سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مردم سه گونه اند : دانشمند و دانشجو و بی سر و پایان بیهوده . [امام صادق علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :20
بازدید دیروز :658
کل بازدید :2038926
تعداد کل یاداشته ها : 1984
103/2/8
12:35 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
خلیل منصوری[174]
http://www.samamos.com/?page_id=2

خبر مایه
پیوند دوستان
 
فصل انتظار اهالی بصیرت هزار دستان سرباز ولایت رایحه ی انتظار اقلیم شناسی دربرنامه ریزی محیطی .:: مرکز بهترین ها ::. نگارستان خیال جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی نگاهی نو به مشاوره پلاک آسمانی،دل نوشته شهدا،اهل بیت ،و ... حمایت مردمی دکتر احمدی نژاد آقاشیر کلّنا عبّاسُکِ یا زَینب صراط مستقیم هم رنگــــ ِ خـــیـــآل جبهه مقاومت وبیداری اسلامی کالبد شکافی جون مرغ تا ذهن آدمیزاد ! تکنولوژی کامپیوتر وبلاگ منتظران سارا احمدی بوی سیب BOUYE SIB رمز موفقیت محقق دانشگاه سرزمین رویا وبلاگ تخصصی فیزیک پاک دیده آدمک ها ✘ Heart Blaugrana به نام وجود باوجودی ... سرباز حریم ولایت دهکده کوچک ما از قرآن بپرس کنیز مادر هرچه می خواهد دل تنگت بگو •.ღ♥ فرشتــ ـــ ـه تنهــ ــ ــایی ♥ღ.• پیامبر اعظم(ص) عطاری عطار آبدارچی ستاد پاسخگویی به مسایل دینی وبلاگ شخصی امین نورا چوبک نقد مَلَس پوست کلف دل نوشت 14 معصوم وقایع ESPERANCE55 قدرت شیطان دنیای امروز ما تا ریشه هست، جوانه باید زد... آواز یزدان خلوت تنهایی کتاب شناسی تخصصی اس ام اس عاشقانه طرحی نو برای اتحاد ایرانیان سراسر گیتی در گوشی با خدا **** نـو ر و ز***** اس ام اس سرکاری و خنده دار و طنز دنیا به روایت یوسف جاده خدا خام بدم ایلیا حرفای خودمونی من بازی بزرگان کویر مسجد و کلیسا - mosque&church دنیای ماشین ها بچه دانشجو ! پژواک سکوت گنجهای معنوی دنیای موبایل منطقه‏ ممنوعه طلبه علوم دینی مسافر رویایی انواع بازی و برنامه ی موبایل دانشجو خبر ورزشی جدید گیاهان دارویی بانوی بهشتی دو عالم سلام

در نگره اسلام، دو جریان حق و باطل از زمانی که دنیا آفریده شده، پدیدار شد. البته زمانی این دو جریان پدیدار شد که موجودات دارای اراده و اختیار چون جن و انسان آفریده شد؛ چرا که اراده و اختیار به این دو موجود این امکان را می بخشد تا خود به اراده و اختیار خویش، انتخاباتی را داشته باشند.

آزمونی برای حق شناسی

خداوند در آیات قرآنی گزارش می کند که تا زمانی که تقابل و تضادی پیش نیامده بود و امتحان و آزمونی انجام نگرفته بود، جریان باطل خود را نشان نداده بود و به صورت جریان نفاق، نهان به زیست خود ادامه می داد و حتی بسیاری از مقامات را به دست آورده و بسیاری از عقول را فریفته خود ساخته بود.

اما هنگامی که حضرت آدم(ع) به عنوان خلیفه الهی آفریده می شود تا مسئولیت را به عهده گیرد، ابلیس از جنیان(کهف، آیه 50) کفر باطل خویش را آشکار می کند و از امر و فرمان الهی سرپیچی می کند. (بقره، آیه 34)

این داستان نشان می دهد، نقش آزمون و ابتلاء، بسیار مهم و اساسی برای جداسازی خودی از غیر خودی، حق از باطل، ایمان از کفر است. از این رو، یکی از سنت های الهی، سنت آزمون و امتحان است که با ابزارها و روش های گوناگونی چون بلا، فتنه، جنگ، مال، ثروت، نعمت و نقص انجام می گیرد. پس هیچ موجود مرید و مختاری چون جن و انسان نیست که می بایست تحت این سنت و قانون آزموده شود، تا سیه رو شود هر که در او غش باشد.

گزارش های قرآنی هم چنین روشن می سازد که بسیاری از انسان ها و جنیان در این آزمون شکست می خورند و در مسیر حق باقی نمانده و کفر و باطل را در پیش می گیرند. از این روست که جریان باطل که با عناوین چون کفر، نفاق، شیطانی، اولیای شیطان، حزب شیطان و مانند آن شناخته می شوند، در جامعه انسانی و جنی شکل گیرد.

شیاطین جنی با نفوذ و وسوسه در افکار و اندیشه ها و قلوب بشری، گروهی از انسان ها را به خدمت خود می گیرند و به عنوان بندگان هوی و هوس و یا بندگان جنیان و شیاطین، در مسیر باطل می کشانند.(سباء، آیه 41، فرقان، آیه 43؛ جاثیه، آیه 23)

نخستین گناه و ترک اولی بشر که از سوی حضرت آدم(ع) انجام گرفته با وسوسه ابلیس و سوگند دروغ به خدا از سوی شیطان بوده است، هر چند که این ترک اولی با توبه بازسازی می شود ولی آثاری از آن با عنوان هبوط آدم(ع) باقی می ماند.(بقره، آیات 34 تا 38) و در ادامه با نخستین قتل از سوی قابیل تکمیل می شود.(مائده، آیات 30 و 31)

جریان کفر و سبک زندگی آنان

جریانی که به نام کفر در میان انسان ها و جنیان معروف شده است، در برابر جریان الهی ایمان، سبک خاصی از زندگی را ارایه می دهد که بر اساس مخالفت با فطرت سالم، عقل سلیم، قلب سلیم، وحی الهی و مانند آن می باشد. از این روست که جریان کفر با همه تفاوت های آن در یک امر یعنی دل بستگی به دنیا و کفر به سبک زندگی وحیانی و عقلانی متحد هستند؛ هر چند که این جریان دارای طیف هایی مختلفی است و یک دست نمی باشد؛ چرا که اولیای کفر متعدد هستند و هرگز در هیچ چیز با هم متحد نمی باشند و اهل تفرقه هستند؛ این در حالی است که اولیای الهی همیشه متحد بوده و یک خط فکری و سبک زندگی را در پیش می گیرند.(بقره، آیات 255 تا 257)

خداوند در این آیات و آیات دیگر قرآن بیان می کند که کفر و ایمان دارای اولیاء و رهبرانی است که سبک زندگی دو جریان را تبیین می کنند. اولیای الهی و ایمانی به سبب وحدت در هدف و رویه همواره یک چیز می گویند و تفاوت های ماهوی و اصیل را در میان آنان نمی توان یافت؛ چرا که تفاوت های موجود در شرایع هیچ تاثیری در کلیت دعوت و سبک زندگی به جا نمی گذارد، بلکه به سبب شرایط و مقتضیات زمانی، و به حسب تغییرات طبیعی در هستی وانسان، آن تفاوت های بیان شده است.

از این روست که در آیات قرآنی از دین اسلام به عنوان کلیت دعوت همه پیامبران یاد شده است و ملل و نحل را به عنوان شرایع دانسته و آن را یکی از علل راستی و درستی دین وحیانی اسلام در طول تاریخ بشریت از آدم(ع) تا خاتم(ص) می داند.(آل عمران، آیه 19؛ شوری، آیه 13)

با نگاهی به اولیای کفر به سادگی می توان تفاوت های آن را مشاهده کرد. مجموعه اولیایی که سبک زندگی آمریکایی را ایجاد کرده است، شامل افرادی است که اقتصاد، روان شناسی، جامعه شناسی، فیزیک، اخلاق، فلسفه و مانند آن را تحت تاثیر خود قرار داده است. ادام اسمیت، مارکس، فریدمن و جوزف استیگلیتز در اقتصاد، اینشتن ، ماکس پلانک و نیوتون در فیزیک، دکارت، کانت و هیوم در فلسفه و اخلاق، فروید و یونگ در روان شناسی، گیدنز و امیل دورکهیم در جامعه شناسی و مانند آنان کسانی هستند که سبک زندگی غربی را ایجاد کردند و به عنوان اولیای کفر  و ائمه الکفر در برابر سبک اسلامی و وحیانی، زندگی بشریت را تحت تاثیر مستقیم و غیر مستقیم خود قرار می دهند.

جریان ایمان، وحدت در فکر و عمل

سبک زندگی که جریان ایمان بیان می کند، هر چند که طول تاریخ دارای اولیای بسیار بوده است و به گزارش بیش از یکصد و بیست و چهار هزار پیامبر(ع) و چندین برابر آن اوصیاء و اولیای آنان، در خدمت این جریان بودند، ولی همواره از وحدت در فکر و عمل برخوردار بودند و سبک زندگی آنان هرگز بیرون از دایره توحید نبوده است. اصولی که آنان بر آن تاکید داشته اند، توحید، نبوت، معاد، عدالت و امامت بوده است.

این جریان در حوزه اخلاقی نیز بر مکارم و محاسن آن تاکید داشته و هرگز به نسبت در حوزه اخلاق و رفتار اعتقادی نداشته اند و اگر چه قایل به اصول متغیری در برخی از حوزه های زندگی هستند، ولی همواره اصول ثابت غیر قابل تغییری را معرفی و بر آن پای بند بوده اند که متاثر از مقتضیات زمان و مکان نیست.

ولایت علوی، انتقال از ولایت نبوی به ولایت امامت

پیش از ولایت امیرمومنان علی(ع) ولایت الهی در ولایت پیامبران(ع) جریان داشته است؛ اما با پایان ارسال رسولان و انزال کتب از سوی خداوند، ولایت الهی به ولایت امامت منتقل شد و حضرت محمد(ص) به عنوان آخرین پیامبر(ص) و قرآن به عنوان آخرین کتاب وحیانی و آسمانی معرفی شد؛ به طوری که پس از ایشان هیچ پیامبری نخواهد آمد و هیچ کتابی نازل نخواهد شد. بنابراین، ادعای پیامبری و کتاب از سوی هر کسی دیگر، ادعای باطل و ادامه همان مسیر کفر و باطل شیطانی خواهد بود؛ زیرا جریان کفر و باطل همواره خود را در میان حق نهان می کرد و می کند.

با آغاز ولایت علوی، شکل ولایت الهی تغییر می یابد؛ هر چند که اصل کلی ولایت و محتوای آن باقی و برقرار است. اما در این میان دشمنان ولایت و خلافت الهی در برابر آن قرار می گیرند و می کوشند تا جلوی این انتقال گرفته شود و با پایان ولایت نبوی ، پایان ولایت الهی نیز رقم بخورد و انسان از سبک زندگی الهی محروم شود و در دام کفر و باطل افتد و سبک زندگی شیطانی و کفر بر جهان چیره شود.

توطئه های بسیاری در این مسیر از سوی اولیای کفر انجام گرفت، ولی پیامبر(ص) آن را رسوا و گاه نابود ساخت. دشمنان بر آن بودند تا پیامبر(ص) را ترور کنند و اجازه نصب ولایت الهی به علی(ع) به طور رسمی به پیامبر(ص) داده نشود.(مائده، آیه 67)

پس از نصب ولی الله از سوی خدا و معرفی پیامبر(ص) در روز عید غدیر، دشمنان بر شدت دشمنی و فتنه و توطئه ها افزودند و در نهایت در سقیفه شیطان بر منبر بالا رفت و دست نفر نخست را به عنوان خلیفه الهی فشرد و با او بیعت کرد.

فاطمه(س) علیه جریان کفر

در این میان هیچ کس جرات نداشت به مبارزه با جریان کفر و باطل و به حمایت از ولایت علوی بپردازد. تنها فاطمه (س) به سبب جایگاهی که در میان مردم داشت، به حمایت از ولی الله پرداخت؛ اما تنها چهار تن از مهاجر و انصار به یاری آمدند و از چهل نفر که به حضرت فاطمه قول مساعدت داده بودند، کسی حاضر نشد تا جان در طبق اخلاص به خدمت ولی الله در آید و به حمایت از جریان ایمان بپردازد.

فاطمه(س) با اشکال گوناگون به رسواگری جریان کفر پرداخت و غصب خلافت را ادامه جریان باطلی دانست که آغاز کننده آن ابلیس بوده است.

آن حضرت(س) چنان با اشکال گوناگون چون عزاداری و گریه بر سر خاک شهیدان اهل حق، سخنرانی های آتشین در مسجد و بقیع و خانه های انصار و مهاجر، دولت غاصب را رسوا ساخته بود که هر آن ممکن بود تا شورشی عظیم رخ دهد. پس دشمنان به خانه اش رفتند و در خانه اش را سوزانده و تن ایشان را کوفتند و در بر شکم کوبیدند تا محسن را سقط کرد و آسیب جدی بر او وارد شد تا بدان به شهادت رسید.

آن حضرت(س) با وصیت خود کاری کرد تا جریان کفر و نفاق تا قیامت رسوا شود؛ زیرا اجازه نداد کسی بر ایشان نماز گزارد و او را شبانه دفن کنند تا قبرش هرگز مشخص و معلوم نشود و مردمان از خود بپرسند که چه شده که قبر آن حضرت(س) مخفی مانده است و کسی از آن آگاهی ندارد؟ بی گمان مخفی ماندن قبر به معنای فریاد بلند رسواگری است که جریان کفر و نفاق با آن نتوانست هرگز حقانیت خود را اثبات کند و خود را به عنوان جریان اصیل اسلام به جهانیان معرفی نماید. بی گمان شهادت و نهان شدن قبر آن حضرت(س) بزرگ ترین عامل رسوایی دشمنان و جریان کفر ونفاق است.


91/2/1::: 12:59 ع
نظر()
  
  

چند روزی از عروسی فاطمه(س) دختر محمد (ص) نگذشته بود. پدرش دوست دارد بداند دامادش علی(ع) از زندگی و تازه عروس خود خشنود است و مشکل و چالشی نیست یا اگر مساله ای هست به عنوان حکمیت پیش از آن که سر باز کند و مشکل ساز شود، حل و فصل نماید و تجربیات یک عمر زندگی خود را به این تازه عروسان منتقل کند.

علی(ع) را می خواند و از او می پرسد: کیف وجدت اهلک؟ ؛همسرت را چگونه یافتی؟ فقال: نعم العون علی طاعة اللَّه ؛ علی (ع) در پاسخ عرض می کند: او بهترین یاور بر اطاعت خدا است. [بحار ج 43 ص 117.]

در این جمله کوتاه، حضرت علی(ع) هدف از زندگی مشترک خود را به زیبایی بیان می کند. هر کسی از ازدواج و تشکیل خانه و خانواده هدفی دارد که دغدغه او را نشان می دهد. یکی می خواهد تا به نیازهای جنسی خود پاسخ دهد؛ آن دیگری در اندیشه مودت و محبت، تن به ازدواج می دهد؛ آن دیگری در اندیشه آن است تا از تنهایی در آید و گرفتار افسردگی و روان پریشی نشود و سکونت و آرامش را به دست آورد. یکی هم می خواهد تا همه را با هم داشته باشد که کمی سخت و دشوار است و جالب این که برخی هم ازدواج می کنند تا به مال و منال و ثروتی دست یابند و از ثروت همسر خود بهره گیرد. آن یکی در اندیشه آسایش و آن دیگری هم تنها در اندیشه آرامش است.

با نگاهی به انگیزه ها و اهدافی که هر کسی برای خود جهت ازدواج بیان می کند و یا در دل دارد، می توان دغدغه و فلسفه زندگی او را شناخت و دانست. البته برخی نهان کاری می کند و آن چه را در دل دارند و انگیزه های آنان را شکل می دهند، بیان نمی کنند و چیز دیگری را برزبان می رانند و یا در یک فرآیندی در طول زندگی معنا و مفهوم زندگی متحول می شود و انگیزه ها و اهداف اولیه ازدواج در آنان رنگ می بازد و یک چیز دیگر می شود. به هر حال، هر کسی بر نفس خود آگاه و بصیرت دارد و اگر چیزی را بر زبان آورد ولی می داند در دل چه می خواهد هر چند توجیهاتی را بیان کند که گاه موافق و گاه مخالف آن چیزی است که در دل دارد .

با پاسخی که امیرمومنان علی(ع) به پیامبرگرامی(ص) می دهد می توان دغدغه و فلسفه زندگی آن حضرت(ع) را دانست و به دست آورد که چه هدف و فلسفه ای برای زندگی خود دارد. این گونه است که بر اساس فلسفه زندگی خود، سبک زندگی خود را سامان می دهد.

بر اساس آن چه گزارش های قرآنی و نیز در تاریخ و احادیث و روایات آمده، دانسته می شود که علی(ع) و فاطمه(س) کفو هم بوده اند و تبیین هر یک بیانگر تبیین دیگری از فلسفه زندگی است. خداوند در آیاتی بیان می کند که هر دو نفس پیامبر(ص) هستند و فلسفه و سبک زندگی آنان یکی است. از این رو، می توان گفت که آنان قرآن مجسم هستند.

امیرمومنان(ع) در بیان فلسفه زندگی خود که در پاسخ پیامبر(ص) آشکار می سازد، طاعت خداوند را همه هدف زندگی خود می داند؛ از این روست که زندگی خانوادگی خود را بهترین کمک بر این مهم معرفی می کند و همسرش را بهترین معاون در اطاعت خداوند و عمل به فلسفه زندگی خود می داند.

این گونه است که این خانواده همه وجود خود را در راستای فلسفه زندگی خود هزینه می کنند و همگان یار و یاور هم در این هدف زندگی هستند و در امور خیر و نیکی و اطاعت خداوند معاونت می کنند.(سوره انسان)

فاطمه(س) چون می دانست که زندگی ایشان می بایست در راستای معاونت در اطاعت الهی باشد، هرگز کاری نمی کرد تا حضرت علی(ع) مشغول به کاری شود که ایشان را از اطاعت خداوند دور کند و به ایشان مشغول دارد.

روزی حضرت علی (ع) وارد خانه شد و دید چهره ی فاطمه (س زرد شده است، از فاطمه(س) می پرسد: چرا چهره ات این چنین پژمرده است؟

فاطمه (س) پاسخ می گوید: در خانه هیچ غذایی برای خوردن نداریم.

علی (ع) به فاطمه زهرا (س) می فرماید: چرا به من نگفتید تا برای خانه غذا تهیه کنم.

فاطمه (س)  می فرماید:علی جان من از خدا شرم دارم چیزی را از تو طلب کنم که در توان تو نیست.

یعنی فاطمه(س) نسبت به همسرش علی(ع) شناخت کاملی داشته است که اگر توان و استطاعت بیش تری داشته بی گمان آن را برای همسرش انجام می داده است و اگر نتوانسته است غذایی تهیه کند، حتما در توان و استطاعت او نبوده است. پس حاضر نمی شود درخواستی را از شوهر بکند که او شرمنده شود.

این خانواده که سبک زندگی و فلسفه زندگی ایشان از سوی خداوند الگوی همسران و مومنان معرفی شده است(سوره انسان) و خداوند ایشان را در قرآن و از جمله همین سوره به عنوان اهل بهشت معرفی می کند، نشان می دهد که زندگی خانوادگی می بایست بر اساس اطاعت الهی و خشنودی و رضای او شکل گیرد. پس هر کاری را می کردند تا گامی بر خلاف خشنودی و رضای خداوند و اطاعت او برندارند، بلکه کاری کنند تا کمک کار همسر بر اطاعت و خشنودی خداوند باشد.

این معاونت در اطاعت الهی تا دم آخر زندگی ادامه داشته است. این مطلب را روایات و تاریخ به خوبی گزارش می کند. امیرالمؤمنین(ع) و زهرا (س) در آخرین ساعت‌ها با هم خلوت کردند. پس حضرت امیرمومنان علی(ع) فرمود: قال: اوصینی بما احببت. قالت: یا ابن عم ما عهدتنی کاذبة و لا خائنة و لا خلفتک منذ عاشرتنی. فقال علیه السلام: معاذ اللَّه انت اعلم باللَّه وابرّ واتقی و اکرم و اشدّ خوفاً من اللَّه من ان اوبّخک بمخالفتی، قد عزّ علیّ مفارقتک؛

زهرا(سلام‌الله‌علیها) در آخرین ساعت‌های وداع به امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) گفت: پسر عمو! در طول عمر هرگز به تو دروغ نگفتم و خیانت نکردم و هیچگاه با تو مخالفت ننمودم.

امیرالمؤمنین(علیه‌السلام) در پاسخ فرمود: آری ای دختر پیامبر! معاذ اللَّه که تو خلافی را مرتکب شده باشی. مرتبه خداشناسی و نیکوکاری و تقوا و خداترسی تو بالاتر از آن است که با من مخالفت کرده باشی. مفارقت از تو بسیار بر من سخت است. [بحار ج 43 ص 91.]


  
  

انسان مانند طبیعت بهار، تابستان و خزان و مرگ دارد. همان گونه که این فرآیند در طول عمر اتفاق می افتد، هر روز به شکلی در زندگی انسان تکرار می شود؛ با این تفاوت که در طول عمر این فرآیند در جسم تحقق می یابد و برآیند از میان رفتن فعالیت های جسمی بشر است، ولی روزانه ما با روان و جان خود چنین معامله ای داریم و حالات چهارگانه در ما ایجاد می شود. لحظاتی که با طراوات و شادابی می گذرد، دمی که به فرح و خوشحالی می گذرد، زمانی که پژمرده می شویم و به خود فرومی رویم و وقتی که دلمرده می شویم و حال و حوصله خودمان را نیز نداریم.

از آن جایی که روان آدمی همان جان و روح مجردی است که در کالبد جسمانی قرار گرفته است، میان نفس و جسم ارتباط تنگاتنگی است و هر یک بر دیگر تاثیرات مستقیمی را به جا می گذارد. پس اگر روان آدمی ونفس او، دلمرده باشد، جسم رنجور و بیمار می شود؛ هم چنین اگر روان به سبب کارهای مقبول الهی مسرور و شاد باشد، جسم به پرواز در می آید.

در برابر اگر جسم به هر دلیلی بیمار و رنجور باشد، روان نیز پژمرده می شود و اگر جسم با تغذیه مناسب و شرایط خوب، در سلامت باشد، روان نیز شاد و مسرور می شود.

انسان وقتی در محیط مناسب و سازگاری با جسم قرار می گیرد، روان آدمی نیز به وجد می آید. از این روست که در روایات آمده که برخی از امور موجب چشم روشنی دل می شود، مثلا آب ، سبزه، قرآن و زیبارو، تن و روان آدمی را به وجد می آورد و موجب جوانی و شادابی تن و روان می شود.

آدمی وقتی در کنار آب، سبزه و قرآن و پریچهرگان و خوشرویان قرار می گیرد، به گونه ای دگرگون می شود که تن و روان حالتی بهتر از آن در خود نمی یابد. در سر سفره بهاری، آب، سبزه، قرآن نورانی الهی و پوشش رنگارنگ و زیبا همراهان سر سفره، آدمی شاداب و مسرور می شود و تن و روان از هر دلمردگی و پژمردگی و بیماری و رنجوری رهایی می یابد.

سفره هفت سین حتی اگر از سین های دیگرش خالی باشد، همین سین سیمای خوش همراهان سر سفره با جامه های نو و رنگارنگ در کنار نور قرآن آسمان، آب آسمانی و سبزه بر آمده از آب آسمان، روان و تن را به آسمان می برد و بر هفتمین آسمان جای می دهد.

خوشی و شادی که انسان تحت تاثیر عوامل بیرونی به دست می آورد، امری است که در نوروز بهاری بسیار تجربه کرده ایم. در بهار، آدمی با دیدن آب و سبزه و رنگارنگی طبیعت و گل ها چنان به وجد می آید که روان می خواهد به پرواز در آید و تن را با خود به آسمان بالا برد.

ما همان گونه که رستاخیز طبیعت را پس از مردگی آن می بینیم، با دیدن آن رستاخیز و تحول و دگرگونی، دلمردگی درون ما نیز از میان می رود و دوباره شادی و سرور در دل ما جوانه می زند و از خاک سرد دلمردگی رهایی می یابد.

فصل بهار به ما این فرصت را می دهد که دریابیم که می توانیم دلمردگی ها و پژمردگی ها خود را چگونه به شادی و سرور تبدیل کنیم و لا حول و لا قوه الا بالله گفتن، حول و تحول خود را در درون با مهر نورانی قرآن و آموزه های آن تجربه کنیم. ازاین روست که قرآن را بر سر سفره هفت سین در کنار آب و سبزه و ماهی می گذاریم تا حیات و زندگی را در آب نورانی آسمان دوباره در خود تجربه کنیم.

خداوند آب را آسمانی دانسته است و آن را از آسمان فرو می باراند تا زمین مرده را زنده کند؛ قرآن نیز آب حیات و زندگانی روان آدمی است تا با بارش آن بر زمین روان آدمی، آن را دوباره زنده کند. ما بر سر سفره هفت سین همان حقیقت بیرونی بهار و زندگی دوباره را به درون خانه می آوریم تا نمادهای شادی و رستاخیز تن و روان را به نمایش بگذاریم وبر خود یادآور شویم که ما زندگی را می بایست همانند بهار تجربه دوباره کنیم و دلمردگی خود را با رستاخیز جدید از میان برداریم.

ماهی در آب نه تنها زندگی را به نمایش می گذارد بلکه نمایشی از تناسل و دوام آدمی است؛ چرا که فصل رویش گیاه و زایش ماهی حیات در طبیعت است و آدمی رویش و زایش را می بایست در این زمان در تن و روان خود تجربه کند. باشد از سفره هفت سین درس های زندگی بسیاری بیاموزیم و از بهار طبیعت و رستاخیز آن و هفت های هفت سین سفره نوروزی عبرت زندگی بیاموزیم هم چنان که جسم را به شادی مشغول می داریم روان را به حقیقت بسیار مهم تر رهنمون سازیم.


90/12/26::: 9:52 ص
نظر()
  
  

یکی از دوستان می گفت: اگر در بازاری دویست مغازه و دکان وجود داشته باشد که تامین کنندگان هر نیازهای مردم آن ناحیه باشد و با این کار خود دویست خانوار را نیز از نظر مالی تامین کنند؛ حال اگر سرمایه داری پیدا شود و با یک فروشگاه بزرگ همه آن اجناس را در یک جا گرد آورد و به تامین نیازهای مردم بپردازد و این دویست مغازه و دکان تعطیل و دکانداران بیکار شوند و خانوارها از تامین مخارج خود بر نیایند. از نظر فقهی این چه حکمی دارد؟ آیا جایز و رواست که چنین مجوزی برای راه اندازی چنین فروشگاهی داده شود، زیرا « الناس مسلطون علی اموالهم؛ مردم بر مال خود مسلط هستند» و هرکاری را می توانند با سرمایه خود بکنند؟

پرسش این دوست ما این بود که: پس جای گزاره های اخلاقی در فتوای فقهی و شرعی کجاست؟ مگر نه این است که اسلام دین اخلاقی است و پیامبر(ص) برای اتمام مکارم اخلاقی برانگیخته شده است؟« انما بعثت لاتمم مکارم الاخلاق و محاسنها».

به نظر می رسد که اصول فقه که متکفل تبیین روشی استنباط احکام فقهی در دین است، نمی تواند با اصول و قواعد فقهی خود، رویکرد جامعی از دین را ارایه دهد؟ زیرا دین اسلام به حکم مطابقت وحی با عقل و سیره عقلایی در بسیاری موارد در اخیر، نمی تواند اصول عقلانی و عقلایی در حوزه مهمی چون اخلاق را نادیده بگیرد، همان گونه که به خود اجازه نمی دهد تا بر خلاف احکام عقل عملی و مستقلات عقلی ، احکام فقهی را صادر نماید که مخالف عدالت و موافق ظلم باشد؛ زیرا اصول عقلانی چون قباحت ظلم و نیکویی عدالت از اصول حاکم بر همه ابواب فقه است و هیچ فقهی به خود اجازه نمی دهد تا بر خلاف حکم عقل عملی، باید و نبایدهای آن را نادیده بگیرد؛ چرا که « کلما حکم به العقل حکم به الشرع و کلما حکم به الشرع حکم به العقل». این بدان معناست که دین اسلام مطابق فطرت انسانی و احکام عقل و شرع با هم تطابق و همپوشانی دارند.

اما پرسش مهم این است که آیا دین اسلام و گزاره های آن با بخش دیگری از فطرت سلیم انسانی یعنی احکام و گزاره های اخلاقی نیز همپوشانی دارد؟ یا این که گزاره های اخلاقی جایگاهی در فتاوی فقهی و احکام فقیهان ندارد؟

به این معنا که اگر در مقام صدور حکم میان احکام فقهی از سویی و احکام اخلاقی از سویی دیگر تضادی پیش آید و یا در مقام عمل، تزاحمی رخ نماید، آیا احکام اخلاقی اصولا دیده نمی شود یا این که اگر دیده می شود به عنوان اصل حاکم ملاحظه نمی شود؟ آیا فقیهان با اصول اخلاقی همانند اصول عقلانی و مستقلات آن برخورد می کنند چنان که اصل عدالت به عنوان اصل حاکم بر همه احکام فقهی وارد می شود و اجازه نمی دهد تا اندیشه تضادی در مقام حکم یا تزاحمی در مقام عمل پیش آید؛ زیرا همواره می بایست احکام فقهی صادره از فقیهان مبتنی بر مطابقت حکم عقل عملی یعنی عدالت محور باشد و این که در مقام تزاحم می بایست هر عمل ظالمانه ای مجوز صدور نیابد؛ چرا که اسلام بر اساس آیه 25 سوره حدید، در مسیر تحقق عدالت قسطی در جهان است و ماموریت و فلسفه بعثت قیام مردمان به عدالت می باشد. پس دو فلسفه در ماموریت اسلام و پیامبر دیده شده است که مبتنی بر اصل حکم عقل عملی یعنی عدالت و اخلاق است. باید و نبایدهای اسلام می بایست همواره در چارچوب اصول عقلانی و عقلایی معتبر باشد.

داستان سمره بن جندب

شاید برای درک مساله و اهمیت باید و نبایدهای اخلاقی در حوزه دین اسلام می بایست به داستان سمره بن جندب به عنوان یکی از مصادیق : من جز برای اتمام مکارم اخلاقی و محاسن آن برانگیخته نشده ام، توجه خاصی مبذول شود؛ زیرا این داستان به خوبی می نمایاند که اخلاق در احکام فقهی دین اسلام از چه جایگاه ارزشی برخوردار می باشد.

داستان از این قرار بود که سمرة بن جندب مالک باغی بود که آن را به یکی از انصار فروخت و از آن یک درخت نخل را که در میان باغ بود استثنا کرد، و گفت: «این درخت برای من باقی بماند.» آن انصاری نیز موافقت کرد و بدون این که بداند بعدها چه اتفاقی خواهد افتاد، باغ را خرید.

از آنجا که سمرة دل بیماری داشت، برای تجسس در حریم خصوصی انصاری، بدون اجازه و به بهانه ی نخلش، وارد باغ آن انصاری می شد که خودش و همسر و خانواده اش در آن زندگی می کردند.

مرد انصاری از او خواست که به هنگام وارد شدن به باغ اجازه بگیرد، و مثلاً یا الله بگوید یا در بزند و کاری از این قبیل بکند؛ اما سمرة نپذیرفت و گفت: این نخل مال من است و راه هم راه من است، و دلیلی برای اجازه گرفتن وجود ندارد.

انصاری هر چه از او خواهش کرد، او زیر بار نرفت، تا این که مرد انصاری نزد پیامبر(ص) رفت و از دست سمرة شکایت کرد، و از ایشان برای این مشکل راه حلی خواست.

پیامبر(ص) سمرة را طلبید و از او خواست که در هنگام ورود به باغ اجازه بگیرد؛ اما او این خواسته را رد کرد و گفت: نخل، مال من است و من اختیار آن را دارم، پس هر گونه که بخواهم وارد باغ می شوم.

پیامبر(ص) فرمودند: این درخت را در برابر درختی در بهشت به من بفروش.

او گفت: نمی فروشم.

پیامبر(ص) فرمود: در برابر ده درخت.

گفت: نه و همین طور پافشاری می کرد، به گونه ای که نشان می داد غرضی از این کار دارد.

در اینجا معروف است که پیامبر(ص) به انصاری چنین گفت: " اذهب فاقلعها و ارم بها وجهه فانه لا ضرر و لا ضرار ؛ برو و نخل را از ریشه بکن و به صورت سمرة پرتاب کن، چرا که ضرر و زیان در اسلام راه ندارد.»

سپس به سمرة گفت: " انک رجل مضار و لا ضرر و لا ضرار علی مؤمن ؛ تو مرد مضری هستی که می خواهی به دیگران زیان برسانی، هدفت خرما گرفتن از نخل نیست.( کلینی، محمد بن یعقوب؛ الکافی، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1365ش، چاپ چهارم، ج5، ص 294 و حر عاملی، محمد بن حسن؛ وسایل الشیعه، آل البیت لاحیاء التراث، قم، 1409ق، چاپ اول، ج25، ص 428)

در این عبارت، به خوبی روشن می شود که اصول اخلاقی فراتر از حکم فقهی « الناس مسلطون علی اموالهم» می باشد.

می توان در سیره و سنت پیامبر(ص) و آموزه های وحیانی قرآن نیز موارد دیگری را یافت که بیانگر نفوذ احکام اخلاقی و حاکمیت آن بر احکام فقهی و حقوقی است؛ چنان که احکام عقلانی به عنوان مستقلات عقل عملی حاکم و نافذ می باشد.

به سخن دیگر، حوزه عقل نظری و عقل عملی از نظر اسلام چنان اهمیت دارد که اگر مطلبی در آموزه های وحیانی قرآن بر خلاف عقل نظری یا عقل عملی باشد، می بایست توجیه و تفسیر شود؛ چنان که در بیان آیات تجسم در قیامت: الی ربک ناظره (قیامت، آیات 15 و 16) ،‌ یدالله (فتح، آیه 10) و « الرّحمنُ علی العرش استوی » ( طه ، 5 ) و « جاء ربّک و الملائکة صفٌاً صفاً » ( فجر ، 22 یعنی دست داشتن خدا و نشستن بر تخت و آمدن خداوند به حکم عقل نظری، آن را توجیه کرده اند.

لزوم تدوین متن منطق فهم اسلام

اسلام دین متن محور است و می بایست گزاره های آن که در قرآن و سنت موجود است از طریق اصول روشمندی استنباط شود. اما آن چه از منطق فهم و اصول استنباط روشمند در اختیار ماست، تنها در حوزه گزاره های فقهی است که از آن به اصول فقه یاد می شود. اما در حوزه های دیگر، ما از داشتن یک منطق فهم جامع و کامل محروم می باشیم.

البته این بدان معنا نیست که عالمان اسلامی فاقد منطق فهم و استنباط گزاره های اسلامی برای تبیین مسایل اخلاقی و حقوقی و سیاسی و فرهنگی و مانند آن می باشند،‌ چرا که یک منطق نانوشته ای در اختیار آنان است که از طریق ممارست در حوزه های مختلف به دست می آورند. این مساله همان تذوق فقهی و شم فقاهتی است که از طریق سالیان متمادی تفکر و تدبر در متون  و کتب موجود به دست می آید.

اسلام نیازمند آن است که برای درک درست آن از یک منطق فهم استفاده شود که از جامعیت و تمامیت برخوردار باشد و بتواند همه حوزه های را چنان مدیریت نماید که در هنگام تضاد در مقام حکم یا حتی تزاحم در مقام عمل به ارایه راهکار اقدام نماید و و اهم و مهم کردن اصول عقلانی و اخلاقی و فقهی مثلا حکم نهایی اسلام را به عنوان نظریه بلکه فتوای اسلامی ارایه کند.

آن چه در اختیار ماست مجموعه ای است که اندیشمندان در هنگام تضادها و تزاحم در شکل فتوا و یا نظریه بیان کرده اند،‌ولی به عنوان یک متن منطقی گردآوری و تدوین نشده است و در اختیار همگان نیست. از این روست که نمی توان نظریات جامع و کاملی از اسلام ارایه کرد و به طور روشمند و منطق فهم اسلام،‌ نظریه اسلام را در مساله از مسایل مورد نیاز مردم بیان کرد و و بر اساس و چارچوب آن به نقد و تحلیل و بررسی اراء و نظریات ارایه شده پرداخت.

بنابراین، لازم است با مراجعه به دستگاه موجود و بهره گیری از روش ها و منطق موجود در حوزه های خردتر چون فقه و تفسیر، به کشف منطق فهم اسلام نایل شد و آن را به شکل مکتوب و مدون در اختیار جامعه علمی و حوزوی قرار داد تا از هر گونه آشفتگی و قرائت های متعدد و فتاوی مخالف با عقل و اخلاق جلوگیری به عمل آورد.

اگر ما یک متن در منطق فهم اسلام داشته باشیم آن گاه می توانیم آموزه های اسلامی را در دو دسته امور ثابت و متغیر شناسایی کنیم و هم چنین به ترتیب و تاصیل و اهم و مهم کردن آن اقدام کرد. اگر بتوانیم منطق فهم اسلام را در شکل متن مقبول داشته باشیم می توان امید داشت که بسیاری از فتاوی نادر و نظریات ناپخته و غیر قابل ارایه به جامعه بشری کم و کاسته یا از میان برود و نظریات پخته و روشمندی در حوزه های سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و روان شناسی و جامعه شناسی و مانند آن ارایه شود و به طور روشمند نقد و بررسی گردد.


  
  

یکی از مهم ترین ابزارهای شناسایی و جدایی گزاره های اسلامی از غیر اسلامی، منطق استنباط است. همان گونه که منطق صوری ارسطویی ابزاری مهم در تفکر صحیح و استنتاج است، منطق خاصی لازم است تا گزاره ها و نظریه های دینی استخراج شود. البته آن چه در اختیار ماست، منطق استنباط گزاره های فقهی است که از آن به اصول فقه یاد می شود. اما این منطق به تنهایی نمی تواند همه حوزه های اسلام را پوشش دهد؛ زیرا کسانی که به تدوین و تطویر اصول فقه اقدام کرده اند فقهیانی بودند که می خواستند از این طریق گزاره های اسلامی را در حوزه احکام به دست آورند و افعال مکلفین را بر اساس آن سامان دهند. از این رو، تنها به حوزه فعل مکلفین با نگاهی محدود فقهی توجه داشتند و از گزاره های اسلامی در حوزه های اعتقادی(کلامی) و اخلاقی توجهی نداشتند. پس نمی توان از اصول فقه در همه دین اسلام بهره برد و در همه عرصه ها، گزاره های اسلامی را استنباط نمود.

هر چند که اصول فقه، روشمندترین شیوه استنباط است که بر گرفته از آموزه های عقلانی و وحیانی است و تدوین کنندگان آن از آبشخور عقل و وحی یعنی کتاب و سنت بسیار بهره برده اند، ولی هرگز در اندیشه تعمیم آن به همه حوزه ها بر نیامدند. از این روست که ما با فقر شدید روشی در حوزه های تفسیری و کلامی و اخلاقی و مانند آن مواجه هستیم.

البته این بدان معنا نیست که اسلام فاقد منطق صحیح استنباط و استنتاج از منابع اصلی یعنی کتاب و سنت است؛ بلکه به این معناست که عالمان اسلامی تنها در مقام فقیهان به منطق استنباط توجه داشته و در مقام دیگری قرار نگرفته و از آن زاویه در اندیشه تدوین اصول استنباط بر نیامدند.

هم چنان که این مطلب به این معنا نیست که در حوزه های غیر از فقه، با نوعی هرج و مرج روشی و منطقی مواجه بوده ایم؛ زیرا متکلمان و مفسران نیز با آن که در مقام تدوین اصول استنباط و منطق استنتاج از منابع کتاب و سنت بر نیامدند ولی همواره بر مدار سنت نانوشته ای حرکت کرده و روشی را در پیش گرفتند که گزاره های ایشان را قابل استناد به دین اسلام می کند.

به سخن دیگر، همه عالمان اسلامی به شکل نوشته یا نانوشته ای دارای منطق فهم و استنباط بوده اند؛ هر چند که در برخی از عرصه ها آن را به شکل منظمی مضبوط نکرده و سامان نداده اند.

این اشکال مهم در شیوه عمل عالمان اسلامی در تعامل با گزاره های دین اسلام، موجب شد تا نتوان در یک حوزه کلاسیک و منطقی به تعلیم دیگران در حوزه های غیر فقه اقدام کرد و روشمند در مقام استنباط بر آمد و در مقام احتجاج روشمندانه به نقد و ارزیابی و تحلیل پرداخت.

آن چه در اختیار ماست مجموعه ای دستگاه فکری است که در روشی نانوشته با کمی هرج و مرج در اختیار ما گذاشته شده است. از این رو، لازم است تا با مراجعه به همین مجموعه کتب عالمان اسلامی، اقدام به شناسایی روشی و اصول و مبانی و تدوین آن نمود تا در یک مجموعه روشی و منطقی امکان بهره گیری و نیز نقد و تحلیل برای همگان فراهم آید؛ زیرا فقدان مبانی و اصول استنباط گزاره های اسلامی همان گونه که امکان نقد را از دیگران می گیرد هم چنین امکان تطویر و تکامل را از نظریات اسلامی باز می ستاند و اجازه نمی دهد که در یک دستگاه روشمند مقبول به ارایه نظریات پرداخت.

به نظر می رسد که تاکید امام خمینی به بازگشت به روش صاحب جواهر و فقه جواهری از آن رو بوده است که می توان از طریق این دستگاه فکری که در اختیار ماست اقدام به شناسایی روش استنباط در دین اسلام کرد و در چارچوب این نمونه عینی و برتر، روش استنباطی را تدوین کرد. البته فقه جواهری تنها می تواند گام نخست را برای حرکت رو به رشد شناسایی مبانی و اصول استنباط از گزاره های اسلامی را فراهم آورد ولی شناسایی و تدوین این روش خود گام بسیار بزرگ است که می تواند پایه های منطق درست اندیشیدن گزاره های اسلامی را در اختیار ما بگذارد.

به هر حال، همان گونه که امام خمینی با اندیشیدن و تعقل در روش جواهری توانست به بازخوانی متون کتاب و سنت اقدام کند و نظریه ولایت فقیه را برای جامعه عصر غیبت ارایه دهد، می توان با شناسایی دقیق روش های استنباط و تعمیم و گسترش و نقد و بررسی آن در حوزه های دیگر غیر از فقه، روش استنباط کامل و جامعی برای استنباط اسلام به دست آورد و روشمندانه به ارایه نظریات و نقد و تحلیل آن پرداخت. اگر این اقدام ضروری و لازم در حوزه های علمیه انجام پذیرد امید می رود که بتوانیم در همه حوزه های علوم از تفسیر، اخلاق، اقتصاد، سیاست ، روان شناسی، جامعه شناسی و مانند آن به ارایه نظریات اسلامی برسیم و گرنه همان راهی را خواهیم رفت که تاکنون رفته و با مشکلاتی چون تغرب فکری و روشی و یا تحجر در گذشته به دور از واقعیت ها و مقتضیات زمان و مکان گرفتار هستیم.

پس برای رهایی از تغرب فکری و روشی ونیز تحجر در گذشته و ارایه نظریات امروزی برای حل مشکلات جامعه، به شناسایی روش استنباط اسلامی و اصول و مبانی آن اقدام کرد و در این چارچوب نظریات ارایه شده نقد و بررسی روشمند شده و به عنوان اسلام پذیرفته یا رد شود.

 


90/11/15::: 5:48 ع
نظر()
  
  

امام حسین(ع) وجودش همان وجود پیامبر(ص) است. از این روست که خلق قرآنی و عظیم او در سنت و سیره اش نمودار بوده است و با آن که بیش ترین هجوم از سوی دشمنان و منافقان به ایشان شده است، ولی همواره بر اصول مکارم و محاسن اخلاقی زیسته است، به گونه ای که ضرب المثل شد.

آن حضرت(ع) از سوی مسلمانان یهودی بسیار اذیت شد. مسلمانان یهودی کسانی هستند که از دین علیه دین بهره بردند و با تحریف کتاب الله و سنت رسول الله(ص) عترت او را خانه نشین کرده و خلفای رسول الله(ص) و امناء و اوصیاء و اولیای الهی را برخلاف نص و صراحت قرآن و پیامبر(ص) کشتند.(اعراف، آیه 150؛ بقره، آیه 61 ؛ آل عمران، آیه 110) از این روست که در روایاتی از جمله روایت امام صادق(ع) در وصف عترت رسول الله(ص) آمده است: ما منا الا مقتول او مسموم، از ما نیست مگر این که کشته به شمشیر یا زهر است. این در حالی است که خداوند و رسول الله(ص) بارها بر تکریم و اطاعت و پذیرش ولایت ذوی القربی و اهل بیت النبی(ص) سفارش نموده است.

پیامبر(ص) ،امیرمومنان علی(ع)، فاطمه زهراء و امام حسن(ع) و امام حسین(ع) که خمسه طیبه معروف و مشهور بودند، به زهر و یا شمشیر و ضرب شهید کردند و حتی بر جسد بی جان امام حسن(ع) تیر زدند و بر امام حسین(ع) در حالی که نیمه جان بود، سنگ و نیزه و تیر زدند و بر جسدش اسب تاختند. دیگران امامان معصوم(ع) نیز این گونه از سوی امت یهودی پیامبر(ص) و مسلمان یهودی پاداش رسالت خویش را گرفتند و مزد رسالت را به زهر و کین شمشیر بازستاندند.

با این همه، امام حسین(ع) با آن همه اذیت و آزارهایی که هیچ کسی جز اهل بیت(ع) نشد، اوج اخلاق و تمامیت مکارم و محاسن اخلاقی بودند.

امام حسین(ع) خود اهل کرامت و بزرگواری بود. از این روست که شامی دشنام گو را به خانه می برد و همواره دست احسان  از رحمت رحمانی خویش به دوست و دشمن می رسید. آن حضرت(ع) به مردمان سفارش می کرد که در نیازهای خویش به نزد هر کسی نروند؛ زیرا تنها گروه های خاص از جامعه هستند که بی توجه به ایمان ومذهب و نژادو رنگ و مانند آن تنها به حکم انسانیت خویش دستگیر دیگران هستند و احسان می کنند. امام حسین علیه السلام در این باره فرمودند: لاتـَرفع حــاجَتَک إلاّ إلـى أحـَدٍ ثَلاثة: إلـى ذِى دیـنٍ، اَو مُــرُوّة اَو حَسَب؛ جز به یکى از سه نفر حاجت مبر: به دیندار، یا صاحب مروت، یا کسى که اصالت خانوادگى داشته باشد.(تحف العقول ، ص 251) 

به نظر امام حسین(ع) این که مردم برای برآورد نیازهای خویش به سوی شما می ایند، یک نعمت الهی است. إنَّ حَوائِجَ النّاسِ إلَیکم مِن نِعَمِ اللهِ عَلَیکم فَلا تَمَلُّوا النِّعَمَ؛ نیاز مردم به شما از نعمتهای خدا بر شما است، از این نعمت افسرده و بیزار نباشید.(بحار الأنوار، ج 74، ص 205)

امام حسین(ع) هم چنین در این باره می فرماید: اَ یُّهَا النّاسُ نافِسوا فِى المَکارِمِ وَ سارِعوا فِى المَغانِمِ وَ لا تَحتَسِبوا بِمَعروفٍ لَم تَجعَلوا؛    اى مردم در خوبى‏ها با یکدیگر رقابت کنید و در بهره گرفتن از فرصت‏ها شتاب نمایید و کار نیکى را که در انجامش شتاب نکرده‏اید، به حساب نیاورید.( ارشاد القلوب دیلمى، ص 73)

 آن حضرت(ص) در اوج انسانیت بود. به گونه ای که حتی اگر قاتل او درخواست توبه از خدا و عفو از ایشان داشت، این کار را می کرد. ایشان برای هدایت مردمان و مسلمان یهودی با آن که بر سر و صورتش سنگ می بارید و هیاهوی طبل و کرنا گوش فلک را کر می کرد، دلسوز مردمان بود و خود را برای راهنمایی و هدایت ایشان به سوی بهشت به رنج می افکند؛ چنان که پیامبر(ص) این گونه بود.(شعراء، آیه 3)

از این جهت استکه امام حسین علیه السلام خود برای رضای خداوند همواره بر آن بود که گذشت کند و از دشمن بگذرد چنان که بدگوی و بدزبان شامی را می بخشید و عفو می کرد. آن حضرت (ص) در مقام تبیین آن در سنتی سدید فرمودند: أیما اثنَین جَرى بینهما کلام فطلب أحدهما رضَـى الاخر کانَ سابقة الىَ الجنّة؛ هر یک از دو نفـرى که میان آنها نزاعى واقع ی و یکـى از آن دو رضایت دیگرى را بجـویـد ، سبقت گیـرنـده اهل بهشت خـواهـد بــود. (محجه البیصاء ج 4،ص 228) 

بر اساس همین اصل است که می فرماید: اِنّ اَعفَی النّاسِ مَن عَفا عِندَقُدرَتِهِ؛ بخشنده ترین مردم کسی است که در هنگام قدرت می بخشد. (الدره الباهره ، ص24) بخشش در اوج قدرت و توانایی است که ارزشمند است، نه آن که انسان در ذلت و خواری باشد و بخواهد به خاطر ضعف و ناتوانی عفو و گذشت کند. اگر کسی بتواند در اوج قدرت و توانایی در مجازات و تنبیه خاطی ، عفو کند آن هنگام است که احسان روا داشته است و انسان خدایی است؛ زیرا خداوند در اوج قدرت و توانایی است که اهل مغفرت و گذشت از بندگان خطاکار خویش است.

 البته از نظر آن حضرت(ع) کوتاه آمدن در برابر دوست و دشمن تنها در صورتی بود که رضای خالق در آن باشد، اما اگر هر کاری رضایت خلق را به همراه داشت ولی رضایت خالق را به دنبال نداشت، هرگز به آن کار رضایت نمی داد؛ زیرا رستگاری انسان را در گرو رضایت خالق می دانست و هر گونه عملی که علیه واجبات و محرمات الهی و شکستن محارم الهی باشد را به سختی دشمن می داشت و هرگز در برابر حدود الهی کوتاه نمی آمد؛ زیرا بر این باور بود که : لاأفلَحَ قـَومٌ اشتَـروا مَـرضـاتِ المَخلـُوق بسَخَطِ الخـالِق؛ رستگـار نمی ی مـردمـى که خشنـودى مخلـوق را در مقـابل غضب خـالق خریدنـد. (تاریخ طبرى،ص 1،ص 239؛ مقتل خوارزمی،ج 1،ص239) 

از نظر آن حضرت(ص) کسی که تقوای الهی پیشه نگیرد و به واجبات الهی گردن نهند و از محرمات خدا پرهیز نکند، نمی تواند رستگاری را برای خود در آینده تضمین کند:لا یأمَن یومَ القیامَةِ إلاّ مَن خافَ الله فِی الدُّنیا؛ کسی در قیامت در امان نیست مگر کسی که در دنیا ترس از خدا در دل داشت.(مناقب ابن شهر آشوب، ج4 ، ص69) 

آن حضرت هم چنین در این باره می فرماید: مَن حاوَلَ اَمراً بمَعصِیَهِ اللهِ کانَ اَفوَتَ لِما یَرجُو وَاَسرَعَ لِمَجئ ما یَحذَرُ؛ آن که در کاری که نافرمانی خداست بکوشد امیدش را از دست می دهد و نگرانیها به او رو می آورد. (بحار الانوار ، ج 3 ، ص 397) 

هم چنین در جایی دیگر می فرماید: من طلب رضی الناس بسخط الله وکله الله إلی الناس ؛کسی که برای جلب رضایت و خوشنودی مردم ، موجب خشم و غضب خداوند شود، خداوند او را به مردم وا می گذارد.(بحارالانوار،ج78،ص126)

آن حضرت(ع) شیعه واقعی را دارای خصوصیات کامل و تمام اخلاقی می داند و در تعریف آنان بر این نکته تاکید می کند که شیعیان می بایست انسان های خدایی باشند که جز اخلاق نیک و خوشخویی نسبت به دیگران در اندیشه ایشان و کردارشان نمی توان چیزی را از بدی و دورویی و مانند آن یافت. آن حضرت در عبارتی می فرماید: إنَّ شِیعَتَنا مَن سَلمَت قُلُوبُهُم مٍن کلِّ غَشٍّ وَ غِلٍّ وَ دَغَلٍ؛    بدرستی که شیعیان ما قلبشان از هرناخالصی و حیله و تزویر پاک است. (فرهنگ سخنان امام حسین، ص476) 

   بنابراین، شیعه اهل نقد و انتقاد، امر به معروف و نهی از منکر است؛ زیرا ولایت واقعی را می بایست در اطاعت از معروف و پرهیز از منکر جست و جو کرد؛ چنان که آن حضرت(ع) جان بر سر عدالت نهاد که مصداق اتم و اکمل امر به معروف است. از نظر آن امام(ع) برای شناخت دوست و دشمن می بایست به این نکته توجه کرد که دوست واقعی بر مصداق امر به معروف و نهی از منکر عمل می کند و ولایت حبی خود را به تو این گونه نشان می دهد.امام حسین علیه السلام فرمودند: من اَحبک نهاک و من اَبغضک اَغراک؛ کسی که تو را دوست دارد، از تو انتقاد می کند و کسی که با تو دشمنی دارد، از تو تعریف و تمجید می کند. (بحار الانوار،ج75،ص128) 

از نظر آن حضرت(ع) انسان کامل، انسان عقلانی است. نشانه های این بلوغ و کمال عقل را می بایست در افکار و کردار او

جست و جو کرد که بیان گر حق اندیشی و حق گویی و حق مداری اوست. آن حضرت(ع) می فرماید: لا یُکمَلُ العَقلُ اِلّا بِاتِّباعِ الحَق اَلاتَرَونَ اَنَّ الحَق لا یُعمَلُ بِه وَ الباطِل لا یُتَناهی عَنه؛ عقل جز به پیروی از «حق» کمال نمی یابد آیا نمی بینید که به حق عمل نمی شود و از باطل نهی نمی شود؟( بحار الانوار، ج 78، ص 127) 

کسی که عقل او به کمال رسیده است، اهل بصیرت است و کارهایش بر مدار عقلانیت و حق می باشد، پس کاری نمی کند که بخواهد عذر بخواهد و بهانه تراشی کند. از این روست که انسان خردورز انسانی اهل حق و عدالت و ظلم ستیز و باطل ستیز است و به حق عمل و از باطل نهی می کند. بی گمان از مصادیق مهم و اصلی حق در دنیا عدالت و از مصادیق باطل، ظلم و ستم است. از این روستکه آن حضرت(ع) همواره بر عدالت عمل کرده و بدان می خوانده و با ظلم مبارزه می کرد. از نظر آن حضرت(ع) انسان می بایست به گونه ای عمل کند که دیگر نیازی به عذر و بهانه تراشی نباشد. امام حسین (ع) فرمودند: ایاک و ما تعتذر منه ، فإن المؤمن لا یسیء و لا یعتذر، و المنافق کل یوم یسیء و یعتذر؛    حذر کن از مواردی که باید عذرخواهی کنی ، زیرا مؤمن نه کار زشتی انجام می دهد و نه به عذرخواهی می پردازد، اما منافق همه روزه بدی می کند، و به عذرخواهی می پردازد.( بحار الانوار، ج 78، ص120 ) 

به نظر آن حضرت(ع)، علم و عقل نشانه هایی دارد که می توان آن عالم و عاقل را بدان شناخت. مثلا از نشانه های عالم این است که: من دلائل العالم إنتقادة لحدیثه و علمه بحقائق فنون النظر؛ از نشانه های عالم ، نقد سخن و اندیشه خود و آگاهی از نظرات مختلف است . (بحارالانوار،ج78،ص119) 

انسان عاقل و عالم هم چنین:  لا تقولوا باَلسنَتکم ما ینقُص عَن قَدَرَکم؛ چیزى را بر زبان نیاورید که از ارزش شما بکاهد.    (جلاءالعیون،ج2ص205) چنان که در معاشرت نیز این گونه است:  مُجالَسَةِ أهلِ الدِنَاءَة شَر، وَ مُجَالَسَةِ أَهلِ الفُسُوقِ ریبَة؛    همنشینی با سفلگان و افراد پست ناپسند است و همدمی گناهکاران موجب بدبینی مردم و از دست دادن اعتماد و اعتبار استی.    (بحارالانوار، ج78، ص 122) 

انسان می بایست به گونه ای عمل کند که مقبول درگاه الهی باشد که از این مقبولیت در میان مردم نیز مقبول خواهد افتاد؛ زیرا کسی که میان خود و خدایش را اصلاح کند خداوند میان او و خلق اصلاح می کند. از نظر امام حسین(ع) این که شخص مقبول خداوند باشد، با خردمندان هم نشین و معاشر می شود: مِن دَلائِلِ عَلاماتِ القَبولِ : الجُلوسُ إلى‏ أهلِ العُقولِ؛ از نشانه‏ هاى خوش‏نامى و نیک‏بختى ، همنشینى با خردمندان است.( بحارالأنوار، ج 75، ص 119)



90/10/17::: 9:20 ع
نظر()
  
  

در طول تاریخ بسیاری از طاغوتیان و طاغیان در اندیشه این بودند تا عاشورا و یاد امام حسین(ع) را از اذهان مردم ببرند. هجوم به امام حسین(ع) و گرامی داشت آن، از سوی دشمنان از آن روست که فلسفه بسیاری از قیام های بشری بوده است. هر کسی از عاشورا درس مقاومت، مبارزه با ظالمان و حاکمان طاغوتی و ستمگران را آموخته است. از این رو، دولت های طاغوتی همواره با امام حسین(ع) و عاشورا و بزرگداشت آن مخالفت کرده و به مبارزه با آن پرداختند. از به آب انداختن قبر آن امام همام(ع) گرفته تا شخم زدن کربلا و قطع کردن دست و پای زوار آن حضرت(ع) و کشتن عزاداران آن حضرت(ع) در ایران، پاکستان، عراق، افغانستان، عربستان و همه جای دیگر جهان، نمونه های از این گونه مبارزه با فلسفه قیام حسینی(ع) است.

در کشور جمهوری آذربایجان اکنون عزاداری امام حسین(ع) ممنوع می شود و بیرق های سیاه عزاداری از سوی دولت آمریکایی صهیونیستی جمهوری آذربایجان و الهام شیطان جمع آوری می شود. اما هنوز هم امام حسین(ع) و گریه و شوق سوزان عشق به آن حضرت(ع) است که دل های مردم غیور آران را زنده نگه داشته است؛ زیرا آنان شیفتگان امیرمومنان علی(ع) و یاران شاه اسماعیل صفوی هستند که تشیع را در تمامی ایران گسترش دادند و آن را مذهب رسمی ایران نمودند. اکنون که آران از ایران جدا شد، دشمن هر چند که مرزها را جدا کرده ولی نتوانست عشق ایرانی و آرانی را از امام حسین(ع) بردارد و همه توطئه های استکبار شیطانی نیز نتوانست خللی در میان ایرانیان و آرانیان ایجاد کند.

دوستی می گفت که در آغاز حکومت کمونیست ها به ویژه در دوره استالین و پس از جنگ جهانی دوم، مبارزه با مظاهر دین از مساجد و حسینیه ها آغاز شد. حکومت به گونه ای عمل کرد که دیگر کسی نتواند قرآنی در خانه داشته باشد و مسجدی برای نماز؛ چرا که مساجد را به کارخانه و اصطبل و مراکز عیاشی و تفریحی تبدیل کرده بودند.

در این میان، همه چیز از مردم گرفته شده بود، ولی عاشورا هم چنان در دل های مردم زنده بود. از این رو، مردم آن روز را می شناختند و به هر گونه شده به عزاداری می پرداختند. روزی گروهی از دانش آموزان به مدرسه نرفتند. فردا معلم از آنان پرسید که چرا دیروز غیبت کردید؟ هر یک بهانه ای آورد.

کودکی دبستانی به دلیل آموزه های دینی گفت: آقا من راستش را بگویم.

معلم با تشویق او گفت: آفرین! حتی اگر کار خطایی کرده اید راست آن را بگویید که دروغ خوب نیست.

کودک به دلیل همان صفا و سادگی اش گفت: دیروز ما برای عزاداری امام حسین(ع) و روز عاشورا به مدرسه نیامدیم.

معلم با عصبانیت دست خود را در گوش کودک نواخت و او را به زمین پرت کرد. با فریاد گفت: کسی هزار و چند سال پیش در یک نزاع خانوادگی برای کسب قدرت مرده و شما برای او عزاداری می کنید؟ سپس به پیامبر(ص) و اهل بیت(ع) اهانت هایی را روا داشت که ذکر آن مناسب نیست.

کودک در حالی که از درد می گریست. از جا برخاست.

هنوز زمانی اندکی نگذشت که ناگهان معلم احساس درد شدیدی در دست خود کرد. حالت تشنج به او دست داد. اولیای مدرسه او را به سوی بیمارستان روانه کردند؛ ولی او قبل از این که به بیمارستان برسد در میانه راه به درک واصل شد.

پس از آن بود که در این شهر آذربایجان حکایت این کودک و معلم بر زبان افتاد و همگان از اهانت به عاشورا و امام حسین(ع) هراسان شدند و کسی جرات اهانت پیدا نکرد. این گونه بود که عاشورا سالیان سال مخفیانه در جمهوری آذربایجان و آران هم چنان باقی ماند و امام حسین(ع) احیاگر اسلام باقی ماند. اکنون آن کودک خود پیرمردی است که در آران زندگی می کند و مردم او را می شناسند و به او احترام خاص و ویژه ای می گذارند.

گذر از میان آتش با پای برهنه

یکی از سنت ها و آیین های عزاداری در هندوستان گذر از میان گودالی از آتش گداخته با پای برهنه است. در کتب مختلف از جمله کتاب هند و پاک آیت الله مرتضوی آمده است که این آیین داستان و حکایتی بس شگفت دارد.

مردم یکی از شهرهای هند هر ساله برای عزاداری جمع می شدند و دستجات عزاداری راه می انداختند. روزی گروهی از مخالفان خواستند تا در راستای مخالف با عزاداری برای امام حسین(ع) این حرکت بزرگ مسلمانان را مختل سازند. از این رو در مسیر حرکت عزاداران آتشی بزرگ از هیزم بر افروختند تا ایشان نتوانند از این مسیر به سمت حسینیه خود بروند.

هنگامی که پیشگامان دستجات عزادار به منطقه رسید خود را با انبوهی از هیزم های آتش گرفته و شعله های فروزان آتش مواجه دیدند. اگر می خواستند برگردند نظم دستجات پشت سر ایشان به هم می ریخت و اگر پیش می رفتند می بایست از میان آتش بروند. پیشگامان با خود گفتند: ما همیشه می گفتیم ای کاش در کربلا بودیم و جان خود را فدای امام حسین(ع) می کردیم، اکنون فرصتی است تا خود را همانند خیمه های سوخته اباعبدالله و کودکان و زنانی که در میان شعله های آتش خیام به این سو و آن سو می دویدند و می سوختند، به درون آتش بزنیم. پس حسین گویان خود را به درون شعله های آتش زندند ولی دیدند که هیچ آسیبی ندیدند. پس همگان به سلامت با حسین گویان از درون شعله های آتش آن خیابان گذشتند و خود را به حسینیه رساندند.

پس از آن هر ساله به یاد آن روز، شیعیان گودالی حفر می کنند و آن را از هیزم پر کرده و روی گداخته های سوزان گام می گذارند و حسین گویان به سلامت از میان آن می روند. این در حالی است که شعله های و گرمای سوزان آتش، اجازه نمی دهد کسی به آن نزدیک شود، ولی حسین گویان عاشورایی به سلامت از میان آن می گذرند بی آن که پای آنان آسیبی ببیند و بسوزد. اکنون پس یک سده هنوز هم شیعیان هند با پای برهنه بر روی آتش گداخته می دوند و فریاد یا حسین سر می دهند و جالب است که آنان گزندی از آتش نمی بیند و حتی پاهای شان هم تاول نمی زند .

 


  
  

فرزندخواندگی یا تبنّی، عملی است حقوقی که نتیجه آن حصول رابطه فرزندی صوری بین دو فرد است. حقوقدانان اسلامی بر این نکته تاکید دارند که در اسلام چیزی به نام فرزندخواندگی وجود ندارد. در این رابطه می توان به کتاب مبسوط در ترمینولوژی حقوق، ج 4، ص 2782 دکتر جعفری لنگرودی مراجعه کرد. به نظر قرطبی از مفسران ، فرزندخواندگی در جاهلیّت، امر معمول و رایجی بوده است و دو طرف با پیمان فرزند خواندگی  از یکدیگر ارث می بردند و همدیگر را نصرت می دادند، تا آنکه خداوند آن را در آیاتی از قرآن نسخ کرد.

مفسر بزرگ شیعی علامه طبرسی در مجمع الببیان در ذیل آیه 37 سوره احزاب می نویسد که رسول خدا(صلی الله علیه وآله) زید بن حارثه را فرزندخوانده خود قرار داد و برای شکستن سنّت جاهلی با اذن الهی پس از اینکه زید، همسر خود را طلاق داد، با او ازدواج کرد.

وقتی ما سخن از فرزندخواندگی می کنیم اگر به معنای قراردادن فرزند دیگری به عنوان فرزند حقیقی خود باشد تا همان احکام پدر و فرزندی بر آن بار شود، نه تنها عملی خلاف شریعت است، بلکه بر اساس آیات 4 و 5 سوره احزاب ، انتساب عمدی فرزندخوانده با عنوان فرزند حقیقی گناه شمرده است.

این در حالی است که در جاهلیّت و پیش از اسلام، فرزندخوانده، به مثابه فرزند واقعی و حقیقی شمرده و همه احکام و قوانین مربوط و مرتبط با پدر و فرزندی بر آن جاری می شد. البته سابقه و پیشینه این امر بسیاری قدیمی تر است؛ زیرا خداوند در آیه 21 سوره یوسف و آیه 9 سوره قصص  گزارش می کند که در مصر قدیم تبنی وجود داشته و عزیز مصر خواهان فرزندخواندگی یوسف(ع) و فرعون خواهان تبنی حضرت موسی(ع) شده بود.

در دوره جاهلیت رسم این بود که فرزند خوانده همانند فرزند حقیقی و واقعی شمرده می شد و همه قوانین و احکام از جمله ارث و ازدواج و محرمیت میان آنان برقرار می شد. از این رو بود که پدر نمی توانست همانند پدر واقعی با همسر مطلقه فرزندخوانده خود ازدواج کند؛ چرا که رابطه میان آنان را همانند فرزند واقعی رابطه محرمیت می دانستند. اما اسلام این گونه رابطه فرزندخواندگی را نادرست دانست و به شدت با عمل پیامبر(ص) به مخالفت با آن پرداخت.

اما این بدان معنا نیست که فرزند خواندگی عملی نادرست و گناه و خلاف شریعت باشد؛ بلکه فرزندخواندگی اگر با حفظ ارتباط حقیقی میان فرزند و پدر واقعی شخص باشد، امری درست است. به این معنا که فرزند خوانده را به نام پدر واقعی اش بخوانند و بشناسند تا در آینده هیچ گونه مشکلی از جهت محرمیت و ارث و ازدواج پیش نیاید.

فرزند خوانده بر اساس قوانین اسلام ارث نمی برد ولی می تواند از ثروت شخص ، به شکل هبه و یا وصیت از ثلث مال بهره مند شود. پس شخصی که کودکی را به فرزندگی می گیرد، می تواند به شکل هبه از مال و وصیت از ثلث مال،‌ بخشی از ثروت خود را به فرزند خوانده منتقل کند.

بنابراین کسانی که با مراجعه به پرورشگاه ها و شیرخوارگاه ها، کودکانی را به فرزندخواندگی می گیرند،‌ می بایست توجه داشته باشند که این کودکان فرزند واقعی و حقیقی آنان تلقی نمی شوند و احکام فرزند واقعی چون محارم و ارث و مانند آن بر ایشان بار نمی شود و این افراد را می بایست به نام پدران واقعی ایشان خواند و معرفی و صدا کرد.

ناگفته نماند که در حال حاضر باتوجه به پیشرفت های پزشکی امکان باروری به اشکال گوناگون فراهم آمده است و امکان زاد و ولد از طریق تخمک اجاره ای تا رحم اجاره ای فراهم آمده است. در این موارد، اگر تخمک شوهر با تخمک زنی دیگر، آمیخته شود و در رحم همسر قرار گیرد، حکم همان فرزند واقعی زن و شوهر را خواهد داشت، هر چند که تخمک از زنی دیگر است.

به هر حال، فرزند خواندگی به یک معنا درست و به یک معنا نادرست و باطل است. اگر مراد از فرزند خواندگی، تبنی کودک به عنوان فرزند حقیقی و واقعی باشد تا همه احکام و قوانین فرزند واقعی بر آن جاری شود، این امر گناه بوده و از نظر اسلام مردود می باشد و طرفین از یک دیگر ارث نمی برند؛ اما اگر به معنای پذیرش کودکی برای پرورش و تربیت باشد به شرطی که همه قوانین اسلام مراعات شود،‌ در آن صورت این فرزند خواندگی مشکلی نخواهد داشت و فرزند تنها به شکل های پیش گفته می تواند از شخص ارث ببرد.

فرزند خواندگی در قانون مدنی ایران

در حقوق مدنی ایران، پذیرش فرزند فقط از سوی زن و شوهرها ممکن است.   تقاضای سرپرستی طفل نیز باید با توافق زن و شوهر ارائه شود؛ چرا که هر دو باید وظایف خود را به صورت مشترک بپذیرند و مانند پدر و مادر واقعی به تعهداتشان عمل کنند. همچنین طبق قوانین زن و شوهری می توانند برای سرپرستی کودک تقاضا کنند که مقیم ایران باشند. حال آن که تابعیت زن و شوهر مدنظر قانونگذار نیست. بنابراین زن و شوهر خارجی مقیم ایران هم می توانند کودکی را به فرزندخواندگی بپذیرند. روابط پدر و مادر خارجی با کودک پذیرفته شده ایرانی نیز تابع قوانین کشور است.

محرمیت فرزند خوانده

بر اساس فقه اسلام و آموزه های وحیانی آن، فرزند خوانده نامحرم است. اما این بدان معنا نیست که نمی توان رابطه محرمیت را میان افراد یک خانواده که کودکی را به فرزند خواندگی گرفته اند، ایجاد کرد؛ زیرا بر اساس آموزه های اسلام می توان به اشکال گوناگون پیوند محرمیت را ایجاد نمود.

با نگاهی به استفتائاتی که در این باره شده هر یک از مراجع عظام تقلید بر اساس آموزه های اسلامی حکم مساله را بیان کرده اند که در این جا به برخی از آن ها اشاره می شود. گفتنی است که  محرمیت از سه راه؛ نسب، رضاع (شیردادن) و مصاهرت(دامادی) به وجود می آید که از آیات و روایات منصوص استفاده می گردد محرمیت غیر از این سه راه، روشی جعلی و خروج از روش استنباط شرعی است.

حال اگر سوال شود که خانواده ای ، بچه یا بچه های بی سرپرستی را به فرزندی گرفته وبزرگ کنند آیا راهی برای محرمیت آنها به مرد یا زن وجود دارد ؟ هر یک از مراجع با توجه به آموزه های اسلامی فتوایی داده اند که به برخی از آن ها اشاره می شود.

حضرت ایت الله خامنه ای : می توانند آن دختررا درصورت وجود مصلحت واذن حاکم شرع یا وکیل او به عقد موقت پدر خود درآورند ونسبت به محرمیت پسر غیر از طریق شیر دادن به نحوی که در رساله حضرت امام (ره) ذکر شده راه دیگری وجود ندارد.

حضرت ایت الله صافی گلپایگانی : راههای متعدد دارد مثل اینکه قبل از تمام شدن دو سال کودک ، رضاعی که موجب محرم شدن آنها به مرد یا زن است حاصل شود.

حضرت ایت الله تبریزی:  اگر قبل از دوسالگی او باشد می تواند خواهر آن زن اورا شیر دهد وپس از تمامیت رضاع با شرایط آن ، آن زن خاله رضاعی او می شود ونیز خواهر آن مرد اورا به همان نحو شیر دهد تا آن مرد دائی رضاعی او شود .

حضرت ایت الله سیستانی: اگر شیرخوار باشند با شیر خوردن از خواهر یا زن برادر ومانند آن محرمیت حاصل می شود واگر شیرخوار نباشند با ازدواج با پدر یا مادر به شرط مقاربت با او ومانند آن تحصیل محرمیت ممکن است ولی متوقف بر اجازه پدر یا پدر بزرگ بچه می باشد وبدون آن عقد صحیح نیست .

حضرت ایت الله مکارم شیرازی:  اگر دختر باشد وپدر آن مرد درحیات باشد می تواند عقد موقت آن دختررا با اجازه حاکم شرع برای پدرخویش بخواند تا حکم زن پدرپیدا کند ومحرم شود واگر خواهر آن مرد شیر داشته باشد واز شیر آن خواهر بخورد با شرایط لازم حکم خواهر زاده اش را پیدا می کند ومحرم می شود ، ودرصورتی که پسر باشد راه محرمیت همانست که از شیر خواهر یا مادر آن زن فاقد فرزند بخورد تا آن زن خاله یا خواهر رضاعی آن پسر شود ومحرم گردد واگر دوران شیرخوارگی پسر بچه گذشته باشد راهی برای محرمیت او نیست .

حضرت ایت الله فاضل لنکرانی:  اگر کودک ، دختر شیرخواره باشد ، از راههای زیر بین او ومرد (پدرخوانده ) محرمیت ایجاد می شود.

1- شیرهمسر انسان را بخورد ، که دراین صورت دختر رضاعی مرد می شود .

2- شیرمادر مرد را بخورد که دراین صورت خواهر رضاعی مرد می شود .

3- شیر خواهر مرد را بخورد که دختر خواهر رضاعی مرد می شود ویا شیر دختر خواهر مرد را بخورد .

4- شیر زن برادر مرد را بخورد ، که برادررضاعی او می شود ویا شیر دختر برادر اورا بخورد .

5- اگر شیر خوارنباشد یا اگر شیرخوار است وشیر موارد فوق وجود ندارد می توان بوسیله صیغه نکاح موقت بین دختر وپدر مرد پدربزرگ او محرمیت ایجاد کرد که دراین صورت این دختر ، زن بابای مرد می شود ، ولی باید توجه داشت که اگر دختر نابالغ باشد نکاح مذکور باید به اذن ولی شرعی او باشد ودرصورت نبودن ولی ، باید از مجتهد جامع الشرایط اذن گرفت ودرهرصورت نباید صیغه محرمیت برای دختر بچه مفسده داشته باشد بلکه رعایت مصلحت او لازم است. کما اینکه اگردختر بالغ باشد اذن پدر یا جد پدری به احتیاط واجب معتبراست.

واگر کودک پسر وشیرخوار باشد ، از راههای زیر می توان بین او وزن (مادر خوانده ) ایجاد محرمیت کرد:

1- شیرهمان زن را بخورد ، که فرزند رضاعی او می شود.

2 - شیرمادرزن را بخورد که برادر رضاعی زن می شود.

3- شیر خواهرزن را بخورد ، که پسر خواهررضاعی زن می شود یا شیر دختر خواهرزن را بخورد .

4- شیرزن برادر زن را بخورد که پسر رضاعی زن می شود یا شیر دختر برادر زن را بخورد .

5- اگر پسر شیرخوار نباشد ومادرخوانده ، مادربدون شوهرداشته باشد واورا به عقد دائم یا موقت پسردرآورند ، پس از دخول به او مادر خوانده ، ربیبه او می شود وبه او محرم می شود.

البته راههای دیگری هم وجود دارد ، که فعلا محل ذکر آنها نیست. (جامع المسائل ج1 ص 434)

حضرت ایت الله مکارم شیرازی: زن وشوهری صاحب اولاد نمی شوند ، اگر بخواهند بچه ای از شیرخوارگاه اختیارکنند برای محرم شدن با مرد وزن چه راه شرعی وجود دارد؟

اگر دختر باشد وپدر آن مرد درحیات باشد می تواند عقد موقت آن دختر را با اجازه حاکم شرع ، برای پدر خویش بخواند تاحکم زن پدررا پیدا کند ومحرم شود واگر خواهر آن مرد شیر داشته باشد وآن بچه شیرخوار باشد واز شیر آن خواهر بخورد ( با شرایط لازم ) حکم خواهر زاده اش را پیدا می کند ومحرم می شود . ودر صورتی که پسر باشد راه محرمیت همان است که از شیر خواهر یا مادر آن زن فاقد فرزند بخورد تا آن زن ، خاله یا خواهر رضاعی آن پسر شود ومحرم گردد واگر دوران شیرخوارگی پسر بچه گذشته باشد راهی برای محرمیت او نیست .

راههای  محرمیت فرزند خوانده

نحوه محرمیت دختر یا پسری که از پرورشگاه می آورند به پدر خوانده ویا مادرخوانده درصورتی که ولی او مشخص نباشد ویا ولی او فوت کرده ، درصورتی که کودک زیر دوسال است وزنی که با شیر دادن او ایجاد محرمیت نماید درفامیل نباشد ویا بالای دوسال است چگونه است ؟

ایت الله بهجت (حفظه الله ) : محرم نیستند وراهی ندارد مگر دربعض موارد نادره به مصاهرت.

ایت الله تبریزی(حفظه الله ) : راهی برای محرمیت نیست مگر بعد از بلوغ از طریق نکاح راهی برای محرمیت پیدا شود .والله العالم

ایت الله خامنه ای (حفظه الله ) : فرزند خوانده حکم فرزند ندارد وبا مرد وزنی که اورا بزرگ می کنند محرم نمی شود مگر به وسیله رضاع با مراعات شرایط آن ویا ازدواج پس از بلوغ ورشد وقبل از بلوغ با اذن حاکم شرع ورعایت مصلحت طفل عقد موقت اشکال ندارد.

ایت الله سیستانی (حفظه الله) : راهی ندارد .

ایت الله شبیری زنجانی (حفظه الله) : فرزند پرورشگاهی اگر دختر باشد به وسیله ازدواج خود پدرخوانده ویا پدروجد وپسرونوه ( پدربی واسطه وبا واسطه وپسر بی واسطه وبا واسطه ) پدرخوانده ، او به وی محرم می شود واگر پسر باشد با ازدواج خود مادرخوانده ویا دختر بی واسطه یا با واسطه اش با وی محرم خواهد شد البته ازدواج مزبور باید با اذن یا اجازه حاکم شرع باشد. 

ایت الله صافی گلپایگانی (حفظه الله): وجهی برای محرمیت این قبیل کودکان به اعضاءخانواده که عملی وقابل اجراء باشد بنظر نمی رسد . والله العالم

نظریه ای درباره محرمیت پسر با نکاح

البته به نظر می رسد که راهی برای محرمیت پسر با ازدواج با مادر پدرخوانده بی شوهر با اذن ولی یا حاکم شرع موجود باشد زیرا در این صورت مادرخوانده عروس پسر می شود و در محرمیت عروس دخول در مادر پدرخوانده شرط نیست چرا که پدر شوهر نسبت به عروس با عقد نکاح موقت یا دایم محرم می شود و نیازی به نزدیکی و دخول نیست.

اما اگر پسر با مادر یا مادر بزرگ مادر خوانده ازدواج کند نسبت نیاز است که دخول و نزدیکی صورت گیرد تا به عنوان ربیبه محرم شود اما در فرض مذکور چون ربیبه نیز محسوب نمی شود حتی در صورت دخول نیز محرمیت میان پسر و مادر خوانده پدید نمی آید.

به هر حال اگر بپذیریم که پسر نابالغ را می توان با اذن ولی یا حاکم شرع به عقد مادر یا مادر بزرگ پدرخوانده در آورد نیازی به دخول نیست تا محرمیت میان مادرخوانده با پسر ایجاد شود زیرا در این فرض مادرخوانده در حقیقت عروس پسر خوانده خواهد بود و پسر در حکم پدر شوهر است و پدر شوهر با عروس محرم است. به نظر می رسد که در این فرض دخول شرط نیست تا محرمیت ایجاد شود.


  
  

یکی از شگفتی های امام حسین(ع) و عاشورا را می توان در سرزمین هند یافت. بی گمان امام حسین(ع) نه تنها اصلاح گر بزرگ امت اسلام و احیاگر اسلام است،‌ بلکه احیاگر انسانیت و فضائل انسانی است. از این روست که محبوب همه انسان های جهان است.

در کشور هند، روز عاشورا تعطیل رسمی است و همه هندی ها این روز را تکریم و تعظیم می کنند. کسی را نمی توان یافت که با امام حسین(ع) مخالفت کند، زیرا او را نشانه آزادگی انسان می دانند و بر حرمت و فضلیت آزادی و عدالت خواهی او را ارج می نهند. در همه جا می توان از حسین(ع) گفت و سخنانش را بر زبان جاری کرد بی آن که مخالفتی انجام شود.

هندی ها اصولا اهل جشن و سرور هستند و برای هر روزی جشنی دارند و تنها روز سوگواری آنان همین روز عاشوراست.

می توان در هند، شگفتی ها و داستان بسیاری درباره امام حسین(ع) و کرامات او شنید. از کسانی که به نام جناح معروف هستند و حیات خویش را مدیون ذوالجناح می دادند؛ زیرا مادرشان به کرامت ختفن در زیر سم ذوالجناح مراسم آیینی عاشورایی، آبستن و باردار شد و او را به دنیا آورد، تا داستان عبور از گودال آتشی که حرارت آن پوست و جان سوز است، ولی نام حسین(ع) آن را گلستان می کند.

یکی از جلوه های کرامت حسینی را می توان در شهر بنارس، شهر مقدس هندوان دید. این شهر نه تنها برای هندوها بلکه برای آیین های بودایی و جین نیز شهر مقدسی است. در این شهر می توان بیش از دو هزار معبد را یافت که در کنار رودخانه مقدس گنگ قرار دارد.

در میان معابدی که در کناره رودخانه گنگ قرار دارد. درست در وسط این معابد و در کنار رود گنگ و رو به رودخانه و ساحل آن، حسینیه ای قرار دارد که نام امام حسین(ع) هر روز در آن بر دل و زبان عاشقان آن حضرت(ع) روان و جاری است.

دوستی می گفت وقتی به بنارس رفتم با شیعیان بنارس به این حسینیه رفتم و در آن جا روضه ای خواندم که در طول عمرم هیچ حس و حالی چنان که در آن جا به من دست داده بود، دست نداده است. در حالی که منبر به سوی رودخانه قرار دارد، بر آن بالا رفتم. جمعیت انبوهی به عشق ایران و تشیع گرد آمدند و من در حالی که چشم در رود و آب آرام آن داشتم و به فانوس ها نظاره می کردم که بر روی آب روان بودند و آدم هایی که در این آب مقدس غسل روزانه و تطهیر مقدس خود را انجام می دادند، از حسین(ع) گفتم و با جمعیت گریستیم.

جالب این که در این جا حوزه علمیه این به نام حوزه علمیه ایمانیه است. یعنی در میان معابد هندوان، به شیعیان مجوز دادند تا به یاد امام حسین(ع) حسینیه و حوزه ای داشته باشند و ایمان خود را به آن حضرت(ع) به صدای رسا بیان کنند.

وقتی می گویم میان معابد هندوان و در شهر مقدس بنارس، مثل این است که بگوییم در شهر مقدس مکه در کنار کعبه، معبدی برای بودایی ها و هندوان ساخته شود. آیا کسی چنین اجازه ای می یابد؟ تنها این حسین (ع) است که همه دل های آدمیان را از گبر و مسیحی و بت پرست و بودایی و هندو تسخیر کرده است و همه در برابر عظمت حسین(ع) تسلیم هستند و نام مسلمانی حسین (ع) را بر زبان می رانند.

البته در شهر بنارس، شگفتی های دیگر نیز وجود دارد که از آن جمله منطقه فاطما است که در آن جا آیت الله حزین لاهیجی مدفون است و منطقه شیعیان آن جا به نام علما و بزرگان ایران و اسلام و هند شکوه و عظمت خود را محافظت می کنند.

گفتنی است که حسینیه و حوزه علمیه ایمانیه که معروف به جامعه ایمانیه بنارس می باشد، نخستین و قدیمیترین حسینیه و حوزه علمیه ای است که به شکل یک مدرسه دینی، یک و ربع قرن پیش در بلاد هند در شهر بنارس، در سال 1287 ه ق تاسیس گردید. البته برخی قدمت این حسینیه را به دوره نخست حکومت بابریان هند یعنی چهارصد پیش نیز باز می گردانند.

به هر حال در شهر بنارس که یکی از مهمترین ومقدس ترین شهر ها و پایگاه بزرگ دینی و علمی و فرهنگی برای هندوها به حساب می آید و به نام شهر معابد و بتکده ها نامیده شده است، در میان این معابد و بتکده ها، حسینیه و مدرسه ایمانیه است که همه عاشقان حسینی را به خود می خواند. این در حالی است که همین هندوها مساجد را به آتش می کشند و مسجد بابری اتارپرادش  را می سوزانند، ولی کم ترین تعرضی به ساحت مقدس امام حسین(ع) و مراکز منسوب به آن حضرت نمی کنند.


  
  


غدیر تنها یک رخداد تاریخی نیست، بلکه نظریه ای برای زندگی است. تفاوت میان پیش و پس روزگار غدیر، همانند روزگار پیش از آفرینش آدم و پس از آن است؛ زیرا با غدیر، روزگار دیگری آغاز می شود و می بایست غدیر را آغازی بر پایانی دانست؛ چنان که آفرینش آدم و خلافت انسان، پایانی بر دورانی بوده است که بی خلافت گذشت.

کفر ابلیس به ولایت

خداوند رخداد آفرینش انسان را تنها یک رخداد تاریخی با آثاری محدود نمی داند، بلکه رخدادی بی مانند است که هستی را دگرگون کرده است. پیش از آفرینش انسان، خداوند خلیفه ای برای خود نداشت تا در مقام متاله مظهر ربوبیت و پروردگاری الهی باشد؛ اما با آفرینش انسان که با خلقت آدم(ع) آغاز شد، فرصتی پیش آمد تا موجودی بتواند همه اسماء و صفات الهی را مظهریت نماید و توانایی و استعداد خلیفه بودن در مقام مظهریت ربوبیت را بیابد.

واکنش منفی موجودات هستی نسبت به آفرینش آدم(ع) نبود، بلکه در این عبارت و حکم الهی نهفته است که وی را به عنوان خلیفه معرفی و قرار داده است. از نظر آنان کسی را شایسته و بایسته آن نیست که در مقام خلافت قرار گیرد؛ هر چند که در این میان مدعی به نام ابلیس از جنیان و آفریده شده از آتش نیز وجود داشت که خود را سزاوار این مقام می دانست و خواهان مظهریت در ربوبیت بود؛ چرا که وی توانسته بود با ظهور اسمای الهی و فعلیت آن، به مقام قدس در آید و در ساحت قدس حضور یابد.

اما آن چه که میان آدم(ع) و ابلیس به عنوان فصل ممیز وجود داشت، روح خاص الهی بود که در وی دمیده شده بود و این توانایی را با وجود این روح دمیده یافته بود که بتواند مظهر همه اسماء و صفات الهی شود. این مظهریت یعنی متاله شدن به معنای این بود که هیچ چیز در خداوند نیست که انسان توانایی مظهریت آن را نداشته باشد؛ هر چند که در فقر ذاتی و انفعال مطلق به سبب کالبد خاکی قرار دارد، ولی این فقر ذاتی به معنای نقصان آدمی نیست چنان که ابلیس مدعی آن بوده است و خود را شایسته تر و بایسته تر از حضرت آدم(ع) می داند.(اعراف، آیه 12)

به هر حال، ظرفیت و استعداد حضرت آدم(ع) ظرفیت متاله و ربانی شدن است. همین ظرفیت بی مانند انسان است که سرکشی برخی چون ابلیس را به دنبال داشته است؛ چرا که ابلیس خواهان مقام و منزلتی بود که شایسته وی نبوده است. آزمون خلافت انسان نشان داد که ابلیس حقیقت خود را نشناخته و به حقیقت خود و خدا کافر بوده است. در حقیقت، کفر به ولایت الهی را به سبب جهالت داشته است. از این روست که خداوند از کفر پیشین و نهان ابلیس خبر می دهد و آزمون خلافت آدم(ع) را تنها هویدا کننده این کفر می داند.(بقره، آیه 34)

به سخن دیگر، آن چه ابلیس بدان کفر می ورزید و در خود نهان داشت، اصل ولایت است. با آن که شایسته این مقام نبود ولی خواهان آن بود و برای رسیدن به این مقام دست از هیچ کوششی بر نداشت.

ماموریت حضرت آدم(ع) عزم بر متاله  و ربوبیت بود، هر چند که ایشان نتوانست این ماموریت را به تمام و کمال به سرانجام برساند و به تعبیر خداوند عزم در مقام فعل در آدم دیده نشده است:«لم نجد له عزما، ما در او عزمی نیافتیم»(طه، آیه 115) به این معنا که جزم و اعتقاد به ماموریت در مقام اندیشه و نظر داشت، عزم در مقام عقل عملی نداشت. این گونه است که در دام ابلیس گرفتار شد و از مقام خود هبوط کرد تا مسیر کمال و مظهریت را دوباره بپیماید.

ماموریت پیامبران (ع) از زمان آغاز ماموریت ایشان در میان بشر، راهنمایی بشر به سوی متاله شدن و مظهریت در ربوبیت است که بیانگر ولایت الهی در میان خلق می باشد. اسلام که ماموریت همه پیامبران به عنوان دین و هدایت الهی می باشد، دستور چگونگی ظهور اسماء و صفات الهی در انسان و رسیدن به مقام متاله و ظهور در ربوبیت و تصاحب مقام ولایت است.

خاتمیت در دین و آغاز ظهور ولایت

تا پیش از ظهور حضرت محمد(ص) ولایت عمومی پیامبر(ص) باطن ولایت پیامبران دیگر بوده است؛ از این روست که همه پیامبران به ولایت ایشان بشارت می دادند و پذیرش ولایت آن حضرت(ص) بخشی از مفهوم اسلام و ایمان آنان بوده است. اما با ظهور مادی آن حضرت(ص) نور ولایت تجلی می کند و در دو شکل خودنمایی می کند. شکلی از آن همان ولایت مطلق پیامبر(ص) است که اکنون با ظهور آن حضرت، ظهور مطلق پیدا کرده است؛ اما این نور ولایت تنها زمانی می تواند ظهور اکمال و اتمامی داشته باشد که با نور علوی یکی به نمایش گذاشته شود؛ زیرا چنان که پیامبر(ص) فرمود نوری که تا عبدالمطلب در یک جا بود در عبدالله و ابوطالب تقسیم می شود تا دو جلوه مادی به خود گیرد. از این روست که خداوند حقیقت پیامبر(ص) و حضرت علی(ع) را یکی می داند و به صراحت حضرت علی(ع) را نفس پیامبر(ص) معرفی می کند.(آل عمران، آیه 61)

نفس دارای معانی چندی چون ذات، روح، جان، روان و مانند آن است. هر یک از این معانی گفته شود، در بیان این مقصود کفایت می کند. در حقیقت نمی توان از وحدت نوری آن حضرت (ص) با علی(ع) چشم پوشید.

در این باره روایات زیادی است که از جمله این روایت است. پیامبر(ص) می فرماید: اول ما خلق الله نوری، ثم فتق منه نور علی فلم نزل نتردد فی النور حتی وصلنا حجاب العظمه فی ثمانین الف الف سنه ، ثم خلق الخلائق من نورنا، فنحن صنائع الله و الخلق بعد لنا صنائع؛ اولین چیزی که خدا خلق کرد، نور من بود، آنگاه نورعلی را از آن نور جدا کرد، و ما همچنان درنور بودیم تا اینکه درطی هشتاد میلیون سال به حجاب عظمت رسیدیم. آنگاه خداوند خلائق را از نورما خلق کرد، و لذا ما مصنوع خدائیم وخلائق مصنوع ما هستند. (مشارق انوار الیقین، ص 39)

در حقیقت، آن چه سازه و صنعت مستقیم الهی هستند، همان اهل بیت(ع) هستند: نحن صنایع الله و الخلق(الناس) بعد صنایعنا( صنایع لنا) ما سازه های خداوندیم و مخلوقات( مردمان) سازه های ما(سازه هایی برای ما) هستند.

اکنون این نور ولایت در مسیر جدیدی می بایست راه خود را ادامه دهد. اگر تا زمان خاتم(ص) ولایت باطن نبوت بود، از زمان خاتم(ص) ولایت ظهور یافت ولی در دو شکل جدا از هم می بایست ظهور خود را ادامه دهد. تا زمانی که حضرت خاتم(ص) بود نبوت و ولایت در آن حضرت مجتمع بود؛ پس از آن نبوت پایان می یافت و ولایت ظهور پیدا می کرد. از این رو، لازم بود تا حضرت(ص) این پیام را به خلق برساند که نبوت پایان یافته است ولی از این پس این ولایت است که ظهور می یابد و تا آخر زمان و قیامت پایدار است.

روز غدیر، در حقیقت روز اعلان تغییر در مدیریت جهان از ولایت باطنی به سوی ولایت ظاهری است. همان گونه که با ظهور پیامبر(ص) ولایت از باطن بیرون آمد و با ترکیب نبوت و ولایت جهان به کمال مطلق خود رسید و اسلام معنای کامل خود را یافت؛ هم چنین در روز غدیر ولایت به معنای مدیریت جدید جهان اعلان می شود و نفس پیامبر(ص) با مقام کامل نبوت و ولایت مطلق، مقام ولایت را به امیرمومنان علی(ع) تفویض می کند. از این روست که خداوند روز غدیر را یک روز استثنایی و بی نظیر در هستی و تاریخ خلافت بشریت می داند و می گوید که در این روز اتمام نعمت و اکمال دین انجام گرفت: الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا؛ امروز دین شما را برای شما کامل گردانیدم و نعمت خودم را بر شما به اتمام رسانیدم و برای شما اسلام را به عنوان دین خشنود شدم.(مائده، آیه 3)

در حقیقت، دین اسلامی که مورد رضایت و خشنودی خداوند است، دین با ظهور ولایت کامل انسان کامل است. در حقیقت آن نعمت هدایت که در شکل نبوت ظهور می یافت، امروز در شکل ولایت و سرپرستی مستقیم انسان کامل به تمامیت خود رسید. بنابراین، جهان از آن روز تغییر بنیادین کرد و با اتمام نعمت و اکمال دین اسلام با ظهور ولایت علوی، مسیر جدیدی برای انسان گشوده شد.


  
  
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >