سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ریاست علمی، شریف ترین ریاست است . [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :158
بازدید دیروز :350
کل بازدید :2097500
تعداد کل یاداشته ها : 1987
103/9/2
8:40 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
خلیل منصوری[174]
http://www.samamos.com/?page_id=2

خبر مایه
پیوند دوستان
 
فصل انتظار اهالی بصیرت هزار دستان سرباز ولایت رایحه ی انتظار اقلیم شناسی دربرنامه ریزی محیطی .:: مرکز بهترین ها ::. نگارستان خیال جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی نگاهی نو به مشاوره پلاک آسمانی،دل نوشته شهدا،اهل بیت ،و ... حمایت مردمی دکتر احمدی نژاد آقاشیر کلّنا عبّاسُکِ یا زَینب صراط مستقیم هم رنگــــ ِ خـــیـــآل جبهه مقاومت وبیداری اسلامی کالبد شکافی جون مرغ تا ذهن آدمیزاد ! تکنولوژی کامپیوتر وبلاگ منتظران سارا احمدی بوی سیب BOUYE SIB رمز موفقیت محقق دانشگاه سرزمین رویا وبلاگ تخصصی فیزیک پاک دیده آدمک ها ✘ Heart Blaugrana به نام وجود باوجودی ... سرباز حریم ولایت دهکده کوچک ما از قرآن بپرس کنیز مادر هرچه می خواهد دل تنگت بگو •.ღ♥ فرشتــ ـــ ـه تنهــ ــ ــایی ♥ღ.• پیامبر اعظم(ص) عطاری عطار آبدارچی ستاد پاسخگویی به مسایل دینی وبلاگ شخصی امین نورا چوبک نقد مَلَس پوست کلف دل نوشت 14 معصوم وقایع ESPERANCE55 قدرت شیطان دنیای امروز ما تا ریشه هست، جوانه باید زد... آواز یزدان خلوت تنهایی کتاب شناسی تخصصی اس ام اس عاشقانه طرحی نو برای اتحاد ایرانیان سراسر گیتی در گوشی با خدا **** نـو ر و ز***** اس ام اس سرکاری و خنده دار و طنز دنیا به روایت یوسف جاده خدا خام بدم ایلیا حرفای خودمونی من بازی بزرگان کویر مسجد و کلیسا - mosque&church دنیای ماشین ها بچه دانشجو ! پژواک سکوت گنجهای معنوی دنیای موبایل منطقه‏ ممنوعه طلبه علوم دینی مسافر رویایی انواع بازی و برنامه ی موبایل دانشجو خبر ورزشی جدید گیاهان دارویی بانوی بهشتی دو عالم سلام

از نظر آموزه های وحیانی قرآن، مومن وظیفه ای دارد که می بایست انجام دهد، بنابراین در انتظار نتیجه نباشد؛ زیرا خدا از مومن وظیفه را خواسته نه نتیجه را.

البته این بدان نیست که خدا کاری بی نتیجه می خواهد؛ زیرا این به معنای کاری عبث و بیهوده و لغو و لعب خواهد بود؛ در حالی که خدا هر کاری را انجام می دهد حکیمانه و به دور از عبث است.(مومنون، آیه 115) بر همین اساس، هرگز از مومن نمی خواهد تا کار عبثی را انجام دهند؛ بلکه می بایست همانند خدا کارهایشان حکیمانه و مبتنی بر اهداف باشد.

اما این که خدا می فرماید شما به وظیفه خودتان عمل کنید و کاری به نتیجه نداشته باشید، به این معنا است که تحقق نتیجه را به من واگذار کنید. من به عنوان خدای علیم و قدیر خود کار شما را به نتیجه می رسانم.

به عنوان نمونه خدا می فرماید: فَذَرْنِی وَمَنْ یُکَذِّبُ بِهَذَا الْحَدِیثِ سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لَا یَعْلَمُونَ وَأُمْلِی لَهُمْ إِنَّ کَیْدِی مَتِینٌ ؛ پس مرا با کسى واگذار که این گفتار را تکذیب مى ‏کند! به تدریج آنان را به گونه‏ اى که در نیابند  گریبان خواهیم گرفت، و مهلتشان مى‏ دهم؛ زیرا نیرنگ و تدبیر من سخت با متانت و استوار است.(قلم، آیات 44 و 45)

بر اساس این آیه و آیات دیگر، خدا به مومنان می فرماید شما به وظیفه خودتان از تبلیغ و مانند آن عمل کنید و کاری به نتیجه نداشته باشید. پس شما تیرتان را به سوی دشمن بیافکنید ، این که چه می شود را به من واگذار کنید: فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلَکِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلَکِنَّ اللَّهَ رَمَى وَلِیُبْلِیَ الْمُؤْمِنِینَ مِنْهُ بَلَاءً حَسَنًا إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ؛ ذَلِکُمْ وَأَنَّ اللَّهَ مُوهِنُ کَیْدِ الْکَافِرِینَ ؛ و شما آنان را نکشتید، بلکه خدا آنان را کشت؛ و چون تیر افکندى تو نیفکندى بلکه خدا افکند ! آرى خدا چنین کرد تا کافران را مغلوب کند، و بدین وسیله مؤمنان را به آزمایشى نیکو بیازماید. قطعا خدا شنواى داناست. سنت الهی این است و بدانید که خدا نیرنگ کافران را سست مى‏ گرداند.(انفال، آیات 17 و 18)

بنابراین، تا حالا اسلام و امت اسلام را خدا نگه داشته و شما اگر به وظیفه خودتان عمل کنید، حتی اگر از همه جهات در محاصره دشمن باشید، من شما را با امدادهای غیبی و نصرت آشکار و نهان حفظ کرده و نجات می دهم.(شعراء، آیات 62 تا 68)


  
  

از نظر آموزه های وحیانی قرآن، قانون می بایست دارای چند شرط باشد تا قابلیت اجرا و نیز کارآیی داشته باشد. از مهم ترین شروط آن می توان به موارد زیر اشاره کرد:

1.       علم : شرط اول این که علمی باشد؛ یعنی دارای مبنای علمی نه ظنی باشد؛ و مواد آن بر اساس معلوماتی باشد که عقل و نقل آن را کشف کرده باشد؛ یعنی معلومات مبتنی بر کشفیات قلب سلیم با تعقل و تفقه یا نقل وحیانی معتبر باشد؛ زیرا اگر این گونه نباشد، بر اساس جهل علمی یا جهل عقلی می شود که حاکمیت از آن هواهای نفسانی و وسوسه های شیطانی می شود.(ملک، آیه 10؛ نجم، آیات 23 و 27)

2.      عمل : شرط دوم آن که عملی باشد؛ یعنی قابلیت اجرا داشته باشد؛ زیرا قوانینی که بر اساس کشف عقل سلیم و نقل معتبر نباشد، قابلیت عملی و اجرا هم ندارد؛ این قابلیت برای اجرا به گونه ای باشد که اکثریت مردم بتوانند آن را عملیاتی کنند و تنها برای شماری خاص استطاعت انجام نباشد.(حدید، آیه 27)

3.      حق: بر اساس این شرط، نمی توان تابع قانونی شد که باطل باشد و از حق هیچ بهره ای نبرده باشد.(غافر، آیه 19)

4.      عدل: از آن جایی که ظهور حق به عدالت است، لازم است تا قوانین مبتنی بر عدالت باشد؛ زیرا با عدالت است که هر چیزی در جایگاه مناسب آن قرار می گیرد که همان جایگاه حق است.  امیرمومنان امام علی(ع) می فرماید: الْعَدْلُ یَضَعُ الْأُمُورَ مَوَاضِعَهَا؛ عدالت، هر چیز را به جاى خود مى نهد.(نهج البلاغه، صبحی صالح، حکمت 437)

5.      مصحلت و منفعت: قانون می بایست دارای مصلحت و منفعت برای اکثریت باشد.(نساء، آیه 11)

6.      خدایی بودن: از دیگر شروط بلکه مهم ترین و اصلی ترین آن این است که منبع قانون خدایی باشد؛ زیرا جز خدا کسی نمی داند حق چیست؟ تا در آن چیز جایی مناسب و حق خود قرار گیرد که موجب تحقق عدالت است؛ و هم چنین تنها خدا است که می داند چه چیزی مصلحت و منفعت دارد یا مفسدت؟ و هم چنین تنها خدا است که می داند چگونه آن قانون می تواند قابلیت تحقق و اجرا پیدا کند؛ زیرا خدا علیم مطلق به همه هستی از ظاهر و باطن هر چیزی است؛ از همین روست که خدا می فرماید: إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلَّهِ؛ حکم و قانون جز برای خدا نیست.(یوسف، آیات 40 و 67) اما اگر انسان بخواهد به سبب ندانستن این امور، نمی تواند در تقنین و قانونگذاری موفق باشد؛ به عنوان نمونه خدا درباره قانون ارث می فرماید: لَا تَدْرُونَ أَیُّهُمْ أَقْرَبُ لَکُمْ نَفْعًا؛ شما نمی دانید کدام یک پدران و فرزندانتان برای شما سودمند تر هستند.(نساء، آیه 11)


  
  

واژه سلطان و برهان چند بار در قرآن به کار رفته است. برهان در فرهنگ قرآنی بر قرآن نیز اطلاق شده است(نساء، آیه 147)؛ زیرا برهان در فرهنگ قرآنی، علم قاطع و روشنی است که هیچ شک علمی در آن راه نمی یابد. از همین روست که شهود حقیقت عمل زنا برای حضرت یوسف(ع) به عنوان برهان مطرح می شود.(یوسف، آیه 24)

خدا از مردم می خواهد در هر اثبات و نفی جز مبتنی بر علم و برهان وارد نشوند و اگر برهانی ندارند، سکوت کنند و به مخالفت با چیزی نپردازند.(بقره، آیه 111؛ مومنون، آیه 117؛ قصص، آیه 75؛ نمل، آیه 64؛ انبیاء، آیه 24)

البته از نظر قرآن، معجزات الهی مانند عصای موسی و ید بیضاء، دو برهان الهی است؛ زیرا امر مشهود و حقیقتی انکارناپذیر است.(قصص، آیه 32)

اما واژه سلطان به هر امری گفته می شود که سلطنت آن بی چون و چرا باشد و کسی نتواند در مقام علم یا عمل در برابر آن مقاومت کند(غافر، آیه 56؛ یونس، آیه 68)؛ زیرا حقیقتی انکار ناپذیر یا قدرتی بی نظیر است. از نظر قرآن، معجزات الهی از چنین ویژگی برخوردار هستند. از همین روست که بر عصا و ید بیضا عنوان سلطان مبین اطلاق شده است.(غافر، آیه 23)

توضیح این که برهان و معجزه را سلطان می‌گویند؛ زیرا برهان بر وَهم و خیال مسلّط می‌شود و سلطه? فکری و علمی برای برهان است؛ معجزه نیز سلطان است؛ زیرا بر سحر و شعبده و جادو مسلط می‌شود. در جریان مسابقه مار و عصا وقتی موسای کلیم(ع) عصا را انداخت، همه? اینها مارها ساحران که از ریسمان و چوب بودند به صورت اوّلی خودشان درآمدند و تنها یک مار واقعی همان عصای موسی بود که در میدان حرکت می‌کرد و سلطان روشن خود را به نمایش می گذاشت. این گونه شد که قدرت فرعونی، ثروت قارونی و تزویر هامانی به محاق رفت.(غافر، آیات 23 و 24)


  
  

از نظر آموزه های وحیانی قرآن، قاضی می بایست دست کم سه صفت داشته باشد تا بتواند در امر قضا موفق باشد: 1. علم؛ 2. عدل؛ 3. قدرت

1.      علم: خدا به عنوان قاضی در روز جزاء اخروی دارای این صفات است؛ زیرا خدا کسی است نسبت به همه چیز علم تمام دارد؛ چرا که او «وَ هوَ السَّمیع الْبَصیر» و چیزی از او نهان نیست و همان طوری که بر آشکار علم دارد و می بیند، سرّ و اخفی را نیز می داند:وَإِنْ تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ وَأَخْفَى.(طه، آیه 10) این علم خدا به هر چیزی تا جایی است که خیانت چشم ها با نهان در سینه ها را نیز می داند: یَعْلَم خَائنَةَ الْأَعْین‌ وَ مَا تخفی الصّدور(غافر، آیه 19) خیانت یعنی شخص طوری نگاه کند که گویی دارد نگاه نمی کند.(میزان الحکمه، ریشهری، ج 7، ص 252) خدا در قرآن درباره قضاوت مبتنی بر علم خویش می فرماید: وَ اللَّه یَقْضی بالْحَقّ‌ ... إنَّ اللَّهَ هوَ السَّمیع الْبَصیر؛ و خدا به حق قضاوت می کند؛ چرا که خدا شنوا و بینا است.(غافر، آیه 19)

2.      عدل: از دیگر شروط قاضی آن است که عادل باشد؛ زیرا خدا می فرماید: وَ اللَّه یَقْضی بالْحَقّ‌؛ خدا به حق قضاوت می کند.(همان) شکی نیست که قضاوت به حق زمانی است که در چارچوب روشی به نام عدالت این عمل انجام شود؛ زیرا چنان که امیرمومنان امام علی(ع) می فرماید: الْعَدْلُ یَضَعُ الْأُمُورَ مَوَاضِعَهَا؛ عدالت، هر چیز را به جاى خود مى نهد.(نهج البلاغه، صبحی صالح، حکمت 437) هم چنین امیرمومنان امام علی(ع) نیز می فرماید: العَدلُ أساسٌ بِه قِوامُ العالَمِ ؛ عدل اساس است و قوام عالم هستی بدان است.(مطالب السؤول ، ص61) هم چنین آن حضرت می فرماید: العَدلُ أقوى أساسٍ؛ عدل قوی ترین اساس و شالوده است.( غرر الحکم، الآمدی، شماره 863.) از نظر آموزه های وحیانی قرآن، همه هستی با چیزی به نام «حق» ساخته شده است(حجر، آیه 85)؛ یعنی اگر ساختمان ها با سنگ و چوب و گل یا آهن و سیمان و مانند آنها ساخته می شود، همه ساختمان هستی و ذرات آن با «حق» ساخته شده است؛ از همین رو، هیچ باطلی در آن راه نمی یابد(ص، آیه 27) که ظلم نیز از مصادیق همین باطل است. باید توجه داشت که منشاء و خاستگاه این حق که اساس هستی است، همان حق تعالی است؛ زیرا اگر در ملکوت آفاقی و انفسی هستی توجه شود، حق تعالی در آن روشن است.(فصلت، آیه 53) پس می بایست گفت که عدل به عنوان جلوه ای از همان حق مطلق که شالوده و اساس هستی است، اقوی اساس است که هستی بدان سامان یافته است. به سخن دیگر، عدالتی که اساس هستی قرار گرفته تجلی همان حق مطلق و حق تعالی است. از این روست که خدا حق را به عنوان معیار عدالت معرفی می کند و می فرماید: أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَبِهِ یَعْدِلُونَ؛ امتی که به حق هدایت شده و بر اساس حق عدالت می ورزند.(اعراف ، آیه 159)

3.      قوت و قدرت: اما درباره این که قاضی می بایست قدرت داشته باشد تا بتواند اجرای احکام قضایی داشته باشد، این است که خدا می فرماید: وَ اللَّه یَقْضی بالْحَقّ‌ ... فَأَخَذَهم اللَّه إنَّه قَوی شَدید الْعقَاب؛ خدا به حق قضاوت می کند... پس آنان را خدا می گیرد و مجازات می کند؛ زیرا به راستی که او قوی و شدید در عقوبت و کیفر است.(غافر، آیات 19 و 22) امیرمومنان امام علی(ع) با توجه به این ویژگی ها در خدا می فرماید: حضرت امیر که فرمود: «اتَّقوا مَعَاصیَ اللَّه فی‌ الْخَلَوَات‌ فَإنَّ الشَّاهدَ هوَ الْحَاکم؛ از معصیت خدا در خلوت ها تقوا پیشه کنید ؛ چرا که شاهد همان حاکم است‌.»(شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 19، ص 236)


  
  

اسلام حقیقی زمانی ظهور می کند که انسان تنها بنده خدا باشد و از غیر خدا بریده و به سوی خدا فرار کند.

در اصطلاح قرآنی از بریدن از غیر خدا ، به عنوان «انابه» یاد شده و خدا بارها از مردم خواسته تا «انیبوا» یا «منیبین» باشند؛ یعنی یا انقطاع را صفت ذات خویش کنند یا دست کم این انقطاع را شروع کنند و به فعلیت در آورند.

البته بسیاری از مردم هنگام مشکلات و مصیبت ها به این حالت انقطاع می رسند و حتی چنان پافشاری در حالت دارند که صفت ایشان می شود، ولی وقتی پس از مدتی مشکل بر طرف شد، دوباره به سوی غیر خدا می روند یا اسباب حل مشکل را اصالت می بخشند و این گونه دچار شرک جلی یا خفی می شوند.(روم، آیه 33)

در حالی که این لازم است این حالت و صفت را حفظ کرد و با تقوای الهی و انجام به ویژه نماز از هر گونه شرک در آینده خارج شد؛ چنان که خدا می فرماید: مُنِیبِینَ إِلَیْهِ وَاتَّقُوهُ وَأَقِیمُوا الصَّلَاةَ وَلَا تَکُونُوا مِنَ الْمُشْرِکِینَ ؛ به سویش منقطع شده و بریدگان باشید و از او تقوا و پروا بدارید و نماز را برپا کنید و از مشرکان مباشید. (روم، آیه 31)

انسان اگر بخواهد رها شود، و به خدا بپیوندد، نخست می بایست اهل انابه و انقطاع شود و سپس اسلام خویش را با تسلیم در برابر خدا به نمایش گذارد.(زمر، آیه 54) و پس از این که از غیر به شکل فعلی یا اسمی و صفت بریده و انقطاع یافت، آن گاه به سمت خدا «فرار» کند تا از دسترس خدایان دیگر خارج شود؛ چنان که خدا می فرماید: فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ إِنِّی لَکُمْ مِنْهُ نَذِیرٌ مُبِینٌ؛ وَلَا تَجْعَلُوا مَعَ اللَّهِ إِلَهًا آخَرَ إِنِّی لَکُمْ مِنْهُ نَذِیرٌ مُبِینٌ؛ پس به سوى خدا بگریزید که من شما را از طرف او بیم‏ دهنده‏ اى آشکارم ؛ و با خدا معبودى دیگر قرار مدهید که من از جانب او هشداردهنده‏ اى آشکارم. (ق، آیات 50 و 51)

به نظر می رسد که عالی ترین مرتبه تقوا همین تقوا از غیر خدا در قالب انقطاع و فرار باشد؛ زیرا دیگر جز خدا برایش هیچ جایگاه و اهمیت و ارزشی ندارد و دل در گرو خدا دارد و واله و حیران اوست.


  
  

حور به چیزی گفته می شود که تضاد روشن و واضحی میان نقطه مرکزی وسط آن با پیرامونش باشد؛ مثل نقطه سفید و پیرامون سیاه، یا بر عکس. می گویند وقتی متوکل عباسی، به تخریب قبر اباعبدالله الحسین (ع) اقدام کرد، آن را شخم زد و آب انداخت؛ اما آب همه جا را فراگرفت جز آن قبر مقدس. این منطقه را حائر حسینی می گویند.

هم چنین وقتی چیزی دور چیزی دایره وار بگردد یا بازگردد، این نیز حائر است؛ از همین روست که همه بشر بلکه همه هستی حائر است؛ زیرا در ساختار «انا لله و انا الیه راجعون» در حال گردش است؛ از همین رو، کافری که معتقد به این نیست، کاری می کند که بر خلاف این اصل و سنت الهی است؛ خدا می فرماید: کافر این اعتقاد و کارهای خلاف را انجام می دهد؛ زیرا «إِنَّهُ ظَنَّ أَنْ لَنْ یَحُورَ ؛ او پندارد و گمان دارد که هرگز چون حائر نیست و برنخواهد گشت. (انشقاق، آیه 14)

از نظر قرآن، انسان می بایست در دل حائر خدا باشد و نقطه مرکزی را خدا قرار دهد و دورش بگردد و این گونه حیران او شود. اصولا دل انسان این گونه ساخته شده است؛ زیرا خلقت الهی به گونه ای است که انسان دنبال عبودیت است و حائر و حیران بندگی.(ذاریات، آیه 56)

بر اساس آموزه های قرآنی، هر انسانی به سبب همان ویژگی دنبال معبودی است که حائر او باشد؛ اگر انسان واله خدا شد و حائر او، «اله» و معبودش که حیران اوست، همان «الله» می شود و در ساختار حقیقتی قرار می گیرد که در قالب انابه و انقطاع می گوید: لا اله الا الله؛ یعنی مالوه و معبودی جز الله نیست که حائر و حیران و واله او گردم.

اما اگر این انتخاب درست را نداشته باشد؛ هر چیزی برایش «اله» می شود و حائر و حیران او می گردد. به سخن دیگر، هر چه دلش را ربود و گرفتار حیرت و حیران کرد، همان «اله» اوست؛ چرا که الهه هر کسی همان چیزی است که دلش را ربوده است و گرفتار حیرت و حیران نموده و شخص حائر او شده و او را مالوه و معبود خود قرار داده است.

خدا در قرآن درباره غیر خدا پرستان گرفتار به هواهای شیطانی می گوید: کَالَّذِی اسْتَهْوَتْهُ الشَّیَاطِینُ فِی الْأَرْضِ حَیْرَانَ؛ مثل کسی که شیطان او را در زمین به شدت هوایی و ساقط کرده و حیران نموده است.(انعام، آیه 71)

این استهوته ، از ریشه هوی به معنای سقوط است؛ زیرا هواهای نفسانی موجب سقوط انسان است؛ شیطان با هواهای نفسانی انسان را ساقط می کند و در زمین حیران می گذارد؛ این گونه است که به جای خدا، ارباب متفرق می گیرد و به هر دری می زند و از این جا به آن جا می رود و دور آن چون حائری می گردد، ولی دستش به جایی و چیزی نمی رسد؛ چرا که غیر خدا هیچ هستند و سود و زیانی ندارند.(همان)

به هر حال، عاقل عالم و عامل آن است واله و شیدای خدایی شود که همان حقیقت «اله» است و حائر او باشد و بداند که در ساختار هستی، حیرت تنها برای خدا حقیقت است و حائر دیگران بودن جز باطل نیست، پس دل به خدایی بدهیم تا دل ما را برباید و واله و حیران او شویم که «الله» است و بندگی را تنها برای او شایسته و بایسته.


  
  

از برخی از آیات قرآنی این نکته به دست می آید که قیامت و آخرت الان نیز موجود است و بر پا شده است؛ البته می توان از فعل ماضی که در آیات قرآنی در تبیین حقیقت قیامت و آخرت مطرح شده دانست که قیامت تحقق وجود دارد و موجود است.

اما پس چرا ما هماره از خود و خدا و رسولان می پرسیم: کَی قیامت بر پا می شود؟ البته بر اساس آموزه های وحیانی قرآن، «کی» معنا ندارد؛ زیرا اولا مساله قیامت بیرون از زمانی است که ما می شناسیم؛ دوم این که اصلا وقتی این نظام کنونی دنیا با زمین و آسمان آن جمع شده و سپس تبدیل به نظام دیگری شود(ابراهیم، آیه 48)، نمی توان از زمان پرسید؛ زیرا شاید در نظام دیگر اصلا زمانی نباشد؛ زیرا زمان بر اساس حرکت چیزی مانند زمین به دور خود یا دور خورشید و مانند آن محاسبه می شود و حساب زمانی این گونه است؛ چنان که خدا می فرماید: هُوَ الَّذِی جَعَلَ الشَّمْسَ ضِیَاءً وَالْقَمَرَ نُورًا وَقَدَّرَهُ مَنَازِلَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِینَ وَالْحِسَابَ مَا خَلَقَ اللَّهُ ذَلِکَ إِلَّا بِالْحَقِّ یُفَصِّلُ الْآیَاتِ لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ ؛ اوست کسى که خورشید را روشنایى بخشید و ماه را تابان کرد و براى آن منزلهایى معین و مقدر کرد تا شماره سالها و حساب را بدانید. خدا اینها را جز به حق نیافریده است. نشانه‏ هاى خود را براى گروهى که مى‏ دانند به روشنى بیان مى ‏کند. (یونس، آیه 5؛ اسراء، آیه 12)

به هر حال، از آیات قرآنی به دست می آید که پرسش از زمان «متی» درباره قیامت نادرست است؛ و خدا در برابر این پرسش، پاسخی می دهد که می بایست در حقیقت پرسش دیگری مطرح شود که پاسخ آن همان است که در آیه می آید. به عنوان نمونه وقتی می پرسند: یَسْأَلُونَکَ عَنِ السَّاعَةِ أَیَّانَ مُرْسَاهَا ؛ در باره ساعت یعنی رستاخیز از تو مى ‏پرسند که فرارسیدنش چه وقت است و چه زمانی لنگر می اندازد؟ (نازعات، آیه 42) خدا در پاسخ می فرماید که شما می بایست در باره منتهای سیر خودتان بپرسید و این که هوشیار و هشدار باشد برای آن نهایت خویش که با آن مواجه می شوید.(نازعات، آیات 43 تا 46)

در جایی دیگر نیز می فرماید که لنگر انداختن این کشتی در حرکت وقتی دارد که پوشیده بر شما است و آشکار نیست و امری ناگهانی است که اصلا وقت در آن معنا نمی یابد، و شما می بایست در اندیشه کار خویش باشید که مهم است.(اعراف، آیات 187 و 188)

از برخی از آیات دیگر این معنا به دست می آید که این حقیقت الان وجود دارد و این گونه نیست که بعدها ایجاد شود؛ یعنی الان نیز آخرت و قیامت وجود دارد و امری موجود است(آل عمران، آیات 131 و 133؛ نجم، آیات 14 و 15)؛ چنان که از عقاید شیعه است که بهشت و دوزخ الان نیز موجود است(بحار الأنوار، ج 8، ص 125 – 126؛ شیخ صدوق، أمالی، ص 461؛ شیخ صدوق، الاعتقادات، ص 79؛ سید عبدالله شبر، حق الیقین فی معرفة أصول الدین، ص 465،) تنها چیزی که اتفاق می افتد این که «کشف» می شود؛ یعنی چیزی که در پرده است، با کنار رفتن پرده کشف می شود. چنان که وقتی انسان می میرد، پرده از دیدگان بصیرت کنار می رود و به بینایی می رسد و بصیرت می یابد؛ چنان که خدا می فرماید:لَقَدْ کُنْتَ فِی غَفْلَةٍ مِنْ هَذَا فَکَشَفْنَا عَنْکَ غِطَاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ ؛ به او مى‏ گویند: واقعا که از این حال سخت در غفلت بودى، و ما پرده‏ ات را از جلوىت برداشتیم و بصیرت و دیده‏ ات امروز تیز است. (ق، آیه 22)

پس آن چه اتفاق می افتد کنار رفتن پرده برای دیدن امر موجود است؛ پس نمی بایست از این حقیقت به شگفتی رسید؛ زیرا خدا می فرماید: لَیْسَ لَهَا مِنْ دُونِ اللَّهِ کَاشِفَةٌ أَفَمِنْ هَذَا الْحَدِیثِ تَعْجَبُونَ؛ جز خدا کسى کاشف و  پرده بردارنده آن نیست. آیا از این سخن عجب دارید و شگفت زده می شوید؟! (نجم، آیات 58 و 59)

در روایات نیز به شکلی به این حقیقت اشاره می شود آن جا که گفته می شود: مَن مَاتَ فَقَد قَامَت قِیَامَته‌؛ هر کسی مرد قیامت او بر پا شد.(بحارالانوار، ج 58، ص 7) از همین روست که مرگ انسان حقیقت موجود را می بیند و در برزخ قرار می گیرد که دروازه آخرت است؛ چون از دروازه گذشت، در گذشت. پس قابل بازگشت نیست مگر به رجعت خاص برای افراد خاص. مرگ دروازه ورود به عالم برزخ و آخرت است و قبر حقیقی همان جایگاه؛ زیرا قبر حقیقی نه این مادی دنیوی(بحارالانوار، ج 6، ص267)، بهشت و دوزخ افراد است: «رَوضَةٌ مِن رِیَاضِ الجَنَّةِ أَو حفرَةٌ مِن حفَرِ النِّیرَان» (امالی، شیخ طوسی، ص 28)


  
  

شکی نیست که عقل و نقل به عنوان دو کاشف حقیقت، جواز افزایش را در ساحت پاداش های مثبت می دهد و بر این تجویز تاکید دارد که شخص می تواند – نه می بایست- در برابر کار نیک و خیر، چیزی را در قالب فضل بیافزاید. این افزایش می تواند کمی یا کیفی باشد؛ به این معنا که اگر کسی یک کار خیر و نیک آورد، ده پاداش از همان جنس را دریافت کند(انعام، آیه 160) یا اضعاف مضاعف آن را(بقره، آیات 245 و 261 )؛ چنان به چنین شخصی می توان جنسی با کیفیت تر و برتر از آن را نیز به همان اندازه یا بیش تر را داد(قصص، آیه 84) یا حتی همراه با آن چیزهای خوب دیگری مانند امنیت و آرامش را نیز بخشید.(نمل، آیه 89)

اما عقل و نقل در ساحت کیفر و پاداش کیفری منفی، به این حقیقت می رسد که افزایش در این امر در کمیت یا کیفیت ظلم به عامل کار بد و بدکار است؛ از همین روست که خدا هر گونه ظلم را در کم ترین سطح آن در کمیت و کیفیت از ساحت خویش دور می داند(بقره، آیه 182؛ فصلت، آیه 46؛ انفال، آیه 51)؛ بنابراین، هماره جزاء برابر و موافق عمل(نباء، آیه 27) خواهد بود؛ هر چند که کم تر کردن از نظر کمیت و کیفیت می توان به عنوان چشم پوشی و فضل خاص شمرده شود.

خدا در قرآن بارها به این نکته توجه می دهد که انسان در آخرت عین عمل خویش را می بیند بدون آن که ظلمی در حق او شود.(انعام، آیه 160؛ قصص، آیه 84)

خدا هم چنین در قرآن بیان می کند که کیفر کار زشت مبنا قرار می گیرد، نه نیت کار زشت. بر همین اساس مبنا سنجش در کار زشت، آن چیزی است که «می توانستید بکنید» خواهد بود؛ از همین روست که خدا می فرماید: الیَومَ إِنَّما تجزَونَ ما کنتم تَعمَلون.(تحریم، آیه 7)

از این سخن می توان این را نیز دانست که شخص در شرایطی است که هر چه دستش بر می آمد انجام داده است؛ پس اگر از نظر قوت و قدرت یا زمان شرایطی بهتر یا دایمی تری داشت، به این کار با همان میزان قدرت و قوت و زمان ادامه می داد؛ زیرا چنین امری دلالت بر آن دارد که این امر برایش ملکه و مقوم ذات و هویت او شده بود به طوری که اگر بیش تر از این از نظر کمیت زمانی و یا غیر زمانی و کیفیت بر می آمد آن را انجام می داد. پس کسی نمی تواند مدعی شود که من توانم بیش تر از این بود و نکردم یا بعدها اگر فرصت داشتم ادامه نمی دادم و کار زشتم را ترک می کردم؛ زیرا از آیه به دست می آید که این شخص بدکار هر چه در توان و زمان داشت انجام داد؛ از همین روست که خدا می فرماید شما پاداش همان سطح توان و زمان خویش را می گیرد؛ زیرا نمی خواهیم ظلمی در حق شما داشته باشیم، در حالی که می دانیم که اگر توان و زمان بیش تری داشتید دست از این رفتار زشت خویش بر نمی داشتید و بدتر و بیش تر می کردید؛ از همین روست که در جایی دیگر به این نکته توجه می دهد که اگر شما را به دنیا بازگردانیم نه تنها توبه نمی کنید، بلکه به همین کار زشت خویش باز می گردید؛ زیرا چنین امری در شما ملکه و مقوم شده است؛ خدا می فرماید: بَلْ بَدَا لَهُمْ مَا کَانُوا یُخْفُونَ مِنْ قَبْلُ وَلَوْ رُدُّوا لَعَادُوا لِمَا نُهُوا عَنْهُ وَإِنَّهُمْ لَکَاذِبُونَ؛ ولى چنین نیست، بلکه آنچه را پیش از این نهان مى‏ داشتند براى آنان آشکار شده است؛ و اگر هم بازگردانده شوند، قطعا به آنچه از آن منع شده بودند، برمى‏ گردند؛ و آنان دروغگویند - که اگرباز گردیم اصلاح می کنیم -.(انعام، آیه 28)  


  
  

از نظر آموزه های وحیانی قرآن، جریانی چون جریان نفاق و نفوذ، هماره در اجتماع امت اسلامی در صدد توطئه هستند؛ همان کسانی که قلب هایشان را دشمنان و زبانشان حتی تند و تیزتر به نفع اسلام است و حتی به پیامبر(ص) نیز اعتراض می کنند که عدالت را رعایت کنند و به تعبیر کاتولیک تر از پاپ هستند. اینان به ظاهر تابعیت اسلامی دارند، ولی در حقیقت تابعیت کافران را دارا هستند؛ یعنی با آن که در میان شما هستند، ولی قلب هایشان با دشمنان شما است و هر گاه بستر آماده باشد به آن جا می روند و بدان ها می پیوندند.(مائده، آیه 52)

آنان در محافل مخفی و زیرزمینی خویش با بهره گیری از همه ابزارهای نهان کاری و نهان سازی تلاش می کنند تا اخبار و اطلاعات آنان نشر نیابد و کسی از اعمال و افعال آنان آگاه نشود. این گونه است که از شیوه «نجوا» بهره می گیرند که مخفی ترین شیوه ارتباط با یک دیگر است. در آن جا عقاید نهان خویش را برای یک دیگر آشکار می کنند(اسراء، آیه 47) و برای مدیریت امت اسلام و پیشبرد اهداف پلید خویش برنامه کاری تهیه کرده و به سیاست ورزی و سیاست سازی رو آورده و در یک جنگ ترکیبی نرم و سخت تلاش می کنند تا به مومنان آسیب وارد ساخته و بستری برای تخریب روحیه ایمانی و رویه اسلامی آنان فراهم آورده و زمینه ایجاد دلسردی و اندوه و حزن مومنان فراهم آورده و شیوه های عصیان و مخالفت علیه رهبری را تهیه و تنظیم و ساماندهی نمایند.(ممتحنه، آیات 8 تا 10؛ انبیاء، آیه 3)

جریان نفاق و نفوذ در این محافل که حتی با پوشش های مذهبی چون مساجد ساماندهی شده(توبه، آیه 107) گرد هم می آیند تا همه اطلاعات و داده های امنیتی خویش را با هم تبادل کرده و پس از تبادل آراء در خلوت به خدمت شیاطین جنی و انسی در آمده و با آنان برای تخریب وجاهت اسلام و رهبری و تضعیف ایمان مومنان و قدرت و قوت و شوکت نیروهای اسلام و مجاهدان اقدامات ایذایی را به کار گیرند.(بقره، آیه 14)

بیش تر محافل آنان مخفی از چشم مردم و در شبانگاهان است و آنان گمان می کنند چون مردم خفته اند، خدا نیز از محافل آنان آگاهی ندارد؛ در حالی که هماره خدا در کمین و رصد ایشان است و به مومنان به اشکال گوناگون امداد می رساند و مومنان را از شرور ایشان در امان نگه می دارد. اینان در ظاهر به امت و رهبری خیانت می کنند، ولی در باطن به خودشان خیانت می کنند(نساء، آیه 107) ؛ چرا که هرگز اعمال نهان و مخفی ایشان از خدا مخفی نیست و خدا برآن احاطه کامل دارد؛ چنان که خدا در قرآن می فرماید: یَسْتَخْفُونَ مِنَ النَّاسِ وَلَا یَسْتَخْفُونَ مِنَ اللَّهِ وَهُوَ مَعَهُمْ إِذْ یُبَیِّتُونَ مَا لَا یَرْضَى مِنَ الْقَوْلِ وَکَانَ اللَّهُ بِمَا یَعْمَلُونَ مُحِیطًا ؛ کارهاى نارواى خود را از مردم پنهان مى دارند، ولى نمى‏ توانند از خدا پنهان دارند؛ و چون شبانگاه به چاره‏ اندیشى مى ‏پردازند و سخنانى مى‏ گویند که وى بدان خشنود نیست. او با آنان است و خدا به آنچه انجام مى‏ دهند همواره احاطه دارد. (نساء، آیه 108)


  
  

قلب انسان توانایی آن را دارد که تعقل(حج، آیه 46) و تفقه (اعراف، آیه 179)داشته باشد؛ اما اگر قلب سلامت خود را از دست بدهد و به سبب گناهان و فجور، گرفتار زنگارگرفتگی(مطففین، آیه 14) یا طبع(توبه، آیه 87) یا ختم(بقره، آیه 7) یا مرض و قساوت(حج، آیه 53) و مانند آنها شود، دیگر قلب نمی تواند آن وظیفه اصلی خویش را در تعقل و تفقه انجام دهد و در عقل نظری و عقل عملی به جای رشد به سفاهت می گراید و قدرت تشخیص را نیز از دست می دهد و به جای اسلام هواهای نفسانی را الهه خویش قرار می دهد که بت پرستی و انسان پرستی و دیگر انواع آن از مصادیق همین هواپرستی است؛ زیرا نمی خواهد کسی چیز هواهای نفسانی اش به او امر و نهی کند و قوانین جعل نماید و اندیشه و انگیزه اش را راهنمایی کند.(بقره، آیات 7 تا 15 و 130؛ حجرات، آیه 7؛ حج، آیه 46؛ اعراف، آیه 179؛ محمد، آیه 16؛ توبه، آیه 87)

این گونه است که قلب مریض و گرفتار قساوت و ختم و طبع، بصیرت و بینایی خودش را از دست می دهد و گرایش ها و انگیزه هایش را هواهای نفسانی ساماندهی می کند.(حج، آیه 46)

از نظر آموزه های وحیانی قرآن، چنین شخصی به جایی می رسد که عقل نظری و عملی او تحت خدمت هواهای نفسانی قرار می گیرد؛ زیرا هرگز قوای الهی از میان نمی رود، تبدیل و تحویلی در آن راه نمی یابد؛ زیرا این ها از سنت های الهی و قوانین غیر قابل تحویل و تبدیل است(اسراء، آیه 77؛ احزاب، آیه 62)، چرا که سنت های الهی در تکوین به عنوان خلق الهی غیر قابل تبدیل است(روم، آیه 40) هر چند که قابل تغییر است(نساء، آیه 119)؛ چنان که به سبب تغییر نفس(رعد، آیه 11؛ انفال، آیه 53)، قوای آن تغییر می یابد که شامل تعقل و تفقه است و این گونه تحت مدیریت هواهای نفسانی از غضب و شهوت می رود؛ چنان که امیرمومنان امام علی(ع) می فرماید: کَم مِن عَقلٍ أَسِیرٍ تَحتَ [عِندَ] هَوَی أَمِیرٍ؛ چه بسا عقلی اسیر تحت یا نزد هوای امیری است.(شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 19، ص 31)

از نظر آموزه های وحیانی اسلام، برای رهایی عقل اسیر از حکومت و امارت هواهای نفسانی می بایست به مجاهدت پرداخت؛ چنان که پیامبر(ص) می فرماید: جَاهِدوا أَهوَاءَکم کَمَا تجَاهِدونَ أَعدَاءَکم‌؛ علیه هواهای نفس خویش جهاد کنید، چنان که علیه دشمنان خودتان جهاد می کنید.(المفردات فی غریب القرآن، راغب اصفهانی، ص 101)

بنابراین، بدون جهاد علیه هواهای نفسانی نمی توان عقل را از اسارت آنها رهایی بخشید، بلکه لازم است تا هواهای نفسانی را به اسارت گرفته و عقل را از اسارت رها ساخته تا بتواند در اندیشه و انگیزه به تعقل و تفقه بپردازد و اهداف عالی را تامین کند و انسان را به کمالات برساند.


  
  
<   <<   11   12   13   14   15   >>   >