سفارش تبلیغ
صبا ویژن
نقل می کنند که امام صادق علیه السلام این دو بیت را بارها برای مَثَل زدن می خواند [کنز الفوائد]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :469
بازدید دیروز :658
کل بازدید :2039375
تعداد کل یاداشته ها : 1984
103/2/8
8:3 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
خلیل منصوری[174]
http://www.samamos.com/?page_id=2

خبر مایه
پیوند دوستان
 
فصل انتظار اهالی بصیرت هزار دستان سرباز ولایت رایحه ی انتظار اقلیم شناسی دربرنامه ریزی محیطی .:: مرکز بهترین ها ::. نگارستان خیال جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی نگاهی نو به مشاوره پلاک آسمانی،دل نوشته شهدا،اهل بیت ،و ... حمایت مردمی دکتر احمدی نژاد آقاشیر کلّنا عبّاسُکِ یا زَینب صراط مستقیم هم رنگــــ ِ خـــیـــآل جبهه مقاومت وبیداری اسلامی کالبد شکافی جون مرغ تا ذهن آدمیزاد ! تکنولوژی کامپیوتر وبلاگ منتظران سارا احمدی بوی سیب BOUYE SIB رمز موفقیت محقق دانشگاه سرزمین رویا وبلاگ تخصصی فیزیک پاک دیده آدمک ها ✘ Heart Blaugrana به نام وجود باوجودی ... سرباز حریم ولایت دهکده کوچک ما از قرآن بپرس کنیز مادر هرچه می خواهد دل تنگت بگو •.ღ♥ فرشتــ ـــ ـه تنهــ ــ ــایی ♥ღ.• پیامبر اعظم(ص) عطاری عطار آبدارچی ستاد پاسخگویی به مسایل دینی وبلاگ شخصی امین نورا چوبک نقد مَلَس پوست کلف دل نوشت 14 معصوم وقایع ESPERANCE55 قدرت شیطان دنیای امروز ما تا ریشه هست، جوانه باید زد... آواز یزدان خلوت تنهایی کتاب شناسی تخصصی اس ام اس عاشقانه طرحی نو برای اتحاد ایرانیان سراسر گیتی در گوشی با خدا **** نـو ر و ز***** اس ام اس سرکاری و خنده دار و طنز دنیا به روایت یوسف جاده خدا خام بدم ایلیا حرفای خودمونی من بازی بزرگان کویر مسجد و کلیسا - mosque&church دنیای ماشین ها بچه دانشجو ! پژواک سکوت گنجهای معنوی دنیای موبایل منطقه‏ ممنوعه طلبه علوم دینی مسافر رویایی انواع بازی و برنامه ی موبایل دانشجو خبر ورزشی جدید گیاهان دارویی بانوی بهشتی دو عالم سلام
در روایت است که یکی از جوانان انصاری به جهت تزکیه نفس و عمل به تقوا یعنی عمل به شریعت و ترک محرمات و مکروهات به مقام اهل بصیرت می رسد و از چشم بصیرت برخوردار می گردد. مولوی بلخی رومی در مثنوی این حکایت را به زید بن حارثه نسبت می دهد، چنان که در منابع اهل سنت است . در روایات شیعی چون خصال صدوق ج 1 ص 47 و وسایل شیعه ج 11 ص 227 چاپ اسلامی و ج 15 ص 281 چاپ آل البیت (ع) این حدیث به نحوی که در اصول کافی ثقه الاسلام کلینی رازی آمده است به حارثه بن نعمان انصاری نسبت داده شده است.
مولوی در مثنوی این داستان را چنین حکایت می کند:
گفت پیغمبر صباحی زید را
کیف اصبحت ای رفیق باصفا
گفت عبداً موقناً، باز اوش گفت
کو نشان از باغ ایمان گر شکفت
گفت تشنه بوده ام من روزها
شب نخفتستم ز عشق و سوزها
گفت از این ره کو رهاوردی بیار
در خور فهم و عقول این دیار
گفت خلقان چون ببینند آسمان
من ببینم عرش را با عرشیان
هشت جنت، هفت دوزخ پیش من
هست پیدا همچو بت پیش شمن
جمله را چون روز رستاخیز من
فاش می بینم عیان از مرد و زن
هین بگویم یا فرو بندم نفس
لب گزیدش مصطفی یعنی که بس
ما متن این حدیث را به همان گونه که در اصول کافی آمده است می آوریم تا معلوم گردد که این یافتن نه تنها حکایت معصومان (ع) بلکه جوانان پاک و پاکیزه ای است که به مقام یقین رسیده و از چشم بصیرت برخوردار گردیده اند و این که این نه حکایت فسانه بلکه مطابق عیان و حق و حقیقت است و افرادی عادی بدان نیز دست یافته اند. از نظر سندی نیز حدیث مورد تایید اهل فن و کارشناسان علم رجال و داریه قرار گرفته است.
مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى وَ عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ جَمِیعاً عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ أَبِی مُحَمَّدٍ الْوَابِشِیِّ وَ إِبْرَاهِیمَ بْنِ مِهْزَمٍ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص صَلَّى بِالنَّاسِ الصُّبْحَ فَنَظَرَ إِلَى شَابٍّ فِی الْمَسْجِدِ وَ هُوَ یَخْفِقُ وَ یَهْوِی بِرَأْسِهِ مُصْفَرّاً لَوْنُهُ قَدْ نَحِفَ جِسْمُهُ وَ غَارَتْ عَیْنَاهُ فِی رَأْسِهِ فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص کَیْفَ أَصْبَحْتَ یَا فُلَانُ قَالَ أَصْبَحْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ مُوقِناً فَعَجِبَ رَسُولُ اللَّهِ ص مِنْ قَوْلِهِ وَ قَالَ إِنَّ لِکُلِّ یَقِینٍ حَقِیقَةً فَمَا حَقِیقَةُ یَقِینِکَ فَقَالَ إِنَّ یَقِینِی یَا رَسُولَ اللَّهِ هُوَ الَّذِی أَحْزَنَنِی وَ أَسْهَرَ لَیْلِی وَ أَظْمَأَ هَوَاجِرِی فَعَزَفَتْ نَفْسِی عَنِ الدُّنْیَا وَ مَا فِیهَا حَتَّى کَأَنِّی أَنْظُرُ إِلَى عَرْشِ رَبِّی وَ قَدْ نُصِبَ لِلْحِسَابِ وَ حُشِرَ الْخَلَائِقُ لِذَلِکَ وَ أَنَا فِیهِمْ وَ کَأَنِّی أَنْظُرُ إِلَى أَهْلِ الْجَنَّةِ یَتَنَعَّمُونَ فِی الْجَنَّةِ وَ یَتَعَارَفُونَ وَ عَلَى الْأَرَائِکِ مُتَّکِئُونَ وَ کَأَنِّی أَنْظُرُ إِلَى أَهْلِ النَّارِ وَ هُمْ فِیهَا مُعَذَّبُونَ مُصْطَرِخُونَ وَ کَأَنِّی الْآنَ أَسْمَعُ زَفِیرَ النَّارِ یَدُورُ فِی مَسَامِعِی فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص لِأَصْحَابِهِ هَذَا عَبْدٌ نَوَّرَ اللَّهُ قَلْبَهُ بِالْإِیمَانِ ثُمَّ قَالَ لَهُ الْزَمْ مَا أَنْتَ عَلَیْهِ فَقَالَ الشَّابُّ ادْعُ اللَّهَ لِی یَا رَسُولَ اللَّهِ أَنْ أُرْزَقَ الشَّهَادَةَ مَعَکَ فَدَعَا لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص فَلَمْ یَلْبَثْ أَنْ خَرَجَ فِی بَعْضِ غَزَوَاتِ النَّبِیِّ ص فَاسْتُشْهِدَ بَعْدَ تِسْعَةِ نَفَرٍ وَ کَانَ هُوَ الْعَاشِرَ
الکافی ج : 2 ص : 354- مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُسْکَانَ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ اسْتَقْبَلَ رَسُولُ اللَّهِ ص حَارِثَةَ بْنَ مَالِکِ بْنِ النُّعْمَانِ الْأَنْصَارِیَّ فَقَالَ لَهُ کَیْفَ أَنْتَ یَا حَارِثَةَ بْنَ مَالِکٍ فَقَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ مُؤْمِنٌ حَقّاً فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص لِکُلِّ شَیْ‏ءٍ حَقِیقَةٌ فَمَا حَقِیقَةُ قَوْلِکَ فَقَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ عَزَفَتْ نَفْسِی عَنِ الُّنْیَا فَأَسْهَرَتْ لَیْلِی وَ أَظْمَأَتْ هَوَاجِرِی وَ کَأَنِّی أَنْظُرُ إِلَى عَرْشِ رَبِّی ]وَ[ قَدْ وُضِعَ لِلْحِسَابِ وَ کَأَنِّی أَنْظُرُ إِلَى أَهْلِ الْجَنَّةِ یَتَزَاوَرُونَ فِی الْجَنَّةِ وَ کَأَنِّی أَسْمَعُ عُوَاءَ أَهْلِ النَّارِ فِی النَّارِ فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص عَبْدٌ نَوَّرَ اللَّهُ قَلْبَهُ أَبْصَرْتَ فَاثْبُتْ فَقَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ ادْعُ اللَّهَ لِی أَنْ یَرْزُقَنِی الشَّهَادَةَ مَعَکَ فَقَالَ اللَّهُمَّ ارْزُقْ حَارِثَةَ الشَّهَادَةَ فَلَمْ یَلْبَثْ إِلَّا أَیَّاماً حَتَّى بَعَثَ رَسُولُ اللَّهِ ص سَرِیَّةً فَبَعَثَهُ فِیهَا فَقَاتَلَ فَقُتِلَ تِسْعَةٌ أَوْ ثَمَانِیَةٌ ثُمَّ قُتِلَ
وَ فِی رِوَایَةِ الْقَاسِمِ بْنِ بُرَیْدٍ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ قَالَ اسْتُشْهِدَ مَعَ جَعْفَرِ بْنِ أَبِی طَالِبٍ بَعْدَ تِسْعَةِ نَفَرٍ وَ کَانَ هُوَ الْعَاشِرَ
از کتاب‌ «کافی‌» از إسحق‌ بن‌ عمّار روایت‌ است‌ که‌ گفت‌: از حضرت‌ صادق‌ علیه‌ السّلام‌ شنیدم‌ که‌ می گفت‌: رسول‌ خدا صلّی‌ الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلّم‌ در مسجد نماز را با مردم‌ بجای‌ آورد. و نظرش‌ افتاد به‌ جوانی‌ که‌ نشسته‌ بود، و چرت‌ و پینکی‌ وی‌ را گرفته‌، سرش‌ را به‌ پائین‌ می‌آورد؛ رنگش‌ زرد و جسمش‌ نحیف‌ و لاغر و چشمانش‌ در سرش‌ فرو رفته‌ بود.
رسول‌ خدا صلّی‌ الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلّم‌ به‌ او گفت‌:
کَیْفَ أَصْبَحْتَ یَا فُلا َ نُ؟! «ای‌ فلان‌! حالت‌ چطور است‌؟!»
قَالَ: أَصْبَحْتُ یَا رَسُولَ اللَهِ مُوقِنًا!
«پاسخ‌ داد: حالم‌ اینطور است‌ ای‌ رسول‌ خدا، که‌ در حال‌ یقین‌ میباشم‌!»
فَعَجِبَ رَسُولُ اللَهِ صَلَّی‌ اللَهُ عَلَیْهِ وَ ءَالِهِ ] وَ سَلَّمَ [ مِنْ قَوْلِهِ، وَ قَالَ لَهُ: إنَّ لِکُلِّ یَقِینٍ حَقِیقَةً؛ فَمَا حَقِیقَةُ یَقِینِکَ؟!
«رسول‌ خدا از جوابش‌ به‌ شگفت‌ آمد، و به‌ او گفت‌: هر یقینی‌ حقیقتی‌ دارد؛ حقیقت‌ یقین‌ تو چیست‌؟!»
فَقَالَ: إنَّ یَقِینِی‌ ـ یَا رَسُولَ اللَهِ ـ هُوَ الَّذِی‌ أَحْزَنَنِی‌ وَ أَسْهَرَ لَیْلِی‌ وَ أَظْمَأَ هَوَاجِرِی‌، فَعَزَفَتْ نَفْسِی‌ عَنِ الدُّنْیَا وَ مَا فِیهَا. کَأَنِّی‌ أَنْظُرُ إلَی‌ عَرْشِ رَبِّی‌ وَ قَدْ نُصِبَ لِلْحِسَابِ وَ حُشِرَ الْخَلا َ ´ئِقُ لِذَلِکَ وَ أَنَا فِیهِمْ!
وَ کَأَنِّی‌ أَنْظُرُ إلَی‌ أَهْلِ الْجَنَّةِ یَتَنَعَّمُونَ فِی‌ الْجَنَّةِ وَ یَتَعَارَفُونَ عَلَی‌ الاْرَآئِکِ مُتَّکِئُونَ. وَ کَأَنِّی‌ أَنْظُرُ إلَی‌ أَهْلِ النَّارِ وَ هُمْ فِیهَا مُعَذَّبُونَ مُصْطَرِخُونَ. وَ کَأَنِّی‌ الآنَ أَسْمَعُ زَفِیرَ النَّارِ یَدُورُ فِی‌ مَسَامِعِی‌.
«جوان‌ گفت‌: یقین‌ من‌ است‌ ـ ای‌ رسول‌ خدا ـ که‌ مرا به‌ حزن‌ و اندوه‌ فکنده‌ است‌، و خواب‌ شب‌ را از چشمم‌ ربوده‌، و روزهای‌ گرم‌ را در حال‌ روزه‌ و عبادت‌ بر من‌ آورده‌ است‌، بطوریکه‌ نفس‌ من‌ از دنیا و آنچه‌ در دنیاست‌، بیرون‌ رفته‌ و پهلو تهی‌ نموده‌ و برکنار نشسته‌ است‌. و گویا من‌ نگاهم‌ به‌ عرش‌ پروردگارم‌ افتاده‌ است‌ که‌ برای‌ حساب‌ خلائق‌ برپا شده‌ و خلائق‌ برای‌ حساب‌ محشور گردیده‌اند، و من‌ هم‌ در میان‌ آنها هستم‌!
و گویا می‌بینم‌ اهل‌ بهشت‌ را که‌ در آن‌ متنعّم‌ میباشند، و با یکدگر به‌ رفت‌ و آمد و سخن‌ مشغولند، و بر روی‌ نیمکت‌ها تکیه‌ داده‌اند. و گویا من‌ می‌بینم‌ اهل‌ آتش‌ را که‌ در میان‌ آن‌ معذّب‌ میباشند، و صیحه‌ و فریاد می‌زنند. و گویا من‌ می‌شنوم‌ صدای‌ شعله‌ور شدن‌ و بالاگرفتن‌ آتش‌ را که‌ در گوشهای‌ من‌ دوران‌ دارد!»
فَقَالَ رَسُولُ اللَهِ صَلَّی‌ اللَهُ عَلَیْهِ وَ ءَالِهِ ] وَ سَلَّمَ [: هَذَا عَبْدٌ نَوَّرَ اللَهُ قَلْبَهُ بِالاْءیمَانِ. ثُمَّ قَالَ لَهُ: الْزَمْ مَا أَنْتَ عَلَیْهِ!
«رسول‌ خدا صلّی‌ الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلّم‌ گفت‌: این‌ بنده‌ای‌ است‌ که‌ خدا دل‌ او را به‌ نور ایمان‌ روشن‌ گردانیده‌ است‌. و سپس‌ به‌ آن‌ جوان‌ گفت‌: بر این‌ حالی‌ که‌ داری‌ پایدار باش‌!»
فَقَالَ الشَّآبُّ: ادْعُ اللَهَ لِی‌ یَا رَسُولَ اللَهِ: أَنْ أُرْزَقَ الشَّهَادَةَ مَعَکَ. فَدَعَا لَهُ رَسُولُ اللَهِ صَلَّی‌ اللَهُ عَلَیْهِ وَ ءَالِهِ ] وَ سَلَّمَ [؛ فَلَمْ یَلْبَثْ أَنْ خَرَجَ فِی‌ بَعْضِ غَزَوَاتِ النَّبِیِّ صَلَّی‌ اللَهُ عَلَیْهِ وَ ءَالِهِ فَاسْتُشْهِدَ بَعْدَ تِسْعَةِ نَفَرٍ، وَ کَانَ هُوَ الْعَاشِرَ.
«جوان‌ گفت‌: ای‌ رسول‌ خدا! از خدا برای‌ من‌ بخواه‌ که‌ شهادت‌ همراه‌ تو را روزی‌ من‌ کند!
رسول‌ خدا برای‌ او دعا کرد. خیلی‌ طول‌ نکشید که‌ با رسول‌ خدا صلّی‌ الله‌ علیه‌ و آله‌ و سلّم‌ در بعضی‌ از غزواتش‌، برای‌ جنگ‌ بیرون‌ رفت‌، و بعد از نُه‌ نفر که‌ به‌ شهادت‌ رسیدند، او شربت‌ شهادت‌ نوشید؛ و او دهمین‌ نفر از ایشان‌ بود.»



85/7/29::: 1:39 ع
نظر()
  

چشم برزخی یا همان چشم بصیرت به تعبیر آیات قرآن، حالت و یا مقامی‌از مقامات انسان است که در سیر و حرکت جوهری از حالت قوه به فعلیت در می‌آید و انسان می‌تواند ملکوت چیزها را دیده و نسبت به گذشته و آینده آن چیز آگاهی یابد. این درک و آگاهی می‌تواند به صورت علم یقینی و یا عین یقینی و یا حق یقینی باشد.

در بخش نخست این نوشتار درباره ماهیت چشم برزخی و کیفیت تحقق آن در فرد انسان مطالبی گفته شد. اکنون به بازخوانی آن چه گفته شد و تحلیل دقیق تر آن پرداخته و بر پایه روش استنباط و استنطاق ضابطه مند و اصولی و منطقی از آیات قرآن در حد امکان و توان این نوشتار برخی از حقایق آن را می‌نمایانیم. در تعریفی که ارایه شد بر این نکته تاکید شد که چشم برزخی و به تعبیر درست تر چشم بصیرت ظرفیتی است که در نهاد و سرشت همه انسان‌ها به ودیعت نهاده شده و انسان به صورت قوه آن را در اختیار دارد. البته تحقق فعلی و فعلیت یافتن آن منوط و مشروط به شرایط و بسترسازی از سوی انسان است. پیش از آن که به چشم بصیرت بپردازیم بنا به همان اصطلاح چشم برزخی نکات و مطالبی بیان می‌شود تا ماهیت هردو نوع از دیدن و رویت مشخص و تمایز و تفاوت‌ها و حتی وجوه اشتراک آن دانسته شود.

برزخ عبارت  از حایل میان دو چیزاست. قرآن درباره دو دریایی که در جهان هستی وجود دارد می‌فرماید: مرج البحرین یلتقیان بینهما برزخ لایبغیان( الرحمن، آیات 19 و 20)؛ دو دریای مختلف در کنار هم قرار دارد در حالی که با هم تماس دارند. در میان آن دو دریا فاصله و برزخی است که به حدود یک دیگر تجاوز نمی‌کنند. این حایل و برزخ میان دو چیز مانند پرده ای نازکی است که میان دو بخش اصلی یک پیاز قرار می‌گیرد. بنابراین برزخ خود جهانی غیر از دو جهان دیگر است. اگر ما فرض بگیریم که دو جهان به نام‌های جهان امر و جهان خلق داریم، جهان برزخ جهانی است که حایل میان این دو جهان است. (البته برای جهان هستی عوالم و نشاءات پنج تا هفت گانه ای گفته اند که می‌تواند بیانگر جمله العالمین باشد ولی آن چه مهم است وجود جهان‌های متفاوت است که در حال حاضر وجود عینی ( البته نه مادی ) دارند و موجوداتی در آن به سر می‌برند و یا برخی از هریک از آن‌ها به سلطان و برهان مبین عبور و گذر و سیر می‌کند)

عالم بزرخ یا عالم مثال منفصل، جهانی است که می‌تواند دارای وجوه اشتراک و تمایز با دو جهان دیگری باشد که در دو سوی آن قرار می‌گیرد. این جهان واسط و حایل که برزخ یا عالم مثال منفصل گفته می‌شود  با جهان خلق و ماده این وجه اشتراک را دارا می‌باشد که همانند آن برخوردار از شکل و قالب و هیات است. صورت و تصویر در آن عالم از جهاتی به جهان خلق شباهت دارد. در جهان خلق و ماده ابعاد طول و عرض و عمق به اضافه بعد زمان وجود دارد. در عالم برزخ نیز این مسایل به شکلی دیگر وجود دارد چنان که ما در عالم مثال متصل (رویا و خواب نما را در نظر بگیرید) این ابعاد را می‌یابیم و در رویا با اشکال آن آشنا هستیم. چنین همانندی در عالم مثال منفصل نیز می‌توان یافت.

جهان برزخ ( مثال منفصل) با عالم و جهان امر این شباهت را دارد که همانند آن از نوعی تجرد برخوردار می‌باشد. به این معنا که جهان امر اگر عالم تجردات محض و صرف می‌باشد و هیچ گونه شکل و قالب و ابعادی در آن عالم نیست در عالم برزخ نیز نوعی تجرد وجود دارد که از آن به تجرد مثالی یاد می‌شود.

نکته دوم آن که عالم برزخ از عوالم غیب شمرده می‌شود. غیب در قرآن از اموری است که انسان مکلف به ایمان و باور آن شده است. در آیات نخستین سوره بقره چنین ایمانی را به متقین نسبت داده شده است. عالم غیب شامل هر چیزی است که فراتر از عالم ماده و عالم خلق است و به نوعی از درک حسی ما بیرون می‌باشد. از این رو عالم فرشتگان (پریان)عقلی که دارای تجرد عقلانی می‌باشند و یا عالم فرشتگان مثالی که دارای تجرد مثالی است و هم چنین عالم جن و دیوان که عالم مثالی است و از تجرد برزخی برخوردارند از عوالم غیب به شمار می‌آید.

از ویژگی‌های کسانی که در عوالم غیب به سر می‌برند و از تجرد برزخی مثالی و یا عقلانی و یا الهی برخوردارند، توانایی دیدن عالم و یا عوالم فروتر مانند عالم خلق است. به این معنا که موجودات عالم برزخ ( البته احتمال آن وجود دارد که عالم برزخ صعودی غیر از عالم برزخ دیوان و جنیان باشد و به نظر همین طور باشد) می‌توانند عالم خلق و موجودات آن را به  آسانی مشاهده کنند و ببینند. قرآن درباره شیطان و دیوان می‌فرماید: یریکم هو و قبیله و لا ترونهم؛ شیطان و قبیله و هم نوعانشان شما را می‌بیینند و شما آنها را نمی‌بینید. به این معنا که انسان به طور طبیعی قادر به دیدن عوالم غیب و مشاهده عیانی موجودات آن جا نیست. این همان چیزی است که قرآن از آن به واژه غفلت تعبیر می‌کند. غافل کسی است که چیز و یا موجودی را نمی‌بیند در حالی که آن هست  و وجود دارد. وقتی انسان غافل از غفلت بیرون می‌آید می‌گوید: آه این همان چیزی بود که داشتم ولی نمی‌دیدم و یا نمی‌دانستم.

قرآن درباره انسان در روز قیامت می‌فرماید: لقد کنت فی غفله عن هذا؛ یعنی این وجود غیبی و مسایل غیب بود ولی تو نمی‌دیدی و یا آن را درک نمی‌کردی ولی حالا که این پرده کنار رفت و چشم بصیرت باز شد اکنون می‌توانی آن را ببینی.

برای دیدن باید فرد با کنار زدن اسباب و عوامل و موانع دیدن، خود را به حد و اندازه ای برساند که ببینند. سخن در این است که این دیدن با چه ابزاری انجام می‌شود. این پرده بر کدام چشم است که باید کنار رود؟

پاسخ این است که چشم برزخی غیر از چشم مادی و محسوس است. اگر بخواهیم دیدن آن را تقریب معنا کنیم باید به دیدن در هنگام رویا و خواب نما شدن ارجاع دهیم. از این رو با انجام یک عمل جراحی و یا انتقال عضوی از انسانی به انسان دیگر حتی اگر َآن عضو قلب  و قوه ادراکی انسان باشد این امکان برای گیرنده عضو فراهم نمی‌آید تا از توانایی‌های روحی فرد دهنده عضو برخوردار گردد. بنابراین چشم برزخی، چشم مثالی است که انسان از طریق تقوای الهی و به کارگیری تمامی‌شریعت و عمل به آن به دست می‌آورد. تعیبیر آیت الله بهجت این بود که برای رسیدن باید به همه توضیح المسایل عمل کرد. راه عرفان چیزی جز راه شریعت نیست؛ و به تعبیر قرآنی باید انسان عبد شود و عبودیت را به کمال رساند تا به یقین رسد. انسانی که به مقام عبودیت رسید سیر کمالی را آغاز می‌کند این سیر نخست در خلق و عرضی و افقی است چنان که در آغاز سوره اسرا می‌یابیم و سپس به صورت طولی و‌ آسمانی یعنی سیر در عوالم غیب تبدیل می‌شود. در این سیر عمودی و طولی است که از همه عوالم و حضرات پنج ویا هفت گانه می‌گذرد و به همه آن‌ها علم یقینی و یا عینی و حقی پیدا می‌کند.

از آن جایی که انسان مثالی از عوالم وجودی عینی و تکوینی است همه آن عوالم و جهان‌ها را در وجود خود به صورت قوه دارا می‌باشد. پس کاری که می‌کند تقویت خود و کشف آن عوالم در خود است و سپس با گسترش این وجود در سیر و حرکت جوهری می‌تواند به حالت و در صورت متعالی تر به مقام حضرات برسد و همه حضرات را در یک آن دارا باشد. به شکل ابدال در آید و وجودات متعددی از خود درست و به سیر و سفر در خلق و غیب پردازد. در یک آن همانند رایانه دیجتالی از خود کارهای متعدد در جاهای مخلتف و یا در جهان‌های مختلف انجام دهد و به مقام تاله رسد و کل یوم هو فی شان گردد.

کسی که با سیر وجودی و عبودیت محض توانست همه عوالم را در خود کشف و گسترش دهد، مانندکسی است که در خواب و رویا چیزهایی را می‌بیند همان چیزها را در عالم بیداری می‌بیند. پس از همه رخدادهای عوالم برزخ و حتی عوالم دیگر غیب آگاه می‌شود و می‌تواند از کتاب مبین در نزد الهی بخواند و در هنگام تطهر آن کتاب را مس وجودی کند. از آینده و گذشته آگاه شود و همه چیز را عین دیدن کف دست به یک آن ببیند. این دیدن مانند کارکردهای یک رایانه عظیم دیجیتالی است که در یک زمان چند کار را هم زمان انجام می‌دهد. وقتی پنجره ای ( دیده ای ) باز است در همان زمان این امکان برای رایانه دیجیتالی و کاربر آن فراهم است تا پنجره دیگری را برای کاری دیگر بگشاید و این تعداد به توجه به نرم افزار و قدرت رایانه از دو تا هزاران ممکن است فراتر رود.

انسان دارای چشم برزخی نیز می‌تواند اگر بخواهد در همان زمان که خلق چیزی سخن می‌گوید با گشودن دیده دیگرش عالم برزخی آن را ببیند. هر چه این ظرفیت بالاتر رود از توانمندی بیشتری نیز برخوردار خواهد گشت و می‌تواند در یک از همه عوالم چندگانه آگاه شود و ببیند و یا در آن اعمالی را انجام دهد و تصرفاتی نماید.

به هرحال این گونه نیست که هرگاه فردی دارای چشم برزخی یا عقلانی و یا الهی شد در همه حالات از آن بهره گیرد. این در صورتی است که فرد اراده کند و بخواهد از دیده برزخی خود استفاده کند و به قول معروف پنجره دیگری را بگشاید. در این صورت است که می‌تواند مثلا از تمثل اعمال و تجسم آن آگاه شود و بعد مثالی و ملکوتی آن را ببیند. در قرآن از این حالت به فارجع البصر کرتین یاده شده است. به این معنا که باید دیده بازدوباره باز گردد و نگاهی مجدد شود. این نگاه مجدد مانند گشودن پنجره جدید در رایانه دیجیتالی است.

اما درباره چشم بصیرت سخن همانند آن چه گفته شد می‌باشد. در این مطالبی که گذشت بخشی نیز مرتبط به چشم بصیرت بود. این از ٱن روست که اشتراکات زیادی میان چشم بصیرت وچشم برزخی است.

چشم بصیرت تنها دیدن عالم برزخ نیست بلکه دیدن همه عوالم است. بلکه این امکان برای چنین فردی است که قیامت اشیا را ببیند و از آن آگاهی یابد. این چیزی شیبه دیدن ملکوت است که درباره حضرت ابراهیم (ع) در قرآن آمده است.

برای تبیین درست تر موضوع نگاهی به بیانات علامه طباطبایی که خود از مفسران بزرگ و عارفان کامل و مکمل و متاله بوده است می‌اندازیم که در تفسیر المیزان به صورت گذار بیان داشته است.

وی در مجلد 18 ص 523 ( ترجمه، نشر اسلامی‌، 1367) می‌نویسد: تو در دنیا از این‌هایی که فعلا مشاهده می‌کنی و به معاینه می‌بینی در غفلت بودی، هر چند که در دنیا هم در جلو چشمت بود و هرگز از تو غایب نمی‌شد، ولی تعلق و دلبستگی ات به اسباب تو را از درک آن‌ها غافل ساخت و پرده و حایلی میان تو و این حقایق افکند. اینک ما آن پرده را از جلو درک و چشمت کنار زده ایم و در نتیجه آن چشم بصیرت تو در این روز قیامت باز شده است. چون چشم و دیده ات تیزبین و حدیدی شده است آن چه را در دنیا نمی‌دیدی اکنون می‌بینی. ( پس این تیزبینی است که باعث شده آن چه را نمی‌دید ببیند. عارف سالک شریعت و طریقت وقتی تیزبین می‌شود حقیقت ملکوت موجود را این چنین می‌بینید.)

از این آیه دو نکته استفاده می‌شود: اول این که روز قیامت را روزی معرفی می‌کند که در آن روز پرده غفلت از جلو چشم کنار می‌رود و این چشم تیزبین می‌شودو در نتیجه آن حقیقت امر را مشاهده می‌کند...

دوم این که آن چه را خدا برای فردای قیامت انسان تهیه کرده از همان روزی تهیه شده که انسان در دنیا بوده است. چیزی که هست آن که از چشم بصیرت او پنهان بوده است...

برای این که اولا غفلت وقتی تصور دارد که در این میان چیزی باشد و ما از بودنش آگاه نباشیم. از سوی دیگر تعبیر به پرده و غطا کرده است و این تعبیر در جایی درست است که پشت پرده چیزی باشد و پرده آن را پوشانده باشد. و از سوی دیگر تعبیر به حدت و تیزبینی در جایی درست است که فردی بخواهد یک دیدنی بسیار دقیق و ارزشمندی را بییند و گرنه نیازی به چشم تیزبین نیست.

وی در جلد 20 ص 602 در تفسیر آیه شریفه 6 سوره تکاثر می‌نویسد: از ظاهر کلام بر می‌اید که مراد از دیدن جحیم و دوزخ، دیدن آن در دنیا و پیش از قیامت و به چشم بصیرت است. منظور رویت قلب است که به طوری که از آیه استفاده می‌شود خود از آثار علم یقین است. مانند آیه و کذلک نری ابراهیم ملکوت السماوات و الارض... ( انعام آیه 75) و این دیدن و رویت قلبی پیش از قیامت است و برای مردمی‌که سرگرم تفاخر هستند دست نمی‌دهد که این امور را ببینند بلکه در مورد آنان امری ممتنع است، چون چنین افرادی ممکن نیست علم یقین پیدا کنند.

مراد از علم یقین در آیه مشاهده دوزخ با چشم بصیرت در دنیا ست. و به عین یقین دیدن آن در قیامت با چشم ظاهر است.

علامه طباطبایی در ج 7 ص 247 نیز درباره ملکوت چیزها می‌نویسد: ملکوت هر چیزی همان کلمه کن وجودی است که خدای سبحان می‌فرماید؛ و گفتن او عین فعل و ایجاد است. پس معلوم شد که ملکوت، همان وجود اشیا است از جهت انتسابی که به خدای سبحان داشته و قیامی‌که به ذات الهی دارد. چنین دیدنی نیقین می‌آورد و یقین عبارت است از علم صد در صدی که به هیچ وجه شک و تردیدی در آن رخنه نداشته باشد...

این علم یقینی آثاری دارد که عبارتند از پرده حواس از روی حقایق عالم کون کنار رفته و از آن چه در پس پرده محسوسات است آن مقداری که خدا خواسته باشد، ظاهر می‌شود. در این باره قرآن می‌فرماید: لترون الجحیم( در همین دنیا با چشم بصیرت دوزخ را به عیان مشاهده می‌کنند و می‌بیینند) و نیز می‌فرماید: یشهده المقربون( مطففین آیه 21 ؛ یعنی در همین دنیا بهشت را مقربان درگاه الهی می‌بیننند و از آن بهره می‌برند.)


85/7/27::: 12:20 ع
نظر()
  

درباره ماهیت چشم برزخی پرسش های چندی بیان شده است. اگر بخواهیم در باره ماهیت آن از دیدگاه قرآن بحث کنیم شاید کامل ترین و جامع ترین به مقصود آیه 22 سوره ق باشد. قرآن می فرماید: لقد کنت فی غفله من هذا فکشفنا عنک غطائک فبصرک الیوم حدید؛ تو در غلفت از این بودی پس ما پرده را برداشتیم و چشمانت تیزبین شد.

در این آیه سخن از امری موجود است که به جهت پوششی بر چشم انسان قادر به دیدن آن چیز نیست. مانند بهشت و دوزخی که در حال حاضر وجود دارد و به حکایت قرآن در باره فرعون که می فرماید همان زمان که هلاک شد خطاب به وی شد که داخل دوزخ و آتش رود و یا در باره آسیه زن فرعون که پس از شهادت به او گفته شد داخل بهشت شود و یا در باره شهدا که قرآن بیان می دارد که آنان هم اکنون از نعمت های خدا بهره می برند. همه این نمونه ها بیانگر آن است که اموری وجود دارد ولی ما به جهت پوششی دنیوی قادر به دیدن آن نیستیم.

اگر فرض را بر آن بگذاریم که بهشت و دوزخی که قرآن درباره آن سخن گفته و بیان داشته که اکنون وجود دارد و برخی از آن بهره می گیرند و عذاب می کشند، بهشت و دوزخی نیست که در قیامت ایجاد می شود باید بگوییم که این چیزی جز بهشت و دوزخ برزخی نیست.

اما برزخ چیست ؟ اساتید و کارشناسان علوم اسلامی و معارف قرآنی برای برزخ دو نوع قایل شده اند: دوزخی نازل و دوزخ صاعد. به این معنا که اگر فرض دوری را بپذیریم و بر پایه قاعده انا لله و انا الیه راجعون بگوییم که از خدا آمده و به سوی او می رویم . یک نزول و هبوط برای همه موجودات از جمله انسان است که از عرش به فرش تداوم دارد . این برزخی است که میان عالم امر و خلق است و هر چیزی که بخواهد از آن عالم به عالم خلق درآید باید از میان برزخ هبوطی بگذرد. در گذشته بنا به نقل قرآن شیاطن برای گرفتن اخباری و حوادثی که به سوی عالم خلق می آمد به آسمان فرا می رفتند و اطلاعات و اخباری را کسب و به کاهنان می گفتند. این همان چیزی است که از آن به آینده گویی و پیشگویی معروف و مشهور شده است. بنابراین می توان با آگاهی از عالم برزخ نزول و آگاهی از آن عالم به اخبار و اطلاعاتی درباره آینده دست یافت.این مساله ای نامکشوف و غریب نیست چون بسیاری از انسان ها در هنگام خواب به جهت این که خداوند آنان را به عالم بالا  می برد هر کس در این سیر شبانه خود به آطلاعاتی دست می یابد که به شکل خواب نما و رویا بروز و ظهور می کند . این اخبار به اشکال مختلفی تجسم مثالی و برزخی می یابد. هر کس روزش درست باشد شکار شبش بهتر و پاکیزه تر و کامل تر است یعنی هر کس  با توجه به ظرفیت و توانی که دارد از این شبش بهره می برد.

بزخ دیگر برزخ صعود است . یعنی هر چیزی از این عالم خلق به سوی عالم امر می رود باید از این عالم بگذرد . در عالم برزخ صعود ما با انسان ها و اخبار آنان و این که چه شکل و شمایلی در آخرت و قیامت خواهند داشت آگاه می شویم . 

کوتاه این که این دو عالم وجود دارد و ما می توانیم آن را ببینیم ولی به جهت همین پوشش و غطایی که بر چشم ماست این توان بالفعل از ما گرفته شده است. اکنون نیز در عالم برزخ موجوداتی چون جن و شیطان به سر می برند . البته نوع عالم برزخ آنان با عالم برزخ صعودی و نزولی فرق دارد. ولی به جهت تقریب اذهان بیان می شود که چگونه هم موجودات برزخی به نام دیو و جن چگونه وجود دارند و ما را می بینند ولی ما قادر به دیدن آنها نیستیم چنان که صریح آیات قرآن است.

اگر پرده از چشم برداشته شود و ما بتوانیم این عوالم را ببینیم هم می توانیم از آینده و هم از گذشته خبر داشته باشیم. این چیزی است که در مساله چشم برزخی به آن اشاره می شود.

برای رسیدن به چشم برزخی باید پرده را از روی چشم برداشت و به قول قرآن چشم حدید و تیزبین شود. 

این سخن بگذار تا وقت دیگر


85/7/25::: 4:3 ع
نظر()
  

 

از آن جایی که دولت اسلامی‌، دولتی اعتقادی است، شناخت جایگاه اقلیت‌های دینی و حقوق و مرزهای آن امری لازم و ضروری است تا نه تنها به بخشی از امت( در مفهوم عام آن) ستم نشود و حق آنان روا داشته شود و هم رویه دولت با آنان از پیش مشخص و معین شود تا نه به دامن تفریط و ستم و حق کشی  افتد و نه از دیوار افراط بالا رود و به حق مسلمانان ستم روا دارد.

نکته ای که پیش از بیان مطلب باید دانسته شود آن است که تحرک سیاسی و انتقال و جا به جایی برای همگان در جامعه اسلامی‌وجود دارد و برخلاف دولت‌های قومی‌و ملی این امکان برای همگان وجود دارد تا از مرز گروه‌های بی طرفی ذاتی و اقلیت بی تحرک به جرگه اکثریت وارد شود. به این معنا که اقلیت‌ها می‌توانند تنها با پذیرش دین اسلام و گفتن شهادتین به جرگه اکثریت فعال سیاسی در آیند. در حالی که چنین امکانی برای اقلیت‌های قومی ‌در دولت‌های ملی وجود ندارد و فرد به جهت تمایزات قومی‌ یا فرهنگی و یا زبانی هرگز در دولت‌های ملی نمی‌تواند از چنین آزادی و تحرکی برای انتقال برخوردار گردد. در حقیقت نوعی کاست و طبقات در دولت‌های ملی وجود دارد که امکان تحرک و جابه جایی را از همگان سلب می‌کند در حالی که در دولت اسلامی‌این امکان برای همگان وجود دارد و تفاوت‌های قومی ‌و زبانی و یا فرهنگی نمی‌تواند مانع در فعالیت‌های سیاسی افراد شود.

نکته دیگر آن که عدم امکان تحرک فعال سیاسی برای اقلیت‌های دینی نه یک حکم مقطعی بلکه به عنوان یک حکم قرآنی ابدی است. در هیچ حالتی این امکان وجود ندارد که اقلیتی بر مسلمانی در دولت اسلامی ‌حاکمیت داشته باشد. مراد از این امکان، حکم شرعی است هر چند به جهات زمانی و مکانی و کاهش قدرت دولت اسلامی‌و یا فقدان آن چنین حاکمیتی برای اقلیت‌ها فراهم آمد و یا می‌آید که نه تنها امکان وقوعی بلکه وقوع آن را بسیار در تاریخ خوانده و یا در حال حاضر در برخی از کشورهای اسلامی ‌می‌بیینم. به هرحال بر پایه حکم و قانون الهی هیچ اقلیتی دینی بر مسلمانی حاکمیت ندارد و باید مسلمان خود را از زیر این ننگ رهایی بخشد.

اما سخن از حقوق اقلیت‌ها در دولت اسلامی‌است. دولت دینی به اعتبار خاستگاه اعتقادی خود ناگزیر است مسلمانان را از غیر مسلمانان در برخی از وظایف و حقوق متمایز نماید و در این تمایزگذاری صراحت داشته باشد. به این معنا که اقلیت دینی باید بداند که در دولت اسلامی ‌از چه چیزهایی محروم است. این صراحت هم به نفع دولت اسلامی ‌و هم اقلیت‌هاست؛ زیرا دولت می‌دانند در چه موارد نمی‌تواند از اقلیت‌ها بهره مند شود و هم اقلیت از وضعیت خود به عنوان یک شهروند امت اسلامی‌( امت به مفهوم عام آن که شامل همگان از مسلمان و غیر مسلمانان تحت حاکمیت دولت اسلامی‌است) آگاهی می‌یابد و توقعات خود را بدان محدود می‌سازد و در صورت ناخشنودی از دولت اسلامی ‌بیرون می‌رود و از سرزمین‌های آن کوچ می‌کند. بنابراین نه وعده تساوی حقوق و فرصت‌های سیاسی و امنیتی به آنان داده می‌شود و مثلا گفته نمی‌شود ایران برای همه ایرانیان ؛ زیرا در این صورت در ظاهر تفاوت و تمایزهای نادیده گرفته می‌شود ولی در عمل اجرا می‌شود و این ستم به اقلیت وامری ناپسند و ضد هنجارهای اسلامی ‌است.

در دولت اسلامی‌، هرچند اقلیت‌ها از ارتقای به مدیریت سیاسی جامعه محروم هستند ولی دولت با اقلیت‌ها باید بر پایه سه ویژگی زیر رفتار نماید:

الف. دولت اسلامی‌ملزم است حقوق خصوصی و مدنی شهروندان غیر مسلمان را تامین نماید. آنان در احوال شخصی و آیین‌های دینی خود آزاد و می‌توانند بر پایه مذهب و آیین خود عمل کنند. در بسیاری از مسایل چون اموری مالی و تجاری و احکام جزایی همانند مسلمانان هستند؛

ب. قوانین دولت اسلامی‌در خصوص اقلیت‌ها هر چند تابع تغییرات زمان و مکان و مصالح است ولی اصول این مقررات تابع دستورهای اسلام است و دولت اسلامی‌قادر به تغییر آن نیست؛ از این رو آنان در قبال معافیت از وظایف نظامی ‌و امنیتی باید جزیه پرداخت کنند که قانون قرآن برای آنان در نظر گرفته است؛

ج. تحرک سیاسی و انتقال و جا به جایی برای اقلیت‌های دینی در بخشی امکان پذیر است که بیانگر حاکمیت و سلطه بر مسلمان نباشد. البته برای دستیابی به تحرک کامل سیاسی این امکان نیز برای اقلیت‌ها وجود دارد و این گونه نیست که اقلیت برای همیشه از این حقوق محروم است بلکه اقلیت می‌تواند با پذیرش اسلام به تمامی‌حقوق سیاسی و شهروندی دست یابد و از تساوی کامل حقوقی برخوردار گردد.

 


85/7/24::: 1:0 ع
نظر()
  

 

 

 

 

 

 

 

می‌گفت: وقتی دانشجوی دانشگاه آزاد اسلامی‌ لار بودم، برای این که خوابگاه نداشتیم چند نفری جمع شدیم و اتاقی را در خانه ای اجاره کردیم. این که می‌گویند آدم‌ها پیش از آن که در زمین با هم آشنا شوند در عالم ذر با هم آشنا شده اند همانند آن پیمانی که با خدا بسته اند که جز او نپرسند و بر یکتا پرستی باشند. به نظرم این درست است. آدم وقتی یکی را می‌بیند در همان وهله اول یا ازش خوشش می‌آید و یا بدش. ما چند نفری به جهاتی خیلی با هم هماهنگ بودیم و گونه ای از ارتباط روحی پیش از دیدار در میان ما وجود داشت. البته به هر حال یک تفاوت‌های داشتیم که آن هم طبیعی طبیعت بشری است.

یک هم اتاقی داشتیم که پدرش یک کارخانه دار معروف تهرانی بود. این را می‌خواهم بگویم تا بدانی این هم اتاقی ما آدم بدبخت بی چاره ای نبود تا برای دستیابی به چند تکه مال و منال دنیا نماز بخواند و روزه بگیرد و از همه مهم تر نیمه شب‌ها از این رختخواب گرم و نرم در آید و برود وضو بسازد و نماز شب بگذارد، بلکه همه را به عشق می‌خواند. یک چیزی شبیه آدم‌های بود که نه بازرگان بود و طمع مال و منال داشت و داد وستد و نه بی چیز و بی نوا که در پی نوا و نه آدم ترسویی که از ترس خشم و غضب پناه به نماز برده باشد. واقعا به عشق می‌خواند. این‌ها هیچ وقت تمجید و تعریف من نمی‌شود. گفتم که با آن که یک نحوه ارتباطی میان ما بود از جهات روحی ولی این را هم گفتم که میان ما تفاوت‌هایی هم بود که مهم ترینش همین چیزها بود.

القصه این هم اتاقی عجیب تو روحیه ما تاثیر گذاشت و ما را در آن چند سالی که باهاش بودیم از این رو به آن رو کرد ولی این خودمان بودیم که نتوانستیم خودمان را تا حد و اندازه‌های او بالا بکشیم.

هم اتاقی ما یک شب که گرم گفت و گو درباره شگفتی‌های زندگی می‌گفتیم؛ از آن چه دیده بودیم و یا شنیده بودیم، این مطب را مانند داستان‌های باور نکردنی هشت بهشت برایمان گفت. می‌گفت از قدیم و ندیم عادت کردیم که نماز شبی بخوانیم. یک شب از شب‌ها که برای نماز بلند شدم و به نماز ایستادم دیدم که یک کسی و یا چیزی از پشت سر به من نزدیک می‌شود. این را احساس می‌کردم. من نمازم را ادامه دادم و او نزدیک تر می‌شد. تا وقتی به رکوع رفتم آن شخص آن چنان به من نزدیک شد که گرمای بدنش را احساس می‌کردم. در همان حالت رکوع بودم که سرش را خم کرد و آمد تو چهره ام زل زد و خیره شد. آدم زشتی بود. یک چیزی توی درونم می‌گفت که این ابلیس لعین است. عزازیل دست بردار نبود و چنان مرا نگاه می‌کرد که ترس برم داشت. ولی من رکوع ام را ادامه دادم و ذکر می‌گفتم. یک دم دیدم که تعدادشان اضافه می‌شود. اتاق پس از مدتی پر از شیاطین شد که همه با چهره‌های بر افروخته مرا نگاه می‌کردند و خشم خودشان را نشان می‌دادند. هر چه رکوع ام طولانی تر می‌شد خشمش افزایش می‌یافت و آن‌های دیگر هم سرخ تر می‌شدند توگویی گر گرفته اند.

وقتی به سجده رفتم ابلیس و همرانش چنان آتش به جانش افتاد که شعله‌هایش به آسمان می‌رفت. من سجده ام را طولانی کردم و این به خود پیچیدند و از خانه با آه و ناله به خیابان ریختند. من سلام نمازم را دادم و رفتم توی خیابان دیدم که خیلی‌هایشان جزغاله شده بودند و جسدهای سیاه و جزغالی شان کف خیابان پر بود. یک عده هم هنوز در آتش خودشان فریاد می‌زدند و می‌سوختند. دمی‌نگذشت که آن‌ها هم سوختند و آتش خاموش شد. همه به سجده من نابود شده بودند.

 


  

 

با آن که کم سن و سال بود و هنوز ده سال از عمرش نگذشته بود؛ چند روزی بود که نیمه شب بلند می‌شد می‌رفت وضو می‌گرفت و دوباره بر می‌گشت سر جایش و می‌خوابید. این عادت را نمی‌دانم از چه کسی آموخته بود. در خانواده ما این رسم نبود که کسی با وضو بخوابد و یا نماز شب بخواند. البته ما هم مانند هر ایرانی مسلمان یک چیزی فراتر از مسلمان شناسنامه‌ای  بودیم و نماز و روزه ها و احیای شعایر حسینی و مذهبی را فراموش نکرده بودیم، ولی از این هم تجاوز نمی‌کرد این مسلمانی ما. باید گفت یک اسلام نیم بندی داریم.

نمی‌دانم در این چند در مدرسه چه گفته اند که این بچه به کل رفتارش عوض شده بود. البته این قسم ازکارش برایم شگفت انگیز تر بود. از این رو،به مدرسه رفتم  تا پرس و جویی کنم.( اینها را مادرش می‌گفت)

به مدرسه رفت و با مدیرش گفتگویی کرد. سراغ معلمش را گرفتند. بچه را هم صدا کردند. آموزگار حرف‌های زد و بهتر دیدند که نظر بچه را هم  بپرسند. معلم ازش پرسید: شب‌های چه کار می‌کنی؟

کمی‌ من و من کرد و با چاشنی پررویی و خجالت گفت: وقتی شما گفتید: شیطان از این که کسی نیمه شب از خواب برخیزد و وضو بگیرد بدش می‌آید و این که سه مرحله دارد و شیطان نمی‌گذارد کسی این مرحله ها را بگذارند. اول این که وقتی بیدارشدی نمی‌گذارد چشمانت را باز کنی. دوم نمی‌گذارد از جایت بلند شوی. سوم این که نمی‌گذارد وضو بگیری. من تصمی‌م گرفتم شیطان را شکست بدهم. برای همین وقتی از خواب بیدار می‌شدم، اول چشمانم را باز می‌کردم که شیطان کسی نیست که به جنگ من بیاید. بلند می‌شدم و از رختخواب بیرون می‌رفتم که عددی نیست. وضو می‌گرفتم که کاره ای نیست. بعد می‌رفتم می‌خوابیدم.

این عمل دانش آموزی بود که از آموزگارش یک نکته شنید و عمل کرد. این ها همه نشان‌دهنده نقش مثبت و یا منفی معلم در ساختن یک جامعه هنجاری یا ضد هنجاری است. پس آموزش و پرورش باید در انتخاب معلم  و استاد دقت بسیاری کند. چه طور می‌شود که حاضر نیستیم بچه خودمان را به دست کسی بسپاریم که غذا گند و کثافت بخوردش دهد؟ ولی شگفت که حاضریم بچه هایمان را به دست کسانی بسپاریم که روح و اخلاقشان را می‌سازند و غذای جانشان را تامین می‌کنند؟ از آموزگار ابتدایی  و معلم و دبیر گرفته تا استاد باید کسی باشد که خودش دارای روح پاک باشد. مگر نه این است که معلم نقش پیامبری دارد و روح انسان را پرورش و تربیت می‌کند؟ چگونه حاضر می‌شویم که شیطان را معلم و پیامبر بچه های خود بکنیم . این مسئولیتی است که به عهده وزارت آموزش و پرورش نهاده شده است.

در پایان یاد سخنی از استادم افتادم. وی می‌گفت در حدیث است که شیطان ازچیزی که به شدت بیزار است و از آن خیلی بدش می‌آید سجده است. چون خودش حاضر به سجده نشد . از این رو از سجده به شدت بیزار است و وقتی کسی را ببیند که سجده می‌کند آتش می‌گیرد. اگر می‌خواهید بینی شیطان را به خاک بمالید سجده کنید. سجده نیمه شبی، دشنه در قلب شیطان زدن است.

امید است که خداوند این نعمت را به ما دهد تا سجده با وضویی در نیمه شب ها به جا آوریم.‌ آمین رب العالمین.  


85/7/15::: 2:15 ع
نظر()
  

در سفری که به آفریقا داشتم با چیزهای شگفتی رو به رو شدم که برایم بسیار آموزنده بود. این که کشورهای آفریقایی را گاه چون صحرای خشک و بیابان بی آب و علف و کویری سوزان و گاه دیگر چون جنگل‌های آمازون ترسیم می‌کنند این گونه نیست. در حقیقت زیادگویی و غلو در هر دو تصویر از آفریقا موج می‌زند. این مثل آن است که ایران را یا تنها کویرهای لوت نشان دهیم و یا جنگل‌های مازندران‌. در این فیلم‌های ویژه جشنواره‌های بین المللی یک چیزی که بسیار بر آن تاکید می‌شود عقب ماندگی و بینوایی ایران و ایرانی است. شگفت این که بهترین جوایز را نیز نصیب خود می‌کنند حتی اگر آن فیلم یک فیلم عاشقانه و یا انسان گرایانه باشد. چون تصاویر همراه آن که عنوان لوکشین از آن بهره گرفته اند از بینوایی و بدبختی ملت می‌گوید که انقلاب اسلامی‌کرده اند و نظریه جدیدی را به عنوان برنامه اداره جوامع پیشنهاد می‌دهند‌. وقتی این صحنه‌های چندش آور بینوایی و فقر و سرزمین‌های خشک و بی آب نشان داده می‌شود دیگر چه کسی گرایش دارد در دامن این نظریه بیافتد و از آن الگوبرداری کند؟ به جایش در تصاویر سینمایی ‌هالیودی همه‌اش از ثروت و دارایی سخن می‌رود و از آب و آبادی و آبادانی یاد می‌آورد و پس زمینه‌هایش آن را فریاد می‌کند.

بگذریم در آن سفر یافتم که آفریقا مانند ایران است. همه جور آب و هوا و همه جور انسان دارد. در جایی کویر است و مردمانی سخت کوش و مانند یزدی‌های خودمان و در جایی دیگر جنگل است و در جایی دیگر ساوان و علفزارهای زیبا و در جایی دیگر آب و آبادانی و رفاه تو گویی در لندن قدم می‌زنی و یا در کناره رود راین نشسته ای‌. در بخش عمده ای که در جنوب صحرای آفریقا قرار می‌گیرد می‌توان گفت آدم‌هایش به دلایلی از یک زندگی چیزی جز یک هفته و در نهایت یک ماه نمی‌فهمند. در اوگاندا یک شخص تنها برای یک هفته تلاش می‌کند. بیشتر ایشان می‌خواهند یک هفته و به تعبیر برخی از دوستان یک آخر هفته خوبی داشته باشند. کار که می‌کنند برای یک هفته است. نه این که امید به زندگی آن اندازه در آن جا پایین است‌. نه ! برای چنین چیزی نیست، بلکه برای این است که می‌توان گفت زمین همه چیز را در اختیارشان نهاده است. در برخی از جاها گیاه خودرو نارگیل است و در جاهای دیگر موز ولو اگر موز پختنی باشد که با آن غذا درست می‌کنند نه این موز شیرین که ما می‌شناسیم‌. در برخی از مناطق آفریقایی همین نعمت فراوان آنان را چنان تنبل کرده است که از شتاب ما غربی و انسان هند و اروپایی شگفت زده می‌شوند و در پاسخ شتاب ما می‌گویند: مورا مورا( آهسته آهسته).

از این هم بگذریم هدفم از این همه مقدمه چینی این نبود. می‌خواستم یک چیز دیگری را بیان کنم. آفریقای جماعت دارای یک ویژگی شگفت دیگری است که کم تر در منطقه آسیا و به ویژه خاورمیانه یافتم. آن ویژگی مدارا ست. شاید این تسامح بیش از حد آنان را مثل منی نپسندد. به نظرم وقتی انسان به یک چیز ایمان آورد درباره اش تعصب پیدا می‌کند و همین تعصب است که مدارا و تسامح و به تعبیر قرآنی آن مداهنه را نادرست می‌انگارد. آدمی‌نمی‌تواند درباره اصول اعتقادی اش مداهنه کند و به قول امروزی‌ها تسامح ورزد. ولی به هر حال این چیزی بود که در میان آفریقاییان زیاد دیده می‌شد. در یک خانواده می‌توانستی هم مسلمان ببینی و هم مسیحی و هم بودایی و هم بهایی‌. در مذاهب که این امر بیشتر آشکار است. هم کاتولیک و هم پروتستان و هم هزار مذهب جدید دیگر مسیحی‌. زن و مرد می‌توانستند از هر دین و هر مذهبی باشند. این امر در روستا بیشتر بود. کسی با دیگری در اصول اعتقادی مخالفت نمی‌کرد و آن را کاملا امری شخصی می‌دانستند مانند نوع پوشش که هر کس بر پایه سلیقه‌اش یک جور رنگ و پوشش را دوست دارد و ربطی به دیگری هم ندارد. البته تازگی با آمدن وهابیت یک گونه تعصبات به ویژه نسبت به شیعه پدید آمده است و یا در نیجریه میان مسیحیان و مسلمانان و به ویژه شیعیان یک نوع تعصب و آن هم از نوع شدید و خشونت بارش رشد کرده است که هنوز به تمام آفریقا کشیده نشده است و نیجریه و برخی دیگر از مناطق آن یک چیزی شبیه پاکستان ماست که مرکز اوج تعصبات در منطقه است.

چیز دیگری که در میان مسلمانان آفریقایی یافتم، تاکید بر برخی از شعایر مذهبی است. در چندین کشور وقتی سوار ماشین یک فرد مسلمان می‌شدم با روشن کردن ماشین این آیه از طریق سیستم صوتی ماشین پخش می‌شد: سبحان الذی سخر لنا هذا و ما کنا له مقرنین( آیه 13 سوره زخرف) یعنی پاک و منزه است کسی که این را مسخر ما گردانید و گرنه ما بر تسخیر آن قادر نبودیم‌. این بخشی از آیه است. قرآن پیش از این مطلب درباره نعمت‌هایی که خداوند به انسان ارزانی کرده اشاره می‌کند و می‌گوید: خداوند زمین را گهواره آرامش شما ساخت و از آسمان آب فرو فرستاد و برای شما جفت آفرید و برخی از کشتی‌ها و چارپایان برای سواری آفرید. خداوند می‌فرماید: تا هنگامی‌ که بر پشت‌های آن‌ها به استوا و راست نشینید. سپس چون بر آن‌ها سوار شدید نعمت‌های پروردگارتان را یاد کنید و بگویید: سبحان الذی سخر لنا هذا و ما کنا له مقرنین.

این نوعی شکر گزاری و سپاس از نعمت است. انسان باید سپاس گزار باشد. شگفت این که این یکی از شعایر اسلامی‌است که ما در ایران فراموش کرده ایم‌. مانند شعار ان شاء الله که قرآن می‌فرماید: هر گاه می‌خواستی کاری را فردا انجام دهی بگو ان شاء الله یعنی این کار انجام می‌دهم اگر خدا خواست. چرا ما این شعایر را فراموش کرده ایم و به قطع یقین می‌گوییم فردا این کار را می‌کنم بدون این که ان شاء الله بگوییم.

بیاییم از این آفریقایی درس بگیریم و هرگاه سوار ماشین شدیم سپاس خدا را به جا آوریم و بگوییم : سبحان الذی سخر لنا هذا و ما کنا له مقرنین. چنان که پیش از این هر گاه وعده کاری را می‌دادیم به سنت و حکم قرآنی ( سوره کهف آیه آیات 23 و 24) می‌گفتیم: ان شاءالله‌. دستکم می‌توانیم این شعار در نوشته و بر شیشه بچسبانیم و سپاس‌گزار خداوندی باشیم که همه را با یک اسجدوا به تسخیر ما در آورد و در خدمت ما و برای ما قرار داد. به گفته بهشتیان: و آخر دعوانا ان الحمد لله رب العالمین؛ آخرین خواسته ما این که ستایش از آن خدای است که پروردگار جهانیان است.


  

 

هدف از روزه گرفتن، رسیدن به مقام متقین است. خداوند، قرآن را هدایت برای متقین قرار داده است. کسانی می‌توانند از قرآن بهره کامل برند و از نور آن استفاده کنند که به این مقام رسیده باشند. روزه، راه رسیدن به این مقام و زمینه‌ساز بهره‌گیری از انوار قرآنی است تا به مقصد و مقصود نهایی دسترسی یابی که مقام خلافت اللهی است.

اما این متقین چه کسانی هستند که هدف و مقصد و مقصود من روزه دار است؟

در آیات و روایات بسیاری وصف تقوا و اهل تقوا و نیز متقین گفته شده است، ولی به نظر می‌رسد با نگاهی به همین آغاز سوره مبارکه بقره بتوانیم به کلیاتی برسیم و شناختی از معنا و مفهوم آن به دست آوریم. مقدار شناختی که کفایت می‌کند تا مقصد و مقصود خود را از روزه دانسته باشیم.

قرآن پس از بیان این مطلب که کتاب الهی، هدایت متقین است، می‌فرماید: متقین کسانی هستند که به جهان غیب ایمان می‌آورند و نماز به پا می‌دارند و از آن چه روزیشان کردیم انفاق می‌کنند. کسانی که به آن چه خدا به تو و بر پیامبران پیش از تو فرو فرستاده ایمان می‌آورند و به عالم آخرت یقین می‌آورند. این متقین بر هدایتی از سوی پروردگارشان هستند و هم آنان رستگارانند.(آیات 2 تا 5)

در این آیات تمام توجه به مقام اسمی‌ متقین است. اول آن که متقی بودن، مقام است و نه حال و امری گذرا و مقطعی؛ این را از آن رو می‌گویم که در آیه از متقین استفاده شده است که اسم فاعل باب ثلاثی مزید است. این نکته را باید یاد‌آور شوم که کلمات و واژگان در قرآن چون از سوی خداوند انتخاب شده، همه دارای بار معنایی خاص است و انتخاب هر واژه از سوی آن حکیم فرزانه و قادر و توانا به دقت و به هدف بیان معنایی خاص برگزیده شده است. وقتی اسم به کار می‌رود، به معنای پایداری آن معنا و صفت در فرد است. وقتی می‌گوییم او عالم  و داناست، به این معناست که از چنین صفتی به صورت دایمی‌(ولو در مقطع زمانی) برخوردار است. بنابراین به کسی که چیزی را می‌داند و از هزاران تنها در مقطعی کوتاه و یا درباره چند موضوع آگاهی و دانایی دارد، نمی‌گوییم او عالم و داناست. پس فرق است میان کسی که متقی و تقواپیشه است با کسی که می‌خواهد تقوا ورزد. در این آیات، متقین را کسانی دانسته است که می‌کوشند اموری را در خود به صورت اسمی ‌تحقق بخشند از این رو، همواره از فعل مضارع استفاده شده است. به این معنا که در تلاش هستند تا ایمان به غیب را ادامه دهند و استمرار بخشند و به مراحل کمالی آن دست یابند و نماز را همواره به پا می‌دارند( به پا داشتن غیر از خواندن و گزاردن است) از روزی خود می‌بخشند. به هر حال در یک حالت استمراری در مسایلی هستند که به عنوان قید متقین آورده شده است؛ یعنی با آن که به مقام اسمی‌ متقین رسیده اند، ولی این گام نهایی نیست و تا به کمال راهی بس دراز است. از این رو، مقتین نیز باید از قرآن بهره گیرند تا به مقاماتی که قرآن برای آن‌ها فراهم می‌آورد دست یابند.

اکنون که دانسته‌ایم که قرآن هدایت متقین است؛ و این متقین هنوز در راهند تا به مقصد عالی تری برسند، این پرسش مطرح می‌شود که در آیه روزه سخن از این است که "لعلکم تتقون" به این معنا که "تا شاید تقوا ورزید". در این جا نیز فعل است نه اسم. بنابراین اگر فرد روزه بگیرد، شاید به گروهی وارد شود که تقوا می‌ورزند. میان تقواورزی (تتقون)و متقین(تقواپیشگان) فرق است؛ یعنی تقواورز مثل کسی است که می‌کوشد خود را به شکل کسانی در آورد که متقین هستند؛ یعنی در راه است، نه در مقام. بنابراین باید هماره تلاش کند و تقوا ورزد تا به مقام تقواپیشگان در آید.

از آیه روزه چنین به نظر می‌رسد، همه کسانی که روزه می‌گیرند، نباید متوقع باشند که تقواورز باشند. از این رو، واژه شاید و لعل به کار رفته است، چه رسد که متوقع باشند که به مقام متقین و تقواپیشگان رسند که مقام اسمی ‌است. پس  نباید روزه‌دارانی که می‌کوشند تقوا ورزند، متوقع باشند که بتوانند از انوار قرآنی و هدایت ویژه آن بهره گیرند. به این معنا که قرآن، در صورتی برای آنان به عنوان یک نور تجلی می‌کند که به مقام متقین و تقواپیشگان در آمده باشند. از آن جایگاه است که می‌توانند امید داشته باشند تا  از انوار هدایتی ویژه قرآن بهره گیرند.

اما اگر این گونه است که با این همه تلاش و روزه گرفتن و خودداری ورزیدن هنوز به مقامی‌نرسیم که بتوانیم از انوار هدایتی قرآن بهره گیریم، چه فایده‌ای در پس این روزه گرفتن ماست؟

پاسخ این پرسش آن است که روزه زمینه‌ساز تقواست. به این معنا که اخلاص را در آدمی ‌افزایش می‌دهد؛ چون روزه از اعمالی است که فقط روزه‌دار و خدا از آن اطلاع دارند و امری کاملا درونی است. از این رو امری نیست که دیگری از آن اطلاع یابد. به این معنا که می‌توان در یک لحظه پنهانی روزه را خورد و افطار کرد و تنها خدا از واقعیت تحقق روزه فردی آگاه است.

به هرحال، روزه، اخلاص را در آدمی‌تقویت می‌کند که این خود آغاز رسیدن به تقواورزی است. از این جاست که آدمی‌ کم کم با بهره‌گیری از همین امر خود را به "حال اهل تقوا"و سپس به مقام متقین و تقوا پیشگان بالا می‌کشد و  پس از می‌تواند آن چنان که باید و شاید از انوار هدایتی قرآن بهره گیرد.

به یک معنا، برای امور معنوی مراتب تشکیکی است. فرد برای رسیدن به مراتب بالا باید مراتب پایین را بگذراند. طفره در امور راه ندارد و این گونه نیست که فردی بدون طی کردن مرحله و مرتبه‌ای به مرتبه بالاتر در آید. از این رو، برای این که فرد بتواند از انوار قرآن استفاده کند، باید به مقام متقین و تقواپیشگان برسد. برای رسیدن به این مقام نیز باید اول اهل تقوا شود و تقوا ورزد. برای این که بتواند تقوا ورزد و به عنوان تقواورز شناخته شود، باید روزه بگیرد. بنابراین گام نخست از اخلاص و رسیدن به مقام تقواورزی روزه گرفتن است. از این رو بر آدمی‌است که به روزه اهتمام ورزد تا شاید بتواند خود را در جرگه تقواورزان(نه تقواپیشگان) در آورد. پس از آن می‌توان امید داشت تا در یک فرآیندی (که تتقون و فعل بر این فرآیند بودن دلالت می‌کند) به مقام متقین در آید و تقواورزی به شکل مقام و اسم کامل تجلی یابد و در شمار متقین در آید.

امید آن است که پس از آن قرآن را چنان دریابد که صاحب آن دریافت و نور آن بر وجودش تجلی و راهش را روشن کند.

این که گفتم رمضان آغاز مسلمانی است از روست که تازه با روزه می توانیم خود را به تقواورزان شبیه کنیم تا کم کمک به جرگه متقین در آیم و پس از آن امید داشته باشیم که به عنوان مسلمانی سر سفره قرآن بنشینیم و از آن بهره بریم


  

 مشروعیت سیاسی به معنای توجیه اقتدار و قانونی کردن اعمال زور از سوی بخشی از جامعه به عنوان دولت است‌‌. کسی را بر دیگری هیچ گونه ولایتی نیست مگر آن که این ولایت به هر گونه‌ای که باشد به دلایل قانونی (در این جا شریعت را هم شامل می‌شود) توجیه‌پذیر باشد‌‌. هر شخصی از نظری حقوق طبیعی و فطری آزاد است و کسی نمی‌تواند بر او اعمال زور نماید‌‌. با این همه از آن جایی که یک مرتبه از مراتب وجودی انسان جامعه‌پذیری است( حال فرقی در این معنا نمی‌کند که منشا و خاستگاه این جامعه‌پذیری فطرت انسان و یا مدنی بالطبع بودن و یا به قول علامه طباطبایی مستخدم بالطبع بودن انسان باشد.)‌‌ یعنی همان طور که انسان در مرتبه‌ای و آن هم در مراتب نخستین، موجودی فردی است (و از این رو، مباحث روان‌شناختی بر جامعه‌شناختی وی مقدم است) در مرتبه‌ای دیگر موجودی اجتماعی است‌‌. به معنای این که هر چه بیشتر رشد می‌کند و به بلوغ عقلی (نه جسمی) می‌رسد جامعه پذیری در او تقویت می‌شود‌‌.

حضور در اجتماع و پذیرش نقش‌های اجتماعی نیازمند چیزی است که قانون نامیده می‌شود‌‌. فرد برای این که از مواهب اجتماعی بودن بهره‌مند گردد، ناچار است تن به این قوانین بدهد‌‌. اصولا به نظر می‌رسد که قانون چیزی جز تحدید نیست ‌‌. این باید و نباید‌های قانونی مانند باید و نباید‌های اخلاقی نقشی جز تحدید ندارند‌‌. از هر سو آدمی‌ را محدود می‌کنند و دامنه و گستره تحرک وی را تنگ می‌سازند و توان آزادی عمل را از وی می‌گیرند‌‌. با این حال آدمی ‌همراه با نوعی میل و گرایش خودآگاهانه به این محدودیت‌ها تن می‌دهد‌‌. پذیرش این محدودیت‌ها که لازمه‌ی تحقق وجودی اجتماع است، تنها از این رو انجام می‌گیرد که در ترک آزادی عمل منافع مهم‌تر و ضروری‌تر نصیب انسان می‌شود‌‌.

قانون‌های اخلاقی(اخلاق اجتماعی) نخستین محدودیت‌بخش‌هایی است که انسان اجتماعی بدان تن می‌دهد‌‌. دیگر قوانین محدودیت‌ساز آنهایی است که سوی بخشی از جامعه به عنوان رهبران و سران و در شکل پیشرفته و سازمان یافته‌تر آن به عنوان دولت، اعمال می‌شود‌‌. انسان به جهت منافع بسیاری که از پذیرش قانون نصیب وی می‌گردد، حاضر می‌شود تن به چیزی دهد که از آن در اصطلاح خودش، به زور تعبیر می‌کند‌‌. انسان سیاسی گاه برای جداسازی این زور مشروع و قانونی از زور غیر قانونی از آن به اقتدار یاد می‌کنند‌‌. قدرت و زور قانونی که اقتدار نام دارد، همان چیزی است که از سوی دانشمندان علوم سیاسی به مشروعیت سیاسی قدرت و دولت از آن یاد می‌شود‌‌. مشروعیت سیاسی دو جنبه دارد: یکی اعمال زور قانونی از سوی بخشی از جامعه است که از آن به دولت یاد می‌کنند؛ و دیگر پذیرش و التزام زور مشروع است که از آن به اطاعت، جامعه پذیری و مانند آن یاد می‌شود‌‌.

اما نماز جمعه چیست؟ نماز جمعه‌، نوعی مناسک و آیین عبادی جمعی است که در روز آدینه و جمعه از سوی مومنان برای تقرب به خدا انجام می‌شود و مولفه اساسی و اصلی تحقق آن غیر از دیگر اجزا و شرایط عمومی‌ و خصوصی نماز، وجه الله بودن آن است‌‌.

اکنون این پرسش رخ می‌نماید که چه ارتباط منطقی و معقولی میان مشروعیت سیاسی و نماز جمعه است؟

نماز جمعه در اسلام بر خلاف دیگر مراسم و آیین عبادی از یک ویژگی برجسته‌ای برخوردار است که می‌توان همانند تعبیر امام خمینی که درباره حج و مناسک آن بیان کرده است، از آن، به مراسم عبادی و سیاسی یاد کرد‌‌.

در اسلام برخی از مناسک و اعمال عبادی دو وجه دارد که وجه دوم آن سیاسی و اجتماعی بودن است‌‌. به این معنا که این گونه از اعمال و مناسک و مراسم تنها عبادیات محض و صرف نیست، بلکه از وجه و چهره‌ای مهم‌تر برخوردارند که همان  وجه سیاسی و اجتماعی آن است‌‌.

در حقیقت می‌توان گفت که نماز جمعه در اسلام نوعی معاهده و پیمان هفتگی سیاسی با رهبری و دولت اسلامی‌است‌‌. از ویژگی‌های برجسته آن بیان دو سخنرانی به عنوان خطبه است که در خطبه نخست آن به مباحثی فردی و عبادی و آموزش هفتگی مسایل دینی و مهم‌تر از همه تقوای الهی پرداخته می‌شود‌‌. در بخش دیگر آن نیز مسایل روزمره مطرح و تحلیل و تجزیه می‌شود تا مردم دیدگاه رهبران سیاسی و اجتماعی جامعه را درباره آن موضوعات و مسایل ابتلایی بدانند و موضع‌گیری و ایستارهای خود را با آن هماهنگ سازند‌‌. جالب آن که خطیب جمعه در این مراسم بر خلاف همه مراسم عبادی دیگر، اسلحه در دست می‌گیرد تا بر نقش دفاعی و نیز حاکمیت مشروع زور و اعمال آن که در اسلحه خودنمایی می‌کند، تاکید شده باشد‌‌. اسلحه نشانگر اعمال سلطه‌، زور و قدرت است که تنها در دست خطیب است‌‌. این خطیب در دیدگاه فقه سیاسی اسلام می‌بایست امام معصوم (ع) و یا نایب خاص و یا نایب عام او باشد‌‌. در حقیقت تنها نماینده سیاسی دولت اسلامی‌است که این حق را دارد تا نماز جمعه را بر پا دارد‌‌. حضور در نماز جمعه به معنای پذیرش زور مشروعی است که هر هفته به شکل نمایشی و نمادین به مردم نشان داده می‌شود و مردم نیز آن را به شکل التزام عملی و حضور نمادین در آن نمایش می‌دهند‌‌. از این رو گفته شده است که عدم حضور مومنان در سه هفته متوالی به معنای نفاق است‌‌. نفاق به معنای عدم پذیرش واقعی زور مشروع دولت اسلامی‌است‌‌. در زمانی که شخصی، دولت اسلامی ‌و حاکمیت آن را نمی‌پذیرد، این وازنش و فقدان مشروعیت را به اشکال گوناگونی نشان می‌دهد که یکی از آن اشکال‌، عدم حضور در نماز جمعه است‌‌. نفاق در صورتی پدید می‌آید که فرد‌، مبانی و اصول ارزشی اسلام را نپذیرد و تنها به جهت حاکمیت مقتدر دولت و فرار از پیامدهای اجتماعی آن خود را مسلمان معرفی ‌کند تا از منافع آن بهره‌مند گردد و از آسیب‌های احتمالی بروز کفر در امان ماند؛ به ویژه آن که کافران در نظام سیاسی اجتماعی اسلام هیچ گونه جایگاه و نقش قانونی ندارند و در حوزه عمل سیاسی از شهروندی کامل برخوردار نمی‌باشند‌‌.

بنابراین حضور شخص در نماز جمعه به عنوان بیعت مجدد و هفتگی با دولت اسلامی ‌و پذیرش مشروعیت قانونی وسیاسی آن مطرح است‌‌. از این رو‌، برای انتخاب و گزینش افراد برای مسئولیت‌های اجتماعی و مدیریتی شرط حضور در نماز جمعه به عنوان و معنای تحقق عملی عدالت در فرد مطرح و در فقه و شریعت اسلامی‌ بیان شده است‌‌. به این معنا که یکی از روش‌های شناخت عدالت اشخاص حضور شخص در نماز جماعت و جمعه است‌‌.( به ویژه که نماز جماعت نیز در دولت اسلامی‌در مساجدی بر پا می‌شد که امامان جماعت آن از سوی دولت معرفی می‌شد و در حقیقت نمایندگان دولت بودند.) در حقیقت تنها را شناخت عدالت اجتماعی افراد و تایید و پذیرش عدالت وی، حضور در این مراسم عبادی و سیاسی بود؛ زیرا نماز جماعت نیز یک نماز صرفا عبادی نیست و مانند نماز جمعه از آثار اجتماعی و سیاسی برخوردار بوده و دارای وجهی سیاسی است. هر چند که این وجه در نماز جماعت روزانه کم رنگ‌تر است، ولی نمی‌توان به جهاتی که بیان شد از نقش سیاسی و اجتماعی آن غافل شد‌‌.

از مطالبی که گفته شد این مطلب به خوبی روشن می‌شود که چرا امامان معصوم(ع) در دوران خود، نماز جمعه را یا تحریم کرده و یا واجب ندانسته‌اند‌‌. در زمانی که حاکمیت و حکومت در دست افراد و اشخاصی است که از نظر امامان(ع) آنان اشخاصی غاصب و به تعبیر قرآنی ظالم هستند، حضور در نماز جمعه به معنای پذیرش حاکمیت آنان و مشروعیت‌بخشی به دولتی نامشروع و زوری باطل است که به نام دولت قانونی بر جامعه و شهروندان اعمال می‌شود‌‌. عدم حضور شیعیان به معنای نفی مشروعیت دولت ظالم و خلفای غاصب بود‌‌. از این رو حضور در نمازهای جماعت در مساجد دولتی و نمازجمعه‌ها جز برای تقیه ( که این نیز نوعی دیگر از فرار از اعمال زور نامشروع در زمان قدرت و نفوذ زور دشمنان است ) جایز شمرده نشده است‌‌. در نامه‌هایی که کوفیان به امام حسین(ع) می‌فرستند به این نکته اشاره می‌کنند که آنان در نماز جمعه امیر وقت کوفه شرکت نمی‌کنند تا بنمایند که مشروعیت امیر و دولت وقت را نپذیرفته‌اند و با آن مخالفت می‌ورزند.

اما در زمانی که حاکمیت و اقتدار در دست نواب عام امام معصوم(ع) و فقهیان جامع الشرایطی است که امام زمان (عج) آنان را نصب نموده است، آیا حضور در نماز جمعه لازم و واجب است یا نه؟ به نظر می‌رسد که در این دوره نه تنها عدم حضور حرام و در حقیقت وازنش و رد حاکمیت حق است بلکه نوعی نفاق است‌‌. حضور در نمازجمعه به معنای پذیرش مشروعیت حاکمیت دولت و نوعی بیعت مجدد هفتگی است‌‌.

در عصر خلافت از جمله نشانه‌های عمومی خلافت خطبه به نام خلیفه در منبرها و مساجد در هنگام نماز، به ویژه نمازجمعه‌ها و عیدین(فطر و قربان) بود. اصل این بود که خلیفه امامت نماز جماعت روزانه را در مرکز خلافت و مسجد جامع آن به عهده داشت و خطبه‌ها را می‌خواند. عیدین را خلیفه اعلام می‌کرد و به عنوان یک حکم حکومتی به جامعه ابلاغ می‌شد. در دیگر شهرها، نمایندگان دولت و خلیفه به عنوان حاکمان و امیران و والیان، امامت نماز را به عهده می‌گرفتند و برای استمرار سلطه و خلافت وی دعا می‌کردند که نشانه‌ای از پذیرش مشروعیت سلطه قانونی خلیفه وقت بود. بنابراین در درک درست مساله نمازجمعه و نماز عیدین بلکه حتی نمازهای روزانه جماعت که در مساجد بر پا می‌شد باید به نقش مشروعیت‌بخشی آن توجه داشت. نمازهایی از این دست تنها یک عبادت صرف نیست بلکه نقش سیاسی آن پر رنگ‌تر از نقش عبادی آن است. البته اگر از زوایه دیگر نگریسته شود که این درست‌تر است، نمازها عموما چیزی جز پذیرش قدرت و عبودیت در برابر آن نیست؛ چه این قدرت مستقیم از سوی خداوند اعمال شود و یا از طریق خلفای الهی؛ زیرا در نگرش و اندیشه و فقه سیاسی اسلام منشا مشروعیت قدرت و دولت خداست و پذیرش مشروعیت دولت در حقیقت چیزی جز پذیرش قدرت مشروع الهی نیست. به هر حال خلیفه مشروعیتش ادامه و استمرار قدرت الهی است. بنابراین نماز در هر شکل آن نشانگر و بیانگر پذیرش قدرت از سوی نمازگزار است. در مساله وازنش ابلیس از سجده به انسان همین مطلب آشکار می‌شود. سجده ابلیس به معنای پذیرش قدرت آدم بود. وی با وازنش آن کوشید تا خود را از سیطره و سلطه آدم رهایی بخشد. از آن جایی که وازنش قدرت آدم از سوی ابلیس چیزی جز وازنش قدرت و سلطه خداوند نبود ابلیس به عنوان مستکبر و وازنش قدرت الهی از درگاهش رانده شد. به هر حال میان عبودیت و عبادت و سجده و نماز و پذیرش مشروعیت قدرت به شکل آشکاری رابطه اعمال قدرت و التزام به آن مطرح است.


  

 

نوشتن آن چه بر آن انسان گذشت به عنوان خاطره‌نویسی همانند سفرنامه‌نویسی است که از گذشته مطرح بوده است. در سفرنامه‌نویسی رخدادهایی که بر مسافر می‌گذرد و آن چه دیده و شنیده را می‌نویسد تا هم خودش در آینده از آن بهره برد و هم خوانندگان شناختی بهتر از جاهایی که او رفته و چیزهایی را که دیده و یا شنیده پیدا کند. این شیوه نوشتن به جهاتی مانند حضور در میان مردم و نگرش به جامعه و محیط به عنوان یک ناظر بیرونی بسیار مفید است. به نظرم حتی این سفرنامه‌ها برای مردمانی که درباره ایشان و محیط زیست و مرز و بومشان نگاشته شده مفیدتر است تا برای مردمانی که می‌خواهند به آن جا سفر کنند و نوعی آمادگی نسبت به سرزمین و آدم‌هایی که می‌خواهند با آنان رو به رو شوند؛ زیرا انسان وقتی در یک محیطی زندگی می‌کند به فرهنگ و آداب و رسوم و حتی طبیعت خود عادت می‌کند و آن را امر طبیعی می‌انگارد. خیلی از رفتارها و رسم‌ها را نمی‌بیند مانند ماهی ای می‏ماند که در آب است و از آن خبری ندارد و هنگامی‌که از آن بیرون افتاد تازه متوجه می‌شود که چه داشته است. مردم نیز چنین هستند آن چنان در روزمرگی غرق می‌شوند که طبیعت و محیط فرهنگی و اجتماعی خود را نمی‌بینند. بسیار اتفاق افتاده است که وقتی فردی پس از مسافرت طولانی به میهن و زاد و بومش بر می‌گردد با نگاهی دیگر به همه آن چه داشته می‌نگرد. این برای آن است که چیزهایی که در این مدت به مرور زمان از دست رفته را به خوبی می‌بیند. شیوه عروسی و یا عزاداری تغییر یافته است و راه و روش‌های ور افتاده و مردم از آن چه اتفاق افتاده بی خبرند و از یادشان رفته است. چون این تغییرات و دگرگونی محیطی روزمره و آرام صورت می‌گیرد و کسی که در درون ماجراست آن را نمی‌بیند و درک و حس نمی‌کند. بسیار اتفاق افتاده است که وقتی به مسافرتی رفتید و برگشتید می‌گویید: فلانی بزرگ شده و یا  بهمانی کمی‌چاق و لاغر شده است. این مساله برای کسی که هر روز با اوست قابل درک و محسوس نیست ولی کسی که مدتی با او نبوده و به عنوان یک بیرونی بدان می‌نگرد بسیار محسوس جلوه می‌کند. از این رو گفته ام که برای مردم یک ده و روستا خواندن سفرنامه‌های دیگران مفید تر است چون آنان را با نگاه و زاویه دیدی دیگر آشنا می‌کند؛ زاویه و نگاهی که برای مردمانش هرگز ممکن نیست پدید آید مگر آن که از نگاه دیگری آن چه گفته و نوشته شنیده و یا خوانده باشد. خوب این بخشی کوچکی از فواید و آثار سفرنامه‌هاست.

اما خاطره‌نویسی نیز فواید و آثار دارد که یکی از آن‌ها بیان دید و زاویه دید خاطره نویس در هنگام مواجه و رو به رو شدن با یک رخداد و یا حادثه و یا یک امر درونی است. انسان در حال تغییر است. خودش آن را درک نمی‌کند چون خیلی غیر نامحسوس و ناملموس انجام می‌شود. این غیر قابل درک و احساس بودن برای خود فرد شدیدتر از اطرافیان است. یک حرکت جوهری ملاصدرایی در انسان در حال انجام شدن است بدون آن که این من آدمی‌تغییر یابد و یا تغییرش را احساس کند. این جاست  که خاطره‌نویسی به داد آدمی‌می‌رسد و روند و فرایند تغییر شکل این من را به او می‌شناساند. وقتی چند وقت بعد به سر وقت دفترچه خاطراتش می‌رود می‌بیند که در مورد یک رخدادی چه طرز تفکری داشته و برداشتش چه بوده است؟ گاه از طرز فکرش به شگفت می‌آید و باورش نمی‌شود که چنین برداشتی داشته است. گاه می‌خندد و گاه می‌گرید. اگر خیلی شگفت زده شدید آن را پاره نکنید و اگر ادبیات و یا طرز اندیشه و برداشتتان را خیلی دور از واقعیت امروزی و تلقی حالتان دیدید آن را پاره نکنید و یا از حافظه و صفحه رایانه تان حذف نکنید. این‌ها همان شخصیت دیروز توست که حال تو  را ساخته است. نمایشگری از سیر تحول و فرایندی که این برآیند کنونی را در مقابلت نهاده است. این آینه توست که حالت را به گذشته پیوند می‌زند و آینده‌ات را می‌نمایاند به شرطی که در آن تامل کنی.

دفترچه خاطرات تنها دفترچه رخدادهایی نیست که با آن مواجه شدید، بلکه دفترچه افکار و اندیشه‌های شما نیز است. در این دفترچه حتی اگر درباره یک رخداد کوچک می‌نویسید در حقیقت تحلیل خود را می‌نویسید که نوعی اندیشه، بینش و نگرش به جهان و زندگی است.

در دنیا امروز وبلاگ‌نویسی نیز نوعی خاطره‌نویسی است که در آن انسان تحلیل و زاویه دید و حتی نوع نگرش و تحلیل خود را به صورت‌های مختلف از نوشته و عکس به دیگری نشان می‌دهد. نباید در مفهوم خاطره‌نویسی و دفترچه یادداشت آن اندازه تنگ نظر باشیم و آن را تنها به نوشتن ساده رخدادها تبدیل کرده و یا به آن فروکاهیم . انسان مجموعه ای پیچیده ای است. وقتی من امروز یک مطلب علمی ‌را می‌نویسم و یا یادداشت‌هایم درباره تحلیل علمی‌موضوعی و یا رخدادی و یا هر چیز دیگری است، این‌ها همه خاطره‌ی من است. آن چه در وجود من خطور کرده است و دغدغه‌ی امروز من است و حالا آن را می‌نویسم. شاید این دغدغه‌ی امروزم یک بحث فلسفی و یا کلامی‌ باشد و یا حتی یک کاریکاتور، ولی این دغدغه‌ای است که امروزم را به خود مشغول داشته است. پس درباره آن یادداشتی می‌نویسم و یا عکسی را می‌گذارم. این همه، من است. بخشی از وجودم است که مرا امروز به خود مشغول داشته و می‌خواهد شکل نهایی مرا ترسیم کند و به آن شکل و شمایل دهد. در آینده وقتی به خود آن روزم می‌نگرم نمی‌فهمم و یا نمی‌دانم که چگونه این وجود آن روزی من شکل گرفته است، ولی با خواندن و دیدن این یادداشت‌های روزانه کمی ‌آسان‌تر می‌توانم درک کنم که چگونه به این مرحله و این شکل وجودی در یک حرکت جوهری رسیده‌ام.

وبلاگ من چیزی جز بخشی از وجودم نیست. بخشی که می‌ماند و اثر خود را در من می‌گذارد. آیا شما می‌خواهید این بخش وجودی را نادیده بگیرد و یا آن را پس از مدتی حذف کنید؟ من که پیشنهاد می‌کنم هر به قول خودتان مزخرفی را در وبلاگتان دارید همان طور داشته باشید تا در آینده مانند تصاویر و عکس‌های آلبوم خانوادگی تان به نگاه کنید و ببیند که تا چه اندازه از هر نظر تغییر کرده اید. آیا شما دوست دارید عکس‌های خانوادگی تان را که هزاران خاطره است پاره کنید ؟ اگر دوست ندارید پس حتی این مزخرفاتتان را هر چند زشت است حذف نکنید. چه طور دلتان می‌آید که بخشی از خودتان را حذف کنید و یا بر آن رنگ بپاشید تا دیده نشود؟


  
<   <<   16   17   18   19   20   >>   >