شیخ محمد اوجی از قدیمیترین فعّالان عرصه تبلیغ در آلمان و هلند و برخی دیگر از مناطق اروپا بودند که عمر خود را برای ترویج فرهنگ قرآن و اهل البیت علیهم السّلام وقف نموده و حتّی در چند سال اخیر که کمی کسالت داشتند، رنجهای سفر طولانی برای تبلیغ فرهنگ ثقلین یعنی قرآن و عترت را متحمّل می شدند شامگاه دیروز چهارشنبه 12 دی 1397، پس از اقامه نماز مغرب و عشاء در بارگاه ملکوتی مراد خویش، در مشهد دچار عارضه قلبی شد و در سن 71 سالگی دار فانی را وداع و به دعوت حق را لبیک گفت.
ایشان یکی از علمای شافعی مستبصر که اصالت وی کرد ترکیه ای است. او پس استبصار و اعلان تشیع به عنوان مذهب خویش هیچگاه در انجام رسالت و تلاش دینی، احساس خستگی نمیکردند و با شوق و انگیزه بسیار در همایشها و محافل گوناگون دینی حضور پیدا میکردند تا رسالت تبلیغی خود را به بهترین شکل انجام دهند .
اقدام شجاعانه اوجی در دفاع از احکام اسلامی، بر دولتمردان لائیک آن زمان ترکیه گران آمد و بلافاصله شیخ محمد را به شهری در هلند تبعید کردند. اما مرحوم اوجی، در غربت و تبعید نیز دست از فعالیتهای دینی خود نکشید. وی مدتی بعد به ایران آمد و توفیق یافت که با تحصیل در حوزه علمیه قم، به آموخته های دینی خود بیفزاید. ایشان پس از چند سال درس خواندن در قم، به اروپا برگشت و به فعالیتهای دینی و تبلیغی خود ادامه داد
شیخ محمد اوجی پس از بازگشتن به اروپا، ضمن احترام گذاشتن به قوانین کشورها، با استفاده و تأسی به آموزه های اهل بیت(ع) اقدام به تاسیس مراکز دینی برای هدایت جوانان در مسیر اخلاق و صداقت نمودند. وی ابتدا “مرکز اسلامی قرآن و اهل بیت(ع)” را در کشور هلند تأسیس کرد. این مرکز علاوه بر فعالیتهای دینی و قرآنی، به محل اجتماع مستبصران و نوشیعه گان هلند نیز تبدیل گردید.
موفقیت این مرکز در ترویج فرهنگ صلح آمیز اسلام و پیامبر اکرم(ص)، موجب شد تا شعبه های آن در شهرهای “بوخوم” و “فرانکفورت” آلمان نیز تأسیس گردد. شیخ محمد اوجی سپس در آلمان اقامت گزید و در مرکز اسلامی فرانکفورت، دروس اعتقادی برای مستبصرین برپا داشت. تاکنون صدها نفر در این سه مرکز اسلامی، به فراگیری احکام، عقاید و قرآن پرداختهاند.
مرحوم حجتالاسلام اوجی، همانند صدها تن دیگر از نخبگان شیعه جهان، به عضویت مجمع عمومی مجمع جهانی اهل بیت(ع) در آمد و از افراد فعال کنفرانس های مجمع محسوب میشد.
زندگی نامه و خاطرات و خطرات ایشان را می تواند در کتاب اوج در لاهوت ملاحظه کنید. برای دانلود رایگان این کتاب به این نشانی مراجعه کنید:
http://www.samamos.com/%d8%a7%d9%88%d8%ac-%d8%af%d8%b1-%d9%84%d8%a7%d9%87%d9%88%d8%aa/
انتخابات ریاست جمهوری و شوراهای شهر و روستا سال 96 با همه اما و اگرها درس های عبرت آموزی دارد که برخی از آن ها عبارتند از:
تخلف یا تقلب : تخلف به معنای حرکت های غیر قانونی و خلاف قانون است و تقلب از واژه قلب به معنای دگرگون شدن یعنی هر اقدام غیر قانونی که در نتیجه آراء نقش داشته باشد. به نظر می رسد که اگر با همه اما و اگرها تخلفات در امر ریاست جمهوری را در حد تقلب ندانیم، ولی تخلفات در شوراهای شهر و روستا تقلبات آشکاری داشته است. ظاهر روند تخلف به تقلب رو به رشد است و به زودی از شوراها به شورای اسلامی و سپس به ریاست جمهوری کشیده می شود. بنابراین، باید از همین آغاز جلوی روند آن را گرفت تا به یک رویه و روحیه تبدیل نشود؛
آرای کیثف یا پاک: فقدان رای پاک در انتخابات خود یک فتنه بزرگ است که باید مراقبت کرد؛ امروز میزان رای های کثیف در نتایج آرای شوراها و مجلس به خوبی نمایان است. رای کثیف به آرایی گفته می شود که به اشکال گوناگون چون شام و ناهار، وعده ارتقاء، رشوه، کارت هدیه، حل مشکل اداری، ارایه مجوزات خلاف قانون، پرتی بازی، رانت خواری و مانند آن ها خریداری شده است. امروز در شهرستان های کوچک این امر به یک رویه تبدیل شده و این آرای ناپاک و کثیف است که تعیین کننده پیروز انتخابات است؛
وعده های سرخرمن: وعده های سرخرمن روز به روز بیش تر می شود و از باب آن که «دروغ هر چه بزرگ تر باشد باور پذیرتر است»، وعده های دروغین نیز بیش تر از پیش تر می شود؛ این خود عامل مهمی برای سرخوردگی و گسستن از اصل نظام می شود که فتنه ای بزرگ تر است؛
بداخلاقی ضد امنیتی: بد اخلاقی ها در حوزه رسواگری و افشاگری به جایی رسیده که مسایل ضد امنیتی حتی برای بهره برداری انتخابی مورد استفاده قرار می گیرد. این نیز فتنه ای بزرگ است که ریشه نظام را از درون می زند؛ به قول سعدی شیرازی: «یکی بر سر شاخ، بن میبرید»؛
هنجارشکنی: برخی از هنجارها نه تنها ارزش های اخلاقی است بلکه اسلامی است و باید از منظر واجب به آن نگاه کرد؛ اما امروز بسیاری از نابهنجاری ها به جای هنجارها نشسته و ارزش شده است؛ کار به جایی رسیده است که دو نامزد اصلی انتخابات ریاست جمهوری از همه ابزارهای نابهنجار نیز سود می برند. اگر انتخاب رییس جمهوری اسلامی است؛ چرا این نامزدها نیازمند برنامه های آن چنانی هستند؛ به نظر می رسد که اگر امروز امام زمان(عج) بیاید و در انتخابات شرکت کرده و بگویید: موسیقی حرام است، یا بانک داری حرام بوده ، یا رشوه گیری و اختلاس ممنوع و هر چه هم کابین و مهریه همسران کرده اید بازگردانید، به نظر می رسد که به مقام اختیاری ریاست جمهوری نمی رسد. به نظرم بهتر است که نیاید؛ چون این مردم همان بلایی را برسرش می آورند که بر سر پدرانشان آورندند و به ایشان می گویند: قَالُوا یَا صَالِحُ قَدْ کُنْتَ فِینَا مَرْجُوًّا قَبْلَ هَذَا أَتَنْهَانَا؛ گفتند: اى صالح به راستى تو پیش از این میان ما مایه امید بودى آیا ما را از این ها باز مى دارى...(هود، آیه 62) به نظر می رسد به قول آقای حسین محمودی، پیروزیِ ظاهری و موقّت دروغ و تخریب ، نفاق و تزویر، فساد و اشرافیت، بی تدبیری داخلی و وادادگی خارجی، در این انتخابات، مصداق کلام امیرمؤمنان( علیه السلام ) است که فرمود: و لکنّی آسى أن یلی أمر هذه الأمّة سفهاؤها و فجّارها، فیتّخذوا مال اللَّه دولا، و عباده خولا، و الصّالحین حربا، و الفاسقین حزبا؛ از این اندوهناکم که بیخردان و تبهکارانِ این امّت، امر آنان و حاکمیت را به دست گیرند، و مال خدا را ( درمیان خود) دست به دست گردانند، و بندگان او را برده خود (و نزدیکان خود) سازند، و با صالحان بستیزند، و از فاسدان، براى خود جمعیّت تشکیل دهند.» (نهج البلاغه ، صبحی صالح ، ص 452)
افساد به جای اصلاح: به نظر می رسد که شبهه سازی و تشابه سازی تا جای پیش رفته که امر بر خود سازندگان آن متشبه شده است و مانند ملایی است که خود دروغ گفته و چون صف مردم را دیده خودش را در صف قرار می دهد تا به غذای دروغین برساند. امروز مدعیان دروغین اصلاحات به سبب وارونگی قلوب افساد را جای اصلاح و اصلاح را جای افساد قرار می دهند و حتی بدان می نازند: وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ لَا تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ قَالُوا إِنَّمَا نَحْنُ مُصْلِحُونَ . أَلَا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَلَکِنْ لَا یَشْعُرُونَ؛ و چون به آنان گفته شود در زمین فساد مکنید مى گویند ما خود اصلاحگریم ؛ بهوش باشید که آنان فسادگرانند لیکن نمى فهمند. (بقره، آیات 11 و 12) این در حالی است مصلحان واقعی معلوم نیست چه برسرشان آمده است، با این همه ما هنوز هم می گوییم: مَا أَنْهَاکُمْ عَنْهُ إِنْ أُرِیدُ إِلَّا الْإِصْلَاحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَمَا تَوْفِیقِی إِلَّا بِاللَّهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَإِلَیْهِ أُنِیبُ؛ من نمى خواهم در آنچه شما را از آن باز مى دارم با شما مخالفت کنم و خود مرتکب آن شوم من قصدى جز اصلاح جامعه تا آنجا که بتوانم ندارم و توفیق من جز به یارى خدا نیست بر او توکل کرده ام و به سوى او بازمى گردم(هود، آیه 88)
به نظرم در این انتخابات هر چند پیروز اول ملت بوده است، ولی اگر این رویه گسترش یابد فتنه بزرگ شکست امت است؛ زیرا خداوند می فرماید: إِنَّ اللَّهَ لَا یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ؛ در حقیقت خدا حال قومى را تغییر نمى دهد تا آنان حال خود را تغییر دهند.(رعد، آیه 11) به نظر می رسد که اگر این رویه ادامه یابد این نعمت بزرگ نیز از دست می رود:ذَلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ لَمْ یَکُ مُغَیِّرًا نِعْمَةً أَنْعَمَهَا عَلَى قَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ وَأَنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ؛ این کیفر بدان سبب است که خداوند نعمتى را که بر قومى ارزانى داشته تغییر نمى دهد مگر آنکه آنان آنچه را در دل دارند تغییر دهند و خدا شنواى داناست.(انفال، آیه 53)
چیستی گفتمان؟ و این که گفتمان چیست؟ پرسش نخستی است که باید پیش از ورود به بحث گفتمان انقلاب اسلامی بدان پاسخ داده شود.
گفتمان ، قالب معنایی است که واقعیت در آن قرار گرفته و تفسیر و تحلیل می شود. از این رو، باید گفتمان را همانند شاخص و معیاری دانست که به واقعیت ها از منظر آن نگریسته می شود.
به سخن دیگر، گفتمان، تصور و فهم ما از واقعیت جهان را شکل می دهد و فهم شخص از جهان بر اساس آن صورت می گیرد.
در حقیقت امور جهان تنها در درون ساخت های گفتمانی قابل فهم هستند و این گفتمان ها است که به فهم انسان از جهان کمک می کند.
کارکردهای گفتمان
برای گفتمان کارکردهایی چندی می توان بیان کرد:
گفتمان، عامل تشخص بخشی از طریق غیریت سازی است؛
گفتمان، حقیقت معنایی است؛
گفتمان ، منظومه ای معانی است که نشانه ها با توجه به تمایزی که دارند، هویت معنایی می یابد؛
گفتمان از طریق ترسیم مرزهای سیاسی و غیریت سازی هویت می یابد؛
گفتمان امور تصادفی را مفصل بندی کرده و میان آن ها ارتباط ایجاد می کند؛
گفتمان برخی از امور تصادفی را در مفصل بندی پذیرفته و برخی دیگر را طرد می کند؛
عناصر پراکنده از طریق مفصل بندی هویت یافته ، اصلاح و تعدیل می شود؛
فهم روابط اجتماعی بر اساس گفتمان ها انجام می گیرد؛
گفتمان ها تحت تاثیر عناصر سیاسی پدید می آید تا غیریت ساز بوده و تفسیری از واقعیت های جهانی ارایه دهد؛
بر اساس نظریه گفتمانی، فرآیندهای سیاسی و مجموعه ی تضادها و کشمکش ها در حوزه سیاسی، نقش محوری در امور اجتماعی دارد؛ زیرا امور اجتماعی در قالب گفتمان فهم و تفسیر می شود و عناصر سیاسی در ایجاد گفتمان نقش اساسی دارد؛
گفتمان با جوهرگرایی و ذات گرایی سازگاری نیست، بلکه این حضور غیر و دیگری است که بر اساس منطق تفاوت، هویت آن را شکل می دهد؛
گفتمان بر جداسازی تاکید و در برابر الحاق مقاومت می کند؛
ضدیت اجتماعی، برآیندی از گفتمان و تفسیری است که از واقعیت می دهد؛
غیریت و دیگری، حتی در قالب دشمن، برای تاسیس مرزهای سیاسی و اجتماعی گفتمان ضروری و محوری بوده و تثبیت کننده آن است.
گفتمان، هویت سازی را در قالب غیریت سازی تحقق می بخشد؛ به عنوان نمونه مسجد و اذان و حج، نوعی هویت سازی از طریق غیریت سازی گفتمان اسلام با گفتمان هایی چون مسیحی و یهودی است.
گفتمان تنها در محدوده عقیده باقی نمی ماند، بلکه گسترش آن به حوزه اجتماعی و حتی سیاسی ضروری است تا هویت خود را اثبات و تثبیت سازد. همین امر در مدینه النبی در گفتمان اسلامی رخ داده است.
اقدامات سلطه آمیز بخشی از ساختار و هویت طبیعی گفتمان است و نمی توان از گفتمان سخن گفت در حالی که از سلطه گرایی سخن نگفت؛
گفتمان برای غیریت سازی و هویت سازی نیازمند تولید مفاهیم و اصطلاحات خاص خود است. پس دارای زبان گفتمانی و اصطلاحات خاص خودش است. اصطلاحات مسجد، جهاد، زکات، نماز و مانند آن ها بخشی از گفتمان سازی اسلام است؛
مرزهای اعتقادی با مرزهای سیاسی در گفتمان ها ارتباط تنگاتنگی می یابد؛
هم چنین گفتمان به چارچوب و استخوان بندی نظری و فکری هر مکتب گفته می شود که اعمال پیروان آن مکتب را سازمان دهی و هدایت می کند.
پس گفتمان اسلامی با تفسیر خود از جهان و واقعیت های هستی بر آن است تا با گفتمان های رقیب، مرزهای خود را تعیین کند. این مرزها شامل امور اعتقادی و فکری و رفتاری می شود. این گونه است که اجزای پراکنده و نشانه های گوناگون را در قالب گفتمانی، مفصل بندی و ساماندهی و نظم بخشی می کند و به آن یکپارچگی مفهومی می بخشد و خود را از دیگر گفتمان ها متمایز می سازد.
به سخن دیگر: «گفتمان، هر چیزی است که بیانگر اعتقاد و باورهای سامانیافته و غیرقابل تغییر باشد». پس «گفتمان، مجموعهای از هستیشناسی، جهانبینی، بینشها، نگرشها، باورها، رفتارها، آداب و سنتها و نیز سازوکارهایی است که از سوی یک شخص یا جامعه بیان و به عنوان فلسفه و سبک زندگی ارائه میشود.»
در یک کلمه گفتمان، همان دین و آئین، فلسفه و سبک زندگی و مکتب فکری و اعتقادی و عملی و رفتاری هر شخص یا گروه یا جامعهای است. گفتمان انقلاب اسلامی، گفتمانی مبتنی بر آئین اسلام است که فلسفه و سبک زندگی خاصی را به بشریت ارائه میدهد.
این گفتمان ممکن است در کلیت اسلام با دیگر مکاتب و مذاهب اسلامی، مشترک باشد، اما دارای ویژگیهایی است که این گفتمان را از دیگر گفتمانهای موجود در اسلام و یا غیراسلام متمایز میسازد. (نگاه کنید: مقاله ریشههای قرآنی گفتمان انقلاب اسلامی ؛ http://kayhan.ir/fa/news/67471)
یکی از اصطلاحات قرآنی اصطلاح سلطان است. (آل عمران، آیه 151؛ نساء، آیات 99 و 144 و 153 و آیات دیگر)
این واژه در بسیاری از اوقات با واژه مبین همراه است: «سلطان مُبین».(همان) بر خلاف کاربردهای فارسی آن که با شاهنشاهی و شاهی همرده است، واژه و اصطلاح سلطنت از واژههای پُربرکت قرآنی است.
در کاربردهای قرآنی، سلطنت تنها قدرت نیست، بلکه آن قَهر همراه با مِهر است. همان طوری که ولایت این گونه است؛ زیرا سرپرستی همراه با محبت است.
اصولا ریشه و خاستگاه واژه سلطنت در زبان عربی با توجه به کاربردهای اولی آن قابل فهم و درک بهتری است. در زبان عربی به روغن شفّاف و «زیت» که خیلی فروغ و روشنایی داشته و خوب نور میدهد، «سَلیط» میگویند.
بر این اساس باید گفت سلطان کسی است که روشن و شفاف همانند روغن شفاف زیتون، حرفی برای گفتن و عُرضه اداره امری را داشته باشد. پس کسی که حرفی روشن و عُرضه اداره را نداشته باشد، «سَلیط» نیست؛ پس صِرف قدرتمند بودن و حاکم بودن موجب نمی شود تا به آن شخص سلطان گفت و از سلطنت وی سخن گفت.
از همین روست که در القاب پیامبران و انبیا(عَلَیهِمُ السَّلام) در قرآن، یکی هم سلطنت آمده است.
این که حضرت موسی(ع) به فرعون می گوید: إِنِّی آتِیکُم بِسُلْطَانٍ مُبِینٍ؛ من برایت سلطان مبین و روشن آوردم(دخان؛ آیه 19) باید دلیل روشن و حاکمی باشد که طرف مقابل را خاموش و پذیرش وادار سازد. از جمله سلطان های حضرت موسی(ع) «ید بیضاء» و عصایی است که اژدها می شود.
پس کسی می تواند مدعی سلطنت باشد که چند ویژگی را دارا باشد: 1. سخن روشن و شفاف و نورانی که حاکم بر سخنان دیگر باشد؛ 2. عرضه مدیریت و مهار کار به طوری که هیچ کسی از دایره مدیریت او خارج نشود؛ 3. مهر و عطوفت و محبتی که با این سلطنت بروز و ظهور می دهد؛ 4. غلبه و سلطه ای که به دست می آورد و بر دل ها و قلب ها حاکم می شود ؛ چنان که بر ذهن ها و رفتار ها حاکم شده است.
بر اساس فرضیه ای که مقام معظم رهبری برای ایجاد تمدن نوین اسلامی مطرح کرده باید این امر در 5 مرحله تحقق یابد که شامل:
1 . انقلاب اسلامی در راستای نفی دشمن و زمینه سازی؛
2. نظام سازی و طرح کلی یک نظام اسلامی؛
3. تشکیل دولت اسلامی؛
4. تشکیل جامعه اسلامی؛
5. تمدن اسلامی در سایه عدالت قسطی و امنیت و معنویت.
ایشان می فرماید: مرحله سوم را که اکنون در آن قرار داریم، «تشکیل دولت اسلامی» یعنی تشکیل دولتی بر اساس الگوها و معیارهای کاملاً اسلامی خوانده و افزودند: تا وقتی این مرحله به طور کامل محقق نشده است، نوبت به «تشکیل جامعه اسلامی» نمیرسد و در این صورت، موضوع سبک زندگی اسلامی نیز صرفاً در سطح گفتمانسازی در جامعه باقی خواهد ماند.(6 اردیبهشت 95)
از نظر مقام معظم رهبری تاکنون دولتی بر اساس شاخص ها و معیارهای اسلامی شکل نگرفته است. از همین رو جامعه و دولت ناتوان از برداشتن گام های دیگر است تا در نهایت پیشرفتی در چارچوب و راستای «اخلاق، عدالت، معنویت و امنیت» رخ دهد.
با نگاهی به بانکداری ایران به خوبی متوجه می شویم که بانکداری ربوی و حرام در ایران به فرموده آیت الله جوادی آملی مدظله العالی اجازه نمی دهد تا دولت اسلامی با معیارهای اسلامی شکل گیرد و جامعه ای که سرتاسر آن آلوده به حرام و رباخواری است؛ زیرا بانکداری شریان حیاتی جامعه را در دست دارد و از قلب تا سلول ها کشیده شده چگونه می تواند در مسیر پیشرفت و توسعه اسلامی باشد و گفتمان اسلامی را تحقق بخشد و فرضیه را به نظریه و نظریه را به تجربه عینی و عملی تبدیل کند.
شاید عنوانی چون مشکل اسلام، کمی برای خواننده و شنونده آن سخت و دشوار باشد؛ چرا که اسلام مشکلی ندارد و اگر مشکلی باشد از مسلمانی ماست؛ ولی از این دشوارتر آن است که چون منی بخواهد از مشکل اسلام بگوید در حالی که باید هم از عواقب اجتماعی آن بهراسم و هم از عواقب سوء استفاده از آن بترسم؛ زیرا به هر حال، هر کسی باید به گونه ای بنویسد و سخن بگوید که مشکلی بر مشکلات نیافزاید و دست کم باری از دوش مردم بردارد و از مشکلاتشان بکاهد؛ نه آن که تشکیک و تردید را در مردم بیافزاید.
از آن هم هراسناک تر و هولناک تر این است که بخواهیم پا از گلیم خودمان درازتر بکنیم و از مشکلات حوزه یعنی همان حوزه های عملیه شیعه بگویم؛ چرا که اگر بشود از برای اسلام مشکلی به عنوان یک پیش فرض در ذهن مالیخولیایی خودمان فرض کنیم، دیگر نمی شود به حریم قداستی وارد شد که دیگر یک امر انتزاعی نیست؛ بلکه یک موقعیت اجتماعی و یک حریف قدری است که در قامت قدرت و نفوذ اجتماعی و سیاسی و قضایی و مانند آن نمود یافته است. با این حال، به عنوان یک واجب و فریضه بر خود فرض دانسته ایم که بر اساس همان رویه نظریه العرف، یک فرضیه ای را طرح کنیم که شاید با توجه به نظر برخی از اساتید حوزه های شیعی، خودش از فرض بیرون رفته و نظریه ای شده است و باید از آن به نظریه بازسازی یا همان تعبیر روایی تجدید دین یاد کرد. اگر سخنی در این جا می شنوید که به مذاق شما ناخوشایند است و یا بر مغز شما گران می آید، شکلی از همان اصلاح امت است که امام حسین(ع) خواسته و امام زمان(عج) به انتظار آن است.
اسلام ایرانی
شاید شما هم با عنوان مکتب ایرانی و اصطلاح آن آشنا باشید. روزگاری نه چندان دور در همین مملکت ایران، گفتمانی از سوی یک جریان خاص مطرح شد که از آن مکتب ایرانی یعنی اسلام ایرانی شده تعبیر شده است. مکتب ایرانی می گفت که الگویی که به جهانیان ارایه می شود، همان اسلامی است که در ایران اسلامی تبیین و توصیف و تحلیل شده و می شود و نظام ولایت فقیه یکی از عناصر آن را تشکیل می دهد.
شاید بتوان گفت که این حرف و سخن هر چند با قصد و مقاصد ظاهری و نهانی و پیدا و پنهانی گفته شده است که ما در صدد تبیین آن نیستیم، ولی ریشه در یک واقعیت دارد که خود برخاسته از حقیقتی ژرف تر است.
اصولا وقتی ما از اصول دین می گوییم، مراد ما همان اصولی است که قرائت شیعی و امامی بیان کرده است. بنابراین، از نظر ما اصل عدل و امامت، همان اصل اسلام است نه اصول مذهب؛ زیرا ما مذهبی را اختیار کرده ایم که عدالت و امامت در آن به معنای حقیقت باطنی و ظاهری توحید و نبوت و معاد است. به این معنا که اگر ما از خدایی سخن به میان می آوریم که به عنوان «وحده لاشریک له» به آن معتقد هستیم، همان خدای عادلی است که در معاد بر اساس یک منطق عقلانی محض، مومن صالح را به بهشت می برد و کافر طالح اگر بخواهد به دوزخ می کشاند؛ ولی هرگز مومن صالح را به دوزخ نمی برد؛ زیرا خداوند ظالم نیست.(آل عمران، آیه 182؛ فصلت، آیه 64 و آیات دیگر)
هم چنین بر این باوریم که امامت استمرار همان نبوت است و اگر وحی تشریعی به یک شکلی تمام شده و ختم نبوت صورت گرفته است، ولی مسئولیت ها به شکلی دیگر به عهده اولیای خاص الهی یعنی امامان معصوم(ع) قرار گرفته است. پس اگر اطاعت خدا و پیامبر(ص) واجب و تمرد و طغیان از آن کفر است، طغیان و عدم اطاعت از اولی الامر(ع) نیز همین حکم را دارد.(نساء، آیه 59)
پس اسلام از نظر ما همان اسلام شیعی است که تفسیر حقیقی قرآن و اسلام است به زبان امامان معصوم(ع) و اولوا الامر(ع) است. بنابراین می تواند بر این پایه گفت که مکتب ایرانی به معنای مکتبی که امام خمینی(ره) بیان کرده همان وجه حقیقی و صورت واقعی اسلامی است که خدا و پیامبر(ص) و امامان (ع) معرفی کرده اند. به این معنا که از تفاسیر و مکاتبی که در اسلام شیعی است این تفسیر امام خمینی(ره) همان تفسیر اسلام ناب و اصیل است و اسلام های دیگر غیر ناب و اصیل خواهد بود.
تا این جا شاید کسی مخالفت نکند و به سخنی دیگر مشکلی نبیند و با تسامح و تساهل بگوید این هم می تواند یک عنوان و تعبیری از همان اسلام ناب باشد که رضایت خدا به آن است.(آل عمران، آیات 19 و 85) یعنی اسلام ایرانی و یا مکتب ایرانی از اسلام همان تعبیر از اسلام نابی است که امام خمینی (ره) در بیان آن و نیز تحقق بخشی خارجی و عینی آن بوده است.
اما به نظر می رسد که مشکل فراتر از این ها باشد؛ زیرا همان گونه که تفسیری شیعی و امامی از اسلام یک قرائت خاص است که ما آن را اسلام ناب می دانیم، آیا مطابق با آن اسلامی است که امامان(ع) معرفی و تبیین و توصیف و توصیه کرده اند؟
تفسیر ایرانی از اسلام
مشکل ما از این جا آغاز می شود که در جهان اسلام یک تفسیر تمام ایرانی از اسلام وجود دارد که غیر ایرانی ها به ویژه عرب های حجاز و جزیره العرب بدان بیش از ما ایرانی ها به آن اعتقاد داشته و پای بند هستند.
اگر بخواهیم ریشه ای به این مساله بپردازیم باید یک نگاهی حتی گذار به تاریخ داشته باشیم. اگر بخواهید عمق نفوذ ایرانی را در اسلام و تفسیر و تبیین آن بدانید، بهتر است که نگاهی به کتاب خدمات متقابل اسلام و ایران آیت الله شهید مرتضی مطهری بیاندازید. در این کتاب نوشته شده که چگونه ایرانیان به اسلام خدمت کرده اند و هر چه از اسلام برای مسلمانان مانده است در حقیقت تلاش بی پایان ایرانیان بوده است.
بی گمان بر کسی پوشیده نیست که انسان هر چه دارد در گرو و رهن زبان و بیان است. اگر بیان نبود علم و دانشی نبود. چنان که فرهنگ و تمدن بشری وابسته به همین توانایی انسان است که خداوند در آیاتی از جمله آغاز سوره های رحمن و قلم و مانند آن به آن اشاره داشته است.
در این میان کتب لغت و فرهنگ های زبانی، نقش اساسی را در انتقال مفاهیم و مفاد واژگان و کلمات ایفا می کنند؛ زیرا ما هر واژه ای را اگر بخواهیم بفهمیم و بدانیم به فرهنگ لغت مراجعه می کنیم تا مفهوم و معنای آن را دریابیم. البته ممکن است گفته شود که هر کسی زبان مادری خود را می داند و مفاهیم آن را درک می کند، ولی باید گفت که واژگانی که شخص در محاورات به کار می برد بسیار معدود است و حتی در آن نیز گاه برای درک بهتر معنا به فرهنگ ها مراجعه می کند.
زمانی که اسلام در حال گسترش بود، نخستین ملت و قومی اعجمی یعنی غیر عربی که با آن مواجه شد، ایرانیان بودند. اینان پس از آن که مغلوب مسلمانان شده و دین اسلام را پذیرفتند بر آن شدند تا زبان دین را بیاموزند. این گونه بود که ایرانیان نخستین مردمی بودند که علوم گوناگونی را برای درک اسلام ایجاد و یا تقویت کردند و کتب ادبیات عربی را تدوین نمودند. بسیاری از ادبا و نحویون و فرهنگ نویسان و لغت شناسان زبان عربی از مردم ایران و فارس زبان بودند. اینان واژگان را نوشتند و مفاد و معنای آن را نگارش کردند. برای زبان عربی دستور زبان نوشتند و فراتر از آن به تدوین علومی چون منطق، فلسفه، حدیث، تاریخ ، اصول فقه، علم رجال، درایه الحدیث، فقه اللغه و مانند آن پرداختند.
ایرانیان با راه اندازی دانشگاه ها و مدارس علمی در مساجد و یا کنار آن ها، موجب شدند تا عرب ها فرزندان خویش را به عنوان شاگرد به همین مدارس و دانشگاه بفرستند. این گونه است که فرزندان عرب، معنای لغت و بلکه دستور زبان عربی را از ایرانیان آموختند. این ایرانیان بودند که به فرزندان عرب آموختند که واژگان چگونه باید خوانده شود و چه معنا و مفادی دارد.
از آن جایی که واژگان بسیاری در قرآن و احادیث وجود داشت که برای بسیاری از توده های عوام مردم عرب ناشناخته بود، این فرهنگ نامه ها و لغت نامه ها بود که معنا را بیان می کرد و عرب می فهمید که مثلا حرف «لن» یا «سین و سوف» چه معنایی دارد و تفاوت« من » و « ما» در عربی چیست؟ این که کدام حرف را در کجا و به چه مقصد و منظوری باید به کار گیرد.
از این جا بود که مشکل اساسی پیش آمد. به این معنا که تفسیر ایرانی از معنا و مفاد لغت عربی، به میان عرب ها راه یافت و خوانندگان عرب قرآن، معنایی را می فهمیدند که اساتید ایرانی آنان به آنان القا کرده و یاد داده بودند. در تفسیر قرآن نیز وقتی با واژگانی چون « من » ، « ما» ، «لن» و «سین» و «سوف» مواجه می شدند، همان تفسیری را می کردند که ایرانیان به عنوان حاملان حافظان فرهنگ عربی بیان می کردند. به سخن دیگر، این ایرانیان بودند که به عنوان واسطه میان عرب های بی سواد و عرب های باسواد نقش ایفا می کردند. ایرانیان را هر چند ما انسان هایی امانت دار بشناسیم، ولی باید این پرسش را مطرح کنیم که آیا میزان درک و فهم آنان در این حد و اندازه بود که همان چه عرب از واژه کرم، احسان، بدا، مودت، محبت ، و مانند آن می فهمند، فهمیده و در قالب معنای لغت آورده است یا نه؟
شکی نیست که زبان فارسی از نظر ساختاری و لغوی و معنایی در فقر اساسی بوده و هست، اما زبان عربی از نظر ساختاری و غنای معنایی بسیار غنی است. بسیاری از واژگان عربی غیر قابل فهم برای ایرانیان است مگر آن که در شکل جمله ای بیان شود و با توضیحات کاملی همراه باشد. از این روست که زبان عربی به فارسی برگردان نمی شود، و کلمات برابر نهاد ندارد.
همین مشکل موجب می شود که ایرانی واژه تقوا را به پرهیزگاری، کرم را به بزرگواری و فتوت را به جوانمردی تفسیر کند که تفسیر ناقص و نارساست.
اسلامی که اکنون فهمیده می شود یک اسلام با تفسیر ایرانی است که از سوی ایرانیان صدر اسلام به جهانیان یعنی حتی به خود عرب ها ارایه شده است. در حقیقت عرب ها اسلامی را می فهمند و می شناسند که بخاری صحیح حدیث آن را نوشته ، سیبویه شیرازی دستور زبان آن را تدوین کرده و فیروزآبادی مفاد و معنای واژگان و لغت آن را نگارش نموده است. تفسیر قرآنش را رازی و دیگر ایرانیان، کلامش را توسی و دیگران ایرانیان گفته اند.
در هر یک از علوم اسلامی مراجعه کنید پای ایرانی باز است و حرف اول و آخر را او می زند. جالب این که تفسیر ایرانی از اسلام در سرزمین های عربی و در میان اهل سنت بیش از هر جامعه ای دیگر نفوذ دارد و در خود ایرانیان کم تر؛ چرا؟ زیرا ایرانیان با بازگشت به اهل بیت(ع) بر آن شدند تا اسلام را از زبان صاحبان آن دریافت کنند و لغت، دستور زبان، تفسیر و دیگر علوم را از ایشان بیاموزند.
پس مشکل اسلام این است که تفسیر ایرانی زیر پای آن را امضا کرده است. این اسلامی که اکنون در جهان دیده و شنیده می شود، یک تفسیر خالص صد در صد ایرانی است و اگر صد درصد نباشد دست کم عناصر اصلی آن را تشکیل می دهد. فلسفه و فکر ایرانی خواسته و ناخواسته زیر هر واژه ای را امضا کرده و معنایی جدید بدان داده است. اگر هم رعایت امانت را در لغت داشته است، ولی شکی نیست که در دستور زبان کاری کرده است که فهم جمله بر اساس آن باشد که او می خواسته است. وقتی به کودک عرب آموخته است که لن به معنای تابید است او هر گاه این واژه را می بیند یک تحریف معنوی را انجام می دهد و معنایی را از جمله می کند که مطابق تابید باشد.
اصلاحات واقعی
به نظر می رسد که اسلام نیازمند یک اصلاحات واقعی است. یعنی همان کاری که امامان(ع) انجام دادند می بایست ردگیری و پی گیری شود.
اگر با سقیقه بنی ساعده، زبان اسلام تغییر یافت و یهودیان و سپس ایرانیان به مراکز واقعی قدرت رفتند یعنی مقامات فرهنگی و فرهنگ عمومی را در دست گرفتند و اسلام را چنان که خود و خلفای غاصب می خواستند تفسیر و تعبیر کردند، امروز می بایست دوباره در خانه اهل بیت(ع) رفت که آنان به اسلام واقعی داناترند؛ چرا که «اهل البیت ادری بما فی البیت؛ آگاه تر به آن چه در خانه است».
البته از همان آغاز تغییر جریان سیاسی و فرهنگی، اهل بیت(ع) تلاش های بسیار کردند که فرهنگ اصیل و ناب اسلام بیان شود، ولی نتوانست هنوز که هنوز است شناخته و دانسته شود. جالب این که این مشکل در حوزه های شیعی هنوز تداوم دارد و زبانی که در حوزه های شیعی شنیده می شود همان زبان ایرانی خلفای غاصب است؛ چرا که هنوز لغت، نحو، منطق، اصول و دیگر علوم همانی است که اصحاب مخالفان تدوین کرده اند.
در حوزه های علمیه شیعه، فرهنگ لغتی که استفاده می شود، همان فرهنگ های غیر شیعی است. در ادبیات از نحو و معانی و بیان و بدیع همان تدریس می شود که آنان نگاشته اند. طلاب در پایه ها و اصول فهم، به آن منابع مراجعه می کنند و غلط می آموزند. پس هنگامی که به تفسیر قرآن و حدیث می رسند بر اساس همان فرهنگ لغت یا اصول نحوی و ادبی فکر می کند و می فهمند که سیوطی و ابن هشام و مانند آن در ادبیات گفته اند.
یک طلبه در همان مغنی و سیوطی غلط را یاد می گیرد و وقتی به حدیث و قرآن می رسد براساس همان مبانی سخن می گوید و تفسیر می کند و این گونه است که با تفسیر اهل بیت(ع) در تضاد می شود.
بسیاری از اشکالاتی که درس ها به اساتید محقق و حاذقی چون آیت الله جوادی آملی می شود، مبتنی بر همان آموزه هایی است که در آغاز طلبگی به طلاب آموخته اند. تفکر جبری در سال های نخست جا افتاده است و امکان درک تفکر شیعی بین الامرین فراهم نیست.
نهضت امامان(ع) علیه مکتب سقیفه
گفته شد که مکتب سقیفه با بهره گیری از احبار یهود و دانشمندان ایرانی توانست، پایه های اسلام جدید و نوینی را پی ریزی کند که با اصول قرآن و مبانی پیامبر(ص) در تضاد بود، ولی نوعی هم خوانی با قرآن داشت؛ زیرا در آیات قرآنی مواردی است که از آن به متشابهات تعبیر می شود و درک آن تنها با ارجاع به محکمات شدنی است. اهل فتنه به متشابهات مراجعه می کنند و دین را از اتقان و استحکام می اندازند و فرصت بهره گیری از آیات به نفع خود را فراهم می سازند.(آل عمران، آیه 7) این گونه است که تفکر جبری بر جهان اسلام حاکم می شود و خلفای زور و زر و تزویر زمام امور را به دست می گیرند و مردم نیز به جبر الهی رضایت می دهند که ایشان با ظلم و جور و فسق خویش بر جهان اسلام و مسلمانان حاکم شوند.
البته امامان(ع) بی کار ننشستند، بلکه در همه عرصه به مقابله برخاستند تا تفسیر صحیح از اسلام به جا گذاشته شود. آنان حتی به تفسیر واژگانی و بیان مفاد کلمات و واژگان می پردازند. در نحو و ادبیات وارد می شوند، اصول فقه را از آیات استخراج می کنند، علل احکام و فلسفه شرایع را بیان می دارند و در حوزه علم و عمل به مقابله و مجاهده می پردازند.
پس از ایشان نیز برخی از عالمان شیعی گام هایی برمی دارند که البته بعدها رها می شود. به عنوان نمونه شیخ صدوق در معانی الاخبار می کوشد تا مفهوم و معنای درست و راستین واژگان و اصطلاحات اسلامی را از روایات استخراج کند و اجازه ندهد مفهوم های ساختگی به عنوان مفاهیم قرآنی در جامعه شیعی رواج یابد.
به سخن دیگر، ایشان تلاش می کند تا با تحریف معنوی مبارزه کند. در تحریف معنوی، به جایی تغییر لغت، معنا و مفاد لغت تغییر می کند و معنایی دیگر از واژه و لغت داده می شود که خواسته های نفسانی حاکمان بر آورده می شود. امامان (ع) با تحریف معنوی به مقابله برخاستند که گوشه ای از آن در کتاب ارزشمند معانی الاخبار گردآوری شده است.
امیرمومنان علی(ع) بزرگ ترین و درخشان ترین کسی است که در این عرصه ورود کرده و به مقابله با تحریف معنوی واژگان و لغت پرداخته است. با نگاهی به کتب عظیم غرر الحکم می توان دریافت که چرا آن حضرت(ع) به تفسیر واژگانی کلماتی چون ایمان، صبر، یقین، عزم، حزم، کرم، احسان، عدل و صدها لغت دیگر می پردازد و ابعاد گوناگون معنایی و مفهومی را آن باز می کند تا حقیقت هر واژه قرآنی بهتر درک شود.
اگر بخواهیم علیه تحریف معنوی در حوزه لغت قیام کنیم، می بایست به گردآوری و جمع معانی کلمات در روایات امامان(ع) بپردازیم تا واژگان قرآنی و روایی آن چنان که باید فهمیده شود، فهمیده شود.
آیت الله جوادی آملی با مشکل اساسی حوزه های شیعی در این زمینه اشاره می کند و در درس تفسیر خود می فرماید: اهم کتب ادبیات عرب ما شیعیان عبارت است از سیوطی و مغنی و الفیه و ... که نویسندگانشان از عالمان بزرگ اهل سنت هستند. فراگیری قرآن و روایات و فهم آنها،تا حدودی زیادی مبتنی بر مطالعه ی شبانه روزی و مستمر ادبیات عربی است که از غیر طریق اهل بیت به ما رسیده است! آیا سیوطی و مغنی شما آکنده از "قال الباقر و قال الصادق علیهما السلام " است؟
ایشان در حقیقت به این نکته توجه می دهد که وقتی اصول و مبانی فهم و درک یعنی لغت، نحو، معانی ، بیان و بدیع، اصول فقه و مانند آن بر گرفته از افکار و اندیشه های عالمان غیر شیعی است، چگونه می توانید با یک مبانی غیرشیعی، قرآن را تفسیر شیعی کنید و یا حدیث اهل بیت (ع) را درک و فهم نماید و بر اساس آموزه های شیعی، نظریه پردازی داشته باشید و راه حل برای جهان و جهانیان ارایه دهید.
امروز بسیاری از طلاب و فضلای حوزه های شیعی از تضاد و تناقض درونی رنج می برند، زیرا نمی توانند میان مبانی خوانده شده و روایات اهل بیت(ع) جمع کنند. به عنوان نمونه وقتی در ادبیات هماره از « لن تابید» سخن به میان آمده است، یک طلبه چگونه می تواند جمله ای را بخواند و معنای ابدیت را از لن نفهمد. پس حتی اگر آیت الله جوادی آملی بارها و بارها بگوید که این لن تاکید است در ذهن طلبه نمی نشیند و وقتی تفسیری از آیه می دهد با اشکال آن طلبه مواجه خواهد شد که چرا این معنا را کرده اید که با اصل مفهوم لن مخالف است؟ شاید شما نیز بارها از ایشان شنیده اید که پس از تفسیر جمله ای قرآن می گوید که این لن برای تاکید است. به عنوان نمونه ایشان در تفسیر آیه می فرماید: (خدا) فرمود: یَرْجُونَ تِجَارَةً لَن تَبُورَ؛ با ?لَن? تعبیر کرده،(این حرف لن) نفی تأکید است نه تأبید، فرمود: اینها امیدوارند که تجارتی و داد و ستدی باشد که سودآور باشد، و هرگز بوار و بور بودن در آن راه پیدا نکند.
به نظر ایشان وقتی خلفا اجازه نداند که حتی از پیامبر(ص) نقل حدیث شود، در این مدت این عبدالله بن عباس و ابی بن کعب است که جریان فرهنگی را دست گرفتند و به عنوان مفسران قرآن، هر جور خواستند قرآن را تفسیر کردند؛ چرا که دومی جلوی نقل حدیث را گرفته بود و تا قرن اول نقل حدیث ممنوع بود... پس ما هر چه میکشیم از سقیفه میکشیم. بنابراین، این خطر و خسارتی است.
اکنون حوزه های شیعی می بایست به یک اصلاحات جدی دست زنند و همه چیز از لغت تا تفسیر را بر اساس مبانی و اصول اهل بیت(ع) تدوین کنند تا بتوانند یک درک درستی از اسلام داشته و سپس برای حل مسایل و مشکلات جهان بر اساس این تفسیر جدید توصیه و نظریه ارایه دهند.
مسلمان دارای سبک زندگی اسلامی خاصی است که محور همه چیز در آن توحید
است. هر سخنی و کاری را که انجام می دهد در آن خداوند مد نظر است؛ زیرا آغاز و
انجام و میانه هر چیزی خداست. پس هیچ جایی را خالی از خداوند صمد نمی یابد و می
داند که خداوند همه جا را پر کرده و جایی را خالی و اجوف نگذاشته است؛ زیرا این
معنای صمدیت خداوندی است که در آیه سوره توحید بیان شده است.
البته همه ما ادعای مسلمانی را داریم ولی در زندگی اهل توحید نیستم.
نگاه ما به زندگی توحیدی نیست. از این جاست که وقتی در زندگی با مساله و مشکلی
مواجه می شویم، پیش از آن که خدا را ببینیم اسباب و ابزارهای مادی و دنیوی را می
بینم و گاه حتی در طول این اسباب خدا را نیز نمی بنیم و در حقیقت اعتقادی به توحید
فعل نداریم. باور نداریم که این خداست که همه چیز را آفریده و هم چنان در حال خلق
است و بقای ما به اوست و هر آن چه در جهان و هستی صادر می شود فعل اوست. بلکه در
عمل نشان می دهیم که به خدای اعتقاد داریم که کارها را واگذار و تفویض به اسباب
کرده و متوسل به آن ها می شویم.
این در حالی است که اهل توحید هم چنان که باور به توحید در عبادت و
توحید در ربوبیت و توحید در ذات و صفات دارد، به توحید فعل نیز اعتقاد دارد و
خداوند را منشای هر فعل و کاری می داند. از این روست که به حکم فقر ذاتی (فاطر،
آیه 15) خود را در ذات و صفات و فعل فقیر می داند و امور خودش را به خدا واگذار و
تفویض می کند.(غافر، آیه 44)
از نظر اهل توحید، هر انسانی هم چون کودکی شیرخوار است که همواره در
همه چیز به خدا نیازمند است و اگر دمی خداوند او را واگذارد می میرد و نابود می
شود. اما ما در زندگی و سبکی که در پیش گرفته ایم خود را نه شیرخوار و فقیرذاتی
بلکه در نهایت ادب و احترام برای خدا، خود را نوجوانی می دانیم که نیازمند نصرت
خدا هستیم تا در زندگی ما را یاری نماید. البته بسیاری از مردمان این حد و اندازه
را هم برای خدا قایل نیستند، بلکه خود را مردانی رشیدی می دانند که هر از گاهی
تنها در مشکلاتی سخت نیازمند خدایی هستند که با کم ترین کمک خدا می توانند خود به
تنهایی از عهده آن مشکلات نیز بر آیند. پس کم ترین نیاز را به خدا احساس می کنند.
البته رسیدن به مقام معرفتی توحید فعل بسیار سخت و دشوار است؛ زیرا
برخی گمان می کنند که چنین تصوری از انسان به معنای جبری است که هیچ جایگاهی برای
انسان قایل نیست و ارزش انسان در این نظام بسیار پایین آمده است. از این روست که
توحید فعل را اگر به حکم اسلام می پذیرند و حتی آن را برزبان می آورند ولی در دل
هیچ اعتقادی به توحید فعل ندارند. البته خداوند نیز با انسان های مسلمانی از این
دست کنار آمده است تا آنان را گام به گام به توحید فعل برساند. از این روست که
گاهی با این معرفت ناقص و ناتمام ما از خودش کنار می آید و استقلال نیم بند آنان
را در فعل برای همراهی می پذیرد و می فرماید: إِن تَنصُرُوا اللَّهَ یَنصُرْکُمْ؛
اگر خدا را یاری کنید خداوند نیز شما یاری و نصرت می دهد.( سوره? محمد، آیه? 7)
به هر حال ، انسان اول خیال میکند
که کاری از او ساخته است. از این روست که خداوند را تنها معین و ناصر خداوند می
داند. در این سطح از معرفت و اعتقاد، خدا تنها معین و معاون و ناصر است؛ اما وقتی
انسان از نظر سطح معرفتی و اعتقادی بالاتر آمد ، در آن جا میفهمد که ناصر نیست
بلکه خدا ولیّ اوست.
اگر بخواهیم فرق جوهری نصرت و ولایت را بدانیم به همان مثال شیرخوار
و نوجوان باز می گردیم. این طفل تا زمانی که
شیرخوار است تحت ولایت پدر و مادر است. پدر و مادر ناصر کودک شیرخوار نیستند تا به
او کمک بکنند، بلکه ولی او هستند؛ زیرا این شیرخواره هیچکاره است و اصلا نمی
تواند خودش را اداره کند؛ زیرا پدر و مادر تمام کارهای این کودک شیرخوار را انجام میدهند.
اما وقتی این شیرخوار رشد کرد و بزرگ تر شد و به سن نوجوانی یا جوانی رسید، در این
زمان از او قدری کار ساخته است و برخی از کارهایش را پدر و مادر انجام میدهند. در
این حالت، والدین ناصر او هستند و دیگر آن ولایت پیشین نیست.
حقیقت این است که ما انسان ها بلکه همه موجودات هستی نسبت به خداوند
همان شیرخواری هستیم که هیچ گونه استقلالی نداریم؛ پس نباید خود را مستقل تمام یا
مستقل نیم بند تصور کنیم که نیازمند نصرت الهی باشیم، بلکه ما نیازمند ولایت
خداوندی هستیم تا همه کارهای ما را انجام دهد.
پس اگر خداوند در آیه 7 سوره محمد از یاری کردن انسان و خدا سخن به
میان می آورد و از نصرت دو سویه سخن می گوید، این از باب همراهی با ماست تا ما را
یک گام به حقیقت خود نزدیک کند.
اما وقتی به سطح برتر و بالاتری از معرفت رسیدیم و اعتقاد به این
معنا پیدا کردیم که دارای فقر ذاتی هستیم و هیچ استقلالی نداریم و همه فعل ما
متوقف به فعل واراده و مشیت الهی است، آن زمان است که خود را تحت ولایت الهی می
دانیم و طوری دیگر می اندیشیم و رفتار می کنیم و سبک زندگی ما به طور کامل تغییر
می کند.
کسی که به سطح معرفتی و اعتقادی تفویض و ولایت رسید، وقتی کسی به او
خیری رساند یا چیزی داد، می داند که خداوند به او این نعمت را بخشیده است و آن
دیگری تنها واسطه فیض الهی بوده است. وقتی میوه ای برای او آورند می گوید این را
خدا به دست فلانی به من رسانیده است. اگر مشکلی در زندگی اش حل و فصل شد می گوید
خداوند این مشکل را به دست فلانی برای من حل کرده است.
در حالی که توده مسلمانان خدا را در فعل خود و دیگران نمی ببیند. از
این روست که می گویند این میوه و پارچه و نعمت را فلانی داده است، در حالی که این
را فلانی فقط آورده است؛ زیرا این نعمت ها را خدا داده است. پس وقتی از وضعیت چیزی
می پرسیم سه پرسش خواهیم داشت: چه چیزی را چه کسی آورده و چه کسی داده است؟ این
میوه را باغبان آورده و خدا داده است. این همان تفکر و اعتقاد و باور توحیدی است
که شامل توحید در فعل نیز می شود. خداوند به صراحت به در آیه 53 سوره نحل به ما می
آموزد: مَا بِکُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ؛ هیچ نعمتی جز از خدا نیست. پس هر
چیزی که به ما می رسد از خدا می رسد هر چند که در این جا برخی واسطه فیض الهی می شوند.
ما باید در هر کار و سخنی که داریم به این منطق توحیدی نطق کنیم و
سخن بگوییم. بدانیم که خداوند است که هر چیزی از جمله خودمان را به نطق آورده
است(فصلت، آیه 21) و اوست که با الهامات خود افکار پاک و اندیشه های ناب را در قلب
هایمان قرار می دهد،(شمس، آیه 7 و 8) و اوست که حکمت و علم و منطق را در جان ما
قرار داده و به ما عزم و اراده عمل بخشیده است. این گونه نیست که یک بار این عمل
صورت گرفته بلکه باید بدانیم که دم به دم فیض الهی می رسد و ما از برکات آن بهره
مند می شویم. اگر دمی این فیض قطع شود چه کسی ما را نگه می دارد؟ چه کسی پرندگان
را دم به دم در پروازشان هدایت و نگه می دارد تا سقوط نکند؟(نحل، آیه 79)
دعاها و نیایش های ما زمانی تاثیرگذار خواهد بود که بدانیم که اسلحه
و قدرت و پول و ثروت و دیگر ابزارهای نیست که می تواند دشمن را نابود کند بلکه این
خداوند است که این کار را انجام می دهد. قدرت عظیم فرعونی را نه با جنگ و اسلحه
بلکه با عصا و آب نابود می کند؛ زیرا همه هستی جنود الهی است.(فتح، آیه 4)
اگر مطلبی عالی و کشفی غالی کردیم و اختراعی بزرگ داشتیم بدانیم که
این را خداوند در ما الهام کرده است و تنها خداوند ما را واسطه این فیض به دیگران
قرار داده است. این که این مطلب بزرگ را استادی بزرگ گفته است باید توجه داشته
باشیم که این استاد را خداوند به این کلام گویا کرده است و اگر اراده و مشیت و
الهامات خداوندی نبود این هرگز به چنین سخن و کلامی به نطق در نمی آمد.
خداوند به صراحت در آیاتی چند به توحید فعل تاکید می کند و ما را
بدان می خواند تا در زندگی خود این همه گرفتار کیش شخصیت خود یا دیگران نشویم و
بدانیم که هر نعمتی از خداوند است(نحل، ایه 53) و کارهای خویش را به خداوند تفویض
کنیم و مقام برتر ولایت نه نصرت او بهره مند شویم و چون شیرخوارگان همه هستی خود
را به او سپاریم تا ما را بپروراند و تربیت و ربوبیت نماید. پس همواره چنان که در تعقیبات
نماز ظهر و عصر و امثال ذلک آمده این دعا و نیایش را برای ملکه شدن در جان خودمان
زمزمه کنیم: «اللهمّ ما بنا من نعمة فمنک؛ خدایا هر آن چه از نعمت برایمان است پس
از توست.(مصباح المتهجّد، ص63، 75، 102، 111 و 217)
پیامبران
در طول تاریخ در برابر گروه های مختلف اجتماعی قرار گرفتند. بزرگ ترین دشمن آنان
کافرانی بودند که به قدرت و ثروت تکیه کرده و اجازه هیچ گونه تغییری را نمی دادند.
به ویژه آن که پیامبران با بیان حقایق و روشنگری های خود مردم را نسبت به حقوق خود
آگاه ساخته و از آنان می خواستند تا عدالت پیشه کرده و عدالت قسطی و علنی را در
جامعه به ویژه در حوزه قدرت و ثروت و مواهب طبیعی اجرا نمایند.(حدید، آیه 25)
بی گمان
عدالت قسطی برای کسانی که همه هستی را دنیا و مادیات آن می دانستند و همه چیز را
برای خود می خواستند، سخت و غیر قابل پذیرش بود. اگر عدالت قسطی اجرایی می شد،
دیگر طبقات پست و کاستی از میان می رفت و جابه جایی قدرت و ثروت به سادگی امکان
پذیر می شد و این امکان وجود داشت که شاهزادگان برای کارگری و کشاورزی به روستا بروند
و کشاورز زادگان برای پادشاهی و مدیریت جامعه به قدرت و ثروت دست یابند.
چنین
تصوری برای کسانی که خود را برتر از دیگران می دانستند و خود را نژاد برتر می
شمارند، کابوسی بزرگ بود. از این روست که با نگاهی به پابرهنگان در خدمت پیامبران،
تمامی تلاش خود را مصروف این معنا کردند تا به قول ایشان ارذال و اوباش جامعه در
نظام اجتماعی و اقتصادی جامعه بالا نیایند و جای آنان را نگیرند.(هود، آیه 27)
خداوند
بارها در آیات قرآنی بیان می کند که گروهی از طبقات ممتاز جامعه چون ملا، اشراف ،
مترفان و مستکبران در برابر پیامبران می ایستادند و اجازه تبلیغ و دعوت به ایشان
نمی دادند.
البته
این گونه نبود که تنها کافران این گونه عمل می کردند، بلکه حتی در جوامعی که
پیامبران ایجاد کرده بودند، گروه های انحرافی رشد کرده و در همان مسیر کافران حرکت
کرده و با آموزه های تحریف شده پیامبران پیشین به جنگ پیامبران زمان خود می آمدند.
شاید روشن ترین تصویری که قرآن از امت های پیامبران در این باره به دست می دهد،قوم
یهود است که به نام حضرت ابراهیم(ع) ، اسحاق(ع)، یعقوب(ع) و سپس حضرت موسی(ع) در
مقابل پیامبران قرار گرفته و آنان را به سبب دعوت های اصلاحی کشتند؛(بقره،آیه 61؛
آل عمران، آیات 21 و 112؛ مائده ،آیه 70) چرا که آنان اصلاحات و دعوت هایی داشتند
که مخالف هواهای نفسانی آنان بوده و بر پایه عدالت می چرخید.(مائده، آیه 70)
بنابراین،
همیشه در طول تاریخ حتی در میان امت ها و
ملت های پیامبران(ع) گروه ها و طبقات اجتماعی حضور داشتند که با هر گونه حرکت
عدالت خواهانه مخالفت کرده و به سرکوب ملت و بلکه حتی رهبران الهی پرداخته و آنان
را به قتل می رسانیدند.
در میان
یهود این گروه های اشراف چنان قدرت و ثروت جامعه را اختیار گرفته بودند که اجازه
نمی دادند کسی بیرون از دایره ایشان حرکتی داشته باشد. از این روست که به شدت
مخالفت خود را با انتخاب طالوت علنی کردند که از قدرت و ثروت و نشان اشرافی بی
بهره بود.(بقره، آیه 247)
این
افراد اگر می دیدند کسی بیرون از مجموعه و گروه طبقاتی خودشان به قدرت و ثروت می
رسد، به شدت با او مبارزه می کردند تا نابود شده یا عقب نشینی کند و به جایگاه
پیشین خود بازگردد.
روش هایی
که آنان برای اسقاط و نابود کردن این افراد به کار می بردند با توجه به شرایط و
مقتضیات و نیز امکانات متفاوت بود. هر چند که با پیامبر زمان طالوت مخالفت نکردند
و به ناچار زمامداری طالوت را پذیرفتند ولی در نهایت با عدم همکاری با ایشان تلاش
کردند تا او در جنگ با جالوت شکست بخورد که البته به امداد غیبی این مساله تحقق نیافت.
در زمان
حضرت موسی(ع) اشراف به اشکال گوناگون با رهبری ایشان مخالفت کردند و هر زمانی
غرولند می کردند. زمانی قارون که از قوم یهود بود، حاضر نشد تا برای کمک به ملت
خود انفاق کند و ثروت خود را در خدمت فرعون و فرعونیان قرار می دهد که خشم خداوندی
را موجب شده و نابود می شود و زمین او را با تمام ثروتش می بلعد. قارون با
رفتارهای خود تلاش می کرد تا مومنان را خوار و خفیف سازد و نشان دهد که رویه
فرعونی بهتر از رویه موسی و هارونی است. ثروت قارون به جای آن که در خدمت مردم
یهود باشد در خدمت قدرت فرعونی بود.(قصص، آیات
)
زمانی
دیگر، اشراف و مافیای قدرت و ثروت در ملت یهود، نسبت به تغذیه و اقتصاد پریشان
اعتراض می کردند و می گفتند که چرا باید در تحریم اقتصادی قرار گیریم و وضعیت
اقتصادی ما به گونه ای شود دیگر در میان جهانیان سرافکنده باشیم. وضعیت سیاسی و
اجتماعی ما بهبود نیافته و ما در جهان و در چشم مردمان خوار شده ایم. پیش از آن که
حضرت موسی(ع) بیاید وضع ما از نظر جایگاه سیاسی و اجتماعی بد بود و قبطیان و
مستکبران ما را اذیت می کردند، اکنون نیز وضعیت بدتر شده است. پس هیچ تفاوتی میان
دو دوره نیست بلکه حتی وضعیت اجتماعی و سیاسی و جایگاه ما بهتر نشده بلکه بدتر هم
شده است.
اینان با
ایجاد شرایط و بیان مطالباتی موجب شدند تا توده های مردم با ایشان همراه شوند به
انتخاب آنان گردن نهند و برای بهبود وضعیت اقتصادی و اجتماعی و سیاسی خود به هر
حقارتی تن دهند. از این روست که همنوا با اشراف خواهان تنوع غذایی و واردات بیش تر
مواد آسایشی و رفاهی می شوند و حاضر می شوند تا استقلال و عزت خود را به خیار،
سیر، پیاز، عدس و مانند آن بفروشند.(بقره، آیه 61)
شرایط
تحریمی که در پی استقلال طلبی، عزت خواهی، عدالت جویی و مانند آن پدید آمده بود،
اشراف رفاه طلب را خسته کرده و آنان با استفاده از جو روانی و هزینه کردن برخی از
مسایل توانستند ملت را همراه کرده و علیه حضرت موسی(ع) به شورش وادارند.(همان)
اصولا
مافیای قدرت و ثروت هر گونه عدالت خواهی را بر نمی تابد و اجازه نمی دهد که کسی
مانع کسب ظالمانه و رفتارهای مترفانه و مسرفانه آنان شود. از این روست که مافیای
قدرت و ثروت تمام تلاش خود را می کنند تا حضرت شعیب(ع) از دعوت به عدالت توزیعی و
عدالت قسطی در حوزه اقتصاد دست بردارد و علیه کم فروشی و گران فروشی آنان نیایستد.
آنان تلاش کردند تا با تغییر شرایط و فشار به قبیله و همراه حضرت شعیب(ع) ایشان را
به مسیری وارد کنند که قدرت و ثروت آنان را تضمین و تامین می کند. از این روست که
تهدید می کنند که اگر به ملت و رویه و آیین آنان بازنگردد او را سنگسار کرده یا از
می کشند و یا تبعید می کنند.(اعراف، آیات 85 و 88)
اگر
بخواهیم در مقابله با فشارها و تهدیدات
مافیاهای قدرت و ثروت که در امت اسلام طابق النعل بالنعل چون امت یهود شکل گرفته
مقاومت کنیم باید استقامت بورزیم (توبه، آیه 7؛ فصلت، آیه 30؛ احقاف، ایه 13) و نه
این که همراه و همنوا با آنان شویم و به آنان خدمت رایگان و مجانی کنیم. استقامت
در آن چه باور داریم اصلی است که نمی بایست فراموش کنیم. مافیای قدرت و ثروت در
عصر حضرت موسی(ع) با همراهی با فرعون و فرعونیان زمینه حرکت مردمی و شورش علیه
موسی(ع) را فراهم آوردند. آنان گفتند که تحریم ها موجب شده تا از نظر اقتصادی دچار
بحران شویم و تنها به دو غذای ساده (من و سلوی) اکتفا کنیم، در حالی که اگر با
فرعونیان کنار می آمدیم وضعیت ما بهتر از این بود. از این رو، با جو سازی علیه
موسی(ع) شرایط را برای عقب نشینی آن حضرت(ع) فراهم آوردند، از این روست که حضرت
(ع) فرمان می دهد تا برای تغییر وضعیت اقتصادی باید جنگ و جهادی را داشته باشند که
البته در این جا نیز اشراف و مافیای قدرت
و ثروت حاضر به همکاری نشدند و گفتند خودت این اوضاع را ایجاد کردی و باید خودت
بروی شرایط را دگرگون کنی و ما را از مشکلات اقتصادی و کمبود تغذیه و فقدان تعدد و
تنوع در آن نجات دهی.(مائده، آیه 24 و آیات دیگر)
عدالت
مقتضی این معناست که همه آفریده ها از آن چه بایسته و شایسته ایشان است، بهره مند
باشند. این گونه است که حق هر صاحب حقی به او داده خواهد شد و کسی از حق خود محروم
نمی شود.
انسان ها
می بایست برای این معنا تلاش کنند؛ زیرا احقاق همه حقوق از جمله حقوق طبیعی آنان
چون حق آزادی و مالکیت و مانند آن تنها در سایه عدالت است که شدنی است. برخی از
انسان ها گمان می کنند که می توان در سایه آزادی به عدالت رسید در حالی که آزادی
اگر در سایه عدالت قرار نگیرد جز ظلم به دیگری و تجاوز به حقوق دیگران ثمره ای
نخواهد داشت. از این روست که در اسلام بنابر احکام عقل مستقل و وحی الهی، این
عدالت است که در مرتبه نخست قرار گرفته و اصل حاکم بر همه اصول خواهد بود؛ زیرا
همه حقوق دیگر بشری در فضای عادلانه است که می توانند ظهور و بروز کنند.
عدالت در
این جا به معنای مساوات و برابری نیست؛ زیرا اگر به این معنا باشد از مصادیق ظلم
خواهد بود، چرا که نادیده گرفتن تفاوت ها به معنای عدم قرار دادن هر چیزی در جای
مناسب خود خواهد بود. این جای مناسب را البته که عقل به تنهایی نمی تواند درک و
فهم کند، بلکه نیازمند وحی است تا نشان دهد که حق هر چیزی، چیست تا به درستی ادا
شود. این که موضع مناسب چیزی کجاست؟ این را تنها در بهترین شکل کمالی آن خدا خالق
و آفریدگار آن ها می داند. او می داند کجا برای شخص یا چیزی جایگاه مناسب و حق اوست.
این که بر
اساس آیات قرآنی، حق همان خدا و او خاستگاه و منشای هر حقی است(بقره، ایه 147؛ آل
عمران، آیه 60) از آن روست که خدا تنها موجودی در هستی است که می داند، حق هر چیزی
چیست و چگونه می توان آن حق را با عدالت ادا کرد. بنابراین اگر حقی به این خاستگاه
باز نگردد، می تواند ظلم باشد. اگر مثلا مواد حقوقی چون حق آزادی اندیشه دارای مبنای
حقوقی باشد ولی این مبنای حقوقی دارای یک منبع حقوقی نباشد، این می تواند به شکل
ظلم در آید و از دایره عدالت بیرون رود؛ این منبع حقوقی زمانی می تواند عدالت را
تضمین کند که خدا باشد؛ زیرا عقل نیز به عنوان کاشف عمل می کند و خود واضع حقی
نیست؛ هر چند که ما آن را به عنوان واضع حق و منبع حقوقی معرفی می کنیم. البته اگر
عقل محض باشد؛ چون همان حق است و از حق است می تواند نقش واسطه در منبع بودن را
بازی کند؛ ولی اگر این گونه نبود و مثل عقل ناقص ما باشد، در آن صورت چون نمی
تواند حقیقت چیزها را بشناسد و حق آن را بداند تا بر اساس آن حق شناسی، موضع مناسب
را بیان کند،ممکن است به خطا رود.
به هر
حال، منبع همه حقوق خداوند است و این خداوند است که می تواند بگوید که حق هر چیزی
چیست و چگونه می توان در قالب عدالت آن را
ادا کرد.
این که
در جامعه جهانی امروز ما شاهد ظلم و بی عدالتی جهانی هستیم، از آن روست که خداوند
به عنوان منبع حقوق شناخته نشده و با نگاه اومانیستی انسان خود را نه تنها مالک
جهان، بلکه مالک جان خود دانسته است؛در حالی که این خداوند آفریدگار و پروردگار
است که مالک اوست.
نگاهی
مالکی انسان به خود موجب شده است که انسان از ابزارها و عناصر نارسا و نادرست برای
شناخت حق و حقوق استفاده کند و بخواهد تا بر اساس این ابزارهای نارسا و نادرست،
حقوق وضع کند و بر اساس آن حقوق عدالت را بسازد. این گونه است که یا به دامن
مساوات می افتد که خود ظلم بالسویه است چنان که سوسیالیست ها خواستند حتی با پوشش
یکسان مردم را در یک سطح نگه دارند، یا خواستند با آزادی لیبرالیستی، عدالت را
ریشه کن کرده و نود و نه درصد مردم جهان را به یک درصد بفروشند و برده آنان سازند.
لیبرالیسیم
و سوسیالیسیم دو تیغه یک قیچه هستند که عدالت را از میان بردند و جامعه فاسد جهانی
را شکل دادند. در این جامعه بی اخلاقی حاکم می شود و اصول جامعه مدنی به معنای
بهره گیری دولت ملت ها از یک دیگر و استعمار و تبعیض بیش تر است.
برای
رهایی از این مشکل می بایست به اصول بازگشت و حق را به حق دار سپرد که همان خداست
و وحی را در زندگی بشر وارد کرد تا مشخص کند جای سرکه و شراب کجاست؟ جای سگ و
انسان کجاست؟ این نگرش است که دیگر ملت ها و دولت ها اصالت ندارند، بلکه اصالت
برای انسان است و دولت ها و ملت ها ابزارهای برای اجرای عدالت و تحقق حقوق مردم
هستند. این گونه است که در چنین نظام ملت به معنای محدودیت های جغرافیایی و تابعیت
بر اساس از میان می رود و انسان و توده های مردم جایگزین می شود. این ناس و توده
مردم است که ماموریت دارد تا نظام سیاسی و دولت را بسازد تا از او عدالت را براساس
کتب الهی و حقوق الهی بخواهد؛ چرا که خداوند هم منشاء حق و هم تعیین کننده جایگاه
هر موجودی است تا در قالب عدالت قسطی حق او ادا شود.(حدید، آیه 25)
در این
صورت دیگر خشونت ها و تبعیض ها و بی عدالتی های جهانی از میان می رود و دیگر نیازی
نیست که برای امنیت دولت ملت بکشیم یا کشته شویم، بلکه به جای جامعه مدنی از دولت
ملت مبتنی بر حقوق های انسان ساخته جعلی و دروغین و ناقص و نارسا، اجتماع مدنی از
مردم و توده ها ساخته می شود که خواهان عدالت بر اساس حقوق الهی می شوند. در چنین
فضایی مردم محصور از سوی دولت ملت نیستند و تابعیت آنان جهانی و حق آنان نیز جهانی
است و اجتماع جهانی مردم است که حق هر کسی را می دهد و با ظلم و بی عدالتی نسبت به
حق هر کس و هر چیزی حتی سگ و ماهی و گربه و موش، دریا و خشکی و آسمان مبارزه می
کنند و با صلح جهانی برخاسته از حق طلبی و عدالت خواهی علیه خشونت دولت ملت ها
موضع گیری کرده و دشمنان مردم را طرد اجتماعی می کنند و اجازه ظهور و بروز و
فعالیت نمی دهند.
با نگاهی به هستی شناسی و انسان شناسی قرآنی می توان درباره لزوم ساخت برخی از دستگاه هایی که اطلاعاتی از گذشته و آینده در اختیار انسان در زمان حال می گذارد سخن گفت. به این معنا که می توان از طریق ساخت دستگاه هایی به همان اطلاعاتی دست یافت که جنیان برای پیشگویی آینده بدان دست می یابند. اگر در گذشته تنها با طریق علم شهودی چنین چیزی شدنی بوده می توان آن را حتی از طریق علم حسی نیز با ساخت دستگاه هایی به دست آورد. نویسنده در این مطلب درباره امکان ساخت و بهره برداری از این دستگاه سخن به میان آورده است. با هم این مطلب را از نظر می گذرانیم.
هستی شناسی و انسان شناسی قرآنی
نگاهی دوباره به هستی شناسی قرآنی به ما این امکان را می دهد تا تصویری روشن تر از جهانی که در آن زندگی می کنیم به دست آوریم. از نظر قرآن ما سوی الله که همه بازتابی از انوار اسم اعظم الله هستند(نور، آیه 35) دارای عوالم بسیاری است که دست کم در دو شکل اصلی ظهور یافته است که از آن به عالم امر و خلق یاد می شود.(اعراف، آیه 54)
از جمله موجودات عالم امر الهی می توان به روح اشاره کرد که خداوند در آیه 85 سوره اسراء به صراحت از آن یاد کرده است. خداوند هر چیزی را که در عالم ماده و خلق ایجاد می کند در یک فرآیندی تحقق می بخشد. از این رو لازم است که مسیری را بپیماید که از امر به خلق و سپس از خلق به امر باز می گردد و این همان دایره هستی از خدا به خداست و بلکه از او به اوست.(بقره، آیه 156)
دو عالم اصلی امری و خلقی خود دارای عوالم هستی هفت گانه ای است که که در آیات قرآنی از آن سخن به میان آمده است. خداوند از هفت آسمان امری سخن به میان آورده که دارای هفت زمین خلقی نیز است.(طلاق ، آیه 12) از نظر قرآن در میان هر آسمان امری با آسمان دیگر برزخی است؛ چنان که در میان عوالم خلقی نیز این گونه برزخ هایی وجود دارد. البته ما تنها از برزخ اصلی میان دو عالم امری و خلقی به عنوان عالم مثال منفصل سخن می گوییم و با آن به سبب برخی از آیات صریح بیش تر آشنا هستیم. اما همان گونه که در میان دو عالم امری و خلقی، یک برزخ اصلی است در میان هر یک از این عوالم نیز یک عالم برزخی است.
خداوند درباره آسمان اخیر امری که متصل به ماست به عنوان آسمان دنیا یاد کرده که پوشیده از ستارگان است.(ملک، آیه 5) پس آسمانی که ما با آن به عنوان یک موجودی خلقی با آن آشنا هستیم همین آسمان دنیاست که با ستارگان آراسته شده است. در این آسمان دنیا اوامر امری به امور خلقی در می آیند و سپس با تبدیل مثلا از انرژی به ماده در می آیند. ما این ماده های خلقی را که برخی از آن ها به چشم می آیند می شناسیم و برخی دیگر را با دستگاه یافته ایم و برخی که از آن به ذرات بنیادی یاد می شود هنوز نتوانسته ایم با دستگاه به دست آوریم.
در میان موجودات خلقی موجودی با هوش و اراده به نام جن وجود دارد که می توانند به سبب نوع عنصر خلقی که همان انرژی و آتش است به آسمان دنیا بالا رفته و هنگام تبدیل امر الهی به خلقی از آن آگاه شوند. فرآیندی که یک امر به خلق تبدیل می شود بسته به نوع خلق آن نیز هفت مرحله اصلی و اساسی دارد. جنیان می توانند به سبب همان نوع حالت برزخی که دارند و شباهت آنان به عالم امری بیش از دیگر موجودات مادی است، به عالم امری هنگام تبدیل شدن نزدیک شوند و از آن اطلاعاتی را کسب کرده و به سرقت برند. از این روست که خداوند آسمان را با ستارگان و نیز شهاب ثاقب آراسته تا هنگام سرقت اطلاعات از امری به خلقی نگذارد این موجودات انرژی سان و برزخی سود برند(ملک، آیه 5) و موجودات دیگر را اذیت و آزار کرده یا بر آنان تسلط یابند؛ زیرا قدرت دیدن آنان بسیار و دیده نشدن آنان نیز به سبب همان لطافت انرژی و نزدیکی به عالم امر هم چون فرشتگان عالم امری بسیار زیاد است.(اعراف، آیه 27)
پس عوالم اصلی دو عالم امری و خلقی است و در این میان یک عالم دیگر اصلی به عنوان عالم برزخی است که میان دو عالم اصلی حایل است که از جهاتی همانند عالم خلقی و از جهاتی همانند عالم امری است. سرقت اطلاعاتی هنگام پایین آمدن اتفاق می افتد نه هنگام بالا رفتن و جنیان چنان که در آیات سوره جن و دیگر آیات بیان شده از آن ها استفاده می کنند ولی چون همواره خداوند و فرشتگان در کمین آنان در آسمان دنیا هستند نمی توانند همه گونه اطلاعات را در هنگام تبدیل به دست آورند و رانده می شوند پس برخی اطلاعات ناقص و نادرست را نیز در اختیار دارند که پیش گویی های آنان را دچار خلل می کند.
از آیات قرآنی به دست می آید که هر چیز خلقی نیز در یک دایره چنان که از امر به خلق آمده از خلق به امر تبدیل می شود که شاید شبیه همین تبدیل انرژی به ماده و ماده به انرژی باشد. پس امر خلقی نیز باید به امر آسمانی تبدیل شود تا بالا رود. از این روست که در آیات قرآنی از تبدیل خلق به امر و انتقال آن به بالا سخن به میان آمده است و در باره اعمال خلقی انسان فرشتگانی این انتقال را انجام می دهند.(فاطر، آیه 10)
این نزول و عروج در آیات قرآنی بارها بیان شده است. از جمله در آیات 5 سوره سجده و 2 سوره سباء و و آیه 4 سوره حدید آمده است که همواره امر به خلق و خلق به امر تبدیل می شود و این انتقال در حدود هزار سال از سال های زمینی طول می کشد.
امکان ساخت دستگاه شکار اطلاعات امری و خلقی
از آن جایی که هر تبدیل هر امر به خلق و خلق به امر در یک فرآیندی اتفاق می افتد که از نظر زمانی دست کم هزار سال طول می کشد می توان گفت که اگر فقط آیه 5 سوره سجده به انتقال و تبدیل خلق به امر در طول هزار سال اشاره دارد پس باید کل این زمان را دو هزار برآورد کرد. اگر نزول و عروج به مقدار هزار سال باشد، پس فرصتی که در اختیار انسان است 500سال برای نزول و همین اندازه برای عروج است.
اگر بتوانیم دستگاهی بسازیم که هنگام تبدیل امر به خلق در آسمان هفتم و دنیا را ردگیری کند می توانیم آینده را بنگریم و پیش بینی کنیم و هم چنین گذشته را که اتفاق افتاده ظاهر کرده و آن را ببینیم.
همان گونه که انسان توانسته است با قدرت اسماء و علم الهی که در اختیار دارد بسیاری از چیزها را بسازد و امور نهان را آشکار سازد، می تواند امور خلقی که در هفت عالم خلقی است به سادگی بنگرد. به نظر می رسد که انسان در حال حاضر توانسته است که برخی از عوالم خلقی را با اختراع دستگاه هایی ببیند و برخی از امور جنی و نهان را دریابد. البته اگر تلاش کند می تواند دستگاهی بسازد که موجودات لطیف تر خلقی از جمله جنیان از آتش و انرژی را همانند میکروب های جنی که خود عالمی هستند ببیند.
اگر جنیان با استفاده از توانایی ذاتی خود می توانند به عالم امری و آسمان دنیا نزدیک شده و هنگام تبدیل و انتقال امر به خلق از آن آگاه شوند انسان که اشرف مخلوقات و دانا و تواناترین همه موجودات الهی است بهتر می تواند به این مهم دست یابد.
از آیات قرآنی به دست آمده که امور خلقی که خلق ظاهر و مشهود حسی است پس از تحقق دوباره در شکل دیگر باقی است. به این معنا که آن ها می بایست همه حالات خلقی را بگذرند و بگذرانند تا به حالات امری در آیند. پس هنگام تبدیل امور حسی به غیر حسی می توان آن ها را شکار کرد. هم چنین تا زمانی که در قالب ماده خلقی است می توان با دستگاه مادی خلقی پیشرفته آن را شکار کرد.
اگر پیامبران با عبور از عوالم هستی مادی و امری توانستند از گذشته و آینده به اذن الهی آگاه شوند و از تاریخ گذشتگان چنان بگویند که می دیدند و یا از اخبار آیندگان بگویند که هنوز به شکل خلقی در نیامده است می توان دست کم دستگاهی ساخت تا در تبدیل نزولی و عروجی هر چیزی در عوالم خلقی آگاه شد و از آن چه که در ساعت یا روز دیگر اتفاق می افتد آگاه شد و یا آن چه چند روز پیش اتفاق افتاده را باز بینی کرد و بر اساس آن قضاوت و داوری کرد.
این که برخی از اصحاب پیامبر(ص) آینده را می دیدند و در بهشت و دوزخ بودن افراد آگاه بودند، امری سخت نیست، زیرا آنان خود را لطیف کرده و به عوالم آسمانی در آمده بودند که عالم امری بود. امیرمومنان علی(ع) از آینده خبر می داد که می دید و می گفت که پرده ها از جلوی چشمان او کنار رفته است و هیچ چیزی از هستی بر او در دو عالم خلق و امر از صعود و نزول پوشیده نیست: لوکشف الغطاء لما ازددت یقینا.
ما دست کم می توانیم با ساخت دستگاهی عوالم خلقی را بنگریم واطلاعاتی که نازل می شوند و یا عروج می کنند با این دستگاه ظاهرسازی کنیم و به شهود در آوریم. چنین چیزی از نظر آموزه های قرآنی شدنی است وظاهرا در دوره آخر الزمان چنین اتفاقی می افتد و قضاوت ها نیز بر اساس مدارکی است که این دستگاه از صحنه جرم ارایه می دهند.