قلب به سبب آن که دایم در «تقلب الاحوال» است، در یک حال باقی نمی ماند؛ زیرا چه از نظر اندیشه ای، هماره از آفاق و انفس، اطلاعات به قلب وارد می شود و شناخت ها و علوم جدیدی به دست می آید؛ چنان که بر اساس این اطلاعات و دانش ها، از نظر انگیزه ای نیز گرایش های قلب در حال «تقلب» است. البته این تقلب ممکن است نسبی باشد یا تقلبات کامل باشد به طوری که تغییر در سطح دگرگونی کامل اندیشه ای و انگیزه ای انجام شود شخص دو اندیشه و گرایش متضاد، بلکه متقابل را در دو حالت داشته باشد. در حالتی خدانشناس و خداگریز و در حالتی دیگر خداشناس و خداگرا شود.
این تقلبات احوال قلب موجب می شود که انسان در «صیرورت» و شدن های یکسان حرکت مستقیمی را نداشته باشد، بلکه در حال نوسانات بسیار شدیدی قرار گیرد که پاندول ها در دو سوی متضاد و متقابل به هم در حرکت می شوند. این همان حالات «تذبذب» به اصطلاح قرآنی است.(نساء، آیه 143)
البته این حالت تقلبات و تذبذبات تا زمانی است که مدیریت و مهار قلب به دست «مقلب القلوب» داده نشده باشد؛ اما وقتی انسان به خدای «مقلب القلوب» مرتبط شود و با ذکر قلبی، قلب خویش را از دست هواهای نفسانی بیرون آورد به دست عقل الهی قرار دهد تا مقلب القلوب مدیریت و مهار نفس به تبع آن قلب را در اختیار گیرد، آن گاه قلب به اطمینان و سکون می رسد و از تذبذب و تقلبات نوسانی بیرون می آید و «صیرورت نفس و قلب» به یک سمت و سو خواهد بود و شدن های کمالی تا اتمام کمالات ادامه می یابد.(بقره، آیه 260)
در این حالت است که قلب مطمئن، دیگر گرفتار اموری چون «نسیان» و فراموشی نمی شود؛ زیرا وقتی قلب در اختیار مقلب القلوب است که علم محض است؛ دیگر نسیان و فراموشی و غفلت و مانند آن ها معنا نخواهد یافت.
به سخن دیگر، تا زمانی که اختیار قلب در دست هواهای نفسانی شهوت و غضب است، در حوزه اندیشه و انگیزه این تخیل و وهم است که اندیشه و انگیزه شخص را مدیریت می کند. این گونه است که خواسته و ناخواسته، علومی را که دارد فراموش می کند و از حاضر، غافل می شود؛ زیرا تقلبات قلب در اختیار قوه عاقله نیست تا مهار و مدیریت کند و حضور دایمی علمی و عملی داشته باشد؛ اما وقتی قوه عاقله با شریعت فطری تکوینی، اتصال کامل را با «مقلب القلوب» ایجاد کند، حضور دایم خدا و ذکر الله به معنای علم الله خواهد بود؛ بنابراین، دیگر نسیان و غفلت معنا نمی یابد. این گونه است که قلب مطمئن می شود؛ زیرا واردات و صادرات قلب به دست عقل متصل به مقلب القلوب است و او اجازه نمی دهد تا هر چیزی به شکل خطورات به قلب وارد یا خارج شود؛ بلکه این ملقیات ذکری یا نذری است که خطورات را مهار و مدیریت می کند تا در مسیر صیرورت و شدن های کمالی به اتمام کمالات برسد و متاله و خدایی شود. آن گاه است که خطاب یا ایتها النفس المطمئنه می آید.(فجر، آیات 27 تا 30)
در عرف مردم وقتی از کسی می خواهند دعوت به انسانیت کنند می گویند: آدم باش! زیرا از نظر این مردم اکثریت در سطح حیوانات چرنده و درنده هستند؛ یعنی یا گرفتار شهوت خوردن هم چون چارپایان هستند یا گرفتار غضب و خشم هم چون درندگان هستند. بنابراین از آنان می خواهند گامی بالا بیایند و دست کم در صف آدمیت در آیند که آغاز راه انسانیت است؛ زیرا حضرت آدم(ع) در این سطح ماند؛ یعنی اگر گناه کرد، توبه کرد و اجازه نداد هم چون ابلیس پس از هبوط، سقوط را نیز تجربه کند.
عالم عاملی نیز کمی بالاتر از این دعوت، از مردمان می خواست تا گامی بالاتر روند. بنابراین می گفت: «ای کاش دست کم فرشتگان را می دیدید!»
اما قرآن دعوتی که از مردم دارد، آن است که همت عالی داشته باشند؛ زیرا با همت عالی و بلند است که می توان به بیکران دست یافت. از این روست که خدا در قرآن از مومنان می خواهد که نه در سطح آدم(ع)، بلکه در سطح رسول الله (ص) قرار گیرند. بنابراین در دعوت خویش می فرماید: لکم فی رسول الله اسوه حسنه؛ برای شما در رسول الله سرمشق نیک است.(احزاب، آیه 21)
پس اگر می خواهیم یک دیگر را دعوت به چیزی کنیم، از آنان بخواهیم که به انتهای رجعت انسانیت بنگرند و آن جا را مرجع رجعت و بازگشت خویش قرار دهند و بگوییم: آهای آدم ها: «رسول الله باش!»
وقتی انسان چیزی را تجربه می کند، می تواند درباره آن در قالب نفی، اثبات یا شک نظر قطعی در محدوده تجربیات بدهد که از آن به تجربیات مبتنی بر استقصای ناقص تعبیر می شود. مثلا پزشکی با تکرار تجربیات در آزمایشگاه یا محیط بیرونی نسبت به تاثیر دارو بر بیماری تحقیق و پژوهش می کند و بر او معلوم می شود که مثلا فلان دارو می تواند فلانی بیماری را درمان کند. در این جا به او شکل اثباتی نظریه خویش را مطرح می کند؛ چنان که بر اساس تکرار تجربیات به نتیجه ای دیگر می رسد و در قالب نفی می گوید: فلان دارو در درمان فلان بیماری تاثیری ندارد.
اما آیا دانشمند علوم تجربی می تواند چیزی را نفی یا اثبات کند که بیرون دایره تجربه است، و مثلا بگوید: دعا، صدقه، توسل و مانند آن ها در درمان یا عدم درمان فلان بیماری تاثیر دارد یا ندارد؟
به نظر می رسد که علم تجربی تنها در محدوده تجربیات محسوس خویش می تواند اثبات یا نفی داشته باشد؛ و در بیرون از دایره تجربیات اصلا نمی بایست اثباتا یا نفیا ورود پیدا کند؛ زیرا ابزار و اسباب برای تشخیص صحت و عدم صحت ندارد تا بتواند بگوید که دعا و صدقه تاثیر دارد یا ندارد؟
حتی به نظر می رسد که حق ندارد در این موارد بگوید که من تجربه گرا در باره تاثیر دعا و عدم تاثیر آن شک دارم؛ زیرا وقتی بیرون از دایره تجربیات قرار می گیرد ، همان طوری که اثبات و نفی نمی تواند بکند، هم چنین حق ندارد بگوید من در تاثیر دعا و عدم تاثیر آن شک دارم.
بر این اساس، اگر کسی در پیری یا نازایی با دعا بخواهد بچه دار شود، نمی تواند پزشک تجربی بگوید که دعا تاثیر دارد یا ندارد یا درباره تاثیر آن شک دارم؛ زیرا این امور بیرون از دایره معلومات او قرار می گیرد و پزشک صادق کسی است که بگوید درباره این امور من نمی توانم هیچ نظری بدهم.
پس تجربه گرایان باید به همان محدوده معلومات و ابزارهای آن بسنده کنند و در اموری که بیرون از دایره ابزارها و اسباب خودشان هستند، راه سکوت را در پیش گیرند و هیچ سخنی در راستای اثبات، نفی یا شک بر زبان نرانند؛ زیرا ورود این افراد به حوزه های بیرون از تجربیات به معنای ورود جاهلان و نادانان در امری است که به حوزه علمی و معلوماتی آنان هیچ ارتباطی ندارد. پس همان طوری که غیر دانشمندان نمی توانند در علوم تجربی سخنی به زبان آورند؛ زیرا معلومات و ابزارهای آن را ندارند؛ هم چنین دانشمندان علوم تجربی درباره امور غیر تجربی هم چون فلسفه، وجود خدا، وجود عوالم غیر مادی، موجودات غیر مادی، تاثیر یا عدم تاثیر امور معنوی در عالم مادی نمی بایست سخنی در قالب تایید یا انکار یا شک بر زبان برانند؛ زیرا هر سخنی از سوی آنان به معنای سخن نادان و بی خرد در امری است که هیچ ربطی به حوزه دانشی او ندارد.
از نظر قرآن، خدا هیچ نیازی به کسی یا چیزی ندارد؛ زیرا کمال مطلق، غنی بالذات است، و با کارهایش نمی خواهد به کمالی برسد که ندارد؛ بلکه بر آن است تا با کارهایش کمالی را به کسی ببخشد.
بنابراین، وقتی خدا می فرماید: مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ(ذاریات، آیه 56) مقصود آن است که خلقت برای آن است که مخلوق به کمال از طریق عبادت برسد. پس هدف خلقت انس و جن این نیست که خدا بخواهد از این طریق عبادت شود و معبود قرار گیرد، بلکه غایت آن است که مخلوقی از طریق عبادت به کمالی برسد؛ پس عبادت کردن، غایت خالق و خلق نیست، بلکه غایت مخلوق است. از همین روست که خدا با اشاره به مقام غنای ذاتی خویش می فرماید: إِن تَکْفُرُوا فَإِنَّ لِلّهِ مَا فِی السَّماوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ وَکَانَ اللّهُ غَنِیّاً حَمِیداً؛ اگر کفر ورزید؛ پس به راستی همه آن چه در آسمان و آن چه در زمین است برای خدا است و خدا غنی ستوده است.(نساء، آیه 131)
بر اساس آموزه های وحیانی قرآن، نادرست و غلط است که غایت را برای خالق و خلق قرار دهیم، و مثلا بگوییم: من نکردم خلق تا سودی کنم / بلکه تا بر بندگان جودی کنم؛ زیرا همان طوری که از خلقت سودی نمی برد، هدف و غایت خلقت نیز «جود» نیست تا نقصی برای خدا باشد؛ زیرا بر اساس آموزه های وحیانی قرآن و اسلام جواد بودن خدا هیچ ربطی به عطاء و عدم عطاء ندارد؛ از همین روست که در روایت در تعریف جواد آمده است:هو الجواد إن أعطی و هو الجواد إن مَنع؛ خدا چه ببخشد یا نبخشد جواد است.(الکافی، ج4، ص39)
پس بر اساس آموزه های قرآنی، عبادت نکردن انسان و جنی به معنای این نیست که خدا به هدف و غایت خویش نرسید؛ زیرا خدا غنی حمید است و نیازی به عبادت کسی ندارد، اما اگر انس و جنی بخواهد به کمالی برسد می بایست عبادت کند؛ زیرا باطن این عبادت همان دست یابی انسان به خلافتی است که مظهریت در ربوبیت ملکوت آن است؛ چنان که امام صادق(ع) فرموده است: العبودیه جوهره کنهها الربوبیه، باطن و جوهر عبودیت همان ربوبیت است.
بر اساس آموزه های وحیانی قرآن، این کتاب الهی «تبیان» هر چیزی است؛ یعنی حقیقت هر چیزی را چنان بیان می کند که حق از باطل جدا شود و جایی برای شک و ریب باقی نماند. از همین روست که خدا در توصیف کتاب الله قرآن می فرماید: وَنَزَّلْنَا عَلَیْکَ الْکِتَابَ تِبْیَانًا لِکُلِّ شَیْءٍ؛ ما کتاب را بر تو نازل کردیم که بیانگر هر چیزی است.(نحل، آیه 89)
این بیانگری تا جایی است که چیزی نیست که در قرآن نیامده باشد و در حقیقت از سوی خدا در این باره کوتاهی و تفریطی صورت گرفته باشد؛ زیرا خدا می فرماید: مَا فَرَّطْنَا فِی الْکِتَابِ مِنْ شَیْءٍ.(انعام، آیه 38)
بر این اساس، می توان برای فهم و درک هر چیزی از گذشته و حال و آینده به سراغ قرآن رفت تا قرآنی که هم چون خورشید به طور دایم در حال افاضه است، بهره مند شد و از تجلیات دقیقه به دقیقه و آن به آن قرآن استفاده کرد.
بر همین اساس از گذشته در قالب استخاره و تشخیص خوب و بد عملی، یا استشاره و مشورت گیری با خدا یا استخبار و خبرگیری از چیزی یا کسی به سراغ قرآن می رفتند. عبدالله ابن عباس بر این باور است که هر چیزی که انسان بخواهد درباره آن خبری بگیرد می تواند به سراغ قرآن برود. در روایت است: قال عبدالله ابن عباس: لو ضاع لی عقال بعیر لوجدته فی کتاب الله ، وقال صلى الله علیه وسلم: سیکون فتن. قیل: وما المخرج منها ؟ قال : کتاب الله ، فیه نبأ ما قبلکم ، وخبر ما بعدکم ، وحکم ما بینکم . رواه الترمذی؛ ابن عباس می گوید: اگر عقال شترم گم شود آن را در کتاب الله می یابم؛ و پیامبر (ص) فرمود: به زودی فتنه ها خواهد بود. به ایشان عرض شد: راه خروج از فتنه چیست؟ پیامبر(ص) فرمود: کتاب الله ؛ چرا که در آن خبر گذشتگان و آیندگان و حکم هر چیزی وجود دارد. این روایت را ترمذی نقل کرده است.
البته این روایت ابتر و دم بریده است؛ زیرا پیامبر(ص) افزون بر قرآن، «عترت» معصوم(ع) را نیز به عنوان «ثقل اصغر» مطرح کرده است؛ یعنی قرآن با رهبری معصوم(ع) عامل رهایی از فتنه است؛ چنان که حدیث ثقلین و احادیث بسیاری دیگر بر آن تاکید دارد.
به هر حال، قرآن بیانگر همه حقایق است و هر پرسشی که انسان داشته باشد می تواند به آن مراجعه کند؛ اما شرط رهایی از فتنه ها داشتن رهبرانی معصوم(ع) از عترت(ع) است، وگرنه هرگز امت اسلام از فتنه ها رها نمی شود؛ چنان که پس از واقعه سقیفه بنی ساعده و عدم توجه به فرمان غدیر خم ، امت اسلام از فتنه ها در امان نماند؛ در حالی که قرآن در دست کسانی چون ابن عباس است که می گوید من عقال شترم را در قرآن می یابم؛ اما چطور شد که امت از فتنه نجات نیافت؟ به دلیل این که در همان قرآن آمده است که برای رهایی از تنازع و نزاع و فتنه و مانند آن می بایست به ولایت امیرمومنان (ع) تن دهند که معصوم است.(مائده، آیات 3 و 55 ؛ نساء، آیه 59؛ احزاب، آیه 33 و آیات دیگر)
امامت و پیشوایی متقین یکی از خواسته های بزرگ مومنان است؛ زیرا مومنان همان طوری که حسنات آخرت را می خواهند بر آن هستند تا حسنات دنیا را نیز در تمامیت کمالی آن داشته باشند.(بقره، آیه 201)
خدا از مومنان می خواهد در هر کاری که وارد می شوند، آن را به عنوان یک کمال به گونه ای بخواهند و بجویند که «تمام» آن «کمال» نصیب آنان شود؛ زیرا انسان می بایست مصداق و مظهر «ذو الجلال و الاکرم» باشد تا جایی که وقتی به او می نگرد «وجه الله» را در وی بنگرند. بر این اساس، هر مومنی می بایست تلاش کند تا بر اساس «سبوح قدوس»، سبوح و پاک از عیب، قدوس و پاک از نقص باشد؛ زیرا فقدان هر کمالی به معنای عیب است، چنان که نرسیدن به تمامیت آن کمال، نقص است.
انسان مومن بلند همت و «اولوا العزم» است. بر این اساس وقتی مقصودگذاری می کند، مقصودش را عالی ترین و کمال ترین و تمام ترین قرار می دهد و خواهان «الاکمال و الاتمام» است؛ یعنی هر کمالی را در تمامیت آن می خواهد.
از آن جایی که امامت یک کمالی است، بر آن است تا نه تنها آن را دارا باشد، بلکه در تمامیت آن، به چنین کمالی دست یابد؛ زیرا پیشوایی و امامت را تا جایی می خواهد که «امام المتقین» باشد؛ یعنی نه تنها می خواهد که در میان متقین از السابقون المقربون از معصومان، امامی داشته باشد، بلکه می خواهد خود نسبت به دیگر متقین امامت و پیشوایی داشته باشد؛ یعنی سرمشق و پیشگام و پیشتاز در کارهایی تقوایی باشد تا جایی که دیگران او را به عنوان سرمشق قرار دهند و بر اساس فلسفه و سبک زندگی او، زندگی خویش را ساماندهی کنند.
برخی از مردم که دارای همت عالی نیستند، نهایت چیزی که از خدا می خواهند این است که افراد متقی دیگری به عنوان فرمانده و رهبر و امام برایشان باشد؛ اما مومنان می بایست از خدا بخواهند آنان را دارای چنان همت عالی سازند که خود «امام المتقین» باشند. از این روست که خدا به مومنان در قالب دعا و نیایش آموزش می دهد که از خدا همت عالی با مقصودی به نام امام المتقین را بخواهند و به کم تر این قانع نشوند: رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَذُرِّیَّاتِنَا قُرَّةَ أَعْیُنٍ وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِینَ إِمَاماً؛ پروردگارا ما! به ما از همسران و فرزندانمان آن ده که مایه چشم روشنى ما باشد! و ما را امام و پیشواى پرهیزگاران گردان! (فرقان، آیه 74)
پس همان طوری که ما باید خواهان زن و فرزندانی باشیم که با دیدن و داشتن آنان، اشک شوق خُنَک از چشمان ما جاری شود تا مایه چشم روشنی ما باشد، هم چنین این همت عالی را داشته باشیم که امام المتقین باشیم و دیگران از فکر و عمل ما درس بگیرند و دنبال ما بیایند و از ما پیروی کنند.
در آیات و روایات آدابی برای دعا و نیایش بیان شده که مراعات آن می تواند در اجابت دعا نقش اساسی داشته باشد.
از نظر قرآن، از مهم ترین آداب دعا و نیایش این است که انسان اهل دعا و نیایش باشد و همه چیز را از خدا بخواهد؛ زیرا عدم دعا به معنای استکبار است؛ زیرا کسی دعا نمی کند که خودش را «غنی» می داند و از «فقر» هویتی خویش غافل است؛ اگر کسی از فقر هویتی و ذاتی خویش آگاه باشد، هرگز خود را بی نیاز و غنی از نیایش و دعا نمی بیند و بر آن است تا دعا و نیایش کند و همه چیز را از خدای غنی بخواهد.
خدا می فرماید: وَقَالَ رَبُّکُمُ ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ إِنَّ الَّذِینَ یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِی سَیَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ دَاخِرِینَ ؛ و پروردگارتان فرمود مرا بخوانید تا شما را اجابت کنم؛ در حقیقت کسانى که از پرستش من کبر مى ورزند، به زودى خوار در دوزخ درمى آیند. (غافر، آیه 60)
از آیه به دست می آید که دعا و خواندن خدا از مصادیق مهم عبادت است و اگر کسی دعا و عبادت نکند، مستکبر است و به قطع و یقین گرفتار خواری دوزخ می شود؛ پس برای این که اهل سعادت باشیم بایست اهل عبادت و دعا باشیم؛ زیرا از نظر قرآن، سعادت بشر در این است که اهل عبادت و از جمله دعا و نیایش باشد؛ زیرا اگر چنین نباشد گرفتار شقاوت و بدبختی است.(مریم، آیه 4)
از دیگر آداب مهم دعا و نیایش آن است که انسان دعا را نهانی همراه با تضرع و اخفات داشته باشد؛ از همین روست که خدا در قرآن از سه واژه «اخفا، اخفات و تضرع» برای آداب دعا و نیایش سخن به میان آورده و می فرماید: ادْعُوا رَبَّکُمْ تَضَرُّعاً وَخُفْیَةً إِنَّهُ لاَیُحِبُّ الْمُعْتَدینَ؛ پروردگارتان را با تضرعا و خفیه بخوانید؛ زیرا خدا معتدین و تعدی کنندگان را دوست نمی دارد.(اعراف، آیه 55)
تضرع به معنای انابه و ناله است؛ چنان خُفیه به معنای نهان و پنهانی است. از نظر قرآن کسی که تضرع ندارد یا نهانی دعا نمی کند، بلکه با سر و صدا دعا می کند، از حدود آداب دعا خارج شده است.
هم چنین خدا در جایی دیگر می فرماید: وَاذْکُر رَبَّکَ فِی نَفْسِکَ تَضَرُّعاً وَخِیفَةً وَدُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ والآصَالِ وَلاَ تَکُن مِنَ الْغَافِلِینَ؛ پروردگارت را در نفس خویش در حال تضرع و خِفیه در بامدادان و شامگاهان بخوانید و بدون آن که با صدای بلند باشد و از غافلین نباشید.(اعراف، آیه 205)
در این آیه بیان شده است که یاد کرد قلبی خدا، دل را از غفلت رها می سازد؛ اما این یاد کرد می بایست با تضرع و نهان و بدون فریاد باشد؛ یعنی با «اخفات» همراه باشد که نقیض «جهر» است؛ زیرا اخفات به معنای صدای آهسته ای است که بغل دستی به آسانی متوجه کلمات آن نشود؛ یعنی با «همس» و زمزمه همراه باشد.
پس از مهم ترین مستحبات و آداب دعا این امور است: تَضَرُّعاً»، «فِی أَنفُسِهِمْ» یعنی قلبی، «خِیفَةً»، «خُفْیَةً» و «دُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ».
بر این اساس، دعایی که با فریاد و جیغ و گریه های بلند در جمع است به طوری که حتی همسایه های مسجد هم بشنوند، خلاف آداب مستحبی دعا و نیایش است.
از نظر قرآن، فرزند به ویژه پسران و بنون، زینت زندگی دنیا است: الْمَالُ وَالْبَنُونَ زِینَةُ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَالْبَاقِیَاتُ الصَّالِحَاتُ خَیْرٌ عِنْدَ رَبِّکَ ثَوَابًا وَخَیْرٌ أَمَلًا ؛ مال و پسران زیور زندگى دنیایند و نیکیهاى ماندگار از نظر پاداش نزد پروردگارت بهتر و از نظر امید نیز بهتر است. (کهف، آیه 46)
به سخن دیگر، هر انسانی یک زینت و آرایه برای خودش دارد که همان «ایمان» است؛ چنان که خدا می فرماید: وَلَکِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإِیمَانَ وَزَیَّنَهُ فِی قُلُوبِکُمْ وَکَرَّهَ إِلَیْکُمُ الْکُفْرَ وَالْفُسُوقَ وَالْعِصْیَانَ أُولَئِکَ هُمُ الرَّاشِدُونَ؛ لیکن خدا ایمان را براى شما دوست داشتنى گردانید و آن را در دلهاى شما بیاراست و کفر و پلیدکارى و سرکشى را در نظرتان ناخوشایند ساخت آنان که چنیناند رشید و رهیافتگانند. (حجرات، آیه 7)
اما یک زینت و آرایه ای نیز برای زندگی دنیوی است که همان مال و فرزند است؛ زیرا این نوع دارایی در درون آدمی نیست، بلکه بیرون از انسان است و زینت نفس نمی شود، بلکه زینت زندگی دنیوی می شود که با انسان به آخرت نمی رود؛ زیرا در آخرت همه نسبت ها از جمله نسبت فرزندی از میان می رود؛ چنان که خدا می فرماید: فَإِذَا نُفِخَ فِی الصُّورِ فَلَا أَنْسَابَ بَیْنَهُمْ یَوْمَئِذٍ وَلَا یَتَسَاءَلُونَ ؛ پس آنگاه که در صور دمیده شود دیگر میانشان نسبت خویشاوندى وجود ندارد؛ و از حال یکدیگر نمى پرسند. (مومنون، آیه 101)
پس نسبت پدر و فرزندی تنها در دنیا است و زینت زندگی دنیوی ؛ و انسان نمی تواند چنین زینت خاص دنیا را به سوی آخرت ببرد؛ اما چرا انسان این اندازه به فرزند وابسته است و می خواهد فرزند داشته باشد؟
خدا می فرماید که حکمت چنین علاقه ای را می بایست در مساله «بقا» جست و جو کرد؛ هر انسانی دوست دارد در دنیا باقی باشد، تنها راه برای بقا، داشتن فرزند است.
البته خدا می فرماید این که انسان بخواهد با فرزند بقای خودش را تضمین کند، خوب است، ولی این تمام نیست؛ زیرا زمانی کمالی به تمامیت می رسد که با آخرت پیوند بخورد؛ بنابراین اگر کسی بتواند با ازدواج فرزندانی صالح تربیت کند که به عنوان باقیات صالحات بماند، چنین عملی به معنای این است که برای خویش ره توشه آخرت از پیش فرستاده باشد. از همین روست که در تشویق و ترغیب فرزندآوری از طریق ازدواج می فرماید: سَاؤُکُمْ حَرْثٌ لَکُمْ فَأْتُوا حَرْثَکُمْ أَنَّى شِئْتُمْ وَقَدِّمُوا لِأَنْفُسِکُمْ؛ نان شما کشتزار شما هستند پس از هر جا و هر گونه که خواهید به کشتزار خود درآیید و با این کار براى خودتان چیزی را پیش بفرستید.(بقره، آیه 223)
از نظر قرآن، انسان در زندگی دنیا می بایست کارهایی نیکی را انجام دهد که برای آخرتش پیش فرستاده باشد؛ یعنی پیش از آن که خودش به آخرت درآید، چیزهایی را قبل در آن جا فرستاده و داشته باشد؛ زیرا این ها اموری است که محاسبه می شود؛ چنان که خدا می فرماید: نَّا نَحْنُ نُحْیِی الْمَوْتَى وَنَکْتُبُ مَا قَدَّمُوا وَآثَارَهُمْ وَکُلَّ شَیْءٍ أَحْصَیْنَاهُ فِی إِمَامٍ مُبِینٍ؛ آرى ماییم که مردگان را زنده مى سازیم و آنچه را از پیش فرستاده اند با آثار و اعمالشان درج مى کنیم؛ و هر چیزى را در کارنامه اى روشن برشمرده ایم. (یس، آیه 12)
البته «پیش فرستاده ها» محدود به تولید نسل و ایجاد فرزندان صالح نیست، بلکه شامل اعمال دیگری چون نماز، زکات، قرض الحسنه و مانند آن ها می شود؛ از همین رو، خدا می فرماید: وَأَقِیمُوا الصَّلَاةَ وَآتُوا الزَّکَاةَ وَمَا تُقَدِّمُوا لِأَنْفُسِکُمْ مِنْ خَیْرٍ تَجِدُوهُ عِنْدَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ ؛ و نماز را به پا دارید و زکات را بدهید و هر گونه نیکى که براى خویش از پیش فرستید آن را نزد خدا باز خواهید یافت آرى خدا به آنچه مى کنید بیناست. (بقره، آیه 110)
در جایی دیگر، بیداری و تهجد شبانه، قرائت قرآن، اقامه نماز، جهاد در راه خدا، زکات و قرض الحسنه را از مصادیق «پیش فرستاده ها» برای آخرت معرفی می کند و می فرماید: وَ مَا تُقَدِّمُوا لِأَنْفُسِکُمْ مِنْ خَیْرٍ تَجِدُوهُ عِنْدَ اللَّهِ هُوَ خَیْرًا وَأَعْظَمَ أَجْرًا؛ و هر کار خوبى براى خویش از پیش فرستید آن را نزد خدا بهتر و با پاداشى بیشتر باز خواهید یافت.(مزمل، آیه 20)
به هر حال از نظر قرآن، فرزندآوری از امور مهمی است که موجب بقای انسان از یک سو، امور نیک و صالحی است که انسان ره توشه آخرت می سازد و پیش فرستاده اش می شود.
در قرآن و روایات از انواع بهشت ها سخن به میان آمده(الرحمن، آیات 46 و 62) که تا هشت بهشت گفته اند. تفاوت بهشت ها در درجات ظاهری نیست، بلکه تفاوت های ماهوی دارند تا جایی که بهشت نخست تنها برای حواس آدمی و بهشت هشتم برای قلب آدمی است. البته این بدان معنا نیست که بهشت فاقد عناصری باشد که التذاذ حواس باشد، بلکه جمع میان حسنات تن و روان آن هم در اوج اتمام و اکمال شده است؛ در بهشت هشتم، هر کمالی در تمامیت خودش است به طوری که فراتر از آن فرض ندارد؛ از همین روست که گفته می شود: فَلَا تَعْلَمُ نَفْسٌ مَا أُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْیُنٍ جَزَاءً بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ؛ هیچ کس نمى داند، چه چیز از آنچه روشنى بخش دیدگان است، به پاداش آنچه انجام مى دادند براى آنان پنهان کرده ام. (سجده، آیه 17)
از این بهشت هشتم به بهشت رضوان یاد می شود تا جایی که خدا می فرماید: وَعَدَ اللَّهُ الْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا وَمَسَاکِنَ طَیِّبَةً فِی جَنَّاتِ عَدْنٍ وَرِضْوَانٌ مِنَ اللَّهِ أَکْبَرُ ذَلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ ؛ خداوند به مردان و زنان با ایمان باغهایى وعده داده است که از زیر درختان آن نهرها جارى است در آن جاودانه خواهند بود و نیز سراهایى پاکیزه در بهشتهاى جاودان به آنان وعده داده است و خشنودى و رضوان خدا بزرگتر از آن است که توصیف شود. این است همان کامیابى بزرگ.(توبه، آیه 72)
پس این بهشت هشتم غیر قابل توصیف است؛ زیرا چیزهایی دارد که در جهان برای حسنات آن مشابه ای نیست؛ به طوری که چشمی ندیده و گوشی نشنیده و قلبی به آن نرسیده باشد.(بحارالانوار، ج 8، ص 92 و 548؛ کنزالاعمال، ج 15، ص 778، حدیث 43069؛ صحیح بخاری، حدیث شماره 4779؛ صحیح مسلم، شماره 2824)
به نظر می رسد که این بهشت هشتم برای مقربان(واقعه، آیه 88) و همانی است که باز از آن به بهشت ذات انسان تعبیر کرد؛ زیرا خود شخص «فَرَوْحٌ وَرَیْحَانٌ وَجَنَّتُ نَعِیمٍ»(واقعه، آیه 89) و در مرتبه «حَقُّ الْیَقِینِ» است(واقعه، آیه 95)؛ زیرا به «لقاء الله» رسیده و خطاب «فَادْخُلِی فِی عِبَادِی وَادْخُلِی جَنَّتِی(فجر، آیات 29 و 30) به او شده است.
پس بهشت هشتم، خود شخص است؛ چنان که پیامبر(ص) درباره خودش می فرماید:أنا مدینة الحکمة و هی الجَنّة و أنت یا علیّ بابها؛ من شهر حکمت هستم که همان بهشت است؛ و تو یا علی در بهشت هستی.(امالی، صدوق، ص 388؛ امالی، طوسی، ص 431) از همین رو، ورود به بهشت پیامبر(ص) که حقیقت بهشت است، جز از طریق امام علی(ع) شدنی نیست؛ و کسی که بخواهد وارد بهشت بشود می بایست از طریق ایشان وارد شود؛ زیرا راهی دیگر نیست؛ چنان که خدا به صراحت می فرماید: وَأْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ أَبْوَابِهَا وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ؛ و به خانه ها از در ورودى آنها درآیید! و از خدا بترسید! باشد که رستگار گردید.(بقره، آیه 189)
بر خلاف آن بهشت هشتم، بهشت نخست که از آن به «فردوس» یاد می شود همه آن چیزهایی را دارد که حواس از آن لذت می برد. از همین رو، به آن بهشت حور و قصور و نَعَم تعبیر شده است.
در برابر نیز درکاتی برای دوزخ است که شامل دوزخ نخست که در آن بدن و جسم عذاب می بیند: نَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیَاتِنَا سَوْفَ نُصْلِیهِمْ نَارًا کُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْنَاهُمْ جُلُودًا غَیْرَهَا لِیَذُوقُوا الْعَذَابَ إِنَّ اللَّهَ کَانَ عَزِیزًا حَکِیمًا ؛ به زودى کسانى را که به آیات ما کفر ورزیده اند، در آتشى سوزان درآوریم که هر چه پوستشان بریان گردد، پوستهاى دیگرى بر جایش نهیم تا عذاب را بچشند. آرى! خداوند تواناى حکیم است. (نساء، آیه 56)
پست ترین درکات دوزخ جایی است که در آن «ذات انسان» عذاب می بیند. این دوزخ هفتم نیز ناظر به قلب آدمی است؛ زیرا در آن جا دوزخی از خدا محجوب است که بزرگترین عذاب در تقابل «لقاء الله» اهل بهشت است؛ خدا می فرماید: کَلَّا إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ یَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ؛ زهى پندار که آنان در آن روز از پروردگارشان سخت محجوبند. (مطففین، آیه 15)
این گونه است که سرتاسر وجود آنان آتش است و درون و بیرون دوزخ می شود: نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ الَّتِی تَطَّلِعُ عَلَی الْأَفْئِدَةِ؛ آتش خدا که سوزاننده بر دلها طلوع می کند و می رسد.(همزه، آیات 6 و 7)
پس اگر مقربان سابقون خودشان بهشت هستند، این گروه از دوزخیان خودشان دوزخ هستند؛ از همین روست که خدا درباره آنان می فرماید: وَجِیءَ یَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ؛ و در آن روز قیامت دوزخ را می آورند.(فجر، آیه 23) او عذابی را می بیند که هیچ سابقه و مشابه ای برای آن در دنیا نیست: وَبَدَا لَهُم مِنَ اللَّهِ مَا لَمْ یَکُونُوا یَحْتَسِبُونَ؛ برای آنان از سوی خدا چیزهایی آشکار و هویدا شد که اصلا نمی توانستند به حساب و گمان آورند.(زمر، آیه 47)
از نظر آموزه های قرآنی، انسان ها از نظر فهم و ادراک در یک سطح نیستند؛ چنان که از نظر مالی در یک سطح نیستند. بنابراین، در معاشرت ها و ازدواج ها و امور دیگر اجتماعی لازم است تا انسان با «کفو» و هم سطح خویش ارتباط داشته باشد.
تفاوت های از جنس تفاوت های مالی می تواند عزت انسان مومن را مخدوش سازد. بنابراین، بهتر است تا در معاشرت ها و نیز سفرها کسانی را به عنوان همراه و همسفر انتخاب کنیم که هم سطح باشیم. این گونه انتخاب در دوستان و همسفران به ما کمک می کند تا هم حرف یک دیگر را فهمیده و تعاملات بهتری داشته باشیم و هم بتوانیم به دور از هر گونه خواری، با عزت تمام زندگی کرده و از مکارم اخلاقی یک دیگر سود بریم و کرامت خویش و دیگران را حفظ کنیم که بسیار مهم و اساسی در قرآن و اسلام است.
امام صادق(ع) می فرماید: همسفرانی برگزینید که دخل و خرجشان با شما همسانی داشته باشد تا خوار نشوید.(الکافی، ج4، ص287)
اگر کسانی از نظر مالی وضعیت بهتری دارند، می بایست به گونه ای عمل نکنند که موجب خواری همراهان و همسفران شود.
شخصی می گوید: ما یک گروه بیست نفری بودیم که به حج می رفتیم، هرچند فرسخی که برای استراحت توقف می کردیم، گوسفندی از پول خودم خریده ذبح می کردم و کباب تهیه نموده، به همه دوستان می دادم، ولی همین که امام علیه السلام از ماجرا خبردار شد، این عمل را تخطئه کرد و فرمود: چون دیگران از نظر مالی نمی توانند مانند تو این چنین پذیرایی کنند، قهراً در خود احساس ضعف و حقارت می کنند و این عمل پیش از آنکه روح سخاوت تو را شکوفا کند همراهانت را خوار می سازد.(بحارالانوار، ج 99، ص 122)
امام باقر علیه السلام می فرماید: «إذا صحبت فاصحب نحوک و لا تصحب من یکفیک فإنّ ذلک مذلّة للمؤمن؛ با شخصی همانند خود دوستی کن و با کسانی که مخارج تو را می دهند، همراه نباش؛ زیرا با این عمل، مؤمن خوار و اسیرگونه می شود. »(بحارالانوار، ج 76، ص 268)
و در روایت دیگر امام صادق علیه السلام فرمودند: «إصحب مثلک؛ با شخصی مثل خودت همراه باش.» (بحارالانوار، ج 76، ص 269)
بنابراین، در حضر و سفر اگر گروهی با هم هستند، بهتر است تا دانگی هم کیسه شوند و هر یک دانگ خود را بپردازد تا موجب خواری و ذلت نشود.