زندگی در گذر است. زمان چنان آرام و پیوسته از کنار ما می گذرد که صدای گام های رفتنش را نمی شنویم و احساس نمی کنیم. البته در برخی از زمان هاست که گذر زمان کمی قابل رویت تر و محسوس تر است. از جمله این زمان ها می توان به بهار اشاره کرد.
در بهار است که چوب های خشگ گل و گیاه و نیز زمین خاکستری رنگ و خاک لخت ، پس از ریزش باران های بهاری ، جان می گیرد و هر روز که کنار زمینی و گیاه و درختی می گذریم جوانه های را می بینیم که می روید و برگ می شود و گل می دهد و میوه می شود. در برخی از گیاهان این فرآیند مانند فیلم هایی است که در یک مقطع چند روزه و یا چند ماهه گرفته و به سرعت پخش می شود. درآن زمان است که رشد و زندگی را کاملا احساس می کنیم.
زندگی ما سرشار از زمان هایی است که تکرار هسته و محور اصلی آن را تشکیل می دهد. هر چند که هر ازگاهی این تکرار همیشگی هم چون قارقار کلاغی سکوت زندگی را می شکند ولی دوباره همه چیز آرام می گیرد و سکوت زندگی با تکرار خویش چون آبی نرم و ارام در جویبار زندگی ما ادامه می یابد.
بسیاری از مردم از این همه تکرار خسته می شوند و آن را بیهوده می یابند. در حالی که می دانیم که هر چه در ما و یا بیرون ما می گذرد به ظاهر تکرار است ولی هیچ تکرار نیست. این همانند رشدی است که کودک دارد و به نظر می رسد که ناگهان مردی شده است. اما این گونه نیست ؛ زیرا در تکرار به ظاهر خسته کننده زندگی است که این آب گندیده مرد و زنی به کودکی و در نهایت مرد و زنی تبدیل می شود. هر چیزی در جهان به حکمت و هدفی می رود و ماموریت خاصی دارد. پروین اعتصامی در این باره می سراید: قطره ای کز جویباری می رود. از پی انجام کاری می رود.
در پیرامون ما این زندگی است که با هزاران نشانه برای شدن های بهتر و درست ، آهسته و آرام و پیوسته می رود. باشد به نگاهی به پیرامون خود، کمی در خود درنگ کنیم که از کجا تا به کجا شده ایم و چه شدنی را در پیش گرفته ایم. هر از گاهی می بایست از دره زندگی بیرون آمد و بر تپه و چکادی بالا رفت و راه رفته را اندازه گیری و موقعیت سنجی کرد و راه مانده را ارزیابی نمود و طرح و رویه ای مناسب برای اینده ریخت تا در سر گردنه های سخت وانمانیم.
یزید روزی با اصحابش به قصد شکار به صحرا رفت. به اندازه دو یا سه روز از شهر شام دور شد، ناگاه آهویی ظاهر شد یزید به اصحابش گفت: خودم به تنهایی در صید این آهو اقدام میکنم کسی با من نیاید. آهو او را از این وادی به وادی دیگر میبرد. نوکرانش هر چه در پی او گشتند اثری نیافتند.
یزید در صحرا به صحرانشینی برخورد کرد که از چاه آب میکشید. مقداری آب به یزید داد ولی بر او تعظیم و سلامی نکرد.
یزید گفت: اگر بدانی که من کیستم بیشتر مرا احترام میکنی! آن اعرابی گفت: ای برادر تو کیستی؟ گفت: من امیرالمومنین یزید پسر معاویه هستم. اعرابی گفت: سوگند به خدا، تو قاتل حسین بن علی(علیهماالسلام) هستی ای دشمن خدا و رسول خدا.
اعرابی خشمگین شد و شمشیر یزید را گرفت تا بر سر یزید بزند، اما شمشیر به سر اسب خورد، اسب در اثر شدت ضربه فرار کرد و یزید از پشت اسب آویزان شد. اسب سرعت میگرفت و یزید را بر زمین میکشید، آنقدر او را بر زمین کشید که او قطعه قطعه شد. اصحاب یزید در پی او آمدند، اثری از او نیافتند، تا این که به اسب او رسیدند فقط ساق پای یزید روی رکاب آویزان بود.( لهوف، سید بن طاووس .)
در برخی از کتب این داستان این گونه نقل شده است: او در سال 64 هجری قمری، روزی باده هزار نفر از سواره نظام لشگر خود به قصد شکار، از دمشق بیرون آمد، و خود سوار بر اسب بود، او و لشگرش به اندازه دو روز از دمشق دور شدند، در آنجا(در بیابان) آهوی زیبایی نظراو را جلب کرد ، یزید که می خواست غرور و چابکی خود را نشان دهد به همراهان گفت: هیچ کس با من نیاید، و من تنها میخواهم به دنبال این آهو بروم و آن را صید کنم. او تنها سوار بر اسب به دنبال آهو حرکت کرد، آهو پا به فرار گذاشت، و همچنان در حال فرار بود، و یزید با آخرین سرعت به دنبال او حرکت میکرد، تا به بیابان هولناک و وحشتناکی رسید، و همچنان از این دره به آن دره، به دنبال آهو میرفت. در وسط آن بیابان وحشت زا، آهو از نظرش ناپدید شد، او را گم کرد، از طرفی به شدت تشنه بود، و در آنجا هرچه تلاش کرد به آب دست نیافت، او همچنان در جستجوی آب بود، ناگاه مردی را دید که ظرفی آب در دست دارد، به او التماس کرد که اندکی آب به من بده اگر تو مرا بشناسی، به من احترام شایانی خواهی کرد.
او گفت تو کیستی؟
یزید گفت: من خلیفه مسلمانان یزید بن معاویه هستم.
آن مرد گفت: تو همان قاتل حسین بن علی )ع (هستی، ای دشمن خدا!)
سپس به یزید حمله کرد، اسب آنچنان یکه خورد و رمید که یزید از ناحیه پشت اسب به طرف زمین واژگون شد و یک پایش در رکاب اسب گیر کرد، و اسب از شدت وحشت فرار کرده و در بیابان پر وحشت روی سنگ ها و خارها و پستی و بلندیها همچنان فرار میکرد، در این میان سر و پیکر نحس یزید آن چنان متلاشی شد که به صورت جویده در آمد. و این گونه در حال تشنگی به جهنم واصل شد.
یزید ده نفر ندیم خصوصی داشت که هرگز از او جدا نمیشدند، آنها برای پیدا کردن یزید سر به بیابان گذاشتندو به جستجو پرداختند، تا اینکه اسب او را در بیابان یافتند، و دیدند یک ران قطع شده یزید در رکاب اسب آویزان باقی ماندهاست. خبر کشته شدن یزید را به لشگر دادند، صدای ضجه و گریه طرفداران یزید بلند شد، آنگاه با همان حال به دمشق مراجعه کردند.
طبق روایت دیگر، آن مرد که یزید را دنبال کرد، به او گفت:سوگند به خدا تو را می کشم ، چنان که تو حسین )ع ( را کشتی، با شمشیر به دنبال یزید حرکت کرد، یزید از ترس ، با اسب خود فرار نمود، اسب از برق شمشیر آن مرد وحشت زده شد و رمید، به طوری که یزید از پشت آن واژگون شده و زیر دست و پای اسب تکه تکه گردید.
از شیخ صدوق درباره چگونگی مرگ یزید بن معاویه آمده که : یزید شب با حال مستی خوابید و صبح او را مرده یافتند، در حالیکه بدن او تغییر کرده مثل آنکه قیر مالیده شده باشد. بدن نحسش را در باب الصغیر دمشق دفن کردند.
در "الکامل فی التاریخ" درباره علت مرگ وی آمده است: سبب مرگ یزید، اصابت پارة سنگی از منجنیق به یک طرف صورت او بود، که همین امر باعث شد مدّتی مریض شود، بعد مُرد.( محمد جواد نجفی، ستارگان درخشان، ج 9، ص 9)
البنه برخی گفته اند که وی به وسیله ((سلمى )) دخـتـر ((حـجـر بـن عـدى کندى )) و با همکارى ((عبدالرحمان )) برادرزاده حجر، مسموم شده و به مجازات رسیده است.
به هر حال یزید بن معاویه در مجموع سه سال و نه ماه به عنوان خلافت بر مردم سلطنت کرد و در 38 سالگی در سال 64هجری قمری به جهنم واصل شد.
بینش و نگرشی که قرآن به دست می دهد تصویری پیچیده است. به نظر می رسد که تدبیر امور عالم و هستی بر اساس یک اصل نیست و اصول چندی است که هر یک اقتضائات خود را دارد. آموزه های قرآنی بیان می دارد که هر امری می تواند با انگیزه ها و اهداف متفاوت پدید آید.
بر این اساس رخدادهایی که انسان در زندگی فردی و جمعی با آن رو به رو می شود می تواند بر اساس اصولی چون نعمت ، نقمت و یا عذاب باشد.
از این روست که هماره این پرسش مطرح می شود که شخص هر گاه دچار بیماری می شود چگونه می تواند بفهمد بیماری دارای خاستگاه بلا یا ابتلاست؟
به سخن دیگر، خداوند می فرماید: و نبلونکم بالشر و الخیر فتنة و الینا ترجعون ؛ و شما را جهت آزمایش به بد و نیک می آزماییم(انبیاء آیه 35)
آیه 17 سوره قلم به گونه ای است که نمی توان به سادگی دریافت که چه چیزی بلا و یا ابتلاست؟ زیرا در این آیه واژه بلا به معنای آزمون و امتحان به کار رفته است و مفهوم و معنای ابتلاء و آزمون را با خود همراه دارد؛ چون خداوند می فرماید: انا بلوناهم کما بلونا اصحاب الجنة ؛ ما آنان را به همان صورت که باغداران را آزمودیم ، مورد آزمایش قرار دادیم.
با این همه کاربردهای واژه بلا به معنای گرفتاری و مصیبت و نقمت است و واژه ابتلاء به معنای آزمون و امتحان است که برای رشد و فعلیت بخشی به ویژگی های بشری از سوی خداوند به بنده می رسد. از جمله ابتلایی که حضرت ابراهیم (ع) بدان گرفتار شده و پس از موفقیت و سربلندی در آزمون به مقام امامت رسید.
به هر حال برای تشخیص بلا از ابتلا و نقمت از نعمت و خیر، معیار همان قلب آدمی است؛ زیرا " الانسان علی نفسه بصیرة ؛ هر کسی بر حال خویش بیناتر است. پس اگر مومن که به ربوبیت خداوندی ایمان دارد و او را در هر چیزی می بیند ، هنگام رو به روشدن با بیماری، قلبی آرام داشت و خود را در حال تقرب و تقوا یافت می توان گفت که بیماری از باب ابتلا و آزمون است؛ ولی اگر دل سخت و ناراحت بود آن شر و نقمت است.
در روایتی آمده است: گاهی خداوند بنده را یک ماه به بیماری گرفتار می کند تا در روز سی و یکم از وی " یا الله " از روی اخلاص بشنود.
در حدیثی دیگر آمده است : اگر بخواهی بدانی که خداوند متعال با تو چگونه معامله می کند ، ببین تو با او در چه حالی هستی؟
به این معنا که هر کسی می تواند قلب خویش را معیار خویش قرار دهد. اگر کسی می خواهد بفهمد چقدر دیگری او را دوست می دارد به قلب خویش مراجعه کند. بر این اساس معیار سنجش بلا از ابتلا خود انسان است. اگر انسانی در گرفتاری خود را نزدیک خداوند یافت می توان گفت که آن بیماری و مشکل چیزی جز آزمون نیست ولی اگر دید که سعه صدر خود را از دست داده و از خداوند دور می شود می بایست استغفار و توبه کند ؛ زیرا آن بیماری چیزی جز نقمت و عذاب نیست.
شاید برای بیش تری مردم ایران، از محرم جز عاشورا و از عاشورا جز عزاداری برای سرور و سالار شهیدان چیزی دیگر به ذهن نیاید؛ ولی در بسیاری از کشورهای دیگر جهان محرم و به ویژه روز دهم آن معنا و مفهومی دیگر دارد.
در مفاتیح الجنان شیخ عباس قمی برای محرم مستحباتی بیان شده است که از جمله آن ها روزه های آن است. روزه گرفتن در سه روز نخست آن برای کسانی که خواهان فرزندی صالح هستند سفارش شده است؛ زیرا روزهایی است که حضرت زکریا(ع) درخواست فرزند کرد و خداوند به وی فرزندی پس از سه روز عبادت داد که داستان آن در سوره های آل عمران و مریم (س) آمده است.
اصولا در فرهنگ اسلامی در روزهای خوب و میمون که از آن به ایام الله یاد می شود، گرفتن روزه مستحب است. برخی از مسلمانان مانند اهل سنت به سبب برخی از روایات صحیح و سقیم و به زعم این که در روز عاشورا حضرت یوسف(ع) از زندان آزاد شده و حضرت موسی(ع) از آب عبور کرده و کشتی حضرت نوح(ع) در این روز بر روی کوی جودی مستقر شده و حضرت یونس(ع) هم در چنین روزی از شکم حوت نجات پیدا کرد و مانند آن این روز را بزرگ داشته و به عنوان ایام الله روزه در آن را مستحب می شمارند و به جشن و شادی می پردازند.
این در حالی است که بر اساس روایتی از امیرمومنان این وقایع در روزهایی دیگر رخداد است و بنی امیه با جعل حدیث همه این امور را به این روز نسبت داده اند تا بتوانند بر شادی پیروزی بر اهل بیت (ع)و کشتار فجیع فرزندان رسول الله (ص) ابعاد دیگری ببخشند.
در برخی از کشورهای آفریقایی مراسم باشکوهی در روز عاشورا برگزار می شود که به ویژه کشورهای غرب آفریقا هماره مراسمی وجود دارد که می توان به مراسم تمخریت در سنگال اشاره کرد.
روز دهم محرم که در سنگال معروف به تمخریت میباشد، و این روز از طرف دولت تعطیل رسمی اعلان شده است، برنامههای خرافی متعددی اجرا می شود که عبارتند از:
1. دید و بازدید به عنوان روز عید.
2. مراسم گاو کشی، قبل از عاشورا محلهای مخصوصی برای فروش گاو مهیا میکنند و تعداد زیادی میکنند و تعداد زیادی گاو در این ایام خریداری میشود، تا این که در روز عاشورا و در ملا عام ذبح شود و گوشت آن بین مردم اعم از فقیر و غنی توزیع میکنند.
3. شب عاشورا مردها لباس زنها و زنها لباس مردها پوشیده، و به طور دسته جمعی به کوچه و خیابان آمده و مشغول رقص و پای کوبی میشوند.
4. در این شب دزدی مباح و حلال میباشد، تعدادی از جوانان و نوجونان اقدام به دزدی میکنند، و اگر چیزی دزدیدند حلال و صاحب مال حق استرداد را ندارد، این منظره در روستاها و شهرهای غیر داکار بیشتر مورد عنایت است، فلذا مردم در این شب زود دربهای منازل و مغازهها را بسته و کلیه اثاثهای در دسترس را مخفی میکنند.
5. شب دهم اغلب خانوادهها غذا را به طور دسته جمعی میخورند و معتقدند که اگر کسی در این شب شکم خود را پر نکند خداوند آن را به وسیله آتش جهنم پر خواهد کرد، و اگر کسی گرسنه بماند تا سال آینده در فقر و فلاکت به سر میبرد، فلذا در این شب خیلی پرخوری میکنند.
6. روزه گرفتن روز دهم یک سنت موکد نزد اکثریت این خلق خداست. به زعم این که در این روز حضرت یوسف از زندان آزاد شده و حضرت موسی از آب عبور کرده و کشتی حضرت نوح در این روز بر روی کوی جودی مستقر شده و حضرت یونس هم در چنین روزی از شکم حوت نجات پیدا کرد و...
انسان وقتی این برنامهها را مشاهده میکند به یاد جمله معروف زیارت عاشورا میافتد که (ان هذا یوم تبرکت به بنو امیه و ابن آکله الاکباد اللعین ابن اللعین) و (هذا یوم فرحت به آل زیاد و آل مروان بقتلهم الحسین(ع)).
تحول سازی و تغییر در نگرش ها
با این همه انسان های آگاهی نیز وجود دارند که به مبارزه با این گونه برنامه ها رفته اند. از جمله شریف حیدره است که با توجه مظلومیت و شهادت امام حسین (ع) در این روز به بازسازی نگرشی و رفتاری مردم غرب آفریقا اقدام می کند.
وی که یکی از اندیشمندان و سخنوران به نام و صاحب نفوذ در این منطقه است با گرایش های صوفی خویش گرایش به اهل بیت (ع) را اصل قرار می دهد و محبت ایشان را در کنار امامت به مفهوم صوفیانه واجب می شمارد.
ایشان معتقدند که اگر این روایات درست باشد و در تاریخ رخدادهای بسیاری به وقوع پیوسته است با توجه به شهادت فرزند رسول الله(ص) امام حسین (ع) و ظلم های بنی امیه و یزید در حق ایشان در روز عاشورا نمی بایست دیگر این روز را جشن گرفت.
در مفاتیح الجنان نیز روزه عاشورا به گونه ای تجویز شده است که عصر آن روزه شکسته و افطار شود که در حقیقت نوعی مبارزه با فرهنگ اموی است که اگر این رخدادها واقعیت داشته باشد با رخداد کربلا و فجایع آن روز دیگر جشن و شادی برای امت نمی ماند و می بایست روزه و شادی خویش را به عزا تبدیل کند.
پیش از انسان ها تنها جنیان بوده اند که در زمین می زیستند. پس از آفرینش حضرت آدم (ع) هنگامی که وی به سبب خوردن از میوه درخت ممنوع به زمین هبوط کرد، مدت بسیاری را در زمین زیست. از آن زمان تاکنون بر این انسان هبوط کرده از بهشت آدم زمانی بسیار گذشته است. با این همه این نسل کنونی موجود در زمین خاکی هر چند از همان نسل آدم هستند ولی تفاوت های مهمی نیز با نسل آغازین دارند که گاه در شکل و اندازه و گاه در فکر و اندیشه و گاه در عمر ایشان کاملا مشهود است. بر این اساس از نسل آدم (ع) تاکنون با آن که دوره های چندی گذشته است ولی هیچ شکی نیست که نسل کنونی از ذریه انسان های پیشین هستند با این همه در طول زیست انسان در زمین هماره در حال تغییر بوده اند.
به این معنا که دوره های بسیاری بر انسان گذشت تا انسان کنونی از آن انسان های نخستین به شکل کنونی با اندیشه و قد و عمر متفاوت به وجود آمده است.
شاید بتوان گفت که دوره نوح اغاز دوره تازه ای برای نسل جدیدی از انسان ها بوده است. نسل های انسانی همانند دوره های زمین شناسی با خصوصیات و ویژگی های خاص خود بوده است. اگر بخواهیم نسل های پیش از دوره نوح (ع) را نام گذاری کنیم می بایست به دوره نسل انسان هایی اشاره کنیم که نسناس ها نامیده می شوند و سپس به دوره ای که از آن به دوره ناس ها اشاره می شود. انسان های کنونی ذریه ای از ناس بوده اند.
از میان نسل ناس ها تنها ذریه و فرزندان نوح باقی ماندند که با شرایط جدید زیستی سازگار شوند و توانستند باقی بمانند. از این رو قرآن از نسل ها و امم ( دوره های زمین شناسی انسان ) سخن گفته و نسل کنونی بشر را از نسل نوح و فرزندان وی دانسته است. این همان چیزی است که به نوح (ع) ابوالبشر ثانی یاد می شود.
ناس ها که پیش از دوره ما می زیستند بسیار به انسان های کنونی شباهت داشته اند ولی با تغییرات شگفتی که در دوره نوح و پس از وی در زمین رخ داد تنها ناس هایی باقی مانده اند که از نسل نوح (ع) بوده اند؛ زیرا سازگاری بیش تری با محیط جدید زیست زمین داشته اند.
قرآن انسان کنونی را ناس می نامد؛ زیرا این ها نیز باقی مانده از نسل پیشین هستند هر چند که همه از حضرت نوح (ع) بوده اند ولی مادرهایشان متفاوت بوده است. این تفاوت هایی که در نسل های کنونی به چشم می خورد به سبب تاثیرات ژنیتک مادرهایشان بوده است؛ زیرا حضرت نوح که بیش از هزار سال زیست و حدود نهصد و پنجاه سال پیامبری کرد دارای چند همسر بوده است که یکی از ایشان حتی به آن حضرت خیانت کرده است و قرآن از او در کنار زن لوط پیامبر(ع) به عنوان زنی نابکار یاد می کند.
به هر حال نسل کنونی که از آن به دوره آخرالزمانی یاد می شود کامل ترین نسل بشر از زمان نزول حضرت آدم (ع) به زمین بوده است و این گونه نیست که تاریخ تحریف شده یهودی آن را به هفت تا هفتاد هزار سال محدود کرده است؛ زیرا از زمان حضرت آدم تا زمان ما بیش از هزاران سال و به تقریب یک میلیون سال می گذرد..
فن آوری، به معنای هنر آفرینی و آفرینش هنری و فن است. فن آوری، هنر به کارگیری درست و کامل از ابزارهاست. انسان های می بایست برای بهره وری از امکانات و زمان، از فن آوری بهره گیرند. از این روست که هماره در اندیشه تکامل ابزارها و کیفیت بخشی به آن است.
در ایات و روایات نیز به این مساله توجه شده است. در سوره یوسف برای بهره وری بهتر از حفظ حبوبات در پوست اولی آن سخن به میان آمده است. نگه داشت گندم در سنبله آن خود گامی برای بهره مندی از فن آوری است؛ چنان که تبدیل میوه ها و خوراکی ها به شکل مرباجات و عصاره نیز در همین سوره برای حفظ و نگه داشت تا دوره خشکسالی نیز بهره گیری از فن آوری آن روز بوده است. سدسازی نیز فن آوری برای حفظ آب های سطحی است که در ایات چندی بیان شده است.
نگه داشت علم و دانش به شکل کتابت و یا حفظ اطلاعاتی کلی به شکل رمز و جوامع الکلم نیز در برخی از روایات مورد تصریح و تاکید قرار گرفته است. این که حضرت (ص) دانش خویش را به شکل جوامع الکلم به حضرت علی(ع) منتقل کرده است که از هر دری از آن هزاران در گشوده می شود و نیز دانش های دیگری که به صورت کلی بیان می شود همانند رمز نگاشت خود نوعی بهره گیری از فن آوری است؛ زیرا انبوه اطلاعات را نمی توان به شکل تشریحی و تفصیلی منتقل کرد. از این رو اطلاعات به شکل رمز نگاشت منتقل می شود. ظاهرا آیات نخست که از آن به شکل حروف مقطعه نوعی رمز نگاشت است.
استاد کامل و مکمل آیت الله حسن زاده آملی درباره وجود ذنبی آدمی می فرمود که آدمی هر چند که حد لایقف ندارد ولی به هر حال از محدودیت برخوردار می باشد و در دایره احاطه وجودی و علمی خداوند قرار می گیرد. این چنین است که آدمی به جهاتی بسیار محدود می باشد.
اگر انسان با این وجود محدود خویش بخواهد درک و توصیفی از وجود بی نهایت الهی داشته باشد همواره درک و توصیفش آغشته به محدودیت است و این خود خطا و گناهی بزرگ است.
در آیات قرآنی آمده است که انسان با تعلیم همه اسمای الهی از سوی خداوند قابلیت ربوبیت طولی و ولایت خلافتی از سوی خداوند بر ما سوی الله را یافته است و از این روست که مسجود همه عالم وجود عالی و دانی شده است و فرشته و جن بر او به نیابت از کل کائنات سجده برده اند تا تسخیر ادمی را بپذیرند.
این وجود با این همه سعه وجودی و وسعت دربرگیرندگی با مشکل جدی محدودیت مواجه است و نمی تواند خداوند خویش را چنان که هست بشناسد و درک کند و توصیف نماید. با این همه خداوند این اجازه را به انسان های کاملی داده است تا آن چه را از وجود خداوند یافته و درک کرده اند، توصیف نمایند. این همان چیزی است که به عنوان توصیف مخلصان بیان شده است: " سبحانک عما یصفون الا عبادک المخلصون؛ پاک و منزه است خداوند از هر توصیفی که درباره او می شود مگر آن چه را که بندگان مخلص شده بدان خداوند را توصیف می کنند.
با این همه درک و توصیفی کامل و مخلص شده نیز نمی تواند چنان باشد که خداوند توصیف بدان است و می توان گفت که این توصیف کف وصف الهی است و تا حقیقت و سقف و سطح آن بی نهایت نیز بی نهایت راه است. از این روست که در دعاهای ماثور از امامان (ع) آمده است که نمی توانیم حق معرفت شما را ادا کنیم چنان که نمی توانیم حق تقوای را به جا آوریم.
در روایت آمده است که : یا موسی وجودک ذنب لایقاس به ذنب؛ وجود محدود تو( هویت و تشخص وجود موسوی ) گناهی است که با آن هیچ گناهی قابل قیاس نیست.
بنابراین حتی حضرت موسی (ع) در مقام مظهریت کامل و بی نقص نیز نمی تواند خداوند را چنان درک و فهم و توصیف کند که خداوند در آن مقام است. بر این اساس هر توصیفی از هر بشری ولو از کمل و کاملین نقص است و می بایست انسان از آن استغفار کند.
بر این اساس انسان می بایست هم از وجود محدود خویش استغفار و توبه کند و هم از درکی و فهمی که از خداوند داشته و بدان خداوند را وصف می کند.
خداوند دارای دو دسته از صفات جلالی و جمالی است که از مجموعه آن ها به کمال یاد می کنند که تعبیر دینی آن همان الله است ؛ زیرا الله نامی است که جمع کننده همه نام ها و اسمای الهی است. الله چنان که قرآن می فرماید: الله نورالسموات و الارض( سوره نور) بیان گر جلوه های ظاهری همان چیزی است که در آیات دیگری چون در سوره توحید و اخلاص از آن به " هو " یاد شده است. از این رو خداوند در نسب شناسی و تبار شناسی خود می فرماید: قل هو الله احد ، الله الصمد. بگو که همان هو که الله است یکتا و صمد و بی نیاز و پر است وجود است و هیچ جایی خالی ندارد و اجوف و تو خالی نیست.
خداوند در این سوره به نقش واسطه فیض، یعنی وجود یکتای آفرینش یعنی پیامبر(ص) نیز اشاره می کند که هر گونه شناختی از راه او صورت می گیرد چنان که هر نوع وجودی از راه او تحقق خارجی می یابد که به حکم دایره وجودی اگر او وجودی است که همه چیز به او نهایی می شود و باز می گردد( الی ربک المنتهی و الی ربک الرجعی) می بایست از نیز آغاز شود.
به هر حال خداوند به الله تجلی ظهوری یافته است و این هویت محض (هو) به اشکال مختلف در هستی و آفرینش خود را نشان داده است. از این روست که تجلیات خداوندی در کل به دو دسته تجلیات جلالی و جمالی دسته بندی می شود.
تجلیات جلالی خداوند که ریشه در اسمای جلالی دارد به اشکال مختلف بیانگر عظمت و شکوه خداوندی است؛ چنان که تجلیات جمالی خداوند از خاستگاه اسمای جمالی است و بیانگر رحمانیت و رحیمت او و نمایشگر زیبایی ها و مهربانی های اوست.
انسان ها به عنوان مظهریت تام و کامل الله در نقش خلافت ربوبی طولی قیام می کنند و خود مظهر جلال و جمال الهی هستند. با این همه چون همانند خداوند از اراده طولی و مشیت و اختیار و آزادی طولی برخوردارند ، هر از گاهی خود را گم می کنند و جایگاه و موقعیت خلافت الهی بودن را از یاد می برند و به سبب ظلوم و جهول بودن راهی دیگر می روند.
این جاست که نیازمند تازیانه انذار هستند تا در راه قرار گیرند و به دام جلال الهی گرفتار نشوند و از جمال الهی بیش تر بهره گیرند.
آیات قرانی سرشار از دو دسته آیات انذاری و تبشیری است. انذارهایی آن است تا جلال خداوندی را بشناسید و از آن بگریزید و تبشیرها از آن روست که آدمی را به سوی جمال تشویق و ترغیب کند. یکی از جلو آدمی را می کشد و آن دیگری به تازیانه انذار پیش می راند. از این روست که برای هر کسی سایق و راننده ای از جلو به عنوان مبشر و محرکی از پشت سر به عنوان منذر است که با تازیانه ای از جلال به سوی جمال می راند.
در دعاها آمده است که خدایا من از خودت به خودت پناه می برم ؛ یعنی از جلال تو به جمال تو می گریزم که مصداقی از آیه ففروا الی الله است. باشد تا با خواندن آیات قرآنی از جلال خداوند نیز همانند جمال او اگاه شویم و همان اندازه که نگاهی به آیات بهشتی داریم نگاهی به آیات دوزخی داشته باشیم .
بر این اساس می توان گفت که آیاتی که درباره دوزخ و کیفرها و مجازات ها و شکنجه های آن وارد شده است آیاتی محرک زا و انگیزه بخشی هستند که از پشت سر ما را به سوی خیر و کمال و جمال می راند.
دیروز دوستی درباره علم امام زمان(عج) نسبت به ظهور خود، سخنانی گفت که برخی را ناخوش آمد. هر یک به ادله قرآنی و روایی تمسک می جستند. یکی به محدودیت های پیامبر(ص) اشاره می کرد که آیاتی از قرآن از برای پیامبر(ص) بیان داشته است. به عنوان نمونه، در این آیات، علم غیب از پیامبر(ص) سلب شده است. طرف مقابل نیز بر این باور بود که مضمون آن آیات، علم غیب ذاتی را از وی سلب می کند و اما هر گز علم عرضی و در طول علم الهی را از وی سلب نکرده است؛ از این روست که همواره در آیات قرآنی سخن از " باذنه " است که بیانگر علم طولی است؛ یعنی علمی که خداوند به ایشان عنایت می کند که این علم شامل علم غیب مطلق است.
مراد از داشتن چنین علم و توانایی این بوده است که آنان می بایست در مقام شاهد و گواه در قیامت ظاهر شوند. به این معنا که آنان به عنوان شاهدان در روز رستاخیز، می بایست در این جهان بتوانند از باطن و سر و اخفی نیز آگاه باشند ؛ زیرا اگر بخواهند درباره عمل انسانی به عنوان نمونه شهادت و گواهی دهند، می بایست بدانند که این عمل جامعه یا شخصی که نسبت به آنان گواهی می دهند ریایی و یا نفاقی نبوده است و قصد وجه الله در میان بوده است.
آگاهی ایشان به اعمال جنیان نیز همین گونه است، هر چند که بر اساس گزارش قرآن جنیان ما را می بینند و ما آن ها را نمی بینیم ؛ ولی پیامبر و دیگر شاهدان امت (ع) نه تنها آن ها را می بینند، بلکه به سر و اخفای آنان نیز آگاهی و اطلاع داشته و احاطه علمی مطلق و کلی به همه احوالات ظاهری و باطنی آنان دارند و بر این اساس است که نسبت به آنان در قیامت شهادت و گواهی می دهند.
به سخن شهادت زمانی درست است که توانایی تحمل شهادت وجود داشته باشد و اگر شخصی ناتوان از تحمل شهادت باشد، مانند زمانی که شخصی نابیناست و یا کر می باشد و نمی تواند اموری دیداری و یا شنیداری را ببیند و بشنود تا گواهی دهد، چگونه می تواند به عنوان شاهدی در دادگاهی حاضر شود و به توضیح و تبیین موضوعی بپردازد. بنابراین ضروری است که شخص می بایست از پیش توان تحمل شهادت و گواهی دادن را داشته باشد. از آن جایی که قرآن شهادت و گواهی آنان را مسجل دانسته است می توان دریافت که آنان از چنین توانایی تحمل شهادت برخوردار بوده و به همه امور از غیب و شهود آگاهی داشته و اهل کشف و شهود هستند؛ از این روست که امیرمومنان علی (ع) می فرماید که اگر پرده کنار رود چیزی بر دانش و آگاهی من افزوده نمی شود.
در امور دیگر نیز این گونه است و معصومان(ع) هر گونه تصرف خویش را به اذن الهی انجام می دهند. از این روست که خداوند در همه آیات از تصرفات زنده کردن و میراندن اولیای خود به عنوان تصرف ماذون یاد می کند تا بیان دارد که علم و تصرف ایشان ذاتی آنان نبوده، بلکه علمی طولی و تصرفی با منشائیت اذنی الهی است.
اما آن دوست ما هیچ این امور را نمی پذیرفت و تنها به عقل خود بسنده کرده و می گفت: تنها اموری را می پذیرد که عقل خودبنیاد من بدان شهادت و گواهی می دهد و می پذیرد؛ زیرا در همه عالم این عقل و صاحبان عقل هستند که با هم اختلاف ندارند و از آن جایی که سخنان شما بر خاسته از عواطف واحساسات است منشای همه گونه اختلافات و تضادهاست. این گونه است که یک اسلام در هر منطقه ای یک شکل اختصاصی به خود گرفته است و تضادها و اختلافات را دامن می زند.
ایشان بر این باور بوده است که عقل به تنهایی می توان مسایل دینی را درک وفهم کند و در امور دینی نیز آن چه وظیفه و مسئولیتی باوری ماست ایمان به کلیات است و این جزئیات اموری نیست که موظف به ایمان بدان ها باشیم. اصولا این گونه شناخت به مسایل جزیی فایده ندارد.
این در حالی بود که دیگر نه تنها کلیات را برای درستی ایمان بسنده نمی یافت بلکه با ارجاع به زیارت جامعه خواهان پذیرش ریز مطالب بیان شده در آن بوده است.
وقتی مرا به عنوان داوری خواستند گفتم که اختلاف شما در مبانی بیرون و اصول بر خاسته از آن مبانی است. داوری در این باره سخت است. شما هر یک از روش و ابزارهای خاصی بهره می گیرید که آن دیگری اصولا آن ها را نمی پذیرد. عقل خودبنیاد و اصول نقلی محض نه تنها دو چیزی هستند که می توانند دارای مشترکاتی نیز باشند ولی برخی از امور را عقل نمی فهمد و برخی از اصول نقلی بیرون از دایره عقل عقلایی است؛ زیرا درجات فهم و عقل نیز مختلف است هر چند که در کفی با هم مشترک می باشند ولی عقل انسانی در سطوح مختلف مراتبی قرار دارد و نمی توان یکسان ارزیابی کرد.
یکی در نگارش و حروف چینی متنی، از ابزار زرنگار و دیگری از آفیس استفاده می کند و این در حالی است که کلید های میانبر و کاربردی و نیز امکانات آنها بسیار متفاوت است. این تفاوت ابزاری نیز همانند تفاوت های روشی و مبانی می تواند بسیار تاثیرات شگرفی از خود به جا گذارد.
شناخت حتی درباره موارد جزیی نیز می تواند مفید باشد و در عمل آدمی تاثیرگذار است. اگر آدمی مقام و جایگاه حضرت معصومه (س) را بداند رفتاری دیگری در پیش می گیرد و با یک نگاه خاص به دیداری وی می رود و خواسته هایی را مطرح می سازد که به نظر وی حضرت معصومه (س) در حد و اندازه توان برآوردن آن می باشد؛ در حالی که دیگری که تنها او را معصومه و دختر امامی می شناسد، نوعی دیگر به زیارت می شتابد و تنها قصد تکریم و احترام دارد و او را قابل آن نمی داند که به سلام او پاسخی دهد تا چه رسد که کاری برای او انجام دهد. این است که تفاوت مبانی می تواند، در اصول و قواعد عمل آدمی تاثیر گذار باشد و نگرش ها و رفتارها را متفاوت سازد. دو نفر با دو مبانی و شناخت مختلف نزد معصومه (س) می روند. یکی تنها قبری را تکریم می کند و آن دیگری او را شنواتر و آگاه تر و تواناتر از زمان حضور در زمین می شمارد و خواهان پاسخ گویی به خواست ها و نیازهای مادی و معنوی است.
آیات بسیاری در قرآن بیان می کند که افزون بر خداوند تبارک و تعالی و فرشتگان نویسنده اعمال، اشخاص دیگری نیز هستند که اعمال ما را نظارت می کنند و کارنامه اعمال ما به دست آنان داده می شود؛ بلکه آنان در مقامی نشسته اند که به منزله عین الله و چشم الهی هستند و همه آن چه را که می بایست خداوند بدان بنگرد و نظارت کند می بیند و به عنوان شهید و گواه در قیامت به نفع و یا ضد ما شهادت و گواهی می دهند.
از جمله این افراد چنان که خداوند می فرماید پیامبر گرامی اسلام است. هر یک از پیامبران در زمان حضور خویش گواه و شاهد امت خوش بوده اند، از این روست که حضرت عیسی (ع) می فرماید : مَا قُلْتُ لَهُمْ إِلاَّ مَا أَمَرْتَنِی بِهِ أَنِ اعْبُدُواْ اللّهَ رَبِّی وَرَبَّکُمْ وَکُنتُ عَلَیْهِمْ شَهِیدًا مَّا دُمْتُ فِیهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّیْتَنِی کُنتَ أَنتَ الرَّقِیبَ عَلَیْهِمْ وَأَنتَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ ؛ جز آنچه مرا بدان فرمان دادى [چیزى] به آنان نگفتم [گفتهام] که: خدا، پروردگار من و پروردگار خود را عبادت کنید، و تا وقتى در میانشان بودم بر آنان گواه بودم پس چون روح مرا گرفتى، تو خود بر آنان نگهبان بودى، و تو بر هر چیز گواهى.( مائده آیه 117)