از نظر آموزه های قرآنی، انسان یا رشید است یا سفیه؛ رشید انسان مسلمان مومنی است که بر اساس عقل فطری زندگی خویش را سامان داده و میان دنیا و آخرت جمع کرده است؛ زیرا انسان رشید از نظر فلسفی به عالم غیب و آخرت ایمان دارد و از نظر عملی تلاش می کند تا حسنات دنیا و آخرت را با هم داشته باشد و بر اساس آموزه های اسلامی با ابزارهای کشف حقیقت یعنی عقل سلیم و نقل معتبر وحیانی، دنیا و آخرت خویش را سامان می دهد؛ از همین روست که با نور ایمان تحت ولایت الهی قرار می گیرد و در صراط مستقیم اسلام گام بر می دارد و آموزه های دستوری اسلام را در سبک زندگی خویش به کار می گیرد و از کفر اعتقادی و فسق و عصیان عملی دوری می ورزد و تحت ولایت طاغوت در نمی آید.(حجرات، آیه 7)
در حالی که سفیه کسی است که نفس خویش را سبک کرده و ارزش های فطری خویش را خفیف سبک ساخته و بدان پشت کرده و تنها به دنیا پرداخته و وهم و خیال را به عقل نظری و شهوت و غضب خویش را به عقل عملی عقال نکرده است؛ از همین روست که بر خلاف نور ایمان و اسلام فلسفه و سبک زندگی خویش را سامان داده و تنها به ظواهر و زینت های حیات دنیوی چنگ می زند و نسبت به ولایت الهی کفر ورزیده و تحت ولایت طاغوت ظالمانه یا منظلمانه زندگی می کند و تلاش می کند تا با استکبار و ظلم خویش مردمان را به استضعاف بکشاند و آنان را مظلوم سازد، و این گونه پیشرفت و توسعه خویش را با استضعاف و استثمار مردمان تحقق بخشد.(بقره، آیه 130؛ نساء، آیه 75؛ قصص، آیه 4 و آیات دیگر)
پس از نظر قرآن، رشید انسان مومن عاقلی است که با تعقل و تفکر، عالمانه و عاقلانه زندگی خویش و دیگران را به سامان می رساند و یاری به دیگران در هر قالبی از جمله توصیه به حق و صبر را در دستور کارش قرار می دهد؛ و هم چنان که قوای خیالی و وهمانی خویش را تحت عقال عقل نظری در آورده تا ادراکات بر اساس عقلانیت علمی باشد نه ظنون نامعتبر، هم چنین قوای شهوانی و غضبانی خویش را تحت عقال عقل عملی در آورده تا بر اساس عدالت قسطی به خود و دیگران یاری رساند و ظلم و فسق و عصیان نورزد؛ در حالی که سفیه بر اساس ظنون نسبت به خدا کفر و شرک می ورزد و تنها به دنیا دلبسته است و مبتنی بر خواسته های شهوانی و هواهای نفسانی عمل می کند.(نجم، آیه 28؛ جاثیه، آیات 23 تا 26؛ کهف، آیه 28؛ قصص، آیه 16)
امروز جهان غرب بر مدل سفاهت زندگی خود را سامان داده و عقل ابزاری را جایگزین عقل کامل کرده است. از این روست که به جای عبادت خدا و کسب سعادت اخروی بر پایه عقل عمل و گرایش به آخرت و عالم غیب، بر اساس عقل نظری ناقص یعنی مبتنی بر وهم و خیال در جزئیات مفهومی و حسی؛ و عقل عملی ناقص یعنی گرایش به مادیات و زینت های دنیوی، زندگی می کند و این گونه سفاهت خویش را به جای رشد به نمایش می گذارد. در یک کلمه کافران دنیاباور ظالم مستکبر، گرفتار مردمانی سفیه هستند که عقل آنان سبک و خفیف شده است؛ در حالی که انسان های رشید انسان مومن معتقد به دنیا و آخرت هستند که برای حسنات دنیا و آخرت تلاش می کنند و به دور از هر گونه و ظلم و استکبار در چارچوب عدالت مثلی قسطی و احسان عفوی و اکرام ایثاری زندگی می کنند.(بقره، آیه 237؛ حشر، آیه 9؛ نساء، آیه 135؛ مائده، آیه 8)
از نظر قرآن، انسان احساساتی دارد که موجب حرکات بدنی است، مثل احساس محبت که انسان را به سوی محبوب می برد؛ هم چنین ادراکاتی دارد که اندیشه انسان را می سازد.
از نظر قرآن، شهوت و غضب دو قوه از قوای نفس است که مسئولیت آنها جذب و دفع است؛ اما این قوای می بایست تحت مدیریت عقل باشد و عقل آنها را پای بند بزند تا افراط نکند و زیاده روی و تجاوز نداشته باشد. این عقل عملی است که مسئولیت عقال قوای احساساتی و حرکتی انسان را به عهده دارد. البته ما دو عقل نداریم، بلکه به اعتبار مسئولیتی که به عهده دارد، این تقسیم بندی انجام می شود.
هم چنین انسان دارای قوای خیال و وهم است که باید تحت مدیریت عقل نظری عمل کند تا مدرکات انسانی صحیح باشد؛ زیرا اگر خیال را به حال خویش رها کنیم، انسان را مختال می کند و انسان با خیال بافی که مبنای عقلی و علمی ندارد، کاری را انجام می دهد. چنان که وهم نیز می بایست تحت قوه عقل نظری مهار شود.
باید توجه داشت که خیال در ارتباط با مصادیق جزیی است و صغریات جزیی را به عقل تحویل می دهد؛ چنان که وهم نیز مرتبط با مفاهیم جزیی است.
انسان با خیال مصادیق جزیی خارجی را می شناسد و با قوه وهم مفاهیم کلی را به مفاهیم جزیی تبدیل می کند؛ بنابراین قوه خیال و قوه وهم باید تحت مدیریت عقل نظری قرار گیرد تا انسان به هدف برسد.
از نظر قرآن، جامعه اسلامی باید «لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ» باشد که عقل مُقوّم ذاتی جامعه باشد(بقره، آیه 164؛ نحل، آیه 67؛ عنکبوت، آیه 35) تا جایی که با عقل نظری، ادراکات خودش را مهار و مدیریت کند و وهم و خیال را تحت سلطه خویش در آورد؛ و با عقل عملی، محرکات خودش را مهار و مدیریت کرده و شهوت و غضب را تحت سلطه خویش در آورد.
از نظر آموزه های وحیانی قرآن، علم حقیقی از تقوای الهی نشأت می گیرد و خاستگاه علم حقیقی همان تقوای الهی است؛ زیرا خدا می فرماید: وَاتَّقُوا اللَّهَ وَیُعَلِّمُکُمُ اللَّهُ؛ و تقوای الهی پیشه کنید تا افزون بر چیزهای دیگر خدا شما را تعلیم دهد.(بقره، آیه 282)
از نظر قرآن، حتی قدرت تشخیص حق و باطل، خوب و بد برای اهل تقوای الهی است؛ چنان که خدا می فرماید: إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقَانًا؛ اگر تقوای الهی را پیشه کنید خدا برای شما فرقان جداساز قرار می دهد.(انفال، آیه 29)
بر اساس آموزه های منطقی، علم عادی از طریق حواس و داده های آن به دست می آید؛ یعنی انسان با حواس اموری را دریافت می کند و آن را به فؤاد و قلب می دهد تا آن دو این دریافته ها را به داشته های فطری خویش عرضه کرده و با تعقل و تفکر در آنها، احکام و قوانینی را به دست آورده که از آن به علم عادی یاد می شود؛ بر این اساس هر کسی اگر حسی از حواس را از دست دهد، نسبت به برخی از امور بیرونی فاقد آگاهی و شناخت خواهد بود و چون معرفتی نسبت به آن امور ندارد، نسبت به آن امور علمی نیز نخواهد داشت؛ زیرا نمی تواند جزئیاتی را دریافت و به داشته ها عرضه کند و از آن احکامی برسد؛ از همین رو گفته شده است: مَن فَقَدَ حسّاً فَقَدْ فَقَدَ علماً؛ هرکسی حسی را از دست داده باشد، علمی را نیز از دست داده است.(الاقتباس، خواجه نصیرالدین طوسی، ص 375)
اما از نظر قرآن، کسی که تقوا نداشته باشد، علم ندارد؛ از همین رو باید گفت: من فقد تقوی فقد فقد العلم، هر کسی تقوا را از دست دهد علم را از دست می دهد. از همین روست که از معصوم(ع) نقل شده که فرمود: لَا عِلْمَ إِلَّا بِالتَّقوَی؛ هیچ علمی جز با تقوا به دست نمی آید.( کافی، ج 1، ص 17)
در آیات قرآنی سخن از این است که برای هر چیزی «زوج» است. البته زوجیت که برای موجودات است، هماره به معنای زوج به معنای جفت مانند نر و ماده نیست؛ بلکه گاه مراد همین زوجیت است که برخی چیزها جفت دارند؛ مانند انسان، جانوران و حتی گیاهان و ابرها که با این جفت خود باور می شوند.(حجر، آیه 22)
اما گاه مراد از زوج، به معنای جفت نر و ماده نیست که موجب باروری می شود، بلکه مراد از زوج، اصناف چیزها است؛ به عنوان نمونه در تقسیم انسان در قیامت از «ازواج سه گانه» سخن به میان آمده و خدا می فرماید: وَ کُنتُمْ أَزْوَاجاً ثَلاَثَةً. آن گاه در تبیین این ازواج سه گانه به سه صنف از انسان ها اشاره می کند و می فرماید: فَأَصْحَابُ الْمَیْمَنَةِ.. و أَصْحَابُ الْمَشْأَمَةِ ... وَ السَّابِقُونَ.(واقعه، آیات 5 و 8 تا 10)
پس مراد از زوج در قرآن هماره به معنای مثبت و منفی، نر و ماده نیست، بلکه مراد اصناف موجودات است. بر این اساس ممکن است که چیزی یافت که مثبت باشد، ولی منفی نداشته باشد؛ یا حتی مثبت و منفی از باب تضاد یا نقیضین نباشد؛ مانند فرشتگان که مرد و زن نیستند؛ پس آنان زوج به معنای نر و ماده و مثبت و منفی ندارند.
برخی مدعی هستند که آزادی بیان و آزادی آراء و افکار برای همگان یک نعمت بزرگ است؛ اما به نظر قرآن، زمانی این نعمت خواهد بود که شرایط فراهم باشد؛ در غیر این صورت نعمت چیزی جز نقمت نخواهد بود.
به سخن دیگر، از نظر قرآن، مال و فرزند از نعمت های دنیوی و حسنات آن است، اما مشروط به آن که نعمت موجب نقمت نشود؛ زیرا اگر انسان به درستی از نعمت ها و حسنات دنیوی بهره نگیرد، همین نعمت ها سبب شقاوت و بدبختی ابدی او می شود؛ زیرا محبت افراطی نسبت به مال و فرزند سبب می شود تا این ابزار فتنه الهی، انسان را بدبخت کند و دشمن جان و سعادتش شود؛ زیرا همان طوری که خدا با شرور انسان را به کوره فتنه بلایا و ابتلائات می افکند، هم چنین با نعمت ها می آزماید(انبیاء، آیه 35) و این گونه است که مال و فرزند به عنوان ابزار فتنه گاه در نقش عدو و دشمن انسان ظاهر می شود؛ خدا می فرماید: وَاعْلَمُوا أَنَّمَا أَمْوَالُکُمْ وَأَوْلَادُکُمْ فِتْنَةٌ.(انفال، آیه 8؛ تغابن، آیه 15)در جایی دیگر نیز می فرماید: یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ مِنْ أَزْوَاجِکُمْ وَأَوْلَادِکُمْ عَدُوًّا لَکُمْ فَاحْذَرُوهُمْ؛ اى کسانى که ایمان آورده اید در حقیقت برخى از همسران شما و فرزندان شما دشمن شمایند از آنان بر حذر باشید.(تغابن، آیه 14)
پس نمی توان حسنات و نعمت های دنیوی را خیر محض دانست، بلکه می تواند ابزار فتنه ابتلایی خدا و دشمن او باشد؛ هم چنین نمی بایست آزادی بیان و فکر و اندیشه را به طور مطلق امری نیک و پسندیده دانست؛ زیرا بسیاری از مردم در دام آراء و افکار پلید و غلط و نادرست دیگران گرفتار می آیند و دنیا و آخرت خویش را تباه می سازند.
از همین روست که خدا اجازه نمی دهد تا انسان از طریق مطالعه کتب یا دیدن فیلم و حضور در شبکه های اجتماعی و مشاهده ماهواره ها و مانند آنها، به هر سخنی گوش دهد و هر مطلبی را بشنود؛ زیرا دیدن و شنیدن هر چیزی تنها برای کسانی مجاز و مفید و به مصلحت است که دارای خردی باشند که توانایی آن را دارد که «لب و مغز» مطلب را به دست آورد و با استماع و خوب شنیدن و تحلیل کردن، مطلب حق را از ناحق و خوب از بد و زیبا را از زشت تشخیص دهد؛ از همین روست که خدا می فرماید: فَبَشِّرْ عِبَادِ الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولَئِکَ الَّذِینَ هَدَاهُمُ اللَّهُ وَأُولَئِکَ هُمْ أُولُو الْأَلْبَابِ؛ پس به کسانی بشارت ده که به خوبی سخن و قول دیگران را می شنوند و ارزیابی می کنند و از نیکوترین آن پیروی می کنند؛ آنان همان کسانی هستند که خدا ایشان را هدایت کرده و آنان همان صاحبان خردورزی هستند که مغز و باطن کلام را در می یابند.(زمر، آیات 17 و 18)
پس از نظر قرآن کسی که قدرت ارزیابی و تحلیل ندارد و نمی تواند سخن را به شکل «استماع» بشنود و در قالب اولوا الالباب آن را تحلیل کند، نمی تواند به «سمع» و شنیدن بپردازد؛ زیرا این شنیدن آدم های بی خرد و ناتوان از ارزیابی، چیزی جز گمراهی و گرفتار به طاغوت نیست. در حالی که انسان مامور است تا از طاغوت اجتناب کرده و به سوی خدا انقطاع حاصل کند.(زمر، آیات 16 و 17)
یکی از فرمان های الهی به انسان این است: وَ أَنابُوا إِلَی اللّهِ؛ به سوی خدا انابه کنید.(زمر، آیه 17)
مراد از انابه چیست؟ برای فهم انابه باید توجه داشت که این واژه و هم چنین واژه «مُنیب»(زمر، آیه 8) از ثلاثی مزید است که ثلاثی مجرد آن یا اجوف یایی است؛ یعنی «ناب ینیب»، است که به معنای «انقطع و ینقطع» است؛ یعنی شخص منیب کسی است که از غیر خدا به سوی خدا انقطاع پیدا کرده و بریده است. در حقیقت او « منقطع الی الله» است؛
یا از اجوف واوی است ؛ یعنی از «ناب ینوب» که در این صورت به معنای شخصی است که مرتب در نوبت است و مرتب مراجعه می کند تا نوبت او بشود.
پس وقتی خدا فرمان انابه می دهد به هر دو معنا می تواند درست باشد؛ زیرا این شخص با انابه خویش مرتب به سوی خدا باز می گردد تا در مسیر درست باشد و هرگز نوبت خویش را رها نمی کند و از خدا جدا نمی شود؛ یا این که از غیر الله بریده و به خدا پوسته است. البته بهترین حالت انابه آن است که انسان هماره در نوبت باشد و از غیر الله منقطع تا این گونه تحت ولایت قرار گیرد.
باید توجه داشت که خدا در این آیه با دو جمله خواسته است که انسان ها تولّی و تبرّی داشته باشند تا به بشارت دست یابد؛ زیرا خدا می فرماید: فَاتَّقُونِ وَ الَّذینَ اجْتَنَبُوا الطّاغُوتَ أَنْ یَعْبُدُوها وَ أَنابُوا إِلَی اللّهِ لَهُمُ الْبُشْری؛ پس تقوای مرا در پیشه گیرید و اهل تقوای الهی کسانی هستند که از طاغوت اجتناب می کنند که او را عبادت کنند؛ و به سوی خدا مرتب قطع می کنند و منقطع از غیر خدا می شوند؛ برای آنان بشارت است.(زمر، آیات 16 و 17)
عاقل کسی است که در ساحت نظری، خداشناس است و در ساحت عملی خداگرا؛ یعنی گرایش به خدا دارد و می خواهد خدایی و متاله شود. چنین کسی دنبال معرفت الله و معرفت پروردگارش می رود و با شناخت و معرفت نسبت به جزئیات و کلیات روان و نفس خویش در می یابد که پروردگارش چه صفات کمالی دارد و بر آن است. از همین روست که در حوزه شناخت عقلی بر اساس «مَن عَرَفَ نَفسَهُ فَقَد عَرَفَ رَبَّهُ»(مصباح الشریعه، ص 13) عمل می کند؛ چنان که در ساحت عقل عملی نیز تلاش می کند تا در چارچوب اسلام و صراط مستقیم آن، بندگی کرده و صفات الهی را در خود ظهور دهد و مظهر پروردگارش باشد: مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحمَن وَ اکتُسِبَ بِهِ الجنَان؛ زیرا چنین شخصی می داند که خروج از دایره شناخت عقلی خدا به معنای جهالت عقلی، و خروج از دایره گرایش عقلی به خدا ، سفاهت عقلی است؛ چنان که خدا به صراحت می فرماید: وَ مَنْ یَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهیمَ إِلاّ مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ؛ کسی نسبت به ملت ابراهیم بی رغبت و دور نمی شود، مگر آن که نفس خویش را دچار سفاهت کرده باشد؛ چرا که سفاهت نفس به این است که شخص نفس خویش را سبک کند و حکمت الهی را در جان خویش تحقق نبخشد و متاله و خدایی نشود.
پس از نظر قرآن، عاقل همان عالم خداشناس و پروردگارشناس و عامل به اسلام است؛ زیرا این گونه شخص خود را از جهالت عقل نظری و سفاهت عقل عملی دور نگه می دارد. بنابراین، این گونه می توان گفت که فرق عاقل عالم عامل و سفیه جاهل عاطل دانسته می شود؛ چرا که شخص کافر انسان سفیه نادانی است که عمل مبتنی بر عقلانیت را تعطیل کرده و در نظر و عمل از عقل بی بهره شده است.
از نظر قرآن، همان طوری که خدا و فرشتگان بر پیامبر(ص) صلوات می فرستند، هم چنین بر مومنان است تا بر پیامبر(ص) و اهل بیت او صلوات بفرستند: إنَّ اللَّهَ وَمَلَائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَى النَّبِیِّ یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِیمًا ؛ خدا و فرشتگانش بر پیامبر صلوات و درود مى فرستند؛ اى کسانى که ایمان آورده اید! بر او درود فرستید و به فرمانش بخوبى گردن نهید و تسلیم مطلق باشید.(احزاب، آیه 56)
این صلواتی که از سوی خدا و فرشتگان فرستاده می شود، صلوات خاصه است؛ هم چنان که خدا بر صابرانی که در مصیبت صبر و استقامت می ورزند و جزع و فزع نمی کنند، صلوات خاصه دارد: الَّذِینَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِیبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ أُولَئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَوَاتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَرَحْمَةٌ وَأُولَئِکَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ؛ همان کسانى که چون مصیبتى به آنان برسد مى گویند: ما از آن خدا هستیم و به سوى او باز مى گردیم؛ بر ایشان صلوات و درودها و رحمتى از پروردگارشان است و راهیافتگان هم خود ایشانند.(بقره، آیات 156 و 157)
از نظر قرآن، همان طوری که بر مومنان است تا بر پیامبرش صلوات بفرستند، هم چنین با شرایطی بر پیامبر(ص) است تا بر مومنان امت صلوات بفرستد؛ خدا در این باره می فرماید: خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَکِّیهِمْ بِهَا وَصَلِّ عَلَیْهِمْ إِنَّ صَلَاتَکَ سَکَنٌ لَهُمْ وَاللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ ؛ از اموال آنان صدقه اى بگیر تا به وسیله آن پاک و تزکیه شان سازى و برایشان صلوات بفرست و دعا کن! زیرا صلوات و دعاى تو براى آنان سکونت و آرامشى است، و خدا شنواى داناست. (توبه، آیه 103)
از این آیه به دست می آید صلوات پیامبر(ص) بر امتی که اهل صدقه به آن حضرت هستند، موجب آرامش و سکونت ایشان می شود.
البته خدا در جایی دیگر می فرماید که صلوات خاصه خدا و فرشتگان آثار مهمی دارد که از جمله آن ها خروج انسان از ظلمات به سوی نور است: هُوَ الَّذِی یُصَلِّی عَلَیْکُمْ وَمَلَائِکَتُهُ لِیُخْرِجَکُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَکَانَ بِالْمُؤْمِنِینَ رَحِیمًا ؛ اوست کسى که با فرشتگان خود بر شما صلوات و درود مى فرستد تا شما را از تاریکیها به سوى روشنایى برآورد و به مؤمنان همواره رحیم است.(احزاب، آیه 43)
بر این اساس نمی بایست صلوات در هر شکل و قالبی از جمله دعا و نیایش را دست کم بگیریم، زیرا عامل مهم و تاثیرگذاری در زندگی بشر است.
از نظر آموزه های وحیانی قرآن، اسماء الهی، همان ظهور و بروز صفات الهی به شکل اسمی آن است؛ پس وقتی از قدیر سخن به میان می آید، ظهور همان قدرت در عالم امر و خلق است؛ زیرا حتی صفات ذاتی الهی هم چون حیات و قیام نیز ظهورات در عوالم دارد که به شکل اسم عینی «الحی القیوم» در آمده است؛ چرا که اسماء الهی تنها نام های بی مسما نیست، بلکه اسماء حقیقی است که ظهور عینی صفات در خارج از ذات است.
بنابراین، وقتی خدا از تعلیم الاسماء به حضرت آدم(ع) و انسان سخن به میان می آورد، ظهور تحققی آن اسماء در ذات انسان است، به طوری که انسان دارنده همان صفات به شکل «مظهریت» می شود. پس انسان علیم و قدیر و محیی و ممیت می شود؛ زیرا صفات الهی را به شکل اسمی در خود عینیت می بخشد. البته این عینیت تنها در ساحات خلقی نیست که فرآیندی است، بلکه در ساحات «امری» نیز است که «کن فیکون» است.(یس، آیه 82)
به نظر می رسد که وقتی سخن از علم در قرآن به میان می آید، همین معنا از حقیقت علم است که در قالب تعلیم الاسماء به انسان داده شده است.(بقره، آیه 31)
از نظر آموزه های قرآنی، محور همه فضایل انسانی همان علم الهی است که به تعلیم الله دارایی انسان شده است؛ چنان که محور همه رذایل انسانی نیز جهل نسبت به این علم و عدم دارایی انسان نسبت به آن به سبب «دفن و دسیسه» نفس و فطرت با گناه و فجور است.(شمس، آیه 7 تا 10)
بر اساس آن چه بیان شد معلوم می شود که حق، خیر، صدق، حُسن، ایمان، شُکر و امور دیگر مثبت و فضایل مبتنی بر «علم الهی» انسان است؛ چنان که باطل، شرّ، کذب، قُبح ، کُفر، کفران و امور دیگر از رذایل نیز مبتنی بر جهل انسان نسبت به علم الهی خواهد بود. از همین روست که خدا در آیات قرآنی این امور را به علم و جهل گره می زند؛ یعنی دارنده فضایل همان دارنده علم الهی و دارنده رذایل همان دارنده جهل است که علم را دفن و دسیسه کرده و فطرت عقلانی و نور آن را پوشانده است.(زمر، آیات تا 9 و آیات دیگر)
به هر حال، محور همان فضایل همان علم و محور رذایل همان جهل یعنی عدم العلم است؛ مراد از علم نیز در قرآن همان «علم الاسماء» و دارایی الهی انسان است که با تعلیم خدا به انسان داده شده و انسان دارنده عینی همان صفات الهی به شکل اسم حقیقی آن است نه اسم ظاهری.
انسان خردمند کسی است که نسبت به آخرت خویش هراسان و خوفناک است؛ این همان حالتی است که در قرآن به آن «حذر» می گویند. در فارسی نیز می گویند: از فلان چیز بر حذر باش! این به معنای پرهیز و ترس همراه با هوشیاری است تا در دامی نیافتد که برایش خطر آفرین است. این افراد خود را در «حرز» می برند و احتراز می کنند؛ یعنی در مأمن و پناهگاهی قرار می دهند که آسیبی به آنان نرسد.
از نظر قرآن، کسانی که از آخرت خویش «حذر» دارند، برای نماز شب بیدار می شوند و با تهجد شبانه می کوشند تا از اخطار آخرت در امان باشند: هُوَ قَانِتٌ آنَاءَ اللَّیْلِ سَاجِدًا وَقَائِمًا یَحْذَرُ الْآخِرَةَ وَیَرْجُو رَحْمَةَ رَبِّهِ؛ او قانت و مطیع محض در طول شب به سجده و قیام است و از آخرت بر حذر است و امید به رحمت پروردگارش دارد.(زمر، آیه 9) چرا که چنین افرادی «أُولُو الْأَلْبَابِ» هستند و از ظاهر و پوسته گذشته و مغز و باطن چیز از جمله دنیا را شناخته اند و متذکر آخرت شده اند.(همان)
در حقیقت این که گفته شده : بر حذر باش! در این جا به این معنا است که از آخرت اعمال خویش هراسان باش و با هوشیاری خود را در پناهگاه خاص در آر!
از نظر قرآن، مومنان از آخرت خویش بر حذر هستند و می ترسند که اعمالی نداشته باشند که در آخرت کارساز باشد؛ با این همه با این که از خود و اعمال خویش نومید هستند و آن را چیزی نمی شمارند، ولی امید و رجاء به خدا دارند، زیرا این امید ایشان چون با عمل نیک همراه است، آرزوی بی پایه و بی بنیاد نیست.
به هر حال، مومنان هماره به شکل دایم از آخرت خویش حذر می ورزند؛ این حذر نسبت به اعمالشان است نه این که نسبت به خدا خوف داشته باشند، بلکه از خودشان و اعمال نیمه بند خویش می هراسند و نسبت به آن حذر دارند.
امیرمومنان امام علی(ع) می فرماید: کُن مِن الکریمِ على حَذَرٍ إن أهَنتَهُ ، و مِن اللَّئیمِ إن أکرَمتَهُ ، و مِن الحَلیمِ إن أحرَجتَهُ ؛ از بزرگوار بر حذر باش، آن گاه که خوارش کنى؛ و از فرومایه، آن گاه که گرامیش دارى؛ و از بردبار، هر گاه که او را به ستوه آورى.(غرر الحکم ، شماره حدیث 7184)
در جایی دیگر نیز می فرماید: احْذَرِ الأحمَقَ ؛ فإنَّ الأحمَقَ یَرى نَفْسَهُ مُحْسِنا و إنْ کانَ مُسیئا ، و یَرى عَجْزَهُ کَیْسا و شَرَّهُ خَیرا؛ از احمق بر حذر باش ؛ زیرا آدم احمق، خودش را اگر چه بدکار باشد ، نیکوکار مى داند؛ و ناتوانیش را زیرکى و شرّ و بدیش را خیر و خوبى مى شمارد .(نهج السعادة ، ج 3، ص 225)