در میان غیر معصوم کسانی هستند که به مراتب عالی راه یافتند. از جمله کسانی که در مسیر کمالی به مقام استغراق فی الله رسیده اند، حضرت سکینه بنت الحسین(ع) است. در روایت است وقتی حسن مثنی فرزند امام حسن مجتبی(ع) خواست داماد امام حسین(ع) بشود، نزد آن حضرت (ع) رفت. آن حضرت (ع) فرمود: با سکینه نمی توانی ازدواج کنی. سپس در تعلیل و چرایی آن فرمود: «أنّ الغالب على سکینة الاستغراق مع الله؛ زیرا حالت غالب بر سکینه استغراق با خدا است.»(مقتل الحسین علیه السلام ، السید عبد الرزاق الموسوی المقرّم، ج 1 ، ص 307)
این دختر با آن که هنگام وفات در واقعه طف بیش از ده سال نداشت، به چنین مقامی رسیده است. در کرامت ایشان آمده است او همانند زید بن ارقم(مفید، ارشاد، قم، نشر مؤسسه آل البیت ـ علیه السّلام ـ ، چاپ اوّل،1413، ج2، ص117؛ مجلسی، بحار الانوار، نشر بیروت، چاپ سوّم،1403 هجری، ج 45، ص 121.) از غیر معصوم(ع) است که صدای قرائت قرآن را بر نی از سر بریده امام حسین(ع) شنید.
آیت الله جوادی آملی می گوید:امام حسین علیه السلام در توصیفش می فرماید: غالب (اوقات) بر سکینه چنین است که با تمام وجود محو جمال ازلی است. ایّامش غرق در عبادت و راز و نیاز با پروردگار سپری می گردد. اگر همه مثل حضرت سکینه بصیرت داشتند به طوری که صدای قرآن را از سربریده امام حسین علیه می شنیدند همان عصر عاشورا قیام توابین شکل می گرفت.
سکینه عارفه بود و فرزند امام حسن علیه به خواستگاری او آمد. امام فرمود: سکینه عارفه است و دنبال دانش است. شما همسری انتخاب کن که خانه دارباشد. امام حسین علیه السلام خطاب به وی فرمود: «تو بهترین بانوانی!: خیرالنساء». از این جمله در می یابیم که وی در کربلا بانویی رشیده بوده است.
ایشان در جایی دیگر در درس تفسیر خویش دارد:این صدای قرآن سیّدالشهداء را که همه نشنیدند. اگر همه میشنیدند، همانجا دست به شمشیر میبردند. این جریان «لَیتَکُم فی یوْمِ عاشورا» که به این صورت نظم در آمده است، فقط حضرت سکینه(سلام الله علیها) شنیده است، خیلیها نشنیدند، اگر میشنیدند همانجا آشوب میشد. وقتی حسن مثنّی ظاهراً به عمویش سیّدالشهداء(سلام الله علیه) پیشنهاد داد که که من میخواهم داماد شما بشوم، حضرت فرمود با سکینه نمیتوانی ازدواج بکنی! برای اینکه «کَانَ الغَالِبُ عَلَیهَا الاستغراق فی الله» او نمیتواند زن تو بشود، او غالباً در غرق جمال و جلال الهی است. «کَانَ الغَالِبُ عَلَیهَا الاستغراق فی الله»؛ لذا این همه جمعیت کم نبودند، فقط حضرت سکینه(سلام الله علیها) شنید که به شیعیان من بگویید هر وقت آب مینوشید این کار را بکنید، این است! مگر هر کسی شنید؟ یا قرائت قرآن سیّدالشهداء را مگر همه شنیدند؟ اگر همه شنیده بودند که همانجا آشوب میکردند.
در باره ماموریت جبرئیل در هنگام نزول بر پیامبر(ص) با توجه داشت که ایشان هرگز به پیامبر(ص) تعلیم ندادند، بلکه تنها ماموریتی که داشتند، ابلاغ زمان قرائت و تلاوت آیاتی است که پیامبر(ص) مستقیم(شوری، آیه 51) از خداوند از مقام «لَدَیْنَا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ» به انزال دفعی تلقی کرده است.(زخرف، آیه 4) چنان که در جایی دیگر می فرماید: إِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَکِیمٍ عَلِیمٍ؛ به راستی که قرآن را از مقام حکیم علیم تلقی می کنی(نمل، آیه 6?، از این روست که در سوره نجم دارد که وحی پس از معراج پیامبر(ص) زمانی رخ داد که به «قاب قوسین او ادنی» رسیده بود، خداوند شدید القوی(عَلَّمَهُ شَدیدُ الْقُوی: نجم، آیه 5) بنده اش را تعلیم می کند و وحی را مستقیم بدون واسطه ای به سوی او به عنوان مخاطب اصلی می فرستد: فَأَوْحی إِلی عَبْدِهِ ما أَوْحی.(نجم، آیه 10)
به سخن دیگر، هرگز جبرئیل (ع) معلم پیامبر(ص) نبوده و به او تعلیم نداده است؛ بلکه معلم پیامبر(ص) تنها خدا و بی واسطه بوده است؛ بلکه باید گفت که خود پیامبر(ص) معلم همه هستی از جمله جبرئیل (ع) است؛ چنان که در روایات بسیاری این مطلب بیان و تاکید شده است.
از آن جایی که پیامبر(ص) مامور بود تا جامعه سازی کند و با تعلیم و تزکیه مردم را به کمال برساند، لازم بود تا آیاتی که یکباره و جمله واحده نازل شده است، در طول بیست و سه سال دوباره با توجه به موقعیت زمانی و مکانی ابلاغ شود. از این روست که خداوند جبرئیل را برای ابلاغ زمان قرائت و تلاوت آیات می فرستاد و آن حضرت(ص) مامور بود تا پیش از آن که وحی تنزیلی نیامده و زمان قرائت نشده آن را بیان نکند و اظهار ننماید: فَتَعَالَى اللَّهُ الْمَلِکُ الْحَقُّ وَلَا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ یُقْضَى إِلَیْکَ وَحْیُهُ وَقُلْ رَبِّ زِدْنِی عِلْمًا ؛ پس بلندمرتبه است خدا فرمانرواى بر حق و در خواندن و قرائت قرآن پیش از آنکه وحى آن بر تو پایان یابد، شتاب مکن و بگو: پروردگارا بر دانشم بیافزاى! (طه، آیه 114) و نیز می فرماید: لَا تُحَرِّکْ بِهِ لِسَانَکَ لِتَعْجَلَ بِهِ ؛ زبانت را به خاطر عجله براى خواندن آن یعنی قرآن حرکت مده! (قیامت ، آیه 16)
باید توجه داشت که جبرئیل (ع) جزو فرشتگان سجده کننده بر حضرت آدم(ع) بود. او که نمی توانست علم اسمایی را از آدم(ع) تعلیم ببیند و تنها در حد «انباء» از آن آگاه شد(بقره، آیات 31 تا 33) ؛ چگونه می تواند از علوم وحی قرآنی به حد تعلیم بهره مند شده و به شکل تعلیم به پیامبر(ص) برساند؟ اصلا او نمی تواند این ها را به شکل علم داشته باشد. پس نزول جبرئیل به عنوان الروح الامین بر قلب پیامبر(ص) (شعراء، آیات 193 و 194) به معنای تعلیم نیست، بلکه ابلاغ زمان و مکان ابلاغ آیات قرآن است.
خدا در قرآن به این نکته توجه می دهد که بسیاری از مردم تفسیرهای نادرست و ناروایی از حقایق ارایه می دهند. همین تفسیرهای ناروا موجب می شود تا به جایی بازسازی رفتار و کردار و اصلاح وضعیت در همان گمراهی حرکت کنند و به اصلاح امور و افکار و رفتار خویش نپردازند.
انسان ها از سوی توقع دارند که خداوند فرشتگان را به سوی ایشان بفرستد یا آنان را به آسمان بالا برد. در حالی که اگر این اتفاق بیافتد باز حقیقت را نمی پذیرند؛ زیرا اگر فرشتگان نزول یابند باید تمثل یا تجسم پیدا کنند و با تمثل و تجسم ایشان ، مطلب بر ایشان پوشیده و ملبوس می شود؛ زیرا در این صورت موجود مجرد ، متمثل یا متجسم شده و جسم یافته است؛ و اگر ایشان را بالا برد و عروج پیدا کنند می گویند که ما مسحور و گرفتار سحر شده ایم.(حجر، آیات 8 و 14 و 15) خداوند می فرماید: وَلَوْ جَعَلْنَاهُ مَلَکًا لَجَعَلْنَاهُ رَجُلًا وَلَلَبَسْنَا عَلَیْهِمْ مَا یَلْبِسُونَ؛ و اگر او را فرشته اى قرار مى دادیم حتما وى را به صورت مردى در مى آوردیم و امر را همچنان بر آنان لباس پوشانده و مشتبه مى ساختیم. (انعام ، آیه 9)
انسان همین تفسیر نادرست و غلط را نسبت به بلایا و عذاب های الهی دارند؛ در حالی که خداوند با ابزارها و اسباب مادی مردم را عذاب می کند تا تنبیه و بیدار شوند و عبرت گیرند و به اصلاح کار و امور خویش بپردازند، دست خداوند را در امور نادیده گرفته و به جای مسبب الاسباب به سبب خیره می شوند و آیت را نمی بینند و آفریده را بدون آفریدگار و پروردگارش تحلیل می کنند. از این رو، وقتی عذاب ها در قالب زلزله ، سیل، آتشفشان و مانند آن ها رخ می دهد تا مردمان تنبیه شده و عبرت گیرند، آن ها را به اسباب طبیعی اش نسبت می دهند. خداوند می فرماید: وَإِنْ یَرَوْا کِسْفًا مِنَ السَّمَاءِ سَاقِطًا یَقُولُوا سَحَابٌ مَرْکُومٌ ؛ و اگر پاره ابری از آسمان را در حال سقوط از آسمان ببینند، مى گویند ابرى متراکم است.(طور، آیه 44)
در حقیقت اینان سیلی که عذاب الهی بود ، به ابرهای متراکم نسبت می دهند نه به خدا. پس حقایق را وارونه جلوه می دهند یا تنها اسباب را می بینند و به مسبب الاسباب توجه نمی کنند. باید توجه داشت که کسف به معنای پاره ابر در آیه 48 سوره روم آمده است: اللَّهُ الَّذِی یُرْسِلُ الرِّیَاحَ فَتُثِیرُ سَحَابًا فَیَبْسُطُهُ فِی السَّمَاءِ کَیْفَ یَشَاءُ وَیَجْعَلُهُ کِسَفًا فَتَرَى الْوَدْقَ یَخْرُجُ مِنْ خِلَالِهِ ؛ خدا همان کسى است که بادها را مى فرستد و ابرى برمى انگیزد و آن را در آسمان هر گونه بخواهد مى گستراند و انبوهش مى گرداند پس مى بینى باران از لابلاى آن بیرون مى آید.
در بیان فرق اساسی میان ضلالت و غوایت گفته اند: ضالّ آن کسی است که راه نمیداند، غاوی آن کسی است که هدف و غایت ندارد.
کاری که شیطان در نظر دارد با انسان بکند هم ایجاد ضلالت است و هم ایجاد غوایت. او می خواهد انسان هم گمراه شود و قدرت تشخیص راه از چاه را نداشته باشد و هم هدف و غایت را از او بگیرد و او را گرفتار لهو و بیهودگی کند: فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ؛ پس به عزت تو هر آینه همه آنان را گرفتار غوایت می کنم.(ص، آیه 82)
ابلیس برای این که هدف از مردمان بگیرد و آنان را دچار بی هدفی یا هدف های باطل کند با تزیین گری این کار را انجام می دهد؛ یعنی چیزی که هدف نیست و ارزش هدف شدن را ندارد را تزیین می کند و آن باطل را هدف به جای حق قرار می دهد. ابلیس خود می گوید:قَالَ رَبِّ بِمَا أَغْوَیْتَنِی لَأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَلَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ؛ گفت پروردگارا به سبب آنکه مرا بی هدف ساختى؛ من هم گناهانشان را در زمین برایشان مى آرایم و همه را از هدف و غایت دور حق خواهم ساخت.(حجر، آیه 39)
ابلیس افزون بر تزیین گری با ایجاد آرزوهای بلند و بی پایان تلاش می کند تا اهداف باطلی را به عنوان هدف حق جایگزین سازد و این گونه به گمراه سازی و از راه به در کردن آدمی بپردازد.(نساء، آیه 119)
انسان باید پیرو کسی باشد که نه ضال است نه غاوی؛ چنان که خداوند درباره اسوه حسنه الهی یعنی پیامبر اکرم(احزاب، آیه 21) می فرماید: ما ضَلَّ صاحِبُکُمْ وَ ما غَوی؛ صاحب شما نه گمراه است و نه بی هدف.(نجم، آیه 2)
از نظر قرآن، نظام جاهلی، نظامی با دو ویژگی اساسی در علم و عمل است:
از نظر علمی و عقل نظری به جای آن که عقل و تفکر برهانی بر نظام اندیشه ای حاکم باشد، خیال و وهم بر اندیشه حاکم است و در عقل عملی نیز تابع ظن و گمان یا حدس و خرص است. بر این اساس، جامعه جاهلی یک جامعه بر بنیاد جهالت بی خردی و دور از تعقل و تفکر و نیز جهالت علمی و نادانی بر پا می شود. افراد آن یا اهل اختیال و خیال بافی هستند(لقمان، آیه 18) و یا اهل تخرص و حدس های بی پایه و مبنا، یا گرفتار گمانه و گمان زنی(انعام، آیه 148)؛
از نظر عملی نیز جامعه جاهلی به جای متابعت از مدیریت نفس ملهمه(شمس، آیه 7) و مطمئنه (فجر، آیه 27) از نفس مسوله (یوسف، آیات 18 و 83؛ قصص، آیه 96) و نفس اماره بالسوء(یوسف، آیه 53) پیروی می کند و تابع هواهای نفسانی غضب و شهوت و حرص و آزمندی آن ها می شود.
نظام جاهلی چون در برابر نظام عقلی و علمی است؛ زیرا جهل در زبان و فرهنگ قرآن هم نقیض تعقل و هم نقیض تعلم است، از دو مشکل اساسی در اندیشه و انگیزه یعنی در جزم و عزم رنج می برد؛ چرا که در اندیشه و جزم به جای تبعیت از برهان از گمان بهره می گیرد؛ و در حوزه عزم و انگیزه به جای تبعیت از نفس ملهمه از نفس اماره به بدیها پیروی می کند؛ از این روست که در تبیین ساختار نظام جاهلی خداوند به این دو مشکل اساسی جامعه جاهلی اشاره کرده و می فرماید: إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَمَا تَهْوَى الْأَنْفُسُ ؛ جز از گمان پیروی نمی کنند و آن چه دلخواه نفس است.(نجم، آیه 23) این گونه است که هواهای نفسانی انسان را به سقوط در هاویه جهنم سوق می دهد؛ زیرا «هوی» چیزی جز سقوط نیست.
قرآن همانند دیگر صنایع و آفریده های الهی ظاهر و باطنی دارد. این باطن قرآن ملکوت آن است که هر کسی به آن راه ندارد مگر آن که خداوند آن ملکوت را به او ارایه دهد ، همان طوری که باید ملکوت آسمان و زمین را خداوند به کسی ارایه دهد و به رویت او برساند تا او آن ملکوت را ببیند.
البته از همه مردم خواسته شده تا در آیات آفاقی و انفسی الهی نظر کنند ؛ زیرا نرسد که بیش تر مردم به حقیقتی برسند که در آن مرتبه اهل رویت باشند و یا خداوند به آنان ارایه دهد؛ اما می توانند اهل نظر باشند؛ از همین روست که ماموریت به نظر هستند و خدا می فرماید: أفَلَم یَنظُرُوا إِلَی مَلَکُوتَ السَّمَواتِ وَ الارضِ. (اعراف، آیه 185؛ ق، آیه 6)
در قرآن نیز باید نظر کرد و افزون بر تدبر در آیات قرآنی به گونه ای نگریست تا ملکوت محل نظر قرار گیرد. نظر کردن به معنای نگاه کردن و نگریستن است. انسان باید به سمت و جهتی توجه کند و چشم را به سوی آن خیره کند تا نظر اتفاق بیافتد. البته این نظر ممکن است به رویت بیانجامد و انسانی چیزی را ببیند که می خواهد ببیند. در عربی گفته می شود: نَظَرتُ الَی الهِلَالِ و لَم أرَهُ؛ به هلال نگریستم، ولی آن را ندیدم.
پس باید نظر به حقیقت قرآن کرد و تلاش کرد تا آن ملکوت را دید؛ یعنی جهت نگاه انسان باید به سمت و سوی دیدن ملکوت قرآن باشد هر چند که آن را نبیند. این همان توجه به وجه الله است. تلاشی که شاید به عنایت الهی ممکن شود تا رویت و دیدنی نسبت به وجه الله رخ دهد.
خداوند درباره ظاهر و باطن قرآن در آیاتی سخن گفته است. خداوند در آیه 3 سوره زخرف درباره ظاهر قرآن که به زبان عربی مبین است می فرماید: إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ؛ به راستی که ما آن حقیقت را قرآنی عربی قرار دادیم تا شما در آن تعقل کنید.
درباره باطن قرآن می فرماید: وَ إِنَّهُ فی أُمِّ الْکِتابِ لَدَیْنا لَعَلِیٌّ حَکیمٌ؛ و به راستی که همان حقیقت در ام الکتاب در نزد ما است که آن مقام علی حکیم است.(زخرف، آیه 4)
پیامبر(ص) به عنوان مفسر حقیقت قرآن، همین ملکوت قرآن را از همان مقام تلقی و دریافت می کند و لقاء میان پیامبر(ص) و آن حقیقت در آن مقام رخ می دهد؛ چنان که خداوند در آیه 6 سوره نمل می فرماید: إِنَّکَ لَتُلَقَّی الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَکیمٍ عَلیمٍ؛ به راستی که تو این قرآن عربی را از نزد حکیم علیم تلقی می کنی.
همان طوری که قرآن ظاهر و باطنی دارد، معصوم(ع) که عِدل قرآن و قرآن ناطق است؛ این گونه است؛ بنابراین سخنان آنان نیز به دو دسته حقایق ظاهری و باطنی تقسیم می شود؛ حقایق باطنی آن را جز پیامبران مرسل و فرشتگان مقرب الهی و مومنان خاص نمی توانند تحمل کنند: إِنَّ حَدِیثَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ لَا یُؤْمِنُ بِهِ إِلَّا نَبِیٌّ مُرْسَلٌ أَوْ مَلَکٌ مُقَرَّبٌ أَوْ عَبْدٌ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِیمَان؛ به راستی که سخنان ما سخت و سنگین است. به آن ایمان نمی آورد مگر پیامبری مرسل یا فرشته ای مقرب یا بنده ای که خداوند قلب او را برای ایمان آزموده و گرفتار محنت کرده است.(کتاب سلیم بن قیس، ج 1، ص 131؛ بحارالانوار، ج 25، ص 95؛ امالی شیخ صدوق، ص 52؛ بصائر ، صفار، ج 1، ص 25)
اگر انقلاب اسلامی ایران رخ نمی داد محال بود که ایران از نظر فرهنگی - اجتماعی به جایگاهی برسد که امروز در آن قرار دارد. روحانیون به عنوان شریان فراگیر در همه مناطق ایران حتی ده کوره ها حضور داشتند و تغییرات فرهنگی اجتماعی را به سرعت به همه جا ایران بسط دادند و تغییرات شگرفی را رقم زدند؛ زیرا مردم ایشان را باور داشتند و اعتماد کردند و بر اساس فکر و عمل آنان رفتار کرده و تحت تاثیر رفتارهای معرفتی و کرداری آنان پیش رفتند.
خاندان پهلوی با همه تلاشی کردند تنها اندکی توانستند در کارهای فرهنگی و اجتماعی موفقیتی را به دست آوردند؛ زیرا جامعه ایرانی با حاکمیت مذهبی تشییع مرجعیتی و تقلیدی پذیرایی تغییرات فرهنگی نبود و به شدت با آن مخالفت می کرد. از این رو تاثیرات فرهنگی غرب در ایران تنها سطحی و روبنایی و تنها در محیط کلان شهرها بود؛ اما امروز در طی سی سال انقلاب اسلامی سقوط آزادی فرهنگی اجتماعی که ایران رخ داده به اندازه سیصد سالی است که فرانسه و اروپا و آمریکا با جنگ ها و درگیری ها توانست به آن برسد.
اگر اهداف انقلاب اسلامی را در گام اول فرهنگی اجتماعی بدانیم این انقلاب توانست به نقطه اوج و عطفی دست یابد که دیگران در طول سیصد سال به آن دست یافتند و به همان نقطه ای برسد که غرب پس از سه سده به آن دست یافت.
باید گفت ایران پهلوی به سبب آن که در مدار و محور غرب می گردید و به عنوان نقطه ثقل غرب در غرب آسیا مطرح بود می توانست در عرض سی سال که گذشت به یک کشور مدرن اروپایی چون فرانسه و آلمان تبدیل شود. حال اگر این درجه از رشد صنعتی و اقتصادی را بعید بدانیم دست کم در سطح کشورهای دیگر اروپایی قرار می گرفت؛ زیرا ایران به عنوان الگوی مدرن در منطقه مد نظر غربیان بود و آنان تلاش داشتند تا ایران را همانند آلمان غربی برای آلمان شرقی و کره جنوبی و ژاپن برای کره شمالی و ویتنام تبدیل کنند. پس از نظر اقتصادی و فن آوری هسته و شهرسازی و مانند آن بسیار رشد می کرد و به عنوان اقتصاد اول و برتر غرب آسیا می شد تا در کنار رژیم اشغالگر فلسطین عرب ها را تحت فشار قرار دهد و دامنه نفوذ اسرائیل را گسترش دهد.
در حقیقت انقلاب اسلامی مانع جدی در سر راه چنین پیشرفتی بود و اجازه نداد تا ایران به چنین توسعه اقتصادی و پیشرفتی دست یابد؛ زیرا درگیری با شرق و غرب فرصت پیشرفت را از او سلب کرد.
پس با این تحلیل باید گفت انقلاب اسلامی از نظر اهداف شکست خورده است و آن چه هدف بود برآورد نشد؛ بلکه در مسیر گامی گذاشت که غرب سیصد سال طول کشید به آن رسید و امروز ایران اسلامی در طول سی سال غربی تر غرب شده است به طوری که بسیاری از مسایل فرهنگی اجتماعی که در غرب اصلا مطرح نیست یا نشده در ایران مطرح شده و بحران فرهنگی چنان عمیق در آن شکل گرفته که از اسلام تنها نام و نشانی باقی مانده است .
از نظر قرآن، همه هستی بر اساس سنت ها و قوانین حاکم بر جان و جامعه و جهان با حکمت و فلسفه خلقت مدیریت می شود. بنابراین، هیچ برگی بی اذن و حکمت الهی نمی روید و نمی افتد. بر همین اساس، به حکمت الهی کسی از دارایی کم تر یا بیش تر برخوردار می شود که از جمله آن ها آزمون ها است. خدا به مومنان کم تر می دهد تا هماره دست به دعا و ذکر الهی اشتغال داشته باشند و به کفار یکباره و بسیار می دهد تا کم تر به سمت او بیایند(زخرف، آیات 33 تا 35) و از باب اتمام حجت سالی یکی یا دوباره تنها آنان را به آزمونی می گیرد تا توبه کنند و در مسیر درست قرار گیرند.(توبه، آیه 126)
خداوند درباره رزق و روزی افراد می فرماید: اللَّهُ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَیَقْدِرُ لَهُ إِنَّ اللَّهَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ؛ خدا بر هر کس از بندگانش که بخواهد روزى را گشاده مى گرداند و [یا] بر او تنگ مى سازد زیرا خدا به هر چیزى داناست. (عنکبوت، آیه 62؛ سباء، آیات 36 و 39)
از نظر قرآن، همه هستی از پیش برنامه ریزی شده دقیقی دارد و چون انسان و جهان گرفتار زمان است آنان به شکل زمانی قبل و بعد می بیند. پس انسان نباید بر مصیبتی دلتنگ و بر داشتنی فرحناک شود.(حدید، آیات 22 و 23)
پس همه هستی بر اساس برنامه الهی مدیریت می شود و چیزی به نام شانس و اتفاق نداریم. پس کسی که به ظاهر مسلمان و خداپرست است ولی توجه به ربوبیت الهی در این عرصه ندارد و قایل به شانس و اقبال است و می گوید: شانس نداشتیم یا فلانی شانس داشت؛ در حقیقت او هم مانند بت پرست و موش پرست است که هیچ اعتقادی به ربوبیت خداوند ندارد. پس فرقی میان موش پرست و شانس پرست نیست.
انسان در دنیا زندگی می کند و زندگی دنیا چیزی جز لهو و لعب نیست: إِنَّمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ(محمد، آیه 36؛ بقره، آیه 178؛ عنکبوت، آیه 64) البته در یک تقسیم تفصیلی به پنج قسم تقسیم می شود؛ چرا که زینت و تفاخر و تکاثر در مال و فرزند نیز به همین دو اصل لهو و لعب باز می گردد.(حدید، آیه 20)
البته انسان باید زندگی دنیا را در مسیر قرار دهد که بیرون از لهو و لعب باشد. برای تحقق این امر باید آن را با آخرت پیوند زند؛ زیرا دنیا در این صورت مزرعه آخرت و کشتزار آن خواهد شد. امیرمومنان امام علی(ع) وقتی فعالیت های کشاورزی می کرد، این کار را می کرد و برای این که هرگز جهت آخرتی از یاد نرود، ذکری را بر زبان می راند.
در قضاوت های امیرمومنان امام علی(ع) در باره اختلاف دو مادر نسبت به نوزاد دختر و پسری آمده است که عمر برای حل مشکل نزد امیرمومنان (ع) به نخلستان می رود و او را در حالتی می بیند که پا بر بیل گذاشته و با هر بیلی زدن این ذکر قرآنی را بر زبان می راند: فوجدناه فی حائط له یرکل فیه على مسحاة و یقرأ «أَ یَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَنْ یُتْرَکَ سُدىً» و یبکی، فأمهلوه حتّى سکن ثمّ استأذنوا علیه فخرج الیهم و علیه قمیص قد نصف أردانه؛ پس او را در باغی با دیوار یافتیم که برای او بود. در آن باغ با بیل شخم می زد و هنگام لگد زدن بر بیل این آیه را می خواند: آیا انسان گمان می کند که بیهوده رها می شود.(قیامت، آیه 36) و می گریست. پس مهلت دادند تا آرام گرفت. سپس برای ورود اذن گرفتند. پس ایشان به سوی آنان خارج شد در حالی که بر او پیراهنی بود که دهانه آستین گشادش را با نخ بسته و نصف کرده بود .(سفینة البحار، شیخ عباس قمی، ج 7، ص 322)
گفتنی است که اردان به آستین گشادی گفته می شود که بخشی مانند جیب داشت و در آن سکه و چیزی را نگه داشته و مخفی می کردند. به نظر می رسد که آن حضرت(ع) در هنگام کشاورزی آن آستین را با نخ بسته یا دو نیم کرده بود تا آسان تر بیل بزند.
از نظر قرآن، تحولات اجتماعی هر چند مرتبط با نفس انسانی رخ می نماید: اللَّهَ لَا یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ؛ خدا در امور قومی تغییر نمی دهد تا زمانی که آنان در نفوس خودشان تغییر دهند.(رعد، آیه 11)
اما در همین آیه بیان شده است که این تغییرات اجتماعی زمانی شکل می گیرد که گروه از مردمان این تغییر را در خودشان ایجاد کرده باشد.
البته از نظر قرآن تا مردم «قوم طغیانگر» یعنیقَوْمٌ طَاغُونَ(ذاریات، آیه 53؛ طور، آیه 32) باشند و طغیان در آنان نهادینه و «مقوم ذات» آنان باشد، نمی توان امید داشت که تغییرات اجتماعی مثبت و سازنده ای رخ دهد؛ بلکه باید این مردم به جایی برسند که قیام آنان بر اساس علم و عقل باشد؛ چرا که اصولا علم و عقل در قالب عالم و خردمند شدن نقش اساسی دارد. البته این زمانی است که توده های مردم یک صدا شده و با هم قیام کنند؛ چنان که خدا می فرماید: لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ؛ تا زمانی که توده های مردم به قسط قیام کنند.(حدید، آیه 25)
در این آیه قیام به قسط از سوی توده های مردم به شکل همگانی مطرح شده است؛ چنین قیامی است که می تواند تغییرات اجتماعی مثبتی را موجب شود؛ اما حقیقت آن است که بقای این انقلاب و تغییر اجتماعی زمانی استمرار و تداوم مثبت خواهد داشت که این توده های مردم به قومی تبدیل شوند که دنبال علم می روند و بر اساس خرد عمل و رفتار می کنند. از این روست که خداوند بر دو اصطلاح تاکید دارد و می فرماید: لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ(بقره، آیه 230) و لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ(رعد، آیه 4)
به این معنا که علم و عقل باید در مردمی به شکل مقوم ذات در آید تا این جریان قیام به قسط و عدالت قسطی ماندگار باشد و تغییر اجتماعی به سرانجام و فرجام خود برسد.