نعمت های الهی از مادی و معنوی را به دو قسم اصلی می توان دسته بندی کرد:
1. نعمت هایی ابتدایی که خدا بی استحقاق به افراد می دهد، مانند نعمت اسلام، ولایت، ایمان، هدایت فطری، قدرت و ثروت که ابتدایی است؛
2. نعمت هایی استحاقی که به عنوان پاداش عمل به انسان داده می شود؛ مانند مراتب عالی ایمان، مراتب عالی یقین، هدایت های تشریعی و غیر آنها.
البته نعمت های ابتدایی هرگز سلب نمی شود و خدا هیچ کس را از آن محروم نمی کند؛ مگر آن که شخص با تغییر در نفس خویش و سقوط و هبوطی که گرفتار می شود، نعمت های ابتدایی را از دست می دهد(رعد، آیه 11؛ انفال، آیه 53)؛ ولی نعمت های استحقاقی در آمد و شد منوط و در رهن عمل شخص است؛ چنان که کاهش و افزایش آن نیز به نوع استفاده از نعمت به ویژه شکرگزاری عملی و استفاده درست از آن منوط و مشروط است(نمل، آیه 40)؛ چنان که استفاده درست از هر نعمتی موجب شرح صدر و افزایش وزانت و مکانت انسان و سعه وجودی او می شود.(ابراهیم، آیه 7)
گفتنی است که وقتی در قرآن سخن از نعمت به شکل مطلق بدون قید و شرط و بیان و مانند آن ها همان نعمت های معنوی چون ولایت و اسلام است(مائده، آیه 3؛ تکاثر، آیه 8) نه نعمت های مادی.
انسان دردها و بیماریهای متعدد و متنوع بدنی و روانی دارد که می بایست آنها را درمان کند تا زندگی سالم و صالحی داشته باشد.
از جمله بیماری های روانی می توان به موارد زیر اشاره کرد:
1. بیماری اعتقادی چون شرک و کفر و نفاق : خدا در باره این بیماری می فرماید که این افراد با آن که به ظاهر دارای ابزارها و قوای ادراکی و گرایشی چون شنوایی و بینایی و قلب هستند، اما این ابزارها و قوا به سبب گناه ناکارآمد شده است.(بقره، آیات 7 و 18 و 171؛ احزاب، آیه 12)
2. بیماری اخلاقی چون طمع: خدا در باره این افراد می فرماید که اینان ممکن است مسلمان هم باشند، ولی دلهای بیماری دارند که با شنیدن صدای نازک و خوش زنی طمع می کنند که با آنان رابطه جنسی داشته باشند.(احزاب، آیه 32)
3. بیماری سیاسی چون تابعیت دشمنان: خدا می فرماید برخی از مسلمانان با آن که جزو امت اسلام هستند، ولی گرفتار بیماری سیاسی هستند و نمی خواهند رابطه خویش را با دشمنان تیره سازند؛ زیرا می ترسند که روزی سلطه آنان برگردد و آنان گرفتار زیان و خسران شوند.(مائده، آیه 52)
خدا در قرآن به قول مطلق می فرماید : وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ؛ ما قرآنی می فرستیم که در آن شفاء و رحمت برای مومنان است.(اسراء، آیه 82) پس هر کسی هر بیماری جسمی و روانی دارد می تواند با قرآن آن را درمان کرده و شفا دهد بلکه از فضل الهی بهره مند شده و در جایگاه رحمت قرار گیرد و از رحمت الهی نیز بهره مند گردد.
از نظر قرآن، کسی که کافر است در حقیقت مرده است هر چند که در ظاهر زنده است؛ چنان که مومن انسانی زنده است.(یس، آیه 70)
خدا در قرآن بیان می کند که اگر کسی گرفتار بیماری مردگی است، تنها قرآن است که می تواند او را شفا دهد و درمان کند. پس اگر کسی می خواهد از بیماری مردگی بیرون آید به اسلام و پیامبر(ص) پاسخ مثبت دهد تا قرآن او زنده و احیاء کند.(انفال، آیه 24)
از نظر قرآن، منافقان دوستان شیطان و مستکبران شیطانی هستند و با آنان همراه و همدل و همکار هستند.
علت گرایش این دسته از افراد به دشمنان و دوستی با آنان را می بایست در نفاق اعتقادی و فسق رفتاری آنان جست. خدا این دسته از مردمان را انسان هایی معرفی می کند که نامه اعمال خودشان را با سیاه نویسی پر کرده و جایی خالی نگذاشته اند؛ از همین روست که هیچ تاثیری از انذار و عدم انذار نمی گیرند؛ زیرا برایشان دیگر فرقی نمی کند؛ زیرا جای خالی سفیدی نیست تا انذاری بشنوند و از آن بهره گیرند.(یس، آیه 10) خدا وقتی به نامه اعمال ایشان می نگرد که دیگر جای خالی نیست، آن را «مختوم» کرده و مهر بر آن می نهد تا دیگر قابل بازگشایی نباشد.(بقره، آیات 7 تا 10)
این گروه از افراد به ظاهر امت اسلامی که حتی در نهادهای رسمی به عنوان مسئولان و کارگزاران نظام اسلامی نفوذ و رخنه کرده اند، در خدمت دشمنان و مستکبران ظالم جهانی هستند.
آنان از نظر سیاسی بیمار دل هستند؛ زیرا از نظر اعتقادی و رفتاری گرفتار نفاق و فسق هستند. آنان گرایش شگفتی به دشمنان دارند و دوست دارند به سرعت به آنان بپیوندند و تابعیت سیاسی آنان را نیز به دست بیاورند؛ یعنی دو تابعیتی هستند؛ هر چند که سوگند می خورند که از اهل امت اسلام هستند(مائده، آیه 53)، ولی مومنان نمی بایست فریب این سوگندها و قسم های آنان را بخورند؛ زیرا خدا درباره آنان می فرماید: فَتَرَى الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ یُسَارِعُونَ فِیهِمْ یَقُولُونَ نَخْشَى أَنْ تُصِیبَنَا دَائِرَةٌ فَعَسَى اللَّهُ أَنْ یَأْتِیَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ فَیُصْبِحُوا عَلَى مَا أَسَرُّوا فِی أَنْفُسِهِمْ نَادِمِینَ ؛ مى بینى کسانى که در دلهایشان بیمارى است در دوستى با دشمنان شتاب مى ورزند. آنان مى گویند: مى ترسیم به ما حادثه ناگوارى برسد؛ پس امید است خدا از جانب خود فتح منظور یا امر دیگرى را پیش آورد تا در نتیجه آنان از آنچه در دل خود نهفته داشته اند، پشیمان گردند. (مائده، آیه 52)
پس از نظر قرآن، این بیماردلان اصولا تابعیت حقیقی آنان همان تابعیت سیاسی و اعتقادی و رفتاری دشمنان است؛ آنان می ترسند که اگر با دشمنان نباشند، ممکن است که روزی آنان بر کشور و منطقه مسلط شوند و گرفتار گردشی مشکلات از سوی آنان شوند؛ از همین روست که برای پیشگیری از قبل با دشمنان می بندند تا اگر سلطه آنان اتفاق افتد از آسیب در امان مانند؛ در حالی که نمی دانند که خدا امید است که مومنان را پیروز کند یا کاری کند که زمینه پشیمانی منافقان فراهم آید.
پس منافقان بیماردل با آمریکا و اسرائیل ارتباط گیری می کنند که در آینده از آسیب در امان مانند و مشکلات و مصیبت هایی از سوی دشمنان به آنان نرسد. همین توهم غلبه موجب می شود که به امت اسلام خیانت می کنند و مخفیانه فعالیت های خرابکاری و جاسوسی و مانند آن انجام می دهند تا دشمنان را نسبت به خود، خوش گمان کنند. امروز در ایران اسلامی نیز ما گرفتار چنین نفوذی ها و منافقانی هستیم که در مقام مسئولیت در حال فعالیت به نفع دشمنان هستند و هر چه رهبری به گوش آنان بخواند گویی یاسین خواندن به گوش خر باشد که هیچ تاثیری در قلوب مختوم و مهر شده آنان به جا نمی گذارد و آنان همان راه خیانت را در پیش می گیرند و به پیش می روند.
انسان در طول زندگی کارهای نیک بسیاری انجام می دهد و حتی تا جایی پیش می رود که از سوی پیامبر (ص) ملقب به «سیف الاسلام» می شود؛ یا در عرفان اسلامی به جایی می رسد که جبرئیل وحی را هنگام نزول می بیند و در بصیرت علمی به عنوان اهل بصیرت معروف می شود؛ چنان که بلعم باعوراء و سامری این گونه بودند.(اعراف، آیه 176؛ طه، آیه 96)
در اسلام کسانی را می توان یافت که نمازشب ایشان ترک نمی شد و دایم در حالت قیام به روزه و نماز بودند و در کارهای صالح و نیک و خیر حتی پیشگام بودند؛ اما این امور هر چند که از نظر قرآن بسیار مهم و با ارزش است، ولی آن چه از نظر قرآن، مهم تر و اساسی تر است، آن که انسان این کارهای نیک و حسنات خویش را تا آخرت با خود ببرد. این که انسان در دنیا چه دارد و چه ندارد، هر چند مهم است؛ ولی اساسی نیست؛ زیرا در قیامت سوال نمی کنند، در دنیا چه بودی و چه داشتی و چه کردی؟ بلکه می گویند: از دنیا به آخرت چه چیزی با خود آورده ای؟
در حقیقت ملاک و معیار سنجش «آورده های قیامتی» انسان است. خدا به صراحت می فرماید: مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَیْرٌ مِنْهَا وَهُمْ مِنْ فَزَعٍ یَوْمَئِذٍ آمِنُونَ؛ هر کسی آورده ای نیک در قیامت داشته باشد، برای او بهتر از آن آورده نیک خواهد بود و در آن حالت آنان از درد و رنج آن روز قیامت در امنیت خواهند بود.(نمل، آیه 89)
پس کسی که در دنیا عمری به عنوان آیت الله یا استاد عرفان یا سیف الاسلام و مانند آن سر کرده باشد، ولی در آخرت آورده ای از نیکی و حسنه نداشته باشد، او در امنیت نخواهد بود؛ چنان که خدا درباره این کسانی که در قیامت آورده هایشان «سئیات» و بدی ها و زشتی ها است، می فرماید: مَنْ جَاءَ بِالسَّیِّئَةِ فَکُبَّتْ وُجُوهُهُمْ فِی النَّارِ هَلْ تُجْزَوْنَ إِلَّا مَا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ ؛ و هر کس بدى با خود بیاورد به رو در آتش دوزخ سرنگون شوند؛ آیا جز آنچه می کردید سزا داده مى شوید. (نمل، آیه 90)
از نظر قرآن، برخی در کاری کاذبانه وارد می شوند، ولی صادقانه خارج می شوند؛ مانند حرّ بن یزید ریاحی؛ برخی نیز ممکن است صادقانه وارد شوند، ولی کاذبانه خارج شوند؛ چنان که سیف الاسلام این گونه بود؛ بنابراین، باید از خدا بخواهیم که این گونه باشیم که صادقانه وارد و خارج شویم: رَّبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِی مُخْرَجَ صِدْقٍ.(اسراء، آیه 80)
تنزیل ناظر به ظاهر دانی و عالی قرآن است که با تفسیر می توان آن را فهمید و دانست؛ اما تاویل به معنای ارجاع چیزی به اصل و حقیقت آن، ارتباطی با تفسیر و ظواهر یا حتی بطون قرآن ندارد؛ بلکه تاویل آیات قرآنی، به معنای آشکار شدن حقیقت و اصل چیزی است. از همین روست که نمی توان آن را درس و بحث به دست آورد.
تاویل قرآن همانند علم غیب در اختیار خدا و منحصر به اوست؛ اما مظاهر اتم و اکمل آن از جمله معصومان(ع) عالم به تاویل بلکه تاویل گران هستند؛ یعنی همان طوری که خدا علم غیب را در اختیار «مرتضی» خویش می گذارد(جن، آیات 26 و 27)، هم چنین علم تاویل را به کسانی داده که وسائط فیض الهی و قبل از قرآن بلکه حقیقت قرآن هستند؛ زیرا حقیقت نوری آن، اولین فیض الهی و تجلیات خداوندی، و وسائط فیض او هستند که شامل خود قرآن نیز می شود.
از نظر قرآن، هر کسی که تنزیل یعنی همین قرآن ظاهری را پذیرفت و به آن ایمان آورد، مسلمان و پاک است و کسی نمی تواند آنان را بکشد؛ اما عالمان تاویل که معصومان هستند، می توانند همین مسلمانان ظاهری را به عنوان مشرکان تاویل بکشند؛ چنان که امیرمومنان امام علی(ع) ناکثین و مارقین و قاسطین را به عنوان مشرکان و کافران به تاویل کشت و علیه آنان اعلان جهاد کرد.
در روایتی از امام زین العابدین علیه السلام نقل شده که ایشان فرمودند: روزى بند کفش پیغمبر صلى الله علیه وآله کنده شده بود. حضرت آن را به امیرالم?منین علیه السلام دادند تا تعمیر کند. سپس خودشان در حالى که به یک پایشان کفش و پاى دیگرشان برهنه بود در جمع اصحاب حاضر شدند.
آن روز در مسجد افراد زیادى، از جمله، ابوبکر و عمر و بسیارى دیگر از اصحاب حضور داشتند. پیامبر صلى الله علیه وآله رو به آنان کرده و فرمودند: اِنَّ مِنْکُمْ مَنْ یُقاتِلُ عَلَى التَّأْویلِ کَما قاتَلَ مَعى عَلَى التَّنْزیلِ؛ در میان شما کسى هست که بعد از من «قتال على التأویل» خواهد کرد همانگونه که همراه من «قتال على التنزیل» کرده است.
ابوبکر س?ال کرد: اَنَا ذاکَ، آیا آن کسى که بر تأویل جنگ خواهد کرد، من هستم؟
پیامبر صلى الله علیه وآله فرمودند: نه، تو نیستى.
عمر س?ال کرد: آیا آن شخص من هستم؟
پیامبر صلى الله علیه وآله باز هم فرمودند: نه، تو نیستى.
اصحاب ساکت شدند و به یکدیگر نگاه کردند.
پیامبر صلى الله علیه وآله فرمودند: وَ لکِنَّهُ خاصَفَ النَّعْلَ وَ اَوْمَأَ بِیَدِهِ اِلى عَلىٍّ علیه السلام ؛ کسى که بر «تأویل» خواهد جنگید همانى است که الآن کفش مرا پینه مىزند؛ و اشاره به امام على علیه السلام کردند، در حالى که آن حضرت مشغول پینه زدن کفش پیامبر صلى الله علیه وآله بود.(بحارالانوار، ج 32، باب 7، روایت 260.)
این گونه است که مسلمانی چون طلحه و زبیر لقب «امامان کفر» بر اساس تاویل گرفتند، در حالی که آنان روزگارى از اصحاب خاص پیامبر صلى الله علیه وآله بودند؛ چرا که زبیر کسى است که سالها در جهاد در کنار رسول الله (ص) شرکت کرده و پیغمبر صلى الله علیه وآله براى او و شمشیرش دعا کرده بود؛ اما روزگارى نیز در مقابل جانشین آن حضرت ایستاد ملقب به امام الکفر شد.
خدا در قرآن، بهشت را به دو قسم تقسیم می کند که گویی آن چه از بهشت حسی است، رقیقه یک حقیقت عالی تر است؛ یعنی بهشتی که در آن حورالعین، بهشته های بهشتی، انهار و اشجار، چشمه ها و رودها، بوستان ها و باغات، کاخها و قصرها و مانند آن ها است، مظهر و تجلی یک حقیقت دیگری است که آن بهشت حقیقی است.
در آیات قرآنی گاه این فاصله میان دو بهشت، به شکل «مثل» بیان شده است تا معلوم شود آن چه از بهشت حسی گفته می شود، تجلیات و رقیقه ای از حقیقتی به نام بهشت حقیقی است که خیلی برتر و بالاتر است. از همین روست که خدا در قرآن می فرماید: مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِی وُعِدَ الْمُتَّقُونَ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ أُکُلُهَا دَائِمٌ وَظِلُّهَا تِلْکَ عُقْبَى الَّذِینَ اتَّقَوْا وَعُقْبَى الْکَافِرِینَ النَّارُ ؛ مَثَل بهشتى که به پرهیزگاران وعده داده شده این است که از زیر درختان آن، نهرها روان است؛ میوه و سایه اش پایدار است؛ این است فرجام کسانى که پرهیزگارى کرده اند؛ و فرجام کافران آتش دوزخ است. (رعد، آیه 35)
یا در جایی دیگر می فرماید: مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِی وُعِدَ الْمُتَّقُونَ فِیهَا أَنْهَارٌ مِنْ مَاءٍ غَیْرِ آسِنٍ وَأَنْهَارٌ مِنْ لَبَنٍ لَمْ یَتَغَیَّرْ طَعْمُهُ وَأَنْهَارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبِینَ وَأَنْهَارٌ مِنْ عَسَلٍ مُصَفًّى وَلَهُمْ فِیهَا مِنْ کُلِّ الثَّمَرَاتِ وَمَغْفِرَةٌ مِنْ رَبِّهِمْ کَمَنْ هُوَ خَالِدٌ فِی النَّارِ وَسُقُوا مَاءً حَمِیمًا فَقَطَّعَ أَمْعَاءَهُمْ ؛ مَثَل بهشتى که به پرهیزگاران وعده داده شده ؛ چون بوستانی است که در آن نهرهایى است از آبى که رنگ و بو و طعمش برنگشته؛ و رودهایی از شیرى که مزه اش دگرگون نشود؛ و رودهایى از باده اى که براى نوشندگان لذتى است؛ و رودهایى از انگبین ناب؛ و در آنجا از هر گونه میوه براى آنان فراهم است؛ و از همه بالاتر آمرزش پروردگار آنهاست. آیا چنین کسى در چنین بوستانی دل انگیز مانند کسى است که جاودانه در آتش است؛ و آبى جوشان به خوردشان داده مى شود تا روده هایشان را از هم فرو پاشد. (محمد، آیه 15)
در این آیات خدا می خواهد بهشت را معنا کند و بگوید اگر بخواهیم برای بهشت «مثل» بزنیم این گونه آن را به حس در می آوریم؛ پس حقیقت بهشت این بوستانها و نهرها و درختان و حورالعین نیست؛ بلکه چیز دیگری است که مثل آن در حس این گونه است.
از نظر قرآن، حقیقت بهشت که رقیقه آن چنین است، همان بهشت و جنت اللقاء است که هر انسانی به «لقاء ربه» می رسد.(انشقاق، آیه 6)
البته بهشت حسی چیز خوبی است، ولی این بازتاب حقیقتی بزرگ به نام جنت اللقاء است که مقصود و مقصد انسان است. انسان وقتی به چنین جنت و بهشت حقیقی وارد شود، آن گاه به حقیقت بهشت می رسد و به این حالت دست می یابد که خدا می فرماید: فَرَوْحٌ وَرَیْحَانٌ وَجَنَّتُ نَعِیمٍ ؛ روح و ریحان و بهشت پر نعمت خواهد بود. (واقعه، آیه 89)
این «روح و ریحان» همان جنت ذات است که بهشت پر نعمت تجلی و رقیقه آن حقیقت است.(فجر، آیات 27 تا 30) کسی که در جنت اللقاء می رود، این گونه با خدایش خلوت می کند: فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ ؛ در قرارگاه صدق نزد پادشاهى توانایند. (قمر، آیه 55)
خدا قرآن را به دو بخش محکمات و متشابهات تقسیم کرده و بیان داشته که متشابهات می بایست به محکمات ارجاع داده و تفسیر و تبیین شود؛ چرا که محکمات «أمّ الکتاب» و هم چون مادری است که باید با ارجاع به آن «تاویل» شود؛ هر چند که خود محکمات که ام الکتاب هم است، نیازمند تاویل به حقیقتی است که در نزد خدا و عندالله است.(آل عمران، آیه 7)
در جایی دیگر درباره آیات قرآنی می فرماید که آنها «إحکام» شده اند و این گونه نیست که محکم نباشند؛ زیرا با تناظری که میان آیات است، هر آیه ای به شکلی «محکم» شده است(هود، آیه 1) ، حتی اگر متشابهات باشد: اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ کِتَابًا مُتَشَابِهًا مَثَانِیَ؛ خدا قرآن این نیکوترین سخنان را به شکل کتابی متشابه و مثانی فرستاده است.(زمر، آیه 23)
مثانی و مثنی به چیزی گفته می شود که متناظر به هم باشد، مانند طاقدیس هایی که دیوارها در نهایت در یک قوسی به هم ختم می شوند و تکیه بر یک دیگر می کنند و این گونه محکم می شوند. آیات قرآنی نیز این گونه با تناظر به یک دیگر، محکم می شوند و از تشابه بیرون می آیند. پس اگر آیه «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ» متشابه است، با ارجاع به «لَا تُدْرِکُهُ الْأَبْصَارُ» محکم می شود.
با نگاهی به آیاتی که خدا در قرآن از آن ها به عنوان «حکمت» یاد کرده می توان مجموعه ای از محکمات علمی و علمی را به دست آورد که حکم نهایی را بیان می کند و انسان را در علم و عمل از شک و تردید بیرون می آورد؛ زیرا هم خانواده های کلمه «حُکم» همانند حکمت، احکام، محکم، حَکَم، حکیم، حکومت و مانند آنها ، فکر و کار مُتقن و عمیق و استواری است که به سبب قطعی بودن از هر گونه وهم و خیال و سستی دور است و اضطراب فکری و رفتاری را از میان می برد و به ثبات می رساند. از همین روست که خدا در آیات سوره لقمان و اسراء، بخشی از حکمت های محکم الهی در اندیشه و انگیزه و علم و عمل هم چون توحید، ایمان، احسان، اکرام و مانند آن ها را به عنوان محکمات بیان کرده و در نهایت می فرماید: ذَلِکَ مِمَّا أَوْحَى إِلَیْکَ رَبُّکَ مِنَ الْحِکْمَةِ؛ آنها بخشی از حکمت هایی است که خدا به سوی تو وحی کرده است.(اسراء، آیات 13 تا 39؛ لقمان، آیات 13 تا 27)
سعادت و شقاوت در فرهنگ قرآنی، با اصطلاح عرفی آن تفاوت و فرق های دارد تا جایی که می توان گفت نسبت میان عرفی و قرآنی، در این موضوع، عموم و خصوص مطلق است؛ زیرا برخی از موارد را هر دو از مصادیق سعادت یا شقاوت می دانند؛ و برخی دیگر را عرف از مصادیق سعادت یا شقاوت دانسته، ولی قرآن آن را این گونه نمی داند.
از نظر قرآن و عرف، بیماری از مصادیق عذاب و رنج و شقاوت است(ص، آیه 41)؛ اما گاه قرآن امری چون جهاد در راه خدا را با همه سختی هایش، عذاب و شقاوت نمی داند، در حالی که عرف آن را عذاب و شقاوت می داند.
به سخن دیگر، از نظر عرفی هر چیزی که موجب عذاب جسمی باشد، از مصادیق شقاوت است؛ در حالی که قرآن، چیزی که موجب عذاب جسمی ولی فضلیت روحی است، از مصادیق سعادت می داند.(توبه، آیه 120)
گاه عرف، رفاه بدنی را عین نعمت و سعادت بر می شمارد؛ در حالی که اگر این رفاه بازدارنده انسان از تکامل روحی و کسب فضایل اخلاقی باشد، از نظر قرآن، چیزی جز شقاوت نیست؛ زیرا از نظر قرآن، عرف درک نمی کند که چنین رفاهی در باطن خویش چیزی جز شقاوت نیست. از نظر قرآن، این موارد از آن دسته نیست که انسان با تامل و نظر و تفکر بتواند خوب و بد حقیقی را به دست آورد؛ بلکه از مصادیق چیزی است که اصولا انسان نمی تواند بدون وحی آن را بداند و بفهمد: وَیُعَلِّمُکُمْ مَا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ؛ و شما را چیزهایی را تعلیم می دهد که نمی توانستید بدانید.
پس چیزی نیست که انسان نداند و بتواند با تفکر و دقت نظر آن را بداند؛ بلکه بیرون از دایره ابزارهای علمی انسان است و اگر وحی نباشد، هرگز انسان به آن علم نمی یابد؛ یعنی همان طوری که انسان نمی تواند از جزئیات بهشت و دوزخ با تفکر آگاه شود و این وحی است که او را به این جزئیات آگاه می سازد، هم چنین در باره خیر و شر بودن برخی از چیزها انسان ها نمی توانند از راه غیر وحی علم به دست آورند. از همین روست که انسان ها برخی چیزها را خیر می دانند در حالی چیزی جز شرور نیست و چیزهایی را شر می شمارند که جز برایشان خیر نیست: کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتَالُ وَهُوَ کُرْهٌ لَکُمْ وَعَسَى أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئًا وَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَعَسَى أَنْ تُحِبُّوا شَیْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَکُمْ وَاللَّهُ یَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ ؛ بر شما کارزار واجب شده ، در حالى که براى شما ناگوار است؛ و بسا چیزى را خوش نمى دارید، و آن براى شما خوب است؛ و بسا چیزى را دوست مى دارید، و آن براى شما بد است؛ و خدا مى داند، و شما نمی دانید. (بقره، آیه 216)
به هر حال، از نظر قرآن، واکنش انسان نسبت به امکانات رفاهی دو حالت است: 1. رفاهیات، روح انسان را از ذکر الله باز نمی دارد، که در این حالت موجب سعادت است(نور، آیه 37)؛ 2. رفاهیاتی که روح را از ذکر الله بازمی دارد. این موجب شقاوت است. از نظر قرآن این ها در همین دنیا در حال عذاب و شقاوت هستند، ولی آن را نمی فهمند.(طه، آیه 124؛ توبه، آیه 85) خدا به افرادی که گمان می کنند غنای مادی، کرامت، و فقر مادی، اهانت است(فجر، آیات 15 تا 17)؛ یا گمان می کنند مال و فرزند نشانه سعادت است، هشدار می دهد که این گونه نیست؛ زیرا مال و فرزند ابزار فتنه و آزمون الهی است(تغابن، آیه 15)؛ پس اگر موجب آزادی روح و روان و تعالی آن باشد، موجب سعادت است؛ و اگر انسان را به بند کشد و گرفتار کند، دشمن آدمی و موجب شقاوت انسان است. (تغابن، آیه 14)
به هر حال، سعادت و شقاوت در اصطلاح قرآن کریم غیر از چیزی است که توده مردم ، علمای روانشناس و روانکاو و حکما و فلاسفه میفهمند؛ از این روست که خدا در قرآن می فرماید ما حرف تازه به شما یاد میدهیم که نه تنها نمیدانید، بلکه هرگز آن را جز از راه وحی نمیتوانید بفهمید. پس از راه های عادی هر چه تلاش بکنید نمیتوانید آن را یاد بگیرید، بلکه فقط باید گوش به این حرف بدهید.
در همین راستا است که خدا می فرماید: إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیَاتِ اللّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِیدٌ؛ به راستی کسانی که به آیات الله کفر می ورزند، برایشان عذاب شدید است.(آل عمران، آیه 4) به این معنا که آنان در دنیا و آخرت در عذاب و شقاوت هستند، هر چند که از نظر جسمی در رفاه باشند. هم چنین می فرماید: إِنَّ الَّذِینَ یَکْتُمُونَ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ الْکِتَابِ وَیَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَنًا قَلِیلًا أُولَئِکَ مَا یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ إِلَّا النَّارَ وَلَا یُکَلِّمُهُمُ اللَّهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَلَا یُزَکِّیهِمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ ؛ کسانى که آنچه را خداوند از کتاب نازل کرده پنهان مى دارند و بدان بهاى ناچیزى به دست مى آورند آنان جز آتش در شکمهاى خویش فرو نبرند و خدا روز قیامت با ایشان سخن نخواهد گفت و پاکشان نخواهد کرد و عذابى دردناک خواهند داشت. (بقره، آیه 174)
پس کتمان کنندگان حق با درآمدی که از این راه کسب می کنند، هم اینک آتش را می خورند هر چند گمان می کنند، گوشت آهو و بره می خورند. این گونه افراد کافر هم اینک این گونه اند: «کالانعام بل هم اضل؛ هم چون چارپایان بلکه آنان پست از آن هستند»(اعراف، آیه 179) نه این که بعدها مسخ می شوند و چنین شکلی می گیرند. این افراد الان هم چون چارپایان دارند در دنیا زندگی می کنند و هم چون آنان می خورند.(محمد، آیه 12)
یکی از نام های خدا «الحی القیوم» است. این دو اسم در حقیقت بیانگر یک حقیقت و اسم است؛ و از آن جایی که واژه واحدی که بتواند این دو صفت حیات و قیام را با هم بیان کند، در فرهنگ واژگانی عربی نبود، خدای تبارک و تعالی از دو کلمه برای بیان یک حقیقت استفاده می کند. بنابراین اگر بخواهیم مثلی در زبان عربی برای آن پیدا کنیم، کلمه «بعلبک» است که دو اسم برای یک حقیقت است.
با نگاهی به آموزه های وحیانی قرآن دانسته می شود که خدای «الحی القیوم» حیات و قیام او ذاتی است و معلول کسی یا چیزی نیست؛ بر خلاف غیر خدا که این گونه هستند؛ چنان که امیرمومنان امام علی(ع) می فرماید: «کُلُّ قَائِمٍ فِی سِوَاهُ مَعْلُولٌ؛ هر قائمی در غیر خودش، معلول است.»(نهج البلاغه، خطبه 186؛ توحید ، صدوق ، ص 35 از امام رضا)
پس هر موجودی که به غیر خود تکیه میکند و هستی او عین ذات او نیست این معلول علتی است. بر این اساس، تنها خداست که علت است و ما بقی معلول علتی به نام خدا هستند که «الحی القیوم» است.
از نظر قرآن، انسان می تواند متصف به «قیام» شود، به شرطی که به «الحی القیوم» متصل شود. تنها راهی که برای انسان است، بهره مندی از قرآن است؛ زیرا این قرآن است که انسان را متصل به خدای می کند که «الحی القیوم» است: إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ یَهْدِی لِلَّتی هِیَ أَقْوَمُ؛ این قرآن هدایتی می کند به سوی چیزی که او «اقوم» است. (اسراء، آیه 9)
این گونه است که متاثران از قرآن حتی اگر اهل ایمان نباشد، اهل «قیام» خواهند بود؛ چنان که خدا می فرماید: لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ؛ برای این که توده های مردم به عدالت قسطی قیام کنند.(حدید، آیه 25)
پس اگر متاثران از قرآن، از اسم «الحی القیوم» بهره مند شده و به «قیام» می رسند که دیگر نیازمند کسی نباشند و بتوانند بر سر پای خود بیایستند و حقوق خویش را مطالبه کنند و سهم خواهی نمایند؛ مومنان به قرآن، در سطح عالی به جایی می رسد که «قیام» در آنان به شکل ملکه بلکه ذاتیات و مقوم ذاتی در می آید؛ به طوری که قسط خواهی در آنان مقوم ذات می شود؛ چنان که خدا می فرماید: قَوَّامِینَ بِالْقِسْطِ شُهَدَاءَ لِلَّهِ (نساء، آیه 135) یا قیام برای خدا برای آنان «مقوم ذات» می شود که در جایی دیگر خدا فرموده است: قَوَّامِینَ لِلَّهِ شُهَدَاءَ بِالْقِسْطِ.(مائده، آیه 8)
به سخن دیگر، کسی که با خدای «الحی القیوم» با قرآنی از جنس «اقوم» ارتباط بر قرار می کند، در سطح نخست اهل «قیام بالقسط» براساس کتاب الله ، و در سطح میانی ، «قوامین بالقسط» به عنوان گواهان الهی در سطح بشریت، و سطح عالی تر « قوامین لله» و گواهان و شاهدان قسط در جوامع بشری می شود که در این حالت سوم قسط خواهی بخشی از همان «قوامین لله» و بروز و ظهور ارتباط با خدای «الحی القیوم» است.
خدا خود را در قرآن، به نام حمید معرفی می کند(بقره، آیه 267؛ فصلت، آیه 42) که همه ستایش ها و ستوده ها و حمدها به سوی اوست. از همین روست که الحمد لله، حمد مطلق الهی است که ایجاد و بقای هر موجودی به اوست.
از نظر قرآن، پیامبر مصطفی، محمد است که در آیات قرآنی بدین نام متبرک شده(آل عمران، آیه 144؛ فتح، آیه 29؛ احزاب، آیه 40؛ محمد، آیه 2) و در کتب آسمانی دیگر چون انجیل و نیز در آسمان ها به «احمد» (صف، آیه 6)مسما و نامیده شده است.
آن حضرت(ص) و امامان معصوم(ع) به اعتبار نفس آن حضرت(آل عمران، آیه 61) به سبب آن که مجاری مطلق فیض الهی هستند، محمد و ستوده هستند و هر کسی که به نعمتی از وجود یا بقا و مانند آن ها دست می یابد، به سبب آن حضرات معصومین (ع) است: وَ بِیُمْنِهِ رُزِقَ الْوَرَی وَ بِوُجُودِهِ ثَبَتَتِ الْأَرْضُوَ السَّمَاءُ؛ به برکتش خلق رزق می خورد و به وجودش زمین و اسمان آرام گرفته اند.(مفاتیحالجنان, دعای عدیله.)
از نظر قرآن، پیامبر(ص) با نماز شب و تهجدات شبانه اش که زاید و نافل بر نمازهای واجب روزانه بر ایشان واجب شده است، به مقام محمود می رسند: وَمِنَ اللَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَکَ عَسَى أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقَامًا مَحْمُودًا ؛ و پاسى از شب را زنده بدار تا براى تو به منزله نافله اى باشد، امید که پروردگارت تو را به مقامى ستوده برساند. (اسراء، آیه 79)
این مقام محمود که مطلق است، بازتابی از صفت حمید مطلق الهی است و در حقیقت مظهریت تمام آن صفت کمالی است. بنابراین، آن حضرت(ع) و معصومان(ع) در مقام مجاری فیض الهی از سوی هر نعمت داده شده ای بلکه همه هستی ستوده و ستایش می شوند.