گاهی ما دیگران را متهم می کنیم که آدمی بی وجدان است و خودمان را با وجدان می دانیم. این اتهام زمانی زده می شود که رفتاری از شخص می بینیم که با اصول اخلاقی و ارزش های انسانی هماهنگ و مطابق نیست. مثلا بچه را می زند و با قساوت حیوانی را می کشد یا اذیت و آزار می کند یا مانند تکفیری ها با قساوت قلب تمام خودش را در میان زن و کودک منفجر می کند و یا کسی را سر می برد.
وجدان در لغت به معنای یافتن است. به نظر می رسد یک علم حضوری و شهودی همانند دانش انسان به وجود خودش باشد. به سخن دیگر وجدان یک حالت نفسانی از حالات نفس است. نفس انسانی حالات مختلف و گوناگونی دارد. وقتی انسان چیزی را در خود یافت و یقین پیدا کرد اگر خوب و حق بود بدان گرایش پیدا می کند و اگر بد و باطل بود از آن گریزان می شود.
البته وجدان در اصطلاح اخلاقی و روان شناسی رفتاری همان حالت نفسانی است که وقتی عمل خوبی انجام داد مسرور می شود و هر گاه عمل بدی بود از خودش ناراحت و خشمگین شده و ندامت پیدا کرده و ابراز پشیمانی می کند. این حالت پس از عمل رخ می دهد؛ زیرا در هنگام عمل یا پیش از آن گمان می کند که کارش عقلانی و درست و کمالی است ولی وقتی می سنجد و قضاوت می کند درمی یابد که اشتباه کرده است.
احساس گناه و خطا و سرزنش از ویژگی های انسانی است که وجدان دارد یا وجدان بیدار دارد؛ زیرا کارش را نسبت به خودش یا دیگران کمالی نمی یابد و از خودش انتظاری بیش از آن دارد که در عملش نشان داده است.
اما انسان های بی وجدان از نظر ما کسی است که خطا و گناه و عمل زشت و ضد ارزشی انجام می دهد ولی نمی پذیرد که خطا و گناه کرده است بلکه گمان می کند کارش درست است. از نظر ما این شخص دیگر بی وجدان شده یا وجدانش خوابیده است؛ زیرا رفتار ش که بیانگر نگرش های اوست وارونه و واژگونه است. این وارونگی و واژگونگی زمانی رخ می دهد که انسان حالت طبیعی و فطری خود را از دست داده باشد. یعنی زمانی که گناه قلب او را دگرگون می کند و مسایل را نادرست درک و دریافت می کند و گرایش هایش نیز از حالت طبیعی خارج می شود. چیزهایی ضد ارزشی را ارزشی دانسته و باطل را حق می داند. از نظر یک ناظر بیرونی او بی وجدان شده است اما شخص خودش را طبیعی و با وجدان می داند؛ زیرا دگرگونی و تغییر فرآیندی را درک نکرده و گمان می کند که گرایش و نگرش او طبیعی است و دیگران را غیر طبیعی ارزیابی می کند. به قول معروف دیوانه خود را عاقل و دیگران را دیوانه می داند.
از کارکردهای وجدان سرزنشگری در هنگام درک اشتباه و خطا و احساس گناه است. وجدان بیدار وجدانی است که می کوشد درهنگام خلوت خویش به داوری بپردازد و با محاسبه نفس و بررسی علمکرد خود با آرمان و ایده ال احساس پیشمانی و ندامت کرده و برای جبران آن تلاش کند. اما بی وجدان نه تنها احساس خطا و اشتباه و گناه نمی کند بلکه بر عملکرد خود افتخار می کند.
قرآن در برخی از آیات به مساله وجدان در قالب های گوناگونی پرداخته است. آیات قرآنی به مساله وجدان به عنوان نفس لوامه، نفس مطمئنه و فطرت و عقل الهامی و مانند آنها اشاره دارد. وجدان به هر حال مرتبه ای از مراتب نفس است که در حال استواء و اعتدال باشد اما اگر آن حالت را از دست دهد به نفس اماره ای تبدیل می شود که به کار بد تشویق کرده و گرایش به آن دارد و هیچ سرزنشی را نمی پذیرد.
مادری، محبت بی کرانه است؛ مادری، عشق بی پایان به فرزند است. مادری پذیرایی از پیچکی است که از تن و جان می نوشد و جان سپردن به عشقی است که این پیچک خوش نقش و نگار به مادر هدیه می کند.
دیدگان مادر در تاریکی شب های تنهایی و درد، بینا و گوشهایش در میان هزاران آهنگ به آهنگ و نوای فرزند شنواست. چشمان مادر، آب و آینه زندگی است. سرشک دیدگانش، شنبم خنکای بامدادی است که تازگی و طراوات را به جان و روح فرزند هدیه می کند و گلبرگ های لطیف کودک را به سلامت حفظ. دستانشان صیانتگاه است و آغوشش پناهگاه .
پستانش آبشخوری است که انگبین شیرین را از شیره جان به کام کودک روان می سازد و موهایش دستگیره ای است که کودک به آن می آویزد تا در آسمان محبت به پرواز در آید. هر گیسوی که در باد می وزد کودک را به ترنم و شادی به وجد می آورد و هر خرامی که بر می آرد، خرمی را به جان کودک می بخشد.
آب و آینه، صفای و صمیمت چهرگان و دیدگان مادر را به یاد می آورند ؛ و بوی خاک پس از نم باران، عطر خوش فام، بوی شیر برآمده از گلو فرزند پس از سیری را.
بهشت را مادر به بهشته اش بخشد تا مهر ماندگار خداوندگار بهشتش را بهره برد. درد جانکاه مادری را به عشق پذیراست و جان مایه بر این راه می نهد تا میوه جانش را حیات بخشد.
مادر ققنوسی است که می سوزد تا جوانه زندگی و محبت از خاکستر درد و رنج جانکاهش بر آید. سیمرغ تاب نیاورد از سنگینی درد آبستنی مادری که نه ماه بساخت تا جانی را بیاراید. فرشتگان در عظمت و استواری مادر به ستایش آمده اند و بهشت خود را در زیر گام های سنگین و استوار مادران بها و ارزشی می بخشد و این گونه است که بهشت به بهشته های زمینی خود را می سازد و بر آن می بالد؛ چرا که بهشت در زیر پای مادران است.
خداوند در آیه 7 سوره ابراهیم (ع) می فرماید: لَئِنْ شَکَرْتُمْ لأَزیدَنَّکُمْ؛ اگر شکرگزاری کنید هر آینه بر شما می افزایم و زیادت می کنم.
این آیه به صراحت بیان می کند که شکر خداوند کردن موجب افزایش گوهر ذات انسان می شود و انسان به سعه صدر و انشراحی می رسد که از راه های دیگر نمی توان به دست آورد.
خداوند در این آیه نفرموده است: لَئِنْ شَکَرْتُمْ لأزیدنّ نعمتکم؛ اگر شکر کنید هر آینه نعمت را برای شما افزایش می دهم و زیادت می کنم؛ بلکه فرموده است گوهر ذات شما را افزایش داده و زیادت می کنم.
پس اگر پیش از این از نظر اسماء و صفات در درجه مثلا 20 باشید به سی تا صد افزایش می دهم و اگر پیش از این علم حصولی داشتید به علم شهودی و حضوری دست می یابد و اگر ملک و شهادت را می دید می توانید ملکوت را هم ببیند، چنان که «حَارِثَةَ بْنَ مَالِک» دید.( الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج2، ص54، چاپ اسلامی)
انسان می تواند فطرت خویش را با شکر و سپاس خداوند تا آن جا بالا برد که نه تنها از بستر کالانعام عبور کند و خود را از این مرحله خسران (سوره عصر) و اسفل سافلین(سوره تین) برهاند بلکه به جایی برسد که فرشتگان برای مصافحه او تشریف بیاورند. از پیامبر(ص) روایت است که اگر بر حالت زهد از دنیا و رغبت به آخرت بمانید و در دام گام های شیطانی نیافتید، به چنین جایگاهی می رسید که : وَ اللَّهِ لَوْ تَدُومُونَ عَلَی الْحَالَةِ الَّتِی وَصَفْتُمْ أَنْفُسَکُمْ بِهَا لَصَافَحَتْکُمُ الْمَلَائِکَةُ وَ مَشَیْتُمْ عَلَی الْمَاءِ؛ به خدا اگر آن حالت تداوم و استمرار می داشت فرشتگان به مصافحه شما می آمدند و شما بر آب راه می رفتید.(الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج2، ص424)
در آیات قرآنی اداب مهمانی به اشکال گوناگون بیان و توضیح داده شده است. از جمله آداب مهمانی آن است که با هماهنگی قبلی باشد. پس بدون هماهنگی به دید و بازدید کسی نروید چه رسد که برای مهمانی و خوردن بدون هماهنگی بروید. اگر هماهنگ نکردید اصلا برای دیدن نروید و اگر میزبان گفت وقت ندارم، بپذیرد و برگردید و ناراحت نشوید. خداوند می فرماید: فَلَا تَدْخُلُوهَا حَتَّى یُؤْذَنَ لَکُمْ وَإِن قِیلَ لَکُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا هُوَ أَزْکَى لَکُمْ، وارد آن خانه مشوید تا آنگاه که به شما اجازه داده شود، و اگر شما را گویند: باز گردید، پس باز گردید. این براى شما پاکیزهتر است.(نور، آیه 28) این همان تزکیه ای است که خداوند می خواهد انسان را بدان پرورش دهد و پاک و پاکیزه گرداند.
خداوند در آیه 53 سوره احزاب می فرماید: یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَدْخُلُوا بُیُوتَ النَّبِیِّ إِلَّا أَن یُؤْذَنَ لَکُمْ إِلَى طَعَامٍ غَیْرَ نَاظِرِینَ إِنَاهُ وَلَکِنْ إِذَا دُعِیتُمْ فَادْخُلُوا فَإِذَا طَعِمْتُمْ فَانتَشِرُوا وَلَا مُسْتَأْنِسِینَ لِحَدِیثٍ إِنَّ ذَلِکُمْ کَانَ یُؤْذِی النَّبِیَّ فَیَسْتَحْیِی مِنکُمْ وَاللَّهُ لَا یَسْتَحْیِی مِنَ الْحَقِّ؛ کسانى که ایمان آوردهاید، داخل اتاقهاى پیامبر مشوید، مگر آنکه براى خوردنِ طعامى به شما اجازه داده شود، آن هم بىآنکه در انتظار پختهشدن آن باشید ولى هنگامى که دعوت شدید داخل گردید، و وقتى غذا خوردید پراکنده شوید بىآنکه سرگرم سخنى گردید. این رفتارِ شما پیامبر را مىرنجاند ولى از شما شرم مىدارد، و حال آنکه خدا از حق گویى شرم نمىکند.
این آیه هر چند که آیه در ارتباط با دیدار با پیامبر(ص) است ولی در باره هر ارتباط و مهمانی دیگری نیز صدق می کند. یعنی پیش از آن که غذا پخته شود نروید ، بلکه زمانی بروید که غذا پخته و آماده شده و وقتی هم سفر انداخته شد بخورید و بروید و میزبان را به رنج نیاندازید چون می خواهد استراحت کند و یا کاری دارد.
در سال 1373 خورشیدی در هنگام حفر قبری برای دفن آقای «حاجی خانی » برادر زن آقای محمد نحوی در قبرستان تاریخی مسجد مقدس جواهرده، سنگ قبری از جنس یشم سبز به دست آمد. این سنگ قبر شکسته بود. روی آن خطوطی بود که حجه الاسلام سید ابراهیم بنی هاشمیان تولیت و مسئول مسجد آدینه قادر به خواندن آن نشد؛ زیرا نامبرده در کهولت سن به سر می برد و از دیدن و خواندن خطوط آن ناتوان.
آقای افتخاری که در آن زمان به دوستان در آن جا بود نقل می کند که در پی آقا زمان حسین کاکویی معروف به حاج حسین کاکویی پدر دکتر محمد زمان کاکویی فرستادیم. نامبرده پس از آن که بر سر قبر حاضر شد. سنگ قبر را پس از شست و شو به ایشان دادند و ایشان متن را خواند و چنین گفت: بر روی سنگ قبر نوشته شده است: سید خدیجه از کربلا آمد. در جنگ با زرتشتیان در لزک شکست خورد و شهید شد.
تاریخی که روی سنگ قبر حک شده بود، سال 750 قمری بود که با احتساب این که اکنون در سال 1435 قمری هستیم 685 سال از زمان دفن این خانم گذشته است.
آنان پس از خواندن سنگ قبر تصمیم گرفتند که سنگ را روی قبر آقای حاجی خانی بگذارند. پس از مدتی که مراجعت می کنند می بینند که سنگ قبر به سرقت رفته و اثری از آن نیست.
گفتنی است که لزک در جواهرده در آبادی چوتوک سه کیلومتری جواهرده قرار دارد و راه آن از بازراش و دریاچه قو می گذرد. در این منطقه گورهای گبری بسیاری است که خودم چند تا از آنها را در بیست سال پیش دیده بودم. برخی از آنها کنده و اشیای درون آن غارت شده بود.
به نظر می رسد که کسی که سنگ قبر را برداشته از ارزش آن آگاه بوده است؛ ولی پرسش این است که آیا ارزش تاریخی آن برای اهالی رامسر بیش از آن نیست که بخشی از تاریخ رامسری ها به غارت برده شود و هیچ کس از آن اطلاع و نشانی نداشته باشد، چنان که بسیاری از اشیای تاریخی دیگر در همین جواهرده از جمله سکه های به دست آمده در زیر مسجد آدینه جواهرده به غارت برده شده و هیچ اثری و نشانی از آن باقی نیست؟! تا کی باید غارت اشیای تاریخی و تاریخ این مردم غارت شود و مردم از گذشته خود که عبرتی بر آیندگان است آگاه نشوند؟
(به نقل از حاج حسن پورمنصوری محقق و نویسنده رامسری)
حرکت ها و نهضت های مردمی در کشورهای عربی از سوی سکولارها و رسانه های استکباری جهان غرب، با عنوان بهارعربی معرفی می شود تا حقیقت نهضت ضد استکباری و ضد آمریکایی آن کم رنگ شود و این حرکت ها و نهضت های مردمی را نیز ادامه همان مسیری جبری بیان شده در نظریه پایان تاریخ تحلیل کرده و بگویند که در نهایت این نظریه لبیرال دمکراسی است که پایان اندیشه و عمل جوامع بشری است.
پس از شکست های پیاپی استکبار جهانی برای تغییر جهت و همسو کردن انقلاب های مردمی در کشورهای عربی و موفقیت های نسبی اسلام گرایان، فشار استکبار بر انقلاب های پیروز دو چندان شد. آنان از طریق بدنام کردن انقلاب ها و با پشتیبانی های مزدوران منطقه ای خود و ایجاد گروه های سلفی و مرتبط با القاعده که خود ساخته و پرداخته سرویس های جاسوسی غرب به ویژه آمریکاست، اکنون در سوریه شکل دیگری از انقلاب را ساماندهی کردند.
فتنه علیه انقلاب های مردمی و بیداری اسلامی، و ایجاد انقلاب های مخملی همراه با خشونت در برخی دیگر از کشورها برای تخلیه فشارهای درونی و مردمی، و سرکوب انقلاب در بحرین و یمن، از جمله شیوه ها و رویه های استکباری است که تاکنون عملیاتی شده است.
در سوریه پس از شکست گروه های استکباری و ضد اسلامی و ضد مقاومت، دولت های بزرگ با استفاده از دولت های ترکیه و قطر و عربستان بر آن هستند تا دست کم جبهه مقاومت را تضعیف کنند.
اما در ایران جریان انحرافی با همراهی سران فتنه 88 بر آن شدند تا آرمان دیرین خود را جهت سکولار کردن ایران اسلامی بیازمایند و در این میان اگر نتوانستند ریشه ولایت فقیه را بزنند، دست کم از قدرت مردمی و الهی آن بکاهند. تخریب وجه روحانیت از آغاز در دستور کار اینان بود تا از این راه، بنیادهای دینی و حامیان اصلی اسلام و انقلاب و ولایت فقیه زده شود و قدرت مانور ولی فقیه در مجموعه مدیریت کشور کاهش یابد.
حمله تیز امروز جریان فتنه و انحرافی به سمت ولایت فقیه است تا بتوانند در نهایت نظام سکولاری را مبتنی بر دیدگاه غربی ایجاد کنند؛ زیرا از نظر ایشان دوره اسلام و اسلام خواهی گذشته و اگر هم اسلامی است همانند اسب و اسب سواری است که امری فانتزی بوده و دیگر قابل استفاده در عصر ماشین نیست.
سران انحرافی با رفت و آمدهای بسیار به خارج از کشور و حضور در کلاس های آموزشی استادان جریان سکولار و استکباری بر آن است تا با شعاریی که غرب برای بیداری اسلامی و مردمی منطقه انتخاب کرده ، جهت گیری سکولار را تقویت نماید. امروز کسانی شعار زند باد بهار را سر می دهند که می خواهند الگوی سکولاری مستکبران را همانند بهار عربی در ایران ایجاد کنند و هم چنان که در سوریه موجب فتنه گیری و خشونت شدند و پایه های جبهه مقاومت علیه سلطه استکباری و نظام صهیونیستی را تضعیف کردند، در ایران نیز همان برنامه را با ایجاد درگیری های فیزیکی و افزایش خشونت و بد اخلاقی پی گیر شوند.
این در حالی است که همه کسانی که در دولت و مجلس در خدمت این شعار و جریان و اختلاف افکنی هستند، خائن به ملت و امام و انقلاب اسلامی هستند.
امام خامنه ای رهبر معظم انقلاب با درک فتنه جدیدی که در جریان است به همه دلسوزان انقلاب هشدار می دهد و می فرماید: از امروز تا روز انتخابات هر کس احساسات مردم را در جهت ایجاد اختلاف بکار بگیرد قطعا به کشور خیانت کرده است.
برخی از رفتارهای ضد اخلاقی چند هفته اخیر خود به خوبی گواه این است که برخی عالمانه و برخی جاهلانه در مسیر فتنه گیری جدیدی هستند که در دستور کار استکبار جهانی با همراهی اصحاب فتنه و جریان انحرافی قرار گرفته است و می خواهند کشور را به سوی هرج و مرجی سوق دهند که کشورهای منطقه ای چون سوریه اکنون گرفتار آن هستند و سکولارها در کشورهای عربی چون مصر و تونس در پیش گرفتند تا تفکر اسلام انقلابی و دولت برخاسته از آن را مخدوش نمایند و چهره ای زشت و ضد مردمی از اسلام و انقلاب های اسلامی به نمایش گذارند؛ چنان که پیش از این نیز با ایجاد دولت طالبان و گروه القاعده توانستند چهره ای خشن و ضد مردمی و پیشرفت از اسلام به جهانیان نشان دهند.
جامعه همانند طبیعت همواره نیازمند تغییر است تا خود را با شرایط جدید وفق دهد. تغییر در راستای بازسازی عوامل جهت بهره وری بهتر و مناسب و متناسب با نیازهای انسانی رخ می دهد. بنابراین، تغییراتی که مطابق با طبعیت و در راستای همسان سازی و مدیریت بهتر ابزارها و عوامل باشد، یک امری طبیعی و به یک معنا یک امر ارزشی و هنجاری است و تنها تغییراتی که برخلاف طبیعت و خلقت باشد، نه تنها امر ضد ارزشی است بلکه محکوم به فناست(نساء، آیه 119)؛ زیرا تغییرات ضد طبیعی نمی تواند در برابر فشار طبیعت مقاومت نماید و به عنوان باطل از میان می رود. از این روست که در جنگ میان حق و باطل همواره این باطل است که محکوم به فناست.(اسراء، آیه 81)
از نظر آموزه های اسلامی، نظام هستی بر مدار حق است و این حق همان امر ثابتی است که از مشیت و اراده الهی خاسته است. پس خاستگاه حق را می بایست در خداوند دانست. هر آن چه که بر مدار حق نباشد، در حقیقت بیرون از مشیت و اراده الهی و باطل است.
البته باطل دو وجه دارد، یکی وجه عدمی مطلق است که اصولا نمی تواند حضور و وجود داشته باشد و نوع دیگر وجه دارای وجود و هستی است که این هستی خود را با زندگی انگلی بر مدار حق به دست آورده است. به این معنا که گاه ما از باطل سخن می گوییم و از آن اراده امر وجودی می کنیم که به حقیقت خود را بسته است. این باطل، همان وجود ناقص چیزی است. به این معنا که وقتی چیزی نتوانسته است در شرایط کمالی خود باشد، آن باطل است. چنین باطلی است که ما همواره از آن سخن به میان آورده و درباره محکومیت آن به فنا سخن به میان می آوریم.
باطل در این معنا همان وجود ناقصی است که بر خلاف جریان اصلی آفرینش حرکت می کند. از این روست که سلوک ابلیس را باطل و محکوم به فنا می دانیم. هر تغییری که بر خلاف جریان اصلی آفرینش و فلسفه وجودی آن باشد، به حکم بطلان محکوم به فنا خواهد بود؛ چرا که نمی تواند خود را با طبیعت هستی و حق همسان و سازگار نماید و به وجودش ادامه دهد.
جامعه انسانی اگر در مدار آفرینش و فلسفه وجودی آن که کمال گرایی است حرکت کند، یک حرکت دایمی به سوی کمال را تجربه خواهد کرد که نوعی تغییر دایمی کمال گرا را در آن شاهد خواهیم بود، اما اگر این گونه نباشد تغییراتی ضد خلقت و طبیعت خواهد داشت که از نظر قرآنی باطل و شیطانی و تحت مدیریت فکری و روشی شیطان و ابلیس خواهد بود.(نساء، آیه 119)
اما از آن جایی که حرکت وجودی انسان در درون به سوی کمال است، اگر انسان بتواند بر اساس فطرت خود رفتار نماید(روم، آیه 30) این احتمال می رود که تغییرات در بیرون او مطابق با فلسفه آفرینش و کمالی باشد و بتواند او را گام به گام به سوی لقای کمالی آماده تر سازد.(انشقاق، ایه 6)
خداوند در آیات قرآنی، تغییرات بیرون به ویژه در جامعه انسانی را مبتنی بر تغییر مناسب در درون و نفوس انسانی و درک و فهم حقیقت آفرینش و حرکت در مسیر آن دانسته است. از نظر قرآن چنین تغییرات درونی است که می تواند تغییرات ارزشی و مناسب و متناسب با طبیعت و خلقت هستی را به دنبال داشته باشد و جامعه انسانی را به سوی کمال سوق دهد.(انفال، ایه 53؛ رعد، آیه 11)
پس انقلاب به معنای دگرگونی ساخت و ساختار جوامع انسانی در راستای تغییر مناسب و متناسب با طبیعت و حقیقت، نه تنها امری طبیعی است بلکه به دلیل این که نقش نفوس انسانی در آن جدی و تاثیرگذار است و مبتنی بر اراده آزاد و اختیار انسانی است، یک امر ارزشی و هنجاری است. از این روست که پیامبران همواره شعار انقلاب و تغییر مبتنی بر ارزش ها و طبیعت حق را داده و در نهایت آدمی را به در جامعه به سوی عدالت(حدید، ایه 25) و تعلیم و تزکیه در درون (جمعه، آیه 2) دعوت کرده اند، تا تغییرات ارزشی و هنجاری در انسان و جامعه پدید آید.
بی گمان انقلاب اسلامی در میان انقلاب هایی بشری از آدم(ع) تا قیامت یکی از انقلاب های ارزشی و حقیقت محور و حقیقت گرایی است که در درون خود همواره همان تغییرات پیاپی را دارد که از آن به اصطلاح ریزش ها و رویش ها یاد می شود؛ زیرا شرایط متغیر انسان و جهان مقتضی آن است که در فتنه ها و ابتلائات جامعه اسلامی همواره خود را تحلیل نماید و بر اساس توصیه های اصلی سنت های آفرینش الهی میزان نزدیک و قرب و بعد خود را از هدف ارزیابی کند و برخی از امور را کنار گذاشته و برخی دیگر را مدنظر قرار دهد. در این میان برخی به عنوان اصلاح طلبان واقعی با انقلاب همراهی می کنند و برخی دیگر به عنوان محافظه کاران بر طبل عدم تغییر می کوبند و اجازه نمی دهد تا انقلاب در مسیر رشد و بالندگی خود حرکت نماید. پس برخی از افراد دچار ریزش شده و برخی دیگر از میان خاکستر فتنه ها بر می خیزند و همانند گیاهی تازه جوانه زده و راه اصلی انقلاب را پی می گیرند. اصلاح طلبان واقعی خواهان تغییر در چارچوب اصول بنیادین آفرینش و فلسفه و قوانین و سنت های الهی در جامعه و تاریخ هستند. پس ایشان هرگز از اصول دست بر نمی دارند و به عنوان بنیادگرایان خواهان تغییرات در رویه ها و روش ها جهت دست یابی به مناسبات جدید هستند که جامعه و تاریخ به حکم اقتضای طبیعی اش تحمیل می کند. این در حالی است که اصلاح طلبان دروغین بر باطلی پافشاری می کنند که مبتنی بر هیچ سنت و اصول و بنیادی نیست و بر خلاف طبیعت هستی همانند شیطان خواهان تغییراتی بر خلاف طبیعت و حقیقت می شوند که به حکم باطل بودن محکوم به فناست.
شاخص ها در حکم میزان سنج برای جامعه عمل می کنند. با شاخص ها می توان دریافت که در چه وضعیتی قرار داریم و تا چه میزان از اهداف دور یا بدان نزدیک شده ایم؟ هر جامعه ای برای خود بر اساس اهداف زندگی، شاخص هایی را انتخاب می کند. جوامع مادیگرا شاخص های مادی توسعه و رشد را در نظر می گیرد؛ چنان که جوامع اسلامی نیز می بایست بر اساس اهداف اسلامی، شاخص های پیشرفت و رشد را تعیین کند.
پس می توان به صراحت گفت که شاخص ها هرگز بی طرفانه نیست، بلکه بر اساس اهداف و ارزش های هر جامعه ای تعیین و تعریف شده است. شاخص های توسعه ای که جوامع غربی بر اساس بینش ها و نگرش های مادیگرایانه خود سامان داده اند، مبتنی بر ارزش های غربی شکل گرفته است. در حقیقت شاخص ها مبتنی بر اهداف و ارزش هایی تعیین می شود که هستی شناختی و جهان بینی و بینش ها و نگرش های آن جامعه بدان معتقد است.
به سخن دیگر، شاخص ها هرگز بی طرفانه نیست بلکه در بسترهای خاص نشات گرفته و حاوی توصیه ها و دستورهای ارزشی و هنجاری است. بنابراین، شاخص ها تنها یک خط کش یا ابزار ساده اندازه گیری نیست،بلکه دارای نقشی فراتر از است.
به عبارت دیگر، شاخص ها محمل ارزش هایی مبتنی بر خاستگاه آن هاست. اگر خاستگاه شاخص ها، اومانیسم و فلسفه های مادی غربی و اقتصاد آزاد و مکاتب آن باشد، بی تردید حاوی ارزش های مبتنی بر اهداف مادی آن جامعه،همراه با حرص و طمع سرمایه داری و مادیگرایانه است.
شاخص های تمدن اسلامی در حوزه های مختلف می بایست برخاسته از هستی شناسی و فلسفه زیست انسانی باشد. اگر سبک زیست انسانی می بایست اسلامی و حیات و مرگ هر کس و جامعه ای مبتنی بر حیات و مرگ پیامبر(ص) و سبک زیست این اسوه برتر باشد، می بایست شاخص هایی را برگزید که اسلام و پیامبر(ص) در حوزه های اقتصادی،فکری،فرهنگی، اجتماعی، سیاسی، بهداشت و مانند آن برگزیده و تعیین و معرفی کرده است. به سخن دیگر،لازم است تا شاخص های اسلامی رشد و پیشرفت در زندگی را بر اساس اهداف و ارزش های اسلامی و زندگی پیامبر(ص) و امامان معصوم(ع) تعیین و تدوین کنیم.
شاخص های اسلامی مبتنی بر فلسفه تاریخ
اسلام دارای فلسفه تاریخ است. به این معنا که از نظر اسلام، جامعه و تاریخ انسانی،دارای سنت ها و قوانینی همانند سنت ها و قوانین فیزیک و شیمی است که می بایست کشف و بر اساس آن زندگی اجتماعی انسان مدیریت شود. این سنت ها و قوانین تکوینی در حکم قوانین جبری عمل می کنند هر چند که این انسان است که تسلط سنتی را تعیین می کند؛ زیرا جامعه و تاریخ گرفتار سنت و قانونی می شوند که جوامع انسانی با افکار و اعمال خویش انتخاب می کنند.
بر اساس آموزه های معرفتی و شناختی اسلام، اصل حاکم بر هستی از جمله تاریخ و جامعه، عدالت است. جامعه بشری نیز در نهایت می بایست به این جا ختم شود و عدالتی فراگیر بر روابط جامعه انسانی حاکم شود. اصولا پیامبران آمده اند تا زمینه اجرای عملی عدالت قسطی و مشهود از سوی توده های مردم را فراهم آورند.(حدید، آیه 25)
از نظر اسلام، عدالت همان حق ثابتی است که در برابرش باطلی به عنوان ظلم و بی عدالتی قرار می گیرد. این حق و عدالت است که در نهایت پیروز است و باطل و ظلم از میان می رود.(اسراء، آیه 81)
بر پایه فلسفه تاریخ اسلامی، غلبه و چیرگی حق علیه باطل و تحقق عدالت جهانی امری ثابت و سنت حقی است که دیر یا زود به دست می آید. پس می بایست جامعه انسانی حق وعدالت را به عنوان مهم ترین آرمان بشری در نظر گیرد و شاخص های زندگی خود را بر مدار آن سامان دهد و میزان دوری و نزدیکی خود را در این چارچوب تعیین و مشخص کرده و برای رسیدن بدان برنامه ریزی کند. بر این اساس می توان گفت که شاخص های رشد و پیشرفت در جامعه انسانی از منظر اسلام، تنها مبتنی بر حق و عدالت تعیین خواهد شد. پس در میزان پیشرفت و رشد، می بایست به تبیین وضعیت مطلوب (حق و عدالت) توجه یافت و با تحلیل وضعیت موجود و ترسیم راهبردهای حرکت میزان دوری و نزدیکی به شاخص پیشرفت را معلوم و مشخص کرد.
از نظر اسلام نمی توان شاخص هایی که غربی ها بر اساس هستی شناختی و اعتقاد و جهان بینی مادی خود انتخاب کرده اند،به عنوان شاخص پیشرفت ورشد تعیین و بر اساس آن به ارزیابی و تحلیل وضعیت کنونی جامعه و ترسیم راهبردهای حرکت اقدام کرد؛ چرا که شاخص های اسلامی و غربی حامل مبانی، ارزش ها و اهداف هستند و این گونه نیست که تنها در مقام کارکرد توصیفی باشند، بلکه بی هیچ تردیدی در درون و باطن این شاخص ها توصیه هایی مبتنی بر اهداف و مبانی و ارزش ها وجود دارد که می بایست به آن ها توجه کرد. شاخص های اسلامی رشد و پیشرفت مبتنی بر اهداف اسلامی و ارزش های آن شکل می گیرد و در بطن خود توصیه هایی را ارایه می دهد که بیانگر میزان قرب و بعد جامعه کنونی از وضعیت مطلوب یعنی همان عدالت و حق است.
به سخن دیگر، شاخص های اسلامی افزون بر کارکرد توصیفی از وضعیت کنونی دارای کارکردهای توصیه ای هستند و موجب جهت گیری حرکت ها و فعالیت های کنونی و آینده جامعه اسلامی می شود.
به عنوان نمونه در شاخص های فرهنگ تنها به سرانه سینما، کتاب، سالن های ورزشی، سفر و گردشگری و مانند آن بسنده نمی شود، چرا که شاخص های ارزنده تری در این مقوله است که می بایست آن ها را مقدم دانست و بر آن ها تاکید کرد و دریافت که مثلا جامعه تا چه اندازه نسبت به شاخص های اصلی فرهنگ یعنی کرامت، احسان، ایثار، انفاق،عدالت ، صله رحم، حسن همسایه داری، تکافل اجتماعی و مانند آن نزدیک یا دور است؟ ما باید جامعه را رسد کنیم که در حوزه فرهنگی نسبت به این شاخص های فرهنگی اسلامی تا چه اندازه دور و یا نزدیک است و سپس راهکارها و سیاست ها و برنامه هایی را برای دست یابی به آن امور به عنوان مطلوب نهایی در حوزه فرهنگی تعیین و حرکت های راهبردی و سیاست ها را بر مدار آن سامان دهیم.
در حوزه های دیگر چون شاخص های نظم و انضباط اجتماعی و هم چنین ارتباطات اجتماعی و شهرسازی و معماری اسلامی و مانند آن نیز می بایست شاخاص های اسلامی مبتنی بر عدالت و حق تعیین و بر اساس آن میزان پیشرفت جامعه اندازه گیری شود.
فلسفه تاریخ اسلامی به ما می گوید هر چه جامعه نسبت به شاخص های اصلی به ویژه عدالت دور باشد و گرایش به ظلم داشته باشد به همان میزان سنت های الهی عذاب بر جامعه حاکم خواهد شد و جامعه گرفتار فقدان امنیت و آرامش و آسایش می شود و برکات و نعمت های اقتصادی از جامعه سلب می شود. به همان میزان اگر به سوی عدالت و حق گرایش و میل داشته باشد به همان میزان نیز از امنیت و آرامش و آسایش اقتصادی بهره مند خواهد شد.(نحل، آیه 112 و آیات دیگر)
از نظر اسلام ماهیت جامعه به گونه ای است که انسان ها نقش کلیدی در تغییرات و تحولات اجتماعی دارند. الگوهای رفتاری عدالت محور انسان که در نظم و انضباط هنجاری سامان می یابد، موجب می شود تا سنت ها و قوانین حاکم بر جامعه و تاریخ نیز بر مدار حق و عدالت به یاری انسان آید و او را به سمت کمال و رشد و پیشرفت سوق دهد.
باید توجه داشت که از نظر اسلام نقش جامعه بسیار مهم است. از این روست که متفکران اسلامی سعادت را در جامعه و نظم و انضباط اجتماعی عادلانه معنا می کنند.(المیزان، ج 16، ص 287) الگوهای رفتاری و عملی جامعه که به شکل قانون و مبتنی بر پای بندی بر هنجارهای اجتماعی منضبطی تحقق می یابد، آینده بشریت را شکل می دهد.
انسان و جامعه انسانی می تواند آگاهانه و با ارادی به دور از هر جبر ظالمانه ای، نظم و انضباط ارزشی عدالت محوری را سامان دهد که موجبات پیشرفت انسان است. از نظر اسلام نظم اجتماعی ماهیتی اخلاقی و ارادی و مبتنی بر آگاهی و علم است هر چنت که به طور کامل از نظم تکوینی جدا نیست؛ چرا که افراد و جامعه در یک دیگر تاثیر متقابل می گذارند.(اعراف، آیه 95)
به سخن دیگر، هر نظمی در جامعه انسانی و تغییری در تاریخ بشری، از طریق اراده انسان ها به عینیت می رسد و نظام حاکم بر جامعه و تاریخ بشری، تحمیلی و غیر انسانی نیست(رعد، آیه 11؛ انفال، آیه 53) و این انسان است که مسیر تغییر و حرکت تاریخ را تعیین می کند و میان انسان و تغییر اجتماعی و تاریخی ارتباط علی و معلولی وجود دارد(سنت های تاریخی در قرآن،محمد باقر صدر،ص 137)پس همه تحولات تاریخی و نظم های اجتماعی آگاهانه ، ارادی و اختیاری است(آل عمران،ایه 137؛نساء،آیه 26) از این روست که خداوند در این آیات هر گونه تغییری در جامعه بشری را به عمل عاملان نسبت داده و خواهان عبرت گیری جامعه بشری از سنت های حاکم بر جهان و تاریخ و جامعه سخن به میان می آورد؛اما این نظم اجتماعی و تغییرات هرگز از نظم تکوینی جدا نیست؛ چنان که در آیه 95سوره اعراف به آن توجه داده می شود.
پس اگر جامعه انسانی نظم عدالت محور و حق را انتخاب کند،امنیت،آسایش و رشد اقتصادی را برای خود رقم می زند(نمل، ایه 112) و اگر بر خلاف آن رود، گرفتار بدبختی می شود. (همان)
نکته ای که نمی بایست از آن غافل شد این که ساختارهای اجتماعی و سنت های حاکم بر جامعه هرگز اراده عامل را از میان نمی برد،بلکه این اراده عامل است که در نهایت تصمیم می گیرد که چه تغییری در جامعه و تاریخ انسانی رخ دهد.(روم، ایه 41) پس می توان گفت که بشر در جامعه از حالت نیمه استقلال و نیمه آزاد برخوردار است(مطهری،مجموعه آثار، ج 21، ص 428) و در حقیقت انسان نه مجبور و نه آزاد کامل بلکه در مدار امر بین الامرین و منزله بین المنزلین سیر می کند چنان که بینش شیعی برخاسته از تفکر معصومان(ع) و قرآن این است.
به هر حال، مسلمانان و جامعه اسلامی می بایست شاخص های خود را بر اساس فلسفه زندگی اسلامی تدوین و تعریف کنند و نظم اجتماعی مطلوب را مبتنی بر حق و عدالت سامان دهند و پیشرفت و رشد خود را در این چارچوب تعریف کرده و شاخص های آن را تدوین و بازسازی و بومی سازی کنند و به شاخص های غربی به عنوان شاخص های بی طرف و فاقد توصیه ننگرند؛ چرا که شاخص ها همواره دارای مبانی هستی شناختی، انسان شناختی، ارزشی و هدفدار هستند و نمی توان شاخص های غربی رشد و توسعه را برای جامعه اسلامی در نظر گرفت که خواهان پیشرفت و رشد در مسیر ارزش های دینی و الهی و نظم حق مدارانه و عادلانه جهانی است.
یکی از مسایلی که رسانه های دشمن بر آن تاکید
دارند، چرایی حمایت ایران از آن چیزی است که به نام مساله فلسطین و مقاومت شناخته
شده است؟ از نظر نظام جمهوری اسلامی مساله فلسطین یک مساله بیرونی نیست، چنان که
مساله سیاست و سازوکارهای سیاسی برای اهداف دیگر نیز نیست، بلکه خودش یک هدف اصلی
است و در راهبردهای اساسی قرار گرفته است. امام خمینی(ره) آن را مساله اصلی ایران
اسلامی می داند که به هیچ وجه نمی توان با آن معامله کرد و فدای امر دیگری نمود.
اما چه وجه تمایز میان این مساله با مسایلی دیگر در جهان اسلام از جمله اشغال عراق
و افغانستان وجود دارد؟
برای پاسخ به پرسش دلایلی مطرح می شود که بخشی
از آن را می توان در چارچوب اسلامیت نظام وبرخی رادر چارچوب ایرانیت آن دسته بندی
کرد.
هر یک از این پاسخ ها در حقیقت در اندیشه بیان
مشروعیت حمایت از مساله فلسطین است و می خواهد فلسفه حمایت و چرایی آن را به گونه
ای تبیین نماید که مخاطب به ویژه حامی آن در داخل آن را بپسندد و به عنوان استدلال
به کار گیرد.
یکی از مشهورترین پاسخ ها به ویژه پس از تلقین
های رسانه های استکباری درباره چرایی حمایت از فلسیطن و لبنان غزه و سوریه و در یک
کلمه حمایت از مقاومت، مساله امنیت ملی است. در این پاسخ سعی شده که در چارچوب آن
چه امنیت ملی ایران شناخته می شود مشروعیت سیاسی و چرایی حمایت از مقاومت تبیین
شود. به این معنا که ایران دشمنان سوگند خورده ای دارد که اصولا نظام اسلامی را بر
نمی تابد. این دشمن که از آن به نظام استکباری یاد می شود نظام سلطه ای است که
آهنگ ناموافق ایران در صحنه جهانی را بر نمی تابد و می خواهد به هر شکلی شده در
مجموعه خود قرار دهد و با حفظ مرکزیت خود، ایران در این محور به گردش در آید. این
دشمن استکباری و سلطه گر می کوشد تا از طریق جنگ به هدف خود برسد. در این منظومه
استکباری صهیونیزم در راس قرار دارد، زیرا این است که ایدئولوژی سلطه را ایجاد و
حمایت می کند و در مسیر باطل و شیطان حرکت کرده و می خواهد گفتمان رقیب اسلام و حق
مدارانه را از میان بردارد. آمریکا و اسرائیل به نیابت از این نظام سلطه و
ایدئولوژی در این جنگ شرکت دارند و کشورهای دیگر چون عراق صدامی تنها سربازان و پیاده
نظام آن هستند. ایران تجربه جنگ مرزی را داشته است که گلوله ها به طور مستقیم به
شهرها و درون خانه ها می آمد. اکنون با کمک دوستانی که خود گرفتار نظام سلطه
هستند، این جنگ را به عقر دار ایشان یعنی به درون خانه های دشمن کشانده و این گونه
امنیت ملی خود را حفط کرده است؛ چرا که جنگ از مرزها ایران دور شده و به درون خانه
نظام سلطه و اسرائیل برده شده است و به جای که این همواره تهدید شویم، اکنون یک
تهدیدگر تلقی می شویم و به جای این که بترسیم ترس را به خانه های دشمن برده ایم و
همان دستور قرآنی و عقلانی را عملی کرده ایم که کار کنید تا دشمن بترسد و وسوسه
حمله نداشته باشد، چرا که هر حمله ای به معنای مرگ خودش تلقی می شود.
پاسخ دیگری نیز داده می شود که به اسلامیت نظام
بستگی دارد. در این پاسخ البته اسلامیت چنان قوی نیست که در پاسخ سوم دیده می شود،
اما رنگ و رویی دارد که به ظاهر پاسخی برخاسته از اسلامیت نظام است، در حالی که
این پاسخ بیش از آن که اسلامی باشد ، انسانی و عقلانی است. در این پاسخ مساله این
گونه مطرح می شود که گروهی از انسان ها مظلوم واقع شده و به عنوان مستضفعین از
خانه و کاشانه خودشان به دست عده ای مستکبر رانده شده اند. بنابر این عقل حکم می
کند که انسان از مظلوم حمایت کند؛ زیرا یکی از اصول اساسی عقل عملی حسن عدالت و
قبح ظلم است و در باید و شاید های عقلانی و اخلاقی انسان هنجار عدل و حمایت و
حفاظت از آن بسیار مهم واساسی است. از این روست که حمایت از مساله فلسطین در برابر
اشغالگران اروپایی که به عنوان یهود و صهیونیزم وارد این کشور شده اند، یک حمایت
انسانی و عقلانی از مظلوم تلقی شده و هر انسانی در هر جای دنیا این دلیل را بشنود
از این که بر مدار عقل و انسانیت گام برداشته از مساله فلسطین و مظلوم حمایت کرده
خوشحال خواهد شد و احساس غرور به او دست می دهد. البته اسلام نیز در آیات بسیار به
حکم فطری بودن احکامش آن را تایید و امضا کرده است و حتی خواهان جنگ علیه ظالم و
مستکبر در حمایت از مظلوم ومستضعف شده است.(نساء، آیه75)
پاسخ سوم که مبتنی بر اسلامیت نظام است، در بیان
چرایی و مشروعیت بخشی از حمایت از مساله فلسطین و مقاومت، کاملا به این نکته توجه
می دهد که مساله فلسطین در چارچوب اعتقادات فردی و جمعی شخص به عنوان مسلمان قرار
دارد. در حقیقت حمایت از مقاومت همان حمایت از خود و اعتقاداتش است. در این جا
دیگری مفهوم ندارد؛ چرا که حتی اگر فلسطین و فلسطینی هم نباشد، من خود موظف و مکلف
می دانم از خودم به عنوان یک مسلمان حمایت کنم و به دفاع از ارزش های خودم
بپردازم. مساله فلسطین اشغال خانه یک دوست و یا مسلمان یا هر عنوان دیگری نیست که
من برای آن هزینه می کنم که دیگری سودش را ببرد و من ضرر و زیانش را متحمل شوم، بلکه
مساله خودم است و خانه خودم و ارزش های خودم تهدید شده است و می خواهم خود را نجات
دهم؛ زیرا بر اساس باورهای اسلامی، قدس و فلسطین، قبله گاه من است. قبله نخستینی
که ارزش آن در جان خود با وجود خودم احساس می کنم. من به عنوان یک مسلمان از مسجد
خود فراتر از خانه خود دفاع می کنم؛ چرا که ارزش وجودی و اعتبار بودم به مسجد
وارزشهای من است. اصولا من به خود اعتقاداتم زندگی می کنم و اگر این اعتقادات
نباشد زندگی ام بی معنا و پوچ از نظر فلسفی می شود و مرگ زیباتر از زندگی است که اعتقاداتی
نداشته باشم یا اعتقادات و ارزشهای من نابود شده باشد. پس حمایت از فلسطین به
عنوان یک مسلمان به عنوان حمایت از خودم و ارزشهاست. اعتقادات مرزی ندارد که
بگویند این جا و آن جا چرا؟ هر جا اعتقاداتم مورد تعرض قرار گیرد علیه متعرضان می
جنگم. در این صورت افرادی به عنوان فلسطینی باشند یا نباشند؟ از این کار من خوششان
بیاید یا بدشان آید؟ از حمایت من راضی باشند یا نباشند؟ من کاری به آن ها ندارم،
چون سرزمین اعتقاداتم مورد تعرض قرار گرفته است و می خواهم از خودم و سرزمین
اعتقادات و هویت خود حمایت و دفاع کنم و هر کسی در این چارچوب با من باشد من نیز
با اوییم حتی اگر در تمام اصول دیگر با من دشمن باشد. به این معنا که آن فلسطینی
فقط بخواهد خانه اش را بگیرد یا آن دیگری می خواهد نظام خودش پا برجا باشد و آن
سومی بخواهد در جهان جایگاهی کسب کند و ورقه ای برای بازی در شطرنج سیاست جهانی و
برگ برنده ای داشته باشد؟ برای من فرقی نمی کند.
حمایت از مقاومت یعنی حمایت از کسانی که به هر
دلیلی الان در حال جنگ علیه غاصبان ارزش ها و متعرضان به مقدسات من هستند. حمایت
از نظام سوریه برای من ارزش یافته است ؛ زیرا می بینم که در دفاع از ارزش من گام
برداشته است؛ هر چند که او در این بازی به دلایل دیگر شرکت کرده است. از حماس و
جهاد اسلامی و هر فلسطینی مبارز دیگر حمایت می کنم ؟ چرا که در این جا مشترک هستیم
هر چند که دلایل همکاری متفاوت باشد. مقاومت لبنان و حزب الله که دیگر جای خود را
دارد، چرا که آنان همان من هستند و به عنوان امت هم فکر و هم عقیده و برادر دینی
در یک مسیر و هدف مشخص ومعین گام برمی داریم. او همان اعتقادات و باورهای مرا دارد
و او هم به عنوان یک مسلمان این جنگ را به عهده گرفته و انجام می دهد.
این ها پاسخ های چند لایه ای است که در بیان
چرایی حمایت از مقاومت و مساله فلسطین گفته می شود و پاسخ ها و دلایل دیگری نیز وجود دارد که بیان همه ان ها در این نوشتار کوتاه
نمی گنجد، ولی شکی ندارم که ما می دانیم که مشروعیت این جنگ و حمایت و هزینه آن
چیست؟ و به این هزینه کردن افتخار می کنیم و مال که سهل است جان را نیز بر طبق
اخلاص نهاده و مانند امام حسین(ع) به حمایت از اعتقادات و باورهای خودمان واصلاح
امور مسلمان شهادت را می پذیریم و آن را یکی از دو امر نیک می دانیم که اگر پیروز
یا شکست بخوریم باز هم ما پیروز هستیم.