میر ظهیرالدین مرعشی (زاده? 815 ق. در آمل، درگذشته? 892 ق.) نویسنده و مورخ و سیاستمدار ایرانی بود. او نویسنده کتابهای تاریخ طبرستان و رویان و مازندران و تاریخ گیلان و دیلمستان است. وی همچنین از سیاستمداران فرمانروایی آلکیا در گیلان بوده است.
وی پسر نصیرالدین، پسر کمالالدین، پسر قوامالدین حسینی مرعشی است. پدران وی و خاندانش در آمل و ساری و دیگر نواحی مازندران حکومت داشتهاند، از جمله نیای وی میربزرگ که مؤسس سلسله مرعشیان بودهاست. خود وی نیز از طرف کارکیا سلطان محمد، پادشاه گیلان، عهدهدار سرداری سپاه و امارت سیاکلهرود بود و لشکرکشیهایی را به مناطق مختلفی همچون آمل و اردبیل برعهده داشته است.
مهمترین اثر ظهیرالدین تاریخ طبرستان و رویان و مازندران است که در سال 881 به نام کارکیا میرزاعلی، پایان رسیدهاست. نثر این کتاب روان و ساده و حتی میتوان گفت عامیانه و همراه با غلطهای املایی و انشایی است. مؤلف گاه اصطلاحات و مثلهای تبری به کار بردهاست . او از آیات و احادیث نیز برای بیان رویدادهای تاریخی بهره جُسته است.
از دیگر آثار ظهیرالدین نیز «تاریخ گیلان و دیلمستان» است. وی حاکم گرجیان و هوسم و املش یعنی رامسر و رودسر و املش بوده است. تخت گاه وی در «کهنه گوراب» املش شمالی قرار داشت. در منابع تاریخی آمده است: وی در سال 877 هجری قمری از جانب کارکیا میرزا علی جانشین کارکیا سلطان محمد به سپهسالاری ولایت گرجیان منصوب گردید و تا آخر عمر در همان رتبه و منصب باقی بوده است . گزارش تاریخی وی نشان می دهد که ایشان مدتی در گرجیان بزیست و در تخت گاه خود بود. در تاریخ آمده است: سید ظهیر الدین روز چهارشنبه بیست و هفتم ذوالقعده سال 893 به گرجیان بازگشت. پس این که گفته شده شده ایشان در سنه 892 وفات یافته نادرست است؛ بلکه در سال 93 یا 94 باید وفات یافته باشد. برخی نوشته اند: گویا این مورخ برجسته سرانجام به سال 892 ه . ق دیده از جهان فروبسته است. این تاریخ نادرست است.
اما درباره مرگ یا شهادت وی دو قول است. برخی می گویند که او به شهادت رسیده است؛ اما به نظر می رسد شهادتی که بیان شده درباره سید احمد فرزندش است که از سوی دشمنان مذهبی و یا رقیبان به شهادت رسیده است. در ادامه این بحث می آید.
سید ظهیرالدین مرعشی و برادرش در تنکابن سکونت می یابند و سپس خود به شرق گیلان می رود. وی درباره برادرش تصریح دارد که مزار برادرش سید عبدالحی بن سید نصر الدین بن سید کمال بن میر قوام الدین مرعشی در «واچک» گرجیان(رامسر) است. بقعه دارای ساختمان قدیمی است که چندین درخت تنومند آن را احاطه کرده است. نزدیکی به دریا ، وجود درختان بسیار قطور در محوطه بقعه از جاذبه های گردشگری این بقعه محسوب می شود.
ظهیرالدین در اواخر عمر در تنکابنات می زیست. این مناطق از گلیجان در تنکابن تا لنگرود را شامل می شده است. بنابراین مناطق رامسر و رودسر و رانکوه و املش جزو قلمروی حکمرانی وی بوده است.
امامزاده میر مازندران
براساس گزارش رضا محمدی کورنده به نقل از استاد قاسم غلامی کفته رودی، مقبره سید ظهیرالدین در روستای استاد کلایه قرار دارد؛ زیرا تخت گاه وی در تمیجان در نزدیکی این روستا بوده است.
روستای استاد کلایه در استان گیلان ودر قسمت شمالی شهرستان املش واقع شده است .این روستا بر اساس سرشماری سال 1385 حدود 521 نفر و 158 خانوار دارد.
استاد کلایه به دو بخش بالا محله و پایین محله تقسیم شده است. استاد کلایه دو مسجد دارد که یکی در بالا محله ودیگری در پایین محله واقع شده است . بقعه میرمازندران در نزدیکی جاده املش قرار دارد.
این روستا یک امام زاده نیز دارد که در پایین محله است. به نظر می رسد سیدی که در این مقبره قرار دارد همان سید ظهیرالدین است. البته نام صاحب آن، سید احمد میرمازندران گفته شده است که شاید نام وی باشد و ظهیرالدین لقب رسمی ایشان. البته از آن جایی که سید ظهیرالدین دو فرزند داشت که یکی به نام سید احمد است ، محتمل آن است که وی پس از پدر به حکومت رسیده باشد و در همان بقعه در استاد کلایه دفن شده باشد.
در مقدمه کتاب گیلان و دیلمستان از ظهیرالدین آمده است: سید ظهیر الدین خود دو پسر داشته است: سید احمد و سید نصیر الدین. سید احمد را سید ظهیر الدین به عنوان گروگان به مردم ناتل داد .
سید نصیرالدین در تمیجان مرد و مقبره او در همان جا است. از مردم پرسیدم تنها از سیدی به نام معین و مبین یاد می کنند و نامی از نصیرالدین نبود.
از بنو اعمام و همشیره زاده سید ظهیر الدین، کسی را به نام سید نصیر الدین می شناسیم که در جنگ اهلم تیر خورد و کشته شد و در گورستان سادات اهلم به خاک سپرده شد.
تاکید بر نام استاد در نام آبادی خود گواهی بر این است که استاد ظهیرالدین این آبادی را بنا گذاشته که در کنار روستای کهنه گوراب و تمیجان یعنی تخت گاه وی بوده است. البته ایشان مدتی نیز در چاخانی سر سکونت داشته است که در کلاچای است.
بر اساس نقل شفاهی پیران منطقه دو روستای کهنه گوراب و تیمیجان در این منطقه قبلاً شاه نشین و تخت گاه بوده است.
کهنه گوراب در نزدیکی استاد کلایه قرار دارد. کسی که از شلمان به املش می رود پس از عبور از روستای سورکوی یا سورکوه به استاد کلایه(سر پیچ کهنه گوراب) می رسد.
البته برخی مقبره استاد را در آمل دانسته اند که نادرست است؛ زیرا آن مزار شریف جد اعلای ظهیر الدین است.
ناگفته نماند روستاهای تمیجان و کهنه گوراب استاد کلایه در یک مسیر و کنار هم قرار دارد. پل خشتی تیمجان از رودسر به املش که از دوران قدیم است و نیز مسجدی که دوره کیایی ها با تاریخ قبل از 1070 ساخته شده خود گواه دیگر بر اهمیت روستاها و تخت گاه بودن است.
بازدید از روستاهای کهنه گوراب و استاد کلایه
روستای استاد کلایه در املش شمالی آرامستان سید ظهیر الدین مرعشی است که امروزه دارای بقعه ای نوساز است که در دهه هفتاد توسط اهالی بازسازی و نوسازی شده است.
روستای استاد کلایه به نام سید نامگذاری شده است. سید که دانشمندی عالم و فقیه و سپهسالار و امیری توانا بود. پس از شکست دشمن خویش از سوی مرعشیان مازندران و کیائیان گیلان به عنوان حاکم شرق گیلان و غرب مازندران انتخاب می شود. تخت گاه وی کهنه گوراب در مقابل تازه گوراب است. گوراب به معنای آب زیاد است که هم اکنون نیز آب زیادی در نهر آن جاری است.
قصر شاهی در روی تپه ای در سمت شرقی قرار داشت و در سمت غربی کاروانسرای با چاه آب و حوزه علمیه ای بود که استاد ظهیر الدین و دیگران به تدریس در آن اشتغال داشتند.
ایرج محیطی سورکوهی متولد 1316 می گوید: آثاری از قصر شاهی در روی تپه که اکنون باغ چای است وجود داشته و نصر الله خان صوفی خان املش در سال 1323 به رعایای خویش دستور می دهد تا برای ساخت جاده املش به رودسر آجرها و خلات های قصر فرو ریخته به عنوان زیرسازی جاده به کار گیرند.
عشرت جعفری صحنه سرایی متولد 1304 بر این باور است که تیمجان و کهنه گوراب در گذشته شاه نشین بوده است.
اهالی تمیجان نیز بر این باورند البته باید توجه داشت که فاصله یک کیلو متری دو روستا می تواند این مطلب را تایید کند.
به نظر می رسد کاخ و قصر شاهی در کهنه گوراب بوده است.
البته راه اصلی به هوسم (رودسر کنونی) و رانکوه و سخته سره و تنکابن از تیمجان بوده که مسجد تاریخی عصر پیش از صفویه و پل خشتی مقابل مسجد خود گواه این مطلب است.
آقای ایرج محیطی درباره آستانه مقدس میر مازندران می گوید: این بنا در روستای استاد کلایه است. مردم برای گرفتن حاجت به این آستانه متوسل می شدند. در کنار امامزاده، چشمه آبی بوده که آب آن با نی به داخل چاه و گودالی ریخته می شد. مردم با سوزاندن چوب، سنگ هایی را داغ کرده و داخل گودال آب می ریختند و سپس از آب داغ و گرم برای درمان دردها به ویژه در پا استفاده می کردند.
در سمت غربی جاده و در مقابل کهنه گوراب روستای استاد کلایه با فاصله اندکی از جاده بقعه مبارک میر مازندران قرار دارد.
البته برخی نام سید را سید احمد می گویند که شاید نام اصلی ظهیر الدین مرعشی باشد و یا این شخص از کسان سید میر مازندران و یا نوه ای از فرزندان ایشان است که در کنارش دفن شده باشد. اما با توجه به اینکه تنها یک نفر در این بقعه دفن است باید احمد نام کوچک سید ظهیر الدین مرعشی میر مازندران باشد.
هنگام ورود با آقای اسماعیل شعبانی استاد کلایه ای مواجه شدم. ایشان خود در نوسازی بقعه نقش داشته است. وی میگوید: پیش از ساخت بقعه میر مازندران بنای قابل توجهی وجود نداشت. هنگام ساخت بنا متوجه کاشی به اندازه کف دست شدیم که رنگ آن آبی فیروزه ای بود. در آن زمان به اندازه دو گونی از این کاشی جمع شده بود که از مسؤولان به رشت انتقال داده شده و از سرنوشت آن اطلاعی در دست نیست.
آقای فیض الله نظری ثابت (صداقت) که در بنایی آن نقش داشته می گوید: در هنگام کشف این آثار مسؤولان ما را گرفته و بازداشت کردند. پس از تحویل اشیاء آزاد و به بازسازی ادامه دادیم.
چگونگی شهادت میر مازندران
درباره شهادت میر مازندران دو داستان بیان شده است. (البته شاید مراد از میرمازندران در این حکایات همان سید احمد فرزند سید ظهیرالدین باشد که پس از پدر بر تخت نشسته بود.
بر اساس داستان مشهورتر سید را شخصی که از نظر مذهبی با او در تضاد بود به شهادت رساند. وی در شب برفی چند متری آن سوتر مهمان بود که دشمن وی را با دست خاله (داره) و داس مخصوص دروی شالی و برنج کشته و سر از تن وی جدا میشود. بر این اساس بقعه ای بی سر برای ایشان می سازند. خانواده قاتل هنوز در این روستا به مشهور است.
داستان دیگر که به می رسد دشمنان مذهبی یا حکومتی وی ساخته اند قتل به دلیل فساد جنسی و تعرض به بانوان و دختران و زنان روستاهای اطراف بوده است.
آقای روح الله توبه کار استاد کلایه ای فرهنگی بازنشسته و آموزگار زبان می گوید: این دو داستان مطرح است ولی همه خانواده قاتل را می شناسند. امامزاده میر مازندران در گذشته بارگاهی نداشت و ظاهرا به زلزلهای مسجد و بقعه ویران شده بود.
وی میگوید: مردم اعتقاد راسخ به میر مازندران داشتند. زنان گهواره ای را که در گیلکی هَلانه می گویند با طناب میان دو درخت آزاد که عمرشان بیش پانصد سال بوده می بستند و برای بچه دار شدن به انتظار ریزش برگ درخت می نشستند. اگر برگ یا برگ های به داخل هلانه می ریخت به همان تعداد امید بچه داشته و گرنه بی فرزند خواهد بود.
ایشان میگوید : در کهنه گوراب که شاه نشین بود غیر از قصرشاهی، مدرسه علمیه و کاروانسرایی مشهور به چاه سر بود.
نان تمیجان
نانی است که برای شاه ظهیرالدین مرعشی تهیه و ویژه دربار بود. این نان از آرد برنج تهیه می شود و بسیار نازک هم چون پوست پیاز است. با کمی نم دادن به نان آن را نرم می کنند. شیرینی اندکی دارد که آن را به نوعی نان شیرین تبدیل کرده است.
مشروعیت سیاسی، همان فلسفه وجودی یک نظام سیاسی است. نظام های سیاسی برای دست یابی به آرامش و آسایش جامعه از سوی مردم ساخته شده است. پس اگر نظام سیاسی از عهده این دو امر مهم بر نیاید، مشروعیت سیاسی خود را از دست می دهد؛ زیرا فلسفه وجودی خود را از دست داده است.
از نظر قرآن مشروعیت نظام سیاسی افزون بر تامین آرامش و آسایش مادی و دنیوی، تامین نیازهای معنوی مردم در راستای خلافت انسانی است و در یک کلمه سعادت دنیا و آخرت مردم است. خداوند در آیات 38 تا 41 سوره حج و آیه 25 سوره حدید و آیات بسیاری دیگر، این مطلب را بیان کرده است. پس اگر نظام سیاسی مانند نظام سیاسی جمهوری اسلامی نتواند این مهم را برآورده سازد، از نظر قرآنی و مردم ولایت مدار ، فاقد مشروعیت سیاسی به معنای اعم از مشروعیت سیاسی عرفی و شرعی است؛ زیرا این نظام سیاسی نتوانسته است در راستای توجیه بقای خود ، مسئولیت ها و وظایف و اهداف اصلی یک نظام سیاسی اسلامی و شرعی را برآورده سازد.
به نظر می رسد که جریان نفوذ که یک تهدید بسیار مهم نسبت به جامعه است، در راستای مشروعیت زدایی عرفی و شرعی از نظام جمهوری اسلامی است. وقتی جامعه اسلامی می بیند که دولت مردان آن، به جای اقامه نماز و زکات و امر به معروف و نهی از منکر، خود ضد این وظیفه عمل می کنند و اموال عمومی و انفال و زکوات را به تاراج می برند و در قالب اختلاس و حقوق های نجومی ، به جای فقر زدایی ، به گسترش فقر کمک می کنند و شکاف طبقاتی را در جامعه دامن می زنند و طبقات اجتماعی اشراف و فقیر را در جامعه ایجاد می کنند به طوری که اشراف همانند یهودیان در امنیت کامل و مردم فقیر به شدت به جای انصاف با عدالت سخت گیرانه مجازات می شوند و یا دولت مردان آن به جای حفظ حریم خانواده و عفت و حیا در جامعه، به بی حیایی زنان و بی عفتی مردان دامن می زنند و مرتکب فاحشه می شوند، این پرسش مطرح می شود که آیا نظام سیاسی و دولت اسلامی به وظیفه خود عمل کرده و می کند؟ یا بر خلاف فلسفه وجودی رفتار و عمل می کند و از نظر شرعی و عرفی فاقد مشروعیت سیاسی است؛ زیرا نظام سیاسی به جای انجام وظایف و مسئولیت شرعی و عرفی ، به خلاف آن عمل می کند، پس به طور طبیعی این نظام سیاسی نه تنها مقبولیت خود را از دست می دهد، بلکه مشروعیت شرعی و عرفی خود را نیز از دست می دهد. این خطری است که نظام سیاسی جمهوری اسلامی را تهدید می کند و این خطر بسیار مهم و اساسی است و نباید به سادگی از کنار آن گذشت. مسئولیت مردم و اندیشمندان و دلسوزان نصحیت امیران و رهبران جامعه و دولتمردان است هر چند که این نصحیت تلخ و تند باشد.
به نظر می رسد که نفوذی ها و جریان نفوذ در ایجاد و دامن زدن به این مساله و مشروعیت زدایی از نظام سیاسی جمهوری اسلامی تلاش بسیار می کنند و توده های مردم با این پرسش خود را مواجه می بینند که آیا این همان هدف از برپایی نظام سیاسی جمهوری اسلامی بوده که به جای عمل به فلسفه وجودی ، بر خلاف آن عمل می کند؟ آیا هم چنان می بایست از این نظام سیاسی دفاع کرد یا با آن مخالفت کرد؟د به سبب رفتارهای زشت و ضد فلسفه وجودی نظام سیاسی جمهوری اسلامی از سوی نفوذی ها و منافقان جدید حاضر در قدرت به عنوان کارگزاران و مدیران ارشد نظام، به نظر می رسد این مخالفت ها شروع شده و این را می توان در اما و اگرها در میان توده های مردم و زدگی از نظام و عدم حضور و مشارکت فعال سیاسی در صحنه های مختلف دید. پس پیش از آن که دیر شود، دلسوزان انقلاب باید با نفوذی ها برخورد جدی کنند. چه این نفوذی ها در حد وزیر یا بالاتر یا پایین تر باشد، فرقی نمی کند. هر کسی که موجب مشروعیت زدایی از نظام سیاسی جمهوری اسلامی می شود، به عنوان دشمن تلقی و به شدت تنبیه و مجازات شوند تا مشروعیت و مقبولیت سیاسی نظام جمهوری اسلامی تامین و حفظ شود.
باید توجه داشت برخی از نفوذی ها، ضمن آن که خود به اختلاس و رفتارهای ضد اخلاقی و ضد شرعی و منکرات دامن می زنند، دلسوزان و انقلابیون را متهم به اختلاس و دزدی و کارهای منکر می کنند تا هم به گسترش فساد و فحشاء کمک کنند و هم مردم را از نظام سیاسی زده کنند و بگویند همه دولتمردان گرفتار فساد و منکرات هستند و این گونه هم خود را می رهانند و هم نظام سیاسی را نامشروع جلوه می دهند و هم خدمتی به صهیونیزم جهانی و مستکبران کرده و گفتمان انقلاب اسلامی را در سطح ملی و جهانی تضعیف می کنند.
|
||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
پارادایم یا الگو واره گفتمان انقلاب اسلامی، بیانگر سرمشق سلطه آمیز معرفتی و ساختارمندی است که نه تنها چارچوب های فکری و فرهنگی انقلاب اسلامی را تبیین می کند ، بلکه تبیین گر الگوی رفتاری آن نیز است. به سخن دیگر با نگاهی به الگوواره گفتمان انقلاب اسلامی می توان درک درستی از رفتارهای مدافعان و پیروان این گفتمان بر اساس الگوهای معرفتی ساختارمند و حاکم بر آن، ارایه داد.
گفتمان انقلاب اسلامی بر اساس فلسفه ملاصدرایی شکل گرفته که نهایت آن فلسفه وجودی است. در این فلسفه اصالت وجودی که ماهیت را کنار می زند، جهان تفسیری می یابد که در آن حکیم و فیلسوف به عنوان خلیفه الله و جهان اصغر باید با خدا و نیز جهان اکبر یگانه شوند اگر نتوانند یکتا شوند؛ یعنی اگر نتوانستند به مقام جمع الجمع احدیت برسند باید در مقام جمع واحدیت به جایی برسند که عبد در معبود فانی و مظهر معبود شود و در مقام قرب الفرایض و قرب النوافل، اتحادی چون «ما رمیت اذ رمیت» را تحقق بخشند.(انفال، آیه 17) پس اگر نتوانستند عین الله و ید الله شوند باید دست کم خداوند گوش و چشم بنده شود:فکنت سمعه الذی یسمع به و بصره الذی یبصر به و یده التی یبطش بها و رجله التی یمشی بها. به سخن دیگر، یا انسان باید فانی مطلق شود تا دیگر حجاب خودی نداشته باشد یا آن که با حفظ خودیت خدا را گوش و چشم و دست خویش قرار دهد.
در چنین فلسفه ای است که مساله ولایت عرفانی انسان کامل معنا و مفهوم می یابد و ولایت الهی که خاص خود اوست، به تبع به عنوان مظهریت به انسان کاملی می رسد که در نهایت ولایت فقیه بر اساس مواصفات و مشخصات بر اساس توصیف امام حسن عسکری(ع): «فامّا من کان من الفقهاء صائناً لنفسه حافظاً لدینه مخالفاً لهواه مطیعاً لأمر مولاه، فللعوام أن یقلّدوه؛ هر فقیهى که نگهدارنده نفس ـ از انحرافات و لغزشها ـ و حفظ کننده دین و مخالف با هواهاى نفسانى و مطیع امر مولاى خویش باشد، بر عامّه مردم است که تقلید کننده ـ و تابع ـ او باشند»، عهده دار ولایت مطلقه ای می شود که سخن او سخن خدا و کارش کار خدا خواهد بود؛ زیرا چون تیر می اندازد خدا تیر می اندازد و چون می کشد خدا می کشد.(انفال، آیه 17) یا آن که این مظهر کل، خدا را وکیل و ولی خود کرده و خود را به او واگذار کرده و قیمومیت را به خدا می سپارد تا در مقام تفویض و ولایت هم چون مادری کودک خردسال را ولایت کند یا چون مرده شوری این تن متولی را به اختیار خود بگرداند.
در این فلسفه هر چند که ولایت خلافت الهی انسان کامل تا این حد بالا رفته است، اما چون تعبد در آن عقلانی است و به سخنی دیگر، عقلانیت در تعبد و تعبد در عقلانیت آمیخته است، اصالت برائتی در زندگی مسلمان حاکم می شود که بر مدار عقلانیت عرفی است. از این عقلانیت عرفی به حکم عقلایی و عرفی در اصول فقه تعبیر می شود و این گونه است که اصالت اشتغال ذمه مکلفان از اصول و فقه اسلامی رخت بر می بندد و دست مکلفان در زندگی باز گذاشته می شود. این گونه است که عقل عرفی در مدار و محور احکام حضور می یابد و اصول فقه بر جریان متشدد و سخت گیر اخباری گری حاکم می شود و نظام تکلیفی مکلفان را در ساختار توضیح المسایل به گونه ای دیگر رقم می زند و آزادی در محور عرفی را برای مکلفان به ارمغان می آورد.
برآمد و پیامد این جریان فلسفی و اصولی در حوزه فلسفه کلان و فلسفه زندگی، سبک زندگی است که استبداد ستیز است ولی نظام ولایی را با در ساختار عقلانیت تعبدی می پذیرد. برآیند چنین فلسفه هایی چیزی جز گفتمان انقلاب اسلامی نیست که مردم سالاری را در نظام ولایی تعریف می کند و استبداد اشرافی را به زیر می کشد.
در برابر این گفتمان انقلاب اسلامی، فلسفه مشایی با اخبارگری قرار می گیرد که یا اصلا مردمسالاری را بر نمی تابد و اگر بر می تابد در سایه دمکراسی لیبرالی می پذیرد که به ظاهر حاکمیت مردم را می خواهد در باطن جز اشرافی گری و حاکمیت قدرت و ثروت نیست. اگر جمهوریت نخبگانی است همان نخبگان با عقل اشرافی است که حاکمیت را برای عده ای رقم می زند و مردم اگر نقشی دارند در رای سازی آزاد نیستند بلکه در رای دادنی آزاد هستند که نخبگان اشرافی با زر و زور و تزویر رسانه های متکی به زر و زور آن را به خورد مغزها و قلب ها می دهند.
امروز دشمن آگاهانه به الگوواره انقلاب اسلامی حمله می کند؛ زیرا می داند که فلسفه ملاصدرایی که با عرفان و فلسفه اسلامی بنیاد گذاشته شده و ولایت انسان کامل را اثبات می کند، بنیاد گفتمانی انقلاب اسلامی است. هم چنین دشمن می داند که اصول گرایی با عقلانیت عرفی و عقل عرفی در برابر عقل استعلایی مشایی و ارسطویی قرار گرفته و اجازه سلطه عقل اشرافی را نمی دهد و مردم را با اصالت اشتغال ذمه محدود نمی سازد بلکه با اصالت برائت اجازه می دهد تا آزادانه قیام کنند و عدالت قسطی خویش را بخواهند. اگر بخواهیم گفتمان انقلاب اسلامی را از شر درونی حفظ کنیم باید مدافع فلسفه ملاصدرایی و اصول گرایی عقل گرای عرفی باشیم که در برابر عقل استعلایی ارسطویی و مشایی اشرافی گرا و نیز اشتغال ذمه می ایستد و مردم سالاری ولایی را به ارمغان می آورد.
حتی در همین دهه نخست انقلاب هنوز می توانستی اساتید عالم و فاضل حوزوی را ببینی که در خیابان های اطراف حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه(س) با کتابی برای تدریس به مدارس دارالشفاء، فیضیه، حجره های پیرامونی حرم، حسینیه ها و مساجد پیرامونی آن در رفت و آمد بودند. نه اتومبیلی بود که آنان را جا به جا کند و نه پولی که بتواند اتومبیلی را سوار شود.
استاد ذوالقدر، از نزدیک وادی السلام خاکفرج با بقعه ای در زیر بغل به حجره ای صحن عتیق و یا طلا می آمد و درس لمعه می گفت. استاد آیت الله اشتهاردی، آیت الله وجدانی فخر، آیت الله محامی، آیت الله ستوده، آیت الله بنی فضل با آن که نماینده مجلس خبرگان بود، همه این گونه بودند. آیت الله حسن زاده آملی در مسجد معصومیه و حتی آیت الله العظمی تبریزی را در کوچه ها و خیابان های اطراف حرم در حال آمد و شد به سر درس خارج یا بازگشت از آن می دیدی.
این اساتید بزرگوار که نخست وظیفه اصلی تهذیب نفس و خودسازی و تزکیه را پیموده و پا بر هواهای نفسانی و ارزش های اعتباری نهاده بودند، با تمام پیرایگی و ساده زیستی و هیچ انتظار و توقعی اجر و مزد و پاداشی به درس می آمدند و بی هیچ منتی درس می دادند و گوش می کردند و پاسخ می دادند و همانند پیامبران الهی(ع) و اسوه حسنه و سرمشق نیک بشریت حضرت محمد مصطفی(ع) می گفتند: مَا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ إِلَّا مَن شَاء أَن یَتَّخِذَ إِلَى رَبِّهِ سَبِیلًا؛ «بر این [رسالت] اجرى از شما طلب نمىکنم، جز اینکه هر کس بخواهد راهى به سوى پروردگارش [در پیش] گیرد.»(فرقان، آیه 57) و می گفتند: لا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ مَالاً إِنْ أَجْرِیَ إِلاَّ عَلَى اللّهِ؛ بر این [رسالت،] مالى از شما درخواست نمىکنم. مُزد من جز بر عهده خدا نیست.(هود، آیه 29) و می گفتند: وَمَا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلَى رَبِّ الْعَالَمِینَ؛ و بر این [پیامبرى] از شما مزدى نمىخواهم، مزد من جز بر پروردگار جهانیان نیست.(شعراء، آیات 109 و 127 و 145 و 164 و 180)
اینان همان شهریه ای را دریافت می کردند که شاگرد آنان دریافت می کرد. این گونه نبود که یک حقوق ثابت و شهریه ای ثابت به عنوان استادی به آنان بدهند. از آن جایی که خود را وقف دین کرده بودند، همیشه برای طلاب وقت داشتند. بسیاری از آنان در ماه های خاص به تبلیغ می رفتند تا اندوخته ای برای امرار معاش داشته باشند.
مرحوم آیت الله شیخ هاشم قزوینی استاد علما و فضلای مشهد نقل شده که در زندگی اش بجز مایحتاج اولیه و فردی، چیزی یافت نمی شد. یکی از اساتید نقل می کنند: مرحوم شیخ هنگام رحلت، از مال دنیا جز خانه اش که به او بخشیده بودند و مقداری کتاب نداشت که تمام آنها را نیز وقف کتابخانه حضرت رضا علیه السلام کرده اند. بعد از رحلت شیخ هاشم، از خانواده ایشان سؤال کردم مخارج زندگی را از کجا تأمین می کنید، همسر ایشان گفتند: خانه ای که از ایشان مانده است، بیرونی اش را اجاره داده ایم و با درآمد آن زندگی می کنیم.
حضرت آیت اللّه خامنه ای در سخنرانی 11 تیرماه 1364 در مراسم دیدار با امام جمعه و جمعی از مسئولان قزوین، از مرحوم آقا شیخ هاشم قزوینی یاد کرده می فرماید: «مرحوم آقاشیخ هاشم... بسیار برای ما محبوب بود. هیچ استادی یادم نمی آید که طلبه ها به قدر آقاشیخ دوست داشته باشند. خیلی عجیب بود در ایجاد محبت در دل شاگردان. عالمی بود بسیار سنگین، متین، خوش بیان، اهل معنی و زاهد و بی اعتنا به دنیا، در عین حال بسیار روشنفکر...در طول سال، ماه رمضان ایشان می آمد قزوین قلعه هاشم خان و به منبر می رفت و پولی به آقا شیخ می دادند و ایشان با همان پول دوران سال را می گذراند و از هیچ کس وجوهات نمی گرفت...»(نگاه حوزه، ضمیمه مجله حوزه (5)، سال 1374، ص 8-7)
اما امروز حوزه های علمیه دچار انقلاب عظیم شده است. دیگر از استادی که بدون حقوق باشد خبری نیست، طلاب بیش تر کارمند هستند تا طلبه. طلبه گی نیز همانند دیگر مشاغل است با این تفاوت که روحانیت زدایی از اسلام می کند و مردم را بدبین؛ زیرا طلاب از تهذیب واقعی خبری ندارند؛ زیرا استادش بر اساس ساعت درس می گوید و وقت می گذارد و اصولا دیگر از ارتباط میان استاد و شاگردی خبری نیست؛ و اگر باشد این استاد خودش دنبال ساخت و ساز دنیا است نه ساخت و ساز آخرت؛ به طور طبیعی طلبه از این الگو و سرمشق می گیرد و می شود، یک بساز و بفروش دیگر.
استاد با اتومبیل می آید و می رود، او هم چنین حقوق استادی در سطح و همتراز استاد دانشگاه می گیرد و اگر عضو هیات علمی موسسات بسیار فرهنگی قم یا حوزه های دانشگاهی شده باشد حقوق هیات علمی در همان سطح هیات علمی دانشگاه می خواهد ؛ و اگر کارمند هم باشد، بر اساس مدرک بی محتوایش حقوق کارمندی می گیرد.
حال شما بگویید : دیگر از این حوزه چه توقع و انتظاری است؟! خدا ما را از شر این انقلاب عظیم خطرناک در حوزه های علمیه حفظ کند. آمین یا رب العالمین!
طلبه یعنی طالب که در ادبیات کنونی جهان عرب به معنای دانشجو به کار می رود، ولی در اصطلاح فارسی زبانان طلبه آن دانشجوی علوم اسلامی است که در اموری چون روش و هدف با دیگر دانشجویان تفاوت دارند. البته آن چیزی که تفاوت و فرق حقیقی میان طلاب و دانشجویان را ایجاد می کند، همان هدف است؛ وگرنه دانشجویان در دانشگاه ها نیز می توانند از همین روش های حوزوی استفاده کرده و آن را نیز به کار بگیرند.
البته اصل در علوم دانشگاهی در دانشگاه های ایران و جهان به ویژه در رشته های تجربی، همان روش تجربی و آزمایشگاهی بر اساس اثبات پذیری و ابطال پذیری است؛ اما بدان معنا نیست که آنان از روش های دیگری چون روش های تجریدی عقلی به ویژه در علوم ریاضی بهره نگیرند؛
اما آن چه در حوزه های علمیه اصل است، همان روش های تجریدی عقلی، نقلی معتبر، و در مراحل عالی تر روش های شهودی و حضوری است.
مایه تاسف است که امروز در حوزه های علمیه بیش تر روش های عقلی و نقلی در قالب علم حصولی تدریس می شود، و از روش های شهودی و حضوری خبری نیست؛ از این رو، در حوزه های علمیه یا اصلا یا کم تر، خبری از علم الوراثه است، بلکه طلاب تنها دنبال علم الدراسه هستند.
علم الدراسه که همان علوم حصولی است، چیزی جز انباشت مفاهیم و صورت های ذهنی و تراکم وجود ذهنی در طالب و دانشجو نیست؛
اما علم الوراثه که در تعبیر روایات از آن به وراثان پیامبران یاد می شود و در روایت آمده است: العلماء ورثه الانبیاء ، عالمان وارثان پیامبران هستند، علمی با انباشت مفاهیم و صورت ها و وجود ذهنی نیست؛ بلکه در این روش طلاب با بهره گیری از تقوا به خودسازی و تزکیه می پردازند و تلاش می کنند تا خود را مناسخ با اولیای الهی نمایند و شباهت به پیامبران و معصومان(ع) پیدا کنند. همین مناسخت و مشابهت است که موجب می شود تا اجازه یابند علوم الهی و وحیانی پیامبران را ارث ببرند. یعنی همان طوری که فرزند به سبب شباهت و مناسخت با پدر و مادر از آنان ارث می برد، اینان به سبب مشابهت و مناسخت با پیامبران، از آنان علم را به ارث می برند.
پس بر اساس آموزه های وحیانی اسلام، اگر امت فرزند معصومان هستند چنان که پیامبر(ص) می فرماید: انا و علی ابوا هذه الامه؛ من و علی پدران این امت هستیم؛ پس باید این امت اسلام کاری کند که این سنخیت و مشابهت پدید آید و فلسفه و سبک زندگی آنان با فلسفه و سبک زندگی معصومان(ع) همانند شود. در این میان طلاب خود را مدعیان این راه و روش دانسته و می گویند می خواهند فلسفه و سبک زندگی معصومان را بشناسند و به دیگران ارایه دهند. اما پرسش این است تا چه اندازه طلاب دنبال این مشابهت و مناسخت بوده و هستند.
خداوند می فرماید کسی که تقوا پیشه گیرد به طور طبیعی از علم لدنی و حضوری بهره می برد ؛ یعنی همان طوری که خداوند به آدم(ع) و حضرت ابراهیم(ع) حقایق هستی را ارایه و نشان داده هم چنین به آن دسته از افراد که تقوا پیشه گیرند و به عنوان متقیان شناخته شوند، ارایه و نشان می دهد و این گونه اینان نیز از علم لدنی و تقوایی برخوردار خواهند شد.(بقره، آیه 282؛ فرقان، آیه 29؛ طلاق، آیات 2 و 3)
اما طلاب امروز به جایی آن که عالم علم الوراثه باشند، به علم الدراسه پرداخته اند. از همین رو، فلسفه و سبک زندگی آنان با سبک زندگی یک دانشجوی عادی هیچ فرقی نمی کند. جالب این که وقتی سخن از درآمد و راه های درآمد می شود طلبه همان راهی را می رود یک دانشجو و دانشگاهی می رود. وقتی از حقوق سخن به میان می آید همین طلاب و فضلای حوزوی می گویند: یک استاد دانشگاه فلان قدر حقوق می گیرد من هم باید همین اندازه به عنوان هیات علمی و استاد دانشگاه بگیرم؛ سوال این است که اگر هدف حوزه و دانشگاه و راه و روش آن یکی است، پس چه نیازی است که حوزه علمیه داشته باشیم؟!
وقتی به اوضاع طلاب و فضلا می نگریم افسوس می خوریم که چرا از تهذیب و نماز شب و قناعت و ... در حوزه خبری نیست؛ طلاب کارمند حتی در مراکز حوزوی به جای آن که مبنا را آخرت طلبی قرار دهند به فکر این هستند که خود را با کارمند یک شرکت دولتی مقایسه کنند و حقوقی که دریافت می کنند در سطح حقوق آنان باشد؛ زیرا خود را دارای مدرک کارشناسی و کارشناسی ارشد و دکتری می ببیند و خواهان همین میزان از حقوق هستند؛ در حالی که هدف اصلی ایجادی و وجودی این مراکز تبلیغ دین و ساخت آیین و سبک زندگی اسلامی و قرآنی در جامعه و الگوسازی است؛ بنابراین اگر حقوق یک استاد دانشگاه و یا کارمند دولتی و شرکتی فلان قدر است حقوق یک طلبه کارمند و استاد و مدرس باید یک دهم آن باشد و آن هم تنها برای امرار معاش در سطح یک زندگی طلبه گی نه بیش تر.
عالمان اسلامی اگر بخواهند به وظیفه و تکلیف انذاری خود بپردازند باید نخست تقوا پیشه کنند تا به علم الوارثه دست یابند و سپس با سبک زندگی اسلامی و قناعت و پرهیز از کنز و تکاثر و ثروت اندوزی تلاش کنند تا مسلمانی پیشه گیرند و هرگز نخواهند خود را همتراز مادی با یک دانشجو و یا یک دانشگاهی کنند تا این گونه طلبه گی کرده باشند؛ جالب این که برخی از عالمان اسلامی به دنبال همترازی و هم سطحی با یک بازاری هستند و می خواهند در سطح یک بازاری درآمد و زندگی و کاخ و اتومبیل و تفریحات خارجی و داخلی داشته باشند که این دیگر بسیار خطرناک است. معاذالله من شرور انفسنا.
خداوند موجودی است که بیرون از شناخت بشری بلکه هر موجود دیگری است. پس در اوج شناخت باید گفت: ما عرفناک حق معرفتک؛ چنان که باید شناخت حقی نسبت به تو پیدا نکرده ایم. آن چه قرآن درباره خداوند می فرماید و معرفتی که برای ما از طریق تعلیمات الهی قرآن پدید می آید، معرفتی در حد اوهام است؛ به این معنا که خداوند با استفاده از تمثیل بر آن است تا خداوند در قالب صفات و همانند سازی با چیزهایی که انسان می شناسد و در اختیار دارد، خودش را تعریف کرده و بشناساند. از این روست که گاه در توصیف خود در قالب : الله نور السموات و الارض؛ خدا همان نور آسمان ها و زمین است.(نور، آیه 35) و گاه در قالب سوره توحید: الله صمد و لم یلد و لم یولد ، و مانند آن ها خود را توصیف می کند.
در حقیقت خداوند همانند کسی که با کودکی بخواهد حرف بزند در تبیین شیرینی می گوید مثل عسل و در تبیین سفیدی می گوید مانند برف و در زیبایی می گوید مانند ماه است. در حقیقت چون اموری چون شیرین و سفید و زیبایی اموری انتزاعی است و کودک درکی از مفاهیم آن ندارد به تمثیل و تشبیه رو می آورد تا کودک مفهوم را دریابد؛ ولی می دانیم که: التمثیل و التشبیه یقرب من وجه و یبعد من وجوه؛ تمثیل و تشبیه از یک جهت نزدیک می کند ولی شخص را از جهات مختلف از حقیقت دور می کند.
خداوند ناچار است با ما کودکان اوهام که به درجه عقل تجریدی نرسیده ایم، با تمثیل و تشبیه سخن بگوید و خودش را معرفی کند. این گونه است که خدایی را در اذهان خود می سازییم که خدای اوهام است نه خدای عقول. از این روست که امام باقر(ع) می فرماید که چنین خدایی خدای مخلوق است نه خدای خالق:امام باقر (ع) : «کُلَّما مَیَّزْتُمُوهُ بِأَوْهَامِکُمْ فی أَدَقِّ مَعانِیهِ مَخْلُوقٌ مَصْنُوعٌ مِثْلُکُمْ مَرْدُودٌ إلَیْکُمْ ؛ آنچه را در ذهن خود با دقیق ترین معانی تصور و توهم کنید، [خدا از آن منزه است و] آن پندار شما مخلوقی است مثل شما». (محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج 69، باب 37، حدیث 22، ص 292)
همچنین حدیث مقارنی از امام صادق (ع) نقل شده است با این عبارت که: « کلما میزتموه باوهامکم فی ادق معانیه مخلوق مصنوع مثلکم مردود الیکم و لعل النمل الصغار تتوهم ان لله تعالی زبانیتین، فان ذلک کمالها و تتوهم ان عدمهما نقصان لمن لا یتصف بهما و هکذا حال العقلاء فیما یصفون الله تعالی به ؛هر آنچه که شما آن را بازشناسی می کنید در اوهام خودتان در دقیقترین معانی اش ، مخلوق و مصنوعی است مثل خودتان ؛ که به خودتان باز می گردد. چه بسا مورچه ی ریز ، خیال می کند که همانا برای خداوند متعال نیز دو تا شاخک است. چرا که شاخک داشتن کمال خودش است و خیال می کند که شاخک نداشتن نقصان است برای آنکه شاخک ندارد. حالِ عقلا نیز در توصیف خداوند متعال به همین گونه است. » (بحار الأنوار ، ج66، ص293؛ به نقل از توحید صدوق – اربعین شیخ بهایی، ذیل حدیث دوم)
تمام اوصاف بشری ، مثل ذات خود انسان ، مخلوق خدا بوده ، ممکن الوجودند ؛ در حالی که اوصاف ذاتی خداوند متعال ، عین ذات او بوده ، واجب الوجود می باشند. پس خداوند سبحان ، منزّه از آن است که متّصف به اوصاف مخلوقات خویش باشد. چرا که لازمه ی این امر ، ممکن الوجود شدن خداست. امیرمومنان (ع) در خطبه اوّل نهج البلاغه می فرمایند: « کَمَالُ الْإِخْلَاصِ لَهُ نَفْیُ الصِّفَاتِ عَنْهُ لِشَهَادَةِ کُلِّ صِفَةٍ أَنَّهَا غَیْرُ الْمَوْصُوفِ وَ شَهَادَةِ کُلِّ مَوْصُوفٍ أَنَّهُ غَیْرُ الصِّفَةِ فَمَنْ وَصَفَ اللَّهَ سُبْحَانَهُ فَقَدْ قَرَنَهُ وَ مَنْ قَرَنَهُ فَقَدْ ثَنَّاهُ وَ مَنْ ثَنَّاهُ فَقَدْ جَزَّأَهُ وَ مَنْ جَزَّأَهُ فَقَدْ جَهِلَهُ ؛ کمال اخلاص ، خدا را از صفات مخلوقات جدا کردن است ، زیرا هر صفتى نشان مىدهد که غیر از موصوف ، و هر موصوفى گواهى مىدهد که غیر از صفت است. پس کسى که خدا را با صفت مخلوقات تعریف کند او را به چیزى نزدیک کرده ، و با نزدیک کردن خدا به چیزى ، او را دو تا شمرده است ( یا برای او دومی شمرده است) ؛ و آنکه دو خدا قائل شده ( یا برای خدا دومی قائل شده ) ، اجزایى براى او تصوّر نموده ؛ و کسی که براى خدا جزء قائل شود، او را نشناخته است»
البته خداوند ناچار است تا با مردم به زبانی سخن بگویید که آنان بفهمند وگرنه اگر به زبان تمثیل و تشبیه و به قول خود «تصریف الامثال» سخن نگوید، موجب تعطیل معرفت می شود؛ برای همین خداوند برای شناخت هر چند وهمی ما به تشبیه و تمثیل رو آورده است و خود را نور و مانند آن مثال می زند. البته برخی که در عبودیت و تقوا به مقامات بالا رسیده باشند، از تعلیم خاص الهی بهره مند شده و از علم غیب الهی سود برده و با تعلیم خاص و علم لدنی الهی می توانند در مرتبه عقول خدایی را دریابند که بالاتر از مرتبه خدای اوهام است. پس با تقوایی که با عبادت و عمل به اموری چون صداقت، امانت، وفای به عهد و پیمان و نماز و روزه و حج و احسان و انفاق و خمس و زکات می توان به یقین شهودی از علم الیقین ، عین الیقین و حق الیقین برسد.
از نظر آموزه های قرآنی هر کسی اهل ایمان و تقوای شرعی نخواهد بود و از همین رو، نمی تواند از راه عبودیت ایمانی به تقوای الهی شرعی و مراتب عالی از جمله کشف الغطاء و علم الیقین، عین الیقین و حق الیقین دست نخواهد یافت؛ زیرا خداوند در آیات 2 و 3 سوره بقره می فرماید: ذَلِکَ الْکِتَابُ لاَ رَیْبَ فِیهِ هُدًى لِّلْمُتَّقِینَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ وَیُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنفِقُونَ ؛ این کتاب، هیچ شکى در آن نیست، راهنماى پرهیزگاران است. آنان که به غیب ایمان مى آورند، و نماز را بر پا مى دارند، و از آنچه به ایشان روزى داده ایم انفاق مى کنند.
خداوند در این آیات می فرماید تنها کسانی از هدایت قرآن بهره مند خواهند شد و این کتاب به عنوان شفای بیماری های اعتقادی و روحی و روانی و حتی جسمی مردمانی خواهد بود که متقین باشند؛ یعنی خودشان به جایی رسیده باشند که تقوا جزو ملکه بلکه مقوم و مقام آنان شده باشد. پس این طوری نیستند که هر از گاهی تقوا داشته باشند بلکه هماره در زندگی خود تقوا دارند. این تقوا همان تقوای است که در فطرت همگان به ودیعت گذاشته شده است؛ زیرا در فطرت هر انسانی عدالت خواهی و عدالت محوری، صداقت و امانت و وفا به عهد و پیمان نهاده شده است. پس کسانی که این تقوای فطری را دارند زمینه آن را دارند تا به سبب عادت کردن به محدودیت های فطری تقوایی آمادگی آن را دارند تا دست از فجورهای دیگر بردارند و به محدودیت های سخت تر شرعی چون نماز اول وقت، روزه و حج و جهاد با همه انواع و اقسام آن و مانند آن ها تن دهند و به سبب معرفت به جلال الهی از دوزخ وی هراسان و خوفناک هستند و از فجور کناره می گیرند و این گونه است که به چیزهایی که در غیب است و نادیدنی است ایمان آورده و به کارهای دیگری چون انفاق می پردازند.
در حقیقت، خداوند در این آیات می فرماید که کسانی که اهل تقوای فطری هستند، زمینه بهره برداری از ایمان را خواهند داشت؛ از این روست که با فعل ماضی ایمان می آورند و انفاق می کنند، نشان می دهد که تقوای فطری بستر تقوای شرعی می شود که از راه وحی و الهام شریعت به آنان می رسد؛ در حالی که همین آیات برای بی تقوایان فطری موجب افزایش کفر می شود: خداوند درباره نقش دوگانه آیات قرآنی می فرماید: إِنَّ اللَّهَ لاَ یَسْتَحْیِی أَن یَضْرِبَ مَثَلاً مَّا بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُواْ فَیَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِن رَّبِّهِمْ وَأَمَّا الَّذِینَ کَفَرُواْ فَیَقُولُونَ مَاذَا أَرَادَ اللَّهُ بِهَـذَا مَثَلاً یُضِلُّ بِهِ کَثِیراً وَیَهْدِی بِهِ کَثِیراً وَمَا یُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفَاسِقِینَ؛خداى را از این که به پشه اى- یا فروتر [یا فراتر] از آن- مَثَل زند، شرم نیاید. پس کسانى که ایمان آورده اند مى دانند که آن [مَثَل] از جانب پروردگارشان بجاست ولى کسانى که به کفر گراییده اند مى گویند: «خدا از این مَثَل چه قصد داشته است؟» [خدا] بسیارى را با آن گمراه، و بسیارى را با آن راهنمایى مى کند و [لى] جز نافرمانان را با آن گمراه نمى کند.(بقره، آیه، 26)
از نظر قرآن، انسان دارای لایه های متعدد و متنوعی است. این لایه ها را می توان به اعتبار ملک و مالکیت به دو دسته اصلی تقسیم کرد : 1. لایه ای که مالک آن خود انسان است و خداوند به او اخیتارش را داده است؛ یعنی هر چند خداوند مالک همه هستی از جمله مالک خود انسان است؛ اما خدا این بخش از وجود انسان را به انسان داده است به طوری که می تواند تصرفات مالکانه در آن داشته باشد؛ 2. لایه ای که خداوند مالکیت آن را به انسان نداده است؛ بلکه به عنوان امانت در اختیار انسان است. این بخش را انسان باید حفظ کند و مراقب باشد تا تصرفی انجام ندهد که به عنوان خیانت در امانت باشد؛ یعنی مجاز است تصرفاتی را داشته باشد که مالک آن یعنی خدا به انسان مجوزش را داده است. پس اگر تصرفاتی داشته باشد که بیرون از تعهد و عهد الهی باشد، در حقیقت در امانت خیانت کرده است.
از نظر قرآن ، آن روح الهی که در کالبد دمیده شده و متحول به نفس شده است، لایه ای است که خداوند به امانت در اختیار انسان گذاشته و باید آن را صحیح و سالم به مالک آن بازگرداند؛ البته می تواند از آن در چارچوب قرارداد و تعهد استفاده کند. پس اگر انسان در این بخش تصرفاتی کند که خداوند از آن راضی نیست، به عنوان خیانت در امانت و ظلم تلقی می شود؛ زیرا ظلم به معنای تجاوز و تعدی است. در ظلم سه چیز است: 1. ظالم؛ 2. مظلوم؛ 3. ظلم. ظالم هماره غیر از مظلوم است و این گونه نیست که مانند عاقل و معقول و عقل یکی بشود و اتحاد این سه گانه تحقق یابد؛ پس از آن جایی که اتحاد در ظالم و مظلوم و ظلم معنا ندارد، باید پذیرفت که در انسان دو چیز است که یکی ملک آدمی و دیگری امانی است و ملک او نیست؛ بلکه ملک غیر است. از این روست که خداوند از ظلم انسان به نفس خویش سخن به میان می آورد و می فرماید:وَ مَا ظَلَمَهُمُ اللّهُ وَ لکِنْ أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ؛خداوند در باره آنان ظلم روا نداشته است ولی آنان خودشان به نفس خودشان ظلم کرده اند.(آل عمران، آیه 117) یعنی بخشی که مالک آن انسان است به آن بخشی که مالک آن خدا است ظلم روا داشته و حقوق آن را تضییع کرده و رفتار عادلانه نداشته است.
از نظر قرآن شنوایی و بینایی نیز از ملک خداوند است و تنها گوش و چشم است که ملک انسان است. از این روست که می فرماید: أَمَّن یَمْلِکُ السَّمْعَ وَالأبْصَارَ، بلکه مالک شنوایی و بینایی اوست.(یونس آیه 31) حالا اگر انسان نسبت به این شنوایی و بینایی ظلم کند و چیزی را بشنود که نباید بشنود مانند غیبت و یا چیزی را ببیند که نباید ببیند مانند نامحرم، در این صورت در ملک دیگری تصرف عدوانی کرده و نسبت به امانت خیانت نموده است. از این روست که خداوند می فرماید: تَخْتَانُونَ أَنْفُسَکُمْ؛ به خودتان خیانت می کنید.(بقره، آیه 187)
نتیجه آن که انسان دو لایه دارد که بخشی را مالک و بخشی را به طور امانی در اختیار دارد؛ و گرنه ظلم و خیانت معنایی ندارد؛ و این که در آیات قرآنی از ظلم و خیانت نفس به نفس سخن به میان آمده معلوم می شود که در نفس انسانی دو لایه دست کم وجود دارد که یکی با تجاوز و تعدی و مانند آن ، ظلم و یا خیانت می کند.
بر اساس آموزه های قرآنی راه رهایی انسان از خسران و زیان زندگی دنیوی، ایمان و عمل صالح است که از جمله عمل صالح توصیه دیگران به حق و صبر در زندگی است. خداوند در آیات دیگر می فرماید، با زهدورزی تنهایی بدون حضور و عملکرد اجتماعی انسان هرگز نه مقامات می یابد نه رهایی و رستگاری.
کسی که زهدورزی ضد اجتماعی دارد و گوشه نشینی اختیار کرده گمان نکند که رها می شود، بلکه شیطان بهتر روی او مسلط می شود. امام امیرمومنان علی(ع) می فرماید:«فَإِنَّ الشَّاذَّ مِنَ النَّاسِ لِلشَّیْطَانِ کَمَا أَنَّ الشَّاذَّ مِنَ الْغَنَمِ لِلذِّئْب»؛ تک رو و تک چر از گوسفند شکار گرگ می شود و انسان تک رو شکار شیطان.( شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید، ج8، ص112. )
خداوند در آیه 38 سوره شوری بیان می کند: وَالَّذِینَ اسْتَجَابُوا لِرَبِّهِمْ وَ أَقَامُوا الصَّلاَةَ وَأَمْرُهُمْ شُورَی بَیْنَهُمْ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنفِقُونَ؛ مومنان رستگار کسانی هستن که به دعوت خداوند جواب مثبت دهند و نماز به پا دارند و در کارهای اجتماعی خودشان با هم مشورت کنند و از آن چه خداوند روزیشان کرده یعنی همان مال الله در اختیار انفاق کنند.
در حقیقت حضور در اجتماع در قالب تولید و کسب درآمد و سپس پرداخت خمس و زکات و مانند آن ها بخشی از وظایف مسلمانی است که موجب نجات و رهایی است و دیگر آن که باید در کارهای اجتماعی مشارکت فعال داشته باشد و به عنوان مشاور و شور در جریان مسایل اجتماعی باشد و مشاوره بگیرد و مشاوره بدهد. پس از نظر اسلام و آموزه های قرآنی مشارک فعال اجتماعی و سیاسی در امور جامعه و اجتماع از وظایف و الزامات مسلمانی است و کسی نمی تواند در مسایل اجتماعی خودش را کنار بکشد و مثلا درانتخاب شرکت نکند و رای ندهد.