سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بدترین دانش آن است که هدایتت را تباه کند . [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :159
بازدید دیروز :658
کل بازدید :2039065
تعداد کل یاداشته ها : 1984
103/2/8
5:16 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
خلیل منصوری[174]
http://www.samamos.com/?page_id=2

خبر مایه
پیوند دوستان
 
فصل انتظار اهالی بصیرت هزار دستان سرباز ولایت رایحه ی انتظار اقلیم شناسی دربرنامه ریزی محیطی .:: مرکز بهترین ها ::. نگارستان خیال جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی نگاهی نو به مشاوره پلاک آسمانی،دل نوشته شهدا،اهل بیت ،و ... حمایت مردمی دکتر احمدی نژاد آقاشیر کلّنا عبّاسُکِ یا زَینب صراط مستقیم هم رنگــــ ِ خـــیـــآل جبهه مقاومت وبیداری اسلامی کالبد شکافی جون مرغ تا ذهن آدمیزاد ! تکنولوژی کامپیوتر وبلاگ منتظران سارا احمدی بوی سیب BOUYE SIB رمز موفقیت محقق دانشگاه سرزمین رویا وبلاگ تخصصی فیزیک پاک دیده آدمک ها ✘ Heart Blaugrana به نام وجود باوجودی ... سرباز حریم ولایت دهکده کوچک ما از قرآن بپرس کنیز مادر هرچه می خواهد دل تنگت بگو •.ღ♥ فرشتــ ـــ ـه تنهــ ــ ــایی ♥ღ.• پیامبر اعظم(ص) عطاری عطار آبدارچی ستاد پاسخگویی به مسایل دینی وبلاگ شخصی امین نورا چوبک نقد مَلَس پوست کلف دل نوشت 14 معصوم وقایع ESPERANCE55 قدرت شیطان دنیای امروز ما تا ریشه هست، جوانه باید زد... آواز یزدان خلوت تنهایی کتاب شناسی تخصصی اس ام اس عاشقانه طرحی نو برای اتحاد ایرانیان سراسر گیتی در گوشی با خدا **** نـو ر و ز***** اس ام اس سرکاری و خنده دار و طنز دنیا به روایت یوسف جاده خدا خام بدم ایلیا حرفای خودمونی من بازی بزرگان کویر مسجد و کلیسا - mosque&church دنیای ماشین ها بچه دانشجو ! پژواک سکوت گنجهای معنوی دنیای موبایل منطقه‏ ممنوعه طلبه علوم دینی مسافر رویایی انواع بازی و برنامه ی موبایل دانشجو خبر ورزشی جدید گیاهان دارویی بانوی بهشتی دو عالم سلام

انسان باید از خداوند بخواهد تا اعضا و جوارح و بدنش را وارث جانش قرار دهد تا محتاج و نیازمند غیر خود نشود. به این معنا که تن و بدنی سالم تا آخر زندگی اش داشته باشد و وقتی می میرد همه اعضایش سالم و کارآمد باشد؛ چون اگر بر عکس باشد و جانش وارث بدنش شود، این خودش یک مصیبت و بلایی است که نصیب هیچ بنی بشری نکند؛ چون اگر این گونه باشد، شخص گرفتار خواهد شد و خواری و خفتی بزرگ را باید به جان بخرد.

 

به طور طبیعی انسان ها تا کودک هستند همه به آن ها توجه دارند و خداوند طوری قرار داده که کودکان پادشاه هستند و همه در خدمت و نوکری آنان؛ زیرا این روح کودک قریب العهد با خدایی است که این روح را خودش در این بدن قرار داده است؛ همین قرب عهدی با خداوند است که سلطه و قهریتی را برای کودک رقم می زند تا همه در خدمت او باشند و با جان و دل خدمت کرده و خسته نشوند.

 

اما وقتی انسان پیر می شود کم کم این اعضا و جوارح و حتی فکر و اندیشه از کار می افتد و وضعیت انسان بدتر از دوره کودکی می شود؛ چرا که دیگر کسی میل و گرایش به نگه داری او ندارد و به خدمت او در نمی آید و بدتر آن که علوم و دانش اکتسابی اش را فراموش می کند و خود جهل و نادانی اش وبال گردن وی می شود.(نحل، آیه 70؛ حج، آیه 5)

 

در این شرایط است که انسان بیش از کودک نیاز به مراقبت و مواظبت دارد. اعضا قدرت ندارد تا حوائج و نیازهایش را برآورده سازد و از سوی دیگر حجم سنگین و بزرگ بدنش خود مصیبتی است. از سوی این پیر کودک صفت اگر نگوییم خرفت، لج باز و بهانه گیر می شود. هم می فهمد و هم نمی فهمد. حال اگر کور و کر و مانند آن شد، یک مقدار فهمی دارد که بی ادبی را می فهمد و ناراحت می شود. از این رو احسان به پیران خیلی مهم است و اف گفتن و در آوردن اصواتی که حکایت از خستگی و بی حوصله گی و ناراحتی و مانند آن دارد حرام دانسته شده است و انسان نباید نسبت به پدر و مادرش این گونه رفتار کند.

 

به هر حال، شرایط پیری خیلی شرایط بد و سختی است. انسان می بایست مانند سید شهداء(ع) از خداوند بخواهد تا گوش و چشم او را وارث خودش قرار دهد. به این معنا که بینایی و شنوایی اش را تا زمان مرگ از دست ندهد. امام (ع) در دعای عرفه اش می فرماید: «وَ اجْعَلْهُمَا الْوَارِثَیْنِ مِنِّی؛ خدایا! گوش و چشم مرا وارث من قرار ده! (الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج2، ص578؛ مفاتیح الجنان، شیخ عباس قمی، دعای عرفه امام حسین علیه السلام)

 

این در حقیقت می خواهد بفرماید که خدایا اعضا و جوارح مرا وارث من قرار بده و مرا وارث آنها قرار نده. اما تاکید بر شنوایی و بینایی به دلیل اهمیت این دو عضو در زندگی بشر است وگرنه همه اعضا باید وارث انسان باشد تا انسان بی نیاز از غیر باشد.

 

حضرت امیرمومنان علی (ع) در نهج‌البلاغه در دعایی از خداوند می خواهد: «اللَّهُمَّ اجْعَلْ نَفْسِی أَوَّلَ کَرِیمَةٍ تَنْتَزِعُهَا مِنْ کَرَائِمِی وَ أَوَّلَ وَدِیعَةٍ تَرْتَجِعُهَا مِنْ وَدَائِعِ نِعَمِکَ عِنْدِی؛ خدایا نخستین کریمه ای از کریمه ها و نعمت هایی که از من می ستانی، نفس و روان من باشد و نخستین ودیعه و امانتی که در نزدم است و می خواهی برگردانی روان من باشد. (شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج11، ص84؛ نهج البلاغه، خطبه 215)

 

یعنی خدایا مرا ناقص العضو قرار مده! و این‌طور نباشد که اول اعضا و جوارح ما را بگیری که ما به بچه‌هایمان محتاج باشیم و بعد جان ما را بگیری.»

 

به سخن دیگر خدایا همه اعضا و جوارح را تو به ما به رسم امانت دادی، و همه آن ها امانت هایی در دست ماست و ما هم همه این اعضا و جوارح را تقدیم می‌کنیم، اما این‌طور نباشد که اول اعضا و جوارح را بگیری و بعد جان ما را بگیری؛ یعنی این طوری نباشد که چشم و گوش و دست و پای ما را بگیری تا ما به بچه‌هایمان محتاج باشیم.

 

پس خدایا! به ما زندگی کریمانه بده و مرگ ما را نیز کریمانه قرار ده! تا با کرامت زندگی کرده و با کرامت بمیریم. این گونه نباشد که ما زندگی باشیم و گوش و چشم و دست و پای کار کردن نداشته و تن و اعضای ما سالم نباشد. پس به جای این که نفس و روان ما را وارث اعضا قرار دهی! لطف و کرامت ورز اعضا و جوارح و بدن ما سالم قرار ده تا آنان وارث جان و نفس ما باشند و ما کریمانه بمیریم و اعضا پس از آن بمیرند و از کار بیافتند.


  
  

یکی از آثار ولایت امیرمومنان علی(ع)
این است که انسان می تواند به علوم الهی دست یابد؛ چرا که پیامبر(ص) می فرماید: أَنَا
مَدِینَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِیٌّ بَابُهَا فَمَنْ أَرَادَ الْعِلْمَ فَلْیَأْتِ الْبَابَ
؛ من شهر علمم و علی درِ آن شهر است. هر که دنبال علم است، باید از این در وارد شود.( بحار الأنوار، ج 40، صص 200 ـ 207؛ إحقاق
الحق و إزهاق الباطل و ملحقات آن، ج 5، صص 468 ـ 504 )


از آن جایی که پیامبر(ص) در مقام قاب
قوسین او ادنی (نجم، آیات 8 و 9) نشسته و همه آن چه برای ما غیب و نهان است برای آن
حضرت(ص) به اذن الهی مشهود است.( جن، آیه 27) پس اگر بخواهیم به علومی الهی دست
یابیم که در اختیار پیامبر(ص) است تنها راهی که می توان بدان شهر وارد شد و به
حقیقت علوم لدنی و شهودی دست یافت، امیرمومنان علی(ع) و اولیای معصوم الهی از
فرزندان ایشان است. از این روست که آن حضرت(ع)‌می فرماید می فرماید: «و لقد کنت مع
رسول الله بحراء اری نور الوحی و الرسالة و اشم بریح النبوة و لقد سمعت رنة الشیطان
حین نزول الوحی الیه. فقلت: یا رسول الله ما هذه الرنة؟ فقال : هذا الشیطان قد آیس
من عبادته  ؛ من با پیامبر اکرم در حراء بودم
 نور رسالت را می دیدم و بوی نبوت را استشمام
می کردم. من آن ناله دردناک شیطان را وقتی که وحی بر پیغمبر نازل شد شنیدم. از رسول
خدا پرسیدم که یا رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم این ناله چیست ؟ آن حضرت
(ص) فرمود: این ناله ، ناله شیطان است که از پرستش خود نومید شده است. سپس حضرت
پیامبر(ص) به من فرمود: «یا علی انک تسمع ما اسمع و تری ما اری الا انک لست بنبی؛ آنهایی
که من می شنوم تو می شنوی، آنهایی که من می بینم تو هم می بینی، در عین حال تو پیغمبر
نیستی. (نهج البلاغه، خطبه 192). پس حضرت امیرمومنان علی(ع) در چنان مقامی از شهود
نشسته اند که اگر پرده ها کنار رود، هیچ تغییری در یقین شهودی آن حضرت(ع) پدید نمی
آید؛ چرا که اکنون پرده ها از ایشان برداشته شده 
و پرده  بر دل ها ماست. آن حضرت می
فرماید: لو کشف الغطاء لما ازددت یقینا؛ اگر پرده ها کنار رود بر یقین من افزوده
نمی شود.


سرقت از علوم اهل بیت(ع)


اگر رسیدن به علوم پیامبر(ص) که علوم
الهی و علوم لدنی و شهودی است تنها از طریق در ولایت امکان پذیر است؛ پس هر گونه
بهره برداری از علوم پیامبر(ص) غیر از در ولایت، دزدی است. سارق کسی است که به جای
ورود از در خانه بخواهد از پنجره یا دیوار و سقف و مانند آن وارد شود. پس کسی که
به غیر خانه اهل بیت(ع) مراجعه می کند تا از علوم الهی بهره مند شوند دزد و سارق
است.


امیرمومنان علی(ع)  خطبه 154 نهج‌البلاغه به مردمان هشدار می دهد و
می فرماید: «وَ نَاظِرُ قَلْبِ اللَّبِیبِ بِهِ یُبْصِرُ أَمَدَهُ وَ یَعْرِفُ غَوْرَهُ
وَ نَجْدَهُ دَاعٍ دَعَا وَ رَاعٍ رَعَی‏ فَاسْتَجِیبُوا لِلدَّاعِی وَ اتَّبِعُوا
الرَّاعِیَ قَدْ خَاضُوا بِحَارَ الْفِتَنِ؛ عاقل با چشم دل سرانجام کار را می نگرد،
و پستی و بلندی آن را تشخیص می دهد. دعوت کننده حق، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم
دعوت خویش را به پایان رسانید، و رهبر امت به سرپرستی قیام نمود. پس دعوت کننده حق
را پاسخ دهید و از رهبرتان اطاعت کنید. گروهی در دریای فتنه ها فرو رفته، بدعت را پذیرفته
و سنت های پسندیده را واگذارند. مؤمنان کناره گیری کرده و گمراهان و دروغگویان به سخن
آمدند. ای مردم، ما اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم چونان پیراهن تن او،
و یاران راستین او. و خزانه داران علوم و معارف وحی، و درهای ورود به آن معارف، می
باشیم که جز از در، هیچ کس به خانه ها وارد نخواهد شد. و هر کس از غیر در وارد شود،
دزد نامیده می شود. ای مردم، درباره اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آیات
کریمه قرآن نازل شد. آنان گنجینه های علوم خداوند رحمان هستند. اگر سخن گویند، راست
گویند، و اگر سکوت کنند بر آنان پیشی نجویند. شرایط امامت و رهبری پس باید امام و راهنمای
مردم به مردم راست بگوید، و راه خرد پیماید و از فرزندان آخرت باشد که از آنجا آمده
و بدانجا خواهد رفت. پس آن که با چشم دل بنگرد و با دیده درون کار کند، آغاز کارش آن
است که بیندیشد آیا عمل او به سود او باشد یا زیان؟ اگر به سود است ادامه دهد. و اگر
زیانبار است توقف کند زیرا عمل کننده بدون آگاهی چون رونده ای است که بیراهه می رود.
پس هر چه شتاب کند از هدفش دورتر می ماند. و عمل کننده از روی آگاهی چون رونده ای بر
راه راست است، پس بیننده باید به درستی بنگرد آیا رونده راه است یا واپس گرا؟


 و بدان که هر ظاهری باطنی متناسب با خود دارد، آنچه
ظاهرش پاکیزه، باطن آن نیز پاک و پاکیزه است و آنچه ظاهرش پلید، باطن آن نیز پلید است
و پیامبر راستگو صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: همانا خداوند بنده ای را دوست اما
کردار او را دشمن می دارد و کردار بنده ای را دوست اما شخص را ناخوش می دارد. آگاه
باش هر عملی رویش دارد، و هر روینده ای از آب بی نیاز نیست و انها نیز گوناگون می باشند.
پس هر درختی که آبیاریش به اندازه و نیکو باشد شاخ و برگش نیکو و میوه اش شیرین است
و آنچه آبیاریش پاکیزه نباشد درختش عیب دار و میوه اش تلخ است. (نهج البلاغه، خطبه
154 ، غررالحکم، ص 739)


امیرمومنان علی(ع) به  صراحت اعلام می کند که ما خزانه دار علوم
پیامبر(ص) هستیم و هر کسی که بخواهد از این علوم بهره برد می بایست به اذن ما وارد
شود و از در این خانه داخل آید؛ وگرنه سارق و دزد خواهد بود. ایشان به صراحت می
فرماید: «وَ لَا تُؤْتَی‏ الْبُیُوتُ إِلاَّ مِنْ أَبْوَابِهَا فَمَنْ أَتَاهَا مِنْ
غَیْرِ أَبْوَابِهَا سُمِّیَ سَارِقاً؛ هیچ کس جز از در به خانه ها وارد نخواهد شد،
و هر کس از غیر در وارد شود، دزد نامیده می شود.»


فضل اولیای الهی به مردم


البته ولی خدا(ع) و دیگر اولیای معصوم
الهی(ع) گاهی از فضل خویش علومی را به بیرون خانه آورده و در اختیار مردم قرار
دادند بی آن که آنان طالب باشند. با آن که دشمنان در خانه اهل بیت(ع) را بسته
بودند و درهای خانه های دیگران را باز کردند و به عنوان ابواب مدینه العلم معرفی
کردند، ولی اولیای الهی(ع) از باب رحمت و فضل خود به مردم توجه کردند و علومی را
در اختیار مردم گذاشتند.


اگر عنایات ایشان به مردم نبود هرگز
مردم چیزی از حقایق را به دست نمی آورند؛ چرا که حقایق تنها در اختیار اهل بیت(ع)
است و اینان هستند که به فضل خویش برخی از حقایق را آشکار می کنند. شگفت این که
مردم از ایشان فرار کرده و حتی اهانت می کنند ولی اولیای الهی با این همه می کوشند
تا معارف و حقایق را به هر طریقی است به گوش کسانی برسانند که در مسیر قرار خواهند
گرفت.


شیخ صدوق در کتاب توحید نقل می‌کند در مجلسی
عبدالله ابن عباس با دیگران نشسته بودند. در آن مجلس سیّدالشهداء هم حضور داشتند. ابن
ازرق با بودن حجّت خدا در حضور امام حسین(سلام الله علیه) دارد از ابن عباس سؤال می‌کند،
و سیّدالشهداء به او جواب می‌دهد؛ اما ابن ارزق در کمال بی‌ادبی می‌گوید: از تو که
سؤال نکردم! .. در این جاست که ابن عباس ایشان را به عنوان عالم معرفی می کند.( التوحید
،شیخ صدوق، ص80)


به هر حال، هر چه علوم و معارف و حقایق در اختیار بشر است از علوم
الهی است که از طریق اهل بیت(ع) به انسان رسیده است. خداوند به صراحت بیان می کند
که انسان هیچ چیز از علوم نمی دانست(علق، آیه 5) و این خداست که تعلیم می دهد (نحل،
آیه 78) و این تعلیم الهی نیز از طریق اهل بیت (ع) انجام گرفته و می گیرد.(بقره،
آیه129 ؛ آل عمران، ایه 146؛ جمعه، آیه 2)


92/2/30::: 4:32 ع
نظر()
  
  

یکی از قواعد معروف در فلسفه قاعده« عدم الوجدان لایدل علی عدم الوجود » است. به این معنا که نیافتن به معنای وجود نداشتن نیست، چرا که احاطه علمی ما به جهان بسیار محدود است  و به یک معنا ما اصولا احاطه ای به عالم هستی نداریم. پس این عدم احاطه که حتی در شکل علمی آن نیز مطرح است دلیلی می شود که ما وقتی چیزی را ندانستیم یا نیافتیم نمی توانیم بگویم که آن چیز نیست.

از آن جایی که راه های معرفتی ما محدود است، ما نمی توانیم مدعی آن باشیم که با نیافتن حکم کنیم که نیست. راه های شناختی انسان حسی و تجربی، معرفت شناسی تجریدی و عقلی و در آخر نیز معرفت شناسی شهودی است. در قرآن از معرفت شناسی شهودی در آیاتی از جمله آیات سوره تکاثر سخن به میان آمده است. خداوند در این آیات بیان می کند که انسان با علم شهودی که همان علم الیقین است می تواند در همین دنیا بهشت و دوزخ را ببیند.

اما از آن جایی که انسان ها در محدودیت هستند و احاطه ای بر هستی ندارند نمی توانند مدعی آن شوند که نیافتن مساوی با نبودن و نیست است.

عدم الوجدان مساوی با عدم الوجود

البته از آن جایی که خداوند خود خالق هستی است درباره خداوند می توان حکم کرد که عدم وجدان به معنای عدم وجود است. پس هر چیزی که که خدا می داند به معنای هست آن چیز نیز است و هرچیزی را که خداوند نمی داند به معنای نیستی و بطلان محض و معدوم آن است. پس آنچه را خدا می‌داند، در جهان موجود است؛ و آنچه را خدا نمی‌داند معدومِ محض و باطلِ صِرف است؛ زیرا اگر چیزی چیز باشد در دایره علم و معلوم خداوند خواهد بود. خداوند می فرماید: هو بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیمٌ(بقره، ایه 29) پس اگر خداوند چیزی را نداند به معنای معدوم محض بودن آن چیز است. پس خداوند می تواند بگوید که «عدم الوجدان یدلّ علی عدم الوجود»؛ چرا که خداوند خود خالق هستی است و به همه هستی عدم و احاطه از جمله احاطه علمی دارد و اگر چیزی در دایره معلوم خداوند نباشد، در حقیقت آن چیز باطل و معدوم محض است.

خاستگاه علم پیامبران و اهل بیت(ع) از علم الهی

 از آن جایی که پیامبران(ع) و اهل بیت عصمت (ع) نیز مرتبط با علم الهی هستند، در باره آنان نیز می توان گفت که «عدم الوجدان یدلّ علی عدم الوجود» ؛ زیرا آنان به تعلیم الهی سخن می گویند و از خود چیزی را ادعا نمی کنند.(نجم، آیه 4 و آیات دیگر) پس آنان نیز به تعلیم الهی می توانند مدعی این معنا باشند که «عدم الوجودان یدلّ علی عدم الوجود» ؛ چرا که آنان به علم غیب از طریق خداوند آگاه هستند.(جن آیات 26 و 27)

پس اگر انسان چیزی را نیافت دلیل نیست که آن نیست و وجود ندارد چرا که ممکن است در غیب آسمان و زمین باشد ولی پیامبران و اهل بیت(ع) این گونه نیست و وقتی می گویند نیافتن به معنای نیستی آن چیز است. پس درباره خداوند و آنان می توان گفت که «عدم الوجدان یدلّ قطعاً علی عدم الوجود». پس وقتی گفتند: مَا عَلِمْتُ لَکُم مِنْ إِلهٍ غَیْرِی ؛ خدایی دیگر برای شما نمی دانم یعنی خدایی دیگر نیست (قصص ،‌آیه 38) ؛ زیرا نمی دانم به معنای نیست و معدوم بودن محض آن است.


  
  

یکی از پرسش های اساسی این است که آیا ما علوم انسانی اسلامی داریم که با علوم انسانی غیر اسلامی متفاوت باشد؟ با نگاهی به آموزه های قرآنی می توان به صراحت پاسخ مثبت به این پرسش داد؛ زیرا رویکرد اسلام به انسان و علوم های انسانی بلکه حتی علوم ها چه انسانی و چه تجربی با رویکرد دیگرانی که مسلمان نیستند بسیار متفاوت است. ریشه این تفاوت را می بایست در عنوانی چون «حق» یافت.

از نظر آموزه های قرآنی خداوند حق است و هر چیزی که از او برآید نیز حق خواهد بود.(بقره، آیه 147؛ آل عمران، آیه 60؛ حج، آیه 54 و مانند آن ) در برابر، هر آن چیزی که حق نیست باطل است. بر این اساس انسان می بایست در هستی در پی حق باشد که همان خداوند و هرچیزی که برخاسته از اوست. نگاه انسان می بایست به هستی بر اساس این موضوع محوری باشد و بخواهد در پس هر چیزی حق را ببیند و بشناسد و در مسیر آن گام بردارد تا از باطل دور شود. انسانی که بتواند به چنین جایگاهی برسد همان انسان کامل و متکامل است؛ چنان که امیرمومنان علی(ع) به چنین جایگاهی رسیده و می فرماید: ما رَأَیْتُ شَیْئًا إلَّا رَأَیْتُ اللَهَ قَبْلَهُ وَ مَعَهُ وَ بَعْدَهُ؛ چیزی را ندیدم مگر آن که خداوند را قبل و همراه و پس از آن دیدم.(لقاء الله ، ملکی،‌ ص 7؛ أسفار أربعه‌، چاپ سنگی‌، ج‌ 1، ص‌ 26؛ و چاپ سربی‌، ج‌ 1، ص‌ 117؛ أسرار الصّلوة‌،  ص‌ 65)

بنابراین، انسانی که در مقام خلافت الهی و مظهر اسمای خداوندی و صفاتش است، می بایست به جایی برسد که ملکوت و باطن هر چیزی را ببیند و گرفتار ظاهر آن نشود. چنین علم و دانشی است که انسان را به حقیقت رهنمون می کند و از باطل دور می دارد.

خداوند در آیات قرآنی بارها به این نکته توجه داده که انسان از توانایی علمی بسیار بالایی برخوردار است که هیچ موجودی در هستی از جمله فرشتگان از آن بهره مند نیستند.(بقره، ایات 31 تا 33) انسان به سبب همین استعداد ذاتی می تواند نه تنها از علوم حسی و تجربی برخوردار شود،‌ بلکه به علوم عقلانی و حتی شهودی نیز دست یابد و در همین دنیا ملکوت هستی را همانند ظواهر مادی دنیا مشاهده و تجربه کند.(انعام،‌آیه 75؛ اعراف، ایه 185 و آیات دیگر)

انسان به گونه ای آفریده شده است که همه ابزارها و منابع شناختی را در اختیار دارد. این ابزارها و منابع شناختی برای کسب علوم اختصاص به ابزارهای مادی و حسی ندارد، بلکه شامل دیگر منابع و ابزارهای شناختی علوم دیگر نیز است.(نحل، ایه 78؛ مومنون، آیه 78؛ و آیات دیگر)

از نظر قرآن، انسان می بایست شاکر نعمت های الهی باشد و از همه ابزارها و منابعی که در اختیار اوست برای شناخت حقایق حتی حقایق غیبی که دور از  دسترس فرشتگان است و آنان نمی توانند بدان ها علم و آگاهی یابند و برای آنان غیب است(بقره، آیات 31 تا 33)  به درستی استفاده کنند و این گونه شکرگزار نعمت های خداوندی باشد.

از نظر قرآن شکر نعمت به استفاده درست از هر نعمتی است. پس اگر بخواهیم از نعمت هایی چون گوش و چشم و دیگر حواس و نیز قلب و قوه ادراکی خود به درستی بهره گیریم می بایست آنها را در راه شناخت حق به کار گیریم تا ضمن شناخت حقایق در مسیر آن ها حرکت کرده و خود را به آن ها برسانیم و عنوان خلیفه الهی در مقام مظهریت ربوبیت آن ها را نیز به کمال شایسته و بایسته آن ها برسانیم که یکی از جلوه های آن، حرکت های آبادسازی بشر در زمین به عنوان خلیفه خداوندی است.(هود، ایه 61)

بنابراین، از نظر آموزه های قرآنی، همه علوم از جمله علوم انسانی و تجربی می بایست در مقام شناخت حق و حرکت در مسیر آن و تربیت ربوبی آن حقایق ما سوی اللهی باشد.

سیر من الخلق فی الخلق بالحق

وقتی ما سخن از علوم اسلامی می کنیم اختصاص به علوم مرتبط با فقه و تفسیر و مانند آن نیست،‌ بلکه مراد همه دانش هایی است که انسان را در مسیر شناخت حق و سیر کمالی قرار می دهد؛ چرا که انسان موجودی کمال گرا و نقص گریز است و می خواهد به کمال مطلقی دست یابد که همان حق مطلق است. پس شناخت حقایق برای رسیدن به آن مقام امری طبیعی برای بشر است. اما مشکل عمده بشر آن است که در سیر خود به ویژه در علوم تجربی و بلکه حتی انسانی، عنوان حق را نادیده می گیرد و این گونه به جای شکر نعمت سر از کفران نعمت بیرون می آورد.

وقتی در علوم تجربی و انسانی حتی انسان به عنوان یک پدیده نه آفریده نگاه می شود، چنین رویکردی نگاه حقی نیست؛ این گونه است که انسان به جایی این موجودی متاله دیده شود، حیوان ناطق در بهترین حالت یا حیوان اقتصادی و یا حیوان جنسی در بدترین حالات آن دیده می شود. از این روست که سیرهای علمی ما در مداری باطل می گردد که همان سیر من الخلق الی الخلق بدون حق است. خداوند در نقد چنین سیر علمی بشر می فرماید: وَجَعَلْنَا لَهُمْ سَمْعاً وَأَبْصاراً وَأَفْئِدَةً فَمَا أَغْنَی عَنْهُمْ سَمْعُهُمْ وَلاَ أَبْصَارُهُمْ وَلاَ أَفِئِدَتُهُم مِن شَیْ‏ءٍ إِذْ کَانُوا یَجْحَدُونَ بِآیَاتِ اللَّهِ وَحَاقَ بِهِم مَّا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِئُونَ؛ و به راستی در چیزهایی به آنان امکانات داده بودیم که به شما در آنها چنان‏ امکاناتی نداده‏ایم، و برای آنان گوش و دیده‏ها و دلهایی نیرومندتر از شما قرار داده بودیم، ولی‏ چون به نشانه‏های خدا انکار ورزیدند نه‏ گوششان و نه دیدگانشان و نه دلهایشان، به هیچ وجه به دردشان نخورد، و آنچه ریشخندش می‏کردند به سرشان آمد.(احقاف، ایه 26)

در حقیقت ابزارهای و منابع شناختی ایشان به یک معنا به شکل باطلی مورد استفاده قرار گرفته و نتوانسته از پاسخ های مناسب و ارزشمندی برای آن ها برای شناخت حقایق هستی و حرکت درمسیر آن داشته باشد. از این روست که پدیده های هستی را به عنوان آیات الله و آیات حق نمی بینند بلکه تنها به عنوان مظاهر مادی فاقد هر گونه ملکوت و باطنی می یابند و بر اساس این نگرش با آن ها تعامل داشته و بهره می برند. از این روست که تنها خود را به مظاهر دنیوی سرگرم می کنند و مسیر نهایی خود را نمی شناسند و به آن سو حرکت نمی کنند.

چنین علم و دانشی که فاقد عنصر حق باشد نمی تواند کسی را به جایی برساند و موجب کمال و تکامل شخص و جامعه شود. از این روست که روز به روز انسان را در منجلاب گناه و ظلم و باطل بیش تر غرق می کند و اجازه بهره مندی شاکرانه از نعمت را نمی دهد. بر اساس همین رویکرد به هستی به دور از دیدن حق است که تنها به کوه تراشی و کسب معادن می پردازند و خانه سازی را برای خوشبختی و سعادتی می جویند که مادی و ناپایدار و همراه با فقدان آرامش و آسایش واقعی است.

در حالی که لازم است که در نگاه خود ما همواره عنصر حق را در نظر داشته باشیم تا بتوانیم سیر درست بر مدار «مِن الخَلق إلی الخلق بالحق» داشته باشیم. اگر چنین رویکردی در همه علوم از جمله علوم انسانی و تجربی داشته باشیم در آن زمان است که شاکر نعمت خواهیم بود و به یک معنا علوم ما اسلامی خواهد بود. پس وقتی سخن از علوم انسانی اسلامی یا علوم تجربی اسلامی از جمله فیزیک اسلامی، شیمی اسلامی و مانند آن داریم به این معنا که این مواد را در راستای شناخت حق بشناسیم و برای رسیدن به آن بهره گیریم. این گونه است که دیگر فرآورده های این علوم انسان را نابود نمی سازد بلکه موجب کمال انسان می شود. از درون فیزیک و شیمی بمب های هسته ای و شیمایی بیرون نمی آید.

پس بهره برداری از همه ابزارهای شناختی و دانشی از منظر بهره برداری در چارچوب حق ، همان شکر و علم صحیحی حق شناس و کمال شناسی است که انسان را به خدا می رساند؛ اما اگر در شناخت خلق از عنصر حق محروم شویم و همواره عنصر حق را در همه ابزارها  ومنابع و اهداف شناختی به کار نگیریم، چنین علمی باطل و غیر اسلامی خواهد بود.

 


  
  

هر کسی می خواهد بداند که اعمالش چگونه است و چه آثاری در زندگی و آخرت او به جا می گذارد؟ همه می گوییم که اگر کسی باشد که بتواند چشم برزخی ما را با باز کند و ما را با خودمان و وضعیت آینده خودمان آشنا کند، چه خوب می شود؟ آیا پیش گو و اهل دلی است که ما را به آینده ما آگاه سازد؟

از آموزه های قرانی به دست می آید که هر انسانی به خودش و اعمال و آثار آن آگاه است و به خوبی نسبت به موقعیت و وضعیت خود و نیز اعمال و رفتارش بصیرت دارد.(قیامت، ایه 14)

با این همه اگر بخواهد به چشم خود وضعیت خود را ببیند، یک راهکار دیگری نیز خداوند برای انسان در نظر گرفته است که می تواند با آن وضعیت خود و تاثیر اعمالش را ببیند.

شکی نیست که قیامت روز آشکار شدن حقایق و ملکوت اعمال ماست و در آن روز حقایق به عیان دیده می شود؛ زیرا پرده ها کنار می رود و چشم تیزبین و دقیق خواهد شد و پرده ای نمی ماند که ظاهر و باطن آن تفاوت داشته باشد.(ق، ایه 22) اما از روایات و آیات به دست می آید که هر شبانه روزی برای ما قیامتی است که باطن اعمال آشکار می شود و ما با حقیقت ساخته و سازه قیامتی خود آشنا می شویم. البته تفاوت این قیامت با قیامت آخرتی این است که فرصت ها بارها تکرار می شود در حالی که پس از مرگ دیگر این فرصت تکرار شدنی نیست تا ما با تغییر در رفتار و اعمال به خودسازی و تزکیه نفس بپردازیم و اعمال نیکی را انجام دهیم.(مومنون، آیات 99 و 100)

پیغمبراکرم (ص) درباره نقش خواب و اثار آن می فرمایند: «کما تنامون تموتون و کما تستیقظون تبعثون؛ خواب برادر مرگ است, همانطور که می خوابید می میرید (و به عالم برزخ و عالم مثال وارد می شوید) و همانطور که بیدار می شوید, برانگیخته می شوید» (بحارالانوار، ج 7/ص47؛ کلمات مکنونه من اهل الحکمه و المعرفه, مرحوم ملا محسن فیض کاشانی, ص139 – 140)

از این روایت به دست می آید که ما  هر روز می توانیم به عالم ملکوت برویم و وضعیت خود و اعمال خودمان را مشاهده کنیم؛ به ویژه آن که اعمال به سرعت آثار خوب و بد خودش را در روح و روان آدمی به جا می گذارد و ماهیت ما را تغییر داده و به موجوداتی دیگر تبدیل می کند که از پست ترین تا برترین را شامل می شود.

امام صادق (ع) فرمود: «اِنَّ الرَجُلَ یَذْنِبُ الذَّنْبَ فَیَحْرُمُ صَلاة اللَّیْلِ وَ اِنَّ الْعَمَلَ السَّیّیءَ اَسْرَعُ فی صَاحِبِهِ مِنَ السِّکِین فِی اللَّحْمِ؛ کسی که مرتکب گناهی شود از نماز شب محروم می گردد و به درستی که نفوذ اثر کار ناپسند در انجام دهنده آن از نفوذ چاقو در گوشت سریعتر است».

مردی از حضرت امیرالمؤمین علی (ع) پرسید: «یا أمیرَالْمُؤْمِنینَ، اِنّی قَدْ حُرِمْتُ الصَّلاةُ بِاللَّیْلِ؟ ای امیرمومنان! من از نماز شب محروم شدم. قالَ: فَقال أمیرُالمؤمنینَ (ع): أنْتَ رَجُلٌ قَدْ قَیَّدَتْکَ ذُنُوبُک؛ تو کسی هستی که گناهان تو را در بند و قید کرده است.

پس هر کاری خوب و بدی که ما انجام می دهیم در زندگی ما تاثیر دارد،‌بلکه از آیه 96 سوره اعراف به دست می آید که تقوا و بی تقوای مردم تا چه اندازه در نظام هستی تغییر ایجاد می کند و درهای روزی را بر روی شخص بلکه جامعه باز کرده یا می بندد. امام صادق (ع) در  این باره می‌‏فرماید: «ما من سنة اقل مطرا من سنة ولکن الله تعالی یضعه حیث‏یشاء، ان الله تعالی اذا عمل قوم بالمعاصی، صرف عنهم ما کان قدره لهم من المطر فی تلک السنة الی غیرهم و الی الفیافی و البحار و الجبال؛ خداوند هر سال باران را به اندازه لازم می ‌‏فرستد، ولی اگر مردم سرزمینی، تبهکار باشند، دستور می‌‏دهد که این باران در مناطقی چون کوه و دریا و بیابان فرو بریزد که به حال آنها سودمند نباشد.

بنابراین، هر کسی در خواب خود حقایق زندگی اش را می بیند و اعمال روزش به سرعت در عالم ملکوت و برزخ به او نشان داده می شود. البته بسیاری از مردم خواب به یادشان نمی ماند و یا نمی توانند ارتباط میان اعمال و خواب هایشان را درک کنند از این رو گمان می کنند که خواب های پریشان و بی معنا و مفهوم می بیند،‌در حالی که این گونه نیست. البته به یک معنا کسانی که در زندگی خویش بی هدف هستند و هدف متعالی ندارند، در خواب خویش نیز پریشان و سرگردان هستند و همان پریشان حالی در زندگی روزمره در خواب خودنمایی می کند.

کسی که در روز قبل کارهای زشتی را انجام داده است، در خواب با حقایق ملکوتی اعمال و رفتارش دیدار می کند و آن ها را می بیند. از این روست که وقتی بیدار می شود اندوهگین و ناراحت است؛ زیرا حقایقی که دیده تاثیر او را در روح و روان او گذاشته است. او در خواب با دوزخ اعمال خود مواجه شده است؛ چرا که خواب همانند مرگ دریچه ای به عالم ملکوت و رسیدن به مقام یقین است. همه انسان ها در مرگ به یقین می رسند(مومنون، آیه 100) و در آن جا بهشت و دوزخ خود را می بیند؛ چنان که خداوند می فرماید اگر به مقام علم الیقین و عین الیقین می رسیدند، دوزخ را به عیان می دیدند.(تکاثر، آیات 5 تا 7) اما حق الیقین تنها در قیامت برای بسیاری از مردم اتفاق می افتد و تنها اوحدی از مومنان هستند که در دنیا با حق الیقین همه چیز را می بینند.

خواب نیز دریچه ای هم چون مرگ است؛ زیرا بر اساس آیات قرآنی، خواب خود مرگی است که خداوند روح شخص را می گیرد ولی به سبب آن که اجل مسمی آن نرسیده آن را روح را به جسم باز می گرداند.(زمر، ایه 42) پس انسان در خواب به نزد خداوند و عالم ملکوت و لاهوت غیر از عالم ماده می رود و در آن جا حقایق را هم چون زمان مرگ به یقین می بیند.

از همین رو، انسان ها در خواب افزون بر مسائل مربوط و مرتبط به اعمال خود، مطالبی را از آینده نیز می بیند و با حقایق از اینده آشنا می شوند؛ زیرا عالم ملکوت به یک معنا گرفتار لحظه و زمان نیست و امور در آن جا فرازمانی است. از این روست که در خواب انسان با حقایقی برتر نیز مواجه و روبه رو می شود و به میزان تقوا از درجات علم الیقین،‌ عین الیقین و حق الیقین سود می برد.

از این رو، می توان گفت که خواب دریچه ای به سوی ملکوت خود ما و اعمال ماست و ما می توانیم نتیجه عملکرد روزانه خود را در خواب ببینیم.

با توجه به همین مساله است که فرمان و سفارش شده که پیش از خوابه حسابرسی خود پرداخته و اگر گناه و خطایی مرتکب شده ایم استغفار بجوییم تا دست کم از مشکلات اعمال خود بکاهییم.

در بیان چگونه به بستر و خواب رفتن دستورهای در اسلام آمده است که در این جا به یکی از سفارش های پیامبر(ص) به حضرت فاطمه(س) اشاره می کنیم.

از حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام روایت شده که در حالی که بستر را گسترانیده و می خواستم بخوابم ، پدرم رسول خدا صلی الله علیه و آله بر من وارد شد و فرمود: ای فاطمه ! مخواب مگر این که چهار عمل را انجام داده باشی : قرآن را ختم نمایی و انبیا را شفیع خود گردانی و مومنین را از خود راضی کنی و حج و عمره بجای آوری ، این را فرمودند و به نماز مشغول شدند.

من هم کنار بستر ایستادم تا نمازشان تمام شد پس گفتم ای رسول خدا مرا به چهار چیز امر نمودی که در این حال نمی توانم انجام دهم ، حضرت تبسمی نمود و فرمود: اگر سه مرتبه سوره قل هو الله را بخوانی ، مثل این است که ختم قرآن کرده ای و اگر بر من و انبیا گذشته درود فرستی ، شفیعانت در روز قیامت شده ایم و اگر برای مومنین استغفار نمایی همه از تو راضی خواهند بود و اگر بگویی سبحان الله و الحمدلله و لا اله الا الله و الله اکبر ثواب حج و عمره را به دست آورده ای . (منتهی الآمال؛ شیخ عباس قمی (ره)، جلد 1 صفحه 162)


  
  

اصطلاح اقتصاد مقاومتی یک اصطلاح قرآنی است. خداوند در آیه 5 سوره نساء‌ درباره نقش اقتصاد در جامعه می فرماید: وَلاَ تُؤْتُواْ السُّفَهَاء أَمْوَالَکُمُ الَّتِی جَعَلَ اللّهُ لَکُمْ قِیَاماً وَارْزُقُوهُمْ فِیهَا وَاکْسُوهُمْ وَقُولُواْ لَهُمْ قَوْلاً مَّعْرُوفًا؛  و اموال خود را- که خداوند آن را وسیله قوام زندگی‏ شما قرار داده- به سفیهان مدهید، ولی از عواید آن به ایشان بخورانید و آنان را پوشاک دهید و با آنان سخنی پسندیده بگویید.

در این آیه به صراحت اموال به عنوان قوام جامعه معرفی شده است. قوام در حقیقت، آن ستونی اصلی وسط چادر و خیمه است که خیمه گاه با آن استوار و سرپا می ماند. نقش اقتصاد در یک جامعه و زندگی بشر این گونه است. بنابراین، می بایست با آن به گونه ای عمل شود که شایسته است. بر همین اساس است که خداوند از مومنان و مسئولان جامعه خواسته تا اقتصاد و اموال را در دست خبرگان قرار دهند که از عقل به خوبی برخوردار بوده و آن را به کار می گیرند و دچار سفاهت نیستند. سفیه بی خردی است که بی هدف و قصد عقلایی، کاری را انجام می دهد. از آن جایی که سفیهان ممکن است مال را تباه سازند و به درستی به کار نگیرند، با همه ارزشی که در اسلام برای مالکیت اموال هر چند اعتباری قایل است، خداوند به حکم ولایت مطلق خود،‌ ولایت سفیهان را از اموالشان برداشته و آن را در اختیار عقلاء و خردمندان قوم قرار داده است.

از نظر آموزه های اسلامی، همه هستی مال خداوند است و خداوند مالک آن است. از این رو، مالکیت حقیقی از آن خداوند است؛ چنان که در آیه 33 سوره نور به صراحت از مال الله سخن به میان می آورد و از مردمان می خواهد تا از مال الله که به شکل امانت در اختیار بشر است و خداوند ایشان را مالک اعتباری آن قرار داده است،‌ بخشی را به دیگران بدهند و یا صرف امور خیر چون ازدواج کسانی کنند که توانایی مالی در ازدواج ندارند.

پس از آن جایی که مالکیت حقیقی از آن خداوند است؛ خداوند می تواند مالکیت اعتباری برخی را نسبت به اموالشان سلب نماید و ولایت آن را به دیگران بدهد؛ چنان که در آیه 5 سوره نساء از سفیهان سلب کرده و به خردمندان داده است؛ چرا که سفاهت در برابر خردورزی قرار دارد و کسی که خردورزی می کند سفیه نمی گویند.

این که اقتصاد در اسلام تا این اندازه ارزش و اهمیت دارد که آن را قوام جامعه و ستون اصلی آن دانسته است،‌از آن روست که جامعه برای تحقق آسایش و رفاه نیازمند اموالی است که به درستی به کار گرفته شود تا اهداف مادی و دنیوی بشر تامین شده و رشد و شکوفایی اقتصادی زمینه و بستر مناسبی را برای فعالیت های دیگر تربیتی بشر فراهم آورد. از این روست که خداوند در آیه 61 سوره هود یکی از فلسفه ها و اهداف آفرینش بشر و استقرار او در زمین را آبادانی و استعمار زمین دانسته که خود یکی عمل و رفتار اقتصادی است.

اما نکته ای که باید توجه داشت این است که اقتصاد برای این که اقتصاد مقاومتی و قوام بخش شود، می بایست اصولی چندی در آن مراعات شود که از جمله مهم ترین آن ها، بهره گیری از عقل و خرد در برنامه ریزی و مدیریت آن است. از همین روست که حضرت یوسف (ع) با معرفی خود به دانش اقتصاد و توانایی در مدیریت اقتصادی خواهان به عهده گرفتن مسئولیت اقتصادی جامعه مصری می شود.(یوسف، آیه 55)

البته شکی نیست که تنها مدیریت فردی حتی دانا و توانا نمی تواند اقتصاد را به عنصر قوام بخش و مقاومتی جامعه تبدیل کند، بلکه این توده های مردم هستند که با عمکرد درست خود می توانند اقتصاد را به یک اقتصاد سالم و مقاومتی و قوام بخش برای جامعه خود تبدیل کنند.

برای رسیدن به این توانایی لازم است که آموزش های خاص و تخصصی دریافت کنند؛ زیرا مدیریت اقتصادی در مهم ترین و حساس ترین بخش از زندگی اجتماعی و عنصر جامعه ساز، نیازمند فراگیری علمی و عملی اموری است. از همین روست که قرآن با اشاره به این که خداوند اقتصاد را قوام جامعه قرار داده از مردمان می خواهد تا اموال و سرمایه های جامعه را به دست هر کسی ندهند مگر آن که آموزش های علمی و عملی را با موفقیت پشت سر گذاشته و صلاحیت ایشان برای به عهده گرفتن مسئولیت های اقتصادی خرد و کلان احراز شده باشد. خداوند در آیه 5 سوره نساء می فرماید که تنها بلوغ فکری یا دانش علمی برای احراز مسئولیت های اقتصادی کافی نیست، بلکه لازم است تا با برگزاری دوره های عملی و آزمون های خرد و بزرگ، آمادگی افراد برای این مسئولیت ها معلوم شود. تاکید بر واژه انس ازآن روست که تا شخص به تکرار دارای ملکه مدیریت اقتصادی درست و سالم و هدفمند نشد، نمی بایست حتی اموال شخصی اش در اختیارش قرار داده شود؛ چه رسد که مسئولیت های اقتصادی جامعه در دست افراد غیر متخصص و غیر مجرب قرار داده شود. آزمودگی و تجربه افراد در امر اقتصادی می بایست به درجه ای برسد که با امور اقتصادی و فعالیت های مناسب و درست انس گرفته باشد.

از نظر قرآن آن چه مهم است این است که جامعه به درجه ای از استقامت در امور اقتصادی برسد که هیچ امری آن ها در انتخاب راه درست و کار درست باز ندارد و در مسیر مستقیم با صبر و بردباری ، به امور اقتصادی قیام کند.

در آیه 5 سوره نساء سخن از قوام است. شکی نیست که قوام به معنای مقاومت و ایستادگی است. ایستادگی و پایداری غیر از ایستادن است. این که شخص بتواند بیایستد امری است و این که توان ایستادگی و مقاومت داشته باشد،‌امری دیگری است. برخی از درختان و بوته ها در شرایط عادی و معمولی می ایستند ولی در برابر تندبادها و سیل های مخرب و بنیانکن قدرت مقاومت و ایستادگی را ندارند. این جاست که تفاوت ایستادن و ایستادگی معلوم می شود. خداوند نفرموده است که اقتصاد باید قایم و ایستاده باشد بلکه می فرماید می بایست قوام باشد که در آن مقاومت و ایستادگی عنصر اصلی را تشکیل می دهد.

چنین مساله در باره ایمان نیز گفته شده است. خداوند در آیه 30 سوره فصلت بیان می کند که تنها کسانی که ایمان آورده و در برابر مشکلات استقامت ورزیدند از عنایات الهی برخوردار خواهند شد. پس تنها این که کشوری اقتصادی سرپا داشته باشد کافی نیست بلکه می بایست اقتصادی قوام و مقاومتی داشته باشد که در برابر تحریم ها و فشارها ایستادگی کند و عمود خیمه جامعه را نگه دارد.

تفاوت ایستادن و ایستادگی در این است که با سرپا و قیام فیزیکی، ایستادن تحقق می یابد، ولی ایستادگی حالت و ملکه ای است که در روحیه یک فرد یا ملت ایجاد می شود و همین روحیه ایستادگی است که هم او را نگه می دارد و هم اجازه نمی دهد تا تحریم ها و فشارهای او را خم کند و یا از جا بر کند. این همان اقتصاد مقاومتی است که ریشه در ایستادگی ملت دارد.

 


  
  

هر کسی دوست دارد تا به عنوان شیعه امام حسین(ع) شناخته شود؛ زیرا ایشان سرور جوانان اهل بهشت است و در بهشت و پیشگاه خداوند از مقام و منزلتی بس بزرگ برخوردار بوده و شفاعت ایشان نیز مخصوص و ویژه است.

برای رسیدن به مقام شیعه حسین بودن می بایست نخست محبت امام حسین(ع) را در خود ایجاد کنیم تا با محبت به اطاعت ایشان برسیم و محبت ایشان را نیز به دست آوریم. برای کسب مرضات ایشان می بایست در مقامی وارد شویم که ایشان از ما راضی و خشنود باشند. این گونه است که رضایت و خشنودی دو سویه ای ایجاد می شود و در مقام اطمینان از راضیه مرضیه بهره خواهیم برد. هر چند که خداوند در آیات 27 تا 30 سوره فجر از مقام راضیه مرضیه نفس مطمئن در پیشگاه خود سخن گفته است؛ ولی شکی نیست که این مقام تنها با رضایت امام حسین(ع) و اهل بیت(ع) به دست می آید که نور واحد و نفس واحد هستند.(آل عمران، آیه 61 و احادیث معتبر در این باب)

در روایات آمده است که خشم و غضب و رضا و خشنودی و بسیاری از صفات که به خداوند نسبت داده می شود در حقیقت صفات اولیای الهی است؛ چنان که امام صادق(ع) در ذیل آیه 55 سوره زخرف که می فرماید: زمانی که متاسف شدیم از آنان انتقام گرفتیم، می فرماید مراد تاسف اولیای الهی است؛ زیرا بر خداوند این صفت و صفاتی چون بغض و حب و غضب و مانند آن بار نمی شود؛ بلکه مراد صفات اولیای الهی است که به خود نسبت می دهد؛ زیرا اولیای الهی به جایی می رسند که خشم ایشان خشم خدا و خشنودی ایشان خشنودی خدا خواهد بود. این بندگان در مقام فنا باقی به بقای الهی هستند و عین الله و ید الله هستند و در این مقام آن چه حقیقت دارد در حقیقت فعل الهی است از همین روست که خداوند در آیه 17 سوره انفال فعل حبیب خود حضرت رسول الله (ص) را به خود نسبت می دهد. به هر حال، آن چه حقیقت است این که بنده در مقام فنا، هر فعلی که انجام می دهد همان فعل الهی است و تفکیک میان خدا و خلق در این مقام از باب تفکیک ماهیات به جنس و فصل است.

خداوند از بندگانش خواهان محبت خود می شود و آن را در محبت اولیای خود می بیند. از این روست که فرمان می دهد که از پیامبر(ص) اطاعت کنید تا محبت ایشان را به دست آورده و محبوب خدا شوید.(آل عمران، آیات 31 و 32)

بنابراین، برای این که محبوب ولی الله یعنی امام حسین(ع) شویم که ایشان نفس و جان پیامبر(ص) است چنان که فرموده است: حسین منی و انا من حسین، می بایست از ایشان اطاعت کرده تا محبوب ایشان شویم تا در نهایت محبوب خداوند گردیم.

از نظر امام حسین(ع) انسان هر کاری را انجام می دهد می بایست نخست ببیند که رضایت خداوند در آن است یا نیست؟ برای شناخت رضایت خداوند می توان از دو روش عقل و شرع استفاده کرد؛ زیرا خداوند هر آن چه را که زشت و ناپسند می داند و از آن خشنود و راضی نیست در این دو شکل بیان کرده است. پس انسان می بایست تلاش کند تا همواره پیش از رضایت خود و خلق ببیند که چه چیزی را خداوند بدان خشنود و راضی می شود. از این روست که امام حسین(ع) از مردم می خواهد تا همواره رضایت خالق را بر رضایت مخلوق مقدم دارند. ایشان می فرماید: لاأفلَحَ قـَومٌ اشتَـروا مَـرضـاتِ المَخلـُوق بسَخَطِ الخـالِق؛ رستگـار نمی شوند مـردمـى که خشنـودى مخلـوق را در مقـابل غضب خـالق خریدنـد. (تاریخ طبرى،ص 1،ص 239) 

خصوصیات شیعه از نظر امام حسین(ع)

اما این بدان معنا نیست که رضایت خلق در عمل به رضایت خالق به دست نمی آید؛ زیرا آن چه که رضایت خالق در آن است، چیزی جز عملی نیست که در نهایت رضایت مخلوق را به دنبال خواهد داشت؛ هر چند که به علت اشتباه و خطا و جهل ممکن است آن عمل مرضی خداوند را نپسندد.

از آن جایی که برای امام حسین(ع) رضایت خلق به شکل واقعی عین رضایت خالق است، فرمان می دهد تا شیعیان برای کسب رضایت خداوند همان اصول اخلاق عقلانی و شرعی را رعایت کنند که در این میان برخی از اصول اخلاقی و هنجاری بسیار مهم تر و با اهمیت تر است.

امام حسین(ع) در گفتار و کردار نشان داده که چگونه عمل کنیم که محبوب ایشان و در نهایت محبوب خدا شویم. ایشان در بیان خصوصیات و ویژگی های شیعه خود سخنان بسیاری دارد. از جمله این سخنان این است که آن حضرت (ع) می فرماید: إنَّ شِیعَتَنا مَن سَلمَت قُلُوبُهُم مٍن کلِّ غَشٍّ وَ غِلٍّ وَ دَغَلٍ؛ بدرستی که شیعیان ما قلبشان از هرناخالصی ، کینه، حیله و تزویر پاک است. (فرهنگ سخنان امام حسین ص/ 476)

پس قلبی که گرفتار غش و ناخالصی است و خلوص و اخلاص ندارد، نمی تواند قلب شیعه امام حسین(ع) باشد. کسی که در هر کاری شرک می ورزد یا ریا می کند، نمی تواند شیعه باشد؛ چرا که امام حسین(ع) همه کارهایش برای رضای خداوند است و حتی در خردسالی و کودکی تنها برای وجه الله کار می کرد؛ چنان که در آیه 9 سوره انسان آمده است.

آن حضرت(ع) هیچ نوع غل و کینه ورزی قلبی و باطنی را دوست نمی دارد؛ زیرا چنین صفتی صفت اهل ایمان و اهل بهشت نیست.(حشر، آیه 10) هم چنین دغل و دغلکاری نیز از صفات اهل عقل و ایمان نیست؛ چه رسد که شیعه امام حسین(ع) بخواهد چنین صفت زشتی را داشته باشد.

همه این صفات زشت ارتباط با زندگی اجتماعی انسان دارد. از این روست که آن را لایق و شایسته شیعه خود نمی داند و دوست نمی دارد که مومن اهل هیچ یک از آن صفات زشت اجتماعی باشد.

 


  
  

فقه فهم ژرف از دین است. دین همان آیین زندگی است که دنیا و آخرت انسانی را سامان می دهد و صورت سازه های انسانی را در آخرت مشخص می کند. از این روست فقه نمی تواند بی ارتباط با زندگی روزمره باشد؛ چنان که نمی تواند فاقد معرفتی برای آینده باشد. فقه می خواهد پیوند استواری را میان گذشته،‌ حال و آینده انسان و جهان ایجاد کند. از این دارای فلسفه ای است که فروعات و جزئیات همانند دانه های تسبیح در آن رشته قرار می گیرد.

فقه در این رویکرد تنها دانشی است که میان حقیقت و واقعیت پیوند می زند و موضوعات عینی و خارجی را با نظریه های خود تحلیل و تبیین کرده و توصیه هایی را در قالب بایدها و نبایدها ارایه می دهد.

از آن جایی که فقیه دانشمندی است که موضوعات خارجی را به عنوان پرسش به فقه عرضه می کند تا با کمک محمول هایی از جنس نظریه ها و رویه های فقهی، پاسخی مناسب به دست آورد و توصیه نماید تا در مقام  تکلیف بدان عمل شود، این فقیه نیازمند شناختی ژرف نه تنها از نظریه ها و رویه های فقهی است،‌ بلکه نیازمند شناختی از هستی و فلسفه آن و هم چنین توانایی درک اهم و مهم مسایل و بلکه حتی نیازمند مهارت در حمل است تا بتواند میان این ها به گونه ای ارتباط برقرار کند که نظام تشریع موافق نظام تکوین شود چنان که خداوند در آیه 30 سوره روم بیان کرده است.

به سخن دیگر، فقیه می بایست به گونه ای متاله و ربانی شده باشد تا بتواند در چنین جایگاهی بلندی نشیند و درک عمیق و ژرفی از حقایق هستی و نسبت میان آنها داشته باشد و بتواند بر اساس این درک، رابطه عمل انسان را با جهان تبیین کند و فتوایی بدهد که نه تنها موافق فلسفه هستی و قوانین تکوین و سنت های الهی باشد،‌ بلکه انسان را به عنوان مکمل وارد این جرگه نماید و در مقام خلافت الهی در نقش ربوبیت به کمال خود و جهان کمک و یاری رساند و فلسفه و اهداف هستی را تحقق بخشد.

احاطه علمی و عملی فقیه نسبت به هستی و گزاره هایی که به شکل فتوا ارایه می دهد می بایست به گونه ای باشد که موجب خلل در فرآیند معرفتی و وجودی انسان و جهان نشود و به سخن دیگر موافقت فطرت و تکوین را نیز به همراه داشته باشد تا مانایی و پویایی گزاره های فقهی تضمین شود.

فقیه انسانی کامل از نظر معرفتی و وجودی است. به این معنا که هم نسبت به هستی و حقایق آن معرفت و شناخت دارد و هم از نظر وجودی انسانی متاله و ربانی شده است. از این روست که در شرایط مفتی عالم عامل مخالف با هواهای نفسانی و مسلط بر جان و دارای عقل نظری و عملی کامل بیان شده است؛‌چرا که فقدان کمال در معرفت و وجود موجب می شود تا نتواند حقایق را چنان که هست بشناسد و یا بشناسد ولی قادر به مدیریت نفس خود نباشد و بر خلاف یقین به انکار و  جحد ورزد و گزاره ای را توصیه نماید که خلاف حقیقت فهم شده و فطرت و تکوین است.

اجتهاد همان عمل کارشناسی است که با استنباط از حقایق هستی و گزاره های معرفتی عقلانی و اسلامی به دست می آید. مجتهد می کوشد تا موضوع (مساله زندگی) را به حقایق هستی عرضه دارد و با توجه به اصول و نظریه هایی برگرفته از حقایق معرفتی عقلانی و وحیانی، پاسخی مناسب برای اعمال انسانی در چارچوب فلسفه هستی و انسان ارایه دهد. این مهارتی است که هر کسی نمی تواند به آن دست یابد مگر سیر و سلوک معرفتی و معنوی و عملی داشته باشد و از کمال عقل و بصیرت و سلامت قلب در تشخیص حق از باطل برخوردار باشد. این جاست که تقوا به عنوان تنها معیار تضمین گر سلامت قلب و بصیرت و قدرت تشخیص بلکه موجب علم و دانش کمالی و ابزار شناخت حقیقی از هستی خود را تحمیل می کند.(بقره، آیه 282؛ انفال، ایه 29 و آیات دیگر)

پس فقاهت و اجتهاد تنها یک دانش صرف و محض نیست و فقیه تنها کسی نیست که موضوع و محمولی را می شناسد و با دانش و مهارت خود حکمی را بیان می کند، بلکه فقیه انسان عالم عامل متقی است که علم او ثمره تقوا و عمل مطابق با عقل و فطرت و وحی است.

از سویی دیگر، مجتهد می خواهد پاسخی را به پرسش هایی زندگی و چگونگی اعمال و رفتار آدمی برای رسیدن به کمال در زندگی دنیوی و اخروی را بدهد، پس همواره درگیر موضوعات و مسایل زندگی است و به پرسش های انتزاعی پاسخ نمی دهد بلکه خود را مجبور می بیند تا زندگی را تحلیل و موضوعات آن را تبیین و پاسخ گوید و توصیه نماید. پس چنین انسانی نه تنها به معرفت کامل و تکامل وجودی نیازمند است بلکه می بایست موضوعات زندگی را بشناسد و افزون بر محمول شناسی و درک از نظریه ها و رویه های اصول فقه می بایست موضوع شناس مهار و خبره ای نیز باشد و بتواند موضوع های موجود در زندگی انسان ها را بشناسد و مقضتیات زمان و مکان را بداند تا با ترکیبی از امور ثابت و غیر متغیر از سویی و امور متغیر حکم و توصیه ای را بیان کند که در چارچوب فلسفه هستی قرار می گیرد.

این گونه است که شاخه های گوناگونی از علوم و رفتار را می بایست در اختیار گیرد تا فقیه جامع الشرایط گردد. دست یابی به این مقام تنها در یک فرآیند طولانی و مطالعه در شاخه های گوناگون علوم از جمله فلسفه،‌عرفان، اصول، علوم عربی و مانند آن در حوزه معرفت شناسی از سویی و نیز خودسازی و تقوا و سیر و سلوک عملی در حوزه وجودشناختی (عرفان عملی و خدایی و متاله و ربانی شدن) از سویی دیگر و هم چنین شناخت سبک های زندگی و موضوعات متغیر و ثابت در زندگی بشر از سویی دیگر ممکن است.

اگر این شرایط فراهم نیاید هر فتوایی که فقیه غیر جامع الشرایط می دهد مخالف عقل و فطرت و سنت های تکوینی و فلسفه هستی خواهد بود؛ چرا که یا مخالف فطرت است یا فاقد رویه اصولی و چارچوب روشی است و یا امور انتزاعی و موضوعاتی است که پرسش مردم نیست.

فقیه جامع الشرایط در تلاش آن است که سبک زیست اسلامی را بیان کند که موافق با نظام هستی و اهداف و فلسفه آن است. در این صورت فقه هم از مانایی برخودار خواهد بود و هم پویایی خود را حفظ کرده و به عنوان سبک زندگی در همه ابعاد زندگی آدمی نفوذ خواهد کرد. چنین فقهی هم از فلسفه صرف انتزاعی بیرون می آید و دارای فلسفه ای می شود که پیوند میان حقیقت و واقعیت زده است و هم از روش زدگی و اصول فقه زدگی رهایی می یابد و رویه ها و نظریه های اصول فقهی را به کار می گیرد که در آن چارچوب قرار می گیرد و هم دچار رکود نخواهد شود و می تواند نه تنها تجددگرا باشد بلکه خود تجددهایی را بر اساس نیازهای زمان و مکان بیافریند و به جای پاسخ گویی به پرسش های تحمیلی از بیرون خود، پیشگام باشد و پرسش و پاسخ هایی را ایجاد و عرضه کند و پیش از طرح مساله خود مساله ساز و پاسخ گو باشد.


  
  

عزت به هر بلندی گفته می شود که آب بر آن مسلط نمی شود. از این رو عزیز به کسی گفته شده که تحت سلطه چیزی در نمی آید و مسلط بر دیگران است. مقابل عزت، ذلت است. امام حسین(ع) بیعت و زندگی در خلافت یزیدی را عین ذلت و خواری دانسته و شهادت و مرگی را که در مقابل این خلافت و زندگی رقم می خورد عین عزت و بزرگی دانسته است. آن حضرت می فرماید: موتٌ فی عزِّ خیرٌ من حیاةٍ فی ذلٍّ؛  مرگ با عزت و آزادگی بهتر است از زیستن با ذلت و حقارت .( نفس المهموم، ص562 ؛ بحار الانوار، ج 44 ، ص 192)

آن حضرت (ع) هم چنین در جایی دیگر می فرماید: «انّی لا اَری الموتَ الّا سعادةً و لا الحیاة مع الظالمین الّا برماً ؛ مرگ با عزت ، زندگی جاوید است و زندگی با ذلّت و همراه با ظالمین چیزی جز مرگ نیست. (لهوف ، ص 138 ؛ مثیر الاحزان، ص 44)

ریشه این دیدگاه و رویکرد را می بایست در حق مداری آن حضرت جست. ایشان به حکم قران و اسلام تنها انگیزه حق طلبی داشته و آن را در عدالت جست و جو می کرد که فلسفه و هدف همه پیامبران و بعثت انبیاء و ارسال کتب و رسولان الهی بوده است.(حدید، آیه 25) پس هر گونه خروج از دایره حق و عدالت را عین باطل و ظلم دانسته و در برابر آن می ایستاد.

امام با نگاهی گذرا به خلافت ننگین یزیدی، به این مساله توجه می دهد که یزید مصداق اتم و اکمل باطل و ظلم است و او را می بایست مجسمه فسق و فجور و ظلم و بی عدالتی بر شمرد. از این رو، شخصی چون امام حسین(ع) که مجمسه حق و عدالت و مصداق اتم و اکمل حق و عدالت است نمی توانست ننگ بیعت و پذیرش این خلافت را بر خود بپذیرد. پس زندگی تحت سلطه و حکومت یزیدی عین پذیرش ننگ ذلت و خواری ابدی است و انسان عزیز مرگ را عین عزت دانسته و جان به مرگ و شهادت می سپارد ولی حکومت باطل یزیدی را تحمل نخواهد کرد. از این روست که می سراید: الموتُ اولی من رکوبِ العار؛ مردن از ننگ و ذلت پذیری بهتر است.( نفس المهموم، ص 562 ؛ مثیر الاحزان ، ص 85)

از نظر امام حسین(ع) اسلام فقط در دایره حق و عدالت حرکت می کند و مدیریت و رهبری اسلام می بایست مجسمه عدالت و حق باشد. از این روست که در بیان مصداق رهبری و  امامت در اسلام به این ویژگی ها توجه داده و می فرماید: ما الامام الّا العامل بالکتاب والآخذ بالقسط والدائن بالحق و الخابس نفسه علی ذات الله ؛ به جان خودم سوگند ، امام و پیشوا نیست ، مگر کسی که به قرآن عمل کند ، راه قسط و عدل را در پیش گیرد و تابع حق باشد وخود را در راه رضای خدا وقف سازد.( بحارالانوار، ج 44، ص 334؛ و نیز کامل ابن اثیرج 3, ص 267)

اما وقتی مدعی خلافت و رهبری در اسلام را می بیند که شخصی چون یزید است که باطل و ظالم و فاسق است، دیگر می بایست فاتحه اسلام را با  چنین رهبری خواند؛ چرا که اسوه و رهبر اسلام و مسلمانان کسی شده که آلوده ترین و ظالم ترین و باطل ترین شخص انسانی است. از این روست که می فرماید: وعلی الاسلام السّلام اذ قد بُلیت الامّة براعٍ مثلَ یزید ؛ آن هنگام که عنصر آلوده ای بسان یزید زمام امور دین و جامعه را به کف گیرد و مردم به زمامداری چون او گرفتار آیند ، باید فاتحه اسلام را خواند.( لهوف ، ص 12)

پس امام در چنین اوضاع و احوالی نمی توانست با یزید و خلافت او کنار آید و سکوت پیشه کند و زندگی خود را در سایه چنین رهبری برای اسلام بگذراند. آن امام در توصیف وضعیت جامعه و رهبری امت اسلام می فرماید: الا ترون الی الحقِّ لا یُعمل به و الی الباطلِ لا یتناهی عنه ؛ آیا نمی بینید که به حق عمل نمی شود و از باطل روی گردانده نمی شود.( لهوف،  ص 139 ؛ مثیر الاحزان، ص 45)

پس با چنین احوال و اوضاعی ننگ و عار و خواری است که انسان زندگی معمولی را در پیش گیرد و به سکوت اوضاع را واگذار کند و هیچ سخن و حرکتی را انجام ندهد؛ چرا که هر گونه سکوت به معنای ترک حق و میل و گرایش به باطل خواهد بود و زمینه ذلت و خواری دنیا و آخرت را برای شخص رقم می زند؛ چنان که امام حسن عسکری (ع) در این باره می فرماید : ما تَرَکَ الحَقَّ عَزیزٌ إِلاّ ذَلَّ وَلا أَخَذَ بِهِ ذَلیلٌ إِلاّ عَزَّ؛ هیچ عزیزی حق را ترک نکرد، مگر این که ذلیل شد و هیچ ذلیلی به حق عمل نکرد مگر این که عزیز شد.(بحارالأنوار، ج78، ص374، ح24)

پس امام حسین(ع) چاره نداشت تا میان عزت حق و عدالت خواهی و ذلت سکوت و زندگی در حکومت باطل و رهبری فاسقانه و ظالمانه یزیدی ، نه تنها بیعت نکند و از آن سرباز زند،‌بلکه قیام کرده و شهادت و مرگ را بر چنین زندگی ترجیح دهد و بفرماید: ما أَهوَنَ المَوتَ عَلی سَبیلِ نَیلِ العِزِّ وَإِحیاءِ الحَقِّ لَیسَ المَوتُ فی سَبیلِ العِزِّ إِلاّحَیاةً خالِدَةً وَلَیسَتِ الحَیاةُ مَعَ الذُّلِّ إِلاَّ المَوتَ الَّذی لاحَیاةَ مَعَهُ؛ چه آسان است مرگی که در راه رسیدن به عزّت و احیای حق باشد، مرگ عزتمندانه جز زندگی جاوید و زندگی ذلیلانه جز مرگ همیشگی نیست.(احقاق الحق، ج11، ص601)

امام حسین (ع) بارها در بیان فلسفه قیام خود ، آن را تنها برای عزت انسان که همان احیای حق و عدالت در سایه اسلام واقعی است دانسته  و به مردم بصره می نویسد: أنا ادعوکم الی کتاب الله و سنّة نبیّه ، فانّ السّنة قد اُمیتَت والبدعة قد اُحییت؛ من شما را به کتاب خدا وسیرهء پیامبر خدا فرا می خوانم ، چرا که در جامعه شما سنت نبوی را از بین رفته و بدعت و فریبکاری را جایگزین آن می بینم.  (مثیر الاحزان ص27؛ تاریخ طبری ج7 ص 241)

در همین رابطه است که اصلاح طلبی و خروج ایشان برای امر به معروف و نهی از منکر معنا می یابد؛ چرا که حق و عدالت مهم ترین معروف ها و باطل و ظلم بدتریرن منکراتی هستند که می بایست بدان توجه کرد و زندگی را بر مدار آن سامان داد. آن حضرت (ع) بر همین اساس در جایی دیگر می فرماید: وَاَنَّی لَمْ اَخْرُجْ اَشِرا وَلا بَطِراً وَلا مُفْسِداً وَلا ظالِماً وَانَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ اْلا صْلاحِ فِی اُمَّةِ جَدِّی صلی اللّه علیه و آله ارِیدُ اَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَاَنْهی عَنِ الْمُنْکَرِ وَاَسیرَ بِسِیرَةِ جَدِّی وَاَبی علی بْنِ اَبِی طالِبٍ؛ و من نه از روی خودخواهی و یا برای خوشگذرانی و نه برای فساد و ستمگری از مدینه خارج می گردم بلکه هدف من از این سفر امر به معروف و نهی از منکر و خواسته ام از این حرکت ، اصلاح مفاسد امت و احیا و زنده کردن سنت و قانون جدم رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و راه و رسم پدرم علی بن ابی طالب علیه السلام است.( مقتل خوارزمی ، ج 1، ص 188؛ نیز مقتل عوالم ، ص 54)


  
  

در آیات قرآنی از گام های شیطانی به عنوان خطوات الشیطان سخن به میان آمده است؛ (بقره، آیات 168 و 208؛ انعام، آیه 142؛ و نور، آیه 21) چرا که شیطان گام به گام انسان را به سوی فحشاء و منکرات می برد و بدان فرمان می دهد و اجازه تزکیه و خودسازی را به انسان نمی دهد. (نور، آیه 21) از این رو از انسان ها خواسته شده است که خود را تحت ولایت الهی ببرند؛ چرا که تنها فضل و رحمت الهی است که انسان را از گام های شیطانی حفظ می کند و موجب تزکیه و خودسازی می شود.(همان)

ابلیس از جن، خاستگاه شیطنت است؛ از این روست که در آیات قرآنی به عنوان یک لقب برای ابلیس به کار رفته و در همین آیات از ابلیس به عنوان شیطان یاد کرده و به عنوان دشمن آشکار تعبیر نموده است.

با این همه شیطنت اختصاص به او ندارد؛ هر چند که ریشه شیطنت و خاستگاه آن است. از این روست که در آیات قرآنی از شیاطین انسانی و جنی سخن گفته می شود.(ناس، آیه 6؛ انعام، آیه 112)

گام های شیطانی شدن انسان

چنان که گفته شد، ریشه و خاستگاه شیطنت را می بایست در ابلیس جست. اما او که سوگند خورده تا انسان ها را گمراه کند(حجر، آیه 39؛ ص ، آیه 82) با آن که سلطنتی بر انسان و حتی جنیان دیگر ندارد و تنها توانایی وسوسه را دارد،(ابراهیم، آیه 22) از میان جنیان و انسان ها کسانی را به شیطنت می کشد و گروه شیاطین را شکل می بخشد.(اعراف، آیه 27)

انسان که خلیفه الهی بر زمین است در مسیر راست تا جایی می رسد که متاله و ربانی شده و مظهر ربوبیت الهی می شود.(آل عمران، آیه 79) اما همین انسان از این ظرفیت برخوردار است که شیطان شود.(ناس، آیه 6)

ابلیس برای این که گروه و حزب شیاطین را از میان انسان ها و جنیان شکل دهد، به سبب عدم سلطه، ناچار است تا از اشتباهات و خطاهای انسانی و جنیان بهره گیرد تا آنان را به حزب و جرگه خود در آورد و شیطانی کند.

از آن جایی که انسان دارای نفس است؛ این ظرفیت را برای دو مسیر متناقض برخوردار است؛ چون در حالت تسویه و اعتدال نفس، انتخاب با خود انسان است که یکی از دو مسیر هدایت و گمراهی را برگزیند.(بلد، آیات 10 و 11؛ انسان، آیه 3)

ابلیس از این ظرفیت برای رسیدن به اهداف خویش استفاده می کند. پس هنگامی که انسان در سر دو راهی قرار می گیرد، گام نخست را بر می دارد و از دور القائاتی را انجام می دهد؛ چرا که نمی تواند به انسان نزدیک شود. پس همانند کسی که امیدی به اصابت تیری از میان هزاران تیر دارد، در چله وسوسه ها، تسویل می کند و امری را برای انسان می آراید و انسان آن زشت را زیبا می یابد(یوسف، آیه 18 و 83؛ طه، آیه 96) و به تزیین ابلیس و آرایه های او آن را انتخاب می کند و انجام می دهد.(انعام، آیه 43)

این القائات که از راه دور پرتاب می شود، شاید بسیاری از آن ها به هدف نخورد و انسان آن را نپذیرد؛ چرا که فطرت انسانی از آن کراهت دارد و پرهیز می کند و از القائات و الهامات الهی سود می برد. اما ابلیس هرگز تا دم مرگ از فریب انسان و گمراهی او نومید نمی شود؛ پس هماره تا دم مرگ هر انسانی این القائات و تیرهای بی هدف خود را ادامه می دهد تا به هر حال یک تیری به هدف بخورد.

وقتی یک تیری به هدف خورد، گام دوم آغاز می شود. در این زمان شیطان به او نزدیک می شود و گناهش را خرد و کوچک می شمارد و او را از سرزنش های نفس سرزنشگر و لوام دور می سازد. پس اولین تماس میان شیطان با انسان صورت می گیرد که خداوند از آن به مس شیطان یاد می کند.(اعراف، آیه 201)

در این حالت انسان های با تقوا با یاد خداوند و ذکر الله اجازه نمی دهند تا شیطان به این تماس های خود ادامه دهد؛ چرا که ذکر الهی چشمان ایشان را بصیرت می بخشد و حقیقت عمل زشت خود را می بیند.(بقره، آیه 282؛ انفال، آیه 29؛ طلاق، آیه 3)

اما اگر تقوا نداشته باشد، به ابلیس اجازه می دهد تا وارد خانه دل شود و آن جا آشیانه ای برای خود دست و پا کند. پس در مقام وسوسه می نشیند و در گوش جان انسان در درون به وسوسه های خود ادامه می دهد.(ناس، آیه 5)

این کار را ابلیس ادامه می دهد تا جایی که دیگر ذکر و یاد خداوند را فراموش کند و شیطان در جان و دل آدمی جایی برای خود  برای همیشه باز می کند و قرین او می شود.(نساء، آیه 38؛ زخرف، آیات 36 و 38) این جا قرین الهی یعنی فرشته را بیرون می کند و شیطان خود جایگزین او می شود.(ق، آیه 23)

پس شیطلت از این پس، دیگر بر این انسان سلطه می یابد و انسان ولایت شیطان را می پذیرد و شیطان ولی و حاکم او می شود.(اعراف، آیات 27 و 30)

در این جا شیطان به اولیاء خود وحی می فرستد(انعام، آیه 121) تا به عنوان سربازان او وارد عمل شوند و مردمان را گمراه سازند.(همان)

در این زمان چنان شخصیت انسان تغییر کرده است که زشتی ها برای او زیبا و زیبایی ها برای او زشت جلوه می کند و حقایق از پنجره دل ها بر او وارد نمی شود و دل هایشان مهر و مختوم شده است و از این پس فساد های خودشان را اصلاحات می شمارند و بدکاری ها را خوبی می دانند(بقره، آیات 8 تا 12) بلکه هدایت را در خود می دانند و دیگران را به این هدایت دعوت می کنند؛(اعراف، آیه 30) و رشد را در راه و روش خود می دانند و به جنگ گفتمان الهی می روند؛ چنان که فرعون این گونه شد.(غافر، آیه 29)

این جاست که حزب شیطانی را به وجود می آورند و به عنوان شیطان پرستان به عبادت شیطان می پردازند و دیگران را به آن دعوت می کنند.(مریم، آیه 44)

این حزب شیطانی(مجادله ، آیه 19) چنان از خداوند دور می شوند که دیگر نفس سرزنشگر، الهامات تقوایی الهی، قرین های آسمانی از فرشتگان، وحی پیامبران و هر گونه هدایت دیگری در ایشان تاثیر نمی کند و دیگر به طور کامل خدا را فراموش کرده و تنها به شیطان می اندیشند و او را خدا و معبود خود قرار می دهند(مریم، آیه 44 و آیات دیگر) پس خود شیطان شده و  از انسانیت به طور کامل جدا می شوند و تنها شکل انسانی دارند در حالی که ماهیت و هویت و شخصیت آنان شیطانی است.(انعام، آیه 112؛ ناس، آیه 6)

این ها گام های ابلیس است تا انسان را شیطانی کند و به هدف خویش برسد که گمراهی انسان بود.


  
  
<      1   2   3   4   5   >>   >