سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانش بی عمل مانند کمان بی زه است . [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :89
بازدید دیروز :535
کل بازدید :2039530
تعداد کل یاداشته ها : 1984
103/2/9
5:59 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
خلیل منصوری[174]
http://www.samamos.com/?page_id=2

خبر مایه
پیوند دوستان
 
فصل انتظار اهالی بصیرت هزار دستان سرباز ولایت رایحه ی انتظار اقلیم شناسی دربرنامه ریزی محیطی .:: مرکز بهترین ها ::. نگارستان خیال جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی نگاهی نو به مشاوره پلاک آسمانی،دل نوشته شهدا،اهل بیت ،و ... حمایت مردمی دکتر احمدی نژاد آقاشیر کلّنا عبّاسُکِ یا زَینب صراط مستقیم هم رنگــــ ِ خـــیـــآل جبهه مقاومت وبیداری اسلامی کالبد شکافی جون مرغ تا ذهن آدمیزاد ! تکنولوژی کامپیوتر وبلاگ منتظران سارا احمدی بوی سیب BOUYE SIB رمز موفقیت محقق دانشگاه سرزمین رویا وبلاگ تخصصی فیزیک پاک دیده آدمک ها ✘ Heart Blaugrana به نام وجود باوجودی ... سرباز حریم ولایت دهکده کوچک ما از قرآن بپرس کنیز مادر هرچه می خواهد دل تنگت بگو •.ღ♥ فرشتــ ـــ ـه تنهــ ــ ــایی ♥ღ.• پیامبر اعظم(ص) عطاری عطار آبدارچی ستاد پاسخگویی به مسایل دینی وبلاگ شخصی امین نورا چوبک نقد مَلَس پوست کلف دل نوشت 14 معصوم وقایع ESPERANCE55 قدرت شیطان دنیای امروز ما تا ریشه هست، جوانه باید زد... آواز یزدان خلوت تنهایی کتاب شناسی تخصصی اس ام اس عاشقانه طرحی نو برای اتحاد ایرانیان سراسر گیتی در گوشی با خدا **** نـو ر و ز***** اس ام اس سرکاری و خنده دار و طنز دنیا به روایت یوسف جاده خدا خام بدم ایلیا حرفای خودمونی من بازی بزرگان کویر مسجد و کلیسا - mosque&church دنیای ماشین ها بچه دانشجو ! پژواک سکوت گنجهای معنوی دنیای موبایل منطقه‏ ممنوعه طلبه علوم دینی مسافر رویایی انواع بازی و برنامه ی موبایل دانشجو خبر ورزشی جدید گیاهان دارویی بانوی بهشتی دو عالم سلام

 

در تاریخ اندیشه و عمل سیاسی دوران اسلامی با اندیشه‌ها و رویکردهایی مواجه می‌شویم که با اندیشه و رویکرد دین اسلام بسیار متفاوت است؛ بلکه گاه این تفاوت‌ها تا آن حد است که با روح و اهداف اسلام قرآنی در تضاد روشن و آشکاری قرار می‌گیرد. به عنوان نمونه در حالی که پیامبر (ص) با هر گونه ترور و فتک و غیله و اغتیال به شدت مخالفت می‌ورزید، در همان  روزها افرادی تندرو بودند که این فکر و اندیشه را ترویج می‌کردند و می‌کوشیدند تا حتی در حوزه عمل سیاسی و اجتماعی به آن دامن بزنند. برخی از رفتارهای صحابی‌های نزدیک آن حضرت موجب می‌شد تا آن حضرت(ص) از آن رفتارهای ناپسند و دور از انسانیت علان و ابراز انزجار و برائت نماید. نقشه ترور ابوسفیان در هنگامی که با عباس عموی پیامبر(ص) به اردوگاه آمده بود، از سوی پیامبر تقبیح شد. درباره یکی دیگر از دشمنان آن حضرت (ص)که "حکم بن عاص" بود، آن حضرت با آن که دستور قتل وی را از پیش صادر کرده بود و حکم نیز می‌دانست که حکم قضایی کشتنش از سوی پیامبر صادر شده است و اگر مومنی وی را هر جا ببیند به قتل می‌رساند، با این همه وقتی همراه عثمان وارد مسجد می‌شود و در پناه و امان وی قرار می‌گیرد، یکی از صحابی به پیامبر(ص) عرض می‌کند که اگر اشارتی می‌فرمودید او را گردن می‌زدم و شما هیچ اشارتی نفرمودید؛ آن حضرت(ص) در پاسخ به اظهارات وی بیان می‌دارد که ما هرگز به ایما و اشاره حکم نمی‌کنیم؛ زیرا آن حضرت(ص) از فتک و غیله بازداشته و این عمل را حرام کرده و از ارتکاب آن نهی نموده بود؛ در این حال چگونه ممکن بود که خود مرتکب آن شود.

به هر حال در سیره پیامبر (ص) و امامان معصوم (ع) و شیعیان وفادار آنان، ترور نه تنها از نظر عقلی قبیح و از نظر شرعی حرام بوده، بلکه از مرتکبان آن نیز اعلام برائت و انزجار شده است. بنابراین، ترور هم به عنوان رفتار و هم به عنوان سازوکار مردود است و این عمل غیر شرعی و غیر انسانی در نگرش اسلام سیاسی امری نادرست و ناهنجار و دور از حقوق انسانی و شهروندی دانسته شده است. با این همه برخی از تندروها و کسانی که از اسلام درک درستی نداشته برای رسیدن به اهداف نامشروع خود از روش سود جسته و به این اعمال دست می‌یازیدند. از مهم‌ترین جریان‌های انحرافی در اسلام سیاسی و عقیدتی که به این روش و شیوه متوسل شدند می‌توان از گروه خوارج نام برد که نخستین حرکت ایشان ترور سیاسی حضرت امیرمومنان (ع) در مسجد کوفه در نوزدهم ماه مبارک رمضان و در یکی از شب‌های قدر و در زمان خلافت ایشان بود. این رفتار و شیوه بعدها به صورت یک فرهنگ ادامه یافت و از مهم‌ترین گروه‌هایی که به این شیوه غیر انسانی و اسلامی تمسک جستند می‌توان گروه اسماعیلی و به ویژه حسن صباح و الموتیان را یاد کرد که ترورهای سیاسی آنان، چنان مشهور و معروف شده است که نام حشاشون حتی در زبان‌های غربی به معنای نوعی از ترور از جایگاه ویژه‌ای و مهمی برخوردار گردید.

در دوران معاصر گروه القاعده یکی دیگر از گروه‌های سیاسی است که از این شیوه بهره می‌برد. این گروه حتی پا را از آن چه گذشتگان انجام می‌دادند فراتر نهاده و به ترورهای کور دست می‌زنند. کشتن انبوه بی‌گناهان در حالی  که پیامبر(ص) از قطع درختان و کشتن بی‌گناهان مانند زنان و پیران و کودکان نهی کرده است، نشان از اوج گمراهی این افراد و دوری ایشان از اصول اسلام دارد.

اگر بخواهیم بگوییم که بدترین شیوه ترویج حق، دفاع بد از حق از آن است، این گروه را می‌توان بدترین دوستان اسلام دانست که در حقیقت تنها در راستای اهداف دشمنان گام بر می‌دارند. دفاع بد ایشان از اسلام به نفع دشمنان تمام شده است و به عنوان دوستان نادان بهترین کمک و یاری را به دشمنان اسلام می کنند. آیا کشتن زنان و کودکان و پیران جهاد است. این چه جهاد مقدسی است که تنها ضد بی‌گناهان انجام می‌گیرد؟ همانطور که گفته شد اسلام ترور را حرام  و از آن نهی کرده است. حتی اگر ترور را به عنوان یک روش و شیوه برای مبارزه با دشمن در خانه درست بشماریم آیا اهداف ترور باید مردم مسلمان و حتی غیر مسلمان از بی گناهان باشد ؟ چرا از اهداف یکی از این ترورها سردمداران جنگ‌های صلیبی نیستند؟ چرا تنها مردم بی‌گناه کشته می‌شوند؟ در ترورهای الموتیان امرا و صاحب منصبان فاسد ترور می‌شدند، ولی چگونه است که تنها بی گناهان در عراق و یا حتی در آمریکا و اروپا هدف اعمال تروریستی گروه القاعده قرار می‌گیرد؟  


  

 

دولت بریتانیا تروریسم را به کارگیری شیوه‌هایی یا تهدید به اقدامات خشونت آمیز و برهم زننده آرامشی دانسته است که هدف از آن تاثیرگذاری بر حکومت یا ارعاب مردم است و در جهت پیشبرد آرمان‌های سیاسی، مذهبی یا ایدئولوژیکی انجام می‌شود.

دولت آمریکا نیز تقریبا با همین مضمون ترور را " استفاده سازمان یافته از خشونت یا تهدید به خشونت برای دستیابی به اهداف صرفا سیاسی، مذهبی یا ایدئولوژیکی ... از طریق ارعاب، اجبار یا القای ترس و نوعا با هدف قرار دادن غیر نظامیان" دانسته است.

در این تعریف‌ها چیزی که به نظر می‌رسد نگرش قدرت به ترور است. یعنی از زاویه قدرت و طرف پیروز و مقتدر تعریف انجام گرفته است و به ظاهر به هدف تقویت نهاد قدرت و طرف پیروز و توجیه رفتار آن تعاریف مذکور بیان شده است. از این رو اشکالات جدی‌ای نسبت به آن وجود دارد. این تعریف‌ها مقاومت مشروع و مقاومت در برابر تجاوز را شکلی از اشکال ترور قرار می‌دهد، در حالی که این گونه نگرش به ترور و شمولیت آن نسبت به دفاع مشروع با اصول اخلاقی و عرف عمومی‌بین الملل، ناسازواری آشکاری دارد.

تعریف باید به گونه‌ای باشد که افزون بر دربرگیرندگی همه مصادیق، بازدارنده از ورود غیر آن بوده و از جامعیت و مانعیت خاصی برخوردار باشد. اگر بپذیریم که اقدامات خاصی در نقض پیمان‌ها و اصول اخلاقی و قانونی جنایت باشد، فرقی نمی‌کند که این اقدامات را طرف مقتدر و پیروزی انجام داده باشد یا طرف ضعیف و شکست خورده‌ای. ما نمی‌توانیم علیه دیگران قانونی را وضع کنیم که نمی‌خواهیم در مورد خودمان اعمال شود. مجازات دشمنان به ویژه شکست خورده، به جهت ارتکاب اعمالی که مجریان قانون نیز مرتکب آن شده‌اند ، بی انصافی فاحشی است که حتی قوانین را نیز بی اعتبار خواهد کرد. آیا این حق اعمال قانون تنها برای طرف قدرتمند، موجب بی اعتباری قوانین و اصول بنیادین اخلاقی نمی‌شود؟

از امیرمومنان (ع) روایت شده است که وی در اجرای حدود بر مرتکبان و مجرمان تنها از کسانی می‌خواست تا مشارکت کنند که خود حد و تعزیری بر گردن نداشته باشند. این روش حکومت عدل علوی است. این روایت ناگفته‌های بسیاری در خود نهفته دارد.

به موضوع اصلی برگردیم . ترور حتا به معنای پیش گفته در فرهنگ اسلامی چه جایگاه و حکمی‌ دارد؟

برخی از مترجمان عربی آن را به ارهاب ترجمه کرده‌اند. این برگردان با مفهوم قرآنی و اسلامی‌و حتی فرهنگ عربی ناسازوار است. ارهاب به معنای ترساندن و خوف مفهوم عامی‌ است و مفهوم غربی ترور را باز نمی‌رساند. در قرآن از مردم خواسته شده است که در برابر خدا رهبت و خوف و خشیت داشته باشند و در موردی که واژه ارهاب به کار رفته تهیه ابزار و ادوات جنگی و آمادگی کامل نظامی‌به عنوان یک بازدارنده مطرح است(انفال ،60) نه اعمال اعمالی که در مفهوم ترور از آن سخن به میان رفته است.

برگردان واژه ترور در فرهنگ اسلامی‌و قرآنی فتک و غیله است . جوهری در صحاح در تعریف فتک می‌نویسد: کسی بر همراه خود وارد شود و در حالی که او غافل است به طور ناگهانی او را به چنگ اندازد و بکشد.

برخی دیگر آن را یورش ناگهانی به کسی که اسلحه دارد و یا ندارد به قصد کشت برای مقاصد سیاسی و غیر آن، دانسته اند.

در روایات اسلامی نقل شده است که ابوصباح کنانی به امام صادق (ع)عرض کرد: همسایه‌ای دارم به نام جعد بن عبدالله که به امیر مومنان(ع) بدگویی می‌کند. اجازه دهید تا در کمین او نشسته او را بکشم؟ آن حضرت وی را از این کار بازداشت و بیان کرد: این فتک است و پیامبر از آن بازداشته است.

در قصه مسلم در خانه شریک نیز وی از قتل و ترور ابن زیاد سر باز زد و بیان کرد: ایمان، فتک و ترور را در قید و زنجیر کرده و از آن بازداشته است.

از پیامبر(ص) نیز روایت شده است که فرمود: در اسلام ایماء و فتک جایی ندارد.( محمدی ری شهری، میزان الحکمه ، ج 3 ص 2249) ایماء (اشاره) به معنای دستور پنهانی برای کشتن با اشاره است .  

غیله نیز عبارت است از کمین کردن و کشتن فردی با حیله و خدعه است در حالی که فرد از عمل او غافل است.

محارب نیز به معنایی قریب به معنای تروریسم است. صاحب جواهر درباره محارب می‌نویسد: کسی است که به روی دیگران اسلحه بکشد تا او را بهراساند، چه این عمل در خشکی باشد و چه دریا، چه روز باشد و چه شب، چه در شهر باشد یا جای دیگر.(جواهر الکلام، ج 4 ص 564)

از این مطالب دانسته شده است که حکم ترور در اسلام از نظر فقهی حرمت است. واژگانی که بر این معنا دلالت می‌کنند واژگانی چون فتک و غیله و اغتیال و محارب است، نه رهب و ارهاب.


85/7/1::: 1:8 ع
نظر()
  

 

گفته شد که حسبه همان امر به معروف و نهی از منکر است که برخی از اهل سنت رسیدگی به اختلافات و اصلاح و آشتی دادن میان مردم را نیز داخل در مولفه‌های آن دانسته‌اند.(نساء آیه 114) و گفته‌اند که امر به معروف و نهی از منکر هر چند که از وظایف تک تک مومنان است ولی آیه 104 سوره آل عمران آن را امری حکومتی بر شمرده است.

در نگرش اهل سنت به حسبه و امر به معروف و نهی از منکر وظیفه و ولایت فردی مومنان به نهادی حکومتی واگذار شده است. بیشتر علما و فقهای اسلام  آن را ماهیتا وظیفه ای حکومتی و از شئون اداره جامعه دانسته‌اند و تنها‌اندکی از ایشان که علمای شیعه هستند آن را در اصل وظیفه‌ای فردی بر شمرده‌اند.

جالب آن که در آثار قدمای فقها و عالمان شیعی، به این مساله پرداخته نشده است و اصطلاح حسبه در نظر ایشان روشن نیست. کم تر فقیه و یا عالمی‌شیعی به مساله توجه داشته است. بر خلاف حسبه‌، مساله امر به معروف و نهی از منکر از جایگاه ویژه ای برخوردار بوده و بیشتر فقها در مباحث جهاد بدان پرداخته‌اند. اما در هیچ یک از آثار ایشان به مساله حسبه و  یا امر به معروف و نهی از منکر به عنوان یک نهاد یا سازمان حکومتی به آن توجه نشده است.

در میان متاخرین از علما و فقهای شیعه مساله حسبه جدا از مساله امر به معروف و نهی از منکر دیده شده است. در نظر متاخرین شیعی، حسبه‌، وظایفی  است که مرتبط به ولایت شرعی می‌باشد و این از اختصاصات امام (ع) به عنوان ولی الامر  است. این ولایت شرعی در عصر غیبت به نواب عام امام (ع) یعنی فقها منتقل می‌شود. از این رو امری حکومتی و ولایی است و ارتباطی به عموم مومنان ندارد تا به عنوان یک وظیفه و مسئولیت برای آنان تعریف و تعیین شود.

از این جا دانسته می‌شود که امر به معروف و نهی از منکر در‌اندیشه شیعی یک وظیفه و مسئولیت و ولایت شرعی همگانی برای عموم مومنان است و تنها در برخی از مراتب به جهت ویژگی‌هایی و آن نیز برای جلوگیری از اختلال در نظام معاش و معاد‌، به عهده ولی الامر نهاده شده و به عنوان وظیفه ای دولتی و حکومتی تعریف می‌شود. اما مساله حسبه در‌اندیشه سیاسی متاخران فقها و علمای شیعی امر و نهادی حکومتی صرف است و دخالت دیگران در این امور مانند دخالت طاغوت و ولایت طاغوت مردود و باطل است. میرزای قمی‌حسبه را اموری دانسته است که موکول به حاکم شرع است مثل تصرف در مال یتیم و سفیه و مجنون با شرایطی  که آورده شده است.(جامع الشتات، ج 2 ص 465)

مرحوم نایینی نیز می‌نویسد: از جمله قطعیات مذهب ما طائفه امامیه این است که در این عصر غیبت ( علی مغیبه السلام) آن چه از ولایت نوعیه را که عدم رضای شارع مقدس به اهمال آن حتی در این زمینه هم معلوم باشد‌، وظایف حسبه نامیده‌، نیابت فقهای عصر غیبت را در آن‌، قدر متیقن و ثابت دانستیم.(تنبیه الامة و تنزیه الملة‌، تهران‌، امیرکیبر، ص 65)

جالب آن که مهدی شمس الدین حتی در این مساله نیز می‌فرماید که ولایت در امور حسبه از باب ولایت امت بر امت است نه ولایت والی بر امت. بنابر این این بخش از امور نیز از باب ولایت شرعی امت است و ارتباطی به دولت و حکومت ندارد. ( النظام الاداری فی الاسلام، ص 428)

از مطالب پیش گفته دانسته شده است که در نگرش شیعی نوعی ولایت شرعی برای امت بر امت و دولت ثابت است که از آن به امر به معروف و نهی از منکر یاد می‌شود. اما حسبه در تعریف اهل سنت از نظر شیعی چیزی جز امر به معروف و نهی از منکر نیست و آن چه در کلام متاخرین از آن به امور حسبه یاد شده و از وظایف دولت اسلام و ولایت حاکم شرعی دانسته شده است غیر از حسبه به تعریف اهل سنت و در حکم قضاوت و رد المظالم  و امور دیگری است که در نگرش اهل سنت نیز از امور ولایت شرعی حاکم شرع دانسته شده است.

به نظر می‌رسد که باید برای امر به معروف و نهی از منکر با وجود ولی و حاکم شرعی مراتبی قایل شد که در برخی از مراتب به عهده حاکم شرع نهاده شود. این مساله در ولایت امام بر امت ثابت است و در امور دیگری ولایت امت بر امت و گاه ولایت امت بر دولت است که مساله نظارت بر نحوه کارکرد دولت است.

پرسش پایانی این است که نقش دولت در مساله امر به معروف چگونه است؟ و آیا با حضور نهادی دولتی امر به معروف و نهی از منکر و مساله نظارت و مراقبت همگانی از امت سلب می‌شود؟ آیا این وظیفه واجب ولو کفایی است ( چنان که اکثر فقهای شیعی بر آن هستند) یا آن که امری مستحب برای امت (متطوع) و واجب عینی برای نهادهای حکومتی حسبه است( چنان که اهل سنت گفته‌اند؟)


  

 

پاپ بندیکت شانزدهم در سخنرانی خود در دانشگاه رژنسبرگ آلمان این بار جنگ مقدس خود را با یورش سبعانه و نابخردانه به اسلام آغاز کرد. شگفت از کسی است که در تمام دوران حاکمیت و حکومت امپراتوری مقدسی که به نام خدا داشته اند جز جنگ و خون‌ریزی عملی نداشته‌اند. اگر نگاهی کوتاه تنها به اقداماتی که رهبران کلسیای کاتولیک جهان نسبت به دانشمندان به نام جهان که اتفاقا مسیحی بودن ‌میکرد به سادگی ‌می‌توانست داوری درستی از واقعیت مسیحیت دروغین به دست دهد. مسیحیتی که دو چهره مختلف از خود به نمایش ‌می‌گذارد.  چهره‌ای عقلی و صلح طلب(چهره آشکار) و چهره‌ای خشن و جنایت کار(چهره‌ نهان). شگفت این که خود در اندلس و اسپانیا به نام خدا به چه جنایات شرم‌آوری دست نزده‌اند. مگر این مسلمانان بودند که یهودیان را کشتند؟ در طول تاریخ اسلا‌می حتی در مهم‌ترین جنگ‌های اسلام با یهود، کشته‌گان یهودی از هزار نیز تجاوز نکرد، ولی مسیحیان تنها به قول خودشان در واقعه هولوکاست شش میلیون یهودی را به نام خدا و مسیح در کوره‌های آدم‌سوزی سوزاندند. البته ما در واقعیت این شک داریم و دست کم در شمارگان آن تشکیک و تردید روا ‌می‌داریم، ولی با این همه اگر مسیحیان به نام مسیح تنها در عرض چهار سال جنگ جهانی دوم این همه جنایت در حق یهود کردند و به نام خدا و جنگ مقدس دست به خون بی گناهان آلودند، آیا چنین اشخاصی  حق دارند در مقام داوری درباره دین اسلام بنشینند؟ در سال‌هایی که مسیحیان وارد اندلس شدند بسیاری از یهودیان که در آن سرزمین زندگی ‌می‌کردند تنها به جرم یهودی بودن به دستور اسقفان و کاردینال‌های و کشیشان یا کشته شدند و یا به جهت سخت‌گیری‌های بی‌شمار ناچار به ترک وطن و میهن شدند. افزایش چشمگیر یهودیان در مراکش و شمال آفریقا که منطقه‌ای اسلا‌می بود در زمان حضور و  حاکمیت دولت وابسته به کلسیای کاتولیک اسپانیا تنها بیانگر گوشه‌ای از عقلانیت و مدارا و صلح‌طلبی این پاپ‌های مسیح نما است. پاپ از مسیحیت و مسیح جز خشونت چه چیزی به ارث برده است ؟

شگفت کسی از "لا اکراه فی الدین" اسلام خرده ‌می‌گیرد و آن را به دوره پیش از قدرت گرفتن اسلام و محمد(ص) ‌نسبت می‌دهد ( جالب این که این آیات در سوره بقره که از سوره‌های مدنی است و در اوج اقتدار دولت مدنی پیامبرخدا(ص) نازل شده است و ارتباطی به سوره‌های مکی ندارد مگر آن که پاپ خیال کرده باشد که قرآن به حسب نزول گرد آمده است. به این معنا که سوره‌های نخستین آن مکی و آخرین آن مدنی است) که خود در اوج قدرت آن همه جنایات در حق اروپاییان به ویژه در مناطق شمال اروپا انجام داده و  با شمشیر دولت مقدس روم شرقی و روم غربی به گسترش مسیحیت اقدام کرده‌اند و حتی به یهودیان آزادی دینی نداده‌اند. شگفت آن که میسیونرهای مذهبی ایشان این کشتار را در مناطق دیگر جهان در آسیا و آفریقا و آمریکا در سده‌های معاصر در عصر استعماری نیز ادامه دادند.

کسانی از جنگ مقدس ایراد ‌می‌گیرند که خود در دوران وسطی هشت جنگ بزرگ صلیبی را بر نیمی از جهان تحمیل کردند.

در کلام پاپ  سخنان نابخردانه دیگری نیز وجود دارد‌. از آن جمله این که وی به عقلانیت مسیحی توجه ‌می‌دهد و این در حالی است که تثلیث و اقنوم ثلاثه ایشان به هیچ منطق و خرد عقلانی جمع نمی‌آید و همان لوگوس آن را مردود ‌می‌شمارد به گونه‌ای که حتی  کلامی‌های مسیحی ناچار در تبیین دین خردستیز میسحیت کنونی تنها به ایمان و تجربه دینی تمسک ‌می‌جویند.

قرآن بر خلاف همه ادیان به ویژه مسیحیت تحریف شده کنونی هماره بر عقل تاکید ‌می‌ورزد و شمار آیات خردگرای آن چنان زیاد است که ‌می‌توان گفت که دین اسلام پیش از آن که دین تعبد و ایمانی باشد، عقلانی است. مگر نه این است که در تعارض عقل و نقل این عقل است که حاکم ‌می‌شود؟ مگر نه این است که "کلما حکم به العقل حکم به الشرع"؛ هر چه را عقل حکم کند شرع بدان حکم ‌می‌کند. مگر نه این است که اثبات عقاید و اصول دین به عقل و اجتهاد عقلی است و تعبد کفایت نمی‌کند؟ مگر نه این است که حتی در فروعات که به طبع باید جای نقل باشد حکومت عقل در آن جا نیز گسترده شده است و یکی از منابع بلکه سرور منابع است و برخی نه تنها آن را از منابع چهارگانه در کنار قرآن و سنت نهاده‌اند، بلکه از این نیز فراتر رفته و گفته‌اند که عقل اصولا به عنوان پیش فرض و حاکم در فهم کتاب و سنت است. مگر بی عقل ‌می‌توان از قرآن استنباط کرد و یا از سنت حکمی را دریافت کرد؟ این عقل است که ما را از تعارض آگاه ‌می‌سازد و راه را برای اطلاق و تقیید و عموم و خصوص ‌می‌گشاید.

به نظر ‌می‌رسد کسی به عقلانیت و صلح طلبی و نقش مثبت جهاد و جنگ مقدس خرده ‌می‌گیرد که نه از اسلام عقلانی اطلاعی دارد و نه درک درستی از مفاهیم قرآنی و نه فهم صحیحی از حق. به نظر ‌می‌رسد پاپ دست کم پیش از رجوع و خرده‌گیری به ادیان دیگر، نگاهی هر چند گذرا به تاریخ جنابات جنگی مسیحیت به ویژه پاپ‌های پیشین و دادگاه‌های تفتیش عقاید و نیز مباحث غیر عقلانی و حتی عقلایی مسیحیت کنونی تحریف شده بیاندازد و آن گاه داوری کند.


  

 

سرمایه‌‌داری لیبرال برای تداوم چپاول و غارت منابع و مواد خام جهان سوم نیاز به شیوه‌های نوین دارد. پس از جنگ جهانی دوم و افزایش روز افزون گرایش ملی‌گرایی و استقلال خواهی از سوی جوامع مستعمره، شیوه سلطه مستقیم کارآیی خود را از دست داد. از این رو، نظام سرمایه‌داری آمریکایی به دنبال شیوه‌های نوین استعمار ، تمام توجه خود را به استعمار نرم معطوف داشته است. به کارگیری آموزش فن سالاری و تاکید بر دانش‌های خاص چون علوم اجتماعی برای تداوم استعمار در قالب نوین آن در دستور کار نظام سرمایه‌ای آمریکایی قرار گرفت.

تاکید بر توسعه علوم اجتماعی ناشی از این اعتقاد بود که علوم اجتماعی می تواند به تحقق دگرگونی ها اجتماعی یاری رساند. اگر بتوان ملل جهان سوم را با مجموعه استنباطات متعارف و متداول در علوم اجتماعی غرب سرمایه‌داری آشنا ساخت، آن گاه این امکان وجود خواهد داشت تا این ملل از ارتکاب اشتباهدر سیاست‌های اجتماعی خود خودداری ورزند و سازمان‌های اداری کارآمدی را به سرعت و به گونه‌ای وسیع ایجاد و احساس تعلق شهروندی را در مردم خود تقویت کند. نظر رایج در آمریکا پیرامون توسعه و دمکراسی هدایت شده در کشورهای جهان سوم این بود که کلید حل مشکلات در پرورش نخبگان فن سالاری نهفته است که می توانند توانایی‌های خود را در زمینه علوم اجتماعی جهت حل مشکلات توسعه نیافتگی به کار گیرند.

علاقه شدید بنیادهای آموزشی و فرهنگی آمریکایی به پژوهش‌های اجتماعی و آموزش و تقویت آن در جهان سوم عموما شامل حمایت از آن قبیل از اقتصادانان بوده است که برداشت کمی آنان از توسعه بی خطر و مطلوب تلقی می‌شد. در همه جهان سوم بر اهمیت برنامه‌ریزی نیروی انسانی به عنوان کلید توسعه تاکید می‌شد. از این رو تاکید اصلی بر توسعه دانشکده‌های اقتصاد و علوم سیاسی و جامعه شناسی قرار گرفت.

راهبرد توسعه مبتنی بر این بود که مواد خام به کمک مردم بومی آماده و در راستای نظام سرمایه‌داری لیبرال آمریکای بازپروری شود. نیروی فنی و متخصص و مدیریت وفادار به نظام سرمایه‌داری باعث تسریع توسعه در مسیری قابل قبول نظام سرمایه‌داری خواهد بود. اولویت توسعه ملل جهان سوم نه برای کاهش نابرابری بلکه برای سلطه نرم نظام سرمایه‌داری لیبرال انجام می‌شد. در این جا رهبران تربیت شده زیر نظر دانشگاه‌ها و موسسات آموزشی عالی، به عنوان نیروی ملی در خدمت سرمایه‌داری و منافع آن فعالیت می‌کردند بی آن که احساس حضور بیگانه و چپاول ثروت خود را به شکل لخت و آشکار نمایان سازد.

حساسیت بینادها برای سلطه نرم و پنهان تا آن اندازه بود که گاه به سیا سازمان جاسوسی ایالات متحده اعتراض می‌شد که چرا از محققان تربیت‌شده در راستای جاسوسی بهره می‌گیرد. بارها گردانندگان بینادهای آمریکایی به واشینگتن رفته و جنجال زیادی را به راه انداختند. مقامات سیا نیز قول دادند که دیگر به این روش متوسل نشوند و شیوه‌ای عاقلانه را در پیش گیرند. اما مقامات سیا باز از محققان و تربیت‌شدگان  برای مقاصد جاسوسی بهره می‌گرفتند. از این رو یک مدیر ارشد بنیاد فورد به واشینگتن رفته و گفت: یا مسیح مقدس! اگر پوشش یکی از این مامورین سیا کشف شود تمام زحمات ما هدر رفته است. وی ادامه داد: وظیفه ما صرفا این بود که به کارمندان سیا بقبولانیم که دست از سر محققان ما بردارند... و بدانند اگر ما عده زیادی را تربیت کنیم که بعدها خودشان عملا خدمتگزار سیا باشند به مراتب بیشتر در جهت منافع ملی است تا این که یک نفر به عنوان منبع اطلاعاتی آن‌ها انجام وظیفه کند.

همین محققان علوم اجتماعی هستند که هدایت جامعه را به سوی توسعه مورد نظر سرمایه‌داری لیبرال جهانی به عهده گرفته‌اند.


  

 

اندیشه جهانی‌سازی هر چند ریشه تاریخی آن را می‌توان در اندیشه مهدویت و حکومت واحد جهانی آن ردگیری کرد، بلکه به عنوان یک فرایند طبیعی اندیشه اسلام گرایش شدیدی به جهانی‌شدن دارد. اصولا دین اسلام بر این باور پا گرفته است تا به عنوان دینی جهان سالار تمام اندیشه‌های دینی را سر و سامان دهد و با شعار و "ان الدین عندالله الاسلام" (آل عمران آیه 19) و: "و من یبتغ غیر الاسلام دینا فلن یقبل منه" (آل عمران آیه 85)  همه دین‌های دیگر را مردود شمارد. البته این دیدگاه بر این پایه شکل گرفته است که دین اسلام در هر دو نوع تفسیر و معنا دین جهانی است و همه جهان را به طور طبیعی در بر می‌گیرد؛ حال چه به معنای حقیقی آن که دین تسلیم در برابر پیام‌ها و آموزه‌های آسمانی و الهی است و همه پیامبران با شرایع و منهاج مختلف در حقیقت در این صراط مستقیم تسلیم در برابر خدا حرکت می‌کردند و چه به معنای تاریخی آن که دین اسلام و شریعت محمدی (ص) و به عنوان آخرین و کامل و جامع‌ترین شریعت الهی است‌؛ زیرا قرآن این مژده را به همگان داده‌است که خداوند کاری می‌کند که به طور طبیعی دین اسلام بر همه ادیان و شرایع و مذاهب چیره شود: " لیظهره علی الدین کله."( التوبه آیه 33 و الفتح آیه 28 و الصف آیه 9)

اما جهان گرایی به عنوان یک طرح و پروژه نه یک فرایند طبیعی و گرایش خواسته الهی و اراده وی نسبت به جهان و جهانیان، از سوی غربیان در سده‌های اخیر نیز شکل گرفته است. از زمان جهان گیری پرتغالی‌ها و سپس اسپانی‌ها و در این اواخر فرانسه و انگلیس و آمریکا جهان گیری و نیز جهانی‌سازی اندیشه ای بود که در دهه‌های به شکل دهکده جهانی خود را نشان داده است. همان طور که اسلام برای جهانی شدن طرح دارد و زرح جهانی‌سازی را در کنار جهانی‌شدن پی می‌گیرد، اندیشه‌های غربی برای هماهنگ سازی فرهنگی و تمدنی فعالیت‌های جدی و استواری را شروع کرده است. شاید نظریه جنگ تمدن‌ها، نظریه‌ای خشونت‌زا جلوه کند ولی این طرح از گذشته از زمان شناخت جدید جهان در نهضت جدید اروپاییان با اشغال و تغییر فرهنگی و تمدنی جهان به ویژه در آمریکا و آفریقا و شرق آسیا شروع شده است. تنها مرکز درگیری نه تمدن کنفوسیوسی و یا بودایی و برهمنی بلکه تمدن اسلامی‌است که رقیب جدی تمدن لیبرال مسیحی غربی است که بر پایه سرمایه‌داریآزاد شکل گرفته است و پشتیبانی فکری و معنوی آن را پروتستانیزم به عهده دارد.

نظریه پایان تاریخ فوکویاما نیز بیان دیگری از همین جهانی‌سازی است. به این معنا که سرمایه‌داری لیبرال با دکترین دمکراسی از نظر سیاسی به عنوان کامل و جامع ترین دین دست ساخت بشر با چهره عقلانی و معقول گفتمان غالب امروز و آینده جهان است. بشر هر چه بیشتر بکوشد از این مرز فراتر نخواهد رفت. پس این شیوه از زندگی و اداره جهان باید به عنوان کامل ترین دستاورد تمام بشریت از نظر فلسفی و فنی بر همه جهان چیره و سیطره یابد و به عنوان دین بشری بر شعار "لیظهره علی الدین کله" را سر دهد.

در حقیقت جنگ تمدن همان حرفی را می‌زند که نظریه پایان تاریخ می‌گوید. هر دو به این باور رسیده اند که سرمایه‌داری لیبرال با روش دمکراسی بلوغ نهایی بشر است و باید بر جهان چیره و سیطره یابد. هر چند که "فوکویاما" سخن از جنگ نمی‌کند ولی نمی‌توان از آن فرار کند؛ زیرا برای غلبه این شیوه و روش زیست بر جهان باید اندیشه و یا اندیشه‌های رقیب از سر راه کنار روند و یا کنار گذاشته شوند و این امکان جنگ تمدن‌ها و یا اندیشه‌ها و نظریه‌های رقیب است.‌"هانتینگتون" نشان می‌دهد که این جنگ میان دو تمدن غرب سرمایه‌داری لیبرال با اسلام سیاسی است که در خاورمیانه با انقلاب اسلامی‌شکل گرفته است.

غرب برای جهانی‌سازی طرح‌های دارد که ما در برخی از مقالات بدان پرداخته‌ایم. در این جا به این نکته تنها اشاره می‌کنم که کنترل فرهنگی مهم‌ترین شاخصه این جنگ تمدن‌ها و جهانی‌سازی غربی است. غرب می‌کوشد تا دانش را با تعریف خود از مفهوم آن و اهدافش به جهانیان بقبولاند. برای این بسیار بر حوزه فرهنگی و آموزشی سرمایه گذاری می‌کند. دانشی که در یک جامعه پذیرفته می‌شود، بخش مهمی ‌از سرمایه فکری و فرهنگی آن جامعه را تشکیل می‌دهد. این دانش هم چنین هنجارهای فکری جامعه را نیز معین می‌کند. تصمیم گیری‌های رهبران سیاسی کشور نیز آگاهانه و یا ناخود آگاه بر پایه این هنجارها انجام می‌شود. غرب روی محققان و پژوهشگرانی سرمایه گذاری می‌کند تا  به بررسی ساز و کارهایی بپردازند که تولید این سرمایه فرهنگی را تسهیل کنند و نیز محمل‌هایی که به واسطه آن این سرمایه فرهنگی در سطح ملی و بین‌المللی انتقال یابد. محققان و روشنفکرانی که کنترل تولید و اشاعه سرمایه فرهنگی یک جامعه وابسته توسط نیروهای غربی و تاثیر آن بر استقلال فرهنگی آن جامعه را مورد توجه قرار دهند. جهانی‌سازی برخی از روشنفکران با اعطای جواز بین‌المللی و طرح آنان در رسانه ملی و جهانی و کسب افتخارات دروغین برای آنان به این منظور انجام می‌شود تا هدایت جامعه ملی به کمک افراد بومی ‌و جهانی شده انجام و پذیرش آنان از سوی افراد جامعه آسان تر شود. با سرمایه گذاری و تکرار یک واژه در چندین رسانه زنجیره ای و به طور مسلسل  با انبوه سرمایه‌های کمک می‌کند تا یک طبقه فکری حاکم پدید آید. این طبقه به ظاهر نخبگان و روشنفکران ملی و میهنی با در دست داشتن رسانه‌ها به عنوان واسطه سرمایه‌داری لیبرال نقش خود را به خوبی ایفا می‌کنند. آنان به عنوان طبقه حاکم فکری گفتمانی را در جامعه پدید می‌آورند که مردم ناخودآگاه به دنبال آنان خواهند رفت. این گونه است که جهانی‌سازی به صورت یک جنگ تمام عیار دانشی و فرهنگی آغاز می‌شود و تنها در صورتی به جنگ فیزیکی و اشغال روی می‌آورد که تهاجم فرهنگی و جنگ نرم تاثیر نداشته باشد. در این صورت سرمایه‌داری لیبرال آن هم با اکراه شدید به جنگ و اشغال روی می‌آورد.


  

تناقض سرمایه‌داری لیبرال و تعارضات درونی آن از مباحث مهمی‌ است که هم از سوی نوگرایان به صورت نقد درون و هم سنت‌گرایان به عنوان انتقاد به ماهیت فلسفی نوگرایی مطرح شده است. ‌هابرماس فیلسوف آلمانی از کسانی است که به نقد درونی آن پرداخته و از پرژوه ناتمام مدرنیته و تناقضات درونی سرمایه‌داری لیبرال و مساله کسری مشروعیت سخن به میان آورده است.

از آن جایی که ماهیت سرمایه‌داری لیبرال به کثرت‌گرایی در عمل و اندیشه گرایش افراطی دارد، یافتن تناقض در اندیشه و رفتار امری طبیعی می‌نماید. از این رو، دیدگاه‌های نوگرایان بر سر تمام مسایل یکسان نیست. اندک آشنایی با دیدگاه‌ها و نیز نحوه مدیریت مسایل سیاسی روز در واشینگتن، لندن، پاریس و برلین این مساله را روشن می‌کند. نمونه این تناقضات در نحوه رفتار با مساله هسته‌ای ایران و طرح قدرت نرم و مشت آهنین و باران‌های تابستانی در مساله فلسطین و نیز نحوه عمل در مساله عراق به روشنی می‌توان یافت. دو گروه بازها و کبوترها (جمهوریخواهان و دمکراتها)  و حتی در میان بازهای سنتی و نو محافظه‌کارانی که قدرت را در کاخ آمریکایی در دست دارند در یک مساله و نحوه عمل در آن اختلاف شدید و آشکاری را نشان می‌دهند.

چنین تناقضاتی، کاملا واقعی و دست کم تا حدودی حاصل اختلاف نظری در میان گردانندگانی است که دارای عقاید فردی گوناگونی هستند. هر چند این تناقضات واقعی است و هر چند نتایج آن گاه به حمایت از افراد و برنامه‌هایی منجر می‌شود که به ظاهر با ایدئولوژی سرمایه‌داری لیبرال در تعارض می‌باشند و گاه در مقابل دمکراسی لیبرال قرار می‌گیرد مانند دمکراسی فلسطین که منجر به قدرت گرفتن حماس شد و یا در عراق که قدرت به  مخالفان آمریکا منتقل شد، ولی با این همه باید بدانیم که این حمایت‌ها نشان دهنده تغییر جهت ایدئولوژیک نهادهای سرمایه‌داری لیبرال نیست، بلکه بیشتر تلاشی در جهت محترم شمردن تعهدات کثرت‌گرایانه گردانندگان آن هم در کم‌ترین میزان آن است.

سرمایه‌داری آزاد و لیبرال دمکراسی هر چند ممکن است به فعالیت‌ها و طرح‌هایی که جهت‌گیری اصلاح‌طلبانه یا حتی رادیکال و مخالف سرمایه‌داری لیبرال و منافع آن‌ها دارند روی خوش نشان دهند و یا با آن همکاری کنند و به حمایت مالی و معنوی اقدام نمایند، اما به افراد و گروه‌هایی که توان بالقوه‌ای داشته باشند که با سلطه سرمایه‌داری لیبرال به مبارزه‌جویی اساسی و اصیل برخیزند، هیچ گونه کمکی نمی‌کند. چنان که همگان پس از قدرت گرفتن حماس به شدت با آن به مبارزه پرداختند و هرگونه حمایت بیرونی را از آن سلب کردند و در نهایت به دمکراسی و ارزش‌های آن پشت پا زدند.

جهت گیری کثرت‌گرایانه گردانندگان سرمایه‌داری لیبرال و نهاد و بینادهای وابسته را که درباره آن تبلیغات زیادی می‌شود به طوری که حتی از مخالفان سرمایه‌داری لیبرال و سنت‌گرایان اصول گرا و بینادگرایان ضد لیبرال دمکراسی دعوت و حمایت می‌کنند، تنها باید در چارچوب صحیح آن تحلیل کرد: عقاید و سلیقه‌های متفاوت اگر فعالانه مورد تشویق قرار نگیرد، دست کم از آن واقعا استقبال می‌شود، اما تنها تا زمانی که در چارچوب معیارهای تعیین شده توسط ملزومات نظام سرمایه‌داری لیبرال بیان شود.

خلاصه آن که، کثرت‌گرایی، هر گاه باعث شود که منتقدان، مشروعیت نظام سرمایه‌داری و اصول دمکراسی لیبرال و یا لائیک را به زیر سوال برند، دیگر قابل پذیرش نیست. چنان که در باره حجاب در فرانسه ما این حدود و مرزهای تحمل را دیدیم.

تبلیغات سرمایه‌داری لیبرال همواره بر " بی طرفی ارزشی " و ماهیت بشر دوستانه برنامه‌ها و رفتارهای آنها تاکید نهاده و وجود دستورالعمل‌های محرمانه و از پیش تعیین شده را انکار کرده است. با این حال ناظران ژرف‌نگر یا بدبین ممکن است این تبلیغات را بی‌ارزش تلقی کنند و استدلال نمایند که پذیرش ادعاهای سرمایه‌داری لیبرال و گردانندگان آن ساده‌اندیشی است.

سرمایه‌داری لیبرال از طریق کنترل فرهنگ و اشاعه ایدئولوژی خود در چنان موقعیتی قرار می‌گیرند تا جهان‌بینی خاصی را طرح و تحکیم نمایند که در چشم عموم مردم ظاهر واقعیت را دارد، حال آن که پذیرش این جهان‌بینی صرفا تامین کننده منافع سرمایه‌داران است. از این دست جهان‌بینی طرح جهان‌سازی هدایت شده است که توسط 300 نفر از سرمایه‌داران جهان اداره و تبلیغ می‌شود.

بنابراین بی‌طرفی ارزشی در نظام سرمایه‌داری لیبرال و ظاهر کثرت‌گرای آن واقعیت ندارد. شاید واقعا چنین باشد ولی باید بدانیم که گسترش سلطه یک جهان‌بینی و طبقه‌ای مانند سرمایه‌داری، به واسطه ظاهری که از واقعیت ارایه می‌شود انجام می‌گیرد، نه از طریق خود واقعیت آن گونه که هست. اگر یک جهان‌بینی و طبقه ابزار متقاعد کردن را در اختیار داشته باشد، گاه می‌تواند مردم را قانع کند که جهان‌بینی‌اش ولو غیر منطبق با واقعیت است، صحیح است. غول رسانه‌ای غرب در مساله هسته‌ای ایران این گونه عمل کرد تا بنماید که ایران هسته‌ای خطر جهانی است. رسانه‌های داخلی نیز به کمک بنیادهای وابسته به مراکز علمی‌ و فرهنگی سرمایه‌داری لیبرال در تبلیغ و کنترل و اشاعه یک فرهنگ و جهان‌بینی همکاری می‌کنند.

بنیادهای آموزشی و فرهنگی و نهادهای خیریه و بشر دوستانه به عنوان ستون عقیدتی حافظ نظام سرمایه‌داری لیبرال جهانی عمل می‌کنند. این سازمان‌ها با استفاده از علوم مختلف از مردم‌شناسی گرفته تا روان‌شناسی و جامعه‌شناسی و تا علوم پایه می‌کوشند تا شیوه‌های خود را تکمیل و بهبود بخشند تا اشکال خشن و آشکارتر امپریالیسم اقتصادی و نظامی را که به سادگی قابل تشخیص است، تکمیل و نهان کنند. همه این اعمال با عناوینی چون بهبود شرایط زندگی انسان‌ها و تقویت دمکراسی و جستجوی حقیقت انجام می‌شود. چنین تصویری از واقعیت به طور دایم اشاعه داده می‌شود. بی‌طرفی ارزشی به معنای کثرت‌گرایی است و این معنا را القا می‌کند که هدف جز یافتن حقیقت نیست. در حالی که تمام ارزش چیزی جز سرمایه‌داری لیبرال جهانی برای چپاول نیست. این گونه است که توزیع نابرابر ثروت جهانی با عناوین بشر دوستانه تداوم می‌یابد.

رسانه‌های وابسته تصویر خاصی از واقعیت را ارایه می‌دهد که حافظ منافع آنان است. واقعیتی که با سلطه اقتصادی، نظامی و سیاسی ایالات متحده و غرب سازگار باشد. نهادهایی در سراسر جهان با حمایت بنیادهای خیریه و بشر دوستانه آمریکایی به مشروع جلوه دادن نظام سرمایه‌داری لیبرال کمک می‌کند. نقش این مراکز و نهاد و موسسات، به عنوان شرکای بی‌سر و صدا در این شبکه تعریف شده است. در سراسر جهان افرادی با عنوان مردان دانا و روشنفکران از سوی تشکیلات جهانی سرمایه‌داری لیبرال دست‌چین شده و نقش آفرینی می‌کنند. سرمایه‌داری به کمک این روشنفکران، حاکمیت فکری و فرهنگی خود را از طریق کنترل باورها و فرهنگ‌ها تداوم می‌بخشد. سرمایه‌داری آمریکایی با کمک همین روشنفکران در اشاعه باورهایی معین در میان کشورهای در حال توسعه مبادرت می‌ورزند.

گفته شد که سرمایه‌داری لیبرال سرشار از تضادهای درونی است و بدیهی است که سازمان‌هایی که از آن نشات گرفته‌اند نیز سهمی از این تضاد سرمایه‌داری لیبرال در درون خویش به ارث برده باشند. این تضادها در سطوح گوناگون مشهود است. در یک سطح، به نظر می‌رسد برنامه‌هایی را پشتیبانی می‌کنند که به نظر می‌رسد با علایق سرمایه‌داری لیبرال تقابل دارند. این تضادها هرچند که حاصل جهت‌گیری کثرت‌گرایانه در درون نظام لیبرالیسم است و به ابداع اشکالی از عقاید و ایدئولوژی منجر می‌شود با این همه لزوما و همیشه حامی نظام  سرمایه‌داری و به نحوی هماهنگ با اصول آن است هرچند که یک دولت سرمایه‌داری مخالفت کند.

در سطحی دیگر، سرمایه‌داری لیبرال با بروز تضاد میان مواضع اعلام شده خود مبنی بر دفاع از اصول دمکراتیک مواجه می‌باشند. ساختار نظام سرمایه‌داری لیبرال به گونه‌ای آشکار این تضاد را به نمایش می‌گذارد. این هم بخشی از سازوکار است نه راهبرد اساسی.

پذیرش نخبگان و ترغیب اصل حاکمیت نخبگان و نخبه‌گرایی غیر مردمی، ذاتی نظام سرمایه‌داری لیبرال است که همواره اقتدار و قدرت در  آن، از بالا به پایین جریان دارد و نظام پوپولیستی را بر نمی‌تابد. مردم‌گرایی در مفهوم و به شکل نخبه‌گرایی معنا می‌یابد. تلاش برای کاهش تناقض میان دمکراسی و لیبرالیسم (مردم‌گرایی و حاکمیت نخبگان از طریق احزاب) از مهم‌ترین دغدغه‌های فکری نظام سرمایه‌داری است. پرورش نخبگان و حاکمیت‌بخشی به‌ آنان با اصول دمکراسی در تناقض است ولی نظام سرمایه‌داری لیبرال به چنین امری برای تداوم نظام سرمایه‌داری جهانی نیاز دارد. نخبه‌سازی و شخصیت‌سازی جهانی تنها در این شبکه قابل تحلیل و دفاع است. انتخاب افرادی از جامعه برای مطرح شدن در سطح جهانی برای تداوم نقش و تاثیرگذاری موثرتر صورت می‌پذیرد. تهاجم فرهنگی به منظور تکمیل سیاست نظامی‌گری راهبرد نظام‌ سرمایه‌داری است. این تهاجم به کمک همین نخبگان و شخصیت‌های جهانی با تکرار یک جهان‌بینی و ایدئولوژی صورت می‌گیرد.

بحث مکرر از نقش نخبگان و روشنفکران و افراد شاخص از آن رو ضروری است که برنامه‌های نظام سرمایه‌داری لیبرال را در جامعه جهانی گسترش می‌دهند و در پیشبرد اهداف و منافع و مقاصد نظام سرمایه‌داری جهانی کمک می‌کنند. اختلافات و تضادها هر چه باشد تحت الشعاع جهت‌گیری عمومی نظام سرمایه‌داری قرار می‌گیرند. بنابراین کثرت‌گرایی و بی‌طرفی ارزشی تنها تا جایی جایز شمرده‌ می‌شود که با نظام جهانی سرمایه‌داری لیبرال در تضاد عملی نباشد.

 م       


85/6/14::: 1:11 ع
نظر()
  

با استهلال ماه شعبان کوی و برزن قم رنگ شادی به خود می‌گیرد. در هر فصلی اگر باشد چه تابستان با آن آفتاب تموزش و چه زمستان و آن باد صرصر و جانسوزش، این شهر رنگ و روی بهار به خود می‌گیرد. هر چند به نظر می‌رسد که قم بر خلاف همه جای میهن به جای چهار فصل تنها از دو فصل برخوردار است و قمی‌هایش از زیر کرسی به پشت بام می‌روند و به قول قدیمی‌ترها در قم باید در راه پله سرداب و پشت بام جا خوش کرد، ولی با چند بهار دینی این شهر رنگ و رویی دیگر به خود می‌گیرد و جبران آن بهار زودگذر طبیعت را با بهار جان‌ها‌ تدارک می‌کند. مهم‌ترین این بهارها را می‌توان بهار شعبانیه دانست. از همان روز‌ها‌ی نخست ماه شعبان، عید کودکان و نوجوانان قمی‌ فرا می‌رسد. این جشن شعبانیه بر خلاف همه اعیاد دیگر به جای این که مال بزرگسال‌ها‌ باشد، بیشتر جشن و عید کودکان و نوجوانان است. اگر عید نوروز مانند بهار گلها پنج روز باشد و بس ، عید شعبانیه کودکان قمی‌ بیش از پانزده روز است.

در این روزها کودکان قمی‌ را در هر کوی و برزن و محله می‌بینی که با ظرفی نقل و نبات از بزرگ‌ترها می‌خواهند تا به قدر توان در این جشن شرکت کند. پول‌ها‌ که جمع می‌شود کوی و برزن و محله و خیابان با پرچم ایران و کاغذهای رنگین تزیین می‌شود. در هر گوشه‌ای کودکان و نوجوانان خیمه‌ها‌یی را با حصیر و زیلو و چادر و گلیم بر پا می‌کنند و مجسمه‌ها‌ و فواره‌ها‌ی آب بر پا می‌دارند. چراغانی تمامی ‌کوچه‌ها و پس کوچه‌ها با کمک جوانان 18 و 19 ساله انجام می‌شود. از هر چادری صدای خنده و شادی به آسمان بلند است. اکنون فصل کودکان و بهار دلهای شاد است. زمان شور و حالی از جنس دیگر؛ از جنس بهشتیان است. این روزها مشارکت کودکان و نوجوانان و جوانان چون روزهای عاشورا بیش از هر گروه سنی است. آنان بدون هیچ شیله و پیله‌ای در شادی امامان و اولیای و سرورانشان شاد و در اندوه ایشان اندوهناکند. همان طور که عاشورا را پاس می‌دارند و بر بزرگداشت آن مصیبت، دهه می‌گیرند؛ برای شادی ایشان و زادروزشان دهه بلکه نیمه می‌گیرند. از روز نخست شعبان همراه با نوعی جشن و پایکوبی و شادی روزشان را  می‌گذرانند. این شادی و جشن را  همه روزه ادامه می‌دهند تا آن را در نیمه شعبان به اوج رسانند.

اوج این شادی و حضور شب نیمه شعبان است. کوچه‌ها‌ و خیابان‌ها‌ آن چنان با کاغذهای رنگین آذین بسته شده که تسر الناظرین است . هر بیننده‌ای از این همه رنگ و زیبای و این همه شادی و سرور به وجد می‌آید و بی‌اختیار در آن مشارکت می‌جوید.

در آن روز و شب، مشارکت‌ها‌ به بار می‌نشیند. در دست کودکان و نوجوانان انواع و اقسام شیرینی و نقل و نبات و شربت است که رهگذران را به مهمانی جشن ولادت منجی بشریت دعوت می‌کند. بی گمان تنها در این جشن کودکان و نوجوانان قمی است که آدمی‌ به خوبی با حق و حقیقت اخت می‌شود و صفا و نورانیت در جانش لانه می‌کند. لطف و صفای کودکانه است که همانند عشق و صفای مهدی به جان‌ها‌ همگان رخنه می‌کند.

بی گمان جشن و شور شعبانیه در قم را باید نمادی از جشن و حضور بی غل و غش کودکان و نوجوانانی دانست که بی هیچ چشم  داشتی تنها به عشق آن حضرتش با جان و مال مایه می‌گذراند و همین حضور بی غش ایشان است که به این جشن و سرور رنگ و بوی دیگری می‌دهد. تو گویی که آدمی‌ مهمان مهدی (عج) است و این کودکان همان غلمان بهشتی هستند که برای پذیرایی از مهمانان بهشتی مهدی (عج) در همه قم بسیج شده اند.

اوج این آذیین و جشن هم چنان که در روز و شب نیمه شعبان است؛ هم چنین در خیابان چهار مردان از خیابان‌های قدیمی قم است. هر چند اکنون این شور به همه شهر کشیده شده است ولی در گذشته تنها این مراسم و آذیین‌بندی در خیابان چهار مردان برگزار می‌شد؛ زیرا به گمان قمی‌ها این خیابانی است که‌ آن حضرت(عج) هماره از آن جا به زیارت حضرت معصومه (س) می‌رود و در آخر زمان نیز هنگامه خروج و ظهورش وقتی به قم در می‌آید از این خیابان می‌گذرد. چهارمردان در فرهنگ قمی‌ همانند مسجد جمکران به نام مهدی (عج) آمیخته است. این گونه است که همگان شب نیمه شعبان به این خیابان می‌آیند و در جشن بزرگ میلاد شرکت می‌کنند. این گونه است که خیابان منسوب به آن حضرت هم چون مسجد جمکران منسوب به وی از جمعیت آکنده می‌شود و هر کس نذر و نیازی دارد و یا خیراتی به این مکان می‌شتابد تا در گذر بوی بنی فاطمه (س) و از برکت انفاس قدسی‌اش بهره گیرد و به حاجت خویش رسد. شما هم بیایید در این جشن شعبانی قمی‌ها‌ شرکت کنید،  تا شاید به انفاس مهدوی (عج) که از کوی چهارمردان می رود، باشد که حاجت روا شوید.


  

درباره تعامل سنت و مدرنیته و نسبت میان آن دو از جهات مختلف بحث و بررسی انجام شده است. اختلاف و جدال غیر احسن میان دکتر سروش و دکتر سید حسین نصر را می‌توان در این حوزه گنجانید. سنت‌گرایی و نوگرایی مشکلات و پیامدهایی را دارد که به نظر برخی سخن از جمع آن دو گویی به مثابه اجتماع متناقضین امری محال و ممتنع باشد و در نگاه برخی دیگر امکان جمع به جهت عدم وجود تضاد بنیادین و پایه‌ایی نه تنها محتمل بلکه لازم و ضروری است. گروه سومی با نوعی تعدیل در مفاهیم و رویکردها می‌کوشند تا این تضاد و گاه تناقض موجود و به حق را در حد توان بکاهند.

در این‌جا به این نظرات و رویکردها پرداخته نمی‌شود. پرسش این است که از نظر جامعه‌شناسی سیاسی، آیا می‌توان میان نوگرایی و سنت‌گرایی تضادهای عینی‌ای را مشاهده کرد؟ در علوم سیاسی مساله مشروعیت حکومت‌ها و دولت‌ها بحث عمده و ساختاری است. نوگرایی و سنت‌گرایی در این حوزه با مشکل و دشواری اساسی مواجه است. به گونه‌ای که تضاد میان نوگرایی و سنت‌گرایی به کسری مشروعیت دامن می‌زند. به این معنا که این مفاهیم در حوزه جامعه‌شناسی سیاسی به بحران مشروعیت سیاسی و مقبولیت قانونی دولت‌ها منجر می‌شود. یکی از مظاهر و تجلیگاه نوگرایی، حوزه اقتصاد و سرمایه‌داری نوین است. سرمایه‌داری نوین لیبرالی بر ارزش‌های فردگرایانه‌ای چون نفع طلبی و عقلانیت ابزاری استوار است که با ارزش‌های سنتی در سرمایه‌داری سنتی در تعارض آشکاری است. در حالی که سرمایه‌داری سنتی بر مدار ارزش‌هایی چون اعتماد، شرافت، درستکاری، وفای به عهد و مانند آن استوار است. نتیجه این تضاد فرهنگی میان نوگرایی در حوزه اقتصاد و سنت‌گرایی نابودی نظام سرمایه‌داری و پیدایش بحران انگیزش در میان مردم و کسری مشروعیت نظام سیاسی است. سرمایه‌داری نیازمند وفاق اخلاقی و فرهنگی است که تنها بر پایه ارزش‌های ماقبل سرمایه‌داری نوین استوار می‌گردد، در حالی که ارزش‌های نوین سرمایه‌داری ادامه کارکرد نظام سرمایه‌داری را نابود می‌کند. این خود باز به کسری مشروعیت بیشتر نظام سیاسی می‌انجامد.

البته همانند تضادی را که میان نوگرایی و سنت‌گرایی در حوزه اقتصاد و کسری مشروعیت نظام سیاسی گفته شد، می‌توان در دو مفهوم مهم در عصر مدرنیته و میان لیبرالیسم و دمکراسی یافت. لیبرالیسم به معنای فردگرایی و تقویت بنیان‌های فردی در مقابل با جامعه‌گرایی و قدرت و اقتدار یافتن جمع در نهادی اجتماعی به نام دولت است. در حالی که دمکراسی به معنای ظهور قدرت جمع و اجتماع به معنا و مفهوم حکومت مردم بر مردم یعنی حاکمیت و اقتدار جمع بر جمع و ملت ولو با رویکرد ملت و مصالح مردمی است. با این که گفته شده است که دمکراسی نوگرایی با جهت‌گریی مردمی‌ برای تعدیل قدرت دولت است ولی در نهایت دمکراسی چیزی جز تقویت جمع و جامعه در برابر فرد و لیبرالیسم نیست. از این رو، برخی از هواداران لیبرالیسم با دمکراسی به جهت تقویت بیناد جامعه در برابر فروکاهی نقش و تاثیرگذاری فرد به شدت مخالفت می‌ورزند. به هر حال تضاد میان لیبرالیسم و دمکراسی به بحران مشروعیت و کسری آن دامن می‌زند؛ زیرا دولت مدرن و نوگرای چون دولت دمکراتیک نیز در معرض مقتضیات و خواست‌های متعارض قرار می‌گیرد. دولت مردم‌سالار سرمایه‌دار از یک سو باید شرایط لازم برای انباشت سرمایه و سرمایه‌داری آزاد را حفظ کرده و نیازهای آن را تامین نماید و برای حفظ مشروعیت خویش منافع تجار و سرمایه‌داران را رعایت کند؛ و از سوی دیگر باید به منظور اجتناب و دوری از بحران‌های اجتماعی و برخی از تاثیرات سرمایه‌داری بر دیگر بخش‌های جامعه با توجه به آرای مردم و رای‌د‌هندگان در اداره و هدایت اقتصاد دخالت کند. سرمایه‌داری با ایجاد توقعات مصرفی فزاینده، دولت‌ها و حکومت‌ها را تحت فشار قرار می‌دهد تا در صنعت و افزایش تولید دخالت کند. در حالی که دخالت دولت در اقتصاد در اغلب موارد به ضرورت دخالت بیشتر می‌انجامد . اگر دولت به یک دسته از مقتضیات مانند مطالبات سرمایه‌داران پاسخ دهد، ممکن است در بخش دیگر جامعه یعنی عموم مردم رای‌دهنده مشروعیت خود را تضعیف کرده و در نتیجه با کسری مشروعیت مواجه شود.

بنابراین تضاد و تناقضی که موجب کسری مشروعیت سیاسی می گردد تنها میان دو رویکرد معرفتی و نظری سنت‌گرایی و نوگرایی اتفاق نمی‌افتد، چه بسا این تضاد ممکن است میان دو نظریه از یک رویکرد پدیدار گردد، چنان که نمونه آن را در نظریات لیبرالیسم و دمکراسی ردگیری و شناسایی کرده‌ایم و دانسته شد که اختلاف و تضاد و حتی تناقض مختص اختلاف دو رویکرد نیست؛ چنان که جدال میان دکتر سروش و دکتر نصر چنین می‌نمایاند.


  

برای تبیین شیوه درست رفتاری خود به عنوان شیعه در عصر غیبت، بهترین روش خوانش و یا بازخوانش و تحلیل دقیق رفتار امامان معصوم (ع) به عنوان سرمشق‌های درست رفتاری ماست. آن چه به آسانی قابل درک است آن که آنان در مواردی که حکومت و حاکمیت امت اسلام در اختیارشان نبوده است، به آموزش گفتاری و رفتاری شیعیان پرداخته و به خوبی نشان داده‌اند که چه سان باید در حوزه قدرت ماند و یا در آن تاثیر گذاشت و یا آن را به گونه‌ای در اختیار گرفت.

نکته‌ای که باید پیش از ورود به بحث بدان توجه داده شود، آن است که برخی از شیعیان، عصر غیبت را عصر "اضطرار و تقیه" بر شمرده‌اند. از این رو رفتارها را بر پایه این نگرش، تعریف و تحلیل کرده و حتی توصیه‌های عملی خود را نیز بر پایه این تحلیل و نگرش صادر می‌کنند. باید اذعان داشت که اگر عصر غیبت با عصر حضور امامان(ع) تفاوت‌های داشته باشد، دست‌کم در این ویژگی و شرایط یعنی وجود اضطرار و تقیه، هیچ اختلافی نیست. در عصری که خلافت و حکومت در اختیار دیگران بوده است، آنان نیز همان رفتاری را باید پیش می‌گرفتند که اکنون امت در عصر غیبت باید بدان اعتماد کند و عمل نماید. آنان نیز در عصر خلافت دیگران در حالت مشابه‌ای قرار داشتند که می‌بایست به ملازمات عصر حاکمیت دیگری مانند تقیه و اضطرار پای‌بند می‌بودند. بنابراین اگر رفتاری برای آنان در عصر خلافت دیگری اثبات شود می‌توان به دلیل اصل "حکم الامثال فی مایجوز و ما لایجوز واحد"، در عصر غیبت نیز به جهت مشابهت، به تعمیم رفتار و جواز عمل به آن، فتوا داد.

به نظر می‌رسد که آنان نسبت به خلافت دیگران بر پایه شرایط و مقتضیات زمان و مکان و توان و ضعف خود و دیگران، رفتارهای متفاوت و مختلفی داشته‌اند . در زمانی نه تنها به امر و معروف گفتاری و زبانی بسنده نمی‌کردند بلکه به قصد تصاحب قدرت و خلافت به اقدام عملی دست می‌یازیدند. رفتار امام حسین (ع) در نهضت عاشورایی این واقعیت را بدون هیچ شک و تردیدی به اثبات می‌رساند. از این رو نیازی به دلیل واضح و روشن‌تر از آن نخواهد بود. در عصر دیگر به ایجاد هسته‌های علمی‌ برای نفوذ و تصاحب آرام و مدنی قدرت اقدام می‌ورزیدند که نمونه آن در عصر صادقین (ع) به خوبی دیده می‌شود. در زمانه دیگری، مخالفت‌های آنان به شیوه‌ای بود که در بسیاری از ازمنه می‌بایست در زندان و پادگان دیگران به بند باشند. نمونه عینی و مصداق عملی آن عصر امام موسی کاظم(ع) و عسکرین(ع) است. در زمانه دیگر، قدرت را به نحوی در اختیار گرفته و با در کنار حاکمیت دیگران به قدر امکان و توان اعمال قدرت و نفوذ می‌کردند. چنان که حضرت علی بن موسی الرضا(ع) چنین اقدامی ‌کرد.

این رفتار خاص خود آن بزرگواران نسبت به خلافت دیگران است. در رفتارهای یاران نزدیک آنان نیز می‌توان نمونه‌های از چگونگی تعامل با قدرت را یافت. نکته دیگری که باید بر آن تاکید ورزید آن است که هدف امامان در عصر حضور آموزش عملی امت برای چگونگی مواجه با قدرت در عصر غیبت است. در این دوره نه تنها به آموزش گروهی از فرهیختگان و نخبگان پرداخته، بلکه با بیان مطالب کلی و گاه در اجرا و عمل و بیان مصادیق عملی امت را برای عصر غیبت آماده کرده‌اند.

بیشتر دوره‌های عصر حضور با عصر غیبت در این مساله مشترک است که قدرت در اختیار دیگران بوده است و امامان (ع) می‌بایست طوری رفتار می‌کردند که در حقیقت بیان عملی چگونگی رفتار شیعیان در عصر غیبت است. بنابراین شیعیان در عصر غیبت باید با توجه به شرایط و مقتضیات زمان عمل کنند. از این رو، نمی‌توان حکم یگانه و واحدی را بیان کرد. اگر قدرت را می‌توانند در اختیار بگیرند، در همان حد توان عمل کنند؛ و در صورت شدت گرفتن اقتدار دیگران نیز با توجه به شرایط به تقیه روی آورند؛ و در صورت عادی شدن شرایط و خروج از اضطرار، در حد توان در حاکمیت دیگران برای رسیدن به اهداف خود نفوذ کنند؛ و یا به طور کامل آن را در اختیار خود بگیرند.

نکته سوم آن که حکومت و حاکمیت شیعیان در عصر غیبت به عنوان حکومت اضطراری و باطل نیست، بلکه به معنای حکومت حق است. تلقی این که هر کس در زمان غیبت حاکمیت را در اختیار گرفت باطل و ناحق است، تلقی غلط و نادرستی است. حاکمیت در عصر غیبت به شیعیان صالح با ویژگی‌ها و شرایط خاصی واگذار شده است. چنان که در عصر حضور برخی از ویژگی‌ها و اعمال حکومتی را تفویض می کردند. این تفویض حکومت و حاکمیت به شیعیان با شرایط و ویژگی‌ها حکومت را از فقدان مشروعیت دینی بیرون برده و آن را به حوزه حکومت حق وارد می‌سازد. بر همین پایه و اساس است که فقیهان شیعی با توجه به شرایط و وضعیت قدرت و توان برخی از حکومت‌ها مانند شاهان صفوی و قاجار را تایید می کردند، هر چند که به آن حقانیت نمی بخشیدند؛ چون فاقد بسیاری از ویژگی‌ها و شرایط بیان شده از سوی معصوم (ع) بودند.

به هرحال، شیعیان به عنوان امت صالح از این حق برخوردارند که حکومت و حاکمیت را در اختیار بگیرند. ولایت و حکومت ایشان نه مصداق حکومت فاسقان و ظالمان است و نه مصداق حکومت اضطراری همانند خوردن مردار. البته در نظام حکومت صالحان شرایطی برای حاکمان و چگونگی رسیدن به قدرت و جریان آن و نیز ادامه مشروعیت آن وجود دارد که باید رعایت شود. این امر دیگری است که مراد ما در این بحث نیست.

شیعیان به طور طبیعی در عصر غیبت از این حق برخوردارند تا حکومت را با توجه به شرایط در اختیار بگیرند و این حقی ثابت برای آنان است. حضور امام عصر(عج) و یا غیبت او به معنای اثبات و یا فقدان حقانیت حکومتی قلمداد نمی‌شود. به عنوان یک اصل و سنت پذیرفته شده الهی، امت همواره در آزمایش است تا اصل خود را بنمایاند. عصر غیبت نیز یکی از دوره‌های آزمون امت است. در این دوره خداوند به امت این فرصت را بخشیده است تا بر پایه اصول و آموزه‌های دینی اقدام به تشکیل حکومت و اداره آن نماید.

البته این پرسش مطرح می‌شود که پس چه نیازی به امام عصر و حکومت اوست؟ در پاسخ باید یادآور شوم که حکومت مهدوی (عج) حکومت کامل و تام و تمامی‌است که بر پایه همه آموزه‌های قرآنی ایجاد خواهد شد. بنابراین پذیرش حکومت صالح شیعیان به معنای وازنش و  یا بی ارزش بودن حکومت جهانی مهدوی نخواهد بود. آن حضرت در نهایت بهترین شکل و شیوه اداره جامعه جهانی و اجرای قوانین عدالت پرور را به اجرا می‌گذارد.

به هر حال در عصر غیبت حکومت حقی است که برای شیعیان ثابت خواهد بود و بر امت است که برای ایجاد آن اقدام نمایند.


  
<   <<   16   17   18   19   20   >>   >