یکی از علل و عواملی که جامعه را به سمت و سوی فساد و تباهی سوق می دهد، شیوه نادرست تعامل میان زن و مرد است. از این روست که بخش عمده ای از آموزه های اخلاقی و حقوقی قرآن به مناسبات زن و مرد اختصاص یافته است.
یکی از این مسایل در حوزه روابط میان زن و مرد مطرح است، دوری از نامحرم و نگاه نکردن به آنان است. از این رو، چشم فروهشتن از نامحرمان به عنوان یک وظیفه حقوقی و اخلاقی در آیات مطرح شده است. غض البصر از نامحرم عبارت آشنای در میان مسلمانان و مومنان است که در ادبیات فارسی از آن به چشم فروهشتن یاد می شود.
در روایات اسلامی وارد شده که فاطمه زهرا(س) حتی خود را از کور می پوشانید و خود نیز از پس از پرده با وی سخن می گفت تا بدین وسیله حکم عدم نگاه به نامحرم را مراعات کند.
پدر آیت الله مطهری نیز این گونه بود. در کتاب پاره ای از خورشید در صفحه 71 آن آمده است: در اواخر عمر، روزی به مادرم گفت: من بالاخره نفهمیدم تو زشت بودی یا زیبا؟ از بس نامحرم ندیده بود.
درباره سید هاشم حداد شاگرد به نام سیدعلی قاضی عارف مشهور شرق نقل شده که فرمود: من در تمام مدتی که در خدمت آقا(ی سید علی قاضی) به سلوک مشغول بودم، نامحرم نمی دیدم و چشمم به نامحرم نمی افتاد.
روزی مادرم به من گفت که عیال من ، از خواهرش زیباتر است.
اما من تا آن روز خواهر زنم را ندیده بودم و این برای مادرم مایه تعجب بود که چگونه در طول دو سالی که ما با هم زندگی می کنیم و بر یک سفره غذا می خوریم ، چشمم به وی نیفتاده است.(عارف شرق ، کریم فیضی ، ص 99)
یکی از تکالیف و مسئولیت های بشری تقرب جویی به خداوند از راه عبودیت و اطاعت است. هر کسی بر اساس تلاش و کوشش خویش است که می تواند به خداوند نزدیک شود: انک کادح الی ربک کدحا فملاقیه.
هر کسی در نهایت به حکم دایره " انا لله و انا الیه راجعون " به سوی خداوند باز می گردد و به ملاقات و دیدار خداوند در صورت جمالی و جلالی اش می شتابد.
دیدار و ملاقات الهی در دو صورت جمالی و جلالی اش خود نیز دارای مراتبی است؛ به این معنا که در مسیر شدن می تواند به سیر نزولی را در پیش گیرد و صورت جلالی دیدار کند و یا این که در سیر صعودی حرکت کرده و به ملاقات صورت جمال بشتابد. با این همه از آن جایی که صورت های جلالی وجمالی مراتب دارد شخص ممکن است به یکی از مراتب دست یابد و یا به کمال آن برسد؛ زیرا صورت های جلالی یا جمالی می تواند شامل مقام افعال و یا صفات و یا ذات باشد.
تنها کسانی به مقام کمال می رسند که به دیدار ذات بشتابند. از این روست که در مسیر شدن سخن از صبغه الله تا متاله و تا فنای ذات مطرح شده است. برخی تنها رنگ و رویی خدایی می گیرند و برخی دیگر متاله می شوند و برخی دیگر در ذات فانی می شوند.
البته در مراتب شدن سقوط، به سبب دوری از افعال و صفات جمالی ، سخن از قرب نمی شود واز مراتب سقوط به دوری و بعد از خداوند تعبیر می شود؛ زیرا آن چه مطلوب و مناسب است حرکت و شدن در مسیر کمال جمال است و کسانی که در مسیر جلال قرار می گیرند در حقیقت با قهاریت و جباریت خداوند رو به رو می شوند که نتیجه ظهوری آن دوزخ با مراتب متعدد آن است.
اطاعت راه تقرب
اطاعت به معنای انقیاد و پذیرش فرمان های الهی و عمل به آن با میل و رغبت باطنی و واقعی است؛ زیرا ایمان این گونه خود را ظهور و بروز می دهد و انسان و یا هر موجودی دیگر در اطاعت الهی است که می تواند صدق و صداقت ایمان خویش را آشکار سازد و بیان کند.
هر کسی در مسیر اطاعت از فرمان های الهی باشد، در حقیقت عبد و بندگی خویش را بروز و ظهور داده است. از این روست که عبد و برده به کسی اطلاق می گردد که همه چیز خویش را از آن مالک بداند و هیچ ملکیت و اراده ای برای خود قایل نشود و هر آن چه مالک و ارباب فرمان داد به میل و رغیب و با گرایش درونی به جا آورد.
انسان با اطاعت محض یعنی اطاعت ظاهری با میل و گرایش باطنی است که می تواند به مقام عبودیت دست یابد و خود را در مراتب کمالی به جمال ذات برساند و در جنت ذات فانی و ماوی یابد.(فجر آیه 27 تا 30)
اطاعت از خدا ، عامل اطاعت خدا از بنده
اگر بنده به مقام اطاعت محض برسد می تواند امید داشته باشد که خداوند از او اطاعت نماید. در این مسیر می بایست در مقام عبد محض در آید و صفت عبد بر او صادق اید. در حدیث قدسی آمده است: « ما تقرب الی عبد بشیءٍ احب الی مما افترضت علیه و انه لیتقرب الی بالنافله حتی احبه فاذا احببته کنت سمعه الذی یسمع به و بصره الذی یبصر به ولسانه الذی ینطق به و یده التی یبطش بها » ؛ هیچ بندهای با چیزی محبوبتر از واجبات به من نزدیک نمیشود بنده همواره با کارهای مستحب به من نزدیک میشود اما آنجا که دوستش میدارم و چون محبوب من شد گوش او میشوم که با آن میشنود و چشم او میشوم که با آن میبیند و زبان او میشوم که با آن سخن میگوید و دست او می شوم که با آن اعمال قدرت میکند. ( اصول کافی ؛ کلینی ؛ ج 2؛ ص 352 و بحارالانوار ؛ مجلسی ؛ ج 72 ؛ ص 155)
این مرتبه قرب نوافل است که قرب به صفات و اسمای حسنای الهی است و عبد در این زمان در مقام توحید افعالی است. این گونه است که هر فعلی را صادر از او می شمارد و به نوعی در مقام توکل می باشد.
در آیات قرآنی چون آیه 17 سوره انفال و برخی از روایات سخن از فنای ذاتی است که از آن به مقام قرب فرایض تعبیر می شود. قرب فرایض همان مقام فنای عبد در ذات الهی است که نتیجه آن توحید ذاتی و شهود ذات است. بنده در این مقام در مقام تفویض است و همه چیز را به خدا واگذار می کند.
در حدیث قدسی رسیدن به این مقامات را با انجام اطاعت محض می داند و می فرماید: “ من اطاعنی اطعته ” “ هر کس از من اطاعت کند ، من هم از او اطاعت می کنم . ” این بدان معنا است اگر بنده ای خود را مطیع خداوند قرار دهد و در این مقام باشد خداوند کاری می کند که همه هستی مطیع و فرمانبردار او باشند و از او اطاعت کنند. در حقیقت جمله " اطعته " کنایه از این است که " اطعت له کل شی ؛ همه چیز را مطیع او می سازم."
این معنا در حدیث قدسی دیگری چنین بیان شده است: « انا غنی لا افتقر اطعنی فی ما امرتک اجعلک غنیاً لاتفتقر یابن آدم انا حی لااموت اطعنی فیما امرتک اجعلک حیاً لاتموت یابن آدم انا اقول للشیءِ کن فیکون اطعنی فی یابن آدم انا اقول للشئ کن فیکون، اطعنی فیما امرتک اجعلک تقول للشئ کن فیکون»: « ای پسر آدم! من بی نیازی هستم که هرگز نادار و فقیر نمی گردم ، از دستورهای من اطاعت کن تا تو را نیز چنان بی نیاز گردانم که هرگز فقیر نشوی . ای پسر آدم ! من زنده ی فناناپذیر هستم ، از فرمان هایم پیروی کن تا تو را زنده ی فناناپذیر گردانم . ای فرزند آدم ! مرا اطاعت کن تا تو را چنان نمایم که (به عنایت من) هر آنچه را اراده کنی همان شود». (بحار الأنوار؛ ج 90 ؛ ص 376 و مستدرک الوسائل؛ ج 11؛ ص 258)
اطاعت از خداوند اگر در هر مرتبه ای باشد آثار خودش را به جا می گذارد. از این روست که اگر در نمازهایش اهل اطاعت باشد و مرج و حواس پرت نباشد دل وی آرامش می یابد و از مرج و حواس پرتی در زندگی رهایی می یابد. مرج دل در اطاعت است که آدمی را از بسیاری از امور دور می کند. در حدیث آمده است: لولا تکثیر فی کلامکم و تمریج فی قلوبکم لرایتم ما اری و لسمعتم ما اسمع ؛ اگر گفتار بسیار و دل های آشفته شما نبود به یقین هر آن چه را می بینم می دیدید و هر آن چه را می شنوم می شنیدید.(المیزان؛ج 5 ص 270 و المعجم الکبیر ؛ طبرانی ؛ ج 8 ؛ ص 217)
همین اطاعت از خداوند است که در زمانی که طهارت نفس ایجاد کند بسیار از مسایل علمی را حل کرده بلکه می تواند آن را از مقام نور ببیند و دریابد؛ چنان که حتی وضو گرفتن و طهارت ظاهری این اثر را در برخی از مراتب علم و حل مشکلات دارد. بوعلی سینا و ملاصدرا برای حل مشکلات علمی خویش نماز هم می خواندند.
هر کس زندگی جاویدان پاک و طیب می خواهد می بایست از راه اطاعت رود و ایمان و عمل صالح را در پیش گیرد: من عمل صالحا من ذکر او انثی و هو مؤمن فلنحیینة حیوة طیبة و لنجزینهم اجرهم بأحسن ما کانوا یعملون؛(نحل:97) کسی از مرد و زن در حالی که مومن باشد عمل صالحی انجام دهد، زندگی پاک و طیب به او می بخشیم و در مقام پاداش نیز بیش از آن چه کردید به او پاداش می دهیم.
عقل، در قرآن بسیار ستایش شده است. البته آن چه مورد ستایش خداوند است، خردورزی و بهره مندی از عقل است؛ از این روست که در تمامی کاربردهای قرآنی هرگز سخنی از عقل به شکل اسمی آن نیست و همواره آن را به شکل فعلی و آن نیز به شکل و قالب فعل مضارع که دلالت بر استمرار دارد، به کار می برد تا این مفهوم را انتقال دهد که مهم به کارگیری دایمی از قوه عاقله است نه دارندگی آن به شکل بسته بندی شده و بی مصرف.
این ستایش های خداوندی به گونه ای عام است که همه مراتب عقل مورد توجه است ، با این همه مرتبه ای که از آن به لب تعبیر می شود بسیار مهم تر و ارزشی تر است؛ زیرا عقل در تفسیر قرآنی ، قوه ای است که آدمی را به سوی خیر هدایت می کند و در حقیقت عامل شناسایی خیر از شر و فرقان میان آنها است، ولی لب بر خلاف عقل به نوعی خاصی از خیر توجه و التفات می دهد که همان توحید و معرفت الهی است. از این روست که خداوند در وصف اولوالالباب می فرماید آنان کسانی هستند که به حقیقت راه یافته اند. افزون بر این که در این همه آیات شکل اسمی آن مورد تاکید قرار گرفته است. به سخن دیگر لب از نظر قرآن نتیجه عقلی است که به کار گرفته شده و در مسیر تفکری قرار گرفته است. از این روست که تفکر در آن اصالت می یابد؛ زیرا بیانگر بهره گیری داشته های علمی برای حل مجهولات کلان تر و مهم تر و رسیدن به حقیقت و باطن است.
همان گونه که لب یعنی مغز مراد مغز و باطنی است که انسان با تفکر و اندیشه در نشانه ها به آن ملکوت وباطن می رسد که همان خداست؛ یعنی به هر جا بنگرم روی تو بینم. این خرد فعلی و نیتجه خردورزی زمانی تحقق می یابد وعقل به کار رفته لب می شود که عمل در آن به خوبی نمود یافته باشد و آدمی را به باطن و حقایق هر چیزی برساند که همان وجه الله است که باقی و برقرار در همه هستی است.
به سخن دیگر اولوالالباب کسانی هستند که با تفکر و خردورزی در هستی به مقامی می رسند که خیر حق و توحیدی را می شناسند و در پی آن می روند: إِنَّ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَاخْتِلاَفِ اللَّیْلِ وَالنَّهَارِ لآیَاتٍ لِّأُوْلِی الألْبَابِ الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللّهَ قِیَامًا وَقُعُودًا وَعَلَىَ جُنُوبِهِمْ وَیَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذا بَاطِلاً سُبْحَانَکَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ ؛ مسلماً در آفرینش آسمانها و زمین، و در پى یکدیگر آمدن شب و روز، براى خردمندان نشانههایى [قانع کننده] است. همانان که خدا را [در همه احوال] ایستاده و نشسته، و به پهلو آرمیده یاد مىکنند، و در آفرینش آسمانها و زمین مىاندیشند [که:] پروردگارا، اینها را بیهوده نیافریدهاى منزهى تو! پس ما را از عذابِ آتش دوزخ در امان بدار.( آل عمران آیات190 و 191)
بنابراین ایشان دارای نوعی خاص از تفکر و عمل هستند که آنان را با حقیقت هستی و معرفت واقعی چنان که هست آشنا می سازد و به فکر و زندگی ایشان جهت می دهد. از این روست که در مسیر کمالی حرکت و عمل می کنند و هر چیزی را نشانه ای برای ترسیم درست زندگی قرار می دهند و به درستی از آنها بهره می گیرند.
اینان به این شیوه تفکر و عمل به جایی می رسند که در قرب نوافل از آنان به " کنت سمعه الذی یسمع به و بصره الذی یبصر به ..."(اصول کافی ج 2 ص 352 حدیث 7) یاد می شود که مقام آن است که خداوند گوش و چشم و دیگر اعضای ایشان می شود و این خردمندان در مقام عبودیت با گوش خدا و چشم خدا می بینند که مقام بلندی است. این همان چیزی است که می فرماید: اتقوا فراسة المومن لانه ینظر بنور الله ؛ از فراست و زیرکی مومن بهراسید که وی با نور خدا می نگرد.
در حدیث معراج از مقام خردمندان می فرماید: و لاقومن له مقام عقله و لاستغرقن عقله بمعرفتی ؛ و قطعا خود به جای عقل او قرار می گیرم و عقل او را در معرفت خویش غرقه می سازم.(وافی ج 2 ابواب المواعظ ، باب مواعظ الله سبحانه ص 40)
در حقیقت خداوند در این حدیث معراجی می خواهد بگوید بنده با قرب نوافل به این نتیجه طبیعی می رسد که من همان گونه که اعضایش می شوم هم چنین عقل او می شوم که با آن می اندیشد ؛ یعنی : و کنت عقله الذی یعقل به .
این مقامی که است که صاحبان خرد یعنی اولوالالباب به آن می رسند. البته اگر در عمل همین طریق را طی کنند به مراتب عالی تری می رسند که از آن به نتیجه قرب الفرایض یاد می کنند که همان مقام مرگ اختیاری و فنای ذاتی است که دیگر عبدی و معبودی نمی ماند و خود بنده ، خدا می شود و به تعبیر دیگر متاله می شود و خدیا روی زمین می گردد و سرپرستی عالم را به عهده می گیرد. در این حالت است که عمل بنده به خدا نسبت داده می شود و تاسف او : فَلَمَّا آسَفُونَا انتَقَمْنَا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْنَاهُمْ أَجْمَعِینَ (زخرف، آیه 55)، به خدا منسوب است و مجاهدتش، مجاهدت خدا می باشد.( انفال آیه 17)
این مقام برای همگان دست یافتنی است ؛ زیرا اگر برای معصومان (ع) ذاتی ولی به حکم " لکم فی رسول الله اسوه حسنة ؛ می توان گفت که به عرض می تواند هر کسی به این مقام برسد ؛ زیرا آنان اسوه و نمونه کاملی هستند که نشان از توانایی انسان و ظرفیت دست یابی به آن را دارد.
در بیمارستان مردی را بیهوش کرده و با چاقوی جراحی شکمش را شکافته و بخشی از امحاء و احشاءی درونش را بیرون کشیده و برخی را بریده دورانداخته اند. با این همه مرد، هیچ احساس درد و رنجی نمی کند. تنها پس از پایان عمل جراحی است که آهسته آهسته چشم باز می کند و اندک اندک درد را در درون خویش می یابد تا جایی که اگر داروهای بی حسی نباشد به گریه و فغان می افتد.
ما در زندگی این گونه هستیم. هر دم خود را زیر تیغ جراحی اعمال خویش می بریم. بخشی را می بریم و بخشی را اضافه می کنیم. از آن جایی که تنها بخش مادی و زمینی آن را می بینیم ، دردی اگر داشته باشیم محدود به غم و غصه و یا شادی و سرور است. اما چون چشم برزخی و ملکوتی ما به ده ها حجاب و پرده طبیعت و اعمال زشت بسته است ، آثار جراحی ها را در جان و روحمان احساس نمی کنیم. زمانی که از این دنیا رخت بستیم، در آن زمان است که به حکم" لترون " دوزخ اعمال و آتش درون را می بینم که در جانم فرزوان است. این تفسیر اعمال و کارهای ماست که قرآن آن را در آیات بسیاری ترسیم کرده و به تصویر کشیده است.
این تصویر قرآن از کارهایمان، بدان معناست که ما هر کاری می کنیم، در همین زمان انجام دادن، آثار آن را در جان و وجود خویش داریم ، ولی آن را احساس و ادراک نمی کنیم. بنابراین تاخیر زمانی وجود ندارد بلکه تاخیر در شهود و ادراک ماست که وجود دارد و نمی گذارد تا آن چه شده ایم را ببنیم. هر گامی که برمی داریم برزخ و قیامت خویش را آباد و یا نابود می کنیم.
مشکل ما انسان ها آن است که مانند مردی که برای جراحی بیهوش شده است آثار کارها و شکافته شدن ها را احساس و ادراک نمی کنیم نه آن که پس از مرگ آن ها به وجود می آیند و تاخیر زمانی دارند. هنگامه مرگ و قیامت هنگامه هوش آمدن ماست. پس چه بهتر که اکنون هوشیار و بیدار باشیم و خود را به حجاب و پرده های گناه و طبیعت هوی و هوس ها بیهوش نکنیم تا بدانیم چه می کنیم و چه آثاری بر کارهای ما بار می شود. اگر گناهی کرده ایم بتوانیم آتشی که در حال حاضر درون جان و روح ما را می سوزاند ببینم و به استغفار و توبه آن را خاموش سازیم؛ چه هنگام هوش آمدن در پس مرگ و قیامت بسیار دیر است و هر آن چه با جراحی اعمال خویش بر سر خود آورده ایم همان را خواهیم دید و ندای " ارجعونی لعلی اعمل عملا صالحا ؛ بازم گردانید تا شاید کارهای نیک انجام دهم ، به " کلا ؛ هرگز" ، پاسخ نشویم.
اگر از خواب برخیزی می بینی که هر روزه چیزهای بسیاری ما را به زندگی می خواند. اگر هنگام سحر برخاسته باشی و به آسمان نگاهی کنی حرکت ستارگان در آسمان تو را به زندگی می خوانند و به این سمت و سو هدایت می کنند که هر دمی در حال گذر هستند و در یک جا باقی و برقرار نمی مانند. مگر زندگی جز حرکت چیزی دیگری است. اگر ما سنگ و جمادات دیگر را بیرون از دایره زندگی می بینیم از آن روست که شتاب و حرکت در آن ها از زاویه نظر ما و چشم های ما وجود ندارد و چون حرکتی نیست آنان را بیرون از دایره زندگی می یابیم و مهر مرده بر آن می گذاریم.
توانایی درک زمان و حرکت و شتاب است که به چیزها در نظر ما معنای زندگی و مرگ می دهد. اگر چیزی در نظر ما دارای حرکت باشد و بتواند جا به جا شود زنده است و اگر از حرکت باز ماند و مانند سنگی سال ها در جای خویش بماند چیز مرده است و از زندگی بهره ای نبرده است.
بر این اساس هر چیزی که شتاب حرکتی اش بیش تر باشد زندگی در آن به شدت بیش تری جریان دارد. از این روست که گیاهان را به شتابی کندتر حرکت می کنند و به زبان علمی خودمان از رشد کم تری برخوردار می باشند، فاقد زندگی کامل می دانیم و در کنار آن ، زندگی را در جانوران کامل تر می یابیم، زیرا شتاب زندگی در آن ها و رشد و نمو و جا به جایی و اموری از این دست در آن ها شدیدتر است.
بنابراین اگر بخواهیم ملاک و معیار زندگی را حرکت بدانیم هر چیزی که شتاب حرکت در آن شدیدتر باشد زندگی است و اگر از حرکت باز ماند بیرون از دایره زندگی است.
انسانی که می میرد چون از حرکت باز می ماند دیگر زنده نیست و از زندگی بهره ندارد، هر چند که در چند دمی پیش تر از این زنده بلکه خود زندگی و حرکت بوده است ولی در حال حاضر فاقد عنصر اساسی زندگی و مولفه بنیادین آن یعنی حرکت است. پس این شخص دیگر مرده است و آثاری از زندگی ندارد.
به نظر می رسد که اگر همین ملاک و معیار را برای داوری بپذیریم ما در چشمان مگس و از نظر تحلیل مگسی، موجودی همانند گیاه باشیم که دارای زندگی ناقص هستیم؛ زیرا زمان و حرکت در چشمان و تحلیل مگس مفهومی دیگر دارد و رفتارهای ما در نظر او همانند حرکت گیاهان کند و آهسته و آرام است. از این روست که سرعت فرار و جا به جایی مگس ده برابر ماست.
موجوداتی دیگر در جهان هستند که از نظر زاویه تحلیل و نظر آن ها ما اصولا جماداتی بیش نیستیم که فاقد هر گونه زندگی می باشد.
اما اگر خوب بنگریم در می یابیم که اگر ملاک و معیار همین حرکت باشد در همه عناصر هستی این حرکت و زمان را می توان یافت. از این رو با توجه به حرکت ملکول ها و اتم ها در سنگ و امور دیگر می بایست، زندگی را برای آن نیز اثبات کرد. البته تفاوت حرکتی به چشم و تحلیل ما آید متفاوت است.از این رو مفهوم زندگی نیز تفاوت های معناداری می یابد.
اما به نظر می رسد که یک تفاوت معنادار دیگری میان حرکت های موجوداتی چون گیاهان و جانوران از سویی و دیگر موجودات که از آن ها به جمادات یاد می کنیم بتوان یافت. این تفاوت جهت حرکت است که در میان گروه اول دایم در تغییر است و کم و زیاد می شود و شدت و ضعف نشان می دهد در حالی که در جمادات در یک مسیر و بی تفاوتی آشکار است.
شاید بتوان تفاوت معناداری میان گیاهان و جانوران و در نهایت میان انسان و جانوران دیگر یافت. این تفاوت اخیر است که زندگی را برای انسان و جانوران دیگر معنا و مفهوم دیگری می بخشد. به این معنا که حرکت در انسان می تواند در دو مسیر متقابل کمالی و نقصانی باشد. هر چند که حرکت به سوی کمال و نقصان در گیاهان و جانوران دیگر مشاهده می شود ولی در انسان این حرکت درک و فهمیده می شود و همین فهم و درک است که آدمی را از دیگر چیزها متمایز ساخته است.
وقتی انسان کمالی به دست می آورد آن را به طور کامل درک کرده و نشان می دهد و در زندگی خویش به کار می گیرد و هنگامی که به سوی نقصی حرکت می کند می کوشد تا آن را بشناسد و به درمان آن پرداخته و به گونه مقاومت کرده و به بازسازی آن چه از دست رفته بپردازد.
این گونه است که چیزی به عنوان عقل کامل خود را به عنوان وجه متمایز نشان می دهد. انسان موجودی است که درک درست و عقلانی از کمال و نقص خویش دارد و به بازسازی آن چه از دست رفته می پردازد.
جهانی از نشانه ها
به نظر می رسد که عقل انسانی او را با جهانی از نشانه ها رو به رو ساخته است. انسان به هرچیزی می نگرد در می یابد که حرکت به کدام سمت و سوست و آیا نقصانی در راه است و یا کمالی در مسیر او قرار گرفته که می تواند آن را بیابد و بشکافد و بشکفد و در زندگی خویش بهره گیرد.
از آن جایی که درک دیگری از مفهوم زندگی و مرگ می یابد می کوشد تا با از شتاب حرکتی افتادن کالبد جسمانی خود را مرده نشمارد و تحلیل دیگری از زندگی پس از مرگ ارایه دهد.
از پیامبر روایت شده است که انسان می بایست هماره به نشانه های بی شماری که در درون و بیرون به او می رسد توجه کند.
در روایتی از پیامبر (ص)نقل شده که فرمود: ان القبر ینادی کل یوم بخمس کلمات: انا بیت الفقر فاحملوا الی کنزا . انا بیت الظلمه فاحملوا الی سراجا. انا بیت الوحشه فاحملوا الی انیسا. انا بیت الحصی و التراب فاحملوا الی فرشا. و انا بیت الحیات و العقارب فاحملوا الی تریاقا.
قیل : و ما ذلک ؟
قال : التریاق الصدقه، و الفراش العمل الصالح، و الانیس فتلاوه القرآن ، و اما السراج فصلاه اللیل ، و اما الکنز فکلمه شهاده لا اله الا الله محمد رسول الله علی ولی الله.
یعنی قبر در هر روز به این کلمات پنجگانه شما را ندا می دهد: من خانه فقر و تهیدستی هستم پس ذخیره ای برای خود به این جا بفرست.
من خانه تاریکی ام ، چراغی در این خانه بیفروز.
من خانه وحشت و تنهاییم ، مونسی برای خویش فراهم کن.
من خانه ای از ریگ و خاکم، فراشی فراهم آورید.
من خانه ماران و کژدم هایم، زهر این جانوران را تریاقی لازم است.
از آن حضرت پرسیده شد: تریاق و درمان و پاد زهر آن ها کدام است؟
فرمود: پادزهر سموم گزندگان قبر صدقات است و فرش خانه گور شما اعمال نیک شماست و مونس شما در تنهایی و وحشت تلاوت قرآن است و چراغ این دخمه تاریک نماز شب است و گنجی که در آن جا به کار آید شهادتین به لا اله الا الله و محمد رسول الله و علی ولی الله است .( نشان از بى نشانها، (حسنعلی نخودکی اصهفانی) نوشته علی مقدادی ص 314.)
در روایت دیگر همین معنا این گونه آمده است :إن القبر ینادی کل یوم 5 مرات ویقول:
أنا بیت الوحدة فأجعل لک مؤنسا قراءة القرآن الکریم
أنا بیت الظلمة فنورنی بصلاة اللیل
أنا بیت التراب فأحمل الفراش وهو العمل الصالح
أنا بیت الأفاعی فأحمل التریاق وهو باسم الله
أنا بیت سائل منکر ونکیر فأکثر على طهری قول الشهادتین یمکن لک أن تجاوبهم
"یقول القبر للمیت حین یوضع فیه: ویحک یا ابن آدم! ما غرک؟! ألم تعلم أنی بیت الظلمة،
وبیت الوحدة، وبیت الدود؟".
این ها نشانه های است که هر شبانه روز ما را به زندگی می خواند. هر یک به بیانی تو را دعوت به زندگی می کند. یعنی که بلبل به غزلخوانی و قمری به ترانه .
از این روست که قرآن به عقل کاربردی توجه می دهد و می فرماید چرا در آیات و نشانه های ما عقل به کار نمی بندید تا حقایق را در یابید. یعنی که همه هستی زندگی است و ما از زندگی و نشانه های خداوندی غافل هستیم.
اگر خوب به آفاق و انفس خویش بنگریم می یابیم که زندگی ما را به خود می خواند.
آدمی از زمانی که خداوند وی را در بهشت قرار داد در این اندیشه کمال و دست یابی به آن بوده است؛ شاید این فطرت و طبیعت جست و جوگر و کمال یاب اوست که زمینه وسوسه های ابلیسی و خوردن از میوه درخت ممنوع را سبب شده است.
فدایت شوم . . .
طریق مطلوب را برای راه معرفت نفس گفتند : چون نفس انسانی تا از عالم مثال خود نگذشته به عالم عقلی نخواهد رسید و تا به عالم عقلی نرسیده حقیقت معرفت حاصل نبوده و به مطلوب نخواهد رسید لذا به جهت اتمام این مقصود مرحوم مغفور (جزاه الله عنا خیر جزاء المعلمین ) می فرمودند که :
باید انسان یک مقدار زیاده بر معقول تقلیل غذا و استراحت بکند تا جنبه حیوانیت کمتر و روحانیت قوت بگیرد ، و میزان آن را هم چنین می فرمود : اولا انسان روز و شب زیاده از دو وعده غذا نخورد حتی تنقل مابین الغذایین نکند . ثانیا هر موقع غذا می خورد باید مثلاً یک ساعت بعد از گرسنگی بخورد ، و آنقدر بخورد که تمام سیر نشود . این در کمّ غذا ، و کیفش باید غیر از اداب معروفه ، گوشت زیاد نخورد ، به این معنا که شب و روز هر دو نخورد ، و در هر هفته دو سه دفعه هر دو را یعنی هم روز و هم شب را ترک کند ،و یکی هم اگر تواند للتکیّف نخورد ، و لا محاله آجیل خور نباشد اگر احیاناً وقتی نفسش زیاد مطالبه آجیل کرد استخاره کند و اگر بتواند روزه های سه روز هر ماه را ترک نکند .
و اما تقلیل خواب می فرمودند :
شبانه روز شش ساعت بخوابد و البته در حفظ لسان و مجانیت اهل غفلت اهتمام زیاد نماید . اینها در تقلیل حیوانیت کفایت می کند . و اما تقویت روحانیت :
اولا باید همّ و حزن قلبی به جهت عدم وصول به مطلوب داشته باشد.
در ذکر عمده سفارش اذکار صبح و شام اهمّ آن که در اخبار وارد شده . و اهمّ تعقیبات ، صلوات و عمده ترین ذکر ، وقت خواب که در اخبار مأثور است ، لا سیّما متطهراً در حال ذکر به خواب رود.
و شب خیزی می فرمود :
زمستان ها سه ساعت ، تابستان ها یک و نیم ساعت . و می فرمودند : که من در سجده ذکر یونسیه - یعنی در مداومت آن که شبانه روزی ترک نشود ، هر چه زیاد تر توان کردن اثرش زیادتر ، اقل اقل آن چهارصد مرتبه است - خیلی اثر ها دیده ام ، خودم تجربه کرده ام ، چند نفر هم مدعی تجربه اند.
و اما فکر برای مبتدی می فرمودند : در مرگ فکر بکن تا آن وقتی که از حالش می فهمیدند که از مداومت این مراتب گیج شده فی الجمله استعدادی پیدا کرده آن وقت به عالم خیالش ملتفت می کردند یا آنکه خود ملتفت می شد چند روزی همه روز و شب فکر در این می کند که بفهمد که هر چه خیال می کند و می بیند خودش است و از خودش خارج نیست . اگر این را ملکه می کرد خودش را در عالم مثال می دید ، یعنی حقیقت عالم مثالش را می فهمید و این معنی را ملکه می کرد. آن وقت می فرمود که فکر را باید تغییر داد و همه صورت ها و موهومات را محو کرد و فکر در عدم کرد ، و اگر انسان این را ملکه نماید لابد تجلی سلطان معرفت خواهد شد.یعنی تجلی حقیقت خود را به نورانیت و بی صورت و حد با کمال بهاء فائز آید ، و اگر در حال جذبه ببیند بهتر است بعد از آنکه راه ترقیات عوالم عالیه را پیدا کرده هر قدر سیر بکند اثرش را حاضر خواهد یافت.
به جهت ترتیب این عوامل که باید انسان از این عوامل طبیعت ، اول ترقی به عالم مثال نماید ، بعد به عالم ارواح و انوار حقیقیه البته براهین علمیه را خودتان احضر هستید. عجب است که تصریحی به این مراتب در سجده دعای شب نیمه شعبان که اوان وصول مراسله است شده است که می فرماید : « سجد لک سوادی و خیالی و ان بیاضی» اصل معرفت آن وقت است که هر سه فانی بشود که حقیقت سجده عبارت از فناء است که عند الفناء عن النفس بمراتبها یحصل البقاء بالله - رزقنا الله و جمیع اخواننا بحمد و اله الطاهرین .
باری بنده فی الجمله از عوامل دعا گویی اخوان الحمدلله بی بهره نیستم و دعای وجود شریف و جمیعی از اخوان را برای خود ورد شبانه قرار داده ام . . .
حد تکمیل فکر عالم مثال که بعد از آن وقت محو صورت است که یا باید خود به خود ملتفت شده عینا حقیقت مطلب را ببیند ، یا آنقدر فکر بکند که از علمیت گذشته عیان بشود آن وقت محو موهومات کرده و در عدم فکر بکند تا از طرف حقیقت خودش ، تجلی بکند
مشکلی که در طول تاریخ وجود داشت و دارد این است که برخی خواسته و ناخواسته جایگاه و موقعیت خود را فراموش می کنند و برای خود مقامی در عرض مقام والای خلیفه خداوند وانسان کامل دارای عصمتی می گذارند که از مقام مخلصین به کسر لام به مقام مخلصان به فتح لام به فضل و عنایت الهی رسیده اند. آنانی که خداوند ایشان را به اراده و مشیت خویش تطهیر کرده است و به عنوان انسان ها و الگوهای کامل معرفی نموده است. آنانی که به ربوبیت طولی خویش بر همه هستی تسلط دارند و هر چه را خواهند بدانند می دانند و هر چه را بخواهند انجام دهند به حکم ما تشاء انجام می دهند. اگر در بهشت بر بهشتیان : بما تشتهیه الانفس و خواسته های جان و روان همه چیز فراهم است ایشان را در دنیا و زمین چنین مقام و منزلتی است. آنان به اذن الهی یعنی همان ربوبیت طولی می توانند هر کاری را انجام دهند وهر چه را خواهند تحقق بخشند و هر کسی را به مقام شایسته کمالی خویش رسانند.
انسان نمی بایست به نعمتی شاد گردد و یا از دست رفتن نعمتی اندوهگین شود؛ زیرا نعمت هر چند بزرگ و مهم باشد تا به درستی از آن بهره گرفته نشود نقمت است . اگر به کسی نعمتی داده می شود می بایست با به کارگیری و بهره مند درست از آن در راستای تکامل و کامل خود و جامعه انسانی شکر نعمت گزارد. از این رو از هر نعمتی دو پرسش می کنند که از کجا آورده ای و در کجا هزینه و خرج کرده ای؟ کسی که نعمتی به وی داده می شود همواره تا زمانی که نعمت هست می بایست هوشیار و بیدار باشد تا خدای نکرده در راه بد استفاده نشود و یا نکند. به بنی اسرائیل نعمت های بسیاری داده شده بود ولی آنان با ناسپاسی و عدم استفاده درست و یا نابه جا گرفتار غضب الهی شده اند و قرآن بر ایشان خشم گرفت و خشم بر خشم را خریدند. کسی خشمی را می خرد ولی ایشان خشم بر خشم را خریدند. بنابراین نمی بایست با هر نعمتی بر این باور بود که خداوند به من اکرام کرده است: قد اکرمن ( فجر آیه 15) و یا با هر از دست دادن نعمتی نمی بایست گفت که خداوند به من اهانت و توهین کرده است و مرا خوار داشته است: قد اهانن ( سوره فجر آیه 16) بلکه نه آن نعمت اکرام و بزرگداشت توست و نه آن گرفتن نعمت به مفهوم و معنای خوارکردن است. اگر به او نعمتی می دهد می بایست از همه آن پاسخ دهد. اگر خانه ای هزار متر مربع بسازد و بگوید : هذا من فضل ربی گمان نبرید که این فضل است بلکه این آزمون است که نادانسته خود را گرفتار کرده است(؛ باید گفت که این : هذا بلا عظیم و فتنه کبری؛ زیرا قرآن می فرماید: المال و البنون فتنه ) بنابراین از وی بازخواست خواهد شد که تو به این همه فضای اضافی نیاز داشتی تا هزار متری بسازی و بگویی هذا من فضل ربی و این را فضل پروردگارت برشماری ؟ این ها چه آن نعمت و چه آن به ظاهر نقمت همه آزمون و ابتلای الهی است. فضل وقتی است که به درستی از نعمت بهره برید و به حکم : فی اموالهم حق للسائل و المحروم ( سوره ذاریات آیه 19) حق و حقوق صاحبان حق را بدهد و به دیگران کمک کند.
صاحب عصر و زمان (عج) به حکم ولی الله الاعظم و خلیفه الله در همه جا حاضر است و هرگز به این معنا غایب نیست. او در حال حضور خویش همه را بهره می دهد. از زمانی که ایشان زاد شد و ولایت و امامت را در پنج سالگی به عهده گرفت تا کنون حضور داشته و به حکم ربوبیت و پروردگاری طولی بر همه هستی در راستای تکامل آنان کمک و یاری می رساند. از این رو ایشان هرگز غایب در برابر حاضر نبوده اند. اگر برای ایشان غیبتی است دربرابر ظهور است. به این معنا که همواره حاضر است ولی ظهوری ندارد نه این حضوری نداشته باشد. آن که حاضر است اوست و آن که انتظار ظهور او می رود اوست. غیب ایشان در برابر ظهور ایشان است نه غیب در برابر حضور. از این روست که هم چون خورشیدی در پس ابر به همه روشنایی می دهد و همگان از وجودش بهره می برند. از زمانی که ولایت یافت عصر صاحب الزمان (عج) آغاز شد و از آن زمان مردمان به برکت وجودی ایشان رشد و تعالی خویش را شروع کرده اند. این گونه است که در عصر ایشان این همه پیشرفت و تعالی در جوامع بشری رخ نموده است.
زمان ظهور ایشان که حضور ایشان را ظهوری همراه خواهد بود و از پرده غیب بیرون می آید و چشمان همگان به جمال ایشان می افتد ، زمانی است که ظلم و جور همه جا را فرا می گیرد: مئلت الارض ظلما و جورا؛ در این زمان جور حاکمان و سلطه گران زیاد می شود و ظلم و بی عدالتی و بیداد قدرتمندان فزونی می یابد. این بدان معنا نیست که در عصر پیش از ظهور گناه زیاد می شود. گفته نشده است که در آن زمان گناه زیاد می شود بلکه گفته شده است که ظلم وجور زیاد می شود که ظلم و جور به ویژه دومی ارتباط تنگاتنگی با دولت ها و حکومت ها دارد. بنابراین پیش از ظهور آن چه فراوان است ظلم و جور است نه گناه . در این دوره است که مردم از ظلم و جور خسته می شوند و خواهان عدالت می گردند. تا انسان از ظلم و جور خسته نشود که : لیقوم الناس بالقسط انجام می شود. در این آیات گفته شده است که مردمان به قسط و عدالت قیام می کنند و آن را بر پا می دارند . به این معنا که تا مردم نخواهند در هیچ جامعه ای عدالت نمی تواند تحقق یابد. عدالت امری نیست که بتوان از بالا با دستور و حکم و فرمانی اجرا کرد؛ عدالت امری است که می بایست از میان مردم برخیزد و مردم می بایست آن را بر پا دارند. از این روست که مردم خسته از ظلم و جور دولت ها خود قیام می کنند و خواهان عدالت و ظهور کسی می شوند که این عدالت را به نام مردم تنها مدیریت کند. بنابراین صاحب الزمان (عج) مدیریت کننده عدالت است و آن که عدالت را بر پا می دارد مردمان هستند.
این چهار نکته را دخترم خواست و نوشتم. باشد که بینش و نگرش وی به این مسایل مهم تغییر یابد و حق را چنان که قرآن گفته بشناسد و بیابد و برای آن قیام کند.