از نظر قرآن، عوالم یا همان نشئات در امتداد یک دیگر نیستند؛ نسبت میان آنها نسبت ظاهر و باطن است. پس النَّشْأَةَ الْأُخْرَى(نجم، آیه 47) یا النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ(عنکبوت، آیه 20) باطن و ملکوت همین النَّشْأَةَ الْأُولَى(واقعه، آیه 62) است.
بر این اساس، پرسیدن از زمان و وقت آمدن و رفتن این عوالم معنایی ندارد؛ زیرا : 1. آخرت باطن و ملکوت این ملک دنیا است؛ 2. ملکوت محیط بر ملک است؛ 3. هر چیزی در ملک رقیقه آن حقیقت ملکوتی است؛ 4. مرگ وقت بی زمانی است.
نتیچه این است که قیامت و بهشت به عنوان ملکوت همین ملک هم اکنون موجود است. اباصلت هروی می گوید: از امام رضا(ع) پرسیدیم: یا ابن رسول الله! بفرمایید که؛ آیا بهشت و دوزخ، در حال حاضر آفریده شده و موجودند؟ امام رضا(ع) قاطعانه فرمودند: «البته که موجود هستند. هنگامی که رسول خدا(ص) به معراج برده شدند، وارد بهشت شده و دوزخ را نیز دیدند!
پرسیدم: برخی ها می گویند: «بهشت و دوزخ» در حال حاضر، مقدر شده، ولی هنوز آفریده نشده است؟!». امام رضا(ع) که گویا از این عقیده برآشفته بود، فرمودند: نه این گروه از مایند و نه ما از آنها هستیم! کسی که آفرینش بهشت و دوزخ را انکار نماید، رسول خدا(ص) و ما را دروغ گو خوانده و از ولایت ما بهره ای نداشته و در آتش دوزخ جاودانه خواهد بود. خداوند عز و جل فرمود: «هذه جهنم التی یکذب بهاالمجرمون، یطوفون بینها و بین حمیم آن؛ این همان دوزخی است که مجرمان، آن را تکذیب می کنند، در حالی که (هم اکنون) بین آن و آب جوشان می چرخند. (الرحمن- 43؛ عیون اخبارالرضا، ج1، ص115 ؛ بحار الانوار، ج 8 ص 119)
به هر حال، قیامت و بهشت و دوزخ و جهان آخرت، چیزی جز امتداد همین دنیا و ملکوت و باطن آن نیست؛ بنابراین موجود و محیط بر این دنیا است و پرسش از زمان ایجاد آن معنایی ندارد: یَسْأَلُونَ أَیَّانَ یَوْمُ الدِّینِ.(ذاریات، آیه 12) یا : یَسْأَلُ أَیَّانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ(قیامت، آیه 6)
اگر بخواهیم وضعیت انسان در دنیا را تبیین کنیم ، باید گفت همانند جنین در رحم مادر است که در دنیا است و می گوید دنیا کجاست و کی آغاز می شود و چه وقت به وجود می آید؛ از نظر زمانی همانند کسی است که در گردابی در وسط اقیانوس در حال گردیدن است و گرفتار زمانی است که این گردش برای او ایجاد کرده، وقتی از این گرداب بیرون می افتد می فهمد که زمان جز همان گردش در درون گرداب نبوده است و او هماره در اقیانوس بوده است. پس آخرت برای اهل دنیا مانند وضعیت کودک در رحم مادر و گرفتار در گرداب است.
برای خداوند دو رحمت است که از آن به رحمت رحمانی و رحمت رحیمی یاد می شود؛ رحمت رحمانی هم عام و فراگیر است و همه چیز را در بر گرفته است: رَحْمَتی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ.(اعراف، آیه 156)? و هم رحمت مطلقی است که مقابلی ندارد. پس در مقابل رحمت رحمانی چیزی به نام غضب الهی نیست؛ زیرا این رحمت رحمانی همه جا پر کرده و جایی برای غضب نمی گذارد. پس رحمت رحمانی مقابل ندارد؛ این رحمانی که گفته می شود هماننند الله اسم خاص الهی و موصوف است:قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ أَیًّا ما تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى ؛ بگو خدا را بخوانید یا رحمان را بخوانید هر کدام را بخوانید براى او نامهاى نیکوتر است(اسراء، آیه 110)؛ در حالی که رحیم این گونه نیست، بلکه هماره به یک معنا صفت است، هر چند که اسم باشد.
اما رحمت رحیمی، رحمتی است که مقابل آن غضب الهی است. رحمت رحیمی خاص مومنان است که نماد و نمود اتم و اکمل آن بهشت رضوان الهی است و در برابر آن غضب الهی است که نماد و نمودش غضب الهی و دوزخ است.
از نظر آموزه های وحیانی قرآن، آن چه نظام هستی را مهندسی می کند، رحمت رحمانی است. این رحمت رحمانی مقدم از نظر رتبی است و هم از نظر میزان و کمیت بیش تر و فراگیرتر و هم از انظار دیگر نیز برتر و مهم تر است؛ زیرا حتی مهندسی غضب الهی در مرتبه دیگر و پایین تر به عهده این رحمت است.
امام سجاد(ع) می فرماید: أَنْتَ الَّذِی تَسْعَی رَحْمَتُهُ أَمَامَ غَضَبِه؛ تو خدایی هستی که رحمتت غضب را امامت می کند و جلودار او است.(صحیفه سجادیه، ص 78)
پس این رحمت رحمانی مطلق و عام است که پیشاپیش حرکت کرده و نظام هستی را مدیریت و مهندسی می کند و می گوید که کجا باید غضب باشد و کجا نباشد. پس غضب الهی نیز بر اساس رحمت عام و مطلق الهی است، نه انتقام و کینه و مانند آن ها.
از نظر قرآن، انسانی اگر کار نیکی انجام می دهد، پیش از آن که دیگران از آن سودی برند، خود شخص است که از این کارش بهره مند می شود؛ زیرا اگر خداوند کیفر کار بد را به همان میزان می دهد و از وفاق(نباء، آیه 28) و عدالت بیرون نمی رود و ذره ای ظلم روا نمی دارد.
اما اگر کسی کار نیکی انجام دهد این گونه نیست که به همان میزان پاداش بگیرد، بلکه پاداش مضاعف می گیرد که بخشی در دنیا و بخشی در آخرت است. آن کس که فقط گرایش به دنیا دارد پاداش کار خیرش را در دنیا می گیرد و خداوند به او طوری می دهد که در قیامت دیگر مدعی پاداش نشود. از این روست که کافرانی که کار خیر کردند در همین دنیا چنان بهره مند می شوند که آسایش در زندگی ایشان موجب تعجب مومنان می شود.(زخرف، آیات 32 تا 34) خداوند در این باره می فرماید:مَنْ کَانَ یُرِیدُ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا وَزِینَتَهَا نُوَفِّ إِلَیْهِمْ أَعْمَالَهُمْ فِیهَا وَهُمْ فِیهَا لَا یُبْخَسُونَ أُولَئِکَ الَّذِینَ لَیْسَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ إِلَّا النَّارُ وَحَبِطَ مَا صَنَعُوا فِیهَا وَبَاطِلٌ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ؛ کسانى که زندگى دنیا و زیور آن را بخواهند، جزاى کارهایشان را در آنجا به طور کامل به آنان مى دهیم و به آنان در آنجا کم داده نخواهد شد.اینان کسانى هستند که در آخرت جز آتش برایشان نخواهد بود و آنچه در آنجا کرده اند به هدر رفته و آنچه انجام مى داده اند باطل گردیده است. (هود، آیات 15 و 16)
اما آنانی که برای رضایت خدا خدمتی نیک به دیگران می کنند، نه تنها چند برابر پاداش می گیرند: وَلِلَّهِ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ لِیَجْزِیَ الَّذِینَ أَسَاءُوا بِمَا عَمِلُوا وَیَجْزِیَ الَّذِینَ أَحْسَنُوا بِالْحُسْنَى ؛ و هر چه در آسمانها و هر چه در زمین است از آن خداست تا کسانى را که بد کرده اند به سزاى آنچه انجام داده اند نه بیش تر کیفر دهد و آنان را که نیکى کرده اند به نیکى و بیش تر پاداش دهد.(نجم، آیه 31) بلکه مهم ترین پاداش ثبات روانی و استواری آن است به گونه ای که مضطرب و پریشان نمی شود و تحت تاثیر تکانه ها قرار نمی گیرد: وَمَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ وَتَثْبِیتًا مِنْ أَنْفُسِهِمْ کَمَثَلِ جَنَّةٍ بِرَبْوَةٍ أَصَابَهَا وَابِلٌ فَآتَتْ أُکُلَهَا ضِعْفَیْنِ فَإِنْ لَمْ یُصِبْهَا وَابِلٌ فَطَلٌّ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ ؛ و مَثَل صدقات کسانى که اموال خویش را براى طلب خشنودى خدا و استوارى روانشان انفاق مى کنند، همچون مَثَل باغى است که بر فراز پشته اى قرار دارد که اگر رگبارى بر آن برسد، دو چندان محصول برآورد، و اگر رگبارى هم بر آن نرسد، بارانِ ریزى براى آن بس است، و خداوند به آنچه انجام مى دهید بیناست. ( بقره، آیه 265)
دنیا دار الاسباب است. از این رو، خدا همه امور هستی را از طریق مدبرات و مقسمات و مانند آن ها انجام می دهد(ذاریات، آیات 1 تا 4)، بی آن که تفویض و واگذاری داشته باشد. امام صادق(ع) می فرماید: أبَى اللّهُ أن یُجرِیَ الأشیاءَ إلاّ بِأسبابٍ، فَجَعَلَ لِکُلِّ شَیءٍ سَبَبا؛ خداوند ابا دارد که چیزها جز از طریق اسباب جریان یابد؛ پس برای هر چیزی سببی قرار داده است.(کافی، ج 1، ص 183، حدیث7.)
شناخت اسباب و علل و معلول ها، مهم ترین علومی است که انسان در اختیار دارد؛ زیرا با شناخت این نظم و قوانین تکوینی الهی است که انسان می تواند با کشف آن ها اختراعاتی داشته باشد و به عنوان خلیفه تصرفاتی در تکوین آن ها داشته باشد. مهندسی ژنتیک، ترایخته ها، ساخت ابزارهایی چون تلویزیون، موبایل، هواپیما، پهپاد، انواع داروها و درمان بر اساس آگاهی به این نظام تکوین اسباب و علل است.
پس انسان باید اسباب و علل را بشناسد تا به اهداف خودش برسد؛ البته اهداف خوب و نیک به این معنا نیست که هر اسباب و وسیله ای را به کار گیرد تا به مقصد برسد؛ زیرا همان طوری که اهداف می تواند خوب و بد باشد، ابزارها نیز این گونه است. پس به سبب آن که هدف خیر و نیک است، نمی توان از اسباب و وسایل بد و زشت بهره گرفت؛ چرا که هدف وسیله را توجیه نمی کند و به چیزی که وجاهت ندارد، وجاهت نمی بخشد.
امام حسین(ع) هشدار می دهد که انتخاب وسیله و سبب بد و غیر مشروع نه تنها شخص را به هدف نمی رساند بلکه موجبات نومیدی و قرار گرفتن در مشکلات را فراهم می آورد. امام حسین(ع) می فرماید:مَنْ حَاوَلَ أَمْراً بِمَعْصِیَةِ اللَّهِ کَانَ أَفْوَتَ لِمَا یَرْجُو وَ أَسْرَعَ لِمَجِیءِ مَا یَحْذَرُ؛ هر کسی تلاش کند تا با معصیت خدا امری را تحقق بخشد، امیدش از دست می رود و به سرعت و شتاب گرفتار محذورات شده و نگراهی به او رو می آورد.(کافی، ج 2، ص 373؛ تحف العقول، ص248؛ بحارالانوار، ج 74، ص 178)
امیرمومنان امام علی(ع) نیز می فرماید: لا یَسعَدُ امْرُؤٌ إلاّ بِطاعَةِ اللّهِ سُبحانَهُ وَ لا یَشقَى امْرُؤٌ إلاّ بِمَعصیَةِ اللّهِ؛ هیچ کس جز با اطاعت خدا خوشبخت نمى شود و جز با معصیت خدا بدبخت نمى گردد.(تصنیف غررالحکم و دررالکلم، ص 183)
از نظر آن حضرت(ع) لذتی که از معصیت حاصل می شود، عزت آفرین نیست، بلکه موجبات ذلت و خواری وی را فراهم می آورد. امیرمومنان (ع) می فرماید:مَن تَلَذَّذَ بِمَعاصی اللهِ أورَثَهُ اللهُ ذُلّاً؛ هر که از معصیت خدا لذت ببرد خداوند او را به ذلت می افکند.(تصنیف غررالحکم و دررالکلم ، ص186 ، ح3565)
برخی از انسان ها خود را زرنگ و کیس می دانند، و بیش از اندازه پیچیده فکر و عمل می کنند. از قدیم گفته اند: سخت می گیرد جهان بر مردمان سخت کوش. این افراد به دلیل آن که خیلی به خود و توانمندی های خویش باور دارند، دنبال مکر و چاره جویی می روند و کید می ورزند تا با کم ترین هزینه بیش ترین سود را ببرند؛ اما این مکاری به سبب اعتماد بیش از اندازه به علم و عمل خود، موجب می شود تا بیش تر خطر کنند و در نتیجه هم بیش تر ضرر کنند. چنان که قارون و قارونی ها این گونه به خود و علم مدیریت اقتصادی خویش دل بسته و سقوط کردند.(قصص، آیه 78؛ زمر، آیه 49)
از آیات و روایات به دست می آید مدعیان علم در لبه پرتگاه دوزخ حرکت می کنند و به سادگی در دوزخ می افتند؛ اما انسان های ساده و غیر پیچیده، هفتاد ذراع از پرتگاه دوزخ دور هستند و اگر اشتباهی بکنند اشتباهات ایشان جزو گناهان صغیره بوده و به سادگی هم قابل جبران است حتی اگر توبه نکنند؛ زیرا خداوند گناهان کوچک را به شرط ترک کبیره خودش می بخشد.(نساء، آیات 31 و 32) البته خداوند گناهان کبیره را نیز با توبه می بخشد، ولی این افراد ساده اصلا پیچیده و خطرپذیر نیستند تا سراغ گناهان بزرگ و کبیره بروند تا نیازی به توبه باشد.
این افراد چون مدعی علم نیستند و ادعای هم ندارند، تنها چشم و گوششان به سوی عالمان است و هر چه آنان می گویند اینان عمل می کنند. این گونه است که آنان اهل عمل می شوند و همین عمل آنان را نجات می دهد. از این روست که در روایت آمده است: أَکْثَرُ أَهْلِ الْجَنَّةِ الْبُلْه؛ بیش ترین اهل بهشت ساده دلان هستند. اینان سست خرد ،کم اندیشه و ناتوان در رای هستند ولی با عمل خودشان به بهشت می روند.
البته عالمان اگر اهل خشیت باشند وقتی به بهشت می روند در درجات عالی بهشت قرار می گیرند؛ زیرا درجات به معرفت است و اهل خشیت به سبب آگاهی نسبت به خدا در برابر عظمت الهی خاشع و خاضع می شوند و این گونه است که ترس ایشان از نوع عالمانه و عبادت ایشان حتی می تواند محبانه باشد اگر خائفانه نباشد؛ در حالی که ساده اندیشان عبادتی از سر طمع دارند نه خوف و خشیت حبی.
انسان باید یا خود را در محضر خدا ببیند و او را مخاطب به خطاب حضور کند و در مقام شهود با او سخن گوید و اعمال و رفتار داشته باشد، یا آن که ذاکر خدا باشد و هماره خدا را به یاد داشته باشد تا گرفتار غفلت نشود.
انسان نمازگزار همان آغاز نماز با حمد الهی احساس حضور و شهود ندارد از این روست که با شکل مغایب با خدا سخن می گوید و به حمد و ستایش او به عنوان ذاکر می پردازد و می گوید: الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ مَالِکِ یَوْمِ الدِّینِ.
اما پس از این تذکر و یاد خدا کردن، می بیند که غیب هستی برای او مشهود شده است. این جا است که خدا را شهید به معنای شاهد و مشهود می یابد.(مائده، آیه 117) پس هر چیزی را می نگرد آیتی از آیات الهی است و این گونه است که همه هستی را نور الله می بیند و از غیب به حضور می آید و خدا را مخاطب خویش قرار می دهد و می گوید: إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ...
پس انسان مومن هماره یا در مقام شاهد و حاضر است؛ یا در مقام ذاکر و هرگز گرفتار غفلت نیست و غافل از حضور و ذکر نیست. بنابراین، انسانی که شاهد و ذاکر نیست، به قطع و یقین غافل است. معاذنا الله من شرور انفسنا و سیئات اعمالنا.
در آیات قرآنی از دو نوع غشاوه یاد می شود: 1. نورانی ؛ 2. ظلمانی.
غشوه همان پوشش است. غشاوه پرده ای است که بر چیزی می افتد؛ مانند پرده ای که بر چشم می افتد(جاثیه، آیه 23؛ بقره، آیه 7). در فرهنگ عربی به پوشش شب، سرپوش، کوری و پرده آن، بیهوش شدن که پرده ای بر ادراک آدمی است، حالت غشی و غشاوه می گویند.
نزدیک به همین واژه می توان در اشتقاق کبیر به غشّ اشاره کرد که پوشاندن به قصد فریب است مانند مخلوط کردن آب به شیر.
از نظر قرآن، این پوشش و پرده ای که بر چیز می افتد می تواند ظلمانی یا نورانی باشد.
تغشیه ظلمانی کارهایی است که برخی از افراد ظالم و مشرک انجام می دهند و آنان را گرفتار می کند: أَوْ کَظُلُمَاتٍ فِی بَحْرٍ لُجِّیٍّ یَغْشَاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحَابٌ ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ إِذَا أَخْرَجَ یَدَهُ لَمْ یَکَدْ یَرَاهَا وَمَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُورًا فَمَا لَهُ مِنْ نُورٍ؛ یا کارهایشان مانند تاریکیهایى است که در دریایى ژرف است که موجى آن را مى پوشاند و روى آن موجى دیگر است و بالاى آن ابرى است تاریکیهایى است که بعضى بر روى بعضى قرار گرفته است هر گاه غرقه دستش را بیرون آورد به زحمت آن را مى بیند و خدا به هر کس نورى نداده باشد او را هیچ نورى نخواهد بود.(نور، آیه 40) هم چنین عذابی که برخی از اقوام بدان گرفتار شدند: فَغَشَّاهَا مَا غَشَّى؛ پوشاند آنها را آنچه پوشاند.(نجم، آیه 54)
غشاوه ظلمانی همان حجاب ظلمانی و همانند پوششی است که ماه را در هنگام خسوف می گیرد و اجازه نمی دهد تا نور ماه دیده شود.
غشاوه نورانی همان حجاب نورانی همانند نورانیت آفتاب است که اجازه نمی دهد تا جرم خورشید دیده شود، یا همانند حالتی است که ماه شب های بدر در هنگام روز در برابر خورشید به خود می گیرد؛ زیرا با آن که ماه در آسمان است، ولی نور شدید خورشید اجازه رویت و دیدن را نمی دهد. در حقیقت تحت شعاع نور خورشید در حجاب و غشاوه می رود؛ چنان که سدره منتهی نیز به نورانیت تجلیات الهی این گونه شد. خداوند می فرماید:إِذْ یَغْشَى السِّدْرَةَ مَا یَغْشَى؛ آنگاه که درخت سدر را آنچه می پوشاند که می پوشاند.(نجم، آیه 16)
انسان دارای دو قوه علمی و عملی است. انسان عاقل کسی است که قوه عقل خویش را به کار می گیرد و به دور از وهم و خیال بر اساس تعقل به تفکر می پردازد و جزم اندیشه ای نسبت به مساله و موضوعی پیدا می کند. سپس بر اساس عقل عملی آن چه را به جزم به دست آورده در مقام عمل با عزم آن را انجام می دهد و تردید در عمل را کنار می گذارد و این پا و آن پا نمی کند و اجازه نمی دهد تا شهوت و غضب او را از عملی بازدارد و به کاری دیگر وادارد.
از نظر قرآن، انسان با عقل و نقل معتبر چون وحی می تواند در حوزه اندیشه ای به جزم برسد و به دور از شهوت و غضب در عمل با عزم وارد شده و با موفقیت خارج شود.
البته باید هماره مواظب بود تا شیطان در حوزه جزم و عزم انسان وارد نشود؛ زیرا شیطان در قوه ادراکی انسان تصرفاتی می کند و اجازه نمی دهد تا ابزارهای ادراکی تحت رهبری عقل بفهمد، بلکه کاری می کند تا خیال و وهم بر انسان مسلط شود و جزم خیالی و وهمانی داشته باشد نه جزم عقلانی. خداوند درباره شیطنت علمی ابلیس و شیاطین می فرماید:إِنَّ الشَّیاطینَ لَیُوحُونَ إِلى أَوْلِیائِهِمْ لِیُجادِلُوکُم؛ شیاطین به اولیای خودشان وحی می کنند تا با شما مجادله کنند.(انعام، آیه 121)
هم چنین در حوزه عمل و عقل عملی نیز وارد می شود و عزم آدمی را مختل و به سوی دیگر هدایت می کند. در این موارد کاری می کند که شهوت و غضب بر عقل عملی مسلط شود. برای این کار هم به تزیین گری و اغواگری رو می آورد.(یوسف، آیه 53)
انسان اگر بخواهد تهذیب نفس داشته باشد و تزکیه نفس بکند، باید مواظب اندیشه و انگیزه خودش باشد و در جزم و عزم عقلانی باشد نه شیطانی. پس نگذارد تا وهم و خیال بر اندیشه حاکم شود و اختیار قوه جازم را در دست بگیرد و هم چنین نگذارد تا بر انگیزه حاکم شود و اختیار عزم را شهوت و غضب در دست گیرد. این همان چیزی است که از آن به مراقبه نفس یاد می شود.
خداوند در آیات 17 و 18 سوره نجم می فرماید: ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغی لَقَدْ رَأی؛ هر آینه بصر گرفتار زیغ و طغیان نشد. هر آینه دید...
زیغ به معنای کژی، انحراف، خم شدن، خستگی، دو رنگی متضاد مانند سیاهی و سفیدی زاغ، موجب شک به سبب اختلاف و تضاد به کار رفته است.
طغیان به معنای صدای بلند شغال، صدای امواج بلند، بالا گرفتن موج، بالا آمدن آب هنگام سیل، خروج آب از حدود رود، طوفانی شدن دریا، چیره شدن، افراط کردن، نافرمانی به کار رفته است.
برخی گفته اند: زیغ به معنای انحرافی است که دور را نزدیک، نزدیک را دور، بزرگ را کوچک، کوچک را بزرگ و چیزی را کژ و معوج ببیند؛ در علم امروز پزشکی به آن آستیگماتیسم می گویند.
اما طغیان به این معنا است که یک چیز را شخص دو چیز ببیند مانند چشم هایی که گرفتار بیماری دوبینی یا دی پلوپی (diplopia) عمودی یا افقی هستند.
پس پیامبر(ص) آن چه را در سیر معراجی خویش دید، حقیقتی بود که با چشم باطنی و ابصارالقلوب در مرتبه فؤاد نفس دیده است، بی آن که خطای بصری و بد دیدن باشد یا وهم و خیالی که بر اساس ناتوانی چشم رخ می دهد. پس هم راست و درست دید و هم واقعی دید؛ زیرا نه گرفتار بیماری آستیگمات یا دی پلویی نبود.
از نظر قرآن، خدا موجودی نادیدنی است و آن چه ما از خدا درک می کنیم به بصیرت عقلانی و برهانی است. خداوند می فرماید: لَا تُدْرِکُهُ الْأَبْصَارُ وَهُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصَارَ وَهُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ قَدْ جَاءَکُمْ بَصَائِرُ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنْ أَبْصَرَ فَلِنَفْسِهِ وَمَنْ عَمِیَ فَعَلَیْهَا وَمَا أَنَا عَلَیْکُمْ بِحَفِیظٍ ؛ چشمها او را درنمى یابند و اوست که دیدگان را درمى یابد و او لطیف آگاه است به راستى رهنمودهایى از جانب پروردگارتان براى شما آمده است پس هر که به دیده بصیرت بنگرد به سود خود او و هر کس از سر بصیرت ننگرد به زیان خود اوست و من بر شما نگهبان نیستم.(انعام، آیات 103 و 104)
این خدای نادیدنی، تجلیاتی دارد که از آن به الله یاد می شود که همه هستی را به نورش روشن کرده است:الله نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض.(نور، آیه 35) آن چه ما می بینیم خورشید و آن جرم اصلی نیست، بلکه آفتاب است که تابش آن جرم است. از این روست که حضرت امیرمومنان امام علی(ع) می فرماید: کُلُّ مَعْرُوفٍ بِنَفْسِهِ مَصْنُوعٌ؛ هر شناخته شده ای دلیل بر آن است که مصنوع است نه صانع.(نهج البلاغه، خطبه 186) پس ما هر چه می بینیم و می شناسیم، آیتی از آیات خداوندی است نه خدا.
از سوی دیگر، این خدای حقیقی را نمی شود شهود کرد، بلکه تنها چیزی که مشهود است همان فعل و فیض اوست که همان آیات الهی است. خدا حقیقی خارجیت دارد، اما به دور از شهود ماست؛ چون خارجیت، عین ذات اوست. چیزی که خارجیت عین ذات اوست به ذهن نمیآید. از آن جایی که ما نمیتوانیم به خارج برویم، تا مشهود ما باشد؛ زیرا او بسیط و نامتناهی است. پس با هیچ گوشه ای از خدا نمیتوانیم تماس بگیریم، چرا که بسیط است و جزئیت ندارد تا گوشه داشته باشد. از سوی همه اش را با تمام بساطت نمیتوانیم مشاهده کنیم، چون همهاش نامتناهی است و متناهی نمی تواند احاطه به نامتناهی پیدا کند. پس شهود خدا معنا ندارد، بلکه تنها شهود فعل خدا است که برای آدمی شدنی است
البته انسان از راه برهانی عقلی می تواند به خداوند علم پیدا کند و همین مقدار نیز وظیفه و تکلیف ما از شناخت نسبت به خدا است. به سخن دیگر، از راه برهان و علم حصولی می توان خدایی را شناخت که صفاتش در قرآن بیان شده است. پس نه تعطیل است که صفات خدا غیر قابل شناخت به علم حصولی باشد، و نه تشبیه است که بگوییم صفات خدا عین صفات انسانی است؛ بلکه تنزیه است یعنی صفات خدا را که در خودمان است می شناسیم ولی نواقص را از آن بر می داریم و می گوییم: علیم لا جهل له؛ قادر لا عجز له، معط لا بخل له و مانند آن ها.