انسان موجودی مُتألُه است که همه صفات الهی را به عنوان «مظهر اسماء الله» دارد؛ اما همین موجود در هبوط و سقوط خویش با آن که دارای صفات الهی است، آن صفات الهی را با گناه دفن و دسیسه می کند و اجازه ظهور و بروز نمی دهد تا جایی که «انسان شیطان» می شود؛ یعنی با حفظ انسانیت و دارای انسانی، همه صفات را در جهت منفی آن به کار می گیرد و حتی ابلیس که از جنیان شیطانی را نیز پشت سر می گذارد؛ یعنی می شود استاد ابلیس در شیطنت. اینان همان شیاطین «الانس» هستند.(انعام، آیه 112)
خدا در قرآن می فرماید کسانی که رباخواری می کنند و لقمه حرام را می خورند، وقتی می ایستند، مایه قوام و ایستادگی آنان دیگر انسانی نیست؛ چرا که آنان دیگر خصوصیات و صفات نیک الهی را به نمایش نمی گذارند، بلکه نمایشی از کسی دارند که شیطان او را مس کرده و مجنون و جن زده به شیطان شده باشد؛ دیگر تعادل فکری و رفتاری ندارند.(بقره، آیه 275)
البته شیطان گام به گام وارد می شود؛ او مترصد فرصتی است تا بتواند در یک زمان و موقعیتی بر دل شخص در آید و قلب او را در اختیار گیرد که حقیقت انسان را تشکیل می دهد. از همین روست که شیطان هماره در طواف است و دور انسان می گردد تا این فرصت دست دهد. از نظر قرآن، اگر انسان بر فطرت باشد، هماره با ذکر الله و یادکرد خدا به بصیرتی می رسد که حقیقت بر او آشکار شده و از دست شیطان می رهد و اجازه نمی دهد تا به درون دل در آید(اعراف، آیه 201)، اما کسی که متذکر نمی شود، به شیطان طواف گر اجازه می دهد که وارد کعبه دل شود و در آن جا ساکن گردد.
اتَّخَذُوا الشَّیْطَانَ لِأَمْرِهِمْ مِلَاکاً وَ اتَّخَذوهُمْ لَهُ أَشْرَاکاً، فَبَاضَ وَ فَرَّخَ فِی صُدُورِهِمْ، وَ دَبَّ وَ دَرَجَ فِی حُجُورِهِمْ. فَنَظَرَ بِأَعْیُنِهِمْ وَ نَطَقَ بِأَلْسِنَتِهِمْ، فَرَکِبَ بِهِمُ الزَّلَلَ وَ زَیَّنَ لَهُمُ الْخَطَلَ، فِعْلَ مَنْ قَدْ شَرِکَهُ الشَّیْطَانُ فِی سُلْطَانِهِ وَ نَطَقَ بِالْبَاطِلِ عَلَی لِسَانِهِ؛آنان شیطان را تکیهگاه و معیار کار خود گرفتند و شیطان نیز ایشان را شرکای خود قرار داد و در سینههاشان لانه کرد و تخم گذاشت و جوجههای خود را در دامانشان پرورش داد و درجه می گذارد و ردّ پایش همه جا پیدا می شود. شیطان با چشمهای آنان نگریست و با زبانهای آنان سخن گفت. پس با یاری آنها بر مرکب گمراهی سوار شد و خطاهای زشت را برایشان آراست؛ مانند رفتار کسی که شیطان او را در سلطه خود سهمی داده است و زبان او را ابزار یاوهسرایی خود ساخته است. (نهج البلاغه، خطبه 7)
در جایی دیگر می فرماید: مَهْلًا لَا تَعُدْ لِمِثْلِهَا؛ فَإِنَّمَا نَفَثَ الشَّیْطَانُ عَلَى لِسَانِک؛ آرام باش! مثل این را دیگر تکرار نکن. همانا شیطان بود که این حرف را بر زبانت جاری کرد.(الکافی، الإسلامیة، ج2، ص230؛ الأمالی، ص574؛ نهج البلاغة، خطبه193، ص306)
چنین شخصی که انسان شیطان است، چون کافر است، مرده است؛ زیرا این نور ایمان است که انسان را زنده می کند(انفال، آیه 24؛ حج، آیه 31؛ نمل، آیات 80 و 81) خدا در قالب صنعت احتباک به این نکته اشاره می کند و می فرماید: لِیُنْذِرَ مَنْ کَانَ حَیًّا وَیَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْکَافِرِینَ ؛ این قرآن برای آن استتا هر که را زنده است بیم دهد؛ و گفتار خدا درباره کافران محقق گردد. (یس آیه70)
البته صنعت بدیع احتباک این است که گوینده در دو کلام پیاپی، از جمله اول، قسمتی حذف شود که مشابه آن در جمله دوم بیان شده است؛ و از جمله دوم نیز بخشی حذف گردد که در جمله اول بدان اشاره شده است. پس از نظر قرآن مومن زنده دل است و کافر مرده دل.
امام علی(ع) میفرماید: «فَالصُّورَةُ صُورَةُ إِنْسَانٍ وَ الْقَلْبُ قَلْبُ حَیَوَانٍ لاَ یَعْرِفُ بَابَ الْهُدَی فَیَتَّبِعَهُ وَ لاَ بَابَ الْعَمَی فَیَصُدَّ عَنْهُ وَ ذلِکَ مَیِّتُ الْأَحْیَاءِ؛ چهره او چهره انسان است، ولى قلبش قلب حیوان. راه هدایت را نمىشناسد تا از آن پیروى کند و طریق گمراهى را درک نمىکند تا از آن بپرهیزد. (در حقیقت) او مردهاى است در میان زندگان! »(نهجالبلاغه، خطبه 87)