سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانش، زندگی و درمان است [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :383
بازدید دیروز :532
کل بازدید :2103627
تعداد کل یاداشته ها : 1987
103/9/14
12:26 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
خلیل منصوری[174]
http://www.samamos.com/?page_id=2

خبر مایه
پیوند دوستان
 
فصل انتظار اهالی بصیرت هزار دستان سرباز ولایت رایحه ی انتظار اقلیم شناسی دربرنامه ریزی محیطی .:: مرکز بهترین ها ::. نگارستان خیال جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی نگاهی نو به مشاوره پلاک آسمانی،دل نوشته شهدا،اهل بیت ،و ... حمایت مردمی دکتر احمدی نژاد آقاشیر کلّنا عبّاسُکِ یا زَینب صراط مستقیم هم رنگــــ ِ خـــیـــآل جبهه مقاومت وبیداری اسلامی کالبد شکافی جون مرغ تا ذهن آدمیزاد ! تکنولوژی کامپیوتر وبلاگ منتظران سارا احمدی بوی سیب BOUYE SIB رمز موفقیت محقق دانشگاه سرزمین رویا وبلاگ تخصصی فیزیک پاک دیده آدمک ها ✘ Heart Blaugrana به نام وجود باوجودی ... سرباز حریم ولایت دهکده کوچک ما از قرآن بپرس کنیز مادر هرچه می خواهد دل تنگت بگو •.ღ♥ فرشتــ ـــ ـه تنهــ ــ ــایی ♥ღ.• پیامبر اعظم(ص) عطاری عطار آبدارچی ستاد پاسخگویی به مسایل دینی وبلاگ شخصی امین نورا چوبک نقد مَلَس پوست کلف دل نوشت 14 معصوم وقایع ESPERANCE55 قدرت شیطان دنیای امروز ما تا ریشه هست، جوانه باید زد... آواز یزدان خلوت تنهایی کتاب شناسی تخصصی اس ام اس عاشقانه طرحی نو برای اتحاد ایرانیان سراسر گیتی در گوشی با خدا **** نـو ر و ز***** اس ام اس سرکاری و خنده دار و طنز دنیا به روایت یوسف جاده خدا خام بدم ایلیا حرفای خودمونی من بازی بزرگان کویر مسجد و کلیسا - mosque&church دنیای ماشین ها بچه دانشجو ! پژواک سکوت گنجهای معنوی دنیای موبایل منطقه‏ ممنوعه طلبه علوم دینی مسافر رویایی انواع بازی و برنامه ی موبایل دانشجو خبر ورزشی جدید گیاهان دارویی بانوی بهشتی دو عالم سلام

دوستی دارم که همیشه ی خدا اعتراض دارد که چرا این جور شد ؟ چرا آن جوری شد؟ گاه اعتراضات و انتقاداتش راست و حسینی طوری است که نمی ‌توان ردش کرد و نپذیرفت. بالاخره انسان ها هر بدی که داشته باشند نه مطلق سیاه هستند و نه مطلق سفید. همه توی یک زمینه خاکستری زندگی می کنیم. حرکت می کنیم و می اندیشیم.

دیروز می گفت: چرا دست این دزدها را قطع نمی کنند؟ گفتم: تو و خشونت؟ حتم دارم که بر سرت آوار شده اند که این طوری جلز و بلز می کنی ؟ تا بلا برای همسایه است بگذار هزار تا در روز بیاید ولی یکی بر سرم خراب و آوار نشود. خوب نگفتی ماشینت را دزدیدند یا این که به خانه زدن و یا؟

گفت: ناکس های بی شرف آمدند شیشه ماشین با پیچ گوشی و این جور چیزها شکستند و رادیو و پخشم بردند؟

گفتم: خوب پس خوردی که دادت در آمده است؟ حالا چه شده که می خواهی دست دزدها بریده شود؟

گفت: مگر قانون اسلام نیست؟ اگر دست این دله دزدها را ببرند این قدر مردم توی دردسر نمی افتند تا انواع و اقسام آژیر و دزدگیر روی ماشین نصب کنند و حساسیتش را بالا ببرند و سر ظهری نگذارند آدم یک چرت بزند.  چرا این قانون را تعطیل کرده اند؟

گفتم: تعطیل که نکرده اند. چون اگر این کار را بکنند مرتکب جرم و گناه شده اند . اصولا هیچ کس حق ندارد تا احکام و قوانین اسلام را تعطیل کند.

گفت: اگر تعطیل نکرده اند چرا اجرا نمیکنند؟

گفتم : بعضی چیزها را بخاطر فقدان شرایط اجرا کنار می گذارند. یعنی می بینند که نمی توان در این شرایط اجرا کرد یا شرایط اجرایی آن اصلا فراهم نیست. یعنی برای این که این قانون اجرا شود باید چند شرط فراهم شود تا اجرا شود و اصلا بدون آن شرایط که در حکم جزء آن قانون هستند نمی توان گفت که قانون شرایط اجرا دارد.

گفت: دست بردار . فارسی بگو ما هم بفهمیم . این قدر برایمان فلسفه و صغرا و کبرا نباف.

گفتم: مثلا شرط وجوب مکه استطاعت است . وقتی استطاعت فراهم نشد نمیتوان گفت که حج واجب شده است. باید فرد هم پول رفت و آمد به مکه را داشته باشد و هم وقتی برگشت بتواند تا یک سال زندگی خود و خانواده اش را تامین کند.

گفت: دزدی که معلوم و محرز است . این دیگر چه شرطی دارد تا دستش را ببرند؟

گفتم: اجرای حد دزدی هم خودش شرایط دارد . یکی این است که مردم به نان شبشان محتاج نباشند. از حرز دزدی کرده باشد و...

حرفم را برید و گفت: این حرز چیست؟

گفتم: این ماشینت اگر قفل باشد و کسی بیاید آن را بشکند و صبط و پخشت را ببرد این شکستن حرز است ولی اگر باز باشد و قفل نباشد این حرز نیست.

گفت: پس ماشین را ببرند...

گفتم: برای هر چیزی حرزی است. حرز یک چیز با چیز دیگر فرق دارد.

گفت: برای همین است که دزدان بزرگ و کلان را نمی گیرند و اگر بخواهند همین قانون بریدن دست دزد را اجرا کنند تنها دست دله دزدان را می برند نه شاه دزدان را؟

گفتم: همان طور که گفتم برای هر چیزی به تناسب آن چیز حرز است. مثلا همین جیب جناب عالی حرز است که اگر کسی بیاید دست کند و بدزد قانون اسلام اجرا می شود.

گفت: این هایی که در ادارات از اموال دولتی و بیت المال می دزدند این ها چی ؟

گفتم: این ها هم دزدند و باید قانون درباره آن ها اجرا شود. من معتقدم این ها حتم باید مجازات شوند و شرط در این ها وجود دارد. اگر دله دزد برای نان شب و خرج دارو و درمان خود و خانواده اش می دزد و مشکلات مالی دارد و هزار تا ان قلت برایش در می آورند ولی این دزدان واقعی در ادارات دولتی حتم این طور نیستند چون دارند و می دزدند. ندار که نیستند تا صحبت اضطرار درباره آنان گفته شود. این همان دزدان با چراغ هستند و از آن جایی که حرز هر چیز با چیز دیگر فرق دارد . این هایی که با یک امضا و تغییر سند و ... می آیند این حرز را می شکنند باید به اشد مجازات برسند. این ها درس دزدی خوانده اند و با علم و دانش می روند و از مردم می دزدند. این افراد مستحق بریدن دست هستند. ولی چه بگویم که از قدیم گفته اند قانون تنها در حق همان دله دزد اجرا می شود نه دزدان با چراغ.

گفت: منم هم قبول دارم ولی نباید این دله دزدها را رها کرد که امنیت اجتماعی را هم به خطر میاندازند.

گفتم: و دزدان با چراغ که همه چیز ما را در خطر میاندازند. آن ها مردم و امنیت و اسلام و مملکت و ... را به بازی گرفته اند. قرآن از این افراد بیشتر بد می گوید و عالمان و دانشمندان دینی که از دین نه تنها ارتزاق بلکه دزدی می کنند و برای خودشان به نام حلال انباشت ثروت می کنند آن چنان ناخشنود است که نگو نپرس . این ها هم نوعی دزد هستند ولی دزد ایمان مردم.

 

 


85/2/4::: 7:12 ص
نظر()
  

برخی به گمان این که چون حق هستند یا حق می گویند برای رسیدن به هدف از هر وسیله ای استفاده می کنند و بر این باور باطل پا می فشرند که هدف وسیله را توجیه می کند. این باور از نظر اسلام مردود است و به شدت از آن نهی شده است. از این رو برای انجام عبادیات اگر شما از وسیله باطل استفاده کنید نه تنها حکم تکیفی مانند باید و نبایدها برای آن در نظر گرفته شده است که در بردارنده پاداش و مکافات است‏ بلکه دارای حکم وضعی فساد و بطلان است. به عنوان نمونه اگر با لباس دزدی نماز گزارد و یا با آب غصبی وضو سازد این عمل دربردارنده دو فساد است: یکی حرمت دزدی و غصب و پیامدهای آن و دیگری فساد نماز و بطلان آن است. انجام مناسک حج با پول دزدی و رفتن با بیت الحرام با دزدی و حرام خواری و رباخواری و صدها عمل دیگر نیز همین حکم را دارد.

پیامبر هرگز برای رسیدن به حق و بیان آن از وسیله باطل استفاده نکرد. روزیی که فرزندش ابراهیم در گذشت خورشیدگرفتگی رخ داد. برخی از مردم ساده گمان بردند که خورشید در عزا فرزند رسول نشسته است و این واقعه به جهت همدردی با ایشان پدید آمده است. آن حضرت نه تنها از این سادگی استفاده نکرد بلکه به بیان حقیقت پرداخت و بیان داشت که هرگز آسمان و زمین برای مرگ کسی عزادار نمی شود. استفاده از باطل برای اثبات حق و یا رسیدن به آن نه تنها مفید نیست بلکه در دراز مدت آثار زیانبار آن بیش از نفع مقطعی آن است. به هر حال روزی حق آشکار می شود و آن چه نهان بود آشکار می گردد و مردم به جهت فریب و اغرای آنان به جهل اعتراض خواهند کرد و از گوینده باطل و یا به کار گیرنده روش باطل به هر طریقی ناخشنودی خودشان را ابراز و اعلان می کنند.

روزنامه جمهوری اسلامی برای اثبات حقانیتی از روش باطلی استفاده کرده بود که ما در مطلب مطهری و تصوف بدان اشاره ای داشتیم . از آن جایی که این مشکل ویژه این روزنامه نیست بلکه به عنوان یک بیماری خطرناک در جامعه گسترش یافته است دوباره بدان می پردازیم. این که بخواهیم برای ابطال روش درویش های گنابادی قم از روش بدتر درویش های گنابادی تهران استفاده کنیم نه تنها سودی ندارد بلکه در حقیقت پشت کردن به تمام احکام و قوانین زنده ساز اسلام و اهداف انقلاب اسلامی و آرمان های امام خمینی است. آن بزرگوار بسیار کوشید تا جامعه را سیاسی کند و مردم را در همه حوزه های سیاسی و اجتماعی مشارکت دهد. جدا کردن دین از سیاست نه تنها از اهداف انقلاب اسلامی نبوده و نیست بلکه بر خلاف مواضع صریح و آشکار امام پیش و پس از انقلاب است. اکنون چه شده است که روزنامه جمهوری اسلامی تنها برای کوبیدن یک فرقه بسیار کم تعداد که در آمارگیری ها اصلا قابل ذکر نیست از روش باطل جدایی دین از سیاست طرفداری می کند. روش درویش های گنابادی تهران اگر بدتر از سیاست انجمن حجتیه نباشد بی گمان کم تر نیست. هر دو خواهان دینی برای آخرت بدون توجه به دنیا هستند. گوشه نشینی از فعالیت های اجتماعی و سیاسی در هر دو طریقه از نظر امام مردود است. بنابراین حرکت گنابادی های قم از جهاتی مورد تایید امام است . از این جهت که به حرکت های سیاسی و اجتماعی کشیده شدند هر چند که در روش و اهداف با ایشان مخالف هستیم. به هر حال برای کوبیدن باطلی نباید از باطلی دیگر مدد گرفت به ویژه که آن باطل به یقین بطلانش روشن تر است.

این استفاده از ابزار باطل برای بیان حق و حقیقت تازگی در مسایل دیگری نیز خود را نشان داده است که در آینده به امید خداوند بدان می پردازیم.

اشاره این مطلب یش از این در وبلاگ سماموس بلاگفا قرار داده شده بود که برخی از رفیقان شفیق برای وبلاگ خودشان نیز بدون نشانی استفاده کرده اند . اجرشان ماجور باد هر چند که با عنوان منصور وبلاگی به این روش باطل اشاره کرده اند. دوست عزیزم سید محمد موسوی صبا 110 امید است که وبلاگ نویس شوی. باتشکر خلیل منصوری.

 


85/2/2::: 9:39 ع
نظر()
  

از خشم بر افروخته شده بود. باور کردنی نبود. چه قدر جسارت و تا چه اندازه گستاخی. مستقیم ایستادند و راست و راست گفتند: نه ! این نخستین بار بود که گروهی در برابرش ایستادند و ساز مخالفت نواختند. باید چنان تادیب شوند که دیگر کسی هوس مخالفت نورزد. اگر از اینان در گذرد، شیرازه امور درهم می‌ریزد و کارها از مجاری‌اش خارج می‌شود. با خشم گفت: شما چرا به موسی ایمان آوردید پیش از آن که به شما اجازه دهم .

مشکل فرعون و فرعونیان این است که یا درک نمی‌کنند یا نمی‌خواهند درک کنند که امور دو دسته‌اند: برخی در اختیار  انسان است و برخی دیگر نیست. به قول فلاسفه ایمان و فهم و مانند آن از دسته اموری نیست که قابل جعل و وضع باشد و امر و نهی و باید و نباید به آن تعلق بگیرد. نمی‌توان گفت: چرا ایمان آوردی، یا چرا به این چیزیقین کردی؟ البته می‌توان در امور غیر اختیاری به مقدمات اختیاری آن اشاره کرد و گفت: آن مقدمات را انجام نده! از این رو وقتی گفته می‌شود: باور کن یا یا ایمان بیاور و به معنای آن است که دنبال مقدمات آن برو! وقتی مقدمات علم و یقین فراهم شد دیگر به طور طبیعی ایمان و باور و قطع و یقین پدید می‌آید. البته اعتراض فرعون را می‌توان این گونه توجیه کرد که: چرا پیش از اجازه من شما ایمانتان را ابراز کردید. چون اعلام و ابراز امر درونی و عدم آن امکان‌پذیر و می‌تواند متعلق امر و نهی واقع شود. ولی هرگز نمی‌توان به یک امر درونی مثل ایمان و باور و قطع و یقین که بیرون از جعل است، امر و نهی کرد.

دوستی داشتم که می‌گفت: هر وقت کلاغ ها  از «دژکول» برخاستند و رفتند، وقت اذان مغرب است، چون به تجربه دیده بود که هنگام اذان آن‌ها پریده و رفته بودند، حالا با پریدن کلاغ ها یقین می‌کرد که وقت نماز مغرب است. هرگاه برای کسی قطع حاصل شود دیگر نمی‌توان گفت: قطع نیاور! حتی اگر آدم زود باوری باشد و خیلی زود هر چیزی را باور ‌کند. زیرا قطع داشتن امری اختیاری او نیست. بنابراین پیامبر خدا هم نمی‌توانست به مردم بگوید: ایمان بیاورید مگر آن که مرادش همان مقدمات آن بود؛ یعنی بروند هم در آیات و نشانه های بیرونی وجود خدا و هم در نشانه ها و آیاتی که در قران است، تحقیق و تدبر کنند. خداوند ماموریت پیامبرش را ابلاغ می‌داند. یعنی اطلاع رسانی در مرحله ای که در آن مرحله ماموریت دیگری ندارد چون در این مرحله بحث اجرای احکام و حدود و قضاوت و داوری نسبت به مومنان مطرح نیست که خود مرحله پسین است و ربطی به مرحله پیشین ندارد...

به هرحال ایمان آوردن مردم و نیاوردنش دست پیامبر نیست تا با دستور و باید و نباید آن‌ها را عوض کند. از این رو است که اکراه و اجبار در دین معنا ندارد، چون امر قلبی است و این یک واقعیت درونی بشر است که انسان به طور طبیعی نمی‌تواند مجبور و ایمان‌آوری شود. خداوند به پیامبرش می‌گوید: تو نمی‌توانی هرکه را خواستی مومن و به راه آوری. تنها خداوند است که به تصرف تکوینی و تاثیرگذاری در جان‌ها و قلوب مردم آنان را به راه می‌آورد. پیامبر دوست داشت که خویشانش ایمان بیاورند و خودش را به رنج می‌انداخت ولی این امکان‌پذیر نبود. پس از قدرت گرفتن پیامبر مساله چنین بود و  اجباری در کار نبود، چون ایمان تحت قدرت و زور قرار نمی گیرد و آن چه  به ظاهر ایمان نامیده می‌شود ایمان نیست بلکه نفاق است؛ چنان که کفر تحت فشار قدرت و زور ایمان نیست و به شکل تقیه خودنمایی می‌کند.

به هرحال این طور نیست که بتوان به هر چیزی امر و نهی کرد یکی از چیزهایی که امر و نهی مستقیم به آن تعلق نمی‌گیرد، فهم است. اندیشه و فهم از اموری نیست که دستوری باشد، البته می‌توان گفت: فعالیت مغزی خود را طوری تنظیم کن که برای اندیشیدن مفید باشد و این سو و آن سو نرود و یا مقدمات فهم را فراهم کن و بفهم . در مقابل مساله گفتن اندیشه  و بیان آن از  اموری است که در اختیار انسان است و قابل امر و نهی می باشد .

نسیم شمال با اشاره به این خواهش و خواسته نا به جا برخی از قدرتمندان می‌سراید:

دست مزن! چشمُُ  ببستم دو دست

راه مرو! چشم ، دو پایم شکست

حرف مزن ! قطع نمودم سخن

نطق مکن! چشم، ببستم دهن

هیچ نفهم! این سخن عنوان مکن!

خواهش نافهمی انسان مکن!

لال شوٍم، کور شومٍ ، کر شوم

لیک محال است که من خر شوم


  

می گفت: دکترای فلسفه دارم. البته کارشناسی ارشد را در رشته ادبیات فارسی از دانشگاه تهران گرفته ام بعد که در اشعار حافظ مباحث وحدت وجود را دیدم برای درک این مطالب بود که رفتم در دوره دکترای فلسفه همان دانشگاه شرکت کردم و با نمره عالی قبولم شدم؛ چون حوصله تدریس نداشتم آمدم کاری دیگری را انجام دهم . دیدم هیچ چیز بهتر از کار آزاد نیست یک مغازه ای گرفتم و کتابفروشی کردم . آن هم به مزاجم خوش نیامد باغی خریدم و الآن باغداری می کنم.

گفتم : پس با ادبیات عرب خوب آشنا هستی . یک مشکلی در شعر امرءالقیس دارم . اگر می شود این را بیان کن.

گفت: شعر عربی را دوست ندارم . اصلا عربی زبان شعر نیست برخلاف فارسی که اصولا زبان شعر و عشق است. از این رو اشعار در زبان فارسی روان و شیرین است و اهنگ و موزون ولی اشعار تازی چون وزن درست حسابی ندارد با روحیه لطیف شعر و شاعری نمی سازد و با روحیه من هم سازگار نیست.

گفتم: فکر می کنم اصول شعر عرب بر وزن و قافیه و آهنگ است و در وزن و این جور چیزها خوب واردند. هر چند که در لطافت به اشعار فارسی نمی رسند ولی در این وزن و قافیه دست بالا را دارند.

گفت: من تخصصم در شعر فارسی به ویژه حافظ است . می توانم ادعا کنم که یک حافظ شناسم.

گفتم: فکر کنم در کارشناسی ارشد حتما چند ترمی ادبیات عرب داشتی؟

گفت: خوب! داشتیم ولی زیر سبیلی ردش کردیم . دم استاد را دیدیم و به هر حال پاس شد و رفت پی کارش.

گفتم: خوب! از آن جایی که فهم ادب فارسی بدون ادبیات عرب ناممکن است باید در حد خوبی مسلط باشی؟

گفت: خیلی از کسانی که دکترا گرفته اند و به قول معروف تافل و این جور چیزها را پاس کرده اند ، به ادبیات انگلسی که لزم و ضروری است تسط ندارند.

سکوت کردم و دیگر حرفی نزدم.

پسرم می گفت: چرا وقتی سوال می کنم نمی گویی: نمی دانم؟

گفتم: فکر می کنم اگر پاسخش را داشته باشم جواب می دهم و اگر نداشتم همان سکوت یعنی نمی دانم.

گفت: خوب کلکی است. چرا از همان اول نمی گویی نمی‌دانم. ندانستن که عیب و عار نیست ، نپرسیدن عیب است . اصلا وقتی بگویی نمی‌دانم می‌روی یاد می‌گیری. همین پرسش است که انگیزه حرکت و پاسخ جویی می‌شود.

گفتم: اول این که خودم را کوچک کردم اگر همان اول بگویم نمی‌دانم . دوم آن که اگر از اول بگویم نمی‌دانم بعد فکر کنم و ببینم که جوابش را دارم فکر می‌کنی که همین طوری برای خالی نبودن عریضه چیزی بافتم و گفتم و برای جوابم ارزشی قایل نمی‌شوی. سوم آن که بدون فکر که نمی‌توانم جواب دهم . نمی‌دانم مقصودم را رساندم یا نه؟ شاید این سخن امام سجاد کمک کند. به امام گفتند : آقا چرا به کوچک‌تر از خود این قدر عزت و احترام می گذارید؟ امام گفتند: چون همان اندازه از من کم‌تر گناه کرده است و پاک‌تر است.  عرض کردند: پس چرا به بزرگ‌تر از خودتان هم این اندازه عزت و احترام می‌گذارید؟ فرموند: چون به همان اندازه از من بیشتر خدا را عبادت کرده است و از سابقان به عبودیت الهی است.

این روش خوبی است. اگر نگرش آدم این طوری باشد منش و کنش اجتماعی‌اش نیز این گونه تغییر می کند و رفتارش نسبت به همگان خوب و پسندیده می شود. ولی وقتی نگرش ما دگرگونه باشد و به نوعی احساس کمبود دچار باشیم و آن هم از نوع کمبود منفی ، رفتارمان نیز طوری می‌شود که خودش را یک طوری بزرگ تر و مهم تر از آن چه هست نشان دهد و این گونه می‌شود که همه گرفتاری‌ها و خالی‌بندی ها شروع می‌شود که پایانی برایش نیست.

فکر می کنم بهتر است یا چنان که هستیم نشان دهیم و یا کم تر از آن تا بتوانیم در پی اصلاح خود برویم و توانمندی های واقعی خودمان را آشکار کنیم.  هر انسانی یک چیزی دراد که دیگری ندارد همه سیاه و یا سفید نیستند بنابراین در خودت نیز چیزی است که در دیگری نیست . باید آن را پرورش داد نه این که با خالی بندی و دروغ در جا بزنیم و روز به روز سقوط کنیم. هر گاه خودمان را کامل دیدیم و یا با خالی بندی چنان نشان دادیم نه به اصلاح خود می اندیشیم و نه خودمان را چنان که باید پرورش می دهیم و یا دروغ بر دروغ می افزاییم که نتیجه آن بسیار خطرناک است.


85/1/24::: 6:59 ص
نظر()
  

وقتی نشست بدون مقدمه در جمع ده نفری ما خطاب به همسرش گفت: فقط یک بار با تو مشورت کردم تا زانو توی گل گیر کردم . ماشین آن چنان توی گل فرو رفت که برای بیرون آوردنش چند نفری را به زحمت انداختم آخرش هم این شد که می بینید. سپس با اشاره به پاچه گل آلود شلوارش نشان داد که به خاطر مشورت با زنش به چه مصیبت عظمای مبتلا شده بود.

حرکت های عصبی و تندی مزاج چهره اش را بر افروخته کرده بود. زن بیچاره که خیس از باران تند بهاری امروز بود، سرخ و سپید شد و گفت:آخر چه بگویم؟!

کمی نشست . وقتی آرام شد به تلویزیون نگاهی کرد و با اشاره به سخنران گفت: به این آقا چقدر میدان می‌دهند؟ آدم باسوادی نیست. ازغدی را می‌گفت. شاید کمی حق داشت . ادامه داد: چرا به دکتر سروش اجازه و میدان نمی‌دهند؟ گفتم: البته دکتر سروش آدم متفکر و روشنفکری است . به نظرم امام مشککین و فخر رازی زمان ماست. کاری که می‌کند علم و سیاست را در هم می‌آمیزد و فیلسوف خیابان است نه دانشگاه. حرف های انتزاعی نمی‌زند . نظریات علمی را در حوزه صرف اندیشه حبس نکرده است و با مسایل عینی جامعه در آمیخته است. همین هم برایش مشکلاتی می‌آفریند که طبیعی است. نمی توان سقراط بود با نهاد دولتی و مدنی به نحوی در افتاد و ریشه بینش و مانفیست حکومت را زد و توقع داشت که کسی کاری به کارش نداشته باشد. هیچ رژیمی حتی دمکراتیک‌ترین و لیبرال‌ترین آنها تریبون رسمی‌اش را به مخالفان نمی‌دهد تا بنیادهای عقیدتی رژیم را در هم ریزد.

پذیرفت و گفت: ولی مشکل کشور از این جا ریشه می‌گیرد که تحمل دیگری در آن معنا و مفهومی ندارد. دولت این ظرفیت را ندارد برای همین زود رنج و عصبی مزاج برخورد می‌کند و همه را طرد .

گفتم: همه چنین هستند . این مساله خاص دولت نیست . اصولا مردم ما ظرفیت تحمل دیگری را ندارند. باید این ظرفیت را ایجاد کرد و این هم نیازمند بستر سازی است. یک شبه نمی‌توان چنین ظرفیتی را پدید آورد. تا در ملت چنین ظرفیتی پدید نیاید در دولت‌ها خودش را نشان نمی‌دهد.این ظرفیت تحمل‌پذیری را باید در خانواده و در نسل آینده پدید آورد.

پذیرفت ولی تنها در حرف اما در عمل هم چنان نسلی را پرورش می‌داد که نه تنها چنین ظرفیتی را نداشت، بلکه عملا ظرفیت پذیرش دیگری را در خود از میان می‌برد. وقتی من نوعی همسرم را به عنوان دیگری شناسایی نکنم و نپذیرم که او دیگری است که حق و حقوق خودش را دارد و به عنوان یک انسان مستقل از همه توانایی‌ها و استعدادها و حقوق برابر برخوردار است‏، نمی‌توانم این تحمل و پذیرش دیگری را در خود و جامعه نهادینه کنم. وقتی بچه را به عنوان دیگری نپذیرم . آیا می‌توانم با او چنان تعامل داشته باشم که با دیگری دارم؟

گویی با زن و همسر خویش چنان برخورد و رفتار می‌کنم که گویی بخشی از من است یعنی مثل دست و پا و دیگر اعضا و جوارح من است و همان طور که دست و پا به طبع ذاتی از من دستور می‌گیرد و هیچ خلافی نمی‌کند و مطیع محض کرها او طوعا است ، این زن نیز باید چنین مطیع باشد. در این صورت نه برای او فکر و اندیشه‌ای قایل می‌شوم  و نه برایش حق و حقوقی را به رسمیت می‌شناسم.

تنها در صورتی که او را به عنوان دیگری شناسایی کردم آن زمان است که هم او را تحمل می کنم و هم به عنوان یک فرد صاحب خرد و اندیشه با او مشورت می‌کنم و احترامش را به عنوان یک شخص و یک شخصیت به جا می‌آورم. هم چنین است حکم فرزند. پس تحمل دیگری تنها با شناسایی دیگری امکان‌پذیر است و ظرفیت آن باید از خانه و خانواده آغاز شود.

 


85/1/21::: 10:57 ص
نظر()
  

می‌گویند جوانان ما عوض شدند. رفتارشان غیر قابل تحمل است. ما در گذشته این جور لباس ها را نمی پوشیدیم . موهایمان را کوتاه می کردیم . کسی گیس نمی گذاشت . این قدر هم به موهایش نمی رسید. ژل و کتیرا و روغن زیتون نمی مالید. کم تر جلوی آینه زندگی مان را تلف می کردیم. در برابر بزرگترها نیم ایستادیم . مگر کسی جرات داشت روی یکی آن ها دومی بیاورد. اصلا جرات یکی به دو را داشتیم. نمی شد روی حرف بزرگ ترها حرفی زد و پا دومی را به میان کشید. رایزنی و مشاوره با جوانان معنا و مفهومی نداشت. حرف حرف بزرگ ترها بود و بس.

اما حالا چی ؟ زمانه عوض شده است. به نظرشان دیگر بچه هایشان ‏، بچه مثبت نیستند. غیر قابل تحمل شده اند. خودشان زنشان را انتخاب می کنند. خودشان می برند و خودشان می دوزند. ما هم این وسط شده ایم کشک. هر [جوری که بخواهند ما را می‌سایند. همین دختر عمه ام کلی درباره دخترش غر زد که این دختره نه گذاشت و نه برداشت و گفت: دانشگاه رفته ام و خودم صلاح کارم را بهتر می دانم.خودم انتخاب کرده ام و حالا خودم دوست دارم عروسی نگیرم. یک جشن و کلی خرج و مخارج الکی . به جای این همه خرج و مخارج زیادی و دعوت از این و آن ، می روم یک تاقی اجاره می کنم تا برا پول پیشش این در و آن در نزم و پیش کس و ناکس رو نیاندازم. من لقای این عروسی را به عطای آن پیشکش های بستگان و آشنایان پیشکش کردم و بخشیدم.

دختر عمه ام می گفت:مگر می شود بدون جشن و دعوت قضیه را فیصله داد. من کلی دوست و آشنا و بستگان دارم . بی کس و کار که نیستم . بی بوته و بی ریشه هم نیستم. خانواده ام ازم انتظار دارند.

می گفت : حرف حرف خودشان است. آن کاری که می خواست کرد و دستم را توی پوست گردو گذاشت.

فکر می کنم این نه تنها مشکل دختر عمه ام با دخترش بلکه مشکل من و تو نیز باشد.

می گویند قدیم این طور بود ، قدیم آن طور بود. ما هم چنین بودیم و حالا شما چنانید. اول که توجه نمی کنند( یا خودشان را به آن راه می زنند) که خودشان چی بودند و چه کردند؟ مگر فراموش کرده اند که خودشان چگونه بوده اند؟ خوب شد عکس هایشان هنوز توی آلبوم خانوادگی است. از در و همسایه و این و آن هم می شنویم که چه آش پاره هایی بودند. وضعیت حالایشان را ملاک سنجش و داوری قرار می دهند و می خواهند ما در سن شانزدذه و بیست سالگی مثل یک چهل و پنجاه ساله رفتار کنیم .

دوم این که در قدیم سریع تحولات مثل حالا نبود. الان با این سرعت اختراعات و ابتکارات و امکانات ارتباطی در همه چیز از خوراک و پوشاک گرفته تا فکر و اندیشه در حال تغییر سریع و شتابان است که نگو و نپرس. با این وضعیت اگر کسی یک سالی را در بر برهوت بگذارند و برگردد دیگر نمی تواند از خیلی وسایل استفاده کند . نیاز به آموزش پیدا می کند. خوب ! همه این ها تاثیرگذار است . این گونه است که من و تو با هم اختلاف پیدا می کنیم. نسل قبلی یا اصلا کار با رایانه را بلد نیسیت یا خیلی کم با آن سر و کار دارد. این نسل قبلی چگونه  می تواند از من بخواهد مثل او بیندیشم و یا رفتار کنم.

اگر صحبت از قدیم و ندیم می کنید باید بگویم که سیر تحولات در قدیم این اندازه شتابان نبوده است . تغییرات به آهستگی رخ می داد برای همین تفاوت نسل ها آن چنان باید و شاید محسوس و ملموس نبوده است. ولی امروزه به برکت این فن آوری ارتباطی و اینترنت دیگر مثل سابق نیست.

سو این که این مو گذاشتن و بلند کردن موی سر و گیس کردن کجایش اشکال دارد ؟ مگر پیامبرتان این کار را نمی کرد. خوبه که کلی حدیث دارید که پیامبر موهایش را گیس می کرد و روغن می مالید و خیلی چیزهای دیگر.

خیلی چیزهایی را که شما گیر می دهیداز آن روست که خودتان بدان عادت کرده اید و برای شما جزو دین و از مسلمات شده است. این همان تقلید کورکورانه است که قرآن از نهی کرده است. عادات و عرف شما خود ساخته و خود پرداخته است. آن چنان به آن عادت کرده اید که گمان می کنید وحی منزل است و از اصول شریعت . نه به خدا خیلی از این ها به قول شیخ انصاری هیچ رگ و ریشه دینی ندارد. نمی پذیرید دست کم بروید بپرسید . پرسیدن که عیب و ننگ نیست ندانستن عیب است.

باید بین سنت معتبر و عرف و عادات خود ساخته و پرداخته فرق گذاشت. مثل همین جهیزیه دختر و شیر بها و صد تا  رسم مزخرف دیگر که تنها دست و پای جوانان را برای ازدواج بسته است حالا اگر این رسم را بشکینم می شویم بی دین و می گوید که بچه هایمان را از راه به در بردند. واگذارید این خرافات و عقاید باطل را. بروید به اسلام واقعی عقلانی و سنت معتبر خدایی چنگ بزیند و ببینیدکه این بچه های شما چقدر از شما مسلمان تر و متدین تریند.

آن چه را که واقع و خدایی دین است آن را بگویید و عمل کنید، نه آن چیزی را که فکر می کیند که دین است.

چهارم آن که این فرزند زمانه بودن که از امیرمومنان (ع) نقل شده است چیزی جز همین رفتار نسل سومی است. ما باید عرف و ابزار و فنون و فکر و اندیشه زمانه خودمان را بشناسیم و با آن هماهنگ شویم. البته نمی گوییم که خلاف شریعت قطعی عمل کنیم . بلکه آن چیزی را عمل کنیم که مباح است. بین مباح و حرام هم خوب فرقش را می شناسم.

پنجم آن که این صادق صدیق ما می گوید: کار خوب را جوانان می کنند زیرا اصولا جوانان به سوی کارهای خیر و نیک شتاب می گیرند . اگر یک کمی به آن ها نزدیک شوی می بینی که هما عدالت خواهی که در نسل قبلی مرده در ایشان مثل زمزم جوشان فوراه می کشد...


85/1/16::: 9:39 ص
نظر()
  

   مامان ! بابا برایم توضیح نمی دهد!  این گونه است که خیلی زود تسلیم می شوم. یک روز جمعه آدم می خواهد استراحت کند و یک فیلم سینمایی ببیند این بچه ها نمی گذارند. اگر زیاد مقاومت کنم و بی حوصله گی به خرج دهم خانم داد می زند: اگر یکی دیگر بود یک ساعت سرش را می خوردی . حالا بچه ازت یک چیزی می پرسد جوابش را نمی دهی؟! برای این که کم تر توبیخ و سرزنش شوم از همان اول تسلیم می شوم.

با بی حوصلگی می پرسم : چیه؟ باز داد می زنه: مامان! ناچارم کوتاه بیایم. با کمی اخم و تخم می گویم: نگفتی؟ با نوعی موذی گیر و علایم پیروزی در چهره و سخن  می پرسد : عدالت چیست؟

 این آقای احمدی نژاد این سوال را به عنوان سوال مهر مطرح کرده است. نمی دانم چگونه شروع کنم. گفتم : طرحت چیست؟ گفت: می خواهم یک داستان بنویسم و در آن داستان حرفهایم را بزنم. ولی مساله این است که اصلا این عدالت چیست؟ معنای آن را می گویم که همان داد مقابل بی داد است. یک چیزی تو مایه برابری و مساوات. ولی این جواب نه تنها مشکل را حل نکرد تا بتوانم به ادامه فیلم سینمایی توجه کنم بلکه بر مشکلات افزود. گفت : خوب! این را که خودم می دونم. یک چیزی بگو که بتونم در داستان بیاورمش . خواستم از ادبیات بالاتری استفاده کنم. البته این بچه ها با آن عادت دارند. از همان کوچکی با این ادبیات سنگین من آشنا شدند. گفتم : هر دوره ای یک گفتمانی در جامعه حاکم می شود. این را شرایط جامعه می سازد. بستر های روحی و روانی در جامعه پدیدار می شود که جامعه در برابر یک کنش سخت اجتماعی یک واکنش گاه تند رفتاری و یا گاه دیگر ( البته ان هم کم تر ) عقلانی می دهد. این طبیعی است . مثلا یک وقت کشور مورد تهاجم قرار می گیرد. آن وقت است که ملی گرایی به عنوان یک واکنش خود را نشان می دهد و در همه جا خودنمایی می کند از خانه تا محیط علمی و دانشگاهی‏  و حتی در پوشاک و خوراک و یک دفعه می بینی همه جا این بحث ملی گرایی خودش را نشان می دهد. مثل دوره خاتمی که مساله اصلاحات گفتمان حاکم شد. الان هم به خاطر یک شکاف طبقاتی عمیق میان دارا و ندار این گفتمان در جامعه حاکم شده است. اگر احمدی نژاد هم نبود و هر کس دیگربه جایش بود باید خودش را با این گفتمان هماهنگ می کرد. البته فرهیختگان جامعه در تحریک و جهت دهی آن نقش دارند ولی این حالتی روانی  و طبیعی برای یک ملت است؛ و می توان به عنوان یک واکنش طبیعی نسبت به این فاصله طبقاتی آن را تحلیل و توجیه کرد.

گفت : خوب! این شکاف طبقاتی از چه جهت پدید آمده که حامعه چنین واکنش تندی نشان می دهد. و همه یک دفعه خواهان عدالت می شوند. مگر این عدل و داد را فقط در این موقع می خواهند؟ مگر انسان هماره خواهان عدالت نیست؟ گفتم  : انسان هماره خواهان عدالت و حتی اصلاحات و آزادی و مانند آن است. ولی چیزی که است در یک مقطع تاریخی نیازی به یک چیزی را در خود بیشتر نشان می دهد.

اصولا انسان چیزی را که ندارد می جوید. اگر در بیابان باشی و آب گیرت نیاید آن وقت است که در پی آب می روی . وقتی چیزی را داری دیگر برای به دست آوردنش تلاش نمی کنی. جامعه هم این چنین است وقتی چیزی را ندارد می کوشد تا آن را به دست آورد. همین است که هرگاه در جایی زیاد از عشق و محبت صحبت شد بدان که یک بحرانی در این باره وجود دارد. کسی که زیاد از دمکراسی حرف می زند بدان که یا آن را ندارد و یا با مشکلی درباره مواجه است.

گفت: عدالت را به چه تعریف کرده اند؟ گفتم: تعاریفی چند درباره اش کرده اند. یکی این است هر چیزی را بر سر جایش قرار دهیم . این تفسیری مبهم و گنگ است . چون ما نمی دانیم در چه موقع ای هر چیزی سر جایش قرار می گیرد. باید حالت و وضعیت واقعی اش را بدانیم بعد بگوییم اگر این چیز در این حالت قرار گرفت در سر جایش قرار گرفته است.

برخی یک تفسیر علمیاتی می دهند و می گویند عدالت یعنی ایجاد فرصت برابر برای رشد و بهره مندی همگان از امکانات . به این معنا که از امکانات عمومی از تولید و توزیع گرفته تا آموزش و پرورش و بهداشت و ... در اختیار همگان قرار بگیرد تا هر کس بتواند به   رشد واقعی خود دست یابد.

گفت: آن کس که به جهاتی از نظر بدنی و یا فکری ناتوان است. در باره آن چه باید کرد؟ گفتم : فرصت برابر نه مانند روش لیبرالی که به همه فرصت می دهند ولی به توانایی و ناتوانی جسمی و فکری برخی توجه نمی کنند. باید یک محدودیت برای برخی ایجاد کرد تا نتوانند از آن سوء استفاده کنند. باید از دارا یک چیزهایی را گرفت و به ندار داد. این ظلم و بیداد نیست. اصولا در اسلام عدالت یک چیزی مثل قسط است یعنی سهم . وقتی وام می گیری و می گویی قسطی می دهم یعنی تقسیم برابر تا راحت تر بتوان وامت را بر گردانی . این جا ست که برای هرکسی یک قسطی مشخص شده است. و موجب می شود تا محدودیت پدید آید. همین دکتر سروش اول طرفدار آزادی بود ولی وقتی خوب دقت کرد دید که نمی توان همه مسایل را با آزادی حل کرد. رفت سراغ عدالت و گفت عدالت است که پایه همه چیز را تشکیل می دهد. آزادی در زیر عدالت معنا و مفهوم واقعی خودش را می یابد. می بیند که اگر آزادی را اصل و عدالت را فرع قرار دهد به اکثریت عادی جامعه ظلم کرده است. چون در آزادی لیبرالی هر چند فرصت برای همگان برابر است ولی توانایی و استعداد انسان ها برابر نیسیت. این جاست که تیز هوشان و توانمندان به سرعت امکانات را قبضه می کنند و اکثریت جامعه که معمولی هستند از امانات محروم می شوند و در حقیقت فرصت برابر نتیجه ای جز نابرابری و بیداد نمی دهد. از این رو می رود دنبال عدالت تا مساله اش را حل کند.  عدالت می آید و برای آزادی محدودیت ایجاد می کند . این همان چیزی که می خواهم بگویم. عدالت پایه است ولی این را هم بگویم همان طور که آزادی مهم و پایه است ولی این عدالت هم به تنهایی نمی تواند مشکل را حل کند یک چیزی دیگری هم می خواهد و آن انصاف و احسان است. زن و شوهر با عدالت نمی توانند زندگی کننداین جاست که پای احسان و محبت و عشق و انصاف مانند آن باز می شود. در عدالت تنها قسط ها مشخص می شود ولی این نمی تواند زندگی انسان ها را سامان دهد.

مشکل دکتر سروش و امثال ایشان که حق طلب هستند این است که همه جانبه نگر نیستند. هر چیزی را باید در یک شبکه تصویر و ترسیم و توجیه کرد. اگر همین مساله  اختلاف ارث پسر و دختر را به تنهایی و جداگانه بخواهی حل کنی نمی توانی این را باید در یک شبکه ببینی . مثل مسئولتی که بر عهده مرد است از نفقه و مانند آن  . مشکل با این حل نمی شود که ما باید تکلیف گرایی را بگذاریم کنار و برویم حق محور شویم چنان که غربی ها کردند. این خودش مشکل ساز است. باید میان حق و تکلیف جمع کرد . مگر نه این است که هر جا تکلیفی است حتما حقی هم هست و یا بر عکس. این مسایل مانند عدالت و آزادی و اصلاحات مساله امروز و فردای ما نیست. تا مردم خودشان همگی به پا نخیزند  به هیچ یک نخواهند رسید. هر چه است فکر جمعی است و عمل جمعی که همان امت را می سازد.

 


84/12/28::: 10:50 ص
نظر()
  
<      1   2