم، اسمای حسنای الهی و مانند آنها است.

از نظر قرآن، نوع دوم از «أنباء» اختصاصی به پیامبران ندارد، و همان طوری که پیامبران دارای رسالت تشریعی از آنها به وحی الهی آگاه می شوند(آل عمران، آیه 44؛ یوسف، آیه 102؛ هود، آیه 49)، هم چنین دیگران از مومنان از جمله اولیای معصوم(ع) از آن به وحی الهی آگاه می شوند؛ چنان که مادر موسی(ع) به وحی الهی هم دانست چگونه عمل کند و هم دانست که فرزند به او بازگردانده  و پیامبری از پیامبران الهی می شود: وَأَوْحَیْنَا إِلَى أُمِّ مُوسَى أَنْ أَرْضِعِیهِ فَإِذَا خِفْتِ عَلَیْهِ فَأَلْقِیهِ فِی الْیَمِّ وَلَا تَخَافِی وَلَا تَحْزَنِی إِنَّا رَادُّوهُ إِلَیْکِ وَجَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِینَ ؛ و به مادر موسى وحى کردیم که او را شیر ده و چون بر او بیمناک شدى او را در نیل بینداز و مترس و اندوه مدار که ما او را به تو بازمى‏ گردانیم و از [زمره] پیمبرانش قرار مى‏ دهیم.(قصص، آیه 7)

از نظر قرآن، به افراد خاص از سوی خدا وحی فرستاده می شود تا چگونگی اعمال خیری را انجام دهند: وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأَوْحَیْنَا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلَاةِ وَإِیتَاءَ الزَّکَاةِ وَکَانُوا لَنَا عَابِدِینَ ؛ و آنان را پیشوایانى قرار دادیم که به فرمان ما هدایت می کردند و به ایشان انجام دادن کارهاى نیک و برپاداشتن نماز و دادن زکات را وحى کردیم و آنان پرستنده ما بودند.(انبیاء، آیه 73)

هم چنین خدا می فرماید که نوعی دیگر از وحی است که موجب آرامش روانی انسان است: إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلَائِکَةُ أَلَّا تَخَافُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ ؛ در حقیقت کسانى که گفتند پروردگار ما خداست‏ سپس ایستادگى کردند فرشتگان بر آنان فرود مى ‏آیند و مى‏ گویند: هان بیم مدارید و غمین مباشید! و به بهشتى که وعده یافته بودید شاد باشید.(فصلت، آیه 30)

از نظر قرآن مراتب نازل تری از وحی است که به جانورانی چون زنبور عسل(نحل، آیه 68) و حتی جمادات چون زمین (زلزال، آیه 5) نازل می شود.

به هر حال، وحی غیر تشریعی اختصاص به پیامبران ندارد، بلکه همگان از آن می توانند بهره مند شوند؛ هر چند که وحی الهی نسبت به اخبار غیبی و از گذشته و آینده مخصوص اولیای خاص چون امامان معصوم(ع) خواهد بود.


  
  

از نظر آموزه های وحیانی قرآن، سه بزنگاه است که انسان اگر در آن سلامت بماند، از بلا رسته است؛ این سه بزنگاه عبارتند از : سلامت هنگامه تولد، مرگ و رستاخیز. خدا درباره حضرت یحیی (ع) می فرماید: وَسَلَامٌ عَلَیْهِ یَوْمَ وُلِدَ وَیَوْمَ یَمُوتُ وَیَوْمَ یُبْعَثُ حَیًّا ؛و سلام بر او روزى که زاده شد و روزى که مى‏ میرد و روزی که زنده برانگیخته مى ‏شود.(مریم، آیه 15)

حضرت عیسی(ع) این کلمه الهی(نساء، آیه 171) و قول الحق (مریم، آیه 34) نیز می فرماید:وَالسَّلَامُ عَلَیَّ یَوْمَ وُلِدْتُ وَیَوْمَ أَمُوتُ وَیَوْمَ أُبْعَثُ حَیًّا ؛ و سلام بر من روزى که زاده شدم و روزى که مى‏ میرم و روزى که زنده برانگیخته مى ‏شوم.(مریم، آیه 33)

از نظر آموزه های وحیانی قرآن، کسی که با قلب سلیم و کارهایی با قلب سلیم بیاید در قیامت و رستاخیز رستگار است(صافات، آیه 84؛ شعراء، آیات 89 و 90)؛ زیرا چنین شخصی توانسته است، سالم با نام الهی سلام (حشر، آیه 23) خودش را به پایان خط برساند.

شکی نیست که انسان اگر در هنگام تولد از نظر تن و روان سالم نباشد، در طول زندگی با مشکل مواجه می شود و نمی تواند به سلامت به بزنگاه دوم یعنی مرگ و سوم یعنی رستاخیز وارد شود.

هم چنین شکی نیست که این سلامت در هنگام مرگ برای انتقال به نشئه دیگر از یعنی عالم برزخ نیز لازم است.(مومنون، آیات 99 و 100) البته در این بزنگاه آن چه نیاز است، سلامت جسم و تن نیست، بلکه مراد سلامت روان و نفس است؛ زیرا تنها نفس انسانی با توفی الهی (زمر، آیه 42) به عالم برزخ می رود و تن به عنوان جسد در دنیا می ماند و می پوسد و از میان می رود. پس سلامت نفس نقش اساسی در زمان مرگ دارد که انسان سالم با نام سلام الهی بمیرد و به جهانی دیگر برود.

به نظر می رسد کسی که سالم از دنیا رفت و نفس او سالم از هر گونه شرک و عمل طالح باشد، رستگار شده است؛ اما به نظر می رسد که سلامت در رستاخیز نیز مهم است؛ زیرا خدا این بزنگاه را نیز مطرح می کند. پس تنها سلامت در هنگامه مرگ کفایت نمی کند؛ یعنی لازم است، ولی کافی نیست؛ زیرا لازم است تا انسان در عالم برزخ نیز سالم بماند و در رستاخیز سالم بر انگیخته شود.

در چرایی ضرورت سلامت در رستاخیز می بایست به این نکته توجه داد که از نظر آموزه های وحیانی قرآن، دو چیز در هنگامه رستاخیز محاسبه می شود: اعمال پیش فرستاده و اعمال پس فرستاده ؛ چنانکه خدا می فرماید:عَلِمَتْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ وَأَخَّرَتْ ؛ هر نفسى آنچه را پیش فرستاده و بازپس گذاشته بداند.(انفطار، آیه 5)

از نظر آموزه های قرآنی، تقدیمی ها همان اعمالی است انسان در طول زندگی انجام می دهد؛ اما تاخیری ها همان آثاری است که برای اعمال انسانی است؛ زیرا هر انسانی باقیات صالحات یا باقیات طالحات دارد که در ترازوی اعمال او گذاشته می شود؛ خدا می فرماید: نَّا نَحْنُ نُحْیِی الْمَوْتَى وَنَکْتُبُ مَا قَدَّمُوا وَآثَارَهُمْ وَکُلَّ شَیْءٍ أَحْصَیْنَاهُ فِی إِمَامٍ مُبِینٍ ؛آرى ماییم که مردگان را زنده مى‏ سازیم و آنچه را از پیش فرستاده‏ اند با آثار اعمالشان درج مى ‏کنیم؛ و هر چیزى را در کارنامه‏ اى روشن برشمرده‏ ایم.(یس، آیه 12)

پس انسان ممکن است در هنگام مرگ به سلامت از دنیا برود ولی پس از مرگ براساس سنتهایی که به جا گذاشته و یا باقیات طالحاتی که گذاشته، گرفتار لعن و نفرین مردم شود، و نتواند به سلامت از برزخ به عالم رستاخیز وارد شود؛ زیرا این آثاری که مورد محاسبه در قیامت قرار می گیرد، تنها تقدیمی ها نیست، بلکه تاخیری ها یعنی همان آثار است.

به عنوان نمونه کسی به سلامت از دنیا رفت و پرونده ای سالم داشت؛ اما مطلبی را نوشته بود که پس از آن موجب گمراهی عده ای شد. این گونه است که سلامت در برزخ را از دست می دهد و در رستاخیز ناسالم وارد می شود. باقیات صالحات همان طوری که ناسالم در برزخ را سالم می کند و در رستاخیز موجب می شود تا سالم برانگیخته شود، باقیات طالحات موجب می شود تا سالم در عالم برزخ ناسالم شود و ناسالم در رستاخیز برانگیخته شود. ازهمین روست که در قرآن سلامت در سه بزنگاه شرط شده است.


  
  

از نظر آموزه های وحیانی قرآن، نزدیک ترین حالت بنده به خدا همان حالت سجده است:وَاسْجُدْ وَاقْتَرِبْ؛ و سجده کن و نزدیک شو!(علق، آیه 19)

در روایات و احادیث آمده است؛ چنان که رسول الله (ص) می فرماید: أَقْرَبُ‏ مَا یَکُونُ‏ الْعَبْدُ مِنَ‏ اللَّهِ‏ إِذَا کَانَ‏ سَاجِداً ؛ نزدیک‌ترین حالت بنده به خداوند، زمانى است که وی در سجده باشد.(بحار الانوار، ج 82، ص 161 ) راوی می‌گوید شنیدم که امام رضا(ع) می‌فرمود:أقرب ما یکون العبد من الله عز و جل و هو ساجد؛  نزدیک‌ترین زمان بنده به خداوند، زمانی است که او در حال سجده باشد.(تفسیر نور الثقلین، حویزی، ج ‏5، ص 611)

سجده بنده در برابر خدا اختصاص به انسان ندارد، بلکه همه هستی سجده می کنند: وَلِلَّهِ یَسْجُدُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ.(نحل، آیه 50؛ و نیز : حج، آیه 18؛ رعد، آیه 18)

در روایات از کثرت و طول سجده سخن به میان آمده است؛ کثرت عددی سجده در کمیت منفصل آن است، چنان که طول سجده ناظر به کمیت متصل زمانی آن است.

امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمودند: «اَطیلُوا السُّجُودَ فَما مِنْ عَمَلٍ اَشَدَّ عَلى اِبْلِیسَ مِنْ اَنْ یَرى اِبْنِ آدَم ساجِداً لِاَنَّهُ اُمِرَ بِالسُّجُود فَعَصى؛ سجده را طول دهید؛ زیرا هیچ چیز براى ابلیس سخت تر و ناخوشایندتر از این نیست که فرزند آدم را در حال سجده ببیند؛ چرا که به او فرمان سجده کردن داده شد، اما سرپیچى کرد».

امام صادق (علیه السلام) فرمود: «إنّ العَبدَ إذا أطالَ السُّجودَ حیثُ لایَراهُ أحَدٌ، قالَ الشیطانُ: وا وَیلاه! أطاعُوا و عَصَیتُ و سَجَدُوا و أبَیتُ؛ هرگاه بنده در جایى که کسى او را نمى بیند، سجده را طول دهد. شیطان گوید: واویلا! آنان فرمان بردند و من نا فرمانى کردم و سجده کردند و من نکردم».(بحارالانوار، ج 85، ص 163)

حضرت در ضمن خطبه شعبانیه فرمود: پُشتهای شما از بار گناه سنگین شده است. آنها را با سجده های طولانی سبک کنید.(همان، ج82، ص162)

مردی به رسول خدا (سلام‏ الله علیه) عرض کرد: دعا کنید که خدا مرا به بهشت برد. حضرت فرمود: «أعنّى بکثرة السجود» من دعا می‏ کنم لیکن تو مرا با سجده‏ های زیاد و طولانی کمک کن تا دعای من مستجاب شود.(حکمت عبادات،حضرت آیت الله جوادی آملی، ص 106.)

در روایت است : إنَّ قَوماً أَتَوا رسولَ اللهِ صلى الله علیه و آله فقالوا: یا رسولَ اللهِ، اضْمَن لَنا عَلى رَبِّکَ الجَنَّةَ. فقالَ: عَلى أَن تُعِینُونِی بِطُولِ السُّجودِ؛گروهى نزد پیامبر خدا صلى الله علیه و آله آمدند و گفتند : اى پیامبر خدا ! بهشت را برایمان نزد پروردگارت ضمانت کن». حضرت فرمود: «به شرط آن که شما نیز با سجده طولانى، مرا کمک کنید».

مردى خدمت پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله) رسیده گفت مرا دستورى بیاموز که ... خداوند مرا با شما محشور نماید. حضرت فرمود: ... اگر بخواهى خدا تو را با من محشور نماید باید سجده ات را طولانى کنى در پیشگاه پروردگار قهار.( منتخب میزان الحکمة، ص 264.)

امام صادق(علیه السلام) می فرماید: «جاءَ رَجُلٌ اِلی رَسولِ الله(ص) فَقالَ یا رَسولَ الله کَثُرَت ذُنوبی وَ ضَعُفَ عَمَلی فَقالَ رَسولَ الله اَکثِرِ السُجود فَاِنَّهُ یَحُطُ الذُنوبَ کَما تَحُطُ الریحُ وَرَقَ الشَجَر ، مردی آمد خدمت پیغمبر و گفت: آقا من گناهانم زیاد است و عملم هم خیلی ضعیف است. حضرت فرمود: زیاد سجده کن. سجده گناهان را می ریزد، همانطور که باد برگ درختان را می ریزد».

این واژه اکثر در روایات می تواند ناظر به کمیت عددی و  زمانی آن باشد؛ اما پرسش این است که کثرت  نظر کیفیت چگونه تحقق می یابد؛ چه مقدار در سجده بودن و ذکر گفتن به معنای طول سجده است؟

به نظر می رسد که عدد هفتاد از مصادیق تحقق ذکر کثیر است که خدا در قرآن می فرماید: یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اذْکُرُوا اللَّهَ ذِکْرًا کَثِیرًا؛ ای کسانی که ایمان آورده اید خدا را بسیار در ذکر خویش یاد کنید(احزاب، آیه 41)؛ زیرا عدد هفتاد در آیات قرآنی به گونه ای به کار رفته که می توان کثرت را از آن استنباط کرد؛ چنان که درباره استغفار برای کافران می فرماید: اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لَا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِینَ مَرَّةً فَلَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ؛چه براى آنان آمرزش بخواهى یا برایشان آمرزش نخواهى [یکسان است‏ حتى] اگر هفتاد بار برایشان آمرزش طلب کنى هرگز خدا آنان را نخواهد آمرزید.(توبه، آیه 80) هم چنین حضرت موسی(ع) هفتاد نفر از بزرگان قوم را برای میقات با خدا برگزید که کثرت را بیان کند.(اعراف، آیه 155)

در روایات بسیاری روی عدد هفتاد برای اذکار تاکید شده است که در مفاتیح می توان آن ها را یافت. البته تا صد نیز بیان شده است؛ اما باید گفت که کثرت با هفتاد تحقق می یابد؛ هر چندکه زیاده بر آن گفتن مشکلی ندارد.

هم چنین از آیاتی که تحقق طول را با کثرت عددی هفتاد تایید می کند، طول هفتاد ذراعی زنجیر دوزخیان است؛ چنان که خدا می فرماید:ثُمَّ فِی سِلْسِلَةٍ ذَرْعُهَا سَبْعُونَ ذِرَاعًا فَاسْلُکُوهُ ؛ پس در زنجیرى که درازى آن هفتاد گز است، وى را در بند کشید!(الحاقه، آیه 32)

به نظر می رسد که با کثرت عددی هفتاد در ذکر می توان کثرت زمانی را به دست آورد و سجده را طولانی کرد. بر این اساس، گفتن هفتاد بار «سبحان الله» طول سجده را تحقق می بخشد چنان که موجب تحقق کثرت عددی است.

البته اعداد دیگر نزدیک به این نیز گفته شده است؛ چنان که سبط بن جوزى صاحب تذکره خواص الأمة مى گوید: " یحیى بن هرثمه (فرمانده عملیات نظامى) گوید: چند روز پس از انتقال امام هادى (علیه السلام) به سامراء، متوکل مریض شد و در حال مرض نذر کرد ، اگر از آن مرض شفا پیدا نماید دراهم کثیره تصدق نماید. پس از چند روزى شفا یافت، او از فقهاء شهر پرسید که وى چه مقدار باید تصدق نماید ، تا وفا به نذر خویش کرده باشد؟ و با چه مبلغى نذر او اداء مى گردد؟ هیچ کدام از فقهاء شهر ، پاسخ قاطعى ندادند ، و مبلغ آن را معین نمایند متوکل ، فردى را به حضور امام هادى (علیه السلام) روانه ساخت تا مسألة را مطرح سازد امام (علیه السلام) پاسخ دادند:" اگر هشتاد و سه درهم، تصدق نماید وفاء به نذر خویش نموده است". هنگامى که از علت این حکم پرسیده شد، امام (علیه السلام) در پاسخ به آیه قرآن استناد فرمودند ، جایى که خداوند متعال، تأییدات خود را در جنگهاى اسلامى نسبت به پیامبر ( صلى الله علیه وآله ) مؤمنان صدر اسلام، با وصف " کثیر " توصیف مى کند و مى فرماید:  ولقد نصرکم الله فی مواطن کثیرة و یوم حنین.(توبه، آیه 25)

البته عدد صد هم برای کثرت گفته اند؛ چنان محمّد بن مسلم از امام باقر علیه السلام روایت کرده است که ایشان فرمود: «تَسْبِیحُ فاطِمَةَ علیهاالسلام مِنْ ذِکرِ اللَّهِ الْکثِیرِ الَّذِى قال اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ «فَاذْکرُونِى أَذْکرْکمْ»؛ تسبیح فاطمه (س) از مصادیق ذکر کثیر الهی است که خدا فرموده است: مرا یاد کنید تا شما را یاد کنم(وسائل الشیعه، ج 6، ص 441) می دانیم که مجموعه ذکر فاطمی(س) صد ذکر است.

ه سند معتبر از حضرت رضا علیه السّلام روایت شده: اگر می خواهى صد مرتبه (شُکراً شُکراً) بگو  و اگر مى‏خواهى صد مرتبه (عَفْواً عَفْواً) بگو!

البته ممکن است که معصوم(ع) فراتر از عدد هفتاد تا صد نیز بگوید، اما آن طولانی تر کردن سجده است. حفص بن غیاث مى‏گوید: روزى امام صادق علیه السلام را در کنار درخت خرمایى دیدم، در آنجا وضو گرفت و مشغول نماز شد و به سجده رفت شمرده، پانصد بار در سجده گفت: «سبحان اللّه» سپس بر تنه آن درخت تکیه داد و به راز و نیاز و مناجات با خدا پرداخت.( بحارالانوار، ج 47، ص 37)

به هر حال، کثرت عددی و زمانی با ذکر هفتاد تا صد سبحان الله تحقق می یابد؛ و بیش تر از آن از مصادیق طولانی تر کردن سجده است.


  
  

از نظر قرآن، وقتی انسان در استقامت ایمانی باشد، همه هستی در تسخیر او خواهد بود و برای خدمت به او آماده می شوند. از جمله این خدمتگزاران می توان فرشتگان اشاره کرد که آنان بر او نازل می شوند و مهم ترین کاری را که انجام می دهند، تاثیرگذاری بر نفس او است تا به آرامش و اطمینان مطلق برسد و از هر گونه اندوه وحزن نسبت به گذشته و خوف از آینده رهایی یابند؛ خدا می فرماید: إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلَائِکَةُ أَلَّا تَخَافُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ؛در حقیقت کسانى که گفتند پروردگار ما خداست‏ سپس ایستادگى کردند فرشتگان بر آنان فرود مى ‏آیند و مى‏ گویند: هان بیم مدارید و غمین مباشید و به بهشتى که وعده یافته بودید شاد باشید.(فصلت، آیه 30)

از نظر قرآن اهل استقامت ایمانی، تحت ولایت مستقیم قرار می گیرند و در دنیا و آخرت از مواهب خاص الهی بهره مند می شوند:نَحْنُ أَوْلِیَاؤُکُمْ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَفِی الْآخِرَةِ وَلَکُمْ فِیهَا مَا تَشْتَهِی أَنْفُسُکُمْ وَلَکُمْ فِیهَا مَا تَدَّعُونَ نُزُلًا مِنْ غَفُورٍ رَحِیمٍ ؛ در زندگى دنیا و در آخرت ما اولیاء شماییم و هر چه دلهایتان بخواهد در بهشت براى شماست؛ و هر چه خواستار باشید در آنجا خواهید داشت؛ روزى آماده‏ اى از سوى آمرزنده مهربان است.(فصلت، آیات 31 و 32)

از آثار این ولایت می توان به این اشاره کرد که خدا آنان را امامان هدایت قرار می دهد و هم چنین به آنان وحی غیر تشریعی می فرستد تا کارها را چنان انجام دهند که خیر مطلق باشد: وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأَوْحَیْنَا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلَاةِ وَإِیتَاءَ الزَّکَاةِ وَکَانُوا لَنَا عَابِدِینَ ؛ و آنان را پیشوایانى قرار دادیم که به فرمان ما هدایت می کردند و به ایشان انجام دادن کارهاى خیرات نیک و برپاداشتن نماز و دادن زکات را وحى کردیم و آنان پرستنده ما بودند.(انبیاء، آیه 73)


  
  

در روزهایی که سلمان در حال مرگ بود،اصبغ بن نباته به دیدارش رفت.
سلمان رو به اصبغ کرد وگفت:«رسول خدا(ص) به من فرموده بود که وقتی مرگت نزدیک شود،هر مرده ای با تو صحبت خواهد کرد.اکنون دوست دارم بدانم،زمان مرگم رسیده است،یا نه».
برو تختی بیاور، رویش آنچه برای مردگان میاندازند،بینداز و همراه چهار تن مرا به قبرستان ببر.
اصبغ شتابان رفت به همراه چند نفر تختی آورد. آنها سلمان را روی آن گذاشته،به سوی قبرستان مدائن بردند.
در آن لحظه سلمان با صدای بلند به مرده هاسلام کرد،ولی پاسخی نشنید.
او دوباره با الفاظ ویژه ای سلام کرد و سپس گفت:شما را به خداوند عزیز و پیامبریش سوگند میدهم که یک نفر پاسخ دهد!من سلمان فارسی،آزاد کرده رسول خدا (ص) هستم.ایشان به من فرمودند که وقت مردنت هر مرده ای با تو سخن میگوید، حال میخواهم بدانم وقت مرگم رسیده است یا نه.
ناگهان از قبری صدایی برخاست که به سلمان سلام میکرد.سلمان پرسید:ایا با گذشت خداوند از اهل بهشت شدهای یا با عدل او از اهل دوزخ؟مرده پاسخ داد:ای سلمان،من از کسانی هستم که با رحمت خداوند به بهشت داخل شدهام.
سلمان گفت:ای بنده خدا،مرگ را برای من توصیف کن.
مرده گفت:به خدا سوگند ،بریده شدن با قیچی و پاره شدن با ارّه برای من از سختی و شدتی که زمان مرگ به من وارد شد،آسانتر است .من از کسانی بودم که در دنیا کارهای خوب و واجبات الهی را انجام میدادم،قرآن را میخواندم،به پدر و مادرم بسیار نیکی واز کارهای حرام دوری میکردم،هرگز به کسی ظلم نمیکردم و شب و روز در طلب حلال بودم،یک باره برای چند روز ناخوش شدم تا آن که مهلتم در دنیا به پایان رسید.شخصی درشت هیکل و بد قیافه به کنارم آمد و چشم و گوش و زبانم را ناتوان کرد.
به آن شخص گفتم:تو کیستی؟پاسخ داد:من فرشته مرگ هستم.
در همان حال دو نفر زیبارو چپ و راست من نشستند و پس ازسلام گفتند:
ما همان دو فرشته ای هستیم که با تو در دنیا بودیم و اعمال خوب و بدت را مینوشتیم.این نامه عمل توست!از دیدن نامه خوبیها شادمان شدم و با نگریستن به نامه; بدیهایم گریستم.
آنها مرا به خیر و نیکی بشارت دادند.
سپس فرشته مرگ روح را از بدنم جداکرد. چه جذبههایی که در شدت و سختی مانند این بود که در هر دفعه از آسمان به زمین افکنده میشوم!همین گونه ادامه داد تا آن که روح به سینهام رسید.سپس به من اشارهای کردکه اگر آن را به کوههای دنیا کرده بود،نابود میشدند.به این طریق،روح را از بینیم خارج ساخت.در آن زمان ناله و فریاد اهل و عیال و دوستان بلند شد.وقتی فریاد و ناله آنان در مرگ من زیاد شد،فرشته مرگ با خشم رو به آنان کرد و گفت:
ای مردم،گریه شما برای چیست؟به خدا سوگند ما به او ظلم نکردهایم تا شما از آن شکایت کنید و به او تعدی ننمودهایم که شما بر او گریه کنید.ما و شما بندگان خدای یگانهایم.شما هم اگر چنین دستوری نسبت به ما داشتید،آن را انجام میدادید.ما جان او را نگرفتیم تا آن که روزی و مدت ماندنش در دنیا به پایان رسید و به سوی خداوند کریمی که نسبت به او هر چه بخواهد،حکم می کند،بازگشت نمود .او بر هر کاری قادر و تواناست.اگر صبر پیشه کنید،پاداش داده می شوید و اگر جزع کنید،دچار معصیت شده اید.
سپس ملک الموت رفت و من هم با او بودم.فرشتهای آمد و من را از او گرفت،با لباسی از حریر پوشاند و در کمتر از چشم بر هم زدنی به محضر ربوبی برد.
حضرت حق از نماز و روزه در ماه رمضان ،حج بیت الله الحرام ،قرا ئت قرآن، زکات و صدقات و سایر اوقات و ایام،اطاعت از والدین ،قتل نفس محترمه به غیر حق و خوردن مال یتیم و مظالم بندگان و تهجّد (در وقت خواب مردم) و امثال آن سؤال فرمود.
بعد از آ ن ،امر فرمود روح مرا به زمین باز گردانند.غسّال نزد من آمد و مرا غسل داد.روح من به او گفت:ای بنده خدا، این بدن ضعیف است،با آن مدارا کن.
ولی او حرفهایم را نمی شنید.
به خدا قسم،اگر غسّال ناله مرده را هنگام غسل میشنید، دیگر کسی را غسل نمیداد.
پس از غسل ،خانواده و همسایگان و دوستانم را صدا زد و گفت: بیایید با او وداع کنید.
آنها پس از وداع،مرا بر تختی چوبین گذاشته، از روی زمین برداشتند.روحم به آنانگفت:ای اهل و عیال من، دنیا شما را فریب ندهد،چنانکه مرا فریب داد.همت من مالی بود که از حلال و غیر حلال جمع کردم و آن را برای شما گذاشتم تا آن را به گوارایی و سلامت بخورید،پس بترسید و از من عبرت بگیرید!
سرانجام جسدم را روی زمین گذاشتند و پس از خواندن «نماز میت» به سوی قبر بردند و در آن نهادند.
ای سلمان،ای بنده خدا،بدان که در آن لحظه دیدم از آسمان به زمین در لحد خویش سقوط کردم.وقتی با خاک گور را پوشاندند و همگی مرا تنها گذاشته،از قبرستان خارج شدند،گریستم و از سختی قبر و تنگی و فشارِ آن صدمهها دیدم.گفتم: ای کاش به دنیا باز میگشتم وعمل صالحی برای امروز خود انجام میدادم .در آن حال ،شنیدم از گوشه قبر کسی این گونه به من پاسخم داد:)…کلّا إنّها کلمة هو قائلها و من ورائهم برزخ الی یوم یبعثون) (سوره مؤمنون،ایه100). بازگشت تو به دنیا محال است و تمنّای مراجعت، کلمهای است که تو گوینده آن هستی و از این پس عالم برزخ است تا روزی که مبعوث شوی!
به او گفتم:ای کسی که با من سخن میگویی و صحبت میکنی، کیستی؟
گفت:من «منبّه» هستم؛فرشتهای که خداوند عز و جل بر همه مخلوقاتش موکّل کرده تا آنان را بعد از مرگشان متنبه سازد که در حضور خداوند عز وجل کارهایشان را بنویسند. حال اعمالت را بنویس.
گفتم:آنها را شمارش نکردهام.
پاسخ داد:مگر سخن پروردگارت را نشنیدهای که فرموده است:)…احصاه الله ونسوه…)؛خداوند آنها را حساب کرده و مردم فراموش نمودهاند. (سوره مجادله،ایه6)
بنویس من بر تو املا می کنم!
سپس آنچه را در دنیا انجام داده بودم ،بر من املا کرد.هیچ عمل صغیره و کبیرهای باقی نماند،مگر این که آن را به من بازگفت. همچنان که خداوند متعال فرموده است:)…ویقولون یا ویلتنا مال هذا الکتاب لا یغادر صغیرة ولا کبیرة الا احصاها و وجدوا ما عملوا حاضراً و لا یظلم ربّک احد)؛مجرمان میگویند:ای وای بر ما،این چه نامهای است که هیچ کار کوچک و بزرگی را فرو نگذاشته،جز آن که همه را به شمارش در آورده است؛و آنچه را انجام داده اند،حاضر یابند و پروردگار تو به هیچکس ظلم نمیکند.(سوره کهف، ایه 49)
بعد او نامه اعمالم را به گردنم انداخت،گویی تمامی کوههای دنیا را به گردنم انداخته بودند.
پرسیدم:ای منبّه،چرا چنین کردی؟
پاسخ داد:مگر فرمایش پروردگارت را نشنیدهای:)وکلّ انسان الزمناه طائره فی عنقه و نخرج له یوم القیامة کتاباً یلقاه منشوراً .إقرأ کتابک کفی بنفسک الیوم علیک حسیب)؛ و کارنامه هر انسانی را به گردن او میاندازیم و روز قیامت برای او نامهای را بیرون آوریم که آن را گشوده شده میبیند.[به او گفته میشود] نامهات را بخوان،کافی است که امروز خود حسابرس خویش باشی.(سوره إسرا،ایه 14 -13)
وقتی منبّه رفت وتنها شدم ،بر خود گریستم و حسرت خوردم که کاش در دنیا به نیکی رفتار کرده بودم تا در نامه اعمالم هیچ گناه و شری نوشته نمی شد!
در همین افکار بودم که ناگهان دیدم،فرشتهای مهیب به نام «منکر» نزد من آمد وگفت:ای بنده خدا به من بگو پروردگارت کیست؛ دینت چیست؛پیامبرت چه کسی است ؛به چه پایبند بودی و در دار دنیا چه عقیدهای داشتی؟
از ترسی که از دیدن او و نحوه سؤالاتش به من دست داد ،زبانم بند آمد،در کار خویش متحیر شدم و ندانستم چه بگویم،اما رحمتی از سوی حق مرا فرا گرفت که قلبم را از ضعف و سستی نگاه داشت و در پی آن زبانم گشوده شد.بنابراین پاسخ دادم:ای بنده خدا،چرا مرا میترسانی،حال آنکه من پاسخ پرسشهایت را میدانم. گواهی میدهم که معبودی جز «الله» نیست و «محمد» فرستاده خدا و پیامبرم ؛اسلام ،دینم؛قرآن کتابم؛کعبه، قبلهام و علی امامم میباشد و بعد از او فرزندانش پیشوایانم و مؤمنان برادران من هستند.مردن،سؤال،صراط،بهشت وجهنّم حق است و تردیدی نیست که قیامت برپا میشود و خداوند اجساد مردگان را در قبرها زنده و محشور می نماید.این قول و اعتقادم می باشد و با همان،پروردگارم را در معاد و روز قیامت ملاقات میکنم.
منکر گفت:ای بنده خدا،به تو بشارت میدهم که به سلامتی،از من نجات پیدا کردی،پس مثل عروسان بخواب!
این را گفت و رفت و «نکیر» آمد او هم همان سؤالها را از من پرسید و من همان جوابها را دادم.
او،دری از بالای سرم به سوی بهشت و دری نیز از پایین پایم به سوی آتش گشود و گفت:ای بنده خدا،به بهشت و نعمتهایی که از آن به تو تعلق میگیرد، بنگرو به آتش جهنّم که از آن رهایی یافتی،نگاه کن!
جهنم را طوری دیدم که نمیتوان آن را توصیف کرد، مگر همانطور که توصیف شده است.
پس به من گفت:اگر تو مؤمن نمی شدی و رحمت خداوند شامل حالت نمیشد، این جای تو بود.
آنگاه دری را که از طرف پایم باز شده بود،بست و دری را که از بالای سرم به سوی بهشت باز شده بود، باز گذارد و نسیم و نعیم آن به سوی من آمد و لحدم را تا جایی که چشم کار میکرد،فراخ نمود و برای من چرا غی که پر نورتر از خورشید بود، روشن کرد و رفت.
آری!این احوال من است و به خدا که تلخی مرگ تا روز قیامت در کامم میباشد.پس ای سؤال کننده،آگاه باش و بترس از احوالی که نسبت به آنها با خبرت نمودم.آنچه باز گفتم،رفتاری بود که با مؤمن صالح نمودند،اما در مورد غیر صالح بسیار خطرناک و وحشتناک است…
اصبغ میگوید:پس از سخنان مرده،ما به دستور سلمان او را روی زمین به جایی تکیه دادیم.
سلمان سرش را به سوی آسمان گرفت،شهادتین گفت و از دنیا رفت.


  
  

از نظر آموزه های وحیانی قرآن، نامه اعمال یا به تعبیر قرآنی کتاب اعمال، یک کتاب و نوشته درونی است که از درون هر شخصی بیرون انداخته می شود و به شکل «منشور» نشر می یابد؛ خدا می فرماید: وَکُلَّ إِنْسَانٍ أَلْزَمْنَاهُ طَائِرَهُ فِی عُنُقِهِ وَنُخْرِجُ لَهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ کِتَابًا یَلْقَاهُ مَنْشُورًا ؛ اقْرَأْ کِتَابَکَ کَفَى بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسِیبًا؛ و کارنامه و سرنوشت هر انسانى را به گردن او بسته‏ ایم؛ و روز قیامت بیرون مى ‏آوریم براى او نامه‏ اى ملاقات می کند و مى ‏بیند که آن را گشاده و نشر کرده ایم. نامه‏ ات را بخوان! کافى است که امروز خودت حسابرس خود باشى.(اسراء، آیات 13 و 14)

علت این که انسان با نامه اعمالی که از درونش استخراج شده و بر گردنش آویخته ملاقات می کند، این است که هر کسی با اعمالش را با خود به قیامت می برد و این گونه نیست که چیزی از بیرون با او همراه شود و به عنوان نامه اعمال در دستش قرار گیرد؛ زیرا خدا می فرماید: مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ...؛ هر کسی حسنه ای را با خود بیاورد، پس برایش چنین و چنان است(انعام، آیه 160؛ نمل، آیه 89؛ قصص، آیه 84)؛ یا می فرماید: مَن جَاءَ بِالسَّیِّئَةِ فَلَهُ ...؛ هر کسی زشتی و سیئه ای بیاورد پس چنان و چنان است.(قصص، آیه 84؛ نمل، آیه 160)

پس هر کسی با نامه اعمالی که جزو شخصیت و شاکله وجودی اوست در قیامت وارد می شود و نامه از درون انسان بیرون آورده و بر خودش عرضه می شود و از خودش می خواهند تا درباره اعمالش قضاوت کند و به محاسبه بپردازد و ارزش گذاری کند. خود شخص وقتی اعمالش را بر معیار الهی «حق» توزین می کند در می یابد در کدام طرف قرار می گیرد: بهشت یا دوزخ.


  
  

از نظر آموزه های وحیانی قرآن، پیامبران مامور به ابلاغ رسالات الهی هستند:أُبَلِّغُکُمْ رِسَالَاتِ رَبِّی؛ من رسالات پروردگارم را مکرر و محکم ابلاغ می کنم.(اعراف، آیه 67)

ابلاغ از ریشه بلغ به معنای رسایی و رساندن کامل و بی عیب و نقص است. سخن بلیغ، سخن رسایی است که هیچ کم و کاستی ندارد و محتوا را در بهترین و ساده ترین و سالم ترین حالت منتقل می کند.

پیامبران در این راه ابلاغ و تبلیغ جز از خدا ترس علمی ندارند: الَّذِینَ یُبَلِّغُونَ رِسَالَاتِ اللَّهِ وَیَخْشَوْنَهُ وَلَا یَخْشَوْنَ أَحَدًا إِلَّا اللَّهَ وَکَفَى بِاللَّهِ حَسِیبًا ؛ همان کسانى که پیامهاى خدا را ابلاغ مى کنند و از او خشیت داشته و عالمانه مى‏ ترسند و از هیچ کس جز خدا خشیت و بیم ندارند و خدا براى حسابرسى کفایت مى ‏کند.(احزاب، آیه 39)

اما از نظر قرآن، تنها این شرط کفایت نمی کند، بلکه در ابلاغ رسالت شرط مهم آن است که گیرنده پیام، پیام را به درستی بتواند بگیرد و بفهمد. پس پیام باید در سطحی باشد که او توانایی فهم آن را داشته باشد. از همین روست که پیامبران به اشکال گوناگون این کار را انجام می دهند؛ زیرا سطح فهم مردم متفاوت است و پیامبران موظف و مکلف هستند تا به قدر عقول مردمان با آنان سخن گویند: إنَّا مَعَاشِرَ الانْبِیَآءِ أُمِرْنَا أَنْ نُکَلِّمَ النَّاسَ عَلَی‌ قَدْرِ عُقُولِهِمْ؛ به راستی ما گروه پیامبران مامور هستیم تا با مردم به اندازه عقلشان با ایشان سخن بگوییم.(تحف العقول، ج1 ، ص37)

بر همین اساس، خدا به اشکال گوناگون پیام خویش را تصریف و تمثیل کرد(انعام، آیه 105؛ عنکبوت، آیه 43) تا قابل درک برای همگان باشد؛ هم چنین برای این مقصود از ابزارها و شیوه های گوناگون استفاده کرد. به عنوان نمونه خدا می فرماید: ادْعُ إِلَى سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِیلِهِ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ ؛با حکمت و اندرز نیکو به راه پروردگارت دعوت کن و با آنان به شیوه‏ اى که نیکوتر است مجادله نماى. در حقیقت پروردگار تو به حال کسى که از راه او منحرف شده داناتر و او به حال راه‏یافتگان نیز داناتر است.(نحل، آیه 125)

از نظر قرآن، پیام الهی می بایست به گونه ای تبلیغ شود و به مخاطب و گیرنده پیام برسد که آن پیام در «نفس» ایشان موثر باشد. خدا می فرماید: عِظْهُمْ وَقُلْ لَهُمْ فِی أَنْفُسِهِمْ قَوْلًا بَلِیغًا؛ آنان را موعظه کن و  با آنها سخنى رسا و بلیغی که در دلشان مؤثر افتد، بگوى!(نساء، آیه 63)

پس تبلیغ حقیقی زمانی انجام می شود که پیام طوری بیان و رسانده شود که در نفس مخاطب تاثیر بگذارد؛ زیرا چنین تبلیغ و ابلاغی همان ابلاغ بلیغ و رسا و بالغ است که مقصود خدا از پیامبری و پیام رسانی است.


  
  

از نظر قرآن، انسان هنگام مرگ و پس از آن با حقایق مواجه می شود و چهره ملکوتی هر چیزی و عملی به او نشان داده می شود؛ زیرا پرده ای که دارد، کنار می رود و «کشف الغطاء» می شود تا جایی که قلب به عنوان حقیقت نفس، حقایق را ادراک می کند، بصیرت و بینایی کاملی به او داده می شود و دیگر غفلتی نمی ماند؛ زیرا حقیقت ظهور می کند و باطل می رود و بی اهمیت ها و کم اهمیت دیگر مانع غفلت قلب نمی شوند: لَقَدْ کُنْتَ فِی غَفْلَةٍ مِنْ هَذَا فَکَشَفْنَا عَنْکَ غِطَاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ.(ق، آیه 22)

هر چند که این بصیرت و بینایی با توجه به افراد یکسان نیست و تفاوت های فاحشی دارد؛ ولی همگی آن درجه مورد نیاز شناخت حقایق و بصیرت به آن را خواهند داشت و دیگر غفلت نسبت به آن حقایق باقی نخواهد ماند.

اما از نظر قرآن، با آن که همگی نسبت به حقایق مورد نیاز برای آخرت، بصیرت داشته و بصیر حدید و تیزبین دارند، اما باز هم برخی در حجاب خواهند بود؛ زیرا پروردگار هستی برای برخی از انسان هایی که از درجه انسانیت ساقط و مصداق «کالانعام بل هم اضل»(اعراف، آیه 179) شده و قلب هایشان را زنگار گرفته است؛ هم چنان «محجوب» است: کَلَّا بَلْ رَانَ عَلَى قُلُوبِهِمْ مَا کَانُوا یَکْسِبُونَ؛ کَلَّا إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ یَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ ؛نه چنین است بلکه آنچه مرتکب مى ‏شدند زنگار بر دلهایشان بسته است؛زهى پندار که آنان در آن روز از پروردگارشان سخت محجوبند.(مطففین، آیات 14 و 15)

اینان چنان بندگان طاغی بودند که حتی در آتش دوزخ نیز پروردگار را به پروردگاری قبول نمی کنند؛ و خطاب به مالک دوزخ می گویند: وَنَادَوْا یَا مَالِکُ لِیَقْضِ عَلَیْنَا رَبُّکَ قَالَ إِنَّکُمْ مَاکِثُونَ ؛و فریاد کشند: اى مالک! بگو پروردگارت جان ما را بستاند. مالک پاسخ دهد: شما ماندگارید.(زخرف، آیه 77)

اینان حتی در دوزخ نمی گویند: ربنا! بلکه می گویند: ربک؛ زیرا خدا را به ربوبیت و پروردگاری نمی پذیرند. اینان همان کسانی هستند که در مدت عمرشان در دنیا طغیان و گناه کردند و به جای عبودیت و عبادت به فسق و فجور پرداختند. اینان می بایست جاودانه در دوزخ بمانند؛ زیرا همان مدت کوتاه عمرشان نشان دادند که اگر تا ابد در زمین زندگی می کردند، همین طغیانگری را ادامه می دادند؛ بنابراین، اگر هم بخواهند برگردند و مدعی شوند:قَالَ رَبِّ ارْجِعُونِ لَعَلِّی أَعْمَلُ صَالِحًا فِیمَا تَرَکْتُ کَلَّا إِنَّهَا کَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا؛ بارها گفت: مرا برگردانید! برگردانید ! برگردانید! شاید من در آنچه وانهاده‏ ام کار نیکى انجام دهم. نه چنین است! این سخنى است که او گوینده آن است؛ زیرا تنها لقلقه زبان اوست.

باید در پاسخ آنان هم چنین به این علم الهی اشاره کرد که خدا به علم خویش می گوید: وَلَوْ رُدُّوا لَعَادُوا لِمَا نُهُوا عَنْهُ وَإِنَّهُمْ لَکَاذِبُونَ؛ و اگر هم بازگردانده شوند قطعا به آنچه از آن منع شده بودند برمى‏ گردند و آنان دروغگویند.(انعام، آیه 28)


  
  
<      1   2   3   4   5   >>   >